• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 78
تعداد نظرات : 14
زمان آخرین مطلب : 5045روز قبل
خواستگاری و نامزدی
زندگی، ارزش آنرا دارد که به آن فکـر کنی.
زندگی، ارزش آنرا دارد که ببویی اش چون گل، که بنوشی اش چون شهد.
زندگی، بغض فـروخورده نیست.
زندگی، داغ جگــــر گـــوشه نیست.
زندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره است.
زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است.
زندگی، جـــرعه آبی است به هنگامه ظهـــر در بیابانی داغ.
زندگی، دست نوازش به ســر نوزادی است.
زندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست.
زندگی، شـــوق وصال یار است.
زندگی، لحظه دیدار به هنگامــــــه یاس.
زندگی، تکیه زدن بر یــار است.
زندگی، چشمه جــوشان صفا و پاکـــی است.
زندگی، مـــوهبت عرضه شده بر من انسان خاکـــی است.
زندگی، قطعه سرودی زیباست که چکاوک خواند که به وجدت آرد به سرشاخه امید و رجا.
زندگی، راز فـروزندگی خورشید است.
زندگی، اوج درخشندگــــــی مهتــاب است.
زندگی، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است.
زندگی، طعــم خوش زیستن است، شور عشقی برانگیختن است.
زندگی، درک چرا بودن است، گام زدن در ره آسودن است.
زندگی، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است. به، كه چقدر شیـــرین است.
زندگی،خاطره یک شب خوش،زیر نور مهتاب،روی یک نیمکت چوبی سبز،ثبت در سینه است.
زندگی، خانه تکانی است. هر از چندگاهی از غبار اندوه.
زندگی، گـوش سپردن به اذان صبح است که نوید صبـح است.
زندگی، گاه شده است خوش نیاید به مذاق.
زندگی، گاه شده است که برد بیراهم.
زندگی، هر چه که هست، طعـــم خوبی دارد، رنگ خوبــــی دارد.

پنج شنبه 14/9/1387 - 18:17
طنز و سرگرمی
اگـــه یـه روز رفتی یــه جــــای دنیــــــا
واسه خودت ماشین خریدی اونجــــــا

یه چی بخر شبیه پیکـــــان بـــــــاشه
صندلیاش مدل جـــــوانـــــان بــــــاشه

وقتی کـــه پشت فـرمونش نشستی
خواستی بفهمن کـه کجایی هستی

اوّل کـــــــــار واســـــــــه جـــلو پنجـره
یـــــه نعل اسب عــــالی یـــــادت نـره

یـــه وخ خیـــال نکن حــاجیت جــواده
اون ورِ دنیـــــــا بــد نظـــر زیـــــــــاده

تسبـیـــحتــو بـــپـیـــچ دور شصـــتـت
مبــــایلـــتم در آر بگیـــر تـــو دستــت

رعـــــــــــــــایت حــق تقــــدم بــــــده
گــــــــازو بــگیر به هچکی ام را نـــده

بـا هر کی خواس جلــو بیفته لـج کن
برو جلوش فرمــونـــو فوری کــــج کـن

یـه دفـه مثــل اسب وحشی رم کــن
روی تـمـــــوم آدمــــــا رو کــــــم کـــن

همیشه دوبلـه واستـا راهو ســد کن
افسر اگــــــه نبــود چراغـــــــو رد کـن

سبقتو هر جور کــه دلت خواس بگیر
از چپ اگـــه مشکـــله از راس بگـیــر

تـــــا می بیـنی را نمیرن جمــــــاعت
لایی بکش بــــــرو بــا انــد ســــرعت

نذار کسی تـــــــورو معـــطـل کنــــــه
هیچکی نباید بـــا تــو کـل کــل کنــه

پشت چـراغ اگه جلوت واســــــتـادن
چــراغ که سبز شد یــهو بــــوق بـزن

تمـــــوم آدمــــا بــــه جـــز تــــو خُـلن
نمیـــــدونن چـــــــراغ چـــــیه مُنگُـلن

همه به جــز تو دست و پــــا چُلُـفتن
بـــــوق نـــزنی مـمـکـــنه را نیــــفتن

راستی کـــــمر بنـدتو هــیچوخ نبـند
محل نده بــــــه این چیــزای چـــــرنـد

هر کی کمر بندشو بسته هـــــو کـن
خودت فقـــط روی شکـم ولـــــــو کـن

همینجوری کــه پشت رل نشـستی
بذار هـمه خیـــــال کنن کــــه بستی

گشنه شدی یه موقه پشــت فرمون
یــه چی بذار تــــــو دهنت بلمبــــون

دستــتو بیـــرون ببـــــــــر از پنجـــــره
هر چقد آشغال داری شــوت کن بره

تخـمه اگـــه خوردی لُپاتـــــــو پُف کن
پوستشو تـا هر جا که میره تُــف کن

شعر از : خلیل جوادی
 
پنج شنبه 14/9/1387 - 18:14
خواستگاری و نامزدی
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.
وقتی به موضوع "خدا " رسیدند. آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟

آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.

مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند. آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.

مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش بلند و اصلاح نکرده پیدا نمی شد.

آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.

مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد ! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.
 
راستی ! چرا یافتن خدا برای خیلی از ماها اینقدر دشوار است ؟


شاید جواب این سوال در این جمله باشد كه :

زیرا ما بدنبال چیزی هستیم كه هرگز آنرا گم نكرده ایم ...!
 
پنج شنبه 14/9/1387 - 18:13
خواستگاری و نامزدی
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: او می آید و با من راز و نیاز خواهد كرد، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را میشنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا، نشست.

فرشتگان چشم به لبهایش دوختند، گنجشک غمگین و افسرده بود ولی باز هم هیچ نگفت ! اما خدا لب به سخن گشود :
"با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست" ؟ گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگیهایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان سهمگین و بی موقع چه بود؟
و سنگینی بغض راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر افكندند.

خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود، خواب بودی، باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. گنجشک، خیره در خدایی خدا، مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی.
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود ؛ ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت، گویی حسی عجیب وجودش را دگرگون می كرد.
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد
...
 
 
پنج شنبه 14/9/1387 - 18:7
خواستگاری و نامزدی
لبخند زیبای خدا حکایت شماره 1

زنی با لباسهای کهنه و مندرس و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شد كه نسبتا شلوغ بود و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند.
جان هاوس، صاحب همان خواربار فروشی با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست كه او از مغازه بیرون رود !
زن نیازمند در حالی که اصرار میکرد گفت آقا شما را به خدا ، به محض این که بتوانم پولتان را می آورم . جان گفت نسیه نمی دهد.
مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت :
ببین خانم چه می خواهد، خرید این خانم با من !
خواربار فروش با تمسخرگفت
: لازم نیست، به حساب خودم. لیست خریدت کو ؟
لوئیز یا همان زن نیازمند گفت
: اینجاست !
خواربار فروش با صدایی كنایه دار اضافه كرد: لیست را بگذار روی ترازو. به اندازه وزنش، هر چه خواستی ببر.
لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی در ‏آورد، و چیزی رویش نوشت و ‏‏آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت!!
خواروبار فروش باورش نشد. مشتری از سر رضایت خندید.
مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی ترازو کرد. کفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند !
در این وقت خواروبار فروش با تعجب و دل خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است !
کاغذ، لیست خرید نبود، بلكه دعای زن بود که نوشته بود :
ای خدای عزیزم، تو از نیاز من با خبری، خودت آن را بر آورده ساز !
مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئیز داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد، لوئیز خداحافظی کرد و رفت.
                   دهنده بی منت، فقط الله است و بس !
 
 
پنج شنبه 14/9/1387 - 18:5
خواستگاری و نامزدی
یك روزی از روزها دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد. او یك آكواریوم ساخت و با قرار دادن یک دیوار شیشه‌اى در وسط آكواریوم آن ‌را به دو بخش تقسیم ‌کرد. در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود. ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى دیگرى نمى‌داد. او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سویش حمله برد ولى هر بار با دیوار نامرئی كه وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان دیوار شیشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد. پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و یورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواریوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غیر ممکن است. در پایان، دانشمند شیشه ی وسط آکواریوم را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز گذاشت. ولى دیگر هیچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى آکواریوم نیز نرفت. میدانید چـــــرا ؟ دیوار شیشه‌اى دیگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش دیوارى ساخته بود که از دیوار واقعى سخت‌تر و بلند‌تر مى‌نمود و آن دیوار، دیوار بلند باور خود بود ! باوری از جنس محدودیت ! باوری به وجود دیواری بلند و غیر قابل عبور ! باوری از ناتوانی خویش . اگر ما در میان اعتقادات و باورهاى خویش جستجو کنیم، بى‌تردید دیوارهاى شیشه‌اى بلند و سختى را پیدا خواهیم کرد که نتیجه مشاهدات وتجربیات ماست و خیلى از آن‌ها وجود خارجى نداشته بلکه زائیده باور ما بوده و فقط در ذهن ما جاى دارند.
دوشنبه 1/7/1387 - 11:56
خواستگاری و نامزدی

یك روزی از روزها دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد. او یك آكواریوم ساخت و با قرار دادن یک دیوار شیشه‌اى در وسط آكواریوم آن ‌را به دو بخش تقسیم ‌کرد.
در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود.
ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى دیگرى نمى‌داد.
او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سویش حمله برد ولى هر بار با دیوار نامرئی كه وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان دیوار شیشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد.
پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و یورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواریوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غیر ممکن است.
در پایان، دانشمند شیشه ی وسط آکواریوم را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز گذاشت. ولى دیگر هیچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى آکواریوم نیز نرفت.
میدانید چـــــرا ؟
دیوار شیشه‌اى دیگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش دیوارى ساخته بود که از دیوار واقعى سخت‌تر و بلند‌تر مى‌نمود و آن دیوار، دیوار بلند باور خود بود ! باوری از جنس محدودیت ! باوری به وجود دیواری بلند و غیر قابل عبور ! باوری از ناتوانی خویش .

اگر ما در میان اعتقادات و باورهاى خویش جستجو کنیم، بى‌تردید دیوارهاى شیشه‌اى بلند و سختى را پیدا خواهیم کرد که نتیجه مشاهدات وتجربیات ماست و خیلى از آن‌ها وجود خارجى نداشته بلکه زائیده باور ما بوده و فقط در ذهن ما جاى دارند.

 

دوشنبه 18/6/1387 - 16:24
ازدواج و همسرداری

 

جدول تعرفه مکالمات تلفن‌های ثابت بیسیم روستایی (WLL)به صورت اعتباری

اصول کلی:

الف — سیستم دسترسی بی‌سیم تلفن ثابت روستایی (WLLروستائی)، تلفن ثابت تلقی شده و بصورت حذف کامل قابلیت جابجائی (Mobility)ارائه می‌گردد.

ب — تلفن‌های قابل واگذاری در سیستم WLLروستایی تابع مقررات حاکم بر تلفن ثابت عادی (PSTN)می‌باشد.

ج — شارژینگ سیستم WLLروستایی مبتنی بر محاسبات مربوط به کارکرد تلفن ثابت در سطح کشور خواهد بود.

تعرفه:

1- تلفنهای WLLروستایی که بصورت اعتباری «پیش‌پرداخت هزینه مکالمه» (Prepaid)دایر می‌گردد ودیعه (هزینه اولیه) تعلق نمی‌گیرد.

2- هزینه نصب تلفنهای فوق مبلغ 000/50 ریال تعیین و دریافت

چهارشنبه 30/8/1386 - 20:51
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته