• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 78
تعداد نظرات : 14
زمان آخرین مطلب : 5045روز قبل
دانستنی های علمی

اگر امروز صبح سالم از خواب برخاستید، قدر سلامتى خود را بدانید زیرا جمعیتی مطابق با یک میلیون نفر تا یک هفته دیگر زنده نخواهند بود.

اگر تاکنون از آسیب‌هاى جنگ،
تنهایى در سلول زندان، عذاب شکنجه، 
یا گرسنگى در امان بوده‌اید،
وضعیت شما از وضعیت ٥٠٠ میلیون نفر در دنیا بهتر است.

اگر می‌توانید بدون ترس از زندانى شدن یا مرگ، وارد مسجد (یا کلیسا) شوید، وضع شما از ٣ میلیون نفر در دنیا بهتر است.

اگر در یخچال شما خوراکى و غذا وجود دارد،
اگر کفش و لباس دارید،
اگر تختخواب و سرپناهى دارید،
در این صورت شما از ٧٥٪ مردم جهان ثروتمندتر هستید.
اگر در بانکى حساب دارید، و اگر در جیب‌تان پول دارید،

شما به ٨٪ مردم دنیا که چنین شرایطى دارند تعلّق دارید.

اگر شما این نوشته را می‌خوانید، از سه خوشبختى بهره‌مند هستید:
1- یک کسى به فکر شما بوده است.
2- شما به ٢٠٠ میلیون نفرى که قادر به خواندن نیستند تعلّق ندارید
3- و ... شما جزو ١٪ از مردم دنیا هستید که کامپیوتر دارند.

به قولی :
            طورى کار کنید که انگار نیازى به پول ندارید، 
            طورى عشق بورزید که انگار هرگز آزرده خاطر نشده‌اید،       
            طورى آواز بخوانید که انگار هیچکس صداى شما را نمی‌شنود،
            و بالاخره طورى زندگى کنید که انگار زمین، بهشت جاودانه است.



سه شنبه 5/5/1389 - 11:24
موبایل
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه با هر username كه باشم، من را connect می كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه تا خودم نخواهم مرا D.C نمی كند .

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه با یك delete هر چی را بخواهم پاك می كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه اینهمه friend برای من add می كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه اینهمه wallpaper كه update می كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه با اینكه خیلی بدم من را log off نمی كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همه چیز من را می داند ولی SEND TO ALL نمی كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه می گذارد هر جایی كه می خواهم Invisibel بروم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همیشه جزء friend هام می ماند و من را delete و ignore نمی كند.

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همیشه اجازه، undo كردن را به من می دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه آن من را install كرده است

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه هیچ وقت به من پیغام the line busy نمی دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه اراده كنم، ON می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه دلش را می شكنم، اما او باز من را می بخشد و shout down ام نمی كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه password اش را هیچ وقت یادم نمی رود، كافیه فقط به دلم سر بزنم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه تلفنش همیشه آنتن می دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه شماره اش همیشه در شبكه موجود است

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه هیچ وقت پیغام no response to نمی دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه هرگز گوشی اش را خاموش نمی كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه هیچوقت نیازی نیست براش BUZZ بدهم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه نامه هاش چند كلمه ای بیشتر نیست، تازه spam هم تو كارش نیست

خدا را دوست دارم ، بخاطر اینكه وسط حرف زدن نمی گوید، وقت ندارم، باید بروم یا دارم با كس دیگری حرف می زنم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه من را برای خودم می خواهد، نه خودش

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه فقط وقت بی كاریش یاد من نمی افتد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه می توانم از یكی دیگر پیشش گله كنم، بگویم كه ....

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه همیشه پیشم می ماند و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه می توانم احساسم را راحت به آن بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی كند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه تنها كسی است كه می توانی جلوش بدون اینكه خجل بشوی گریه كنی، و بگویی دلت براش تنگ شده

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینكه ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم

خدا را دوست دارم به خاطر اینكه از من می پذیرد كه بگویم : خدا را دوست دارم ...

سه شنبه 5/5/1389 - 11:23
محبت و عاطفه
 همه میپرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلكش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
كه ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش كبوترها
چیست در كوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
كه تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
مه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش كبوترها
نه به این آتش سوزنده كه لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاك شقایق را در سینه كوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تك و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال كه باشم به تو میاندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریكی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
اینك این من كه به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی كن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یك نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

شعر از :  فریدون مشیری

سه شنبه 5/5/1389 - 11:22
ادبی هنری
در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد. این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه از بهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند. سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد. یک دقیقه بعد، ویلون‌زن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بی‌آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه‌اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.

چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت‌ سر تکیه داد، ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت و با عجله از صحنه دور شد، کسی که بیش از همه به ویلون‌زن توجه نشان داد، کودک سه ساله‌ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان او را بهمراه می ‌برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون‌زن پرداخت، مادر محکم تر کشید و کودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون‌زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگر نیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدین‌شان بلا استثنا برای بردن‌شان به زور متوسل شدند.

در طول مدت
۴۵ دقیقه‌ای که ویلون‌زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند، بی‌آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون‌زن شد. وقتیکه ویلون‌زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد. نه کسی تشویق کرد، و نه کسی او را شناخت.

 


هیچکس نمی‌دانست که این ویلون‌زن همان (Joshua Bell) یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازنده‌ی یکی از پیچیده‌ترین فطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، می‌باشد.

جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تاتر های شهر بوستون، برنامه‌ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش‌فروش شده بود، و قیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.

این یک داستان حقیقی است، نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن ‌پست ترتیب داده شده بود، و بخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و اولویت ‌های مردم بود.

نتیجه : آیا ما در شرایط معمولی و ساعات نا‌مناسب، قادر به مشاهده و درک زیبایی هستیم؟ لحظه‌ای برای قدر‌دانی از آن توقف می‌کنیم؟ آیا نبوغ و شگرد ها را در یک شرایط غیر منتظره می‌توانیم شناسایی کنیم؟

یکی از نتایج ممکن در این آزمایش میتواند این باشد :
اگر ما لحظه‌ای فارغ نیستیم که توقف کنیم و به آثار یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون است، گوش فرا دهیم، چه چیزهای دیگری را داریم از دست میدهیم؟
 

 

 

 

سه شنبه 5/5/1389 - 11:21
ادبی هنری
 ]My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment
مادر من فقط یك چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

She cooked for students & teachers to support the family
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me 
یك روز اون اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره


I was so embarrassed. How could she do this to me

خیلی خجالت كشیدم. آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟


I ignored her, threw her a hateful look and ran out

به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم و فورا از اونجا دور شدم


The next day at school one of my classmates said, EEEE, your mom only has one eye

روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یك چشم داره!

 
I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear

فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم.
كاش زمین دهن وا میكرد و منو ، كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد


So I confronted her that day and said
If you"re only gonna make me a laughing stock, why don"t you just die
 
روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟!!!


My mom did not respond
اون هیچ جوابی نداد....


I didn"t even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger
 
حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم، چون خیلی عصبانی بودم.


I was oblivious to her feelings
 
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت


I wanted out of that house, and have nothing to do with her

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم

    
So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم


Then, I got married, I bought a house of my own, I had kids of my own

اونجا ازدواج كردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی


I was happy with my life, my kids and the comforts

از زندگی، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم


Then one day, my mother came to visit me

تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من


She hadn"t seen me in years and she didn"t even meet her grandchildren

 اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو


When she stood by the door, my children laughed at her
 and I yelled at her for coming over uninvited
 
وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها به اون خندیدند
و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا اونم بی خبر  

I screamed at her, How dare you come to my house and scare my children
GET OUT OF HERE! NOW


سرش داد زدم، چطور جرات كردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!
گم شو از اینجا! همین حالا


And to this, my mother quietly answered, Oh, I"m so sorry.
I may have gotten the wrong address, and she disappeared out of sight

اون به آرامی جواب داد، اوه خیلی معذرت میخوام.
مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد


One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore

یك روز، یك دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور
برای شركت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

 
So I lied to my wife that I was going on a business trip

 ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم

After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity

بعد از مراسم، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون البته فقط از روی كنجكاوی


My neighbors said that she is died 

همسایه ها گفتن كه اون مرده


I did not shed a single tear

ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم


They handed me a letter that she had wanted me to have

اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن


My dearest son, I think of you all the time
 I"m sorry that I came to Singapore and scared your children


ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فكر تو بوده ام.
منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم


I was so glad when I heard you were coming for the reunion 
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا


But I may not be able to even get out of bed to see you

 ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تو رو ببینم


I"m sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up

 وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

 
You see ... when you were very little, you got into an accident, and lost your eye

 آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی، تو یه تصادف، یك چشمت رو از دست دادی

As a mother, I couldn"t stand watching you having to grow up with one eye

به عنوان یك مادر، نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم

So I gave you mine
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو

I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me in my place with that eye

برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه


With my love to you

با همه عشق و علاقه من به تو

Your"s Mother

مادرت.

 

سه شنبه 5/5/1389 - 11:18
بیماری ها
Answer the phone by LEFT ear

برای پاسخ دادن به موبایل از گوش چپ استفاده كنید


Do not drink coffee
TWICE a day

روزانه بیش از دو فنجان قهوه ننوشید


Do not take pills with
COOL water

قرص و داروها را با آب خیلی سرد مصرف نکنید


Do not have
HUGE meals after 5pm

بعد از ساعت 5:00 از خوردن غذای چرب خوداری کنید


Reduce the amount of
TEA you consume

مصرف چای روزانه را کم کنید


Reduce the amount of
OILY food you consume

از مقدار غذای چرب و اشباع شده با روغن در وعده های غذایی کم کنید


Drink more
WATER in the morning, less at night

در صبح آب بیشتر و در شب آب كمتری بنوشید


Keep your distance from hand phone
CHARGERS

از گوشی موبایل در زمان شارژ شدن دوری کنید


Do not use headphones/earphone for
LONG period of time

از سمعکهای تلفن ثابت و موبایل برای مدت طولانی استفاده نکنید


Best sleeping time is from
10PM at night to 6AM in the morning

بهترین زمان خواب از ساعت 10:00 شب تا ساعت 6:00 صبح است


Don"t lie down immediately after taking Medicine before sleeping

پس از مصرف دارو فوراٌ نخوابید


When battery is down to the
LAST grid/bar
do not answer the phone as the radiation is 1000 times

زمانیکه باتری موبایل ضعیف است با جایی تماس نگیرید و تماس کسی را پاسخ ندهید چون در این حالت امواج منتشره از گوشی 1000 برابر است


send this post  to those whom you
CARE about

لطفاٌ به هر كسی كه نگران سلامتی او هستید این مطلب را send كنید
 

 

سه شنبه 5/5/1389 - 11:17
بیماری ها
Answer the phone by LEFT ear

برای پاسخ دادن به موبایل از گوش چپ استفاده كنید


Do not drink coffee
TWICE a day

روزانه بیش از دو فنجان قهوه ننوشید


Do not take pills with
COOL water

قرص و داروها را با آب خیلی سرد مصرف نکنید


Do not have
HUGE meals after 5pm

بعد از ساعت 5:00 از خوردن غذای چرب خوداری کنید


Reduce the amount of
TEA you consume

مصرف چای روزانه را کم کنید


Reduce the amount of
OILY food you consume

از مقدار غذای چرب و اشباع شده با روغن در وعده های غذایی کم کنید


Drink more
WATER in the morning, less at night

در صبح آب بیشتر و در شب آب كمتری بنوشید


Keep your distance from hand phone
CHARGERS

از گوشی موبایل در زمان شارژ شدن دوری کنید


Do not use headphones/earphone for
LONG period of time

از سمعکهای تلفن ثابت و موبایل برای مدت طولانی استفاده نکنید


Best sleeping time is from
10PM at night to 6AM in the morning

بهترین زمان خواب از ساعت 10:00 شب تا ساعت 6:00 صبح است


Don"t lie down immediately after taking Medicine before sleeping

پس از مصرف دارو فوراٌ نخوابید


When battery is down to the
LAST grid/bar
do not answer the phone as the radiation is 1000 times

زمانیکه باتری موبایل ضعیف است با جایی تماس نگیرید و تماس کسی را پاسخ ندهید چون در این حالت امواج منتشره از گوشی 1000 برابر است


send this post  to those whom you
CARE about

لطفاٌ به هر كسی كه نگران سلامتی او هستید این مطلب را send كنید
 

 

سه شنبه 5/5/1389 - 11:16
بیماری ها
Answer the phone by LEFT ear

برای پاسخ دادن به موبایل از گوش چپ استفاده كنید


Do not drink coffee
TWICE a day

روزانه بیش از دو فنجان قهوه ننوشید


Do not take pills with
COOL water

قرص و داروها را با آب خیلی سرد مصرف نکنید


Do not have
HUGE meals after 5pm

بعد از ساعت 5:00 از خوردن غذای چرب خوداری کنید


Reduce the amount of
TEA you consume

مصرف چای روزانه را کم کنید


Reduce the amount of
OILY food you consume

از مقدار غذای چرب و اشباع شده با روغن در وعده های غذایی کم کنید


Drink more
WATER in the morning, less at night

در صبح آب بیشتر و در شب آب كمتری بنوشید


Keep your distance from hand phone
CHARGERS

از گوشی موبایل در زمان شارژ شدن دوری کنید


Do not use headphones/earphone for
LONG period of time

از سمعکهای تلفن ثابت و موبایل برای مدت طولانی استفاده نکنید


Best sleeping time is from
10PM at night to 6AM in the morning

بهترین زمان خواب از ساعت 10:00 شب تا ساعت 6:00 صبح است


Don"t lie down immediately after taking Medicine before sleeping

پس از مصرف دارو فوراٌ نخوابید


When battery is down to the
LAST grid/bar
do not answer the phone as the radiation is 1000 times

زمانیکه باتری موبایل ضعیف است با جایی تماس نگیرید و تماس کسی را پاسخ ندهید چون در این حالت امواج منتشره از گوشی 1000 برابر است


send this post  to those whom you
CARE about

لطفاٌ به هر كسی كه نگران سلامتی او هستید این مطلب را send كنید
 

 

سه شنبه 5/5/1389 - 11:16
اخبار
29سال دوری و انتظار برای یافتن مادر !زن جوانی كه مادرش او را در كودكی به خانواده‌ای در تهران سپرده بود، اینك پس از 29 سال دوری از والدین، جستجوی خود را برای یافتن مادرش آغاز كرده است.

او می‌گوید: بنا بر شناسنامه‌ای كه دارم، نامم زهراست و 27 بهمن 56 در یكی از محله‌های تهران به دنیا آمده ام. پدرم موسی و مادرم ثریابیگم است. از دوران تولدم چیز زیادی به خاطر نمی‌آورم. یادم می‌آید دو ساله كه بودم، همراه زن مهربانی كه به او ثریا می‌گفتم، وارد یك خانه قدیمی در یكی از كوچه‌های جنوب تهران شدیم، وقتی مقابل آن خانه ایستادم، دختری كه از من بزرگتر بود، در را باز كرد و من با دیدن این دختر، خودم را پشت چادر گلدار مامان ثریا پنهان كردم.

وقتی وارد حیاط خانه قدیمی شدیم، روی تخت كنار حیاط، یك پدر و پسر نشسته بودند. آنها به محض دیدن من گفتند این دختر چقدر كوچولو و دوست‌داشتنی است. پسر خانواده، سیب قرمزی را كه داخل بشقاب روی تخت گذاشته بود، برداشت و با مهربانی در میان دستان كوچكم گذاشت. مامان چادرش را روی لبه تخت انداخت و من را روی پاهایش گذاشت. موهایم را نوازش كرد و به همه گفت: این زهراست و از این به بعد با ما زندگی خواهد كرد.

از آن روز به بعد، عضو آن خانواده و خواهر كوچولوی دختر و پسر خانواده شدم. آنها من را خیلی دوست داشتند و تنهایم نمی‌گذاشتند. من هم خیلی به آنها علاقه داشتم.

شب‌ها با لالایی مامان ثریا می‌خوابیدم و صبح‌ها وقتی موهایم را نوازش می‌كرد، از خواب بیدار می‌شدم. زندگی خوب و آرامی داشتم تا این كه وقتی شش ساله بودم، پای یك زن كه به او خاله نرگس می‌گفتیم، به منزلمان باز شد. با آمدن وی اوضاع كمی تغییر كرد. مامان او را دوست خودش معرفی كرد و گفت باید خاله صدایش بزنم.

نمی‌دانم چه چیزی میان من و خاله نرگس بود كه ما را به هم وابسته می‌كرد، اما مامان ثریا از این وابستگی نگران بود و نمی‌گذاشت من با خاله نرگس تنها باشم و هر وقت خاله نرگس می‌خواست من را برای تفریح بیرون ببرد، اجازه نمی‌داد و حتما خودش هم با ما می‌آمد. خیلی برایم جای سؤال بود كه چرا مامان وقتی‌ خاله نرگس پیش ما بود، نمی‌گذاشت زیاد با هم ارتباط داشته باشیم و هیچ گاه برای این پرسش، پاسخی پیدا نكردم.

شش ساله بودم كه یك روز خاله نرگس طبق عادت همیشگی به منزلمان آمد، اما این بار مثل همیشه نبود و حتی پاسخ سلام من را نداد. او بی‌آن كه به من توجهی كند، سراغ بابا رفت و من هم با تعجب پشت در اتاقی رفتم كه خاله نرگس آنجا بود. خیلی سعی كردم سر از حرف‌های بابا و خاله ‌نرگس دربیاورم، اما نشد و بعد صدای داد و فریاد خاله را شنیدم. بابا می‌گفت بهتر است دیگر به دیدن دخترم نیایی و او را فراموش كنی. حرف‌های آنها خیلی گنگ و نامفهوم بود و نمی‌فهمیدم چه می‌گویند و از كدام دختر صحبت می‌كنند.

یكدفعه در اتاق باز شد و خاله نرگس بی‌آن كه از پدرم خداحافظی كند، كفش‌هایش را پوشید و پله‌ها را دو تا یكی كرد و پایین آمد. هر چه صدایش كردم، توجهی نكرد و به سمت سطل زباله داخل حیاط رفت و چیزی از داخل كیفش درآورد، بعد آن را تكه‌تكه كرد و داخل سطل انداخت و در را محكم بست و برای همیشه رفت.

گریه كردم و صدایش زدم اما بی‌فایده بود. از مامان و بابا سراغ خاله نرگس را گرفتم، اما آنها جوابی به من ندادند و گفتند دیگر درباره او صحبت نكنم و او را فراموش كنم. آن روز روی تختخوابم آنقدر گریه كردم كه خوابم برد و روز بعد، هراسان از اتاقم بیرون آمدم و به سمت سطل زباله داخل حیاط رفتم. آشغال‌های داخل آن را این سو و آن سو كردم تا این كه یك قطعه عكس پاره‌پاره پیدا كردم.

تصویر یك زن جوان و دختر كوچولویی كه بغلش بود، در آن عكس سالم مانده بود. عكس متعلق به خاله نرگس بود، ولی نفهمیدم كودك كنارش، چه كسی بود. عكس خاله نرگس را بی‌آن كه مامان ثریا متوجه شود، برداشتم و بردم داخل اتاقم و زیر لباس‌هایم پنهان كردم و در خلوت و تنهایی‌ام با او صحبت می‌كردم. دلم برای خاله نرگس تنگ شده بود. احساس عجیبی داشتم. نمی‌دانم چرا اینقدر به آن عكس وابسته بودم و نمی‌خواستم آن را از من بگیرند.

روزها جای خود را به ماه‌ها و ماه‌ها به سال‌ها می‌سپردند و من بزرگ و بزرگ‌تر می‌شدم، اما دوری خاله نرگس همچنان بر دلم سنگینی می‌كرد. سال‌ها به سرعت باد گذشتند و رفتند و به نوجوانی رسیدم. انگار مشكلاتم تمامی نداشت. وقتی دوازده ساله بودم، بزرگترین حامی‌ام، مامان ثریا را از دست دادم و زندگی بر سرم آوار شد.

خواهر و برادرم ازدواج كرده بودند و بابا هم سال‌ها پیش از پیش ما رفته بود و من و مامان ثریا مانده بودیم، اما او هم مرا تنها گذاشت و رفت و من ماندم و خاطرات تلخ و شیرین زندگی.

پس از فوت مامان ثریا، دیگر حتی حوصله خودم را هم نداشتم و از همه كس و همه چیز بدم می‌آمد. حوصله مدرسه رفتن هم نداشتم، ولی یاد و خاطره خاله نرگس امیدی دوباره به من می‌داد و تحمل مشكلات را برایم راحت‌تر می‌كرد. مدتی تنها زندگی كردم تا این كه یكی از اقوام مامان ثریا به خواستگاری‌ام آمد و با وی ازدواج كردم و ثمره آن یك دختر و یك پسر شد.

حتی پس از ازدواج هم نتوانستم از یاد و خاطره خاله نرگس بیرون بیایم. گمان می‌بردم چیزی بین من و او باید باشد كه رشته محبت را این‌چنین عمیق می‌كند. لحظات شاد زندگی مشتركم هم چندان به درازا نكشید و سه سال پیش به خاطر اختلاف‌هایی كه با شوهرم پیدا كردم، از او جدا شدم و ناچار سرپرستی فرزندانم به وی سپرده شد و من بار دیگر تنها ماندم.

هر از گاه به دیدن فرزندانم می‌رفتم و هنگام بازگشت به منزل دلواپس آنها می‌شدم. عید فطر امسال تصمیم گرفتم همراه دخترم به مشهد سفر كنم تا شاید كمی آرام بگیرم، بنابراین به منزل شوهر سابقم رفتم و از او خواستم اجازه دهد دخترم را با خودم به مسافرت ببرم كه قبول كرد و خواست پیش از سفر، رازی را بازگو كند. گیج و مبهوت بودم كه كدامین راز را او سال‌ها از من پنهان كرده بود. به دیوار تكیه زدم و سرجایم میخكوب شدم. زبانم بند آمده بود و نمی‌فهمیدم از چه رازی می‌خواهد حرف بزند.

شوهر سابقم كمی آرامم كرد و ادامه داد، می‌دانی چرا خاله نرگس خانه‌ای را كه در آن زندگی می‌كردی برای همیشه ترك كرد و سپس ادامه داد: یادت می‌آید می‌خواستی بدانی میان تو و این زن چه ارتباطی وجود دارد، آن زن، خاله نرگس مادر تو بود. با شنیدن این جمله، سرجایم میخكوب شدم. نفسم بالا نمی‌آمد و قدرت صحبت كردن نداشتم. یكهو بغضم تركید و گریه كردم. باورم نمی‌شد، زنی كه همیشه به دیدنم می‌آمد، مادرم بوده و سال‌ها بود كه من او را جستجو می‌كردم.

اكنون بی‌صبرانه در انتظار دیدار زنی هستم كه احساسم به من گفته بود او مادر من است. كاش او هم بداند هر روز به امید یافتن او از خانه خارج می‌شوم تا شاید نشانی از او پیدا كنم، اما افسوس ...


منبع :
جام جم

سه شنبه 5/5/1389 - 11:14
طنز و سرگرمی
روزهای تعطیل مثل بقیه روزها ساعتتون رو كوك كنین تا همه از خواب بپرن
2.
سر چهارراه وقتی چراغ سبز شد دستتون رو روی بوق بذارین تا جلویی ها زود تر راه بیفتند

3.
وقتی میخواین برین دست به آب با صدای بلند به اطلاع همه برسونین

4.
وقتی از کسی آدرسی رو می پرسین بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوی چشمش از یه نفر دیگه بپرسین

5.
کرایه تاکسی رو بعد از پیاده شدن و گشتن تمام جیبهاتون به صورت اسکناس هزاری پرداخت کنید

6.
همسرتون رو با اسم همسر قبلیتون صدا بزنین

7.
جدول نیمه تموم دوستتون رو حل کنین

8.
روی اتوبان و جاده روی لاین منتهی الیه سمت چپ با سرعت پنجاه کیلومتر در ساعت حرکت کنین

9.
وقتی عده زیادی مشغول تماشای تلویزیون هستند مرتب کانال رو عوض کنین

10.
از بستنی فروشی بخواین که اسم پنجاه و چهار نوع بستنی رو براتون بگه

11.
در یک جمع سوپ یا چایی رو با هورت کشیدن نوش جان کنین

12.
به کسی که دندون مصنوعی داره بلال تعارف کنین

13.
وقتی از آسانسور پیاده میشین دکمه های تمام طبقات رو بزنین و محل رو ترک کنین

14.
وقتی با بچه ها بازی فکری می کنین سعی کنین از اونها ببرین

15.

موقع ناهارتوی یک جمع جزئیات تهوع وگلاب به روتون استفراغی که چند روز پیش داشتین رو با آب و تاب تعریف کنین

16.
ایده های دیگران رو به اسم خودتون به کار ببرین

17.
بوتیک چی رو وادار کنید شونصد رنگ و نوع مختلف پیراهنهاشو باز کنه و نشونتون بده و بعد بگین هیچ کدوم جالب نیست و سریع خارج بشین

18.
شمع های کیک تولد دیگران رو فوت کنین

19.
اگر سر دوستتون طاسه مرتب از آرایشگرتون تعریف کنین

20.
وقتی کسی لباس تازه می خره بهش بگین خیلی گرون خریده و سرش کلاه رفته

21.
صابون رو همیشه کف وان حموم جا بذارین

22.
روی ماشینتون بوقهای شیپوری نصب کنین

23.
وقتی دوستتون رو بعد ازیه مدت طولانی می بینین بگین چقدر پیر شده

24.
وقتی کسی در جمعی جوک تعریف می کنه بلافاصله بگین خیلی قدیمی بود

25.
چاقی و شکم بزرگ دوستتون رو مرتب بهش یادآوری کنین

26.
بادکنک بچه ها رو بترکونین

27.
مرتب اشتباه لغوی و گرامری دیگران هنگام صحبت رو گوشزد کنین و بهش بخندین

28.
وقتی دوستتون موهای سرش رو کوتاه میکنه بهش بگین موی بلند بیشتر بهش می یاد

29.
بچه جیغ جیغوی خودتون رو به سینما ببرین

30.
کلید
آپارتمان طبقه سیزدهم تون رو توی ماشین جا بذارین و وقتی به در آپارتمان رسیدین یادتون بیاد! ﴿این راه هم جنبه هایی از مازوخیسم در بر داره
31.
ایمیل های فورواردی دوستتون رو همیشه برای خودش فوروارد كنین

32.
توی كنسرتهای موسیقی بزرگ و هنری ، بی موقع دست بزنین

33.
هر جایی كه می تونین ، آدامس جویده شده تون رو جا بذارین! ﴿توی دستكش دوستتون بهتره

34.

حبه قند نیمه جویده و خیستون رو دوباره توی قنددون بذارین

35.
نصف شبها با صدای بلند توی خواب حرف بزنین

36.
دوستتون كه پاش توی گچه رو به فوتبال بازی كردن دعوت كنین

37.
عكسهای عروسی دوستتون رو با دستهای چرب تماشا كنین

38.
پیچهای كوك گیتار دوستتون رو كه
۵ دقیقه دیگه اجرای برنامه داره حداقل ۲۷۰ درجه در جهات مختلف بچرخونین
39.
با یه پیتزا فروشی تماس بگیرین و شماره تلفن پیتزا فروشی روبروییش كه اونطرف خیابونه رو بپرسین

40.
شیشه های سس گوجه فرنگی و هات سس فلفل رو عوض كنین

41.
موقع عكس رسمی انداختن برای هر كس جلوتونه شاخ بذارین

42.
توی ظرفهای آجیل برای مهموناتون فقط پسته ها و فندقهای دهان بسته بذارین

43.
شونصد بار به دستگاه پیغام گیر تلفن دوستتون زنگ بزنین و داستان خاله سوسكه رو تعریف كنین

44.
توی روزهای بارونی با ماشینتون با سرعت از وسط آبهای جمع شده رد بشین

45.
توی جای كارت دستگاههای عابر بانك چوب كبریت فرو كنین

46.
جای برچسبهای قرمز و آبی شیرهای آب توالت هتل ها رو عوض كنین

47.
یكی از پایه های صندلی معلم یا استادتون رو لق كنین

48.
توی مهمونی ها مرتب از بچه چهار ساله تون بخواین كه هر چی شعر بلده بخونه

49.
چراغ توالتی كه مشتری داره و كلید چراغش بیرونه رو خاموش كنین

50.
ورقهای جزوه ء
۳۰۰ صفحه ای دوستتون كه ازش گرفتین زیراكس كنین رو قاطی پاتی بذارین ، یه بر هم بزنین ، بعد بهش پس بدین

 البته منظورم از نوشتن این مطلب این بود که این کار ها رو نکنید

سه شنبه 5/5/1389 - 11:12
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته