سه شنبه 8 خرداد 1403 - 18 ذيقعده 1445 - 28 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
معصوم چهاردهم – حضرت مهدي (عج)
ما خوشحال شديم كه گمشده خود را پيدا نموده ايم كيسه ها را بيرون آورديم و بحضرت داديم و مسائل خود را پرسيديم و حضرت همه آنها را پاسخ گفت سپس دستور داد كه از اين به بعد
مالي
را به اينجا نياوريم بلكه با
وكيلي
كه در بغداد معين فرمود تماس بگيريم و هر گاه ، سؤالي داريم به او برسانيم و او جوابها را به ما برساند .
[
قرائت متن
]
همگي از خدمت حضرت خداحافظي كرديم و بيرون آمديم و خدا را بر اين نعمت شكر گفتيم.
[
قرائت متن
]
با اينكه در
غيبت
كبري ، امام زمان خود را به كسي نشان نداده و مردم از ملاقات با آن حضرت ، محروم بوده اند ولي مردمي پاكدل و عاشق ، گاهي امام را ديده و با او سخن گفته اند كه ما به نمونه هائي از آن اشاره مي كنيم. شمس الدين پسر اسماعيل هرقلي» درباره پدرش چنين مي گويد: روزي پدرم درباره جراحتي كه در پايش بود و خوب شده بود داستان را اين چنين برايم نقل كرد:
[
قرائت متن
]
در جواني در پايم زخمي بود كه چرك مي كرد و مرا آزار مي داد روزي به نزد دوستم «سيد رضي الدين طاووس» در «حلّه» رفتم او طبيبان را جمع كرد تا زخم چركين پايم را ، معالجه كنند ولي وقتي معاينه كردند مرا جواب گفتند زيرا نظر آنها اين بود كه اگر آنرا جراحي كنند رگم قطع مي شود مي ميرم .
[
قرائت متن
]
تا اينكه سال بعد «سيد» مرا به «بغداد» برد و مرا به طبيبان آنجا معرفي كرد و همه آنها همان حرفي را زدند كه طبيبان «حلّه» گفته بودند.
[
قرائت متن
]
من روزي افسرده و نااميد ، به زيارت امامان خود ، در سامراء رفتم و در آنجا شب ماندم و امام زمان را ، به كمك طلبيدم .
[
قرائت متن
]
صبح كه شد بطرف «دجْله» رفتم جامه خود را را شستم و غسل كردم تا دوباره براي زيارت برگردم ، بين راه دو نفر سوار به من برخورد كردند ، من خيال كردم كه آنها عربهاي
صحرا
نشينند ، آنها بر من سلام كردند و يكي از ايشان گفت نزديك بيا ، من چون لباس خود را تميز كرده بودم و عربهاي باديه را پاك نمي دانستم نزديك نرفتم چون مي ترسيدم دست آنها به لباسم كه هنوز تر بود بخورد و دوباره لباس و بدنم نجس شود .
[
قرائت متن
]
در اين فكر بودم كه ناگهان مرا بسوي خود كشيد و دست بر جراحت پايم گذاشت و فشار داد كه من از درد ، ناله كردم سپس دست خود را برداشت و گفت اي اسماعيل راحت شدي ، ديگر افسرده مباش كه درد نخواهي كشيد ، من تعجب كردم كه چگونه او مرا با نام صدا زد در اين فكر بودم كه خداحافظي كرد و رفت .
[
قرائت متن
]
من باخود گفتم شايد امام من باشد بدنبالش به راه افتادم و به او
التماس
كردم كه بايستد ، ناگهان رو را برگرداند و فرمود: «اي «اسماعيل» برگرد» من گوش نكردم و همچنان بدنبالش مي دويدم .
[
قرائت متن
]
مرد ديگري كه همراه امام بود گفت: «اي اسماعيل برگرد آيا
شرم
نداري كه دستور امامت را
اطاعت
نمي كني؟» من آنگاه
يقين
كردم كه او امام و سرپرست اين
امت
است ، ايستادم و نگاهش كردم و لحظه اي بعد از نظرم
ناپديد
شدند.
[
قرائت متن
]
1
2
3
4
5
6
7
8
9
آخرين مطالب
تاریخ و سیره معصومین
6 ویژگی ممتاز حضرت معصومه(س) برای...
تاثیر مهاجرت امام رضا(علیه السلام) بر...
سخنان امام با عمربن سعد در کربلا
آخرین سخنرانی امام در روز عاشورا
سخنرانی امام در جمع هزار تن از سپاه حر
توصیف کوفیان در سخنرانی روز عاشورای...
نکات مهم سخنان امام...
سخنرانی امام در منطقه شراف برای سپاه...
اولین سخنرانی امام در روز عاشورا قبل از...
خطبه امام قبل از حرکت بسوی کوفه