• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4107روز قبل
اخلاق
با استفاده از مقاله دایرة‏المعارف قرآن كریم مركز فرهنگ و معارف قرآن
از ویژگی‏های بارز قرآن، عینی‏گرایی و ملموس‏سازی اصول و مفاهیم نظری و كلی است. بسیاری از اصول و سنت‏هایی كه خداوند در سراسر قرآن به صورت كلی، تجردی و انتزاعی بیان می‏كند، نمونه‏های عینی آن در داستان و قصه‏های قرآنی تبیین و ترسیم می‏شود. به شكل كلی‏تر می‏توانیم بگوییم كه قرآن تنها به صورت كلی، انتزاعی و عمومی مسائل توجه نمی‏كند، بلكه آنها را به صورت مجسم و عینی بیان می‏كند و سیماهای مجسم و ملموس مطالب و مفاهیم را از نظر دور نمی‏دارد. گاه نخست به اندیشه‏های كلی، انتزاعی و مجرد اشاره دارد و سپس آنها را در اشكال جزئی ترسیم می‏كند و گاه نخست به چیزهای محسوس و ملموس اشاره می‏كند و گام به گام بالا می‏رود تا آن را در یك قالب كلی بیان كند كه در اصطلاح "سنت‏های الهی" نامیده می‏شود.
بنابراین در شناخت بینش و دیدگاه‏های قرآن پیرامون و درباره هر مسئله‏ای می‏توان به هر دو دسته از آیات توجه كرد. رویكردی كه قرآن در بیان خویش برگزیده، بر این روش استوار است كه مسائل را ملموس، عینی و قابل درك و فهم عمومی نماید. گرایش به تجسیم و عینیت‏بخشی اصول و مفاهیم، قرآن را از یك كتاب ساده علمی و یا مانیفست مكتبی به كتاب هدایت تبدیل می‏كند؛ رویكردی كه از اصول بنیادین روش و شیوه‏های تبلیغ دین در انزال كتاب‏ها و ارسال رسولان است، زیرا خداوند در همه موارد به این مطلب توجه داشته است كه فرستادگان از نوع، قوم و همزبان با مردمی باشند كه به سوی آنان فرستاده می‏شوند. این هماهنگی‏ها موجب می‏شود تا ارتباط میان فرستادگان و مخاطبان بسیار آسان‏تر و استوارتر صورت گیرد.
در روان‏شناسی شخصیت مستكبران نیز توجه به این اصول و رویكردهای قرآنی لازم و ضروری است. از این‏رو ما در شناخت این روحیه به آیاتی توجه می‏كنیم كه نمونه‏های عینی شخصیت‏های مستكبران در آن تحلیل و تبیین شده است. آیات بسیاری در تجزیه و تحلیل شخصیت‏های ایشان وارد شده است تا در نهایت، تبیین درستی از آنان به دست دهد.
نگاهی به آیات و سوره‏های قرآن نشان می‏دهد كه قرآن به دو نمونه عینی از شخصیت‏های استكباری توجه داشته و به تجزیه و تحلیل شخصیتی، رفتاری، كنش‏ها و واكنش‏های آنها پرداخته تا تصویر درست و كاملی از آنان در اختیار خوانندگان خویش قرار دهد. این دو نمونه بسیار كامل، ابلیس و فرعون است.
همانندی‏هایی كه میان انسان و جن وجود دارد موجب می‏شود تا شناخت ابلیس به عنوان یك مستكبر كامل و عینی، ما را در شناخت مستكبران و اندیشه‏ها و رفتارهای ایشان یاری كند. از این‏رو در شناخت و تصویر و ترسیم كامل از مسئله استكبار و مستكبران، این نمونه‏ها را نباید نادیده گرفت؛ بلكه باید به تجزیه و تحلیل شخصیت ابلیس و اندیشه‏ها و رفتارها و كنش‏ها و واكنش‏هایش به‏طور جدی توجه كرد تا از این رهگذر به شناختی دقیق از این واژه دست یافت و آن را به درستی تبیین كرد.
فرعون، نمونه دیگری است كه قرآن از شخصیت مستكبران ارائه می‏دهد. نگاهی به آیات و سوره‏های قرآن، اهتمام فراوان قرآن را در تبیین شخصیت فرعون و آل‏فرعون از زوایای گوناگون نشان می‏دهد تا به این ترتیب نمونه عینی كاملی از مستكبران ارائه داده باشد. از این‏رو حضور اطرافیان و ملأ و مترفان قوم در كنار فرعون، موضوعیت ویژه‏ای می‏یابد و در مواضع گوناگون از اعمال، اندیشه‏ها و بینش‏های ایشان پرده بر می‏دارد تا بدین‏وسیله شناخت و تبیین كاملی از مستكبران و روش‏های فردی و جمعی آنان ارائه شود.
از آنجایی كه فرعون به‏عنوان یك شخصیت استكباری به نوع انسان نزدیك‏تر و تصویرپردازی از چهره، اندیشه و رفتار او برای جامعه انسانی مفیدتر و ملموس‏تر است و نیز از آنجا كه جستار حاضر، توان و كشش تحلیل همه زوایای شخصیت‏های مذكور را ندارد، در اینجا تنها به شخصیت فرعون و آل او توجه می‏شود تا به این ترتیب به تبیین شخصیت‏های استكبار و ویژگی‏های ایشان نزدیك‏تر شویم.
در قرآن از كسانی كه كارگزار و هم‏اندیشه فرعون بودند با تعابیر قوم، ملأ، جند، جنود و آل‏فرعون یاد شده كه مفهوم متقارب و مصداق واحدی دارند.
اخلاق و رفتار مستكبران

در قرآن اخلاق زشت و رفتار ناهنجار مستكبران گزارش شده و زوایای آن به تفصیل تبیین شده است. نقش و تأثیر این‏گونه رفتارها در انحطاط و سرانجام شوم جامعه‏ها و ملت‏ها از جمله علل اهتمام قرآن به بررسی و تبیین اعمال و سرنوشت آنان است.
1 - اصولاً مستكبران در رفتارشان هیچ‏گونه ادب، اصول اخلاقی و هنجارهای شناخته شده را رعایت نمی‏كنند. در گفت‏وگوها، مخاطب خویش را خوار می‏دارند و به اصول ارزشی او اهانت می‏كنند؛ این رفتار زشت و زننده را حتی در مواردی كه در تنگنا و فشار هستند و دست نیاز به سوی مخاطب دارند، اعمال می‏كنند. این ویژگی برخاسته از خصلت استكباری، خودبزرگ‏بینی و خود برتربینی ایشان است.
به عنوان نمونه فرعون با آن‏كه نیاز شدیدی به حضرت موسی(ع) دارد تا عذاب‏های الهی را از ایشان و قوم او بردارد با غرور و حالت استكباری می‏گوید: یا موسی ادع لنا ربك بما عهد عندك: «ای موسی! پروردگارت را به عهدی كه نزد تو دارد برای ما بخوان!»(اعراف/134).
2 - انكار و عناد از دیگر ویژگی‏ها و خصلت‏های مستكبران است. از این‏رو با آن‏كه به حقانیت چیزی رسیده‏اند با این‏همه از روی لجاجت، از در انكار وارد می‏شوند و حقیقت را فدای لجاجت و عناد خود می‏كنند. خداوند درباره فرعون می‏گوید كه با آن كه فرعون و گروه او از موقعیت والای موسی(ع) و قدرتمندی خدا آگاه و با تجربه و به كرات آن را دریافته بودند؛ با این حال در لجاجت با وی كوتاهی نمی‏كردند؛ فلما جاءتهم ءایاتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبین، و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم ظلما و علوّا فانظركیف كان عاقبه المفسدین، و لقد ءاتینا داود و سلیمن علما و قالا الحمدلله الذی فضلنا علی كثیر من عباده الموءمنین: «هنگامی كه آیات روشنگر ما به سوی آنان آمد گفتند: این سحری آشكار است و با آن كه دل‏هایشان بدان یقین داشت، آن را از روی ستم و تكبر انكار كردند. پس بنگر كه فرجام فسادگران چگونه بود»(نمل/13-15).
3 - خودپسندی از دیگر خصلت‏های شخصیت مستكبران است. این ویژگی بنیادی‏ترین خصوصیت اخلاقی ایشان را شكل می‏دهد زیرا بسیاری از رفتارهای ناهنجار فردی و اجتماعی در این خصوصیت و ویژگی ریشه دارد. خاستگاه رفتارهای ضدارزشی ایشان چیزی جز خودبزرگ‏بینی و خودپسندی نیست. همین خصلت است كه موجب می‏شود تا نعمت‏های خداداد را از آن خویش برشمارند و فراوانی نعمت و بركت را برپایه وجودی خود بدانند؛ رشد اقتصادی و فراوانی نعمت‏هایی كه گاه به‏عنوان عذاب به آنان و جامعه ارزانی می‏شود تا به امهال و استدراج گرفتار آیند و در رفاه به سختی گرفته شوند، همه را در خود جست‏وجو می‏كنند و به خویشتن می‏بندند: فاذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه و ان تصبهم سیئة یطّیّروا بموسی و من معه ألا انما طائرهم عندالله ولكن اكثرهم لایعلمون:«اگر فراوانی و نعمت به آنان می‏رسید، آن را حق خود دانسته نه این كه از جانب خدا بدانند و می‏گفتند: فراوانی نعمت هماره در كشور ما بوده و این حق ماست. آنان این نعمت‏ها را از جانب خدا نمی‏دانستند تا سپاس آن را به جای آورند1»(اعراف/131). و هرگاه به ایشان عذاب‏هایی مانند خشكسالی نازل می‏شد، موسی و قوم وی را به بدیمنی و بدشگونی متهم می‏كردند2.
4 - كاخ‏سازی و خوش‏نشینی: از آیه 137 اعراف برمی‏آید مستكبران از نظر شخصیت چنان‏اند كه همواره می‏كوشند برتری خویش را به رخ دیگران بكشند و به هر نحوی شده آن را به دیگران نشان دهند. از این‏رو از همه ابزارهایی كه چنین امكانی را فراهم می‏آورد استفاده می‏كنند. یكی از ابزارهای خودنمایی ایشان، كاخ‏سازی و برپایی بناها و ساختمان‏های بی‏نظیر و بلند و باشكوه است تا با نمایش چنین شكوهی، خودبزرگ‏بینی‏شان را ارضا كنند. خوش‏نشینی از ویژگی‏های شخصیتی مستكبران است. خداوند در قرآن می‏فرماید:...یصنع فرعون و قومه و وما كانوا یعرشون: «فرعون و قومش كاخ‏های بزرگ و باشكوه می‏ساختند»(اعراف/137).
5 - رفتارهای اجتماعی ایشان نیز كم از رفتارهای ناهنجار فردی‏شان ندارد؛ از این‏رو در رفتار اجتماعی نیز كه برخاسته از خوی و خصلت استكباری آنهاست به هر نحوی خوی و خصلت باطنی و استكباری خویش را آشكار می‏سازند.
بهره‏كشی و استضعاف دیگران: وأورثنا القوم الذین كانوا یستضعفون مشارق الارض و مغاربها التی باركنا فیها و تمّت كلمات ربك الحسنی علی بنی‏اسراییل بما صبروا و دمّرنا ما كان یصنع فرعون و قومه و ما كانوا یعرشون(اعراف/137).
شكنجه و نسل‏كشی: واذ نجیناكم من ءال فرعون یسومونكم سوء العذاب یذبحون ابناءكم و یستحیون نساءكم و فی ذلكم بلاء من ربكم عظیم(بقره/49).
پیمان شكنی: فأرسلنا علیهم الطوفان والجراد والقمّل والضفادع والدم ءایات مفصلات فاستكبروا و كانوا قوما مجرمین، ولما وقع علیهم الرجز قالوا یا موسی ادع لنا ربك بما عهد عندك لئن كشفت عناالرجز لنؤمنن لك و لنرسلن معك بنی اسراییل(اعراف/133و134).
اختناق و مبارزه با حق و عدالت‏خواهی: من عمل سیّئة فلا یجزی الا مثلها و من عمل صالحا من ذكر او انثی و هو مؤمن فاولئك یدخلون الجنة یرزقون فیها بغیر حساب(مؤمن/40).
تهمت و افترا به دیگران: وقالو یا أیّه الساحر ادع لنا ربك بما عهد اننا لمهتدون(زخرف/49).
اصلاح‏طلبی دروغین و متهم‏كردن دیگران به استبداد و فساد: و قال الملأ من قوم فرعون اتذر موسی و قومه لیفسدوا فی‏الارض و یذرك و ءالهتك قال سنقتّل ابناءهم و نستحیی نساءهم و انا فوقهم قاهرون3 (اعراف/127).
استهزا و تمسخر حق‏طلبان از دیگر خصوصیات اخلاق اجتماعی مستكبران است كه قرآن به توضیح و تبیین آن پرداخته است: فلما جاءهم بایاتنا اذاهم منها یضحكون(زخرف/47).
قرآن با بیان نمونه‏های ملموس از زندگی فرعون و آل‏فرعون شخصیت استكباری ایشان را به نقد و بررسی می‏نشیند و تأثیرات سوء رفتار و بینش ایشان را بر جامعه و فرجام بد ملت یادآوری می‏كند.

پاورقیها:

1 - مجمع البیان، ج4، ص719.
2 - كشف الاسرار، ج3، ص710.
3 - و نیز ن‏ك: همان سوره، آیه 110.
جمعه 26/9/1389 - 13:37
اخلاق

در عالم خلقت موضوع ابلیس یكى از موضوعات مهم و شگفت‏انگیز است. قرآن كریم ضمن اشاره به «نار» منشا پیدایش شیطان، به اختصار به خط فكرى و موضعگیریها و نسبت وى با خداوند و آدم و آدمیزاد، به این موضوع مى‏پردازد; اما بعدها توسط اصحاب تفسیر، حدیث و تفكر مانند سایر داستانهاى قرآن بسط مى‏یابد.
ارباب اندیشه بر این عقیده‏اند كه «جسم وى انبوه و متراكم نبوده جسمى است هوایى و مجرد. هیات ظاهرى و شیوه رفت و آمدش نیز با دیگر موجودات تفاوت دارد. داراى شعور و خرد است. به صورتهاى گوناگون تغییر شكل مى‏یابد و از عهده انجام كارهاى سنگین و خارق‏العاده برمى‏آید، نه جایى را فرا مى‏گیرد و نه در جایى نیز فرود مى‏آید» (1)
در فرهنگ اسلامى وى مبدا غوا، شر و وسوسه معرفى شده و آدمى را در مسیر خلاف انسانیت و كمال مى‏كشاند. نیرویى است كه حق را باطل و باطل را حق و شر را خیر و خیر را شر مى‏نماید. هوى و شهوت از وسوسه‏هاى اوست. «و صورت انسانى در حكم عقبه و گردنه‏اى است میان قرارگاه فرشتگان و جایگاه شیاطین.
هر كس كه راه گمراهى را پیمود پیرو شیاطین است و آن كه راه هدایت را برگزید از اهل الله است‏» (2) با یادآورى گوشه‏اى از خصوصیات ابلیس و حضور فعال او در میان آدمیزاد مى‏توان نتیجه گرفت كه: «ابلیس اگر چه فرشته یا اجنه‏اى است كه به عالم ملكوت تعلق دارد و از موجودات طبیعت نیست; ولى آثار وجودى او مى‏تواند در دنیا ظاهر شود» (3) علاوه بر این نسبت ابلیس با آدم، از فریب و اغواى وى در بهشت آغاز و به دنیا كشیده مى‏شود و بدین‏گونه بین ملك و ملكوت پیوستگى به وجود مى‏آید.
منشهاى پست ابلیسى و انگیزه‏هاى هوى و هوس كه اسباب تاریكى و تشویش محیط درونى آدمیان را فراهم مى‏سازند همه به دنیا و عالم ملك مربوط است و «نقش ابلیس، در نسبتى كه با آدم دارد، ترسیم شده است. چون ابلیس رویى به آدم و رویى به خداوند - نظر به این كه مخلوق خداست - دارد، به «ابلیس دوروى‏» معروف است‏» (4) پس وقتى سخن از ابلیس به میان مى‏آید وى را مصداق معانى نفرت‏انگیزى مى‏یابیم كه به دشمنى با فرزندان آدم برخاسته است و «نقش او در نسبتى كه با آدم دارد مورد توجه قرار مى‏گیرد، ولى عرفا بجز دو عالم ملك و ملكوت به عالم دیگرى نیز اعتقاد دارند و آن جبروت است.
در این عالم دشمنى بكلى منتفى است چنان كه عزیزالدین نسفى مى‏گوید: «شهد و حنظل یك طعم دارند، نور و ظلمت، روز و شب یك رنگ دارند... ابلیس را با آدم دشمنى نیست...» (5) اما ابلیس در نسبتى كه با آدم دارد، بنابر تصریح قرآن سوگند یاد مى‏كند كه آدمیان را، بجز مخلصین، گمراه مى‏كنم. وى سایه وسوسه و اوهام را در مسیر آنان كه از ایمان تهى هستند مى‏نماید و آنها را سایه به سایه و گام به گام به دنبال خود مى‏كشاند تا از مقصد بازمى‏مانند; ولى در مورد آنان كه راههاى نفوذ و وسوسه‏هاى شورانگیز را مى‏بندند تلاش وى به جایى نمى‏رسد. نمونه‏هاى زیر بیانگر دسیسه‏هاى اوست:
ابراهیم خلیل‏علیه‏السلام در عالم خواب به ذبح اسماعیل مامور مى‏شود. ابلیس این بار نیز مانند قصه آدم‏علیه‏السلام به پیروزى خود بر ابراهیم امیدوار است و همان شیوه را به كار مى‏برد. خود را به مادر اسماعیل مى‏رساند و خبر كشتن فرزند را به وى مى‏دهد. وقتى مادر متوجه مى‏شود كه ذبح اسماعیل فرمانى است كه از جانب حضرت خداوندى صادر شده چنین مى‏گوید: «اگر خداى فرموده باشد... ما رضا دادیم و تسلیم كردیم.» ابلیس برخلاف انتظار از فریب مادر مایوس مى‏شود رو به اسماعیل مى‏آورد، وى نیز بمحض اطلاع از فرمان الله چنین پاسخ مى‏دهد: «فرمان خداى راست «رضینا بحكم الله و سلمنا لامره‏» ابلیس چون نتیجه‏اى نمى‏گیرد خود را به ابراهیم نزدیك مى‏سازد و فرمانى را كه وى در خواب یافته است، به القاءات شیطان نسبت مى‏دهد و وى را از كشتن فرزند برحذر مى‏دارد; اما ابراهیم خوب مى‏داند كه القاكننده این اباطیل كسى جز ابلیس نیست لذا او را به خوارى از خود مى‏راند» (6) و بدین‏گونه نیرنگهاى وى خنثى مى‏گردد و در اراده ابراهیم‏علیه‏السلام خللى وارد نمى‏آید. ابلیس مترصد است كه شكست‏خود را جبران كند به تصور وى لحظه به آتش افكندن ابراهیم فرصت مناسبى است. به امید كامیابى «تدارك پرتاب وى را فراهم مى‏آورد و با منجنیق حضرت را درون توده عظیم آتش مى‏افكنند» (7) ; اما این بار هم بنابر صریح آیه یا نار كونى بردا و سلاما» (انبیا /69) اى آتش بر ابراهیم خنك و سالم باش به لطف پروردگار ابراهیم محفوظ مى‏ماند و ابلیس به آرزویش نمى‏رسد.
ابلیس پیوسته در كار فریب و برهم زدن آرامش آدمیزاد است از هر فرصتى سود مى‏جوید تا روزنه‏اى براى وسوسه‏انگیزى بیابد. مردم عادى و ناآگاه بسادگى به دام ابلیس گرفتار مى‏شوند; اما فریب بندگان خاصى مانند عیسى‏علیه‏السلام كه جز رضاى حق به چیز دیگرى دلبستگى ندارد، ممكن نیست. ابلیس براى به دام انداختن وى بدین گونه زمینه‏سازى مى‏كند: «به هنگام استراحت‏خود را به وى نزدیك كرده در مورد سنگى كه زیر سر نهاده است، چنین مى‏گوید: (سنگ فرا زیر سر نهادى، تنعم كردى، نه ترك دنیا بگفته بودى؟) شاید هدف وى این بوده است كه حضرت را به برخوردارى بیشترى از دنیا برانگیزد. اما وى كه از نیت ابلیس آگاه است از آن جزء ناچیز دنیا نیز چشم مى‏پوشد و چنین مى‏گوید: «این و همه دنیا را به تو واگذاشتم.» (8)

جنود ابلیس

چنانچه یاد شد، ابلیس براى هر صنفى و قشرى از آدمیان دامى مى‏گسترد و شیوه خاصى به كار مى‏برد و بنابر تفاسیر و روایات، فریب‏خوردگانى از جن و انس نیز به وى مدد مى‏رسانند و جنود ابلیس محسوب مى‏شوند. از آن جمله‏اند:
1 - «عصیانگران، بى‏بندوباران و مخالفان شریعت مطهر، به همین دلیل است كه قرآن به ابلیس فرمان شركت در اموال و اولاد این قبیل افراد را مى‏دهد. «وشاركهم فى الاموال والاولاد» (9) (بنى‏اسرائیل /56) نقش وى در مورد اموالى كه از طریق نامشروع به دست آید و در راه حرام هزینه گردد و معاش فرزندان این ناپرهیزگاران نیز از این طریق تامین شود بدون شك ابلیس نیز سهیم و شریك است. در تفسیر قمى «مضمون بالا نیز به همین ترتیب طرح شده است‏» (10) در جاى دیگر مخالفان شریعت‏به كسانى گفته مى‏شود كه وى را رقیب و معارض حضرت بارى تلقى مى‏كنند و او را در سرنوشت‏خود مؤثر مى‏دانند و مجرى فرمان وى هستند». (11)
2 - آنان كه به گردآورى مال و ثروت همت مى‏گمارند و فرعون‏وار غرق در لذت و نعمت هستند; دین و ایمان در «نظر آنان مفهوم حقیقى خود را از دست مى‏دهد و به وسوسه ابلیس به كبر و غرور و عصیان دچار مى‏شوند و بجز خود براى دیگران عزت و كرامتى قائل نیستند، ایشان سبب روشنایى دیده دیو و چشم و چراغ ابلیس هستند». (12)
3 - غضب یكى دیگر از سپاهیان ابلیس است‏شاید به این دلیل كه منشا پیدایش آن دو آتش است و با هم سنخیت دارند و یا به قول پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله غضب از آتش شیطان ریشه گرفته است كه سرخى چشمها و برآمدگى رگهاى گردن به هنگام خشم نشانه آن است. همان‏گونه كه خوى و خصلت منفى آتش سوختن و نابود كردن است، تیزى خشم نیز وقتى از حد اعتدال بگذرد، چون برترى جویى، خودخواهى و دشمنى را سبب مى‏گردد.» (13) آفتهایى كه از این رهگذر بر جامعه وارد مى‏آید بى‏تردید بیشتر از آتش است. در نكوهش خشم، توصیه ابلیس به موسى‏علیه‏السلام هشدارى براى اهل بصیرت است. وى مى‏گوید: «آنگاه كه خشم مى‏گیرى مرا یاد آور، زیرا من همچون خون در تو جارى و سارى هستم‏». (14)
بجز موارد مذكور، در تفاسیر و احادیث اجابت كنندگان دعوت ابلیس به بت‏پرستى، معصیت‏كاران، همنشینان شیاطین: از نسل و تبار ابلیس یا فرزندان آدم، جنود ابلیس معرفى شده‏اند». (15)

امورى كه به وسیله ابلیس پى‏ریزى شد:

ابلیس در آن هنگام كه به همراه فرشتگان مامور مى‏شود تا به نشانه تعظیم، در برابر آدم به خاك بیفتد و سجده كند. به مقایسه نار و خاك مى‏پردازد. سرانجام خود را شریفتر از آدم مى‏پندارد و از امر پروردگار سرمى‏پیچد. و براى نخستین بار اساس قیاس را پى مى‏ریزد «اول من قاس ابلیس‏» خود را بزرگ مى‏بیند. و با تكبر و تجبر ایمانش را بر باد مى‏دهد. و كفربالله نیز اولین كفر است كه در نتیجه نافرمانى وى تحقق مى‏یابد كه «ان اول كفر كفر بالله حیث‏خلق الله آدم كفر ابلیس حیث رد على الله امره‏» (16) ابلیس اولین كسى است كه به هنگام نزدیك شدن آدم به شجره ممنوعه، به شادى ست‏یافتن بر وى آواز مى‏خواند و هنگام هبوط وى به عالم طبیعت، به سرود خوانى مى‏پردازد: «فلما استتر على الارض ناح‏» وقتى عزت و منزلت‏خود را از دست مى‏دهد و از رحمت پروردگار ناامید مى‏شود... و به استقرار در روى زمین مقید مى‏گردد نوحه‏سرایى مى‏كند:» (17) وى پایه‏گذار آموزش انواع موسیقى و خوانندگى در زمان فرزندان قابیل است و مردانى به نام «یوبل‏» و «توبلقین‏» آن را از ابلیس مى‏آموزند». (18) لواط یكى دیگر از امور نفرت‏انگیزى است كه ابلیس اساس آن را در میان قوم لوط ریخت. در قصه این قوم آمده است كه ابلیس با برخى از زنان آنها آمیزش كرد و عمل خلاف اخلاق زنا را در بین آنان اشاعه داد. همو بود كه ایشان را به نكبت‏بارترین عمل (لواط) ترغیب كرد و اعراض از زنان فرجام این عادت مذموم بود». (19) ابلیس پس از اغواى مردان بنابر روایت از امام باقرعلیه‏السلام خود را به صورت زنان درآورد، به سراغشان آمد و براى برانگیختن حس حسادت زنانه، نقطه حساسى را نشانه گرفته و چنین گفت: مردان شما با هم درمى‏آمیزند؟ گفتند: آرى. ما این كار را دیدیم. و آن چنان با مهارت زمینه را فراهم مى‏آورد كه با القاى طرح پیشنهادى، بى‏درنگ موافقت كردند و به «مساحقه‏» روى آوردند» (20) ابلیس در فاصله بین رسالت ادریس و نوح نیز بیكار ننشست زنان زیباى شوهردار دشت را به راه منفور زنا و فاحشگى كشانید و آمیزش آنان را با مردانن زیباى كوهستان سبب گردید و سطح وسیعى را آلوده ساخت‏». (21) حسد و تعصب نابجا نیز از جمله امورى معرفى شده كه ابلیس آنها را پى‏ریزى كرده است. وى نسبت‏به آدم حسد ورزید و خلقت‏خود را برتر و شریفتر از وى انگاشت، از امر خدا سرباز زد كه به هبود و سقوط وى منجر گردید». (22) و بالاخره وى از اهل آتش اولین كسى است كه جامه‏اى از آتش مى‏پوشد و پیشاپیش پیروان خود حركت مى‏كند و مى‏گوید: و اثبوراه و یجیبونه و اثبورهم فیقول الملائكة‏» «لاتدعوا الیوم ثبورا واحدا و ادعوا ثبورا كثیرا» (فرقان /14). (23)

رسمهایى كه به القاى ابلیس برپا شد

ابلیس از لحظه‏اى كه از طاعت‏حق‏تعالى سرپیچید: «ففسق عن امر ربه‏»، (24) و مصیبت عظیم مهجورى گریبانش را گرفت، درصدد فریب و گمراهى ذریه آدم برآمد و بنا بر قرآن، احدى بجز مخلصین از وسوسه‏هاى فریبنده وى رهایى نمى‏یابد، كه «قابیل یكى از فریب‏خوردگان است كه بى‏چون و چرا تسلیم وى مى‏گردد. در اندیشه قتل برادر است اما سرگردان است كه چگونه و چه وقت این نیت را عملى سازد. ابلیس كه در انتظار چنین لحظه‏اى است‏شیوه قتل را به وى القا مى‏كند. قابیل نیز بر طبق دستور سنگى را به هنگام خواب بر سر برادر فرود مى‏آورد و وى را به قتل مى‏رساند نقشه بعدى ابلیس ترغیب قابیل به برپایى آتشكده‏اى است كه آن را براى عبادت و پرستش وى و همسرش ضرور تلقى مى‏كند. قابیل هم مى‏پذیرد و آتشگاهى برپا مى‏كند و آتش را مى‏پرستد». (25) و از آن پس رسم قتل و آتش‏پرستى رایج مى‏گردد. آتش‏پرستى نمرود و نمرودیان نیز به القاى ابلیس صورت گرفت. درباره نمرودیان چنین آمده است كه: «ابلیس بر صورت پیرى بر آنان ظاهر شد ضمن بر شمردن خواص و ارزش حیاتى آتش آن را شایسته پرستش معرفى كرد و نمرودیان نیز پرستیدن آن را پذیرفتند. ابلیس هم دور از چشم ایشان در بیابان آتش عظیمى برافروخت و مردم را بدانجا فراخواند پس از گرد آمدن ابلیس هم آمد، آن را عطیه آسمانى معرفى كرد و همه را به پرستش آن دعوت كرد همه آتش را سجده كردند و بدین طریق آتش‏پرستى در بین آنان برجاى ماند.» (26) در تاریخ یعقوبى، آتش‏پرستى نمرود به گونه بالا ذكر شده و اندك تفاوتى كه دارد مربوط به جایگاه سخن گفتن ابلیس است كه گفته شده سخن گفتن ابلیس با نمرود از درون آتش بوده است‏». (27)
موجودى كه بنابر تفسیر به فاسق و مرید: خروج از طاعت‏خدا موصوف است «شیطانا مریدا» (نسا /117) (28) و به عنت‏خداوند گرفتار آمده است از وى جز فتنه‏انگیزى توقع دیگرى نباید داشت، اگر هنگامى كه براى اولین‏بار درم و دینار در حضور ابلیس زده مى‏شود و وى به نشانه علاقه آن را مى‏بوسد و برچشم مى‏مالد و دوستداران درم و دنیا را بنده خود مى‏خواند بر وى ایرادى نیست زیرا او خوب مى‏داند كه چنین پدیده‏اى تا چه حد در اسارت بنى‏آدم نقش دارد.» (29) بنابراین درم و دینار و مال و منال در صورت غفلت در تحصیل و صرف آن مى‏تواند اسباب لغزش دارنده آن را فراهم كند. در جاى دیگر، ابلیس «پارساى بخیل را دوست‏تر از فاسق سخى معرفى مى‏كند و چنین استدلال مى‏كند كه: عمل بخیل به سبب بخل باطل مى‏گردد». (30) پس صفتى با چنین كاربردى بى تردید مطلوب ابلیس است و روزنه‏اى است‏براى افساد بخیل. دیگر از راههاى نفوذ ابلیس همان صفت منفور عجب و تكبر است كه صورت ملكیت‏خود او را به زشت‏ترین صورتها تبدیل كرد و طوق مذلت و لباس صغار در او پوشانید». (31) و چون خود ابلیس كبر وزرید و ثمره تلخ آن را لمس كرد با اشاره به مرارتهاى حاصل «نوح را به پرهیز از عجب و تكبر توصیه مى‏كند» (32) اما براى اغواى افراد معمولى آن را به صورت باارزشترین صفتها جلوه مى‏دهد و اگر ابلیس به لشكریان خود دستور مى‏دهد كه در بین مؤمنان بیداد و حسد را اشاعه دهند به این دلیل است كه بیدادگرى و حسادت نزد خداوند با شرك برابر است.» (33) وى در صورت حكومت چنین صفاتى است كه مى‏تواند مؤمنان را زیر سلطه و نفوذ خود درآورد. در اهمیت‏حسد و آثار شوم آن هشدار ابلیس به نوح‏علیه‏السلام چنین است «بر تو باد كه حذر كنى از حسد، بدرستى كه قابیل حسد برد بر هابیل و او را بكشت‏». (34)
بنابر آنچه گذشت ابلیس دشمنى ناپیداست و كارش فریب و نیرنگ است و مى‏تواند در همه شؤون آدمیزاد تصرف كند همواره در اندیشه سرازیر كردن وى از قله رفیع انسانیت است. چیزهایى را به او القا مى‏كند كه اصلى و حقیقتى در آنها نیست. چون هوى و هوس منشا تسلط و استیلاى اوست لذا وى را به پیروى از آن دعوت مى‏كند. پس باید راه نفوذ چنین دشمن خطرناكى را بست. براى جلوگیرى از سلطه وى راههایى ارائه شده است. صدرالدین شیرازى «راه چیرگى بر ابلیس را در نیاشامیدن شراب كشنده دنیا و نپرداختن به خواهشها و شهوات مهلك آن مى‏داند. وى هوى و هوس را در حكم غذاى ابلیس تلقى مى‏كند وى معتقد است كه دل را باید به وسیله مخالفت‏با خواهشهاى نفس، از تصرف ابلیس بیرون آورد و با ذكر الهى آن را - كه جلوه‏گاه انوار حق و به عبارتى عرش رحمان است - آبادان كرد. پس جنگ میان ذكر خدا و وسوسه شیطان همانند كشمكش میان نور و تاریكى و یا شب و روز است و به همین جهت پیغمبر اكرم‏صلى الله علیه وآله فرموده است: «شیطان در فرزند آدم همچون خون در رگها روان است‏» پس گذرگاه او را كه شهوت است‏باید به گرسنگى تنگ گردانید، زیرا گرسنگى است كه شهوت را مهار مى‏كند». (35)
دیگر از راههاى بستن گذرگاه ابلیس تسمیه (بسمله) و ذكر بسم‏الله الرحمن الرحیم است. «سلاح ذكر، ذاكر را از شر وسوسه‏هاى فریبنده حفظ مى‏كند. ذاكر در واقع با گفتن تسمیه خود را از زیر سلطه ابلیس رها ساخته و تحت‏حمایت و سلطنت رحمن قرار مى‏دهد و به صفات او متصف مى‏گردد و از اتصاف به صفات الهى است كه دل صفا مى‏یابد و بر اثر مواظبت‏بر ذكر و توجه به روح و باطن ذكر است كه رهایى ممكن مى‏شود. این آیه نه تنها باعث آرامش ذاكر مى‏گردد، بلكه نزول آیه قبل از هر چیز، آرامش بادها، تموج دریاها... و هبوط شیاطین را از آسمانها... سبب گردید». (36) وقتى آتش هولناك دوزخ از قدرت ذكر بسم‏الله گریزان گردد در فرار ابلیس كه خود طعمه چنان آتشى است دیگر تردیدى برجاى نمى‏ماند. چنان كه در تاثیر آن آمده است «بنده مؤمن چون در حال نزع بسم‏الله بگوید سكرات مرگ بر او آسان شود و خاك لحد بر او روضه رضوان گردد... و آتش دوزخ از او گریزان بود». و شرط برخوردارى از این ارزشها صدق نیت است. در آثار حیرت‏آور تسمیه گفتار على‏علیه‏السلام كه علاوه بر معانى بالا، دیگر خواسته‏ها را در برمى‏گیرد، چنین است: «بسم‏الله. .. آرام‏بخش دلها، داروى دردها، دور كننده پلیدیها، آسان كننده دشواریها و برطرف كننده غمهاست‏». (37) ذكر مزبور در صورتى كه از روى اخلاص و نیت‏باطنى قرائت‏شود بجز هزیمت لشكر تلبیس ابلیس، آثار بیشمارى بر آن مترتب است كه برخى از آنها در قالب الفاظ بدین‏گونه آمده است: «اى نامى كه به هر جایى قدم زنى و به هر كویى قدم نهى رنگ كس نگیرى و همه را به رنگ خود برآورى... به دیوان دیوان رسیدى لشكر تلبیس ابلیس را هزیمت كردى. به میدان سلطان درآمدى، سر سروران و گردنكشان را به چنبر طاعت آوردى...». (38) هر طاعت و عبادت بدنى مانند تهلیل (لااله الا الله) گفتن و تسبیح و نماز و ورد، داراى روح و جسمى است. جسم آن عبارت است از حركات و سكنات محسوس كه بجز خالق، گوشه‏اى از آن دامن مخلوق را نیز مى‏گیرد. (اشتراك بین خالق و مخلوق) كه آن را ریا و تظاهر مى‏نامند. اما روح آن عبارت است از اخلاص كامل و نیت‏باطنى... پس وقتى قرآن، تشرف به پیشگاه حق را مبتنى بر عمل شایسته ذكر مى‏كند و عمل شایسته را در عبادت بى‏شائبه و خالص مى‏داند (110 / كهف و3 / زمر)، ناظر به عبادتى با آن روح است و عبادت بدنى در واقع پلى است‏براى رسیدن به عبادت روحانى و عبور از این مرحله انسان را به اخلاص باطنى مى‏رساند». (39) و ثمره عبادت بدنى به تزكیه و تحلیه برمى‏گردد كه این دو بخش در آیه «قد افلح من تزكى‏» (اعلى /14) حقا كه فلاح و رستگارى یافت آن كه تزكیه كرد و آیه «وذكر اسم ربه فصلى‏» (اعلى /15) و به ذكر نام خداى خویش پرداخت و نماز كرد، طرح شده است و آیه «و ثیابك فطهر» و لباس خویش پاكیزه دار (مدثر /4) به تمام عبادات بدنى اشاره دارد; اما تزكیه، پاكى از پلیدیهاى قواست كه ریشه همه آنها دلبستگى به زرق و برق دنیا و زینتهاى آن است، لذا پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله مى‏فرماید: دوستى دنیا سرآغاز و منشا هر خطا و نادرستى است (حب الدنیا راس كل خطیئة) كه در سه اصل حرص، كبر و حسد خلاصه شده است; اما تحلیه، عبارت از كسب فضیلتها و معرفتها و خو گرفتن به اخلاق الهى است تا آن كه صفا و شفافیت پیدا كرده صور وجود به تمام و كمال بر شكل واقعى خود مشاهده گردد. و ابوعلى سینا نیز، ترقى آدمى را در صفاى نفس دانسته و مى‏گوید: «آن را به وسیله دانشها پاك گردان تا كمال یافته و تمامى موجودات را مشاهده نمایى‏». (40) اكنون كه زمینه آشنایى با جسم و روح و مقصود عبادات فراهم شد، با توجه به فرمایش پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله كه: «لا اله الا الله برترین شعبه ایمان است‏» و قرآن «ولذكر الله اكبر» (عنكبوت /45) دلیل برترى كلمه توحید بر دیگر اذكار و اعمال شایسته این است كه در برابر هر عمل خیرى (بجز لااله الا الله) ضدى است كه در كفه مقابل آن قرار دارد; اما ضد توحید شركت است كه هیچ گاه در یك ترازو گرد نمى‏آیند همچنان كه وجود و عدم براى یك شخص، در ذات او جمع نمى‏گردد. پس معتقد به لااله الا الله مشرك نمى‏تواند باشد و جمع بین آن دو ممكن نیست. صاحب مفاتیح‏الغیب چنین نتیجه‏گیرى مى‏كند: چون براى این ذكر معادلى وجود ندارد كه بتوان در كفه دیگر ترازو گذارد، لذا چیزى بر او برترى ندارد. پس اگر قرآن، آن را صفت اكبر توصیف مى‏كند بى‏دلیل نیست و ذكر با این خصوصیت‏بى‏تردید ذكر قلب است نه گردش زبان و قلب چون برترین اعضاست پس ذكر قلب نیز از دیگر اعضا بزرگتر و برتر است‏». (41) وقتى رسول خداصلى الله علیه وآله ذكر مذكور را برترین گفتار خود و پیامبران پیشین تلقى مى‏كند و امت را به مداومت‏بر آن مى‏خواند در برترى آن نمى‏توان تردید كرد». (42) و تا زمانى كه اعضا بخصوص قلب، زیر نفوذ ابلیس و جنود او قرار دارد چون اعمال به القا و وسوسه وى شكل مى‏گیرد، ابلیسى است و ما براى این كه از شر این دشمن نیرومند رهایى یابیم و بر شركهاى بزرگ هواپرستى غالب آییم، باید سر به خاك مذلت نهیم و به ذات مقدس پروردگار پناه بریم‏». (43) و در زیر پرچم حكومت «رحمن‏» قرار گیریم. البته تشخیص این معنى كه آیا تحت نفوذ ابلیس هستیم یا به لطف و توفیق حضرت بارى سر بر آستانش نهاده‏ایم كار آسانى نیست; اما آثار وسوسه‏هاى ابلیس را در لحظه غلبه خشم یا زمانى كه درین اندیشه هستى كه از خدمت و محبت‏به آنان كه در آزار و اذیت تو كوشیده‏اند خوددارى كنى، بخوبى مى‏توان حس كرد كه بنابر آیه: «و اما ینزغنك من الشیطان نزغ فاستعذ بالله‏» (اعراف /200) باید از شر او به خدا پناه برى تا از مكر و نیرنگهایش در امان بمانى‏» و آیه دیگر نشانه تصرف وى را چنین طرح مى‏كند «در صورتى كه ابلیس بخواهد تو را به خاطر خوى و صلت‏شایسته به بیراهه كشاند «فاستعذ بالله‏» (فصلت /36) از شر وسوسه‏هاى او به خدا پناه ببر» (44) و در تفسیر آیه مذكور به گفتگوى پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله و ابلیس چنین اشاره شده كه آن بزرگوار وى را در نهایت درماندگى و آشتفگى مى‏بیند، چون دلیل آن را جویا مى‏شود، ابلیس سبب آزردگى خود را در چهار چیز ذكر مى‏كند: یكى، آواز اسب رزمندگان در صحنه پیكار با كافران. دوم، آواز مؤذنان بر ماذنه، سوم، كسب و كارى كه بر طبق دستور شرع و ایمان انجام گیرد. چهارم، اعوذ بالله من الشیطان الرجیم گفتن بنده مؤمن است. سپس آن بزرگوار مخاطب قرار گرفته ضرورت تجهیزاتى نظیر زره، برگستوان، خود، مغفر، خیل و لشكر براى نبرد با دشمن ظاهرى توصیه شده است و در نبرد امت‏با دشمن نامرئى نیز تدارك ادواتى متناسب با وى یاد شده است كه بنابر قرآن «اذا قرات القرآن فاستغذ بالله‏» (نحل /98) زره آنان است و «قل اعوذ برب الناس‏» (الناس /1) برگستوان آنهاست. در چنین وضعیتى است كه امت در نبرد با دشمن پیروز و از وساوس او ایمن مى‏شوند». (45) بجز موارد بالا قرائت‏برخى از سوره‏هاى قرآن نیز در فرار ابلیس تاثیر عمیق دارند. «ابن عباس مى‏گوید: در قرآن سوره‏اى به اندازه سوره «قل یا ایها الكافرون‏» (كافرون /1) خشم ابلیس را برنمى‏انگیزد، زیرا از سویى اعتراف به توحید است و از سوى دیگر اظهار انزجار و بیزارى از شرك‏». (46) در تایید ارزش تعویذ، مفهوم خبر رسیده از رسول گرامى‏صلى الله علیه وآله چنین است: «هر معصیتى كه از بنده سرمى‏زند به تهییج ابلیس و ایادى اوست. با ذكر استعاذه ابلیس از وى مى‏رمد و درهاى معاصى بر وى بسته مى‏شود و رستگارى بنده را از آتش سوزان به دنبال مى‏آورد كه: اغلقوا ابواب المعاصى بالاستعاذة‏» (47) چون راههاى ورود قاطع طریق الى‏الله را بستى و موانع را از سر راه برگرفتى و فتح ابواب كردى، به حریم كبریا داخل شو. یعنى به مقام مقدس اسم اعظم رب انسان كامل پناه ببر و ابلیس را از سر صدق رجیم بخوان - روح تكبیرات نماز پناه بردن به ذات احدیت و گریزاندن ابلیس است كه اگر ابلیس را با بلند كردن دست در تكبیرات به دور افكندى و خود او و مظاهر او را رجم كردى آن را از رجم در رمى جمرات در حج كاملتر دان چه اینجا رمى به پشت‏سر است و آنجا به پیش رو...» (48) بنابر آنچه یاد شد ابلیس دشمن و رقیب دیرینه آدم است. دشمنى وى از بهشت آغاز و به دنیا كشیده شد. وى مدام در اندیشه فتنه‏انگیزى است و بیشتر، صاحبان روحهاى ضعیف و عقلهاى بیمار و مستعد در معرض وسوسه‏هاى فریبنده او هستند. وى نظر به این كه ناپیداست و از موقعیت و امكانات خارق‏العاده‏اى برخوردار است و زمان و موضع تسلط او بر آدمیزاد نیز پوشیده است، لذا مى‏تواند بآسانى آدمیان را در خدمت هواها و مقاصد پلید خود درآورد و اخلاق جامعه را به سقوط و انحراف بكشاند. پس نبرد با دشمنى با این خصوصیات بمراتب دشوارتر از جنگ با دشمنان ظاهرى است از اینجاست كه پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله پیروان را به مقابله با جنگى بزرگتر مى‏خواند «اعدا عدوك نفسك اللتى بین جنبیك‏» و قرآن شیوه صیانت‏بندگان را از چنگ ابلیس در اعتصام بحبل‏الله ذكر مى‏كند و مى‏گوید: «آنان كه در حمایت عصمت من باشند، تو را بر ایشان راهى و دستى و تسلطى نیست‏» (49) و به قول مولوى:
ساحل نفس رها كن به تك دریا رو كاندرین بحر ترا خوف نهنگى نبود

پى‏نوشتها و مآخذ

1- شیرازى، صدرالمتالهین، ترجمه مفاتیح الغیب، ترجمه محمد خواجوى، تهران، انتشارات مولى،1363، ص 391.
2- همان، ص 364.
3- پورجوادى، نصرالله، «ابلیس دورو» مجله معارف، شماره 1، سال 1364، ص‏159.
4- همان، ص‏157.
5- همان، ص‏159.
6- الجرجانى ابوالمحاسن الحسین بن الحسن، تفسیر گازر، تصحیح و تعلیق میرجلال‏الدین ارموى، ج‏8، تهران، چاپ رنگین، ص 121.
7- القمى، على بن ابراهیم، تفسیر القمى، ج‏2، به تصحیح سید طیب موسوى جزایرى، مطبعة النجف،1386 ه . ، ص‏72.
8- به نقل از كیمیاى سعادت، غزالى طوسى، ابوحامد امام محمد، به كوشش حسین خدیوجم، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1361، ص‏323.
9- میبدى، ابوالفضل رشیدالدین، كشف الاسرار و عدة الابرار، به اهتمام على‏اصغر حكمت، تهران، چاپخانه آفتاب،1339، ص 578.
10- تفسیر القمى، ج‏2، ص‏22.
11- كشف الاسرار و عدة الابرار، ج‏5، ص 448.
12- همان، ج‏10، ص‏612.
13- همان، ج‏1، ص‏297. و نیز فروزانفر بدیع‏الزمان، مآخذ و قصص و تمثیلات مثنوى، تهران، نشر امیركبیر، 1362، ص 164.
14- مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 164.
15- كشف الاسرار، ج‏8، ص‏528.
16- حجتى، سید محمدباقر، «ابلیس در قرآن و حدیث‏»، مجله نور علم، شماره‏53-54، 1372، ص‏109.
17- همان، ص 72-99.
18- عیاشى، محمدبن مسعود بن عباس السلمى السمرقندى، تفسیر، ج‏1، تهران، مكتبة العلمیة الاسلامیة، ص‏34.
19- همان، ج‏1، ص‏40.
20- ابى‏یعقوب احمدبن، تاریخ یعقوبى، ج‏1، ترجمه محمدابراهیم آیتى، تهران، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362، ص‏8.
21- النیسابورى، ابواسحاق ابراهیم، قصص الانبیاء، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب،1359، ص‏77.
22- «ابلیس در قرآن و حدیث‏»، ص‏233.
23- كشف الاسرار و عدة‏الابرار، ج‏8، ص‏44.
24- ابلیس در قرآن و حدیث، ص‏233.
25- كشف الاسرار و عدة‏الابرار، ج‏7، ص‏10.
26- همان، ج‏1، ص‏120.
27- ابن اثیر عزالدین على، كامل، ج‏1، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران، مؤسسه على‏اكبر علمى، بى‏تا، ص‏233; كشف الاسرار و عدة‏الابرار، همان ماخذ، ج‏3، ص‏97-98; مستوفى حمدالله، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایى، تهران، مؤسسه انتشارات امیركبیر، 1362، ص‏21-22.
28- قصص الانبیاء، ص‏395.
29- تاریخ یعقوبى، ج‏1، ص 21.
30- كشف الاسرار و عدة‏الابرار، ج‏2، ص‏698.
31- به نقل از كیمیاى سعادت، ج‏2، ص 152.
32- كشف الاسرار و عدة‏الابرار، همان، ج‏1، ص 730.
33- كاشانى، فتح‏الله، منهج الصادقین، ج‏4، به تصحیح على‏اكبر غفارى، تهران، كتابفروشى اسلامیه، 1364، ص‏10.
34- عثمان محمودبن، فردوس المرشدیه فى اسرار الصمدیه، تهران، به كوشش ایرج افشار، 1358، ص 200.
35- تاریخ یعقوبى، ج‏1، ص 472.
36- فردوس المرشدیه فى اسرار الصمدیه، ص‏200.
37- ترجمه مفاتیح الغیب، ص 385.
38- میبدى ابوالفضل رشیدالدین، تفسیر ادبى و عرفانى كشف الاسرار، ملخص حبیب‏الله آموزگار از 10 جلد، تهران، شركت اقبال،1347، ص‏449.
39- همان، ص 268، و 434.
40- كشف الاسرار و عدة‏الابرار، ج‏9، ص‏453.
41- ترجمه مفاتیح الغیب، ص‏1080.
42- همان، ص‏1084.
43- همان، ص‏1036 و 1081.
44- كشف الاسرار و عدة‏الابرار، ج‏1، ص‏688.
45- امام خمینى، سید روح‏الله، سر الصلوة، ترجمه و تصحیح سید احمد فهرى، تهران، پیام آزادى، 1360، ص 171.
46- منهج الصادقین، ج‏4، ص 154 و ج‏8، ص‏190.
47- كشف الاسرار و عدة‏الابرار، ج‏3، ص 830-831 و ج‏5، ص 445.
48- همان، ج‏10، ص‏643.
49- همان، ج‏6، ص‏475.
.......................................................................................................................
منبع:فصلنامه مشكوة، شماره 51
جمعه 26/9/1389 - 13:37
قرآن

در مقاله حاضر نویسنده با اشاره به توانمندیهای فرا مادی انسان كه از سوی خداوند در او به ودیعه نهاده شده، درباره سحر و جادو و ساحر بودن چشم انسانی، ماهیت و واقعیت چشم زخم و راههای مصون ماندن از چشم شوران به تفصیل سخن گفته كه با هم آن را از نظر می گذرانیم.

توانمندیهای فوق العاده انسان

واقعیت سحر و جادوگری امری پذیرفته شده در بینش و نگرش قرآنی است. جادوگری به مفهوم واقعی آن به معنای تصرف خارق العاده و بیرون از دایره امور طبیعی است. انسان به جهت خلیفه الله بودن و تعلیم اسمایی، از توانمندی ها و ظرفیت های بسیاری برخوردار است كه فراتر از هر موجودی است؛ زیرا تعلیم وآموزش همه نام های الهی كه در آیه 30 سوره بقره بدان اشاره شده به معنای آن است كه انسان از نظر ماهیت و ذات، آفریده ای است كه از همه صفات و اسمایی كه خداوند به او تعلیم داده برخوردار می باشد. این ظرفیت و توانمندی شامل امور عادی و غیر عادی می شود.
از آن دسته توانمندی ها می توان به خلاقیت وآفریدگاری و ربوبیت طولی اشاره كرد. یكی از این توانمندی ها و ظرفیت ها كه به تعلیم و جعل اسمایی در ذات و ماهیت انسان سرشته و به ودیعت نهاده شده است تصرفات فرامادی و فرا فیزیك و قوانین طبیعی است. این دسته از ظرفیت ها و توانمندی ها به یقین فراتر از توانمندی های هر آفریده دیگر از جنیان و فرشتگان است تا بتواند به عنوان خلافت الهی آنان را مدیریت و تدبیر و ربوبیت نماید و هر یك را به كمال لایق و شایسته شان برساند. از این رو همه فرشتگان و جنیان در برابر انسان، سجده كرده و اطاعت و فرمانبرداری وی را پذیرفته اند تا تحت مدیریت او به كمال خویش دست یابند.
هر چند كه به ظاهر و در مقام تشریع، ابلیس كه از جنیان و بزرگ ایشان بود از این كار سرباز زد و تمرد و عصیان نمود و خود را به علت مایه و سازه جنسی خویش برتر دید و گفت كه از آتش و جنس برتر است ولی با این همه، وی نیز به حكم تكوین وامر الهی، مسخر انسان و تحت ولایت و خلافت الهی انسان می باشد. بنابراین تنها كاری كه به عنوان دشمن آشكار می تواند انجام دهد وسوسه است و هیچ گونه تصرف فراتر از آن نخواهد داشت و تنها كسانی كه ولایت و خلافت او را می پذیرند تحت سلطه وی در می آیند و از اولیایش به شمار می روند. از این رو ابلیس در رستاخیز، خطاب به دوستان و اولیای خویش می گوید: فلاتلومونی و لوموا انفسكم؛ مرا سرزنش نكنید و خود را سرزنش كنید؛ زیرا تنها شما را وسوسه كردم و شما خود مطیع و فرمانبرم شدید.
به هر حال طبیعت و ذات انسان به گونه ای است كه دارای ظرفیت و توانمندی های بسیاری می باشد كه یكی از آن ها تصرف در فرآماده و ایجاد امور خارق العاده و فرا طبیعی و فیزیك است. البته برخی به جهت شرایط اعتدالی زیست محیطی و وراثتی در كودكی نیز ممكن است به این ظرفیت و توانمندی به شكل فعلیت ضعیف دست یابند و یا با آموزش می توانند خود را به این فعلیت برسانند. این توانمندی انسان مانند بسیاری دیگر از توانمندی ها به صورت قوه و توانایی در ذات انسان وجود دارد و می توان در یك فرآیند تعلیمی و تربیتی و آموزشی و پرورشی به فعلیت رساند و از آن بهره برد.

توانایی انسان برای سحر و جادو

انسان ها به طور طبیعی توانایی اعمالی را دارند كه از آن به سحر و جادو یاد می شود. برخی این توانمندی را به شكل اعتدالی زیست محیطی و وراثتی به ارث می برند و در كودكی و خردسالی می توانند از آن بهره گیرند. برخی دیگر نیز با آموزش و پرورش نفس خویش می توانند آن را فعلیت بخشیده و در فراماده و فرا طبیعت و یا در ماده و طبیعت با این توانایی فرامادی خویش تصرف نمایند. در حقیقت این توانایی با توجه به اسباب مختلف مانند آموزش و پرورش و قدرت و توانایی ذاتی روحی و روانی شخص متفاوت و از درجات متنوعی برخوردار می باشد. از این رو برخی ها توانایی تصرفاتی چون ایجاد كردن را دارا می باشند و می توانند میوه و یا خوراكی را ایجاد و خلق كنند و یا می توانند در رفتار و كردار دیگری تاثیرگذار باشند و دل و قلب كسی را به سوی خویش و یا دیگری متمایل سازند و یا زمینه انزجار و بیزاری را فراهم آورند.
ابزارهای سحر و جادو و روش های آن نیز به نسبت توانایی شخصی متفاوت و متعدد است. از این رو برخی تنها در روح و روان و برخی در جسم تصرف می كنند و یا این كه برخی تنها از راه چشم و برخی دیگر از راه دست و یا ابزارهای دیگر می توانند تصرف نمایند.
یكی از معروف ترین نوع جادوگری و تصرف ها، تصرف از راه چشم است كه در اصطلاح فارسی از آن به چشم زخم یاد می شود و دارندگان چنین توانایی را برخی بدیمن و شوم چشم می شمارند. در این نوشتار تنها این نوع از سحر و جادو و تصرف فرامادی مورد تحلیل و تجزیه قرار می گیرد.

چشم، یكی از نشانه های خدا

چشم كه در آموزه های قرآنی از آن به عین و بصر و رای و نظر تعبیر می شود گاه به ابزار و گاه به نوع كنش و واكنش آن اشاره دارد. «عین» نام ابزار دیدن و رویت و نظر است. خداوند آفرینش چشم برای انسان را یكی از آیات الهی می داند (انعام آیه 46 و یونس آیه 31 و آیات دیگر) چشم به عنوان ابزار دیدن و نگریستن، ابزاری است كه با اتكا به روح انسان توانایی دیدن می یابد. به این معنا كه روح انسانی است كه در حقیقت از دریچه و ابزار چشم می نگرد و می بیند. (سجده آیه 9) از این رو میان چشم و روح ارتباط بسیار تنگاتنگی وجود دارد و این روح انسانی و نفس اوست كه چشم را مدیریت می كند. این گونه است كه روح انسانی برای درك و شناخت خود و جهان و ادراك موقعیت خویش در هستی و بهره گیری از نعمت های خداوندی در راستای تكامل خویش، از ابزار چشم بهره می گیرد. (بقره آیه7و 171 و اعراف آیه 179 و ده ها آیه دیگر).
خداوند این ابزار را به انسان داده است تا با تامل در جهان آفرینش شناخت كاملی از خود و خدا به دست آورد و زمینه عبودیت خداوندی را در نهاد خود فراهم سازد و تقویت نماید و با پرستش خداوند و شكر نعمت، گام در راه تكامل تا قاب قوسین او ادنی (نجم آیه 9) بردارد. این توانایی دیدن و آگاهی و شناخت از موقعیت خود و خدا و جهان، از همان روزهای آغازین تولد آغاز و در یك فرآیند طبیعی به تكامل می رسد. (نحل آیه 78)
در گزارش قرآن به این نكته اشاره شده كه جنیان نیز همانند انسان ها از چشم برخوردارند (اعراف آیه 179) با این تفاوت كه چشمان جنیان از یك قابلیت بیش تری نیز برخوردار می باشد و در حالت عادی می توانند انسان ها را بنگرند ولی انسان تنها زمانی كه خود را تعالی بخشید و از چشم برزخی بهره مند شد می تواند عالم مثال منفصل را بنگرد كه منطقه زیست جنیان در دنیاست. از این رو خداوند به بشر هشدار می دهد كه جنیان و ابلیس می توانند شما را در حالت عادی بنگرند ولی شما از چنین توانایی برخوردار نمی باشید پس مواظب باشید از این ضعف و سستی شما سوءاستفاده نكنند و شما را وسوسه و گمراه نسازند.

ارتباط روح و چشم

چشم انسان از آن جایی كه تحت تاثیر مستقیم روح و جان انسانی كار می كند و به یك معنا با نفس و روان آدمی مرتبط است حركات آن نیز تحت تاثیر جان و روان قرار می گیرد. از این رو انسان هایی كه در حالت ترس روحی و روانی قرار می گیرند چشمانی خیره پیدا می كنند و یا چشمانشان به حركت در می آید.
در حقیقت حركت غیرعادی چشم متاثر از حالت روانی و درونی انسان انجام می شود. ترس موجب می شود چشمان به طور غیرعادی به حركت درآید. (احزاب آیه 19) گاه نیز اتفاق می افتد كه چشم با دیدن چیزهایی چنان روح را تحت تأثیر قرار می دهد كه امكان مهار حركات سایر اعضا برای جان و روان آدمی فراهم نمی شود. در داستان یوسف (ع) و زنان اشراف چنین موقعیت برای زنان اشراف پدید می آید و آنان تحت تاثیر جمال و زیبایی شگفت انگیز فرابشری یوسف، دست خویش را می برند. (یوسف آیه 31) این نشان می دهد كه چشم انسانی موجب می شود تا هم خود تحت تأثیر روح، حركات و رفتارهای غیرعادی و غیرمهار شده انجام دهد و هم می تواند ابزاری برای تحت تاثیر قرار دادن روح آدمی شود تا مهار و كنترل سایر اعضا را از دست دهد. این بدان معناست كه میان روح انسانی و چشم ارتباط بسیار حساس و ظریفی وجود دارد.

سحر چشم

گفته شد كه سحر و جادو از توانمندی های ذاتی بشر است و انسان ها می توانند به اعتدال ذاتی و غیر اكتسابی به این توانایی به صورت فعلی دست یابند و یا با آموزش و پرورش، استعداد و توانمندی ذاتی خویش را در این زمینه آشكار سازند.
در داستانی كه قرآن درباره مردم بابل میانرودان گزارش می كند به مساله وجود سحر و تعلیم آن به كمك دو فرشته الهی به نام هاروت و ماروت اشاره می نماید. در این داستان كه در سوره بقره آمده به خوبی تبیین و تحلیل می گردد كه سحر و جادو قابل تعلیم و آموزش است و كاركردهای بسیاری دارد و می تواند امری مثبت و سازنده و یا منفی و زیانبار باشد.
در این جا هدف آن نیست كه علت این كه چرا دو فرشته مامور می شوند در بابل به مردم سحر و جادوگری بیاموزند تبیین شود؛ زیرا این خود نوشتار و تحقیقی دیگر را می طلبد. اما این نكته در این گزارش و تحلیل به روشنی ظاهر می شود كه انسان این استعداد و توانمندی را به طور ذاتی دارا می باشد كه از عناصر فرامادی استفاده كند و یا ابزارهای مادی را در امور فرامادی به كار گیرد در مورد اخیر مراد آن است كه شخص می تواند از امور مادی چون چشم برای امری معنوی مانند محبت و دشمنی بهره ببرد.
در داستان سحر جادوگران مصری و مبارزه ایشان با حضرت موسی(ع) این نكته مورد تاكید قرار می گیرد كه سحر می تواند در چشم و تصرف در آن باشد. از این رو نفوذ جادوی ساحران فرعونی در چشم بنی اسرائیل بوده كه موجب وحشت ایشان می شود. به این معنا كه شخص می تواند با اعمالی، در چشم شخص تصرف كند و تاثیرات آن را در جان و روحش ببیند. بنابراین با حركت طناب ها و ریسمان ها در چشمان مردمان تصرف شده و در جان ایشان وحشت و ترس افكنده می شود. (اعراف آیه 116)
كافران مكه نیز در برابر معجزات پیامبر(ص) مدعی بودند كه چشمانش در برابر مشاهده گشایش درهای آسمان مسحور شدند و در حقیقت پیامبر در چشمان ایشان تصرف كرده تا نتوانند حقیقت و واقعیت را از خیال جدا كنند. (حجر آیه 14و 15)
به هر حال شكی نیست كه انسان از توانایی خاص و خارق العاده ای برخوردار است كه موجبات تصرفات فرامادی و فراطبیعی را فراهم می آورد. همین مساله و وجود كسانی كه از این توانایی برخوردار بودند موجب شده حتی معجزات پیامبران كه امری فراتر از سحر و جادو بوده و نشانه و آیتی بزرگ و غیرقابل انكار می باشد از دیدگاه كافران به عنوان سحر و جادو برآورد و قلمداد شود. آنان پیامبران را به عنوان ساحران و نه پیامبران معرفی می كردند. در آیات بسیاری از قرآن به این مسئله اشاره شده كه كافران دربرابر معجزات باهره پیامبران، ایشان را متهم به سحر و جادو می كردند و هرگونه ارتباط این معجزات را با خداوند انكار می نمودند. اینها همه نشانه ای از وجود سحر و جادو و آثار و تأثیراتی بود كه درجامعه بشری وجود داشت و بسیاری از مردم به ذاتی و یا با آموزش به آن دست یافته بودند.

چشم زخم

چنان كه گفته شد یكی از اقسام سحر و جادو، تصرفات چشم است كه اگر به گونه آسیب زا و زیانبار باشد از آن به چشم زخم یاد می شود. چشم زخم به معنای آسیبی است كه چشم بد به كسی بزند. (فرهنگ فارسی ج1ص1290)
قرآن در آیه 67 سوره یوسف به امكان وحقانیت چشم زخم اشاره می كند. در این آیه حضرت یعقوب(ع) به فرزندان خویش فرمان می دهد كه هنگام ورود به مصر از یك دروازه شهر وارد آن نشوند و از آن جایی كه فرزندان ده گانه ایشان افرادی زیبا و تنومند و جوان بودند از ایشان می خواهد برای در امان ماندن از چشم زخم مردم مصر از دروازه های متعدد وارد شوند تا به چشم نیایند. (المیزان ج11 ص218) بنابراین می توان گفت كه چشم زخم امری پذیرفته شده در بینش و نگرش قرآنی است.(مجمع البیان ج5 و 6 ص380)
در حقیقت یعقوب(ع) از چشم زخم مصریان نسبت به فرزندانش دل نگران بود.هرچند كه آن حضرت(ع) براین نكته تأكید می ورزد كه قدرت انسان های دارای چشم زخم به گونه ای است كه او نمی تواند جلوی آنها را بگیرد مگر آن كه اراده الهی به این تعلق گیرد كه چشم زخم مردم در ایشان اثر نگذارد.(یوسف67)
مهم ترین آیه كه درباره چشم زخم بدان اشاره می شود آیه 51 سوره قلم است كه درباره پیامبر گرامی(ص) آمده است. در این آیه آمده كه كافران در تلاش بودند چشم زخمی به پیامبر(ص) برسانند. آنان كه از هر راهی تلاش می كردند تا آن حضرت را بكشند و یا دعوتش را به تعطیلی بكشانند از ساحران و جادوگران بهره گرفتند تا این كار را انجام دهند. از این رو خداوند می فرماید: وان یكادالذین كفروا لیزلقونك بابصارهم لما سمعواالذكر و یقولون انه لمجنون.
در این آیه دلیل آنان برای به كارگیری سحر و جادو و چشم زخم آن است كه پیامبر را مجنون و جن زده می دانستند و این زمانی بود كه ذكر یعنی قرآن را شنیده بودند و آن را شگفت انگیز می یافتند. گمان بردن به این كه كلام آدمی نیست و می بایست كلام جنیان باشد و آنان هستند كه وی را به بند كشیده و از زبان محمد(ص) سخن می گویند. باعث شد تا با به كارگیری سحر و چشم زخم، تلاش كنند وی را بكشند و یا آسیبی به او وارد سازند تا جن تسخیركننده نیز بمیرد و یا برود.
واژه زلق در لسان العرب به معنای لغزیدن است و زلق بابصار و لغزیدن به چشم یعنی این كه تو را با چشمانشان آزار رسانند و تو را از مقامی كه داری بلغزانند.(لسان العرب ج6ص70) این مقام همان مسئله ذكر حكیم و قرآن عظیمی بود كه آنان را شگفت زده كرده بود و بهترین سخنوران و شاعران كافران در برابرش زانو به زمین زده بودند.

راه های مصونیت از چشم زخم

انسان ها به طور طبیعی نسبت به امور شگفت انگیز واكنش نشان می دهند و ناخودآگاه در دیگری تصرف می كنند. از این رو گفته شده هنگام مواجهه با نعمت فراوان و یا برخورداری خود و یا دیگری از آن، از واژه ماشاءالله استفاده كنید كه حوالت این نعمت به خداست.
اما برای رهایی از چشم زخم و یا مصونیت از آن در سوره یوسف آیه67 به مسئله توكل بر خدا اشاره و از مردمان خواسته شده تا از این عامل برای پیشگیری از چشم زخم و در امان ماندن از آن استفاده كنند.
در حقیقت انسان باید به این باور برسد كه تنهاخداوند در برابر این قدرت های ماورایی و فرامادی می تواند بایستد و او را نجات دهد و یا در امان نگه دارد.
از دیگر روش هایی كه قرآن در همین آیه بدان اشاره می كند پرهیز از كسانی است كه دارای این قدرت هستند و نیز استفاده از شیوه هایی است كه زمینه های چشم زخم را فراهم نمی آورد. ظاهر نشدن در برابر شور چشمان یكی از این راه هاست.خواندن سوره معوذتین به ویژه سوره فلق یكی دیگر از شیوه های پیشگیری و درمان است. برخی گفته اند كه آیه من شر حاسد اذا حسد، شامل عائن یعنی كسی كه با چشم آسیب می رساند نیز می شود؛ زیرا چشم زخم گاه از حسادت نفسانی برمی خیزد. به این معنا كه شخص هرگاه در دیگری نعمتی یافت و یا فراوانی نعمتی را مشاهده كرد از روی حسادت می كوشد تا آن نعمت از او سلب شود و با شورچشمی می كوشد تا آن را از میان بردارد.
علامه طباطبایی در المیزان می نویسد: چشم زخم نوعی از حسد نفسانی است كه هنگام مشاهده چیزی كه در نظر شور چشم، زیاد و تعجب انگیز است محقق می شود. (المیزان ج20 ص393)اینها نمونه هایی از مسئله چشم زخم و چشم شور است كه در آیات قرآنی می توان ردگیری كرد. البته نمونه های دیگری هست كه براین نكته تأكید می كند ولی پرداختن به همه مباحث آن از حوصله این نوشتار بیرون است.

جمعه 26/9/1389 - 13:36
قرآن

فرار دختران به عوامل گوناگونى بستگى دارد، ولى آنگاه كه خانه به یك محیط ناامن تبدیل مى شود، برخى از دختران راهى به جز فرار نمى بینند؛ این رهیدن، سرآغاز لغزیدن در سراب است، سرابى كه رفتن در پى آن، غلتیدن در چاه تباهى را به همراه دارد. خیلى زود دختران براى گذراندن زندگیشان به كارهاى غیراخلاقى و انواع جرمها روى مى آورند و هر فردِ فرصت طلبى مى كوشد به گونه اى از جسم و روحشان بهره گیرد. گرچه دختران فرارى به خیال خویش از ناملایمات زندگى خانوادگى مى گریزند، امّا با فرار خود، جداى از مسائل شخصى و مشكلات عاطفى و روحى خویش، به گسترش روزافزون بزهكارى در جامعه نیز كمك مى كنند و در نتیجه، سلامت كل جامعه را به خطر مى اندازند.
اصولاً براى شناخت هر پدیده اجتماعى باید به دنبال علل و ریشه هاى آن بود و اگر این ریشه ها شناسایى شوند، تحقیق درباره اهداف و دسترسى به اطلاعات مورد نیاز براى درمان آن درد اجتماعى، آسانتر خواهدشد. بر این اساس در پژوهش حاضر، به بررسى ریشه یابى دینى فرار دختران از خانه مى پردازیم. گرچه تحقیقات فراوانى درباره علل روان شناختى و اجتماعى فرار دختران انجام شده، اما در این نوشتار سعى شده علل فرار دختران از منظر قرآن كریم و رهیافت هاى قرآنى ریشه یابى شود.

* ریشه هاى خانه گریزى از نگاه قرآن

در یك بررسى كلى در مى یابیم كه قرآن كریم، عوامل بسیارى را براى رفتن انسانها در مسیر ضلالت وگمراهى برشمرده و پیوسته آنها را از پیامدها و خطرات گمراهى برحذر داشته است. اما دراین مجال به بررسى هشت عامل مهم در ظهور پدیده خانه گریزى دختران از نگاه قرآن و اسلام مى پردازیم. پیشاپیش اعلام مى كنیم كه این موضوع از دو زاویه دیگر یعنى جامعه شناسى و روانشناسى اجتماعى نیز قابل بررسى است.
۱- نداشتن تكیه گاه معنوى (ضعف ایمان): یكى از عوامل فشارهاى روانى در قرآن، نداشتن تكیه گاه معنوى است، زیرا وقتى انسان خدا را فراموش كند، زندگى دشوار مى شود: «هر كس از توجه به من سر باز زند، زندگى او تنگ و تاریك مى شود»(۱)
انسانى كه با خدا نباشد و تكیه گاه ایمان نداشته باشد، نه قناعتى دارد تا سرمایه معنویت و غذاى جانش باشد، نه اخلاقى كه بتواند جلوى طغیان شهوتش را بگیرد و نه امیدى كه او را به سوى آینده پیش برد. كسى كه خدا را فراموش مى كند تمام آرزوهایش به دنیا محدود مى شود؛ اما امكانات مادّى، جان انسان را كه در پى جاودانگى است سیراب نمى سازد. چنین فردى پیوسته در فقر روحى به سر مى برد و دل در گرو چیزى دارد كه قابل دسترسى نیست؛ او همواره با آرزوهاى برآورده نشده و هراس از زوال نعمتها همنشین است.
این آموزه هاى قرآنى در بسیارى از دختران فرارى مصداق مى یابد. براستى اگر دختر فرارى داراى تكیه گاه معنوى باشد، با توجه به دستورهاى دینى مى تواند با تمام مشكلات و گرفتاریهاى خانواده و اجتماع وخواهش ها و تمایلات غریزى خود كنار آمده، در كانون خانواده زندگى زیبایى را براى خود و دیگران بسازد. اما اگر دخترى سایه سار اَمْن ایمان را ترك گوید و ارتباط خود را با خداوند قطع كند، پروردگار وعده زندگى سختى را به او داده است. این جاست كه تمام غرایز نفسانى به یكباره به جان او افتاده، او را در مسیرى مى كشاند كه انتهاى آن گریز از خانه مى باشد زیرا دیگر كانون خانواده را پاسخگوى نیازهاى خود نمى داند.(۲) جالب این است كه اكثر دختران فرارى یا علاقه اى به نماز ندارند و یا از روى بى میلى و عدم خلوص نیّت با خدا ارتباط دارند، در حالى كه از نگاه قرآن، تنها نماز و یاد خدا، انسان را از هر فحشا و هر عمل زشتى بازمى دارد و چه بسا اگر این دسته از دختران ارتباط بیشتر خود را با خدا از طریق نماز فراهم مى كردند، هیچ وقت به فكر گریز از خانه نمى افتادند. همانا نماز انسان را از هر زشتى و پلیدى باز مى دارد.»؛(۳)
بى تردید، فرار دختران از خانه، یكى از بدترین منكرات است، چرا كه با ترك خانه و خانواده و ورود به اجتماع، زمینه ارتكاب صدها عمل نامشروع در جامعه فراهم خواهد شد. البته ضعف دینى و ناآشنایى فرزندان با مسائل دینى، اغلب به دلیل ناآشنایى والدین با موازین و معارف اسلامى است كه موجب عدم انتقال معارف و احكام اسلامى به فرزندان یا انتقال نادرست آن مى شود و در هر صورت زمینه دور شدن فرزندان از مسائل دینى و عبادى و ارتكاب اعمال زشت را فراهم مى آورد.
۲- پاسخ به غریزه جنسى: امروزه نیاز جنسى و عدم امكان پاسخگویى مناسب به آن، یكى از مهمترین علل فرار برخى دختران از خانه به شمار مى آید.
آموزه هاى قرآنى تأكید بسیارى بر این مسئله دارند و درباره آن دو نوع سازماندهى در نظر گرفته شده است:
الف: ارضاى غریزه جنسى از طریق مشروع و حلال كه كامل كننده دین و مایه آرامش انسان است: «از جنس خودتان همسرى برایتان آفرید تا در كنار آنها آرامش یابید...»(۴)
ازدواج، مانع طغیان شهوت است و از بروز رفتارهاى ناپسند برآمده از طغیان غریزه جنسى جلوگیرى مى كند و لذا در این هنگام هم فرد به آرامش مى رسد و هم جامعه؛ همان چیزى كه قرآن وعده داده است.
ب: تعدیل غریزه جنسى: اسلام در كنار تشویق به ازدواج، افراط و تفریط در غریزه جنسى را نمى پذیرد و برخلاف روانشناسى مادّى، معاشرت و شوخى و اختلاط با نامحرم را حرام یا مكروه مى داند.
این آئین با هر نوع تحریك شهوت جز از طریق مشروع، مخالفت مى ورزد. قرآن كریم، از زن مى خواهد صدایش را نازك نسازد تا با پاسخ آزمندانه شنونده بیمار روبه رو نشود.
اگر قرآن براى تعدیل غریزه جنسى، زنان و مردان را به رعایت حجاب سفارش كرده، به این خاطر است كه همین نیاز جنسى است كه علت و ریشه بسیارى از انحرافات اخلاقى و ناهنجارى هاى اجتماعى مى شود كه امروزه یكى از این ناهنجارى ها، فرار دختران از خانه است. برخى دختران فرارى به داشتن رابطه با جنس مخالف و برخى به ارتكاب اعمال نامشروع اعتراف دارند. این رابطه به دو صورت مى تواند باشد:
اوّل: توسط بى بند و بارى خود دختران، كه طبق آموزه هاى اسلامى رفتن در وادى هوسرانى و مسائل جنسى، خصوصاً توسط نوجوانان و جوانان عاقبتى جز تباهى ندارد؛ چنانچه امام على(ع) مى فرمایند: «أَوَّلُ الشَّهْوَةِ طَرَب وَ آخرُها عَطَب؛(۵) اول شهوت، شادى و خوشى و آخر آن خستگى و هلاكت است.»
دوم: صورت دیگر این است كه رابطه با جنس مخالف توسط فرد دیگرى به دختران پیشنهاد مى شود. این مورد نیز در قرآن هشدار داده شده كه عاقبتى جز انحراف از راه راست ندارد: و مردم هوس باز و پیرو شهوت، مى خواهند كه شما از راه حق و رحمت الهى بسیار دور و منحرف گردید.»:(۶)
بنابراین از دیدگاه قرآن رفتن در وادى شهوت و میل جنسى، چه توسط خود فرد یا دیگران، در هر دو صورت به انحراف و هلاكت مى انجامد و به راستى گریز دختران از خانه و خانواده، آیا شروع انحراف و هلاكت نیست !
۳- جدایى والدین (طلاق): جدایى والدین در یك خانواده از نظر فشار روانى بیشترین اثر منفى را بر فرزندان دارد. از نظر اسلام و قرآن، همان گونه كه ازدواج زیبا و دوست داشتنى است،(۷) طلاق و از هم پاشیدگى خانواده نیز زشت به شمار مى رود. پیامبر اكرم(ص) مى فرمایند: «نزد خداوند هیچ عملى منفورتر از این نیست كه خانواده اى در محیط اسلامى به وسیله جدایى [طلاق] ویران گردد.»(۸) طلاق از چند منظر براى دختران مشكل آفرین مى شود: اوّل، مشكل عاطفى است، كه جدایى پدر و مادر سالیان سال روحیه آنها را جریحه دار مى كند. دوّم، مشكلات اجتماعى است كه شانس ازدواج مطلوب را از دختر مى گیرد. سوم، شكل خانوادگى است كه در قالب برخورد نامادرى یا ناپدرى و فشارهاى روانى و حتى گاه فیزیكى او را وادار به فرار از خانه مى كند.(۹)
به سبب بروز این گونه مشكلات است كه اسلام سعى كرده از بروز طلاق جلوگیرى كند و اهرم هایى از قبیل:رسیدگى در محكمه خانوادگى،(۱۰) رعایت ایام عدّه، رجوع عملى، وجوب پرداخت نفقه زن شیرده بعد از طلاق و... را در مسیر طلاق مى گذارد(۱۱) تا مبادا این عمل ناپسند انجام گیرد. تمام این تدابیر و دستورات قرآنى بدین علت است كه طلاق، سنگین ترین ضربه را به بنیان خانواده و روح فرزندان وارد مى آورد. او را پریشان و سرگردان مى كند و اگر تكلیف دختر نامشخص شود و پدر یا مادر به او بى توجهى كنند و او نتواند این حالت را تحمل كند، در این صورت یكى از راههاى نجات از این پریشانى و عذاب را فرار از خانه مى پندارد.
* تبعیض و ظلم : منظور از تبعیض این است كه رفتار والدین یا یكى از آنان نسبت به همه فرزندان، یكسان نباشد و در دادن امكانات و آزادیها و یا در برخوردها، تفاوت بین فرزندان قائل شوند. این عامل باعث ایجاد عقده هاى روانى در دختران مى شود و وقتى به خاطر بى مهرى و بى توجهى والدین روحیه اش درهم شكست، دیگر در خانه جایى براى خود نمى بیند و گاه دست به فرار مى زند.
پیامبر اكرم(ص) نیز در مورد قائل نشدن به تبعیض میان فرزندان مى فرماید: «عدالت را بین فرزندان مراعات كنید، همان گونه كه دوست دارید آنان در نیكى و اظهار لطف با شما به عدالت رفتار نمایند»(۱۲). در روایتى آمده كه وقتى به پیامبر(ص) خبر دادند كه خداوند دخترى به او عطا فرموده، نگاه حضرت به چهره اصحابش افتاد كه ناخشنود بودند، سپس فرمود: این چه حالتى است كه در شما مى بینم خداوند گلى به من عطا فرموده، آن را مى بویم و روزى او با خداست.(۱۳)
اسلام نسبت به روح لطیف و احساسات دختران تا آنجا اهمیت قائل شده كه به والدین سفارش نموده: اگر كسى به بازار برود و چیزى بخرد و آن را به خانه براى زن و فرزندان ببرد و درخانه، دختران را براى گرفتن تحفه مقدم بدارد و دخترش را خشنود كند، مانند این است كه برده اى از اولاد اسماعیل را در راه خدا آزاد كرده است.(۱۴)
در جاى دیگرى پیامبر اكرم(ص) به كسانى كه به دختران ظلم نمى كنند و بین آنها و پسران تبعیض قائل نمى شوند، وعده بهشت مى دهد: «هر كه دخترى داشته باشد و به او آزارى نرساند و بى احترامى نكند و پسرش را بر او مقدم نكند، خداوند او را وارد بهشت مى كند.»(۱۵)
یكى دیگر از رفتارهاى ناپسند نسبت به دختران، وادار كردن آنها به ازدواج با كسى كه نمى پسندند مى باشد. والدین حق ندارند در مسئله ازدواج، مردى را كه دخترشان نمى پسندد به او تحمیل كنند و او را به زور وادار به ازدواج كنند. آنها نباید هوى و هوس و خواسته هاى صنفى و قبیله اى خود را در ازدواج دختران و پسران خود اعمال كنند.
در برخى موارد اجبار دختران به ازدواج با مردى كه دوست ندارند، یكى از علل فرار تلقّى شده است. این عمل در سیره پیامبر(ص) و معصومین(ع)، نهى شده است. پیامبر اكرم(ص) نظر دختران خود را در مسئله ازدواج دخیل مى دانند و نظرخواهى ایشان از حضرت فاطمه(س) در امر ازدواج، درسى است براى پدرانى كه خود به جاى دختر، تصمیم مى گیرند . چنان كه ملاحظه شد، در فرهنگ قرآن و معصومین(ع) هیچ رفتار تبعیض آمیزى میان دختر و پسر مشاهده نمى شود، بلكه سفارش به اكرام و محبت به دختران شده است. چه بسا اگر چنین سفارشاتى نبود، ظلم و ستم هاى فراوانى بر دختران روا داشته مى شد و با ایجاد عقده هاى روانى و شخصیتى در وجود دختران زمینه هاى ظهور صدها ناهنجارى در خانه و اجتماع فراهم مى شد. همچنان كه امروزه رفتار تبعیض آمیز برخى والدین و ظلم آنان بر دختران، باعث بروز عقده هاى روانى و نهایتاً انگیزه فرار در ذهن آنان مى شود، لذا قرآن و شریعت اسلامى براى جلوگیرى از بروز این گونه ناهنجارى ها درجامعه اسلامى، به عدم تبعیض میان فرزندان دختر و پسر سفارش كرده است زیرا دختران، با روحیه و عواطف لطیف در برابر بى مهریها و بى توجهى ها تاب نمى آورند و ممكن است دست به رفتارهاى نابهنجارى مانندگریز از خانه بزنند.(۱۶)
* یأس و ناامیدى : امروزه بسیار مشاهده مى شود كه دختران به خاطر داشتن احساسات لطیف و نیز عدم توانایى كافى در رویارویى با مشكلات مختلف درخانه، مدرسه یا اجتماع و محیط دوستان - به علت بى حوصلگى، بى صبرى، اخلاق تند و... ناشى از ضعف روحیه مذهبى - دچار یأس وناامیدى مى شوند، بطورى كه تمام درها را به روى خود بسته مى بینند و به ناچار در پى یافتن دریچه گریزى به سوى رهایى ازمشكلات و دردسرها دست به فرار مى زنند.(۱۷) طبق رهیافت هاى قرآنى كسى كه توان رویارویى با مشكل را ندارد، نومید شده و قدرت مقاوت را از دست مى دهد: «وقتى كه با مشكلات سختى روبه روشد، ناامید مى شود.»(۱۸)
مشكلات بسیارى، دختران را در سنین نوجوانى و جوانى تهدید مى كند اعم از مشكل روحى دراثر از دست دادن عزیزان، دوستان یا شرایط مناسب زندگى، مشكل فیزیكى مانند بیمارى و ... و نیز مشكلات مالى و سایر سختى هاى زندگى، همراه با ناتوانى دختران در حل شرایط موجود یا سامان بخشیدن به مشكلات به علت سستى بنیه مذهبى و عدم توجه به توصیه هاى دینى در این شرایط، باعث یأس و ناامیدى آنها و فراهم آمدن زمینه هاى فرار مى شود. چون كسى كه ناامید از خلق و خدا باشد و امید رستگارى نداشته باشد، با خود مى گوید: من كه آخرت بدى دارم پس لااقل نباید لذات دنیا را از خود دریغ كنم. با این اندیشه نادرست، ارتكاب گناه براى او آسان مى شود و در دریاى عصیان غرق مى شود. خداوند در قرآن دستور مى دهد: «به بندگانم كه برنفس خود اسراف كرده اند، بگو هرگز از رحمت خدا نومید نشوید.»(۱۹) «انسان مؤمن در دشوارى ها و سختى ها ازرحمت خداوند ناامید نمى شود بلكه ایمانش تثبیت مى گردد»(۲۰)، ولى سست ایمانها با از دست دادن نعمت در ناامیدى و ناسپاسى و كفر فرو مى روند؛ ایشان هنگام امتحان به سبب كفر و شرك، هراسان مى شوند.(۲۱) بدون علت قابل قبول فریاد مى كشند گویا با جهانى از اشباح روبه رویند: «هر فریادى را از هركجا بلند شود علیه خود مى پندارند.»(۲۲)
بنابراین در فرهنگ قرآنى یأس و ناامیدى كه خصلت افراد سست ایمان است، مذمت شده و افراد مؤمن هیچ وقت دچار یأس نمى شوند زیرا این خصلت، انسان رابه سوى هر منكر و زشتى مى برد، حتى تا سر حد كفر و شرك. دخترانى كه در اثر یأس و ناامیدى از خانه مى گریزند، در واقع اولین منكر را مرتكب شده اند(۲۳) و چه بسا بعد از آن به خیال دست یافتن به آزادى و نجات از نومیدى به سوى كارهاى غیر اخلاقى و دیگر منكرات نیز كشیده شوند.
* خلق و خوى ناپسند: گاهى دختران در اثر آداب و معاشرت هاى بیرون از خانه، داراى نوعى شخصیت متفاوت از خانواده مى شوند كه تمایلات و مطالبات خاص خود را دارند، لذا یا نمى توانند خانواده و فشارهاى آن را تحمل كنند و یا به عكس، خانواده و ارزش هاى حاكم بر آن نمى تواند دختر را با این شخصیت قبول كند. در هر صورت ممكن است، دختر شرایط خانه را تحمل نكند و دست به فرار از خانه بزند. قرآن كریم در مورد تأثیرگذارى شخصیت انسان بر رفتارش مى فرماید: «قُل كُلّ یَعمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ؛(۲۴) هر كس براساس خلق و خوى و ساختار شخصیتى اش عمل مى كند.»
از دیدگاه قرآن، روحیات، خصایص و عادت هاى هر انسانى او را به چارچوبى مقید مى كند كه آن را «شاكله»مى خوانند. امام صادق(ع) شاكله را طورى تفسیر كرده كه نشان دهنده شخصیت باطنى انسان است. براساس این رهیافت قرآنى، گاهى شاكله و شخصیت باطنى دختران است كه نمى تواند محیط خانه را مكان مناسبى براى حضور خود تحمل كند و ترجیح مى دهد آن را ترك گفته، به دنبال ایده آل هاى خود باشد. بر این اساس، والدین باید از دوران كودكى و بخصوص دوران بلوغ، براى ساختن یك شخصیت درست و مثبت براى فرزندان خود، تمام همتشان را به كار گیرند و سعى كنند در كودكى فرزندان را به گونه اى حمایت كنند كه به تمام احساسات و نیازهاى آنان به صورت صحیح و منطقى پاسخ گویند و نیز در سنین نوجوانى و جوانى مراقب دوستان و همنشینان او باشند تا با دوستان سالم و مؤمن رفت و آمد كنند. یكى از عوامل شكل دهنده شخصیت دختران، دوستان و همنشینان آنهاست كه اسلام در این باره هشدار داده است. پیامبر اسلام مى فرماید: «اَلْمَرئ ُعَلیِ دینِ خَلیلهٍ وَ قَرینه؛ بسیارند دخترانى كه خود گمراه و منحرف نبوده اند و دراثر معاشرت و دوستى با افراد فاسد درمسیر فساد و گناه افتاده اند.» و این عملى نمى گردد، مگر با اجراى دستورات دین مبین اسلام كه براى هر دوره از سنین انسان، فرامین و فرمول هاى خاص تربیتى ارائه نموده است.(۲۵)
* فقر و دنیاگرایى : فقر از دو طریق زمینه فرار دختران را فراهم مى كند: اول اینكه، مسائل و مشكلات اقتصادى، فشارهاى روحى بسیارى را بر اعضاى خانواده، خصوصاً نان آور خانواده وارد مى آورد و گاهى دیده مى شود پدر به دلیل فقر و تبعات آن، فرزندان را مورد بى مهرى و تنبیه قرار مى دهد و چون در بیشتر این خانواده ها دختران فقط به دیده یك مصرف كننده و نانخور نگریسته مى شوند، این رفتار، دختران را آزار مى دهد. قرآن كریم درباره بد رفتارى با فرزندان مى فرماید: «به خاطر فقر و تنگدستى فرزندانتان را نكشید كه روزى رسان آنها ما هستیم»(۲۶) برخى دختران به علت فشارهاى اقتصادى و عواقب آزار دهنده آن دست به فرار مى زنند.
دست هاى دیگر از دختران نیز به علت فقر و احساس كمبود میان دوستان به دلیل محرومیت از برخى امكانات، از خانه فرار مى كنند، تا به آرزوها و خواسته هاى خود برسند كه رهیافت هاى اسلامى این دسته را هم مذمت مى كند كه آخرت خود را براى دنیا نفروشند. «كادَ الفَقْرُ أَن یكُونَ كُفراً؛(۲۷) نزدیك است كه فقر به كفر بینجامد.» نتیجه آن كه اگر فرهنگ دینى و اقتصادى اسلامى به درستى در جامعه حاكم باشد، نه دختران از خانواده خویش گریزان مى شوند و نه خانواده از بودن دختر در خانه احساس ناخوشایندى مى كنند.

جمعه 26/9/1389 - 13:34
اهل بیت

اصلاحات, اصلاح طلبى, مصلح و واژگانى از این قبیل از رایج ترین اصطلاحات قرآنى است. این كلمات و مشابه آن كه بارها در كلام وحى به كار گرفته شده (1) بیشتر در مقابل فساد و مفسد استعمال مى شود. از منظر كتاب آسمانى قرآن, انبیإ الهى به عنوان طلایه داران اصلاحات معرفى شده و آنان با تحمل رسالت سنگین نبوت, تمام هستى خود را در راه مبارزه با فسادهاى اخلاقى, اجتماعى, سیاسى و فرهنگى به كار گرفته اند.
از آنجایى كه امام حسین(ع) از سویى به عنوان جانشین نبوت و گنجینه دار كلام وحى در تمام حركات و رفتار و گفتار به عنوان الگوى كاملى براى امت محسوب مى شود كه باید آنان از رفتار آن امام(ع) سرمشق بگیرند, هم چنان كه خودش فرمود: ((فلكم فى اسوه;(2) قیام من سرمشق شماست.)) و از سویى نیز قیام جاویدان خویش را با شعار اصلاح طلبى و مبارزه با فسادهاى گوناگون عصر اعلام نموده و در تبیین حركت خویش مى فرماید: ((انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى;(3) من براى اصلاح در میان امت اسلام به پا خاسته ام)) و هم چنین آن حضرت در پایان سخنرانى معروف خویش در سرزمین منى اصلاح واقعى را در جامعه اسلامى خواستار شده و معناى روشنى از اصلاحات به دست داده و فرمود: ((اللهم انك تعلم انه لم یكن ما كان منا تنافسا فى سلطان و لا التماسا من فضول الحطام ولكن لنرى المعالم من دینك و نظهر الاصلاح فى بلادك و یإمن المظلومون من عبادك و یعمل بفرائضك و سننك و احكامك;(4) خدایا! همانا تو مى دانى آن چه از ما سرزده (حركت و مبارزه) به عنوان رقابت در به دست آوردن قدرت سیاسى و یا به دست آوردن ثروت و نعمت هاى دنیوى نبوده است, بلكه ما مى خواهیم اصول و ارزش هاى دین تو را در جامعه حاكم كرده و در شهرهاى تو اصلاحات نماییم براى بندگان ستم زده ات امنیت به وجود آورده و زمینه عمل به فرامین و احكام تو را فراهم نماییم.))
با توجه به نكات فوق در این نوشتار سعى شده تا اهداف اصلاح طلبانه امام حسین(ع) در حماسه عاشورا براساس مبانى وحیانى آن بررسى و در حد گنجایش مقام به برخى از مقاصد قرآنى آن حضرت پرداخته شود. به امید آن كه با پیروى از آن اسوه راستین اصلاحات بتوانیم به صلاح و مصلحت واقعى خویش در دنیا و آخرت دست یابیم.

O اولین گام اصلاحات

در مكتب امام حسین(ع) آغازین قدم هاى اصلاح با خودسازى مصلحان برداشته مى شود. اصلاح طلبان حسینى با الهام از پیام وحى, اولین گام هاى اصلاحى را در تربیت نفس خویش برداشته و اصلاح اخلاق و رفتار خویش را زیربناى اصلاحات حقیقى مى دانند. آنان این پیام آسمانى رسولان الهى را سرلوحه حركات خویش قرار داده و هر صبح و شام آن را زمزمه مى كنند كه: ((ما ارید ان اخالفكم الى ما انهاكم عنه ان ارید الا الاصلاح ما استطعت;(5) من هرگز نمى خواهم چیزى را كه شما را از آن باز دارم خودم مرتكب شوم, كه رفتار و گفتارم با هم مخالف باشند, و تا حد توانایى مى خواهم به سوى اصلاح قدم بردارم)).
بنابراین اگر در مراحل نخست حركت هاى اصلاح طلبانه, مدعیان اصلاحات در اندیشه پاكسازى وجود خود از آلودگى هاى دنیوى و اندیشه هاى فسادانگیز نباشند چطور آنان خواهند توانست در سطح اجتماع كه از هر طرف عوامل شیطانى براى گسترش فساد و تباهى و بى بند و بارى تلاش مى كنند, قدم هاى مثبت بردارند, آیا كسانى كه در كشور وجود خود به سوى اصلاحات حركت نمى كنند مى توانند در پهناى اجتماع مدیریت رشد و ترقى و مقابله با انحرافات را به عهده بگیرند. بلى هم چنان كه گفته اند:
ذات نایافته از هستى بخش
كى تواند كه شود هستى بخش
از دیدگاه قرآن رهبران جنبش اصلاحات لازم است كه از پاكیزه ترین و خوش سابقه ترین انسان هاى اجتماع باشند آنان گذشته از این كه در خودسازى و تهذیب نفس از افراد پیش قدم در جامعه هستند. در نزد افكار عمومى نیز باید از نظر فضائل اخلاقى و مدیریت اجتماعى به عنوان فردى مورد اعتماد به شمار آیند.
خداوند متعال از قول قوم صالح نقل مى كند كه: ((قالوا یا صالح قد كنت فینا مرجوا قبل هـذا;(6) اى صالح تو پیش از آن كه ادعاى نبوت خود را مطرح كنى در میان ما فردى مورد اعتماد و مایه امیدوارى بودى)).
حضرت سیدالشهدا(ع) هنگامى كه نداى اصلاح در جامعه سرداد و مردم را براى مبارزه با انحرافات و تباهى در جامعه فراخواند از نظر دوست و دشمن فردى خود ساخته و مورد اعتماد و اطمینان بود تا جایى كه معاویه بن ابى سفیان به فرزندش یزید گفته بود: ((حسین احب الناس الى الناس;(7) حسین بن على(ع) محبوب ترین چهره جامعه مسلمانان مى باشد)).
به هر حال اگر امام حسین(ع) از اصلاح و تغییرات اجتماعى و سیاسى سخن مى گفت, در حالى بود كه در سیره عملى آن بزرگوار خودسازى, توجه به نماز, اخلاص, رضا, توكل به معبود یكتا, عرفان و معنویت, ایثار و صبر و استقامت جایگاه ویژه اى داشت.

O اهداف قیام عاشورا

حركت هاى اجتماعى كه براى اصلاح جامعه و دگرگون كردن اوضاع نابسامان آن صورت مى گیرد باید براساس نقشه اى حساب شده و اهداف خاصى ـ كه در آن نیازهاى مردم و جامعه منظور شده باشد ـ طراحى و اعلام شود.
این اهداف كه بازگو كننده اندیشه ها و دغدغه هاى رهبران نهضت مى باشد لازم است به صورت شفاف و با زبان عموم مردم و به صورت گسترده در جامعه اعلام و به مردم تفهیم شود. چرا كه در غیر این صورت حركتى كور و ناموفق خواهد بود.
حضرت اباعبدالله(ع) اهداف متعالى قیام خود را در قالب پیام هاى مختلف ـ كه برگرفته از كلام وحى و سیره و سنت پیامبر اكرم(ص) بود ـ در فرصت هاى مناسب به صورت روشن و شفاف بارها اعلام كرده و بر آن پافشارى مى نمود.
در این جا برخى از این اهداف والا و حیاتى را مى خوانیم:

1. برقرارى قسط و عدالت

از دیدگاه بلند حضرت حسین(ع) كسى لیاقت و شایستگى زمامدارى بر مسلمانان را داراست كه رفتار و گفتار و حركاتش در جهت اجراى قانون حق و گسترش عدالت باشد. آن حضرت مى فرماید: ((فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب و القائم بالقسط, الدائن بدین الحق, الحابس نفسه على ذات الله;(8) به جان خودم سوگند! فردى شایستگى زمامدارى بر مسلمانان را ندارد مگر این كه قانون خدا را محترم شمرده و به آن عمل كند, براى گسترش عدالت قیام كرده و متدین به دین حق باشد و جان خود را در راه خدا گرو بگذارد)).
حضرت سیدالشهدا(ع) این مرام خود را به همه اعلان كرده و توسط دوستان و یارانش همه جا به آن اشاره مى كرد. حضرت مسلم بن عقیل سفیر باكفایت آن گرامى در دارالاماره كوفه ضمن اشاره به فلسفه نهضت حضرت حسین(ع), خطاب به عبیدالله بن زیاد در مورد احترام به قانون الهى و ایجاد عدل و داد در جامعه سخن گفته و فرمود: ((فإتینا لنإمر بالعدل و ندعوا الى حكم الكتاب;(9) آمده ایم[ تا مردم و حاكمان را] به سوى عدالت و قانون خدا دعوت كنیم)).
برقرارى عدالت اجتماعى و عملى كردن احكام خداوند همان چیزى است كه پیامبران الهى براى آن مبعوث شده اند و در قرآن كریم خداوند متعال بارها به آن تإكید مى نماید و مى فرماید: ((ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها كتاب و میزان نازل كردیم تا مردم به عدالت قیام كنند.))(10)
از منظر بینش قرآنى در اصلاحات اجتماعى و سیاسى یكى از مهم ترین انگیزه ها باید همان گسترش عدالت باشد چرا كه اگر به این موضوع حیاتى بى توجهى شود و زورمداران, ثروتمندان و حكمرانان براى تكیه بر اریكه قدرت, نفع خود را در سلطه طلبى انحصارگرایى و از میان بردن قسط و عدل ببینند, یقینا به گواهى تاریخ و تجربه و براساس سنت الهى جامعه را در آستانه بحران و فروپاشى قرار خواهند داد و اراده خداوند بر این تعلق گرفته كه در صورت رواج ظلم و ستم و بى عدالتى اركان چنین جامعه را متزلزل و نابود گرداند.
اگر این هدف متعالى از منظر اصلاح طلبان نادیده انگاشته شود و منافع شخصى و گروهى بر ایجاد عدالت در میان مردم ترجیح داده شود تدریجا روحیه ناامیدى, نگرانى در میان مردم اوج گرفته و با توسعه یافتن فسادهاى اقتصادى, سیاسى و اجتماعى, منافع مردم از میان رفته و قانون الهى فراموش خواهد شد. بدین جهت اصلاح طلبان راستین این پیام آسمانى را ـ كه قیام اباعبدالله(ع) نیز در پرتو آن صورت گرفت ـ همیشه نصب العین خود قرار مى دهند كه: عدالت پیشه كنید كه خداوند عدالت طلبان را دوست دارد.(11)

2. بازگرداندن عزت مسلمانان

توجه به عزت و خودباورى در سیره حماسى امام حسین(ع) یكى دیگر از مقاصد متعالى آن حضرت است. از زمانى كه پیامبر گرامى اسلام رحلت كرده بود عزت مسلمانان ـ كه در پرتو اطاعت از رسول اكرم(ص) به وجود آمده بود ـ هر روز تضعیف شده و تدریجا از میان آنان رخت بربسته بود تا آنجایى كه در زمان معاویه مردم به عنوان بردگانى حلقه به گوش, در زیر فرمان حاكمان خودسر اموى به سر مى بردند. آنان بدون این كه از خود حركتى نشان دهند و در مورد احقاق حقوقى كه اسلام برایشان به ارمغان آورده بود قدمى بردارند حق حیات خود را در اطاعت از زمامداران مستبد مى دانستند. امام حسین(ع) در خطبه آتشین و روشنگرانه خود در سرزمین منى به این حقیقت تاریخى اشاره كرده و مى فرماید: ((فالارض لهم شاغره و ایدیهم فیها مبسوطه و الناس لهم خول لایدفعون ید لامس, فمن بین جبار عنید و ذى سطوه على الضعفه شدید مطاع لایعرف المبدىء المعید;(12) زمین در تسلط آنان (حاكمان بنى امیه) است و دستشان (براى هر تجاوز و جنایتى) از هر جهت باز است. مردم بردگان آنان به شمار مىآیند آن گونه كه هر دستى كه بر سرشان كوبیده شود قدرت دفاع ندارند. گروهى از این جباران كینه توز بر بینوایان چیره گشته و گروهى دیگر نیز فرمانروایانى هستند كه نه خدا را مى شناسند و نه روز معاد را باور دارند.
آن حضرت براى جبران حقارت مسلمانان و بر گرداندن عزت واقعى به آنان قیام نمود و به عنوان الگو و اسوه عزتمندان حقیقى, نداى هیهات منا الذله را سر داده و به ملت هاى تحقیر شده جهان, راه به دست آوردن عزت و افتخار را آموخت كه عزت حقیقى فقط در سایه توجه به خدا و در پرتو عمل به قانون الهى است و این همان پیام آسمانى قرآن است كه ((فان العزه لله جمیعا;(13) عزت و كرامت منحصرا براى خداست)).
انسان هاى وارسته كه هیچ گاه حقارت ها و حركت هاى ذلت آور افراد پست و فرومایه را نمى توانند تحمل كنند و ارزش هاى انسانى و كرامت خود را به هیچ قیمتى حاضر نمى شوند فدا كنند به پیام عزت بخش حسینى لبیك گفته و در قیام عاشورا شركت جستند. آنان اصلاح طلبان آزاده اى بودند كه از رواج گناه, نابود شدن ارزش هاى الهى, شایع شدن برخى عقاید و خیال هاى باطل و ناهنجارىهاى فراوان جامعه به ستوه آمده بودند و از تحقیر و خدشه دار شدن كرامت مسلمانان رنج مى كشیدند و در دل هاى خود آرزوى رهبرى شایسته و لایق را انتظار مى كشیدند. حضرت سیدالشهدإ (ع) با یارى آن عده به ظاهر اندك, پیام عاشورایى خود را در بلنداى تاریخ منتشر كرده و بازگرداندن عزت و افتخار به مسلمانان را سرلوحه قیام خود قرار داد.

3. مبارزه با ستم و ستمگران

خداوند متعال در آیات متعددى از ارتباط با ستمگران و حكمرانان مستكبر نهى كرده و در مورد عواقب ذلت بار آن هشدار داده است. از جمله در سوره هود مى فرماید: ((ولا تركنوا الى الذین ظلموا فتمسكم النار وما لكم من دون الله من اولیإ ثم لا تنصرون; بر ستمگران اعتماد نكنید[ و به آنان تمایل نداشته باشید] كه این عمل موجب مى شود آتش شما را فراگیرد و در آن حال, هیچ ولى و سرپرستى جز خدا نخواهید داشت و یارى نخواهید شد)).
اما گروهى بدون توجه به عواقب وخیم آن و على رغم هشدارهاى مكرر قرآن به این عمل ننگین و ذلت آور مبادرت مى ورزند این افراد فرومایه براى چند روز زندگى زودگذر دنیوى و به خاطر رفاه و آسایش چند روزه خود به طاغوت ها و ستمگران روى آورده و در مقابل ظلم و ستم آنان نه تنها از خود عكس العمل نشان نمى دهند بلكه با سكوت و گاهى لبخند رضایتآمیز خود عملا در مقام تإیید زورگویان ستم پیشه برمىآیند. معمولا این افراد كم مایه و پست همت براى كسب قدرت, سرمایه, ریاست هاى ظاهرى, حفظ موقعیت و جایگاه خود به این خوارى دنیا و آخرت تن مى دهند.
امام حسین(ع) براى مقابله با این عده رفاه طلب به پا خاسته و یكى از علل قیام خود را مقابله با مستكبران و طاغوتیان شمرده و عالمان و خردمندان و عقلاى جامعه را از نزدیك شدن و ارتباط با آنان برحذر مى دارد و از قول رسول خدا(ص) مى فرماید: ((من رإى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثا لعهدالله مخالفا لسنه رسول الله یعمل فى عبادالله بالاثم والعدوان فلم یغیر علیه بفعل و لا قول كان حقا على الله إن یدخله مدخله;(14) هر كس ببیند زمامدار ستم پیشه اى به حقوق الهى و احكام دین بى اعتنایى كرده و حرام خدا را حلال مى شمارد, پیمان خدا را مى شكند و با روش رسول خدا(ص) مخالفت مى ورزد و با بندگان خدا براساس گناه رفتار كرده و دشمنى مى نماید و با این حال براى تغییر و اصلاح روش چنین حاكم ستمگرى در گفتار و كردار اقدام نكند خداوند متعال حق دارد كه او را به همان جایى برد كه آن فرمانرواى ستم پیشه را خواهد برد.
آن حضرت در ادامه سخنانش كه در مقابل لشكر حر بن یزید ریاحى ایراد مى كرد به ضرورت تغییر وضع موجود و اصلاحات اشاره كرده و فرمود: اى مردم! آگاه باشید كه این حاكمان ستمگر, به اطاعت شیطان تن داده و از بندگى خدا سر باز زده و فساد را ظاهر ساخته و رواج داده اند, حدود الهى و مجازات دینى را تعطیل كرده و بیت المال را به خود اختصاص داده اند, آنان حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كرده اند و من از هر كسى در اقدام به تغییر وضع موجود شایسته ترم.(15)

4. دفاع از حقوق محرومان

توجه به حقوق و زندگى طبقات پائین جامعه و رسیدگى به نیازمندان و فقرا از جمله مصادیق اصلاحات اجتماعى در دیدگاه وحیانى كلام الهى به شمار مىآید. از منظر آیات قرآن یكى از مهم ترین وظایف حاكمیت در جامعه اسلامى, تلاش براى رفع فقر و محرومیت است. زیرا گسترش فقر و همسان نبودن مخارج زندگى با درآمدهاى آن, زمینه رستگارى و سعادت را از میان برده و محرومان را در آستانه سقوط و فسادهاى مختلف قرار مى دهد. به همین جهت رسول گرامى اسلام فرمود: ((كاد الفقر إن یكون كفرا;(16) فقر و ندارى به كفر نزدیكتر است.))
از دیدگاه فرهنگ قرآنى یكى از مهم ترین وظایف حاكمان در حكومت اسلامى تلاش براى رفع فقر و محرومیت و از بین بردن زمینه ها و عوامل فقر است. از میان رفتن خلاقیت ها و استعدادهاى درونى, اضطراب روح و ناآرامى وجدان انسانى, از دست رفتن موقعیت ها و فرصت هاى اجتماعى, رشد ارتباطات ناسالم میان افراد, افسردگى, پرخاشگرى, افزایش جرم و جنایت و انواع ناهنجارىهاى شخصیتى, از جمله ره آورد محرومیت و فقر در جامعه مى باشد. به این جهت خداوند متعال رسیدگى به طبقات پایین جامعه را در ضمن آیات متعددى در رإس اصلاحات اجتماعى قلمداد نموده و در مورد یتیمان كه بخشى از محرومان جامعه را تشكیل مى دهند, مى فرماید: ((ویسالونك عن الیتامى قل اصلاح لهم خیر وان تخالطوهم فاخوانكم والله یعلم المفسد من المصلح;(17) از تو درباره یتیمان سوال مى كنند بگو اصلاح كار آنان بهتر است و اگر زندگى خود را با زندگى آنان بیامیزید آنها برادران شما هستند,[ شما با آنان همانند برادران و خواهران دینى رفتار كنید] خداوند متعال البته كه مفسدان را از مصلحان باز مى شناسد)).
اساسا در بینش قرآنى محرومان و طبقات پایین جامعه بیشترین مشكلات را در حركت هاى مختلف سیاسى و اجتماعى تحمل كرده و بار سنگین زحمات را به دوش مى كشند و آنانند كه باید مورد تقدیر و تكریم مسوولان جامعه قرار بگیرند و در مقابل, مرفهین و متمولان بى درد و كوردلان حوادث سخت و بحران هاى جامعه در حاشیه امن قرار داشته و در هنگام چیدن میوه نهضت هاى اصلاحى خود را از همه پیش قدم تر مى پندارند.
خداوند متعال مى فرماید: ((واذآ انزلت سوره ان آمنوا بالله وجاهدوا مع رسوله استاذنك اولوا الطول منهم;(18) هرگاه سوره اى نازل شود كه به ایمان به خدا و جهاد در راه دین دستور دهد ثروتمندان توانا از حضور تو تقاضا مى كنند كه ما را از جهاد معاف بدار)).
در سیره امام حسین(ع) نیز فقرزدایى و یارى به محرومان جایگاه ویژه اى دارد, آن گرامى این شیوه قرآنى را در رفتار و گفتار خویش عملى ساخته و درسآموز دیگران در عرصه زندگى شد. احادیث و روایات فراوانى درباره آن حضرت وجود دارد كه حكایت از دستگیرى از ضعفاى جامعه و توجه خاص به طبقات محروم دارد. امام حسین(ع) حتى در روزهاى بحرانى زندگى خویش در سفر كربلا از این خصلت انسانى خویش صرف نظر نكرد. یارى به یك خانواده نیازمند مسیحى, كمك به على بن طعان محاربى, و مصادره كاروان تجارتى حكومت و تقسیم آن بین نیازمندان از جمله اقدامات آن حضرت در راستاى فقرزدایى در جامعه مى باشد.
آن حضرت در سخنان كوبنده خویش به نخبگان و عقلاى جامعه و افراد صاحب نفوذ نهیب زده و به آنان در مورد كوتاهى در حق محرومان جامعه شدیدا هشدار داده و فرمود: ((فاما حق الضعفإ فضیعتم و اما حقكم بزعمكم فطلبتم;(19) حق ضعیفان و بینوایان را پایمال نموده و آن چه را كه حق خودتان مى پنداشتید مطالبه كردید)).
در اندیشه امام حسین(ع) بدترین صفات زمامداران و مسئولین جامعه بى مهرى به قشر محروم جامعه است هم چنان كه فرمود: بدترین صفات حاكمان, ترس از دشمنان, بى رحمى و قساوت در حق ضعیفان و محرومان و خوددارى از بخشش در هنگام عطا مى باشد.(20)
حضرت مهدى(ع) در مورد خصلت یتیم پرورى و فقیرنوازى حضرت اباعبدالله(ع) مى فرماید: ((اى جد بزرگوار! تو بهار یتیمان, پناهگاه مردم, مایه سربلندى اسلام, كانون احكام الهى و هم پیمان بخشش و احسان بودى)).(21)

O آفات اصلاحات

در نهضت هاى اصلاحى گاهى افراد فرصت طلب و سودجو به بهانه اصلاح امور وارد جامعه شده و در دستگاه هاى مختلف رخنه كرده و شعارها و ادعاهاى عموم پسند مطرح مى كنند.
اگر چهره واقعى آنان افشا شود مردم به مفاسد فسادانگیز و نقشه هاى نفاقآمیز آنان پى خواهند برد. خداوند متعال ضمن گوشزد كردن خطر این گروه هاى فرصت طلب و موج سوار, مى فرماید: ((واذا قیل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون الا انهم هم المفسدون ولـكن لا یشعرون;(22) هرگاه به این عده گفته شود: در جامعه فساد نكنید, مى گویند: همانا اصلاح طلب هستیم, آگاه باش آنان اهل فسادند ولى نمى فهمند.)) براى همین در كنار حركت هاى انقلابى اصلاح طلبانه, عده اى با آگاهى یا ناآگاهى به دنبال توطئه و فساد علیه اهل ایمان برمىآیند و كار باطل و افسادگرایانه خود را اصلاح طلبى مى نامند. اینان تلاش مى كنند قیام هاى الهى و كوشش هاى اهل حق را باطل جلوه داده و مقابله آن را حق خود بدانند.
این دنیاپرستان اهریمن صفت, مردم عادى را اغفال نموده و حقایق را واژگون جلوه مى دهند و در حقیقت آنان مهمترین موانع در راه اصلاحات راستین و خطرناكترین سد در مقابل اجراى فرامین الهى هستند. در نهضت عاشورا نیز این قبیل افراد از اهل باطل سركوبى قیام حضرت اباعبدالله(ع) را به عنوان مبارزه با فساد و تباهى و هرج و مرج قلمداد كرده و حركت عاشورایى خود را در جهت فساد جامعه دانسته و با تبلیغات وسیع خود مردم را بر علیه خاندان پیامبر(ص) شورانیده بودند. آرى یزید خود را حق جلوه داده و از كتاب خدا براى حقانیت حكومت فاسد خویش دلیل اقامه مى كرد او با توسل به آیه ((قل اللهم مالك الملك...))(23) نتیجه مى گرفت كه خداوند طبق این آیه مرا عزیز كرده و حسین بن على(ع) را خوار نمود. پس من بهتر از او هستم.
هم چنین عوامل وى زمانى كه از دستگیرى امام حسین(ع) در مكه مإیوس شدند تهمت فساد و تبهكارى و اقدام بر علیه امنیت اجتماعى به حضرت سیدالشهدا(ع) زده و گفتند: آیا از خدا نمى ترسى كه از جماعت مسلمانان خارج شده و در میان امت اسلام تفرقه ایجاد مى كنى؟(24) و ابن زیاد همین سخن را در مواجهه با حضرت مسلم بن عقیل بر زبان آورد.(25)
آنان قیام معنوى امام حسین(ع) را به عنوان تفرقه و شكستن وحدت مسلمین نامیده و خود را انسان هاى مصلحت اندیش مى پنداشتند كه در جهت صلاح جامعه قدم برمى دارند.

پى نوشت ها:

این مقاله با همكارى مركز فرهنگ قرآن و معارف, توسط جناب حجه الاسلام عبدالكریم پارسانیا به رشته تحریر درآمده است.
1ـ از جمله به آیات انفال, 1, نسإ 153, شعرإ152, اعراف 156, اعراف 170, قصص 19 و...
2ـ تاریخ طبرى, ج4, ص304.
3ـ سخنان حسین بن على(ع), ص28.
4ـ تحف العقول, ص239.
5ـ هود, 88.
6ـ هود, 62.
7ـ تهذیب ابن عساكر, ج4, ص327.
8ـ ارشاد مفید, ج2, ص39.
9ـ تاریخ طبرى, ج4, ص282.
10ـ حدید,25.
11ـ حجرات, 9.
12ـ تحف العقول, ص168.
13ـ نسإ, 139.
14ـ تاریخ طبرى, ج4, ص266.
15ـ همان.
16ـ الكافى, ج2, ص307.
17ـ بقره, 220.
18ـ توبه, 86.
19ـ تحف العقول, ص238.
20ـ العوالم, الامام الحسین(ع), ص62.
21ـ زیارت ناحیه مقدسه, ص40.
22ـ بقره, 11 و 12.
23ـ آل عمران, 26.
24ـ تاریخ طبرى, ج4, ص289.
25ـ ارشاد مفید, ص196.
جمعه 26/9/1389 - 13:33
اخلاق

حقیقتا داستان بسیار شیرین حضرت یوسف(علیه السلام) ((زندگى نامه)) واقعى جوانان حقیقت جو است و شیوه زندگى كردن نوجوانان و جوانان را در گستره خود قرار داده است. پس در جواب این سوال كه:
آیا داستان یوسف(علیه السلام) قابل توسعه است؟ و آیا عنصرى دانستن آن قابل اثبات مى باشد؟ باید گفت: قرآن در روایات, كتاب ((جرى)) معرفى گشته, یعنى مانند آفتاب و ماه در جریان است و بر انواع مصادیق قابل تطبیق است. از این رو هم طبق روایات یك آیه از قرآن نیز بر هر موردى كه قابل انطباق باشد تطبیق مى گردد; هرچند كه ربطى به مورد نزول آیه نداشته باشد. عقل هم همین سلیقه و روش را صحیح مى داند, چون قرآن براى هدایت همه انسان ها و در همه زمان ها نازل شده است.
بنابراین داستان حضرت یوسف(علیه السلام) همان سرنوشت و فراز و نشیب زندگى یك جوان قدسى است و گستره زندگى تمام جوانان را در هر زمان و مكانى, تحت پوشش قرار مى دهد. از این رو ((جوانان قرآن)) باید یوسف گونه با آسیب ها و آفت ها مقابله نمایند. از این رو سوره یوسف را ـ كه سوره جوانان و زندگى نامه یوسف(علیه السلام) است ـ مطالعه كرده و از آن الگو بگیرند.

حد آسیب و آفت اخلاقى، در تهدید جوانان

همان طورى كه صفات پسندیده, انسان را به معراج مى برند, صفات ناپسند نیز انسان را به گمراهى مى كشانند. یكى از صفات ناپسندى كه زندگى انسان را به نابسامانى مى كشاند, حسادت است. ((حسد)) نهال ایمان را مى سوزاند و فرد و جامعه را با خطر جدى مواجه مى سازد. آتش حسد, حد و مرزى نمى شناسد, بلكه فراگیر بوده و دامن گیر همه افراد مى گردد. خداوند در همین زمینه مى فرماید: ((اذ قالوا لیوسف واخوه احب الى ابینا منا ونحن عصبه ان ابانا لفى ضلال مبین))(1) آنگاه كه (برادران او) گفتند: همانا یوسف و برادرش (بنیامین) نزد پدرمان از ما كه گروهى نیرومند هستیم محبوب ترند. همانا پدرمان (در این علاقه به آن دو) در گمراهى روشنى است.
اولین آسیبى كه این جوان ملكوتى را با خطر جدى مواجه ساخت, ((حسادت خودمانى)) بود. حسادتى كه از درون خانه شعله ور شده, حس حسادت, برادران را به طرح نقشه اى وادار ساخت, بعضى گفتند: ((یا یوسف را بكشید و یا او را به سرزمین دوردستى بیفكنید تا محبت پدر یك پارچه متوجه شما بشود.))(2) این بود دو پیشنهاد پلیدى كه در بین برادران به خاطر حسادت مطرح شد:
حسن یوسف دیده اخوان ندید
از دل یعقوب كى شد ناپدید(3)
لذا امام سجاد(علیه السلام) مى فرماید:
((اللهم سلم لى قلبى من البغى والحسد والكبر والعجب والریإ والنفاق و سوء الاخلاق; خدایا! قلب و جان مرا از سركشى, حسد, خودبزرگ بینى, از خود راضى بودن, خودنمایى, دورویى, و اخلاق ناپسند, سلامت بدار.))(4)
حسد, یك بیمارى روانى اى است كه جان و جامعه انسانى را نابود مى كند. لذا باید با دعا و عوامل معنوىاى كه ائمه معصومین(علیهم السلام) بیان كرده اند آن را مداوا نمود.
بنابراین حسد را باید از طریق دعا درمان كرد, نه دارو و عوامل مادى.
حضرت على(علیه السلام) مى فرماید:
((فان الحسد یإكل الایمان كما تإكل النار الحطب; (بر هم حسد مورزید كه) حسد ایمان را مى خورد ـ چنان كه آتش هیزم را نابود مى كند.))(5)
البته حسادت هاى دشمنان معنویت, مرموزتر و شكننده تر از حسادت آدم هاى معمولى است, زیرا سرمنشإاش مسائل سیاسى ـ اجتماعى است. دنیاى امروز به صورت مجتمعى از همسایگان و دهكده اى كوچك درآمده است. به طورى كه با همدیگر رفت و آمد داشته و از رفتار همدیگر آگاه و باخبرند. در یك چنین دهكده اى جهانى, دشمن به راحتى از همه چیز و همه كس اطلاع دارد. به راحتى مى تواند قشرهاى مختلف هر جامعه را شناسایى كرده و مورد هجوم فرهنگى و مانند آن قرار دهد. بنابراین آسیب شناسى جوانان باید با نگرشى جهانى و كلى مورد بررسى قرار گیرد, نه در یك جامعه بسته و محدود. به هر حال حسودان جهانى پیروان حضرت یوسف را در سراسر جهان مورد تهدید قرار داده, و براى تمام آن ها طرح و نقشه شومى تدارك دیده اند.
گرچه آسیب ها و آفت ها در حیاط خلوت منزل و درون خانه, پیروان حضرت یوسف راتهدید مى كند. اما دشمنان خارجى و داخلى اى كه با پاكى و معنویت مخالف اند, كمتر آنها را فراهم مى كنند. به عنوان مثال مى توان به پخش برنامه هاى مبتذل ماهواره اى و امثال آن اشاره كرد.
لذا امام سجاد(علیه السلام) مى فرمایند:
((بارخدایا! مشركان را به مشركان گرفتار ساز تا از دستیابى بر سرزمین هاى مسلمانان بازمانند, و آنان را با كاستن عددشان از كاستن مسلمین باز دار و رشته اتحادشان را بگسل تا از همدستى بر ضد مسلمین باز مانند.))(6)
بنابراین باید براى محفوظ ماندن جوانان از خطر دورى از معنویت و فرار از حقیقت و اخلاق انسانى تلاش كرد و از هر نیرو و امكاناتى استفاده نمود; گرچه خود جوانان هم باید با هوشیارى و فراست با نقشه هاى ضد انسانى دشمنان و دوستان مقابله كرده و از دام آنها فرار كنند.

چهره هاى دروغین, در كمین جوانان

خداوند در قرآن كریم مى فرماید:
((قالوا یا ابانا انا ذهبنا نستبق وتركنا یوسف عند متاعنا فاكله الذئب وما انت بمومن لنا ولو كنا صادقین))(7) گفتند: اى پدر! ما براى مسابقه رفتیم و یوسف را نزد اثاثیه خود گذاشتیم و گرگ او را خورد. هرچند ما راست بگوییم, اما تو باور نخواهى كرد.
گرگ ها, براى خوردن دست به درندگى نمى زنند, بلكه به خاطر شهوت رانى و خون آشامى است كه خوى درندگى را در آنها تقویت كرده. از این رو هیچ وقت آرام نمى گیرند و تمام توان خود را به كار مى بندند. در عین این كه گرگ ها نسبت به بعضى از حیوانات دیگر مانند: پلنگ, نهنگ, شیر و شتر, جثه كوچكترى دارند, اما به جهت صفت ((خون آشامى)) سمبل ((درندگى)) مى باشند:
اى صبا در دل یوسف مگو یعقوب را
آشتى كردند یارانش ولى گرگ آشتى(8)
گرگ صفتى و خوى درندگى در جامعه ناسالم جهانى امروز, موج مى زند. امام على (علیه السلام) در نامه اى به عبدالله پسر عباس یا عبیدالله برادر عبدالله فرموده:
((... و ایتامهم اختطاف الذئب الازل دامیه المعزى الكسیره...; و چون مجال بیشترى در خیانت به امت, به دستت افتاد, شتابان حمله نمودى و تند برجستى و آنچه توانستى از مالى كه براى بیوه زنان و یتیمان نهاده بودند بربودى. چنانكه گرگ تیز تك برآید و بز زخم خورده و از كار افتاده را برباید... به خدا اگر حسن و حسین چنان مى كردند كه تو كردى از من روى خوش نمى دیدند و به آرزویى هم نمى رسیدند, تا آن كه حق را از آنان بستانم و باطلى را كه به ستمشان پدید شده نابود گردانم.))(9)
امام على(علیه السلام) زندگى رانت خواران و راحت خواهان را مورد آسیب شناسى و كالبد شكافى قرار مى دهد و آنان را با گرگ تیز تكى كه بز زخم خورده و از كار افتاده را برباید, مقایسه و تشبیه مى كند.
به هر حال اگرچه جوانان یك جامعه مانند یوسف از شر گرگ صفتان روزگار در امان نیستند, اما با توكل به خدا و پیمودن راه انسانیت و حقیقت مى توانند از موج حمله هاى آنها در امان باشند. خداوند هم پشتیبان و یاور انسان هاى پاك و ملكوتى است.
حضرت على(علیه السلام) در یك آسیب شناسى عمیق و دقیق, گرگ صفتان تمام زمان ها را مورد خطاب قرار مى دهد, مى فرماید:
((... و كان اهل ذلك الزمان ذئابا, و سلاطینه سباعا, و اوساطه إكالا, و فقراوه امواتا.. ولبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا; پیشواى قوم باید با مردم خود به راستى سخن بگوید و پراكندگى مردم را به اجتماع تبدیل كند, و ذهن خود را آماده پذیرفتن گرداند[...در غیر این صورت] باطل بر جاى استوار شود, و نادانى بر طبیعت ها سوار و كار ستمكار بزرگ گردد, و دعوت (به حق) اندك و كم خریدار شود, و روزگار چون درنده اى دیوانه حمله آرد, و باطل آرمیده برخیزد, و در كار دین جدایى پذیرند, در دروغ با هم دوست باشند و در راست با یكدیگر دشمن شوند. و چون چنین شود, فرزند ـ با پدر ـ كینه ورزد و باران, كشت ها را بسوزاند, فرومایگان درهم پخش كنند, و جوانمردان تهدیدست مانند. مردم این زمان گرگانند, و پادشاهانشان درندگان, و فرودستان طعمه آنان, مستمندان همانند مردگان باشند. سرچشمه راستى خشك شود و چشمه دروغ جوشان گردد. راستى را به زبان به كار برند, ولى در دل با هم دشمن اند. گناه و نافرمانى سبب پیوند گردد و پارسایى موجب ریشخند, و اسلام به طور وارونه جلوه دهند و كسى سخن حق نگوید.))(10)
بنابراین از دیدگاه امیرالمومنین (علیه السلام) ریا و دورویى, گرگ صفتى و خوى درندگى, آسیب هایى هستند كه مى توانند افراد جامعه, خصوصا جوانان را به كام خود فرو برده و از مسیر انسانیت و پاكى منحرف سازند. لذا در عصر ما هیچ كس نمى تواند رهبرى قافله جوانان جهان را بر عهده بگیرد مگر این كه خود از تمام پلیدىها و حیله ها به دور باشد و نفس خود را با صفات پاك انسانى آراسته گرداند. بنابراین بهترین راهنماى بشریت ـ در رسیدن به سعادت ـ همان رهبران معنوىاند. چالش ها و موانع رشد معنوى جوانان
در داستان حضرت یوسف (علیه السلام) آمده:
((وجإت سیاره فارسلوا واردهم فادلى دلوه قال یا بشرى هـذا غلام واسروه بضاعه والله علیم بما یعملون)) كاروانى فرا رسید و آب آورشان را فرستادند. او دلوش را در چاه انداخت و گفت: مژده باد, این پسركى است...))(11)
چاه را تو خانه اى بینى لطیف
دام را تو دانه اى بینى ظریف(12)
معمولا اشیاى قیمتى ـ مانند طلا ـ و انسان هاى باارزش و اندیشمند ـ مانند جوانان فعال ـ در تیررس دشمنان و گرگ صفتان تیز دندان قرار دارند. جوانان هر مرز و بومى, سرمایه هاى انسانى و معنوى آن كشوراند, و انرژىهاى متراكم زیادى را در خود ذخیره دارند.
كیم ـ وو ـ چونگ مى گوید:
((در میان تمام چیزهایى كه جوانى به همراه دارد, مهمترینشان آرزوهاست. مردمانى كه آرزو و هدف دارند فقر نمى شناسند, زیرا شخص به اندازه هدف هایش ثروتمند است, جوانى دورانى از زندگى است كه حتى اگر شخص هیچ چیز نداشته باشد, ولى هدف داشته باشد, نیازى به اشك و غبطه خوردن ندارد. تاریخ متعلق به كسانى است كه در زندگى هدف دارند, آرزوها, اهداف, آمال و امیدها قدرت هایى هستند كه با آنها مى توان جهان را متحول ساخت, ملت هایى كه برنامه دارند سرانجام اهدافشان به واقعیت منتهى مى شود.))(13)
لذا این نیروهاى سرشار از انرژى و تحرك, مورد هدف دشمنان قرار مى گیرند. از این جهت براى به دام انداختن جوانان از ((دام هاى متنوع)) استفاده مى كنند و از ((تنوع دام ها)) لذت مى برند. گاهى گرگ منشى پیش مى روند و زمانى هم از چاه ها و چالش هاى موجود در جامعه مدد مى گیرند تا جوان روشن ضمیر را زمین گیر نمایند و به تباهى بكشند كه عامل مهم افسردگى و بى انگیزه شدن جوانان است; چنان كه برادران حضرت یوسف(علیه السلام) نیز او را فداى بلهوسى و صفت زشت حسد و خودخواهى خودشان كردند و نوجوانى مثل یوسف (علیه السلام) را از بسیارى فرصت هاى نوجوانى محروم ساختند.
البته چاهى كه دشمنان, در عصر جاهلیت جدید و عصر فضا در مسیر جوانان قرار داده اند شكل عوض كرده و با تنوع بیشترى جلوه نموده است. چاه و چاله, در عصر جاهلیت جدید, داراى لایه هایى متعدد و متنوع است و به شكل رسانه هاى جمعى اى مانند: اینترنتى, ماهواره, رایانه و... درآمده است.
دشمنان كوردل, با ارائه ده درصد برنامه هاى منفى, موهوم, مهیج, مهمل و فحشا, در اینترنت, ماهواره و... نود درصد از جوانان جهان قربانى مى گیرند. اگرچه در این میان جوانان و نوجوانان متعهد و متدین از این سقوط در امان مى باشند, زیرا زندگى حضرت یوسف(علیه السلام) را الگوى زندگى خود قرار مى دهند.
آرى! ((خداوند بندگان مخلص خود را تنها نمى گذارد و آنها را در شداید و سختى ها نجات مى دهد. نوح را روى آب, یونس را زیر آب, یوسف را در كنار آب, نجات داد. هم چنان كه ابراهیم را از آتش, موسى را در وسط دریا و محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را در داخل غار و على(علیه السلام) را در لیله المبیت ـ كه به جاى پیامبر خوابیده بود ـ نجات داد. خداوند هر جا اراده كند, بدون خواست انسان عملى مى شود. مثلا حضرت موسى رفت تا آتش بیاورد, ولى با وحى و پیامبرى برگشت و این كاروان رفتند تا آب بیاورند, ولى یوسف را نجات داده و با او برگشتند.
با اراده الهى ریسمان چاهى وسیله شد تا یوسف از قعر چاه به تخت و كاخ برسد, پس بنگرید با حبل الله چه مى توان انجام داد!))(14)
((یا ایها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له...; اى مردم به مثلى كه زده شده است گوش فرا دهید: كسانى كه غیر از خدا مى خوانیدشان هرگز قادر به خلق مگسى هم نیستند, اگرچه براى این كار متفق شوند و اگر مگس چیزى از آنها برباید قدرت پس گرفتنش را ندارند. آرى طالب و مطلوب ناتوانند.))(15)
پیام قرآن براى همیشه جاودانه است و دشمنان یوسف قرآن و جوانان قرآنى براى همیشه ناتوان اند. این پیام قرآنى را باور كنیم و باز باورهاى خود را باور نمائیم و آن را پاس بداریم. برده گیرى جوانان در عصر فضا
((وشروه بثمن بخس دراهم معدوده وكانوا فیه من الزاهدین; او را با بى رغبتى به بهایى اندك ـ چند درهم ـ فروختند.))(16)
با رویكرد جدید به زندگى بشریت, ((بازگشت به برده گیرى و برده فروشى)) به وضوح به چشم مى خورد. بازار برده فروشى در عصر جاهلیت جدید, بسیار رایج است, یعنى با گرفتن اراده از آنها, تحت سیطره خود درآورده اند.
((جاهلیت مدرن)) منشإ همه فسادها است. اگر در جاهلیت اولى, تن انسان ها به بردگى افتاده مى شد, در جاهلیت مدرن, اندیشه, باورها, اراده, انسانیت, شخصیت, عرض و آبروى افراد به بردگى گرفته مى شود.
در جاهلیت قدیم در سه صورت, فرزندان خود را مى كشتند:
از دختران نفرت داشتند, لذا آنها را مى كشتند.
به خاطر نداشتن باور درست, مثلا: از ترس روزى فرزندان خودشان را مى كشتند: ((ولا تقتلوا اولادكم خشیه املاق نحن نرزقهم وایاكم ان قتلهم كان خطءا كبیرا; فرزندان خود را از ترس تنگدستى به قتل نرسانید, ما رازق آنها و شما هستیم و كشتن آنها گناه بزرگى است.))(17)
عده اى فرزندان خود را براى بت ها, قربانى مى كردند:
((وكذلك زین لكثیر من المشركین قتل اولادهم شركآوهم لیردوهم ولیلبسوا علیهم دینهم ولو شإ الله ما فعلوه فذرهم وما یفترون; این چنین شریكانشان كشتن فرزند را در نظر بسیارى از مشركان بیاراستند تا هلاكشان كنند و آیین آنها را مشتبه سازند, اگر خدا مى خواست این كار را نمى كردند بنابراین آنها را با تهمت هایشان تنها بگذارید.))(18)
اما در جاهلیت جدید, فرزندان و بچه هاى خیابانى وجود دارند, پدیده ((بچه هاى خیابانى)), پدیده بسیار پلید عصر فضا و زندگى ماشینى است.
بى سرپناهى, بى سرپرستى و بدسرپرستى سبب شده همه روزه شاهد كودكانى باشیم كه در خیابان ها, میادین و پایانه هاى[ شهرهاى بزرگ] سرگردانند.
پایان سرگردانى هم پیوستن به گروه هایى است كه كار آنها سوء استفاده از كودكان و از بین بردن كرامت انسانى آنها است.))(19)
شكار بچه هاى بوسنى هرزگوینى, از ناحیه جهانگردان اروپاى متمدن, آن هم جهت سرگرمى و تفریح, دست آورد پلید جاهلیت جدید است.
بى خانه مانى و آوارگى كودكان فلسطینى ـ بالغ بر پنجاه سال ـ از دست یهودیان منحرف صهیونیسم, هزاران برابر بدتر و پلیدتر از فرزندكشى و برده فروشى در عصر جاهلیت قدیم است. این ((سرطان بى پایان و دنباله دار)), به هیچ چیز رحم نمى كند. همانند گرگان خون آشام و سگان هار با هیچ كس سر آشنایى و سازش ندارند. خردسالان فلسطینى را همانند بره هاى نوپا زودتر و بهتر مى درند. گرگ هاى خون آشامى كه خود هم مدعى مدافع حقوق بشر هستند. مثل
روزى گرگ خون آشامى كه سرچشمه مشغول خوردن آب بود, با قلدرى به ته چشمه آمد, با بره كوچكى كه مشغول خوردن آب بود برخورد كرد و به او گفت: چرا آب را گل آلود مى كنى؟!
بره گفت: اولا من آب را گل آلود نكردم. ثانیا اگر هم آب را گل آلود كرده باشم, آسیبش به شما كه سر چشمه هستید نمى رسد.
گفت: نه, سال گذشته هم آب را گل آلود كرده بودى!!
بره گفت: من كه شش ماه بیشتر سن ندارم.
گرگ وقتى دید, بره دارد منطقى وقانونى حرف مى زند, در جا, بره را پاره پاره كرد!!
آرى, منطق گرگ صفتان عصر جاهلیت جدید, غیر از این نیست. آنها از منطق, قانون, قرآن و اسلام مى ترسند و هر جا پاى مسلمانان, به ویژه شیعیان به میان آید, آن جا را با خاك یكسان مى كنند...
كودكان آواره و گرسنه عراق و افغانستان و دیگران هم با یك چنین سرنوشتى مواجه هستند و از دست گرگان بى امان ند.
هر جامعه اى كه ارزش نیروهاى جوان خود را نداند, آن را به طور ارزان از دست مى دهد. به همین جهت قافله مذكور, یوسف(علیه السلام) را به بهاى اندكى به دیگران فروختند.(20) جامعه اى كه سالم نباشد, یوسف(علیه السلام) و پیروان آن را به بهاى اندك مى فروشند و از نعمت هاى بزرگ خداوند سپاسگزارى نمى كنند... ولى آنهایى كه قدر و ارزش این نوع جوانان را مى دانند به هر شكلى آنها را در اختیار مى گیرند:
((وقال الذى اشتراه من مصر لامراته اكرمى مثواه عسى ان ینفعنا او نتخذه ولدا)) آن كس كه او را از سرزمین مصر خرید به همسرش گفت: مقام وى را گرامى دار, شاید براى ما مفید باشد, و یا او را به عنوان فرزند انتخاب كنیم.))(21)
منتها فروش جوانان در هر زمانى به شكل مختلفى صورت مى گیرد. در گذشته به صورت برده و غلام, اما در زمان كنونى به صورت بى اراده كردن و بى هویت وانمود كردن جوانان است. به همین جهت دشمنان مى كوشند تا این دوران حساس زندگى انسان ها را با تلاطم هاى روحى و جسمى نابود كنند و از حركت تكاملى آنها جلوگیرى نمایند.
به هر حال جوانان عزیز در تمام نقاط جهان در هر لحظه مى توانند خود را پیدا كنند و از فرصت استفاده كرده و به سیر تكاملى روحى, انسانى و اجتماعى خود ادامه دهند, چنان كه الگوى آنها یعنى حضرت یوسف(علیه السلام) نیز چنین كرد. آتشفشان شهوت و جوانان
در ادامه داستان حضرت یوسف آمده:
((وراودته التى هو فى بیتها عن نفسه وغلقت الابواب وقالت هیت لك قال معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لا یفلح الظالمون))(22)
و زنى كه یوسف در خانه او بود از یوسف از طریق مراوده و ملایمت, تمناى كام گیرى كرد و درها را (براى انجام مقصودش) محكم بست و گفت: بیا كه براى تو آماده ام. یوسف گفت: پناه به خدا كه او پروردگار من است و مقام مرا گرامى داشته, قطعا ستمگران رستگار نمى شوند.))(23)
یكى از مسائلى كه براى انسان ها و مخصوصا جوان مشكل ساز است قوه شهوت است, لذا دشمنان روى همین مسئله سرمایه گذارى كرده اند.
بر سر راه غریزه شهوت, دو راه وجود دارد:
راهى كه سر از آتش خروشان شهوت درآورد.
راه دیگر آن كه, به جویبارى مبدل گردد كه آب زلال را به سوى سرزمین بكر هدایت كند, تا آن جا را به گلستان زیبا تبدیل سازد.
این دو راه, بى نهایت نسبت به هم فاصله دارند. راه اول صاحبش را به آتش ابدى و بى پایان مى برد و او را از انسانیت دور مى كند. راه دوم, صاحبش را تا به دیدار حق پیش مى راند و او را به حقیقت ارشاد مى كند. پدیده شهوت و غریزه جنسى, یكى از مهم ترین زمینه هاى آسیب پذیر و آسیب آفرین جوانان است.
دشمنان تیزدندان و شهوت پرستان شعبده باز, همیشه روى نكات آسیب پذیر انگشت مى نهند و نسل صالح را به سوى یك نسل پلید فراخوانى مى كنند. یكى از كارهایى كه زمینه ساز آسیب پذیرى جوان شده, عدم تشكیل خانواده و تبدیل زندگى فردى به اجتماعى خانوادگى و دشوار جلوه دادن آن است به طورى كه مى توان گفت: بى شباهت به میدان جنگ رفتن نیست, با این تفاوت كه همواره احتمال شكست و مغلوبیت آن از پیروزى فزون تر مى باشد.
گروهى از جوانان روى همین اصل و عوامل دیگرى از همان ابتدا فكر تشكیل خانواده و زندگى اجتماعى را از مغز خود بیرون كرده و زندگى آزاد و تنهایى را اختیار نموده اند. جمعى دیگر به خاطر بعضى توقعات بى جا و تقاضاهاى گوناگون كم كم عقب نشینى كرده اند...(24)
نسلى كه براى شهوت رانى به خاك مى افتند و سرافكندگى را به جان مى خرد, تا مرز نیستى و فدا كردن هستى و همه ارزشها پیش مى رود. در برابر شهوت تعظیم مى كند و برده مى شود و همانند بت آن را پرستش مى كند. در چنین حالتى, شهوت آفرینان از این زمینه ها استفاده مى نمایند و با برنامه ریزى منظم, نود درصد قربانى مى گیرد. مثلا در آیینه آمار آمده, شهوت آفرینان ده درصد فیلم مبتذل و فحشا پخش كرده و در سطح بین الملل نود درصد مشترى جذب مى كنند.
امام سجاد(علیه السلام) در این رابطه مى فرماید: شهوت آفرینان با شهوت و شبهه در جست وجوى فرزندان ما هستند و در راه شان دام شهوت و شبهه نصب مى كنند و اگر آنها را وعده دهند, دروغ مى گویند. خدایا عمر فرزندان را براى ما طولانى گردان, و بر ایام زندگى شان براى من بیفزا و خردسالان را برایم تربیت كن, و ناتوانشان را برایم نیرو ده, و بدن ها و دینشان و اخلاقشان را برایم به سلامت دار.(25)
بسیارى از جوان ها بعد از آن كه سلامتى, جوانى, ارزش ها و فرصت ها را از دست دادند, متوجه مى شوند كه چه نعمت هاى بزرگى را از دست داده اند. همیشه مریض ها حسرت سلامتى را دارند و كهنسالان حسرت جوانى. زندانى در زندان بهتر متوجه نادانى و لغزش هاى خویش مى شود. اكثر جوانان, زندگى ((آزمایش و خطایى)) دارند. زندگى را از اول جدى نمى گیرند و با خطرها هم به صورت جدى برخورد نمى كند. ((زندگى آزمایشگاهى)) به جایى نمى رسد. زندگى باید از روى تدبر و تعقل آغاز شود. محور زندگى باید تفكر قرآنى باشد. براى زندگى و زنده ماندن باید برنامه داشت. زندگى را نباید رها ساخت. زندگى همانند پرنده در قفس نیست كه از روى دلسوزى آن را رها سازیم. همسان زندانى نیست كه آن را به حبس ابد محكوم نماییم. زندگى یعنى: ((جاودانه شدن, جاودانه ماندن و جاودانه مردن)).
تفسیر درست زندگى را باید از زبان ((زمان)) شنید. با گذشت زمان روشن مى شود زندگى یعنى چه؟ پرنده واقعى و پیروزمند میدان كیست؟ به هر حال باید نفس را به چیزى مشغول كنیم وگرنه او ما را به گناه مشغول مى كند.
البته ممكن است كه جوانى به خاطر بى گناهى به زندان بیفتد, چنان كه حضرت یوسف(علیه السلام) نیز به خاطر بى گناهى به زندان افتاد:
بى گناهى كم گناهى نیست در دیوان عشق
یوسف از دامان پاك خود به زندان مى رود
قرآن مجید در مورد یوسف (علیه السلام) مى فرماید:
((واستبقا الباب وقدت قمیصه من دبر والفیا سیدها لدى الباب قالت ما جزإ من اراد باهلك سوءا الا ان یسجن او عذاب الیم))(26)
و هر دو به سوى در سبقت گرفتند و آن زن پیراهن یوسف را از پشت درید. ناگهان شوهرش را نزد در یافتند. زن (با چهره حق به جانبى براى انتقام از یوسف با تبرئه خویش) گفت: كیفر كسى كه به همسر تو قصد بد داشته جز زندان و یا شكنجه دردناك چیست؟))
متإسفانه در بعضى از نقاط جهان با جوانان پاك دامن با خشونت رفتار مى شود; مثلا به جرم آزادى خواهى, دفاع از وطن و ناموس خود و مانند آن به بازداشت گاه و زندان مى افتند. منتها خداوند جبران پاكى و پاك دامنى خواهد كرد, چنان كه یوسف (علیه السلام) را پس از دوران سخت زندان به پادشاهى رساند.
البته نوع زندان و زندانى كردن در هر زمانى ممكن است متفاوت باشد. در عصر كنونى به طور عمومى همه را در محیط آزاد زندانى كرده اند, یعنى باعث دورماندگى جوانان از حقیقت و مانع رسیدن آنها به كمال انسانى مى شوند. با پخش برنامه هاى ضد انسانى و ضد اخلاقى مانع دست یابى جوانان به چشمه انسانیت شده اند.
عصرى كه در آن زندگى مى كنیم, ((عصر جنگ روان)) است همه نگران نگرانى هاى خود هستند, براى گم شده درونى, نگران و سرگردان هستند. زندگى را بسیار مبهم معنا مى كنند. آه سرد مى كشند. همه كار مى كنند ولى نمى دانند چه كار مى كنند. رقابت شدید است, اما نمى دانند براى چه؟ چون براى فلسفه زندگى جواب نیافتند.
باید بدانیم دنیا دریایى است مملو از رنج و مصیبت. زندگى نه یك مسیر روان صیقل یافته است و نه بسترى است از گلهاى سرخ, حتى اگر زندگى بسترى پوشیده از گل هاى سرخ بود, فراموش نكنید, گل هاى سرخ هم پر از تیغ هاى تیز و برنده اند.
تقریبا كامیابى تمام افراد موفق امروز نتیجه محنت ها و مشقت هاى دیروز آنان است, نه به لحاظ گام نهادن در بستر گل هاى پر طراوت.(27)
رفاه طلبى توإم با تنبلى, راحت طلبى و رانت خوارى, از جمله نشانه هاى یك جامعه بیمار است. همان زندان نامریى اى است كه دیگران خواهان آن هستند.
بالاخره در چنین عصرى و در چنین فضایى, وظیفه دینداران, جوانان, دولت مردان و دلسوخته گان این است كه فضاى حاكم بر جامعه را, ((خدامحورى)) قرار دهند. براى دست یافتن به چنین فضاى معنوىاى در جامعه, به سرمایه گذارى كلان در زمینه هاى فرهنگى و تربیتى و مانند آن نیازمندیم. حب مقام و ریاست طلبى
خداوند در داستان حضرت یوسف مى فرماید:
((رب قد آتیتنى من الملك وعلمتنى من تاویل الاحادیث فاطر السماوات والارض انت ولیى فى الدنیا والاخره توفنى مسلما والحقنى بالصالحین))(28)
پروردگارم! تو به من فرمان روایى عطا كردى و علم تعبیر خواب آموختى, پدید آورنده آسمان و زمین تویى و در دنیا و آخرت كارساز خواهى بود, مرا مسلمان بمیران و به شایستگان ملحق فرما.
حضرت یوسف(علیه السلام) بعد از عبور از گردنه هاى دشوار و عقبه هاى عبرت انگیز, تازه با خطر بسیار بزرگ ((حب مقام)) و ((ریاست طلبى)) مواجه شده است كه براى نجات از آن به خدا پناه مى برد و دعا مى كند تا از نظر ایمان در امان بماند و مسلمان بمیرد.
با توجه به آن كه حضرت یوسف (علیه السلام) در مواجهه با آسیب اخلاقى ((حسد)), گرگ صفتان بردگى, فرصت شهوت جنسى و زندان, چنین دعایى نفرمود, معلوم مى شود خطر شهوت مقام چقدر شكننده است.
حضرت على(علیه السلام) در مورد درمان حب مقام و جنون قدرت مى فرماید:
((مالك... مانند جانور شكارىاى مباش كه خوردنشان را غنیمت شمارى! چون رعیت دو دسته اند:
دسته اى برادر دینى تو و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند. گناهى از ایشان سر مى زند, یا علتهایى بر آنان عارض مى شود, یا خواسته و ناخواسته خطایى مى كنند. به خطاشان منگر و از گناهشان درگذر, چنان كه دوست دارى خدا بر تو ببخشاید.))(29)
اگر با دقت تاریخ را مطالعه كنیم, روشن مى شود كه ((جنون مقام)) چه تعداد قربانى گرفته است و چقدر جنایت آفرینى كرده است. منشإ و ریشه ((سناریوى سقیفه)), جنون مقام پرستى بوده است. در حادثه كربلا, صف مقابل امام حسین(علیه السلام) ((صف شهوت)) و ((جنون مقام)) بوده است. اكثر پیامبر كشى ها را, همین صفت ضد انسانیت بوده است.
((هسته مركزى)) و ((خرج هاى)) تمام سلاح هایى كه تا به حال اختراع شده جنون مقام تشكیل مى دهد. پشت تمام بمب هاى اتمى و سلاح هاى هسته اى, همین نوع شهوت خوابیده است. بمب اتمى در ((هیروشیما و ناكازاكى)) عین شهوت بوده است.
حادثه فلسطین, عراق, بوسنى, افغانستان و... همه ریشه در ریاست طلبى دارد.
از گرگان همیشه گرسنه و فرهنگ بى بند و بارى, غیر از این هم انتظار نمى رود. پشت سر دهكده جهانى و جهانى شدن, زندان نامریى و جهنم سیاهى طراحى شده است كه همه آنها در كمین جوانان است.
به هر تقدیر, جوانان و پیروان یوسف (علیه السلام) از طرفى باید در پست هاى كلیدى و كلان كشورى خدمت بكنند, از طرف دیگر با آسیب و آتشفشان حب مقام مواجه هستند. حال در چنین حالتى چه باید كرد؟
دو مشكل بزرگ بر سر راه هر جوان فداكار وجود دارد:
رها ساختن مسوولیت مشكل, پذیرفتن مسوولیت مشكل تر. جاى قرعه زدن هم نیست. بالاخره عده اى از جوانان باید در بدنه نظام و حكومت دینى مسوولیت بپذیرند و در خدمت خلق باشند. به اضافه آن كه خطر شهوت مقام هم وجود دارد. امام على در این مورد مى فرماید:
((اصناف السكر اربعه:
1ـ سكر الشباب
2ـ و سكر المال
3ـ و سكر النوم
4ـ و سكر الملك;
مستى بر چهار قسم است: مستى جوانى, مستى ثروت, مستى خواب و مستى ریاست. ))(30)
از همه مهم تر این است كه این چهار نوع مستى در یك نفر جمع شود و او را تهدید كند. در چنین حالتى چه باید كرد؟ در جواب باید گفت: در این صورت, راهكار دینى آن است كه همانند یوسف خودمان را بر قرآن عرضه كنیم و ((خدامحورى)) را در زندگى حاكم نماییم و بگوییم:
((توفنى مسلما والحقنى بالصالحین))(31) مرا مسلمان بمیران و به شایستگان ملحق فرما.
قرآن مجید هم در نفى خودكامگى و سلطه پذیرى مى فرماید: ((تو (شیطان) هرگز بر بندگان من سلطه اى نخواهى داشت و تنها پروردگارت براى نگهبانى آنها كافى است. ))(32)
به هر حال آخرین آسیب و آفتى كه یك جوان قرآنى را تهدید مى كند, آفت و آسیب ریاست طلبى است كه تنها با ((توكل به خدا)) مى توان آن را مهار كرد. در صورت حفظ كردن خود از این خطر و خدمت به خلق, مى توان بزرگترین دست آورد را از این طریق به دست آورد; چه این كه بزرگترین وظیفه مردان خدا, ((خدمت به خلق خداست)) كه خود بزرگترین عبادت است.

پى نوشت ها:

1. سوره یوسف, آیه8.
2. همان, آیه9.
3. مثنوى معنوى, دفتر 5, بیت 3933.
4. صحیفه سجادیه جامعه, دعاى 135, ص497.
5. نهج البلاغه, خ86.
6. صحیفه سجادیه, دعاى 27, دعاى مرزداران.
7. یوسف, آیه17.
8. آصفى.
9. نهج البلاغه, نامه41.
10. نهج البلاغه, خطبه 108.
11. یوسف, آیه19.
12. مثنوى معنوى, دفتر ششم, بیت 369.
13. كیم ـ وو ـ چونگ, ((سنگ فرش هر خیابان از طلاست)), محمد سودى, تهران: سیمین, نوزدهم, 1380, ص24.
14. تفسیر نور, ج6, ص40.
15. سوره حج, آیه 73.
16. سوره یوسف, آیه 20.
17. سوره اسرإ, آیه 31.
18. سوره انعام, آیه 137.
19. روزنامه كاروكارگر 80/10/2
20. تفسیر نور, ج6, ص41.
21. سوره یوسف, آیه 22.
22. سوره یوسف, آیه 23.
23. عبدالمجید رشیدپور, چرا رنج مى بریم.
24. صحیفه سجادیه, دعاى فرزندان.
25. سوره یوسف, آیه 25.
26. كیم ـ وو ـ چونگ, همان.
27. سوره یوسف, آیه 101.
28. نهج البلاغه, نامه 53.
29. تحف العقول, ص 126.
30. سوره یوسف, آیه 101.
31. سوره اسرإ, آیه 65.
● منبع: خبرگزاری - فارس
جمعه 26/9/1389 - 13:32
قرآن

اگر شاعر عرب، كتاب «الغدیر» علاّمه امینی را، «معجزه شبها» و حروف آن را «ستاره‏های درخشان» معرفی می‏كند و تحقیق ایشان را همسان نورافكنی می‏داند كه «بسیاری از روایات پیامبر مبشّر را از تاریكی ابهام، بیرون آورد»1 در مورد «كتاب كریم»، چه كسی باید بگوید و چه باید گفت؟!
از باب «بل الانسانُ عَلی نفسِهِ بَصیرةٌ»2
هیچ كس خودش را بهتر از خودش نمی‏شناسد و نمی‏تواند معرفی كند.
قرآن مجید هم، «بیّنٌ بِنَفسه و مبیّنٌ لغیره» است.
شایسته است در معرفی قرآن، بیش از همه، از خود كتاب كریم كمك بگیریم.
قرآن مجید، بهتر از هر چیز و هر كس، خودش را می‏شناسد و معرّفی هم می‏كند.
قرآن، در معرفی خود می‏گوید، شعاع من، شعاع هدایت و انسانیت است.
رسالت قرآن، همیشگی و همگانی است. منتها در عمل، عدّه‏ای خاص، بدان تمسّك می‏جویند.
بزرگترین رسالت قرآن مجید آن است كه بیماران را شفا ببخشد و انسان را از نظر روحی «بیمه» سازد.
در عصر تكنولوژی و ماشین، بیماری صنعتی و استرس، انسانها را فلج كرده است... و زندگی را به جهنّم روحی، مبدّل ساخته است. از این رو باید دید، قرآن مجید دارای چه منزلتی می‏باشد و از چه جایگاهی برخوردار است؟
قرآن مجید، صد درصد، از پایگاه مستحكمی برخوردار می‏باشد و آمادگی دارد دنیایی از بهشت درون و بیرون را، جلو روی انسان ترسیم كند و از او بهشت محض و بهشت سیّار، تربیت كند.
در این نوشتار، درصدد ماندیم، تا چگونگی و چرایی ارتباط جوانان با قرآن را تبیین كنیم.
نوجوانان و جوانان بیش از همه زمانها، به پایگاه معنوی و قرآن مجید، نیاز دارند. چرا؟ چون بیش از همه زمانها، جوانان در معرض خطر و مرض‏ها و غرض‏های آلوده قرار دارند.
بیماریهای روحی كه امروزه جوانان را تهدید می‏كند، بسیار بسیار متعدد و متنوع است، بیماریهای روحی، داروی معنوی و تكیه معنوی می‏خواهد. از این جهت، هر جوانی با مراجعه به قرآن، می‏تواند بیماریهای روحی خود را، پیشگیری و یا درمان بخشد. اگر چنین اتفاقی در زندگی یك نوجوان و جوان بیفتد، شیرین‏ترین و زیباترین اتفاقی است كه در زندگی آنها بوجود آمده. «اتفاقات قرآنی» همه‏اش مهم و بزرگ است و اُنس یك نوجوان و جوان با قرآن، یك اتفاق آسمانی است.
به هر حال قرآن، در عمل، میزان رفتار و كردار مسلمانان است عموما، و جوانان است خصوصا، و همه باید خودشان را بر قرآن عرضه كنند، تا ببینند یك انسان و جوان قرآنی هستند یا خیر؟
اگر چنین نیستند باید هر چه سریعتر برای درمان جان خود اقدام كنند و لحظه‏ای توقّف روا نباشد و هیچ مانع و یا «مینی» از طرف قرآن مجید وجود ندارد. اگر مانع و یا میدان مینی احساس می‏شود در خود ما است...
در این مختصر، عناوینی تحت عنوان:
1ـ درآمد 2 ـ یتیم نوازی قرآن 3ـ قرآن در كلام برادر قرآن 4 ـ زبان نوجوانان و جوانان، در انس با زبان قرآن 5 ـ انتظارات كور، از حافظان نوجوان و جوان و... بحث شده است.

یتیم نوازی در قرآن:

اَلم یجدكَ یتیما فآوی * و وجدكَ ضالاً فَهدی * و وجدكَ عائلاً فاغنی * فامّا الیتیمَ فَلا تقْهَر * و امّا السائل فلاتنهر * و امّا بنعمةِ ربّكَ فحدِّث
مگر یتیم نیافت و در پناه خویش جای داد. سرگشته‏ات یافت و به راهت آورد. محتاجت یافت و بی‏نیازت كرد. پس یتیم را میازار. و با سائل خشونت نكن و از نعمت پروردگارت سخن بگو.3
دوران كودكی، سرآغاز نیاز و نیاز به پناهگاه است. حضرت محمد(ص) تنها «یتیم قرآنی» است كه در قرآن مجید نوازش شده و دست محبّت الهی بر سر او كشیده شد.
حضرت محمّد(ص) در دوران كودكی و یتیمی، شنا كردن در اقیانوس بیكران انسانیت را در شنزارهای مكه آغاز كرد. چون وی می‏خواهد ثقل اكبر تربیت گردد و به درجه «خُلق عظیم» برسد و از این جهت باید آبدیده گردد.
به تجربه و در تاریخ، ثابت شد كه كسی در «سَمور» به رشد ربانی و شدن و شكوفایی نمی‏رسد. از این جهت رسول اللّه از صفر، كه اوج نیاز و دوران یتیمی است، شدن و شكوفایی را آغاز می‏كند.
خداوند به رسول بزرگوارش می‏فرمایند:
«لولاك لما خلقت الافلاك» اگر تو نبودی افلاك را نمی‏آفریدم.4
در همین راستا مولوی می‏گوید:
قالت فاطمة (س) قال رسول اللّه(ص): «مَثَلُ الامامِ مَثَلُ الكعبةَ اِذْ تُوتی و لا تَأتی».
زهرا(س) از رسول خدا(ص) نقل می‏كند: مثل امام مانند كعبه است، مردم باید در اطراف آن طواف كنند، نه آن كه كعبه دور مردم طواف كند.(بحار، ج36، ص353)
با محمّد بود عشق پاك، جفت بهر عشق او خدا «لولاك» گفت
گر نبودی بهر عشق پاك را كی وجودی دادمی افلاك را
من بدان افراشتم چرخ سنی تا علوّ عشق را فهمی كنی
چقدر زیبا است! آن كسی كه «افلاك» به وجود او بند و پیوند دارد، خداوند او را در یتیمی می‏آزماید و در دوران بسیار حساس و در اوج نیاز، او را با سختی بزرگ و سنگینی مواجه می‏سازد.
اینگونه زندگی «عشق است و دیگر هیچ».
این حیات، ارزیابی شده است. خداوند، خود این حیات را ارزیابی كرده است اگر حیات، ارزیابی نباشد، به گفته سقراط، ارزش زیستن ندارد.
خداوند در سوره غافر یك چرخه‏ای از حیات را بیان می‏كند كه جالب توجه است. كودكی ـــــ جوانی ـــــ پیری.
«هُوَ الّذی خَلَقَكُم مِنْ تُرابٍ ثمَّ مِنْ نطفةٍ ثمّ من علقةٍ...»
اوست كه شما را: 1ـ از خاك آفرید 2ـ سپس از نطفه 3ـ آنگاه از خون بسته 4ـ و بعد از آن به صورت طفلی شما را بیرون می‏فرستد 5ـ تا به كمال نیرو برسید 6ـ و پس از آن پیر شوید و برخی از شما پیش از رسیدن به پیری می‏میرید، و بعضی به آن اجل معیّن می‏رسید، و شاید بیندیشید.5
«شدن» در این آیه موج می‏زند و سیر تكاملی انسان، به صورت آرام در جسم انسان تعبیه شده است. یعنی رشد جسم، حتما باید توأم با رشد جان باشد. به هر تقدیر دوران كودكی، جوانی و پیری، در آیینه قرآن، بسیار آرمانی به «فیلم» كشیده شد و مبدأ معنادار و معاد ماندگاری را به نحو نیكو، تبیین می‏كند.

قرآن در كلام برادر قرآن

ما ز قرآن مغز را برداشتیم پوست را پیش سگان انداختیم6
بهترین معرّف قرآن، خود قرآن و امامان(ع) هستند. علی(ع) زبان ناطق و قرآن ناطق است كه با زیباترین بیان قرآن را معرفی و توصیف می‏كند. علی بزرگ، خود اوّلین جوان حافظ كلّ قرآن می‏باشد و اوّلین قرآن ناطق در میان اهل بیت(ع).
پیش بینی و پیش‏گوئیهای حضرت امیر(ع) در حقّ قرآن، بسیار مهم و دارای پیام بزرگ و شأن نزول است.
حضرت در آخرین وصیت و نصیحت خود، پیش بینی و پیش‏گوئیهای جالب توجهی را انجام می‏دهد كه امروزه هر صاحب خردی را تكان می‏دهد.
می‏فرمایند:
«اللّهَ اللّهَ فی القُرآنِ لا یسْبِقُكُم بالعَمَلِ به غیرُكُم»
خدا را! خدا را! درباره قرآن مبادا دیگری بر شما پیشی گیرد در رفتار به حكم آن. 7
دقیقا حضرت، مشكل بزرگ جامعه فعلی مسلمانان را نسبت به قرآن نشانه گرفته و آن «غربت قرآن در عمل» است. از نظر تعداد شمارگان، خط و چاپ، قرآن غریب نیست. از نظر قاری، حافظ، تفسیر و... قرآن غریب نیست ولی با چشم پر از اشك و دلی پر خون و آه سرد و كُشنده باید گفت قرآن در میان مسلمانان عموما و در میان شیعیان خصوصا، غریب، تنها و مهجور مانده است. در عمل قرآن، كتاب مردگان معرفی گشته است، نه كتاب زندگی و كتاب زنده و زنده‏ها.
در جای دیگر حضرت امیر(ع) آنچنان لایه‏های نورانی قرآن را معرفی می‏كنند كه فردهای معمولی را یارای درك آن نیست. می‏فرمایند:
1ـ قرآن نوری است كه خاموشی ندارد.
2ـ چراغی است كه درخشندگی آن زوال نپذیرد.
3ـ دریایی است كه ژرفای آن درك نشود.
4ـ راهی است كه رونده آن گمراه نگردد.
5ـ شعله‏ای است كه نور آن تاریك نشود.
6ـ جداكننده حق و باطلی است كه درخشش برهانش خاموش نگردد.
7ـ بنایی است كه ستون‏هایش خراب نشود.
8ـ شفا دهنده‏ای است كه بیماریهای وحشت‏انگیز را بزداید.
9ـ قدرتی است كه یاورانش شكست ندارند.
10ـ حقی است كه یاری كنندگانش مغلوب نشوند.
11ـ قرآن معدن ایمان و اصل آن است.
12ـ چشمه‏های دانش و دریای علوم است.
13ـ سرچشمه عدالت و نهر جاری عدل است.
14ـ پایه‏های اسلام و ستون‏های محكم آن است.
15ـ نهرهای جاری زلال حقیقت و سرزمین‏های آن است.
16ـ دریایی است كه تشنگان آن، آبش را تمام نتوان كشید.
17ـ چشمه‏ای است كه آبش كمی ندارد.
18ـ محل برداشت آبی است كه هرچه از آن برگیرند، كاهش نمی‏یابد.
19 ـ منزلی است كه مسافران راه آن را فراموش نخواهند كرد.
20ـ نشانه‏هایی است كه روندگان از آن غفلت نمی‏كنند.
21ـ كوهساری زیبایی است كه از آن نمی‏گذرند.
22 ـ خداوند قرآن را فرونشاننده عطش علمی دانشمندان، و باران بهاری برای قلب فقیهان، و راه گسترده و وسیع برای صالحان
قالت فاطمة (س): «و احمدوا الذی لعظمته و نوره یبتغی من فی السموات والارض إلیه الوسیلة، و نحن وسیلته فی خلقه و نحن خاصته و محل قدمه و نحن حجته فی غیبه و نحن ورثة انبیائه».
حضرت فاطمه(س) می‏فرماید: ستایش كنید خداوندی را كه از بزرگی و نورش هر كه در آسمان‏ها و زمین است، خواهان وسیله‏ای به سوی اوست، و ما وسیله او در میان مردمیم، و ماییم از خاصّان درگاه و جایگاه قدس او و ماییم حجت و وارث پیامبران او.(شرح ابن ابی الحدید، ج16، ص211)
قرار داده است.
23ـ قرآن دارویی است كه با آن بیماری وجود ندارد.
24 ـ ریسمانی است كه رشته‏های آن محكم است.
25ـ پناهگاهی است كه قلّه آن بلند و توان و قدرتی است برای آنكه قرآن را برگزیند.
26 ـ محل امنی است برای هر كسی كه وارد آن شود.
27ـ برهانی است بر آن كس كه با آن سخن بگوید.
28 ـ عامل پیروزی است برای آن كس كه با آن استدلال كند.
29 ـ راهبر آن كه، آن را به كار گیرد.
30ـ نشانه هدایت است برای آن كس كه در او بنگرد... .8
این بود بخشی از كلام برادر قرآن، در معرفی قرآن. به راستی هر كس «شمّ امام‏شناسی‏اش قوی و یا سالم باشد، بوی كلام امام علی(ع) را حس می‏كند و باید جانش عطرآگین گردد. به حق هم، قرآن مجید شفابخش و به فرموده آیت الله جوادی آملی رسالت اصلی قرآن مجید این است كه بیماران را شفا ببخشد. در عصر تكنولوژی و زندگی ماشینی، همه به قرآن نیاز دارند و آنهایی كه بیشتر در معرض خطر هستند، نیازشان به قرآن مجید، صد چندان است. جوانان عزیز كه بیش از همه در تاختگاه دشمن قرار دارند، بیش از همه به قرآن عزیز نیازمند هستند تا بتوانند با نور قرآن، سرزمین وجود و جان خودشان را از حوادث غیر مترقّبه شیطانی «بیمه» سازند.
كسی كه جانش را بیمه قرآنی نماید، از هیچ طوفانی از پای درنمی‏آید و برای ابد و تا قیام قیامت سربلند و سعادتمند خواهد ماند.

زبان نوجوانان و جوانان
در اُنس با زبان قرآن

قرآن «ره آورد» سفر معنوی پیامبر اسلام(ص) است. و بطون فراوانی را در خود پنهان دارد. در واقع زبان قرآن دو گونه است:
1ـ زبان دعوت .
2 ـ زبان معرفت.
ـ زبان دعوت قرآن، زبان جهانی و زبان بین المللی است و با شعار شفابخش «هُدیً للنّاس» و به دنبال آن، «هدیً للمتّقین»9 از همگان دعوت به عمل آورد.
ـ زبان معرفت قرآن، زبان طهارت و زبان تزكیه است. یعنی: «انّه لقرآنٌ كریمٌ فی كتابٍ مكنونٍ * لایمَسُّهُ الاّ المطهّرون؛
این قرآنی است كریم، در لوح محفوظ، جز پاكان بر آن دست نمالند.»10
و ثمره بزرگ آن، همان «رضوانٌ من اللّه اكبر» است.
خدای متعال قرآن را به عنوان شفای آنچه در دلها و افكار است، معرفی می‏نماید «و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین» اگر قرآن ذاتا شفا شد، هرگز هیچ مرضی در آن راه نمی‏یابد و هرگاه شخصی به قرآن مراجعه نماید بدون شفا و درمان باز نمی‏گردد.
بیمار اگر بخواهد درمان شود، با شفا بهبودی می‏یابد و دارو ذاتا شفای مریض نیست، زیرا بسیار می‏شود كه بیمار دارویی مصرف می‏كند و مریضی او شفا نمی‏یابد. خدای سبحان در مورد قرآن نمی‏فرماید كه قرآن، داروست بلكه می‏گوید او شفاست و اثر شفابخش آن قطعی است و هر كس به محضر قرآن بیاید و آن را بفهمد و بپذیرد و عمل كند، به طور قطع مرضهای درونیش از بین می‏رود.»11
امروزه، استرس یا بیماریهای صنعتی ـ فشارهای روانی و عصبی ـ خیالبافی‏ها، عشق به خودكشی و... در جوامع انسانی موج می‏زند و بعضی از جوامع انسانی را به جهنّم روحی و انسانی، تبدیل ساخته است.
خلأ انسانی و روحی پیش آمده در جوامع بشری را، با هیچ ماشینی نمی‏توان پُر و یا تخلیه كرد، مگر با معنویت و ارزشها... .
قرآن مجید، به پنج مرحله زندگی بشری اشاره می‏كند و آن را مورد آسیب‏شناسی قرار می‏دهد. می‏فرماید:
«اعلمُوا انّما الحیوةُ الدّنیا:
1ـ لعبٌ
2ـ و لَهْوٌ
3ـ و زینَةٌ
4ـ و تفاخُرٌ بَیْنكُمْ
5ـ و تكاثُرٌ فی الاموال والاولاد.
كمثل غیثٍ اعجبَ الكفّار نباتُهُ ثمّ یهیجُ فتریهُ مصفرّا ثُمَّ یكونُ حُطاما و فی الآخرة عذابٌ شدیدٌ و مغفرةٌ من اللّه و رضوان و ما الحیوة الدّنیا الاّ متاعُ الغرور؛
بدانید كه زندگی دنیا:
1ـ بازیچه (دوران كودكی)،
2ـ و سرگرمی (دوران نوجوانی)
3 ـ تجمّل ـ و تجمل پرستی ـ (دوران جوانی)
4ـ تفاخر در میان خودتان (دوران میانسالی)
5ـ و افزون‏طلبی در اموال و اولاد (دوران شیخوخیت و كهنسالی) است.»12
دوستی و دلبستگی به تمام مراحل پنج گانه خطر محض است و دوستی و دلبستگی به هر یك از این مراحل، خطر نسبی است.
این پنج مرحله دنیا است و دنیا، آن است كه انسان را از خدا باز بدارد.
آیت الله جوادی آملی پیرامون تفسیر این آیه می‏فرمایند:
حیوان را اگر بخواهند به دام بكشند، با كمند به دام می‏اندازند ولی یك انسان را اگر بخواهند به دام بكشند، از راه اندیشه وارد می‏شوند...
به هر تقدیر، دشمن، نوجوان و جوان را، خشمگین می‏كند و سپس كارد تیز دودمی را به دست نوجوان و جوان قرار می‏دهد و به دنبال آن، والدین، معلمین و مسؤولین را در مقابل نوجوانان و جوانان قرار می‏دهد!
در این صورت چه باید كرد؟!
چه كار كنیم تا اینكه:
هم كارد تیز دو دم را، از دست نوجوانان و جوانان بگیریم،
هم دست نوجوانان و جوانان زخمی نشود،
هم خسارت جسمی و جانی بر والدین، معلمین، مسؤولین و جامعه وارد نشود؟!
در این صورت اگر ناشیانه وارد میدان شویم، خسارتهایی به طرفین و یا جامعه وارد می‏شود كه جبران كردن آن یا مشكل است یا غیر ممكن.
در یك چنین فضایی، كسی باید وارد میدان گردد كه به زبان نوجوانان و جوانان و به زبان زمان و مكان آشنایی كامل داشته باشد.
اوّل باید یك چیزی كه تعدیل كننده باشد به دست آنها داد و به دنبال آن با آرامش كامل، كارد تیز دو دم را از دست آنها گرفت....
هم چنین است، زبان نوجوانان و جوانان، در ارتباط با قرآن و دین.
زبان نوجوانان و جوانان، زبان زیبایی، تنوّع‏طلبی، زبان خلاّقیّت، زبان سرعت، زبان تكنولوژی، آماده و آنی خواهی، نوپرستی و... است.
در این صورت، چگونه می‏توان نوجوانان و جوانان را با قرآن قرین ساخت و یا آشتی داد؟ همه كسانی كه می‏خواهند «فرهنگ قرآنی» را نشر بدهند، به ویژه معلمین قرآن، باید با زبان زمان و مكان، آشنا، مسلح به وسایل آموزشی پیشرفته و به روز باشند.
بطور مثال، اگر امر دایر شود بین دو كلاس قرآن، از جانب یك معلم، منتهی یك كلاسش به تعداد دانش‏آموز به «رایانه» و «دیسكت قرآن» مجهز باشد، كلاس دیگرش به تعداد دانش‏آموز «قرآن بر رحل» داشته باشد، در این صورت نوجوانان، جوانان، حتّی بزرگسالان كدام كلاس قرآن را ترجیح می‏دهند؟
اگر یك چنین كاری، در یك مدرسه و محیط آموزشی از طرف دو معلم صورت پذیرد، دانش‏آموزان كدام كلاس را ترجیح می‏دهند؟! هم چنین است در مساجد.
اگر مسجدی مجهز باشد به كتابخانه عمومی، سالن مطالعه، رایانه با دیسكت‏های متعدد و متنوع، سالن ورزشی متنوع، اعم از ورزش‏های فكری و جسمی، میز و صندلی، حمام و...، و مسجد دیگری كه هیچ یك از این امكانات را ندارد، نوجوانان و جوانان به كدام سمت گرایش بیشتری پیدا می‏كنند؟
بنابراین، همه كسانی كه با آموزش قرآن و نشر فرهنگ قرآنی، سر و كار دارند، باید مسلّح و مجهّز به امكانات آموزشی پیشرفته باشند و با شناسایی و آشنایی با آن، بتوانند محتوی و معانی عظیم كتاب كریم را، در یك ظرف زیبا، تحویل نوجوانان و جوانان بدهند، تا بتوانند نوجوانان و جوانان را با قرآن پیوند، آشنا و یا آشتی دهند.
البته روحیات اینگونه، اختصاص به جوانان تنها هم ندارد و به حساب ضعف نوجوانان و جوانان هم نمی‏آید. چون جوان‏ها، همیشه تاریخ تلاش می‏كنند تا خودشان را در قبرستان كهنگی و كهنه پرستی گرفتار نكنند. حرفهای كهن را می‏پذیرند و حرفهای كهنه را ردّ می‏كنند.
حافظان نوجوان و جوان هم چنین هستند و این از جمله زیبائیهای نهفته در درون نوجوانان و جوانان است.
این معلّم و مربی است كه باید زبان آنها را بشناسد و مطابق میل و خواست مثبت آنها شیوه و متد ارائه دهد. اگر معلّم و تمام كسانی كه می‏خواهند فرهنگ قرآنی را نشر بدهند، با زبان نسل جدید و جوانان آشنا نباشند، نمی‏توانند ساربان خوبی برای این كاروان باشند.
اگر ساربان از كاروان عقب بماند، شاید كاروان، سر از ناكجا آباد بدر آورد.
به هر تقدیر، قلب نوجوانان و جوانان باید با «قلب و روح قرآن» پیوند بخورد؛ این كار یعنی پیوند و پیمان با قرآن، یا باید از طرف خود نوجوانان و جوانان صورت پذیرد یا دست اندركاران در ارتباط با «فرهنگ قرآنی»، این پیوند و پیمان با قرآن را ایجاد بكنند، تا از این طریق نوجوانان و جوانان «بیمه قرآنی» گردند.
مگر حسین فهمیده كی بود؟
او نوجوان قرآنی بود كه به تعبیر مولانا:
«هر كه نور حق خورد، قرآن شود»
او از قرآن فهمیده بود و زبان قرآن شده بود!
تو همچون غنچه‏های چیده بودی
كه در پرپر شدن خندیده بودی
مگر راز حیات جاودان را
تو از «فهمیده»ها فهمیده بودی13
رهبر بزرگ قرن، خمینی كبیر، این نوجوان قرآنی، را به عنوان رهبر بزرگ معرفی می‏كند، می‏فرمایند:
«رهبر ما آن طفل 12 ساله‏ای است كه قلب كوچكش كه ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجك خود را زیر تانك دشمن انداخت و آن را منهدم كرد.»
خداوندا، من از پیشگاه مقدّس تو عذر می‏خواهم كه كودكان و جوانان عزیز ما خود را فدا كنند و ما بهره كشی كنیم.
او حدیث عشق آموزی را از قرآن آموخته بود.
كودكان، نوجوانان، جوانان، بزرگسالان، زنان و مردان، باید از این نوجوان قرآنی، حدیث عشق‏آموزی بیاموزند.
هیچ دلیلی وجود ندارد كه نتوانیم حسین فهمیده را به عنوان رهبر بزرگ معرفی كنیم! به حقّ، او رهبر بزرگ بود...
من از او بوی خودسوزی شنیدم
حدیث عشق آموزی شنیدم
از آهنگ شكست استخوانش
صدای پای پیروزی شنیدم14
او پیك و پیغامبر، پیامبر قرآن، حضرت محمد(ص) بود.
البته شهید حسین فهمیده، كه حضرت امام خمینی(ره) او را به عنوان رهبر معرفی كرد، از باب «مشت نمونه خروار» است. شهید سید ابوالفضل فلاح مازندرانی گلنشینی، كه در سنّ هفده سالگی، مفسّر قرآن مجید بود، نماز شبش ترك نمی‏شد و... او هم رهبر بود... .
مگر پیامبر اسلام(ص) در دوران نوجوانی، در مبارزه با متجاوزان و مشركان، انجمن «پیمان جوان مردان» را تشكیل نداد؟!
پیامبر قرآن، وقتی جوان 25 ساله شد، رفتار او در شهر مكه زبانزد همه گشت و مردم به وقار و پاكدامنی، نجابت، امانت، و درستكاری او پی بردند و از این رو او را «محمّد امین» نامیدند.15
به هر تقدیر، حقوق همیشه دو طرفه است.
اگر قرآن، شفابخش جانها است.
جوانان عزیز هم باید از قرآن پاسداری بكنند و آن نیست مگر عمل به قرآن و قدرشناسی از خویشتن و لازمه آن این است كه ما جان و اندیشه خود را بر قرآن عرضه بكنیم، ببینیم جان و اندیشه ما قرآنی است یا خیر؟
شهید باهنر در كتاب فرهنگ و تمدن اسلامی، صفحه 40 می‏نویسد:
«حقیقت این است كه دین، در دست مسلمین به كلی قیافه واقعی خود را از دست داده است. به زحمت می‏توان به دنیا فهماند كه اسلام قادر است برنامه سعادت همه جانبه برای مردم فراهم سازد.»
امید است مسلمانان عموما و جوانان خصوصا به این درجه از رشد فكری رسیده باشند، تا اینكه به فرموده شهید بهشتی:
«عملكرد هیچ كس را به حساب اسلام نیاورند.»
تا اسلام برای شیفته گان خود، زیبا و شیوا جلوه‏گری كند.

پاورقیها:

1- عبدالحسین، احمد امینی، «راه ما راه و روش پیامبر ماست».
2- سوره قیامت، 75 / 14.
3- سوره ضحی، 93 / آیات 6 ـ 11.
4- تأویل الآیات الظاهره، ص431.
5- سوره غافر: 40 / آیه67.
6- مثنوی معنوی.
7- نهج البلاغه، نامه47.
8- نهج البلاغه، خطبه198.
9- سوره بقره: 2 / آیه2.
10- سوره واقعه / 56، آیات 78 ـ 80.
11- عبدالله، جوادی آملی، «قرآن در قرآن ـ تفسیر موضوعی» قم: اسری، دوم ـ 78، ج1، ص234.
12- سوره حدید / 57، آیه20.
13- قیصر امین پور.
14- همان.
15- عبدالحمید جودة السحار، «دوران جوانی»، ترجمه4، ب شیرازی، ص1.
جمعه 26/9/1389 - 13:32
قرآن

«بر شما گناهی نیست كه به كنایه از آن زنان (كه همسران خود را از دست داده‌اند) خواستگاری كنید یا در دل پوشیده دارید، خدا می‌داند كه شما آنان را به یاد می‌آورید، ولی با آنان قول و قرار پنهانی مگذارید...». (سوره بقره، آیه 234)
خیال، مرغ بلند پروازی است كه آرام و قرار نمی‌شناسد، نهاد ناآرامی دارد كه هرلحظه او را از باغی به باغی و از شاخه‌ای به شاخساری می‌كشاند. مرغِ خیال، هیچ قفسی نمی‌شناسد و هیچ قید و بندی را بر بال و پَرش، بَر نمی‌تابد.
منظور از ارتباط خیالی، در سلسله مقالاتِ روابطِ دختر و پسر؛ یاد كردن هر یك از دختر و پسر، از تصویر، قیافه، اندام و مجموعه مشخصاتِ دیگری است.
از منظر قرآن آیا زیبنده است كه دختر یا پسر در لحظه‌های خلوت خویش، حضور خیالی دیگری را طلب كند و چهره و اندام وی را به خاطر آورد؟
پیش از جستجو از پاسخ این سؤال، باید تكلیف خویش را با این تصاویر و تخیلات و چگونگی راهیابی آنها به درون‌خانه‌مان روشن سازیم كه چرا و چگونه پا در سراپرده دل ما گذاشته‌اند؟
صورتِ اوّل از مواردی است كه مقدمات كار از نگاه و نظر گرفته تا بازنگری و تجدید نظر (نگاه اول، دوم، سوم و ...) همه اختیاری بوده و این تصاویر هرچند بطور نا‌مشروع، امّا با اذن صاحبخانه پا در خانه نهاده‌اند.
گرچه عشق، به هر سرزمینی برسد فتح می‌كند و اختیار از كفِ عاشق می‌رباید، امّا در غالبِ موارد، زمامِ این مركب سركش، در كفِ راكبِ نگاه و نظر است. همین تلازم بین مقدمه اختیاری و ذوالمقدمه قهری است كه آن صاحبدلِ دل‌سوخته را از دست دیده و دل به فغان و فریاد كشانده است، چرا كه آنچه را «چشم» وی دیده، دل از آن یاد كرده است و از همین جاست كه شیطان با تیرهای زهرآگینِ نگاه‌های آلوده، در كمین نشسته، بذرگناه و شهوت را در دل‌های هرزه كاشته، عزم و اراده را در هم شكسته و پرچم فتح و ظفر برافراشته است.
در اینجا؛ تكلیفِ قرآنی فرو بستنِ دیده و نظر از نگاه به نامحرم است،1 نه ساختن خنجر و زدن بردیده برای آزادی دل.
حكم تكلیفی و وضعی ارتباط خیالی: پس از آنكه هوس از مسیر شوره‌زارِ نگاه عبور كرد و از معبرِ سنگلاخِ گناه گذشت و بذر و دانه‌اش، در مزرعه دل سبز شد، آیا گناه و معصیتی صورت گرفته است؟
به بیانی روشن‌تر؛ آیا با صرف نظر از نگاه‌ها و لبخندهای مفهوم دارِ آغازین، خودِ یادكردن از جنس مخالف نیز حكمِ خاصّی دارد؟ به آیه‌ای كه در آغاز بحث آمد توجه كنیم:
«خدا می‌داند كه شما آنان را به یاد می‌آورید». آیا این عبارت، بیانگر یك گزاره واقعی است و در حقیقت خداوند خبر از واقع می‌دهد یا اینكه علاوه بر آن، متضمنِ حكم تكلیفی جوازِ یاد كردن از زنانی است كه همسرانِ خویش را از دست داده‌اند؟
برخی از مفسران از این عبارت . كه شما همواره از آن زنان یاد می‌كنید . حكمِ تكلیفی جواز را بدست آورده‌اند. و گفته‌اند این جواز از موارد آشكاری است كه فطری بودن اسلام را آشكار می‌سازد.2
هرچند ظاهر سخن علامه بیانِ حكمِ تكلیفی درباره جواز یاد كردن از زنان شوی از دست داده است، امّا دونكته را هرگز نباید از نظر دور داشت:
1 . این جوازِ یاد كردن به قرنیه آغاز و پایان آیه، تنها در جایی است كه این یاد كرد، به ازدواج با آنها و تشكیل نظام خانواده منتهی شود.
2 . هر چند این نظر را بپذیریم كه مجردِ یاد كردن از زنان و یا دختران و به خاطر آوردن آنان .‌‌با صرفِ نظر از حرمتِ مقدمات اختیاری . حرمتِ تكلیفی ندارد، امّا تأثیراتِ وضعی و طبیعی ناشی از یاد كردن زنان نامحرم بر هیچ مؤمنِ منصفی پوشیده نیست.
خوب است در پایان گفتار؛ اشاره‌ای به مسأله «فكر و اندیشه گناه» داشته باشیم و به پاسخ این سؤال برسیم كه: آیا فكر گناه نیز گناه است؟ عالمان و فقیهان هرچند در مبحثِ تجری3 به بررسی بُعدِ تكلیفی این مسأله پرداخته و مدلّل ساخته‌اند كه فكر گناه و تصمیم بر گناه مادامی كه منجر به گناه نگرددگناه محسوب نمی‌شود، امّا همین مرزبانان اندیشه قرآنی گفته‌اند: تصمیم بر گناه و تصویر گناه اثر طبیعی بر نهانخانه دل ِ شخصِ تصویرگر و مصمم برگناه دارد.
آنان چنین انگاشته‌اند كه شخصی كه تصمیم بر گناه می‌گیرد و تصویر آن را در دل راه می‌دهد، این تصویر و تصمیم در حقیقت خبر از قُبحِ فاعلی عَمَل می‌دهد هر چند خود عمل به لحاظ محقق نشدن در خارج، قبحی نداشته باشد. یعنی در هر حال نشان می‌دهد كه این انسان مشكل دارد.4
آنان برای تبیین مسأله از این تشبیهِ بسیار زیبا و هنرمندانه مدد گرفته‌اند كه تصمیم بر گناه و تصویر گناه بمنزله خانه سفید و گچ اندودی است كه در آن آتشی بیافروزند هر چند این آتش؛ همه خانه را در كام فرو نبرد، امّا همان دود و دمِ آتش؛ فضای سفید خانه را تیره و تار می‌سازد. سراپرده دلی هم كه مادام و پیوسته در فكر و اندیشه و تصویر و گناه است جداره‌های دل را چنان تیره و تار و دلگیر می‌سازد كه در چنان مرتعی بجز بذر گناه بارور نمی‌گردد.

پاورقیها:

1 . قل للمؤمنین یغُضّوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم... و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن فروجهن...: به مردان و زنان مؤمن بگو دیده خویش كوتاه كنند و دامن خود را نگه دارند. (سوره نور، آیات 20 و 21)
2 . ر . ك: المیزان ج 2 ص 243 ذیل آیه 243 سوره بقره.
3 . تجرّی: گستاخی كردن و جرأت یافتن بر گناهِ خیالی، مثل كسی كه لیوانِ پر از آبی را به خیال آنكه شراب است بیاشامد، امّا در عمل، آب در آید.
4 . ر . ج . ك: فرائد الاصول شیخ انصاری، مبحث «تجرّی».
جمعه 26/9/1389 - 13:31
قرآن

منظور از «خلوت گزینی» آن است كه زن و مرد نامحرم در جایی باشند كه كس دیگری جز آن دو آنجا نباشد و كس دیگری هم نتواند در آن مكان وارد شود.(1)
آیا این نوع ارتباط (خلوت كردن) در جایی از قرآن مورد بحث قرار گرفته است؟ در كدام سوره، كدام آیه و آیا حد و مرز آن و جزئیات آن نیز آمده است؟
باز به قرآن باز گردیم: این بار(و در این دیدار قرآنی) با دختر پاكدامنی روبرو هستیم كه در اولین بهارهای نوجوانی گام گذاشته است و در جامعه‌ای كه غالب دختران و پسرانش رویكردی به زمزمه‌های عاشقانه و عارفانه ندارند، او خود را تشنه سوز و گداز و راز ونیاز می‌بیند. به دنبال راهی می‌گردد تا با محبوب خویش نجوا كند. احساس می‌كند باید تنها باشد. جایی برود كه هیچكس او را نبیند؛ حتی نزدیكانش. از زبان قرآن بشنویم: «واذكُر فِی الكِتابِ مریمَ إذ انتبذت مِن أَهلها مكاناً شرقیاً. فاتخذت مِن دونِهِم حجاباً؛ در این كتاب(قرآن) از مریم یاد كن، آن دم كه از خاندان خود كناره گرفت و در ناحیه شرقی(تابشگاه خورشید) استقرار یافت و در مقابل(خود) و آنان پرده‌ای آویخت».
مریم سیزده ساله به راز و نیاز نشست مدتی به ابدیت چشم دوخت و با محبوب خویش نجوا كرد، امّا ناگهان حضور كسی ترنم خوش او را بر هم زد. صدای پایی شنید؛ نرم و سبكبال. به روبرو نگاه كرد. نگاهش به جوانی افتاد، جوانی زیبا. «…فَأَرسَلنا إلیها روحَنا فتمثّل لها بشراً سویاً؛ ما جبرییل را نزد او فرستادیم، (جبرییل) چون آدمی معتدل(راست قامت) بر او ظاهر شد». مریم، دچار دهشت شد. جوان كه بود؟ از كجا آمده و چرا به سراپرده او پا گذاشته بود؟ او كه همه درها را بسته و پرده را آویخته بود؟! قالت: إنّی أعوذ بالرحمن منكَ إن كنت تقیاً؛ (مریم) گفت: من از تو ـ‌اگر پرهیزگار باشی‌ـ به خدای رحمان پناه می‌برم(سوره مریم، آیات16 تا‌18). كنایه از اینكه اگر تو مرد مؤمن و پرهیزگاری باشی نباید به خلوت‌سرای من پا بگذاری. به جمله «إن كنتَ تقیاً» دقت كنیم؛ دقّت در این عبارت این نكته ظریف را می‌آموزد كه تقوا و پرهیزكاری، بستر و زمینه‌ای است كه در آن، هیچگاه میوه خلوت‌گزینی نمی‌روید و اگر رویید از چنین میوه و ثمره‌ای باید به خدای رحمان پناه برد. «قالت إنّی اعوذ بالرحمن؛ گفت: پناه می‌برم به خدای رحمان». شاید رمز تعبیر به «رحمان» (از میان هزاران صفتی كه خدا دارد) آن باشد كه خلوت‌گزینی زن و مرد نامحرم در یك مكان ـ‌كه كس دیگری نتواند در آن مكان راه یابد‌ـ دارای آفات و شروری است كه در صورت ابتلا شدن، باید تنها با توسل به رحمانیت خدا آنها را جبران كرد.
همین نكته در سوره یوسف با زبانی دیگر و از زبان یوسف بازگو شده است. هنگامی كه یوسف از دام‌های متعددی كه زلیخا بر سر راه عفاف و تقوای او گسترده بود، رهایی یافت باز هم خود را تبرئه شده نمی‌دانست و شیطان نفس را همواره در كمین می‌دید. مگر آنكه خدایش به او رحم كند. «وَ ما أُبرّئ نَفسی إنَّ النّفس لَأَمّارة بالسّوء إلّا ما رَحِمَ رَبّی؛ (یوسف گفت:) من خود را تبرئه نمی‌كنم كه نفس انسانی پیوسته به بدیها فرمان می‌دهد، مگر آن كه پروردگارم رحم كند».(سوره یوسف، آیه52) در اینجا نیز یوسف برای رها شدن از دام خلوتی كه زلیخا برایش گسترده است از رحمانیت خدا مدد می‌گیرد.
یكی از مفسران در توضیح آیات سوره مریم می‌گوید: این(دختر) همان بانوی پاكی است كه وقتی مردی ناگهان پا در خلوت‌سرای او می‌گذارد، بر خود می‌لرزد و به وحشت می‌افتد و به خدا پناه می‌برد.(2) در سایه این آموزش‌های آسمانی، تكلیف بسیاری از انواع ارتباطات در زندگی روزمره دختران و پسران و زنان و مردان روشن می‌گردد. مثلاً آیا یك پزشك می‌تواند با بیمار خود از جنس مخالف خلوت كند؟ آیا مدیر یك شركت می‌تواند با منشی خود ساعت‌های طولانی پشت درهای بسته به تنهایی به تبادل و مشاوره بپردازد؟ آیا ریاست دانشكده و یا استاد دانشگاه حق دارد با دانشجوی خود از جنس مخالف خلوت كند؟ البته صورت مسأله در همه این موارد آنجایی است كه این خلوت كردن و سخن گفتن؛ پیرامون مسایل علمی، تخصصی و كاری باشد وگرنه علاوه بر حرمت خلوت گزینی، قلمروهای دیگر حرام را نیز در بر می‌گیرد. آیا دختر و پسر نامحرم می‌توانند بطور هم‌زمان در یك آسانسور سوار شده از طبقه‌ای به طبقه دیگر همراه و هم‌نفس باشند؟!
پاسخ همه این پرسش‌ها را از همان دو شرطی كه در تعریف خلوت‌گزینی آمد می‌توان دریافت كرد. توضیح آنكه در همه این موارد اگر شرایط به گونه‌ای باشد كه كسی جز آن دو در آن مكان نباشد و امكان ورود شخص دیگری عملاً ممكن نباشد، ماندن آنها در آن مكان، مقبول و مرضی نظر شارع نخواهد بود.
اینها درس‌هایی است كه در این دیدار، از بارش آیات الهی در سوره مریم فرا‌می‌گیریم.
دوست دارم در اینجا سؤالی را مطرح كنم و به همه جوانانی كه با ذهنی باز و فكری ژرف به قرآن روی می‌آورند ـ‌و داروهای دردهای فردی و اجتماعی خویش را از كوثر قرآن می‌جویند(3)‌ـ تقدیم كنم: آیا دختران و پسران معاصر حضرت مریم(س) ماهیتی غیر از جوانان معاصر ما داشته‌اند؟ آیا الگویی كه قرآن از این بانوی پاك ـ‌در سوره‌مریم‌ـ فراروی ما می‌گذارد، با پیشرفت زمان و تحول تاریخ كهنه می‌شود؟ آیا پیشرفت‌های شگفت‌انگیز دوران صنعتی و فراصنعتی و عصر ارتباطات و دهكده جهانی توانسته است ماهیت دختران و پسران و نهاد و فطرت و غریزه زنان و مردان را بگونه‌ای متحول كند كه دیگر تحت جاذبه هیچ غریزه‌ای قرار نگیرند و مسأله ارتباط دختر و پسر خود به خود حل شده باشد؟
این گفتار را با پندی از شیطان به پایان می‌بریم كه هیچگاه دست از اغواگری و فریبكاری مردان راه برنمی‌دارد، چه رسد به ما كه هنوز در آغاز راهیم. قال ابلیس لموسی(ع): لاتخل بامرأة لاتحلّ لك فانّه لایخلو رَجُل بامرأةٍ لاتحلّ له الّا كنتُ صاحبه دون اصحابی؛ ابلیس به موسی(ع) گفت: هیچگاه با زنی كه محرم تو نیست خلوت مكن، زیرا هیچ مردی با زن نامحرم خلوت نمی‌كند مگر آن كه من (خودم كه ابلیس هستم و نه دوستان دیگرم) دوست و مصاحب آن دو خواهم بود.(4)

پاورقیها:

1. احكام روابط زن و مرد، سیدمسعود معصومی، ص117.
2. فی ظلال القرآن، ج 5، ص 430.
3. قال علی(ع): یستثیرون به دواءَ دائهم. داروی دردهایشان را از قرآن می‌خواهند. نهج‌البلاغه، خطبه متقین.
4. سفینة‌البحار، ماده «خلو».
جمعه 26/9/1389 - 13:30
قرآن

«یكی از آن دو (دختر) كه با شرم و حیا قدم برمی‌داشت، نزد وی آمد و گفت: پدرم تو را می‌خواند تا برای آب دادنِ ما پاداشت دهد…» (سوره قصص، آیه 25).
سخن از ارتباط دختر و پسر بود. در گفتارهای پیشین، مباحث «كلام و سخن گفتن» و «مساعدت و یاری كردن» مطرح گردید. در این گفتار باز دل‌های خویش را به دست قرآن می‌سپاریم و دیدگانِ خود را در كوثر زلالش شست و شو می‌دهیم. باشد كه با وضو گرفتن در این زمزمِ جاری، غبار غفلت از دل‌ها و دیده‌ها برطرف گردد و مسأله ارتباط دختر و پسر آنچنان كه قرآن خواسته و مطرح كرده است، نه آن گونه كه «ولنگار گرایان» و «حرمسراداران» خواسته‌اند، مطرح گردد.
در ادامه داستان سوره قصص می‌خوانیم: یكی از آن دو (دختر) كه با شرم و حیا قدم برمی‌داشت نزد وی (موسی) آمد و گفت: پدرم تو را می‌خواند تا برای آب دادن ما پاداشت دهد… در تفاسیر آمده است؛ بخاطر مساعدت موسی، دختران زودتر از همیشه به خانه رسیدند. پدر علّت را جویا شد. آنان داستان جوان را برای پدر تعریف كردند، پدر یكی از آنها را به دنبال جوان فرستاد. قرآن می‌گوید: «فَجاءَئة اِحْدیهُمَا تَمْشی عَلی اسْتِحْیاءٍ؛ یكی از آنها كه با شرم و حیا قدم برمی‌داشت نزد وی آمد».?
یعنی؛ آن دختر در حالی كه باشرم قدم می‌زد، نزد موسی آمد… پرسشی كه در اینجا رُخ می‌نماید و پاسخ به آن در بحث «ارتباط دختر و پسر» راهگشا است این است كه آیا شرم و حیا از حالت‌های روح انسان است یا از صفات جسم؟ به عبارت دیگر وقتی می‌گوییم: شرمگین شدم؛ منظور این است كه روح ما شرمنده می‌شود و یا اینكه كالبد و چهره ما؟ مسلّم است كه شرم و حیا از صفات روح است نه جسم و در حدیثی از پیامبر(ص) آمده است: «اِذا لَم تستح فَاصنَع ما شِئت؛ هرگاه از حیا برخوردار نباشی، هرچه می‌خواهی بكن» گفته‌اند؛ منظور از این حدیث آن است كه اگر حیا نباشد، انسان دست به هركار زشتی می‌زند. در حدیث دیگری آمده است: «الحیاءُ شُعْبَة مِنَ الایمان؛ شرم شعبه‌ای از ایمان است» و در آیه مورد بحث می‌بینیم جمله «علی استحیاء» صفتِ شرم و حیا راه رفتن دختر را توصیف می‌كند.
این نكته بیانگر آن است كه گرچه شرم و حیا یك حالت روانی و روحی است، امّا آثار و نشانه‌های آن می‌تواند در كالبد، ظاهر و اندام، خود را نشان دهد. «الحَیاءُ مَلَكَة لِلنَّفسِ تُوجِبُ انقِباضها عَنِ القَبیح؛ حیا یك ملكه (صفتی كه ریشه در درون دارد) نفسانی است كه موجب دست كشیدن از زشتی‌ها می‌گردد». ازین‌رو «حیا» بعنوان زیر بنا و اساس تمام رفتارهای نیك فردی و اجتماعی قلمداد گردیده است. پیشوای ششم، امام جعفر صادق(ع) به یكی از یاران خویش می‌گوید: «اگر حیا نباشد، هیچ میهمانی به نیكی پذیرایی نمی‌گردد، به هیچ وعده‌ای وفا نمی‌شود، هیچ نیازی برآورده نمی‌شود، هیچ كار نیكی انجام و از هیچ كار زشتی پرهیز نمی‌شود. حتّی بسیاری از امور كه انجام آنها برای انسان مفروض و واجب است، تنها به خاطر حیا انجام می‌گیرد. زیرا گروهی از مردم هستند كه اگر بخاطر حیا و شرم نبود حقوق پدر و مادر را رعایت نمی‌كردند، ارتباط خویشاوندی بجای نمی‌آوردند، امانت را باز نمی‌گرداندند و از هیچ كار زشتی دست نمی‌كشیدند».
راه رفتن همراه با شرم و حیا، بازتابی از حیا و عفت درونی و روانی اوست. (از كوزه همان برون تراود كه در اوست). ما این حیا و شرم پاك را نه تنها در رفتار و راه رفتن دختر كه حتّی در گفتار و سخن گفتن او با موسای جوان می‌بینیم. به این بخش از آیه دقت كنیم: «قالَتْ إنَّ أَبی یدْعُوكَ لِیجْزِیكَ أَجْرَ ما سَقَیتَ لَنا؛ گفت: پدرم تو را می‌خواند تا برای آب دادنِ ما پاداشت دهد».(سوره قصص، آیه24) به لحن و گفتار دختر توجه كنید. وقار و حیا از گفتارش پیداست. دختر برای دعوت از موسی آمده است. برای انجام این مقصود، كلمات و جمله‌ها را در ذهن خویش زیر‌و‌رو می‌كند و به دنبال جمله مناسبی می‌گردد. «به خانه ما بیا». اندكی به آن می‌اندیشد. نه، نه جمله خوبی نیست. «به خانه ما بیا» از لفظ «ما»، تصویر دو دختر در ذهنش می‌آید. خدایا پس چه بگویم؟ خوب است از پدر مایه بگذارم. بله، این بهتر است. به موسی می‌گوید: «إنَّ أَبی یدْعُوكَ؛ پدرم تو را می‌خواند». یعنی؛ من دعوت كننده تو نیستم. من تو را به خانه خویش نمی‌خوانم. این پدر من است كه تو را به خانه خویش خوانده است. آیا در ذهن كنجكاو موسی این سؤال سبز نشد كه برای چه از من دعوت كرده‌اید تا به خانه‌تان بیایم؟ ما كه یكدیگر را نمی‌شناسیم. تفاسیر در برابر این سؤال ساكتند. امّا زیركی دختر فرزانه شعیب، حتّی این پرسش را هم بدون پاسخ نمی‌گذارد. در ادامه می‌افزاید: «لِیجْزِیكَ أَجْرَ ما سَقَیتَ لَنا؛ پدر می‌خواهد برای آب دادن ما پاداشت دهد». خاطرت جمع ای جوان. منظور از این دعوت یك مسأله اقتصادی است. پاداش دادن توست. پیش از این (در گفتار نخست) یاد‌آور شدیم كه برای گفتار دختر با پسر دو نكته اساسی باید در نظر گرفته شود:
1 ـ كنترل برصدا از سوی دختران (وَلایخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ؛ دلبرانه سخن نگفتن) 2 ـ كنترل برانگیزه‌های درونی از سوی پسران (با نیت سوء برخورد نكردن).
ما این دو نكته را به روشنی در مكالمه حضرت موسی‌(ع) با دختر شعیب می‌بینیم. به‌ویژه هنگامی كه می‌بینیم پس از قبول دعوت شعیب، دختر از جلو و موسی از پشت‌سر حركت می‌كند. بادی می‌وزد و جامه دختر را به بازی می‌گیرد. موسی چه می‌كند؟ دختر را صدا می‌زند و به او می‌گوید: ای كنیز خدا، تو از پشتِ سرمن بیا و راه را به من بنما. من از جلو می‌روم و تو از پشت سر بیا. نمی‌خواهم دوربین ذهن من هرلحظه ازاندام موزون تو تصویر بردارد. آیا جلوه‌های رفتاری و گفتاری یك جوان را بهتر و دقیق‌تر از این می‌شودبه تصویر كشید؟ آیا بهتر از این می‌توان نظارت برعملها و عاملها، نظارت برانگیزه‌های رفتاری و انگیخته‌های گفتاری را تبیین كرد؟

پاورقیها:

?. جمله «تمشی علی استحیاء» از نظر دستور زبان عربی «حال» است، همان كه در فارسی به آن «قید حالت» می‌گوییم. حال یا قید حالت، كلمه یا جمله‌ای است كه چگونگی انجام شدن فعل را توسط فاعل (یا برمفعول) توضیح می‌دهد. در جمله «علی باشتاب آمد» (جاء علی مُسرعاً) كلمه «باشتاب» در فارسی و «مسرعاً» در عربی قید حالت و حال هستند. در آیه مورد بحث نیز جمله (تمشی علی استحیاء ? با شرم قدم می‌زد) حال برای فاعل است.
جمعه 26/9/1389 - 13:30
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته