یخوام برات قصه بگم ،یه راز سر بسته بگم
قصه ی من سرسری نیست ،قصه دیو و پری نیست
یه روز تو دشتای قشنگ ، جوونه ای زبر و زرنگ
زمینو داد به سختی چاک ،بیرون اومد از زیر خاک
خورشید ناز و تپلو ،دو تا لپش عین هلو
اروم و شاد و بی صدا ، گرمی میداد به بوته ها
سبزهای قشنگی بود ، گلای رنگارنگی بود
شاپرکا بین گلا ، گلا تو فکر بلبلا
جوونه اونها رو که دید ، اخمو شد و آهی کشید
نزدیکیاش گلی نبود ، لاله و سنبلی نبود
پشت سرش ولی چرا ،درخت بیدی بی صدا
حموم افتاب میگرفت ، چشاشو هی خواب میگرفت
نگاهی کرد دورو برش ، پشت سر و بالا سرش
تا که درخت بید و دید ، مثل کلاغ از جا پرید
آهای آهای سلام سلام ، میای پایین دوست شی باهام ؟
بیده که مهربون نبود، با هیچکی هم زبون نبود
جوونه رو نگا نکرد ، به حرفش اعتنا نکرد
توی دلش خندید و گفت، چی میشنوم حرفای مفت
این علف هرزه رو باش ،می خواد رفیق بشم باهاش
باز دوباره درخت بید ، چشماشو با برگا مالید
سه چار تا خمیازه کشید ، از سر نو گرفت خوابید
جوونه با خودش میگفت ، صدامو انگار نشنفت
باید بلند داد بکشم ، این دفعه فریاد بکشم
آهای آهای سلام سلام ، میای پایین دوست شی باهام ؟
بیده صداشو می شنید ، از اون بالا اونو می دید
اما دلش که دل نبود ، جنسش از آب و گل نبود !
یه سنگ سفت گنده بود ، یه تیکه چوب یه کنده بود
خورشید تن طلا خوابید ، ماه اومد و نقره پاشید
زیر درخت سبز بید ، جوونه ی قشنگ و دید
اونو صدا زد کوچولو ، حرفی داری به من بگو
جوونه دنبال صدا، نگاه میکرد به هر کجا
دید که میون اسمون ، نشسته ماه مهربون
آهای آهای سلام سلام ، میای پایین دوست شی باهام ؟
ماه قشنگ خوش صدا ، زد زیره خنده ای خدا !
چه جور بیام من اون پایین ، جام نمیشه روی زمین!
پس بگو اسمت چی چیه ، من کی ام این یکی کیه ؟
این که رفیقم نمیشه حتی جوابم نمیده
بذار یکی یکی بگم ، اینجوری هولکی نمیشه
من که شبا میام بیرون ماه ام و توی اسمون
اون که روزا جای منه ، خورشید زیبای منه
من از چشاش نور میگیرم ، اگه نباشه میمیرم
روی زمین خیلی چیزاس ، هزار هزار تا ماجراس
درخت بیده اسم این ، برگای نازش و ببین
سرکشیده به اسمون بزرگ و زیبا جوون
اما تو یه نیلوفری از همه بوته ها سری
جوونه حرفاشو شنفت ، اما با ناراحتی گفت
بیده من و دوس نداره ، می خواد محلم نذاره
کاشکی منم درخت بودم ، یا مثه کوه سخت بودم
اخماتو وا کن کوچولو ، نگا شدی عین لولو !
روزا بایستی بگذره ، تا غصه از یادت بره
قد بکشی تپل بشی عین یه باغ گل بشی
خب اگه کوه ام باشی ، تنها بمونی ناخوشی
خیال نکن که من خوشم ،می خندم و نور می پاشم
توی دلم هزار غمه هر چی بگم بازم کمه
یه عمریه دارم میرم بلکه به خورشید برسم
ولی همیشه ی خدا ، جداییه میون ما
زوده که دیوونه بشم ، در به در خونه بشم
اشکی روون شد از چشاش ، پایین اومد از گونه هاش
ستاره های آسمون گریه میکردن همشون
یکدفعه از دیدنشون ، اشک جوونه شد روون
ماه بزرگ،اشکاشو دید ، صدای گریه ش و شنید
بسه جونم گریه نکن ، غصه هارو یاری نکن
زندگی جای شادیه ، گریه ما زیادیه
خوبه که مهربون باشیم ، همدل این و اون باشیم
اما با گریه هیچ کاری ، راه نمی افته انگاری
منم باید کاری کنم، نه اینکه زاری بکنم
جوونه از حرفای ماه ، کوه غمش شد عین کاه
تو فصل زیبای بهار ، فصل گلای بی شمار
دشتای سر سبز و می دید ، به سمت بید قد می کشید
یه روز گرم آفتابی ، یا شب خوب مهتابی
جوونه ی زبرو زرنگ ، با شاخ و برگای قشنگ
رسید به کنده درخت ، راشو کشید و بالا رفت
برگای سبز نازی داشت ، رو برگای بیده می ذاشت
اما درخت سبز بید ، برگاشو هی پس می کشید
پیش خودش می گفت هی هی باهاش رفیق بشم که چی ؟
لاغره عین پیچکه ، برگای سبزش می تکه
من یه درختم یه درخت ، با ریشه و کنده سخت
بخواد باهام رفیق بشه بایستی منت بکشه
با کلی شور و شوق و کار ، تلاش و صبر و انتظار
نیلوفر زرنگ شاد ، هزار هزار تا غنچه داد
بیده که دشتو دیده بود ، خیلی چیزا شنیده بود
از روی برگا خیلی زود نیلوفرو شناخته بود
خوب می دونست که سبزه نیست ، یا یه گیاه هرزه نیست
وقتی که غنچه هارو دید ، مرغ دلش یهو پرید
دلش می خواست نگاش کنه ، یواشکی صداش کنه
می گفت اگه چیزی بگم،برم باهاش رفیق بشم
اون که حالا غنچه داره اگه محلم نذاره
بهتره منت نکشم ، تنهاییم خیلی خوشم !
اما یه روزی صبح زود ، که هیچکی بیدار نبود
با حرفای درخت بید ، نیلوفر از تو خواب پرید
خدای من نگانگا ، گلارو بین شاخه ها
غنچه و برگاشو ببین ، لباس زیباشو ببین
سرخه و شیپوری گلاش ، کاش که رفیق بودم باهاش
نیلوفر از حرفای بید ، به آسمون پر می کشید
با ناز نگا کرد تو چشاش ، خنده اومد روی لباش
درخت خوب بید سلام حالا رفیق میشی باهام ؟
درخت بید حرفی نداشت اما خجالت نمی ذاشت
یواشکی چشماشو بست ، صورتشو گرفت با دست
درخت بید نازنین ، غصه نخور تنها نشین
من گلامو بهت می دم ، رفیق و همدمت میشم
وقتی با هم رفیق بشیم،تو باغ رویاها بریم
غصه ها پر در میارن، دنیارو تنها می ذارن
درخت بید خنده به لب ، چشاش ستاره های شب
صدا می زد : پرنده ها ، خزنده ها ، چرنده ها
من یه رفیق خوب دارم یه روز بی غروب دارم