کد سوال : 6153
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : چگونه جهان از عدم به وجود آمده است ؟
پاسخ : از آنجا كه اين سوال , سوال مهمى است ; از خوانندگان گرامى درخواست مى شود كه به پاسخ آن دقيقا توجه كنند . اولا : ايـن كه مى گويند : علم ثابت كرده است كه چيزى از عدم بوجود نمى آيد , مربوطبه شرائط كنونى است يعنى در اين شرائط كه امروز زندگى مى كنيم هيچ گاه ديده نشده است كه چيزى از عـدم بـه وجـود بـيايد ولى آيا اين اصل از قديم ترين ايام , يك اصل اساسى در عالم هستى بوده ؟ , هرگز دليلى براى آن نيست . مـثلا علم مى گويد : در شرائط كنونى هيچ موجود زنده اى در جهان طبيعت از موجودبى جان به وجـود نـمى آيد , حتى جانداران اعم از گياه و حيوان همگى از موجود جاندارمتولد شده و بوجود مى آيند . در حـالى كه مى دانيم هميشه چنين نبوده است , زيرا هنگامى كه كره زمين از خورشيدجدا شد , يـك پـارچـه آتش بود , و هيچ موجود زنده اى در آن نبود كه ديگر موجودات جاندار از آن به وجود آيند . اگر گفته شود كه حيات از كرات ديگر به اين كره منتقل شده است همين سخن رادرباره كرات ديـگـر نـيـز تكرار مى كنيم كه آنها نيز مدتى بسان كره زمين يكپارچه آتش بودند , چگونه موجود زنـده اى در آنـهـا پـديد آمد ؟بنابر اين روشن مى شود كه در شرائط خاصى موجودات بى جان , به صـورت موجودات جانداردرآمده و تغيير شكل داده اند هر چند اين كار امروز در اين شرائط عملى نيست . در اين صورت اگر ما پيدايش وجود را از عدم نمى يابيم , دليل بر عدم امكان آن نيست . به خصوص اين كه كوچكترين دليل عقلى بر امتناع آن وجود ندارد . الـبـته اين كه مى گوئيم دليل بر امتناع پيدايش وجود از عدم نداريم و وجود مى تواند از عدم پيدا شـود , نـه بـه آن معنى است كه وجود چيزى خود به خود از عدم بجوشد , و نيستى مايه و مقدمه هستى گردد و بدون هيچ سببى عدم براى خود لباس هستى بپوشد زيراپيدايش وجود از عدم به ايـن مـعـنى , ملازم با انكار قانون عليت و معلوليت است ونتيجه اين مى شود كه يك شيئى بدون ايـنكه علتى آن را پديد بياورد خود به خود ,منقلب به هستى گردد و خلاى را با هستى خويش پر كند . بلكه مقصود ما از پيدايش وجود از عدم اين است كه اگر چيزى سابقه عدم ونيستى داشته باشد , بعدا در سايه علتى نيرومند مى تواند نيستى را رها كرده ولباس هستى بپوشد . و چنين سابقه اى مانع از آن نمى شود كه در پرتو علتى ,موجود گردد . ثـانـيـا : دنياى ماده بدون شك حادث است و نمى تواند ازلى باشد زيرا مى دانيم تمام اتمهاى جهان تدريجا در حال تجريه و شكسته شدن هستند . و بـه ايـن تـرتـيـب , عـمـرجهان مقدار ثابتى خواهد بود , كه با فرا رسيدن آن تمام اتمها تجزيه و شكسته خواهند شد . و اگر بر اين جهان بى نهايت زمان گذشته باشد , بايد پايان كار جهان فرا رسيده و تجزيه تمام آنها صورت گرفته و امروز چيزى به نام ماده وجودنداشته باشد . فى المثل اگر مى بينيم چراغ نفت سوزى در حال سوختن است , حتما مى دانيم كه از ازل و در يك زمان بى نهايت روشن نبوده است , زيرا اگر آن را از ازل روشن كرده بودند , با توجه به اين نكته كه مقدار نفت آن محدود است و بى پايان نيست , بايدمدتها قبل خاموش شده باشد . هـمـچـنين است اتم هاى جهان , زيرا طبق اصل آنتروبى اين جهان پيوسته رو به كهولت و پيرى است و اتم هاى آن دائما در حال فرسايشند و روزى فرا خواهدرسيد كه همه انيهاى آن به صورت غير فعال و بى مصرف درآيند . زيرا حركت انرژى همانند نيروى حاصل از حركت آب , از نقطه مرتفعى به نقطه پائين تراست . اگر آب موجود از مخزن به مقدار معينى ( زياد و يا كم ) باشد , سرانجام روزى فرا خواهد رسيد كه در ميان آب ها تساوى سطوح برقرار گردد و انرژى حاصل ازريزش آب منتفى و نابود شود . بـنـابـر ايـن اگر اين جهان ازلى بود , مى بايست از مدتها قبل , انرژيهاى آن از صورت فعال و موثر بيرون رفته باشد و دنيا را سكوت مطلق و تاريكى موحش و يك نواختى و در حقيقت يك نوع عدم و نيستى فرا گرفته باشد . از آنـچـه گـفته شد , چنين نتيجه گرفته مى شود كه اين جهان آغازى دارد و تاريخى , وهرگز نمى تواند ازلى بوده باشد . نكته جالبى كه بايد به آن توجه نمود اين است كه علم مى گويد : اين جهان پايانى دارد , زيرا همان اصل انتروپى و كهولت و فرسايش و تجزيه اتمها بهترين دليل براى پايان جهان است . ولى مى دانيم كه چيزى كه پايان دارد , حتما آغازى هم داشته است . زيـرا اگـر چـيـزى ازلـى بـاشـد بـايـد هـسـتـى آن از خـود آن و از درون ذات آن بـجوشد , و به عبارت روشن تر , هستى آن خاصيت ذات آن باشد . و چيزى كه هستى آن از درون آن مى جوشد ,و وجود و هستى از خواص ذات آن به شمار مى رود , ممكن نيست پايانى داشته باشد . از اين جهت دانشمندان مى گويند : چيزى كه پايان دارد , حتما بايد آغاز داشته باشد . و چـيـزى كه پايان و فنا ندارد , بايد ابتداء و آغاز هم نداشته باشد , به عبارت ديگر : هر موجود ازلى حتما ابدى است , همانطور كه هر موجود فناپذيرى حتماحادث است . ثالثا : تغيير و تحول و نظام خاصى كه در اين جهان مشاهده مى شود , نمى تواند ازخواص خود ماده باشد , زيرا مقصود از اين سخن آن است كه اين نظام شگرف , زائيده تصادف بوده باشد . در حـالـيـكه نظام اين جهان مخصوصا آنچه مربوط به عالم حيات است , آن چنان دقيق و حساب شـده و سـازمان يافته و منظم است كه بدون استمداد ازيك منبع علم و قدرت , ممكن نيست به وجود آيد . و احـتـمال تصادف در خلقت اين جهان , طبق حساب احتمالات , مساوى با صفر يعنى عملا محال است . بـا تـوجـه بـه ايـن سه اصل , جواب هاى مختلف اين سوال روشن مى شود و آن اين است كه هرگز مـانـعى ندارد كه اين جهان از عدم به وجود آمده باشد و اصول علمى نيز نشان مى دهد كه ماده و انرژى اين جهان حادث است و سرانجام نيز رو به فنا مى رود . تـنها چيزى ازلى و ابدى است كه هستى آن از درون ذاتش بجوشد و چنين چيزى نه آغازى دارد و نه فنائى . و نـيـز روشـن مـى شـود كه بر فرض اين كه ماده جهان ازلى باشد , تغيير و تحول آن نمى تواند از خواص ماده به شمار رود , زيرا فلسفه و علم دست به دست هم داده وثابت كرده اند كه نظام جهان و اسرار و شگفتى هاى آن مخصوصا آنچه مربوط به جهان حيات و زندگى است بايد آفريننده قادر و عالمى داشته باشد .
کد سوال : 6154
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : خداوند چرا شيطان را آفريد ؟ با اينكه مى دانست سرچشمه وسوسه ها و گمراهيهامى شود ؟
پاسخ : اولا خـلـقـت شـيـطـان از آغاز خلقت پاك و بى عيبى بود سپس با سوءاستفاده از آزادى خودبناى طغيان و سركشى گذاشت و رانده درگاه خداوند گرديد ثانيا وجود شيطان براى پيوندگان راه حـق نـه تنها زيانبخش نيست بلكه رمز تكامل نيز محسوب مى شود زيراوجود يك دشمن قوى در مـقـابل انسان باعث پرورش و ورزيدگى او مى گردد نتيجه اينكه شيطان گرچه به حكم آزادى اراده در بـرابـر اعـمـال خـلاف خود مسئول است ولى وسوسه هاى او , زيانى براى بندگان خدا و آنهايى كه مى خواهند در راه حق گام بردارند نخواهدداشت بلكه بطور غير مستقيم براى آنها ثمر بخش خواهد بود .
کد سوال : 6155
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : بـعد از آنكه شيطان مرتكب چنان گناه بزرگى شد چرا خداوند تقاضاى او را مبنى برادامه حيات او پذيرفت ؟
پاسخ : ادامه حيات شيطان به عنوان وجود يك نقطه منفى براى تقويت نقاط مثبت بندگان نه تنها ضرر نـداشـت , بلكه موثر نيز بود حتى قطع نظر از وجود شيطان در درون خود ماغرائز مختلفى وجود دارد كه چون در برابر نيروهاى عقلانى و روحانى قرار گيرند يك ميدان تضاد را تشكيل مى دهند كه در اين ميدان پيشرفت و تكامل و پرورش وجود انسان صورت مى گيرد .
کد سوال : 6156
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : مـراد از آيـه ليس على الذين آمنوا و عملوا الصالحات جناح فيما طعموا اذامااتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و آمنوا ثم اتقوا و احسنوا و اللّه يحب المحسنين ( مائده / 93 ) , چيست ؟
پاسخ : ايـن آيـه بـيـانـگـر وضـعيت آن دسته از مسلمانان است كه شراب خورده يا غذاى حرامى راتناول كرده اند . گـوئى آنـهـا بـعد از نزول حكم صريح حرمت خمر و برخى از محرمات ازحال كسانى كه مرتكب چنين امورى شده بودند پرسش نموده اند . خداوند سبحان نيز درپاسخ فرموده است كه اگر از مومنان بوده و تقوى پيشه سازند و عمل نيكو انجام دهند و به همه آيات نازل شده بر پيامبر اكرم (ص ) ايمان داشته باشند , گناهى بر آنان نيست . بنابراين مراد از آيه اين مى شود كه مومنانى كه عمل صالح انجام مى دهند اگر پيش از نزول تحريم شراب و ساير محرمات مرتكب آنها شده باشد , گناهى نكرده اند .
کد سوال : 6157
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : اگر حضرت ابراهيم عليه السلام معصوم است و ايمان كامل به خداوند دارد , پس چرامى گويد كه مى خواهم قلبم مطمئن شود . آيا عدم اطمينان همان شك نيست ؟
پاسخ : مراد حضرت ابراهيم عليه السلام حصول اطمينان مطلق بود به گونه اى كه راه بر هرگونه خطور قلبى و وهمى مسدود شود . يـعـنـى از آنـجا كه راه ادراكات وهم و احكام آن حس است , از پيروى عقل و تاييد آن اكراه دارد , گرچه نفس ايمان و ايقان داشته باشد . از اين رو قوه خيال همواره در كار است و وسوسه مى كند هر چه ايمان و ايقان وجود دارد . حضرت ابراهيم عليه السلام نيز ايمان و ايقان كامل داشتنداما مى خواستند كه نفس ايشان سكون و قرار پيدا كنند و خطورات وهميه سبب آزار واذيت ايشان نگردند . از ايـن رو از خـداونـد درخواست كردند كه به عيان كيفيت زنده كردن مردگان را ببيند گرچه ايمان و ايقان قلبى داشتند .
کد سوال : 6158
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : اگر همه انبياء معصوم بوده اند , چرا حضرت ابراهيم (ع ) و يوسف (ع ) دروغ گفته اند ؟
پاسخ : در مـورد حـضرت ابراهيم (ع ) كه در آيه 89 سوره صافات : فقال انى سقيم در حالى كه مريض نبوده است و در آيه 63 سوره انبياء قال بل فعل كبيرهم هذا در حالى كه خودش بتها را شكسته بـود ولـى بـه بـت بزرگ نسبت داد , و در مورد حضرت يوسف ( آيه 70 يوسف ) ثم اذن موذن ايتها العير انكم لسارقون ترجمه : سپس كسى صدازد , اى اهل قافله شما دزد هستيد . در حـالـى كـه بـرداران يوسف مرتكب دزدى نشده بودند , جواب اين است كه اينگونه سخنان كه بـحـسـب بـعـضـى از اخبار از روى توريه اراده معناى ديگر از كلام گفته شده , بخاطر مصالح مـهمترين بوده است و ازبعضى از آيات مى توان استظهار كرد كه با الهام الهى بوده است , خلاصه چنين دروغهايى گناه و مخالف با عصمت نيست .
کد سوال : 6159
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : آيات نشان مى دهند كه پدر حضرت ابراهيم عليه السلام بت پرست بوده است . پس چگونه گفته مى شود كه همه نياكان حضرت محمد (ص ) موحد بوده اند ؟
پاسخ : اولا ميان مفسران و مورخان درباره اينكه آزر پدر حضرت ابراهيم بوده است يانه اختلاف است . برخى مى گويند آزر عموى ابراهيم عليه السلام بوده , برخى مى گويند جد مادرى ايشان بوده , و برخى مى گويند بزرگ و سرپرست بوده بدون آنكه نسبت خويشاوندى داشته باشد . اين دسته از مفسرين قائلند كه پدر حضرت در همان اوان كودكى ايشان درگذشته است . از برخى روايات نيز استفاده مى شود كه آزر پدر حضرت ابراهيم عليه السلام بوده است . ثانيا ; هر چند ادله و روايات دلالت دارند كه نياكان پيامبر اكرم (ص ) همه موحد بوده اند , اما حتى اگـر چـنـيـن نـباشد نه تنها قدحى و نقصى بر حضرت ايشان (ص ) وارد نيست بلكه بر عظمت و بزرگى ايشان نيزافزوده مى شود . چـرا كـه مـخالفت با سيره و سنت نادرست نياكان , خصوصا پدران نشان دهنده استقلال فكرى و بزرگى شخصيت انسان است . ثالثا , از آيات 114 سوره توبه , 4 سوره ممتحنه و 72 از سوره انبياء و 49 سوره مريم به دست مى آيد كـه حـضـرت ابـراهيم در اوان كودكى براى آزر از خداوند طلب آمرزش مى كند اما بعد از آنكه متوجه قضاى الهى درباره كفار من جمله آزر مى گردداز او تبرى مى جويد . امـا در آيـه 41 از سـوره ابـراهـيـم بيان شده است كه حضرت ابراهيم در اواخر عمر شريف خود از خداوند براى والد خود طلب آمرزش مى نمايند . از اين رو مى توان گفت كه آزر پدر ايشان نبوده است . چرا كه در اوان كودكى يك بار براى آزر طلب آمرزش نمودند و بعد از او تبرى جستند . از قـرائن لـطـيف ديگراين است كه در اين آيه حضرت از واژه والد استفاده كرده اند كه صرفا بر پدر ومادر اصلى و حقيقى اطلاق مى شود . امـا در آيـات ديـگـر كـه در مورد آزر است از واژه اب استفاده كرده اند كه كاربرد آن اعم از پدر حقيقى است . در برخى روايات ازنام پدر ابراهيم به تارخ اسم برده شده و عهد عتيق نيز مويد آنست .
کد سوال : 6160
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه : ما تلذذ الناس فى الدنيا والاخره بلذه اكبر لهم من لذه النساء . ( اصـول كـافـى و تفسير عياشى ) يعنى هيچ لذتى در دنيا و آخرت از لذت كه انسان از زن مى برد بالاتر نيست . در اين صورت آيالذات معنوى باز همان
پاسخ : ايـنـكه امام صادق عليه السلام لذت نكاح را بالاترين لذت ها دانسته اند مرادشان مطلق نبوده است بلكه نسبت به ساير لذتهاى دنيايى و جسمانى فرموده اند كه بالاترين لذت , لذت نكاح است . بـه بـيـان ديـگر ايشان ناظر به لذات نبوده اند يعنى لذات روحانى در مراتب گوناگون آن و حتى لذات حاصله از علم . به علاوه روايات ديگرى وجود دارد كه لذت مناجات و حضور و قرب به خدا را بالاترين لذت معرفى كرده است .
کد سوال : 6161
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : در آيه شريفه ( 223 - بقره ) آمده است كه در هنگام و ايام حيض زنان به آنان نزديك نشويد آيا اين مطلب با شان زن و مقام و منزلت او سازگار است . در حـالـيـكـه طـبـيـعـت خـدا داده و خـلـقـت او چنين است كه در ايام ماه چند روزى را دچار حيض مى شود ؟
پاسخ : اسلام در مورد ايام حيض زنان و رفتار با آنان در اين ايام بسيار معتدل و عقلايى حكم كرده است . هـمـانـگـونه كه در تواريخ و كتب آمده است , يهوديان در مورد ايام حيض زنان بسيار سخت گير بودند به گونه اى كه زن در اين ايام به نوعى حبس و تبعيدو نوعى قرنطينه دچار مى شد همه امور او از خـواب و خـوراك گـرفـتـه تا رفتارهاى اجتماعى همه و همه دچار نوعى دگرگونى شديد مـى شـد و حق ظاهر شدن در مجالس و محافل را نداشتند مسيحيان بر خلاف يهوديان هيچگونه مـنـعـى و مـحـدوديتى براى زنان و رفتاربا آنان در اين ايام ( حيض ) قائل نبودند به گونه اى كه گويى هيچ تغييرى در وضع ظاهرى و باطنى زنان پديد نمى آيد . مشركان عرب گرچه خود دستور و آداب خاصى براى اين ايام نداشتند اما برخى از آنها تحت تاثير يهود بودند و سخت گيرى بيش از حدمى كردند و برخى بر عكس نزديكى و همخوابى با زن در ايام حيض را مبارك مى شمردندو معتقد بودند كه نوزاد حاصل از اين ايام سفاك و خونريز خواهد شد . امـا اسـلام درايـن زمـيـنه بسيار واقع بينانه دستور داده است از طرفى با توجه به تاثيرات روحى وروانى اين ايام بر زنان و نيز تاثيرات جسمانى , مثل ضعف و عدم نظافت وپاكى و از سوى ديگر با توجه به آنكه اين مدت براى پاكى رحم زن و آمادگى براى حمل , توليد شير و امثال آن سودمند اسـت و عـمـل نـزديكى مى تواند اين حالت را مختل كند , دستور داده است كه در اين ايام با زنان همبستر نشويد آن هم به گونه اى كه به توليد مثل بيانجامد نه مطلق معاشرت و التذاذ جسمانى . از نـگاه اسلام نه تنهامعاشرت با زنان در اين ايام ممنوع نيست بلكه با توجه به جايگاه زن در اسلام چه بسا بتوان گفت در اين ايام لازم است توجه و محبت بيشترى نسبت به زنان روا داشت تا از اين رهگذر در آنان احساس كمبود و نقصى پديد نيايد . واضـح اسـت كـه مـعاشرت اعم است از زناشويى و به معناى تحت لفظى آن هرگونه مجالست را شامل مى شود و ازاين ميان تنها از مباشرت و معاشرتى كه به توليد مثل مى انجامد ممنوع است .
کد سوال : 6162
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : صيد نكردن ماهى از دريا براى ساحل نشينان كار خلافى نيست چگونه يهود از اين كارنهى شدند ؟
پاسخ : گـاهـى مـمكن است خداوند براى امتحان و آزمايش , جمعيتى را موقتا از اين موضوع نهى كند تا مـقـدار فداكارى آنها روشن شود , و اين يكى از اشكال امتحان خداوند است به علاوه روز شنبه در آيين يهود , روز مقدسى بود و دستور داشتند براى احترام آن روزو رسيدن به عبادت و برنامه هاى مذهبى دست از كسب و كار بكشند .