• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی

    معصوم هفتم – امام محمد باقر (ع)

    هشام از سخنان پدرم سخت برآشفت و صورتش از خشم سرخ شد لحظه اي سر را به زير انداخت سپس سر را بلند كرد و گفت:‌ مگر ما و شما از دودمان «عبد مناف» نيستيم؟ مگر پيغمبر از «عبد مناف» نبود كه خداوند او را به سرپرستي همه مردم فرستاد؟ شما از كجا اين دانش را به ارث برده ايد؟ پدرم فرمود: «ما خاندان وحي هستيم و خداوند به ما ويژگيهائي داده است كه به ديگران نداده است
    چنانكه پيغمبر (ص) به دامادش علي (ع) اسراري مي گفت كه به ديگران نمي گفت و همچنين خود علي (ع) در كوفه فرمود: «پيامبر خدا هزار در ، از دانش به روي من گشود كه از هر در هزار در ديگر گشوده مي شود.
    اي هشام ، ما آن علوم را به ارث برده ايم نه كسان ديگر ، هشام ساكت ماند… و دستور داد ما را با احترام به مدينه بازگردانند».
    در سده اول هجري صنعت كاغذ در انحصار روميان بود و مسيحيان مصر ، وقتي كاغذ را از روميان ياد گرفتند و ساختند ، به روش آنان ، روي آن ، مارك «اب – ابن – روح القدس» كه شعار مسيحيان بود زدند.
    «عبدالملك مروان» كه مرد زيركي بود وقتي مارك كاغذ را ديد و از معني آن آگاه شد سخت ناراحت گشت كه چرا مصر كه كشور اسلامي است از اين مارك استفاده مي كند ، فوراًَ به مأمورش در مصر نوشت:‌ «از اين پس ، بايد شعار توحيد بنويسيد».
    كاغذهاي جديد با مارك توحيد انتشار يافت و به شهرهاي روم رسيد و «قيصر» پادشاه روم ، از اين كار آگاه شد و در نامه هاي مختلفي كه به «عبدالملك» نوشت ، او را تهديد كرد كه «اگر اين مارك را بر نداري دستور مي دهم در «روم» سكه هاي پول را با دشنام به پيغمبر اسلام درست كنند وقتي اين سكه ها درست شود ديگرآبروئي برايت باقي نخواهد ماند»
    «عبدالملك» با خود گفت: «اگر اين كار صورت گيرد ، من ، ناپاكترين حاكمان اسلام خواهم بود ، كه سبب اين كار شده ام» فوراًَ جلسه اي تشكيل داد و با كارگزاران كشورش ساعتها به مشورت پرداخت ولي هيچ نتيجه اي نگرفت ، يكي از حاضران گفت:‌ «راه حل اين است كه چاره اين مشكل و حل اين معما را ، از امام «محمد باقر» بجوئيم»
    «عبدالملك» سخن او را پسنديد فوراًَ بحاكمش در مدينه دستور داد كه امام را ، با احترام ، به شام بفرستد و خود ، فرستاده‌ «قيصر» را در شام نگه داشت تا امام بيايد و مشكل امام را حل كند.
    امام وقتي به شام رسيد جريان را به حضرتش گزارش دادند تا راه علاج را بيان نمايد. امام فرمود: «قيصر تو را ترسانده است اين كار را نخواهد كرد و خداوند نخواهد گذاشت كه او دست به اين كار بزند ، امّا راه چاره اين است كه صنعتگران را ، جمع كنيد و به آنان دستور دهيد كه سكه اي درست بكنند كه يك طرفش «سوره توحيد» و طرف ديگرش نام پيامبر ، باشد و بدين ترتيب ما از سكه روميان بي نياز خواهيم شد سپس توضيحاتي در مورد وزن سكه ها و اندازه آنها داد ، بعد فرمود: «نام شهري كه در آن سكه مي زنند و تاريخ سال را روي سكه ها بنويسند».
    «عبدالملك» دستورات امام را انجام داد و به همه شهرهاي اسلامي بخشنامه كرد كه از اين پس ، همه معاملات ، در شهرهاي اسلامي بايد با سكه جديد انجام گيرد و سكه هاي رومي ، اعتبار ندارد و هر كس دارد با سكه هاي جديد عوض كند آنگاه فرستاده ي قيصر را ، از آنچه كه انجام گرفته بود آگاه كرد و باز گرداند.