• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 758
تعداد نظرات : 395
زمان آخرین مطلب : 3414روز قبل
مهدویت
imam-mahdi001-rahevasl.jpg

در پی ارسال نامه ای به محضر آیت الله صافی که در بخشی از آن اشعاری از دکتر قیصر امین پور درج شده بود این مرجع تقلید که خود در سرودن اشعار تبحر دارد سال ها پیش از شعر امام زمانی وی تجلیل و آن را نشانه « شوق و شور و اشتیاق به آستان حضرت صاحب الزمان » دانسته و به اقتباس و استقبال از شعر وی رفته اند.

متن نامه و شعر این مرجع تقلید بدین شرح است :


بسم الله الرحمن الرحیم


در پشت نامه استفتا سه بیت شعر شیوا و غرا مرقوم بود که از شوق و شور و اشتیاق سراینده و نویسنده به آستان حضرت صاحب الزمان ارواح العالمین له الفدا حکایت داشت :


طلوع می کند آن آفتاب پنهانی


زسمت مشرق جغرافیای عرفانی


دوباره پلک دلم می پرد نشانه چیست


شنیده ام که می آید کسی به مهمانی


کسی که سبزتر از هزار بار بهار


کسی شگفت کسی آن چنان که می دانی

 

 

ایشان نیز در اقتباس و استقبال از این اشعار ابیاتی را سروده اند :


زهی جمال رخش کرده پرتو افشانی


به ماه چارده و آفتاب رخشانی


زهی ولی خدا قطب عالم امکان


جهان جود و کرم پیشوای یزدانی


ظهور قدرت دادار حجت بن حسن


که ظاهر است از او کبریای سبحانی


نجات امت مظلوم و خلق مستضعف


امید مردم محروم و فیض رحمانی


سپهر مجد و شرف شمس آسمان جلال


جمال غیب ابد شاه ملک امکانی


اگر چه پر شده عالم زفتنه و زفساد


مسلط اند به دنیا جنود شیطانی


به نام صلح و دموکراسی و وطن خواهی


زنند ضربه به شخصیت مسلمانی


گرفته است بشر راه انحراف و خطا


به هر مکان نگرم تیره است و ظلمانی


بگیرد ار همه اقطار محنت ایام


شب فراق شود هر چه بیش طولانی


بمان به جا و مشو ناامید چون آید


امام و منجی کل مقتدای پایانی


سلیل احمد مرسل همان کسی که خدا


عطا نموده به او منصب جهانبانی


جهان نجات دهد از فساد و استکبار


دوباره زنده کند راه و رسم انسانی


در آورد همگان زیر پرچم اسلام


نظام می نبود جز نظام قرآنی


ظهور می کند و می کند اساس ستم


کند زمین و زمان را زعدل نورانی


امیر معدلت آیین ومعدلت گستر


دهد نجات همه خلق از پریشانی


خوش آن زمانه و آن روزگار و آن ایام


خوش آن حکومت و آن عدل و عصر روحانی

 

 


۷ جمادی الثانیه ۱۴۲۱
لطف الله صافی

جمعه 5/9/1389 - 12:51
سخنان ماندگار

c1be1252c2ff44789339.jpeg

 



13c105bd297e475f879d.jpeg

c3452664221f48359b30.jpeg

11dee315576844a896e4.jpeg

این عکس تغییر سایز داده شده است. برای مشاهده عکس در سایز اصلی(705x528) بر روی تصویر کلیک کنید.
3143c2cafbdf48c0ba2e.jpeg



dc0b41eb257c4535a1e4.jpeg

8fee3d98ce57449fb91f.jpeg

6c3e30a154f1482a9774.jpeg

این عکس تغییر سایز داده شده است. برای مشاهده عکس در سایز اصلی(723x542) بر روی تصویر کلیک کنید.
5e82e10bdfdd43729118.jpeg



79dda74fa27d4dfb85d6.jpeg

 

[تصویر: taslim-nemishavam.gif]

 
جمعه 5/9/1389 - 12:44
شعر و قطعات ادبی

bye.jpg?w=500&h=375

 

ما در پلازا، همدیگر را بدرود گفتیم‌
در پیاده‌ رویِ آن‌ طرف‌ خیابان‌
من‌ روی‌ بر گرداندم‌
و پشت‌ سرم‌ را كاویدم‌
تو بر می‌گشتی‌


و دستانِ خدا حافظی‌ ات، در اهتزاز بود
رودخانه‌ ای‌ از وسایل‌ نقلیه‌
از میان‌ ما می‌گذشت‌
6 بعد از ظهر بود
آیا نمی‌دانستیم‌
كه‌ از پس‌ آن‌ رودخانه‌ ی‌ دوزخی‌ غمبار
دیگر هرگز همدیگر را نخواهیم‌ دید
ما همدیگر را گم‌ كردیم‌
و یك‌ سال‌ بعد تو مرده‌ بودی‌
و من‌ حالا
یادهایم‌ را می‌كاوم‌
و خیره‌ بدانها می‌نگرم‌
و فكر می‌كنم‌ كه‌ این‌ اشتباه‌ است‌
كه‌ انسان‌ با خداحافظی‌ جزیی‌
مبتلای‌ جدایی‌ بی‌ نهایت‌ شود
شب‌ قبل، پس‌ از شام‌
بیرون‌ نرفتم‌
و سعی‌ كردم‌ چیزهایی‌ بفهمم‌
دوره‌ كردم‌ آخرین‌ درسی‌ را كه‌ افلاطون‌
در دهان‌ معلمش‌ گذاشت‌
خواندم‌ كه‌ روح‌ تواند گریزد چون‌ جسم‌ مرد
روح‌ نمی‌میرد
گفتن‌ بدرود برای‌ انكار جدایی‌ است‌
آدم‌‌ها خداحافظی‌ را اختراع‌ كردند
زیرا فكر می‌كردند بی‌ زوالند
با اینكه‌ می‌دانستند زندگی‌ اشان‌ را دوامی ‌نیست‌
در ساحل‌ كدام‌ رودخانه‌
این‌ گفتگوی‌ نامعلوم‌ را فرو خواهیم‌ گذاشت‌؟
آیا ما دوتن‌
دلیا و بورخس‌
اهل‌ شهری‌ نبودیم‌ كه‌ یكبار در جلگه‌‌ها
ناپدید شد؟

پنج شنبه 4/9/1389 - 21:9
شعر و قطعات ادبی

یک با یک برابر نیست.......

http://www.greenpoems.com/Golsorkhi/image.jpg


معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسیها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وآن یکی در گوشه‌ای دیگر «جوانان» را ورق می زد.
برای اینکه بیخود های‌و هو می کرد و با آن شور بی‌پایان
تساویهای جبری را نشان می‌داد
با خطی خوانا بروی تخته‌ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت : یک با یک برابر است
از میان جمع شاگردان یکی‌برخاست
همیشه یک نفر باید بپاخیزد...
به آرامی سخن سر داد:
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
نگاه بچه‌ها ناگه به یک سو خیره گشت و
معلم مات بر جا ماند
و او پرسید: اگر یک فرد انسان، واحد یک بود
آیا یک با یک برابر بود؟
سکوت مده
و
شی بود و سوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه صورت نقره گون، چون قرص مه می‌داشت بالا بود
وآن سیه چرده که می نالید پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می‌پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفتخواران از کجا آماده می‌گردید؟
یا چه‌کس دیوار چین‌ها را بنا می‌کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می‌گشت؟
یا که زیر ضربه شلاق له می‌گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه‌کس آزادگان را در قفس می‌کرد؟
معلم ناله‌آسا گفت:
بچه‌ها در جزوه‌های خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست.......


" خسرو گلسرخی "

پنج شنبه 4/9/1389 - 20:34
موفقیت و مدیریت

 

برنده میگوید امکان دارد.
بازنده میگوید غیر ممکن است.

 

 

برنده میگوید هم عقل هم احساس
بازنده میگوید یا عقل یا احساس

برنده میگوید بهتر است.
بازنده میگوید باید.

 

برنده میگوید بسیاری از موارد.
بازنده میگوید همه موارد.

 

برنده میگوید می آموزم.

بازنده میگوید آموخته ام.

 

برنده میگوید کمتر میپسندم.
بازنده میگوید متنفرم.


برنده گوش می دهد.
بازنده فقط منتظر رسیدن نوبت خود، برای حرف زدن است.

برنده میگوید: شاید راه بهتری هم وجود داشته باشد.
بازنده میگوید: تا بوده همین بوده و هست.
برنده میگوید میلیونها رنگ.
بازنده میگوید سیاه و سفید.

 

 


 برنده میگوید اشتباه كردم. 
بازنده میگوید تقصیر من نبود.

برنده میگوید راه حل چیست. 
بازنده میگوید مقصر کیست.

برنده با جبران اشتباهش، تاسف و پشیمانی خود را نشان میدهد.
بازنده می گوید : "متاسفم"، اما در آینده اشتباه خود را تكرار میكند.

برنده از میانه روی و نرمش خود احساس قدرت میكند.
بازنده هرگز میانه رو و معتدل نیست گاهی از موضع ضعف و گاهی همچون ستمگران فرودست رفتار میكند.

برنده به افراد برتر از خود، احترام میگذارد و سعی میكند تا از آنان چیزی بیاموزد.
بازنده از افراد برتر از خود، خشم و نفرت داشته و در پی یافتن نقاط ضعف آنان است.

برنده  تعامل را میشناسد

بازنده فقط جنگ یا سازش را میشناسد

 

 


برنده ارزیابی درستی از تواناییهای خود داشته و هوشمندانه از ناتوانی های خود، آگاه است.
بازنده از توانایی ها و ناتوانی های واقعی خود بی خبر است.

 


برنده مشكل بزرگ را به اجزای كوچكتر تفكیك میكند، تا حل آن آسان گردد.
بازنده مشكلات كوچك را آنچنان به هم می آمیزد كه دیگر قابل حل شدن نیستند.

برنده می داند كه اگر به مردم فرصت داده شود، مهربان خواهند بود.
بازنده احساس میكند كه اگر به مردم فرصت داده شود، نامهربان خواهند شد.

 


برنده از اشتباهات خود درس میگیرد.
بازنده از ترس مرتكب شدن اشتباه، یادگرفته كه اقدام به هیچ كاری نكند.


برنده میكوشد تا مردم را هرگز نیازارد، مگر در مواقع بسیار نادری كه یک دل آزاری کوچک شادمانی بزرگی را در پی داشته باشد.
بازنده نمیخواهد به عمد دیگران را آزار دهد، اما ناخودآگاه همیشه این كار را میكند.

برنده ثروت را وسیله ای برای لذت بردن از زندگی می داند.
بازنده مال اندوزی را هدف خود قرار میدهد.

برنده ترجیح می دهد كه، خود را مسئول شكست هایش بداند و وقت زیادی را صرف عیب جویی از دیگران نمیكند.
بازنده شكست های خود را ناشی از زمین و زمان و دیگران میداند .       


برنده میداند كه نارسایی های او جزیی از شخصیت وجودی اوست، در حالی كه می كوشد تا آثار ناگوار این نقایص را بزداید هرگز تاثیر آنها را انكار نمیكند.
بازنده از اینكه خود و یا دیگران به نقایص وی آگاهی یابند، هراسان است.
 
برنده میداند كه كدام تصمیم ها را به طور مستقل بگیرد، و كدام یك را پس از مشورت با دیگران حتی بازندگان اجرا نماید.
بازنده یا رهرو دیگران است یا ادعای رهبری دارد.


برنده نسبت به پیرامون خود حساس است.
بازنده فقط نسبت به احساسات خود حساس است.

 


برنده در وجود یك آدم بد، خوبی ها را می جوید و روی همین قسمت كار میكند.
بازنده در وجود یك انسان خوب، بدی ها را می جوید. از این رو، به سختی میتواند با دیگران همكاری كند.

 


برنده در عین حال كه تعصبات خود را میپذیرد، تلاش میكند كه در هنگام قضاوت كردن بر این تعصبات غلبه كند.
بازنده منكر وجود هرگونه تعصب در خود است، و بنابراین در سراسر عمر، اسیر تعصبات خویش خواهد بود.

 


برنده از افکار نو استقبال میکند و کنجکاو است.

 

بازنده از افکار نو هراسان میشود و فرار میکند.


برنده سعی میكند كه رفتارهای خود را براساس نتایج منطقی آنها قضاوت كند، و رفتارهای دیگران را، براساس قصد و نیت آنها ارزیابی كند.
بازنده رفتارهای خود را بر اساس قصد و نیت خویش و رفتارهای دیگران را بر اساس نتایج آنها ارزیابی میكند.

 


برنده ممکن است نكوهش كند اما می بخشد.
بازنده ضعیفتر از آنست که ببخشد و با خشونت ترد میکند.

 


برنده میخواهد مورد احترام دیگران باشد، اما ذهنش را درگیر آن نمیكند.
بازنده برای رسیدن به این هدف، دست به هر كاری میزند، اما سرانجام، با شكست روبرو می شود و به هدف اش نمی رسد.

 


برنده حتی زمانی كه دیگران وی را به عنوان یك خبره می شناسند، می داند كه، هنوز خیلی چیزها را نمیداند.
بازنده میخواهد كه دیگران او را یك خبره بدانند، و این نكته كه : "بسیار كم می داند" را، هنوز نیاموخته است.

 

برنده گشاده روست، زیرا كه میتواند بی آنكه خود را تحقیر كند، بر خطاهای خویش بخندد.
بازنده چون حتی در خلوت خویش، خود را پست و حقیر می شمارد، در حضور دیگران نیز قادر به خندیدن بر خطاهای خود نیست.

 


برنده نسبت به ضعفهای دیگران، غمخواری میكند، زیرا ضعفهای خود را درك نموده و آنها را پذیرفته است.
بازنده دیگران را به دلیل ضعفهایشان خوار و خفیف می شمارد، زیرا وجود ضعف در درون خود را، انكار نموده و پنهان میكند.

 


برنده از تلاش خود معجزه میسازد

بازنده بدون تلاش، به انتظار معجزه می نشیند.

 

 

برنده تا دم مرگ بیشتر از آنچه كه از دیگران میگیرد، می دهد.
بازنده تا پای جان از این توهم دست بر نمیدارد كه، "پیروزی" یعنی بیش از آنچه كه می دهی، بستانی.

 

 


برنده هنگامی كه می بیند راهی را كه در پیش گرفته است، با مسیر زندگانی او سازگار نیست، هراس از ترك كردن آن، ندارد.
بازنده "نیمه ی راهی" را در پیش گرفته و به آن، ادامه می دهد، و اهمیتی نمیدهد كه سرانجام به كجا منتهی می شود.

 

 

 

 

 

 

 

پنج شنبه 4/9/1389 - 20:27
سخنان ماندگار

در میان این اگرها بایدم بایدت را با اگر شاید نکن !

پنج شنبه 4/9/1389 - 20:24
شعر و قطعات ادبی

تاکتیک  من این است

که نگاهت کنم

جویای احوالت شوم

تورا آنطور که هستی دوست بدارم

تاکتیک  من این است

که با تو حرف بزنم

و یه حرفهایت گوش دهم

و پلی فنا پذیر با کلمات بسازم

تاکتیک  من این است

که در خا طرت باقی بمانم

نمیدانم چطور و با چه بهانه ای  اما با تو باشم

 تاکتیک  من این است

که صادق باشم

و بدانم که تو هم صادقی

و تظاهر را به یکدیگر قالب نمی کنیم

 بنا بر این  بین ما نه پرده ای است

نه شکافی

در مقابل استراتژی من

عمیق تر و ساده تر است

 استراتژی من این است

که همین روزها

نمی دانم چطور

و با چه بهانه ای بلا خره تو هم

به من نیاز پیدا می کنی...

پنج شنبه 4/9/1389 - 20:15
آلبوم تصاویر

بالهایی برای نپریدن

 

 

عاشق بالهایی شده بود که پرواز را نمیفهمیدند

 

 

پنج شنبه 4/9/1389 - 20:13
شعر و قطعات ادبی
« آیا نمی‌خواهی مرا اهلی کنی؟»
او روزنامه اش را خواند،
غذا را سفارش داد
آن را با نوشابه اش خورد
سپس بلند شد
و بی آن که چیزی بگوید،
رفت...
و من هنوز
صدای خودم را می‌شنیدم:
« آیا نمی‌خواهی مرا اهلی کنی؟»
پنج شنبه 4/9/1389 - 20:11
شعر و قطعات ادبی

چه دردیست در میان جمع بودن

 

ولی در گوشه ای تنها نشستن

 

برای دیگران چون کوه بودن

ولی در چشم خود آرام شکستن

 

برای هر لبی شعری سرودن

 

ولی لبهای خو همواره بستن

 

چه دردیست در میان جمع بودن

 

ولی در گوشه ای تنها نشستن

 

به رسم دوستی دستی فشردن

 

ولی با هر سخن قلبی شکستن

 

به نزد عاشقان چون سنگ خاموش

 

ولی در بطن خود غوغا نشستن

 

به غربت دوستان بر خاک سپردن

ولی در دل امید به خانه بستن

 

به من هر دم نوای دل زند بانگ

 

چه خوش باشد از این غمخانه رستن

 

برای دیگران چون کوه بودن

 

ولی در چشم خود آرام شکستن

 

به رسم دوستی دستی فشردن

 

ولی با هر سخن قلبی شکستن

 

به نزد عاشقان چون سنگ خاموش

 

ولی در بطن خود غوغا نشستن

 

به غربت دوستان بر خاک سپردن

 

ولی در دل امید به خانه بستن

 

به من هر دم نوای دل زند بانگ

 

چه خوش باشد از این غمخانه رستن

پنج شنبه 4/9/1389 - 18:57
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته