• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4109روز قبل
شخصیت ها و بزرگان
  کلام مرحوم آیت الله العظمی نجفی مرعشی :

در ماه صفر سال ۱۳۸۱ ه.قمری ، حضرت آیه الله العظمی سید شهاب الدین نجفی مرعشی ، به اتفاق جمعی از فضلا و مدرسین حوزه علمیه قم به شهر کاشان تشریف فرما شده تا از قبور امام زادگانی که در این شهر و حومه آن مدفون هستند زیارت نمایند که از جمله برنامه ایشان ، زیارت بقعه بابا شجاع الدین ابولولو بود که در زمان خود مورد توجه عام و خاص گردید . و طبق نقل برخی از مومنین و همراهان وی در سفرهای زیارتی ، ایشان چندین بار جهت زیارت بقعه ابولولو اقدام نمودند. و زیارتنامه ای هم که اکنون در آن بقعه نصب میباشد ، به انشاء حضرت آیه الله العظمی نجفی مرعشی می باشد. که بعد ها به تایی مرحوم حضرت آیه الله العظمی میرزا جواد تبریزی نیز رسید. همراهان مرحوم آیه الله نجفی مرعشی نقل میکنند که ایشان در زیارت از بقعه ابولولو میفرمودند :

هرکس ابولولو را در کاشان زیارت کند ، ثواب زیارت جده ام حضرت زهرا در مدینه را به او اعطا میکنند.

    کلام مرحوم حضرت آیه الله العظمی شیخ میرزا جواد تبریزی

 ونیز در توفیقی که در دیدار با ایشان داشتیم ، معظم له ضمن ابراز خرسندی از اهتمام به بزرگداشت و تکریم آن بقعه و بارگاه جمله ای فرمودند : خطاب به من ( نویسنده کتاب ) فرمودند :

در اولین نوبت زیارتی که مشرف میشوید و نگاهتان به قبر حضرت ابولولو افتاد ، از جانب بنده سلام بده و اینگونه بگو :  سلامی از عبدناقابل خدا به عبدصالح خدا

شایان ذکر است که ساخت ضریح مطهر که نصب بود از اهتمامات آن مرجع تقلید عالیقدر بود که ثلث وجه آن توسط معظم له پرداخت گردید و در زمان حیاتشان این موضوع فاش نگردید.

کلام حضرت آیه الله العظمی وحید خراسانی

در دیداری که تولیت آستان با حضرت آیه الله داشت ، معظم له ضمن تایید و تاکید در بزرگداشت و تکریم جایگاه آن بقعه و بارگاه و صاحب آن مرقد شریف ، بر این نکته اصرار ورزیدند که : دلایل محکم و متقنی در دست است که ثابت میکند سیره ی سلف و گذشتگان و شیاع بین متشرعه از قدیم الایام تا زمان متصل به ائمه معصومین در بزرگداشت و احترام از این شخصیت بزرگوار بخصوص دز بقعه و مدفن وی در کاشان بوده است. و نیز سوالی که از معظم له در خصوص جواز بکارگیری تعبیر " حضـــرت " در کنار اسم آن بزرگوار " حضرت ابولولو " داشته است ، وی فرموده اند : بعد از مقام حضرات ائمه معصومین چه کسانی شایسته تر از همچون او میباشند ؟.
شنبه 27/9/1389 - 14:41
اهل بیت
نظریات متعددی در پاسخ به این پرسش وجود دارد(1) كه مهمترین آنها عبارتند از:
1- پیامبر اسلامی به هیچ شریعتی عمل نكرده و پیرو هیچ دینی نبوده است.
2- ایشان پیرو دین مسیحیت بوده است.
3- ایشان پیرو دین حضرت ابراهیم (ع) بوده است.
4- پیروی دین خود (اسلام) بوده است.
اما نظریه نخست را نمی‏توان پذیرفت، زیرا اولاً حضرت پیش از بعثت به كارهای مختلفی از قبیل عبادات، معاملات و سایر كارها می‏پرداخته و هرگز نمی‏توان پذیرفت كه این اعمال تابع هیچ یك از شرایع و ادیان آسمانی نبوده است. علاوه بر این لازمه این قول این است كه مردم عادی متدین به دینی باشند ولی پیامبر اسلام از هیچ دینی و آیینی در كارهای روزمره خود پیروی نكند.
اما نظریه دوم نیز قابل قبول نیست، زیرا اگر ایشان تابع دین مسیحیت بودند مسیحیان و دشمنان اسلام این مطلب را به رخ مسلمانان می‏كشیدند و می‏گفتند كه پیامبر شما تا دیروز مسیحی بود و از دین ما پیروی می‏كرد، امروز آمده ادّعای پیغمبری می‏كند و این سرزنش را آنقدر ادامه می‏دادند كه به گوش ما نیز می‏رسید كما اینكه یهود به مسلمانان و پیامبر (ص) اعتراض می‏كردند و می‏گفتند اگر تو پیغمبری پس چرابه سوی قبله ما (بیت المقدس) نماز می‏خوانی و آنقدر این سخن را تكرار كردند تا موجب ناراحتی حضرت شدند، آنگاه به دستور الهی، قبله مسلمانان از بیت المقدس به سمت كعبه تغییر كرد.(2)
نبودن چنین اعتراض و سرزنشی از سوی مسیحیان می‏تواند شاهد خوبی بر عدم تابعیت پیامبر اسلام از دین مسیحیت باشد.
ثانیاً: فرضیه مذكور فرع بر این است كه جهانی و فرا منطقه‏ای بودن دین مسیحیت ثابت شود تا اینكه بگوییم این دین شامل تمام اقوام از جمله قوم عرب و سرزمین مكه و اطراف آن بوده و در نتیجه پیامبر اسلام را تابع این دین بدانیم، و اثبات چنین مطلبی كار آسانی نیست.(3)
ثالثاً: عمل به شریعت مسیح (ع) در گرو آگاهی از احكام آن است و این آگاهی یا از طریق خواندن كتاب های مسیحیت (از جمله انجیل) امكان‏پذیر است و یا از طریق معاشرت با مسیحیان. اما فرض اول كه با امی بودن پیامبر و عدم قدرت بر خواندن و نوشتن ایشان باطل است. و امّا فرض دوم نیز صحّت ندارد چون حضرت در طول زندگی خود با مسیحیان معاشرتی نداشته و در مكّه نیز اَحبار و رُهبانی وجود نداشتند كه پیامبر بطور مستمر احكام دستورات دین مسیحیت را از آنها فرا بگیرد.
رابعاً: تابع هر دینی - به حكم عقل - مقامش كمتر و پایین‏تر از مقام صاحب آن دین است، و اگر فرض شود پیامبر اسلام تابع دین مسیح (ع) بوده لازمه‏اش برتری عیسی (ع) بر پیامبر اسلام خواهد بود و حال اینكه این مطلب خلاف ضروریات اسلام و مسلمین است زیرا ما معتقدیم كه پیامبر ما از تمامی انبیاء برتر و مقامش والاتر است.
اما نظریه سوم را نیز نمی‏توان پذیرفت زیرا قائلین به این نظریه به برخی از آیات قرآن تمسك كرده‏اند كه دلالت آنها بر مدعای مذكور ناتمام است. آیاتی مانند: «ثُمَ اُوحَینا اِلَیكَ اَنِ اتَّبَع مِلَةَ اِبْراهیمَ حَنِیفاً وَ ما كانَ مِنَ المُشرِكینَ»؛(4)سپس به تو وحی فرستادیم كه از آیین ابراهیم كه خالی از هرگونه انحراف بود و از مشركان نبود، پیرو كن
و آیه:«قُلْ اِنَّنی هَدانی رَبّی اِلی صِراطٍ مُستَقیمٍ دیناً قیماً مِلَةَ اِبراهیمَ حنیفاً وَ ما كانَ مِن المُشرِكین»؛(5)
بگو پروردگارم مرا به راه راست هدایت كرده، آیین پابرجا (و ضامن سعادت دین و دنیا)، آیین ابراهیم، همان كسی است كه از آیین های خرافی محیط خود روی گردانید و از مشركان نبود.
روشن است كه مراد از این آیات چیزی غیر از دیدگاه سوم است؛ زیرا اولاً: این آیات شریفه بعد از بعثت نازل شده و مربوط به دین حضرت قبل از بعثت نیست.
ثانیاً: بر اساس معارف اسلامی در روایات و غیر آنها دین حضرت ابراهیم پس از آمدن تورات موسی (ع) ترك شده كما اینكه دین یهود پس از آمدن انجیل عیسی (ع) متروك و دین مسیحیت پس از آمدن قرآن محمّد (ص) منقرض گشته است. پس حضرت نمی‏تواند تابع دینی باشند كه چند مرحله قبل توسط ادیان دیگر ترك شده است.(6)
ثالثاً: مفسران گفته‏اند كه مراد از تبعیت حضرت از دین و ملت ابراهیم حنیف این است كه مشتركاتی در احكام میان این دو دین وجود دارد كه منشأ ظهور آن دین ابراهیم (ع) است و مراد از تبعیت پذیرفتن آن مشتركات در احكام است احكامی از قبیل: گرفتن شارب و گذاشتن ریش و غسل جنابت و طهارت گرفتن با آب و دیه مرد و...(7)
تفسیرهای دیگری در مورد آیات یاد شده وجود دارد كه مجالی برای ذكر آنها نیست.(big_smile
پس از ابطال سه نظریه مذكور مانعی برای پذیرفتن دیدگاه چهارم باقی نمی‏ماند یعنی این كه بگوییم حضرت قبل از بعثت از كامل ترین دین یعنی دین اسلام پیروی می‏كرد اما احكام اسلام و وظایف خود را نه به صورت وحی آن چنان كه از زمان بعثت به بعد دریافت می‏شد بلكه به صورت‏های دیگر مانند الهام‏های قلبی، تحدیث (سخن گفتن با فرشته) و رؤیاهای صادق دریافت می‏كرد.(9)
امیرالمؤمنان (ع) در این رابطه می‏فرماید: از روزی كه پیامبر از شیر گرفته شد خدا او را با بزرگترین فرشته قرین و همراه ساخت تا به وسیله آن فرشته بزرگواریی‏ها را بپیماید و به نیكوترین اخلاق، آراسته گردد.(10)
بنابراین حضرت قبل از بعثت، مراحلی از نبوت را دارا بوده و با جهان غیب به گونه‏ای ارتباط داشته است همان طور كه حضرت یحیی و حضرت عیسی (ع) در دوران كودكی به مقام نبوت رسیده و با جهان غیب ارتباط داشته‏اند.(11) آن گاه (پیامبر اسلام) در چهل سالگی به مقام رسالت و ابلاغ و اظهار پیام خدا به مردم برانگیخته می‏شود.
روایات متعددی این دیدگاه را تأیید می‏كند: آن كه حضرت می‏فرماید: كنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین؛(12) من زمانی پیامبر بودم كه آدم (ع) هنوز در میان آب و گل بود.
یهودی‏ها به رسول خدا (ص) عرض كردند: آیا شما از اول پیامبر نبودی؟ فرمود: بلی. گفتند: پس چرا در گهواره سخن نگفتی و نطق نكردی همان گونه كه عیسی (ع) چنان كرد؟ فرمود: خداوند متعال، عیسی را بدون پدر آفرید و اگر او در گهواره سخن نمی‏گفت، عذری برای مریم نبود تا سرزنش دیگران را پاسخ دهد، اما من از پدر و مادر متولد شده‏ام.(13)
عده‏ای از بزرگان، نسبت به دیدگاه اخیر ادعای اجماع و اتفاق نظر شیعه را نموده‏اند.(14)
منابع :
1- برای آشنایی با دیدگاه‏های دیگر در این زمینه مراجعه شود به بحارالانوار ، ج 18، ص 271.
2- بقره / 144 - 143.
3- برای مطالعه بیشتر پیرامون جهانی بودن رسالت عیسی(ع) مراجعه شود به: استاد جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن (قم، مؤسسه امام صادق(ع)، چاپ 4، 1413 ق)، ج 3، ص 73 به بعد.
4- نحل / 123.
5- انعام / 161.
6- محمد بن یعقوب كلینی، اصول كافی ، ج 2، ص 17.
7- آیت الله محمد مظفری، پرسش‏ها و پاسخ‏ها ، ص 12.
8- ر.ک:بحارالانوار، ج 8، ص 276.
9- همان طوری كه در روایات آمده است مانند روایتی از امام باقر (ع) در بحار الانوار، ج 18، ص 266.
10- بحارالانوار، ج 18، ص 278.
11- مریم / 12 و 13.
12- بحارالانوار، ج 18، ص 278.
13- بحارالانوار، ج 18، ص 200.
14-محمد حسین مظفر، كتاب علم امام (ع)، ترجمه محمد آصفی ، ص 76 به بعد.
جهت مطالعه بیشتر: منشور جاوید، آیت الله سبحانی، ج 7 ،ص 375 - 384؛ پرسشها و پاسخ‏ها، آیت الله مظفر، ص 5 به بعد؛كتاب علم امام (ع)، محمد حسین مظفر، ترجمه محمد آصفی، ص 76 به بعد.

شنبه 27/9/1389 - 14:37
اهل بیت
الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجیل. "                      (اعراف/۱۵۷)

ایمان و اعتقاد به پیامبران سلف یكى از اركان اعتقادى اسلام است كه در آیات مكررى از قرآن مجید به آن اشاره شده است و تأكید شده كه مسلمانان باید به تمام پیامبران خدا ایمان آورده و میان آنان تفاوتى قائل نباشند: «قولوا آمنا بالله و ما انزل الینا و ما انزل الى ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عیسى و ما اوتى النبیون
من ربهم لانفرق بین احد منهم و نحن له مسلمون»      (بقره/ ۱۳۵)
بگویید، ما به خدا ایمان آورده‏ایم و به آنچه به ما نازل شده و به آنچه بر ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب و اسباط نازل شده و به آنچه به موسى و عیسى و پیامبران دیگر از طرف پروردگار داده شده است و ما هیچ فرقى میان آنها نمى‏گذاریم و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم. بنابراین، پیامبران یك رشته واحدى را تشكیل مى‏دهند كه با همه اختلافات
فرعى و شاخه‏اى، حامل یك پیام و وابسته به یك مكتب بوده‏اند. پیامبران پیشین مبشر پیامبران پسین بوده و پسینیان مؤید و مصدق پیشینیان بوده‏اند.
قرآن مجید تصریح مى‏كند كه خداوند متعال با پیمانى كه از همه انبیاى عظام گرفته، آنها را مكلف كرده است كه وقتى پیامبرى آمد كه حقیقت آنها را تصدیق و كتابهایشان را به گواهى درست شهادت داد، به او ایمان آورده و آن حضرت را یارى كنند:
«و اذ اخذ الله میثاق النبیین لما آتیتكم من كتاب و حكمة ثم جائكم رسول مصدق لما معكم لتؤمنن به و لتنصرنه»       (آل عمران/ ۷۷)
هنگامى كه خداوند پیمان مؤكد از پیامبران گرفت كه هرگاه كتاب و حكمت به شما دادم سپس پیامبرى به سوى شما آمد كه آنچه را با شماست تصدیق مى‏كند، به او ایمان بیاورید و او را یارى كنید.
امیرالمؤمنین (ع) در اولین خطبه نهج البلاغه پس از اشاره به خلقت عالم و آدم چنین مى‏فرماید : «پس خداوند پیغمبرانش را در میان مردم برانگیخت و ایشان را با فواصل معینى پى در پى فرستاده تا از آنان عهد و پیمان خداوند را كه عمل بر وفق پیمان و فطرتشان بود بخواهند و نعمت فراموش شده خداوند را كه توحید فطریشان است به یادشان آورند و از راه تبلیغ با برهان و حجت با ایشان گفتگو كنند. و خداى تعالى بندگان را از پیغمبر فرستاده شده، كتاب نازل شده، برهان قاطع و راه استوار محروم نكرده است...»
پیامبرانى بودند از پیش كه نام پیغمبر آینده به آنان گفته شده و یا از بعد كه پیغمبر قبلى او را معرفى كرده است.
(چنان كه قرآن مجید در سوره «صف» آیه ۶ ضمن تأیید توراة حضرت موسى (ع) توسط عیساى مسیح (ع) مبعوث شدن حضرت محمد (ص) را نیز به امت خود بشارت داده مى‏گوید: «و اذ قال عیسى بن مریم یا بنى اسرائیل انى رسول الله الیكم مصدقا لما بین یدى من التوراة و مبشرا برسول یأتى من بعدى اسمه احمد...»)
البته زمینه ظهور پیامبران از زمان هاى دور دست (از ازل) پیش‏بینى شده كه یك سلسله حوادث تاریخى در طول زندگى انسانها موجب ظهور آنان در مقاطع مختلف زمان گردیده است. به همین لحاظ است كه در منابع اسلامى اشاراتى هست كه خلقت پیامبر عظیم الشأن اسلام منحصر به زمان تولد ظاهرى آن حضرت نبوده بلكه وجود مقدسش سابقه در علم خداوندى دارد:
«كنت نبیا و آدم بین الماء و الطین»
(بحار الانوار، ج ۱۶، باب ۱۲، ص ۴۰۲، دار الكتب الاسلامیة، چاپ جدید، آخوندى، تهران . )
من پیغمبر بودم در حالى كه حضرت آدم (ع) بین آب و گل بود.
درباره بشارات مربوط به انبیا باید دانست كه نامهایى كه پیامبران به آن خوانده شده‏اند كلا اسامى خاص نبوده بلكه آنان را گاهى به نام و گاهى به صفت توصیف كرده‏اند، چنان كه قرآن كریم به هر دو شكل معرفى، درباره حضرت محمد (ص) از نظر توراة و انجیل اشاره كرده است:
«الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجیل ...»           (اعراف/ ۱۵۷)
آنان كه پیروى مى‏كنند از پیامبر نبى امى كه نام و بشارت او را نزد خود در  توراة و انجیل مى‏یابند.
ظاهر آیه شریفه دلالت دارد بر اینكه صفات: رسول، نبى و امى براى حضرت محمد (ص) در آن كتابها مكتوب و مدون است. و نیز قرآن گوید: «و اذ قال عیسى بن مریم یا بنى اسرائیل انى رسول الله الیكم مصدقا لما بین یدى من التوراة و مبشرا برسول یأتى من بعدى اسمه احمد» .     (صف/ ۶)
هنگامى كه عیسى بن مریم به بنى اسرائیل گفت كه من همانا رسول خدا به سوى شما هستم و حقانیت كتاب توراة را كه در مقابل من است تصدیق مى‏كنم و نیز شما را مژده مى‏دهم كه بعد از من رسول دیگرى مى‏آید كه نامش احمد است.
محمد (ص) در تورات
قبلا باید دانست كه هیچ یك از كتابهاى مذهبى ادیان گذشته به شكل اصلى خود باقى نمانده و آن پاكى و خلوصى را كه در زمان ظهور نبى داشته‏اند حفظ نشده است.
در قرون وسطى عده‏اى از دانشمندان غربى توراة را زیر ذره بین انتقاد قرار داده، معارضات و تناقضات تاریخى آن را استخراج كردند. در قرن هفدهم میلادى فیلسوف یهودى هلندى به نام «اسپینوزا» قلم نقد به دست گرفته و در كتاب خود موسوم به «مذهب و سیاست» تناقضات و اختلافات كتاب مقدس را بیان كرد و دانشمندانى را كه معتقدند این تناقضات ظاهرى است به باد ریشخند گرفت.             (فلیسین شاله، تاریخ كوچك ادیان بزرگ، ترجمه دكتر محبى، دیماه ۴۶، تهران، ص .۲۷۳)
 فلیسین شاله مى‏نویسد: بین انجیلهاى (امروز دانشمندان، اناجیل: متى، مرقس و لوقا را تحت عنوان اناجیل، جامع به هم ملحق كرده و نشان مى‏دهند كه این سه انجیل روابط بسیار نزدیك با یكدیگر دارند و در مقابل آنها انجیل «یوحنا» قرار دارد.   (تاریخ ادیان، دكتر محبى، ص ۴۰۶) . )
جامع و انجیل «یوحنا» اختلاف روش و اسلوب و گاهى ضد و نقیض وجود دارد. در انجیلهاى جامع، دوره تبلیغ مسیح یك سال است، ولى در انجیل «یوحنا» سه سال مى‏باشد. در انجیلهاى جامع كارهاى مسیح مخصوصا در «جلیله» ایالت قدیمى فلسطین گسترش مى‏یابد در صورتى كه در انجیل «یوحنا» در «یهودیه» انجام مى‏پذیرد... در انجیل «متى» عیسى (ع) آمده تا ادیان را تكمیل كند               (انجیل متى، باب پنجم، آیه ۱۸)
در صورتى كه در انجیل «مرقس» گوید: «تصور نكنید كه من براى پیوند آمده‏ام بلكه براى تفرقه آمده‏ام» .  (فلیسین شاله، تاریخ كوچك ادیان بزرگ، دكتر محبى، دى ماه ۴۶، ص .۴۰۷)
به هر حال، با همه اشتباهات و تناقض‏گوییهایى كه در میان كتابهاى دینى سابق وجود دارد، نباید همه آنها را مردود و مخدوش دانست. در میان آنها دستوراتى صحیح و نكات و مطالبى پاك كه نشانى از اصل باشد بسیار است، از جمله آنها بشاراتى است نسبت به پیامبر بزرگ اسلام كه با همه تلاشهایى كه روحانیون كرده‏اند كه در آن تغییراتى بوجود آورند، اصل مطلب
از بین نرفته است. در توراة آمده است كه خداوند به ابراهیم گفت: «از ولایت خود و از مولد خویش و از خانه پدر خود به سوى زمینى كه به تو نشان دهم بیرون شو و از تو امتى عظیم پیدا كنم و ترا بركت دهم و نام تو را بزرگ سازم و تو بركت خواهى بود و بركت دهم به آنانى كه تو را مبارك خوانند و لعنت كنم به آنكه تو را ملعون خواند و از تو جمیع قبایل جهان بركت خواهند گرفت.»       (سفر پیدایش، باب ۱۲)
در جاى دیگر توراة مى‏خوانیم: «و بعد از جدا شدن لوط از وى خداوند به ابرام گفت: اكنون تو چشمان خود را برافزا و از مكانى كه در آن هستى به سوى شمال و جنوب و مشرق و مغرب بنگر، زیرا تمام این زمین را كه مى‏بینى به تو و ذریه تو تا به ابد خواهم بخشید و ذریه تو را مانند غبار زمین گردانم، چنان كه اگر كسى غبار زمین را تواند شمرد ذریه تو نیز شمرده شود.»
(سفر پیدایش، بابهاى ۱۳ و ۱۵، دار السلطنة لندن، ۱۸۹۵)

و نیز توراة پس از بیان كشتن حضرت ابراهیم (ع) جانوران و مرغان را جهت حصول اطمینان مى‏گوید: «در آنروز خداوند با ابرام عهد بست و گفت: این زمین را (كنعان یا فلسطین) از نهر مصر تا نهر عظیم یعنى نهر فرات به نسل تو بخشیده‏ام»       (سفر پیدایش، بابهاى ۱۳ و ۱۵، دار السلطنة لندن، ۱۸۹۵)

 حاج بابا قزوینى (حاج بابا قزوینى یزدى، دانشمندى بزرگ از دانشمندان یهود یزد، در اواخر سده دوازده هجرى بشمار مى‏رفته كه در اثر بحث و كنجكاوى بسیار در ادیان مختلفه و ارشادات پدر بزرگوارش محمد اسماعیل جدید الاسلام كه او نیز از بزرگان و دانشمندان یهود آن سامان بوده است، به شرف اسلام مشرف و در راه اثبات حقانیت این دین آسمانى با
یهودیان به مباحثه و جدل مى‏پرداخت. )   یكى از دانشمندان بزرگ یهود یزد در مورد مطالب یاد شده گوید: گرچه علماى بنى اسرائیل همه این وعده‏ها را درباره حضرت اسحاق و یعقوب و
ذریه او درست مى‏دانند ولى با اندك تأمل در متون فوق الذكر سستى آن ظاهر مى‏شود: اول آن كه بنى اسرائیل همیشه طایفه محصورى بوده‏اند نه به طایفه دیگر آمیخته مى‏شدند و نه كسى را به خود راه مى‏دادند، و در زمان موسى (ع) و بعد از موسى چند دفعه به شماره درآمدند، چنان كه در وقت خروج از مصر و ورود به «تیه» و خروج از «تیه» ایشان را شمردند و عدد
ایشان در توراة و غیره در كتب مسطور است.
دوم آنكه، وعده فرموده كه تمام آن زمین را به ذریه تو خواهم داد. و هرگز بنى‏اسرائیل كل آن زمین را در تصرف نداشتند... و نیز هرگز به حوالى نهر فرات عبور نكردند تا چه رسد كه بر آنجا مسلط شوند.
سوم آنكه، توراة بعد از بیان جریان ازدواج «هاجر» با حضرت ابراهیم (ع) كه با پیشنهاد «ساره» انجام گرفت، نقل مى‏كند: كه هاجر از پیش او گریخته به بیابانى رفت و در سر چشمه‏آبى فرشته‏اى بر او نازل شده و گفت: از كجا مى‏آیى و به كجا مى‏روى؟ هاجر جواب داد: كه از خاتون خود گریخته‏ام.
فرشته او را امر به بازگشتن نزد خاتون خود كرد. سپس توراة چنین ادامه مى‏دهد: «و فرشته به وى گفت: ذریه تو را بسیار افزون گردانم به حدى كه از كثرت به شماره نیایند و فرشته خداوند وى را گفت: اینك حامله هستى و پسرى خواهى زایید و او را اسماعیل نام خواهى نهاد، زیرا خداوند تظلم تو را شنیده است»        (سفر پیدایش، باب ۱۶ ـ دار السلطنة لندن، ۱۸۹۵)

حاج بابا قزوینى پس از بیان مطالب یاد شده از توراة مى‏گوید: «و بر هر هوشمند مطلع مخفى نخواهد بود كه وعده فرمودن خدا به هاجر كه «نسل ترا بسیار خواهم كرد به حیثیتى كه شمرده نشود» اشاره است به این كه همان بشارت كه به حضرت ابراهیم داده شده و موجب سرور آن حضرت شده در شأن همان فرزندى بوده كه در رحم هاجر است تا موجب
خوشنودى كامل براى هاجر تواند گردید.      (محضر الشهود فى رد الیهود، كتابخانه وزیرى یزد، چاپ نجف اشرف، ص ۲۰)
به هر حال، توراة با بیان روشنى پرده از چهره وعده خداوند به ابراهیم خلیل برداشته و با بشارت به ظهور پیغمبرى از برادران بنى‏اسرائیل، به علامات و امتیازاتش اشاره كرده است:
در سفر تثنیه آمده است: «بنى را براى ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت. و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت. و هر كسى كه سخنان مرا كه او به اسم من گوید نشنود من از او مطالبه خواهم كرد.»        (سفر تثنیه، باب ۱۸، دار السلطنه لندن، ۱۸۹۵ )
در این متن، بر خلاف آنچه برخى از علماى اسرائیلى پنداشته‏اند، مورد بشارت پیغمبر بنى اسرائیل نیست تا یهودیان وى را با حضرت یوشع و مسیحیان با حضرت مسیح تطبیق دهند، بلكه عبارت: «از میان برادران ایشان» با صراحت، بشارت به آمدن حضرت محمد (ص) مى‏دهد كه پیغمبرى است از برادران بنى‏اسرائیل، كه جهت هدایت انسانها برانگیخته شده است.
زیرا بنى‏اسرائیل كه فرزندان یعقوب هستند از نسل اسحاق مى‏باشند و برادران ایشان بنى‏اسماعیل مى‏باشند كه حضرت محمد (ص) از نسل اوست. و همچنین عبارت: «كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت» اشاره به این است كه بر آن نبى كتابى نازل شده و در عین حال وى امى و درس ناخوانده خواهد بود. نه مى‏توانست بخواند و نه بنویسد، و در میان فرزندان
اسماعیل غیر از حضرت محمد (ص) كسى بر نخاسته كه داراى چنین صفتى باشد.
قرآن مجید در این زمینه خطاب به حضرت رسول گوید: «و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بیمینك اذا لارتاب المبطلون»   (عنكبوت/ ۴۷)
تو هرگز قبل از این، كتابى نمى‏خواندى و با دست خود چیزى نمى‏نوشتى مبادا كسانى كه در صدد ابطال سخنان تو هستند شك و تردید كنند. یعنى نظر به اینكه تو نه مسلط برخواندن بودى و نه نوشتن و مردم سالهاست كه تو را به این صفت مى‏شناسند، دیگر جاى تردیدى براى آنان نیست كه این قرآن كتاب خداست و مبطلان هم كه همواره مى‏خواهند حق را باطل
معرفى كنند بهانه‏اى نخواهند داشت.
با توجه به آنچه گفته شد، رسول بشارت داده شده در توراة، از فرزندان حضرت اسماعیل بوده كه با گذشت زمان محرز شد كه نام مباركش حضرت محمد (ص) پیامبر خاتم مى‏باشد، به همین دلیل بعضى از علما و دانشمندان یهود زمان آن حضرت كه براى آنان مسلم شده بود كه او همان كسى است كه توراة به آمدنش خبر داده است، مسلمان شدند و عده‏اى
هم كفر ورزیدند كه در اینجا به عنوان نمونه به جمعى از آنان اشاره مى‏شود:
۱ـ عبدالله بن سلام، وى از علما و دانشمندان یهود بود كه پس از هجرت رسول اكرم اسلام آورد و به سال ۴۳ ه ـ در مدینه درگذشت. عبدالله كه شرح صفات پیامبر اسلام را در كتب پیشین مطالعه كرده بود چنان مشخصات آن حضرت براى او زنده و روشن ترسیم شده بود كه مى‏گفت :
«من پیغمبر اسلام را از فرزندم بهتر مى‏شناسم» .
قرآن مجید نیز به این مطلب اشاره كرده مى‏گوید: «الذین آتیناهم الكتاب یعرفونه كما یعرفون ابناءهم و ان فریقا منهم لیكتمون الحق و هم یعلمون»    (بقره/ ۱۴۶)
یعنى، آنهایى كه كتاب آسمانى را به آنان داده‏ایم او را (پیغمبر را) همچون فرزندان خود مى‏شناسند (اگرچه) جمعى از آنان با اینكه مى‏دانند حق را كتمان مى‏كنند.
۲ـ مخیریق، از جمله كسانى كه در زمان رسول اكرم مسلمان شد «مخیریق» دانشمند ثروتمند و متمول یهودى بود كه با همه شناختى كه از رسول خدا داشت، به علت سلطه عرق مذهبى همچنان تا روز «احد» كه همزمان با روز «شنبه» بود باقى‏ماند. در آن روز خطاب به یهودیان كرده گفت: اى یهودیان! شما مى‏دانید كه یارى حضرت محمد (ص) بر شما واجب
است. آنان در جواب گفتند: امروز روز «شنبه» است. اما او در جواب گفت: شنبه‏اى نیست. سپس با سلاح خود نزد رسول الله در «احد» آمد. و به وارث خود وصیت كرد كه اگر كشته شود اموالش متعلق به حضرت محمد (ص) باشد تا در راه خدا صرف كند. پس وارد معركه شد تا شهید گردید. وقتى خبر به حضرت رسید فرمودند: «مخیریق» بهترین یهودى بود. حضرت اموالش را در اختیار گرفت كه بیشتر صدقات آن حضرت در مدینه از آن اموال بود.     (محمود بن الشریف، الادیان فى القرآن، دار المعارف بمصر، قاهره، ص ۲۹۸)
۳ ـ عبد الله بن صوریا، نقل شده است كه روزى رسول خدا وارد «بیت المدارس» كه محل تدریس توراة بود، شده و به یهودیان فرمود: دانشمندترین فرد خود را نزد من بیاورید. پس «عبدالله بن صوریا» را معرفى كردند، حضرت وى را به دینش و به آنچه از نعمتهاى خداوند اعم از من و سلوى كه بر آنان ارزانى داشته است سوگند داده فرمودند: آیا تو مى‏دانى كه من رسول
خدایم؟ عرض كرد: آرى و شناخت این قوم نیز در حد شناخت من نسبت به تو است. و صفات و مشخصات تو در توراة بیان شده است، ولى اینان بر تو حسد ورزیدند. حضرت فرمودند: مانع ایمان تو چیست؟ جواب داد: مایل نیستم بر خلاف قوم عمل كنم ولى امیدوارم این قوم از تو تبعیت كرده مسلمان شوند و من نیز مسلمان خواهم شد.
(میرخواند، روضة الصفا، ج ۲، انتشارات خیام، ص ۱۹۳)
شنبه 27/9/1389 - 14:36
اهل بیت
در معجم البلدان آمده است:

«فدك، روستایى است كه فاصله آن تا مدینه دو روز و بنا بر قولى سه روز است.در آن چشمه‏اى جوشان و درختان نخل فراوانى است. خداوند در سال هفتم هجرت این زمین را از راه انعقاد صلح به غنیمت‏به رسول خدا (ص) داد.و سرزمینى است كه از راه صلح فتح شده است.در برخى موارد جان مردم آن سرزمین حفظ مى‏شود و زمین آنان متعلق به خود آنهاست و در برخى موارد مصالحه مى‏كنند كه تمام یا قسمتى از آن سرزمین از آن پیامبر (ص) باشد.این سرزمینى بود كه هیچ مركب و مركب سوارى در آن نتاخته بود و تماما و خالصا متعلق به پیغمبر است.»

در این مجلد،ما در دو جا از فدك یاد كرده‏ایم،یكى پس از ذكر«غزوه خیبر»و دیگرى پس از ذكر«سریه ذات السلاسل‏»،زیرا پیامبر (ص) سریه‏اى را با على (ع) به فدك اعزام كرد چون پى برده بود كه مردم فدك مى‏خواهند با اهالى خیبر بر ضد پیامبر (ص) همدست‏شوند.این واقعه پیش از فتح خیبر روى داده است.اهل فدك با شنیدن خبر آمدن على (ع) ،و همراهانش راه گریز در پیش گرفتند.على (ع) ،نیز اموال و داراییهاى آنان را به غنیمت گرفت.اما فدك آن روز توسط مسلمانان فتح نشد.در پى این سریه مردم فدك كه ترسیده بودند دست از یارى اهالى خیبر برداشتند و چون خیبر به دست مسلمانان افتاد،مردم فدك بیشتر بیمناك شده به پیامبر (ص) پیغام فرستادند و با او مصالحه كردند.

محدثان و سیره نویسان و مورخان و از جمله محمد بن اسحاق صاحب كتاب المغازى روایت كرده است:

«چون رسول خدا (ص) از كار خیبر فراغ یافت،خداوند در دلهاى ساكنان فدك ترس‏انداخت.آنان به رسول خدا (ص) پیغام دادند و با او بر نیمى از فدك مصالحه كردند.»وى گوید:«فدك خالصا از آن رسول خدا (ص) بود زیرا هیچ مركب و مركب سوارى بر آن نتاخته بود.

پیامبر مردم فدك را در همان دیارشان ابقا كرد و با آنان بر همین نیمه از زمین پیمان مزارعه و مساقات بست.

چون پیامبر (ص) چشم از جهان فروبست فاطمه خواستار میراث خود شد.ابو بكر از پیامبر (ص) روایت كرد كه گفت:ما گروه پیامبران،ارث برجاى نمى‏گذاریم و آن چه باقى گذاریم صدقه است.اصولیون اهل سنت نیز به این حدیث،بنا بر آن كه خبر واحد را حجت مى‏دانند،احتجاج مى‏كنند.»آنها مى‏گویند:ابو بكر این حدیث را نقل كرده است و اصحاب آن را پذیرفته‏اند پس اجماع شده است.

از طرفى فاطمه خواستار عطا (نحله) خویش شد و گفت كه پیامبر فدك را به او بخشیده است.ابو بكر از او شاهد خواست.على و ام ایمن براى فاطمه گواهى دادند اما ابو بكر گفت:اى دختر رسول خدا!مى‏دانى كه جز شهادت دو مرد یا شهادت یك مرد و دو زن مورد قبول نیست.

ابن ابى الحدید گوید:

«از على بن الفارقى مدرس مدرسه غریبه بغداد پرسیدم:آیا فاطمه در ادعاى خود راستگو بود؟گفت:آرى گفتم.پس چرا اگر راست مى‏گفت ابو بكر فدك را به او باز پس نداد؟!تبسمى كرد و با همه وقار و جدیت و حیاى خود سخن لطیف و نیكویى گفت.وى اظهار داشت:اگر آن روز ابو بكر به مجرد دعوى فاطمه،فدك را به او پس مى‏داد،فردا دوباره فاطمه پیش او مى‏رفت و براى همسر خویش خلافت را ادعا مى‏كرد و ابو بكر را از مقام خلافت‏خلع مى‏كرد و آنگاه ابو بكر هیچ عذر و دفاعى از خود نداشت.زیرا ابو بكر به خود قبولانیده بود كه فاطمه در آن چه ادعا مى‏كند راستگوست و براى اثبات ادعاى خود به بینه نیاز ندارد!»

ابن ابى الحدید گوید:

«اگر چه الفارقى این حرف را به طنز و شوخى گفته است اما سخن او را مى‏توان درست دانست.»

فاطمه به روایت ابو بكر اذعان نكرد و همچنان بر گرفتن عطاى خویش از پیامبر (ص) پاى فشارى به خرج مى‏داد.

بخارى در صحیح در باب‏«فرض الخمس‏»از عایشه ام المؤمنین نقل كرده است كه فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) پس از وفات پیامبر از ابو بكر خواست میراثش را از آن چه كه خداوند به پیامبرش بخشیده بود،برایش تقسیم كند.اما ابو بكر به او گفت:

رسول خدا فرموده است:«ما ارث نمى‏گذاریم و آن چه پس از ما باقى بماند صدقه است.»فاطمه (س) با شنیدن این جواب خشمگین شد و از ابو بكر تا گاه مرگ كناره جست.او شش ماه پس از رسول خدا زیست.

عایشه گوید:فاطمه خواستار بهره خود از میراث رسول خدا (ص) از خیبر و فدك و صدقه‏اش در مدینه شد،اما ابو بكر از دادن آنها امتناع كرد.

بخارى همچنین در صحیح همان قولى را كه از كتاب المغازى درباره غزوه خیبر نقل كردیم،آورده است تا آن جا كه مى‏گوید:

«وقتى ابو بكر از باز پس دادن فدك امتناع ورزید فاطمه از او به كلى دورى جست و با او سخن نگفت تا آن كه از دنیا رفت.چون وفات یافت همسرش شبانه او را به خاك سپرد و ابو بكر را مطلع نساخت و خود بر پیكر او نماز گزارد.»

ابن سعد در طبقات به سند خود از عروة بن زبیر نقل كرده است كه عایشه همسر پیامبر (ص) به او خبر داد كه فاطمه دختر رسول خدا پس از وفات پیامبر (ص) از ابو بكر خواست تا میراث او را كه خداوند به پیامبرش ارزانى داشته بود،برایش تقسیم كند، اما ابو بكر به او گفت كه رسول خدا فرمود:

«ما میراث برده نشویم و آن چه بر جاى گذاریم صدقه است.»فاطمه از شنیدن این سخن خشمگین شد،وى شش ماه پس از وفات پیامبر (ص) زیست.

بخارى در باب سخن رسول خدا (ص) كه فرمود:«لا نورث،ما تركناه صدقة‏»به اسناد خود از معمر از زهرى از عروه از عایشه،نقل كرده است كه فاطمه و عباس نزد ابو بكر آمده خواستار میراث خود از رسول خدا شدند.آن دو در آن هنگام براى گرفتن زمین پیامبر از فدك و سهم او از خیبر آمده بودند.ابو بكر به آن دو گفت:از رسول خدا شنیدم كه مى‏فرمود:

«ما ارث برده نشویم آن چه باقى گذاریم صدقه است.كه خاندان محمد (ص) از این مال مى‏خورند.»

وى گوید:

«پس فاطمه از ابو بكر دورى جست و تا زمانى كه مرد با ابو بكر سخن نگفت.»

اما احمد نیز از عبد الرزاق از معمر،همین روایت را نقل كرده است.همچنین احمد از یعقوب بن ابراهیم از پدرش از صالح بن كیسان از زهرى از عروه از عایشه،نقل كرده است كه‏گفت:

«فاطمه (س) پس از وفات رسول خدا (ص) از ابو بكر خواست تا میراثش را از آن چه كه خداوند بر پیامبر بخشیده بود،تقسیم كند. اما ابو بكر به او گفت:رسول خدا (ص) فرمود:

«ما ارث برده نشویم و آن چه باقى گذاریم صدقه است.»فاطمه خشمگین شد و ابو بكر را ترك كرد و تا زمان مرگ با او سخن نگفت. وى شش ماه پس از پیامبر زندگى كرد.آنگاه وى تمام حدیث را نقل كرده است.ابن كثیر در تاریخ خود از امام احمد نقل كرده است كه گفت:چنان كه معلوم است على هم به این روایت اذعان نكرده است.او در یكى از خطبه‏هایش گوید:

«بلى در دست ما از آن چه آسمان بر آن سایه افكنده بود تنها فدك بود كه نفوس گروهى بر آن بخل به خرج دادند و نفوس گروه دیگرى از آن گذشتند و چه خوب داورى است‏خداوند.»

«بلى كانت فى ایدینا فدك من كل ما اظلته السماء» (1)

روزى چند از این ماجرا نگذشته بود كه حادثه دیگرى رخ داد.

دهكده فدك ملك شخصى نیست و نباید در دست دختر پیغمبر بماند!حاكم مسلمانان بمقتضاى راى و اجتهاد خود نظر مى‏دهد: آنچه بعنوان (فى‏ء) در تصرف پیغمبر بود،جزء بیت المال مسلمانان است و اكنون باید در دست‏خلیفه باشد.بدین جهت عاملان فاطمه (ع) را از دهكده فدك بیرون رانده‏اند.

فدك چنانكه نوشتیم،چون با نیروى نظامى گرفته نشد،و مردم آن با پیغمبر آشتى كردند،خالصه او بحساب مى‏آمد.وى نخست در آمد این مستغل را بمصرف مستمندان بنى هاشم،شوى دادن دختران،داماد كردن پسران آنان،و مصرف‏هاى دیگر مى‏رسانید. سپس آنرا بدخترش فاطمه داد (2) اكنون خلیفه چنین تشخیص داده است كه پیغمبر بعنوان رئیس مسلمانان در آن مال تصرف مى‏كرده است،نه بعنوان مالك.پس حالا هم حق تصرف در آن با حاكم است،نه با دختر پیغمبر.فاطمه (ع) ناچار نزد ابو بكر رفت و گفتگوئى چنین میان آنان رخ داد:

-ابو بكر!وقتى تو بمیرى ارث تو به چه كسى مى‏رسد؟

-زنان و فرزندانم!

-چه شده است كه حالا تو وارث پیغمبرى نه ما؟

-دختر پیغمبر!پدرت درهم و دینارى زر و سیم بجا نگذاشته!

-اما سهم ما از خیبر و صدقه ما از فدك چه مى‏شود؟

-از پدرت شنیدم كه‏«من تا زنده هستم در این زمین تصرف خواهم كرد و چون مردم مال همه مسلمانان خواهد بود» (3) .

-ولى پیغمبر در زندگانى خود این مزرعه را به من بخشیده است!

-گواهى دارى؟

-آرى.شوهرم على (ع) (4) و ام ایمن گواهى مى‏دهند.

-دختر پیغمبر مى‏دانى كه ام ایمن زن است و گواهى او كامل نیست.باید زنى دیگر هم گواهى دهد.

یا مردى را گواه بیاورى.

و بدین ترتیب فدك بتصرف حكومت در آمد.

آیا گفتگو بهمین صورت پایان یافته؟آیا پیغمبر فدك را بدخترش نبخشیده است؟آیا راویان عصر بنى امیه و عباسیان و گروههاى دیگر تا آنجا كه توانسته‏اند،داستان را شاخ و برگ نداده‏اند.حدیث‏ها نساخته و عبارت‏هاى حدیث را فزون و كم نكرده‏اند؟چنانكه بارها نوشته‏ام روایت‏سازى و یا دگرگون ساختن متن روایت‏ها در آن دوره‏ها كارى رایج‏بوده است. نقادان حدیث‏شمار روایت‏هاى ساخته شده را افزون از چهار صد هزار نوشته‏اند (5) اینجاست كه براى دریافت‏حقیقت‏باید از قرینه‏هاى خارجى كمك گرفت.

ما مى‏دانیم در طول دویست‏سال پس از این واقعه،فدك چند بار دست‏بدست گشته است.عثمان آنرا تیول مروان بن حكم كرد (6) و بقولى معاویه آنرا تیول مروان ساخت (7) و همچنان تا پایان حكومت امویان این مزرعه در دست آنان مى‏بود.

چون عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید گفت:فدك از آن پیغمبر بود.خود به قدر نیاز از آن برمى‏داشت و مانده را به مستمندان بنى هاشم مى‏بخشید،و یا هزینه عروسى آنان مى‏كرد.پس از مرگ پیغمبر فاطمه از ابو بكر خواست فدك را بدو دهد وى نپذیرفت. عمر نیز چون ابو بكر رفتار كرد.گواه باشید.من در آمد فدك را به مصرفى كه داشته است مى‏رسانم (8) .

در سال دویست و ده هجرى مامون فدك را به فرزندان فاطمه (ع) برگرداند.فرمانى كه از جانب او به قثم بن جعفر عامل مدینه نوشته شده چنین است:

امیر المؤمنین از روى دیانت،و بحكم منصب خلافت،و بخاطر خویشاوندى با رسول خدا صلى الله علیه و سلم،از دیگر مسلمانان به پیروى سنت پیغمبر،و اجراى امر او،و پرداخت عطایا،و صدقات جارى به مستحقان و گیرندگان آن سزاوارترست.خدا امیر المؤمنین را توفیق دهد و از لغزش باز دارد.و او را بكارى كه موجب قربت اوست وادارد.

رسول خدا (ص) فدك را به فاطمه دختر خود صدقه داد.این واگذارى در زمان پیغمبر امرى آشكار و شناخته بود،و خاندان پیغمبر در آن اختلافى نداشتند.فاطمه تا زنده بود حق خود را مطالبه مى‏كرد.امیر المؤمنین لازم دید فدك را به ورثه فاطمه برگرداند،و آنرا بایشان تسلیم نماید،و با اقامت‏حق و عدالت،و با تنفیذ امر رسول خدا و اجراى صدقه او به پیغمبر تقرب جوید.امیر المؤمنین دستور داد این فرمان را در دیوان‏ها ثبت كنند و به عاملان وى در شهرها بنویسند.هر گاه پس از آنكه رسول خدا از جهان رفت،رسم چنین بوده است كه در موسم (ایام حج) در جمع مسلمانان اعلام مى‏كرده‏اند:

هر كس صدقه‏اى یا بینه‏اى یا عده‏اى دارد سخن او را بشنوید و به پذیرید،فاطمه رضى الله عنها سزاوارتر است كه گفته او درباره آنچه پیغمبر براى او قرار داده است تصدیق شود.امیر المؤمنین به مولاى خود مبارك طبرى مى‏نویسد،فدك را هر چه هست و با همه حقوقى كه بدان منسوب است،و هر چند برده كه در آن كار مى‏كند،و هر مقدار غله كه درآمد آن مى‏باشد،و نیز دیگر متعلقات آن به ورثه فاطمه دختر پیغمبر برگرداند.

امیر المؤمنین تولیت فدك را به محمد بن یحیى بن حسین بن زید بن على بن حسین بن على بن ابى طالب و محمد بن عبد الله بن حسن بن على بن حسین بن على بن ابى طالب مى‏دهد،تا در آمد آنرا به مستحقان آن برسانند.تو قثم بن جعفر!از دستور امیر المؤمنین و طاعتى كه خدا ویرا بدان ملزم ساخت،و توفیقى كه در تقرب خود و پیغمبر خود نصیب او فرمود،آگاه باش و كسان خود را نیز از آن آگاه ساز.و محمد بن یحیى و محمد بن عبد الله را بجاى مبارك طبرى بگمار.و آنانرا در كار افزون كردن محصول فدك و آبادانى نمودن آن یارى كن ان شاء الله.روز چهار شنبه دوم ذو القعده سال دویست و ده. (9)

دعبل خزاعى شاعر شیعى مشهور قرن دوم و نیمه اول قرن سوم در این باره گفته است:

اصبح وجه الزمان قد ضحكا

برد مامون هاشم فدكا (10)

در فرمان مامون جمله‏اى مى‏بینیم كه اهمیتى فراوان دارد:

«واگذارى فدك به فاطمه (ع) در زمان پیغمبر امرى آشكار و شناخته بوده است.و خاندان پیغمبر در آن اختلافى نداشته‏اند»

این فرمان در آغاز قرن سوم هجرى یكصد سال پیش از مرگ طبرى و یكصد و سى سال پیش از مرگ بلاذرى نوشته شده.فرمان خلیفه‏اى است‏به مامور خود،یعنى فرمانى رسمى و سندى دولتى است.از مضمون آن جمله كه در فرمان آمده است،چنین فهمیده مى‏شود كه آنچه در روزهاى نخستین پس از مرگ رسول خدا رخ داد،مصلحت‏بینى‏هاى سیاسى بوده.و این مصلحت‏بینى سنت جارى را تغییر داده است.اگر غرض مامون تنها دلجوئى از خاندان على (ع) و جلب عواطف شیعیان آنان بود،مى‏بایست كارى نظیر آنچه عمر بن عبد العزیز كرد انجام دهد.و تنها درآمد فدك را به فرزندان فاطمه (ع) واگذارد،و نیازى نمى‏بود كه خط بطلان بر كردار گذشتگان بكشد.

از این گذشته اگر فدك صدقه‏اى بوده كه پیغمبر به موجب شئون امارت مسلمانان در آن دخالت مى‏كرده است،چگونه بفاصله ربع قرن پس از مرگ وى خلیفه‏اى آنرا تیول خویشاوند خود مى‏كند.بر فرض كه به تشخیص عمر بن عبد العزیز (اگر آنچه بلاذرى نوشته است درست‏باشد) ملكیت دختر پیغمبر بر این مزرعه مسلم نباشد،صدقه‏اى بوده است كه باید باو و پس از او به فرزندان او برسد چنانكه خود وى هم در فرمانى كه در این باره صادر كرد چنان نوشت. بارى چنانكه در آغاز كتاب نوشتیم گفتگوئى كه در طول تاریخ بر سر این مساله در گرفته،و فصلى از كتاب‏هاى كلامى،تاریخ و سیره بدان اختصاص یافته،بخاطر این نیست كه این دهكده باید در دست دختر پیغمبر و فرزندان او باشد یا در دست‏حكومت وقت.و اگر فاطمه (ع) نزد خلیفه وقت رفت و از او حق خود را مطالبه كرد،نه از آنجهت‏بود كه نانخورش براى خود و فرزندانش مى‏خواست.مشكل او این بود كه این اجتهاد مقابل نص نخستین و آخرین اجتهاد نیست.فردا اجتهادى دیگر پیش مى‏آید و همچنین...آنگاه چه كسى ضمانت‏خواهد كرد كه خلیفه دیگرى با اجتهاد خود دگرگونى‏هاى اساسى در دین پدید نیاورد؟چنانكه مدعیان او نیز چنین تشخیص دادند،كه اگر بموجب ادعا و گذراندن گواه امروز مزرعه‏اى را كه مطالبه مى‏كند بدو برگردانند،فردا مطالبه دیگر حقوق خود را خواهد كرد.پیش بینى فاطمه (ع) درست درآمد.چهل سال پس از این حادثه تغییراتى بنیادى در حكومت پدید آمد كه هم مخالف سنت پیغمبر و هم بر خلاف سیرت جارى عصر راشدین بود.

درباره نتیجه‏گیرى از رفتار مدعیان دختر پیغمبر (ص) ،ابن ابى الحدید معتزلى نكته‏اى را با ظرافت طنزآمیز خود چنین مى‏نویسد:

از على بن فارقى مدرس مدرسه غربى بغداد پرسیدم:

فاطمه راست مى‏گفت؟

-آرى!

اگر راست مى‏گفت چرا فدك را بدو برنگرداندند؟

وى با لبخندى پاسخ داد:

-اگر آنروز فدك را بدو مى‏داد فردا خلافت‏شوهر خود را ادعا مى‏كرد و او هم نمى‏توانست‏سخن وى را نپذیرد.چه قبول كرده بود كه دختر پیغمبر هر چه مى‏گوید راست است.

بارى چون دختر پیغمبر دانست كه خلیفه از راى و اجتهاد خود نمى‏گذرد،و آنرا بر سنت جارى مقدم مى‏دارد،مصمم شد كه شكایت‏خود را در مجمع عمومى مسلمانان مطرح كند.


-----------------------------------------------
منابع:
1.آرى از همه آنچه آسمان بر آن سایه انداخت تنها،فدك در دست ما بود (از نامه امیر المؤمنین على علیه السلام به عثمان بن حنیف) .
2.تفسیر در المنشور ج 4 ص 177.تفسیر ابن كثیر ج 3 ص 36 و رك ص 97 همین كتاب.
3.فتوح البلدان ج 1 ص 36.انساب الاشراف ص 519.
4.در روایتى رباح مولاى رسول الله.
5.الغدیر ص 290 ج 5.
6.المعارف ص 84.تاریخ ابو الفدا ج 1 ص 168.سنن بیهقى ج 6 ص 301 العقد الفرید ج 5 ص 33.شرح نهج البلاغه ج 1 ص 198 بنقل از الغدیر ج 8 ص 236-238.
7.فتوح البلدان ج 1 ص 37.
8.فتوح البلدان ج 1 ص 36.
9.بلاذرى فتوح البلدان ج 1 ص 37-38.
10.از اینكه مامون فدك را به بنى هاشم برگرداند،روى روزگار خندید. (دیوان دعبل ص 247) .
شنبه 27/9/1389 - 14:29
دانستنی های علمی
حجرالاسود سنگی است که در رکن دیوار کعبه نصب شده است، و حجّاج هنگام حج، آن را لمس کرده و می بوسند. درباره این که حجرالاسود از کجا آمده است، روایات فراوانی وجود دارد مبنی بر این که حجرالاسود هنگام هبوط حضرت آدم بر زمین، از بهشت آمده است، و آن گاه که حضرت آدم از بهشت رانده شد و در زمین حیران و سرگردان بود و هیچ انیس و مونسی نداشت، ناگهان چشمش به این سنگ که بسیار درخشنده و سفید بوده است خورد، و احساس کرد این سنگ برای او بسیار مأنوس است. سبب آن در روایات بسیاری، چنین بیان شده است. هنگامی که حضرت آدم(ع) در بهشت زندگی می نمود، این سنگ بسیار زیبا در کنار جایگاه آن حضرت قرار داشته و حضرت آدم هنگام رفت و آمد او را با پا به این سو و آن سو میزده است. لذا در هنگام مشاهده آن در زمین، حضرت آدم با این سنگ، احساس انس و الفت کرد و آن را در آغوش گرفت و بوسید و آن را همراه خود از سرزمین هند، که محل هبوط آدم از بهشت بوده است، به سوی سرزمین مکه حمل نمود، و در طول مسیر، هر جا که از فرط خستگی آن را بر زمین مینهاد، جبرئیل آن را برای حضرت آدم حمل مینمود، و از آن جا که حضرت آدم، مکانی برای استقرار نداشته، خداوند متعال خیمه‏ای از خیمه‏های بهشتی را در سرزمین مکه و محل کنونی کعبه، قرار داده و حضرت آدم(ع) حجرالاسود را در گوشه خیمه قرار داد. بعد از حضرت آدم، آن خیمه به آسمان برده شد و در مکان خیمه فرزندان آدم(ع) خانه‏ای از سنگ و گل ساختند و حجرالاسود را در همان مکان که حضرت آدم قرار داد گذاشتند. در طول قرن‏ها، خانه کعبه بارها تجدید بنا یا بر اثر سوانح سیل، خراب شده، ولی جای این سنگ بهشتی هیچ گونه تغییری نکرده. حجرالاسود در رکن خانه کعبه قرار دارد و حجاج هنگام حج آن را لمس می کنند و می بوسند.              (محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 96، ح 13، ص 216، باب فضل الحجر)
بنابر برخی روایات حجرالاسود در اصل فرشته‏ای از مقرب‏ترین ملائکه نزد خدا محسوب بود. وقتی خداوند از ملائکه پیمان گرفت این فرشته نخستین فرشته‏ای بود که اقرار به بندگی خدا نمود. بدین جهت خدا او را امین قرار داد و او را با آدم در بهشت قرین کرد. این ملک در بهشت، در کنار آدم بود و ذکر خدا را به صورت آدم و عهدی را که خدای متعال از حضرت گرفته بود به وی یادآوری میکرد ولی وقتی که حضرت آدم از بهشت رانده شد و مدتی سرگردانی کشید، خدای متعال این ملک را به صورت سنگی سفید در زمین قرار داد و آن گاه که حضرت آدم او را دید، احساس انس و آرامش نمود؛ هر چند او را نشناخت تا این که خدای متعال او را به صورت نخست خود یعنی همان ملک درآورد و از آدم پرسید که کجاست عهد و میثاقی که خدای
 متعال از تو گرفت؟ در این هنگام آدم ناراحت شد و گریه و کرد و او را در آغوش گرفت. سپس فرشته دوباره به صورت سنگ درآمد و آدم او را با خود حمل نمود و در کنار خیمه‏ای که خدای متعال برای او از بهشت آورده بود، یا خانه‏ای که حضرت آدم با کمک فرشتگان ساخت، قرار داد.
درباره چگونگی قرار گرفتن حجرالاسود در رکن باید گفت مکانی که هم‏اکنون حجرالاسود در آن مکان نصب شده است، مکانی است که خدای متعال در آن جا از آدم عهد و پیمان بندگی گرفت و این ملک در همین مکانی که الان جایگاه حجرالاسود است، قرار داشته و شاهد میثاق گرفتن بوده است و نخستین کسی بوده که لبیک گفته است. بدین جهت پس از تبدیل شدن به سنگ نیز در همان محل خود قرار داده شده است؛ یعنی بین درب و مقام جبرئیل. فرشته مذکور در این مکان، بر حضرت حجت(عج) فرود میآید و با آن حضرت بیعت میکند. محل ظهور امام عصر(ع) در همین مکان است. در هنگام ظهور، آن حضرت بر رکن تکیه میدهد و از حجرالاسود به مثابه شاهدی در مقابل وفای به عهد بنی آدم و محل عهد گرفتن از آدم در برابر بندگی خدای متعال استفاده و احتجاج میکند که چقدر به میثاق الهی که از شما گرفته شده است، وفادار بودید؟!
روایات متعددی وجود دارد مبنی بر این که حجرالاسود در آغاز سنگی بسیار زیبا و سفید بوده است که بر اثر گناه بندگان و تماس دست گناهکاران با آن و اعمال کفّار که با قربانی کردن گوسفند برای خدایان خود انجام میداده‏اند، تیره شده است. این سنگ سیاه، تاریخ خاموشی از نسلهای فراوان مؤمنانی است که در قرون و اعصار مختلف به این مکان آمده‏اند، و نیز زنده کننده خاطره استلام اولیای بزرگ الهی و نیایش آنها است که وقتی به این مکان مقدس می آمدند به پیشگاه الهی چنین عرضه میداشتند: خدایا، ما به عهد و پیمانی که با تو بسته‏ایم و میثاقی که از ما گرفتی وفا کرده‏ایم و پروردگاری غیر از تو نداریم.

برخی منابع:
ناصر مکارم شیرازی - تفسیر نمونه، ج 3، ص 10، چاپ بیست و سوم
محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ح 13، ج 96، ص 58، باب الکعبه و کیفیْ  بنائها و فضلها.
شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 2، باب 164. 
شنبه 27/9/1389 - 14:16
اهل بیت
در این مقاله از رشته ى تعلقات و آشنایى هاى ایرانیان با على علیه السلام سخن رفته است؛ نظیر مدارا در اخذ خراج از ایرانیان چه در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله كه به یمن گسیل شد و گروهى از ایرانیان در آنجا مقیم بودند و چه در زمان خلافت خویش.

در این مقاله از رشته ى تعلقات و آشنایى هاى ایرانیان با على علیه السلام سخن رفته است؛ نظیر مدارا در اخذ خراج از ایرانیان چه در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله كه به یمن گسیل شد و گروهى از ایرانیان در آنجا مقیم بودند و چه در زمان خلافت خویش؛ خونخواهى آن حضرت از هرمزان ایرانى؛ اجراى عدالت در تقسیم بیت المال میان عرب و عجم و از جمله ایرانیان در زمان خلافت؛ حمایت ایرانیان از على علیه السلام در جنگ جمل.

1. مقدمه

بى تردید موضوع آشنایى ایرانیان با حضرت على علیه السلام براى هر شیعه اى از اهمیت و جاذبه ى بسیارى برخوردار است. حوادث تاریخ ایران و اسلام در دهه هاى دوم، سوم و چهارم از سده ى نخست ه. ق، بسترهاى مناسبى براى آشنایى ایرانیان با آن بزرگ مرد تاریخ بشر فراهم ساخت.

2. دیدار «الابناء» با على علیه السلام

به سال دهم ه. ق پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله، على علیه السلام را به یمن گسیل داشت تا امور آن منطقه را سامان بخشد و خراج ایشان را جمع آورد. در آن زمان، در یمن طبقه اى وجود داشت كه اعراب به آنها «الابناء» و گاه «بنى الاحرار» مى گفتند. آنان در جامعه ى یمن از جایگاه خاصى برخوردار بودند و همواره به آزادگى و شرافت اتصاف داشتند. اینان ایرانى نژادهایى بودند كه اجدادشان از جانب خسرو انوشیروان براى یارى مردم یمن و حمیریان تحت ستم حبشیان، به آن دیار اعزام شده بودند و آنان پس از درهم شكستن حبشى هاى مهاجم در همان جا سكنا گزیدند. سال ها بعد بر اثر آمیزش آنان با ساكنان بومى عرب، نسلى پدیدار شد كه به «الابناء» یا «بنى الاحرار» به معناى «فرزندان ایرانیان » یا «پسران آزادگان » شهرت یافتند. (1)

حضور على علیه السلام در یمن در سال دهم هجرى، این امكان را در اختیار الابناء ایرانى نژاد قرار داد تا از نزدیك با سیره ى انسان دوستانه، كریمانه و بزرگوارانه اش آشنا شده و از همان جا دوستى و محبت او را در دل هاى خویش جاى دهند. الابناء پس از آشنایى با على علیه السلام اسلام آورده و فیروز را از جانب خود به مدینه فرستاده، مراتب ایمان و وفادارى خود را به پیامبر صلى الله علیه و آله عرضه داشتند. (2)

3. فتوحات اسلامى پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله

پس از رحلت رسول گرامى اسلام، دو اتفاق بزرگ رخ داد كه تاثیرات شگرفى در سرنوشت آینده ى اسلام و مسلمین داشت:

یكى ماجراى سقیفه و دیگر، پدیده ى فتوحات. بزرگترین اشتباه و انحرافى كه در سقیفه [صفر سال 11 ه. ق] انجام گرفت، تغافل، تجاهل و به فراموشى سپردن واقعه ى غدیر بود. غدیر به اهلیت و صلاحیت على علیه السلام براى جانشینى رسول خدا صلى الله علیه و آله اشعار داشت. اما حوادث سقیفه به گونه اى دیگر رقم خورد و با انتخاب ابوبكر به خلافت، به واقع زاویه ى انحرافى آغاز گشت، كه در سال 61 ه. ق با كشتار فرزندان رسول خدا صلى الله علیه و آله، به نقطه ى اوج خود رسید. اما حادثه ى مهم دیگر كه در مبحث ما مى گنجد، آغاز فتوحات در دوران خلافت ابوبكر بود. هدف فتوحات، گسترش اسلام و از میان بردن سدها و موانع سیاسى موجود جهان آن روزگار بود كه نمى گذاشتند پیام اسلام به گوش جان امت هاى دیگر برسد. اندیشه و طرح فتوحات اساسا سه خواستگاه مهم داشت:

نخست؛ جوهر اسلام كه دینى بود متمم و مكمل ادیان دیگر و طبعا آیین جهانى كه همه ى ابناى بشر را مورد خطاب خود قرار مى داد.

دوم؛ سیره ى عملى پیامبر در جهت معرفى اسلام به خارج از مرزهاى شبه جزیره ى عربستان كه نمونه ى بارز آن دعوت خسرو ایران، قیصر روم و مقوقس مصر به پذیرش این آیین بود.

سوم؛ ارضاى حسن جاه طلبى و زیاده خواهى برخى از امیران و خلیفگان و برطرف كردن مشكلات اقتصادى كه از سرزمین خشك عربستان ناشى شده بود.

اینها عواملى بودند كه ذهن و اندیشه و همت عرب را كه تا پیش از اسلام به تنافسات خونین قبیله اى در حوزه هاى محدود، معطوف بود، به تسخیر سرزمین هاى دور و نزدیك متوجه ساخت. (3)

4. فتح ایران و پیدایش طبقه ى موالى

با شروع فتوحات در زمان خلافت ابوبكر، كرانه هاى جغرافیاى اسلام، به سمت شرق و شمال و غرب گسترش یافت. در مدتى اندك ایران، شام و مصر فتح شدند. فتح ایران تقریبا در خلال دهه ى 12 تا 22 ه. ق، تكمیل شد.

نخستین پیروزى قاطع در برابر ایرانیان در اوایل خلافت عمر در سال 16 ه. ق در قادسیه صورت پذیرفت. (4) على علیه السلام نیز از آغاز طراحى این عملیات بزرگ در مدینه، در جریان قرار گرفته بود. به گفته ى طبرى و بر اساس خطبه ى 145 نهج البلاغه، آن حضرت پیشنهادهاى سودمندى را نیز در این باره به خلیفه ى دوم عرضه كرد. با فتح ایران بسیارى از خاندان هاى ایرانى در جوار اعراب و یا حتى در درون بافت و ساختار جامعه ى اعراب، تحت عنوان «موالى » جاى گرفته و از آن پس به عنوان طبقه اى نوظهور در جامعه ى اسلامى جایگاه خاصى را به خود اختصاص دادند و رابطه ى موالى با اعراب فاتح الزاما رابطه ارباب و رعیت و خواجه و برده نبود؛ بلكه در بیشتر موارد خاندان هاى ایرانى با خاندان هاى عرب پیمان ولاء و دوستى (موالى موالاة) داشتند تا مكانیسم روابط اجتماعى خود را در قالبى استوار و مناسب انتظام بخشید. (5)

با وجود این، خاندان هاى ایرانى از روح تعرب و عصبیت عربى، كه هنوز از جامعه ى اسلامى رخت بر نبسته بود، رنج مى بردند. این روحیه كه حتى خلیفه دوم و سوم نیز از آن بى بهره نبودند، گاه عرصه را بر موالى ایرانى تنگ و دشوار مى ساخت. شاید بتوان ترور عمر توسط ابولؤلؤ (فیروز ایرانى) (6) را به سال 23 ه. ق واكنش در برابر این فشارها تلقى كرد.

5. على علیه السلام خونخواه هرمزان ایرانى

در پى مرگ عمر، عبیدالله پسر او، نه تنها ابولؤلؤ و همسر و دخترش را به قتل رساند، بلكه هرمز را نیز بى هیچ مستمسك قابل قبول شرعى و عرفى كشت. عثمان خلیفه ى سوم وظیفه داشت عبیدالله را به سبب قتل بى دلیل یك ایرانى مسلمان، قصاص كند؛ زیرا از بى گناهى او آگاه بود. لیكن خلیفه جرات نداشت تا در این مورد، به وظیفه ى اسلامى خود عمل كند. على علیه السلام، خلیفه ى سوم، عثمان را در این مورد سخت نكوهش كرد و به عبیدالله بن عمر چنین گفت:

اى فاسق اگر روزى بر تو دست یابم، تو را به خونخواهى هرمزان خواهم كشت. (7)

عبیدالله تا پایان عمر از على علیه السلام بر حذر بود. او در جنگ هاى جمل و صفین در مقابل آن حضرت قرار گرفت و سرانجام در یكى از نبردهاى جنگ صفین كشته شد.

6. دفاع على علیه السلام از حمراء

اعراب، ایرانیان ساكن كوفه و بصره را به نام هاى چندى از جمله «موالى »، «بنى عم »، «زط »، «سیابجه »، «اسواران » و «حمرا» مى خواندند. آنان را موالى مى گفتند، از آن رو كه با قبائل عرب پیوند «ولا» داشتند و بنى عم مى نامیدند، از آن جهت كه با طوایف عرب چنان موالاة و هم پیمانى داشتند كه گویى پسر عموهاى ایشانند. زط همان شكل تعریب شده جت است كه در اصل قومى از هندوان بودند كه كار ایشان نگهبانى در راه ها و مسالك و بعدها به اسواران ایرانى نیز كه شغل نگهبانى داشتند، اطلاق گردید. سیابجه جمع «سیجى » معرب سپاهى است كه مانند زط غالبا به طبقه ى كار آزموده ى نظامى ایرانیان، اطلاق مى شد. حمراء به معنى سرخ رویان یا سپیدرویان نامى بود كه به اعتبار رنگ روشن پوست ایرانیان به آنان مى دادند.

در نظام مالى كه عمر و سپس عثمان اعمال مى كردند، معمولا حقوق و عطایاى موالى ایرانى پایین تر از اعراب بود. از این رو وقتى كه ایرانیان در دوران خلافت على علیه السلام از حقوق و عطایایى برخوردار شدند، جمعى از سران و اشراف كوفه از جمله اشعث بن قیس كندى، در برابر آن حضرت زبان به اعتراض گشودند كه از چه روى ما را مغلوب این حمراء ساخته اى؟ (لماذا غلبتنا هذه الحمراء؟)

آن حضرت كه پیوسته عدالت و انسان دوستى را وجه ى همت خویش داشت، بر این باور بود كه تعلق به نژاد عرب نمى تواند به عنوان یك امتیاز براى ایشان به حساب آید. به همین جهت با صراحت در برابر این فشارها ایستادگى مى كرد و هرگز به خواست هاى غیر منصفانه ى ایشان وقعى نمى نهاد.

عدالت على علیه السلام سخت مورد توجه ایرانیان قرار گرفت؛ زیرا پیش از این، شاهد بودند كه چگونه خلیفگان و خاصه عاملان و كارگزاران ایشان در بصره و كوفه، پاى از جاده ى عدل و داد بیرون نهاده و حقوق آنان را تضییع مى نمایند و موالى كه از حدود سال هاى شانزده ه. ق به بعد رفته رفته به بصره و كوفه آمده و سكنا گزیدند، از نزدیك با اعمال ننگین امیران فاسق و ظالمى چون سعید بن عاص، مغیرة بن شعبه، ولید بن عقبه و عبدالله بن عامر آشنا بودند و هرگاه از ظلم و جور ایشان به خلیفه ى دوم و سوم شكایت مى كردند، راه به جایى نمى بردند. اما در همان حال به چشم خود شاهد بودند كه على علیه السلام با آن كه هنوز به خلافت نرسیده بود، با جرات و جسارت تمام، فرزندش حسن را به اجراى حد شرعى در مورد ولید بن عقبه ى شراب خوار فرمان مى دهد و عبیدالله بن عمر را به قصاص خون به ناحق ریخته ى هرمزان تهدید مى كند و در میان موج مخالفت اشراف و بزرگان سركش قریش كه خود را تافته ى جدا بافته مى دانستند، حقوق موالى ایرانى را استیفا مى نماید.

این مشاهدات كافى بود تا قلب هر انسانى را به شوق و جذبه و كشش وادارد. حمراء در وجود على علیه السلام روح بزرگى را یافتند كه فراتر از علایق نژادى و زبانى و قومى، به موضوع انسانیت و عدالت مى اندیشید. از همین رو در جریان جنگ هاى جمل و صفین از آن حضرت دفاع مى كنند و در ركابش به جنگ با ناكثین و قاسطین مى پردازند.

7. جنگ جمل و حمایت ایرانیان از على علیه السلام

چنان كه گفته آمد در دهه ى سوم و چهارم ه. ق (سال هاى 20 تا 40) بسیارى از ایرانیان در بصره و كوفه سكنا گزیده بودند. آنان تعدادى مهاجر و عده اى دیگر، از ساكنان اصیل و قدیمى همین منطقه بودند. بصره و كوفه تا پیش از فتوحات بخش غربى ایران محسوب مى شد. از جمله ى این ساكنان قدیمى این دو شهر، طوایفى موسوم به زط و سیابجه بودند كه همواره به عنوان بخش مهم از اسواران یعنى نیروهاى آزموده و مجرب دوران ساسانیان به حساب مى آمدند. این زطها و سیابجه در سال 36 ه. ق در جریان جنگ جمل در اطراف بصره با سپاهیان اصحاب جمل مقابله كردند و كار را بر عایشه، طلحه و زبیر سخت نمودند. (9)

با تسخیر بصره توسط جملیان، زطها و سیابجه در كوفه به سپاه على علیه السلام پیوستند و تا پیروزى كامل در برابر ناكثین، در ركاب حضرتش نبرد كردند. آن حضرت كه نظاره گر فداكارى هاى بى شائبه و خالصانه ى ایرانیان حاضر در سپاهش بود، همواره در چهره ى آنان مردمانى نجیب و آزاده را مشاهده مى كرد كه مى تواند از یارى جدى ایشان در راه بسط عدالت و دفع بیداد و ریشه كن كردن فتنه ى ریشه دار منافقان و بنى امیه، بهره مند گردد. از این رو، با ارسال نامه هایى به عاملان خود در همدان و آذربایجان نیروهاى ایرانى را براى مقابله با معاویه در جنگ صفین، به یارى خود طلبید. (10)

8. هدایاى ایرانیان به على علیه السلام

در زمانى كه على علیه السلام در كوفه بودند، به رسم سابق شمارى از ایرانیان (11) نزد آن حضرت آمدند تا هدایایى تقدیم دارند. پیشتر كارگزاران عثمان همچون ولید بن عقبه و سعیدبن عاص، افزون بر خراجى كه از ایرانیان مسلمان مى گرفتند، ایشان را به اعطاى هدایاى نوروزگان و مهرگان نیز مكلف ساخته و از این راه میلیون ها دینار به چنگ آوردند. از این رو، هدایاى نورزى به صورت سنتى رایج درآمده بود.

وقتى ایرانیان هدایاى خود را نزد حضرت آوردند، براى آن كه خاطر آنان مكدر نشود، هدایا را پذیرفتند؛ اما دستور دادند، مقابل قیمت آن هدایا، از میزان خراج آنان كسر گردد. همچنین به هنگامى كه آن حضرت به عزم صفین از شهر انبار مى گذشتند دهقانان (معرب دهبان به معناى بزرگ ده است كه معمولا از طبقات مرفه و طراز اول جامعه محسوب مى شدند)، به همراه دیگر مردم به دنبال على علیه السلام راه افتاده دوان دوان ایشان را مشایعت مى كردند. على علیه السلام آنان را از این كار منع فرمودند. آنگاه دهقانان پیش كشى هاى خود را اهدا كردند. آن حضرت هدایا را تنها بدان شرط قبول نمودند كه قیمت آنها را حساب كرده و به ایشان بپردازند. (12)

در همین زمان ابوزید انصارى را به نحوه ى اخذ خراج و جزیه از ایرانیان رهنمون ساختند. (13) دستورهاى صریح و آشكار آن حضرت در این باره را باید به واقع پایه گذارى نظامى نوین، عادلانه و كارآمد در نظام اخذ مالیات بر افراد (خراج، براى مسلمانان و اهل جزیه و جزیه ى ویژه ى غیر مسلمانان) به حساب آورد. این نظام عادلانه كه از جانب على علیه السلام اعمال گردید، توجه عمیق تر ایرانیان را به شخصیت عدالت جوى و انسانى اش بیش از پیش جلب نمود و طبعا به دنبال آن عشق و محبتى ژرف را در اعماق روح و جان ایرانى ایجاد كرد. عشقى كه در طول قرون متمادى، هرگز خاموش نگشت و ولاء اهل بیت را در این سرزمین به صورت بخشى اساسى و تفكیك ناپذیر از فرهنگ ایرانیان، درآورد.
آرى اینها نمونه هایى بود از نخستین آشنایى هاى مردم ایران با على علیه السلام كه بى تردید باید در موضوع گرایش و محبت ایرانیان نسبت به على علیه السلام و خاندان پاكش و در پى تسرى و رواج تشیع در ایران، بدان ها توجه كافى و وافى مبذول داشت.

پى نوشت ها:
1) یعقوبى، ابن واضح، یعقوبى، بیروت، داربیروت، سال انتشار ندارد، ج 1، ص 200. فیاض، على اكبر، تاریخ اسلام، انتشارات دانشگاه تهران، 1367 ش، ص 27.
2) فیاض، تاریخ اسلام، ص 123.
3) درباره فتوحات ر. ك. فتوح البلدان بلاذرى، الفتوح ابن اعثم كوفى، الاخبار الطول دینورى و تاریخ طبرى.
4) بلاذرى، احمد بن یحیى. فتوح البلدان، ترجمه دكتر محمد توكل، تهران، انتشارات نقره، چاپ نخست، 1367 ش، ص 365.
5) راجع به موالى و انواع ولاء و رفتار هریك از خلفا با موالى، ر. ك. الموالى و نظام الولاء، دكتر محمود مقدم، ترجمه و تحقیق محسن حیدرنیا، پایان نامه ى كارشناسى ارشد دانشكده ى الهیات دانشگاه تهران، 1372 ش.
6) یعقوبى، ابن واضح، تاریخ یعقوبى، ترجمه ى محمد ابراهیم آیتى، انتشارات علمى و فرهنگى، چ 6، 1371 ش، ج 2، ص 51.
7) محمدى ملایرى، دكتر محمد، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانى به عصر اسلامى، جلد3، دل ایرانشهر، بخش دوم،تهران، انتشارات توس، چاپ اول، 1379 ش، ص 242.
8- درباره ى اسواران، زط، سیابجه، و موالى ر. ك دكتر ملایرى، ج 3، ص 211 به بعد و ج 2 ص 422 و نیز، لسان العرب، ابن منظور، ذیل واژه ى حمراء و الموالى و نظام الولاء، دكتر مقداد
9) دكتر محمدى، ج 3، ص 211 و 212، به نقل از تاریخ طبرى.
10) ابن اعثم كوفى، محمد بن على، الفتوح، ترجمه ى كهن فارسى، محمدبن احمد مستوفى هروى، تصحیح غلامرضا طباطبایى مجد، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، چ 1، 1372، صص 456- 454.
11) درباره ى ایرانیان ساكن كوفه و بصره، ر. ك. فتوح البلدان، بلاذرى، ترجمه ى دكتر توكل، صفحات 65، 367، 398، 452. 3
12) ابن مزاحم، نصر، وقعة صفین، تصحیح عبدالسلام محمد هارون، ترجمه پرویز اتابكى، چاپ تهران، 1366 ش، ص 198- 199.
13) دكتر محمدى، ج 3، ص 247، به نقل از فتوح البلدان بلاذرى.

منبع مقاله "علی (ع) و ایرانیان": باشگاه اندیشه خبرگزاری فارس میباشد
www.farsnews.ir
شنبه 27/9/1389 - 14:8
اهل بیت
آب
در حادثه كربلا،آب و عطش لازم و ملزوم یكدیگرند.كاروان ابا عبد الله،كنار فرات‏فرود آمد، لیكن سپاه ابن سعد،فرات را به محاصره گرفت و آب را به روى امام حسین‏«ع‏»
و اهل بیت و اصحابش بست و میان امام و آب فاصله انداختند تا هم زودتر حسین‏«ع‏»را به‏تسلیم وادارند و هم از خاندان رسالت انتقام بگیرند.به نقل مورخان،از سه روز قبل از عاشورابا محاصره فرات،خیمه گاه امام در مضیقه بى آبى قرار گرفت و كودكان اهل بیت را با دیدن رودفرات،تاب تحمل عطش كمتر مى‏شد.منع آب از زنان و كودكان و افراد عادى(بویژه غیرنظامیان)در همه ادیان و مذاهب،غیر قانونى و عملى غیر انسانى است،بویژه در اسلام.
سپاه اموى با بستن آب به روى یاران و فرزندان حسین‏«ع‏»،این كار خلاف شرع ومغایر با شرافت انسانى و جرم جنگى را مرتكب شدند و كسانى همچون مهاجرین اوس،عمرو بن حجاج و عبد الله بن حصین به این عمل مباهات مى‏كردند و زخم زبان مى‏زدندكه:حسین!از این آب،درندگان و پرندگان مى‏خورند ولى تو حق ندارى از آن بچشى!
مساله‏«آب‏»،در ابعاد و صحنه‏هاى مختلف نهضت عاشورا مطرح است،از قبیل:فرات‏و نهر علقمه،مشك و عباس،كودكان و العطش،على اصغر و تیر حرمله،سقایى وعلمدارى،سنگابخانه، آب خنك و سلام بر حسین،غسل زیارت،لبهاى تشنه،بستن آب‏در كربلا،مراسم طشت گذارى،مهریه فاطمه،برداشتن كام با آب فرات،سیراب كردن‏سپاه حر و...كه در باره هر كدام مى‏توانید به عنوان خاص آن در این فرهنگ مراجعه كنید.
تشنگى كودكان و شهادت حسین با لب تشنه از فرازهاى برجسته این حادثه است.وقتى امام سجاد«ع‏»نیز پیكر امام را دفن كرد،با انگشت روى قبر پدر نوشت:«هذا قبرالحسین بن على بن ابى طالب،الذى قتلوه عطشانا».
از آب هم مضایقه كردند كوفیان خوش داشتند حرمت مهمان كربلا بودند دیو و دد همه سیراب و مى‏مكید حاتم ز قحط آب،سلیمان كربلا (1) بسیار گریست تا كه بى تاب شد،آب خون ریخت ز دیدگان و خوناب شد،آب از شدت تشنه كامى‏ات،اى سقا آن روز ز شرم روى تو آب شد،آب (2) آب،شرمنده ایثار علمدار تو شد كه چرا تشنه از او اینهمه بى‏باك گذشت بود لب تشنه لبهاى تو صد رود فرات رود بى‏تاب،كنار تو عطشناك گذشت بر تو بستند اگر آب،سواران سراب دشت دریا شد و آب از سر افلاك گذشت (3)
آب،رمز طلب و تشنگى و الگوى عطشهاى حیات بخش است و آنان كه از آب هم‏استغنا و بى‏نیازى نشان مى‏دهند و تشنگى را طالبند،به آب حیات و سیرابى جان مى‏رسند.
به گفته مولانا:

آب كم جو تشنگى آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست

آتش زدن خیمه‏ها
از جنایتهاى سپاه عمر سعد،آتش زدن خیمه‏هاى امام حسین‏«ع‏»و اهل بیت او در روزعاشورا بود.پس از آنكه امام به شهادت رسید،كوفیان به غارت خیمه‏ها پرداختند،زنها رااز خیمه‏ها بیرون آوردند،سپس خیمه‏ها را به آتش كشیدند.اهل حرم،گریان و پابرهنه دردشت پراكنده شدند و به اسارت در آمدند. (4) امام سجاد«ع‏»در ترسیم آن صحنه فرموده‏است:به خدا قسم هر گاه به عمه‏ها و خواهرانم نگاه مى‏كنم،اشگ در چشمانم مى‏دود و به‏یاد فرار آنها در روز عاشورا از خیمه‏اى به خیمه دیگر و از پناهگاهى به پناهگاه دیگرمى‏افتم،كه آن گروه فریاد مى‏زدند:خانه ظالمان را بسوزانید! (5) این آتش،امتداد همان آتش‏زدنى بود كه پس از رحلت پیامبر،در خانه زهرا«ع‏»با آن سوخت و آتش كینه‏هایى بود كه‏از بنى هاشم و اهل بیت در سینه‏ها داشتند.به یاد این حادثه،در مراسم عاشورا در برخى‏مناطق رسم است كه خیمه‏هایى به نشان خیام اهل بیت بر پا مى‏كنند،ظهر عاشورا به آتش‏مى‏كشند،تا احیاگر یاد آن ستمى باشد كه روز عاشورا بر خاندان رسالت رفت.

آتش به آشیانه مرغى نمى‏زنند گیرم كه خیمه،خیمه آل عبا نبود

آثار و نتایج نهضت عاشورا
شهادت مظلومانه سید الشهدا و یارانش در كربلا،تاثیر بیدارگر و حركت آفرین داشت‏و خونى تازه در رگهاى جامعه اسلامى دواند و جو نامطلوب را شكست و امتدادهاى آن‏حماسه،در طول تاریخ،جاودانه ماند.حتى در همان سفر اسارت اهل بیت نیز تاثیرات‏سیاسى این حادثه در اندیشه‏هاى مردم آشكار شد.گروهى از اسرا را كه به شام مى‏بردند،چون به تكریت رسیدند، مسیحیان آنجا در كلیساها جمع شدند و به نشان اندوه بر كشته‏شدن حسین‏«ع‏»،ناقوس نواختند و نگذاشتند آن سربازان وارد آنجا شوند.به شهر«لینا»
نیز رسیدند.مردم آنجا همگى گرد آمدند و بر حسین و دودمانش سلام و درود فرستادند وامویان را لعن كردند و سربازان را از آنجا بیرون كردند.چون خبر یافتند كه مردم‏«جهینه‏»
هم جمع شدند تا با سربازان بجنگند وارد آن نشدند.به قلعه‏«كفر طاب‏»رفتند،به آنجا نیزراهشان ندادند.به حمس كه وارد شدند،مردم تظاهرات كردند و شعار دادند:«اكفرا بعدایمان و ضلالا بعد هدى؟»و با آنان درگیر شدند و تعدادى را كشتند. (6) برخى از تاثیرات‏حماسه عاشورا از این قرار است:
1-قطع نفوذ دینى بنى امیه بر افكار مردم‏2-احساس گناه و شرمسارى در جامعه،بخاطر یارى نكردن حق و كوتاهى دراداى تكلیف‏3-فرو ریختن ترسها و رعبها از اقدام و قیام بر ضد ستم‏4-رسوایى یزیدیان و حزب حاكم اموى‏5-بیدارى روح مبارزه در مردم‏6-تقویت و رشد انگیزه‏هاى مبارزاتى انقلابیون‏7-پدید آمدن مكتب جدید اخلاقى و انسانى(ارزشهاى نوین عاشورایى و حسینى)
8-پدید آمدن انقلابهاى متعدد با الهام از حماسه كربلا9-الهام بخشى عاشورا به همه نهضتهاى رهایى بخش و حركتهاى انقلابى تاریخ‏10-تبدیل شدن‏«كربلا»به دانشگاه عشق و ایمان و جهاد و شهادت،براى نسلهاى‏انقلابى شیعه‏11-به وجود آمدن پایگاه نیرومند و عمیق و گسترده تبلیغى و سازندگى در طول‏تاریخ،بر محور شخصیت و شهادت سید الشهدا«ع‏»
از نهضتهاى شیعى پس از عاشورا،مى‏توان‏«انقلاب توابین‏»،«انقلاب مدینه‏»،«قیام‏مختار»،«قیام زید»،و...حركتهاى دیگر را نام برد.براى توضیح بیشتر،به مدخل خاص‏هر یك از این نهضتها در همین مجموعه مراجعه شود.تاثیر حماسه عاشورا را درانقلابهاى بزرگى كه در طول تاریخ، بر ضد ستم انجام گرفته،چه در عراق و ایران و چه دركشورهاى دیگر،نباید از یاد برد.«فرهنگ شهادت‏»و انگیزه جهاد و جانبازى كه درانقلاب اسلامى ایران و هشت‏سال دفاع مقدس در جبهه‏ها جلوه‏گر بود،گوشه‏اى از این‏تاثیر پذیرى است.شعار«نهضت ما حسینیه،رهبر ما خمینیه‏»كه در مبارزات ملت مسلمان‏ایران بر ضد طاغوت طنین افكن بود و نیز شور حسینى جبهه‏هاى رزم ایران،گواه روشن‏تاثیر گذارى كربلا در قرنها پس از آن حماسه مقدس است.یكى از نویسندگان محقق،نتایج نهضت كربلا را عبارت مى‏داند از:
1-پیروزى مساله اسلام و حفظ آن از نابودى‏2-هزیمت امویان از عرصه فكرى مسلمین‏3-شناخت اهل بیت بعنوان نمونه‏هاى پیشوایى امت‏4-تمركز شیعه از بعد اعتقادى بر محور امامت‏5-وحدت صفوف شیعه در جبهه مبارزه‏6-ایجاد حس اجتماعى در مردم‏7-شكوفایى موهبتهاى ادبى و پدید آمدن ادبیات عاشورایى 8-منابر وعظ و ارشاد،به عنوان وسیله آگاهانیدن مردم‏9-تداوم انقلاب بصورت زمینه سازى نهضتهاى پس از عاشورا (7) حادثه كربلا،گشاینده جبهه اعتراض علیه حكومت امویان و سپس عباسیان شد،چه به‏صورت فردى كه روحهاى بزرگ را به عصیان و افشاگرى واداشت،و چه به شكل‏مبارزه‏هاى گروهى و قیامهاى عمومى در شهرى خاص یا منطقه‏اى وسیع. (8)
خون او تفسیر این اسرار كرد ملت‏خوابیده را بیدار كرد (9)
آداب زیارت
تشرف به دیدار امام معصوم‏«ع‏»چه در حال حیات و چه پس از شهادت و هنگام‏زیارت قبور ائمه‏«ع‏»آدابى دارد كه آن را از دیدارهاى معمولى جدا مى‏كند.رعایت‏طهارت،ادب،متانت، توجه،حضور قلب از جمله این آداب است. (10)
زیارت قبر سید الشهدا«ع‏»آداب ویژه‏ترى دارد، از قبیل:نماز خواندن،حاجت‏خواستن،بى آلایش وغمگین و غبار آلود،راه زیارت را پیمودن،پیاده رفتن،غسل زیارت كردن،تكبیر گفتن، وداع كردن. (11) شهید ثانى در كتاب‏«دروس‏»،چهارده آداب براى زیارت مى‏شمارد كه‏خلاصه آنها چنین است:
اول:غسل،پیش از ورود به حرم،با طهارت بودن و با لباس تمیز و خشوع وارد شدن‏دوم:بر آستانه حرم ایستادن،دعا خواندن و اذن ورود طلبیدن‏سوم:كنار ضریح مطهر ایستادن و خود را به قبر نزدیك ساختن‏چهارم:رو به حرم و پشت به قبله ایستادن در حال زیارت،سپس صورت بر قبر نهادن‏سپس به بالاى سر رفتن‏پنجم:زیارتهاى وارده را خواندن و سلام گفتن‏ششم:پس از زیارت،دو ركعت نماز خواندن‏هفتم:پس از نماز،دعا كردن و اجت‏خواستن‏هشتم:كنار ضریح مقدارى قرآن خواندن و ثواب آن را هدیه به امام كردن‏نهم: در همه حال،حضور قلب داشتن و استغفار كردن از گناه‏دهم:به نگهبانان و خادمان حرم احسان و احترام كردن‏یازدهم:پس از باز گشت به خانه،دوباره به حرم و زیارت رفتن و در آخرین زیارت،دعاى وداع خواندن‏دوازدهم:پس از زیارت،بهتر از قبل از زیارت بودن‏سیزدهم: بعد از تمام شدن زیارت،زود از حرم بیرون آمدن تا شوق،افزون‏تر شود،وهنگام خروج،عقب عقب بیرون آمدن‏چهاردهم:صدقه دادن به نیازمندان آن شهر و آستانه،بویژه به تنگدستان از دودمان‏رسول خدا احسان كردن. (12) رعایت این آداب،قرب روحى و معنوى مى‏آورد و سازندگى زیارت را افزون‏مى‏سازد و فلسفه تشریع زیارت نیز،همین بهره‏ورى از معنویات مزارات اولیاء خداست. (13)
آداب وعظ و منبر
اهل منبر و وعظ،كه در محافل دینى و مجالس حسینى براى مردم القاى سخن و ایرادموعظه و ذكر مصیبت مى‏كنند،چون با دل و دین مردم سر و كار دارند و شنوندگان، كلامشان را حجت مى‏شمارند،باید خود به حرفهایشان معتقد و عامل باشند،تا هم سخن‏تاثیر كند و هم از وجهه دین و علماى دینى كاسته نشود.
بنا بر این بر فراز منبر رفتن و به موعظه خلایق یا نشر خلایق پرداختن،كار هر كس‏نیست و صلاحیتها و شرایطى مى‏طلبد.علماى بزرگ كه دلسوز دین بوده‏اند،همواره چه‏كتبى و چه شفاهى به اندرز و رهنمود در این زمینه‏ها پرداخته‏اند.از جمله مرحوم میرزاحسین نورى در كتاب ارزنده خود(لؤلؤ و مرجان)به بیان آداب اهل منبر پرداخته و«اخلاص‏»را پله اول منبر و«صدق‏»را پله دوم آن دانسته و نكاتى را هم بعنوان‏«مهالك‏عظیمه روضه خوانان و اهل منبر»دانسته كه بعضى از آنها از این قرار است:
1-ریاكارى و به خاطر دنیا كار كردن‏2-روضه خوانى را وسیله كسب خویش ساختن‏3-آخرت خود را به دنیا،و به دنیاى دیگران فروختن‏4-عمل نكردن روضه خوان به گفته‏هایى كه خود نقل مى‏كند5-دروغ بافتن در منبر و رعایت نكردن صدق احادیث و حكایات. (14) شاگرد وى مرحوم محدث قمى در منتهى الآمال،پس از بیانى مبسوط در زشتى دروغ‏در مجالس عزادارى و منبر و مرثیه و استفاده از غنا در نوحه خوانى و رعایت نكردن دقت‏در نقلهاى تاریخى،سخنانى دارد،تحت عنوان‏«نصح و تحذیر»و اهل منبر را بر حذرمى‏دارد از مبتلا شدن به:دروغ گفتن و افترا بستن بر خدا و ائمه و علماء،غنا خواندن،اطفال امارد را با الحان فسوق پیش از خود به خوانندگى واداشتن،بى اذن،بلكه با نهى‏صریح به خانه مردم در آمدن و بر منبر رفتن و آزردن حاضرین بر گریه نكردن به كلمات‏بلیغه،ترویج باطل در وقت دعا،مدح كسانى كه مستحق مدح نیستند،مغرور كردن‏مجرمین و متجرى نمودن فاسقین،خلط كردن حدیثى به حدیث دیگر به طور تدلیس،تفسیر آیات شریفه به آراء كاسده،نقل اخبار به معانى باطله،فتوا دادن با نداشتن اهلیت‏آن،متوسل شدن براى زینت دادن كلام و رونق گرفتن مجلس به سخنان كفره و حكایت‏مضحكه و اشعار فجره و فسقه در مطالب منكره و تصحیح كردن اشعار دروغ مراثى رابعنوان زبان حال،ذكر آنچه منافى عصمت و طهارت اهل بیت نبوت است،طول دادن‏سخن به جهت اغراض كثیره فاسده و محروم نمودن حاضرین از اوقات فضیلت نماز وامثال این مفاسد كه لا تعد و لا تحصى است...و پس از بحثى پیرامون اهل عمل نبودن به‏گفته‏ها و توقعات بى مورد داشتن،این شعر حافظ را نقل مى‏كند كه:
واعظان كاین جلوه در محراب و منبر مى‏كنند چون به خلوت مى‏روند آن كار دیگر مى‏كنند مشكلى دارم ز دانشمند مجلس باز پرس توبه فرمایان چرا خود توبه كمتر مى‏كنند گوئیا باور نمى‏دارند روز داورى كاین همه قلب و دغل در كار داور مى‏كنند (15)
آزادگى
از مهمترین درسهاى نهضت كربلا و از الفباى نخستین فرهنگ عاشورا،آزادگى و حریت‏و تن به ظلم ندادن و اسیر ذلت نشدن است.حسین بن على‏«ع‏»فرموده است:«موت فى‏عز خیر من حیاة فى ذل‏» (16) مرگ با عزت بهتر از زندگى با ذلت است.نیز در مقابل تسلیم و بیعت،فرمود: «لا و الله،لااعطیهم بیدى اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید»دست ذلت به شما نمى‏دهم و چون بردگان‏تسلیم شما نمى‏شوم.
همچنین در كربلا وقتى آن حضرت را میان جنگ یا بیعت مخیر كردند،فرمود:
«الا و ان الدعى بن الدعى قد ركزنی بین اثنتین،بین السلة و الذلة،هیهات منا الذلة...» (17) ناپاك‏ناپاكزاده مرا بین دو چیز،شمشیر و ذلت مخیر قرار داده است،ذلت از ما بسیار دور است.
بر ما گمان بندگى زور برده‏اند اى مرگ همتى كه نخواهیم این قیود از آستان همت ما ذلت است دور و اندر كنام غیرت ما نیستش ورود
در نبرد عاشورا نیز در حمله‏هایى كه به صفوف دشمن مى‏كرد،رجز مى‏خواند و مى‏فرمود:
«الموت اولى من ركوب العار و العار اولى من دخول النار» (18)
مرگ،بهتر از ننگ است و ننگ،بهتر از دوزخ!وقتى كه مجروح بر زمین افتاده بود،شنید كه سپاه دشمن قصد حمله به حرم و خیمه‏گاه او را دارد،بر سرشان فریاد كشید:«یاشیعة آل ابى سفیان!ان لم تكن لكم دین و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى‏دنیاكم...» (19)
گر شما را به جهان دینى و آیینى نیست‏لا اقل مردم آزاده به دنیا باشید
نهضت عاشورا،به همه مظلومان،درس مبارزه و به همه مبارزان،الهام مقاومت وروحیه آزادگى داده است.«درس آزادى به دنیا داد،رفتار حسین!».گاندى،مصلح بزرگ‏هند گفته است:
«من براى مردم هند،چیز تازه‏اى نیاوردم.فقط نتیجه‏اى را كه از مطالعات و تحقیقاتم‏در باره تاریخ زندگى قهرمانان كربلا به دست آورده بودم،ارمغان ملت هند كردم.اگر بخواهیم‏هند را نجات دهیم،واجب است همان راهى را بپیماییم كه حسین بن على‏«ع‏»پیمود.» (20)
درس آزادى به دنیا داد رفتار حسین بذر همت در جهان افشاند افكار حسین با قیام خویش بر اهل جهان معلوم كرد تابع اهل ستم گشتن بود عار حسین مرگ با عزت،زعیش در مذلت بهتر است نغمه‏اى مى‏باشد از لعل درربار حسین (21)
آل الله
مقصود از آل الله و خاندان خدا،اهل بیت پیامبر«ص‏»اند.امام حسین‏«ع‏»خود ودودمان پیامبر را آل الله دانسته است،آنجا كه مى‏فرماید:
«نحن آل الله و ورثة رسوله‏»، (22) در زیارت نیمه رجب امام حسین‏«ع‏»نیز مى‏خوانیم:
«السلام علیكم یا آل الله‏»كه به عنوان زیارت اربعین هم نقل شده است.این،بخاطرشدت ارتباط و انتساب عترت پیامبر و امام حسین‏«ع‏»با خداوند و دین اوست و گویاخدایى‏اند و از دودمان خدا.تعبیر آل الله را جابر بن عبد الله انصارى هنگام حضور بر سرمزار حسین بن على‏«ع‏»در اربعین شهادتش در زیارتى كه خوانده،به كار برده است.
به قریش نیز«آل الله‏»مى‏گفته‏اند،زیرا در خانه توحید و مسجد الحرام بودند و با خانه‏خدا مرتبط بودند.امام صادق‏«ع‏»مى‏فرماید:«انما سموا آل الله،لانهم فى بیت الله‏الحرام‏» (23) بویژه كه عظمت قریش با تولد پیامبر اسلام در میان آنان افزایش یافت و با بعثت‏آن رسول خدا، انتسابشان به خداوند افزون‏تر شد«و عظمت قریش فى العرب و سمواآل الله‏».
آل ابى سفیان
خاندان و دودمان ابو سفیان.ابو سفیان بن حرب،بزرگ طایفه بنى امیه بود.خودش ودودمانش با بنى هاشم و دودمان رسول خدا و با دین اسلام دشمنى داشتند.ابو سفیان درلشكر كشیها بر ضد اسلام شركت داشت.پسرش معاویه،با على و امام حسن‏«ع‏»جنگید، نوه‏اش یزید،حسین بن على را در كربلا كشت.نسل ابو سفیان ضد توحید بودند،از دین‏رو پیامبر فرموده بود:«الخلافة محرمة على آل ابى سفیان‏». (24) اینكه در زیارت عاشورا هم‏خود ابو سفیان و این دودمان لعن شده‏اند(اللهم العن ابا سفیان،اللهم العن...و آل ابى‏سفیان)به خاطر درگیرى و مبارزه آنان با اساس اسلام است.امام صادق‏«ع‏»نزاع میان‏اهل بیت پیامبر و آل ابى سفیان را،نزاعى مكتبى و بر سر عقیده مى‏دانست،نه شخصى ومى‏فرمود:«انا و آل ابى سفیان اهل بیتین تعادینا فى الله،قلنا:صدق الله و قالوا:كذب الله‏» (25) نیز،مایه از بین رفتن حكومتشان را دست آلودن به خون حسین‏«ع‏»مى‏دانست:«ان آل‏ابى سفیان قتلوا الحسین بن على صلوات الله علیه فنزع الله ملكهم‏». (26) سید الشهدا«ع‏»روز عاشورا،سپاه كوفه را كه براى كشتن او آمده بودند،پیروان این‏دودمان خطاب كرد و چون شنید به طرف خیمه‏ها حمله آورده‏اند،فرمود:«ویحكم یاشیعة آل ابى سفیان!ان لم یكن لكم دین و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى‏دنیاكم...» (27) اگر دین ندارید،آزاده باشید!آل ابو سفیان همه آنانند كه در طول تاریخ،با حق‏و عدل مبارزه كرده‏اند و براى خاموش ساختن نور خدا كوشیده‏اند،چه در میدان بدر واحد و صفین و كربلا،چه در هر جاى دنیا و هر زمان دیگر.
آل امیه بنى امیه
آل زیاد
از جمله گروهى كه به اسلام ضربه بسیار زده‏اند و در زیارت عاشورا مورد لعنت‏اند،«آل زیاد»ند(و العن...آل زیاد و آل مروان الى یوم القیامه).نسل ناپاك‏«زیاد»،دستشان به‏خون عترت پیامبر آمیخته است.عبید الله بن زیاد كه والى كوفه و بصره بود و امام حسین رادر كربلا كشت، فرزند همین زیاد است.مادر زیاد،سمیه نام داشت،از زنان زناكار صاحب‏پرچم.زیاد از طریق آمیزش نامشروع و زنا توسط غلام سمیه به نام‏«عبید ثقفى‏»به دنیاآمد.زیاد را زیاد بن عبید مى‏گفتند.از بدعتهاى معاویه،آن بود كه بر خلاف حكم پیامبر،این زنا زاده را به دودمان بنى امیه ملحق ساخت و از آن پس او را«زیاد بن ابى سفیان‏»
مى‏گفتند. (28) این موضوع كه به‏«مساله استلحاق‏»معروف است،در سال 44 هجرى انجام‏گرفت و مورد اعتراض بسیارى از بزرگان از جمله سید الشهدا بود كه در نامه‏اش به‏معاویه،این كار را در ردیف كشتن حجر بن عدى و عمرو بن حمق،آورده (29) و او رانكوهش كرده است.پس از انقراض امویان،مردم زیاد را به اسم مادرش سمیه یا به نام‏پدرى ناشناخته، زیاد بن ابیه(زیاد،پسر پدرش)مى‏خواندند. (30) امام حسین‏«ع‏»روز عاشورا در یكى از خطبه‏هایش جمله‏«الا و ان الدعى بن‏الدعى...»دارد،كه اشاره به ناپاك زادگى ابن زیاد و پدرش زیاد است كه هر دو نسبى‏پست و آلوده داشتند و عبید الله هم از كنیز زنا كارى به نام مرجانه به دنیا آمده بود و به‏«ابن‏مرجانه‏»مشهور بود.حاكمیت‏یافتن كسى چون پسر زیاد،فاجعه‏اى بود كه عزت وكرامت مسلمین و عرب را نابود كرد.زید بن ارقم وقتى در كوفه شاهد آن بود كه ابن زیادبر لبهاى سر بریده ابا عبد الله‏«ع‏»مى‏زند،گریه كنان و با اعتراض برخاست و از مجلس‏بیرون آمد و مى‏گفت:اى جماعت عرب!از این پس برده شده‏اید.پسر فاطمه را كشته وپسر مرجانه را به امارت پذیرفته‏اید... (31) در همان ایام،آل زیاد بعنوان گروهى فاسد وشیطانى به شمار مى‏رفتند.حتى یكى از شهداى كربلا به نام مالك بن انس مالكى یا انس بن‏حارث كاهلى در رجزى كه در میدان مى‏خواند،یكى از ابیات آن چنین بود:
آل على شیعة الرحمان آل زیاد شیعة الشیطان (32)
آل زیاد،طبق روایات،دلهایى مسخ شده،دودمانى ننگین و مورد خشم بودند و روزعاشورا را به خاطر كشته شدن حسین بن على،مبارك دانسته و به شادمانى روزه‏مى‏گرفتند. (33) نیز«آل زیاد»نام سلسله‏اى از خلفاست كه از نسل زیاد بن ابیه بودند و ازسال 204 تا 409 هجرى بر یمن حكومت كردند.آغاز حكومتشان از زمان هارون الرشیدبود و ماموریتشان سركوبى علویان آن دیار. (34)
آل عقیل
جمعى از فرزندان عقیل،چه فرزندان خود او یا نوه‏هایش از شهداى كربلا و حماسه‏آفرینان نهضت‏حسینى بودند كه جان خویش را فداى امام كردند.پیشتر نیز مسلم بن‏عقیل،فداى دین خدا و راه حسین‏«ع‏»شده بود.دو تن از پسران مسلم از شهداى كربلابودند.این حماسه آفرینان از نسل ابو طالب كه عموزاده خویش،سید الشهدا«ع‏»را یارى‏كردند عبارتند از:عبد الله بن مسلم،محمد بن مسلم،جعفر بن عقیل،عبد الرحمان بن عقیل،محمد بن عقیل،عبد الله الاكبر،محمد بن ابى سعید بن عقیل،على بن عقیل و عبد الله بن‏عقیل.این نه نفر،كه برخى‏شان فقیه و عالمى بزرگ بودند،هر كدام پس از نبردى‏شورانگیز،به شهادت رسیدند. شاعرى شهداى كربلا از نسل على بن ابى طالب را هفت‏شهید و از نسل عقیل،نه شهید دانسته و چنین سروده است:

عین جودى بعبرة و عویل و اندبى ان ندبت آل الرسول سبعة كلهم لصلب على قد اصیبوا و تسعة لعقیل (35)

روز عاشورا نیز كه فرزندان عقیل به میدان مى‏رفتند،اما دعایشان مى‏كرد و كشندگان‏آنان را لعن كرده و آل عقیل را به مقاومت دعوت مى‏كرد و به بهشت مژده مى‏داد:«اللهم‏اقتل قاتل آل عقیل...صبرا آل عقیل ان موعدكم الجنة‏» (36) و به خاطر این فداكاریها بود كه پس از عاشورا، امام زین العابدین‏«ع‏»به خانواده آنان‏بیشتر عاطفه و لطف نشان مى‏داد و آنان را بر بقیه برترى مى‏داد،وقتى از او در این باره‏مى‏پرسیدند،مى‏فرمود:من رفتار و عملكردشان را روز عاشورا با ابا عبد الله‏«ع‏»به یادمى‏آورم و دلم به حالشان رقت و عطوفت مى‏یابد.از این رو،امام سجاد«ع‏»با اموالى كه‏مختار پس از خروج،به آن حضرت داد،خانه‏هایى براى آل عقیل ساخت كه حكومت‏اموى آنها را خراب كرده بود. (37)

منابع:
1-محتشم كاشانى.
2-سهرابى نژاد.
3-نصر الله مردانى.
4-بحار الانوار،ج 45،ص 58.
5-حیاة الامام الحسین،ج 3،ص 299.
6-عاشورا فى الادب العاملى المعاصر،ص 54 به نقل از منتخب طریحى و مقتل ابى مخنف.
7-براى تفصیل آن ر.ك:«حیاة الامام الحسین‏»،باقر شریف القرشى،ج 3،ص 436،(معطیات الثورة).
8-در این زمینه‏ها ر.ك:«الانتفاضات الشیعیه‏»،هاشم معروف الحسنى،«امامان و جنبشهاى مكتبى‏»،محمد تقى‏مدرسى.
9-كلیات اقبال لاهورى،ص 75.
10-ر.ك:«بحار الانوار»،ج 97،ص 124.
11-ر.ك:«بحار الانوار»،ج 98،ص 140 به بعد.
12-همان،ج 97،ص 134.
13-در این زمینه :«زیارت‏»،به قلم مؤلف،نشر سازمان حج و زیارت.
14-«لؤلؤ و مرجان‏»،محدث نورى.
15-منتهى الآمال،ج 1 ص 341.در این زمینه‏ها به كتابهاى‏«حماسه حسینى‏»و«تحریفهاى عاشورا»از شهید مطهرى‏مراجعه شود.
16-مناقب،ابن شهرآشوب،ج 4 ص 68.
17-لهوف،ص 57.
18-كشف الغمه،ج 2 ص 32.
19-بحار الانوار،ج 45 ص 51،مقتل خوارزمى،ج 2 ص 32.
20-حسین،پیشواى انسانها،ص 30.
21-طوفان.
22-بحار الانوار،ج 44 ص 11 و 184.
23-همان،ج 15 ص 258.
24-بحار الانوار،ج 44،ص 326.
25-همان،ج 33،ص 165،ج 52،ص 190.
26-همان،ج 45،ص 301،ج 46،ص 182.
27-همان،ج 46،ص 51.
28-الغدیر،ج 10،ص 218.
29-معادن الحكمه،محمد بن فیض كاشانى،ج 2،ص 35(چاپ جامعه مدرسین)،بحار الانوار، ج 44،ص 212.
30-الغدیر،ج 10،ص 218.
31-بحار الانوار،ج 45،ص 117.
32-همان،ص 25.
33-همان،ص 95.
34-دائرة المعارف تشیع،ج 1.
35-حیاة الامام الحسین،ج 3،ص 249.
36-همان.
37-حیاة الام زین العابدین،ج 1،ص 186.
شنبه 27/9/1389 - 14:7
اهل بیت
به نام خداوند
یکی دیگر از مباحثی که  در ایام فاطمیه مطرح می شود، سقط جنین حضرت صدیقه طاهره(س) و  شهادت حضرت محسن بن علی(ع) است. این واقعه ی بسیار تلخ تاریخ توسط اهل سنت رد می شود و می پندارند که علمای شیعه آن را ساخته و پرداخته کرده اند. اما این واقعه تلخ در خود کتب معتبر اهل سنت نیز آمده است. در این تاپیک سعی کرده ام که واقعه ی بسیار تلخ سقط جنین حضرت صدیقه طاهره و شهادت حضرت محسن بن علی(ع) را از کتب اهل سنت جمع آوری کنم.
**************************
1) مسعودی( از بزرگان اهل سنت) در کتاب« اثبات الوصیة»، صفحه ی 142 می نویسد:
« آنان که در هجوم به خانه، فاطمه، سیده زنان را در پشت در چنان فشار دادند که محسن را سقط نمود.»
**************************
2)علامه شهرستانی(از بزرگان اهل  سنت) در کتاب« الملل و النحل»، جلد اول، صفحه 57، چاپ بیروت می نویسد:
« همانا عمر در روز بیعت چنان ضربه ای به فاطمه زد که جنین خود را سقط کرد ».
**************************
3)صفدی(از بزرگان اهل  سنت)  در کتاب« الوافی بالوفیات»، جلد ششم، صفحه 17 می نویسد:
«نظام معتزلی معتقد است که عمر در روز بیعت چنان فاطمه را زد که محسن را سقط کرد.»
**************************
4) سفراینی تمیمی (از بزرگان اهل  سنت) در کتاب« الفرق بین الفرق» صفحه 107 مشابه عبارت فوق را می نویسد.
**************************
5) ذهبی (از بزرگان اهل  سنت)  در کتاب« میزان الاعتدال»، جلد اول، صفحه 139 رقم 552 می نویسد:
« بدون شک عمر چنان لگدی به سینه فاطمه زد که محسن از او سقط شد.»
**************************
6)ابن ابی الحدید معتزلی (از بزرگان اهل  سنت)  در شرح نهج البلاغه، جلد 14 صفحه 92، چاپ بیروت می نویسد:
«عده ای از مشرکان از جمله« هبار بن اسود» به قصد اذیت کردن زینب ربیبه رسول اکرم که از مکه به سمت مدینه حرکت کرده بود- ناقه او را تعقیب کردند. اول کسی که از مشرکان به ناقه زینب رسید، هبار بن اسود بود که به محض رسیدن، نیزه ای به طرف هودج زینب پرناب کرد.زینب که حامله بود از این حمله ترسید، و زمانی که به مدینه رسید بچه اش را سقط کرد. از این رو پیامبر دستور داد که هر کجا هبار بن اسود را دیدند، او را به قتل برسانند.»
ابن ابی الحدید بعد از نقل این جریان می گوید: این خبر را برای استادم» ابی جعفر نقیب» خواندم. نقیب گفت: وقتی رسول الله به خاطر ترسانیدن  زینب و سقط شدن فرزند او  خون« هبار بن اسود» را مباح کرد روشن است که اگر در زمان فاطمه زنده بود، بدون شک خون کسانی که فاطمه را ترسانده تا فرزندش را سقط کند مباح می کرد.
ابن ابی الحدید می گوید: به نقیب گفتم که آیا می توانم این خبر را از شما نقل کنم؟
نقیب گفت: نه این خبر و یا بطلان این خبر را از من نقل نکن؛ چرا که من در این مورد این خبر نظر و عقیده ای نمی دهم!!!!
در تحلیل سخن نقیب باید گفت که این سخن نشان می دهد که وقوع ماجرای سقط جنین برای او به اثبات رسیده است؛ چرا که اگر چنین نبود با توجه به عقیده، مذهب او ماجرا را بطور کامل نفی می کرد و می گفت: بطلان این خبر را از من نقل کن؛ ولی از آنجایی که برای او اثبات شده و عناد یا ترس ، به او اجازه نمی دهد، تا حقیقت آشکار شود و ماجرا را در هاله ای از ابهام قرار می دهد و درباره نفی یا اثبات آن به طور کامل اظهار نظر نمی کند.
*************************
حال با توجه به این اسناد معتبری که از کتب اهل سنت آوردیم برای هیچ سنی اهل انصافی شک و شبهه ای در مورد هجوم به خانه وحی سقط جنین حضرت صدیقه طاهره(س) باقی خواهد ماند؟


 
 
شنبه 27/9/1389 - 14:4
هوا و فضا
سیاره شناسان آمریکایی با انجام تحقیقات جدیدی نشان دادند که حلقه‌های زحل باقیمانده یک ماه بسیار بزرگ است که به این سیاره بسیار نزدیک بوده است .

دانشمندان موسسه تحقیقات ساوت وست در کلورادو کشف کردند که یک ماه بسیار بزرگ در 5/4 میلیارد سال قبل به سیاره زحل نزدیک شده و اول نیروهای جزر و مد سیاره، لایه خارجی یخی این ماه را پاره کردند، سپس هسته سنگی ماه در ادامه برخورد با منهدم شد.

به گفته این سیاره شناسان به سرپرستی "رابین کانوپ" که نتایج تحقیقات خود را در مجله علمی نیچر منتشر کرده‌اند، ابعاد این ماه با ابعاد تیتان، بزرگ‌ترین قمر زحل قابل قیاس بوده و قطر آن به بیش از 5 هزار کیلومتر می‌رسیده است.

بنابراین یخ‌هایی که امروز حدود 95 درصد از حلقه‌های زحل را می‌سازند یخ‌هایی هستند که از شکافته شدن لایه یخی این ماه بزرگ به دست آمده و در همان زمان با ذرات گرد و غبار و خرده شهاب سنگ‌های کوچک مخلوط شده‌اند.
شنبه 27/9/1389 - 13:47
هوا و فضا
 
 
 
 
كشف رودخانه‌ای بر روی كره ماه
 

جام جم آنلاین: كاوشگر هندی «چاندرایان 6» در اولین ماموریت فضایی هند به كره ماه، رودخانه‌ای را بر سطح این قمر كشف كرده است كه عرض آن بیشتر از یك مایل است.

به گزارش ایسنا، این كاوشگر با كمك ابزار ساخت سازمان فضایی آمریكا (ناسا) كه روی آن نصب شده، به شواهد قوی‌تری از وجود آب بر روی تنها قمر طبیعی سیاره زمین دست یافته است.


این كشف برنامه‌های فضایی آمریكا و هند را تحت الشعاع قرار خواهد داد و آژانس‌های فضایی هر دو كشور از این یافته بهره‌مند خواهند شد.

آژانس تحقیقات فضایی هند در حال حاضر بر روی كاوشگر بعدی موسوم به «چاندرایان 2» كار می‌كند.

دانشمند‌ان علوم فضایی خاطر نشان كردند: اگر آب به مقدار كافی و قابل دسترسی بر كره ماه به دست آید، می‌توان به برنامه بعدی یعنی استقرار انسان‌ها بر روی این قمر پرداخت و جوانب مختلف آن را مورد بررسی قرار داد و از این قمر به عنوان یك پست خارجی برای ایجاد ایستگاهی جهت انجام ماموریت‌های آتی در فضا بهره جست.

شنبه 27/9/1389 - 13:46
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته