....شب ها اگر پای کامپیوتر نباشم حتماً تو رختخواب درگیر هزار جور فکرم. از این پهلو به آن پهلو. فکرهای درهم. از جایی شروع می شود، می پیچد و می پیچد و می پیچد و معمولاً موضوع خاص و انتهایی ندارد... آهان... درست شبیه فراکتال ها. غول پیکر می شود تا جایی که بخواهد سر آدم را بترکاند. یا شبیه بهمن در انتهای مسیر سقوطش. ....کشف چند شب پیش بود: آواز رفتگر و جارویش، ساعت دو و نیم- سه صبح زیر پنجره اتاق ما. آن قدری ذوق زده شده بودم که فردا شبش هم بیدار باشم تا صدایش را بشنوم. .....دیشب اما پای کامپیوتر نبودم. فکرهای به درد نخور هم رشد می کرد. منتظر رفتگر و جاروی جادویی اش بودم تا به محض رسیدنش، فکرها را بپاشم جلوی جارویش تا بریزدشان پای درخت های کنار خیابان به عنوان کود.....
...امان از این روزهای گرم....روزهای سفت و چسبناک..... و مثل یک آدامس کهنه.... بی مزه و کشدار….
ترمز که برید،
راننده دعا کرد که بتونه بگیره سمت کوه،
ماشین روبرویی دعا که کامیون سمت کوه نیاد،
کمک راننده که بخورن به وانت جلویی سرعت کم شه بپره پایین،
راننده وانت دعا که نخورن بهش...
.....قربون خدا برم......
.... این روزها تکه پاره های همان سالی اند که همین چند ماه پیش .....پیش رویمان ترکید....
...انشاالله که خوشبخت بشین....مرسی خیلی ممنون ! با همه آرزوهای دوستان و اقوام باز هم آخر سر از هم طلاق گرفتن ..حالا یا اشکالی توی آرزوهای ماست ....یا .. خوشبختی را نمیدانیم که چیست و یا......بیخیال......
...عشق ابر است ..اوج می گیرد ....تا نسیمی نیست گاه می ماند.....گاه می بارد....
... جدا کردنی نیست ..... هرچه پیش آمد......درهم است.....
...آدم ها ساده اند و دوست داشتنی.....خود داستان های کوتاهی هستیم خواندنی و بیاد ماندنی.....خوبیم تا وقتی کوچک مانده ایم......
... بهار هم دیگر تمام است.....آنچه در راه است بوی تند بدن تابستان است.....خشکی ،زردی و لختی پائیز .... گل و شالاپ شولوپ زمستان.....وقت زیادی نداریم.....