• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4131روز قبل
اهل بیت

پدیدآورنده:سید غلام حسین صادقی بلخابی ،
رفتار اشخاص عادی با تغییر شرایط زمانی و مکانی تغییر می‌پذیرد، اما رفتار و شیوة زندگی رسول اکرم6 هیچ‌گاه به کهنگی نمی‌گراید و در تمام بسترهای تاریخی تازگی دارد. از این رو، سیرة آن پیشوای عزیز در عصر ضدیت با ارزش ها و گرایش روز افزون به سمت مصرف‌گرایی و مدپرستی، درس «چگونه زیستن» است. سیره در زبان عربی از ماده سیر گرفته شده و سیر به معنای حرکت، رفتن و منش است. شهید مطهری می‌گوید:
«لغت سیره را که مسلمین از صدر اسلام و شاید قرن دوم هجری به کار برده‌‌اند، خیلی عالی انتخاب کرده‌اند... گفتیم سیر یعنی رفتن و سیره، نوعی رفتن است و در زبان عربی سیره بر وزن فِعله است و فعله هم در زبان عربی بر نوع دلالت دارد. و چنانچه جلسه؛ یعنی نشستن و مجلس؛ یعنی نوع و سبک نشستن... سیر، یعنی رفتن و رفتار، ولی سیره؛ یعنی نوع و سبک رفتار. آنچه مهم است شناخت سبک و رفتار پیامبر است».[1]
در این مقاله سعی شده به بخشی از سیرة عملی پیامبر عظیم الشّأن اسلام پرداخته شود.
1. کار و مبارزه با تن آسایی
تلاش و کار، یکی از ویژگی‌های بارز رسول گرامی اسلام بود. او هم خود، کار می‌کرد و هم دیگران را به کار و پاداش دنیایی و آخرتی آن ترغیب می‌فرمود. در روایتی آمده است که روزی رسول خدا با جمعی از اصحاب در محلی حضور داشتند. چشمان یاران پیامبر به جوانی نیرومند و زیبا اندام افتاد که در اول صبح به کار اشتغال داشت. به آن حضرت عرض کردند: یا رسول الله! اگر این جوان نیرومند، نیرو و انرژی خود را در راه خدا مصرف می‌کرد، چقدر شایستة مدح و تمجید بود! حضرت فرمود:
این سخن را نگویید؛ یا این جوان برای تأمین معاش و بی‌نیازی از دیگران کار می‌کند، یا هدف او پذیرایی از پدر و مادر ناتوان خود است، و یا مقصود او سر و سامان دادن به خانواده و فرزندانش می‌باشد. در همة این حالات، انگیزة او مقدس و کار او در راه خداست.[2]
آن حضرت با دست‌های مبارک کار می‌کرد. امام صادق7فرمود: رسول خدا سنگ ها را به دوش خود حمل می‌کرد و دیوار خانه‌اش را می‌ساخت.[3]
ایشان به کاشتن درخت بسیار علاقه داشت و خود با دست‌های مبارک باغ احداث می‌کرد تا خود و دیگران از آن نفع ببرند. علی علیه السلام به سلمان فرمود: «ای اباعبدالله! باغی را که پیامبر با دستان خویش آن را ساخته و درخت‌هایش را کاشته است، برای فروش به مشتریان عرضه کن.» و سلمان، آن را به دوازده درهم فروخت.[4]
آن حضرت در عرصة اجتماع نیز مانند یک کارگر با جدیت کار می‌کرد و عرق می‌ریخت. آن حضرت هنگام تأسیس «مسجد قبا»، اولین مسجد مسلمانان، همدوش دیگران کار می‌کرد و سنگ‌های کوچک و بزرگ را حمل می‌کرد؛ به طوری که آثار گرد و خاک سنگ‌ها کاملاً در بدن او نمایان بود. اگر شخصی از اصحاب پیش ایشان می‌آمد، اجازه می‌گرفت تا سنگ‌ها و خاک‌ها را ببرد، او نمی‌پذیرفت و می‌فرمود: «نه، تو هم سنگ دیگری را بردار.» با کوشش آن حضرت و اصحابش ساختمان مسجد به زودی به پایان رسید.[5]
2. ترغیب به تلاش
رسول برکت و مغفرت، تلاش می‌کرد تا معضلات و سختی‌ها را از زندگی امت بزداید و زمینه کشف استعداد و خلاقیت را در آنان فراهم سازد.
«مردی از اصحاب دچار تنگدستی گردید. او که دارای شغل مناسبی نبود و از بیکاری رنج می‌برد، از این رو، خانه‌نشین شد. روزی همسرش به وی گفت: ای کاش به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌رفتی و از او درخواست کمک می‌کردی!
مرد هم نزد رسول خدا رفت. تا چشم آن حضرت به او افتاد، فرمود: «من سألنا أعطینا ومن استغنی اغناه الله؛ هرکس از ما کمک بخواهد، ما او را یاری می‌کنیم و اگر بی‌نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوق دراز نکند، خداوند او را بی‌نیاز می‌کند».
مرد پیش خود اندیشید که مقصود پیامبر من هستم. پس بدون اینکه سخنی بگوید، به خانه برگشت و ماجرا را به همسرش گفت. همسرش گفت: رسول خدا هم بشر است (او از حال تو خبر ندارد) . او را از وضع پرمشقت خود آگاه کن.
مرد ناچار برای بار دوم به حضور پیامبر رفت و قبل از اینکه حرف بزند، پیامبر همان سخنان قبلی را تکرار فرمود. او باز هم بدون اظهار حاجت به خانه برگشت... و برای سومین بار، به مجلس رسول اکرم6 رفت. باز هم لب‌های رسول الله به حرکت در آمد و با همان آهنگ که به دل قوّت می‌بخشید، همان جمله را تکرار کرد.
این‌بار اطمینان بیشتری پیدا کرد و احساس نمود که کلید مشکل خود را در این جمله یافته است. وقتی که از نزد آن حضرت خارج شد، با قدم‌های مطمئن‌تری راه می‌رفت و با خود گفت: به خدا تکیه می‌کنم و از نیرو و استعدادی که دارم، کمک می‌گیرم و از خداوند می‌خواهم که مرا در کارهایم موفق گرداند و از دیگران بی‌نیازم سازد.
با این نیت بود که او تیشه‌ای عاریه گرفت و به جانب صحرا رفت. آن روز مقداری هیزم جمع کرد و فروخت و لذّت دست رنج خود را چشید و چند روز بعد توانست از حاصل زحمت خود، ابزار کاری را فراهم کند. باز هم به کار خود ادامه داد تا آنکه صاحب سرمایه، شتر و غلامانی شد و در اثر تلاش شبانه روزی، یکی از ثروتمندان گردید.
روزی به محضر پیامبر رفت و وضعیت خود را به آن حضرت گزارش داد که چگونه در آن روز فلاکت بار به محضر حضرت آمده و چگونه سخنان آن حضرت، وی را تحریک کرده و به کار واداشته است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من که به تو گفتم؛ هرکس از ما کمکی بخواهد، به او کمک می‌کنیم و اگر بی‌نیازی بورزد، خدایش او را کمک خواهد نمود.[6]
3. کار در منزل
رسول اعظم صلی الله علیه و آله نه تنها در میان مردم و در حضور دیگران کار می‌کرد، بلکه در منزل نیز به برخی از کارهای خانه می‌رسید. ایشان بر اساس نوشتة سیره نویسان، نمونه‌ای از خوش‌رفتاری در خانه به حساب می‌آمد. آن بزرگوار در این زمینه فرموده است:
«خیرکم، خیرکم لنسائه و أنا خیرکم لنسائی[7]؛ بهترین شما، شخصی است که با همسرش خوش رفتاری کند و من از تمامی شما به همسرانم خوش رفتارترم».
پیامبر در خانة خویش خدمتکار اهل خود بود. گوشت را تکه تکه می‌کرد و بر سر سفرة غذا متواضعانه می‌نشست و پس از خوردن غذا، انگشتانش را می‌لیسید.
او بُز خود را می‌دوشید، لباس خود را وصله می‌کرد، بر شتر خود عقال می‌زد، به ناقه خود علف می‌داد، با خدمتکار منزل آرد را آسیاب می‌کرد و خمیر می‌نمود.[8]
آن حضرت کفش خود را وصله ‌می‌زد، پوشاک خود را می‌دوخت، شخصاً در منزل را باز می‌کرد، گوسفندان و شتران را می‌دوشید، به هنگام خسته شدن خادمش در دستاس کردن، به کمک او می‌آمد و آب وضویش را خود تهیه می‌نمود. در همه کارها به اهل خانه کمک می‌کرد و نیز لوازم خانه و زندگانی را بر پشت حمل می‌کرد و از بازار به خانه می‌برد. گاه اتفاق می‌افتاد که آن حضرت خانه خویش را نظافت می‌کرد و جارو می‌کشید و خود بارها در این باره می‌فرمود: «کمک به همسر و کارهای منزل، صدقه و احسان در راه خدا محسوب می‌شود».[9]
از کمک کردن به اهل خانه و رسیدگی به وضع داخل منزل، هیچ ننگ و عاری نداشت و مشتاقانه به یاری اهل منزل می‌شتافت. با همه عظمت و موقعیت ممتازش، در منزل کار می‌کرد و به نگهداری و پرستاری کودکان می‌پرداخت.[10]
4. آداب لباس پوشیدن
در اوایل ظهور اسلام، در میان قبایل عرب، «لباس» نمود، برتری، برجستگی و معرّف شخصیت خانوادگی و جایگاه اجتماعی به شمار می‌رفت و این امر، بسیاری از افراد جامعه و بخصوص قشر مرفّه را به سمت آراستگی ظاهری، تجملات و زرق و برق زندگی و مخصوصاً ظاهر آراسته می‌کشانید. از این رو، یکی از هنجارهای عمده در چنان محیطی، انتخاب نوع لباس بود. توانگران با فراهم کردن لباس گرانب‌ها و فاخر، در برابر فرو دستان فخر فروشی می‌کردند. در نتیجه توجه به این گونه مسائل، «مصرف‌گرایی» افزایش یافت و معمول طیف‌ها و طبقات جامعه از نوع لباس شناخته می‌شدند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مقابله با این‌گونه رسوم جاهلی پرداخت و قیود خشک و بی‌اساس آن چنانی را با سیرة عملی خود، در باب آداب لباس، درهم شکست و «با ساده زیستی» خود، به جهانیان آموخت که بزرگی و شخصیت، در لباس، سرمایه و ظاهر آراسته نیست.
از جمله صفات برجستة آن حضرت، ساده زیستی و ساده پوشی بود. ایشان به جای قیمت و ارزش لباس، به پاکی و حلال بودن آن می‌اندیشید. نقل شده است که گاهی آن حضرت روی حصیر می‌خوابید، بی‌آنکه جز آن چیزی زیر پایش باشد. هرچه فراهم بود، می‌پوشید، چه قطیفه و برد و چه لباس پشمین. هرچه که از حلال بود و می‌یافت، می‌پوشید.[11]
آن حضرت به سبب برخی ملاحظات به درازی، کوتاهی و رنگ لباس توجه می‌کرد و البته همیشه به یک نوع رنگ و پوشش علاقه‌مند نبود.
آن حضرت به پارچه و ارزش آن اهمیت نمی‌داد، ولی برای زمان‌های خاص لباس مخصوص می‌پوشید. لباس منزل، لباس کار، لباس نماز و لباس حضور در اجتماعات و جهاد با هم تفاوت داشتند. نقل شده است که ایشان عبایی داشت و هرگاه می‌خواست نافله بخواند، آن را تا می‌کردو زیر پا می‌انداخت.[12]
آن حضرت در هنگام نماز، سر خود را می‌پوشاند. پوشش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای سر «عمامه» بود. هنگام نماز و خطبه و جهاد، به تناسب شرایط، با چیزی سر خود را می‌پوشانید و گاهی هم سر برهنه بود. از امام صادق7نقل شده است که پیامبر اسلام عرق‌چین و کلاه سفید راه راهی می‌پوشید و گاهی عمامه‌ای بدون کلاه و گاهی کلاه بدون عمامه می‌پوشید.[13]
رسول خدا صلی الله علیه و آله از لباس‌های بلند که بر زمین کشیده شود، پرهیز می‌کرد؛ زیرا این گونه لباس‌ها را، اشراف از روی تکبر و فخر بر تن می‌کردند. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ضمن آنکه از پوشیدن آن گونه لباس نهی می‌کرد، خود جامه‌ای می‌پوشید که از نظر بلندی به قوزک پاهایش نمی‌رسید.[14]
آن حضرت عمامه سیاهی داشت که بر سر می‌گذاشت و نماز می‌گذارد[15]
در برخی از روایات آمده است که غیر از لباسی که آن حضرت روزهای غیر جمعه می‌پوشید، دو جامة مخصوص برای جمعه داشت.[16]
رسول اعظم اسلام6 ضمن آنکه به تمیزی و سادگی لباس توجه می‌فرمود، به کیفیت و رنگ لباس نیز توجه داشت. امام علی (علیه السلام) دربارة لباس ایشان چنین فرموده است: «لباس‌های پنبه‌ای بپوشید؛ چراکه آن لباس پیامبر خداست».[17]
آن حضرت به رنگ سبز و سفید عنایت داشت و لباس سرخ را نمی‌پسندید. ایشان می‌فرمود: «لباس سفید را برتن زندگانتان بپوشانید».[18]
5. رعایت نظم و ترتیب
رعایت نظم و ترتیب در تمام زندگی آن حضرت محسوس بود. ایشان نه تنها در امور اجتماعی و معاشرت «نظم» را فراموش نمی‌کرد، بلکه در کوچک‌ترین اعمال و رفتارهای شخصی نیز نظم بسیار دقیقی داشت. «وقتی به خانه‌اش می‌رفت، اوقاتش را سه قسمت می‌کرد: یک قسمت برای خدا، قسمتی برای خانواده‌اش و قسمت دیگر برای خودش. آن‌گاه قسمت خود را نیز میان خود و مردم تقسیم می‌کرد و آن را برای بستگان و صحابه (که در منزل به خدمت او می‌رسیدند) قرار می‌داد و ذرّه‌ای از امکانات خود را از آنان دریغ نمی‌نمود».[19]
آن حضرت از همان دورة کودکی، برخلاف کودکان هم سنّ و سالش که ظاهر نامرتب و موهای نامنظم و ژولیده داشتند، ظاهر بسیار آراسته و منظم داشت. «عادتش بود که همواره خود را در آئینه ببیند و سر و روی خود را شانه بزند. او علاوه بر اهل خانه، خود را برای یاران و اصحاب نیز می‌آراست و می‌فرمود: خداوند دوست دارد که هرگاه بنده‌اش برای دیدن برادران از خانه بیرون می‌رود نیز خود را بیاراید.»[20]
هرگاه به کاری می‌پرداخت، آغاز و پایانش مشخص بود؛ حتی در پوشیدن لباس، مثلاً «هرگاه لباس می‌پوشید، ابتدا سمت راست آن را برتن می‌فرمود و هرگاه جامه از تن در می‌آورد، از سمت چپ شروع می‌کرد».[21] در بقیة کارها نیز نظم و ترتیب را رعایت می‌کرد. از این رو، «هرگاه می‌خواست کار کند، با دست راست شروع می‌کرد و آن را در همة کارهایش دوست داشت، چه در پوشیدن جامه و کفش، چه در شانه کردن موی سر».[22]
________________________________________________
[1] . سیرة نبوی، شهید مطهری، ص 11.
[2]. المحجّة البیضاء، ج 3، ص 140.
[3]. وسائل الشیعه، ج 14، ص 81.
[4]. حلیة الابرار، سید هاشم حسینی بحرانی، ج 1، ص 331.
[5]. معجم الکبیر، طبرانی، ج 24، ص 318.
[6]. اصول کافی، باب قناعت، کلینی؛ داستان راستان، شهید مطهری، ص 28 و 29.
7. وسائل الشیعه.
8. بحارالانوار، ج 16، ص 230.
9. همان، ص 227.
10. سیمای پیامبراسلام(ترجمة مختصر شمایل محمّدیه)، شیخ عباس قمی، ص 51.
11. سنن النّبی، علامه طباطبایی، ص 131 و 132؛ محجة البیضاء، ج 3، ص 125.
12 .بحارالانوار، ج 16، ص 227.
13. همان، ص 250؛ المحجّة البضیاء، ج 3، ص 143؛ سنن النّبی، ص 122 – 125.
14. المحجة البیضاء، ج 3، ص 145؛ سنن النّبی، ص 120.
15. بحارالانوار، ج 16، ص 250؛ المحجةالبیضاء، ج 3، ص 143.
16و 17. بحارالانوار، ج 16، ص 227.
18. المحجة البیضاء، ج 3، ص 140؛ سنن النّبی، ص 133.
19. سیمای پیامبراسلام، ص 51.
[20]. مکارم الاخلاق، طبرسی، ص 34.
[21]. سنن النبی ، ص 126.
[22]. بحارالانوار، ج 16، ص 237.

دوشنبه 9/11/1391 - 2:12
اهل بیت
 جان دیون پورت
 ترجمه: سید غلامرضا سعیدى

تهمت سوم : خاصیت شهوانى بهشت او، بطورى که در قرآن ذکر شده است.
یکى از تهمت‏هائی که علیه محمد طرح شده است خاصیت شهوانى لذایذى است که در بهشت بکسانى وعده داده است، که قوانین او را کار بندند، و اعمالشان را با دستوراتیکه همان قانون معین مى‏کند تطبیق دهند ولى پس از تفکر آشکار مى‏شود که آنچه مسیحیان در این باره عموماً تصور کرده‏اند بسیار بیهوده و بى معنى است. و بطورى که بما گفته‏اند، با توجه باینکه اجسام ما در قیامت بشکل کاملى در خواهد آمد که بطور نامحدود بر هر چه مى‏توانیم مشاهده کنیم، برترى خواهد داشت. و حواس ما چنان فعالیت فوق‏العاده‏اى از لحاظ کار و قوت بخود خواهد گرفت که براى درک بزرگترین لذایذ مهیا و مستعد خواهد شد. هر یک باختلاف موضوعات و زمینه‏ها، زیرا در حقیقت اگر از هر یک از آن عوامل، عملیات مخصوص بآنها را سلب کنیم، و اگر آنها را از وصول به چیزهائى که براى خوشى و تسکین آنها مناسب است محروم کنیم معنى آن غیر از این نخواهد بود که فرض شود نه فقط آن عوامل براى هیچ مقصودى بما داده نشده است بلکه حتى باین منظور داده شده است، که براى ما ایجاد یأس و زحمت کند، زیرا در حقیقت با تصور باینکه روح و بدن بوضع کاملى بما برگشت مى‏کند، معلوم نیست به چه دلیل مى‏توان تصور کرد که حواس، آن چیزهائى را که باید روى آن عمل کنند نداشته باشند، تا اینکه قادر شوند از لذایذ برخوردار گردند. آیا استفاده و برخوردارى از آن لذایذ گناهى یا جرمى یا انفعالى یا انحطاطى خواهد بود؟ و اما درباره آنگونه مسرت و لذت، مخصوصاً در مورد شهوات جنسى اگر آنرا مردود شماریم - باید پرسید - آیا این لذت را خداى متعال بدو جنس از کاملترین مخلوقاتى که در این جهان ظهور کرده‏اند، نبخشیده است؟ و چون خداى متعال این لذت را و آنچه را براى حفظ حیات لازم بوده است، آزادانه براى آنها مهیا ساخته است لهذا آنها را براى التذاذ از وجد آمیزترین حظوظ مستعد نموده است تا این وظیفه را عملى سازند، و افراد جنس خودشان را زیاد کنند.
اینکه محمد در قرآن به مؤمنین استفاده از زنها را وعده داده است، و از باغهاى لذت بخش و سایر لذائذ و حظوظ بحث مى‏کند، صحیح است. ولى تصوراتى که مهمترین لذت را در این قبیل چیزها قرار مى‏دهد اشتباه است، زیرا چون روح شریف‏تر از جسم است بنا بر این او(محمد) براى روح و جسم هر کدام سهمى جداگانه قائل بود و همین است که بوسیله پاداشهائیکه او وعده داد با کمال سهولت توانست عربهائى را که جز لذتهاى جنسى به فکر چیز دیگرى نبودند، باین خیال بیندازد (دلخوش کند) تا در عبادت خداى یگانه و حقیقتى که در تعلیماتش تبلیغ مى‏کرد، مستغرق شوند. ولى محمد همیشه براى روح سهم مخصوص بخودش را از لذتها قائل بود باین بیان که:
مشاهده جمال خدا را بزرگترین لذتها دانست چون کمال، مسرت و لذتى است که تمام لذتهاى بهیمیت را از یاد مى‏برد، و سایر لذتها جنبه حیوانى دارد و مشترک با حیوانات است، که در مراتع مى‏چرند. کسى که به مشاهده باغها و زنها (حوریه‏ها) و نعمت‏ها و خدمتگذاران (غلامان) در فضائیکه طول مسافرت آن هزار سال است مشغول باشد میان مردم بهشت فقط در نازلترین درجه‏اى قرار دارد، ولى در میان این جمعیت آنکسى در عالیترین درجه افتخار و شرف از لحاظ قرب خدا خواهد بود که هر روز با او مواجه باشد. یعنى شاهد و ناظر جمال و جلال او باشد.
بنابراین لذایذ منتسب به بهشت محمد که کلاً جنبه لذایذ جسمى دارد، این نیز دروغ است، زیرا بر خلاف این نظر معتقدند که آن بیانات جنبه تمثیل و تشبیه دارد، و مقصود لذایذ روحانى است، همانطور که علماى مکتب مسیحیت معتقدند که «سرود سلیمان». براى عروس و داماد نیست بلکه باید معناى از روحانى آن استفاده برد و نمونه‏اى از عشق به مسیح و به کلیسایش تلقى گردد. (140)
هاید معروف در صفحه 21 کتاب خودش چنین مى‏نویسد که:
«آن لذتهاى جنسى مربوط به بهشت به نظر مسلمانهاى دانشمندتر جنبه مجازى دارند و بنابراین از لحاظ فهم بشرى باید مهمتر تلقى شود. همانطور که در کتب مقدس چیزهاى زیادى برحسب اخلاق مردم گفته شده است. زیرا وقتى که بسفیر مراکش مکتوبى مى‏نوشتم و از باغى مانند باغ بهشت «وصف کردم» او به من خرده گرفت و در پاسخ نوشت که بهشت چنان جائى است که هیچ چیز دنیا را نمى‏توان بآن تشبیه کرد و چیزى است که هیچ چشمى ندیده است و هیچ گوشى نشنیده است، و بر قلب هیچ بشرى خطور نکرده است» .
شهادت «هربلوت» معروف، باید باین نکته اضافه شود. این نویسنده در کتاب «بیبلیوتیکا اوریان تالیس» اشاره مى‏کند که مسلمین کمال خوبى را در ارتباط با خدا مى‏دانند و لذایذ آسمانى (ملکوتى) ناشى از نورى است که مؤمن در مواجهه با خدا احساس مى‏کند و این نور هر جا تابش کرد آن محل را بهشت قرار مى‏دهد. و باز همان نویسنده مى‏گوید:
«در این صورت این عمل صحیح نیست که عده‏اى از مؤلفین با مسلمانها مخالفت کرده و گفته‏اند که مسلمین هیچ لذتى را در بهشت جز لذایذ جسمانى نمى‏شناسند».
از آنچه گذشت این نتیجه بدست مى‏آید که مطالبى خیلى دور از حقیقت درباره جنبه‏هاى شهوانى دین محمد گفته و نوشته شده است.
شکى نیست که از نقطه نظر یکنفر مسیحى در پاره‏اى از عادات و رسوم مردم مشرق زمین که مورد انتقاد اروپائى‏ها قرار مى‏گیرد نواقص حقیقى و معایب بزرگى دیده مى‏شود، ولى اگر براساس تعلیمات انجیل با نظر مهر و محبت و شفقت باین جریان نظر افکنیم بایستى با مدارا و مسالمت بیشترى رفتار کنیم. از این گذشته مسئله تأثیر اصالت و نفوذ عوامل آب و هوا و ضروریات وظایف اجتماعى را که به بهشت او صورت شهوات جنسى مى‏دهد باید بیشتر بحساب آورد. همچنین به کسانى که اگر از روى تعمد نباشد اشتباهاً به شخص پیغمبر نسبت فریبکارى مى‏دهند و او را شهوت‏پرست معرفى مى‏کنند باید گفت مطلب معکوس است. زیرا او مردى بود فقیر، زحمت کش، تنگدست و نسبت به آنچه عوام با کمال اشتیاق براى آن مى‏کوشند و مى‏خروشند بى‏اعتنا بود.
_______________________________________
140. یکنفر مسلمان که تا اندازه‏اى با اطلاع بود نزد من اعتراف کرد که وصف بهشتى که در قرآن آمده است به نظر او قسمت اعظم آن جنبه مجاز دارد، و مى‏گفت مثل همان بیانى که در کتاب وحى یوحنا ذکر شده است، و به من اطمینان مى‏داد که عده زیادى از دانشمندان مسلمان داراى همان عقیده هستند (نقل از کتاب لین Lane) بنام مصر جدید جلد اول، صفحه 75 - حاشیه.
دوشنبه 9/11/1391 - 2:10
اهل بیت

جان دیون پورت

ترجمه: سید غلامرضا سعیدى
تهمت اول :
اتهام محمد به این که دینى را به منظور ارضاء حس جاه‏طلبى ابداع کرده و جعل نموده، بدون اینکه از طرف خدا وحیى به او شده باشد.
اینکه محمد به کلى از عیب جاه‏طلبى مبرى بود روى هم رفته از تمام اوضاع و احوال زندگى او مدلل و ثابت است، مخصوصاً از این حقیقت مسلم، که در حال حیات مشاهده نمود که دینش پایه‏گذارى شد و ملاحظه کرد که داراى قدرت نامحدودى شده است و هیچگاه در راه بزرگ کردن خودش از آن استفاده نکرد، بلکه تا آخرین دقیقه، همان سادگى اخلاقش را حفظ کرد اما مسئله تسکین رغبت میل بزنها، با توجه با اینکه هنگام ظهور او تعدد زوجات بطور نامحدود در تمام عربستان رواج داشت، قطعاً قدرى متناقض به نظر مى‏رسد، که او با جلوگیرى از شهوترانى و محدود کردن عده زنها براى ازدواج، بخواهد شهوت خودش را بهتر تسکین دهد!
علاوه از آنچه در این باره توضیح داده شده است، باید براى دفاع از محمد گفته شود که او مانند تمام هموطنانش داراى مزاج و طبیعتى بود که صاحبان اینگونه طبایع، بشدت عاشق جنس لطیف هستند و او هیچگاه از خصوصیات و نیروهاى بشرى مستثنى نبوده است بلکه بالعکس مى‏گفت:
«من بشرى هستم مثل شما!» (119) و در مقایسه با داود که هم پیغمبر بود و هم پادشاه «مردى که باراده خاص پروردگار، مانند قطعه یخى که در معبد دیان (120) آویخته است، صاف و پاک بود.
میشل دختر دوم شائول اولین عیال داود بود. در دورانى که داود مغضوب بود این زن از او گرفته شد. از آن به بعد با چندین زن، یکى پس از دیگرى ازدواج کرد (121) ولى با این حال همیشه خواستار پس گرفتن زن اول بود.
قبل از اینکه این زن نزد داود بازگشت کند، بایستى از شوهرش که او را بشدت دوست مى‏داشت با اجبار گرفته شود و در هنگامى که این زن را از شوهرش پس مى‏گرفتند، شوهر تا جائیکه مى‏توانست پشت سر او مى‏دوید و مانند کودکى گریه مى‏کرد. (122)
داود از وصلت کردن با دختر یکنفر شاهزاده غیر مختون بیم نداشت و با اینکه از چندین عیال فرزندانى داشت، با این حال در شهر اورشلیم (بیت المقدس) زنهاى غیر رسمى مى‏گرفت و بالاخره در مورد بات شیبا (123) علاوه از زناى محصنه (العیاذ بالله - مترجم) مرتکب جنایت دیگرى شد که از روى تعمد و خونسردى، موجبات قتلى را فراهم نمود. (124)
وقتى که داود بعلت پیرى از آن همه لباسهائى که باو مى‏پوشانیدند، گرم نمى‏شد، فکر کردند که دختر باکره جوانى را براى پرستارى و سرگرمى او انتخاب کنند تا ضمناً همخوابه او هم باشد. داود بر آنها تحمیل کرد تا زیباترین دخترى را که مى‏توانند نزد او بیاورند؟
حالا باید پرسید، آیا این عمل شایسته یکنفر آدم پا کدامن و عفیف است؟
البته نویسندگان مسیحى که محمد را از ضعف و ناتوانى (در این زمینه) توبیخ مى‏کنند، باید ضرب المثل معروفى را بخاطر بیاورند که مى‏گوید:
«کسانى که در خانه‏هاى بلورى زندگى مى‏کنند، نباید او لیز لیسانى باشند که بخانه دیگرى سنگ پرتاب مى‏کنند.
مترجم گوید:
هر چند مدافعات مؤلف مأسوف علیه از نظر عقلى و نقلى با همه ایجاز و اختصارى که در بر دارد، براى دفاع از رسول اکرم (ص) در زمینه مورد بحث کافى به نظر مى‏رسد، ولى از لحاظ اینکه خوانندگان در این موضوع از تحقیقات دقیق علمى و عقلى مرحوم مصطفى رافعى (ره) دانشمند معروف مصرى بى‏بهره نباشند، مغتنم مى‏شمارم ترجمه شرحى را که فقید سعید در مجموعه «وحى القلم» در این باره مرقوم داشته است، در اینجا بر تحقیقات مؤلف این کتاب بیفزایم. بدین قرار.
درسى از نبوت
همین که دو قبیله نامى و ثروتمند یهود (قریظه و نضیر) در مقابل نیروى اسلام مقهور گردیدند، و بر اثر آن ذخائر و نفائس زیادى بدست مسلمین افتاد، زوجات (125) پیغمبر تصور کردند مى‏توانند از این غنائم بهره‏مند گردند بنابراین دور حضرتش جمع شده گفتند :
«اى پیغمبر خدا! آیا سزاوار است دختران کسرى و قیصر آنهمه زینت و زیور و غلام و کنیز داشته باشند، ولى ما اینطور با فقر وفاقه دست بگریبان باشیم؟»
چون از پیغمبر جواب مساعدى نشنیدند، در تقاضاى خودشان اصرار و سماجت نمودند، بحدى که قلبش آزرده گردید در این هنگام این آیه نازل شد که:
یا ایها النبى قل لازواجک ان کنتن تردن الحیوة الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحاً جمیلا و ان کنتن تردن الله و رسوله و الدار الاخرة، فان الله اعد للمحسنات منکن اجراً عظیماً (126).
پیغمبر معظم، براى ابلاغ این امر، اول عایشه را که محبوبترین زنانش بود احضار نمود و فرمود:
«موضوعى را که مى‏خواهم درباره آن با تو مذاکره نمایم فوریت ندارد. بلکه فرصت کافى بتو مى‏دهم، تا پس از مشورت با پدر و مادرت تصمیم خود را به من اعلام دارى»
- موضوع چیست؟
- موضوع بیان آیه‏ایست که اخیراً نازل شده و براى تو تلاوت مى‏کنم .
- آیا د رموضوعى که مربوط به شما باشد از پدر و مادرم دستور بگیرم؟ هیچوقت اینکار را نخواهم کرد، بلکه تبعیت از اراده خدا و رسول را بر دنیا و زینت دنیا ترجیح مى‏هم.
به همین ترتیب همه زوجات پیغمبر در این عمل از عایشه پیروى کردند. در نتیجه خداى متعال آنها را از لحاظ تعظیم و تکریم و امتیاز بلقب «امهات المؤمنین» مفتخر فرمود .
* * *
صورت ظاهر این داستان که در زمان و مکان معینى بوقوع پیوسته و تاریخ آنرا ضبط کرده همانست که نگاشتیم حال مى‏خواهیم موضوع را از نظر فلسفه اجتماع و رموزى که با مدارج عالیه انسانیت ارتباط دارد، تحت مطالعه قرار دهیم و تا جائیکه مى‏توانیم، نیروى تدقیق را بکار برده و دو برابر اوهام وسوء ظنهائى که در زمینه تعدد زوجات پیغمبر معظم راه یافته تحقیق فلسفى دقیقى بنمائیم.
قبل از تحقیق در این بحث مى‏گوئیم، این داستان حاوى حکمت و فلسفه خاصى است که هیچکس متوجه آن نگردیده و از این جهت در قرآن مجید ذکر شده است، تا اینکه نص تاریخى قاطعى در دست باشد و سپس، تاریخ در امرى که بین عقل و غریزه مورد تنازع است، بتواند قضاوت کند، و از پیغمبر بزرگوار اسلام دفاع نماید.
مبلغین نادان وعده‏اى اهل عناد و الحاد و دسته‏اى از کوتاه نظران این زمان، که در این بحث وارد تحقیق مى‏شوند، تصور مى‏کنند که رسول اکرم از راه هواى نفس با زنان متعددى ازدواج کرده است.
متأسفانه تصور این اشخاص بصورت گمان، و از گمان بصورت شبهه، و از شبهه بصورت سوءظن، و از سوءظن بدرجه سخافت رأى مى‏رسد. ولى چیزى که نزد من مسلم است این است که همه این افراد، مردمى کوتاه نظر و نادان هستند، زیرا آیه قرآن که اساس آن حاکى از نفى زینت و منع همه زنان پیغمبر از استعمال آنست، و از آن گذشته رابطه زناشوئى را بر اساسى قرار مى‏دهد که مطلقاً منافى زندگانى جنس لطیف است، و ضمناً ارتباط بین پیغمبر و زنانش را بطرز روشنى که کاملا مخالف هوى و هوس است بیان مى‏نماید و از این بالاتر مى‏بینیم که خداوند متعال به پیغمبر دستور مى‏دهد، که در غیر این صورت همه آنان طلاق بگیرند، و مانند سایر زنان از هوس‏هاى زنانه در مورد استعمال زیور و زینت برخوردار شوند، و الا با طبیعت دیگرى که مخالف طبیعت دنیویست خو گرفته، و راه زهد پیش گیرند. هر کسى مى‏تواند به سهولت تشخیص دهد که همه اطراف و جوانب این داستان و ابلاغ نهائى پیغمبر، برخلاف شهوات و تمایلات نفسانى است، زیرا در عرف شهوت پرستى، هیچگاه کلماتى بدینصورت صریح و قاطع و تا حدى خشن استعمال نمى‏شود، و از تذکر این نکته ناگزیریم که اسلوب بیان د رآیه مبارکه از لحن غضب و جنبه هوسرانى هر دو مبرى است، و بعبارت دیگر در این بحث هیچگونه تملق و مداهنه و دلخوشى و ملایمت و تحریص بر لذت وجود ندارد. خلاصه، موضوع خیلى صریح و روشن است که تصمیم پیغمبر براساس اراده و تصمیم، و دور از شائبه هوس پرستى و تردید، استوار گردیده است. این معنى که نه فقط استمالتى د رآن دیده نمى‏شود، بلکه با منطقى بیان شده است که زنان از آن گریزانند، و نه فقط نفى تعینات دنیوى و زیور و زینت از آنان کرده است، بلکه آرزوى آنرا تا آخر عمر در دلهاى زنان خود ریشه کن نموده، و وظایف آنان را منحصر در توجه به سه قسمت قرار داده است.
1- تبعیت از امر و نهى خدا.
2- بسر بردن با پیغمبر و ساختن با همه شدائد.
3- در برابر تحمل زحمات و انجام مشقات زندگى به نعمتهاى جهان جاوید امیدوار بودن.
در این بیان هیچگونه ظرافت و رقت و عاطفه و سیاستى متناسب با شئون زنان بکار نرفته و هیچ اعتبارى به مزاج فکرى آنان داده نشده، و بالاخره هیچگونه رعایتى از احساسات زنان بعمل نیامده است. بلکه فقط آنان را در انتخاب یکى از دو امر متباین (که شق ثالثى ندارد) بطور وضوح و صراحت آزاد گذاشته است و نیز ملاحظه مى‏شود که امر براى همه زوجات صادر شده و حتى یکنفر را مستثنى قرار نداده است.
بدیهى است کسى که گرفتار شهوت باشد و در راه جلب قلوب زنان قدم بر دارد، نمى‏تواند با چنین لحنى صحبت کند. بلکه بر عکس در اولین وهله مذاکره، از خیالات زنانه بحث مى‏کند، و از مبالغه و تأکید و امید و آرزو فرو گذار نمى‏نماید.
* * *
دلیل دیگرى بر برائت رسول اکرم از هوس رانى این است که زوجاتش را از نظر تمتع که نیروى خیال عامل آنست، تزویج ننمود، زیرا اگر ازدواج وى مولود شهوت بود لازمه آن استعمال زینت و زیور، و نمایش ظرافت و زیبائى است، که باقتضاى طبیعت، باشکال گوناگون، باید جلوه‏گر شود.
براى مثال بگوئیم، یکنفر دختر بازیگر، مادامى که فضا و محیط و صحنه متناسبى براى نمایش نداشته باشد، نمى‏تواند نقش خودش را بخوبى باز کند.
زنان رسول اکرم باحوال و اوضاع حضرتش بخوبى آشنا بودند، این است که با کمال صراحت آنها را از استعمال زینت منع نمود تا جائیکه اگر تحمل پذیرفتن این امر را نداشته باشند مى‏توانند طلاق بگیرند.
با توجه باین سابقه آیا جا دارد که کسى این نحوه فکر را جزء افکار شهونى بداند؟ و آیا غیر از نمایش کمال انسانیت در این عمل نکته دیگرى ملاحظه مى‏شود؟ و آیا تبعیت نه (9) زن از پیغمبر معظم و صرفنظر کردن از زینت، جز این است که ما آنرا دلیل بر وصول بمرحله کمال انسانیت، و حصول درجه عالى عظمت بدانیم؟
گوئى رسول اکرم که رهبرى عالم اجتماع و وظیفه تهذیب اخلاق و تطهیر نفوس بشریت و قیادت عالیه فرزندان آدم را عهده‏دار گردید، در این داستان بر زن از جهت ایفاى وظائف حیاتى عالم نسوان، و بر مردم از لحاظ اجراى فرائض مردى و مردانگى، درس روشن و مبسوطى القا مى‏کند که از هوا جس نفسانى دورى کنند، و از توجه بهدف کمال، که غایت مطلوب است غفلت نورزند. از طرف دیگر با بیان این دستور، تأیید فرمود که زینت و زیور زن، نتیجه و فایده‏اى جز تحریک نیروى بهیمى ندارد، و حاصل آن در عالم معنى، ایجاد کذبى است در راه حقیقت، که از آن در عالم اخلاق، کذب دیگرى تولید مى‏شود. و طبعاً زنان را بطرف آمال و آرزوها و سرکشى‏ها و غرور و اسراف سوق مى‏دهد، و آنان را به عاداتى وادار مى‏کند که عواطف عالیه‏شان را نابود مى‏سازد و نیروى نفسانى زن را که قائم بر ابداع جمال حقیقى و زیبائى واقعى است، مبدل بضعف مى‏نماید و نمى‏گذارد که فایده عملى وجود زن، در جامعه آشکار گردد، بلکه به همان فایده صورى و تجمل ظاهرى اکتفا مى‏کند.
محاسن صورى و جمال ظاهرى زن جز خیال چیزى دیگرى نیست، حقیقت امر این است که در عالم طبیعت چنین معنائى وجود ندارد، بلکه زیبائى صورى موضوعى است که فقط در چشم بیننده جلوه‏گر مى‏شود ؛ باین معنى که جمال هر زنى در چشم مرد معینى تجلى مى‏کند و او را مفتون خویش مى‏سازد، در صورتى که صدها چشم دیگر ممکن است با وى مواجه شوند و مفتون او نگردند. مقصود از بیان این موضوع این است که حقیقت وجود زن، زیبائى و جمال او نیست، بلکه حقیقت زن شخصیت و آثار اوست. و بدیهى است هرگاه حقیقت وجود زن از این جهت مورد ملاحظه قرار گیرد، نه مردى در اجتماع فاسد خواهد شد، و نه زنى بدبخت خواهد گردید.
در نتیجه حیات زن و مرد هر دو تحت انتظام و انضباط قرار خواهد گرفت و بالاخره همان نتیجه واقعى که از داستان مورد بحث، گرفته مى‏شود بدست خواهد آمد و هوالمطلوب .
پیغمبر بزرگوار اسلام با این درس مى‏خواهد به امتش تعلیم دهد که حکومت غریزه بر عقل، موجب تباهى و نابودى عقل مى‏گردد.
بعلاوه در ضمن این حکایت مى‏خواهد ثابت کند که هرگاه زن بحکم غریزه انتخاب شود، حیات وى مایه بیچارگى مرد خواهد شد، و جز خودسازى و تصنع فایده دیگرى بر وجود او مترتب نخواهد شد و مسلم است اگر زن باین خطر دچار شود از مدار طبیعت عالى، و وصول بمرتبه بلندى که مستلزم بسى محرومیت‏ها و فداکاریها و صبر و تحمل است، منحرف خواهد شد و بدبختانه بصفات ضد آن متصف خواهد گردید، و بالاخره صفات پسندیده و فضایل وى بصورت رذاتلى از قبیل خودخواهى، خودپرستى، فرار از مسئولیت و توجه به خوشى و خوشگذرانى در خواهد آمد، در نتیجه حس مقاومت منفى که اصل فطرت زن مبتنى بر آن است از بین خواهد رفت، و حیاى زن که بزرگترین فضیلت او است محو خواهد گردید و اخلاص وى که خود مستلزم ایجاد صفات پسندیده دیگرى است ضعیف خواهد شد، و اینجاست که حس شریف قناعت که مانع از ارتکاب بسى شرور است، نابود خواهد شد و حس پلید طمع جایگزین آن خواهد گردید. و ذلک هوالخسران المبین. (چه زیانى بالاتر از این؟)
نکته مهم دیگرى که در عالم اجتماع از لحاظ اخلاق شایان بسى توجه است، این است که هرگاه در وجود زن صفات رذیله بجاى ملکات فاضله بوجود آید، روابط زناشوئى طبعاً بصورت نامطلوبى جلوه‏گر خواهد شد، و بالاخره اگر در جامعه‏اى (مانند پاره‏اى از جامعه‏هاى فاسد عصر حاضر) زنهاى خودساز زیاد شدند نه فقط ایجاد مشکلات خواهد نمود، بلکه از این مشکلات دشواریهاى اقتصادى و اخلاقى دیگرى بوجود خواهد آمد...
* * *
نتیجه این داستان این است که، رسول اکرم همانطور که روش و سیره مقدس وى از لحاظ همه صفات فاضله حکم مى‏کند، در موضوع زناشوئى نیز که یکى از مهمترین مباحث حیاتى و اجتماعى است، خودش را نمونه کامل قرار مى‏دهد. باین بیان که مى‏خواهد زنانش مانند زنان مسلمین زندگى کنند، تا آنها نیز بنوبه خود سرمشق زنان با ایمان و شریف باشند، یعنى بتوانند صفات فاضله صبر و کوشش و اخلاق و عفت و صراحت و قناعت را نشان دهند، تا اینکه زن دو عالم اجتماع زینتى شناخته نشود، و تحت تأثیر عوامل خیال و هوس، زینتهاى دیگرى را بخود جلب نکند، بلکه نمونه انسانیتى عالى معرفى گردد که بطرف کمال سیر مى‏کند.
این زینتى که زن خود را بدان آرایش مى‏دهد در حکم دامى است از مکه و خدعه و فریب، و بنابراین قاعده، هر چه زن در آرایش اسراف کند، مانند این است که در مکرو حیله و خدعه اسراف کرده است، و بتعبیر دیگر، زینت براى صورت و تن زن مانند نیش و چنگال درندگان، اسلحه خطر ناکیست! با این تفاوت که چنگال درندگان در راه اعمال نیروى سبعیت بکار مى‏رود، ولى زینت زن وسیله‏اى است براى تهییج غریزه مرد که همان آثار درندگى بر آن مترتب، و هیچ زنى نمى‏تواند منکر شود که زینت و زیور چه از لحاظ تنوع و چه از لحاظ تعدد پایانى ندارد...
* * *
نکته‏اى که بیان آن به مناسبت این بحث کمال ضرورت دارد، این است که اصل و اساس کمال انسانیت در وجود انسان فعال و مجاهد یافت مى‏شود، و چنین مردى شخصیتش را در چیزى که آنرا دلخوشى، یا زینت مى‏نامند، محصور نخواهد کرد. زیرا توجه به چنین موضوع ناچیزى جز اینکه حاکى از هوس و شهوت باشد معناى دیگرى نخواهد داشت؛ و تاریخ گواه است، که وجود پیغمبر اسلام نمونه کامل انسانیت است و البته چنین شخصى باید از هوس و شهوت بر کنار باشد.
عمر بن الخطاب روزى وارد منزل پیغمبر شد دید پیغمبر بر حصیرى دراز کشیده و جز پیراهن، بستر و پوشاکى ندارد. در عین حال ملاحظه نمود که حصیر بدن پیغمبر را آزرده ساخته است.
عمر مى‏گوید: در همان اطاق چشمم بانبانى افتاد که از سقف آویزان و مقدار قلیلى جو در میان آن گذاشته شده بود از توجه باین وضعیت متأثر شدم و مرا گریه گرفت. پیغمبر گفت چرا گریه مى‏کنى پسر خطاب؟ گفتم اى پیغمبر خدا، چگونه گریه نکنم و حال اینکه حصیر بدنت را آزرده و خزائن تو منحصر به همین انبان است. در مقابل تو، با اینکه پیغمبر خدا و برگزیده خلائقى. دستگاه عظمت و ابهت کسرى و قیصر چشمها را خیره ساخته است!
باز مى‏گویند روزى رسول اکرم هنگام بازگشت از سفر، داخل خانه دخترش فاطمه گردید، ملاحظه نمود که فاطمه پرده‏اى بر در آویخته و دو حلقه دست برنجن نقره در دست دارد، از در خانه برگشت. سپس ابو رافع وارد خانه شد و دید فاطمه از اینکه پدرش از در خانه برگشته است سخت محزون است و مى‏گرید. ابو رافع علت را از پیغمبر پرسش کرد. پیغمبر فرمود بعلت اینکه پرده بر در اطاق فاطمه آویخته و دست برنجن نقره در دست داشت، از آنجا برگشتم! ابو رافع مراجعت نموده داستان را بر فاطمه عرضه داشت.
فاطمه فوراً پرده را برداشت و دو حلقه دست بر نجن را بوسیله بلال نزد پیغمبر فرستاد و گفت، اینها را بعنوان صدقه باهلش برسانند. پیغمبر به بلال فرمود برو اینها را بفروش و وجه آنرا باهل صفه (فقراى مهاجرین که خانه‏اى نداشتند و در یکى از ایوانهاى مسجد مدینه مى‏زیستند) تقسیم کن. بلال پرده و دو حلقه دست بر نجن را بدو درهم و نیم فروخت و پول آنرا باهل صفه تقسیم نمود.
اى دختر پیغمبر بزرگ! پدر تو راضى نمى‏شود، داراى زینتى باشى بقیمت دو درهم و نیم، بدلیل اینکه میان مسلمین فقرائى هستند که مانند آنرا ندارند !
کجاست رهبرى مانند پیغمبر اسلام که چنین عواطف پدرانه‏اى نسبت به همه افراد جامعه داشته باشد و داراى چنین فطرتى باشد که اشیاء را جز از نظر حقیقت نبیند و داراى یقینى باشد که هیچگونه تحول و تبدلى در آن راه نیابد!...
اى دختر پیغمبر بزرگوار! زینتى که قیمت آن دو درهم و نیم باشد و بتوان آنرا بجاى دو درهم و نیم صدقه مصرف نمود البته زینت نیست ولى در این عمل معناى دیگرى نهفته است و آن عبارت است از اینکه:
حق فرد، بر حق جماعت غالب آمده و توجه به منفعت بر ایمان بخیر حکومت کرده است و نیز معناى دقیق دیگرى در آن منظور است و آن اینست که، آنچه ضرورت ندارد بعنوان ضرورت مصرف شده است هر چند از نظر حساب حلال و حرام عملى است صحیح لیکن از نظر ثواب و ترحم صحیح نیست و همین است که در نظر پاک رسول اکرم بصورت نقیصه‏اى از کمال جلوه مى‏کند.
آقایان سوسیالیستها! بیائید و پیغمبر بزرگ را بشناسید! مسلک شما واجد فضائل اسلام و قوانى آن نیست! مسلک شما درخت خشکیده‏اى را ماند که میوه‏هائى را به آن بیاویزند و سپس همان میوه‏ها را از آن بچینند.
آرى در طبیعت درخت شما، میوه و ثمره ذاتى نیست.
* * *
موضوع اصل داستان که عبارت از مخیر ساختن زنان پیغمبر در طلاق گرفتن یا با زندگى طبیعى و عادى ساختن باشد، از مسائل مربوط به ثروت و فقر از نظر مادى نیست، بلکه یکى از مسائل مربوط به کمال و نقص در معانى روحى است. این نکته آشکار و بدیهى است که پیغمبر اسلام استاد انسانیت است. وظیفه او این است که شخصاً مظهر فضیلت و وجود او مایه دلخوشى فقرا و بعبارت دیگر شخصیت وى نمونه کامل قانون ادبى براى همه افراد بشر باشد.
معنى دیگرى را که پیغمبر بزرگوار بوسیله این حکایت مى‏خواهد به امتش تعلیم دهد این است که: جماعات بقوانین و شرایع و امر و نهى اصلاح نمى‏شوند بلکه اصلاح آنان منوط بعمل بزرگانشان است و نیز نظر دارد به مردم نشان دهد که حاکم نمى‏تواند حاکم باشد مگر اینکه در آزمایشهاى دنیوى نیروى تسلط و غلبه نشان دهد، نه خضوع و عجز، باین معنى که اولین مرحله استقلال وى استقلال داخلى باشد.
بالاخره منظور نهائى از بیان این عمل بطورى که از ظاهر قضیه آشکار است اختیار فقر و زهد نیست، بلکه ابراز شهامت نفس است که حقائق عملى را بطورى که باید و شاید نمایش دهد .
* * *
پایان داستان در قرآن مجید باینجا منتهى مى‏شود، که زنان پیغمبر «مادران مؤمنین» نامید مى‏شوند. از این لحاظ که خدا و رسول و آخرت را بر تجملات و تشریفات و تزئینات دنیوى برترى مى‏دهند.
علماى تفسیر مى‏گویند: «زنان پیغمبر به پاداش از خود گذشتگى باین لقب مفتخر شدند» ولى در نظر من این نکته آنقدر مهم نیست و معنى بزرگى از آن نمى‏شود استخراج نمود بلکه آنچه من احساس مى‏کنم، تسمیه زنان پیغمبر بعنوان «مادران مؤمنین» آیتى از آیات اعجاز است.
توضیح گفتار اینکه، کمال زن در حیات و کمال حیات در زن هیچگاه مصداق پیدا نخواهد کرد مگر اینکه به صفت مادرى متصف گردد، باین معنى که فرزندش را از دریچه قلب و از لحاظ معانى قلبى ببیند نه از نظر غریزه و لذائذ مربوط به آن، در این صورت هر نوع حیاتى براى زن ایجاد سعادت خواهد نمود و هرگونه مشقتى را با نیروى بردبارى تحمل خواهد کرد. و در هر قسم جهادى که براى زندگى نماید لذت طبیعى آن را خواهد چشید، زیرا حیات خانواده قائم بر محبتى است که خالى از هرگونه شائبه و بعبارت دیگر حب خالص باشد نه اینکه مبتنى براساس منفعت و زینت باشد و این خاصیت حیات معنوى است نه حیات مادى. و باز باید باین نکته توجه نمود که هرگاه بناى نفس انسان براساس وفاى طبیعى، مانند وفاى مادر قرار گیرد، بصورت اخلاقى جلوه خواهد نمود که بدان وسیله غلبه بر دنیا و زینت آن مشکل نخواهد بود.
آخرین نکته‏اى را که از موضوع درس نبوت استخراج مى‏کنیم این حکمت است که:
براى مؤمن همین بس که هنگام ورود بخانه‏اش حقیقت نفس پاک و پاکیزه‏اى را ببیند، گو اینکه حقیقت حیات کسرى و قیصر در آن نباشد.
_____________________________________
119. این حقیقت در زندگى محمد بتفصیل توضیح داده شد.
120. تورات.
121. شموئیل فصل 25 صفحه 46.
122. شموئیل فصل 25 صفحه 46.
123. سلاطین فصل 1.
124. مؤلف باشاره اجمالى در حواشى مربوط باین داستانها کتاب عهد عتیق را که مورد احترام یهود و نصارى است مرجع و مستند تحقیق قرار داده است و با توجه به عصمت انبیاء که مورد اعتقاد ماست بى پایگى این مقوله مندرجات تورات و امثال آن بیشتر روشن مى‏شود. (مترجم)
125. زوجات پیغمبر در این موقع که سال پنجم هجرت بود «نه» نفر بودند بدین قرار، 1- عایشه 2- حفصه 3- ام حبیبه 4- سودة 5- ام سلمه 6- صفیه 7- میمونه 8- زینب 9- جویره.
126. اى پیغمبر بزنانت بگو اگر عاشق زندگى و زینت دنیا هستید، بیائید تا مهریه شما را پرداخته با مهربانى تمام شما را طلاق دهم، ولى اگر خدا و رسولش را مى‏خواهید و طالب جهان جاوید هستید (بدانید) که خداوند براى نیکوکاران از میان شما، پاداش بزرگى مهیا ساخته است.
عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن

دوشنبه 9/11/1391 - 2:10
اهل بیت
 هر جامعه نیاز به الگویی دارد که شناخت آن ضرورى و لازم است، قرآن کریم برترین الگوى جامعه اسلامى را پیامبر اکرم(ص) معرفی کرده است، حضرت علی(ع) در خطبه هایی که در نهج البلاغه آمده، سیمایی از حضرت محمد(ص) را ارائه کرده است .
حضرت محمد(ص) در هفدهم ربیع الاول سال عام الفیل پا به عرصه وجود گذاشت در حالى که پدر را قبل از ولادت از دست داده بود.
این حادثه، بزرگترین حادثه تاریخ بشرى محسوب می شود، دلیل آن نیز حوادثى است که بدنبال حادثه ولادت آن حضرت اتفاق افتاد.
با ولادت آن بزرگمرد عالم هستى، تمام بتهاى عالم سرنگون شده، طاق کسرى به لرزه افتاده، دریاچه ساوه که سالها مورد پرستش قرار مى‏ گرفت به زمین فرو رفته و خشکید و آتشکده فارس که هزار سال خاموش نشده بود در آن شب به خاموشى گرائید، دانش کاهنان زائل شد و سحر ساحران بر باد رفت .
این همه نشان از عظمت شخصیتى دارد که در چنین روزى به دنیا آمده است، لذا جا دارد جامعه اسلامى بیش از پیش با شخصیت او آشنا شده و خصلت‏هاى آن ح ضرت را الگو و سرمشق قرار دهند .
ضرورت شناخت آن حضرت‏
هر جامعه نیاز به الگو دارد که شناخت آن ضرورى و لازم است، قرآن کریم برترین الگوى جامعه اسلامى را پیامبر اکرم(ص)مى ‏داند آنجا که مى‏ فرماید: « ولکم فى رسول الله اسوة حسنة...؛ مسلماً براى شما در زندگى رسول‏خدا سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مى‏کنند.»
بنابراین در هر زمان باید با توجه به نیازهاى ضرورى جامعه، ابعاد شخصیتى ختمى مرتبت مورد بررسى قرار گرفته و به جامعه عرضه شود .
به گزارش پایگاه پیامبر اعظم(ص)، حضرت على (ع) نیز بر این امر تأکید دارد آنجا که مى‏فرماید: « و لَقد کان فى رسول الله (ص) کاف لَک فى الاسوة، و دلیل لَک على ذم الدنیا و عیبها و کَثرة مخازیها و مساویها اذ قبضت عنه اطرافها و وطئت لغره اکنافها و فطم عن رضاعها...» براى تو کافى است که راه و رسم زندگى پیامبر اسلام (ص) را اطاعت نمایى، تا رهنماى خوبى براى تو در شناخت بدى‏ها و عیب‏هاى دنیا و رسوایى‏ها و زشتى‏هاى آن باشد، چه اینکه دنیا از هر سو بر پیامبر(ص) باز داشته و براى غیر او گسترانده شد، از پستان دنیا شیر نخورد، و از زیورهاى آن فاصله گرفت.
در ادامه همین خطبه درباره اسوه بودن آن حضرت و لزوم اقتدا به او مى‏فرماید: « فتأس بِنبِیک الاطیب الاطهر(ص) فاِن فیه اسوة لمن تَأسى و عزاء لمن تعزى و احب العباد الَى الله المتأسى بِنبیه وَ المقتص لاثره؛ پس به پیامبر پاکیزه و پاکت اقتدا کن، که در (راه و رسم) او الگویى است براى الگو طلبان و مایه فخر و بزرگى است براى کسى که خواهان بزرگوارى باشد .
محبوب‏ ترین بنده نزد خدا کسى است که از پیامبرش پیروى کند و گام بر جایگاه قدم او نهد و راز الگو بودن حضرت نیز اصالت و جامعیت اوصاف آن حضرت است، در اینباره امیرمؤمنان (ع) مى‏فرماید: «...تا اینکه کرامت اعزام نبوت از طرف خداى سبحان به حضرت محمد (ص) رسید، نهاد اصلى وجود او را از بهترین معادن استخراج کرد، نهال وجود او را در اصیل‏ترین و عزیزترین سرزمین‏ها (و خانواده‏ها) کاشت و آبیارى نمود. او را از همان درختى که دیگر پیامبران و منتخبان خود را از آن آفرید بوجود آورد... در حرم امن الهى رویید و در آغوش خانواده ای کریم بزرگ شد، شاخه‏هاى بلند آن سر به آسمان کشیده که دست کسى به میوه آن نمى‏رسید. پس پیامبر (ص) پیشواى پرهیزکاران و وسیله بینایى هدایت خواهان است، چراغى با نور درخشان و ستاره ‏اى فروزان، و شعله ‏اى با برق‏هاى خیره کننده و تابان است، راه و رسم او با اعتدال و روش زندگى او صحیح و پایدار، سخنانش روشنگر حق و باطل و حکم او عادلانه است...»
شناخت آن حضرت و الگوپذیرى از روش و زندگى او نه تنها آثار گرانبهاى دنیوى و آخرتى دارد، بلکه پاداش بیکران الهى را نیز در پى دارد، چنانکه حضرت علی (ع) مى‏فرماید: پس براستى کسى که در بستر خویش با شناخت خدا و پیامبر(ص) و اهل بیت آن حضرت بمیرد، شهید از دنیا رفته و پاداش او بر خداست و ثواب اعمال نیکویى را که قصد انجامش را داشته خواهد برد.»
با توجه به ضرورت شناخت اوصاف آن حضرت و الگوپذیرى از آن، به گوشه‏هایى از اوصاف و ویژگیهاى آن حضرت از دیدگاه نهج ‏البلاغه اشاره مى‏شود :
زهد و پارسائى حضرت
زاهد واقعى کسى است که توجهش از مادیات دنیا به عنوان کمال مطلوب و برترین خواسته عبور کرده متوجه ممسائل اخروى و یا فضائل اخلاقى و معارف معنوى شده است.
زهد و پارسائى پیامبر اکرم از چنین زهدى بوده است، چنانکه على (ع) مى‏فرماید: نبى اکرم (ص) دنیا را کوچک و در چشم دیگران آن را ناچیز جلوه داد تا مردم بدنبال زهد واقعى باشند و لذا آن را خوار مى ‏شمرد و نزد دیگران (نیز) خوار و بى مقدار معرفى فرمود و آن را براى ناچیز بودنش به دیگران بخشید. پس پیامبر اکرم از دل و جان به دنیا پشت کرد، و یاد آن را در دلش میراند.
در بخش دیگر امیرمؤمنان درباره زهد آن حضرت چنین مى‏گوید: «پیامبر(ص) از دنیا چندان نخورد که دهان را پر کند و به دنیا با گوشه چشم نگریست. دو پهلویش از تمام مردم فرو رفته ‏تر و شکمش از همه خالى‏ تر بود، دنیا را به او نشان دادند ولى او نپذیرفت، و چون دانست خدا چیزى را دشمن مى ‏دارد، آن را دشمن داشت و چیزى را که خدا خوار شمرده، آن را خوار انگاشت، و چیزى را که خدا کوچک شمرده کوچک و ناچیز مى‏دانست ( این یعنى بى میلى به دنیا به دلیل قرب الهى و محبت به او).
ویژگیهاى اخلاقى آن حضرت‏
قرآن کریم از میان تمام اوصاف آن حضرت، وى را به اخلاق نیکویش تحسین مى‏ کند آنجا که مى ‏فرماید: « و ِنک لَعلى خلق عظیم؛ و یقیناً تو داراى اخلاق عظیم و برجست ه‏اى هستى» و اساساً خود آن حضرت بر این باور بود که فلسفه بعثت براى تکمیل مکارم اخلاق بود و لذا مى‏فرمود: « انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق؛ همانا من براى به سامان رساندن فضائل اخلاقى مبعوث شده‏ام.»
اینها نشان از عظمت و ارزش اخلاق و همین طور والائى و برترى آن حضرت دارد به نمونه‏هایى از اخلاقیات آن حضرت اشاره مى‏شود:
نرم خویى و مهربانى: از دیدگاه قرآن شاخص‏ ترین ویژگى اخلاقى آن حضرت اخلاق زیبا و برخورد شفقت ‏آمیز آن حضرت با دیگران بود. آن پیامبر رحمة للعالمین با داشتن این خصلت ستودنى دلهاى بسیارى را به خود شیفته ساخته و به راه راست هدایت نمود در حالى که هیچ قدرتى توان انجام چنین کار شگرفى را نداشت، خداوند متعال در این زمینه مى‏فرماید: «فبِما رحمة من الله لنت لَهم ولَو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک؛ پس به برکت رحمت الهى (در برخورد) با مردم نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراکنده مى‏شدند.»
و على (ع) درباره اخلاق آن حضرت و نرمخویى و مهربانى او چنین مى‏گوید: پیامبر اکرم سخاوتمندترین مردم، شجاعترین آنها، راستگوترین آنها و وفادارترین انسان نسبت به وعده، نرمترین (انسان) از نظر خوى و کریمترین مردم در برخورد و معاشرت بود، هرکس در ابتدا او را مى ‏دید از او دورى مى‏کرد (ولى) هرکس با او همراه مى ‏شد و او را مى‏شناخت به او علاقمند مى‏شد و سخت به او محبت مى‏ورزید، بگونه ‏اى که مثل او قبل از آن و بعد از آن ندیده بود.»
دلسوزى و خیرخواهى: از دیگر خصوصیات آن حضرت دلسوزى و خیرخواهى و علاقه به انجام وظیفه بود، این ویژگى در رهبران الهى و پیشوایان جامعه از اهمیت ویژه‏ اى برخوردار است، قرآن مجید پیامبر گرامى اسلام را با این خصلت پسندیده معرفى مى‏کند آنجا که مى‏فرماید: « لَقَد جاءکم رسول من اَنفسکم عزیز عَلیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رَئوف رحیم؛ همانا فرستاده ‏اى از خود شما به سویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت و راهنمایى شما دارد و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است .
عزت جهانى یافتن مسلمانان: امیر مؤمنان در این زمینه مى‏فرماید: « مردم! از سر نعمت بعثت پیامبر و لطف خداوند بزرگ به مقامى رسیده‏اید که حتى کنیزان شما را گرامى مى ‏دارند و به همسایگان شما محبت مى‏کنند، کسانى براى شما احترام قائلند که شما از آنها برترى نداشته و بر آنها حقى ندارید، کسانى از شما مى‏ترسند که نه ترس از حکومت شما دارند و نه شما بر آنها حکومتى دارید. »
تبدیل اختلافات به وحدت و کینه ها و به الفت: در بخشى از خطبه 96 حضرت علی (ع)چنین فرمود: « قرارگاه پیامبر بهترین قرارگاه و محل پرورش و خاندان او شریف ‏ترین پایگاه است. در معدن بزرگوارى و گاهواره سلامت رشد کرد، دل‏هاى نیکوکاران شیفته او گشته، توجه دیده‏ها به سوى اوست. خدا به برکت وجود او کینه‏ ها را دفن و آتش دشمنى را خاموش کرد. با (وجود مبارک) او میان دلها الفت و مهربانى ایجاد کرد و نزدیکانى را از هم دور ساخت، انسان‏هاى خوار و ذلیل و محروم در پرتو (ایمان به) او عزت یافتند، و عزیزانى خودسر(بر اثر کفر او) ذلیل شدند، گفتار او روشنگر واقعیت‏ها و سکوت او زبانى گویا بود
دوشنبه 9/11/1391 - 2:8
اهل بیت

مولی محسن فیض كاشانی  
    پیامبر صلى اللّه علیه و اله هر غذایى را كه فراهم بود میل مى كرد. بهترین غذا آن بود كه دستهاى زیاد به طرف آن دراز شود. و چون سفره گسترده مى شد، مى گفت : (( ((بسم اللّه الرحمن الرحیم ؛ اللهم اجعلها نعمة مشكورة تصل بها نعمة الجنة .)) )) بیشتر اوقات كه براى غذاى خوردن مى نشست دو زانو و دو پایش را جمع مى كرد همان طورى كه نمازگزار مى نشیند، جز این كه زالو روى زانو و یا روى (یك پهلو) مى نشست و مى گفت : همانا من بنده ام و همچون بنده مى نشینم و چون بنده غذا مى خورم .(۴۶۴)
    غذاى داغ نمى خورد و مى گفت : غذاى داغ بى بركت است و خداوند آتش ‍ را غذاى ما قرار نداده است ، غذا را سرد كنید.(۴۶۵)
    و از آنچه در دسترس داشت میل مى كرد و با سه انگشتش غذا مى خورد و گاهى از انگشت چهارم كمك مى گرفت و هیچ وقت با دو انگشت غذا نمى خورد و مى فرمود: با دو انگشت خوردن كار شیاطین است .(۴۶۶)
    عثمان بن عفان پالوده اى براى آن حضرت آورد، مقدارى میل فرمود، گفت : بنده خدا این چیست ؟ عرض كرد: پدر و مادرم فدایت ، این روغن و عسل را در دیگ سنگى مى ریزیم و آن را روى آتش قرار مى دهیم و مى جوشانیم و بعد مغز گندم آسیا شده را روى روغن و عسل مى ریزیم و به هم مى زنیم تا بپزد، سرانجام این طور مى شود كه ملاحظه مى فرمایید. پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: این خوراك خوشمزه اى است .(۴۶۷)
    پیامبر صلى اللّه علیه و اله نان جو سبوس نگرفته میل مى كرد (۴۶۸) و خیار را با خرما و نمك مى خورد (۴۶۹) و بهترین میوه ها در نظر آن حضرت خرماى تازه و خربزه و انگور بود.(۴۷۰)
    و خربزه با نان و شكر میل مى فرمود و بسا آن را با خرما مى خورد (۴۷۱) و از هر دو دستش كمك مى گرفت ، روزى خرمایى را كه در طرف راستش بود مى خورد و دانه ها را از طرف چپ جمع آورى مى كرد. گوسفندى از كنارش ‍ گذشت ، پیامبر صلى اللّه علیه و اله دانه هاى خرما را به او اشاره كرد، گوسفند شروع كرد به خوردن دانه هاى دست چپ . آن حضرت ، در همان حال با دست راستش خرما مى خورد تا فارغ شد و گوسفند به راه خود مى رفت .(۴۷۲) و چه بسیار انگور را با خوشه مى خورد، (۴۷۳) در حالى كه آب انگور مثل رشته مروارید روى محاسنش دیده مى شد، (۴۷۴) یعنى آبى كه مى چكید. و بیشتر خوراكش آب و خرما بود، (۴۷۵) و شیر و خرما را با هم مخلوط مى كرد و آنها را دو پاكیزه مى نامید. (۴۷۶) بهترین خوراك در نزد آن حضرت گوشت بود و مى فرمود: گوشت بر شنوایى مى افزاید و در دنیا و آخرت بالاترین خوراك است و اگر از پروردگارم بخواهم تا هر روز بر من گوشت بخوراند، اجابت مى فرماید. (۴۷۷) و آبگوشت را با گوشت و كدو میل مى كرد (۴۷۸) و كدو را دوست مى داشت و مى فرمود: بوته كدو، درخت برادرم یونس ‍ است . (۴۷۹) عایشه مى گوید: پیامبر صلى اللّه علیه و اله همواره مى فرمود: عایشه ! هرگاه خواستى غذایى بپزى كدوى حلوایى بیشتر بریز؛ زیرا دل غمگین را شاد مى سازد. (۴۸۰) آن حضرت گوشت پرنده شكارى را میل مى كرد، (۴۸۱) وى خود به دنبال آن نمى رفت و شكار نمى كرد و دوست داشت برایش شكار كنند و بیاورند تا او میل كند، (۴۸۲) چون گوشت تناول مى كرد سرش را به سوى آن خم نمى كرد بلكه گوشت را به سمت دهانش مى برد و آنگاه با دندانهاى مباركش به شدت آن را جدا مى ساخت .(۴۸۳) نان و روغن میل مى كرد و از گوسفند، ذراع و شانه اش و از غذاى دیگ ، كدوى حلوایى و از خورش ، سركه و از خرما، (نوعى از خرما به نام ) عجوه را دوست مى داشت . (۴۸۴) و درباره عجوه دعا فرمود كه با بركت گردد و فرمود: عجوه از بهشت است و شفابخش از زهر و جادو است (۴۸۵) و از سبزیجات ، كاسنى و باذروج (گیاهى معطر) و گیاهى به نام خرفه را دوست مى داشت (۴۸۶) و از گوسفند هفت عضو را میل نمى كرد: آلت تناسلى بیضه ها، مثانه ، كیسه صفرا، غده ها، فرج و خون و اینها را دوست نداشت (۴۸۷) و سیر و پیاز و تره نمى خورد (۴۸۸) و هرگز از غذایى نكوهش ‍ مى كرد.
    اگر خوشش مى آمد، میل مى كرد وگرنه میل نمى فرمود، و اگر خود نمى خواست به دیگرى بدگویى نمى فرمود (۴۸۹) و ظرف غذا را مى لیسید و مى گفت : پایان غذا پر بركت تر است (۴۹۰) و به قدرى انگشتانش را پس از غذا مى لیسید كه قرمز مى شد (۴۹۱) و تا انگشتانش را یكى یكى نمى لیسید آنها را با حوله پاك نمى كرد. و مى گفت : خورنده غذا نمى داند كه در كدام غذا بركت است (۴۹۲) و چون فارغ مى شد، مى گفت : (( ((اللهم لك الحمد اطعمت و اشبعث و سقیت و اءرویت ، لك الحمد غیر مكفور و لا مودع و لا مستغنى عنه )) (( (۴۹۳) و چون بخصوص نان و گوشت میل مى كرد، دستهایش را خوب مى شست و آنگاه زیادى آب را به صورتش  مى كشید (۴۹۴) و در سه نوبت آب را مى نوشید، و در آن سه نوبت سه (( بسم اللّه )) و در آخر آنها سه (( الحمدللّه )) مى فرمود (۴۹۵) و آب را به نوعى مى مكید و سر نمى كشید و چه بسیار كه یك نفس مى نوشید تا فارغ مى شد ولى داخل ظرف نفس نمى كشید، بلكه دهانش را به سویى مى گرداند.(۴۹۶) و باقیمانده آب را به كسى كه طرف راستش بود مى داد؛(۴۹۷) هر چند كه شخص سمت چپش ‍ مهمتر بود و به آن كه طرف راستش بود، مى فرمود: سنت بر این است كه به تو بدهم ، اگر تو خواستى به ایشان ایثار مى كنى .(۴۹۸) ظرفى خدمتش آوردند كه عسل و شیر داشت نخواست كه بنوشد و فرمود: دو نوشیدنى در یك جا و دو خورش در یك ظرف است و بعد گفت : ((من حرامش نمى دانم ولى افتخار به فزونیهاى دنیوى و حساب فرداى قیامت را نمى پسندم و تواضع را دوست دارم ؛ زیرا هر كه براى خدا تواضع كند خداوند او را بلند گرداند.))(۴۹۹)
    در خانه خودش از دختر بالغ با حیاتر بود. از اهل خانه غذا نمى خواست و اظهار تمایل هم نمى كرد. اگر غذا مى آوردند، مى خورد و آنچه مى دادند قبول مى كرد و هر نوشیدنى كه بود مى نوشید (۵۰۰) و چه بسا خود بلند مى شد و خوردنى و یا نوشیدنى اش را مى گرفت .(۵۰۱)
_______________________________
۴۶۴- این حدیث در باب قبلى گذشت و در كتاب مكارم ، ص ۲۶ از كتاب (( موالید الصادقین )) ثبت است .
۴۶۵- این حدیث را طبرسى در مكارم ، ص ۲۷ از مجموعه اى متعلق به پدرش به طور مرسل از امام صادق علیه السلام نقل كرده و طبرانى در (( الاوسط )) - به طورى كه در (( مجمع الزوائد، )) ج ۵ / ۲۰ آمده - در دو روایت نقل كرده است .
۴۶۶- این حدیث را طبرانى در (( الكبیر )) - به طورى كه در (( الجامع الصغیر )) آمده است - از عامر بن ربیعه نقل كرده است .
۴۶۷- این حدیث را طبرسى در مكارم ، ص ۲۸. به طور مرسل نقل كرده است .
۴۶۸- این حدیث را ترمذى ، در ص ۱۰ (( الشمائل )) از قول سهل بن سعد نقل كرده است .
۴۶۹- این حدیث را بخارى در ج ۷، ص ۱۰۲ از حدیث عبداللّه بن جعفر و ابن حبان از قول عایشه نقل كرده است ؛ (( (المغنى ) )) .
۴۷۰- این حدیث را ابونعیم - به طورى كه در (( الجامع الصغیر )) آمده است - به سند ضعیف در (( الطب )) از معاویة بن یزید عیسى نقل كرده است .
۴۷۱- این حدیث را برقى در محاسن ، ص ۵۵۷ از موسى بن جفعر علیه السلام و ترمذى و نسائى از حدیث عایشه نقل كرده اند.
۴۷۲- این حدیث را طبرسى در مكارم ، ص ۲۸ مطابق متن نقل كرد، ولى عراقى مى گوید: استفاده پیامبر از هر دو دست را احمد از حدیث عبداللّه بن جعفر نقل كرده مى گوید: آخرین بار كه پیامبر صلى اللّه علیه و اله را دیدم در یك دستش خرما و در دست دیگرش خیار بود؛ از آن مى خورد و از این دندان مى زد و اما داستان پیامبر با گوسفند را در فوائد ابى بكر شافعى به سند ضعیف از قول انس نقل كردیم .
۴۷۳- این حدیث را ابن عدى در (( الكامل )) نقل كرده است ؛ (( (المغنى ) )) .
۴۷۴- این حدیث را طبرسى در مكارم ، ص ۲۹ از حدیث انس نقل كرده است .
۴۷۵- بخارى در ج ۷ / ۱۲۰ از قول عایشه نقل كرده است : پیامبر صلى اللّه علیه و اله از دنیا رفت در حالى كه ما از خرما و آب سیر مى شدیم .
۴۷۶- مكارم ، ص ۳۰، این حدیث را احمد در مسند خود از قول اسماعیل بن ابى خالد به نقل از پدرش ‍ مى گوید: بر مردى وارد شدم ؛ دیدم شیر و خرما را با هم مى خورد و گفت : بیا نزدیك كه پیامبر صلى اللّه علیه و اله اینها را دو پاكیزه نامیده است ؛ (به (( مجمع الزوائد، )) ج ۵ / ۴۰ مراجعه كنید.)
۴۷۷- این حدیث را جایى ندیدم جز این كه ترمذى در (( الشمائل ، )) ص ۱۲ از حدیث جابر نقل كرده است كه پیامبر صلى اللّه علیه و اله به منزل ما آمد، گوسفندى براى آن حضرت كشتیم ، فرمود: (( گویا اینها مى دانستند كه من گوشت را دوست دارم )) و ابن ماجه به شماره ۳۳۰۵ نقل كرده (( بالاترین خوراك مردم دنیا و اهل بهشت گوشت است .))
۴۷۸- این حدیث را مسلم در ج ۶، ص ۱۲۱ آورده است .
۴۷۹- نظیر این حدیث را طبرسى در مكارم ، ص ۳۰ نقل كرده و در ص ۲۰۱ از حدیث على بن حسین علیه السلام به عبارت دیگرى آورده است و در صحیح مسلم ، ج ۶، ۱۲۱ آمده است كه حضرت كدوى حلوایى را دوست مى داشت . ۴۸۰- نظیر این حدیث را برقى در محاسن ، ص ۵۲۱ و در مكارم ، ص ۳۰ با همین عبارت نقل كرده است .
۴۸۱- ترمذى از حدیث انس ، حدیث مرغ بریان را نقل كرده و در كتاب (( الشمائل )) ، ص ۱۲ مى گوید: پیامبر صلى اللّه علیه و اله گوشت (پرنده اى به نام ) هوبره را میل مى كرد و در سنن ج ۸، ص ۲۳ نیز چنین آمده است .
۴۸۲- عراقى گوید: ظاهر حال پیامبر صلى اللّه علیه و اله چنین بوده است ؛ زیرا كه خود فرمود: ((هر كس ‍ دنبال شكار برد در غفلت است .)) این حدیث را ابوداوود و نسائى و ترمذى از قول ابن عباس نقل كرده اند و اما حدیث صفوان بن امیه : ((پیش از من پیامبران خدا همگى شكار مى كردند و به دنبال شكار مى رفتند)) به شدت ضعیف است و در (( مكارم الاخلاق )) طبرسى ، ص ۳۰ مطابق متن آمده است .
۴۸۳- این حدیث را طبرسى در مكارم ، ص ۳۱ با همین عبارت نقل كرده است و در بعضى نسخه ها (( (ینتهسه انتهاسا) )) - یعنى با جلو دندانهایش مى گرفت تا بخورد - آمده است و ترمذى در سنن ، ج ۸، ص ۳۱ از قول ابوهریره نقل كرده است : گوشتى آوردند؛ رانش را به آن حضرت دادند كه دوست مى داشت و او با دندانش از آن جدا مى كرد.
۴۸۴- عراقى گوید: مسلم و بخارى از قول ابوهریره نقل كرده اند كه گفت : جلو پیامبر صلى اللّه علیه و اله كاسه آبگوشتى با گوشت نهادند، ران را میل كرد كه از همه اعضاى گوسفند بیشتر دوست داشت و ابوالشیخ از قول ابن عباس روایت كرده است (( بهترین گوشت نزد پیامبر صلى اللّه علیه و اله شانه بود)) ؛ سند حدیث ضعیف است و از حدیث ابوهریره نقل كرده (( جز شانه گوسفند را دوست نمى داشت )) ؛ و از ابوالشیخ از قول ابن عباس به سند ضعیف آمده است : (( بهترین خورش در نزد پیامبر صلى اللّه علیه و اله سركه بود)) و با همان اسناد نقل مى كند: (( بهترین خرما نزد آن حضرت ، عجوه بود.))
۴۸۵- این حدیث را بخارى در ج ۷، ص ۱۰۴ از قول سعد بن ابى وقاص نقل كرده و نسائى و ابن ماجه و ترمذى آورده اند: (( عجوه از بهشت است و شفابخش زهر است .))
۴۸۶- برقى در محاسن ، ص ۵۰۷ روایاتى درباره كاسنى و در ص ۵۱۳ راجع به خرفه نقل كرده و عراقى مى گوید: ابونعیم از قول ثوبر نقل كرده است : پیامبر صلى اللّه علیه و اله كه در پایش زخمى بود با خرفه معالجه كرد و فرمود: خدا به تو بركت دهد، هر جا مى خواهى سبز شو! كه شفاى هفتاد درد هستى كه كوچكترینش درد سر است .
۴۸۷- این حدیث را ابن عدى و از طریق بیهقى از قول ابن عباس به اسناد ضعیف نقل كرده و نیز بیهقى از روایت مجاهد به طور مرسل روایت كرده است . (( (المغنى ). ))
۴۸۸- این حدیث را طبرسى در مكارم ، ص ۳۱ به طور مرسل نقل كرده است .
۴۸۹- این حدیث را بخارى در ج ۷، ص ۹۶ نقل كرده است . و درباره سوسمار فرمود: (( من نمى خورم و تحریم هم نمى كنم .)) این را ترمذى در ج ۷، ص ۲۸۶ صحیح خود را روایت كرده و اسناد آن را صحیح دانسته است .
۴۹۰- این حدیث را بیهقى در (( الشعب )) از قول جابر چنین نقل كرده است : (( ظرف غذا را بر نمى داشتند تا بلیسد چون آخر غذا با بركت است ، و طبرانى روایت كرده است : (( هر كه انگشتانش را بلیسد در دنیا و آخرت خداوند او را سیر گرداند.)) به (( مجمع الزوائد، )) ج ۶، ص ۲۸ مراجعه كنید.
۴۹۱- این حدیث را بخارى در ج ۷، ص ۱۰۶ نقل كرده است و نظیر آن را ترمذى در ج ۷، ص ۳۰۷ آورده است .
۴۹۲- این حدیث را احمد و بزاز با این عبارت روایت كرده اند: (( هرگاه كسى از شما غذایى خورد، نباید دستش را پاك كند تا انگشتانش را بلیسد - در روایتى (آنها را بلیسد) آمده است - زیرا پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: (( چه مى دانى كه در كدام غذایت بركت است )) مسلم در ج ۶، ص ۱۱۳ به نحوى از آنچه گذشت ، نقل كرده است به (( مجمع الزوائد، )) ج ۶، ص ۲۸ مراجعه كنید.
۴۹۳- نظیر این حدیث را ابن سنى در (( عمل الیوم و اللیلة ، )) ص ۱۲۵ و ۱۲۶ نقل كرده است .
۴۹۴- نظیر این حدیث را ابویعل - به طورى كه در (( المغنى )) آمده - از حدیث عبداللّه بن عمر به اسناد ضعیف نقل كرده است .
۴۹۵- این حدیث را مسلم در ج ۶، ص ۱۱۱ از قول انس و ابوداوود، در ج ۲، ص ۳۰۳ چنین آورده : (( در آب خوردن سه مرتبه نفس مى كشید و مى گفت : این طور گواراتر، سالم تر و بهتر است ...)) و ابن سنى در (( الیوم و اللیله )) ص ۱۲۶ نظیر آنچه در متن آمده ، نقل كرده است .
۴۹۶- این حدیث را طبرانى در (( الكبیر )) از قول بهز نقل كرده نام ثبیت بن كثیر كه ضعیف است در سند آن آمده است او از ام سلمه نقل است : پیامبر صلى اللّه علیه و اله وقتى كه روزه دار بود اول آب مى خورد و یك باره نمى نوشید، دو یا سه نوبت مى نوشید. به (( مجمع الزوائد، )) ج ۵ / ۸۰ و (( مواهب قسطلانى ، )) ج ۱ / ۳۲۳ مراجعه كنید.
۴۹۷- این حدیث را مسلم از قول انس ، در ج ۶، ص ۱۱۲ صحیح خود آورده است .
۴۹۸- این حدیث را مسلم در ج ۶، ص ۱۱۳ از قول سهل بن سعد نقل كرده است .
۴۹۹- این حدیث را طبرسى در مكارم ، ص ۳۳ به طور مرسل نقل كرده است .
۵۰۰- این حدیث را مسلم و بخارى از قول ابوسعید چنین نقل كرده : (( از دختران حجله با حیاتر بود.)) و اما غذا نمى خواست یعنى خوراك معینى را نمى طلبید، اگر نه عایشه نقل كرده كه روزى پیامبر فرمود: (( عایشه ! آیا چیزى موجود است ...)) و در حدیث نیامده است كه فرموده باشد: (( اگر از این گوشت براى من مى پختید)) و شاید آن سخن براى بیان حكم باشد و نه براى تمایل به خوردن ، غذا بهتر مى داند؛ (( (المغنى ) )) .
۵۰۱- احمد در مسند خود، ج ۶، ص ۳۶۴ حدیثى به این مضمون نقل كرده است .
منبع برگرفته از ترجمه كتاب المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء

دوشنبه 9/11/1391 - 2:8
اهل بیت

احادیث پیامبر(ص) در خصوص نماز

1) معراج مؤمن
الصلوة ، معراج المؤمن
نماز، معراج مؤمن است. کشف الاسرار، ج 2، ص .676 سرالصلوة ، ص 7، اعتقادات مجلسی ، ص 29
2) نماز نور مؤمن
الصلوة نور المؤمن
نماز نور مؤمن است. شهاب الاخبار، ص .50 نهج الفصاحه ، ص 396
3) نشانه ایمان
الصلوة علم الایمان
علامت و نشانه ایمان نمازاست. شهاب الاخبار، ص 59
4) نماز ستون دین
الصلوة عماد دینکم
نماز، پایه و ستون دین شماست . ( میزان الحکمه ، ج 5، ص 370 )
5) پرچم اسلام
الصلاة علم الاسلام
نماز، پرچم اسلام است ( کنز العمال ، ج 7، ص ,279 حدیث 1887 )
6) نماز وسیله تقرب مؤمن
ان الصلوة قربان المؤمن
همانا نماز خواندن وسیله نزدیکی مؤمن به خداست
کنز العمال ، حدیث 18907
7) جایگاه نماز
موضع الصلوة من الدین کموضع الرأس من الجسد
جایگاه نماز در دین ، مانند جایگاه سر در بدن است. کنز العمال ، ج 7، حدیث 18972
8) کلید نماز
الوضوء مفتاح الصلاة
وضو کلید و وسیله افتتاح نماز است (نهج الفصاحه ، حدیث 1588 )
9) سجده بر خاک
جعلت لی الارض مسجدا و طهورا
همانا زمین برای من سجده گاه و پاک کننده قرار داده شده است. وسائل الشیعه ، ج 3،ص 593
10) نماز کامل با پرداخت زکات
لا تتم صلاة الا بزکوة
نماز کسی کامل نمی شود مگر با پرداخت زکات.
بحار الانوار، ج ,96 ص 29
11) قرائت قرآن در نماز
قراءة القران فی الصلاة افضل من قراءة القران فی غیرالصلاة
قرائت قرآن در نماز افضل است از غیر نماز
مستدرک الوسائل ، ج 1، ص 292
12) سوره حمد، عطیه الهی
اعطانی الله - عز و جل - فاتحة الکتاب
خداوند سوره حمد را به من عطا کرده است
امالی شیخ صدوق ، ص 117
13) رکوع و سجود ناقص
و لا صلاة لمن لا یتم رکوعها و سجودها
نمازگزاری که رکوع و سجودش را ناقص انجام دهد، آن نمازش ، نماز نیست
بحار الانوار، ج ,29 ص 198
14) طولانی کردن سجده
و اذا اردت ان یحشرک الله معی فاطل السجود بین یدی الله الواحد القهار
و اگر خواستی خداوند تو را با من محشورسازد، سجده در پیشگاه خدای یکتای قهار را طولانی کن
بحار الانوار، ج ,85 ص 164
15) مقدمه نماز
و لکل شی ء انف و انف الصلاة التکبیر
برای هرچیزی مقدمه ای است و مقدمه نماز، تکبیر است
)وسائل الشیعه ، ج 3، ص 16(
16) خشوع زینت نماز
الخشوع زینة الصلاة
خشوع ، زینت و زیورنماز است
)بحار الانوار، ج ,77 ص 131 (
17) خشوع چیست
ما الخشوع ؟ قال : التواضع فی الصلاة و ان یقبل العبد بقلبه کله علی ربه
از پیامبر اکرم (ص ) سؤال شد: خشوع چیست ؟ فرمود:فروتنی و خاکساری درنماز و این که بنده با تمام قلبش به سوی خدا برود
)بحار الانوار، ج ,84 ص 264 (
18) نماز و حضور قلب
لیس لک من صلاتک الا ما احضرت فیه قلبک
نیست برای تو از نماز، مگر قلب تو در حال نماز باشد
) بحار الانوار، ج ,84 ص 259(
19) چهار بخش نماز
بنیت الصلوة علی اربعة اسهم سهم منهااسباغ الوضوء، و سهم منها الرکوع وسهم منها السجود و سهم منها الخشوع
نماز برچهار بخش بنا شد:
1. گرفتن وضوی کامل
2. رکوع
3. سجود
4. خشوع
)مستدرک الوسائل ، ج 1، ص 265(
20) حضور در عبادت
اعبد الله کأنک تراه فان کنت لا تراه فانه یراک
عبادت کن خداوند تعالی را، چنانچه گویا او را می بینی ، و اگر تو اورانمی بینی او تو را می بیند
( نهج الفصاحه ، ص .65 سر الصلوة ، ص .26 مکارم الاخلاق ، ص 459 )
دوشنبه 9/11/1391 - 1:57
اهل بیت
سیدابوالحسن نواب
پیامبر شناسی
از دیرباز « تحریف» یکی از ابزارهایی بوده است که دو گروه جاهل و مغرض، آن را به کار گرفته، از آن سود می‌بردند و با تکرار آن نیز تلاش کرده‌اند موضوع تحریف‌شده را واقعیتی پذیرفته جلوه دهند.
از قرن‌ها پیش و پیش از جنگ‌های صلیبی در غرب، تلاش می‌شد که چهره پیامبر ما را مخدوش نشان داده و آن حضرت را جنگ‌طلب و به دور از صلح معرفی کنند؛ اقدامی که تاکنون نیز توسط اقلیتی در غرب ادامه دارد چنان‌که آنها به رغم آنچه راجع به تساهل و تسامح و احترام به افکار و مقدسات دیگران مطرح می‌‌کنند و حتی جامعه خود را سکولار معرفی می‌کنند، هنوز پیش‌زمینه‌های فرهنگی آنان از بین نرفته و با این‌که بین پیامبران هیچ اختلافی نیست و خداوند همه آنان را برای هدف واحد اصلاح و هدایت انسان‌ها فرستاده، آنان به تلاش در فرق گذاشتن بین پیامبران ادامه داده؛ یکی را پیام‌آور صلح و دوستی و دیگری را به گونه‌ای دیگر معرفی می‌کنند. جالب آن‌که حتی رسانه ملی کشور ما هم این باور را تبلیغ می‌کرد، بدون توجه به این امر که آنان این لقب را برای حضرت مسیح(ع)، نه برای تجلیل از آن پیامبر بزرگ الهی، بلکه در جهت تعرض به پیامبر خاتم در نظر گرفته‌اند. حقیقت تلخی که هر وجدان آگاه و هر انسان متعهدی را آزار می‌دهد و با گذشت قرن‌ها، هنوز کینه صلیبی از اذهان، پاک نشده و هنوز به جای تقویت روح دوستی، برادری و برابری و اخلاق که پایه مشترک همه ادیان الهی است، بر کوس نفاق و اختلاف و تفرقه انداختن حتی بین پیامبران می‌کوبند و هر روز با سر گرفتن فتنه‌ای علیه خاتم پیامبران، این پیامبر مظلوم و محبوب را مورد اهانت قرار داده و قلب میلیون‌ها مسلمان و آزاده جهان را جریحه‌دار می‌کنند، ولی به رغم این همه، به شهادت قرآن و اقرار آن حضرت و سیره عملی و مشهود ایشان، پیامبر ما پیامبر اخلاق، صلح، دوستی، برادری، رحمت و محبت است و زندگی سراسر رنج و مشقت او گواه این معناست و حفظ کینه جاهلی تا به امروز نسبت به آن حضرت، شاهد مظلومیت مضاعف آن گل سرسبد آفرینش است.
اکنون به اختصار درباره ویژگی‌های فوق توضیح داده می‌شود:
1ـ قرآن کریم، آن بزرگوار را رحمتی برای همه بندگان و دارای اخلاق و خلق عظیم یاد کرده ـ و این‌که اگر جمعی گرد تو جمع آمده‌اند، به خاطر سخن نرم و لین توست و اگر غیر از این بود، از تو گریزان می‌شدند ـ و گشادگی سینه و شرح صدر او را می‌ستاید ـ تا آنجا که می‌فرماید: بر او سخت ناگوار است مشکلاتی که برای شما پیش می‌آید ـ و در آیه دیگر می‌فرماید: شاید تو بخواهی جان خود را در راه هدایت آنان فدا کنی.
2ـ‌ پیامبر اکرم(ص)، هدف از بعثت خود را اکمال رسالت پیامبران دیگر الهی و در جهت تکمیل کمالات اخلاقی می‌داند و آن بزرگوار، مأموریت خود را در ادامه رسالت آنان می‌داند و سراسر قرآن کریم پر است از اعتراف و احترام و اعتقاد به پیامبران الهی گذشته و سرگذشت و رسالت آنان و نیز کتاب‌های آورده شده توسط دیگر پیامبران الهی.
3ـ سیره عملی پیامبر اکرم(ص) در طول حیات (که شاید بتوان آن را نیز معجزه آن حضرت به حساب آورد) و زندگی در بین قومی جنگجو و سرکش و در پاره‌ای موارد، بی‌عاطفه، به گونه‌ای بود که توانست از آن مردم، امتی بسازد که کینه‌جویی را فراموش کنند و در لحظات قدرت و پیروزی مانند فتح مکه هم به پیروی از آن حضرت، صلح و آرامش را سرلوحه هدف خود قرار دهند. در برخی از موارد ایمان‌آورندگان به آن حضرت داستان‌هایی را از زمان جاهلیت خود نقل می‌کردند که ایشان از ادامه بیان آن حوادث جلوگیری می‌کردند و یا به تعبیری، تحمل شنیدن آن همه وحشی‌گری و بی‌عاطفه بودن را نداشته‌اند. گریه کردن و عزاداری آن حضرت در از دست دادن فرزندشان ابراهیم و شهادت عمویشان حمزه(ع) در آن جامعه که نوعی بروز عاطفه و احساسات و نشان دادن توجهات روحی شدید آن حضرت بود، اثرات خود را در جامعه از جاهلیت درآمده مسلمان می‌گذاشت و ارتباط‌های عاطفی شدیدی که پیامبر اکرم(ص) بین مهاجرین و انصار و دیگر مسلمانان ایجاد کرد، پیامی بود بر آنانی که سعی در حفظ خشونت جاهلی خود حتی در زمان اسلام داشتند.
4ـ عقد پیمان‌های برادری میان مسلمانان
شکی نیست که با ظهور اسلام، تحول عمیقی در احکام و مقررات عربستان به وجود آمد. این تحول به علت برنامه‌ها و دستورهای جدید اسلام و مستقیما با عقاید، افکار، آداب و رسوم جاهلی در تعارض بود. برخی از این احکام را اسلام تأسیس و برخی دیگر را تأیید کرد و تغییرات و اصلاحاتی در آن صورت داد و مظاهر جاهلی را از آن حذف کرد؛ مانند کیفیت مراسم حج که مظاهر شرک از آن حذف شد.
این‌که بعضی پیمان‌های برادری پیامبر ما را همان «حلف» و پیمان جاهلی می‌دانند، بدون توجه به این‌که بدانند آنچه پیامبر ما انجام داد، برخلاف پیمان جاهلی حلف بود. در پیمان‌های پیامبر ما، رابطه بنده و مولا، ضعیف و قوی، ثروتمند و فقیر و همه با هم در یک سطح قرار می‌گرفتند و از خویشان هم به هم نزدیک‌تر می‌شدند و حتی به همدیگر وصیت می‌کردند تا آنجا که فرمودند «لا حلف فی الاسلام».
5ـ محو عصبیت قومی و قبیله‌ای
عداوت، دشمنی، حقد و کینه‌ای که از دوران جاهلیت در دل‌ها باقی مانده بود، به ویژه در میان انصار، واقعیتی بود که قرآن کریم به آن تصریح کرده است (زمانی که با هم دشمن بودید). این عداوت ساده و ظاهری نبود که با میانجیگری یک یا چند نفر برداشته شود، بلکه عمق این معضل اجتماعی به گونه‌ای بود که خداوند متعال، به پیامبر اکرم(ص) فرمود: « اگر تمام دارایی روی زمین را صرف می‌کردی، امکان انجام این عمل نبود» و خداوند این عمل پیامبر را به خاطر اهمیت و عمق و ارزش آن به خود نسبت داده است و این‌ یک کار شعاری ـ سیاسی و مقطعی نبود که در قالب لفظ و شعار خلاصه شود و همچنین، محور عصبیت به گونه‌ای که به رغم حضور طوایف و قبایل و گروه‌های مختلف در آن زمان مسلمانان امت واحده «المؤمنون اخوه» به حساب آمدند ـ ایجاد نظام‌نامه مدینه در جامعه اسلام، به گونه‌ای بود که مشخصات فردی را نفی می‌کرد. این اقدام و استقبال از هیأت‌هایی که به مدینه می‌آمدند و پذیرفتن اسلام توسط آنان و ده‌ها اقدام دیگر، معجزه جاودان پیامبر اکرم(ص) و نماد تحقق عملی فرمان‌های آن حضرت نبود، جز این‌که آن اسوه حسنه، خود تجسم عینی اخلاق، رحمت، محبت، صلح، برادری و برابری بود.
دوشنبه 9/11/1391 - 1:45
اهل بیت

مقام نبوت و رسالت در موقعیت و مرحله اى است كه نمى توان با مقیاس فكرى و عادى بشرى سنجید و این مقام از نظر مقدمات عقلانى و اخلاقى و روانى آن چنان آمادگى و شایستگى مى خواهد كه اگر كسى ب به مرحله كمال انسانى نرسد نمى تواند بدان مقام الهى و آسمانى نائل در قرآن مجید ضمن آیاتى چند با این حقیقت اشاره شده است و در این آیات پیامبران در سطح عالى ترى معرفى گردیده و براى آنان و به خصوص براى پیامبر اسلام امتیازات خاصى بیان شده است كه اینك براى شناخت مقام نبوت از نظر قرآن مجید از این آیات در اینجا مى آوریم.
1- «اللّه یصطفى فى الملائكه رسلا و فى لناس(1)»
خداوند از فرشتگان و از افرابشر رسولان و پیامبرانى برمى گزیند.
2- «اللّه اعلم جنب یجعل رسالته(2)»
خداوند داناتر است كه رسالت خویش رابه عهده چه كس قرار دهد.
3- «یا صالح قد كنت فینا مرجواقبل هذا(3)»
اى صالح! قبل از ادعاى نبوت امیدها و انتظارهایى از تو داشتیم و قوم نمودر اثر رشد و كمالیكه در وجوتو مشاهده مى نمومنتظر آن روز بودند كه این مردم رابه شما همراه ترقى و تعالى رهبرى كنى.
نبوت و عصمت: از آیات متعدقرآن مجید استفاده مى گردد كه پیامبران از هر گناه و خطا معصوم و از هر لغزش مصون مى باشد:
اولئك الذین هدى اللّه اقتده(4)» اینها كسانى هستند كه خداهدایتشان نموده است تو نیز از هدایت آنان پیروى كن.
روایات فراوانى كه از رسول خداو ائمه هدى (ع) در مدارك اصلى نقل گردیده است همان مطالبى راكه از آیات استفاده مى گردید تأیید مى كند آمادگى رسول خدا(ص) و عبادت و پرستش او راكه قبل از دوران بعثت انجام مى داتثبیت مى نماید كه اینك نمونه هایى از این روایات رادر اینجا مى آوریم.
1- ابن سعد در طبقات از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه از دوران آدم نطفه من از راه ازدواج مشروع و نكاحى كه طبق دستور آسمانى باشد منعقد گردیده است نه از راه غیر مشروع «خرجت من لدن آدم من نكاح غیر سفاح(5).»
2- امیرالمؤمنان (ع) در خطبه قاصعه كه یكى از جالبترین فصیحترین خطبه هاى نهج البلاغه است درباره رسول اكرم (ص) مى گوید:
از روزى كه دوران شیر خوارگى رسول خدابه پایان رسید خداوند متعال بزرگترین فرشته اى از فرشتگانش رامأمور ساخت تا قرین و هم نشین پیامبرش گردید و او راشب و روز به راه و رسم او صاف نیك و اخلاق پسندیده آشنا مى ساخت(6).
3- فخر رازى در تفسیر آیه «ان اتبع الا ما یوفى الىّ» مى گوید كه رسول خدابه جز وحى دستور نمى داو ابداباجتهاو رأى و نظریه خویش عمل نمى كرد.
4- همانا مطلب رابخارى نیز در صحیح خوتأیید كرده و در موراینكه گفتار(7)و عمل رسول خدا(ص) از وحى سرچشمه مى گرفت باب مخصوص بدین عنوان ساخته است كه اگر از رسول خدااز آنچه به او در آن باره وحى نازل نگردیده بوسوال مى شد آن حضرت جواب نمى داو یا مى فرمونمى دانم و یا مى گفت هنوز حكم آن ثابت نشده است تا اینكه در آن موربر وى وحى نازل مى گردید و آن حضرت از راه رأى و مقیاس چیزى مى گفت به دلیل آیه شریفه «انا انزلنا الیك الكتاب بالحق لعكم بین الناس بى اراك اللّه(8).
«نبوت از دیدگاه صحام»
آنچه در فصل گذشته ذكر شد خلاصه اى بواز آیاتى كه درباره پیامبران به خصوص درباره پیامبر اسلام در قرآن مجید وارگردیده و وایات صحیحى كه از پیشوایان اسلامى نقل شده است و مى توان از این آیات قرآنى و روایات معتبر دینى قیافه واقعى پیامبران را از نظر اخلاقى و ایمانى تماشا نموو سیماى دوران پیش از نبوت و بعد از نبوت آنان رابه راهنمایى این آیات و روایات شناخت شخصیت عظیم و موقعیت ویژه آنان رادر ذهن خوترسیم نموپاكى، نذاهت، قدس، عظمت، عصمت و معصومیتشان رااز هر نوع گناه و آلودگى اثبات كر
ولى به علل خاصى كه بعداذكر خواهد شد تعریف كنندگان تاریخ اسلام أنبیاء رابا قیافه و سیماى دیگرى به ما معرفى مى كنند نه تنها براى پیامبران عصمتى ثابت نگردیده و انبیاء با پاكى و نذاهت معرفى نشده اند بلكه مقام نبوت به خصوص در صحام آنچنان كنترل داده شده است و آنچنان نسبتهاى ناروابه ساخت مقدس انبیاء داده اند كه قیافه واقعى آنان رامسخ نموده و از افراعادى و معمولى هم پست تر معرفى كرده اند و آنان رادر ردیف افراعیاش و هوسران كه در برابر شهوت رانى و اعمال هواو هوسشان هیچگونه مانع و رادع اخلاقى و معنوى وجوندارقلمدانموده اند.
مهمتر اینكه در كتب صحام اهل تسنن نه تنها قیافه پیامبران گذشته واقعیت خورااز دست داده و به صورت مضحك و مسخره آمیزى خونمائى كرده است بلكه قیافه واقعى پیامبر اسلام نیز عوض گردیده و آن سیماى روحانى و معنوى و آن اخلاق ملكوتى و آسمانى به صورت دیگرى كه با واقعیات و با آیات قرآن مجید تطبیق نمى كند ترسیم شده است.
بررسى و مطالعه احادیثى كه در صحام راجع به گوشه هایى از زندگى پیامبر اسلام نقل گردیده است این حقیقت رابر ما روشن مى كند و این تحریف واقعیت و تغییر حقیقت راتأیید مى نماید كه:
دروغ سازى و شایعه پردازى درباره پیامبر اسلام از زمان خوآن بزرگوار شروع گردیده و در حال حیات پیامبر (ص) افرازادى در أثر حب و بغض و یا علل و جهات دیگر دروغهایى ساخته و شایعه هایى خلاف واقع رانسبت به رسول خدامنتشر مى نمودند تا جائى كه رسول اكرم (ص) در بالاى منبر علنا مردم رااز وجوچنین افرادروغ سازى و فرمو «لا تكذبو من كذب على فلیج النار»
مردم بر من دروغ نبندید و هر كس بر من دروغ ببندجایگاهش آتش است.
انگیزه جعل این حدیث
پس از دوران زندگى آن حضرت این علل و دواعى رو به فزونى گذاشت و به موازات فاصله مردم از دوران قبل از نبوت پیامبر چگونگى آغاز وحى زندگى داخلى و خانوادگى وى، طرز رفتار و معاشرتش با مسلمانان و خلاصه تمام جهات و جوانب زندگى آن بزرگوار طبق هدفها و آمال مردم رنگ آمیزى مى شد و هر كس براى عقیده و هدف خویش از زندگانى پیامبر (ص) مایه مى گرفت تا دوران معاویة این مسأله شكل مى نموو وضع بدین منوال پیش مى رفت تا اینكه این مسأله شكل اساسى تر و خطرناكترى به خوگرفت.
و به دستور وى كارخانه هاى حدیث سازى به كار افتامعاویه براى اغراض و هدفهاى گوناگون از جمله براى سرپوش گذاشتن به اعمال غیر اسلام خوو تحمیل كردن ریاست فرزندش بر مسلمانان هر نوع فعالیتى مى نمودر پیشبراین اهداف و اغراض از این كارخانه هاى حدیث سازى به بهترین وجهى بهره بردارى نموو با این گونه حدیثهاى ساختگى مى خواست شخصیت پیامبر راكوچك جلوه دهد تا با شخصیت خوو فرزندش هم سطح و هم افق گرداند و شخصیت پیامبر رادر اذهان مردم آنقدر تنزل دهد تا مررابراى پذیرفتن خلافت و رهبرى فرجنایتكارى مثل یزید آماده و راه رابر خلافت وى هموار ساز
پس از معاویه زماداران دیگر نیز چون وضع موجورابه نفع خودیدند و وجوچنین حدیثها رادر تحكم پایه و اساسى خلافت و سلطنت خویش مؤثر دانستند در حفظ و حراست این حدیثها سعى و كوشش كرده و سر و سامان بیشترى به آنها دادند.
این احادیث ساختگى دست به دست مى گیرند تا با كتابها منتقل شد و در پیشاپیش همه كتابهاى حدیث (صحیح بخارى) و «صحیح مسم» قرار گرفت و از آنها به كتب حدیث، تاریخ و تفسیر نقل گردیده و گاهى به كتب شیعه نیز راه یافت و بعضى از مؤلفین شیعه نیز بدون توجه و بدون نقد و بررسى پاره اى از این مطالب رابه عنوان نقل حدیث و تاریخ و تفسیر آیات در كتابهاى خوآورده اند.
و اینك براى شاهد گفتار چند نمونه از احادیثى كه در صحاح نسبت به پیامبران گذشته نقل گردیده است مى آوریم سپس به یارى پروردگار به نقل و بررسى احادیثى كه درباره پیامبر اسلام در صحاح آمده است مى پردازیم.
«دروغ گفتن حضرت ابراهیم و محرومیت وى از مقام شفاعت»
ابو هریره از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه ابراهیم دروغ نگفت مگر در سه موردو مورد از این سه دروغ براى خدابود كه گفت (انى سقیم) دبل فعله بیكرهم و دروغ سومش درباره (ساره) بوآنگاه كه وى به همراهى ساره كه زیباترین زنان بوبه كشور پادشاه زورگوئى وارگردید.
ابراهیم در آنجا به ساره گفت: اگر این مرستمگر بداند كه تو همسر من هستى تو راه زور و اذیت از من مى گیراگر ارتباط تو رابا منت سوال كربگو كه من خواهر وى هستم زیراتو از نظر اسلام و عقیده خواهر مت هستى و من در روى زمین غیر از تو و خودم مسلمانى سراغ ندارم اتفاقا مأمورین، ساره را دیدند و به پادشاه رساندند كه به شهر تو زن زیبائى آمده است كه نباید بجز تو همسر كسى گردد.
او دستور داساره راحاضر كنند و چون خواستند او رابیاورند ابراهیم به دعا و نماز مشغول گردید و چون چشم شاه به رخسار زیباى ساره افتاد نتوانست خوددارى كند و دست به سوى ساره دراز نمود در همان حال دستش خشك گردید به ساره گفت از خدابخواه دست مرابه حال خوبرگرداند(9).
باز در صحاح آمده درباره جریان شفاعت پیامبر (ص) در ضمن حدیث مفصلى كه ابوهریره با مضمونهاى مختلف از رسول خدا(ص) نقل مى كند چنین آمده است كه: اهل محشر براى استمداو طلب شفاعت به نزپیامبران مى روند و هر یك از پیامبران یكى از گناهان و لغزشهاى خورابیامى آورو از شفاعت نموده اعتذار مى كند و مردم رابه سوى پیامبر بعدى مى
«پیامبر جنایتكار یا كور شدن عزرائیل»
ابو هریره گوید: یا رسول خدا(ص) فرموملك الموت از طرف خداوند به نزطوس آمد تا او را قبض روح كند موسى به مقام دفاع درآمد و سیلى محكمى به صورت عزرائیل نواخت كه در اثر آن سیلى چشم وى كور شد و به سوى خدابرگشت و عرض نمود خدایا مرابه نزد بنده اى فرستاده اى كه مردن ندارد خداچشم عزرائیل رابه او برگرداند و دستور داد كه به نزد موسى برگرد و به وى بگو! كه دست خود رابه پشت بگذارد و به تعداد هر موئى كه در زیر دستش قرار بگیریكسال عمر به وى مى دهم.
چون عزرائیل به نزموسى برگشت و جریان رابه وى گفت موسى عرضه داشت خدایا بعد از این همه عمر آخرش چیست فرمو آخرش مرگ است.
عرض كر بنابراین همین حالا آماده مرگم و از خداوند خواست كه او رابه زمین بیت المقدس نزدیك كند و در همان جا قبض روح گردد.(10)
در این حدیث مطالبى هست كه نه با مقام الوهیت سازش داردو نه مضمون این حدیث با مقام ملائكه و موقعیت پیامبران وفق میدهد زیرا:
1- چگونه ممكن است خداوند بنده اى رابه مقام نبوت انتخاب كند و با سمت «كلیم اللهى» فقثمرش گرداند كه مانند مردم خودخواه و متكبر بدون جهت و علت معقول و مشروع كسى رابزند و چشم او راكور كند آنهم كسى كه از طرف پروردگار مأمور شود.
2- موسى بن عمران كه چنین جنایتى رابه جاى عتاب و عقاب از طرف پروردگار مورد عنایت بیشترى نیز واقع گردید و مژده هزاران سال عمر به وى داده شد یك سیلى ظالمانه و این همه جایزه!!
3- ما از نكار و حشر یك و از افرامتكبر و متبحر مانند فرعون و نمرود روى این جهت تبرى میكنیم و آنان رادشمن خدامى دانیم كه در برابر او امر خداو پیامبران او به عناو لجاجت برخاستند و دست ردبه سینه انبیا زدند و آنان رامورداهانت و بى احترامى قرار دادند. اگر این حدیث رابدین صورت كه نقل گردیده بپذیریم فرقى در میان موسى و فرعون باقى نمى ماند زیراكارى راكه فرعون در برابر فرستاده خدا(موسى) انجام داده بود خودموسى نیز از همان روش پیروى نموده است و به فرستاده خدا(ملك الموت) با اهانت جواب رد داده است.
به هر حال با این همه ایرادو اشكال كه در این حدیث وجودداردجالب این است كه «مسلم» در صحیح خواین حدیث رادر باب فضائل موسى نقل نموده است ولى ما نمى دانیم براى پیامبر این چه فضیلتى است كه یكى از فرشتگان مقرب رادر موقع انجام وظیفه و ابلاغ امر پروردگار با سیلى بزند و چشم او راكور كند.
«سوغات شراب براى رسول خدا(ص)»
به حدیثى كه احمد بن حنبل در مسند خودر این زمینه نقل كرده توجه كنید كه پیامبر اكرم از دقت مشروب خوارى نیز بدور نمانده است ولى سازندگان حدیث چون دیده اند كه مسئله حرمت شراب از مسائلى است كه صریحا در قرآن مجید آمده است و نمى توان گفت كه رسول خداحتى در آخر عمرش هم شراب مى خورد لذامى خوارگى رسول خدارابه دوران قبل از تحریم محضر دانسته اند و از نافع چنین آورده اند كه پدرش كیان در زمان پیامبر تجارت مشروب داشت و در یكى از سفرهایش از شام چند مشك شراب براى فروش به مدینه آورده بوبه خدمت پیامبر (ص) آمده عرضه داشت یا رسول اللّه براى تو شراب خوبى آورده ام رسول خدا(ص) فرمو كسان! پس از آنكه مسافرت كردى شراب خوردن حرام و ممنوع گردید.
«موسى لانه مورچه ها راآتش مى زند»
ابو هریره نقل مى كند كه مورچه اى پاى یكى از پیامبران رانیش زد آن پیامبر هم ناراحت شد و دستور داكه لانه مورچه ها راآتش زدند در این هنگام از طرف خداوند توبیخى به دین صورت صادر گردید كه: اى پیامبر آیا به جهت نیش زدن یك مورچه امتى راكه تسبیح خدامى گویند آتش مى زنى!(11)
و بنا به مزمون حدیث دیگرى كه در صحیح ترمذى آمده است و قسطلاتى و ابن حج نیز آن راتأیید نموده اند این پیامبر قسى القلب كه هزاران مورچه و ذى روح رابه جرم نیش زدن یك مورچه به آتش كشیده است همان «موسى» پیامبر خدابوده است.(12)«حدیث توهین آمیز به ساحت مقدس سلیمان پیامبر»
أبو هریره روایت مى كند: «سلیمان بن داوعهد كرهر آینه شبانگاه با صد زن مباشرت كنم كه هر یك فرزندى رابه دنیا آوركه در راه خداكار زار كند. فرشته به او گفت: بگو اگر خدابخواهد ولى او نگفت و چون شبانه با آنان مباشرت كرتنها یكى از آن صد زن نیمى از انسان رابه دنیا آورد. ابو هریره گوید: پیامبر فرمواگر لفظ «اگر خدابخواهد» رابه زبان جارى كرده بوگناهى از او سر نزده و امید به قضاى حاجتش مى رفت.(13)
احادیث توهین آمیز به ساحت مقدس پیامبران قبل از بعثت:
در این فصل مى خواهیم قیافه پیامبر اسلام رااز دیدگاه صحاح بشناسیم در دوران قبل از بعثت، نسبت هاى ناروائى كه صحاح در این دوران به پیامبر اكرم داده اند از جمله:
1- در صحیح مسلم پدر و مادر پیامبر رامشرك معرفى نموده و چنین نقل مى كنند: مردى بوبه رسول خدا(ص) عرضه داشت یا رسول خداپدر من در كجاس پیامبر او راصداكرد و فرمود: پدر تو در آتش است چون آن مرد رفت پیامبر او راصداكرد و فرمود: پدر من و پدر تو هر دو در آتش هستند.(14)
2- ابو هریره مى گوید: پیامبر (ص) قبر مادرش رازیارت نمود و گریه كرد و كسانى راكه در اطراف آن حضرت بودند به گریه انداخت آن گاه رسول خدا(ص) فرمو من از پروردگارم اجازه خواستم تا درباره مادرم طلب مغفرت كنم چنین اجازه اى به من داده نشد و از خدادر خواست كردم اجازه دهد تا قبر مادرم رازیارت كنم این در خواست مراپذیرفت شما نیز قبرها رازیارت كنید كه زیارت قبور یادآور مرگ است.(15)
سازندگان این دو حدیث خواسته اند بار سنگین ننگ خانوادگى و پدران خویش راكه در جبهه هاى جنگ در راه تحكیم و حفظ آئین شرك و بت پرستى مى جنگیدند افرادى راكه در مقابل قرآن و پیامبر ایستادگى نموده و با شدن به عالم دیگر رخت بر بستند، آرى سازندگان این احادیث خواسته اند ننگ خانوادگى خورابدین صورت بر طرف سازند و این عقده حقارت رابه دینگونه حل نمایند كه پدر و مادر رسول خدارابا پدران خویش در یك صف و در یك ردیف قرار دهند.
آیا رسول خداگوشت حرام میخورد!
عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه آن حضرت قبل از دوران نبوت و بعثت (با زید بن عمر و بن نفیل) در دامنه كوه بلدح ملاقات نموو براى وى سفره اى پهن كركه در آن سفره گوشت هم وجوداشت و (زید) از خوردن آن گوشت ابا و امتناع ورزید و علت این خوددارى راچنین بیان داشت كه: من از این گوشتهایى كه شما به نام بتها و انصاب خوذبح مى كنید نمى خورم و من فقط از گوشت حیواناتى كه به نام خداذبح مى گردتناول مى كنم(16).
و حدیثى دیگر آمده است و در مسند احمد بن حنبل از نوفل بن هشام بن سعد بن زید آورده است كه: رسول خدابا ابو سفیان مشغول خوردن از آن گوشت بودند و از زید دعوت نموكه او نیز بخورد ولى زید نه تنها خودش از خوردن آن امتناع ورزید بلكه رسول خدا(ص) هم در این عمل از وى پیروى كرو از آن روز به بعد تا دوران انصاب و انصام ذبح مى گردید ترك نمود(17).
مورخان و شرح حال نویسان نیز كه در قرن بعدى آمده اند این مطلب رااز این دو مدرك به اصطلاح معتبر و صحیح گرفته و در كتابهاى خونقل نموده اند(18).
«احادیث توهین آمیز بعد از بعثت»
«اشتباه رسول خدادر نماز»
در صحاح نقل گردیده كه رسول خداگاهى در نماز سهو و اشتباه مى نموو گاهى در ركعات نماز كم و زیامى كرو گاهى نیز اصلا نماز چهار ركعتى رادو ركعت مى خواند.
ابو هریره نقل مى كند كه رسول خدایكى از دو نماز مغرب و عشاء رابا ما مى خواند و در سر دو ركعت سلام نماز راداو از جاى خوبلند شد و مانند آدم خشمناك به درخت خشكى كه در وسط مسجد انداخته شده بوتكیه نموو دست راستش راروى دست چپش گذاشت مردم گفتند آیا نماز كوتاه شده است ابوبكر و عمر نیز در میان مردم بوده ولى ترس مانع گردید كه آنان با پیامبر در این موضوع گفتگو كنند از مان مردم مردى به نام (ذوالیدین) كه دستهایش بلندتر بوعرضه داشت:
یا رسل اللّه آیا نماز رافراموش كردى یا كوتاه گردیده است رسول خدافرمونه نماز كوتاه شده است و نه من فراموش كرده ام آنگاه رسول خداسوال كرآیا جریان آنچنان است كه ذوالیدین مى گویند عرضه داشتند بلى آنگاه رسول خدادر صف ایستاو آن ركعاتى كه نخوانده بجاى آورد و سلام نمز راداد.(19).
«شركت نمودن رسول خدادر نماز با حال جنابت»
ابو هریره نقل مى كند كه «اقامه نماز گفته شد و صفهاى جماعت منظم گردرسول خدا(ص) براى انجام دادن نماز در مسجد حاضر شد هنگامى كه در محراب قرار گرفت و مى خواست نماز راشروع كند به یادش آمد كه او جنب است آنگاه به ما فرمو: شما در جاى خوبایستید و صفها رابه هم نزنید و به خانه برگشت و غسل نمودر حالیكه قطرات آب غسل از سر و صورتش مى ریخت به مسجد آمد و به نماز ایستاد آنگاه ما نماز رابا او به جاى آوردیم...(20).
«آیا رسول خدا آیات قرآن رافراموش مى كند!
از عایشه نقل مى كنند كه پیامبر اكرم صداى مردى راكه در مسجد قرآن مى خواند شنید و فرمود خدابر وى رحمت كند كه فلان و فلان آیه رابه یاد من انداخت كه از فلان سوره ساقط كرده بودم(21).
و در حدیث دیگرى كه باز در صحین آمده است به جاى اسقطها انسیتها به كار رفته است یعنى فلان آیات راكه فراموش كرده بودم او به یامن انداخت(22). این حدیث از دروغهاى روشن و صریحى است كه نه با عقل سازش داو نه قرآن و سنت آن رامى پذیرزیرا.. كس كه در مقام نبوت آیاتى راكه بر وى نازل گردیده است فراموش كند و نتواند آنچه راكه معجزه جاودانى مذهب و آئینش مى باشد حفظ كند مسلم است كه چنین شخص در تبلیغ رسالت خودش مورشوق و اعتمانخواهد بوو به مقام رسالت صلاحیت نخواهد داشت و براى اهمیت این موضوع است كه در قرآن مجید نسیان و فراموشى در آیات از پیامبر نفى مى كند و مى گوید: «ستغفرك فلانسن» ما تو راخوانا به قرآن مى كنیم و هیچ فراموشى نمى كنى آرى این آیه نیز حدیث موربحث رامحكوم ساخته و حفظ رسول خدارادرباره آیات قرآن تضمین مى كند.
«احادیث دیگر»
در نهایت این بحث و تحقیق من منابع بعضى از احادیث توهین آمیز به ساحت مقدس پیامبر اكرم (ص) كه در صحاح اهل تسنن آمده ذكر خواهم كرد و از مطالب و حتى آن احادیث صرف نظر مى كنم زیراقباحت این سخن به قدرى روشن است كه حتى خوعلماى اهل سنت و شارحان «صحیحین» نیز به آن اعتراف دارند و اهانت بودن این نسبت رابه مقام نبوت و قبح این جریان رادرك كرده اند تا آنجا كه به مقام توجیه و تأویل آن برآمده و علتهاى خشك و اشمئزاز آورى ذكر نموده اند و در واقع به عذرهاى بدتر از گناه مرتكب شده اند.
1- رسول خداایستاده بول می كند(23)
2- آوازه خوانى در خانه پیامبر(24)
3- رسول خداهمسر خویش رابه تماشاى رقاصها دعوت مى كر!!(25)
1- سنن ابن حاجه ج 2 ص 938 باب الغناء والدف حدیث 1898/2.
حدثنا ابوبكر بن ابى شبیه ثنا أبو اسامه عن هشام بن عروه ن ابیه عن عایشه قالت دخل على ابوبكر و عندى جاریتنا فى جوارى الانصار نعینینان بى تفاولت به الانصار قال ابوبكر... بمزمور الشیطان فى بیت البیتى (ص)! و ذلك فى یوم عید فقال البیتى (ص) یا ابابكر ان كل قوم عیداو هذاعیدنا.
2- سنن ابن حاجه ج 2 ص 439 باب الغناء والدف
حدیث 1899/3 نیز همان مطلب بالا رامى رساند.
3- سنن ابن حاجه حدیث 1900/4 نفس المصدر السابق
4- سنن ابن حاجه ج 1 ص 352 باب حالى جل فى امرته اذاكانت حائضا.
حدیث 636/2
5- نفس المصدر السابق 637/3 حدیث ام سلمه شأن المرأة حال الحیض و شأدنا حال حیضها مع رسول اللّه (ص).
6- البخارى كتاب الحیض باب مباشرة الحائض
مسلم كتاب الحیض
ابو داود كتاب الطهاره باب فى الرجل مصیب فها مادون الجماع.
الترمذى كتاب الطهاره باب ما جاء فى مباشرة الارئض.
النسائى باب مباشرة الارض.
از درگاه خداى متعالى خواستاریم: جمهرى اسلامى ایران راتا ظهور حضرت حجة بن الحسن العسكرى (ع) پاینده بدار. و افرعوانا ان الحمد اللّه رب العالمین.

» گالری تصاویر : مسجد النبی / مبعث

» پخش مستقیم: از مکه مکرمه

» کتابخانه صوتی : حضرت محمد (صل الله علیه واله)

» زندگی نامه / احادیث پیامبر / متن های ادبی

» جنگهای پیامبر (صل الله علیه و اله ) / مقالات

________________________________________
1) سوره حج آیه 75.
2) سوره انعام آیه 124.
3) سوره هوآیه 62.
4) سوره انعام آیه 90.
5) طبقات ج 1 ص 32.
6) نهج البلاغه شرح ابن ابى الحدید.
7) تفسیر فخر رازى چاپ اول ج 17 ص 56.
8) صحیح بخارى ج 9 كتاب اعتصام بالكتاب والسنه باب ماكان النبى یسأل.
9) عن ابى هریره: ان النبى (ص) قال هم یكذب ابراهیم النبى قط الاثلاث كذبات ثنین فى ذات الله قوله: انى سقیم و قوله بل فعله كبیر هم هذاو واحدة فى شأن ساره.
صحیح بخارى جلد 4 كتاب بدء الخلق باب قول اللّه و اتخذ اللّه ابراهیم خلیلا
صحیح مسلم ج 7 كتاب الفضائل باب فى فضائل ابراهیم الخلیل.
10) صحیح بخارى ج 2 كتاب الجنایر باب مى احب الدخن فى الارض المقدسة.
صحیح بخارى ج 4 كتاب بدء الخلق باب وفات موسى و ذكره بعد.
صحیح مسلم ج 7 باب فضائل موسى.
11) قرصت نحلة نبیا فى الانبیاء فاصر النحل فاصر بقریة النحل فاحرمت فا وحى اللّه اللّه انا قرصتك نحله احرقت امه الاهم تسبح الد.
12) ارشاالسارى ج 6 ص 114 فتح البارى ج 7 ص 168.
13) بخارى 3/76 كتاب النكاح باب قول الرجل لاطوفن 1- مسند احمد 2/229.
14) صحیح مسلم ج 1 كتاب الایات باب بیان انا فى مات على الكفر و فوقى النار.
سنن ابن حاجه ج 1 حدیث 1572 سنن ابى داود ج 2 ص 532.
15) صحیح مسلم ج 3 كتاب الجنائن سنن ابى داود ج 2 ص 195.
16) بخارى ج 7 باب ماذبح على النصب و الاصنام.
17) مسند احمد ج 1 ص 189.
18) مثلا ابن عبدالبر در استیعاب و ابو الفرج اصفهانى.
19) صحیح بخارى ج 1 كتاب الصلاه
صحیح بخارى ج 2 باب اذامسلم فى ركعتین
صحیح بخارى ج 8 باب فى كلبر فى سجدتى الهو
صحیح بخارى ج 9 باب حاجاء فى اجازه فى اجازه خبرالواحدلصدوق فى الاذان
صحیح مسلم ج 2 باب الهو فى لصلوه و السجودله.
20) صحیح البخارى ج 1 كتاب الغسل، كتاب بدء الاذان
صحیح المسلم ج 2 كتاب الصلاه
سنن ابى داود ج 1 باب فى الجنب یصلى بالقوم هوناس.
21) صحیح بخارى ج 8 كتاب الدعوات صحیح بخارى ج 3 كتاب الشهادات باب شهادة الاعمى.
22) صحیح مسلم ج 2 كتاب فضائل القرآن حیح بخارى ج 6 كتاب فضائل القرآن.
23) صحیح بخارى ج 1 كتاب الوضوع باب البول عند صاحبه.
صحیح بخارى ج 3 باب الوقوف و البول عند سباحه القوم.
صحیح مسلم باب المسح على الخفین.
24) صحیح بخارى ج 5 كتاب الفضائل فضائل اصحاب النبى باب مقدم النبى و اصحابه المدینه.
صحیح بخارى ج 2 كتاب العیدین
صحیح مسلم ج 3 كتاب صلاة العیدین باب الرحضه فى لعب یوم العید.
25) صحیح بخارى ج 1 كتاب الصلاه باب اصحاب الحراب فى المسجد
صحیح بخارى ج 7 كتاب النكاح باب نظر المرئه اى الحبش و نحوهم فى غیر ربیه
صحیح مسلم باب الرخصه فى اللعب الذى لامعیة فیه.

دوشنبه 9/11/1391 - 1:45
اهل بیت
آیا در تورات و انجیل موجود، به پیامبر اسلام(ص) بشارت داده شده است؟ موضع قرآن در این‏باره چیست؟ نویسنده این مقاله بر آن است كه آنچه در قرآن آمده، این است كه تورات و انجیل موجود آمدن پیامبر اسلام را با صفات ـ و نه با نام ـ بشارت داده‏اند و در این دو كتاب مواردى را براى تأیید این مدعا مى‏توان یافت.
در سنت اسلامى همیشه این اعتقاد وجود داشته است كه پیامبران پیشین در كتاب‏هاى خود به آمدن پیامبر اسلام(ص) بشارت داده‏اند. همچنین همیشه اظهار شده است كه این اعتقاد به قرآن متكى است. از آیاتى از قرآن استفاده شده است كه حضرت موسى(ع) در تورات و حضرت عیسى(ع) در انجیل آمدن پیامبر اسلام را بشارت داده‏اند. به همین دلیل در طول تاریخ اسلام براى یافتن مصادیقى از بشارت در تورات و انجیلِ موجود، تلاش‏هاى زیادى صورت گرفته و كتاب‏هاى متعددى نوشته شده است. پرسشى كه این نوشتار بدان مى‏پردازد و سعى مى‏كند به آن پاسخ دهد، این است كه واقعا موضع قرآن در این باره چیست و آیات مورد استناد چه دلالتى دارند؟ اگر برخى از این آیات بر این امر دلالت دارند، آیا مى‏توان مصداقى براى آن در تورات و انجیل موجود یافت؟
مهم‏ترین آیاتى كه مى‏توان از آنها استفاده كرد كه در كتاب‏هاى پیشین به ظهور پیامبر اسلام، بشارت داده شده است، از این قرار است:
1. در برخى از آیات سخن از این است كه اهل كتابِ زمان پیامبر، آن حضرت را به خوبى مى‏شناختند: «الذین اتیناهم الكتاب یعرفونه كما یعرفون ابناءهم: كسانى كه به ایشان كتاب داده‏ایم، همان‏گونه كه فرزندان خود را مى‏شناسند، او [حضرت محمد] را مى‏شناسند.» (بقره/146؛ انعام/20)
2. در آیه دیگرى آمده است كه اهل كتاب حقانیت قرآن را مى‏دانند: «و الذین آتیناهم الكتاب یعلمون انه مُنزَّلٌ من ربك بالحق: و كسانى كه بدیشان كتاب داده‏ایم مى‏دانند كه آن [قران] از جانب پروردگارت به حق فرو فرستاده شده است.» (انعام /114)
3. در آیه دیگرى آمده است كه برخى از صفات پیامبر اسلام(ص) در تورات و انجیل مكتوب است: «الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة والانجیل: همان‏ها كه از فرستاده [خدا]، پیامبر امى، پیروى مى‏كنند، همو كه [صفات] او را در تورات و انجیلى كه نزدشان است، مى‏یابند.»(اعراف/157)
4. در آیه‏اى دیگر سخن از این است كه به پیامبر اسلام(ص) با نام، بشارت داده شده است. «و اذ قال عیسى ابن مریم یا بنى‏اسرائیل انى رسول اللّه‏ الیكم مصدقا لما بین یدى من التوراة و مبشرا برسول یاتى من بعدى اسمه احمد...» و هنگامى را به یاد آور كه عیسى پسر مریم گفت: «اى فرزندان اسرائیل، من فرستاده خدا به سوى شما هستم. در حالى كه تورات را كه پیش روى من است تصدیق مى‏كنم و به فرستاده‏اى كه پس از من مى‏آید و نام او «احمد» است بشارت مى‏دهم.»(صف/6)
دو مورد اول و دوم، یعنى دو آیه‏اى كه در آنها سخن از این است كه اهل كتاب پیامبر را مى‏شناسند و آیه‏اى كه در آن، سخن از این است كه اهل كتاب حقانیت قرآن را مى‏دانند، به كتاب آنان اشاره‏اى نشده است؛ بلكه صرفا سخن از این است كه اهل كتاب به این امور علم دارند، و لازمه علم داشتن این نیست كه این امور در متون مقدس آنان موجود است، بلكه منشأ این علم مى‏تواند سنت شفاهى آنان باشد؛ همچنین مى‏تواند امر به گونه دیگرى باشد و آن این‏كه اهل كتاب وقتى سخنان پیامبر و اعمال او و احیانا معجزات او را دیدند به نبوت او علم پیدا كردند و همین طور وقتى سخن قرآن را شنیدند، علم پیدا كردند كه این كتاب از طرف خداست. بنابراین از این آیات نمى‏توان استفاده كرد كه در تورات و انجیل سخنى درباره بشارتِ ظهور پیامبر اسلام آمده است.
اما در دو مورد دیگر امر به گونه دیگرى است. در مورد سوم تصریح شده است كه از پیامبر اسلام در تورات و انجیل سخن رفته است و در مورد چهارم سخن از این است كه حضرت عیسى به آمدن پیامبر اسلام بشارت داده است. بنابراین جاى این سؤال هست كه در كجاى تورات و انجیل درباره پیامبر اسلام سخن رفته و سخن حضرت عیسى درباره پیامبر اسلام، آن هم با نام «احمد»، در كجا نقل شده است؟
قبل از پاسخ به این سؤال باید نكته‏اى را به عنوان مقدمه بیان كنیم. براساس ظاهر آیات متعددى از قرآن، دو كتاب به نام‏هاى تورات و انجیل بر حضرت موسى و حضرت عیسى نازل شده است. از سوى دیگر كتابى به نام تورات و چهار كتاب به نام انجیل نزد اهل كتاب موجود است. حال این سؤال مطرح است كه آیا كتاب‏هاى موجود همان كتاب‏هایى هستند كه قرآن به آنها اشاره دارد؟ و آیا همین كتاب‏ها در زمان پیامبر اسلام هم بوده‏اند؟
در سنت یهودى ـ مسیحى نیز اعتقاد بر آن بوده است كه كتابى به نام تورات بر حضرت موسى نازل شده است و نیز بر حسب سنت، تورات موجود همان كتاب حضرت موسى شمرده مى‏شده است. با این حال كسانى از زمان‏هاى نسبتا دور با شواهد و ادله فراوانى از درون تورات موجود اثبات كرده‏اند كه كتاب موجود هرگز نمى‏تواند نوشته حضرت موسى باشد بلكه قرن‏ها پس از آن حضرت نگاشته شده است.(1) و امروزه تحقیقات نقادان كتاب مقدس این نكته را نشان داده كه كتاب موجود چند قرن قبل از میلاد و قرن‏ها پس از حضرت موسى با استفاده از منابع مختلفى تألیف شده است.(2)
درباره انجیل وضع به گونه دیگرى است. مسیحیان هرگز معتقد نبوده‏اند كه حضرت عیسى كتابى آورده است، بلكه این كار را بى‏معنا مى‏دانستند. از آنجا كه اینان حضرت عیسى را خداى متجسد مى‏دانستند، پس خدا خود را در او منكشف ساخته، پس خود او وحى است و معنا ندارد كه به او وحى شود. اناجیل موجود در حقیقت، سیره قولى و عملى آن حضرت است كه دیگران با تأیید روح‏القدس ده‏ها سال پس از او نگاشته‏اند.(3)
در میان عامه مسلمانان، معروف است كه اهل كتاب تورات و انجیل را تحریف كرده‏اند؛ اما به نظر مى‏رسد كه موضع قرآن در این رابطه چیز دیگرى باشد. در برخى از آیات درباره اهل كتاب آمده است كه «یُحَرفون الكلم عن مواضعه [یا] من بعد مواضعه: كلام را از جایگاه خودش منحرف مى‏كنند.» (نساء /46؛ مائده /13 و 41) در این آیات اولاً سخن از كتاب نیست و ثانیا با تحریف معنوى هم سازگار است. بنابراین از این آیات نمى‏توان استفاده كرد كه اهل كتاب تورات و انجیل واقعى را تغییر داده‏اند. اما در آیه دیگر سخن از كتاب است «فویل للذین یكتبون الكتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عندالله: واى بر كسانى كه كتاب را به دست خود مى‏نویسند و به خدا نسبت مى‏دهند.» (بقره /79) ظاهر این آیه با نظر محققان غربى درباره تورات و اندیشه مسیحیان در رابطه با اناجیل منطبق است. پس باید نتیجه بگیریم كه بنابر نظر قرآن دو كتاب به نام‏هاى تورات و انجیل از طرف خدا نازل شده است كه با آنچه نزد اهل كتاب است، تفاوت دارد؛ مگر آن‏كه كسى بگوید واژه كتاب در این آیه لزوما بر عهدین منطبق نیست و مى‏تواند به معناى نوشته‏هاى دیگر مثلاً شروح و تفسیرهایى دیگر مثل تلمود باشد كه در میان یهودیان، عملاً حكم تورات و كتاب آسمانى را دارد. تفصیل این بحث فرصت دیگرى را مى‏طلبد.
نكته دیگر در این رابطه این است كه از آنجا كه نسخه‏هایى از تورات و انجیل مربوط به چند قرن قبل از اسلام موجود است(4) و آن نسخه‏ها با كتاب‏هاى موجود مطابق است پس باید نتیجه گرفت كه تورات و انجیل موجود در زمان پیامبر اسلام همین كتاب‏هاى موجود بوده است و هرگز نمى‏توان ادعا كرد كه این كتاب‏ها بعد از اسلام تغییر كرده‏اند.
حال به آیات مورد بحث برمى‏گردیم. گفته شد، آیاتى كه بیانگر این بودند كه اهل كتاب پیامبر اسلام را مى‏شناسند و آیه‏اى كه مى‏گفت اهل كتاب حقانیت قرآن را مى‏دانند، هرگز دلالت ندارند كه اهل كتاب این آگاهى‏ها را از تورات و انجیل به دست آورده‏اند؛ بلكه این شناخت‏ها مى‏تواند امرى عادى و از طریق گفتار و كردار پیامبر و نیز خواندن قرآن و البته به وسیله معیار كلىِ به دست آمده از كتاب‏هایشان حاصل شده باشد. پس، از این آیات نمى‏توان استفاده قطعى كرد كه تورات و انجیل آمدن پیامبر و قرآن را بشارت داده‏اند.
آیه‏اى كه در تاریخ این بحث نقش بسیار زیادى داشته و افراد زیادى را به خود مشغول كرده، آیه ششم از سوره صف است كه بنا به تصریح آن، حضرت عیسى آمدن پیامبرى به نام احمد را بشارت داده است. این آیه عده زیادى را برانگیخته است تا در اناجیل موجود به دنبال كلمه احمد بگردند و در این زمینه كتاب‏ها و رساله‏هاى متعددى بنگارند. واژه‏اى كه در اناجیل توجه این افراد را به خود جلب كرده، واژه «فارقلیط»(5) یا «باركلیت» است. به گفته انجیل یوحنا، حضرت عیسى آمدن فارقلیط را پس از خود بشارت داده است. این واژه كلمه‏اى یونانى به معناى تسلى‏دهنده و آرامش‏دهنده است كه مسیحیان مصداق آن را روح‏القدس مى‏دانند. اما برخى از نویسندگان مسلمان مدعى شده‏اند كه این كلمه در اصل به صورت دیگرى بوده است و مسیحیان یكى از حروف آن را تغییر داده‏اند. آنان مى‏گویند این كلمه در اصل «پریكلیتوس»، به معناى «احمد و ستوده»، بوده است كه آن را به «پراكلیتوس»، به معناى «تسلى‏دهنده» تغییر داده‏اند؛ و در واقع اسم خاص بوده و نه عنوان عام كه به «تسلى‏دهنده» ترجمه شود.(6)
به نظر مى‏رسد كه این تلاش هم بى‏نتیجه است و هم غیرلازم و هم مضر. از این جهت بى‏نتیجه است كه استعمال این كلمه به همین صورت و به همین معناى تسلى‏دهنده قرن‏ها قبل از اسلام در سنت مسیحى به كار رفته است. همچنین از همان سده‏هاى نخست مسیحى مصداق آن را روح‏القدس دانسته‏اند. این واژه كه تنها در انجیل یوحنا آمده، در دیگر قسمت‏هاى عهد جدید یافت نمى‏شود، در چهار فقره از این كتاب آمده است:
اگر مرا دوست دارید احكام مرا نگاه دارید. و من از پدر سؤال مى‏كنم و تسلى‏دهنده [فارقلیط [دیگر به شما عطا خواهد كرد تا همیشه با شما بماند. یعنى روح راستى كه جهان نمى‏تواند او را قبول كند زیرا كه او را نمى‏بیند و نمى‏شناسد و اما شما او را مى‏شناسید زیرا كه با شما مى‏ماند و در شما خواهد بود (یوحنا، 14:15ـ17).
این سخنان را به شما گفتم وقتى كه با شما بودم. لیكن تسلى‏دهنده [فارقلیط [یعنى روح‏القدس كه پدر او را به اسم من مى‏فرستد او همه چیز را به شما تعلیم خواهد داد و آنچه به شما گفتم به یاد شما خواهد آورد (یوحنا، 14:25ـ26).
لیكن چون تسلى‏دهنده [فارقلیط] كه او را از جانب پدر نزد شما مى‏فرستم یعنى روح راستى كه از پدر صادر مى‏گردد او بر من شهادت خواهد داد. و شما نیز شهادت خواهید داد زیرا كه از ابتدا با من بوده‏اید (یوحنا، 15:26ـ27).
اما الان نزد فرستنده خود مى‏روم و كسى از شما از من نمى‏پرسد به كجا مى‏روى. ولیكن چون این را به شما گفتم دل شما از غم پر شده است. و من به شما راست مى‏گویم كه رفتن من براى شما مفید است زیرا اگر نروم تسلى‏دهنده [فارقلیط [نزد شما نخواهد آمد اما اگر بروم او را نزد شما مى‏فرستم. و چون او آید جهان را بر گناه و عدالت و داورى ملزم خواهد نمود. اما بر گناه زیرا كه به من ایمان نمى‏آورند. و اما بر عدالت از آن سبب كه نزد پدر خود مى‏روم و دیگر مرا نخواهید دید و اما بر داورى از آن رو كه بر رئیس این جهان حكم شده است. و بسیارى چیزهاى دیگر نیز دارم كه به شما بگویم لكن الان طاقت تحمل آنها را ندارید. ولیكن چون او یعنى روح راستى آید شما را به جمیع راستى هدایت خواهد كرد زیرا كه از خود تكلم نمى‏كند بلكه به آنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده خبر خواهد داد. او مرا جلال خواهد داد زیرا كه از آنچه آنِ من است خواهد گرفت و به شما خبر خواهد داد. هر چه از آنِ پدر است از آنِ من است از این جهت گفتم كه از آنچه آنِ من است مى‏گیرد و به شما خبر خواهد داد (یوحنا، 16:5ـ15).
اینها مواردى است كه در انجیل یوحنا كلمه «فارقلیط» [پراكلیتوس] به كار رفته است. حال آیا مى‏توان گفت این واژه در اصل «پریكلیتوس» به معناى «احمد» بوده است و عمدا یا سهوا نویسنده این انجیل آن را تغییر داده و اسم خاص پریكلیتوس [احمد] را به پراكلیتوس [تسلى دهنده] مبدّل ساخته است؟ ممكن است در واقع این گونه بوده باشد. اما آیا با امكاناتى كه در اختیار ماست مى‏توانیم این امر را، حتى به صورت ظنى، اثبات كنیم؟ به نظر مى‏رسد چنین چیزى ممكن نباشد. در اینجا ذكر چند نكته مفید است:
1. این واژه از چهار انجیل موجود تنها در انجیلى آمده است كه به لحاظ الهیاتى با سایر اناجیل بسیار متفاوت است و از اعتقاداتى كه در اسلام حق شمرده مى‏شود بسیار دور است. در بین چهار انجیل موجود تنها در این انجیل است كه الوهیت حضرت مسیح مطرح شده و نظام الهیاتى آن بر این اساس طرح‏ریزى شده است. براى مثال در این نظام، مقام «پسرخدا» بالاتر از مقام روح‏القدس است. اتفاقا از مواضعى كه در آنها این كلمه [فارقلیط [آمده است این امر را مى‏توان فهمید؛ «پدر او را به اسم من مى‏فرستد»، «او را از جانب پدر نزد شما مى‏فرستم»؛ «او را نزد شما مى‏فرستم»؛ از عبارت‏هاى فوق، مادون‏بودن این فرد نسبت به مسیح فهمیده مى‏شود. این در حالى است كه اولاً از برخى از فقرات اناجیل دیگر برمى‏آید كه مقام روح‏القدس بالاتر از مسیح است: «از این رو شما را مى‏گویم هر نوع گناه و كفر از انسان آمرزیده مى‏شود لیكن كفر به روح‏القدس از انسان عفو نخواهد شد. و هر كه برخلاف پسر انسان [مسیح] سخن گوید آمرزیده شود اما كسى كه برخلاف روح‏القدس سخن گوید، در این عالم و در عالم آینده هرگز آمرزیده نخواهد شد. (متى، 12:31ـ32؛ مرقس، 3:28ـ29). و ثانیا مسلمانان هرگز پیامبر اسلام(ص) را پایین‏تر از مسیح نمى‏دانند بلكه او را ناسخ آیین مسیح و برترین پیامبر مى‏دانند.
2. تاریخ نگارش انجیل یوحنا از اناجیل دیگر بسیار متاخر است؛ به گونه‏اى كه اكثریت قریب به اتفاق محققان برآنند كه این انجیل در اواخر قرن اول یا اوایل قرن دوم نوشته شده است.(7) این امر از اعتبار و سندیت این كتاب مى‏كاهد و آن را نسبت به اناجیل دیگر، كه چند دهه زودتر نوشته شده‏اند، در رتبه پایین‏ترى قرار مى‏دهد. حال این سؤال مطرح مى‏شود كه چرا این واژه در اناجیل دیگر نیامده است و آیا با توجه به این امر مى‏توان چیزى را درباره این‏كه حضرت عیسى واقعا چه كلمه‏اى را به كار برده است، اثبات كرد؟
3. این مسلم است كه این انجیل به زبان یونانى نوشته شده در حالى كه حضرت عیسى به زبان عبرىِ آرامى سخن مى‏گفته است. بنابراین، اگر حضرت عیسى این كلمه را به زبان دیگرى به كار برده و نویسنده انجیل یوحنا معادل یونانى آن را به كار برده است، سخن از این‏كه این كلمه در اصل، «پریكلیتوس» ـ واژه‏اى یونانى ـ بوده است، مناسب نمى‏نماید.
4. در هر چهار موردى كه در این كتاب این واژه به كار رفته، پس از آن آمده است كه مقصود از آن، روح راستى یا روح مقدس است. هرچند در مجموعه كتاب مقدس، كلمه روح به معانى مختلفى به كار رفته، اما در عهد جدید بیشترین كاربرد آن درباره روح‏القدس است؛ به گونه‏اى كه هر جا این كلمه بدون قید به كار رود به آن انصراف دارد.
5. در این موارد شواهدى هست كه این نكته را تقویت مى‏كند كه مصداق آن روح‏القدس است: «تا همیشه با شما باشد»؛ «جهان... او را نمى‏بیند و نمى‏شناسد» و نیز اشاراتى در این فقرات وجود دارد كه نشان مى‏دهد آمدن آن فرد بسیار نزدیك است و خود مخاطبان شاهد آن خواهند بود: «شما او را مى‏شناسید»؛ «شما نیز شهادت خواهید داد»، «اگر نروم تسلى‏دهنده نزد شما نخواهد آمد» (روشن است كه آمدن كسى شش قرن بعد منوط به رفتن عیسى در این زمان خاص و در سن جوانى نبوده است).
6. در این فقرات مواردى وجود دارد كه مبتنى بر الوهیت مسیح است: «هر چه از آنِ پدر است از آنِ من است از این جهت گفتم كه از آنچه آنِ من است مى‏گیرد و به شما خبر خواهد داد». كسى كه مى‏خواهد یك واژه را از یك متن بگیرد و مدرك او هم همین متن باشد، نمى‏تواند از دنباله سخن نویسنده كه در همین سیاق است چشم‏پوشى كند.
7. در خود مجموعه عهد جدید در موارد دیگر به آمدن قریب‏الوقوع روح‏القدس وعده داده شده است: «و اینك من موعود، پدر خود را بر شما مى‏فرستم پس شما در شهر اورشلیم بمانید تا وقتى كه به قوت از اعلا آراسته شوید» (لوقا، 24:49)؛ «و چون با ایشان جمع شد ایشان را قدغن فرمود كه از اورشلیم جدا مشوید بلكه منتظر آن وعده پدر باشید كه از من شنیده‏اید؛ زیرا كه یحیى به آب تعمید مى‏داد لیكن شما بعد از اندك ایامى به روح‏القدس تعمید خواهید یافت... لیكن چون روح‏القدس بر شما مى‏آید قوت خواهید یافت و شاهدان من خواهید بود...» (اعمال، 1:4ـ8)؛ و نیز خبر تحقق این وعده در خود این مجموعه آمده است: «و چون روز پنطیكاست رسید، به یك دل در یك‏جا بودند كه ناگاه آوازى چون صداى وزیدن باد شدید از آسمان آمد و تمام آن خانه را كه در آنجا نشسته بودند پرساخت. و زبانه‏هاى منقسم شده مثل زبانه‏هاى آتش بدیشان ظاهر گشته، بر هر یكى از ایشان قرار گرفت. و همه از روح‏القدس برگشته، به زبان‏هاى مختلف به نوعى كه روح بدیشان قدرت تلفظ بخشید به سخن‏گفتن شروع كردند» (اعمال، 2:1ـ4).
8. مسیحیان از همان ابتدا، یعنى حدود شش قرن قبل از اسلام، این واژه را به همین معنا گرفته‏اند و مصداق آن را روح‏القدس دانسته و معتقد بوده‏اند كه این وعده‏اى تحقق‏یافته است. بنابراین ادعاى این‏كه این واژه تحریف شده است به‏جا به‏نظر نمى‏رسد.
با توجه به امور فوق تلاش براى تطبیق واژه «فارقلیط» بر «احمد» هیچ نتیجه‏اى نخواهد داشت. با این حال باید یادآورى كنیم كه هدف ما انكار این نیست كه حضرت عیسى به آمدن پیامبرى به نام «احمد» بشارت داده است؛ بلكه سخن این است كه تلاش براى تطبیق این واژه بر نام «احمد» بى‏ثمر است.
سخن دیگر این است كه آیا این تلاش لازم است؟ آیا اگر قرآن گفته باشد كه چنین امرى در كتاب مسیحیان موجود است براى دفاع از قرآن باید آن مورد را یافت و نشان داد؟ در قرآن آمده است كه حضرت عیسى آمدن پیامبرى به نام احمد را بشارت داد. آیا از این سخن برمى‏آید كه بشارت به احمد در اناجیل فعلى موجود است؟ پاسخ به این سؤال منفى است، چون:
اولاً، در این آیه هرگز سخن از كتاب نیست و تنها سخن از این است كه حضرت عیسى به چنین چیزى بشارت داده است.(8) آیا همه سخنان پیامبر اسلام، كه همه آنها براى مسلمانان حجت و معتبرند، در قرآن آمده است؟ همه مسلمانان قائلند كه سخنان پیامبر، كه در قرآن هم ذكرى از آنها نیست، بخش وسیعى از منبع مورد رجوع در زمینه‏هاى مختلف را كه جنبه الهى دارد، تشكیل مى‏دهد. همچنین یهودیان قائلند كه سخنان زیادى از حضرت موسى به دست آنان رسیده كه در تورات مكتوب نیست. پس ممكن است حضرت عیسى هم این سخن را فرموده باشد، اما در كتاب آسمانى آن حضرت نیامده باشد.
و ثانیا، برفرض كه از آیه برداشت شود كه این مطلب در كتاب آسمانى حضرت عیسى(ع). مكتوب بوده است، در این صورت این سؤال مطرح مى‏شود كه آیا اناجیل موجود كتاب آسمانى حضرت عیسى هستند؟ همان‏طور كه گذشت، پاسخ مسیحیان به این سؤال منفى است. آنان مى‏گویند، اساسا كتابى بر آن حضرت نازل نشده است و حتى این گفته بى‏معنایى است كه كتابى بر او نازل شده باشد؛ چون كتابْ وحى است و در وحى، خدا خود را براى انسان كشف مى‏كند. در مسیح، خدا خود را مكشوف ساخته، پس مسیح خودش وحى است. بنابراین، معنا ندارد كه كتابى آورده باشد. اعمال و گفته‏هاى او براى هدایت انسان‏ها كافى است. این اعمال و گفته‏ها را دیگران، با تأیید روح‏القدس، در چند كتاب به نام انجیل روایت كرده‏اند. این كتاب‏ها در واقع، زندگى و سخنان حضرت عیسى هستند نه كتابى كه بر آن حضرت نازل شده باشد؛ با این حال از آنجا كه با تأیید روح‏القدس نوشته شده‏اند، حجیت دارند.(9)
پاسخ مسلمانان هم به این سؤال منفى است. آنان با استناد به ظاهر قرآن مى‏گویند خدا كتابى به نام انجیل بر حضرت عیسى(ع) نازل كرده كه غیر از اناجیل موجود است.
بنابراین، بر فرض كه از آیه استفاده شود كه به پیامبر اسلام در كتاب حضرت عیسى بشارت داده شده است، اما از آنجا كه بنابر هر دو سنت، كتاب‏هاى موجود آن كتاب نازل شده بر حضرت عیسى نیستند، جا ندارد كه در كتاب‏هاى موجود در پى یافتن بشارت‏هایى به نام پیامبر اسلام باشیم. چون قطعا قرآن در این آیه نمى‏گوید كه این بشارت در كتاب‏هاى فعلى موجود است. البته در اینجا جاى یك اشكال هست و آن این‏كه گفته شد كه سخنان حضرت عیسى در اناجیل موجود نقل شده است؛ حال چرا این سخن نقل نشده است؟ پاسخ این است كه اولاً، هر یك از این اناجیل یكى زندگینامه كامل از آن حضرت است و بسیارى از سخنان منسوب به آن حضرت را یك یا چند انجیل آورده كه یك یا چند انجیل دیگر نیاورده است. پس كسى نمى‏تواند مدعى شود كه همه سخنان آن حضرت در تك‏تك اناجیل آمده است از این رو، این احتمال نیز وجود دارد كه برخى از سخنان آن حضرت حتى در همه اناجیل نیامده باشد. . و ثانیا در صورتى این اشكال وارد مى‏شود كه مسلمانان اناجیل موجود را موثق و معتبر بدانند، در حالى كه این‏گونه نیست.
اما از برخى از آثار و نوشته‏ها برمى‏آید كه گویا این امر مسلم پنداشته مى‏شده كه بر طبق قرآن نام پیامبر اسلام در كتاب‏هاى موجود آمده است. یكى از اساتید محترم حوزه علمیه قم كتابى در تفسیر سوره صف نوشته و نام آن را «احمد موعود انجیل»(10) گذاشته‏اند. در این كتاب بحث مبسوطى درباره كلمه «فارقلیط» شده و، مانند دیگر كتاب‏هاى مشابه، ادعا شده است كه این واژه در اصل به معناى احمد بوده و تحریف شده است. جدا از مباحث كتاب در این‏باره كه به نظر حقیر به ادله‏اى كه قبلاً ذكر شد مخدوش است، نامگذارى كتاب هم خالى از اشكال نیست. ظاهرا باید نام‏گذارى كتاب به این نام به مناسبت همین آیه بشارت به احمد باشد كه در این سوره آمده است. حال سؤال این است كه مقصود ایشان انجیل موجود است یا انجیلى كه به اعتقاد مسلمانان بر حضرت عیسى نازل شده است؟ از كجاى این آیه چنین چیزى استفاده مى‏شود؟ همانطور كه قبلاً بیان كردیم از این آیه بیش از این برنمى‏آید كه حضرت عیسى(ع) آمدن پیامبرى به نام احمد را بشارت داده است و هرگز هیچ‏گونه دلالتى بر این ندارد كه این بشارت در كتاب است.
قبلاً اشاره كردیم كه این تلاش نه تنها بى‏نتیجه است، و نه تنها لازم نیست، بلكه مضر است. وظیفه نخست متكلمان مسلمان دفاع از قرآن است. اگر در قرآن از یك واقعه خارجى خبر داده شده، وظیفه متكلمان آن است كه صدق این خبر را نشان دهند یا حتى‏الامكان براى نشان‏دادن آن تلاش كنند. حال اگر آنان تلاشى گسترده براى اثبات امرى كنند كه در قرآن نیامده است، خود این تلاش به ذهن افرادى كه با قرآن بیگانه‏اند، این مطالب را القاء مى‏كند كه قرآن چنین چیزى را گفته است و وقتى تلاش براى اثبات آن بى‏نتیجه باشد، شبهه‏اى نسبت به قرآن ایجاد شده است.
اما در مورد آیه 157 از سوره اعراف وضعیت متفاوت است. در این آیه از كسانى سخن رفته است كه از فرستاده خدا كه یك پیامبر امى است، پیروى مى‏كنند، پیامبرى كه او را در تورات و انجیلى كه در نزدشان است، مى‏یابند. وضعیت این آیه از این جهت متفاوت است كه مى‏گوید وصف پیامبر اسلام را در همان تورات و انجیلى كه در آن زمان در آن منطقه موجود بوده است، مى‏یابند. بنابراین برطبق این آیه قرآن باید در تورات و انجیلِ زمان پیامبر اسلام، اوصاف او موجود بوده باشد. حال آیا چنین چیزى در آن كتاب‏ها بوده است و آیا ما راهى براى كشف و اثبات این مطلب داریم؟
باید یادآور شویم كه همان‏طور كه گذشت، نسخه‏هایى خطى از كتاب مقدس، كه مشتمل بر تورات و اناجیل و مربوط به قرن‏ها قبل از اسلام است در موزه‏ها در معرض دید همگان است. از آنجا كه این نسخه‏ها با كتاب‏هاى فعلى منطبق است، باید نتیجه گرفت كه كتاب‏هاى زمان پیامبر(ص) همین كتاب‏هاى فعلى بوده‏اند. بنابراین نمى‏توان ادعا كرد كه بعد از پیامبر اسلام(ص) تورات و انجیل از نظر لفظى تغییر كرده‏اند.
ازاین رو، از این آیه قرآن با توجه به مطلب فوق برداشت مى‏شود كه اوصاف پیامبر اسلام و بشارتِ ظهور او باید در تورات و انجیل فعلى موجود باشد. آیا چنین است؟ پاسخ ما مثبت است. از فقرات متعددى از كتاب‏هاى عهد قدیم و جدید براى این منظور استفاده كرده و گاهى تعداد آنها را به هجده مورد رسانده‏اند.(11) البته دلالت برخى از این موارد روشن نیست ما تنها در اینجا به یك فقره كه به گونه‏اى هم در تورات و هم در انجیل آمده است اشاره مى‏كنیم. بنابه نقل تورات، حضرت موسى به قوم اسرائیل مى‏گوید:
یهوه، خدایت، نبى‏اى را از میان تو از برادرانت مثل من براى تو مبعوث خواهد گردانید او را بشنوید» (تثنیه، 18:15).
و نیز خدا به موسى مى‏گوید:
نبى‏اى را براى ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هرآنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت. و هر كس كه سخنان مرا كه او به اسم من گوید نشنود من از او مطالبه خواهم كرد (تثنیه، 18:18ـ19).
شكى نیست كه این دو فقره آمدن پیامبرى را بشارت مى‏دهند. این پیامبر ویژگى‏هایى دارد؛ از جمله این‏كه مانند موسى است و دیگر این‏كه از میان برادران قوم اسرائیل برخواهد خواست. هیچ یك از انبیاء بنى‏اسرائیل ادعا نكرده‏اند كه مانند موسى هستند. بدون شك مهم‏ترین ویژگى نبوت حضرت موسى این است كه شریعتى خاص آورده است و وقتى گفته مى‏شود «نبى‏اى مانند موسى» حتما باید این ویژگى در نظر گرفته شود. هیچ یك از انبیا ادعا نكرده‏اند كه شریعتى خاص آورده است و حتى حضرت عیسى به گفته اناجیل همان شریعت موسى را اجرا مى‏كرده و مأموریتش براى همین بوده است: «گمان مبرید كه آمده‏ام تا تورات یا صحف انبیاء را باطل سازم نیامده‏ام تا باطل نمایم بلكه تا تمام كنم... پس هر كه یكى از این احكام كوچك‏ترین را بشكند و به مردم چنین تعلیم دهد در ملكوت آسمان كمترین شمرده شود اما هر كه به عمل آورد و تعلیم نماید او در ملكوت آسمان، بزرگ، خوانده خواهد شد» (متى، 5:17ـ19). علاوه بر این، بحث دیگرى كه به صورت جدلى با مسیحیان مطرح است این است كه آنان بر طبق الهیات رایج خود عیسى را پیامبر نمى‏دانند بلكه او را خداى مجسد مى‏دانند و هیچ انسانى را با او قابل مقایسه نمى‏دانند. پس تنها پیامبرى كه با حضرت موسى شباهت دارد پیامبر اسلام است.
نكته دیگر این است كه برطبق این دو فقره آن پیامبر «از میان برادران» بنى‏اسرائیل است و مشخص است كه برادران بنى‏اسرائیل، بنى‏اسماعیل هستند. و این قید با وضوح نشان مى‏دهد كه این پیامبر از بنى‏اسرائیل نیست.
در عهد جدید آمده است:
و این است شهادت یحیى در وقتى كه یهودیان از اورشلیم، كاهنان و لاویان را فرستادند تا از او سؤال كنند كه تو كیستى كه معترف شد و انكار ننمود بلكه اقرار كرد كه من مسیح نیستم. آنگاه از او سؤال كردند پس چه، آیا تو الیاس هستى؟ گفت: نیستم. آیا تو آن نبى هستى؟ جواب داد كه نى» (یوحنا، 1:19ـ21).
حضرت یحیى(ع) معاصر حضرت عیسى است و اندكى قبل از آن حضرت به پیامبرى مبعوث شده است. یهودیان مى‏خواهند هویت او را بشناسند، پس كاهنان را نزد او مى‏فرستند. كاهنان یهود ابتدا از یحیى مى‏پرسند كه آیا تو مسیح هستى؟ جواب منفى مى‏دهد. سپس سؤال مى‏كند آیا تو الیاس هستى؟ باز حضرت جواب منفى مى‏دهد. سپس سؤال مى‏كند كه آیا تو «آن نبى» هستى؟ باز یحیى جواب منفى مى‏دهد.
این فقره صریح در این است كه سؤال كنندگان مسیح را غیر از آن پیامبرى كه در انتظارش بوده‏اند، مى‏دانسته‏اند. در این‏باره چند نكته قابل ذكر است:
1. مفسرانِ كتاب مقدس عبارت «آن نبى» را اشاره به همان پیامبرى مى‏دانند كه در سفر تثنیه باب 18 حضرت موسى وعده داده بود.(12)
2. آن پیامبر در بین یهودیان چنان معروف بوده كه اشاره كوتاه «آن نبى» براى انتقال به آن كافى بوده است. به گفته برخى، آنان منتظر پیامبرى بوده‏اند كه سید انبیا و بزرگ‏ترین آنان بوده است.(13)
3. كسانى كه از حضرت یحیى سؤال مى‏كرده‏اند كاهنان قوم و برگزیدگان مركز یهودیت آن زمان، یعنى اورشلیم، بوده‏اند.
4. شكى نیست كه این مسئله، یعنى انتظار یك پیامبر بزرگ، مسئله بسیار مهمى است و اگر آنان اعتقاد خطایى در این‏باره داشته‏اند، حضرت یحیى مى‏باید آنان را متوجه خطایشان بگرداند نه این‏كه خطاى آنان را تأیید كند. از حضرت یحیى سؤال شده است كه آیا تو مسیح هستى و او جواب منفى داده است، باز از او مى‏پرسند كه آیا تو آن نبى هستى؟ اگر در واقع مسیح همان نبى بوده است باید حضرت یحیى پاسخ دهد كه این دو یكى هستند، و نه این‏كه پاسخ دهد كه نه، آن هم نیستم.
5. در فقره دیگرى از انجیل یوحنا كسانى حضرت عیسى را مصداق آن نبى دانسته‏اند (یوحنا، 6:14)؛ اما در موارد دیگرى بین مردم اختلاف شده است كه آیا این فرد (عیسى) مسیح است یا آن پیامبر: «آنگاه بسیارى از آن گروه چون این كلام را شنیدند، گفتند در حقیقت این شخص همان نبى است و بعضى گفتند او مسیح است... پس درباره او در میان مردم اختلاف افتاد» (یوحنا، 7:40ـ43). از این فقره برمى‏آید كه همه كسانى كه در آن مكان حاضر بوده‏اند مسیح را غیر از آن نبى مى‏دانسته‏اند؛ زیرا وقتى یك دسته گفته‏اند او آن نبى است، اگر در نظر دسته دوم، كه او را مسیح مى‏دانستند، مسیح با آن نبى یكى بود پس نباید اختلافى در كار باشد.
6. در موردى دیگر در قسمت‏هاى عهد جدید، كسانى عیسى را همان نبى دانسته‏اند (اعمال 3:22 و 7:37) كه البته اعتبار دیگر قسمت‏هاى عهد جدید نزد مسیحیان به اندازه اناجیل نیست و اعتبار سخن دیگران به اندازه سخن حضرت یحیى نیست و بر فرض كه اختلاف باشد براى اثبات سخن قرآن همان تأیید حضرت یحیى كافى است.
از مجموع این دو فقره عهد قدیم و جدید مى‏توان استفاده كرد كه در تورات و اناجیل فعلى فقراتى وجود دارد كه آمدن پیامبرى را با اوصافى كه بر پیامبر اسلام منطبق است، بشارت داده‏اند. همین كه فقره‏اى از این دو كتاب با سخن قرآن منطبق باشد براى تبیین آن كافى است.
در پایان این بحث جا دارد كه به مسئله دیگرى كه با این بحث مرتبط است، اشاره كنیم: آیا مسیحیان و یهودیانى كه در صدر اسلام در حجاز مى‏زیستند، منتظر ظهور پیامبرى در آن منطقه بوده‏اند؟ پاسخ به این سؤال در رابطه با یهودیان آسان‏تر است. چون همان‏طور كه گذشت حضرت موسى وعده آمدن پیامبرى را داده است و همان‏طور كه گذشت یهودیان او را غیر از عیسى مى‏دانسته‏اند. حتى اگر به لحاظ تاریخى دلیلى بر آن نداشته باشیم، وقوع آن محذورى ندارد. اما در مورد مسیحیان وضع به گونه دیگرى است. در عهد جدید دو نوع الهیات وجود دارد كه بر طبق یكى از آنها مسیح پیامبرى از پیامبران خداست و بر طبق دیگرى مسیح خداى مجسد است. بر طبق الهیات نخست، آمدن پیامبرى بعد از حضرت عیسى مشكلى ایجاد نمى‏كند، اما بر طبق الهیات دوم دوره نبوت با آمدن مسیح به پایان رسیده است و بعد از آمدن خود خدا دیگر معنا ندارد كه پیامبرى بیاید. مشكل در اینجاست كه در همان سده‏هاى نخست مسیحى، و قبل از اسلام، الهیات نوع دوم غلبه قطعى و نهایى یافته، اكثریت قریب به اتفاق مسیحیان این الهیات را پذیرفتند. بنابراین آنان به لحاظ الهیاتى نمى‏توانسته‏اند منتظر پیامبر دیگرى بوده باشند.
با این حال، آنان با یك مشكل جدى روبه‏رو هستند و آن این‏كه وعده حضرت موسى در سفر تثنیه در نزد آنان مسلم بوده است. از سوى دیگر تعابیر «پیامبرى مانند موسى» با این الهیات همخوان نیست. پس اگر بخواهند مصداق این پیامبر را كسى غیر از مسیح بدانند باید دست از الهیات خود بردارند، و اگر بخواهند الهیات رایج را نگاه دارند با این مشكل روبه‏رو مى‏شوند كه بر طبق وعده حضرت موسى(ع) پیامبرى مانند موسى مى‏آید در حالى كه الهیات آنان حضرت مسیح را نه با موسى و نه با هیچ پیامبر دیگرى قابل مقایسه نمى‏داند.
قطعا نویسنده انجیل یوحنا هم با همین مشكل روبه‏رو بوده است. برطبق این انجیل ـ برخلاف سه انجیل دیگر ـ مسیح خدایى است كه در زمانى خاص جسم گرفته و به شكل انسان در آمده است. حال چگونه نویسنده انجیل مى‏توانسته است مصداق پیامبر موعود را مسیح بداند؟
با این حال، شاید فرآیند سلطه الهیات عیسى‏خدایى یا تثلیثى فرایندى تدریجى بوده است. سلطه نهایى این الهیات در اواخر قرن چهارم و پس از شوراى قسطنطنیه در سال 381 م رخ داده است. آنچه در این شورا تصویب نهایى یافت، مسیحیت تثلیثى بود كه امپراتور تئودوسیوس آن را دین رسمى امپراتورى اعلام كرد و مخالفان آن را تحت پیگرد قرار داد:
این مسیحیت «راست كیشىِ تثلیثى» توسط تئودوسیوس، تنها دین رسمى امپراتورى گردید. او گفت همه مردم تحت حكومت او باید با دینى زندگى كنند كه «گفته مى‏شد پطرس الهىِ رسول، به رومیان داده است». آنها باید اعتقاد داشته باشند كه «خداى پدر و پسر و روح‏القدس با شأنى مساوى در تثلیثِ مقدس هستند»... بدعت‏گذاران و مشركان در معرض جریمه قرار گرفتند... آریوس پس از مرگش به دلیل انكار الوهیت كامل كلمه محكوم شد.(14)
همین‏طور كه از عبارت این نویسنده مسیحى برمى‏آید، الهیات تثلیثى با زور حكومت غلبه نهایى یافته است و مخالفان آن با فشارى سخت روبه‏رو بوده‏اند. در این اوضاع سخت، براى كسانى كه این الهیات را قبول نداشتند چاره‏اى جز فرار از امپراتورى روم نبوده است. امكان دارد كه برخى از مخالفان این الهیات به حجاز، كه منطقه‏اى دورافتاده بود، كوچ كرده باشند و مطابق الهیاتى كه در آن، مسیح تنها یك انسان و بنده خدا و پیامبر او بود، منتظر پیامبر دیگرى بودند.
_______________________________________
1. Spinoza, pp. 120-132؛ و رك: باروخ اسپینوزا، مصنف واقعى اسفار خمسه ترجمه علیرضا آل بویه، هفت آسمان، شماره اول، ص 79 ـ 103.
2. weinfeld, Moshe: "Bible Criticism", Contemporary Jewish Religious Thought, pp.35-39; كلام مسیحى ، ص 23
3. كلام مسیحى، ص 26 ـ28؛ تاریخ كلیساى قدیم، ص 66.
4. تاریخ كلیساى قدیم، ص77؛ باستان‏شناسى كتاب مقدس، ص 116.
5. paraclete
6. محمد خاتم پیامبران، ص 511 ـ 512؛ محمد در تورات و انجیل، ص 231ـ235.
7. Harper"s Bible Dictionary, p. 499.
جهت اطلاع بیشتر رجوع كنید به مقاله «عهد جدید، تاریخ نگارش و نویسندگان»، هفت‏آسمان، شماره 3و4.
8. المیزان، ج19، ص253.
9. كلام مسیحى، ص26ـ28؛ تاریخ كلیساى قدیم، ص66.
10. سبحانى، جعفر، احمد موعود انجیل، (تفسیر سوره صف) انتشارات توحید، 1361.
11. رشید رضا، محمد، المنار، ج9، بیروت، دارالمعرفة، 1342 ه . ق، ص 230ـ300.
12. تفسیر الكتاب المقدس، جماعة من اللاهوتیین، ج1، ص 453 و ج5، ص 235؛ السنن القویم فى تفسیر اسفار العهد القدیم، ج2، ص 425؛ تفسیر العهد الجدید؛ شرح بشارة یوحنا، ولیم باركلى، ص 109 و...
13. تفسیر العهد الجدید، شرح بشارة یوحنا، ص 109.
14. مسیحیت و بدعت‏ها، ص 155.
دوشنبه 9/11/1391 - 1:44
اهل بیت
برخی از اهل تحقیق بتفصیل در اینباره‏قلمفرسائی کرده و حتی جداگانه کتاب نوشته‏اند که از آنجمله‏می‏توان کتاب‏«راه سعادت‏»استاد فقید و محقق ارزشمندمرحوم شعرانی و مقاله محققانه دیگری را که در کتاب‏«خاتم‏پیغمبران‏»در اینباره درج شده نام برد که چون با مقاله ما که درباره تاریخ تحلیلی اسلام است چندان ارتباطی ندارد و بیشتر بابحث نبوت خاصه رسول خدا«ص‏»ارتباط دارد تا با بحث ما و به‏اصطلاح یک بحث کلامی است نه تاریخی،نمی‏توانیم وقت‏خود و شما را با این بحث گسترده و عمیق بگیریم،ولی بهمان‏مقدار که مربوط به تاریخ می‏شود یک اشاره اجمالی نموده ومی‏گذریم:
طبق روایات زیادی که در کتابهای تاریخی و حدیث وسیره داریم بشارتهای زیادی از پیمبران گذشته و دانشمندان و کاهنان در باره ظهور پیامبر بزرگوار اسلام‏«ص‏»وارد شده که به‏اجمال و تفصیل از ظهور و ولادت و بعثت آنحضرت خبرداده‏اند،و علامه مجلسی‏«ره‏»در کتاب بحار الانوار در اینباره‏بابی جداگانه تحت عنوان‏«باب البشائر بمولده و نبوته‏»منعقدکرده که بسیاری از آن روایات را در آنجا گرد آورده.
و بهر صورت قسمتی از این روایات همان‏هائی است که درتورات و انجیل آمده مانند:
آیه 14 و 15 از کتاب یهودا که می‏گوید:
«لکن خنوخ‏«ادریس‏»که هفتم از آدم بود در باره همین اشخاص‏خبر داده گفت اینک خداوند با ده هزار از مقدسین خود آمد تا برهمه داوری نماید و جمیع بی‏دینان را ملزم سازد و بر همه کارهای‏بی دینی که ایشان کردند و بر تمامی سخنان زشت که گناهکاران‏بی دین بخلاف او گفتند...»
که ده هزار مقدس فقط با رسولخدا«ص‏»تطبیق می‏کند که‏در داستان فتح مکه با او بودند.بخصوص با توجه به این مطلب‏که این آیه از کتاب یهودا مدتها پس از حضرت عیسی‏«ع‏»نوشته شده.
و از آنجمله در سفر تثنیه باب 33 آیه 2 چنین آمده:
«و گفت‏خدا از کوه سینا آمد و برخاست از سعیر به سوی آنها ودرخشید از کوه پاران و آمد با ده هزار مقدس از دست راستش بایک قانون آتشین...».
که طبق تحقیق جغرافی دانان منظور از«پاران‏»-یا فاران‏مکه است،و ده هزار مقدس نیز چنانچه قبلا گفته شد فقط قابل‏تطبیق با همراهان و یاران رسول خدا«ص‏»است.
و در فصل چهاردهم انجیل یوحنا:16،17،25،26 چنین‏است:
«اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید،و من از پدر خواهم‏خواست و او دیگری را که فارقلیط است‏به شما خواهد داد که‏همیشه با شما خواهد بود،خلاصه حقیقتی که جهان آنرا نتواندپذیرفت زیرا که آنرا نمی‏بیند و نمی‏شناسد،اما شما آنرامی‏شناسید زیرا که با شما می‏ماند و در شما خواهد بود.اینها رابه شما گفتم مادام که با شما بودم اما فارقلیط روح مقدس که اورا پدر به اسم من می‏فرستد او همه چیز را بشما تعلیم دهد و هرآنچه گفتم بیاد آورد».
که بر طبق تحقیق کلمه‏«فارقلیط‏»که ترجمه عربی‏«پریکلیتوس‏»است‏بمعنای‏«احمد»است و مترجمین اناجیل از روی عمد یا اشتباه آنرا به‏«تسلی دهنده‏»ترجمه کرده‏اند و درفصل پانزدهم:26 چنین است:
«لیکن وقتی فارقلیط که من او را از جانب پدر می‏فرستم و او روح‏راستی است که از جانب پدر عمل می‏کند و نسبت‏به من گواهی‏خواهد داد».
و در فصل شانزدهم:7،12،13،14 چنین است:
«و من به شما راست می‏گویم که رفتن من برای شما مفید است،زیرا اگر نروم فارقلیط نزد شما نخواهد آمد،اما اگر بروم او را نزدشما می‏فرستم اکنون بسی چیزها دارم که بشما بگویم لیکن‏طاقت تحمل ندارید،اما چون آن خلاصه حقیقت‏بیاید او شما رابهر حقیقتی هدایت‏خواهد کرد،زیرا او از پیش خود تکلم‏نمی‏کند آنچه می‏شنود خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد»
و قسمتی دیگر آنهائی است که از دانشمندان یهود وراهبان مسیحی و کاهنان و منجمان و دیگران نقل شده مانندسخنان دانشمندان یهودی بنی قریظه که با«تبع‏»پادشاه یمن‏گفتند (1) و سخنان عبد الله بن سلام (2) و آنچه از سیف بن ذی یزن نقل شده (3) ،و سخنان‏«بحیرا»و«نسطورا» (4) و«سطیح‏»و«شق‏» (5) و«قس بن ساعدة‏» (6) یکی از بزرگان مسیحیت و روایت‏ابو المویهب راهب (7) و«زید بن نفیل‏» (8) که باز هم برای نمونه‏بداستان زیر که خلاصه‏ای از نقل ابن اسحاق در سیره است توجه‏نمائید:
ابن هشام مورخ مشهور در تاریخ خود می‏نویسد: (9) ربیعة بن‏نصر که یکی از پادشاهان یمن بود خواب وحشتناکی دید و برای‏دانستن تعبیر آن تمامی کاهنان و منجمان را بدربار خویش احضارکرد و تعبیر خواب خود را از آنها خواستار شد.
آنها گفتند:خواب خود را بیان کن تا ما تعبیر کنیم؟
ربیعة در جواب گفت:من اگر خواب خود را بگویم و شماتعبیر کنید به تعبیر شما اطمینان ندارم ولی اگر یکی از شما تعبیرآن خواب را پیش از نقل آن بگوید تعبیر او صحیح است.
یکی از آنها چنین گفت:چنین شخصی را که پادشاه می‏خواهد فقط دو نفر هستند یکی‏«سطیح‏»و دیگری‏«شق‏»که‏این دو کاهن می‏توانند خواب را نقل کرده و تعبیر کنند.
ربیعة بدنبال آندو فرستاد و آنها را احضار کرد،سطیح قبل‏از«شق‏»بدربار ربیعة آمد و چون پادشاه جریان خواب خود رابدو گفت،سطیح گفت:آری در خواب گلوله آتشی را دیدی که‏از تاریکی بیرون آمد و در سرزمین تهامه در افتاد و هر جانداری‏را در کام خود فرو برد!
ربیعة گفت:درست است اکنون بگو تعبیر آن چیست؟
سطیح اظهار داشت:سوگند بهر جانداری که در این‏سرزمین زندگی می‏کند که مردم حبشه بسرزمین شما فرود آیند وآنرا بگیرند.
پادشاه با وحشت پرسید:این داستان در زمان سلطنت من‏صورت خواهد گرفت‏یا پس از آن؟
سطیح گفت:نه:پس از سلطنت تو خواهد بود.
ربیعة پرسید:آیا سلطنت آنها دوام خواهد یافت‏یا منقطع‏می‏شود!
گفت:نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطع‏می‏شود!
پرسید:سلطنت آنها بدست چه کسی از بین می‏رود؟ گفت:بدست مردی بنام ارم بن ذی یزن که از مملکت عدن‏بیرون خواهد آمد.
پرسید:آیا سلطنت ارم بن ذی یزن دوام خواهد یافت؟
گفت:نه آن هم منقرض خواهد شد.
پرسید:بدست چه کسی؟
گفت:به دست پیغمبری پاکیزه که از جانب خدا بدو وحی‏می‏شود.
پرسید:آن پیغمبر از چه قبیله‏ای خواهد بود؟
گفت:مردی است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بن‏نصر که پادشاهی این سرزمین تا پایان این جهان در میان پیروان‏او خواهد بود.
ربیعة پرسید:مگر این جهان پایانی دارد؟
گفت:آری پایان این جهان آنروزی است که اولین وآخرین در آنروز گرد آیند و نیکو کاران بسعادت رسند و بد کاران‏بدبخت گردند.
ربیعة گفت:آیا آنچه گفتی خواهد شد؟
سطیح پاسخداد:آری سوگند بصبح و شام که آنچه گفتم‏خواهد شد.
پس از این سخنان‏«شق‏»نیز بدربار ربیعه آمد و او نیز سخنانی نظیر گفتار«سطیح‏»گفت و همین جریان موجب شد تاربیعه در صدد کوچ کردن بسرزمین عراق برآید و به شاپور-پادشاه‏فارس-نامه‏ای نوشت و از وی خواست تا او و فرزندانش را درجای مناسبی در سرزمین عراق سکونت دهد و شاپور نیز سرزمین‏«حیرة‏»را-که در نزدیکی کوفه بوده-برای سکونت آنها در نظرگرفت و ایشانرا بدانجا منتقل کرد،و نعمان بن منذر-فرمانروای‏مشهور حیرة-از فرزندان ربیعة بن نصر است.
و بالاخره می‏رسیم به اشعاری که ادیب الممالک فراهانی‏در آن قصیده معروف خود سروده و مطلع آن چنین است:
برخیز شتربانا بر بند کجاوه کز چرخ همی گشت عیان رایت کاوه در شاخ شجر برخاست آوای چکاوه وز طول سفر حسرت من گشت علاوه بگذر بشتاب اندر از رود سماوه در دیده من بنگر دریاچه ساوه وز سینه‏ام آتشکده فارس نمودار
تا آنکه گوید:
با ابرهه گو خیر به تعجیل نیاید کاری که تو می‏خواهی از فیل نیاید رو تا بسرت طیر ابابیل نیاید بر فرق تو و قوم تو سجیل نیاید تا دشمن تو مهبط جبریل نیاید تاکید تو در مورد تضلیل نیاید تا صاحب خانه نرساند بتو آزار زنهار بترس از غضب صاحب خانه بسپار بزودی شتر سبط کنانة برگرداز این راه و مجو عذر و بهانه بنویس به نجاشی اوضاع،شبانه آگاه کنش از بد اطوار زمانه وز طیر ابابیل یکی بر بنشانه کانجا شودش صدق کلام تو پدیدار
تا آنجا که در باره ولادت آنحضرت گوید:
این است که ساسان به دساتیر خبر داد جاماسب به روز سوم تیر خبر داد بر بابک برنا پدر پیر خبر داد بودا بصنم خانه کشمیر خبر داد مخدوم سرائیل به ساعیر خبر داد وان کودک ناشسته لب از شیر خبر داد ربیون گفتند و نیوشیدند احبار از شق و سطیح این سخنان پرس زمانی تا بر تو بیان سازند اسرار نهانی گر خواب انوشروان تعبیر ندانی از کنگره کاخش تفسیر توانی بر عبد مسیح این سخنان گر برسانی آرد بمدائن درت از شام نشانی بر آیت میلاد نبی سید مختار فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد مولای زمان مهتر صاحبدل امجد آن سید مسعود و خداوند مؤید پیغمبر محمود ابو القاسم احمد وصفش نتوان گفت‏بهفتاد مجلد این بس که خدا گوید«ما کان محمد» بر منزلت و قدرش یزدان کند اقرار اندر کف او باشد از غیب مفاتیح و اندر رخ او تابد از نور مصابیح خاک کف پایش بفلک دارد ترجیح نوش لب لعلش بروان سازد تفریح قدرش ملک العرش بما ساخته تصریح وین معجزه‏اش بس که همی خواند تسبیح سنگی که ببوسد کف آن دست گهر بار ای لعل لبت کرده سبک سنگ گهر را وی ساخته شیرین کلمات تو شکر را شیروی به امر تو درد ناف پدر را انگشت تو فرسوده کند قرص قمر را تقدیر بمیدان تو افکنده سپر را واهوی ختن نافه کند خون جگر را تا لایق بزم تو شود نغز و بهنجار موسی ز ظهور تو خبر داد به یوشع ادریس بیان کرده به اخنوخ و همیلع شامول به یثرب شده از جانب تبع تا بر تو دهد نامه آن شاه سمیدع ای از رخ دادار برانداخته برقع بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع در دست تو بسپرده قضا صارم تبار
و البته در مورد بشارتهائی که نمونه‏اش را در عهد جدید وقدیم و انجیل و غیره خواندید تذکر این نکته که در سخن بعضی‏از نویسندگان نیز دیده می‏شود ضروری است که چون غرض ازذکر این بشارتها در کلمات انبیاء و بزرگان گذشته اطلاع یافتن‏طبقه خاصی از آیندگان یعنی دانشمندان و محققانی بود که تاحدودی ملهم باشند و مغرضان و منحرفان نتوانند به آنها دستبردزده و از تحریف و تصحیف مصون بماند از اینرو این بشارتهامعمولا دارای خصوصیات زیر است:
1-بشارتها معمولا واضح و روشن نیست و عموما در قالب‏استعارات و کنایات ذکر شده...
2-در این بشارتها نام رسمی پیمبران که بدان نام خوانده‏می‏شدند ذکر نشده و معمولا اوصاف و خصوصیات اخلاقی آنان‏ذکر شده مانند لفظ‏«مسیح‏»که در باره حضرت عیسی دربشارات آمده و«فارقلیط‏»که در بشارات رسول خدا ذکر گردیده...
3-در بشارات زمان و مکان نیز معمولا بدان معنی و مفهومی‏که نزد ما دارد ذکر نشده و بطور رمز و کنایه ذکر شده چنانچه دراخبار غیبیة ائمه اطهار و بخصوص امیر مؤمنان علیه السلام وروایات علائم ظهور نیز این خصوصیت‏بچشم می‏خورد که بخاطررعایت همان جهتی که ذکر شد بصورت رمز و اشاره و کنایة‏مطلب را بیان فرموده‏اند...
و بگفته یکی از نویسندگان‏«مصلحت‏خداوندی ایجاب می‏کرد که این بشارات مانندزیبائیهای طبیعت که محفوظ می‏ماند یا مانند صندوقچه‏جواهر فروشان که بدقت‏حفظ می‏شود در لفافه‏ای از اشارات‏محفوظ بماند تا مورد استفاده نسلهای بعد که بیشتر با عقل و دانش‏سر و کار دارند قرار گیرد». (10)
____________________
1-زندگانی پیغمبر اسلام تالیف نگارنده ص 40.
2-بحار الانوار ج 15 ص 180-186.
3-بحار الانوار ج 15 ص 180-186.
4 و 5 و 6-زندگانی پیغمبر اسلام ص 77 و 89 و 38 و 42.
7-اکمال الدین ص 111 و 112.
8-زندگانی پیغمبر اسلام ص 41.
9-آنچه ذیلا از سیره ابن هشام نقل کرده‏ایم تلخیص شده است.
10-خاتم پیغمبران ج 1 ص 502.
دوشنبه 9/11/1391 - 1:43
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته