• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 199
تعداد نظرات : 85
زمان آخرین مطلب : 3402روز قبل
دعا و زیارت

كسی كه نمازش را ضایع كند اعمال دیگرش را بیشتر ضایع خواهد كرد امام علی (ع)

يکشنبه 4/11/1388 - 13:15
دعا و زیارت
«لا یُقَبِّلُ الرَّجُلُ یَدَ الرَّجُلِ، فَإِنَّ قُبْلَةَ یَدِهِ كَالصَّلاةِ لَهُ.»:
كسى دست كسى را نمىبوسد، زیرا بوسیدن دست او مانند نماز خواندن براى اوست.
يکشنبه 4/11/1388 - 12:16
دعا و زیارت
- سه ویژگى برجسته مؤمن
لا یَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنًا حَتّى تَكُونَ فیهِ ثَلاثُ خِصال:1ـ سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ. 2ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِیِّهِ. 3ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِیِّهِ. فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَكِتْمانُ سِرِّهِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِیِّهِ فَمُداراةُ النّاسِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِیِّهِ فَالصَّبْرُ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ.
مؤمن، مؤمن واقعى نیست، مگر آن كه سه خصلت در او باشد:سنّتى از پروردگارش و سنّتى از پیامبرش و سنّتى از امامش. امّا سنّت پروردگارش، پوشاندن راز خود است،امّا سنّت پیغمبرش، مدارا و نرم رفتارى با مردم است،امّا سنّت امامش، صبر كردن در زمان تنگدستى و پریشان حالى است
يکشنبه 4/11/1388 - 12:15
دانستنی های علمی
نماز خواندن به معنای اعتراف به كنار گذاشتن مدعیان ربوبیت انسان است.

در بینش دینی، انسان موجودی است دارای دو بعد جسمی و روحی كه نیازهای هر یك از آنها باید تأمین شود. یكی از نیازهای روحی انسان، نیاز به پرستش است و بر این اساس همه انسانها از نوعی ستایش و پرستش برخوردار می‌باشند كه فقط مصداق این پرستش مهم است. حقیقت پرستش و نیایش، از مفهوم و مصداق واژة عبادت استخراج می‌شود .

انگیزه‌های پرستش عبارتند از:

      1-وجود كمال در پرستش شونده

   2-خدمتی كه دیده است و نعمتهایی كه دریافت كرده است.

   3-به منظور جبران كمبودها .

      4-برای دفع ضرر احتمالی.

      5-تسلط پرستش شونده بر تمام امور انسان.

چرا نماز بخوانیم؟

این سؤال اختصاص به این عصر ندارد. بلكه در دوران ائمه نیز این سؤال مطرح بود. علت نماز خواندن این است كه نماز خواندن، اعتراف به ربوبیت خداست یعنی اعتراف به اینكه همه چیز عالم تحت اراده و تدبیر خداست.

نماز خواندن،‌ ایستادن در برابر خداوند بزرگ و مسلط بر امور با حالت ذلت و فقر و ضعف و خضوع می‌باشد. این سؤال نیز ذهن عده‌ای را مشغول می‌كند كه نماز خواندن چه فایده‌ای دارد؟

پاسخ به این سؤال از سه جنبه عقلی‌ و نقلی و تربیتی در این مقاله آمده است .

در انتهای مقاله ، ضرورت الگوبرداری انسان مطرح می‌شود كه برای پیمودن راههای پرخطر این نیاز، احساس می‌شود  كه در نماز شهادت به رسالت پیامبر (ص) با این روحیه تناسب دارد.

يکشنبه 4/11/1388 - 12:14
دعا و زیارت
وقتی ابوثمامه شهادت پی در پی یاران امام را دید به حضرت عرض كرد یا ابا عبدالله جانم فدایت، می بینم كه این لشگر به تو نزدیك شدند ولی به خدا سوگند تو به شهادت نباید برسی مگر اینكه من پیش از تو به شهادت برسم. لذا من دوست دارم كه نماز ظهر كه وقتش رسیده با تو بخوانم و سپس نزد خدا برویم. امام سر را بلند كردند و به آسمان نگریستند و فرمودند یاد نماز كردی خدایت تو را از نمازگزاران و ذاكرین قرار دهد.      (ذكرت الصلوه، جَعلكَ الله من المصلین الذكرینَ، نعم هذا اول وقتها)

     از اینها بخواهید از ما دست بردارند تا نماز بخوانیم حصین بن تمیم گفت نماز شما قبول نیست حبیب بن مظاهر گفت ایهاالحمار ای الاغ به گمانت نماز فرزند رسول الله (ص) قبول نیست و نماز تو میخوار قبول است. حصین بن تمیم خشمگین شد و به آنها حمله نمود و حبیب بن مظاهر پیش رفت و شمشیری به او زد ولی به جلوی اسب او خورد از روی اسب به زمین افتاد ولی یارانش او را نجات دادند. نبرد سختی شد و 62 نفر از یاران عمر سعد را كشت و مردی از بنی تمیم بر او حمله كرد و شمشیری به سر مبارك حبیب زد و او به شهادت رسید نام قاتل او بدیل بن صریم می باشد با شهادت حبیب قلب امام شكست و از خداوند برای او پاداش خواست و امام فرمود: خداوند به تو خیر دهد تو دانشمندی بودی كه در یك شب تمام قرآن را می خواندی بعدها فرزند حبیب بن مظاهر بنام قاسم بن الحبیب قاتل پدرش را بعد از ماهها تعقیب به قتل رساند.

    یاران نماز جماعت را پشت حضرت خواندند و زهیر بن قین و سعید بن عبدالله بعنوان محافظ امام جلوی او ایستادند . روایت شده سعید بن عبدالله حنفی جلوی امام ایستاد و هدف تیر دشمن قرار گرفت و امام هر عملی انجام می داد او خود را سپر حضرت می كرد آنقدر تیر به بدنش رسید كه به زمین افتاد و گفت بار خدایا، لعنت عاد و ثمود را بر آنها بفرست و گفت خدایا از قول من به پیغمبرت سلام برسان و آنچه درد و زخم دیدم به پیامبر برسان كه من در یاری فرزند او بودم سپس به شهادت رسید خود زهیر بن قین در نبردی روایت شده صد و بیست مرد را كشت و اشخاصی به نامهای كثیربن عبدالله شیعی و مهاجر بن اوس تمیمی او را به شهادت رساندند. ببینید، اصحاب امام حسین پیش او در جانبازی از به یكدیگر سبقت می گرفتند ولی با این وجود عده ای هم اندك و كمتر از تعداد انگشتان دست امام را یاری نكردند و لیاقت و سعادت یاری امام و شهادت در راه او را نداشتند مانند ضحاك بن عبدالله مشرقی.

يکشنبه 4/11/1388 - 12:11
دعا و زیارت
  می گفت: می دانی وقتی آدم با نزدیک ترین دوستش یا برادرش خداحافظی می کند و نمی داند باز هم او را می بیند یا نه، چه حالی دارد؟ می دانی نماز شهادت چند رکعت است؟ می دانی وقتی آدم خبر شهادت برادرش را می شنود، خبر شهید شدن دوستش حتی دوستی که فقط یک ساعت با او دوست بوده، یک نماز جماعت با او خوانده، چه حالی می شود؟ اصلا بوی خون تازه را حس کرده ای؟ بوی گریه را چطور؟ بوی خنده پیروزی؟ بوی فریاد الله الکبر، بوی جنگ؟ و...
    آنچه در بالا آمد، بخشی از گفته های علیرضا مالک بود که در متن مصاحبه ما با او نیامده ولی قبل از رسمیت یافتن گفتگو مطرح کرد.
    در یک روز پاییزی به اتفاق دوست عزیزم محمدرضاغلامی (مسئول مرکز فرهنگی غدیر” به دفتر کار جانباز علیرضا مالک در شهرداری منطقه چهارده رفتیم تا گفتگویی با وی داشته باشیم. بهتر است ادامه مطلب را از زبان وی بخوانیم؛
    وی ابتدا خود را اینگونه معرفی کرد: بنده علیرضا مالک جانباز 65% و سرپرست شهرداری منطقه چهارده هستم و نزدیک چهل بهار از عمر خود را پشت سر گذاشته ام. تحصیلاتم کارشناسی ارشد در رشته معماری از دانشگاه علم و صنعت است و به عنوان دانشجوی دکترای شهرسازی در یکی ازدانشگاههای کانادا به صورت غیرحضوری تحصیل می کنیم.
    حدود پانزده سال سابقه کار اجرایی دارم و سی ماه در مناطق جنگی حضور داشته ام که منجر به چهار مرحله مجروحیتم شد و برادرم که از من بزرگتر و شایسته تر بود به شهادت رسید.
    طی پانزده سال سابقه فعالیت اجرایی، در مراکز مختلفی حضور داشته ام از جمله آموزش و پرورش، جهاد سازندگی، سپاه پاسداران، بنیاد جانبازان، بنیاد تعاون سپاه و در شرکتهای خصوصی به عنوان مشاور فعالیت داشته ام. اکنون نیز بیش از یک صد روز است که به عنوان سرپرست شهرداری این منطقه در خدمت مردم هستم.
    مالک در ادامه به چگونگی حضورش در مناطق عملیاتی اشاره کرد و گفت: عمده فعالیت من در گردان تخریب بود .منهای دو سه مورد که اوایل اعزام به جبهه فعالیتهای هنری داشتم و در ستاد تبلیغات جنگ فعالیت می کردم.
    همانطور که اطلاع دارید تخریب، فعالیتش قبل از عملیات آغاز می شود و پس از عملیات نیز ادامه پیدا می کند و معمولا فراتر از خط مقدم است. بنده توفیق این را داشته ام که در گردان تخریب قرارگاه خاتم با خوبانی همچون شهید قاسمی و... مانوس باشم. اولین بار که مجروح شدم در عملیات والفجر هشت در منطقه فاو بود زمانی که برادر عزیزم شهید غلامرضا علیزاده روی دستان خودم به شهادت رسید و من هم دچار اصابت ترکش از ناحیه سر و موج گرفتگی شدم. همچنین از ناحیه کمر آسیب دیدم. خاطرم هست روز بیست و سوم اسفند ماه سال شصت و چهار برابر با سوم ماه رجب و روز جمعه بود. بیش از چهل روز از آن ماجرا نمی گذشت که جهت ادامه فعالیت به جبهه بازگشتم و در نهم اردیبهشت سال شصت و پنج در جزیره مجنون بودم که ماموریت پیدا کردم پل مرکزی جزیره مجنون را برش بدهم. علت آن نیز پیشگیری از پاتک دشمن بود که کار باید به وسیله مواد منفجره در دو مرحله صورت می گرفت. مرحله اول در حال استقرار خرج مواد منفجره بود. شهید ایمانی و شهید محسن اسمی در حال نصب کردن خرج ها و فتیله انفجار بودند که با فرود آمدن خمپاره شصت به شهادت رسیدند و هیچ اثری از پیکر آنان به دست نیامد.در اثر اصابت خمپاره شصت دیگری در سنگر کمین، من دچار آسیب دیدگی شدم و مصطفی، جعفر و بهروز نیز به شهادت رسیدند. خمپاره سوم که به زمین خورد من، عباس احسنی و رضا بورقانی دچار جراحت شده و به پشت خط منتقل شدیم. از آن دوازده نفری که برای انجام ماموریت رفته بودیم چهار نفر شهید شدند و سه نفر مجروح گردیدند. ماموریت نیمه کاره ماند و تانکهای دشمن عراقی شروع به پیشروی کرده بودند که گروه دیگری آمدند و کار ما را دنبال کرده و مانع از پیشروی دشمن شدند.
    برای بار سوم که مجروح شدم سال شصت و پنج در منطقه شلمچه و عملیات کربلای پنج بود. در اثر بمباران موقعیت گردان تخریب که در مجاورت سایت موشکی قرار داشت از ناحیه دست دچار مجروحیت شده و یکی از دوستانم به نام بهنام خرم بخت در آن بمباران بدنش قطعه، قطعه شد به شکلی که از فاصله های دور و نزدیک قطعات بدن او را برای دفن کردن جمع کردیم.
    روزهای پایانی جنگ کمتر از پنجاه روز از شهادت برادرم پرویز مالک نمی گذشت که به جبهه بازگشتم. در منطقه عملیاتی فکه تنگه ابوغریب همراه لشکر 27 حضرت رسول، گردان عمار حضور پیدا کردم و از پاتک های گسترده عراق جلوگیری می کردیم، گردان عمار در این روز عزیزان زیادی را از دست داد. به ویژه دسته شهادت آخرین مرحله مجروحیت من در این منطقه رخ داد و در اثر اصابت توپ مستقیم به شدت مجروح شدم.
    وی در پاسخ این سئوال که نظرش درباره درصد جانبازی چیست و آیا قبول دارد؟ گفت: این سطح بندی لازم است ولی در واقع این یک ملاک کمی است زیرا هنگامی که طبل جنگ نواخته شد و بچه ها با تمام وجود اعزام شدند هرگز تصور اینکه جنگ تمام شود و آنها زنده باشند در ذهنشان رسوخ نمی کرد. رفته بودیم که برویم و جان خود را در طبق اخلاص گذاشته بودیم و هرگز به این روزها فکر نمی کردیم که جانباز چند درصد شویم.لذا این مسائل به لحاظ ارائه خدمات به آنان است.
    علیرضا مالک در بخش دیگری از مصاحبه به فعالیت روزانه خوداشاره کرد و گفت: به لحاظ اینکه جراحات من داخلی است ونیاز به مراقبت دارم، بنابراین من از همسالان خود که فعالیت دارند زودتر خسته می شوم زیرا بیش از ده عمل از ناحیه شکم روی من انجام شده و ترکشهایی در بدنم وجود دارد که بعضا دچار خستگی می شوم ولی لطف خدا شامل حالم می شود. روزانه بیش از دوازده ساعت کار می کنم. دارای یک همسر و دو دختر هستم، تمام خاطرات سی ماه حضور در جبهه را در سینه ام حفظ کرده و در مصاحبه ها و سخنرانی ها بخشهایی از آنها را بیان می کنم ولی به صورت مستقل و کتاب جمع آوری نشده است. امیدوارم یک روز بتوانم آنچه را از جبهه و جنگ آموخته و تجربه کرده ام در قالب کتابی منتشر کنم.
    سرپرست شهرداری منطقه چهارده در پاسخ این سئوال که شرایط کنونی صدام را در جلسات دادگاه چگونه می بینید؟ گفت: می توانم بگویم نگاه من به صدام قبل از سقوط و بعد از سقوط یکی است. زیرا صرفا او را یک ابزاری می دانم که عده ای پشت سر او اهداف خود را دنبال می کنند و از او به عنوان یک مترسک استفاده می کنند. دیروز از او به شکلی دیگر استفاده می کردند و امروز هم در یک چهره و نقاب دیگری از او بهره می گیرند و همه اینها به خاطر حفظ منافع خودشان در منطقه است.
    مالک، کار در شهرداری را خداپسندانه قلمداد کرد و اضافه کرد: اگر انسان بخواهدکار کند شهرداری می تواند سنگر مناسبی برای انجام وظیفه باشد. اگر انسان با اعتقاد در این عرصه وارد نشود فرصت تبدیل می شود به تهدید و شهرداری ارتباط مستقیم با مردم دارد. مردم در زمینه های مختلف با شهرداری سر و کار دارند و اگر کسی با اعتقاد، به مردم خدمت کند به جای 24 ساعت 25 ساعت کار می کند و به جای 7 روز در هفته 8 روز کار می کند. نگاه مردم به شهرداری نسبت به سالهای گذشته خیلی تغییر پیدا کرده و بهتر شده است، ولی هنوز با آرمان شهر فاصله داریم. مقام معظم رهبری نیز طی دو مرحله مدیران شهرداری و شورای شهر را به حضور پذیرفتند و رهنمودهای لازم را ارائه کردند.
يکشنبه 4/11/1388 - 12:9
دانستنی های علمی

نشانه های سکته مغزی

یک متخصص مغز و اعصاب می‌گوید چنانچه شخصی را که سکته مغزی کرده، در کمتر از ۳ ساعت ببیند، می‌تواند عوارض سکته مغزی را به طور کامل اصلاح کند. «به طور کامل». او می‌گوید نکته این است که سکته مغزی شناخته شده، تشخیص داده شده و بیمار در کمتر از ۳ ساعت به مراکز درمانی رسانده شود.

شناخت سکته مغزی

شکر خدا فقط سه کار برای تشخیص کافی است. بخوانید و به یاد بسپارید

گاهی شناخت علایم سکته مغزی مشکل است. بدبختانه از هوش رفتن بیمار مشکل را بدتر می‌کند. شخصی که سکته کرده، ممکن است در شرایط بسیار خطرناکی قرار داشته باشد؛ اما اطرافیان نمی‌توانند مشکل را تشخیص دهند.

پزشکان می‌گویند اطرافیان با پرسیدن سه سؤال ساده می‌توانند سکته مغزی را تشخیص دهند

از بیمار بخواهید که لبخند بزند  

از بیمار بخواهید یک جمله ساده را بطور پیوسته بگوید

(مثلاً، امروز هوا آفتابی است)

از او بخواهید که هر دو دستش را بلند کند

اگر بیمار در انجام دادن هر یک از سه مورد فوق با مشکل روبرو شد بلافاصله با اورژانس تماس گرفته و این علایم را برای مسئول اورژانس توضیح دهید

نشانه جدید سکته مغزی...

زبانت را بیرون بیاور

توجه

یکی دیگر از نشانه‌های سکته مغزی این است که از بیمار بخواهید زبانش را بیرون بیاورد. اگر زبانش کج و معوج بود و یا به طرفین دهان متمایل شد نشانه سکته مغزی است
يکشنبه 4/11/1388 - 12:6
دانستنی های علمی


در Malachi آیه 3:3 آمده است:

« او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست »

این آیه برخی از خانمهای کلاس انجیل  خوانی را دچار سردرگمی کرد. آنها نمیدانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی میتواند داشته باشد. از این رو یکی از خانمها پیشنهاد داد فرایند تصفیه و پالایش نقره را بررسی کند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به اطلاع سایرین برساند.

همان هفته با یک نقرهکار تماس گرفت و قرار شد او را درمحل کارش ملاقات کند تا نحوه کار او را از نزدیک ببیند. او در مورد علت علاقه خود، گذشته از کنجکاوی در زمینه پالایش نقره چیزی نگفت.

وقتی طرز کار نقره کار را تماشا میکرد، دید که او قطعهای نقره را روی آتش گرفت و گذاشت کاملاً داغ شود. او توضیح داد که برای پالایش نقره لازم است آن را در وسط شعله، جایی که داغتر از همه جاست نگهداشت تا همه ناخالصیهای آن سوخته و از بین برود.

زن اندیشید ما نیز در چنین نقطه داغی نگه داشته میشویم. بعد دوباره به این آیه که میگفت: «او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست» فکر کرد. از نقرهکار پرسیدآیا واقعاً در تمام مدتی که نقره در حال خلوص یافتن است، او باید آنجا جلوی آتش بنشیند؟

مرد جواب داد بله، نه تنها باید آنجا بنشیند و قطعه نقره را نگهدارد بلکه باید چشمانش را نیز تمام مدت به آن بدوزد.. اگر در تمام آن مدت، لحظهای نقره را رها کند، خراب خواهد شد.

زن لحظهای  سکوت کرد. بعد پرسید: «از کجا میفهمی نقره کاملاً خالص شده است؟» مرد خندید و گفت: «خوب، خیلی راحت است. هر وقت تصویر خودم را در آن ببینم.»

اگر امروز داغی آتش را احساس می‌کنی، به یاد داشته باش که خداوند چشم به تو دوخته و همچنان به تو خواهد نگریست تا تصویر خود را در تو ببیند.

این مطلب را منتقل کنید. همین حالا کسی محتاج این است تا بداند که خدا در حال نگریستن به اوست و او در حال گذراندن هر شرایطی که باشد، در نهایت فردی بهتر خواهد بود.

«زندگی چون یک سکه است. تو میتوانی آن را هر طور که بخواهی خرج کنی، اما فقط یک بار.»

يکشنبه 4/11/1388 - 12:5
دانستنی های علمی
با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود "لطفا ۱۲ سوسیس و یک ران گوشت بدین" ۱۰ دلار همراه کاغذ بود. قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه و در دهان سگ گذاشت. سگ هم کیسه را گرفت و رفت. قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتاد. سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد. قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد. قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند. اتوبوس آمد، سگ جلوی اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت. صبر کرد تا اتوبوس بعدی آمد دوباره شماره آنرا چک کرد اتوبوس درست بود سوار شد. قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد. اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بیرون را تماشا می کرد. پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد. اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد. قصاب هم به دنبالش. سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید. گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید. اینکار را بازم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت. مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ کرد. قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد :چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است. این باهوش ترین سگی هست که من تا بحال دیدم. مرد نگاهی عاقل اندر صفی به قصاب کرد و گفت: تو به این میگی باهوش؟ این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه !!! نتیجه اخلاقی : اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود. دوم اینکه چیزی که شما انرا بی ارزش می دانید بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است. سوم اینکه بدانیم دنیا پر از این تناقضات است. پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهمتر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم
يکشنبه 4/11/1388 - 12:3
دانستنی های علمی

چرچیل (نخست وزیر سابق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر BBC برای مصاحبه می‌رفت.

هنگامی که به آن جا رسید به راننده تاکسی گفت آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.
راننده گفت: "نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم"
چرچیل از علاقه‌ی این فرد به خودش خوشحال و ذوق‌زده شد و یک اسکناس ده پوندی به او داد.
راننده تاکسی با دیدن اسکناس گفت: "گور بابای چرچیل! اگربخواهید، تا فردا هم این‌جا منتظر می‌مانم"

يکشنبه 4/11/1388 - 12:2
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته