• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1436
تعداد نظرات : 368
زمان آخرین مطلب : 5131روز قبل
کامپیوتر و اینترنت

6 تفاوت لپ تاپ و نت بوک

سهم نت بوک ها در بازار رایانه به سرعت در حال افزایش است و این دستگاه ها اغلب به عنوان جایگزین آینده لپ تاپ ها قلمداد می شوند، با این وجود همچنان برخی از کاربران درباره این که نت بوک چیست و چه فرقی با لپ تاپ دارد، سر درگم اند.
بی شک لپ تاپ و نت بوک هر دو
مزایا و معایبی دارند اما می توان از چند نظر تفاوت آن ها را بررسی کرد تا با توجه به کاری که انجام می دهیم دریابیم کدام یک برای ما مناسب تر خواهد بود.


 

اندازه: آن چه در نظر اول درباره نت بوک جلب توجه می کند، اندازه آن است؛ اندازه نمایشگر نت بوک اغلب از ۷ تا ۱۰ اینچ است اما اندازه لپ تاپ ها اغلب از ۱۴ اینچ آغاز می شود. این مسئله موجب می شود نت بوک در مقایسه با لپ تاپ بسیار کوچک تر و سبک تر باشد. همچنین قابل حمل تر است و آن را می توان در کیف یا کوله پشتی کوچک حمل کرد.
قدرت: اندازه کوچک نت بوک ها آن ها را از نظر مصرف نیرو بهینه می کند، بنابراین می توان از یک نت بوک به مدت ۵ تا ۶ ساعت بدون شارژ مجدد باتری استفاده کرد که ۳ برابر طولانی تر از یک لپ تاپ معمولی است. این ویژگی به همراه راحتی حمل، نت بوک را به دستگاه پرطرفدار مسافران مسافت های دور تبدیل می کند.
کارآمدی:اندازه، تنها تفاوت میان لپ تاپ و نت بوک نیست؛ عیب اصلی نت بوک ها مربوط به کارآمدی ضعیف تر آن ها از نظر سخت افزاری است. سرعت هارددرایو و پردازنده حافظه های گرافیکی پایین تر به طور روشن ارزشی به جذابیت نت بوک ها اضافه نمی کند.
بنابراین انجام هرگونه کار سنگین مانند ویرایش گرافیک یا ویدئو به آسانی کار در لپ تاپ ها نخواهد بود. حتی پخش بیش از اندازه ویدئو در سایت هایی مانند یوتیوب نیز می تواند سرعت نت بوک را به میزان قابل ملاحظه ای کاهش دهد.
صفحه کلید: یک ایراد عمده وارد شده در مورد نت بوک ها به ابعاد صفحه کلید آن ها مربوط است. در صورتی که کاربر انگشتان بلندی داشته باشد، مجبور است زمان زیادی برای تصحیح آن چه تایپ کرده است، صرف کند، نت بوک ها اغلب صفحه کلیدهای کوچکی دارند از این رو کار تایپ با آن ها دشوار است.
درایوهای نوری و اتصال به اینترنت: نت بوک ها اغلب درایو دیسک نوری ندارند، به این معنی که از CD یا DVDخبری نیست. با این همه اتصال به اینترنت یک مسئله محوری در تمامی نت بوک هاست. تمامی آن ها با وای فای تعبیه شده عرضه و شمار روز افزونی از آن ها به بلوتوث مجهز شده است، بنابراین می توان آن  را برای اتصال به اینترنت به یک شبکه تلفن همراه نسل سوم متصل کرد.
قیمت: نکته آخری که چندان هم کم اهمیت نیست، قیمت است؛ نت بوک ها بسته به امکانات بین ۲۰۰ تا ۵۰۰ دلار قیمت دارند، در حالی که قیمت ارزان ترین لپ تاپ از ۴۰۰ دلار آغاز می شود. با یک لپ تاپ مدل پایین می توان به اینترنت متصل شد، اسناد را ایجاد و ویرایش و بازی هایی را اجرا کرد که برای نمایش بدون مشکل نیازبه گرافیک بالایی ندارند. مدل های بالاتر ظرفیت ذخیره سازی بیشتر، RAMبالاتر و امکانات بیشتری دارند.
منبع: خراسان نیوز
پنج شنبه 19/1/1389 - 17:50
ادبی هنری

آورده اند ک ه فقیهی مشهور از اهل خراسان وارد بغداد شد و چون هارون الرشید شنید که آن مرد به شهر

بغداد آمده اورا به دارالخلافه طلبید .

آن مرد نزد هارون الرشید رفت . خلیفه مقدم او را گرامی داشت و با عزت او را نزدیک خود نشاند و

مشغول مباحثه شدند . در همین اثنا بهلول وارد شد . هارون او را به امر جلوس داد . آن مرد نگاهی به

وضع بهلول انداخت و به هارون الرشید گفت : عجب است از مهر و محبت خلیفه که مردمان عادی را

اینطور محبت می نماید و به نزد خود راه میدهد . چون بهلول فهمید که آن شخص نظرش به اوست با

کمال قدرت به آن مرد تغییر نمود و گفت :

به علم ناقص خود غره مشو و به وضع ظاهر من نگاه منما . من حاضرم با تو مباحثه نمایم و به خلیفه ثابت

نمایم که تو هنوز چیزی نمی دانی ؟

آن مرد در جواب گفت : شنیده ام که تو دیوانه ای و مرا با دیوانه کاری نیست . بهلول گفت : من به

دیوانگی خود اقرار می نمایم ولی تو به نفهمی خود قائل نیستی ؟

هارون الرشید نگاهی از روی غضب به بهلول انداخت و او را امر به سکوت داد ولی بهلول ساکت نشد

و به هارون الرشید گفت اگر این مرد به علم خود اطمینان دارد مباحثه نماید . هارون به آن مرد فقیه

گفت : چه ضرر دارد مسائلی از بهلول سوال نمایی ؟

آن مرد گفت به یک شرط حاضرم و آن شرط بدین قرار است که من یک معما از بهلول می پرسم ،

اگر جواب صحیح داد من هزار دینار زر سرخ به او می دهم ولی اگر در جواب عاجز ماند باید هزار

دینار زر سرخ به من بدهد .

بهلول گفت : من از مال دنیا چیزی را مالک نیستم و زر و دیناری موجود ندارم ولی حاضر چنانچه

جواب معمای تو را دادم زر از تو بگیریم و به مستحقان بدهم و چنانچه در جواب عاجز ماندم در اختیار

تو قرار بگیرم و مانند غلامی به تو خدمت نمایم . آن مرد قبول نمود و بعد معمایی بدین نحو از بهلول

سوال کرد :

در خانه ای زنی با شوهر شرعی خود نشسته و در همین خانه یک نفر در حال نماز گذاردن است و نفر

دیگر هم روزه دارد . در این حال مردی از خارج وارد این خانه میشود به محض وارد شدن آن زن و

شوهری که در آن خانه بودند به یکدیگر حرام می شوند و آن مردی که نماز می خواند نمازش باطل و

مرد دیگر روزه اش باطل می گردد . آیا میتوانی بگویی این مرد که بود ؟

بهلول فوراً جواب داد :

مردی که وارد این خانه شد سابقاً شوهر این زن بود . به مسافرت می رود و چون سفر او به طول می

انجامد و خبر می آورند که او مرده است ، آن زن با اجازه حاکم شرعی به ازدواج این مرد که پهلوی او

نشسته بود در می آید و به دو نفر پول می دهد که یکی برای شوهر فوت شده اش نماز و دیگری روزه

بگیرد . در این بین شوهر سفر رفته که خبر کشته شدن او را منتشر کرده بودند ، از سفر باز می گردد .

پس از شوهر دومی بر زن حرام می شود و آن مرد که نماز برای میت می خواند نمازش باطل می گردد

و همچنین آن یک نفر که روزه داشت چون برای میت بود روزه او هم باطل می شود .

هارون الرشید و حاضرین مجلس از حل معما و جواب صحیح بهلول بسیار خوشحال شدند و همه به

بهلول آفرین گفتند . بعد بهلول گفت الحال نوبت من است تا معمایی سوال نمایم . آن مرد گفت سوال

کن . بهلول گفت :

اگر خمره ای پر از شیره و خمره ای پر از سرکه داشته باشیم و بخواهیم سکنگبین درست نماییم . پس

یک ظرف از سرکه برداریم و یک ظرف هم از شیره و این دو را در ظرفی ریخته و بعد متوجه شویم که

موشی در آنهاست ، آیا می توانی تشخیص بد هی که آن موش مرده در خمره سرکه بوده یا در خمره

شیره ؟

آن مرد بسیار فکر نمود و عاقبت در جواب دادن عاجز ماند . هارون الرشید از بهلول خواست تا خود

جواب معما را بدهد . پس بهلول گفت :

اگر این مرد به نفهمی خود اقرار نماید جواب معما را می دهم . ناچاراً آن مرد اقرار نمود . سپس بهلول

گفت :

باید آن موش را برداریم و در آب شسته و پس از آنکه کاملاً از شیره و سرکه پاك شد شکم او را پاره

نماییم اگر در شکم او سرکه باشد پس در خمره سرکه افتاده و باید سرکه را دور ریخت و اگر در شکم

او شیره باشد پس در خمره شیره افتاده و باید شیره ها را بیرون ریخت . تمام اهل مجلس از علوم و

فراست بهلول تعجب نمودند و بی اختیار او را آفرین می گفتند و آن مرد فقیه سر به زیر ناچاراً هزار دینار

که شرط نموده بود را تسلیم بهلول نمود و بهلول تمانی آنها را در میان فقیریان تقسیم نمود .

پنج شنبه 19/1/1389 - 17:46
ادبی هنری

آورده اند که بهلول در خرابه ای مسکن داشت و جنب آن خرابه کفش دوزی دکان داشت که پنجره ای

از کفش دوزی به خرابه بود . بهلول چند درهمی ذخیره نموده بود و آنها را در زیر خاك پنهان کرده و

گه گاه پولها را بیرون آورده و به قدر احتیاج از آنها بر می داشت . از قضا روزی به پول احتیاج داشت

رفت و جای پولها را زیر و رو نمود ، اثری از پولها ندید . فهمید که پولها را همان کفش دوز که پنجره

دکان او رو به خرابه است برده است . بدون آنکه سرو صدایی کند نزد او رفت و کنار او نشست و بنا

نمود از هر دری سخن گفتن و خوب که سر کفش دوز را گرم کرد آنگاه گفت :

رفیق عزیز برای من حسابی بنما . کفش دوز گفت بگو تا حساب کنم . بهلول اسم چند خرابه و محل را

برد و اسم هر محل را که می برد مبلغی هم ذکر می نمود تا آخر و آخرین مرتبه گفت : در این خرابه هم

که من منزل دارم فلان مبلغ . بعد جمع حسابها را از کفش دوز پرسید که دو هزار دینار می شد . بهلول

تاملی نمود و بعد گفت : رفیق عزیز الحال می خواهم یک شورت هم از تو بنمایم . کفش دوز گفت

بکن . بهلول گفت : می خواهم این پولها را که در جاهای دیگر پنهان نموده ام تمامی را در همین خرابه

که منزل دارم پنهان نمایم آیا صلاح است یا خیر ؟

کفشدوز گفت : بسیار فکر خوب و عالی است و تمام پولهایی را که در جاهای دیگر داری در این منزل

پنهان نما . بهلول گفت پس فرمایش تو را قبول می نمایم و می روم تا تمام پولها را بردارم و بیاورم و در

همین خرابه پنهان نمایم و این را بگفت و فوراً از نزد کفشدوز د ور شد . کفشدوز با خود گفت خوب

است این مختصر پولی را که از زیر خاك بیرون آورده ام سرجای خود بگذارم بعد که بهلول تمامی

پولها را آورد به یکبار محل آنها را پیدا نمایم و تمام پولهای او را بردارم . با این فکر تمام پولهایی را که

از بهلول ربوده بود سر جایش گذاشت . پس از چند ساعتی که بهلول به آن خرابه آمد و محل پولها را

نگاه کرد دید که کفشدوز پولها را باز آورده و سر جای خود گذارده است . پولها را برداشت و شکر

خدای را به جای آورد و آن خرابه را ترك نمود و به محل دیگری رفت ولی کفشدوز هرچه انتظار

بهلول را می کشید اثری از او نمی دید . بعد از چند روز فهمید که بهلول او را فریب داده و به این ترتیب

پولهای خود را باز گرفته است .

پنج شنبه 19/1/1389 - 17:45
ادبی هنری

روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسم که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند .

با این حال وقت خروج از حمام بهلول ده دینار که همراه داشت را به استاد حمام داد و

کارگران چون این بذل و بخشش را دیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کردند.

بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت ولی این دفعه تمام کارگران با کمال احترام او را شست و شو نموده و

مواظبت بسیار نمودند ، ولی با اینهمه سعی و کوشش کارگران موقع خروج از حمام بهلول فقط یک

دینار به آنها داد ، حمامی ها متغیر گردیده پرسیدند سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت

چیست ؟

بهلول گفت : مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده پرداخت نمودم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شماها ادب و رعایت مشتری های خود را بنمایید .

پنج شنبه 19/1/1389 - 17:44
ادبی هنری

روزی بهلول بر هارو ن وارد شد . خلیفه مشغول صرف شراب بود و خواست خود را از خوردن حرام

تبرئه نماید . بدین لحاظ از بهلول سوال نمود :

اگر کسی انگور خورد حرام است ؟ بهلول جواب داد نه . خلیفه گفت بعد از خوردن انگور آب هم

بالای آن خورد چه طور است ؟ بهلول جواب داد اشکالی ندارد . باز خلیفه گفت بعد از خوردن انگور و

آب مدتی هم در آفتاب نشیند ؟ بهلول گفت : بازهم اشکالی ندارد .

پس خلیفه گفت : چطور همین انگور و آب را اگر مدتی در آفتاب گذارند حرام است ؟

بهلول جواب داد اگر قدری خاك بر سر انسان ریزند آیا به او صدمه می رساند ؟ خلیفه جواب داد نه .

بهلول گفت بعد از آن هم مقداری آب بر سر انسان ریزند صدمه می رساند ؟ خلیفه جواب داد نه .

بهلول گفت اگر همین آب و خاك را به هم مخلوط نمایند و از آن خشتی بسازند و به سر انسان بزنند

صدمه می رسد یا نه ؟ خلیفه : البته سر انسان می شکند .

بهلول گفت چنانکه از ترکیب آب و خاك سر آدم می شکند و به او صدمه می رسد ، از ترکیب آب و

انگور هم متاعی بدست می آید که از خوردن آن صدمه های فراوان به انسان وارد می آید و خورنده آن

حد لازم دارد . خلیفه از جواب بهلول متحیر و دستور داد تا بساط شراب را بردارند

پنج شنبه 19/1/1389 - 17:42
ادبی هنری

آورده اند که روزی بهلول به قصر هارون رفت و در بین راه هارون رادید . هارون پرسید : بهلول کجا می

روی ؟ بهلول جواب داد به نزد تو می آیم . هارون گفت :

من به قصد رفتن به مکتب خانه می روم تا از نزدیک وضع فرزندانم امین و مامون را ببینم و چنانچه مایل

باشی می توانی همراه من بیایی .

بهلول قبول نمود و به اتفاق هارون وارد مکتبخانه شدند .ولی آن وقت امین و مامون برای چند دقیقه

اجازه گرفته و بیرون رفته بودند . هارون از معلم از وضع امین و مامون سولاتی نمود . معلم گفت :

امین که فرزند زبیده که سرور زنان عرب است ولی بسیار کو دن و بی هوش است و بلعکس مامون بسیار

بافراست و زیرك و چیز فهم . هارون قبول ننمود .

آموزگار کاغذی زیر فرش محل نشستن مامون گذارد و خشتی هم زیر فرش امین نهاد و پس از چند

دقیقه که امین و مامون وارد مکتبخانه شدند و چون پدر خود را دیدند زمین ادب را بوسه داده و سر جای

خود نشستند . مامون چون نشست متفکر به سقف و اطراف خود نگاه می کرد . معلم به مامون گفت :

تو را چه می شود که چنین متفکری ؟

مامون جواب داد ، از موقعی که از مکتب خانه خارج شدم و تا به حال که نشسته ام یا زمین به اندازه

کاغذی بالا آمده یا اینکه سقف به همین اندازه پایین رفته است .

در این حال آموزگار از امین سوال نمود آیا تو هم چنین احساسی می نمایی ؟

امین جواب داد : چیزی حس نمی کنم . آموزگار لبخندی زده و آن دو را مرخص نمود . چون امین و

مامون از مکتبخانه خارج شدند معلم به هارون گفت : بحمدالله که به حضرت خلیفه حرف من ثابت شد.

خلیفه سوال نمود : آیا سبب آن را می دانی ؟

بهلول جواب داد اگر به من امان دهی حاضرم علت آن را بگویم . هارون جواب داد در امانی هرچه می

دانی بگو . بهلول گفت :

ذکاوت و چالاکی اولاد از دو جهت است . جهت اول چنانچه مرد و زن به میل و رغبت سرشار و

شهوت طبیعی با هم آمیزش نمایند اولاد آنها با ذکاوت و زیرك می شود و سبب دوم چنانچه زن و

شوهر از حیث خون و نژاد با هم تفاوت داشته باشند ، اولاد آنها زیرك و باهوش و قوی می شود چنانچه

این امر در درختان و حیوانات هم به تجربه رسیده است و چنانچه درخت میوه را به درخت م یوه دیگر

پیوند بزنند آن میوه آن شاخه پیوند خورده بسیار مرغوب و اعلا می شود و نیز اگر دو حیوان مثلاً الاغ و

اسب با هم آمیزش دهند قاطر از آن دو متولد می شود که بسیار باهوش و قوی و چالاك می باشد .

بنابراین امین که فراست خوبی ندارد از این سبب است که خلیفه و ز بیده از یک خون و یک نژاد می

باشند و مامون که با این فراست و ذکاوت قوی می باشد از آن لحاظ است که مادر او از نژادی غریب و

با خون خلیفه تفاوت بسیار دارد .

خلیفه از جواب بهلول خنده نمود و گفت : از دیوانه غیر از این توقعی نمی توان داشت . ولی معلم در دل

حرف بهلول را تصدیق نمود

پنج شنبه 19/1/1389 - 17:39
ادبی هنری

روزی مردی زشت و بداخلاق از بهلول سوال نمود که خیلی میل دارم که شیطان را ببینم . بهلول گفت :

اگر آئینه در خانه نداری در آب زلال نگاه کن شیطان را خواهی دید .

پنج شنبه 19/1/1389 - 17:38
ادبی هنری

آورده اند که اعرابی شترش به مرض جرب مبتلا شده بود . به او توصیه نمودند تا روغن کرچک به او

بمالد . اعرابی شتر را سوار شده تا به شهر رود و روغن بخرد . نزدیک شهر به بهلول گفت :

شترم به مرض جرب مبتلا شده و گفته اند روغن کرچک بمالم خوب می شود ، و لی من عقده دارم که

تاثیر نفس تو بهتر است . استدعا می کنم دعایی بخوانی تا شترم از این مرض نجات پیدا کند . بهلول

جواب داد : اگر روغن کرچک بخری و با دعاوی من قاطی کنی ممکن است شتر خوب شود . والا

دعای تنها تاثیری نخواهد داشت .

پنج شنبه 19/1/1389 - 17:37
ادبی هنری

گویند روزی بهلول کفش نو پوشیده بود . داخل مسجدی شد تا نماز بگذارد . در آن محل مردی را دید

که به کفشهای او نگاه می کند . فهمید که طمع به کفش او دارد . ناچاراً با کفش به نماز ایستاد .آن دزد

گفت با کفش نماز نباشد . بهلول گفت : اگر نماز نباشد کفش باشد!

پنج شنبه 19/1/1389 - 17:36
ادبی هنری

آورده اند که روزی هارون الرشید از راهی می گذشت . بهلول رادید که چوبی سوار شده و با کودکان

می دود . هارون او را صدا زد . بهلول پیش رفت و گفت چه حاجت داری ؟

هارون گفت مرا پندی ده . بهلول گفت :

به بصره های خلفای ماضیه و قبرهای ایشان از روی دیده بصیرت نگاه کن و این خود موعظه و پند عظیم

است و به دیده تحقیق میدانی آنها مدتی با ناز و نعمت و عیش و عشرت در این قصرها به سر بردند و

الآن همه آنها در آغوش خاك تیره در مجاورت مار و مور به سر می برند و با هزاران افسوس و حسرت

از اعمال بد خودشان پشیمان هستند ولی چاره ندارند . بدان که ما هم به سرنوشت آنها عنقریب خواهیم

رسید .

هارون از پند بهلول بر خود لرزید و باز سوال نمود چه کنم که خدا از من راضی باشد . بهلول گفت :

عملی انجام ده که خلق خدا از تو راضی باشند . گفت : چه کنم که خلق خدا راضی باشند :

گفت : عدل و انصاف را پیشه ک ن و آنچه به خود روا نداری به دیگری روا مدار و عرض و ناله مظلوم را

با بردباری بشنو و با فضیلت جواب ده و با دقت رسیدگی کن و با عدالت تصمیم بگیر و حکم کن .

هارون گفت : احسنت بر تو باد ای بهلول پندی نیکو دادی . امر می کنم قرض تو را بدهند . بهلول گفت

حاشا کز دین به دین ادا نمی شود و آنچه فی الحال در دست توست مال مردم است به ایشان بازده .

هارون گفت حاجتی دیگر از من طلب کن . بهلول گفت : حاجت من همین است که به نصایح من عمل

کنی ، ولی افسوس که جاه و جلال دنیا چنان قلب تو را سخت نموده که زره نصایح من در تو تاثیر نمی

کند و بعد چوب خود را به حرکت درآورد و گفت :

دور شوید که اسب من لگد می زند . این را بگفت و برچوب خود سوار و فرار نمود .

پنج شنبه 19/1/1389 - 17:34
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته