• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 69
تعداد نظرات : 7
زمان آخرین مطلب : 4499روز قبل
اخلاق

علم ظاهر و باطن

سیّد انبیا صلی الله علیه و آله بیان فرمود که: مرد، بی بدرقه علم، راه سعادت نتواند رفت و علم بی عمل بر مرد، وَبال است و عَمَلِ بی اخلاص به کار نیاید هر که دعوی طریقت و حقیقت کند که راه بر او علم نباشد، به حقیقت مغرور است.

اوّل درجه از درجات طریقت و اوّل منزلْ راهِ حقیقتْ علم است و این علم بر دو نوع است: علمِ ظاهر و علمِ باطن. علمِ ظاهر آنست که علماء شرع بدان مشغولند تعلّق به اَوامر و نواهی دارد و علمِ باطن آنست که مشایخ طریقت بدان مشغولند. و علمِ ظاهر بی علمِ باطن حاصل آید امّا علم باطن بی علم ظاهر حاصل نیابد.

و هر علمی را استادی مرشد بباید که مرد بی دلیل در راه سرگردان و حیران بماند و شرط استقامت، اقتدا و متابعت است.

رسول علیه السلام روزی می آمد و سنگی بر شکم بسته از گرسنگی و می گفت: «بسا که در دنیا در ناز و نعمت بود در قیامت برهنه و گرسنه خواهد بود. و بسا که در دنیا برهنه بود و در قیامت سیر و پوشیده بود و بسا که تن خود را در دنیا عزیز و گرامی دارد و آن تن در قیامت خوار بود و بسا کسا که در دنیا تن خود را خوار دارد و آن تن در قیامت عزیز بود و بسا آرزویِ یک ساعته که اندوهِ همه عمرست.» رسول علیه السلام درین خبر بیان کرد که هرکه در دنیا به درجه ای می رسد از درجاتِ سعادت، به ریاضت و مجاهدت و مخالفتِ هوی و شهوت می رسد.

ریاضت

ریاضتْ مفتاحِ همه سعادت هاست و کیمیای همه دولت ها، از بهر آنک حق سبحانه و تعالی آدمی را از دو جوهر ترکیب کرده است: یکی جسم، دیگر روح، یکی ظاهر یکی باطن، یکی لطیف یکی کثیف، یکی عُلوی یکی سُفلی، یکی آنک تَغَیُّر و تَلَوُّن بدو راه یابد، دیگر آنک از دستِ حوادث و آفاتْ مسلّم است، یکی همه ظلمت، یکی همه نور، یکی معجون شهوات و آفاتِ مذموم چون بخل و حسد و غضب و نفاق و عداوت و غیر این که این صفات اصل همه محنت هاست و قاعده همه وحشت ها، و امّهاتِ صفاتِ مذموم هفت است و دَرَکاتِ دوزخ هفت. و این دیگر جوهر قانونِ مناقب است و اساس خیرات و کیمیای فضائل و منبع خصالِ حمیده و صفاتِ شایسته چون اخلاص و صدق و صبر و سخا، و این صفاتْ هشت است و دَرَجات بهشتْ هشت. و هر صفتی ازین به درجه ای تعلّق دارد و خداوندِ آن صفت ساکنِ آن دَرَجه است از بهشت.

* * *

چون مرد، قدم در راهِ مجاهَدَت و ریاضت نهد هر صفتی از صفاتِ مذموم که به توفیق حقّ و به واسطه مجاهدت برمی دارد به دل وی خصلتی از خصال حمیده بنشیند و هر حجابی که برمی خیزد نوری از انوارِ روح ظاهر می شود و درجه ای که بدان حجاب بود بدان نور کشف می افتد. هم چنین منزل به منزل می گذرد تا آن گاهی که به کلّیّت از صفاتِ مذمومْ اخلاص یابد و از خواصّ حضرت باری تعالی شود. و این ریاضت به توفیق حق تعالی پیوسته بود، چنانک رسول صلی الله علیه و آله وسلم گفت: «اِذا ارادَ اللّه بِعَبْدٍ خیرا یُوَفَّقُهُ لِلعَمَلِ الصالِح» و نیز در ریاضت خصائص است که فهم از ادراک آن قاصر است. و پیغامبر علیه السلام ، به نور نبوّت آن بدید و امّت را بدان فرمود و شرح و بیان این قاعده، اطنابی و تطویلی دارد، غرض آن است تا بدانند که تا راه نرود به منزل نرسد. و این نوعْ ریاضت به آدمی مخصوص نیست بلکه حیوانی که طبیعت او قابل ریاضت بود در حدّ خود بدان ریاضت به درجه ای تمام رسد چون باز که طبعِ او قابلِ ریاضت است لاجرم قیمت یک هزار درم بود و جای وی دستِ ملوک بود و زَغَن که در صنعت صیّادی هیچ به از وی نیست، لکن چون قابلِ ریاضت نیست بی قیمت و مقدارست و جای و مسکن وی خرابه ها بود. غرض ازین مثال، کشفِ این قاعده است.

حکایت

بوذر روایت می کند که یک روز رسول علیه السلام مرا بفرستاد و گفت: «امیرالمؤمنین علی را بخوان». من به در سرای وی آمدم و آواز دادم. هیچ کس جواب نداد، و آواز دستاسی آمد. زیر در نگریستم دستاسی می گشت و هیچ کس نبود آنجا. دیگر بار آواز دادم امیرالمؤمنین علی از اندرون سرای بیرون آمد. گفتم: رسول خدایت می بخواند. پیش رسول آمد با وی سخنی بگفت که من فهم نکردم. امیرالمؤمنین برفت. رسول در من نگریست و من در وی. گفت: «یا اباذر! چه می نگری؟» گفتم: «در سرایِ امیرالمؤمنین دستاسی می گشت بی آنک کسی بود آنجا مرا عجب آمد.» رسول گفت: «یا اباذر! ندانی که خداوند را فریشتگانند که در زمین می گرداند. خداوند تعالی ایشان را برای مَعونتِ آل من و امّتِ من موکّل کردست.» رسول علیه السلام خبر داد که آل مرا و امّت مرا به نزدیک حقّ تعالی چندانی کرامت است که فریشتگان را به معونت و خدمت ایشان می فرستد.

علم زبان و علم دل

رسول علیه السلام می فرماید: «ایمانی که لابدّ خلق و نور بصیرت و غذای روح است به تمنّی حاصل نیاید و هر که در روضه امانی رَوَد همواره مرکب اومیدش ضعیف بود و از وی پیرایه و زیور نتوان ساخت ظاهر را که وی خلقت باطن است و مقرّ وی صمیم دل و تا شواهد اعمال ظاهر بر صدق و استواری وی دلالت نکند بر خلعتِ عملْ طراز قبول و ارتضا نکشند. پس بیان کرد که علم دو است یکی تعلّق به زبان دارد و دیگر به دل. اهلِ عالم با این دو قاعده دو صنف اند: قومی اهلِ تقلید و اصحابِ ظواهر و گروهی اهلِ تحقیق اند و ارباب بصائر، خداوندانِ آگاهی و گوهر شناسان راهِ دین علمِ شریعت علمِ زبانست و علمِ حقیقتْ علمِ دل و این هر دو علم از سیّد اوّلین و آخرین، به میراث به امّت او رسیده است.

و کمالِ درجه مرد بر تحصیل هر دو اصل موقوف، تا اگر ازین دو اصل یکی به خلل ماند علمِ مرد ناقص بود و قدمِ وی در راه دین بر جادّه استقامت نباشد. آنچه ظاهر شرع است همه مراعات اسباب است، و آنچه حقیقی است نظاره مسبّب الاسباب است. حقیقت بی شریعت ضایع بود بلکه قاطعِ راه مرد بود و شریعت بی حقیقت مهمل بود. و غبارِ جهل و زنگارِ انکار از چهره روزگار مرد برنخیزد تا حقّ هر دو قاعده به تمامی نگزارد.

فتوّت چیست؟

درویشی سؤال کرد گفت: «فتوّت چیست؟» شیخ گفت: صاحب همّتی باید تا با وی حدیث فتوّت توان گفت. یا صاحب منیّت حدیث فتوّت نتوان گرد. زَلَّةُ صاحِبِ الهِمَّةِ طاعَةٌ و طاعَةُ صاحِبِ المَنیَّةِ زَلَّة. فتوّت و شجاعت و لطافت و ظرافت، نبات هایی است که در بُستانِ کشش روید. در بُستانِ کوشش نمازهای دراز بود و گرسنگی ها و بیداری های شب و صدقه بسیار. هر چه کوشش اثبات می کند کشش محو می کنند.

پرسیدند که «راه چیست» گف: صدق و رفق. صدق با حقّ و رفق با خلق.»

از جدّم شیخ الاسلام شنیدم که شیخ در آخر عهد به مدّتِ یک سال در هر مجلسی بگفتی: «ای مسلمانان! قحط خدای می آید.» و در مجلس آخر که نیز بعد از آن مجلس نگفت روی به جمع کرد و گفت: «اگر فردا شما را سؤال کنند که شما کنید؟ چه خواهید گفت؟» گفتند: «شیخ بگوید.» گفت: «مگویید مؤمنانیم مگویید صوفیانیم، مگویید مسلمانیم که هر چه گویید حجّتِ آن از شما طلب کنند و شما عاجز شوید. بگویید ما کهترانیم. مهترانِ ما در پیش اند. ما را به نزد مهتران برید که جوابِ کمتر بر مهتر بود. جهد کنید تا مهترانِ خود را دریابیدد. که اگر شما را به شما باز مانند ای بسا رسوائی ها و قبائح که از شما آشکارا گردد.

حکایت

روزی شیخ را گفتند: یا شیخ! فلان مریدت بر فلان راه افتادست، سست خراب. فرمود: به حمد اللّه که بر راه افتاده است از راه نیفتاده است.

حکایت

روزی شیخ شبلی در بازار بغداد بر دکان قصّابی بگذشت. بر گوشت نگاه کرد. گوشت فربه نیکو بود. قصّاب آواز داد که: گوشت ببر، شیخ گفت که: سیم نیست. قصّاب گفت: مهلت می دهیم. شیخ تأمّلی بکرد و گریان شد. گفت: ای نفس! بیگانه مهلت می دهد و تو نمی دهی. تو دهی اولی تر. نفس را قهر کن چنین باشد.

حکایت

در بغداد روزی مستی افتاده بود و طاقت رفتن نبودش از مستی. شیخ جنید برگذشت. چشم آن مست بر شیخ افتاد و شیخ را نیز بر وی افتاد. مست شرم داشت گفت: یا شیخ! چنین که هستم می نمایم تو چنانک می نمایی هستی؟ گریه بر شیخ افتاد. به سبب این صدق، حقّ تعالی آن مست را توبه داد.

حکایت

وقتی دو مسافر به نزدیک شیخ درآمدند و سوال کردند که ما را صوفیی درآموز. شیخ پشت به ستونی باز نهاده بود. سه بار دست به ستون بازآورد و هیچ سخن نگفت. خدمت کردند و از پیش شیخ بیرون رفتند. یکی ازین دو تن که عاقل تر بود پرسید که شیخ چه کردی؟ گفت: آنچ بایست شیخ در سه حرکت بر ستون دست زد معلوم شد و آن، آن است که خاموش باش و راست باش و بارکش باش.

پنج شنبه 17/9/1390 - 17:30
اخلاق

اخلاق نیک

- «از بزرگی پرسیدند: بهترین چیزی که خداوند به بنده عطا می کند، چیست؟ گفت: خلق نیکو».

خاموشی

«آورده اند که شخصی از بزرگی پرسید: کدام کار شایسته تر است؟ آن بزرگوار انگشت بر روی زبان و دهان نهاد؛ یعنی خاموشی».

دوستی

«به عیسی مسیح علیه السلام گفتند: با که نشست و برخاست کنیم؟ گفت: با کسی که دیدار ایشان، حق را به یاد شما آورد و سخن ایشان، علم شما را زیاد کند و کردار ایشان، شما را به آخرت مشتاق تر کند».

کم انگاشتن دانش خویش

«حکیمی را گفتند: چه فضل است، دانش تو را بر دانش کسی دیگر؟ گفت: آنکه همی دانم که دانش من اندک است».

فروتنی

«خردمندی چنین گفته است: هیچ نعمتی نباشد که آن را حاسدی نباشد، مگر فروتنی را».

ترک حسد

«بزرگی گوید: شخصی را دیدم که یک صد و بیست سال عمر کرده بود. گفتم: چه طولانی است، عمر تو. گفت: حسد را ترک کردم، عمرم طولانی شد».

قناعت

«بزرگی گفت: هر که به آنچه دارد خرسند و راضی باشد، او را به هیچ چیز حاجت نیست!»

خودشناسی

«از حکیمی پرسیدند: بزرگ ترین عیب کدام است؟ گفت: آنکه شخص، عیب خود را نشناسد!»

سخاوت

«از بزرگی پرسیده شد: هنری که همه عیب ها را بپوشاند، کدام است؟ گفت: سخاوت».

بخل

«بزرگی را گفتند: عیبی که مجموع هنرها به واسطه آن مخفی می ماند، چیست؟ جواب داد: بخل».

کتمان اسرار

«بزرگی را گفتند: چه کنیم تا دشمنان ما کمتر شوند؟ گفت: کسی را از کار و حال خود آگاه نکنید!»

خطر شیطان

«عارفی به مریدی گفت: شیطان بر پدر و مادر تو (آدم و حوا) سوگند خورد که نصیحت گر آنان است و دیدی که با ایشان چه کرد؟ حال که به گمراهی تو سوگند خورده است و خطاب به پروردگار گفته است: «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ؛ به عزت و جلالت سوگند که جملگی خلق را گمراه خواهم کرد.» (ص: 82) معلوم است که با تو چه می کند. اینک، کمر همت ببند و خود را از مکر و فریبش برهان!»

انسانیت

«از بقراط پرسیدند: انسانیت چیست؟ گفت: تواضع در وقت رفعت و عفو هنگام قدرت و سخاوت هنگام تنگ دستی و بخشش بدون منت».

بدگمانی

«از حکیمی پرسیدند: آن که وضع حالی و مالی اش از همه خراب تر است، کیست؟ گفت: کسی که از بدگمانی، به اَحَدی اطمینان ندارد و از بدرفتاری، کسی به او مطمئن نیست!»

 

پنج شنبه 17/9/1390 - 17:29
اهل بیت

نام مبارک: علی

لقب مشهور: زین العابدین، سجاد.

پدر بزرگوارش: امام حسین بن علی علیه السلام.

مادر مکرمه: شهربانو دختر یزد گرد آخرین پادشاه ساسانی.

ولادت: یکشنبه 15 جمادی الاولی یا پنجم شعبان سال 38 هجری، مدینه.

تاریخ شهادت: 25 محرم سال 94 یا 95 هجری، مدینه.

مدت عمر: حدود 57 سال.

مدت امامت: 34 سال.

مزار مطهر: بقیع/مدینه.

 

پنج شنبه 17/9/1390 - 17:27
اهل بیت

حضرت علی بن الحسین، امام سجاد علیه السلام در روز 5 شعبان یا 15 جمادی الاولی سال 38 هجری قمری در مدینه دیده به جهان گشود و در 12 یا 18 و بنابر مشهور در 25 محرم سال 95 ه.ق در سن حدود 56 سالگی مسموم شده و به شهادت رسید، آن حضرت در واقعه کربلا 23 سال داشت، مرقد شریفش در مدینه در قبرستان بقیع کنار قبر امام حسن مجتبی علیه السلام است.

دوران امامت او که 35 سال بود، مصادف با دشوارترین دوران ظلم و خفقان امویان (از یزید تا ولید بن عبدالملک) گذشت.

امام سجاد علیه السلام در دوران زندگی، رنجها و ناراحتیهای بسیار دید، در ماجرای کربلا، سخت ترین شکنجه ها و ستمها به او وارد آمد، و بعد که به مدینه بازگشت در طول 35 سال عمر خود، همواره از مصائب کربلا یاد می کرد و می گریست و در حالی که اشک می ریخت می فرمود:

قتل ابن رسول الله جائعا، قتل ابن رسول الله عطشانا.

روزی یکی از غلامانش مخفیانه به او نگریست، دید او به سجده افتاده و گریه می کند، عرض کرد: «آیا وقت پایان حزن نرسیده است؟»

امام سجاد علیه السلام به او فرمود: «وای بر تو، مادرت بعزایت بنشیند، حضرت یعقوب علیه السلام در میان دوازده پسر، یکی از پسرانش حضرت یوسف علیه السلام از نظرش غایب گردید، گریه می کرد و می گفت:

یا اسفی علی یوسف و ابیضت عیناه من الحزن و هو کظیم.

و من در نزدیک خود، پدر و جماعتی از بستگانم را دیدم که سر بریدند، چگونه گریه نکنم؟

آن حضرت به نوادگان عقیل بیشتر از نوادگان جعفر طیار، نظر لطف داشت، وقتی علتش را پرسیدند فرمود: «من وقتی که بیاد جانبازیهای پدران آنها امام حسین علیه السلام در کربلا می افتم دلم به حال آنها می سوزد.» (1)

مقام امام سجاد علیه السلام و توجه معنوی مردم حجاز به آن بزرگوار موجب شد که هشام بن عبدالملک در عصر حکومت ولید بن عبدالملک نقشه قتل آن حضرت را بریزد.

او توسط افرادی مرموزی، آن حضرت را مسموم کرد، و آن بزرگوار بستری گردید و معالجات سودی نبخشید، و به شهادت رسید. (2)

و بعضی نقل می کنند: آن حضرت بر اثر زهری که ولید بن عبد الملک (ششمین خلیفه اموی) به آن حضرت خورانید، مسموم شده و به شهادت رسید (و اینقول از نظر تطبیق تاریخی، صحیح تر به نظر می رسد.)

و ممکن است که آنحضرت با دسیسه هشام بن عبدالملک، به دستور برادرش ولید بن عبدالملک، مسموم شده باشد، و هر دو در این امر شریک باشند.

و از دعوات راوندی نقل شده که آن حضرت در بستر شهادت مکرر می گفت:

اللهم ارحمنی فانک کریم، اللهم ارحمنی فانک رحیم.

امام باقر علیه السلام فرمود: هنگامی که وفات پدرم فرا رسید، مرا به سینه خود چسبانید و فرمود: پسر جانم:

ایاک و ظلم من لا یجد علیک ناصرا الا الله حضرت ابوالحسن علیه السلام فرمود: هنگامی که وفات امام سجاد علیه السلام نزدیک شد، سه بار بیهوش شد و سپس دیده باز کرد و سوره اذا وقعت الواقعه و انا فتحنا را قرائت کرد و فرمود:

الحمد لله الذی صدقتا وعده و اورثنا الارض نتبؤء من الجنة حیث نشاء فنعم اجر العاملین .

سپس هماندم از دنیا رفت. (3)

امام باقر علیه السلام فرمود: حضرت سجاد علیه السلام ناقه (شتر ماده)ای داشت که 22 سفر با او به حج رفته بود و حتی یک تازیانه به او نزده بود، بعد از وفات آنحضرت ما بی خبر بودیم ناگاه یکی از خدمتگذاران آمد و گفت: ناقه بیرون رفته و کنار قبر امام سجاد علیه السلام زانو زده است، گردنش را به قبر می مالد و می نالد، با اینکه هنوز قبر را ندیده بود. (4)

و در نقل دیگر آمده: امام باقر علیه السلام نزد آن شتر آمد، دید در خاک می غلطد و اشک می ریزد، به او فرمود: اکنون بس است برخیز به جایگاه خود برو، او برخاست و به جایگاه خود بازگشت، بعد از چند لحظه سراسیمه کنار قبر امام سجاد علیه السلام رفت و در خاک غلطید و اشک می ریخت، امام باقر علیه السلام کنار او آمد و فرمود: اکنون بس است برخیز، او برنخواست، فرمود: آزادش بگذارید، او وداع می کند، سه روز به همان حال بود تا مرد. (5)

هنگامی که امام سجاد علیه السلام از دنیا رفت. مردم مدینه فهمیدند که آن حضرت به صد خانواده، غذا می رسانده است.

جمعی از فقرای مردم مدینه نمی دانستند که معاش آنها از کجا تامین می شود، وقتی که امام سجاد علیه السلام از دنیا رفت، دریافتند که او بود شبانه بطور ناشناس غذای آنها را به دوش خود حمل کرده و به آنها می رسانید، هنگام غسل جنازه آن حضرت، خراشهایی در بدن او دیدند که آثار انبانها و بارهای غذا و طعام بود که شبها برای فقراء حمل می کرد. (6)

بعضی نقل کرده اند: امام باقر علیه السلام پس از غسل، گریه سختی کرد بعضی از اصحاب او دلداری می دادند، فرمود: هنگام غسل، آثار غل جامعه را در بدن نازنین پدرم دیدم بیاد مصائب آن حضرت هنگام اسارت شدم...

گریه ابر

گر بگرید ابر چشم اشکبار آرم بیاد ور بخندد لاله غلب داغدار آرم بیاد گر ببینم شمع سوزانی میان انجمن سرگذشت عمر را بی اختیار آرم بیاد صحنه ها هردم بچشمانم مجسم می شود خاطرات دردناک و ناگوار آرم بیاد ابر گه گه گرید اما چشم من هر صبح و شام روزهای شام و آن شبهای تار آرم بیاد گر ببینم زینب و زیور روی گردانم از آن گوشهای پاره و بی گوشوار آرم بیاد گر گلی عطشان ببینم در کنار غنچه اش هم رباب نشسته و هم شیر خوار آرم بیاد ریزش باران که می بینم بهر دشت چمن سنگهای شامیان نابکار آرم بیاد گر ببینم آتشی از دور گویم خیمه هاست خیمه و طفلان در حال فرار آرم بیاد

در جسم جهان فیض بهارانم من عالم چون زمین تشنه بارانم من در زهد دلیل پارسایان جان در عشق امام جان نثارانم من فرزند حسین و زینت عبادم شایسته ترین سجده گذارانم من با اینهمه منزلت ز سوز دل و جان روشنگر بزم سوگوارانم من چون لاله همیشه از جگر می سوزم چون شمع همیشه اشکبارانم من دردا که چه آورد قضا بر سر من ایکاش نمی زاد مرا مادر من

پی نوشتها:

1- کامل الزیاره ص 107 - بحار ج 44 ص 110

2- این مطلب از مصباح کفعمی ذکر شده است (منتخب التواریخ ص 350.)

3- اصول کافی ج 1 ص 448 - بحار ج 46 ص 147.

4- اصول کافی ج 1 ص 448 - بحار ج 26 ص 147.

5- انوار البهیه ص 128.

6- کشف الغمه ج 2 ص 266.

پنج شنبه 17/9/1390 - 17:26
اهل بیت

ورود امام (ع) به خانه و عدم رؤیت

یعقوب بن منقوش می گوید: بر حضرت امام حسن عسکری(ع) وارد شدم در حالی که بر سکویی در سرا نشسته بودند و در سمت راستشان اتاقی بود که پرده های آن آویخته بود، عرض کردم: سرورم، صاحب الامر کیست؟ فرمودند:

پرده را بردار.1

پرده را بالا زدم و پسر بچه ای، به قامت پنج وجب، که حدود هشت یا ده سال داشت، با پیشانی درخشان و رویی سپید و چشمانی درافشان و کف ستبر و دو زانوی برگشته و خالی بر گونه راست و و گیسوانی بر سر بیرون آمد و بر زانوی پدرش ابومحمد(ع) نشست، آنگاه امام(ع) به من فرمودند:

این صاحب شماست.2

سپس صاحب الامر برخاستند و امام به ایشان فرمودند:

پسرم، تا وقت معلوم داخل شو.3

آنگاه آن حضرت(ع) داخل خانه شدند و من به ایشان می نگریستم سپس به من فرمودند:

یعقوب به داخل خانه برو.4

داخل خانه شدم ولی کسی را آنجا ندیدم.5

اقامة نماز توسط امام(ع) و خبر دادن از درون همیان

ابوالادیان می گوید، من خدمتکار امام عسکری(ع) بودم و نامه های آن حضرت را به شهرها می بردم و در آن بیماری که منجر به شهادت ایشان شد، نامه هایی نوشتند و به من فرمودند:

آنها را به مدائن برسان. تو چهارده روز، اینجا نخواهی بود و روز پانزدهم که وارد سامرا شوی، از سرای من صدای واویلا خواهی شنید و مرا در مغتسل خواهی یافت.6

عرضه داشتم:

سرورم، وقتی که این امر واقع شود، امام و جانشین پس از شما چه کسی خواهد بود؟ آن حضرت(ع) فرمودند:

هر کس پاسخ نامه های مرا از تو مطالبه کند، او قائم پس از من خواهد بود.7

عرض کردم: دیگر چه؟

فرمودند:

کسی که بر من اقامة نماز کند، او قائم پس از من خواهد بود.8

عرض کردم: دیگر چه؟

فرمودند:

کسی که خبر دهد در آن همیان چیست او قائم پس از من خواهد بود.9

و هیبتشان مانع آن شد که بپرسم در آن همیان چیست؟

نامه ها را به مدائن بردم و جواب آنها را بازگرفتم و همان طور که فرموده بودند روز پانزدهم وارد سامرا شدم، و به ناگاه بانگ شیون را از منزل امام(ع) شنیدم و آن حضرت را بر مغتسل یافتم و برادرشان جعفر بن علی را داخل منزل دیدم که شیعیان، وی را بر مرگ برادر، تسلیت و بر امامت تبریک می گفتند؛ پس با خود گفتم: اگر این شخص امام است که امامت باطل خواهد بود، زیرا می دانستم که او شراب می نوشد و درون کاخ، قمار می کند و تار می زند. پیش رفتم و تبریک و تسلیت گفتم، ولی او چیزی از من نپرسید. سپس «عقید» یکی از خدمتکاران، بیرون آمد و گفت: سرورم، برادرت کفن شده است، برخیز و بر وی نماز گزار. جعفر داخل شد و برخی از شیعیان مانند «سمان» و «حسن بن علی» -که به دست معتصم به شهادت رسید و معروف به «سلمه» بود ـ در اطراف وی بودند.

همین که وارد منزل شدیم، امام عسکری(ع) را کفن شده در تابوت دیدم و جعفر پیش رفت تا بر برادرش نماز گزارد، اما چون خواست تکبیر بگوید، کودکی گندمگون با گیسوانی مجعد و دندان هایی پیوسته، بیرون آمد و ردای جعفر را گرفت و گفت:

ای عمو! کنار برو که من بر نماز گزاردن بر پدرم سزاوارترم.10

جعفر با چهره ای رنگ پریده و زرد، عقب رفت. آن کودک، پیش آمد و بر امام(ع) نماز گزارد و آن حضرت کنار آرامگاه پدرشان به خاک سپرده شدند؛ سپس به من فرمود:

ای بصری، جواب آن نامه هایی را که همراه توست بیاور.11

آنها را به او دادم و با خود گفتم این دو نشانه، باقی می ماند همیان. سپس نزد جعفر رفتم و در حالی که آه می کشید«حاجز وشا» به او گفت: سرورم، آن کودک کیست تا او را به دربار معرفی کنیم، جعفر گفت: به خدا سوگند، نه هرگز او را دیده ام و نه می شناسم.

ما نشسته بودیم که گروهی از اهالی قم آمدند و از حال امام عسکری(ع) پرسش کردند و فهمیدند که درگذشته اند آنگاه پرسیدند: به چه کسی باید تسلیت بگوییم؟ مردم به جعفر اشاره کردند. پس آنان بر او سلام کردند و تسلیت و تبریک دادند، و گفتند: همراه ما نامه ها و اموالی است، بگو آن نامه ها متعلق به چه کسانی است، و اموال چقدر است؟جعفر در حالی که جامه هایش را می تکاند، برخاست و گفت: آیا از ما علم غیب می خواهید؟

راوی می گوید، خادمی از خانه بیرون آمد و گفت: نامه های فلانی و فلانی و همیانی با هزار دینار، که نقش ده دینار آن محو شده همراه شماست. آنها نامه ها و اموال را به او دادند و گفتند: آنکه تو را برای گرفتن اینها فرستاده همو امام می باشد. جعفر نزد معتمد عباسی رفت و ماجرای آن کودک را گزارش داد، و خلیفه مأموران خود را فرستاد و «صقیل» (نرجس خاتون) را گرفتند و از وی مطالبة آن کودک را کردند؛ صقیل منکر شد و مدعی شد که باردار است تا به این وسیله کودک را از نظر آنها مخفی سازد. او را به «ابن الشوارب» قاضی سپردند و به دلیل مرگ ناگهانی «عبید الله بن یحیی بن خاقان» و نیز شورش «صاحب زنج» در بصره، از او غافل شدند و او توانست از دست آنها بگریزد.12

شکست کید فرستادگان خلیفه و رعب آنان

رشیق صاحب مادرای می گوید: معتضد عباسی شخصی را به سوی ما، که سه نفر بودیم، فرستاد و به ما فرمان داد که هر یک از ما بر اسبی نشسته و اسبی دیگر را همراه خود ببریم، و به آرامی خارج شویم و چیزی غیر از قالیچه ای که بر زین اسب می گذاریم، همراهمان نباشد و به ما گفت به سامرا بروید و محله و خانه ای را برای ما مشخص کرد و گفت: وقتی داخل خانه شدید، بر در آن خادمی سیاه را خواهید یافت، پس به داخل خانه هجوم برید و هر کس را دیدید سرش را برایم بیاورید.

وارد سامرا شدیم و آنجا را مطابق آنچه توصیف کرده بود، یافتیم. در دالان خانه، خادمی سیاه، مشغول بافتن چیزی که در دست داشت، بود؛ من از او راجع به خانه و این که چه کسی در آن است پرسیدم. اما به خدا، توجهی به ما نکرد و به حضور ما اهمیتی نداد، سپس همان طور که مأموریت داشتیم، به داخل خانه هجوم بردیم، و خانه ای را مانند کاخ یافتیم که مقابل آن، پرده ای آویخته بود و من مجلل تر از آن را ندیده بودم. گویا در آن وقت کسی درون خانه نبود. پرده را کنار زدیم، خانه ای بزرگ بود که گویا دریایی در وسط آن قرار داشت و در دورترین نقطة خانه حصیری بود که دانستیم بر روی آب قرار دارد و بر روی آن مردی با نیکوترین منظر در حال نماز گزاردن بود، که به ما و هیچ یک از وسایلمان، توجهی نکرد.

احمد بن عبدالله جلو رفت تا پای به درون خانه بگذارد، اما به درون آب افتاد و شروع به دست و پا زدن کرد تا آنکه دستم را به سویش دراز کردم و او را نجات دادم، و از هوش رفت و ساعتی چنان بود. پس از او همراه دیگر من آن عمل را تکرار کرد و مثل همان بلا به سر او در آمد و من مبهوت شدم.

به صاحب خانه گفتم: از خداوند و از شما عذر می خواهم، به خدا سوگند ندانستم که چه خبر است و من به سوی چه کسی آمده ام و به سوی خدا توبه می کنم، و او به چیزی از آنچه گفتم، توجهی نکرد و ما بازگشتیم؛ در حالی که معتضد در انتظارمان بود و به نگهبانان دستور داده بود که هر وقت رسیدیم، وارد شویم.

پاسی از شب گذشته، بر او وارد شدیم. از ما راجع به آن موضوع سؤال کرد و آنچه را مشاهده کرده بودیم به او بازگفتیم، پس گفت: وای بر شما، آیا با کسی قبل از من، برخورد کردید؟ گفتیم: نه. سوگند محکمی یاد کرد که اگر خبر این ماجرا [خارج از جمع ما] منتشر شود، گردن هایمان را بزند. و ما جرئت بیان آن را تا پس از مرگ وی نداشتیم.13

ریگ هایی که به عنایت امام(ع) طلا شد

شخصی از اهل مدائن می گوید: به همراه رفیقم به حج رفته بودم، چون به موقف عرفات رسیدیم، جوانی را دیدم که نشسته، لنگ و روپوشی در بر و نعلین زردی به پا دارد. لنگ و روپوش او به نظر من 150 دینار ارزش داشت، و اثر سفر در او نبود. گدایی نزد ما آمد، و ما او را رد کردیم، سپس نزد آن جوان رفت و درخواست کرد، جوان چیزی از زمین برداشت و به او داد. گدا او را دعا کرد، سپس جوان برخاست و از نظر ما پنهان شد.

ما نزد آن گدا رفتیم و به او گفتیم، او به تو چه عطا کرد؟گدا ریگ طلایی دندانه داری را نشان داد که قریب به بیست مثقال بود. من به رفیقم گفتم: آن حضرت مولای ما بود ولی ما ندانستیم، آنگاه به جستجویش برخاستیم و تمام موقف را گردش کردیم ولی ردّی از امام(ع) به دست نیاوردیم. آنگاه از گروهی که اهل مکه و مدینه بودند، راجع به ایشان پرسیدیم، گفتند: جوانی است علوی که هر سال پیاده به حج می آید.14

فائز گشتن غانم هندی پس از شیعه شدن به لقای امام(ع)

ابوسعید غانم هندی می گوید: من در یکی از شهرهای هندوستان که به «کشمیر داخله» معروف است ساکن بودم و رفقایی داشتم که کرسی نشین دست راست سلطان بودند. آنها 40 مرد بودند و همگی چهار کتاب معروف: تورات، انجیل، زبور و صحف را مطالعه می کردند. من و آنها بین مردم قضاوت می کردیم و مسائل دینیشان را به آنها تعلیم، و راجع به حلال و حرامشان فتوی می دادیم و خود سلطان و مردم دیگر، در این امور به ما روی می آوردند. روزی، نام رسول خدا را مطرح کردیم و گفتیم: ما از وضع این پیامبر که نامش در کتاب هایمان آمده است اطلاعی نداریم، و لازم است در این باره جستجو کنیم و به دنبالش برویم. همگی رأی دادند و توافق کردند که من خارج شوم و در جستجوی این امر باشم، لذا از کشمیر بیرون آمدم و پول بسیاری همراه داشتم. 12 ماه راه رفتم تا نزدیک کابل رسیدم. مردمی ترک، راه را بر من گرفتند و پولم را ردند و جراحات سختی به من وارد ساخته، مرا به شهر کابل بردند. سلطان آنجا چون گزارش مرا شنید، مرا به شهر بلخ فرستاد و سلطان بلخ در آن زمان، «داود بن عباس بن ابی اسود» بود. دربارة من به او خبر دادند که من از هندوستان، به جستجوی دین، بیرون آمده و زبان فارسی را آموخته ام و با فقها و متکلمین مباحثه کرده ام.

داود ابن عباس به دنبالم فرستاد و مرا در مجلس خود احضار کرد و دانشمندان را گرد آورد تا با من مباحثه کنند. من به آنها گفتم: من از شهر خود خارج شده، و در جستجوی پیغمبری می باشم که نامش را در کتاب ها دیده ام. گفتند: او کیست و نامش چیست؟ گفتم: محمد[ص] است. گفتند: او پیغمبر ماست که تو در جستجویش هستی، سپس شریعت او را از آنها پرسیدم و آنها مرا آگاه ساختند.

به آنها گفتم: من می دانم که محمد[ص]، پیغمبر است ولی نمی دانم آیا او همان کسی است که شما معرفیش می کنید یا نه؟ شما محل او را به من نشان دهید تا نزدش بروم و از نشانه ها و دلایلی که می دانم بپرسم، اگر همان کس بود که او را می جویم، به او ایمان می آورم. گفتند: آن حضرت(ص) رحلت فرموده است. گفتم: جانشین وی و وصی او کیست؟ گفتند: ابوبکر است. گفتم: این کنیه او است، نامش را بگویید، گفتند: «عبدالله بن عثمان» و او را به قریش منسوب ساختند. گفتم: نسب پیغمبر خود محمد را برایم بگویید. آنها نسب او را گفتند، گفتم: این شخص، آن کسی که من می جویم نیست. کسی که من در طلبش هستم، جانشین او، برادر دینی و پسرعموی نسبی او و شوهر دختر او و پدر فرزندان (نوادگان) اوست، و آن پیغمبر را در روی زمین، نسلی جز فرزندان مردی که خلیفة اوست، نمی باشد، ناگاه همه بر من تاختند و گفتند: ای امیر، این مرد از شرک بیرون آمده و به سوی کفر رفته و خون او حلال است.

من به آنها گفتم: ای مردم، من برای خود دینی دارم که به آن گرویده ام و تا محکم تر از آن را نیابم، از آن دست برندارم، من اوصاف این مرد را در کتاب هایی که خدا بر پیغمبرانش نازل کرده، دیده ام و از کشور هندوستان و عزتی که در آنجا داشتم، برای جستجوی او بیرون آمده ام، و چون از پیغمبری که شما برایم تعریف نمودید، تجسس کردم دیدم او آن پیامبری که در کتاب ها معرفی کرده اند نیست، از من دست بردارید.

حاکم نزد مردی فرستاد که نامش «حسین بن اشکیب» بود و او را حاضر کردند، آنگاه گفت: با این مرد هندی مباحثه کن. حسین گفت: خدا اصلاحت کند. در این مجلس فقها و دانشمندانی هستند که برای مباحثه با او از من داناتر و بیناترند، گفت: هر چه من می گویم بپذیر، با او در خلوت مباحثه کن و به او مهربانی نما.

پس از آنکه با حسین بن شکیب مباحثه کردم گفت: کسی را که تو در جستجویش هستی همان پیغمبری است که اینها معرفی کردند، ولی موضوع جانشین چنان که اینها گفته اند، نیست. این پیغمبر نامش «محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب» است و وصی و جانشین او «علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب» شوهر فاطمه ـ دختر محمد ـ و پدر حسن و حسین، نوادگان محمد(ع) می باشد.

غانم می گوید: من گفتم: الله اکبر، این همان کسی است که من در جستجویش هستم. سپس به سوی داود بن عباس بازگشتم و گفتم: ای امیر، آنچه را می جستم پیدا کردم. و من گواهی می دهم که معبودی جز خدا نیست و محمد[ص] رسول اوست. او با من خوشرفتاری و احسان کرد و به حسین گفت: از او دلجویی کن.

من به سوی او رفتم و با او انس گرفتم، او نیز نماز و روزه و فرایضی را که مورد نیازم بود، به من تعلیم نمود. به او گفتم: ما در کتاب های خود می خوانیم که محمد[ص] آخرین پیامبر بوده و پس از او پیامبری نمی آید و امر رهبری بعد از او با وصی و وارث و جانشین بعد از اوست، سپس با وصی پس ازوصی دیگر، و فرمان خدا همواره در نسل ایشان جاری است تا دنیا تمام شود. پس وصی محمد کیست؟ گفت: حسن و بعد از او حسین، فرزندان محمد[ص] اند، آنگاه امر وصیت را کشید تا به صاحب الزمان(ع) رسید، سپس مرا از غیبت امام و ستم های بنی عباس آگاه ساخت. از آن هنگام، من مقصودی جز جستجوی صاحب الزمان(ع) نداشته ام.

عامری می گوید: غانم سپس به قم آمد و در سال 264 قمری از همراهان اصحاب ما (شیعیان) شد و با آنها بیرون رفت تا به بغداد رسید و رفیقی از اهل هند همراه او بود.

عامری می گوید، غانم به من گفت: من از اخلاق رفیقم خوشم نیامد و از او جدا شدم، و رفتم تا به عباسیه15رسیدم، مهیای نماز شدم و نماز گزاردم و به آنچه در جستجویش بودم می اندیشیدم که ناگاه شخصی نزد من آمد و گفت: تو فلانی هستی؟ و اسم هندی مرا گفت، گفتم: آری، گفت: آقایت تو را می خواند، آن حضرت را اجابت کن.

همراهش رهسپار شدم و او مدام مرا از این کوچه به آن کوچه می برد تا به خانه و باغی رسید، امام(ع) را دیدم که آنجا نشسته اند، و به لغت هندی به من فرمودند:

خوش آمدی، فلانی. حالت چطور است؟ و فلانی ها که از آنها جدا شدی چگونه بودند؟

و تا چهل نفر از اسم های آنان را برشمردند و از یک یک آنها احوال پرسی نمودند، سپس از آنچه در میان ما گذاشته بود، خبر دادند و تمام این سخنان به لغت هندی بود. آنگاه فرمودند:

می خواستی با اهل قم حج گزاری؟

عرض کردم: آری، سرورم.

فرمودند:

امسال برگرد و با آنها حج مگزار و سال آینده حج بگزار.

سپس کیسه پولی را که مقابلشان بود، به من دادند و فرمودند:

این را خرج کن، و در بغداد، نزد فلانی ـ که نامش را بردند ـ مرو، و به او هیچ مگو.

عامری می گوید، او سپس نزد ما، به قم، آمد و پس از این فوز عظیم (نائل گشتن به دیدار امام(ع)) به ما خبر داد که رفقای ما از عقبه برگشته اند، و غانم به طرف خراسان رفته است. چون سال آینده شد، به حج رفت و هدیه ای از خراسان برای ما فرستاد و مدتی در آنجا بود و سپس وفات یافت. خدایش او را بیامرزاد.16

صدور توقیع غیبی به حسن بن نضر و رسیدن اموال شیعیان به دست امام(ع)

حسن بن نضر و ابو صدام و جماعتی دیگر بعد از وفات حضرت امام عسکری(ع) درباره وجوه آن حضرت، که در دست وکلایشان قرار داشت، با یکدیگر سخن می گفتند [که آنها را چه باید کرد؟] و از راه چاره جستجو می کردند. [تا وصی آن حضرت را بیابند.]

حسن بن نضر نزد ابی صدام آمد و گفت: من می خواهم حج گزارم. ابو صدام گفت: امسال آن را به تأخیر انداز. حسن گفت: از خواب های [آشفته ای] که می بینم، می ترسم، و ناچار باید بروم. سپس (دربارة امور شخصی و مسائل مربوط به خانواده اش) به حمد بن علی وصیت کرد و پولی را هم برای ناحیة مقدسة امام(ع) وصیت کرد و دستور داد که آن را جز با دست خودش، به دست ایشان [یعنی صاحب الزمان(ع)] نرساند.

حسن می گوید: چون به بغداد رسیدم، منزلی را اجاره کردم و در آن ساکن شدم، شخصی از نوّاب امام(ع) نزد من آمد و مقداری جامه و پول نزد من گذاشت. به او گفتم: اینها چیست؟ گفت: همین است که می بینی. بعد از او شخص دیگری آمد و همانند او اموال و پول هایی را آورد تا آنکه خانه پر شد. سپس احمد بن اسحاق هم هرچه نزدش بود را آورد، و من به فکر فرو رفته بودم، که ناگاه توقیع مبارکی از جانب امام عصر(ع) به من رسید که:

وقتی فلان مقدار از روز گذشت، آنچه را نزدتو می باشد بیاور.

و من هر چه را داشتم، برداشتم و رهسپار شدم.

در میان راه به راهزنی که 60 نفر همراهش بودند، برخوردم، ولی به سلامت گذشتم و خدا مرا از شر او نگهداری نمود تا به سامرا رسیدم. توقیع مبارک دیگری به دستم رسید که:

آنچه را همراه داری، بیاور.

آنچه را داشتم، درون سبدی در دار مانند باربرها نهادم، و چون به دهلیز خانه رسیدم، مرد سیاه پوستی را دیدم که آنجا ایستاده است، و به من گفت: حسن بن نضر توهستی؟ گفتم: آری. گفت: داخل شو. وارد منزل شدم و به اتاقی رفتم و سبد را خالی کردم. در گوشة اتاق نان بسیاری دیدم، به هر یک از باربرها دو گرده نان داد و آنها را بیرون کرد، آنگاه شنییدم ازاتاقی که پرده ای بر آن آویخته بود، کسی مرا صدا زد و گفت:

ای حسن بن نضر، برای منتی که خدا برتو نهاد [که امام خود را شناختی و حقش را به او رسانیدی] او را شکر کن و شک منما، شیطان دوست می دارد که تو شک کنی.17

و دو جامه به من عطیه نمودند و فرمودند:

اینها را بگیر که محتاجش خواهی شد.18

آنها را گرفتم و بیرون آمدم.

سعد می گوید: حسن بن نضر برگشت و در ماه رمضان در گذشت و در همان دو جامه کفن شد.19

زایل شدن تردید و انتصاب مهزیار به نمایندگی امام(ع)

محمد بن ابراهیم بن مهزیار می گوید: پس از وفات حضرت ابا محمد، امام عسکری(ع) (دربارة جانشین آن امام) به شک افتادم و نزد پدرم اموال بسیاری (متعلق به امام(ع)) گرد آمده بود که وی آنها را برداشت و به کشتی نشست، من هم دنبال او رفتم، او را تب سختی گرفت و گفت: پسر جان! مرا بازگردان که این بیماری مرگ است. آنگاه گفت: دربارة این اموال از خدا بترس و به من وصیت نمود و سپس وفات پیدا کرد.

من با خود گفتم: پدر من کسی نیست که وصیت نابجا کند، من این اموال را به عراق می برم و در آنجا خانه ای در بالای شط اجاره می کنم و مقصودم را با کسی در میان نمی گذارم، اگر موضوع همان طور که دربارة امام عسکری(ع) بود، برایم روشن شد، اموال را به او می دهم وگرنه آنها را مصرف می کنم و مدتی با آنها خوش می گذرانم.

وارد عراق شدم و منزلی در بالای شط اجاره کردم و چند روزی آنجا بودم. ناگاه فرستاده ای آمد و توقیع مبارکی همراه داشت، که در آن آمده بود: ای محمد! تو چنین و چنان ظروفی، همراه داری؛ تا آنجا که همة اموالی را که همراه من بود و خودم هم به تفصیل نمی دانستم، برایم شرح داد. آنها را تسلیم نمودم و همراهش فرستادم و چند روز دیگر آنجا ماندم، اما کسی به سویم نیامد. پس از آنکه اندوهگین شده بودم، توقیع مبارکی به دستم رسید که طی آن فرموده بودند:

تو را به جای پدرت به [نیابت خویش] منصوب ساختیم، خدا را شاکر باش.20و21

پی نوشت ها:

1. إرفع السّتر.

2.هذا هو صاحبکم.

3. یا بنیّ اُدخل إلی الوقت المعلوم.

4. یا یعقوب اُنظر إلی من فی البیت؟

5. الصدوق، محمد بن علی بن الحسین، کمال الدین و تمام النعمة، باب43، ح15؛ با استفاده از ترجمة منصور پهلوان.

6. إمض بها إلی المدائن فإنّک ستغیب أربعة عشر یوماً و تدخل إلی سرّ من رأی یوم الخامس عشر و تسمع الواعیة فی داری و تجدنی علی المغتسل.

7. من طالبک بجوابات کتبی فهو القائم من بعدی.

8. من یصلّی علیّ فهو القائم بعدی.

9. من أخبر بما فی الهمیان فهو القائم بعدی.

10. تأخّر یا عمّ فأنا أحقّ بالصّلاة علی أبی.

11. یا بصری هات جوابات الّتی معک.

12. الصدوق، همان، باب44، ح25.

13. الطوسی، محمد بن الحسن، الغیبة، ص248، ح218.

14. الکلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج1، ص332، ح15؛ با استفاده از ترجمة جواد مصطفوی.

15. عباسیه روستایی در نهر الملک بوده است.

16. الکلینی، همان، ج1، ص329،ح6 و ص514، ح2.

17.یا حسن ابن النضر، إحمد الله ما منّ به علیک ولا تشکّنّ، فودّ الشّیطان أنّک شککت.

18. خذها فستحتاج إلیه.

19. الکلینی، همان، ج1، ص517، ح4.

20. قد أقمناک مکان أبیک فاحمدالله.

21. الکلینی، همان، ج1، ص518، ح5.

پنج شنبه 17/9/1390 - 17:24
اهل بیت
<وی فرزند ابو طالب بود. علی (ع) ده سال پیش از بعثت متولد شد و پس از شش سال در اثر قحطی که در مکه اتفاق افتاد بنا به در خواست پیغمبر اکرم (ص) از خانه پدر به خانه پسر عموی خود یعنی پیامبر منتقل گردید و تحت سرپرستی و پرورش مستقیم آن حضرت درآمد. پس از چند سال که پیغمبر اکرم (ص) به موهبت نبوت نایل شد و برای نخستین بار در (غار حرا) وحی آسمانی به وی رسید وقتی که از غار رهسپار شهر و خانه خود شد , شرح حال را فرمود ,  علی (ع) به آن حضرت ایمان آورد و باز در مجلسی که پیغمبر اکرم (ص) خویشاوندان نزدیک خود را جمع و به دین خود دعوت نموده فرمود

نخستین کسی که از شما دعوت مرا بپذیرد خلیفه و وصیه و وزیر من خواهد بود , تنها کسی که از جای خود بلند شد و ایمان آورد علی (ع) بود و پیغمبر اکرم (ص) ایمان او را پذیرفت و وعده های خود را درباره اش امضا نمود و از این روی علی (ع) نخستین کسی است در اسلام که ایمان آورد و نخستین کسی که هرگز غیر خدای یگانه را نپرستید

  علی (ع) پیوسته ملازم پیغمبر (ص) بود تا آن حضرت از مکه به مدینه حجرت نمود و در شب هجرت نیز که کفار خانه آن حضرت را محاصره کرده بودند و تصمیم داشتند آخر شب به خانه ریخته و آن حضرت را در بستر خواب قطعه قطعه نمایند , علی (ع) در بستر پیغمبر اکرم (ص) خوابیده و آن حضرت از خانه بیرون آمده رهسپار مدینه گردید و پس از آن حضرت مطابق وصیتی که کرده بود , امانتهای مردم را به صاحبانش رد کرده , مادر خود و دختر پیغمبر را با دو زن دیگر برداشته به مدینه حرکت نمود

در مدینه نیز ملازم پیغمبر اکرم (ص) بود و ان حضرت در هیچ خلوت و جلوتی علی را کنار نزد و یگانه دختر محبوب خود فاطمه را به وی تزویج نمود و در موقعی که میان اصحاب خود عقد اخوت می بست او را برادر خود قرار داد

علی در همه جنگها که پیغمبر اکرم شرکت فرموده بود حاضر شد جز جنگ تبوک که ان حضرت او را در مدینه به جای خود نشانیده بود و در هیچ جنگی پای به عقب نگذاشت و از هیچ حریفی روی نگردانید و در هیچ امری مخالفت پیامبر (ص) را نکرد چنانچه آن حضرت فرمود

هرگز علی از حق و حق از علی جدا نمی شود

علی (ع) در روز رحلت پیامبر اکرم 33 سال داشت و با اینکه در همه فضایل دینی سرآمد و در میان اصحاب پیغمبر ممتاز بود به عنوان اینکهود جوان است و مردم به واسطه خون  های که در جنگها پیشاپیش پیامبر اکرم (ص) ریخته با وی دشمنند از خلافت کنارش زدند و به این ترتیب دست آن حضرت از شوونات عمومی به کلی قطع شد وی نیز گوشه خانه را گرفته به تربیت افراد پرداخت و 25 سال که زمان سه خلیفه پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) بود گذرانیده و پس از کشته شدن خلیفه سوم مردم با ان حضرت بیعت نموده و به خلافت برگزیدند

آن حضرت در خلافت خود که تقریبا 4 سال و 9 ماه طول کشید سیرت پیامبر اکرم (ص) را داشت و به خلافت خود صورت نهضت و انقلاب داده به اصلاحات پرداخت و البته این اصلاحات به ضرر برخی از سودجویان تمام می شد و از این رود عده ای از صحابه که پیشاپیش آنها عایشه , طلحه ,  زبیر و معاویه بودند خون خلیفه سوم را دستاویز قرار داده سر به مخالفت برافراشتند و بنای شورش و آشوب گری گذاشتند

آن حضرت برای خوابانیدن فتنه جنگی با عایشه و طلحه و زبیر در نزدیکی بصره کرد که به جنگ جمل معروف است و جنگی با معاویه در مرز عراق و شام کرد که به جنگ صفین معروف است و یک سال و نیم ادامه داشت و نیز جنگی با خوارج که در نهروان کرد و به جنگ نهروان معروف است . به این ترتیب در ایام خلافت خود بیشتر مساعی آن حضرت صرف رفع اختلافات داخلی بود و پس از گذشت زمان کوتاه صبح روز نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجری در مسجد کوفه در سر نماز به دست ابن ملجم که از خوارج بود ضربتی خورده و در شب بیست و یکم همان ماه به شهادت رسیدند

پنج شنبه 17/9/1390 - 17:18
عقاید و احکام

امام حسین (ع) با این كه مى‏دانست شهید مى‏شود ، چرا اقدام به قیام كرد؟

بسم الله الرحمان الرحیم

با عرض سلام و خسته نباشید ! عده ای از افرادی که دنبال پیدا کردن نقص و اشکال از عملکرد امامان می‌باشند ، در شبکه ها... طرح میکنند که اگر امام حسین (علیه السلام) عالم بر شهادتش بود ، چرا به طرف كربلا رفت ؟ چنانچه صدمه رساندن خود از محرمات است !!!!

این تفکری که بی‌سوادان و بهانه جویان دارند .

آیا این سخن صحیح است ؟ چرا؟

یكی از شبهاتی که ممكن است ذهن خواننده یا شنونده روضه امام حسین علیه السلام را به خود مشغول كند این است که امام حسین علیه السلام با این کار خود را به هلاکتی انداخته اند که خداوند در قرآن با آیه « وَلَا تُلْقُوا بِأَیْدِیكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ؛ خود را با دستهایتان به هلاکت نیندازید » نهی کرده است . وانجام این کار، خود کشی است

چطور ممكن است امام حسین علیه السلام که فرزند رسول گرامی اسلام و امیر المؤمنین علیه السلام است و با دین اسلام آشنایی كامل دارد چنین كاری كرده باشند ؟

برای رسیدن به جواب از این شبهه مقدمه ای را در مورد معنای آیه « هلاكت » اشاره می نماییم تا معنی هلاکت حرام مشخص شود ، تا بعد ببنیم كه آیا این عنوان در مورد قیام بزرگ امام حسین علیه السلام صدق می‌کند یا خیر .

خداوند در قرآن فی فرمایند :

وَأَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَیْدِیكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ . البقره / 195 .

در راه خدا انفاق کنید و خود را با دستهایتان به هلاکت نیندازید و نیکی کنید که خداوند نیکو کاران را دوست دارد .

« تهلکة» در این آیه به معنای هلاکت است و مقصود از آن هر کاری است که انجام آن به انسان ضرر بزرگی بزند که تحمل آن در حالت عادی ممکن نیست ؛ مانند فقر یا مریضی یا مرگ .

این آیه کریمه در ابتدا به انفاق در راه خدا ؛ یعنی فداکاری در راه وی و بخشش در طریقی که او می‌پسندد ، دعوت و پس از آن از انداختن خود در هلاکت منع می نماید . پس مراد از هلاكت در این آیه ، هلاکتی است که از ترک فداکاری و از خود گذشتگی در راه خدا نشأت می گیرد .

سپس می‌فرماید " و نیکی کنید" . یعنی با فداکاری و از خودگذشتگی در راه خدا از نیکو کاران باشید ؛ پر واضح است که هر نوع فداکاری ، فداکاری نیکو نمی باشد وهر بخششی محبوب و پسندیده درگاه خداوند نیست ؛ زیرا اگر چنین بود باید فداکاری های دیوانگان و نادانان نیز ، در نزد خداوند پسندیده باشد .

فداكاری و از جان گذشتگی مورد پسند خداوند شرایطی دارد كه مهمترین آن ، این دو شرط است :

1. فداکاری و از خود گذشتگی در راه و هدفی باشد كه عقلای عالم آن را می‌پسندند ؛ و گر نه اگر از محدوده عقل خارج شده و داخل در اعمال جنون آمیز یا ناخود آگاه شود ، مورد پسند خداوند نخواهد بود ؛

2 . آن چه در راه او هدیه می‌شود از نظر ارزش ، از خود هدیه ، دارای برتری و فضیلت باشد ؛ مانند گذشتن از مال برای به دست آوردن علم یا سلامتی . و یا قربانی کردن حیوانی برای تامین نیاز غذایی انسان . در یك كلام ،هرچه هدف والاتر باشد فداکاری در راه آن برتر و کامل تر است .

این دو مطلب ، دو شرط اساسی از شروطی هستند که باید در هر بخشش و انفاق و فداکاری رعایت شود تا آن فداکاری نیکو بوده و در راه خدا به حساب آید .

با این مقدمه ، به خوبی مشخص می شود که قیام امام حسین علیه السلام به طور کامل در راه خدا بوده است ؛ زیرا و این دو شرط را به نحو كامل داشته است ؛ بنابراین تمام فداكاری هایی كه آن حضرت در روز عاشورا انجام داده‌اند ، در راه خدا و مورد رضایت الله بوده است.

خلاصه اینکه : آیه هلاکت ( یا هر دلیلی که خودکشی را حرام می کند ) شامل هر گونه خود را به خطر انداختن نمی شود ؛ و قربانی کردن جان و مال را اگر برای هدفی بزرگ و شریف - مثل آن قیام جاودان امام حسین علیه السلام – باشد ، حرام نمی کند ؛ چون در فداکاری های حضرت شروط فداکاری شریف و از خود گذشتگی مقدس به بهترین نحو موجود است .

اگر نبود فداکاری حسین علیه السلام در روز عاشورا ، اسلام ، قرآن و هر آن‌چه پیامبران در طول تاریخ آورده بودند ، در زیر آوار بدعت ها ، سیاه نمایی ها و انحرافاتی که خلفای پیشین به وجود آورده بودند دفن می‌شد و اثری از آن باقی نمی‌ماند ؛ همانطور که ادیان گذشته در زیر این رسوبات مدفون شد و اثر درستی از آن‌ها بر جای نماند .

پس قیام امام حسین علیه السلام هم عقلائی است و هم هدفی كه آن حضرت دارد ، از دادن جان و مال و فرزند و در یك كلمه تمام هستی ، باارزش‌تر است .

موفق باشید

پنج شنبه 17/9/1390 - 0:21
عقاید و احکام

از دیدگاه شیعیان، كربلا برترین مكان در روى زمین و برتر از بیت الله الحرام است و عناوینى همچون: «أفضل بقاع الأرض» «أرض الله المختارة» «حرم الله ورسوله» «قبلة الإسلام» «فی تربتها شفاء» و... به وفور در روایات شیعیان یافت مى‌شود و ثابت مى‌كند كه از دیدگاه شیعه،‌ كربلا ارزش بیشترى نسبت به كعبه دارد و كعبه براى آن‌ها اهمیت و ارزش چندانى ندارد، زیارت كربلا به مراتب ثواب بیشترى نسبت به زیارت خانه خدا دارد.

حتى در این باره اشعارى نیز سروده‌اند كه همین معنا را مى‌رساند؟

ومن حدیث كربلاء والكعبة لكربلاء بانَ عُلُوُّ الرُّتّبَه

در جاى دیگر آمده:

هی الطفوفُ فَطُفْ سبعًا بمغناها فما لمكةَ معنًى مثل معناها

أرضٌ ولكنها السبعُ الشدادُ لها دانتْ وطأطأَ أعلاها لأَدْناها

1. منشأ برترى كربلا،‌ وجود مقدس امام حسین است و این مطلب در روایات تصریح شده است؛

2. همانطوریكه امام حسین علیه السلام علت خلقت كعبه است؛‌ علت خلقت كربلا هم خواهد بود؛ زیرا اگر امام نبود،‌ زمین كربلا هم نبود.

 

پنج شنبه 17/9/1390 - 0:20
عقاید و احکام

ولادت امیر مؤمنان علیه السلام در كعبه از دیدگاه شیعیان قطعی و متواتر است ، و این كه كسی غیر از آن حضرت در داخل خانه كعبه به دنیا نیامده نیز اجماعی است .

شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه در این باره می‌نویسد :

ولد بمكة فی البیت الحرام یوم الجمعة الثالث عشر من رجب سنة ثلاثین من عام الفیل ، ولم یولد قبله ولا بعده مولود فی بیت الله تعالى سواه إكراما من الله تعالى له بذلك وإجلالا لمحله فی التعظیم .

حضرت امیر المؤمنین علی بن ابى طالب علیه السّلام در روز جمعه سیزدهم ماه رجب پس از سى سال از عام الفیل در خانه خدا در شهر مكه به دنیا آمد ، نه پیش از وى كسى در خانه خدا به دنیا آمده و نه بعد از آن حضرت. تولد امیر مؤمنان علیه السّلام در خانه خداوند فضیلت و شرافتى است كه پروردگار بزرگ برای بزرگداشت مقام و منزلتش به آن حضرت اختصاص داده است .

الشیخ المفید ، أبی عبد الله محمد بن محمد بن النعمان العكبری البغدادی (متوفای413هـ) ، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد ، ج 1 ، ص 5 ، تحقیق : مؤسسة آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث ، ناشر : دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت ، الطبعة : الثانیة ، 1414هـ - 1993 م

ولادت امام علی علیه السلام در كعبه از دیدگاه اهل سنت :

از دیدگاه علمای اهل سنت نیز ، ولادت آن حضرت قطعی است ؛ حتی برخی از آن‌ها ادعای تواتر نیز كرده‌اند كه به نام چند تن از آن‌ها اشاره می‌كنیم :

1 . حاكم نیشابوری (405هـ) :

فقد تواترت الأخبار أن فاطمة بنت أسد ولدت أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب كرم الله وجهه فی جوف الكعبة .

روایات متواترى وارد شده كه فاطمه بنت اسد ، امیرمؤمنان على بن ابى طالب - كرم الله وجهه - را در داخل كعبه به دنیا آورده است .

النیسابوری ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم (متوفای405 هـ) ، المستدرك على الصحیحین ، ج 3 ، ص 550 ، تحقیق : مصطفى عبد القادر عطا ، ناشر : دار الكتب العلمیة - بیروت ، الطبعة : الأولى ، 1411هـ - 1990م .

ترجمه حاكم نیشابوری :

ذهبی در باره او می‌نویسد :

الحاكم الحافظ الكبیر امام المحدثین ... ناظر الدارقطنی فرضیه وهو ثقة واسع العلم بلغت تصانیفه قریبا من خمس مائة جزء .

حاكم ، حافظ بزرگ و پیشوای محدثان است . دار قطنی با او مناظره‌ای داشت كه او را پسندید ، او مورد اعتماد و دارای علم بسیار است ، نوشته‌ها و آثار او نزدیك به پانصد جلد می‌شود .

الذهبی ، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان ، تذكرة الحفاظ ، ج 3 ، ص 1039 ـ 1040 ، ناشر : دار الكتب العلمیة - بیروت ، الأولى .

سیوطی می‌نویسد :

الحاكم الحافظ الكبیر إمام المحدثین أبو عبد الله محمد بن عبد الله محمد بن حمدویه بن نعیم الضبی الطهمانی النیسابوری ... وكان إمام عصره فی الحدیث العارف به حق معرفته صالحا ثقة .

حاكم ، حافظ بزرگ و پیشوای محدثان است ... او در زمان خود پیشوای علم حدیث و آن چنان كه شایسته بود‌ ، با علم حدیث آشنائی داشت ، درستكار و قابل اعتماد بود .

السیوطی ، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بكر (متوفای911هـ) ، طبقات الحفاظ ، ج 1 ، ص410 ـ 411 ، ناشر : دار الكتب العلمیة - بیروت ، الطبعة : الأولى ، 1403هـ .

أبو اسحاق شیرازی ، حاكم را این گونه معرفی می‌كند :

هو أبو عبد الله محمد بن عبد الله بن محمد النیسابوری المعروف بالحاكم صاحب المستدرك وتاریخ نیسابور وفضائل الشافعی وكان فقیها حافظا ثقة علیا لكنه یفضل علی بن أبی طالب على عثمان رضی الله عنهما انتهت إلیه ریاسة أهل الحدیث طلب العلم فی صغره ورحل إلى الحجاز والعراق مرتین وروی عن خلائق عظیمة قال الأسنوی ویزید على الفیء شیخ وتفقه علی أبی الولید النیسابوری وأبی علی بن أبی هریرة وأبی سهل الصعلوكی وانتفع به أئمة كثیرون منهم البیهقی قال عبد الغافر كان الحاكم إمام أهل الحدیث فی عصره وبیته بیت الصلاح والورع واختص بصحبته إمام وقته أبی بكر الصیغی وكان یراجع الحاكم فی الجرح والتعدیل .

محمد بن عبد الله ... نیشابوری مشهور به حاكم صاحب كتاب المستدرك ، تاریخ نیشابور و فضائل شافعی ، فقیه ، حافظ ، قابل اعتماد و بلند مرتبه بود ؛ وی علی بن أبی طالب را از عثمان برتر می‌دانست . ریاست اهل حدیث به او می‌رسد . تحصیل دانش را از كودكی آغاز و دو بار به حجاز و عراق مسافرت كرد . از افراد زیادی روایت نقل كرده است ... و بزرگان زیادی ؛ از جمله بیهقی از او كسب دانش كرده‌اند . عبد الغافر می‌گوید : حاكم پیشوای اهل حدیث در زمان خود بود و خانه او خانه درستكاری و پرهیزگاری بود ، أبو بكر صیغی كه پیشوای زمان خود بود ، همواره در كنار حاكم بود و در جرح و تعدیل روات به او مراجعه می‌كرد .

الشیرازی ، إبراهیم بن علی بن یوسف أبو إسحاق (متوفای476هـ) ، طبقات الفقهاء ، ج 1 ، ص 222 ، تحقیق : خلیل المیس ، ناشر : دار القلم - بیروت .

ابن خلكان می‌نویسد :

الحاكم النیسابوری الحافظ المعروف بابن البیع إمام أهل الحدیث فی عصره والمؤلف فیه الكتب التی لم یسبق إلى مثلها كان عالما عارفا واسع العلم .

حاكم نیشابوری حافظ (كسی كه بیش از صد هزار حدیث حفظ است) مشهور به ابن البیع ، پیشوای اهل حدیث در زمان خود بود و كتاب‌هایی در علم حدیث نوشت كه كسی پیش از او همانندش را ننوشته بود ، او دانشمند ، عارف و دارای دانش بسیار بود .

إبن خلكان ، أبو العباس شمس الدین أحمد بن محمد بن أبی بكر (متوفای681هـ) ، وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان ، ج 4 ، ص 280 ، تحقیق : احسان عباس ، ناشر : دار الثقافة - لبنان .

أبو الفداء در تاریخش می‌نویسد :

وفیها توفی الحافظ محمد بن عبد الله بن محمد بن حمدویه بن نعیم الضبی الطهمانی، المعروف بالحاكم النیسابوری إِمام أهل الحدیث فی عصره ، والمؤلف فیه الكتب التی لم یسبق إِلى مثلها ، سافر فی طلب الحدیث، وبلغت عدة شیوخه نحو ألفین، وصنف عدة مصنفات ... .

در آن سال (455هـ) حافظ محمد بن عبد الله ... مشهور به حاكم نیشابوری از دنیا رفت ، او پیشوای اهل حدیث در زمان خود بود و كتاب‌هایی در علم حدیث نوشت كه كسی همانند آن‌ها را پیش از او ننوشته بود ، برای یادگیری حدیث مسافرت می‌كرد ، اساتید او نزدیك به دو هزار نفر بودند ، كتاب‌های بسیاری نوشت ... .

أبو الفداء عماد الدین إسماعیل بن علی (متوفای732هـ) ، المختصر فی أخبار البشر ، ج 1 ، ص 247 .

با توجه به جایگاهی كه حاكم نیشابوری در میان علمای اهل سنت دارد ، اگر غیر از سخن و اعتراف او به تواتر ولادت امیر مؤمنان علیه السلام ، هیچ دلیل دیگری وجود نداشت ، برای حق جویان كفایت می‌كرد، ولی بازهم جهت تاكید و تقویت موضوع سخنان و اعترافات دیگر علمای اهل سنت را نیز مطرح می‌كنیم .

2 . شاه ولی الله دهلوی (متوفای 1176هـ) :

وی در كتاب ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء در مناقب امیر مؤمنان علیه السلام می‌نویسد :

و از مناقب وی رضی الله عنه كه در حین ولادت او ظاهر شد یكی آن است كه در جوف كعبه معظمه تولد یافت .

دهلوی ، شاه ولى الله مشهور به محدث هند (متوفای 1180هـ) ، إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء ، ج 4 ، باب : اما مآثر امیرالمؤمنین وامام اشجعین اسد الله الغالب علی بن ابی طالب رضی الله عنه ، تصحیح و مراجعه: سید جمال الدین هروى .

ترجمه دهلوی :

عظیم آبادی در باره او و كتابش می‌نویسد :

وقد بسط الكلام فیما یتعلق بالخلافة الذی لا مزید علیه الشیخ الأجل المحدث ولی الله الدهلوی فی إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء وهو كتاب لم یؤلف مثله فی هذا الباب .

شیخ بزرگوار ، محدث ولی الله دهلوی در كتاب ازالة الخفاء عن خلافة‌ الخلفا به صورت گسترده سخن گفته است كه بیش از آنچه او گفته نمی‌توان در این باره سخن گفت . این كتابی است كه همانند آن در این باره نوشته نشده است .

العظیم آبادی ، محمد شمس الحق (متوفای1329هـ) ، عون المعبود شرح سنن أبی داود ، ج 12 ، ص 253 ، ناشر : دار الكتب العلمیة - بیروت ، الطبعة : الثانیة ، 1995م .

جمال الدین قاسمی همواره در هنگام نقل سخن دهلوی از او با عناوین «الإمام ، العارف ، الكبیر ، العلامه و ... » یاد می‌كند .

قال الإمام العارف الكبیر الشیخ أحمد المعروف بشاه ولی الله الدهلوی قدس الله سره فی كتابه «حجة الله البالغة»

قال الإمام العلامة ولی الله الدهلوی فی «الحجة البالغة» .

القاسمی ، محمد جمال الدین (متوفای1332هـ) ، قواعد التحدیث من فنون مصطلح الحدیث ، ج 1 ، ص 239 و ج 1 ص 323 ، ناشر : دار الكتب العلمیة - بیروت ، الطبعة : الأولى ، 1399هـ - 1979م .

الكوكب الدیار الهندیة الشاه ولی الله أحمد بن عبد الرحیم الدهلوی الهندی رحمة الله المولود سنة 1110 والمتوفى بدهلی سنة 1176 كان هذا الرجل من أفراد المتأخرین علما وعملا وشهرة أحیا الله به وبأولاده وأولاد بنته وتلامیذهم الحدیث والسنة بالهند بعد مواتهما وعلى كتبه وأسانیده المدار فی تلك الدیار .

ستاره درخشان سرزمین هند ، شاه ولی الله دهلوی هندی ، در سال 1110 متولد و در سال 1176 در دهلی از دنیا رفت . این مرد از علمای متأخر است كه در علم و عمل و شهرت داشت ، خداوند به وسیله او ، فرزندان و نوادگان دختری و شاگردانش ، علم حدیث را در سرزمین هند احیاء كرد ، بر كتاب‌ها و اسناد او این دیار می‌چرخید .

الكتانی ، عبد الحی بن عبد الكبیر (متوفای1383هـ) ، فهرس الفهارس والأثبات ومعجم المعاجم والمسلسلات ، ج 1 ، ص 178 ، تحقیق : د. إحسان عباس ، ناشر : دار العربی الاسلامی - بیروت/ لبنان ، الطبعة : الثانیة ، 1402هـ1982م .

3 . سبط ابن جوزی(متوفای 654هـ) :

وروی أن فاطمة بنت أسد كانت تطوف بالبیت وهی حامل بعلی (ع) فضربها الطلق ففتح لها باب الكعبة فدخلت فوضتعه فیها .

روایت شده است كه فاطمه بنت أسد ، در حالی كه باردار بود ، خانه خدا را طواف می‌كرد ، درد زایمان او را فراگرفت ، در خانه كعبه به روی او باز شد ، پس داخل خانه كعبه شد و فرزندش را به دنیا آ‌ورد .

سبط بن الجوزی الحنفی ، شمس الدین أبوالمظفر یوسف بن فرغلی بن عبد الله البغدادی ، تذكرة الخواص ، ص 20 ، ناشر : مؤسسة أهل البیت ـ بیروت ، 1401هـ ـ 1981م .

ترجمه سبط بن جوزی :

شمس الدین ذهبی در باره او می‌گوید:

یوسف بن قُزْغْلی بن عبد الله . الإمام ، الواعظ ، المؤرخ شمس الدین ، أبو المظفر التركی ، ثم البغدادی العونی الحنفی . سِبْط الإمام جمال الدین أبی الفرج ابن الجوزی ؛ نزیل دمشق . وُلِد سنة إحدى وثمانین وخمسمائة ... وكان إماما ، فقیها ، واعظا ، وحیدا فی الوعظ ، علاّمةً فی التاریخ والسیر ، وافر الحرمة ، محبباً إلى الناس ... ودرّس بالشبلیة مدة ، وبالمدرسة البدریة التی قبالة الشبلیة . وكان فاضلا عالما ، ظریفا ، منقطعا ، منكرا ، على أرباب الدول ما هم علیه من المنكرات ، متواضعا صاحب قبول تام .

یوسف بن قُزعلی حنفی ، پیشوا ، فقیه ،تاریخ دان و در سخنوری یگانه بود‌ ، در دانش تاریخ و سرگذشتها‌ علامه و در نزد مردم بسیار قابل احترام و محبوب بود . مدتی در شبلیه و مدرسه بدریه تدریس می‌كرد ، او فاضل ، دانشمند و نكته سنج بود و با دولتمردانی كه كارهای ناپسندی می‌كردند مخالفت می‌كرد متواضع و فروتن بود و همگان او را قبول داشتند .

الذهبی ، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز ، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام ، ج 48 ، ص 183، تحقیق : د. عمر عبد السلام تدمرى ، ناشر : دار الكتاب العربی - لبنان/ بیروت ، الطبعة : الأولى ، 1407هـ - 1987م .

أبو محمد یافعی (متوفای768هـ) در باره او می‌نویسد :

العلامة الواعظ المورخ شمس الدین أبو المظفر یوسف التركی ثم البغدادی المعروف بابن الحوزی سبط الشیخ جمال الدین أبی الفرج ابن الجوزی أسمعه جده منه ومن جماعة وقدم دمشق سنة بضع وست مائة فوعظ بها وحصل له القبول العظیم للطف شمائله وعذوبة وعظه .

سخنور بود ودانش فراوان داشت و آگاه به سر گذشتها بود، در شهر دمشق مردم را موعظه می كرد و چون چهره و سخنش جذاب بود ، مورد قبول و پذیرش عموم قرار گرفت ... .

الیافعی ، أبو محمد عبد الله بن أسعد بن علی بن سلیمان ، مرآة الجنان وعبرة الیقظان ، ج 4 ، ص 136 ، ناشر : دار الكتاب الإسلامی - القاهرة - 1413هـ - 1993م .

قطب الدین الیونینی (متوفای726هـ) در باره او می‌نویسد :

وكان أوحد زمانه فی الوعظ حسن الإیراد ترق لرؤیته القلوب وتذرف لسماع كلامه العیون وتفرد بهذا الفن وحصل له فیه القبول التام وفاق فیه من عاصره وكثیراً ممن تقدمه حتى أنه كان یتكلم فی المجلس الكلمات الیسیرة المعدودة أو ینشد البیت الواحد من الشعر فیحصل لأهل المجلس من الخشوع والاضطراب والبكاء ما لا مزید علیه فیقتصر على ذلك القدر الیسیر وینزل فكانت مجالسه نزهة القلوب و الأبصار یحضرها الصلحاء والعلماء والملوك والأمراء والوزراء وغیرهم ولا یخلو المجلس من جماعة یتوبون ویرجعون إلى الله تعالى .

در وعظ و سخنرانی در زمان خودش منحصر به فرد بود ، با دیدنش رقت قلب برای بیننده ایجاد می‌شد و با شنیدن سخنش اشك‌ها جاری می شد ، مورد قبول عموم بود ، گاهی در مجلسی كلماتی اندك و یا شعری می خواند همه حاضران را به گریه می انداخت . در مجلس وی همواره دانشمندان و امیران و وزیران و غیر آنان حضور می یافتند ، و هیچگاه نمی شد كه بدون توبه كسی از مجلسش خارج شود .

الیونینی ، قطب الدین أبو الفتح موسى بن محمد ، ذیل مرآة الزمان ، ج 1 ، ص 15 .

العكری الحنبلی (متوفای1089هـ) در باره او می‌نویسد :

سبط ابن الجوزی العلامة الواعظ المؤرخ شمس الدین أبو المظفر یوسف بن فرغلی التركی ثم البغدادی الهبیری الحنفی سبط الشیخ أبی الفرج بن الجوزی أسمعه جده منه ومن ابن كلیب وجماعة وقدم دمشق سنة بضع وستمائة فوعظ بها وحصل له القبول العظیم للطف شمائله وعذوبة وعظه ... ولو لم یكن له إلا كتابه مرآة الزمان لكفاه شرفا .

العكری الحنبلی ، عبد الحی بن أحمد بن محمد ، شذرات الذهب فی أخبار من ذهب ، ج 5 ، ص 266 ، تحقیق : عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط ، ناشر : دار بن كثیر - دمشق ، الطبعة الأولی ، 1406هـ .

4 . مسعودی (متوفای346هـ) :

علی بن الحسین مسعودی ، مورخ و ادیب مشهور شافعی مذهب در باره ولادت امیر مؤمنان علیه السلام در خانه كعبه می‌فرماید :

وكان مولده فی الكَعبة .

محل تولد علی علیه السلام ، خانه كعبه است .

المسعودی ، أبو الحسن على بن الحسین بن على (متوفای346هـ) ، مروج الذهب ، ج 1 ، ص 313 .

ترجمه مسعودی :

یاقوت حموی او را از ادبا و از نوادگان عبد الله بن مسعود ، صحابی مشهور رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم می‌داند :

علی بن الحسین بن علی المسعودی المؤرخ أبو الحسن من ولد عبد الله بن مسعود صاحب النبی صلى الله علیه .

الحموی ، أبو عبد الله یاقوت بن عبد الله الرومی (متوفای626هـ) ، معجم الأدباء أو إرشاد الأریب إلى معرفة الأدیب ، ج 4 ، ص 48 ، رقم : 567 ، ناشر : دار الكتب العلمیة - بیروت ، الطبعة : الأولى ، 1411 هـ - 1991م .

تاج الدین سبكی نام مسعودی را در زمره علمای شافعی آورده و او را مورخ ، صاحب فتوا و علامه می‌داند :

على بن الحسین بن على المسعودى صاحب التواریخ كتاب مروج الذهب فى أخبار الدنیا وكتاب ذخائر العلوم وكتاب الاستذكار لما مر من الأعصار وكتاب التاریخ فى أخبار الأمم وكتاب أخبار الخوارج وكتاب المقالات فى أصول الدیانات وكتاب الرسائل وغیر ذلك . قیل إنه من ذریة عبد الله بن مسعود رضى الله عنه أصله من بغداد وأقام بها زمانا وبمصر أكثر وكان أخباریا مفتیا علامة صاحب ملح وغرائب .

علی بن الحسین المسعودی ، صاحب كتاب‌های تاریخی مروج الذهب ... و دیگر كتاب‌ها است . گفته شده كه او از فرزندان عبد الله بن مسعود بوده است ، اصالتاً‌ اهل بغداد و زمانی در آن جا و بیشتر در مصر ساكن بوده ، او اخباری ، دارای فتوا ، دانشمند و ... بود .

السبكی ، تاج الدین بن علی بن عبد الكافی (متوفای771هـ) ، طبقات الشافعیة الكبرى ، ج 3 ، ص 456 ، تحقیق : د. محمود محمد الطناحی د.عبد الفتاح محمد الحلو ، ناشر : هجر للطباعة والنشر والتوزیع - 1413هـ ، الطبعة : الثانیة .

و علیمی حنبلی در باره او می‌نویسد :

علی بن الحسین بن علی أبو الحسن المسعودی من أعلام التاریخ ومن مشاهیر الرحالین ومن الباحثین المقدرین من أهل بغداد أقام بمصر وتوفی فیها عام 346 ه له مؤلفات عدیدة منها مروج الذهب وأخبار الزمان وغیر ذلك من المؤلفات القیمة .

علی بن الحسین المسعودی ، از بزرگان تاریخ و از مشهورترین كسانی است كه برای جمع آوری حدیث مسافرت می‌كرد ... كتاب‌های متعددی نوشت كه از جمله آن‌ها مروج الذهب و اخبار الزمان و كتاب‌های با ارزش دیگری است .

العلیمی ، مجیر الدین الحنبلی (متوفای927هـ ) ، الأنس الجلیل بتاریخ القدس والخلیل ، ج 1 ، ص 11 ، تحقیق : عدنان یونس عبد المجید نباتة ، ناشر : مكتبة دندیس - عمان - 1420هـ- 1999م .

عكری حنبلی در باره مسعودی می نویسد:

وفیها المسعودی المؤرخ صاحب مروج الذهب وهو أبو الحسن علی بن أبی الحسن رحل وطوف فی البلاد وحقق من التاریخ مالم یحققه غیره وصنف فی أصول الدین وغیرها من الفنون .

در آن سال (345هـ) مسعودی مورخ ، صاحب كتاب مروج الذهب ازدنیا رفت . او أبو الحسن علی بن أبی الحس بود ، به شهرهای گوناگون مسافرت می‌كرد ، آن قدر كه او در تاریخ تحقیق كرده دیگران تحقیق نكرده‌‌اند ، در اصول دین و دیگر علوم كتاب نوشته‌ است .

العكری الحنبلی ، عبد الحی بن أحمد بن محمد (متوفای1089هـ) ، شذرات الذهب فی أخبار من ذهب ، ج 2 ، ص 371 ، تحقیق : عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط ، ناشر : دار بن كثیر - دمشق ، الطبعة : الأولی ، 1406هـ .

5. گنجی شافعی (متوفای 658هـ) :

گنجی شافعی در كفایة‌ الطالب می نویسد :

«ولد أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب بمكة فی بیت الله الحرام لیلة الجمعة لثلاث عشرة لیلة خلت من رجب سنة ثلاثین من عام الفیل ولم یولد قبله ولا بعده مولود فی بیت الله الحرام سواه إكراما له بذلك ، وإجلالا لمحله فی التعظیم .

امیر مؤمنان علیه السلام شب جمعه سیزده رجب ، سال سیم بعد از واقعه عام الفیل در داخل خانه خدا به دنیا آمد . كسی پیش از آن حضرت و بعد از آن در داخل خانه كعبه به دنیا نیامده است و این از فضائل اختصاصی آن حضرت است كه خداوند به جهت بزرگداشت مقام او عطا كرده است .

الگنجی الشافعی ، أبی عبد الله محمد بن یوسف بن محمد القرشی ، كفایة‌ الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب ، ص407 ، الباب السابع فی مولده علیه السلام ، ناشر : دار أحیاء تراث اهل البیت (ع) ، طهران ، الطبعة‌ الثالثة ، 1404هـ ، 1362 ش .

ترجمه گنجی شافعی :

ابن خلكان در ترجمه او می‌نویسد :

الفخر الكنجی محمد بن یوسف بن محمد بن الفخر الكنجی نزیل دمشق عنی بالحدیث وسمع ورحل وحصل كان إماما محدثا .

محمد بن یوسف گنجی ... ساكن دمشق بود ، به علم حدیث اعتنا می‌كرد ، برای یادگیری آن از دیگران می‌شنید ، وبرای دانش بیشتر مسافرت می‌كرد ، او پیشوا و محدث بود .

الصفدی ، صلاح الدین خلیل بن أیبك (متوفای764هـ) ، الوافی بالوفیات ، ج 5 ، ص 148 ، تحقیق : أحمد الأرناؤوط وتركی مصطفى ، ناشر : دار إحیاء التراث - بیروت - 1420هـ- 2000م .

یونینی نیز او را این گونه معرفی می‌كند :

الفخر محمد بن یوسف الكنجی كان رجلاً فاضلاً أدیباً وله نظم حسن .

محمد بن یوسف گنجی ، مردی دانشمند و ادیب بود و شعرهای زیبایی می‌سرود .

الیونینی ، قطب الدین أبو الفتح موسى بن محمد (متوفای726 هـ) ، ذیل مرآة الزمان ، ج 1 ، ص 148 .

حاجی خلیفه ، او را «الشیخ الحافظ» معرفی می‌كند :

كفایة الطالب فی مناقب على بن أبى طالب للشیخ الحافظ أبى عبد الله محمد بن یوسف بن محمد الكنجى الشافعی .

كفایة الطالب در مناقب علی بن أبی طالب ، نوشته شیخ و حافظ (كسی كه بیش از صد هزار حدیث حفظ است) أبو عبد الله محمد بن یوسف گنجی شافعی است .

حاجی خلیفه ، مصطفى بن عبدالله القسطنطینی الرومی الحنفی (متوفای1067هـ) ، كشف الظنون عن أسامی الكتب والفنون ، ج 2 ، ص 1497 ، ناشر : دار الكتب العلمیة - بیروت – 1413هـ - 1992م .

6 . ابن صباغ المالكی (855 هـ) :

ابن صباغ مالكی در الفصول المهمة می‌نویسد :

ولد علی ( علیه السلام ) بمكة المشرفة بداخل البیت الحرام فی یوم الجمعة الثالث عشر من شهر الله الأصم رجب الفرد سنة ثلاثین من عام الفیل قبل الهجرة بثلاث وعشرین سنة ، وقیل بخمس وعشرین ، وقبل المبعث باثنی عشرة سنة ، وقیل بعشر سنین . ولم یولد فی البیت الحرام قبله أحد سواه ، وهی فضیلة خصه الله تعالى بها إجلالا له وإعلاء لمرتبته وإظهارا لتكرمته .

على علیه السلام در مكه مشرفه در داخل بیت الحرام ( كعبه ) در روز جمعه سیزدهم ماه خدا یعنى ماه رجب سال سى ام عام الفیل و بیست و سه سال پیش از هجرت به دنیا آمد ... پیش از او هیچ كس در كعبه متولد نشد ، و این فضیلتى است كه خداوند به جهت بزرگداشت و بالا بردن مقام و اظهار كرامت او مخصوص حضرتش گردانیده است .

ابن الصباغ ، علی بن محمد بن أحمد المالكی المكی (متوفای855 هـ) الفصول المهمة فی معرفة الأئمة ، ج 1 ، ص 171 ، تحقیق : سامی الغریری ، ناشر : دار الحدیث للطباعة والنشر ـ قم ، الطبعة : الأولى ، 1422هـ .

ترجمه ابن صباغ :

علامه قندوزی در ینابیع المودة ، در مقدمه و پیش از نقل سخنی از وی او را این چنین می‌ستاید :

وقال الشیخ المحدث الفقیه نور الدین علی بن محمد المالكی فی كتابه : الفصول المهمة ... .

القندوزی الحنفی ، الشیخ سلیمان بن إبراهیم (متوفای1294هـ) ، ینابیع المودة لذوی القربى ، ج 3 ص 348 ، تحقیق سید علی جمال أشرف الحسینی ، ناشر : دار الأسوة للطباعة والنشر ، الطبعة : الأولى ، 1416هـ .

سخاوی كه از شاگردان او است ، از استادش با این تعابیر یاد می‌كند :

علی بن محمد بن أحمد بن عبد الله نور الدین الأسفاقسی الغزی الأصل المكی المالكی ویعرف بابن الصباغ . ولد من ذ الحجة سنة أربع وأربعین وثمانین وسبعمائة ونشأ بها فحفظ القرآن والرسالة فی الفقه ابن مالك وعرضهما على الشریف الرحمن الفاسی وعبد الوهاب بن العفیف الیافعی والجمال ابن ظهیر وقربیه أبی السعود النووی وعلی بن محمد بن أبی بكر الشیبی ومحمد ابن سلیمان بن أبی بكر البكری ، وأجاز له وأخذ فی الفقه عن أولهم والنحو عن الجلال عبد الواحد المرشدی وسمع على الزین المراغی سداسیات الرازی وكتب بخط الحسن وباشر الشهادة مع إشراف على نفسه لكنه كان ساكنا مع القول بأنه تاب وله مؤلفات منها الفصول المهمة لمعرفة الأئمة وهم اثنا عشر والعبر فیمن شفه النظر ، أجاز لی . ومات فی ذی القعدة وخمسین ودفن بالمعلاة سامحه الله وإیانا .

علی بن محمد بن احمد ... اصالتاً اهل غزه ، مالكی مذهب و مشهور به ابن صباغ بود . در مكه رشد كرد و بزرگ شد ، قرآن را حافظ بود و رساله ای در فقه ابن مالك نوشت را بر شریف الرحمن فاسی و ... عرضه كرد ...

كتاب‌های زیادی ؛ از جمله الفصول المهمة لمعرفة‌ الأئمه را نوشته است .

السخاوی ، شمس الدین محمد بن عبد الرحمن (متوفای902هـ) ، الضوء اللامع لأهل القرن التاسع ، ج 5 ، ص 283 ، ناشر : منشورات دار مكتبة الحیاة – بیروت .

اسماعیل باشا در باره او می‌نویسد :

ابن الصباغ : علی بن محمد بن أحمد الصباغ نور الدین المكی المالكی السفاقسی الأصل المتوفى سنة 855 خمسین وخمسمائة له العبر فیمن سفه النظر . الفصول المهمة فی معرفة الأئمة وفضلهم ومعرفة أولادهم ونسلهم .

ابن صباغ ، علی بن محمد ... مالكی مذهب و اصالتا اهل سفاقس بود ،‌ در سال 855 از دنیا رفت و كتاب‌های «العبر فیمن سفه النظر» و «الفصول المهمه فی معرفة الأئمه» از نوشته‌های او است .

البغدادی ، إسماعیل باشا (متوفای1339هـ) ، هدیة العارفین أسماء المؤلفین وآثار المصنفین ، ج 5 ، ص 732 ، ناشر : دار الكتب العلمیة - بیروت – 1413هـ - 1992م .

7 . حلبی (متوفای1044هـ) :

علی بن برهان الدین حلبی ، صاحب كتاب مشهور سیره حلبی ،‌ بعد از سخنی طولانی در باره علی علیه السلام ، به ولادت آن حضرت در داخل خانه كعبه استدلال می‌كند :

لأنه ولد فی الكعبة وعمره (یعنی النبی) (ص) ثلاثون سنة .

زیرا آن حضرت در داخل خانه كعبه متولد شد و عمر رسول خدا در آن روز سی سال بود .

الحلبی ، علی بن برهان الدین (متوفای1044هـ) ، السیرة الحلبیة فی سیرة الأمین المأمون ، ج 1 ، ص 226 ، ناشر : دار المعرفة - بیروت – 1400هـ .

آنچه ملاحظه نمودید اندكی است از اعترافات و سخنان ارباب حدیث و دانش بود ، و برای اطلاع بیشتر در این باره به كتاب شریف الغدیر ، ج 6 و شرح احقاق الحق ، ج17 مراجعه فرمایید .

آیا حكیم بن حزام در خانه كعبه متولد شده است ؟

طبق اعتقاد شیعه و نیز برخی از علمای اهل سنت ؛ همانند ابن صباغ مالكی و گنجی شافعی ، هیچ كس غیر از امیر مؤمنان علیه السلام در داخل خانه كعبه به دنیا نیامده است و این فضیلت بزرگ از امتیازات ویژه آن حضرت است ؛ اما متأسفانه تحریف گران تاریخ و دشمنان امیر مؤمنان علیه السلام این ویژگی را نیز همانند دیگر فضائل آن حضرت یا از اساس منكر شده‌ و یا كسان دیگری را در آن شریك و سهیم كرده‌اند .

شاید بتوان ادعا كرد كه كمتر فضیلتی از فضائل اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه وآله مانده است كه از دستبرد این تحریف‌گران به دور مانده باشد و آن‌ها به نحوی آن را زیر سؤال نبرده باشند . یكی از این موارد ولادت آن حضرت در خانه كعبه است كه ادعا شده است غیر از امیر مؤمنان علیه السلام ، حكیم بن حزام نیز در خانه كعبه متولد شده است .

نخستین كسی كه این مطلب را نقل كرده ، زبیر بن بكار متوفای 256هـ است و قبل از او در هیچ كتابی از كتاب‌های اهل سنت نقل نشده و بعد از او نیز هر كس نقل كرده ، از زبیر بن بكار است .

وی در جمهرة نسب قریش می‌نویسد :

حدثنا الزبیر قال وحدثنی مصعب بن عثمان قال : دخلت أم حكیم ابن حزام الكعبة مع نسوة من قریش ، وهی حامل بحكیم بن حزام ، فضربها المخاض فی الكعبة ، فأتیت بنطح حیث أعجلها الولاد ، فولدت حكیم بن حزام فی الكعبة على النطح .

مادر حكیم بن حزام به همراه زنانی از قریش وارد كعبه شدند ، او كه باردار بود ناگهان درد زایمان او را فراگرفت و فرزندش را به دنیا آورد.

الزبیر بن بكار بن عبد الله (متوفاى256هـ) جمهرة نسب قریش وأخبارها ، ج 1 ، ص 77 ،

زبیر بن بكار این روایت را از مصعب بن عثمان بن مصعب بن عروة بن الزبیر بن العوام نقل می‌كند كه مبتلا به چند اشكال است :

اولاً : مصعب بن عثمان مجهول است و در هیچ یك از كتاب‌های رجالی نامی از او برده نشده است ؛

ثانیاً : روایت مرسل است ؛ چرا كه مصعب بن عثمان ، ده‌ها سال بعد از این قضیه به دنیا آمده است ، چگونه می‌تواند از این قضیه خبر دهد ؟

ثالثاً : این روایت از ساخته‌های خاندان زبیر و به ویژه زبیر بن بكار است كه به خاطر دشمنی با خاندان اهل بیت علیهم السلام افسانه‌های بسیاری ساخته‌‌اند كه از جمله آن‌ها همین قضیه است . این مطلب را نیز به خاطر زیر سؤال بردن فضائل اختصاصی امیر مؤمنان علیه السلام جعل كرده‌اند .

از طرف دیگر حكیم بن حزام با خاندان زبیر پسر عمو هستند ؛ چرا كه حكیم بن حزام بن خویلد بن أسد بن عبد العزی و خاندان زبیر نیز به اسد بن عبد العزی می‌رسند . این احتمال وجود دارد كه خاندان زبیر به خاطر دوستی عمو زاده خود ، این مطلب را جعل كرده باشند .

پنج شنبه 17/9/1390 - 0:15
فلسفه و عرفان

مى‌گویند فاطمه را شبانه دفن کرده‌اند، خوب این به خاطر وصیت حضرت فاطمه به اسماء بنت عمیس خانم حضرت ابوبکر بود که نمى‌خواست اندازه جسدش را نامحرم ببیند.

نقد و بررسی:

دفن شبانه، نماز بدون حضور و اطلاع خلیفه، قبر پنهان، اسرارى است كه در درون خود پیام‌ها دارند. درست است كه فاطمه این چنین خواست و این گونه وصیت كرد؛ ولى چه اتفاقى افتاده است كه زهرا سلام الله علیها وصیت تاریخی‌اش را با این در خواست‌ها به پایان مى‌برد؟!! مگر نه این است كه خشم و ناراحتی‌اش را نسبت به دشمنانش اظهار مى‌كند و در واقع چندین پرسش را در برابر نگاههاى تیز بین مورخان و آیندگان مى‌گذارد تا به پرسند: چرا قبر فاطمه پنهان است؟ و چرا دختر پیامبر شبانه و پنهانى دفن شد؟ و چرا علی علیه السلام بدون اطلاع ابوبكر و عمر بر وى نماز خواند؟ و…

آیا كسى كه جانشین پیامبر بود ( آن گونه كه خود ادعا كرده‌اند) شایستگى نماز خواندن بر وى را نداشت؟

آری، فاطمه وصیت كرد كه او را شبانه دفن نموده و هیچ یك از كسانى را كه بر وى ستم كرده‌اند، خبر نكنند، و این بهترین سند براى شیعه است تا ثابت كنند كه صدیقه شهیده مظلوم از دنیا رفته و از افرادى كه بر وى ستم كرده‌اند، هرگز راضى نشده است.

روایات فراوانى در كتاب‌هاى شیعه و سنى بر این مطلب دلالت دارد كه به اختصار چند روایت را ذكر مى‌كنیم:

دفن شبانه، در روایات اهل سنت:

محمد بن اسماعیل بخارى مى‌نویسد:

وَعَاشَتْ بَعْدَ النبی صلى الله علیه وسلم سِتَّةَ أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّیَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِیٌّ لَیْلًا ولم یُؤْذِنْ بها أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى علیها.

فاطمه زهرا سلام الله علیها، شش ماه پس از رسول خدا (ص) زنده بود، زمانى كه از دنیا رفت، شوهرش علی علیه السلام او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را با خبر نساخت.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 4، ص 1549، ح3998، كتاب المغازی، باب غزوة خیبر، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن كثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

ابن قتیبه دینورى در تأویل مختلف الحدیث مى‌نویسد:

وقد طالبت فاطمة رضی الله عنها أبا بكر رضی الله عنه بمیراث أبیها رسول الله صلى الله علیه وسلم فلما لم یعطها إیاه حلفت لا تكلمه أبدا وأوصت أن تدفن لیلا لئلا یحضرها فدفنت لیلا.

فاطمه از ابوبکر میراث پدرش را خواست، ابوبکر نپذیرفت، قسم خورد که دیگر با او (ابو بکر) سخن نگوید و وصیت کرد که شبانه دفن شود تا او (ابوبکر) در دفن وى حاضر نشود.

الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، تأویل مختلف الحدیث، ج 1، ص 300، تحقیق: محمد زهری النجار، ناشر: دار الجیل، بیروت، 1393هـ، 1972م.

عبد الرزاق صنعانى مى‌نویسد:

عن بن جریج وعمرو بن دینار أن حسن بن محمد أخبره أن فاطمة بنت النبی صلى الله علیه وسلم دفنت باللیل قال فرَّ بِهَا علی من أبی بكر أن یصلی علیها كان بینهما شیء.

فاطمه دختر پیامبر شبانه به خاك سپرده شد، تا ابوبكر بر وى نماز نخواند؛ چون بین آن دو اتفاقاتى افتاده بود.

و در ادامه نیز مى‌گوید:

عبد الرزاق عن بن عیینة عن عمرو بن دینار عن حسن بن محمد مثله الا أنه قال اوصته بذلك

از حسن بن محمد بن نیز همانند این روایت نقل شده است؛ مگر این كه در این روایت قید شده است كه خود فاطمه این چنین وصیت كرده بود.

الصنعانی، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، المصنف، ج 3، ص 521، حدیث شماره 6554 و حدیث شماره: 6555، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: المكتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1403هـ.

و ابن بطال در شرح صحیح بخارى مى‌نویسد:

أجاز أكثر العلماء الدفن باللیل... ودفن علىُّ بن أبى طالب زوجته فاطمة لیلاً، فَرَّ بِهَا من أبى بكر أن یصلى علیها، كان بینهما شىء.

اكثر علما دفن جنازه را در شب اجازه داده‌اند. علی بن ابوطالب، همسرش فاطمه را شبانه دفن كرد تا ابوبكر به او نماز نخواند؛ چون بین آن دو اتفاقاتى افتاده بود.

إبن بطال البكری القرطبی، أبو الحسن علی بن خلف بن عبد الملك (متوفای449هـ)، شرح صحیح البخاری، ج 3، ص 325، تحقیق: أبو تمیم یاسر بن إبراهیم، ناشر: مكتبة الرشد - السعودیة / الریاض، الطبعة: الثانیة، 1423هـ - 2003م.

ابن أبی‌الحدید به نقل از جاحظ (متوفاى 255) مى‌نویسد:

وظهرت الشكیة، واشتدت الموجدة، وقد بلغ ذلك من فاطمة ( علیها السلام ) أنها أوصت أن لا یصلی علیها أبوبكر.

شكایت و ناراحتى فاطمه (از دست غاصبین) به حدى رسید كه وصیت كرد ابوبكر بر وى نماز نخواند.

إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 157، تحقیق محمد عبد الكریم النمری، ناشر: دار الكتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

و در جاى دیگر مى‌نویسد:

وأما إخفاء القبر، وكتمان الموت، وعدم الصلاة، وكل ما ذكره المرتضى فیه، فهو الذی یظهر ویقوی عندی، لأن الروایات به أكثر وأصح من غیرها، وكذلك القول فی موجدتها وغضبها.

مخفى كردن مرگ فاطمه (سلام الله علیها) و محل دفن او و نماز نخواندن ابوبكر و عمر و هر آن چه كه سید مرتضى گفته است، مورد تأیید و قبول من است؛‌ زیرا روایات بر اثبات این موارد صحیح‌تر و بیشتر است و همچنین ناراحتى و خشم فاطمه بر شیخین نزد من از اقوال دیگر اعتبار بیشترى دارد.

شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 170.

دفن شبانه در روایات شیعه:

هر چند كه سبب وصیت صدیقه طاهره در میان شیعیان مشخص و اجماعى است؛ اما در عین حال به یك روایت و سخن اشاره مى‌كنیم.

مرحوم شیخ صدوق در علت دفن شبانه آن حضرت مى‌نویسد:

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لِأَیِّ عِلَّةٍ دُفِنَتْ فَاطِمَةُ (علیها السلام) بِاللَّیْلِ وَ لَمْ تُدْفَنْ بِالنَّهَارِ قَالَ لِأَنَّهَا أَوْصَتْ أَنْ لا یُصَلِّیَ عَلَیْهَا رِجَالٌ [الرَّجُلانِ‏].

علی بن ابوحمزه از امام صادق علیه السلام پرسید: چرا فاطمه را شب دفن كردند نه روز؟ فرمود: فاطمه سلام الله علیها وصیت كرده بود تا در شب وى را دفن كنند تا ابوبكر و عمر بر جنازه آن حضرت نماز نخوانند.

الصدوق، أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفای381هـ)، علل الشرایع، ج‏1، ص185، تحقیق: تقدیم: السید محمد صادق بحر العلوم، ناشر: منشورات المكتبة الحیدریة ومطبعتها - النجف الأشرف، 1385 - 1966 م .

مرحوم صاحب مدارك رضوان الله تعالى علیه مى‌گوید:

إنّ سبب خفاء قبرها ( علیها السلام ) ما رواه المخالف والمؤالف من أنها ( علیها السلام ) أوصت إلى أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) أن یدفنها لیلا لئلا یصلی علیها من آذاها ومنعها میراثها من أبیها ( صلى الله علیه وآله وسلم ).

علت مخفى بودن محل دفن فاطمه سلام الله علیها آن گونه كه مخالف و موافق نقل كرده‌اند این است كه آن حضرت به امیرمؤمنان علیه السلام سفارش كرد تا او را شبانه دفن كند تا آنان كه او را اذیت كرده‌ و از ارث پدرش محروم كرده بودند بر وى نماز نخوانند.

الموسوی العاملی، السید محمد بن علی (متوفای1009هـ)، مدارك الأحكام فی شرح شرائع الاسلام، ج 8، ص279، نشر و تحقیق مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، الطبعة: الأولی، 1410هـ.

نتیجه:

با توجه به مدارك موجود و اعتراف بزرگان اهل سنت،‌ دلیل دفن شبانه آن حضرت وصیت آن حضرت بود كه نمى‌خواست افرادى كه بر او ستم كرده‌اند، بر جنازه‌اش نماز بخوانند و با این كار خشم خود را از غاصبان خلافت جاودانه ساخت.

پنج شنبه 17/9/1390 - 0:12
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته