• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4121روز قبل
اهل بیت
الگوی زیست فاطمه(س)
با در نظر گرفتن منزلت های سه گانه ای كه به آنها اشاره شد،رفتار اجتماعی فاطمه(س)در شبكه های منتخب اجتماعی، گویای آن است كه آن حضرت در سیره ی اجتماعی خود بر آن بودند تا الگوی زیست خود را همسان با توده های مردم ارائه نمایند تا زمینه برای تحقق فرانقش هدایتگری فراهم آید.حضرتش به گونه ای می زیست كه هیچ گاه فاصله‌ای با زندگی عامه ی مردم نداشته باشد و اگر گاه رفتاری انجام می داد كه امكان داشت از آن برداشتی جز این شود،در كوتاه ترین زمان، رفتار خود را تغییر می داد.آنچه از مجموع گزارش های مرتبط به این موضوع بدست می آید، این است كه فاطمه به پیروی از پدرش نه در پی تجمل گرایی بود و نه در پی زهد فروشی و دوری جستن از هر آنچه بوی آسایش طلبی و زیباگرایی از آن به مشام رسد.
درباره ی روایی سخن گفتن از سیره ی اجتماعی فاطمه با وجود عمر كوتاه ایشان هم باید گفت :این گزاره، گزاره‌ای معنی دارد و توجیه پذیر است؛ زیرا ایشان از سویی به باور ما شیعیان برخوردار از جوهره ی عصمت‌اند و لذا رفتارهای ایشان فراتر از زمان و زمین زیست‌شان شایسته ی بازخوانی و الگوبرداری است و از سوی دیگر، فراوانی آثاری كه در طول تاریخ به صورت فزاینده درباره ی ایشان پدید آمده است،(1)نشان دهنده ی این است كه زندگی ایشان سرشار از نكاتی است كه همواره فهم هایی نو و متناسب با بایستگی‌های زمانه را برمی تابد.یادآور می شود كه گرچه سخنان واژه سیره و نقش اجتماعی بیشتر ناظر به رفتارهاست، ولی در این متن، گاه-گرچه اندك-به سخنان آن حضرت هم استناد شده است.

ادامه ی این نوشتار به بررسی مستندات تاریخی این مدعا می پردازد.
 

نخستین نمونه‌ای كه در این زمینه، می تواند به عنوان گواه ذكر شود، گزارش های مربوط به جهیزیه و مراسم ازدواج آن حضرت است.همه گزارش هایی هم كه از جهیزیه ی حضرت در دست است، سادگی و نازل بودن آن را گزارش كرده‌اند (برای نمونه ر.ك.به:طوسی، 1362، ص40-41/ابن شهر آشوب، 1379، ج3، ص354/مجلسی، 1304، ج43، ص94).به این بخش از گزارش امالی كه در بردارنده ی جزئیاتی قابل توجه از جهیزیه ی حضرت فاطمه(س)است و از نظر داده‌های مورد نیاز برای دست یافتن به تصویری از زندگی اجتماعی در آن روزگار نیز بسیار سودمند است، توجه فرمایید:
...علی (ع)گفت:سپس پیامبر(ص)به من فرمود برخیز و این سپر را بفروش.من آن را فروختم و پول آن را گرفتم و به نزد پیامبر(ص)برگشتم و درهم‌ها را بر دامن او ریختم.نه او پرسید چقدر است و نه من چیزی گفتم. سپس پیامبر(ص)با دو مشت خود از آنها برگرفت و بلال را فراخواند و پول را به او داد و گفت برای فاطمه آنچه از لباس و اثاث منزل مناسب است، بخر و عمار بن یاسر و چند تن دیگر را هم به دنبال او فرستاد.آنها به بازار و به سراغ كالاهای مناسب رفتند، ولی وقتی كالایی را مناسب تشخیص می دادند آن را نمی خریدند تا بر ابوبكر عرضه كنند و اگر او آن را مناسب تشخیص می داد، می خریدند.از جمله چیزهایی كه خریدند، اینها بود:
پیراهنی(2)به هفت درهم، روبند با روسری(3)به چهار درهم، پارچه یا ملافه مخملی یا حوله سیاه خیبری،(4)تخت پوشیده شده با نوارهای تنیده شده از الیاف برگ درخت خرما و نارگیل و كندر(سریر مذمل بشرط)، دو دست رختخواب از جنس مصری كه یكی از آنها با لیف خرما و دیگری با پشم گوسفند پر شده بود،(5)چهار پشتی از چرم طائف كه با گیاهی خوشبو به نام اِذخر پر شده بود،(6)پرده ای از جنس پشم(ستر من صوف)، قطعه حصیری هجری(حصیر هجری)، آسیاب دستی(رحی الید)، ظرف حنای مسی(مخضب من نحاس)، آبخوری از جنس پوست(سقی من أدم)، كاسه ی مخصوص شیر(قعب للبن)، ظرفی برای آب(شیء للماء)، آفتابه ای قیراندود(مطهره مزقنه)، كوزه ی بزرگ سبز رنگ(جرة خضراء)، و دو كوزه ی سفالی(كیزان خزف).وقتی خرید كامل شد، ابوبكر مقداری از كالاها را برداشت و یاران پیامبر(ص)هم كه با او بودند، بقیه را برداشتند و وقتی خرید خود را بر پیامبر عرضه كردند، با دوستان خود آنها را این طرف آن طرف كرد و مرتب می گفت:خدا به اهل بیت بركت دهاد...(طوسی، 1414ق، ص40-41).
ارزش مالی كالاهای خریداری شده را شصت و سه درهم ذكر كرده اند(هاشمی، 1376،ص144-145).بدرقه ی حضرت از منزل پدر به منزل همسر هم با سادگی و در عین حال باشكوه برگزار شد.پیامبر(ص)و همراهانش به دنبال عروس به بدرقه به راه افتادند و تكبیر گفتند و از آن پس تكبیر گفتن به دنبال عروس، رسم شد (الاربلی، 1381ق،ج1، ص369)، ولی این سادگی و ساده زیستی مانع از گرفتن جشن عروسی نبود و ولیمه‌ای هم به مردم داده شد.(7)هر چند ساختن هودج مخصوص عروس در آن زمان متداول بوده است ولی گزارشی مبنی بر ساختن هودج برای فاطمه(س)در دست نیست.
رسم ساختن هودج برای عروس را از گزارشی مربوط به غسل فاطمه(س) می توان دریافت.وقتی اسماء بنت عمیس برای فاطمه(س)تابوت ساخت و به توصیه ی حضرت فاطمه اجازه ی ورود هیچ كس را برای حضور در مراسم غسل و تجهیز نداد، عایشه نیز كه اجازه ی ورود نیافت، شكایت به پدر برد كه این خثعمیه بین من و دخت نبی مانع است و برای او چیزی مانند هودج عروس ساخته است.
ابوبكر نیز به در منزل فاطمه آمد و از اسما پرسید :چرا مانع ورود همسران پیامبر(ص)می شوی و چرا برای او مانند هودج عروس ساخته ای؟ و اسما پاسخ داد:او خود دستور داد كه كسی وارد نشود و این را زمانی كه زنده بود، به او نشان داده بودم(حر عاملی، 1409ق، ج3، ص221)مراد از این هودج همان تابوت است كه شرح آن خواهد آمد.
رعایت ساده زیستی و همسان‌سازی زندگی خود با توده ی مردم در ایام زندگی فاطمه(س)با امیرالمومنین علی(ع)هم ادامه یافت.فاطمه(س)یك بار دو دستبند از طلا و گردنبند و دو گوشواره و پرده‌ای برای خانه (مسكتین من روق و قلادة وقرطین وستراً لباب البیت)به منظور استقبال از پدر و همسرش كه از سفر برمی گشتند ساخت و پیامبر كه به عادت مالوف و معهود به هنگام بازگشت از سفر، نخست به منزل فاطمه رفت، بر در خانه ی حضرت مكثی طولانی كرد و وارد منزل نشد و فاطمه پی برد كه پیامبر(ص)به خاطر این اقدام او به منزل وارد نشده است، پس گردنبند و گوشواره ها ودستنبد را گشود و پرده را نیز برگرفت و آنها را نزد پیامبر(ص)فرستاد(صدوق، 1362، ص234).این مضمون در گزارش های دیگر با تفاوت هایی نقل شده است(الاربلی، 1381ق،ج1، ص471)در یكی از این گزارش ها آمده است:پیامبر (ص)پس از مواجهه با فاطمه(س)به این جمله بسنده كرد كه آیا مردم نمی گویند دختر محمد لباس جباران پوشیده است؟
(صحیفه الرضا، 1406ق، ص82)و در گزارشی دیگر كه آگاهی هایی سودمند درباره ی زندگی اجتماعی در آن روزگار در اختیار ما می گذارد، چنین آمده است كه وقتی پیامبر(ص)پرده ای مویین (مسح)بر در و دو دستبند نقره‌ای (قلبین من قضه)بر دستان حسنین(ع)دید، داخل منزل نشد و پس از اینكه فاطمه(س)آنها را كند و به نزد پیامبر(ص)فرستاد، پیامبر(ع) غلام خود ثوبان را به نزد یكی از طوایف ساكن در مدینه (بنی فلان اهل بیت بالمدینه)فرستاد تا برای فاطمه گردنبندی از جنس عصب و دو النگو از جنس عاج(قلاده من عصب و سوارین من عاج)بخرد.(8)
فاطمه(س)در زندگی روزمره ی خود، با آسیای دستی گندم یا جو آسیاب می كرد و این كار را آنقدر انجام داده بود كه دستانش آسیب دیده بود (مجلسی، 1404ق، ج43، ص85و 86 و88 به نقل از منابع متعدد).این كارگاه نگاهداری از فرزند را برای فاطمه(س)دشوار می كرد(راوندی، 1409ق، ج2، ص530-531)یكی از نمونه های قابل توجه در این زمینه، گزارشی است كه از نظر روابط اجتماعی حضرت فاطمه(س)نیز شایسته تامل است.سلمان فارسی چنین تعریف كرده است كه شبی با پیامبر(ص)به نماز می رفتم .نزدیك در منزل علی، صدایی از داخل منزل شنید م كه می گفت سردردم شدت یافته و گرسنه‌ام و دو كف دستم از آسیاب كردن جو زخم شده است.از این سخن دلم به درد آمد و به در نزدیك شدم و آهسته در زدم.فضه كنیز فاطمه پرسید:كیست؟و گفتم:منم سلمان .فضه گفت :همان جا پشت در بایست یااباعبدالله ، دختر پیامبر نزدیك در است و لباس كم بر تن دارد(علیها یسیر من الثیاب).من عبای خویش را داخل منزل انداختم و وی آن را بر تن كرد؛ سپس به فضه فرمود به سلمان بگو داخل شود.سلمان ازما اهل بیت است و من داخل شدم و دیدم كه فاطمه نشسته است و در برابرش آسیاب دستی قرار دارد(طبری، 1383،‌ص45).
تن پوش آن حضرت نیز در سطح عامه ی مردم آن روزگار و متناسب با پایین ترین مردمان بود.نوع لباس هایی كه حضرت به ویژه در ایام تنگدستی مهاجران در مدینه و در سال های اول هجرت بر تن می كرد، بسیار محقرانه بود.گاه لباس روی ایشان از جنس روانداز شتران بود(9)و گاه چادری ژنده كه در دوازده نقطه با ریز شاخه‌های نخل دوخته شده بود(10)و گاه ساده و وصله دار.(11)
پوشاك دیگر حضرت، مقنعه(قناع)كه برای پوشاندن سر مورد استفاده قرار می گرفت(كلینی، 1365، ج5، ص528)و حسب ضرورت از مازاد ملحفه برای پوشاندن سر استفاده می كرد و دست كم به توصیه ی پیامبر(ص)چنین كرد(طبرسی،1385،ص195).آن حضرت همچنین از روبند و روسری هم استفاده می كرد.(12)
جلباب نام پوششی است كه در منابع به آن اشاره شده است؛ از جمله وقتی پیامبر(ص)به ساعات پایانی عمر خود نزدیك می شد، دخترش را فراخواند و فاطمه جلباب بر تن كرد و به نزد پدر رفت.(13)عباء كه لباسی كیسه مانند و بلند بود، هم در زمره ی تن پوش های آن حضرت در منابع مورد اشاره قرار گرفته است(طبری، همان، ص29).فاطمه(س)از چادر یا ملحفه ای از جنس پشم نیز استفاده می كرد(راوندی، 1409ق، ج2، ص537)آن حضرت در سال های پایانی عمر رسول خدا كه وضع اقتصادی مدینه بهبود یافته بود، گاه لباس رنگی هم بر تن می كرد؛ هر چند همین مقدار نیز گاه با مخالفت همسرش امیرالمومنین علی(ع)روبرو می شد.(14) فاطمه(س)در جایی نیزسوگند خورد كه من و علی(ع)پنج سال است كه جز پوست گوسفندی كه روزها روی آن شترمان را علف می دهیم و شب ها آن را بستر خود قرار می دهیم، نداریم و پشتی های (بالشت های)ما از پوستی است كه با لیف خرما پر شده است.(15)زیرانداز خواب حسنین هم وقتی كودك بودند، پوست گوسفندی بود كه با برگ گیاهی به نام "سلم"دباغی شده بود.(16)
آن حضرت بر پوشش خود در مواجهه با نامحرمان توجه خاص داشت.افزون بر گزارش مشهوری كه درباره ی دور شدن ایشان از مرد نامحرم نابینا(ابن اشعث كوفی،[بی تا]، ص95)و حجاب بر تن كردن به هنگام ورود پیامبر و همراه نامحرمش به منزل فاطمه در دست است(كلینی، 1365، ج5، ص528)، نمونه جالب دیگری در این زمینه، ماجرایی است كه اسما بنت عمیس نقل كرده است كه بر اساس آن، فاطمه(س)در روزهای پایانی عمر خود فرمود:"من از آنچه درباره ی جنازه ی زنان انجام می دهند، خوشم نمی آید(انی قد استقبحت ما یصنع بالنساء)؛ چه بر جنازه پارچه‌ای می اندازند كه برای هر بیننده ای آن جنازه را وصف می كند.مرا بر تخت آشكارا حمل نكنید، ای اسما!مرا بپوشان تا خداوند تو را از آتش بپوشاند".اسما می افزاید:"من وقتی این اضطراب فاطمه(س)را دیدم، به ایشان گفتم من چیزی را كه به حبشه دیده‌ام به شما نشان می دهم".سپس اسما با چوب خرما صندوقی دراز ساخت و پارچه‌ای را روی آن انداخت و فاطمه خرسند از آنچه دیده بود، گفت: "مانند این برایم بساز.مرا بپوشان تا خداوند تو را از آتش بپوشان"،(17)و در گزارشی دیگر حضرتش فرمود:"این چه خوب است و زیبا!زن از مرد تمییز داده نمی شود"(18)و به این ترتیب ایشان نخستین كسی بود كه برای او نعش (تخت دارای دیواره)ساخته شد(ابن سعد، 1410ق، ج8، ص23).
فاطمه(س)گاه از زیور آلات هم استفاده می كردند، یكبار كه گدایی به در منزل ایشان آمد، گردنبندی را كه در گردن داشت(عقد كان فی عنقها)و دختر عمویش فاطمه بنت حمزه بن عبدالمطلب به او هدیه داده بود به فقیر داد(طبری، 1383ق،ص38).
ایشان ظاهراً از گوشواره هم استفاده می كردند در یكی از گزارش های مربوط به مصایب آن بانوی بزرگوار پس از رحلت پیامبر(ص)چنین آمده است كه بر اثر سیلی كه به صورت آن بانو نواخته شد، گوشواره های زیر خمار هویدا شد.(19)
خوراك حضرت هم همسان و بل پایین‌تر از خوراك توده ی مردم بود.در برخی گزارش های تاریخی به رنگ پریدگی فاطمه(س)از سر گرسنگی اشاره شده است.(برای نمونه ر.ك به:راوندی، 1409ق، ج1،ص51).شاید این موضوع به سال های نخست هجرت برمی گردد كه مردم مدینه به ویژه مهاجران زندگی بسیار سختی داشتند.از گزارش های تاریخی می توان برداشت كرد كه ایشان بعدها زندگی بهتری داشته‌اند.آیه ی تطهیر(احزاب: 33)در سال پنجم هجرت نازل شده است.در مقدمه ی اغلب گزارش های مختلفلی كه در منابع شیعی و سنی ذیل این آیه ی شریفه و یا درباره ی حدیث كساء وجود دارد.چنین آمده است كه فاطمه(س)دیگی سنگی(برمه)را كه در آن فرنی(20)ساخته بود و بر طبقی حمل می كرد، نزد پیامبر(ص)آورد و در مقابل ایشان به زمین نهاد (حاكم الحسانی، 1411ق، ج2، ص104 و ص113/ابن طاووس، 1400ق، ج1، ص126/شیخ الاسلامی، 1377، ص14-15و منابع معرفی شده در آنها)، و در جایی از سبزی مورد علاقه ی فاطمه(س)یعنی خرفه(الفرفح )نام برده شده است؛(21)همچنین در عبارتی منقول از ایشان، خرمای تازه براق به«الخشکنانج»تشبیه شده است كه می تواند نشانه‌ای از آگاهی فاطمه(س) درباره ی این نان ایرانی و سابقه ی خوردن آن باشد.(22)فاطمه(س)همچنین درباره ی آداب غذا خوردن به مواردی به عنوان استحباب اشاره كرده اند كه از جمله ی آنها وضو ساختن پیش از غذا و نشستن بر جانب چپ است و مواردی را هم كه به عنوان ادب نشستن بر سر سفره ذكر كرده‌اند.شامل این موارد است:خوردن غذا از قسمتی كه به جانب توست، كوچك گرفتن لقمه، نیكو جویدن و كم نگاه كردن به چهره ی دیگرانی كه بر سر سفره هستند(صدوق، 1403ق، ج2، ص485/ بحارالانوار، 1404ق، ج95، ص9).
فاطمه(س)همچون عامه ی مردم سوار بر الاغی می شد كه دارای رواندازی ریش ریش بود(23)و از پدرش روایت می كرد كه اگر فردی بر مركب خویش كسی را سوار كرد، سزاوار است صاحب مركب جلو بنشیند و به همین ترتیب اگر میهمانی به منزل او فرود آمد، سزوار است صاحب منزل در رختخواب خویش بخوابد و نیز او به امامت نماز اولی است؛ مگراینكه میهمان)امامی باشد كه دیگران را گرد خویش می آورد(الا امام یجمع الناس.شیخ الاسلامی، همان، ص175).
در عروسی دیگران از جمله یهودیان شركت می كرد(راوندی، 1409ق، ج2، ص537)و برای بیماری فرزندش حسین به سوره ی حمد استشفا می نمود(نوری، 1408ق، ج4، ص300)این ها همه گواه صدقی است كه فاطمه(س)می كوشید زندگی‌اش همسان و هم تراز با توده ی مردم باشد.

نتیجه
 

آنچه گذشت ،تنها درآمدی بود بر روش شناخت سیره ی اجتماعی معصومان(ع)و واكاوی هدف و كردكرد زیست و سیره ی اجتماعی فاطمه(س).هیچ مسلمان باورمندی در این تردید ندارد كه شناخت بهتر و ژرف‌تر سیره ی فاطمه(س)نیازمند دامنه‌ای وسیع از مطالعات روشمند دیگر است و شاید از همین روست كه آن بانو در خطبه ی فدكیه ی خویش پرسشی مطرح می كند كه مخاطب آن، تنها حاضران در مسجد النبی نیستند، بلكه این پرسش، پرسش از آیندگان هم هست و پژواك آن هماره مخطبانی نو در تاریخ می جوید:
ای گروه برخوردار از رحمت خدا و ای بازوان دین و ای پشتیبانان اسلام!این سستی در یاری من چیست؟ و این كوتاهی در مدد رساندن به من از كجاست؟ و این كاهلی كم خردانه نسبت به حق از چه روست؟ و این خواب آلودگی نسبت به ستمی كه بر من روا داشته شده، چراست؟(24)
منابع
قرآن كریم
1.آزاد ارمكی، تقی، نظریه های جامعه شناسی؛ تهران:سروش، 1381.
2.ابن ابی الحدید؛ نهج البلاغه؛ تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، الطبعه الثانیه، بیروت:دارالكتب العربیه، 1976م/1387ق.
3.ابن اشعث كوفی، محمدبن محمد، الجعفریات(الاشعثیات)؛ تهران: مكتبه نینوی الحدیثه،[بی تا].
4.ابن الاثیرالجزری، عزالدین، اسدالغابه فی معرفه الصحابه؛ بیروت: دارالفكر، 1409ق/1989م.
5.ابن سعد، محمد؛ الطبقات الكبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء؛ الطبعه الاولی، بیروت:دارالكتب العلمیه، 1410ق.
6.ابن شهر آشوب، محمد؛ مناقب آل ابی طالب؛ قم:موسسه انتشارات علامه، 1379ق.
7.ابن طاووس، رضی الدین علی بن موسی؛ الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، قم:خیام، 1400ق.
8.ــــــ ؛ مهج الدعوات و منهج العبادات؛ قدم له و علقه حسین الاعلمی؛ الطبعه الاولی، بیروت:موسسه الاعلمی للمطبوعات، 1414ق/1994م.
9.ابن عبدالبر، ابوعمر یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب؛ تحقیق علی محمد البجاوی؛ بیروت:دارالجیل، 1412ق.
10.ابن منظور، محمد بن مكرم؛ لسان العرب، 18ج؛ بیروت:داراحیاء التراث العربی، 1408ق.
11.ادیبی، حسین و عبدالمعبود انصاری؛ نظریه های جامعه شناسی؛ تهران:دانژه، 1383.
12.اصفهانی، ابونعیم احمد بن عبدالله؛ حلیه الاولیاء وطبقات الصفیاء؛ بیروت:دارالكتب العلمیه،[بی تا].
13.اكراوی القلقشندی الشافعی، محمدبن عبدالله؛ اتحاف السائل بما لفاطمه من الفضائل و المناقب، تحقیق محمد كاظم الموسوی؛ تهران:المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الاسلامیه، 1427ق/1385.

14.الاربلی، علی بن عیسی؛ كشف الغمه فی معرفه الائمه(ع)؛ 2ج، تبریز:مكتبه بنی هاشم 1381ق.
15.المعجم الوسیط؛ قام باخراجه ابراهیم انیس، عبدالحلیم منتصر، عطیه الصوالحی، محمد خلف الله احمد؛ الطبعه الثانیه، بیروت:التراث العربی، [بی تا].
16.انصاری زنجانی، اسماعیل؛ فاطمه(س)در آیینه كتاب؛ ج2، قم:الهادی، 1375.
17.ترنر، جاناتان؛ مفاهیم و كاربردهای جامعه شناسی؛ ترجمه محمد فولادی و محمد عزیز بختیاری؛ قم:موسسه ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1378.
18.حاكم الحسكانی، ابوالقاسم عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزیل لقواع التنزیل فی الآت النازله فی اهل البیت(ع)؛ تحقیق محمد باقر محمودی؛2ج، تهران:سازمان چاپ ونشر وزرات ارشاد، 1411ق.
19.حر عاملی،‌محمدبن حسن؛ وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه؛ 29ج، تحقیق گروه پژوهش موسسه آل البیت، 1409ق.
20.خوئی، سیدابوالقاسم؛ موسوعه الامام الخوئی؛33 ج، قم:موسسه احیا آثار الامام الخوئی، 1417ق.
21.دشتی الطبرانی، محمد؛ نهج الحیاه:موسوعة كلمات الزهرا(س)؛ قم: موسسه امیرالمومنین(ع)،[بی تا].
22.راوندی، قطب الدین؛ الخرائج و الجرائح؛ قم:موسسه الامام المهدی، 1409ق.
23.سوان، آبراهم؛ جامعه شناسی تحلیلی؛ ترجمه رحیم فرخ نیا ودریا معبدی؛ اراك:نویسنده، 1382.
24.سیاح، احمد؛ فرهنگ بزرگ جامعه نوین؛ چ9، تهران:كتابفروشی اسلام، 1398م.
25.شیخ الاسلامی، حسین؛ مسند فاطمه الزهرا؛ قم:دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1377.
26.صحیفه الرضا(ع)مشهد:كنگره ی جهانی امام رضا(ع)، 1406ق.
27.صدوق، محمد بن علی بن ابی بابویه؛ الامالی؛ چ4، تهران:كتابخانه ی الاسلامیه، 1362.
28.ـــــــ ، الخصال؛ 2ج، قم:جامعه ی1 مدرسین، 1403ق.

29.طبرسی، ابوالحسن علی الحسن، مشكاه الانوار فی غررالاخبار؛ نجف: مكتبه حیدریه، 1385ق.
30.طبری، محمدبن جریر؛ بشاره المصطفی؛ الطبعه الثانیه، نجف: حیدریه، 1383ق.
31.ـــــ ، دلایل الامامه، قم:دارالذخائر للمطبوعات، [بی تا](افست از روی نسخه نجف:حیدریه، 1383ق).
32.طوسی، ابوجعفرمحمدبن الحسن، الامالی؛ قم:دارالثقافه، 1414ق.
33.فالكس، كیث؛ شهروندی؛ ترجمه محمدتقی دلفروز؛ تهران:كویر، 1381.
34.فضل الله، سیدمحمدحسین؛ الزهراء القدوه(ع)؛ اعداد و تنسیق احمد الخصن؛ الطبعه الثانیه،[بی جا]، دارالملاك، 1421ق/2000م.
35.كلینی، محمدبن یعقوب؛ الكافی؛ 8ج، تهران:دارالكتب الاسلامیه، 1365.
36.كوزر، لوئیس وبرنارد روزنبرگ؛ نظریه های بنیادی جامعه شناختی؛ ترجمه فرهنگ ارشاد؛ تهران:نی، 1378.
37.مجلسی، محمدباقر؛ بحارالانوار؛ 110ج، بیروت:موسسه الوفاء، 1404ق.
38.مفید، محمدبن محمدبن نعمان"الف"؛ الاختصاص؛ قم:كنگره شیخ مفید، 1413ق.
39.ــــــ ، "ب"؛ الارشاد الوسائل فی معرفه حجج الله علی العباده؛ قم: كنگره ی شیخ مفید، 1413ق.
40.نوری، میرزا حسین؛ مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل؛ 18ج، بیروت:موسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1408ق.
41.ورام بن ابی فراس؛ تنبیه الخواطر(مجموعه ورام)؛ قم:مكتبه الفقیه[بی تا](افست از نسخه ی بیروت:دارصعب، دارالتعارف، 1276ق).
42.هاشمی حسینی، سید مهدی؛ فاطمه زهرا(س)در كلام اهل سنت؛ قم: حر، 1376.

پی نوشت:
 

1.كتاب فاطمه(س)درآیینه ی كتاب، تهیه شده توسط آقای انصاری زنجانی، در بردارنده ی 1161 كتاب، گواه خوبی بر این مدعاست و نیز برای‌آگاهی از شانزده كتابنامه درباره ی فاطمه، ر.ك.به:همان، ص11-16.
2.قمیص.معادل فارسی این واژگان به كمك توضیحات مندرج در لسان العرب(ابن منظور، 1408ق، مدخل های ذی ربط)انتخاب شده است.
3.خمار.ظاهرا خمار پوششی است كه تنها نیمی از سر را می پوشانده است(ابن منظور، 1408ق، مدخل خمر)لذا می توان آن را نوعی روسری دانست و در عین حال برخی گزارش های تاریخی به گونه ای است كه با روبند سازگار است(از جمله نك به:طبری، 1383ق،ص30/ابن سعد، 1410ق، ص20).
4.قطیفه سوداء خیبریه.قطیفه هم به معنای پارچه ی مخملی و هم معنای حوله و هم به معنای پارچه ی پرزدار به كار رفته است.از گزارشی در الطبقات الكبری برمی‌آید كه قطیفه به عنوان روانداز به هنگام خواب هم استفاده می شده است.در این گزارش قطیفه ی فاطمه و علی آنقدر كوچك بود كه وقتی به هنگام خواب آن را بر سر می كشیدند، پاهایشان از آن بیرون می ماند و وقتی پاها را می پوشاندند، سرهایشان بیرون می ماند(ابن سعد، همان).
5.فراشان من جنس مصر، حشو احدهما لیف و حشو الآخر من جز الغنم.
6.اربع مرافق من ادم الطائف حشوها اذخر.از این گیاه برای پوشاندن تیرهای چوبی روی سقف هم استفاده می شد.
7.طوسی، 1414ق، ص41-42/ابن سعد، 1410ق،ج8،ص17.گزارش ابن سعد از جزئیات ازدواج علی(ع)و فاطمه(س) (ص17-20)دربردارنده ی داده‌هایی سودمند درباره زندگی اجتماعی در آن عصر است.
8.الاربلی، 1381ق،ج1، ص451/طبری، 1383،ص203، مرحوم مجلسی ذیل این حدیث در بحارالانوار دو احتمال درباره ی"عصب" بیان كرده است:تارهای عصبی مفاصل حیوانات حلال گوشت كه با آنها مهره های كوچك برای گردنبند درست می كردند و دندان سفید حیوانی دریایی كه در منطقه یمن به آن اسب فرعون گفته می شود(مجلسی، 1404ق، ج43، ص89).
9.علیها كساء من اجله البل(ورام، 1376ج2،ص230)
10.بشمله لها خلقه قد خیطت فی اثنی عشرمكاناً بسعف النخل(مجلسی، همان، ص86)
11.علیها كساء بسیط و مرقع (دشتی الطبرانی،[بی تا]، ص32).
12.فتبر قعت ببرقعها و وضعت خمارها علی راسها(طبری، 1383،ص101)
13.مجلسی،همان، ج36، ص288، جلباب پوششی بزرگتر از روسری بوده كه سروگردن را می پوشانده و بر خلاف چادر ردا نداشته است.
14.لبست لباساً و اكتحلت و انكر علی(ع)ذلك علیها(طوسی، همان، ص401).
15.مجلسی، همان، ج8، ص303، این مضمون با تفاوت هایی جزئی در منابع متعددی آمده است؛ نك به:كلینی، 1365، ج5، ص377 و ابن شهر آشوب، 1379، ج2، ص96.
16.جلد كیش مدبوغ بالقرظ كان به نام علیه الحسن و الحسین(مجلسی، همان، ج3، ص27).
17.كتاب نهج الحیاه این روایت را از 22 منبع مختلف ذكر كرده است.(ر.ك به:دشتی الطبرانی، همان، ص47).
18.ما احسن هذا و اجمله لا تعرف به المراه من الرجل (اكراوی، 1427ق، ص1179).در برخی نقل ها بجای "لا تعرف"از فعل "تعرف"استفاده شده است (نك به:ابن عبدالبر، 1412ق، ج4، 1897)و در برخی نقل ها بخش اخیر این عبارت اصلا وجود ندارد(نكبه به:ابن الاثیر الجزری، 1409ق، ج6، ص226).
19.حتی بدا قرطاها تحت خمارها (مجلسی،‌همان، ج53، ص19).
20.عصیده.این كلمه به معنای فرنی، حریره یا نوعی حلوا به كار رفته است(سیاح، 1398ق، ج2، ص2005).
21.كلینی، 1365، ج6، ص368.در این روایات پیامبر بنی امیه را لعن كرده كه از سر بغض نسبت به اهل بیت و فاطمه، این گیاه را "بقله الحمقاء"سبزی نادانان خواندند؛ همچنین در روایتی دیگر از امام صادق(ع)نقل شده است كه سبزی مورد علاقه ی پیامبر ترخون(الهندباء)و سبزی مورد علاقه ی امیرالمومنین علی(ع)ریحان (الباذروج)و سبزی مورد علاقه ی فاطمه(س)فرفخ بود(كلینی، همان، ج363).هندباء و باذروج را به معنی كاسنی و تخم شبرتی هم دانسته اند (ر.ك به:سیاح، همان، مدخل های ذی ربط).
22.ابن طاووس، 1414، ص18/راوندی، 1409ق، ج2، ص534.این منبع الخشكنانج را به صورت الخشكنانج ثبت كرده است.خشكنانج نانی بوده كه از آرد خالص گندم و آمیخته با شكر و بادام یا پسته و تنقلاتی از این نوع ساخته می شود(ر.ك به:المعجم الوسیط،[بی تا]، ج1، ص236)؛ البته این كتاب ضبط كلمه را به صورتی دیگر نوشته است: "الخشكنان".
23.علی اتان علیه كساء له خمل (مفید، 1413ق، ص183).
24.یا معشر البقیه و اعضاد المله و حضنه الاسلام ما هذه الفتره عن نصرتی و الونیه عن معونتی و الغمزه فی حقی و السنه عن ظلامتی؟(ابن ابی الحدید، 1387ق،ج16، ص262).این عبارت در نقل های خطبه در منابع مختلف، تفاوت هایی اندك با هم دارد.مرحوم مجلسی هم در بیانی طولانی به توضیح واژگان دشوار خطبه پرداخته است و ترجمه این عبارت با توجه به توضیحات او صورت گرفته است(ر.ك به:مجلسی، همان، ج29، ص280).
 

منبع:فصلنامه شیعه شناسی شماره 28
سه شنبه 15/1/1391 - 23:48
اهل بیت
سیره ی اجتماعی فاطمه(س)را بر اساس تعامل بین شبكه ی ارتباطات اجتماعی آن حضرت و مولفه های موثر بر منزلت ایشان، به دست آورد.منزلت ایشان از سه خاستگاه متاثربود:نخست برخورداری از سرشتی پاك، دیگری وابستگی به خانواده‌ای پاك و برگزیده و سوم شهروندی جامعه ی اسلامی.شبكه ی ارتباطات اجتماعی فاطمه(ع)را نیز خانواده، خویشاوندان، خواص صحابه ی پیامبر(ص)و صاحب نفوذان مدینه، زنان مدینه، مراجعه كنندگان برای تقاضاهای مالی یا علمی و سرانجام توده ی مردم تشكیل می داد.هدایتگری به مثابه ی یك فرانقش همه ی نقش ها و ابعاد سیره ی اجتماعی فاطمه(ع)را زیر مجموعه ی خود قرار می دهد.در این مقاله، بخشی از یافته های مربوط به سیره ی اجتماعی فاطمه(ع)را با محوریت ارائه ی الگوی زیستی همسان با توده ی مردم و معطوف به فرانقش هدایتگری به عنوان درآمدی بر شناخت سیره ی اجتماعی آن بانوی بزرگوار، مورد بررسی قرار گرفته است.

كلید واژه‌ها:حضرت زهرا(س)، سیره ی اجتماعی، الگوی زیست، هدایت گری، نقش اجتماعی، منزلت اجتماعی.
 

مقدمه
 

تحلیل و بازشناسی اندیشه و زندگی بزرگان یك جامعه یك جامعه از طریق تفكیك سیره ی آنها به سیره ی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و عبادی و اخلاقی و تربیتی و مانند آن، روشی است مرسوم ،ولی با توجه به درهم تنیدگی این ابعاد با یكدیگر، كارآمدی آن، محل تردید است؛ به ویژه آنگاه كه سخن از برگزیدگان یك جامعه ی دینی به میان است كه وجهی آسمانی و قدسی هم به نام عصمت دارند، دشوارتر می توان به این روش اعتماد كرد.راز این دشواری در آن است كه رفتار معصومان(ع)همزمان دارای دلالت ها و كاركردهای مختلف سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و مانند آن است و قرار دادن آن ذیل یكی از این دسته‌ها، فرو كاستن یك واقعیت به جزئی از واقعیت است.تقسیم بندی شئون جامعه و نیز وجه رفتارهای یك فرد به امور اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و نظامی، یك تقسیم بندی غیربومی است كه معمولاً در برنامه ریزی های خرد و كلان جامعه ی ما هم مبنای عمل قرار می گیرد و مادام كه روشی جایگزین برای مقوله بندی شئون اجتماعی پیشنهاد و پذیرفته نشود، گریزی از آن نیست.
برای شناخت سیره ی معصومان(ع)هم به ناچار از همین روش استفاده می شود و رواج تعابیری همچون سیره ی اجتماعی و سیره ی فرهنگی معصومان(ع) چنین خاستگاهی دارد.در این روش ابتدا باید یكی از تعاریف مربوط به این مقوله‌ها را برگزید و سپس براساس آن تعریف، داده‌های مربوط به رفتار و منش و اندیشه ی معصوم(ع)را گزینش كرد.

"اجتماع" و"اجتماعی"
 

برای بررسی سیره ی اجتماعی معصومان(ع)انتظار، طبق رویه، ابتدا تعریف اجتماع است.از نظر جامعه شناسان اجتماع(Community) یك ساخت اجتماعی است كه محل سكنا و فعالیت های افراد را در فضای فیزیكی سامان می بخشد و جامعه(Society)ساختی است كه دربردارنده ی همه ی ساخت های دیگر (گروه‌ها، سازمان ها، نهادها، رده‌ها ودسته‌ها و قشربندی)بوده، یك جمعیت را سازمان می دهد و برای ساخت های مذكور در فضای جغرافیایی و رابطه با دیگر جوامع، مقررات سیاسی فراهم می آورد(ترنر، 1378،ص121)، ولی به نظر می رسد واكاوی تعاریف گونا‌گون اجتماع تا رسیدن به تعریفی كه در این نوشتار مبنا قرار گرفته است، كاری است كم هوده و بیرون از چارچوب مقاله، ولی آگاهی از مرزهایی كه مقاله در قلمرو آن نگاشته شده، ایجاب می كند تنها به این نكته تنبه داده شود كه در این نوشتار امور اجتماعی به مثابه بخش هایی از امور جامعه قلمداد شده است كه ذیل اقتصاد و سیاست و فرهنگ و امنیت قرار نمی گیرد؛ مانند تعاون و مددكاری و نظارت اجتماعی(1)و البته آنچه اصطلاحاًت "سبك زندگی"خوانده می شود نیز مدنظر بوده است.شاید گسترده‌تر بودن دامنه ی دلالت واژه ی"اجتماعی"- به عنوان صفت- در مقایسه با واژه ی "اجتماع"- به عنوان اسم- در عرف فارسی زبانان توجیه كننده ی این تصمیم باشد.

مولفه های موثر بر سیره ی اجتماعی
 

درباره ی واژه ی سیره هم كه به مفهوم لغوی، گونه‌ای از سیركردن است، تنها می توان به برداشتی كه مبنای نگارش مقاله قرار گرفته تذكر داد و باید بررسی تفصیلی را به مجالی دیگر وا نهاد.در یك جمع بندی كلی، اگر سیره به مفهوم مجموعه رفتارهای تابع یك منطق درك و كشف باشد، می توان در رویكردی جامعه شناسی تابع یك منطق درك و كشف باشد،می توان در رویكردی جامعه شناختی آن را برابر با یا نزدیك به نقش و نقش آفرینی‌ها دانست.این مجموعه رفتارها و به عبارتی دیگر این نقش ها و نقش آفرینی‌ها اگر در حیطه ی فرهنگ باشد، سیره ی فرهنگی و اگر در حیطه ی مسائل اجتماعی باشد، سیره ی اجتماعی خوانده می شود و به همین ترتیب برای حیطه های مختلف می توان سیره‌ای متناسب در نظر گرفت.با این فرض، مفهوم نقش با مفاهیم متعددی چون عادت، رفتار، موقعیت، كنش متقابل، الگوی اجتماعی، وكاركرد و شخصیت پیوند دارد، اما دو مؤلفه اصلی مؤثر بر نقش آفرینی كه دربردارنده ی بسیاری از عناوین دیگر هم هست، یكی منزلت اجتماعی فرد است و دیگری نوع حضور فرد در شبكه های مختلف ارتباطی (سوان، 1382،ص35-46)كه حسب آن دو، نقش افراد با یكدیگر تفاوت می كند.
منزلت كه به آن موقعیت هم گفته اند(آزاد ارمكی، 1381، ص323) جایگاهی است كه فرد درآن قرار دارد و پایگاهی است كه بدان وابسته است (انصاری و ادیبی، 1383، ص204/ كوزر و روزنبرگ، 1378، ص293-321).هر فرد به یك یا چند منزلت تعلق دارد و بر اساس ویژگی های فردی و شخصیت خود و دركی كه از موقعیت خود و نیازهای اجتماعی دارد و بر اساس انتظاراتی كه دیگران از آن موقعیت دارند، به برداشت هایی می رسد كه منشا رفتارهای اوست (آزاد ارمكی، 1381،ص323/ ترنز،1378، ص101-102/ سوان، 1382، ص51)؛ البته این دو در یك محیط اجتماعی مانند خانواده، گروه های غیر رسمی، گروه های رسمی، مدرسه وسازمان ها كه به آن یك متن فرهنگی یا شبكه ی ارتباطی هم گفته می شود، اتفاق می افتد كه از آن باید به عنوان سوم مؤثر در رفتارها نام برد، زیرا ساختارهای اجتماعی هم خواسته ها و بایستگی‌های خود را بر نقش تحمیل می كنند(ترنر،1378، ص101- 102و110/ انصاری و ادیبی، 1383، ص245/آزاد ارمكی، 1381،ص323 /كوزر و روزنبرگ، 1378، ص270-271).اینكه جنبه ی پویای منزلت را نقش خوانده‌اند (انصاری و ادیبی، 1383، ص204)به این دلیل است كه منزلت جنبه ی ایستا دارد، ولی نقش كه وابسته به آن است، از عوامل دیگری مانند شخصیت فردی و متن فرهنگی هم اثر می پذیرد.هنگامی كه فرد بر اساس حقوق و وظایف برآمده از منزلت خود در یك شبكه ی اجتماعی دست به رفتارهایی می زند، به ایفای نقش خود پرداخته است(همان).

منزلت‌های فاطمه(س)
 

بازشناسی انتظارات جامعه ی اسلامی از منزلت هایی كه حضرت فاطمه(س) به آن وابسته بود را باید در فرصتی دیگر به بررسی نشست، ولی برای شناخت سیره ی اجتماعی حضرت، ناگزیر باید منزلت اجتماعی ایشان و شبكه ارتباطی اجتماعی كه در آن حضور داشتند را بازشناخت.به نظر می رسد كه اگر همه ی منزلت های حضرت فاطمه(س)یك جا در نظر گرفته شود، پس از درهم كرد منزلت های قابل ادغام و وزن دهی آنها، سه منزلت اجتماعی زیر به عنوان اصلی‌ترین منزلت های نقش آفرین در سیره ی اجتماعی حضرت فاطمه(س)قابل تمییز است:
-برخورداری از سرشت پاك؛
-تعلق به خاندانی برگزیده؛
-شهروندی جامعه ی اسلامی.
منزلت (2)نخست حضرت فاطمه(س)برخورداری از سرشت پاك است.بر اساس مفاد سی و سومین آیه ی سوره ی سی و سوم قرآن، خداوند هر نوع آلودگی را از خاندانی كه با هر تفسیری از آیه، فاطمه جزو آن است، دور كرده، آنان را پاك قرار داده است(احزاب:33)متكلمان شیعه به روشنی اثبات كرده اند كه این پاكی همسان و یا ملزوم مفهوم عصمت است.(3)منزلت دوم فاطمه(س)وابستگی به و برآمدن از خاندانی برگزیده است.او دخت پیامبر(ص)و مادر حسن وحسین بود.پیامبر(ص)افزون بر پیامبری، ریاست جامعه ی نوپای اسلامی را هم برعهده داشت و امیرالمومنین علی(ع)هم در كنار مقام والای معنوی و علمی خود كه در جامعه ی آن روز قدرناشناخته بود، به عنوان وزیر و دستیار نزدیك پیامبر از موقعیتی بی همتا و موثر در مدیریت جامعه ی اسلامی برخوردار بود.
فاطمه (س)وابستگی خود را به این خاندان بصورت های مختلف گوشزد كرده است.در خطبه ی فدكیه ی خود یك بار در بخش های نخستین آن به معرفی پیامبر پرداخته است(4) و بار دیگر در میانه ی خطبه (5) و بارها نیز در خلال خطبه با الفاظی لبریز از عاطفه و واژگانی مشك بیز پاك، از پدر خویش یاد كرده است و در همه جا بر پیوند فرزندی خود با او، با بهره‌گیری از دلنشین‌ترین آرایه‌های سخنوری، پای فشرده است.جز این خطبه، نمونه های دیگری نیز گواه این سخن می توان یافت (شیخ الاسلامی، 1377، ص553، مدخل های مرتبط)؛ همچنین از او 23 روایت كوتاه و بلند در فضیلت شویش نقل شده است (همان، باب 27، ص347-377)؛ به علاوه گزارش های متعددی هم از عاطفه ی او نسبت به پدر و همسرش دردست است(درباره ی پیامبر ر.ك.به:اصفهانی،[بی تا]ج2، ص30، ح د415/ و درباره علی(ع)ر.ك.به: مفید"ب" 1413، ص63/صدوق، 1362، ص93و95).
دو عضو پرآوازه ی دیگر خاندانی كه فاطمه بدان وابسته بود، دو پسر او حسن و حسین هستند.گرچه فاطمه در حالی از این دنیا رفت كه فرزندانش خردسال بودند، ولی سخنان محبت آمیز پیامبر درباره این دو و قدری كه برای آنها می نهاد، از همان اون جایگاه بلند آنها را گوشزد می كرد.این منزلت هم در سیره ی اجتماعی حضرت نقش آفرین بود.
منزلت سوم فاطمه(س)شهروندی جامعه ی نوپای اسلام بود؛ در عبارتی ساده، شهروندی یعنی همكاری میان افراد برای اداره ی زندگی خود.این مفهوم علاوه بر اینكه به حقوق افراد اشاره دارد، دربردارنده ی وظایف و تعهدات هم هست(فالكس، 1381،ص9)و بر همین اساس، كاركرد اصلی شهروندی عبارت است از:اداره ی جامعه طبق اصول احترم به حقوق دیگران و تعهد به ایفای نقش در حفظ نهادهای مشتركی كه این حقوق را پایدار می دارند(همان، ص210-211)نكته ی قابل توجه درباره ی شهروندی این است كه در آن دو عنصر فردگرایی و جمع گرایی در كنار هم مورد توجه قرار می گیرد(همان، ص9)گرچه برخی تمایل دارند شهروندی را به مفهومی ناسازگاری با سلطه تفسیر كنند (همان، ص113)ولی دل خوش داشتن به این برداشت، آسان نیست.بی تردید بازخوانی مفهوم شهروندی در روزگار نخستین اسلامی، رهین واكاوی های بسیار، از جمله پژوهش در تحولات نظام
تعهدات و حقوق اجتماعی جدیدی است كه به تدریج در جامعه ی نوپای اسلامی ریشه می دواند.ولی پیش از صورت بستن چنین پژوهشی، این مقدار را می توان با اطمینان اظهار داشت كه سازگاری و ناسازگاری شهروند جامعه ی اسلامی با سلطه به همسویی و ناهمسویی سلطه با آرمان های جامعه ی اسلامی بستگی دارد.
فاطمه(س)دلبسته ی آرمان های جامعه ی نوپای اسلامی بود و به عنوان شهروند این جامعه، گرچه از برخی حقوق خود چشم پوشید، به همه ی تعهدات خود به شایستگی عمل كرد، لذا منزلت سوم آن بانو را باید در شهروندی جامعه اسلامی سراغ گرفت.

شبكه‌های اجتماعی فاطمه(س)
 

رفتارهای اجتماعی فاطمه(س)در شبكه های مختلفی بروز می یافت كه با مروری بر زندگی حضرت، مهم ترین آنها را می توان به صورت زیر نام برد: شبكه ی اعضای خانواده،شبكه ی زنان مدینه ،شبكه ی صاحب نفوذان مدینه ،شبكه ی خواص پیروان پیامبر(ص)،شبكه ی پیوندهای غیر مستقیم كه شامل فقرا و مراجعه كنندگان است و شبكه ی توده ی مردم.
نفس حضور اجتماعی و فرهنگی فاطمه(س)با وجود مسئولیتهای خانوادگی، آن هم در جامعه ای كه تا پیش از آن، زن شهروند درجه ی دو به حساب می‌آمد، اقدامی در مسیر اصلاح نگاه مردم به نقش و وظایف اجتماعی زنان به حساب می آید؛ به همین دلیل در رویارویی با حدیثی كه از فاطمه(س)به این مضمون نقل شده است كه "برای زنان بهتر آن است كه مردان را نبینند و مردان آنها را نبینند"(حر عاملی، 1409ق، ج20،ص 232)،برخی ان را مرسل وفاقد دلالت بر لزوم شمرده اند (الخوئی ،1409ق،ج32،ص41) برخی دیگر آن را مربوط و منحصر به حالت اختلاط بین زن و مرد دانسته اند(فضل الله،1421ق،ص225)

مدل پیشنهادی شناخت سیره ی اجتماعی فاطمه(س)
 

با توجه به اینكه فاطمه(س)بر اساس منزلت خود در یكی از شبكه های ارتباطی پیش گفته به ایفای نقش می پرداخت، شاید بتوان مدل زیر را به عنوان مدلی برای استخراج و شناخت سیره ی اجتماعی ایشان پیشنهاد كرد:

محیط نقش آفرینی

 

عامل اثرگذار

شبکه ارتباطات اجتماعی

خانواده

خویشاوندی

خواص صحابه

صاحب نفوذان مدینه

زنان مدینه

مراجعه کنندگان

توده ی مردم

منزلت

به مثابه ی انسانی دارای سرشت پاک

 

 

 

 

 

 

 

به مثابه وابسته به خانواده ای برگزیده

 

 

 

 

 

 

 

به مثابه ی شهروند جامعه ی اسلامی

 

 

 

 

 

 

 

با بهره گیری از این مدل، برای شناخت سیره ی اجتماعی فاطمه(س)باید آن دسته از داده های تاریخی مربوط به ایشان را كه مصداقی برای محل تلاقی سطرها و ستون های ماتریس بالا باشد، استخراج و دسته بندی كرد.این مدل برای شناخت سیره ی اجتماعی دیگر معصومان هم می تواند بكار آید و البته متناسب با شرایط زندگی معصومان(ع)باید تغییراتی جزئی در آن داد. تذكار این نكته هم هر چند روشن است لازم به نظر می آید كه این مدل تنها برای شناسایی و استخراج اولیه ی داده‌هایی كه حسب تعاریف ما اجتماعی خوانده می شوند، بكار می آید و تنها می تواند مصادیق سیره ی اجتماعی را به صورت روشمند شناسایی كند، ولی این مصادیق خود می توانند در قالب های مختلف و با معیارهای گوناگون دسته بندی و هویت بخشی شوند.معیار این دسته بندی می تواند مسائلی همچون فراوانی نمونه‌ها، اهداف، روش ها، اهمیت و مانند آن باشد.

پی نوشت:
 

1.این تعریف متناسب با ساختار نظام برنامه ریزی در كشور ماست.كه البته ریشه در غرب دارد و برنامه های توسعه و بودجه های سالانه كشور بر اساس آن تنظیم می شود.در حد بررسی من، منطق این تقسیم بندی در منابع مكتوب مورد بررسی قرار نگرفته است ،ولی قولی است كه جملگی برآنند.
2.واژه ی منزلت در متون مربوط به زندگی نامه ی معصومان (ع)،گاه به معنی فضیلت یا فضایل هم به كار می رود وروشن است كه این مفهوم جامعه شناختی واژه ی منزلت كه این مقاله مورد نظر است تفاوت دارد .
3.بخشی از شخصیت حضرت زهرا (ع)در ایاتی از قران كه درباره ی ایشان است ،منعكس است (فضل الله ،1421ق،صص125-146و158-147)؛همچنین انبوهی از كتابها كه به بیان فضایل ایشان اختصاص یافته است ،نشانگر منزلت ایشان نزد عامه ی مسلمانان است (در این زمینه .ر.ك.به:انصاری زنجانی ،1375)
4.از«واشهد ان محمدا...»تا «ثم انتم عبادالله...»
5.از «ایها الناس انا فاطمه و ابی محمد ...»تا«حتی اذا اختار الله»
 

دكتر محسن الویری، استادیار دانشگاه امام صادق(ع)**
منبع:فصلنامه شیعه شناسی شماره 28
سه شنبه 15/1/1391 - 23:47
اهل بیت
نویسنده : محمد حاج رسولى




مصادر اهل سنت

1 - مسند احمد، ج 4، ص 326.
2 - صحیح بخارى، ج 4، ص 210، 212 و ج 1، ص 532.
3 - صحیح مسلم، ج 7، ص 141.
4 - سنن الترمذى، ج 5، ص 360.
5 - المستدرك على الصحیحین، ج 3، ص 158.
6 - سنن الكبرى، ج 10، ص 201 ؛ بیهقى، ج 5، ص 147.
7 - المصنف، ج 7، ص 301، عبدالرزاق.
8 - شرح نهج‏البلاغه لابن أبی الحدید، ج 4، ص 64، ج 13، ص 36، ج 16، ص 273، 278.
9 - الجامع الصغیر، ج 1، ص 208.
10 - المناقب خوارزمى، ص 353.
11 - سبل الهدى و الرشاد، ج 10، ص 237.
12 - سنن الترمذى، ج 5، ص 698، ح 3967.
13 - صفة الصفوة، ج 2، ص 13.
14 - اسد الغابة، ج 5، ص 521.
15 - تذكرة الخواص، ص 279.
16 - ذخائر العقبى، ص 37.
17 - حلیة الاولیأ، ج 2، ص 40.
18 - ینابیع المودة، ج 2، ص 52، 53، 97.

شأن نزول حدیث

اكنون باید اشاره كنیم كه این حدیث از پیامبر گرامى(صلی الله علیه واله) در چه مناسبتهایى نقل شده است و به طور خلاصه شأن نزول این حدیث در چه مواردى بوده است.
1 - یكى از آن مناسبتها این است كه روزى على(علیه السلام) از پیغمبر گرامى(صلی الله علیه واله) سؤال كرد: چه چیزى براى زنها بهتر است؟ حضرت سكوت نمودند و وقتى فاطمه(سلام الله علیها) آمد، از حضرت زهرا(سلام الله علیها) سؤال كردند چه چیزى براى زنها بهتر است. حضرت زهرا(سلام الله علیها) فرمود: اینكه مردها او را مشاهده نكنند. در این موقع، حضرت پیغمبر(صلی الله علیه واله) فرمودند: فاطمة بضعة منّى؛(37) یعنى فاطمه پاره تن من است.
2 - دومین مورد وقتى بود كه ابولبابه براى قبول شدن توبه خود، خود را به ستون بسته بود. پس آیه توبه نازل شد كه توبه ابولبابه مقبول است. حضرت زهرا(سلام الله علیها) خواستند او را از ستون باز كنند. ابولبابه گفت: من قسم خورده‏ام كه كسى جز رسول خدا(صلی الله علیه واله) مرا باز نكند.
پس پیغمبر گرامى این جمله را فرمودند: «ان فاطمة بضعة منّى».(38)
3 - سومین مورد جایى بود كه وقتى پیامبر گرامى خواستند فاطمه(سلام الله علیها) را معرفى كنند، فرمودند: «هى بضعة منّى». روایت از ابن‏صباغ مالكى از مجاهد است:
خرج النبى(صلی الله علیه واله) و هو اخذ بید فاطمه فقال: من عرف هذه فقد عرفها و من لم یعرفها فهى فاطمة بنت محمد و هى بضعة منّى و هى قلبى و روحى التى بین جنبى.(39)
4 - چهارمین مورد در شب عروسى فاطمه(سلام الله علیها) بود كه حضرت این جمله را فرمود.
حضرت پیامبر(صلی الله علیه واله) «به حضرت زهرا» خطاب كرد و فرمود: اى دخترم، على(علیه السلام) خوب شوهرى است. با او مخالفت نكن. سپس به على(علیه السلام) خطاب كردند فرمودند: یا على (علیه السلام)، داخل خانه خود شو و با همسرت با مهر و محبت رفتار كن. سپس این جمله را فرمودند: «ان فاطمة بضعة منّى، یؤلمنى ما یؤلمها و یسرّنى ما یسرّها». مناقب خوارزمى، ص 353.
5 - پنجمین مورد را اهل سنت ذكر كرده‏اند: روزى على(علیه السلام) براى خواستگارى دختر ابوجهل پیش او رفت و حضرت پیغمبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «ان فاطمة منّى...». علماى اهل سنت گفته‏اند: این خبر در باره على(علیه السلام) رسیده است. چون او خواست دختر ابى‏جهل را به عقد ازدواج گیرد، رسول خدا(صلی الله علیه واله) بر او غضبناك شد و فرمود «هر كس فاطمه را اذیت كند...»(40)
بر این مورد اشكالات بسیار وارد شده است كه در اینجا به برخى از آنها اشاره مى‏كنیم.
1 - خود علماى اهل سنت گفته‏اند كه على(علیه السلام) مشمول آیه تطهیر است و طهارت ذاتى دارد، یعنى از هر رجس و پلیدى و لهو و لعب و اخلاق رذیله منزه و مبراست.
و دیگر آنكه در آیه مباهله خداوند او را به منزله نفس پیامبر(صلی الله علیه واله) خوانده است. از طرف دیگر، او باب علم رسول الله بوده و این همه در كتابهاى اهل سنت بیان شده است.
بنابراین، چگونه ممكن است عقل باور كند كه آن حضرت عملى انجام دهد كه به واسطه افعال و گفتار او رسول خدا(صلی الله علیه واله) غضبناك گردد؟ چگونه عقل باور مى‏كند كه مجسمه«اخلاق عظیم» بر كسى كه محبوب خداست غضب كند ؛ آن هم در امر مباحى كه خدا در قرآن مجید در آن تبعیضى قائل نشده است. امر نكاح به حكم آیه سوم سوره نسأ: «فانكحوا ما طاب لكم من النسأ مثنى و ثلاث و رباع»، بین انبیأ و اوصیأ و جمیع امت یكسان است. اگر بر فرض على(علیه السلام) چنین خیالى مى‏كرد كه زن دیگر بگیرد، طبق قرآن بر او جائز بود. رسول اكرم (صلی الله علیه واله) نیز براى یك امر مباح هرگز غضب نمى‏نمود و چنین كلماتى نمى‏فرمود.(41)
پس هر انسان عاقل بعد از تفكر درك مى‏كند كه این حدیث از موضوعات و ساخته‏هاى امویها مى‏باشد كه اكابر علماى اهل سنت هم به این امر اعتراف كرده‏اند.(42)
ابن ابى الحدید(43) از شیخ و استاد خود، ابى جعفر اسكافى بغدادى، نقل مى‏كند كه او گوید: معاویة بن ابى سفیان جمعى از صحابه و تابعین را معیّن كرده بود كه بر ضد على(علیه السلام) اخبارى جعل كنند و آن حضرت را مورد طعن و مذمت قرار دهند تا مردم از آن حضرت بیزارى بجویند.
از جمله این كسان ابوهریره، عمرو بن عاص، مغیرة بن شعبة و عروة بن زبیرند.
ابوهریره كسى است كه حدیث خواستگارى على (علیه السلام) را از ابوجهل روایت كرده است. آن‏گاه ابوجعفر اسكافى گوید: این حدیث مشهور است به روایت كرابیسى ؛ به این معنا كه هر روایت بى‏اساس را كرابیسى مى‏خوانند. ابن ابى الحدید گوید: این حدیث در صحیحین بخارى و مسلم از مسور بن مخرمة الزحر، روایت شده است.
و سید مرتضى در كتاب تنزیه‏الانبیأ گوید: این روایت از حسین كرابیسى رسیده و او مشهور است به انحراف از اهل بیت و از نواصب و دشمنان بزرگ آن خاندان بوده است ؛ زیرا بنابر اخبار فراوان در كتابهاى اهل سنت، دشمن على منافق است و منافق به حكم قرآن اهل آتش شمرده مى‏شود، پس روایت او مردود است.
همچنین اخبار در مذمت ایذاكنندگان فاطمه(سلام الله علیها) اختصاص به نقل از كرابیسى یا ابو هریره ندارد، بلكه اخبار بسیارى در این موضوع وارد است. از جمله خواجه پارساى بخارى در فصل الخطاب و امام احمد بن حنبل در مسند و میر سید على همدانى شافعى در مودّت سیزدهم از مودة القربى، حدیثى از سلمان محمدى نقل نموده‏اند كه پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «دوستى فاطمه در صد جا نفع مى‏بخشد. پس كسى كه دختر من فاطمه از او راضى باشد، من از او راضى‏ام و كسى كه من از او راضى باشم، خدا... و كسى كه فاطمه بر او غضب نماید من بر او غضبناك مى‏باشم و بر هر كس من غضبناك باشم خداوند بر او غضبناك است. واى بر آن كس كه ظلم كند به فاطمه... .»(44)
2 - اشكال دیگر این است كه در متن این روایات، اختلافهاى بسیارى وجود دارد. در یك‏جا آمده است كه على(علیه السلام) به خواستگارى دختر ابوجهل براى عموى خود حارث بن هشام رفت و بعد حضرت این جمله را فرمود.(45) در روایت دیگر از مسور بن مخرمة آمده است كه على(علیه السلام) به خواستگارى دختر ابوجهل براى خود رفت.(46)
3 - این جمله كه در روایت آمده است على (علیه السلام) پیامبر(صلی الله علیه واله) را غضبناك كرد، با این روایت كه از على(علیه السلام) روایت شده است مناسبت ندارد. على (علیه السلام) فرمود:
فواللّه ما اغضبتها و لا اكرهتها على امر حتى قبضها الله عزوجل الیه ولا اغضبتنى ولا عصت لى أمراً.(47)
4 - طبق آنچه در روایت از شیخ صدوق‏(48) نقل شده، خود على(علیه السلام) این مطلب را تكذیب كرده است. امام صادق(علیه السلام)(49) نیز این مطلب را كه على (علیه السلام) پیامبر (صلی الله علیه واله) را غضبناك نموده باشد نفى كرده‏اند.
5 - بر طبق یك گزارش، ابن عباس با عمر بحث كرده و به او گفته است: على(علیه السلام) پیامبر(صلی الله علیه واله) را به غضب نیاورد و هیچ‏گونه قصد و اراده‏اى براى زن گرفتن نداشت و داستان خواستگارى على(علیه السلام) از دختر ابوجهل نادرست است. عُمر نیز ابن عباس را تصدیق كرد(50) و گفت: تو درست مى‏گویى. 6 - چگونه پیامبر (صلی الله علیه واله) در این حدیث دختر ابوجهل را دختر دشمن خدا خوانده و ابوجهل را سب كرده است و حال آنكه خود فرموده است: مرده را سب نكنید، چون باعث اذیت زنده مى‏شود.(51)
7 - مسور بن مخرمة كه راوى حدیث است، در سال دوم هجرت متولد شده‏است.
پس چگونه او مى‏گوید: من شنیدم كه پیامبر(صلی الله علیه واله) بر روى منبر این مطلب را فرمود، درحالى‏كه من جنب بودم. چگونه مى‏شود كه یك طفل محتلم باشد؟ برخى این احتلام‏(52) را توجیه به كمال عقل كرده‏اند، ولى این مطلب مخالف لغت و عرف است چون در عرف كسى طفل شش ساله را محتلم نمى‏خواند.(53)
برخى از بزرگان به یارى حدیث «فاطمة بضعة منّى»، معصوم بودن حضرت زهرا(سلام الله علیها) را اثبات كرده‏اند. بنا به گفته آنان، پیامبر (صلی الله علیه واله) به طور مطلق فرموده است: هر كس زهرا(سلام الله علیها) را اذیت كند، مرا اذیت كرده است. از این سخن روشن مى‏شود كه حضرت زهرا(سلام الله علیها) هرگز گناه نمى‏كند ؛ زیرا در غیر این صورت، پیامبر (صلی الله علیه واله) این مطلب كلى را درباره حضرت زهرا(سلام الله علیها) نمى‏فرمود.(54) برخى بر این حدیث ایرادى وارد آورده‏اند. به گمان آنان، شاید این حدیث انصراف به این مطلب داشته باشد كه هر كس زهرا(سلام الله علیها) را از سر ظلم اذیت و آزار كند، پیامبر(صلی الله علیه واله) را اذیت كرده است و كسى كه آن حضرت را در مسیر عبادت خشنود كند، پیامبر(صلی الله علیه واله) را خشنود كرده است. به گمان این گروه، پیامبر(صلی الله علیه واله) سخنى كلى را نفرموده، بلكه آن را مقید كرده است. تخصیص عموم نیز فراوان است و بسیارى از عمومات به مورد متعارف منصرف مى‏شوند.
این اشكال پاسخهاى متفاوتى دارد كه در اینجا به برخى از آنها اشاره مى‏كنیم. تخصیص، خلاف اصل و قاعده است و ما تنها در صورت وجود دلیل مى‏توانیم به تخصیص قائل شویم. در این مورد خاص هم هیچ دلیلى وجود ندارد. از سوى دیگر، بر اساس بیانى كه در اشكال گذشت، روشن مى‏شود كه فاطمه (سلام الله علیها) مزیت خاصى بر دیگر مسلمانان ندارد، بلكه مانند آنان است. این سخن نیز از چند جهت نادرست است :
1 - اگر زهرا(سلام الله علیها) همانند سایر مسلمانان باشد، سخن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره او بى‏معنا خواهد بود. در این حال، پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمى‏توانست بگوید: هر كس زهرا(سلام الله علیها) را اذیت كند، مرا اذیت كرده است.
2 - اگر كسى چنین توجیه كند، لازم مى‏آید كه پیامبر(صلی الله علیه واله) گفتارى بى‏فایده فرموده باشد ؛ زیرا معناى این سخن آن است كه زهرا(سلام الله علیها) نیز همانند دیگر مسلمانان است. در این حال، كسى كه اهل حكمت و معرفت باشد نیز چنین سخنى را بر زبان نمى‏آورد ؛ چه رسد به پیامبر خدا(صلی الله علیه واله). اما مى‏بینیم كه علماى اهل سنت، این روایت را در باب فضایل حضرت زهرا(سلام الله علیها) آورده‏اند.
3 - اهل سنت، خود، مى‏گویند: بر اساس قرآن، ازدواج با چهار زن اشكال ندارد، ولى پیامبر(صلی الله علیه واله) براى على(علیه السلام) حرام كرده بود كه در زمان حیات زهرا(سلام الله علیها) با زنى دیگر ازدواج كند. پیامبر فرموده است: این از آن روست كه زهرا(سلام الله علیها) اذیت مى‏شود. از این سخن برخى از اهل سنت روشن مى‏شود كه اذیت زهرا(سلام الله علیها) مطلقاً حرام است و به شرایط خاص انصراف نمى‏یابد.(55)

پی نوشت :

37. سبل الهدى و الرشاد فی سیرة خیرالعباد، محمد بن یوسف الصالحى الشامى، ج 11، ص 45.
38. الروض الانف، سهیلى، ج 2، ص 196.
39. الفصول المهمة فی معرفة الائمة، ص 146.
40. مستدرك الحاكم، ج 3، ص 158 ؛ صحیح مسلم، ج 4، ص 1903، كتاب فضائل الصحابة، ح 95.
41. اگرچه از اخبار شیعه استفاده مى‏شود كه بر على(علیه السلام) جایز نبوده است در حیات فاطمه زنى دیگر اختیار كند.
42. شبهاى پیشاور، ص 703.
43. شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 4، ص 64.
44. شبهاى پیشاور، ص 705.
45. الحاكم، ج 3، ص 158.
46. صحیح مسلم، ج 4، ص 1903.
47. كشف الغمة، اربلى، ج 1، ص 373.
48. علل الشرائع، ص 185، ب 149، ح 2.
49. امالى صدوق، ص 91، المجلس 22، ح 3.
50. الصحیح من سیرة النبى الاعظم، ج 4، ص 56.
51. همان.
52. فتح البارى، ج 9، ص 286.
53. الصحیح من سیرة النبى الاعظم(صلی الله علیه واله)، ج 4، ص 60.
54. بحارالأنوار، ج 29، ص 339.
55. بحارالأنوار، ج 29، ص 338.

منبع:www.hadith.net
سه شنبه 15/1/1391 - 23:47
اهل بیت
نویسنده : محمد حاج رسولى




از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره ابعاد شخصیت حضرت زهرا(سلام الله علیها) مطالب فراوانى نقل شده است.
فاطمه(سلام الله علیها) دخت پیغمبر اكرم(صلی الله علیه واله) در بین زنان عالم، معروف‏ترین و محبوب‏ترین چهره دینى، اخلاقى، ایمانى، علمى، ادبى و معنوى به شمار مى‏آید. جاذبیت حضرت فاطمه(سلام الله علیها) قلمروى بس وسیع دارد كه پیش از زندگى او در این جهان شروع مى‏شود و تا مرز ابدیت امتداد مى‏یابد.
حضرت زهرا (سلام الله علیها) در عمر كوتاه ولى پر بركت خود، عالى‏ترین درسهاى زندگى را به انسانها آموخت و بهترین سرمشق و نمونه براى زنان جهان گردید.
فاطمه(سلام الله علیها) در دوران زندگى بانویى از هر جهت نمونه و كامل بود. او دخترى نمونه براى پدرش پیامبر(صلی الله علیه واله)، و همسرى نمونه براى على(علیه السلام) و مادرى نمونه براى فرزندانش بود و بالأخره در تمام ابعاد وجود، زن نمونه‏اى براى عالم بشریت به شمار مى‏آمد.
فاطمه(سلام الله علیها) در زندگى خصوصى خویش، نمونه‏اى در حیا، عفاف، پاكدامنى، مهر، عاطفه، معرفت، ایمان و... بود و در زندگى اجتماعى نیز نمونه و الگویى از شهامت، شجاعت، فداكارى در راه حق و عدالت‏خواهى محسوب مى‏شد و عاقبت در این راه به شهادت رسید.
حضرت زهرا(سلام الله علیها) در صفات و روحیات گوى سبقت از مردان بزرگ ربوده و با كامل‏ترین مردان جهان یعنى على(علیه السلام) همدوش و همسر گشته بود.
فاطمه زهرا(سلام الله علیها) از اصحاب كسا و یاران مباهله است و از كسانى است كه در سخت‏ترین اوقات با پیغمبر(صلی الله علیه واله) هجرت كرد و نیز از آنهاست كه آیه تطهیر در شأنشان نازل شده و خدا به صِدقشان گواهى داده است. فاطمه(سلام الله علیها) مادر ائمه(علیه السلام) است و در بقاى ذریه پیغمبر تا روز قیامت از بركت وجود اوست و او بانوى همه بانوان جهان است. چون فاطمه(سلام الله علیها) بر پیغمبر(صلی الله علیه واله) وارد مى‏شد، آن حضرت در مقابل او مى‏ایستاد و دستش را مى‏بوسید و او را به جاى خود مى‏نشانید و مى‏گفت:
من هرگاه به بوى بهشت اشتیاق پیدا مى‏كنم، زهرا(علیه السلام) را مى‏بویم.
پیغمبر(صلی الله علیه واله) مى‏گفت:
فاطمه پاره تن من است. هر كه او را شاد سازد، مرا شاد ساخته و هر كه او را اندوهناك كند، مرا اندوهناك كرده است. فاطمه از همه مردم پیش من عزیزتر است.
همه اینها براى شخصیت زهرا (سلام الله علیها) یعنى براى صفاتى بود كه فاطمه زهرا(سلام الله علیها) داشت ؛ زیرا قیمت هر كس به صفات و روحیات اوست. زهرا در علو صفات به حدى بود كه پیامبر گرامى(صلی الله علیه واله) او را مادر (ام ابیها) مى‏نامید. و مى‏گفت:
زهرا (سلام الله علیها) به صورت آدمى است و به معنا از حوریان بهشتى است. زهرا روحى است كه میان دو پهلوى من است.
انسیه حورا سبب اصل اِقامت
اصلى كه ببالید بدو نخل امامت
نخلى كه ز تولید قدش زاد قیامت
گنجینه عرفان گهر بحر كرامت
در باغ نبى طوبى افراخته قامت
در ساحت بستان ولى سرو لب جو
** *
مرآت خدا عالمه نكته توحید
كش خیمه عصمت زده بر عرصه تجرید
آن جلوه كه بالذات برون است ز تحدید
مولد محمد كه بدان نادره تأیید
** *
اى زاده انسان كه به خوبیت مَلك نیست
از عشق تو برپاست به كونین هیاهو
** *
من با تو به توحید دلى یكدله دارم
از عشق تو برگردن جان سلسله دارم
من قطره كه از بحر فزون حوصله دارم
از بحر عنایات تو چشم صله دارم
** *
اى پاى تو پهلو زده خورشید سما را
بر فرق من خسته بسایان كف پا را
در هر صفتى اعظم اسماى الهى
اندر فلك قدرت نبود چو تو ماهى
عالم همگى بنده شرمنده تو شاهى
محتاج توایم از ره الطاف نگاهى
« فاطمه (علیها السلام) پاره تن پیغمبر (صلی الله علیه واله)»
پیامبر گرامى فاطمه (سلام الله علیها) را بسیار دوست مى‏داشت و به او احترام مى‏نمود و از هر فرصت در معرفى این بانوى نمونه و عصاره هستى استفاده مى‏كرد و حقایق و معارفى را در عظمت شخصیت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) مطرح مى‏نمود. یكى از احادیثى كه پیامبر گرامى (صلی الله علیه واله) درباره فاطمه (سلام الله علیها) فرموده‏اند این حدیث است: «فاطمه پاره تن من است...»
از طریق این حدیث بسیارى از فضایل و مناقب حضرت زهرا (سلام الله علیها) مانند عصمت را مى‏توان اثبات نمود.(1) ما در اینجا به طور خلاصه مطالبى را درباره این حدیث شریف در چند قسمت مطرح مى‏نماییم.

متن حدیث

پیامبر(صلی الله علیه واله) فرموده است: فاطمة بضعة منّى من سرّها فقد سرّنى و من سأها فقد سأنى، فاطمه اعزّ البریّة علىّ؛(2)
فاطمه پاره تن من است. هر كه او را شاد سازد، مرا شاد ساخته و هر كه او را اندوهناك كند، مرا اندوهناك كرده است. فاطمه از همه مردم پیش من عزیزتر است.
روش بزرگان درباره یك حدیث این است كه نخست از سند و سپس از دلالت آن بحث مى‏كنند. ما هم در اینجا به طور اختصار نكاتى را به این شیوه درباره این روایت شریف بیان مى‏كنیم.

بررسى سند

این حدیث در بین علماى شیعه و سنى، مشهور و معروف ، بلكه متواتر معنوى‏(3) است و نیاز به بحث و تحقیق بیشتر ندارد. كسانى كه مى‏خواهند بیشتر درباره سند این روایت تحقیق كنند، مى‏توانند به الغدیر(4) مراجعه نمایند.
الفاظ، دلالت و متن حدیث
این روایت شریف با الفاظ گوناگون از پیامبر گرامى(صلی الله علیه واله) نقل شده است.
1 - فاطمة بضعة(5) منّى فمن اغضبها اغضبنى‏(6).(7)
2 - انما فاطمة بضعة منّى یؤذینى ما اذاها.(8)
3 - انها بضعة منّى یریبنى ما رابها و یؤذینى ما اذاها.(9)
4 - انها بضعة منّى یغضبنى ما یغضبها.(10)
5 - فاطمة سجّته‏(11) منّى یبسطنى ما یبسطها و یقبضنى ما یقبضها.(12)
6 - انما فاطمه ابنتى بضعة منّى یؤذینى ما اذاها و ینصبنى ما انصبها.(13)
7 - انما فاطمه ابنتى بضعة منّى یریبنى ما رابها و یؤذینى ما اذاها.(14)
8 – فامضغة (15) منّى.(16)
9 - انها فاطمة بضعة منّى.(17)
10 - إن فاطمة منّى.(18)
11 - فاطمة بضعة منّى یقضبنى ما یقضبها و یبسطنى ما یبسطها.(19)
12 - فانما ابنتى بضعة منّى.(20)
13 - إن فاطمة جُز منّى.(21)
14 - انما فاطمة بضعة منّى ما آذاها آذانى و ما رابها رابنى.(22)
15 - انما فاطمة بضعة منّى یسرّنى ما یسرّها.(23)
16 - انما فاطمة بضعة منّى یؤذینى ما اذاها و یغضبنى ما اغضبها.(24)
17 - انما فاطمة بضعة منّى یریبنى ما رابها(25)
18 - فاطمة بضعة منّى من آذاها فقد آذانى.(26)
19 - فهى فاطمة بنت محمد(صلی الله علیه واله) و هى بضعة منّى و هى قلبى و روحى التى بین جنبى.
فمن آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله.(27)
20 - فان فاطمة بضعة منّى یؤلمنى ما یؤلمها و یسرّنى ما یسرّها.(28)
21 - انما فاطمه حذیة منّى یقضبنى ما یقضبها.(29)
22 - إن فاطمة بضعة منّى فمن آذاها فقد آذانى و من سرّها فقد سرّنى و من غاظها فقد غاظنى.(30)
23 - إن فاطمة بضعة منّى و هى نور عینى و ثمرة فؤادى یسؤنى ما سائها و یسرّنى ما سرّها.(31)
24 - انما فاطمة بضعة منّى من آذاها فقد آذانى و من احبّها فقد احبّنى و من سرّها فقد سرّنى.(32)
25 - إن فاطمة بضعة منّى و انا اكره إن تحزن أو تغضب.(33)
26 - إن الله یغضب لغضب فاطمة و یرضى لرضاها.(34)
27 - إن فاطمة بضعة منّى و انا منها فمن آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله و من آذاها بعد موتى كان كمن آذاها فی حیاتى و من آذاها فی حیاتى كان كمن آذاها بعد موتى.(35)
28 - رضا فاطمة من رضاى و سخطها من سخطى. من أرضاها فقد أرضانى و من سخطها فقد أسخطنى.(36)
به طور اختصار، مصادر حدیث نبوى «فاطمة بضعة منى» را از كتابهاى شیعه و سنى ذكر مى‏كنیم:

مصادر شیعه

1 - الغدیر، ج 2، ص 275، ج 3، ص 30، 109، ج 7، ص 174، 231، ج 9، ص 387.
2 - امالى شیخ مفید، ص 260.
3 - امالى شیخ طوسى، ص 24.
4 - مناقب شهرآشوب، ج 3، ص 112.
5 - الطرائف ابن طاووس، ص 384 ، 388.
6 - ذخائر العقبى - احمد بن الطبرى، ص 37.
7 - النص و الاجتهاد - شرف‏الدین، ص 88 ، 513.
8 - مستدرك سفینة البحار، ج 8 ، ص 234.
9 - اضوأ على الصحیحین، ص 345.
10 - علل الشرائع، ج 1، ص 186.
11 - كفایة الاثر، ص 65.
12 - قواعد الاحكام، ج 1، ص 122.
13 - بحارالأنوار، ج 27، ص 62.
ادامه دارد ....

پی نوشت :

1. راهبرد اهل سنت، ص 330 ؛ بحارالأنوار، ج 29، ص 337.
2. امالى مفید، ص 260 ؛ بحارالأنوار، ج 28، ص 303 و ج 43، ص 23 و 39 ؛ امالى شیخ طوسى، ص 24 ؛ مناقب آل ابى‏طالب، ح 3، ص 112.
3. مشكاة المصابیح، ص 568 ؛ زبدة البیان اردبیلى، ص 189.
4. الغدیر، ج 2، ص 20 و 109 و ج 7، ص 174 و 231 و ج 9، ص 387.
5. همه ارباب لغت اتفاق دارند كه «بَضعة» با فتحه - به معناى قطعه است و گاهى با كسره خوانده مى‏شود. علماى لغت تصریح كرده‏اند كه «بضعة» قطعه‏اى از گوشت است. جمهرة اللغة، ج 1، ص 395 ؛ معجم مقاییس اللغة، ج 1، ص 255 ؛ النهایة، ج 1، ص 357 و ج 5، ص 62 ؛ بحارالأنوار، ج 29، ص 32 و 335.
6. سهیلى، یكى از علماى اهل سنت در الروض الانف، ج 2، ص 196 مى‏گوید:
این حدیث دلالت دارد بر اینكه هر كس حضرت زهرا(سلام الله علیها) را سبّ كند كافر شده است و كسى كه صلوات بر او بفرستد صلوات و درود بر پدر او یعنى پیغمبر گرامى(صلی الله علیه واله) فرستاده است.
قَسطلانى (ارشاد السارى، ج 1، ص 596) گفته است:
طبق این حدیث، هر كس زهرا(سلام الله علیها) را اذیت كند، پیغمبر گرامى(صلی الله علیه واله) را اذیت نموده و اذیت پیغمبر(صلی الله علیه واله) حرام است و همه بر این مطلب اتفاق دارند.
7. صحیح بخارى، ج 4، ص 210 ؛ صحیح بخارى، ج 5، ص 36 ؛ صحیح بخارى، جز 7، باب فضائل فاطمه(سلام الله علیها)، ح 29.
8. صحیح مسلم، ج 4، ص 1902، باب 15، ح 95 و 94 و 93 ؛ صحیح مسلم، جز 7، باب فضائل زهرا(سلام الله علیها)، 141، 143 ؛ صحیح بخارى، جز 5، باب مناقب فاطمه(سلام الله علیها)، ح 29.
9. سنن ترمذى، ج 5، ص 605، ح 3867.
10. الشفأ، ج 2، ص 308.
11. «سجّته» یعنى قسمتى از چیزى. لسان العرب، ج 7، ص 39.
12. مسند امام احمد، ج 4، ص 322 ؛ مناقب شهرآشوب، ج 3، ص 112.
13. سنن ترمذى، ج 5، ص 698، ح 3869 ؛ الصواعق المحرقة، ص 114.
14. حلیة الاولیأ، ابى نعیم، ج 2، ص 40.
15. «المضغة»: قطعه‏اى از گوشت. نهایه ابن اثیر، ج 4، ص 339.
16. مسند احمد، ج 4، ص 323.
17. مسند احمد، ج 4، ص 5.
18. الجامع فی العلل و معرفة الرجال، احمد بن حنبل، ج 2، ص 222.
19. المستدرك على الصحیحین، ج 3، ص 158.
20. مسند احمد، ج 4، ص 328.
21. الجمع بین الصحیحین البخارى و مسلم، صافانى، ص 121، ح 351.
22. نظم درر السمطین، زرندى، ص 176.
23. الصواعق المحرقة، ابن حجر، ص 230.
24. معجم الصحابة، ص 141، به نقل از احقاق الحق، ج 10، ص 205.
25. انساب الاشراف، بلاذرى، ج 1، ص 403.
26. السنن الكبرى، بیهقى، ج 10، ص 201.
27. فصول المهمة، ابن صباغ المالكى، ص 146.
28. المناقب، خوارزمى، ص 353.
29. النهایة فی غریب الحدیث والأثر، ابن اثیر، ج 1، ص 357.
30. امالى شیخ صدوق، ص 165.
31. روضة الواعظین، نشابورى، ص 149.
32. تنزیه الانبیأ، سید مرتضى، ص 212.
33. المصنف، عبدالرزاق الصنعانى، ج 7، ص 301 - 302 ؛ خصائص امیرالمؤمنین(علیه السلام)، نسائى، ص 121.
34. بحارالأنوار، ج 21، ص 279 و ج 30، ص 347 و ج 43، ص 23.
35. علل الشرائع، ج 1، ص 186 - 187.
36. الصراط المستقیم، ج 2، ص 292.
منبع:www.hadith.net
سه شنبه 15/1/1391 - 23:46
اهل بیت
عمار می گوید: روزی علی بن ابیطالب (علیه السلام) وارد منزل شد. فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: یاعلی! نزدیک بیا تا از حوادث گذشته و آینده برایت سخن بگویم. امیر مؤمنان (علیه السلام) که از سخن فاطمه (سلام الله علیها) در شگفت بود، خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شرفیاب شد، سلام کرد و نزدیک آن حضرت نشست. پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) فرمود: یا علی! تو سخن را آغاز می کنی یا من بگویم؟
حضرت علی (علیه السلام) عرض کرد: علاقه دارم از سخنان شما استفاده کنم.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: گویا فاطممه (سلام الله علیها) به شما این چنین و آن چنان فرمود و به همین جهت نزد من آمده ای ؟
حضرت علی (علیه السلام) عرض کرد: یا رسول الله! مگر نور فاطمه هم از سنخ نور ما است؟
فرمود: مگر نمی دانستی؟
امیر مؤمنان (علیه السلام) از شنیدن این سخن به سجده شکر افتاد و خدای سپاس گفت. سپس نزد فاطمه (سلام الله علیها) بازگشت.
حضرت فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: یا علی! گویا نزد پدرم رفتی و این چنین و آن چنان به تو فرمود؟
علی (علیه السلام) فرمود: آری ای دختر پیامبر! فاطمه (سلام ا لله علیها) فرمود: یا اباالحسن! خدا نور مرا آفرید و (نور من) خدای را تسبیح گفت. آن گاه (خداوند) او را در یکی از درختان بهشتی به ودیعه نهاد. هنگامی که پدرم داخل بهشت شد، از جانب خدا مأموریت یافت که از میوه های آن درخت تناول کند. پدرم از میوه آن درخت خورد و بدین وسیله، نور من به صلب او منتقل شد. و از صلب پدر به رحم مادر وارد شدم. یا علی! من از آن نور هستم و حوادث گذشته و آینده را به وسیله آن نور می یابم.
منبع: ماهنامه ی راه راستان شماره 10
سه شنبه 15/1/1391 - 23:46
اهل بیت
نویسنده: فرزین نجفی پور




 

مصحف فاطمه«سلام الله علیها» چیست؟
 

سؤال: گویند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) كتا بی به نام مصحف دارد، كه قرآن جامع همان است، و در دست امامان(علیه السلام) دست به دست می گشته ، و اكنون در نزد حضرت مهدی آل محمد(عجل الله تعالی فرجه) است، و هنگام ظهور، آن را آشكار می سازد، آیا این مصحف با قرآنی كه در همه جا در دسترس ماست، فرق دارد؟ پاسخ: قرآنی كه اكنون در همه جا در دسترس است، تحریف و كم و زیاد نشده، بلكه همان قرآنی است كه با املاء پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نوشته شده و تنظیم گشته است، و شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در نام گذاری سوره ها و تقسیم قرآن به 114 سوره، و تنظیم آن به همین صورت فعلی نظارت كامل داشته است. ولی مصحف فاطمه زهرا(سلام الله علیها) كتاب دیگر با محتوای دیگر است، و هیچ گونه تضادی با قرآن ندارد. توضیح این كه، مطابق روایات، مصحف فاطمه(سلام الله علیها) كتاب مخصوصی است با مطالبی كه آن مطالب از ناحیه فرشته مخصوص یا جبرئیل به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) القاء شده، و حضرت علی(علیه السلام) آن را نوشته و تدوین كرده است، در این كتاب سخنی از حلال و حرام نیست، بلكه مشتمل بر حوادث غیبی آینده و اسرار آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) است، و در نزد امامان(علیه السلام) دست به دست می گشته، و اكنون در نزد حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه) است و هنگام ظهور آن را آشكار می سازد، بنابراین نسبت فوق نارواست. در این راستا نظر شما را به چ ند روایت زیر جلب می كنیم:
1- شیخ كلینی به سند خود از ابوعبیده نقل می كند: كه یكی از اصحاب از امام صادق(علیه السلام) پرسید: «مصحف فاطمه(سلام الله علیها) چیست؟» امام صادق(علیه السلام) پس از سكوت طولانی فرمود: فاطمه(سلام الله علیها) 75 روز بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) زنده بود، و در این ایام از فراق پدر، بسیار غمگین بود. جبرئیل نزد فاطمه(سلام الله علیها) می آمد، و او را دلداری می داد و احوال و مقام های پدرش را برای او بیان می كرد، و از حوادث آینده و غیبی در مورد ظلم های دشمنان به فرزندانش به او خبر می داد، حضرت علی(علیه السلام) آن مطالب را می نوشت، و آن (مجموعه) نوشته شده، همان مصحف فاطمه(سلام الله علیها) است.»1
2- روزی یكی از شاگردان امام صادق(علیه السلام) به نام حماد بن عثمان در محضر آن حضرت بود ، سخن از مصحف فاطمه(سلام الله علیها) به میان آمد ، حماد می گوید: از آن حضرت شنیدم درباره مصحف فاطمه(سلام الله علیها) چنین فرمود: « هنگامی كه رسول خدا(سلام الله علیها) رحلت كرد، فاطمه(سلام الله علیها) بسیار اندوهگین شد كه اندازه آن را كسی جز خدا نداند، در این هنگام فرشته ای به حضور فاطمه (سلام الله علیها) می آمد، فاطمه(سلام الله علیها) را دلداری می داد، و با او هم سخن می شد ، فاطمه(سلام الله علیها) حاضر شدن فرشته را احساس می كرد، و صدایش را می شنید، ماجرا را به حضرت علی(علیه السلام) خبر داد، حضرت علی(علیه السلام) به فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: « وقتی كه حضور فرشته را احساس كردی و صدایش را شنیدی، به من بگو.» آنگاه فاطمه(سلام الله علیها) به حضرت علی(علیه السلام) خبر می داد، حضرت علی(علیه السلام) نزد فاطمه (سلام الله علیها) می آمد و هرچه (از فاطمه یا از فرشته) می شنید، می نوشت. تا آن كه از آن نوشته ها مجموعه ای به نام مصحف، تدوین شد، در آن مصحف چیزی از حلال و حرام نیست، بلكه در آن از حوادث (غیبی) آینده، خبر داده شده است.»2
3- امام صادق(علیه السلام) در سخن دیگری فرمود: «مصحف فاطمه(سلام الله علیها) در نزد ما است، معتقد نیستم كه در آن، چیزی از قرآن باشد، آنچه را كه مردم به آن نیاز دارند در این وجود دارد، و ما به كسی احتیاج نداریم، در آن مصحف، حتی مجازات یك تازیانه و نصف تازیانه و یك چهارم تازیانه و جریمه خراش هست.»3
4- امام صادق(علیه السلام) در ضمن گفتار و احتجاج در رد مخالفان فرمود: «اگر آنها راست می گویند، مصحف فاطمه(سلام الله علیها) را كه وصیتش در آن است، و سلاح پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز همراه آن است بیرون آورند.»4 یعنی مصحف فاطمه(سلام الله علیها) در نزد ما است، و وصیت حضرت زهرا(سلام الله علیها) كه در آن مصحف ذكر شده مخالفان را تكذیب می كند.
5- فضیل بن سكره می گوید: به محضر امام صادق(علیه السلام) شرفیاب شدم، به من فرمود: آیا می دانی كه اندكی قبل چه چیزی را مط العه می كردم؟ گفتم: نه، فرمود: به كتاب فاطمه (سلام الله علیها) می نگریستم، نام همه سلاطین كه در زمین فرمان روایی می كنند و همچنین نام پدران آنها در آن، ذكر شده است، ولی من از نوادگان امام حسن(علیه السلام) (و زمامداری آنها) چیزی را در مصحف ندیدم.»5 از این روایات فهمیده می شود، كه مصحف فاطمه(سلام الله علیها) كتابی غیر از قرآن است، و حاوی مطالبی از اخبار آینده و اسراری است كه توسط جبرئیل یا فرشته دیگر به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) القاء شده، و نیز مشتمل بر وصیت حضرت زهرا(سلام الله علیها) می باشد كه حضرت علی(علیه السلام) آن مطالب را تنظیم و تدوین نموده است، و این مصحف در نزد امامان(علیه السلام) می باشد. بنابراین آنچه بعضی به شیعه نسبت داده اند كه مصحف فاطمه(سلام الله علیها) در نزد شیعیان همان قرآن حقیقی است و امام عصر(عج) هنگام ظهور، آن را آشكار می كند، و آن غیر از این قرآنی است كه در دست رس مسلمانان می باشد، نسبت بیهوده و ناروا است.

پی نوشت ها :
 

1-اصول كافی، ج1، ص241، حدیث.50
2- همان، ص240، حدیث.2
3- همان، حدیث.3
4- همان، ص241، حدیث.4
5- همان، ص242، حدیث8
سه شنبه 15/1/1391 - 23:43
اهل بیت
نویسنده: فرزین نجفی پور




 

فدك
 

امام (علیه السلام) در میان مسلمانان واجد كمالات بسیارى بود كه هرگز ممكن نبود رقباى وى این كمالات را از او بگیرند. اوپس عم و داماد پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم), وصى بلافصل او, مجاهد نامدار و جانباز بزرگ اسلام و باب علم نبى (صلی الله علیه و اله و سلم) بود.هیچ كس نمى توانست سبقت او را در اسلام و علم وسیع و احاطهء بى نظیر وى را بر قرآن و حدیث و بر اصول و فروع دین بر كتابهاى آسمانى انكار كند یا این فضایل را از او سلب نماید.در این میان , امام (علیه السلام) امتیاز خاصى داشت كه ممكن بود در آینده براى دستگاه خلافت ایجاد اشكال كند و آن قدرت اقتصادى و در آمدى بود كه از طریق فدك به او مى رسید.از این جهت , دستگاه خلافت مصلحت دید كه این قدرت را از دست امام (علیه السلام) خارج كند, زیرا این امتیاز همچون امتیازات دیگر نبود كه نتوان آن را از امام (علیه السلام) گرفت .
مشخصات فدك :
سرزمین آباد و حاصلخیزى را كه در نزدیكى خیبر قرار داشت و فاصلهء آن با مدینه حدود 140كیلومتر بود و پس ازدژهاى خیبر محل اتكاى یهودیان حجاز به شمار مى رفت قریهء «فدك »مى نامیدند.ّّ
پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) پس از آنكه نیروهاى یهود را در «خیبر»و «وادى القرى »و «تیما»در هم شكست و خلا بزرگى را كه در شمال مدینه احساس مى شد با نیروى نظامى اسلام پر كرد, براى پایان دادن به قدرت یهود در این سرزمین , كه براى اسلام و مسلمانان كانون خطر و تحریك بر ضد اسلام به شمار مى رفت , سفیرى به نام محیط را نزد سران فدك فرستاد.یوشع بن نون كه ریاست دهكده را به عهده داشت صلح و تسلیم را بر نبرد ترجیح داد و ساكنان آنجا متعهد شدند كه نیمى از محصول هر سال را در اختیار پیامبر اسلام بگذارند و از آن پس زیر لواى اسلام زندگى كنند و بر ضد مسلمانان دست به توطئه نزنند.حكومت اسلام نیز, متقابلاً, تأمین امنیت منطقهء آنان را متعهد شد. در اسلام سرزمینهایى كه ازطریق جنگ و نبرد نظامى گرفته شود متعلق به عموم مسلمانان است و ادارهء آن به دست حكام شرع خواهد بود. ولى سرزمینى كه بدون هجوم نظامى و نبرد در اختیار مسلمانان قرار مى گیرد مربوط به شخص پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و امام پس ازاوست و باید به طورى كه در قوانین اسلام معین شده است , در موارد خاصى بكار رود, و یكى از آن موارد این است كه پیامبر و امام نیازمندیهاى مشروح نزدیكان خود را به وجه آبرومندى بر طرف سازند.
فدك هدیهء پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به حضرت فاطمه (سلام الله علیها)
محدثان و مفسران شیعه و گروهى از دانشمندان سنى مى نویسد:وقتى آیه «وآت ذا القربى حقه و المسكین و ابن السبیل » نازل شد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) دختر خود حضرت فاطمه را خواست و فدك را به وى واگذار كرد. ناقل این مطلب ابوسعید خدرى یكى از صحابه بزرگ رسول اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) است .كلیهء مفسران شیعه و سنى قبول دارند كه آیه در حق نزدیكان و خویشاوندان پیامبر نازل شده است و دختر آن حضرت بهترین مصداق بارى «ذا القربى »است . حتى هنگامى كه مردى شامى به على بن الحسین زین العابدین (علیه السلام) گفت : خود را معرفى كن , آن حضرت براى شناساندن خود به شامیان آیهء فوق را تلاوت كرد و این مطلب چنان در میان مسلمانان روشن بود كه آن مرد شامى , در حالى كه سر خود را به عنوان تصدیق حركت مى داد, به آن حضرت چنین عرض كرد :به سبب نزدیكى و خویشاوندى خاصى كه با حضرت رسول دارید خدا به پیامبر خود دستور داده كه حق شما رابدهد .خلاصهء گفتار آنكه آیه در حق حضرت زهرا (سلام الله علیها) و فرزندان وى نازل شده و مورد اتفاق مسلمانان است , ولى این مطلب كه هنگام نزول این آیه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فدك را به دختر گرامى خود بخشید مورد اتفاق دانمشندان شیعه و برخى ازدانشمندان سنى است .
چرا پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فدك را به دختر خود بخشید؟
مى دانیم و تاریخ زندگى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و خاندان او به خوبى گواهى مى دهد كه آنان هرگز دلبستگى به دنیا نداشته اندو چیزى كه در نظر آنان ارزشى نداشت همان ثروت دنیا بود. مع الوصف مى بینیم كه پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) فدك را به دختر خود بخشید و آن را به خاندان على (علیه السلام) اختصاص داد. در اینجا این سؤال پیش مى آید كه چرا پیامبر فدك را به دختر خود بخشید. در پاسخ به این سؤال وجوه زیر را مى توان ذكر كرد:1- زمامدارى مسلمانان پس از فوت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم), طبق تصریحات مكرر آن حضرت , با امیر مؤمنان (علیه السلام) بود واین مقام و منصب به هزینهء سنگین نیاز داشت . حضرت على (علیه السلام) براى ادارهء امور وابسته به منصب خلافت مى توانست از درآمد فدك به نحو احسن استفاده كند. گویا دستگاه خلافت از این پیش بینى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) مطلع شده بود كه در همان روزهاى نخست فدك را از دست خاندان پیامبر خارج كرد.2- دودمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم), كه مظهر كامل آن یگانه دختر وى و نور دیدگانش حضرت حسن (علیه السلام) و حضرت حسین (علیه السلام) بود, باید پس از فوت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به صورت آبرومندى زندگى كنند و حیثیت و شرف رسول اكرم و خاندانش محفوظبماند. براى تأمین این منظور پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فدك را به دختر خود بخشید.3- پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) مى دانست كه گروهى كینهء حضرت على (علیه السلام) را در دل دارند, زیرا بسیارى از بستگان ایشان به شمشیر وى در میدانهاى جهاد كشته شده اند. یكى از راههاى زدودن این كینه این بود كه امام (علیه السلام) از طریق كمكهاى مالى از آنان دلجویى كند و عواطف آنان را به خود جلب نماید. همچنین به كلیهء بینوایان و درماندگان كمك كند و از این طریق موانع عاطفى كه بر سر راه خلافت او بود از میان برداشته شود. پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم), هر چند ظاهراً فدك را به زهرا (سلام الله علیها) بخشید, ولى درآمد آن در اختیار صاحب ولایت بود تا از آن ,علاوه بر تأمین ضروریات زندگى خود, به نفع اسلام و مسلمانان استفاده كند.
درآمد فدك
با مراجعه به تاریخ , همهء این جهات سه گانه در ذهن انسان قوت مى گیرد. زیرا فدك یك منطقهء حاصلخیز بود كه مى توانست حضرت على (علیه السلام) را در راه اهداف خویش كمك كند.
حلبى , مورخ معروف , در سیرهء خود مى نویسد:ابوبكر مایل بود كه فدك در دست دختر پیامبر باقى بماند و حق مالكیت فاطمه را در ورقه اى تصدیق كرد; اما عمراز دادن ورقه به فاطمه مانع شد و رو به ابوبكر كرد و گفت : فردا به درآمد فدك نیاز شدیدى پیدا خواهى كرد, زیرا اگرمشركان عرب بر ضد مسلمانان قیام كنند از كجا هزینهء جنگى را تأمین مى كنى .از این جمله استفاده مى شود كدر آمد فدك به مقدارى بوده است كه مى توانسته بخشى از هزینهء جهاد با دشمن راتأمین كند. از این جهت لازم بود كه پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) این قدرت اقتصادى را در اختیار حضرت على (علیه السلام) بگذارد.ابن ابى الحدید مى گوید:من به یكى از دانشمندان مذهب امامیه دربارهء فدك چنین گفتم : دهكدهء فدك آنچنان وسعت نداشت و سرزمین به این كوچكى , كه جز چند نخل در آنجا نبود, اینقدر مهم نبود كه مخالفان فاطمه در آن طمع ورزند. او در پاسخ من گفت :تو در این عقیده اشتباه مى كنى . شمارهء نخلهاى آنجا از نخلهاى كنونى كوفه كمتر نبود. به طور مسلم ممنوع ساختن خاندان پیامبر از این سرزمین حاصلخیز براى این بود كه مبادا امیر مؤمنان از درآمد آنجا براى مبازه با دستگاه خلافت استفاده كند. لذا نه تنها فاطمه را از فدك محروم ساختند, بلكه كلیهء بنى هاشم و فرزندان عبدالمطلب را از حقوق مشروع خود (خمس غنائم) هم بى نصیب نمودند.افردى كه باید مدام به دنبال تأمین زندگى بروند و با نیازمندى به سر ببرند هركز فكر مبارزه با وضع موجود را در مغز خود نمى پرورانند. امام موسى بن جعفر (علیه السلام) حدود مرزى فدك را در حدیثى چنین تحدید مى كند:فدك از یك طرف به «عدن », از طرف دوم به «سمرقند», از جهت سوم به «آفریقا», از جانب چهارم به دریاها وجزیزه ها و ارمنستان ... حدود مى شد.به طور مسلم فدك , كه بخشى از خیبر بود, چنان حدودى نداشت ; مقصود امام كاظم (علیه السلام) این بوده است كه تنهاسرزمین فدك از آنان غصب نشده است بلكه حكومت بر ممالك پهناور اسلامى كه حدود چهارگانهء آن در سخن امام تعیین شده از اهل بیت گرفته شده است .قطب الدین راوندى مى نویسد:پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) سرزمین فدك را به مبلغ بیست و چهار هزار دینار اجاره داد.
در برخى از احادیث هفتاد هزار دینار نیزنقل شده است و این اختلاف به حسب تفاوت درآمد سالانهء آن بوده است .هنگامى كه معاویه به خلافت رسید فدك را میان سه نفر تقسیم كرد: یك سوم آن را به مروان بن حكم و یك سوم دیگر را به عمرو بن عثمان و ثلث آخر را به فرزند خود یزید داد. و چون مروان به خلافت رسید همهء سهام را جزو تیول خود قرار داد. از این نحوه تقسیم استفاده مى شود كه فدك سرزمین قابل ملاحظه اى بوده است كه معاویه آن را میان سه نفر, كه هریك نمایندهء فامیل بزرگى بود, تقسیم كرد.هنگامى كه حضرت فاطمه (علیه السلام) با ابوبكر دربارهء فدك سخن گفت و گواهان خود را براى اثبات مدعاى خود نزد اوبرد, وى در پاسخ دختر پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) گفت : فدك ملك شخصى پیامبر نبوده , بلكه از اموال مسلمانان بود كه از درآمد آن سپاهى را مجهز مى كرد و براى نبرد با دشمنان مى فرستاد و در راه خدا نیز انفاق مى كرد.اینكه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) با درآمد فدك سپاه بسیج مى كرد یا آن را میان بنى هاشم و بینوایان تقسیم مى نمود حاكى است كه این بخش از خیبر درآمد سرشارى داشته كه براى بسیج سپاه كافى بوده است .هنگامى كه عمر تصمیم گرفت شبه جزیره را از یهودیان پاك سازد به آنان اخطار كرد كه سرزمینهاى خود را به دولت ];,,لاسلامى واگذار كنند و بهاى آن را بگیرند و فدك را تخلیه كنند.پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) از روز نخست با یهودیان ساكن فدك قرار گذاشته بود كه نیمى از آن را در اختیار داشته باشند ونیم دیگر را به رسول خدا واگذار كنند. از این جهت , خلیفه ابن تیهان و فروة و حباب و زید بن ثابت را به فدك اعزام كردتا بهاى مقدار غصب شدهء آن را پس از قیمت گذارى به ساكنان یهودى آنجا بپردازد. آنان سهم یهودیان را به پنجاه هزاردرهم تقویم كردند و عمر این مبلغ را از مالى كه از عراق به دست آمده بود پرداخت .
انگیزه هاى تصرف فدك
هوادارى گروهى از یاران پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از خلافت و جانشینى ابوبكر نخستین پل پیروزى او بود و در نتیجه خزرجیان كه نیرومندترین تیرهء انصار بودند, با مخالفت تیرهء دیگر آنان از صحنهء مبارزه بیرون رفتند و بنى هاشم , كه در رأس آنان حضرت على (علیه السلام) قرار داشت , بنا به عللى كه در گذشته ذكر شد, پس از روشن كردن اذهان عمومى , از قیام مسلحانه ودسته بندى در برابر حزب حاكم خودارى كردند.ولى این پیروزى نسبى درمدینه براى خلافت كافى نبود و به حمایت مكه نیز نیاز داشت .ولى بنى امیه , كه در رأس آنها ابوسفیان قرار داشت , جمعیت نیرومندى بودند كه خلافت خلیفه را به رسمیت نشناخته , انتظار مى كشیدند كه ازنظر ابوسفیان و تأیید و تصویب وى آگاه شوند. لذا هنگامى كه خبر رحلت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) به مكه رسید فرماندار مكه ,كه جوان بیست و چند ساله اى به نام عتاب بن اسید بن العاص بود, مردم را از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) آگاه ساخت ولى از خلافت و جانشینى او چیزى به مردم نگفت در صورتى كه هر دو حادثه مقارن هم رخ داده , طبعاً با هم گزارش شده بود و بسیار بعید است كه خبر یكى از این دو رویداد به مكه برسد ولى از رویداد دیگر هیچ خبرى منتشرنشود.سكوت مرموز فرماندار اموى مكه علتى جز این نداشت كه مى خواست از نظر رئیس فامیل خود, ابوسفیان , آگاه شود و سپس مطابق نظر او رفتار كند.با توجه به این حقایق , خلیفه به خوبى دریافت كه ادامهء فرمانروایى وى بر مردم , در برابر گروههاى مخالف , نیاز به جلب نظرات و عقاید مخالفان دارد و تا آرا و افكار و بالاتر از آن قلوب و دلهاى آنان را از طرق مختلف متوجه خود سازد ادامهء زمامدارى بسیار مشكل خواهد بود.یكى از افراد مؤثرى كه باید نظر او جلب مى شد رئیس فامیل امیه , ابوسفیان بود. زیرا وى از جمله مخالفان حكومت ابوبكر بود كه وقتى كه شنید وى زمام امور را به دست گرفته است به عنوان اعتراض گفت : «ما را با ابو فضیل چكار؟»و هم او بود كه , پس از ورود به مدینه , به خانهء حضرت على (علیه السلام) و عباس رفت و هر دو را براى قیام مسلحانه دعوت كرد و گفت : من مدینه را با سواره و پیاده پر مى كنم ; برخیزید و زمام امور را به دست گیرید!ابوبكر براى اسكان و خریدن عقیدهء وى اموالى را كه ابوسفیان همراه آورده بود به خود او بخشید و دینارى از آن برنداشت .
حتى به این نیز اكتفا نكرد و فرزند وى یزید (برادر معاویه) را براى حكومت شام انتخاب كرد. وقتى به ابوسفیان خبر رسید كه فرزندش به حكومت رسیده است فوراً گفت : ابوبكر صلهء رحم كرده است ! حال آنكه ابوسفیان , قبلاً به هیچ نوع پیوندى میان خود و ابوبكر قائل نبود.تعداد افرادى كه مى بایست همچون ابوسفیان عقاید آنان خریده شود بیش از آن است كه در این صفحات بیان شود; چه همه مى دانیم كه بیعت با ابوبكر در سقیفهء بنى ساعده بدون حضور گروه مهاجر صورت گرفت . از مهاجران تنها سه تن , یعنى خلیفه و دو نفر از همفكران وى ـ عمر و ابوعبیده , حضور داشتند. به طور مسلم این نحوه بیعت گرفتن و قرار دادن مهاجران در برابر كار انجام شده , خشم گروهى را بر مى انگیخت . از این جهت , لازم بود كه خلیفه رنجش آنان را بر طرف سازد و به وضع ایشان رسیدگى . به علاوه , مى بایست گروه انصار, به ویژه خزرجیان كه از روزنخست با او بیعت نكردند و با دلى لبریز از خشم شقیفه را ترك گفتند, مورد مهر و محبت خلیفه قرار مى گرفتند.خلیفه نه تنها براى خرید عقاید مردان اقدام نمود, بلكه اموالى را نیز میان زنان انصار تقسیم كرد. وقتى زید بن ثابت سهم یكى از زنان بنى عدى را به در خانهء او آورد, آن زن محترم پرسید كه : این چیست ؟ زید گفت : سهمى است كه خلیفه میان زنان و از جمله تو تقسیم كرده است . زن با ذكاوت خاصى دریافت كه این پول یك رشوهء دینى ! بیش نیست ,لذا به او گفت : براى خرید دینم رشوه مى دهید؟ سوگند به خدا, چیزى از او نمى پذیرم . و آن را رد كرد.
كمبود بودجهء حكومت
پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) در دوران بیمارى خود هر چه در اختیار داشت همه را تقسیم كرد و بیت المال تهى بود.نمایندگان پیامبر پس از درگذشت آن حضرت با اموال مختصرى وارد مدینه مى شدند, یا آنها را به وسیلهء افراد امینى گسیل مى داشتند. ولى این درآمدهاى مختصرى براى حكومتى كه مى خواست ریخت و پاش كند و عقاید مخالفان رابخرد قطعاً كافى نبود.از طرف دیگر, قبایل اطراف پرچم مخالفت برافراشته , از دادن زكات به مأموران خلیفه خوددارى مى كردند و از این ناحیه نیز ضربت شكننده اى بر اقتصاد حاكمیت وارد مى آمد.از این جهت , رئیس حزب حاكم چاره اى جز این نداشت كه براى ترمیم بودجهء حكومت دست به این طرف و آن طرف دراز كرده , اموالى را مصادره كند. در این میان چیزى بهتر از فدك نبود كه با نقل حدیثى از پیامبر, كه تنها خودخلیفه راوى آن بود, از دست حضتر فاطمه (علیه السلام) خارج شد و در آمد سرشار آن براى محكم ساختن پایه هاى حكومت مورد استفاده قرار گرفت .عمر, به گونه اى به این حقیقت اعتراف كرده , به ابوبكر چنین گفت : فردا به درآمد فدك نیاز شدیدى پیدا خواهى كرد, زیرا اگر مشركان عرب بر ضد مسلمانان قیام كنند, از كجا هزینهء جنگى آنها را تأمین خواهى كرد.
گفتار و كردار خلیفه و همفكران او نیز بر این مطلب گواهى مى دهد. چنانكه وقتى حضرت فاطمه (علیه السلام) فدك را از اومطالبه كرد در پاسخ گفت : پیامبر هزینهء زندگى شما را از آن تأمین مى كرد و تأمین مى كرد و باقیماندهء درآمد آن را میان مسلمانان قسمت مى نمود. در این صورت تو با درآمد آن چه كار خواهى كرد؟دختر گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمود: من نیز از روش او پیروى مى كنم و باقیماندهء آن را در میان مسلمانان تقسیم خواهم كرد.با اینكه حضرت فاطمه (علیه السلام) راه را بر خلیفه بست , وى گفت : من نیز همان كار را انجام مى دهم كه پدرت انجام مى داد!اگر هدف خلیفه از تصرف فدك , تنها اجراى یك حكم الهى بود و آن اینكه در آمد فدك , پس از كسر هزینهء خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم), در راه مسلمانان مصرف شود, چه فرق مى كرد كه این كار را او انجام دهد یا دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و شوهر گرامى او كه به نص قرآن از گناه و نافرمانى مصون و پیراسته اند.اصرار خلیفه بر اینكه درآمد فدك در اختیار او باشد گواه است كه او چشم به این درآمد دوخته بود تا از آن براى تحكیم حكومت خود استفاده كند.
عامل دیگر تصرف فدك
عامل دیگر تصرف فدك , چنانكه پیشتر نیز ذكر شد, ترس از قدرت اقتصادى امیر مؤمنان على (علیه السلام) بود. امام (علیه السلام)همهء شرایط رهبرى را دارا بود, زیرا علم و تقوا و سوابق درخشان و قرابت با پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و توصیه هاى آن حضرت درحق او قابل انكار نبود و هرگاه فردى با این شرایط و زمینه ها قدرت مالى نیز داشته باشد. و بخواهد با دستگاه متزلزل خلافت رقابت كند, این دستگاه با خطر بزرگى روبرو خواهد بود. در این صورت , اگر سلب امكانات و شرایط دیگرحضرت على (علیه السلام) امكان پذیر نیست و نمى توان با زمینه هاى مساعدى كه در وجود اوست مبارزه كرد, ولى مى توان حضرت على (علیه السلام) را از قدرت اقتصادى سلب كرد. از این رو, براى تضعیف خاندان و موقعیت حضرت على (علیه السلام), فدك را از دست مالك واقعى آن خارج ساختند و خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) را محتاج دستگاه خود قرار دادند.این حقیقت از گفتگوى عمر با خلیفه به روشنى استفاده مى شود. وى به ابوبكر گفت :مردم بندگان دنیا هستند و جز آن هدفى ندارند. تو خمس و غنایم را از على بگیر و فدك را از دست او بیرون آور, كه وقتى مردم دست او را خالى دیدند او را رها كرده به تو متمایل مى شوند.گواه دیگر بر این مطلب این است كه دستگاه خلافت نه تنها خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) را از فدك محروم كرد, بلكه آنان رااز یك پنجم غنایم جنگى نیز, كه به تصریح قرآن متعلق به خویشاوندان پیامبر است ., محروم ساخت و پس از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) دینارى از این طریق به آنه پرداخت نشد.تاریخنویسان غالباً تصور مى كنند كه اختلاف حضرت فاطمه (علیه السلام) با خلیفه وقت تها بر سر فدك بود, در صورتى كه او با خلیفه بر سر سه موضوع اختلاف داشت :
1- فدك كه پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) به وى بخشیده بود.
2- 500 میراثى كه از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) براى او باقى مانده بود.
3- سهم ذى القرى كه به تصریح قرآن یكى از مصادرف خمس غنایم است .
عمر مى گوید: وقتى فاطمه (سلام الله علیهالام الله علیها) فدك و سهم ذى القربى را از خلیفه خواست , خلیفه ابا كرد و آنها را نداد.انس بن مالك مى گوید:فاطمه (علیه السلام) نزد خلیفه آمد و آیهء خمس را كه در آن سهمى براى خویشاوندان پیامبر مقرر شده قرائت كرد. خلیفه گفت : قرآنى كه تو مى خوانى من نیز مى خوانم . من هرگز سهم ذى القربى را نمى توانم به شما بدهم , بلكه حاضرم هزینه ءزندگى شما را از آن تأمین كنم و باقى را در مصالح مسلمانان مصرف كنم .فاطمه گفت : حكم خدا این نیست . وقتى آیهء خمس نازل شد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمود: بر خاندان محمد بشارت باد كه خداوند (از فضل و كرم خود) آنان را بى نیاز ساخت .خلیفه گفت : به عمر و ابوعبیده مراجعه مى كنم , اگر با نظر تو موافقت كردند حاضرم همهء سهمیهء ذى القربى را به توبپردازم !وقتى از آن دو سؤال شد آنان نیز نظر خلیفه را تأیید كردند. فاطمه از این وضع سخت تعجب كرد و دریافت كه آنان باهم تبانى كرده اند.كار خلیفه جز اجتهاد در برابر نص نبود. قرآن كریم با صراحت كامل مى گوید كه یك سهم از خمس غنایم مربوط به ذى القربى است , ولى او به بهانهء اینكه از پیامبر در این زمینه چیزى نشنیده است به تفسیر آیه پرداخته و گفت : باید به آل محمد به اندازهء هزینهء زندگى پرداخت و باقیمانده را در راه مصالح اسلام صرف كرد.این تلاشهاى جز براى این نبود كه دست امام (علیه السلام) را از مال دنیا تهى كنند و او را محتاج خویش سازد, تا نتوانداندیشهء قیام بر ضد حكومت را عملى كند .از نظر فقه شیعى , به گواه روایاتى كه از جانشینان پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) به دست ما رسیده است , سهم ذى القربى ملك شخصى خویشاوندان پیامبر نیست . زیرا اگر قرآن براى ذى القربى چنین سهمى قائل شده است به جهت این است كه دارندهء این عنوان , پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم), حائز مقام زعامت و امامت است . از این رو, باید سهم خدا و پیامبر ذى القربى , كه نیمى از خمس غنایم را تشكیل مى دهند, به خویشاوند پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) كه ولى و زعیم مسلمانان نیز هست برسد و زیر نظر او مصرف شود.خلیفه به خوبى مى دانست كه اگر حضرت فاطمه (علیه السلام) سهم ذى القربى را مى طلبد مال شخصى خود را نمى خواهد,بلكه سهمى را مى خواهد كه باید شخصى كه داراى عنوان ذى القربى است آن را دریافت كرده , به عنوان زعیم مسلمانان در مصالح آنها صرف كند و چنین شخصى , پس از رسول اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) جز حضرت على (علیه السلام) كسى نیست ودادن چنین سهمى به حضرت على (علیه السلام) یك نوع عقب نشینى از خلافت و اعتراف به زعامت امیرمؤمنان است . از این رو, خطاب به حضرت فاطمه (علیه السلام) گفت : هرگاه سهم ذى القربى را در اختیار شما نمى گذارم و پس از تأمین هزینهء زندگى شما باقیمانده را در راه اسلام صرف مى كنم !
فدك در كشاكش گرایشها و سیاستهاى متضاد
در نخستین روزهاى خلافت هدف از تصرف فدك و مصادرهء اموال دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) تقویت بنیهء مالى حزب حاكم و تهى ساختن دست خلیفهء راستین از مال دنیا بود. ولى پس از گسترش حكومت اسلامى , فتوحات بزرگ مسلمین سیل ثروت را به مركز خلافت روانه ساخت و دستگاه خلافت خود را از در آمد فدك بى نیاز دید از طرف دیگر, مرور زمان پایه هاى خلافت خلفا را در جامعهء اسلامى تحكیم كرد و دیگر كسى گمان نمى برد كه خلیفهء راستین امیر مؤمنان على (علیه السلام) با درآمد فدك به فكر مخالفت بیفتد و در مقابل آنان صف آرایى كند.با یانكه در دو دوران خلفاى دیگر علل اولیهء تصرف فدك , یعنى تقویت بنیه مالى دستگاخ خلافت , از میان رفته وبه كلى منتفى شده بود, اما سرزمین فدك و در آمد آن همچنان در قلمرو سیاست و اموال هر خلیفه اى بود كه روى كارمى آمد و دربارهء آن , به گونه اى كه با نحوهء نظر و گرایش او به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بستگى داشت , تصمیم مى گرفت . آنان كه پیوند معنوى خود را با خاندان رسالت كاملاً بریده بودند از بازگردانیدن فدك به مالكان واقعى آن به شدت خوددارى مى كردند و آن را جزو اموال عمومى و خالصهء حكومت قرار مى دادند و احیاناً به تیول خود یا یكى ازاطرافیان خویش در مى آوردند, ولى كسانى كه نسبت به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) كم و بیش مهر مى ورزیدند یا مقتضیات زمان و سیاست وقت ایجاب مى كرد از فرزندان حضرت فاطمه (علیه السلام) دلجویى كنند آن را به فرزندان زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) مى سپردند تا روزى كه خلیفهء دیگر و سیاست دیگرى جانشین خلیفه و سیاست قبلى گردد.از این جهت , فدك هیچ گاه وضع ثابت و استوارى نداشت , بلكه پیوسته در گرو كشاكش گرایشهاى مختلف وسیاستهاى متضاد بود. گاهى به مالكان واقعى خود باز مى گشت و اغلب مصادره مى شد و در هر حال , همواره یكى ازمسائل حساس و بغرنج اسلامى بود.در دوران خلفا تا زمان حضرت على (علیه السلام) فدك وضع ثابتى داشت . از درآمد آن مبلغى مختصر به عنوان هزینهء زندگى به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) پرداخت مى شد و باقیمانهدء آن , مانند دیگر اموال عمومى , زیر نظر خلفا به صرف مى رسید.هنگامى كه معاویه زمام امور را به دست گرفت آن را میان سه نفر تقسیم كرد: سهمى به مروان و سهمى به عمرو بن عثمان بن عفان و سهمى هم به فرزند خود یزید اختصاص داد. فدك همچنان دست به دست مى گشت تا كه مروان بن حكم , در دوران خلافت خود, همهء سهام را از آن دو نفردیگر خرید و از آن خود قرار داد و سرانجام آن را به فرزند خود عبدالعزیز بخشید و او نیز آن را به فرزند خود عمر بن عبدالعزیز هدیه كرد یا براى او به ارث گذاشت .هنگامى كه عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید تصمیم گرفت كه بسیارى از لكه هاى ننگین بنى امیه را از دامن جامعهء اسلامى پاك سازد. از این رو, به جهت گرایشى كه به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) داشت , نخستین مظلمه اى را كه به صاحبان اصلى آن باز گردانید فدك بود. وى آن را در اختیار حسن بن حسن بن على و به روایتى در اختیار حضرت سجاد قرار داد . او نامه اى به فرماندار مدینه ابوبكر بن عمرو نوشت و دستورد داد كه فدك را به فرزندان حضرت فاطمه (علیه السلام) پس دهد.فرماندار بهانه گیر مدینه در پاسخ نامهء خلیفه نوشت : فاطمه در مدینه فرزندان بسیارى دارد و هر كدام در خانواده اى زندگى مى كنند من فدك را به كدام یك بازگردانم ؟فرزند عبدالعزیز وقتى پاسخ نامهء فرماندار را خواند سخت ناراحت شد و گفت : لله من اگر تو را به كشتن گاوى فرمان دهم مانند بنى اسرائیل خواهى گفت كه رنگ آن گاه چگونه است . هنگامى كه نامه ءمن به دست تو رسید فدك را میان فرزندان فاطمه كه از على هستند تقسیم كن .حاشیه نشینان خلافت كه همه از شاخه هاى بنى امیه بودند از دادگرى خلیفه سخت ناراحت شدند و گفتند: تو باعمل خود شیخین را تخطئه كردى . چیزى نگذشت كه عمر بن قیس با گروهى از كوفه وارد شام شد و از كار خلیفه انتقاد كرد. خلیفه در پاسخ آنان گفت : شام جاهل و نادانید. آنچه را كه من به خاطر دارم شما هم شنیده اید ولى فراموش كرده اید. زیرا استاد من ابوبكر بن محمد عمرو بن حزم از پدرش و او از جدش نقل كرد كه پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمود: «فاطمه پارهء تن من است ; خشم اومایهء خشم من و خشنودى او سبب خشنودى من است ». فدك در زمان خلفا جزو اماوال عمومى در خالصهء حكومت بود و سپس به مروان واگذار شد و او نیز آن را به پدرم عبدالعزیز بخشید. پس از درگذشت پدرم , من و برادرانم آن را به ارث بردیم و برادرانم سهم خود را به من فروخته یا بخشیدند و من نیز آن را به حكم حدیث رسول اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) به فرزندان زهرا باز گرداندم .پس از درگذشت عمر بن عبدالعزیز, آل مروان , یكى پس از دیگرى , زمام امور را به دست گرفتند و همگى در مسیربر خلاف مسیر فرزند عبدالعزیز گام برداشت و فدك در مدت خلافت فرزندان مروان در تصرف آنها بود و خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از درآمد آن كاملاً محروم بودند.پس از انقراض حكومت امویان و تأسیس دولت عباسى فدك نوسان خاصى داشت :نخستین خلیفهء عباسى , سفاح , فدك را به عبدالله بن الحسن بازگرداند. پس از وى منصور آن را باز ستاند. مهدى فرزند منصور از روش او پیروى نكرد و فدك را به فرزندان حضرت فاطمه (سلام الله علیهالام الله علیها) باز گرداند. پس از درگذشت مهدى فرزندان وى موسى و هارون , كه یكى پس از دیرگى زمام خلافت را به دست گرفتند, فدك را از خاندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)سلب كردند و در تصرف خود درآوردند. تا اینكه مأمون فرزند هارون زمام خلافت را به دست گرفت .روزى مأمون براى رد مظالم و رسیدگى به شكایات رسماً جلوس كرده , نامه هایى را كه ستمدیدگان نوشته بودند بررسى مى كرد.نخستین نامه اى كه همان روز در دست او قرار گرف نامه اى بود كه نویسندهء آن خود را وكیل و نمایندهء حضرت فاطمه (علیه السلام) معرفى كرده , خواستار بازگرداندن فدك به دودمان نبوت شده بود. خلیفه به آن نامه نگریست و اشك دردیدگان او حلقه زد. دستور داد كه نویسندهء نامه را احضار كنند.پس از چندى , پیرمردى وارد مجلس خلیفه شد و با مأمون دربارهء فدك به بحث نشست . پس از یك رشته مناظرات مأمون قانع شد و دستور داد كه نامهء رسمى به فرماندار مدینه بنویسند كه فدك را به فرزندان زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) باز گرداند. نامه نوشته شد و به امضاى خلیفه رسید و براى اجرا به مدینه ارسال شد.بازگرداندن فدك به خاندان نبوت مایهء شادى شیعیان شد و دعبل خزاعى قصیده اى در این زمینه سرود كه نخستین بیت آن این است : اصبح وجه الزمان قد ضحكابرد مامون هاشم فدكاًچهرهء زمانه خندان گشت , زیرا مأمون فدك را به فرزندان هاشم (كه مالكان واقعى آن بودند) باز گرداند.شگفت آور نامه اى است كه مأمون در سال 210در این زمینه به فرماندار مدینه قیم بن جعفر نوشت كه خلاصهء آن این است : امیر مؤمنان , با موقعیتى كه در دین خدا و در خلافت اسلامى دارد و به سبب خویشاوندى با خاندان نبوت ,شایسته ترین فردى است كه باید سنتهاى پیامبر را رعایت كند و آنچه را كه وى به دیگران بخشیده است به مورد اجرابگذارد. پیامبر گرامى فدك را به دختر خود فاطمه بخشیده است و این مطلب چنان روشن است كه هرگز كسى ازفرزندان پیامبر در آن اختلاف ندارد و كسى بالاتر از آنان خلاف آن را ادعا نكرده است كه شایستهء تصدیق باشد.بر این اساس , امیر مؤمنان مأمون مصلحت دید كه براى كسب رضاى خدا و اقامهء عدل و احقاق حق , آن را به وارثان پیامبر خدا باز گرداند و دستور او را تنفیذ كند. از این جهت , به كارمندان و نویسندگان خود دستور داد كه این مطلب رادر دفاتر دولتى ثبت كنند.
هرگاه پس از درگذشت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) در مراسم حج ندا مى كردند كه هر كس از پیامبرچیزى را, به عنوان صدقه یا بخشش یا وعده اى , ادعا كند ما را مطلع سازد مسلمانان گفتار او را مى پذیرفتند; تا چه رسد به دختر پیامبر گرامى كه حتماً باید قول او تصدیق و تأیید شود. امیر مؤمنان به مبارك طبرى دستور داد كه فدك را, با تمام حدود و حقوق , به وارثان فاطمه باز گرداند و آنچه دردهكدهء فدك از غلامان و غلات و چیزهاى دیگر هست به محمد بن یحیى بن حسن بن زید بن على بن الحسین ومحمد بن عبدالله بن حسن بن على بن الحسین باز گرداند.بدان كه این نظرى است كه امیر مؤمنان از خدا الهام گرفته و خدا او را موفق ساخته است كه به سوى خدا و پیامبرتقرب جوید.این مطلب را به كسانى كه از جانب تو انجام وظیفه مى كنند برسان و در عمران و آبادى فدك و فزونى درآمد آن بكوش .فدك همچنان در دست فرزندان زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) بود تااینكه متوكل براى خلافت انتخاب شد. وى از دشمنان سرسخت خاندان رسالت بود. لذا فدك را از فرزندان حضرت زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) باز گرفت و تیول عبدالله بن عمر بازیار قرار داد.در سرزمین فدك یازده نخل وجود داشت كه آنها را پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) به دست مبارك خود غرس كرده بود و مردم درایام حج خرماهاى آن نخلها را به عنوان تبرك و به قیمت گران مى خریدند و این خود كمك شایانى به خاندان نبوت بود.عبدالله از این مسئله بسیار ناراحت بود. لذا مردى را به نام بشیران رهسپار مدینه ساخت تا آن نخلها را قطع كند.وى نیز با شقاوت بسیار مأموریت خود را انجام داد, ولى وقتى به بصره بازگشت فلج شد.از آن دوره به بعد, فدك از خاندان نبوت سلب شد و حكومتهاى جائر از اعادهء آن به وارثان حضرت زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها)خوددارى كردند.
پروندهء فدك در معرض افكار عمومى
چهارده قرن از قرن از غصب فدك و اعتراض دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) مى گذرد. شاید بعضى تصّور كنند كه داورى صحیح دربارهء این حادثه دشوار است , زیرا گذشت زمان مانع از آن است كه قاضى بتواند بر محتویات پرونده به طوركامل دست یابد و اوراق آن را به دقت بخواند و رأى عادلانه صادر كند; چه احیاناً دست تحریف در آن راه یافته ,محتویات آن را به هم زده است . ولى آنچه مى تواند كار دادرسى را آسان كند این است كه مى توان با مراجعه به قرآن كریم و احادیث پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) و اعترافات و ادعاهاى طرفین نزاع , پروندهء جدیدى تنظیم كرد و بر اساس آن , باملاحظهء بعضى از اصول قطعى و تغییرناپذیر اسلام , به داورى پرداخت .
اینك توضیح مطلب :
از اصول مسلم اسلام این است كه هر سرزمینى كه بدون جنگ و غلبهء نظامى توسط مسلمانان فتح شود در اختیارحكومت اسلامى قرار مى گیرد و از اموال عمومى یا اصطلاحاً خالصه شمرده مى شود و مربوط به رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) خواهد بود .این نوع اراضى ملك شخصى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نیست بلكه مربوط به دولت اسلامى است كه رسول اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) در رأس آن قرار دارد و پس از پیامبر اختیار و حق تصرف در این نوع اموال با كسى خواهد بود كه به جاى پیامبر و همچون اوزمام امور مسلمانان را به دست مى گیرد. قرآن مجید این اصل اسلامى را در سورهء حشر, آیات ششم و هفتم چنین بیان مى فرماید.
اموالى كه در اختیار پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) بود بر دو نوع بود:

1- اموال خصوصى :
 

اموالى كه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) شخصاً مالك آنها بود در كتابهاى تاریخ و سیره به عنوان اموال خصوصى پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) به تفصیل فهرست شده و منعكس است . تكلیف این نوع اموال در زمان حیات پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) با خود او بوده است و پس از درگذشت وى , مطابق قانون ارث در اسلام , به وراث آن حضرت منتقل مى شود; مگر اینكه ثابت شود كه وارث پیامبر از اموال شخصى او محروم بوده است كه در این صورت اموال شخصى او باید به عنوان صدقه میان مستحقان تقسیم شده یا در راه مصالح اسلامى مصرف شود. در بخشهاى آینده دربارهء این موضوع بحث گسترده اى انجام داده ,ثابت خواهیم كرد كه در قانون ارث , میان وارث پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و وارث دیگران تفاوتى نیست و روایتى كه خلیفه اول به استناد آن وارث پیامبر را از ارث او محروم ساخت , بر فرض صحت , معنى دیگرى دارد كه دستگاه خلافت از آن غفلت ورزیده است .

2- اموال خالصه :
 

اموال و املاكى كه متعلق به حكومت اسلامى بوده است و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله و سلم) به عنوان ولى مسلمانان در آنهاتصرف مى كرد و در راه مصالح اسلام و مسلمانان و مصرف مى رساند اصطلاحاً خالصه نامیده مى شود. در مباحث فقهى بابى است به نام «فیى ء»كه در كتاب «جهاد»و احیاناً در باب «صدقات »از آن بحث مى كنند. فیىء در لغت عرب به معنى بازگشت است و مقصود از آن سرزمینهایى است كه بدون جنگ و خونریزى به تصرف حكومت اسلامى درآید و ساكنان آنها تحت شرایطى تابع حكومت اسلامى شوند. این نوع اراضى كه بدون مشقت و هجوم ارتش اسلام در اختیار پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) قرار مى گرفت مربوط به حكومت اسلامى بود و سربازان مسلمان در آن حقى نداشتند.پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) در آمد آنها را در مصالح اسلامى به مصرف مى رساند و گاهى در میان افراد مستحق تقسیم مى كرد تا, با استفاده از آن و به اتكاى كار و كوشش خود, هزینهء زندگى خویش را تأمین كنند. بخششهاى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) غالباً از محل درآمد این اراضى بود و احیاناً از خمس غنایم .خوب است در اینجا نمونه اى از روش پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) را در خصوص این نوع اراضى متذكر شویم .بنى النضیر متشكل از سه طایفهء یهودى بودند كه در نزدیكى مدینه خانه و باغ و اراضى مزروعى داشتند. هنگامى كه پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) به مدینه مهاجرت كرد قبایل اوس و خزورج به وى ایمان آوردند, ولى سه طایفهء مذكور بر دین خود باقى ماندند. پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) با عقد پیمان خاصى در زمینهء اتفاق و اتحاد ساكنان مدینه و حومهء آن سخت كوشید و سرانجام هر سه طایفه با پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) پیمان بستند كه از هر نوع توطئه بر ضد مسلمانان اجتناب كنند و گامى برخلاف مصالح آنان بر ندارند. ولى هر سه , متناوباً و در آشكار و نهان , پیمان شكنى كردند و از هر نوع خیانت و توطئه براى سقوط دولت اسلامى و حتى قتل پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) خوددارى نكردند. از جمله , هنگامى كه پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) براى انجام كارى به محلهء بنى النضیر رفته بود, آنان قصد قتل پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) را كردند و مى خواستند او را ترور كنند. از این رو,پیامبر همهء آنان را مجبور كرد كه مدینه را ترك كنند و سپس خانه ها و مزارع ایشان را در میان مهاجران و برخى ازمستمندان انصار تقسیم كرد.در تاریخ اسلام نام برخى از كسانى كه از این نوع اراضى استفاده كردند و صاحب خانه شدند برده شده است . على (علیه السلام) و ابوبكر و عبدالرحمان بن عوف و بلال از مهاجران و ابو دجانه و سهل بن حنیف و حارث بن صمه از انصار,از آن جمله بودند.سرزمین فدك از املاك خالصه بود.
محدثان و سیره نویسان اتفاق نظر دارند كه فدك از جمله املاك خالصه بوده است . زیرا فدك سرزمینى بود كه هرگزبه جنگ و غلبه فتح نشد, بلكه هنگامى كه خبر شكست خیبریان به دهكدهء فدك رسید اهالى آن متفقاً حاضر شدند كه با پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از در صلح وارد شوند و نیمى از اراضى فدك را در اختیار آن حضرت بگذارند و در برابر آن در انجام مراسم مذهبى خود كاملاً آزاد باشند و متقابلاً حكومت اسلامى امنیت منطقهء آنان را تأمین كند.هیچ كس از علماى اسلام در این مسئله اختلاف نظر ندارد و از مذاكرات دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) با ابوبكر درباره ءدربارهء فدك به خوبى استفاده مى شود كه طرفین خالصه بودن فدك را پذیرفته بودند و اختلاف آنان در جاى دیگر بودكه بعداً تشریح مى شود.
فدك را پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به فاطمه (سلام الله علیهالام الله علیها) بخشیده بود
علماى شیعه و گروهى از محدثان اهل تسنن اتفاق نظر دارند كه وقتى آیهء «وآت ذا القربى حقه و المسكین و ابن السبیل »ناز شد پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) فدك را به دختر خود فاطمه (سلام الله علیهالام الله علیها) بخشید.سند حدیث به صحابى بزرگ ابوسعید خدرى و ابن عباس منتهى مى شود و از میان محدثان اهل تسنن افراد ذیل این حدیث را نقل كرده اند:
1- جلال الدین سیوطى , متوفاى سال 909هجرى , در تفسیر معروف خود مى نویسد: وقتى آیهء یاد شده نازل گردید, پیامبر فاطمه را درخواست و فدك را به او داد.و مى گوید: این حدیث را محدثانى مانند بزاز و ابو یعلى و ابن ابى حاتم و ابن مردویه از صحابى معروف ابو سعیدخدرى نقل كرده اند.و نیز مى گوید: ابن مردویه از ابن عباس نقل كرده است كه وقتى آیهء یاد شده نازل گردید, پیامبر فدك را به فاطمه تملیك كرد.
2- علاء الدین على بن حسام معروف به متقى هندى , ساكن مكه و متوفاى سال 976هجرى , نیز حدیث یاد شده رانقل كرده است .او مى گوید: محدثانى مانند ابن النجار و حاكم در تاریخ خود این حدیث را از ابوسعید نقل كرده اند.
3- ابواسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم نشابورى معروف به ثعلبى , متوفاى سال 427یا 437هجرى , در تفسیرخود به نام «الكشف و البیان »جریان را نقل كرده است .
4- مورخ شعیر بلاذرى , متوفاى سال 279هجرى , متن نامهء مأمون به والى مدینه را نقل كرده است . در آن نامه چنین آمده است : «و قد كان رسول الله (صلی الله علیه و اله و سلم) اعطى فاطمه فدك و تصدق بها علیها و كان ذلك امراً معروفاً لا اختلاف فیه بین آل رسول الله (صلی الله علیه و اله و سلم) و لم تزل تدعى ...»پیامبر خدا سرزمین فدك را به فاطمه بخشید و این امر چنان مسلم است كه دودمان رسول الله (صلی الله علیه و اله و سلم) در آن هرگزاختلاف نداشتند و او (= فاطمه) تا پایان عمر مدعى مالكیت فدك بود.
5- احمد بن عبدالعزیز جوهرى , مؤلف كتاب «السقیفه »مى نویسد:هنگامى كه عمر بن عبدالعزیز زمام امور را به دست گرفت نخستین مظلمه اى را كه به صاحبانش رد كرد این بود كه فدك را به حسن بن حسن بن على بازگردانید.1- فاز این جمله استفاده مى شود كه فدك ملك مطلق دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بوده است .
6- ابن ابى الحدید, گذشته بر این , شأن نزول آیه را دربارهء فدك از ابوسعید خدرى نقل كرده است . هر چند در این نقل به سخن سید مرتضى در كتاب «شافى »استناد جسته است , ولى اگر گفتار سید مرتضى مورد اعتماد او نبود حتماً ازآن انتقاد مى كرد.به علاوه , در فصلى كه به تحقیق این موضوع در شرح خود بر نهج البلاغه اختصاص داده است , از مذاكره اى كه بااستاد مدرسهء غربى بغداد داشته صریحاً استفاده مى شود كه وى معتقد بوده است كه پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) فدك را به دخت گرامى خود بخشیده بوده است .
7- حلبى , در سیرهء خود, ماجراى طرح ادعاى دخت پیامبر و نامهاى شهود او را آورده است و مى گوید:خلیفهء وقت قبالهء فدك را به نام زهرا صادر نمود ولى عمر آن را گرفت و پاره كرد.
8- مسعود در كتاب «مروج الذهب »مى نویسد:دختر پیامبر با ابوبكر دربارهء فدك مذاكره كرد و از او خواست كه فدك را به او بازگرداند, و على و حسنین و ام ایمن را به عنوان شاهدان خود آورد.
9- پاقوت حموى مى نویسد:فاطمه پیش ابوبكر رفت و گفت پیامبر فدك را به من بخشیده است . خلیفه شاهد خواست و... (سلام الله علیهالام الله علیهارانجام مى نویسد:) در دوران خلافت عمر (بن عبد العزیزى) فدك به دودمان پیامبر باز گردانیده شد, زیرا وضع در آمدمسلمانان بسیار رضایت بخش بود.سمهودى در كتاب «وفاء الوفا»مذاكرهء فاطمه (سلام الله علیهالام الله علیها) را با ابوبكر نقل مى كند و سپس مى گوید:على و ام ایمن به نفع فاطمه گواهى دادند و هر دو گفتند كه پیامبر فدك را در زمان حیات خود به فاطمه بخشیده است .و نیز مى گوید:فدك در دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز به خاندان زهرا بازگردانیده شد.مردى شامى با على بن الحسین (علیه السلام) ملاقات كرد و گفت خود را معرفى كرد كن , امام (علیه السلام) فرمود: آیا در سورهء بنى اسرائیل این آیه را خوانده اى : «و آت ذا القربى حقه »؟ مرد شامى به عنوان تصدیق گفت : به سبب خویشاوندى بود كه خدا به پیامبر خود دستور داد كه حق آنان را بپردازد.از میان دانشمندان شیعه شخصیتهاى بزرگى مانند كلینى و عیاشى و صدوق , نزول آیه را دربارهء خویشاوندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نقل كرده و افزوده اند كه پس از نزول این آیه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فدك را به دختر خود فاطمه (علیه السلام) بخشید.در این مورد متتبع عالیقدر شیعه , مرحوم سید هاشم بحرینى , یازده حدیث با اسناد قابل ملاحظه از پیشوایانى مانند امیر مؤمنان و حضرت سجاد و حضرت صادق و امام كاظم و امام رضا (علیه السلام) نقل كرده است .بارى , در اینكه این آیه در حق خاندان رسالت نازل شده است تقریباً اتفاق نظر وجود دارد. اما این مطلب را كه پس از نزول آیه , پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فدك را به دختر خود زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) بخشید محدثان شیعه و گروهى از بزرگان اهل تسنن نقل ص 9 آورده اند.شناسایى طرفین نزاع و آگاهى از مقام و موقعیت آنان , همچنین آشنایى با شهود پرونده , اهمیت بسزایى درتشخیص حقیقت دارد.در این پرونده شاكى و مدعى دخت گرامى پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) حضرت زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) است كه مقام و موقعیت و طهارت و عصمت او بر همه معلوم مى باشد. طرف شكایت , رئیس حزب حاكم و خلیفهء وقت ابوبكر است كه پس از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) زمام قدرت را به دست گرفت و گروهى از ترس و گروهى به طمع گرد او بودند.از مرگ پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) ده روز بیشتر نگذشته بود كه به زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) خبر رسید كه مأموران خلیفه كارگران او را از سرزمین فدك بیرون كرده اند و رشتهء كار را به دست گرفته اند. از این روز, زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) با گروهى از زنان بنى هاشم به قصد باز پس گرفتن حق خویش به نزد خلیفه رفت و گفت و گویى به شرح زیر میان او و خلیفه انجام گرفت .دختر گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم): چرا كارگران مرا از سرزمین فدك اخراج كردى و چرا مرا از حق خویش بازداشتى ؟خلیفه : من از پدرت شنیده ام كه پیامبران از خود چپزى را به ارث نمى گذارند!فاطمه (سلام الله علیهالام الله علیها) فدك را پدرم در حال حیات خود به من بخشیده و من در زمان حیات پدرم مالك آن بودم .خلیفه : آیا براى این مطلب گواهانى دارى ؟دختر گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم): آرى دارم . گواهان من عبارتنداز: على و ام ایمن .و آن دو, به درخواست زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) به مالكیت او بر فدك در زمان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) گواهى دادند.در حالى كه بسیارى از نویسندگان تنها از على و ام ایمن به عنوان شهود دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نام برده اند,برخى مى نویسند كه حسن و حسین (علیه السلام) نیز گواهى دادند. این حقیقت را مسعودى و حلبى نقل كرده اند; بلكه فخررازى مى گوید: غلامى از غلامان پیامبر خدا نیز به حقانیت زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) گواهى داد, ولى نام او را نمى برد. ولى بلاذرى به نام آن غلام نیز تصریح مى كند و مى گوید:او رباح غلام پیامبر بود.ظاز نظر تاریخى مى توان گفت كه این دو نقل با هم منافاتى ندارد, زیرا طبق نقل مورخان , خلیفه شهادت یك مرد وزن را براى اثبات مدعا كامل ندانسته است . (در آینده در این باره بحث خواهیم كرد) از این جهت , ممكن است دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم), براى تكمیل شهود, حسنین (علیه السلام) و غلام رسول اكرم را آورده باشد.از نظر احادیث شیعه , دخت پیامبر, علاوه بر شهود یاد شده , اسماء بنت عمیس را آورد. و نیز در احادیث ما واردشده است كه پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) مالكیت زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) بر فدك را در نامه اى تصدیق كرده بود و طبعاً زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) به آن دیق كرى قرواــپ ن نامه استناد جسته است .امیر مؤمنان (علیه السلام), پس از اقامهء شهادت , خلیفه را به اشتباه خود متوجه ساخت . زیرا وى از كسى شاهد مى خواست كه فدك در تصرف او بود و مطالبهء شاهد از متصرف بر خلاف موازین قضایى اسلام است . از این لحاظ, رو به خلیفه كرد و فرمود: هرگاه من مدعى مالى باشم كه در دست مسلمانى است , از چه كسى شاهد مى طلبى ؟ از من شاهدمى طلبى كه مدعى هستم , یا از شخص دیگر كه مال در اختیار و تصرف اوست ؟ خلیفه گفت : در این موقع من از تو گواه مى طلبم . على (علیه السلام) فرمود: مدتهاست كه فدك در اختیار و تصرف ماست . اكنون كه مسلمانان مى گویند فدك از اموال عمومى است باید آنان شاهد بیاورند نه این كه از ما شاهد بخواهى ! و خلیفه در برابر منطق نیرومند امام (علیه السلام) سكوت كرد.
پاسخهاى خلیفه
تاریخ , پاسخهاى خلیفه به حضرت زهرا(سلام الله علیهالام الله علیها) را به صورتهاى مختلف نقل كرده است . از آنجا كه مسئلهء فدك ازطرف دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به طور مكرر مطرح شده است , جا دارد كه معتقد شویم كه خلیفه در هر مورد به نوعى پاسخ داده است . اینك پاسخهاى احتمالى وى را ذكر مى كنیم :
1- هنگامى كه شهود زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) به نفع او گواهى دادند, عمر و ابوعبیده به نفع خلیفه گواهى داده و گفتند: پیامبرگرامى پس از تأمین زندگى خاندان خود, باقیماندهء در آمد فدك را در مصالح عمومى صرف مى كرد. اگر فدك ملك دختر او بود, چرا قسمتى از درآمد آن را در موارد دیگر مصرف مى كرد؟ دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمود: من نیز حاضرم كه در آمد اضافى آنجا را در مصالح اسلامى صرف كنم .خلیفه گفت : من به جاى تو این كار را انجام مى دهم !
2- خلیفه گواههاى فاطمه (سلام الله علیهالام الله علیها) را برا اثبات مدعاى وى كافى ندانست و گفت : هرگز گواهى یك مرد و یك زن پذیرفته نیست . یا باید دو نفر مرد و یا یك مرد و دو زن گواهى دهند . از نظر احادیث شیعه , انتقاد خلیفه از شهود)دختر گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بسیار دردناك است . زیرا وى شهادت على و حسنین (علیه السلام) را, از آن نظر كه شوهر فاطمه (علیه السلام) وفرزندان او هستند, نپذیرفت و شهادت ام ایمن را چون كنیز زهرا (علیه السلام) بود و شهادت اسماء بنت عمیس را از آن رو كه وزگارى همسر جعفر ابن ابى طالب بوده , نیز مردود دانست و از بازگردانیدن فدك به فاطمه (علیه السلام) خوددارى كرد.
3- خلیفه گواهان دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) را براى اثبات مدعاى او كافى دانست و قباله اى به نام تنظیم كرد ولى سپس به اصرار عمر آن را نادیده گرفت .ابراهیم بن سعید ثقفى در كتاب «الغارات »مى نویسد:خلیفه , پس از اقامهء شهادت شهود, تصمیم گرفت كه فدك را به دخت پیامبر بازگرداند. پس در یك ورقه از پوست ,قبالهء فدك را به نام فاطمه نوشت . فاطمه از خانهء او بیرون آمد. در بین راه با عمر مصادف شد و عمر از ماجرا آگاه گردیدو قباله را از وى خواست و به حضور خلیفه آمد و به اعتراض گفت : فدك را به فاطمه دادى در حالى كه على به نفع خود شهادت مى دهد و ام ایمن زنى بیش نیست . سپس آب دهان در نامه انداخت و آن را پاره كرد.این ماجرا, قبل از آنكه از سلامت نفس خلیفه حكایت كند, از تلون وضعف نفس او حاكى است و مى رساند كه قضاوت او تا چه اندازه تابع تمایلات افراد بوده است .ولى حلبى ماجراى فوق را به صورت دیگر نقل مى كند و مى گوید:خلیفه مالكیت فاطمه را تصدیق كرد. ناگهان عمر وارد شد و گفت : نامه چیست ؟ وى گفت : مالكیت فاطمه را در این ورقه تصدیق كرده ام . وى گفت : تو به درآمد فدك نیازمند هستى , زیرا اگر فردا مشركان عرب بر ضد مسلمانان قیام كننداز كجا هزینهء جنگى را تأمین خواهى كرد؟ سپس نامه را گرفت و پاره كرد .در اینجا تحقیق دربارهء ماجراى فدك به پایان رسید و پروندهء حادثه اى كه تقریباً هزار و چهار صد سال از آن مى گذرداز نو تنظیم شد. اكنون باید دید اصول و سنن داورى اسلام دربارهء این حادثه چگونه داورى مى كند.
داورى نهایى دربارهء مسئلهء فدك
داورى نهایى دربارهء پروندهء فدك موكول به بخش بعد است و در آنجا ثابت خواهیم كرد كه باز دارى دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از فدك اوّلین حق كشى بزرگى است كه در تاریخ قضایى اسلام به خاطر دارد. ولى در اینجا نكته اى را یاد آور مى شویم : ما در مباحث گذشته به دلایل روشن ثابت كردیم كه پس از نزول آیهء «وآت ذا القربى حقه »پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) فدك را به زهراى اطهر (سلام الله علیهالام الله علیها) بخشید در این باره , علاوه بر بسیارى از دانشمندان اهل تسنن , علماى پاك شیعه بر این مطلب تصریح كرده اند و بزرگانى از محدثان , مانند عیاشى و اربلى و سید بحرینى , احادیث شیعه در این زمینه را در كتابهاى خود گردآورده اند كه براى نمونه یك حدیث را نقل مى كنیم : حضرت صادق (علیه السلام) مى فرماید: هنگامى كه آیهء «وآت ذا القربى »نازل شد پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از جبرئیل پرسید: مقصود از«ذا القربى » كیست ؟ جبرئیل گفت : خویشاوندان تو. در این موقع پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فاطمه و فرزندان او را خواست و فدك رابه آنها بخشید و فرمود: خداوند به من دستور داده است كه فدك را به شما واگذار كنم .
پاسخ به یك سؤال
ممكن است گفته شود كه : سوارء اسراء از سوره هاى مكى است و فدك در سال هفتم هجرت در اختیار مسلمانان قرار گرفت . چگونه آیه اى كه در مكه نازل شده حكم حادثه اى را بیان مى كند كه چند سال بعد رخ داده است ؟پاسخ این سؤال روشن است . مقصود از اینكه سوره اى مكى یا مدنى است این است كه اكثر آیات آن در مكه یامدینه نازل شده است . زیرا در بسیارى از سوره هاى مكى , آیات مدنى وجود دارد و بالعكس . با مراجعه به تفاسیر وشأن نزول آیات , این مطلب به خوبى معلوم مى شود.به علاوه , مضمون آیه گواهى مى دهد كه این آیه در مدینه نازل شده است , زیرا پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم در مكه چندان امكاناتى نداشت كه حق خویشاوند و مستمند و در راه مانده را بپردازد. و به نقل مفسران , نه تنها این آیه كه بیست وششمین آیه از سورهء اسراء است در مدینه نازل شده است , بلكه آیه هاى 32 33 57و 73تا آیهء 81نیز در مدینه نازل شده اند. از این جهت , مكى بودن سوره تضادى با نزول آیه در مدینه ندارد.« h2»با اینكه پروندهء فدك كاملاً روشن بود, چرا به نفع دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) رأى صادر نشد؟در فصل گذشته , پروندهء فدك را از طریق مدارك موثق اسلامى تنظیم و دلایل طرفین نزاع به خوبى منعكس شد.اكنون وقت آن رسیده است كه دربارهء محتویات آن قضاوت صحیح به عمل آید.این پرونده در هر مرجع قضایى مطرح شود و زیر نظر هر قاضى بى طرفى قرار گیرد, نتیجهء داورى جز حاكمیت دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نخواهد بود.
اینك بررسى پرونده :
1- از گفت و گوى همفكر خلیفه با او به روشنى استفاده مى شود كه انگیزهء آنان براى مصادرهء فدك حفظ مصالح خلافت و تحكیم پایه هاى حكومت خود در برابر مخالفان بود و موضوع «ارث نگذاردن پیامبران »یك ظاهر سازى بیش نبود تا مسألهء مصادرهء فدك رنگ دینى بگیرد. گواه این مدعا آن است كه وقتى خلیفه تحت تأثیر سخنان و دلایل زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) قرار گرفت مصمم شد فدك را به او بازگرداند, تا آنجا كه قباله اى به نام فاطمه (سلام الله علیهالام الله علیها) تنظیم كرد; اما ناگهان عمروارد مجلس شد و چون از جریان آگاه گردید رو به خلیفه كرد و گفت : اگر فردا اعراب با حكومت تو به مخالفت برخیزند هزینهء نبرد با آنان را با چه تأمین مى كنى ؟ و سپس قباله را گرفت و پاره كرد. ااذ!این گفت و گو, به دور از هر پرده پوشى , انگیزهء واقعى مصادره را روشن مى سازد و راه را بر هر نوع خیالبافى تاریخى مى بندد.
2- محدثان و مورخان اسلامى نقل مى كنند كه وقتى آیهء «وآت ذا القربى ...»نازل شد پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) فدك را به فاطمه بخشید. سند این احادیث به ابوسعید خدرى صحابى معروف منتهى مى شود. یا بر خلیفه لازم نبود كه ابوسعید را بخواهد و حقیقت امر را از او بپرسد؟ ابوسعید شخصیت گمنامى نبود كه خلیفه او را نشناسد یا در پاكى او تردید كند. هرگز نمى توان گفت كه محدثان موثق اسلامى چنین دروغى را به ابوسعیدبسته اند. زیرا گذشته از اینكه ناقلان حدیث افرادى منزه و پاك هستند, شمارهء آنان به حدى است كه عقل , توطئه آنان را بر دروغ بعید مى داند.ابوسعید خدرى یك مرجع حدیث بود و احادیث فراوانى از او نقل شده است و گروهى مانند ابوهارون عبدى وعبدالله علقمه , كه از دشمنان خاندان رسالت بودند, پس از مراجعه به وى دست از عداوت خود كشیدند.
3- از نظر موازین قضایى اسلام و بلكه جهان , كسى كه در ملكى متصرف باشد مالك شناخته مى شود, مگر اینكه خلاف آن ثابت شود. هرگاه یك فرد غیر متصرف مدعى مالكیت چیزى شود كه در تصرف دیگرى است باید دو شاهدعادل بر مالكیت او گواهى دهند; در غیر این صورت , دادگاه متصرف را مالك خواهد شناخت .شكى نیست كه سرزمین فدك در تصرف دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بود. هنگامى كه فرمان مصادرهء فدك از طرف خلیفه صادر شد كارگران حضرت زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) در آن مشغول كار بودند. تصرف چند سالهء حضرت زهرا (سلام الله علیهالام الله علیها) در سرزمین فدك و داشتن وكیل و كارگر در آن , گواه روشن بر مالكیت او بود. مع الوصف ,خلیفه تصرف و به اصطلاح «ذوالید»بودن فاطمه (سلام الله علیهالام الله علیها) را نادیده گرفت و كارگران او را اخراج كرد.نارواتر از همه اینكه , خلیفه به جاى آنكه از مدعى غیر متصرف شاهد و گواه بطلبد, از دختر پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) كه متصرف و منكر مالكیت غیر خود بود گواه طلبید; در صورتى كه قوانین قضایى اسلام تصریح دارد كه باید از مدعى غیر متصرف گواه طلبید نه از متصرف منكر.امیر مؤمنان (علیه السلام) چنانكه پیشتر ذكر شد, در همان وقت خلیفه را بر خطاى او متوجه ساخت .
از این گذشته , تاریخ بر متصرف بودن دخت گرامى پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) گواهى مى دهد. امیر مؤمنان (علیه السلام) در یكى از نامه هاى خود به عثمان بن حنیف , استاندار بصره , چنین مى نویسد:آرى , از آنچه آسمان به آن سایه انداخته بود, تنها فدك در دست ما قرار داشت . گروهى بر آن بخل ورزیدند وگروهى (خود امام و خاندانش) از آن چشم پوشیدند. چه نیكو حكم و داورى است خداوند.اكنون جاى یك سؤال باقى است و آن اینكه : چنانچه دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) متصرف و منكر مالكیت غیر خود بود,تنها وظیفهء او در برابر مدعى , قسم رسوا كننده بود. پس چرا هنگامى كه خلیفه از او شاهد خواست , آن حضرت افرادى را به عنوان شاهد همراه خود به محكمه برد؟پاسخ این سؤال از گفتارى كه از امیر مؤمنان نقل كردیم روشن مى شود. زیرا دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بر اثر فشاردستگاه خلافت حاضر به اقامهء شهود شد ; حال آنكه خاندان رسالت از نخستین لحظهء تصرف , خود را بى نیاز از اقامه ءشهود مى دانستند.و اگر فرض شود كه دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) پیش از مطالبه شهود از جانب خلیفه به گردآورى شاهد پرداخته است از آن جهت بوده است كه فدك , سرزمینى كوچك یا شهركى نزدیك مدینه نبود كه مسلمانان از مالك و وكیل او به خوبى آگاه باشند, بلكه در فاصلهء 140كیلومترى مدینه قرار داشت . بنابراین , هیچ بعید نیست كه دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) اطمینان داشته است كه خلیفه براى اثبات مالكیت و تصرف او گواه خواهد خواست ; لطا به گردآورى گواه پرداخته ,آنان را به محكمه آورده بوده است .
4- شكى نیست كه دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) به حكم آیهء تطهیر , از هر گناه و پلیدى مصون است و دختر او عایشه نزول آیهء تطهیر را دربارهء خاندان رسالت نقل كرده است و كتابهاى دانشمندان اهل تسنن نزول آیه را در حق فاطمه و همسر او و فرزندانش (علیه السلام) تصدیق مى كنند.احمد بن حنبل در مسند خود نقل مى كند:پس از نزول این آیه , هر وقت پیامبر براى اقامهء نماز صبح از منزل خارج مى شد و از خانهء فاطمه عبور مى كرد مى گفت : «الصلاة»سپس این آیه را مى خواند; و این كار تا شش ماه ادامه داشت . با این وصف , آیا صحیح بوده است كه خلیفه از دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) شاهد و گواه بطلبد؟ آن هم در موردى كه براى زهرا (سلام الله علیها) هیچ مدعى خصوصى وجود نداشت و تنها مدعى او خود خلیفه بود. آیا شایسته بوده است كه خلیفه تصریح قرآن را بر طهارت و مصونیت زهرا (سلام الله علیها) از گناه كنار بگذارد و از او شاهد وگواه بطلبد؟نمى گویم كه چرا قاضى به علم خود عمل نكرد. زیرا درست است كه علم از شاهد نیرومندتر و استوارتر است , ولى علم نیز, همچون شاهد, اشتباه و خطا مى كند; هر چند خطاى یقین كمتر از ظن و گمان است . ما این را نمى گوییم . مامى گوییم كه چرا خلیفه تصریح قرآن را بر مصونیت زهرا (سلام الله علیها) از گاه و خطا, كه یك علم خطاناپذیر و دور از هر نوع اشتباه است , كنار گذاشت ؟ اگر قرآن به طور خصوصى بر مالكیت زهرا تصریح مى كرد آیا خلیفه مى توانست از دخت پیامبر شاهد بطلبد؟
مسلماً خیر. زیرا در برابر وحى الهى هیچ نوع سخن خلاف مسموع نیست . همچنین , قاضى محكمه , در برابر تصریح قرآن بر عصمت زهرا (سلام الله علیها) نمى تواند از او گواه بخواهد, زیرا او به حكم آیهء تطهیر معصوم است و هرگز دروغ نمى گوید.ما اكنون وارد این بحث نمى شویم كه آیا حاكم مى تواند به علم شخصى خود عمل كند یا نه , زیرا این موضوع یك مسئلهء دامنه دار است كه فقهاى اسلام دربارهء آن در كتابهاى «قضا»بحث كرده اند. ولى یادآور مى شویم كه خلیفه باتوجه به دو آیهء زیر مى توانست پروندهء فدك را مختوم اعلام كند و به نفع دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) رأى دهد. این آیه عبارتنداز
:الف : «و اذا حكمتم بین الناس ان تحكموا بالعدل »(نساء: 58وقتى میان مردم داورى كردید, به عدل و داد داورى كنید.
ب : «و ممن خلقنا امة یهدون بالحق و به یعدلون »(اعراف : 180گروهى از مردم كه آفریده ایم به راه حق مى روند و به حق داورى مى كنند.به حكم این دو آیه , قاضى دادگاه باید به حق و عدالت داورى كند. بنابراین , از آنجا كه دختر پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) معصوم از گناه است و هرگز دروغ بر زبان او جارى نمى گردد, پس ادعاى او عین حقیقت و عدل واقعى است و دادگاه باید به آن گردن بگذارد. ولى چرا خلیفه , به رغم این دو آیه كه از اصول قضایى اسلام است , به نفع فاطمه (سلام الله علیها) رأى نداد؟برخى از مفسران احتمال مى دهند كه مقصود از این دو آیه این است كه قاضى محكمه باید بنابر اصول و موازین قضایى به حق و عدالت داورى كند, گرچه از نظر واقع بر خلاف عدالت باشد! ولى این نظر در تفسیر آیه بسیار بعیداست و ظاهر آیه همان است كه گفته شد.
5- تاریخ زندگى خلیفه گواهى مى دهد كه در بسیارى از موارد, ادعاى افراد را بدون گواهى مى پذیرفت . مثلاً,هنگامى كه از طرف علاء حضرمى اموالى را به عنوان بیت المال به مدینه آوردند ابوبكر به مردم گفت : هر كس ازپیامبرطلبى دارد یا آن حضرت به وى وعده اى داده است بیاید و بگیرد. جابر از افرادى بود كه به نزد خلیفه رفت و گفت : پیامبر به من وعده داده بود كه فلان قدر به من كمك كند و ابوبكر به او سه هزار و پانصد درهم داد.ابوسعید مى گوید: وقتى از طرف ابوبكر چنین خبرى منتشر شد گروهى به نزد او رفتند و مبالغى دریافت كردند.یكى از آن افراد ابوبشر مازنى بود كه به خلیفه گفت : پیامبر به من گفته بود كه هر وقت مالى بر آن حضرت آوردند به نزداو بروم , و ابوبكر به وى هزار و چهارصد درهم داد .اكنون مى پرسیم كه چگونه خلیفه ادعاى هر مدعى را مى پذیرد و از آنها شاهد نمى خواهد, ولى دربارهء دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) مقاومت مى كند و به بهانهء اینكه او شاهد و دلیل ندارد از پذیرفتن سخن وى سرباز مى زند؟ قاضیى كه دربارهء اموال عمومى تا این حد سخاوتمند است و به قرضها و وعده هاى احتمالى حضرت رسول (صلی الله علیه و اله و سلم) هم ترتیب اثر مى دهد, چرا دربارهء دخت آن حضرت تا این حد خست مى ورزد؟!امرى كه خلیفه را از تصدیق دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بازداشت همان است كه ابن ابى الحدید از استاد بزرگ ومدرس بغداد على بن الفار نقل مى كند. وى مى گوید:من به استاد گفتم : آیا زهرا در ادعاى خود راستگو بوده است ؟ گفت : بلى .گفتم : خلیفه مى دانست كه او زنى راستگو است ؟ گفت : بلى .گفتم : چرا خلیفه حق مسلم او را در اختیارش نگذاشت ؟در این موقع استاد لبخندى زد و با كمال وقار گفت : اگر در آن روز سخن او را مى پذیرفت و به این جهت كه او زنى راستگوست , بدون درخواست شاهد, فدك را به وى باز مى گرداند, فردا او از این موقعیت به سود شوهر خود على استفاده مى كرد و مى گفت كه خلافت متعلق به على است , و در آن صورت , خلیفه ناچار بود خلافت را به على تفویض كند; چرا كه وى را (با این اقدام خود) راستگومى دانست . ولى براى اینكه باب تقاضا و مناظرات بسته شود او را از حق مسلم خود ممنوع ساخت .
پروندهء فدك نقص نداشت
با این مدرك روشن , چرا و به چه دلیل از داورى به حق دربارهء فدك خوددارى شد؟ خلیفهء مسلمین حافظ حقوق امت و حامى منافع آنها باید باشد. اگر به راستى فدك جزو اموال عمومى بود كه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) آن را به طور موقت دراختیار فردى از خاندان خود گذارده بود, باید پس از درگذشت پیامبر به مقام رهبرى مسلمانان واگذار شود وزیر نظر اودر مصالح عمومى مسلمین صرف گردد و این سخنى است كه جملگى بر آنند. ولى حفظ حقوق ملت و حمایت ازمنافع عمومى مردم به معنى آن نیست كه آزادیهاى فردى و مالكیتهاى شخصى را نادیده بگیریم و املاك خصوصى افراد را به عنوان املاك عمومى مصادره و به اصطلاح ملى و عمومى اعلام كنیم .آیین اسلام , همان طور كه اجتماع را محترم شمرده , به مالكیتهاى فردى كه از طریق مشروع تحصیل شده باشد نیزاحترام گذاشته است و دستگاه خلافت , همان طور كه باید در حفظ اموال عمومى و استرداد آنها بكوشد, در حفظحقوق و املاك اختصاصى كه اسلام آنها را به رسمیت شناخته است نیز باید كوشا باشد. چنانكه دادن اموال عمومى به اشخاص , بدون رعایت اصول و مصالح كلى , یك نوع تعدى به حقوق مردم است , همچنین سلب مالكیت مشروع ازافرادى كه بنابر موازین صحیح اسلامى مالك چیزى شده اند, تعدى به حقوق ملت است .اگر ادعاى دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نسبت به مالكیت فدك با موازین قضایى مطابق بوده است و براى اثبات مدعاى خویش گواهان لازم در اختیار داشته و از نظر قاضى دادگاه پروند داراى نقص نبوده است , در این صورت خوددارى قاضى از اظهار نظر حق یا ابراز تمایل بر خلاف مقتضاى محتویات پرونده , اقدامى است بر ضد مصالح ردم و جرمى است بزرگ كه در آیین دادرسى اسلام سخت از آن نكوهش شده است .قسمتهاى خاصى از پرونده گواهى مى دهد كه پرونده نقص نداشته است و از نظر موازین قضایى اسلام خلیفه مى توانسته به نفع دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نظر دهد, زیرا: اولاً, طبق نقل مورخان و چنانكه مكرراً گذشت , خلیفه پس از اقامهء شهود از جانب زهرا (سلام الله علیها) تصمیم گرفت كه فدك را به مالك واقعى آن باز گرداند. از این رو, مالكیت زهرا (سلام الله علیها) بر فدك را در ورقه اى تصدیق كرد و به دست اوسپرد, ولى چون عمر از جریان آگاه شد بر خلیفه سخت برآشفت و نامه را گرفت و پاره كرد.اگر گواهان دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) براى اثبات مدعاى او كافى نبودند و پرونده به اصطلاح نقص داشت , هرگزخلیفه به نفع او رأى نمى داد و رسماً مالكیت او را تصدیق نمى كرد.ثانیاً, كسانى كه به حقانیت دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) گواهى دادند عبارت بودنداز:

1- امیر مؤمنان (علیه السلام)
 

2- حضرت حسن (علیه السلام)
 

3- حضرت حسین (علیه السلام)
 

4- رباح غلام پیامبر (علیه السلام)
 

5- ام ایمن
 

6- اسماء بنت عمیس
 

آیا این شهود براى اثبات مدعاى دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) كافى نبودند؟فرض كنیم حضرت زهرا (سلام الله علیها) براى اثبات مدعاى خویش جز على (علیه السلام) و ام ایمن كسى را به دادگاه نیاورد. آیاگواهى دادن این دو نفر برا اثبات مدعاى او كافى نبود؟یكى از این دو شاهد امیر مؤمنان (علیه السلام) است كه طبق تصریح قرآن مجید (در آیهء تطهیر) معصوم و پیراسته ازگناه است و بنا به فرمودهء پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) «على با حق و حق با على است ; او محور حق است و چرخ حقیقت بر گرد اومى گردد.»مع الوصف , خلیفه شهادت امام (علیه السلام) را به بهانهء اینكه باید دو مرد و یا یك مرد و دو زن گواهى دهند رد كرد ونپذیرفت .ثانیاً, اگر خوددارى خلیفه از این جهت بود كه شهود دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) كمتر از حد معین بود, در این صورت موازین قضایى اسلام ایجاب مى كرد كه از او مطالبهء سوگند كند. زیرا در آیین دادرسى اسلام , در مورد اموال و دیون ,مى توان به یك گواه به انضمام سوگند داورى كرد. چرا خلیفه از اجراى این اصل خوددارى نمود و نزاع را خاتمه یافته اعلام كرد؟رابعاً, خلیفه از یك طرف سخن دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و گواهان او (امیر مؤمنان و ام ایمن) را تصدیق كرد و ازطرف دیگر ادعاى عمر وابوعبیده را (كه شهادت داده بودند كه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) در آمد فدك را میان مسلمانان تقسیم مى نمود) تصدیق كرد و سپس به داورى برخاست و گفت : همگى راست مى گویند, زیرا فدك جزو اموال عمومى بود وپیامبر از درآمد آنجا زندگى خاندان خود را تأمین مى كرد و باقیمانده را میان مسلمانان تقسیم مى فرمود. در صورتى كه لازم بود خلیفه در گفتار عمر و ابوعبیده دقت بیشترى كند; چه هرگز آن دو شهادت ندادند كه فدك جزو اموال عمومى بود, بلكه تنها بر این گواهى دادند كه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) باقیماندهء در آمد آنجا را میان مسلمانان قسمت مى كرد و این موضوع با مالك بودن زهرا (سلام الله علیها) كوچكترین تضادى ندارد. زیرا پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از جانب دخت گرامى خود مأذون بود كه باقیمانده ءدر آمد آنجا را میان مسلمانان قسمت كند.ناگفته پیداست كه پیشداورى خلیفه و تمایل باطنى او به گرفتن فدك سبب شد كه خلیفه شهادت آن دو را, كه تنهابر تقسیم درآمد میان مسلمانان گواهى دادند, دلیل بر مالك نبودن زهرا (سلام الله علیها) بگیرد; در صورتى كه شهادت آن دو باادعاى دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) منافاتى نداشت .جالبتر از همه اینكه خلیفه به زهرا (سلام الله علیها) قول داد كه روش او دربارهء فدك همان روش پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) خواهد بود. اگر به راستى فدك جزو اموال عمومى بود چه نیازى به استرضاى خاطر حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود؟ و اگر مالك شخصى داشت , یعنى ملك دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) بود, چنین وعده اى , با امتناع مالك از تسلیم ملك , مجوز تصرف در آن نمى شود.از همه گذشته فرض مى كنیم كه خلیفه این اختیارات را هم نداشت , ولى مى توانست با جلب نظر مهاجرین و انصارو رضایت آنان این سرزمین را به دختر پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) واگذار كند. چرا چنین نكرد و شعله هاى غضب حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در درون خود بر افروخت ؟ در تاریخ زندگى پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) شبیه این جریان رخ داد و پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) مشكل را از طریق جلب نظر مسلمانان گشود. در جنگ بدر, ابوالعاص داماد پیامبر (شوهر زینب) اسیر شد و مسلمانان در ضمن هفتاد اسیر او را نیز به اسارت گرفتند. از طرف پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) اعلام شد كه بستگان كسانى كه اسیر شده اند مى توانندبا پرداخت مبلغى اسیران خود را آزاد سازند. ابوالعاص از مردان شریف و تجارت پیشهء مكه بود كه با دختر پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)در زمان جاهلیت ازدواج كرده بود ولى پس از بعثت , بر خلاف همسر خود, به آیین اسلام نگروید و در جنگ بدر ضدمسلمانان نیز شركت داشت و اسیر شد. همسر او زینب در آن روز در مكه به سر مى برد. زینب براى آزادى شوهر خودگردن بندى را كه مادرش خدیجه در شب عروسى او به وى بخشیده بود فدیه فرستاد. هنگامى كه چشم پیامبراكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) به گردن بند دخترش زینت افتاد سخت گریست , زیرا به یاد فداكاریهاى مادر وى خدیجه افتاد كه درسخت ترین لحظات او را یارى كرده و ثروت خود را در پیشبرد آیین توحید خرج كرده بود.پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم), براى اینكه احترام اموال عمومى رعایت شود, رو به یاران خود كرد و فرمود:این گردن بند متعلق به شما و اختیار آن با شماست . اگر مایل هستید گردن بند او را رد كنید و ابوالعاص را بدون دریافت فدیه آزاد كنید. و یاران گرامى وى با پیشنهاد آن حضرت موافقت كردند. ابن ابى الحدید مى نویسد:داستان زینب را براى استادم ابوجعفر بصرى علوى خواندم . او تصدیق كرد و افزود: آیا مقام فاطمه از زینب بالاترنبود؟ آیا شایسته نبود كه خلفا قلب فاطمه را با پس دادن فدك به او شاد كنند؟ گرچه فدك مال عموم مسلمانان باشد.ابن ابى الحدید ادامه مى دهد:من گفتم كه فدك طبق روایت «طایفهء انبیا چیزى به ارث نمى گذارند»مال مسلمانان بود. چگونه ممكن است مال مسلمانان را به دختر پیامبر بدهند؟استاد گفت : مگر گردن بند زینب كه براى آزادى ابوالعاص فرستاده شده بود مال مسلمانان نبود؟گفتم : پیامبر صاحب شریعت بود و زمام امور در تنفیذ حكم در دست او بود, ولى خلفا چنین اختیارى نداشتند.در پاسخ گفت : من نمى گویم كه خلفا به زور فدك را از دست مسلمانان مى گرفتند و به فاطمه مى دادند, مى گویم چرا زمامدار وقت رضایت مسلمانان را با پس دادن فدك جلب نكرد؟ چرا به سان پیامبر برنخاست و در میان اصحاب و نگفت كه : مردم , زهرا دختر پیامبر شماست . او مى خواهد مانند زمان پیامبر نخلستانهاى فدك را در اختیارش باشد.آیا حاضرید با طیب نفس , فدك را به او بازگردانید؟ابن ابى الحدید در پایان مى نویسد:من در برابر بیانات شیواى استاد پاسخى نداشتم و فقط به عنوان تأیید گفتم : ابوالحسن عبدالجبار نیز چنین اعتراضى به خلفا دارد و مى گوید كه اگر چه رفتار آنها بر طبق شرع بود, ولى احترام زهرا و مقام او ملحوظ نشده است .
آیا پیامبران از خود ارث نمی گذارند؟
نظر قرآن در این باره:
ابوبكر براى بازداشتن دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از تركه پدر به حدیثى تكیه مى كرد كه مفاد آن در نظر خلیفه این بود:پیامبران چیزى از خود به ارث نمى گذارند و تركهء آنان پس از درگذشتشان صدقه است .پیش از آنكه متن حدیثى را كه خلیفه به آن استناد مى جست نقل كنیم لازم است این مسئله را از دیدگاه قرآن موردبررسى قرار دهیم , زیرا قرآن عالیترین محك براى شناسایى حدیث صحیح از حدیث باطل است . و اگر قرآن این موضوع را تصدیق نكرد نمى توانیم چنین حدیثى را ـ هر چند ابوبكر ناقل آن باشد ـ حدیث صحیح تلقى كنیم , بلكه باید آن را زاییده پندار ناقلان و جاعلان بدانیم .از نظر قرآن كریم و احكام ارث در اسلام , مستثنا كردن فرزندان یا وارثان پیامبران از قانون ارث كاملاً غیر موجه است و تا دلیل قاطعى كه بتوان با آن آیات ارث را تخصیص زد در كار نباشد, قوانین كلى ارث دربارهء همهء افراد و از جمله فرزندان و وارثان پیامبر حاكم و نافذ است . اساساً باید پرسید: چرا فرزندان پیامبران نباید ارث ببرند؟ چرا با درگذشت آنان , خانه و لوازم زندگى ایشان باید ازآنان گرفته شود؟ مگر وارثان پیامبر و مرتكب چه گناهى شده اند كه پس از درگذشت او باید همه فوراً از خانهء خودبیرون رانده شوند؟گرچه محرومیت وارثان پیامبران از ارث , عقلاً بعید به نظر مى رسد, ولى اگر از ناحیهء وحى دلیل قاطع و صحیحى به ما برسد كه پیامبران چیزى از خود به ارث نمى گذارند و تركهء آنان ملى اعلام مى شود (!) در این صورت باید با كمال تواضع حدیث را پذیرفته , استبعاد عقل را نادیده بگیریم و آیات ارث را به وسیلهء حدیث صحیح تخصیص بزنیم . ولى جان سخن همین جاست كه آیا چنین حدیثى از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) وارد شده است ؟براى شناسایى صحت حدیثى كه خلیفه نقل مى كرد بهترین راه این است كه مضمون حدیث را بر آیات قرآن عرضه بداریم و در صورت تصدیق آن را پذیرفته , در صورت تكذیب آن را به دور اندازیم .وقتى به آیات قرآن مراجعه مى كنیم مى بینیم كه در دو مورد از وارثت فرزندان پیامبران سخن گفته , میراث بردن آنان را یك مطلب مسلم گرفته است . اینكه آیاتى كه بر این مطلب گواهى مى دهند:
الف) ارث بردن یحیى از زكریا\" و انی خفت الموالی من ورائی و كانت امراتی عاقرا فهب لی من لدنك ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب و اجعله رب رضیا\" (مریم : 5 و 6(من از (پسر عموهایم) پس از درگذشت خویش مى ترسم و زن من نازاست . پس مرا از نزد خویش فرزندى عطا كن كه از من و از خاندان یعقوب ارث ببرد و پروردگارا او را پسندیده قرار ده .این آیه را به هر فردى كه از مشاجره ها دور باشد عرضه كنید خواهد گفت كه حضرت زكریان از خداوند براى خودفرزندى خواسته است كه وارث او باشد, زیرا از دیگر وارثان خود ترس داشته و نمى خواسته كه ثروتش به آنان برسد.اینكه او چرا ترس داشت بعداً توضیح داده خواهد شد.مراد واضح واصلى از «یرثنى »همان ارث بردن از مال است . البته این مطلب به معنى این نیست كه این لفظ در غیروراثت مالى , مانند وراثت علوم و نبوت , به كار نمى رود, بلكه مقصود این است كه تا قرینهء قطعى بر معنى دوم نباشد,مقصود از آن , ارث مال خواهد بود و علم و نبوت .اكنون قرائنى را كه تأیید مى كنند كه مقصود از «یرثنى و یرث من آل یعقوب »وراثت در مال است نه وراثت در نبوت و علم , یادآور مى شویم :
1- لفظ «یرثنى »و «یرث »ظهور در این دارند كه مقصود همان وارثت در مال است نه غیر آن , و تا دلیل قطعى برخلاف آن در دست نباشد نمى توان از ظهور آن دست برداشت . شما اگر مجموع مشتقات این لفظ را در قرآن مورددقت قرار دهید خواهید دید كه این لفظ در تمام قرآن (جز در آیهء 32سورهء فاطر) دربارهء وراثت در اموال به كار رفته است و بس . این خود بهترین دلیل است كه این دو لفظ را باید بر همان معنى معروف حمل كرد.
2- نبوت و رسالت فیض الهى است كه در پى یك رشته ملكات و مجاهدتها و فداكاریها نصیب انسانهاى برترمى شود. این فیض , بى ملاك به كسى داده نمى شود; بنابراین قابل توریث نیست , بلكه در گروه ملكاتى است كه درصورت فقدان ملاك هرگز به كسى داده نمى شود, هر چند فرزند خود پیامبر باشد.بنابراین , زكریا نمى توانست از خداوند درخواست فرزندى كند كه وارث نبوت و رسالت او باشد. موید این مطلب ,قرآن كریم است , آنجا كه مى فرماید:«الله اعلم حیث یجعل رسالته »(انعام : 124 خداوند داناتر است به اینكه رسالت خود را در كجا قرار دهد.
3- حضرت زكریا نه تنها از خداست فرزند كرد, بلكه خواست كه وارث او را پاك و پسندیده قرار دهد. اگر مقصود,وراثت در مال باشد صحیح است كه حضرت زكریا در حق او دعا كند كه : «واجعله رب رضیا»«او را پسندیده قرار ده »;زیرا چه بسا وارث مال فردى غیر سالم باشد. ولى اگر مقصود, وراثت در نبوت و رسالت باشد چنین دعایى صحیح نخواهد بود و همانند این است كه ما از خدا بخواهیم براى منطقه اى پیامبر بفرستد و او را پاك و پسندیده قرار دهد!بدیهى است كه چنین دعایى دربارهء پیامبرى كه از جانب خدا به مقام رسالت و نبوت خواهد رسید لغو خواهد بود.
4- حضرت زكریا در مقام دعا یادآور مى شود كه «من از موالى و پسر عموهاى خویش ترس دارم ». اما مبدأ ترس زكریا چه بوده است ؟آیا او مى ترسید كه پس از او مقام نبوت و رسالت به آن افراد نا اهل برسد و از آن رو از خدا براى خود فرزندى شایسته درخواست كرد؟ ناگفته پیداست كه این احتمال منتفى است ; زیرا خداوند مقام رسالت و نبوت را هرگز به افراد ناصالح عطا نمى كند تا او از این نظر واهمه اى داشته باشد.یا اینكه ترس او به سبب آن بود كه پس از درگذشتش , دین و آیین او متروك شود و قوم او گرایشهاى نامطلوب پیداكنند؟ یك چنین ترسى هم موضوع نداشته است ; زیرا خداوند هیچ گاه بندگان خود را از فیض هدایت محروم نمى سازد و پیوسته حجتهایى براى آنان بر مى انگیزد و آنان را به خود رها نمى كند.علاوه بر این , اگر مقصود همین بود, در آن صورت زكریا نباید درخواست فرزند مى كرد, بلكه كافى بود كه ازخداوند بخواهد براى آنان پیامبرانى برانگیزد ـ خواه از نسل او و وراث او باشند و خواه از دیگران ـ تا آنان را از بازگشت ];ببّّبه عهد جاهلیت نجاب بخشند; حال آنكه زكریا بر داشتن وارث تكیه مى كند.
پاسخ دو پرسش
دربارهء آیهء موررد بحث دو پرسش یا اعتراض مطرح است كه برخى از دانشمندان اهل تسنن به آن اشاره كرده اند واینك هر دو اعتراض را مورد بررسى قرار مى دهیم .
الف : حضرت یحیى در زمان پدر به مقام نبوت رسید ولى هرگز مالى را از او به ارث نبرد, زیرا پیش از پدر خودشهید شد. بنابراین , باید لفظ «یرثنى »را به وراثت در نبوت تفسیر كرد, نه وراثت در مال .
پاسخ :
این اعتراض در هر حال باید پاسخ داده شود; خواه مقصود وراثت در مال باشد, خواه وراثت در نبوت .چون مقصود از وراثت در نبوت این است كه وى پس از درگذشت پدر به مقام نبوت نایل شود. بنابراین , اشكال متوجه هر دو نظر در تفسیر آیه است و مخصوص به تفسیر وراثت در اموال نیست . اما پاسخ این است كه وراثت بردن یحیى اززكریا جزو دعاى او نبود, بلكه تنها دعاى او این بود كه خداوند به او فرزندى پاك عطا كند و هدف از درخواست فرزنداین بود كه وى وارث زكریا شود. خداوند دعاى او را مستجاب كرد; هر چند حضرت زكریا به هدف خود از درخواست این فرزند (وراثت بردن یحیى از او) نایل نشد.توضیح اینكه در آیه هاى مورد بحث سه جمله آمده است : «فهب لى من لدنك ولیا»: فرزندى براى من عطا كن .«یرثنى و یرث من آل یعقوب »: از من و از خاندان یعقوب ارث ببرد.«واجعله رب رضیا»: پروردگارا او را پسندیده قرار ده .از سه جملهء یاد شده , اولى و سومى مورد درخواست بوده اند و متن دعاى حضرت زكریا را تشكیل مى دهند. یعنى او از خدا مى خواست كه فرزند پسندیده اى به وى عطا كند, ولى هدف و غرض و به اصطلاح علت غایى براى این درخواست مسئلهء وراثت بوده است .هر چند وراثت جزو دعا نبوده است , آنچه كه زكریا از خدا مى خواست جامهء عمل پوشید, هر چند هدف و غرض او تأمین نشد و فرزند وى پس از او باقى نماند كه مال و یا نبوت او را به ارث ببرد. گواه روشن بر اینكه وراثت جزو دعا نبوده , بلكه امیدى بوده است كه بر درخواست او مترتب مى شده , این است كه متن دعا و درخواست زكریا در سوره هاى دیگر به این شكل آمده است و در آنجا سخنى از وراثت به میان نیامده است . «هنالك دعا زكریا ربه قال رب هب لى من لدنك ذریة طیبة انك سمیع الدعاء»(آل عمران : 38در این هنگام زكریا پروردگار خود را خواند و گفت : پروردگارا, مرا از جانب خویش فرزندى پاكیزه عطا فرما كه توشنواى دعاى (بندگان خود) هستى . همان طور كه ملاحظه مى فرمایید, در این درخواست , وراثت جزو دعا نیست بلكه در طلب «ذریهء طیبه »خلاصه مى شود. در سورهء مریم به جاى «ذریه ء»لفظ «ولیا»و به جاى «طیبة»لفظ «رضیا»به كار رفته است .
ب : در آیهء مورد بحث فرزند زكریا باید از دو نفر ارث ببرد: زكریا و خاندان یعقوب ; چنانكه مى فرماید: «یرثنى ویرث من آل یعقوب ». وراثت از مجموع خاندان یعقوب , جز وارثت نبوت نمى تواند باشد.
پاسخ :
مفاد آیه این نیست كه فرزند زكریا وارث همهء خاندان یعقوب باشد, بلكه مقصود, به قرینهء لفظ «من »كه افاده ءتبعیض مى كند, این است كه از بعضى ازاین خاندان ارث ببرد نه از همه . در صحت این مطلب كافى است كه وى ازمادر خود یا از فرد دیگرى كه از خاندان یعقوب باشد ارث ببرد. اما اینكه مقصود از این یعقوب كیست و آیا همان یعقوب بن اسحاق است یا فرد دیگر, فعلاً براى ما مطرح نیست .
ب) ارث بردن سلیمان از داود
(نمل : 16سلیمان از داود ارث برد.شكى نیست كه مقصود از آیه این است كه سلیمان مال و سلطنت را از داود به ارث برد و تصور اینكه مقصود,وراثت در علم بوده است از دو نظر مردود است :اولاً, لفظ «ورث »در اصطلاح همگان , همان ارث بردن از اموال است و تفسیر آن به وراثت در علم , تفسیر به خلاف ظاهر است كه بدون قرینهء قطعى صحیح نخواهد بود. ثانیاً, چون علوم اكتسابى از طریق استاد به شاگرد منتقل مى شود و به طور مجاز صحیح است كه گفته شود «فلانى وارث علوم استاد خود است »ولى از آنجا كه مقام نبوت و علوم الهى موهبتى است و موروثى نیست و خداوند به هركسى بخواهد آن را مى بخشد, تفسیر وراثت به این نوع علوم و معارف و مقامات و مناصب , تا قرینهء قطعى در كارنباشد صحیح نخواهد بود, زیرا پیامبر بعدى نبوت و علم را از خدا گرفته است نه از پدر.گذشته از این , در آیهء ما قبل این آیه , خداوند دربارهء داود و سلیمان چنین مى فرماید: «و لقد آتینا داود و سلیمان علما و قالا الحمد لله الذى فضلنا على كثیر من عباده المؤمنین »(نمل : 15ما به داود و سلیمان علم و دانش دادیم و هر دو گفتند: سپاس خدا را كه ما را بر بسیارى از بندگان با ایمان خودبرترى داد.آیا ظاهر آیه این نیست كه خداوند به هر دو نفر علم و دانش عطا كرد و علم سلیمان موهبتى بوده است نه موروثى ؟با توجه به مطالب یاد شده , این آیه (نمل : 16 و آیهء پیش (مریم : 6 به روشنى ثابت مى كنند كه شریعت الهى درباره ءپیامبران پیشین این نبوده كه فرزندان آنان از ایشان ارث نبرند, بلكه اولاد آنان نیز همچون فرزندان دیگران از یكدیگرارث مى بردند.به جهت صراحت آیات مربوط به وراثت یحیى و سلیمان از اموال پدرانشان , دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) در خطبه ءآتشین خود, كه پس از درگذشت رسول اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) در مسجد ایراد كرد, با استناد به این دو آیه بر بى پایه بودن این اندیشه استدلال كرد و فرمود:«هذا كتاب الله حكما و عدلا و ناطقا و فصلا یقول »«یرثنى و یرث من آل یعقوب »و «ورث سلیمان داود»این كتاب خدا حاكم است و دادگر و گویاست و فیصله بخش , كه مى گوید: «(یحیى) از من (زكریا) و از خاندان یعثوب ارث ببرد»(و نیز مى گوید:) «سلیمان از داود ارث برد».
حدیث ابوبكر از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)
بحث گذشته دربارهء آیات قرآن به روشنى ثابت كرد كه وارثان پیامبران از آنان ارث مى برند وارث آنان پس ازدرگذشتشان به عنوان صدقه در میان مستمندان تقسیم نمى شود. اكنون وقت آن رسیده است كه متن روایاتى را كه دانشمندان اهل تسنن نقل كرده اند و عمل خلیفه اول را, در محروم ساختن دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از ارث پدر, از آن طریق توجیه نموده اند مورد بررسى قرار دهیم .ابتدا متون احادیثى را كه در كتابهاى حدیث وارد شده است نقل مى كنیم , سپس در مفاد آنها به داورى مى پردازیم :
1 «نحن معاشر الانبیاء لا نورث ذهبا و لا فضة و لا ارضا ولا ارضا و لا عقاراً و لا داراً و لكنا نورث الایمان و الحكمة والعلم و السنة».ما گروه پیامبران طلا و نقر و زمین و خانه به ارث نمى گذاریم ; ما ایمان و حكمت و دانش و حدیث به ارث مى گذاریم.
2 «ان الانبیاء یورثون ».پیامبران چیزى را به ارث نمى گذارند (یا موروث واقع نمى شوند).
3 «ان النبى لا یورث »پیامبر چیزى به ارث نمى گذارد (یا موروث واقع نمى شود).
4 «لا نورث ; ما تركناه صدقه » چیزى به ارث نمى گذاریم ; آنچه از ما بماند صدقه است .
اینها متون احادیثى است كه محدثان اهل تسنن آنها را نقل كرده اند. خلیفهء اول , در بازداشتن دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از ارث آن حضرت , به حدیث چهارم استناد مى جست . در این مورد, متن پنجمى نیز هست كه ابوهریره آن را نقل كرده است , ولى چون وضع احادیث وى معلوم است (تا آنجا كه ابوبكر جوهرى , مؤلف كتاب «السقیفة»دربارهء این حدیث به غرابت متن آن اعتراف كرده است) از نقل آن خوددارى كرده , به تجزیه و تحلیل چهار حدیث مذكور مى پردازیم .ّ2ربارهء حدیث نخست مى توان گفت كه مقصود این نیست كه پیامبران چیزى از خود به ارث نمى گذارند, بلكه غرض این است كه شأن پیامبران آن نبوده كه عمر شریف خود را در گردآورى سیم و زر و آب و ملك صرف كنند وبراى وارثان خود ثروتى بگذارند; یادگارى آه از آنان باقى مى ماند طلا و نقر نیست , بلكه همان حكمت و دانش و سنت است . این مطلب غیر این است كه بگوییم اگر پیامبرى عمر خود را در راه هدایت و راهنمایى مردم صرف كرد و با كمال زهد و پیراستگى زندگى نمود, پس از درگذشت او, به حكم اینكه پیامبران چیزى به ارث نمى گذارند, باید فوراً تركهء اورا از وارثان او گرفت و صدقه داد.به عبارت روشنتر, هدف حدیث این است كه امّت پیامبران یا وارثان آنان نباید انتظار داشته باشند كه آنان پس ازخود مال و ثروتى به ارث بگذارند, زیرا آنان براى این كار نیامده اند; بلكه بر انگیخته شده اند كه دین و شریعت و علم وحكمت در میان مردم اشاعه دهند و اینها را از خود به یادگار بگذارند. از طریق دانشمندان شیعه حدیثى به این مضمون از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است و این گواه بر آن است كه مقصود پیامبر همین بوده است . امام صادق مى فرماید:«ان العلماء ورتة الانبیاء و ذلك ان الا نبیاء لم یورثوا درهماً و لا دیناراً و انما و رثوا احادیث من احادیثهم ».دانشمندان وارثان پیامبران هستند, زیرا پیامبران درهم و دینارى به ارث نگذاشته اند بلكه (براى مردم) احادیثى رااز احادیث خود به یادگار نهاده اند.هدف این حدیث و مشابه آن این است كه شأن پیامبران مال اندوزى وارث گذارى نیست , بلكه شایستهء حال آنان این است كه براى امت خود علم و ایمان باقى بگذارند. لذا این تعبیر گواه آن نیست كه اگر پیامبرى چیزى از خود به ارث گذاشت باید آن را از دست وارث او گرفت . از این بیان روشن مى شود كه مقصود از حدیث دوم و سوم نیز همین است ; هر چند به صورت كوتاه و مجمل نقل شده اند. در حقیقت , آنچه پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرموده یك حدیث بیش نبوده است كه در موقع نقل تصرفى در آن انجام گرفته ,به صورت كوتاه نقل شده است .تا اینجا سه حدیث نخست را به طور صحیح تفسیر كرده , اختلاف آنها را با قرآن مجید, كه حاكى از وارثت فرزندان پیامبران از آنان است , بر طرف ساختیم . مشكل كار, حدیث چهارم است ; زیرا در آن , توجیه یاد شده جارى نیست وبه صراحت مى گوید كه تركهء پیامبر با پیامبران به عنوان «صدقه »باید ضبط شود.اكنون سؤال مى شود كه اگر هدف حدیث این است كه این حكم دربارهء تمام پیامبران نافذ و جارى است , در این صورت مضمون آن مخالف قرآن مجید بوده , از اعتبار ساقط خواهد شد و اگر مقصود این است كه این حكم تنها درباره ءپیامبر اسلام جارى است و تنها او در میان تمام پیامبران چنین خصیصه اى دارد, در این صورت , هر چند با آیات قرآن مباینت و مخالفت كلى ندارد, ولى عمل به این حدیث در برابر آیات متعدد قرآن در خصوص ارث و نحوهء تقسیم آن میان وارثان , كه كلى و عمومى است و شامل پیامبر اسلام نیز هست , مشروط بر این است كه حدیث یاد شده آن چنان صحیح و معتبر باشد كه بتوان با آن آیات را تخصیص زد, ولى متأسفانه حدیث یاد شده , كه خلیفهء اول بر آن تكیه مى كرد, از جهاتى فاقد اعتبار است كه هم اكنون بیان مى شود.
1- از میان یاران پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم), خلیفهء اول در نقل این حدیث متفرد است واحدى از صحابه حدیث یاد شده را نقل نكرده است .اینكه مى گوییم وى در نقل حدیث مزبور متفرد است گزافه نیست , زیرا این مطلب از مسلمات تاریخ است , تا آنجاكه ابن حجر تفرد او را در نقل این حدیث گواه بر اعلمیت او مى گرفته است ! آرى , تنها چیزى كه در تاریخ آمده این است كه در نزاعى كه على (علیه السلام) با عباس دربارهء میراث پیامبر داشت عمر در مقام داورى میان آن دو به خبرى كه خلیفهء اول نقل كرده استناد جست و در آن جلسه پنج نفر به صحت آن گواهى دادند.ابن ابى الحدید مى نویسد:پس از درگذشت پیامبر, ابوبكر در نقل این حدیث متفرد بود و احدى جز او این حدیث را نقل نكرد. فقط گاهى گفته مى شود كه مالك بن اوس نیز حدیث یاد شده را نقل كرده است . آرى , برخى از مهاجران در دوران خلافت عمر به صحت آن گواهى داده اند.بنابراین , آیا صحیح است كه خلیفهء وقت , كه خود طرف دعوا بوده است , به حدیثى استشهاد كند كه در آن زمان جز او كسى از آن حدیث اطلاع نداشته است ؟ممكن است گفته شود كه قاضى در محاكمه مى تواند به علم خود عمل كند و خصومت را با علم و آگاهى شخصى خود فیصله دهد, و چون خلیفه حدیث یاد شده را از خود پیامبر شنیده بوده است مى توانسته به علم خود اعتماد كندو آیات مربوط به میراث اولاد را تخصیص بزند و براساس آن داورى كند. ولى متأسفانه كارهاى ضد و نقیض خلیفه وتذبذب وى در دادن فدك و منع مجدد آن (كه شرح مبسوط آن پیشتر آمد), گواه بر آن است كه وى نسبت به صحت خبر مزبور یقین و اطمینان نداشته است . بنابراین , چگونه مى توان گفت كه خلیفه در بازداشتن دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از میراث پدر به علم خویش عمل كرده و كتاب خدا را با حدیثى كه از پیامبر شنیده بود تخصیص زده است ؟
2- چنانچه حكم خداوند دربارهء تركه پیامبر این بوده است كه اموال او ملى گردد و در مصالح مسلمانان مصرف شود, چرا پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) این مطلب را به یگانه وارث خود نگفت ؟ آیا معقول است كه پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) حكم الهى را ازدخت گرامى خود كه حكم مربوط به او بوده است پنهان سازد؟ یا اینكه به او بگوید, ولى او آن را نادیده بگیرد؟نه , چنین چیزى ممكن نیست . زیرا عصمت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و مصونیت دختر گرامى او از گناه مانع از آن است كه چنین احتمالى دربارهء آنان برود. بلكه باید انكار فاطمه (سلام الله علیها) را گواه بر آن بگیریم كه چنین تشریعى حقیقت نداشته است وحدیث مزبور مخلوق اندیشهء كسانى است كه مى خاستند, به جهت سیاسى , وارث به حق پیامبر را از حق مشروع اومحروم سازند.
3- اگر حدیثى كه خلیفه نقل كرد به راستى صحیح و استوار بود, پس چرا موضوع فدك در كشاكش گرایشها وسیاستهاى متضاد قرار گرفت و هر خلیفه اى در دوران حكومت خود به گونه اى با آن رفتار كرد؟ با مراجعه به تاریخ روشن مى شود كه فدك در تاریخ خلفا وضع ثابتى نداشت . گاهى آن را به مالكان واقعى آن بز مى گرداندند و احیاناًمصادره مى كردند, و به هر حال , در هر عصرى به صورت یك مسئلهء حساس و بغرنج اسلامى مطرح بود.چنانكه پیشتر نیز ذكر شد, در دوران خلافت عمر, فدك به على (علیه السلام) و عباس بازگردانیده شد. در دوران خلافت تتّعثمان در تیول مروان قرار گرفت در دوران خلافت معاویه و پس از درگذشت حسن بن على (علیه السلام) فدك میان سه نفر(مروان , عمرو بن عثمان , یزید بن معاویه) تقسیم شد. سپس در دوران خلافت مروان تماماً در اختیار او قرار گرفت ومروان آن را به فرزند خود عبدالعزیز بخشید و او نیز آن را به فرزند خود عمر هبه كرد. عمر بن عبدالعزیز در دوران زمامدارى خود آن را به فرزندان زهرا (سلام الله علیها) باز گردانید. وقتى یزید بن عبدالملك زمام امور را به دست گرفت آن را ازفرزندان فاطمه (سلام الله علیها) باز گرفت و تا مدتى در خاندان بنى مروان دست به دست مى گشت , تا اینكه خلافت آنان منقرض شد.در دوران خلافت بنى عباس فدك از نوسان خاصى برخوردار بود. ابوالعباس سفاح آن را به عبدالله بن حسن بن على (علیه السلام) بازگردانید. ابوجعفر منصور آن را بازگرفت . مهى عباسى آن را به اولاد فاطمه (سلام الله علیها) باز گردانید. موسى بن مهدى و برادر او آن را پس گرفتند. تا اینكه خلافت به مأمون رسید و او فدك را باز گردانید. وقتى متوكل خلیفه شد آن رااز مالك واقعى باز گرفت .اگر حدیث محرومیت فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) از تركهء او حدیث مسلمى بود, فدك هرگز چنین سرنوشت تأسف آورى نداشت .
4- پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) غیر از فدك تركهء دیگرى هم داشت , ولى فشار خلیفهء اول در مجموع تركهء پیامبر بر فدك بود.از جمله اموال باقى مانده از رسول اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) خانه هاى زنان او بود كه به همان حال در دست آنان باقى ماند و خلیفه متعرض حال آنان نشد و هرگز به سراغ آنان نفرستاد كه وضع خانه ها را روشن كنند تا معلوم شود كه آیا آنها ملك خودپیامبر بوده است یا اینكه آن حضرت در حال حیات خود آنها را به همسران خود بخشیده بوده است . ابوبكر, نه تنها این تحقیقات را انجام نداد, بلكه براى دفن جنازهء خود در جوار مرقد مطهر پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) از دخترخود عایشه اجازه گرفت , زیرا دختر خود را وارث پیامبر مى دانست !و نه تنها خانه هاى زنان پیامبر را مصادره نكرد, بلكه انگشتر و عمامه و شمشیر و مركب و لباسهاى رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم)را, كه در دست على (علیه السلام) بود, از او باز نگرفت و سخنى از آنها به میان نیاورد.تتوابن ابى الحدید در برابر این تبعیض آنچنان مبهوت مى شود كه مى خواهد توجیهى براى آن از خود بتراشد, ولى توجیه وى به اندازه اى سست و بى پایه است كه شایستگى نقل و نقد را ندارد.آیا محرومیت از ارث مخصوص دخت پیامبر بود یا شامل تمام وارثان از مى شد, یا اینكه اساساً هیچ نوع محرومیتى در كار نبوده و صرفاً انگیزه هاى سیاسى فاطمه (سلام الله علیها) را از تركهء او محروم ساخت ؟5- چنانچه در تشریع اسلامى محرومیت وارثان پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) از میراث او امرى قطعى بود, چرا دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) كه به حكم آیهء «تطهیر»از هر نوع آلودگى مصونیت دارد, در خطابهء آتشین خود چنین فرمود:«یا بن ابى قحافة افى كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث ابى ؟ لق جئت شیئاً فریاً. افعلى عمد تركتم كتاب الله فنبدتموه وراء ظهوركم و... و زعمتم ان لا حظوة لى و لا ارث من ابى و لا رحم بیننا؟ افخصكم الله بآیة اخرج ابى منها ام هل تقولون : ان اهل ملتین لا یتوارثان ؟ او لست انا و ابى من اهل ملة واحدة ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابى و ابن عمى ؟فدونكها مخطومة مرحولة تلقاك یوم حشرك فنعم الحكم الله و الزعیم محمد و الموعد القیامة و عند الساعة یخسرالمبطلون ».اى پسر ابى قحافه ! آیا در كتاب الهى است كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم ؟ امر عجیبى آوردى ! آیاعمداً كتاب خدا را ترك كردید و آن را پشت سر اندختید و تصور كردید كه من از تركهء پدرم ارث نمى برم و پیوند رحمى میان من و او نیست ؟ آیا خداوند در این موضوع آیهء مخصوصى براى شما نازل كرده و در آن آیه پدرم را از قانون وراثت خارج ساخته است , یا اینكه مى گویید پیروان دو كیش از یكدیگر ارث نمى برند؟ آیا من و پدرم پیرو آیین واحدى نیستیم ؟ آیا شما به عموم و خصوص قرآن از پدرم و پسر عمویم آگاه ترید؟ بگیر این مركب مهار وزین شده را كه روزرستاخیز با تو روبرو مى شود. پس , چه خوب داورى است خداوند و چه خوب رهبرى است محمد (صلی الله علیه و اله و سلم) میعاد من وتو روز قیامت ; و روز رستاخیز باطل گرایان زیانكار مى شوند.آیا صحیح است كه با این خطابهء آتشین احتمال دهیم كه خبر یاد شده صحیح و استوار بوده است ؟ این چگونه تشریعى است كه صرفاً مربوط به دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) و پسر عم اوست و آنان خود از آن خبر ندارند و فردبیگانه اى كه حدیث ارتباطى به او ندارد از آن آگاه است ؟! پایان این بحث نكاتى را یادآور مى شویم :
الف) نزاع دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) با حاكم وقت دربارهء چهار چیز بود:
1- میراث پیامبر اكرم (صلی الله علیه و اله و سلم).
2- فدك , كه پیامبر در دوران حیات خود آن را به او بخشیده بود و در زبان عرب به آن «نحله »مى گویند.
3- سهم ذوى القربى , كه در سورهء انفال آیهء 41وارد شده است .
4- حكومت و ولایت .
در خطابهء حضرت زهرا (سلام الله علیها) و احتجاجات او به این امور چهارگانه اشاره شده است . از این رو, گاهى لفظ میراث وگاه لفظ (نحله » به كار برده است . ابن ابى الحدید(در ج 16 ص 230شرح خود بر نهج البلاغه) به طور گسترده در این موضوع بحث كرده است .
ب) برخى از دانشمندان شیعه مانند مرحوم سید مرتضى (ره) حدیث «لا نورث ما تركنا صدقه »را به گونه اى تفسیركرده اند كه با ارث بردن دخت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) منافاتى ندارد.
ایشان مى گویند كه لفظ «نورت »به صیغهء معلوم است و«ما»ى موصول , مفعول آن است و لفظ «صدقه », به جهت حال یا تمیز بودن , منصوب است . در این صورت , معنى این حدیث چنین مى شود: آنچه كه به عنوان صدقه باقى مى گذاریم به ارث نمى نهیم . ناگفته پیداست كه چیزى كه در زمان حیات پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) رنگ صدقه به آن خورده است قابل وراثت نیست و این مطلب غیر آن است كه بگوییم پیامبراكرم (صلی الله علیه و اله و سلم) هرگز از خود چیزى را به ارث نمى گذارد.اما این تفسیر خالى از اشكال نیست , زیرا این مطلب اختصاص به پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) ندارد, بلكه هر فرد مسلمان كه مالى را در حال حیات خود وقف یا صدقه قرار دهد مورد وراثت قرار نمى گیرد و هرگز به اولاد او نمى رسد, خواه پیامبرباشد خواه یك شخص عادى .
ج) مجموع سخنان دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) چه در خطابهء آتشین آن حضرت و چه در مذاكرات او با خلیفه وقت ,مى رساند كه فاطمه (سلام الله علیها) از وضع موجود سخت ناراحت بوده است و بر مخالفان خود خشمگین , و تا جان در بدن داشته از آنان راضى نشده است .
خشم فاطمه (سلام الله علیها)
چنانكه گذشت , مناظره و احتجاج دخت گرامى پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)با ابوبكر به نتیجه نرسید و فدك از زهرا (سلام الله علیها) گرفته شدو آن حضرت چشم از این جهان بربست در حالى كه بر خلیفه خشمگین بود. این مطلب از نظر تاریخ چنان روشن است كه هرگز نمى توان آن را انكار كرد. بخارى , محدث معروف جهان تسنن , مى گوید:وقتى خلیفه , به استناد حدیثى كه از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نقل كرد, فاطمه را از فدك بازداشت او بر خلیفه خشم كرد و دیگربا او سخن نگفت تا در گذشت . این قتیبه در كتاب «الامامة و السیاسة»(ج 1 ص 14 نقل مى كند:عمر به ابوبكر گفت : برویم نزد فاطمه , زیرا ما او را خشمگین كریم . آنان به در خانهء زهرا آمدند و اذن ورودخواستند. وى اجازهء ورود نداد. تا آنكه با وساطت على وارد خانه شدند. ولى زهرا روى از آن دو برتافت و پاسخ سلامشان را نداد. پس از دلجویى از دخت پیامبر و ذكر اینكه چرا فدك را به او نداده اند, زهرا در پاسخ آنان گفت : شمارا به خدا سوگند مى دهم , آیا از پیامبر شنیده اید كه فرمود رضایت فاطمه رضایت من و خشم او خشم من است ; فاطمه دختر من است , هر كس او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس او را راضى سازد مرا راضى ساخته است . و هركس زهرا را خشمگین كند مرا خشمگین كرده است ؟ در این موقع هر دو نفر تصدیث كردند كه از پیامبر شنیده اند.زهرا (سلام الله علیها) افزود: من خدا و فرشتگان را گواه مى گیرم كه شما مرا خشمگین كردید و مرا راضى نساختید, و اگر باپیامبر ملاقات كنم از دست شما به او شكایت مى كنم .ابوبكر گرفت : من از خشم پیامبر و تو به خدا پناه مى برم . در این موقع خلیفه شروع به گریه كرد و گفت : به خدا من پس از هر نمازى در حق تو دعا مى كنم . این را گفت و گریه كنان خانهء زهرا را ترك كرد. مردم دور او را گرفتند. وى گفت :هر فردى از شما با حلال خود شب را با كمال خوشى به سر مى برد, در حالى كه مرا در چنین كارى وارد كردید. من نیازى به بیعت شما ندارم . مرا از مقام خلافت عزل كنید.
محدثان اسلامى , به اتفاق , این حدیث را از پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله و سلم) نقل كرده اند كه : .فاطمه پاره تن من اسن . هر كس او را خشمگین سازد مرا خشمگین ساخته است .فسلام الله علیها یوم ولدت و یوم ماتت و یوم تبعث حیاً.
منابع :
- كتاب معجم البلدان و مراصد الاطلاع , مادهء «فدك ».
- سورهء حشر, آیه هاى 6و 7.
- سورهء اسراء, آیهء 26.
- مجمع البیان , ج 3 ص 411
- شرح ابن ابى الحدید, ج 16 ص 268
- الدر المنثور, ج 4 ص 177
- سیرهء حلبى , ج 3 ص 400
- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 16 ص 236
- بحار الانوار, ج 48 ص 236
- همان , ج 16 ص 216
- همان , ص 2146
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 211
- تاریخ طبرى , ج 3 ص 202
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 1 ص 13
- سیرهء حلبى , ج 3 ص 400
- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج 16 ص 316
- ناسخ التواریخ , ج زهرا, ص 122 2
- سورهء انفال , آیهء 41و علموا انما غنمتم من شى فان الله خمسه و للرسول و لذى القربى ».
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 صص 231ـ 230
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 صص 218ـ 216
- فتوح البلدان , صص 41ـ 39 تاریخ یعقوبى , ج 3 ص 48
- ر.ك . كشف الغمة, ج 2 ص 122
- مجمع البیان , ج 5 ص 260چاپ صیدا و سایر كتابهاى معتبر سیره و تاریخ اسلام .
- فتوح البلدان بلاذرى , صفحات 27و 31و 34 مجمع البیان , ج 5 ص 260; سیرهء ابن هشام , ج 3 صص 194ـ 193
- مغازى واقدى , ج 2 ص 706 سیرهء ابن هشام , ج 3 ص 408
- فتوح البلدان : صص 46ـ 41 احكام القرآن , جصاص , ج 3 ص 528 تاریخ طبرى , ج 3 صص 97ـ 95
- الدر المنثور, ج 4 ص 177
- كنزل العمال , باب صلهء رحم , ج 2 ص 157
- فتوح البلدان , ص 46 معجم البدان , ج 4 ص 240
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 216
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 صص 268و 284
- سیرهء حلبى , ج 3 صص 400ـ 399
- مروج الذهب , ج 2 ص 200
- معجم البلدان , ج 4 ص 238 مادهء فدك .
- وفاء الوفا, ج 2 ص 160
- وفاء الوفا, ج 2 ص 160
- تفسیر برهان , ج 2 ص 419
- مروج الذهب
- سیرهء حلبى , ج 3 ص 40
- تفسیر سورهء حشر, ج 8 ص 125 بحار الانوار, ج 8 ص 93
- فتوح البلدان , ص 43
- بحارالانوار, ج 8 صص 93و 105چاپ كمپانى).
- احتجاج طبرسى , ج 1 ص 122(چاپ نجف).
- سیرهء حلبى , ج 2 ص 400 فتوح البلدان , ج 43 معجم البلدان , ج 4
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 216 3 بحارالانوار, ج 8 ص 105
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 274
- سیرهء حلبى , ج 3 ص 400
- تفسیر عیاشى , ج 2 ص 287
- الدرالمنثور, ج 4 صص 177ـ 176 1- سیرهء حلبى , ج 3 ص 400
- قاموس الرجال , ج 10 صص 85ـ 843- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 211
- البینة على المدعى و الیمین على من انكر.
- احتجاج طبرسى , ج 1 ص 122
- نهج البلاغهء عبده , نامهء 40
- سورهء احزاب , آیهء 33«انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا»
- مسند احمد, ج 3 ص 295
- صحیح بخارى , ج 3 ص 180و طبقات ابن سعد, ج 4 ص 134
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 284
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 14 ص 220
- مقدمهء معالم , ص 1
- صواعق , ص 19
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 229و صواعق , ص 21
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 227
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 261
- احتجاج طبرسى , ج 1 صص 139ـ 138ط نجف
- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 16 ص 251
- صحیح بخارى , باب فرض الخمس , ج 5 ص 5و كتاب غزوات , باب غزوهء خیبر, ج 6 ص 196
- الغدیر, ج 7 صص 235ـ 232ط نجف .
سه شنبه 15/1/1391 - 23:43
اهل بیت
نویسنده: فرزین نجفی پور




 
خانه داری حضرت فاطمه
زندگانى زهرا (علیه السلام) در خانه شوهر نمونه است،چون سراسر زندگانى او نمونه است،چون خود او نمونه است،چون شوى او،پدر او و فرزندان او نمونه‏اند.نمونه مسلمان‏هایى آراسته بفضیلت و خوى انسانى.انسان‏هائى كه از میان مردم،برمى‏خیزند،با مردم زندگى مى‏كنند،چون دیگر مردم راه مى‏روند،مى‏خورند،مى‏پوشند،اما از آن سوى این غریزه‏ها سرشتى دارند،برتر از فرشته،سرشتى پیوسته بخدا.انسانهائى كه درد دیگران را دارند،یا درد مردم را مى‏دانند و مى‏كوشند تا با رفتار و كردار خود درمان بخش آنان باشند و اگر نتوانند در تحمل رنج و دشوارى با ایشان شریك شوند.و گاه درد مى‏كشند تا دیگران درمان یابند.چنین كسان طبیبان الهى و شاگردان حقند و بحق مصداق كامل این بیت كه: كل یرید رجاله لحیاته×یا من یرید حیاته لرجاله (1) برترى را در بزرگى روح مى‏دانند نه در پروردن تن و آنچه تن بدان نیازمند است،و اگر به تن زنده‏اند براى آنست كه زندگى درست را بدیگران بیاموزند. بآنها مى‏گویند هنگامى كه با مردم زندگى مى‏كنى دیگر تو نیستى.این مردمند كه باید براى خدمت آنان زنده بمانى.در انسان دوستى تا آنجا پیش مى‏روند كه مى‏گویند چگونه سیر بخوابم و در دور دست‏ترین نقطه‏ها انسانى گرسنه پهلو بر زمین نهد. (2) زهرا (علیه السلام) پرورده چنین مدرسه‏اى است.نو عروسى كه جهاز او بهاى یكى زره به قیمت چهار صد درهم و اثاث البیت وى چند كاسه و كوزه سفالین باشد،پیداست كه در خانه شوى چگونه بسر خواهد برد. اكنون فاطمه (علیه السلام) آماده رفتن بخانه شوهر است.پدرش آخرین درس را بدو مى‏دهد.او پیش از این،درسهائى نظیر این درس را آموخته است.اما درس‏هاى اخلاقى باید پى در پى تكرار شود تا با تمرین عملى بصورت ملكه نفسانى در آید هر چند او نیازى به تمرین ندارد،اما هر چه باشد انسان است،و با زنان خویشاوند و همسایه در ارتباط: -دخترم به سخنان مردم گوش مده!مبادا نگران باشى كه شوهرت فقیر است!فقر براى دیگران سرشكستگى دارد!براى پیغمبر و خاندان او مایه فخر است. -دخترم پدرت اگر مى‏خواست مى‏توانست گنج‏هاى زمین را مالك شود.اما او خشنودى خدا را اختیار كرد! دخترم اگر آنچه را پدرت مى‏داند مى‏دانستى دنیا در دیده‏ات زشت مینمود. (3) من در باره تو كوتاهى نكردم!ترا به بهترین فرد خاندان خود شوهر داده‏ام!شوهرت بزرگ دنیا و آخرتست (4) . خدایا فاطمه از من است و من از اویم!خدایا او را از هر ناپاكى بركنار بدار!در پناه خدا!به خانه خود بروید.در بعض روایت‏ها چنین آمده است: زنها براه مى‏افتند.اسماء دختر عمیس مى‏ماند. -تو كیستى؟چرا نرفتى؟ -من باید نزد دخترت بمانم.چنین شبى دختر جوان باید زنى را در دسترس خود داشته باشد.شاید بدو نیازى افتد. قسمت اخیر این داستان را مؤلف كشف الغمه بهمین صورت آورده است.ابو نعیم اصفهانى نیز هنگام نوشتن شرح حال اسماء بنت عمیس آنرا نوشته است چنانكه نوشتیم جعفر بن ابى طالب و زن او اسماء بنت عمیس جزء نخستین دسته مهاجران حبشه‏اند (6) وى همراه شوهرش در سال هفتم هجرت هنگام فتح خیبر به مدینه بازگشت.هنگام بازگشت جعفر از حبشه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود بكدام یك از این دو شادمان باشم‏«فتح خیبر یا بازگشت جعفر» (7) . بنابر این ممكن نیست‏بگوئیم اسماء شب عروسى فاطمه (علیه السلام) در مدینه بوده است.اگر روایت در اصل درست‏باشد و اگر روایت كنندگان در نوشتن نام دچار اشتباه نشده باشند،محتملا این زن اسماء ذات النطاقین دختر ابو بكر و زن زبیر بن عوام بوده است.شگفت اینست كه ابو نعیم خود نخست داستان هجرت اسماء را به حبشه و بازگشت او و مشاجره وى را با عمر بر سر اینكه مهاجران حبشه امتیازى بیش از مهاجران مدینه دارند،آورده و بلافاصله داستان گفتگوى او را با پیغمبر در شب عروسى فاطمه نوشته است (8) . یكى از فاضلان معاصر كه كتابى بنام‏«فاطمه از گهواره تا گور» (9) نوشته و كتاب او سه سال پیش در بیروت بچاپ رسیده است،پس از آنكه با چنین مشكلات روبرو گردیده و پس از آنكه گفته‏هاى علماى پیشین را مبنى بر ناممكن بودن حضور اسماء بنت عمیس در این عروسى آورده است.گوید: «راه حل معقول اینست كه بگوئیم اسماء همان اسماء بنت عمیس است،لكن او پس از رفتن به حبشه چند بار به مكه آمده است.و چون مسافران بین این دو نقطه باید تنها عرض دریاى سرخ را به پیمایند این كار چندان مشكل نیست. (10) این مؤلف بزرگوار یك نكته مهم را فراموش كرده است،و آن اینكه وقایع تاریخى تابع فرض و تصور ما نیست.اگر اصولى و یا فقیه هنگام تعارض اخبار تا آنجا كه ممكن باشد به جمع عرفى و یا جمع فقاهتى متوسل مى‏شود،بخاطر این است كه مدلول روایت اثر عملى دارد،یعنى بیان كننده یكى از احكام پنجگانه تكلیفى است و تا آنجا كه ممكن باشد فقیه نباید دست از امارات بردارد. اما چنین جمعى را در داستان‏هاى تاریخى نمى‏توان پذیرفت.و بر فرض كه بپذیریم لا اقل باید سندى داشته باشیم كه اشاراتى و لو با جمال به رفت و آمد مكرر مهاجران مكه به حبشه داشته باشد.ما مى‏دانیم دسته‏اى از مهاجران حبشه پیش از هجرت،به مكه بازگشتند،و آن هنگامى بود كه شنیدند و یا پیش خود تصور كردند،مردم مكه از مخالفت‏خود با پیغمبر دست‏برداشته‏اند. ابن هشام نام یك یك این مهاجران و تیره آنان را نوشته است.در هیچ سندى كوچكترین اشارتى به بازگشت جعفر بن ابى طالب و یا زن او اسماء بنت عمیس نیست. آنگاه اگر امروز مسافرت از حجاز به حبشه از راه پیمودن عرض دریاى سرخ آسان باشد،دلیل نمى‏شود كه هزار و چهار صد سال پیش هم چنین آسان بوده است.كسانى كه از بیم جان و یا آزار جسمانى به كشورى بیگانه پناه بردند مانند بازرگان یا سیاحت پیشه‏اى نبودند كه پیوسته از نقطه‏اى به نقطه دیگر مى‏رود. از اینها گذشته ما سندى از قرن دوم هجرى در دست داریم كه داستان هجرت اسماء بنت عمیس را بتفصیل تمام نوشته است.این سند كتاب نسب قریش نوشته ابو عبد الله مصعب بن عبد الله بن مصعب زبیرى است.كتاب مصعب جنبه تبلیغاتى ندارد.گزارشى دقیق است كه از روى روایتهاى دست اول نوشته شده وى درباره اسماء چنین نویسد: «چون جعفر بن ابى طالب به حبشه رفت زن خود اسماء بنت عمیس را همراه خویش برد اسماء در حبشه،عبد الله،محمد و عون را براى او زاد.چند روز پس از زادن عبد الله براى نجاشى نیز فرزندى زاده شد،كس نزد جعفر فرستاد كه: -پسرت را چه نامیده‏اند؟ -عبد الله! نجاشى فرزند خود را عبد الله نامید،و اسماء شیر دادن او را بعهده گرفت و بدین جهت نزد نجاشى منزلتى یافت،چون جعفر با مسافران دو كشتى عازم بازگشت‏شد،اسماء دختر عمیس و فرزندانش را كه در حبشه زاده بودند،با خود برداشت و به مدینه آمدند و در مدینه بودند تا آنكه جعفر به موته رفت و در آنجا شهید شد. (11) این سند دیرینه‏ترین و در عین حال روشن‏ترین ماخذ درباره اسماء بنت عمیس است و ما مى‏دانیم جعفر بسال هفتم هجرت پس از فتح خیبر بمدینه آمد. نیز داستان هجرت جعفر جزء دومین دسته مهاجران،در سیره ابن هشام (12) و انساب الاشراف بلاذرى آمده است.بلاذرى نویسد: جعفر با زن خود اسماء بنت عمیس جزء دومین دسته بود و در حبشه ماند،ابو طالب در زندگانى خود هزینه او را مى‏فرستاد.سپس با گروهى از مسلمانان پس از فتح خیبر بمدینه بازگشت. (13) پس روایاتى را كه حاضر بودن اسماء را در مكه بهنگام مرگ خدیجه و یا بودن او را در مدینه بشب عروسى فاطمه (علیه السلام) متذكراند،باید مبتنى بر تخلیط حادثه‏ها با یكدیگر و شبیه دانستن نام شخصى با دیگرى دانست.چنین اشتباهات در چنان گزارش ها فراوان دیده مى‏شود. سه روز پس از عروسى بدیدن دخترش مى‏رود.درباره زن و شوهر دعا مى‏كند.دیگر بار فضیلت‏هاى على (علیه السلام) را بر مى‏شمارد و بخانه بر مى‏گردد.اما چنان مى‏نماید كه دورى دختر را، حتى در این مسافت كوتاه نمى‏تواند تحمل كند.سالهاست فاطمه شب و روز در كنارش بوده است.او علاوه بر آنكه دخترش بود،یاد خدیجه را براى او زنده نگاه میداشت.«چه كسى جاى خدیجه را مى‏گیرد؟!روزیكه مردم مرا دروغ‏گو خواندند مرا راستگو دانست.و هنگامى كه همه مرا رها كردند دین خدا را با ایمان و مال خود یارى كرد» (14) مى‏خواست‏یادگار خدیجه پیوسته در كنارش باشد،اما او اكنون همسر على است و باید در خانه او بماند.اگر حجره‏اى نزدیك خانه خود براى آنان آماده كند خاطرش آسوده خواهد بود،اما ممكن است مسلمانان مدینه در زحمت‏بیفتند،سرانجام خواست عروس و داماد را در حجره خود جاى دهد.ولى این كارى دشوار است چه هم اكنون در خانه او دو زن (سوده و عایشه) بسر مى‏برند.حارثة بن نعمان آگاه مى‏شود و نزد پیغمبر مى‏آید: -خانه‏هاى من همه بتو نزدیك است‏خود و هر چه دارم از آن توست.بخدا دوست‏تر دارم كه مالم را بگیرى تا آنرا در دست من باقى بگذارى. -خدا تو را پاداش بدهد. از این روز فاطمه و على به یكى از خانه‏هاى حارثه منتقل میشوند. (15) سالهاى دوم هجرت و اند سال پس از آن براى پیغمبر و مسلمانان،سالهاى سختى بود چه از جهت اوضاع سیاسى و چه از جهت‏شرائط اجتماعى و اقتصادى.روزى كه پیمان مدینه بسته شد (16) ،یهودیان با آنكه از حقوق سیاسى و اجتماعى برخوردار بودند،بعللى كه این كتاب تاب تفصیل آنرا ندارد، (17) دشمنى خود را با پیغمبر آغاز كردند و تا آنجا پیش رفتند كه به حكم قرآن مسلمانان به یكباره رابطه خود را با آنان بریدند.تغییر قبله از مسجد اقصى به خانه كعبه كینه آنانرا با پیغمبر بیشتر كرد.دسته دیگرى نیز در یثرب بسر مى‏بردند كه زیر پوشش مسلمانى بزیان مسلمانان كار میكردند. سركرده آنان عبد الله بن ابى بن ابى سلول بود.این عبد الله پیش از رسیدن پیغمبر به مدینه سوداى حكومت‏شهر را در سر داشت و مقدمات ریاست او را نیز آماده كرده بودند لیكن هجرت پیغمبر از مكه بدانجا او را از این بزرگى محروم ساخت. عبد الله و كسان او بظاهر مسلمان شدند و جانب پیغمبر را گرفتند،لیكن دل آنان با او نبود. بخصوص شخص عبد الله كه هر گاه فرصتى دست مى‏داد ضربتى كارى باسلام و مسلمانان مى‏زد،چنانكه با عقب نشینى در جنگ احد عامل شكست مسلمانان گشت.حادثه رجیع و بئر معونه (18) را نیز كه در آن بیش از چهل تن از زبده مسلمانان به شهادت رسیدند،زبان دشمنان را دراز ساخت.و قبیله‏هاى دنیا طلب خود را بدشمنان اسلام بستند. شرایط اقتصادى نیز دشوار بود،مسلمانان مدینه و انصار تا آنجا كه مى‏توانستند از همراهى با مهاجران دریغ نمى‏كردند،بلكه با همه تنگدستى آنانرا بر خود مقدم میداشتند.اما مگر توان مالى مشتى كشاورز و كاسب خرده پا چه اندازه است؟غنیمت‏هاى جنگى هم رقمى نبود كه نیاز نو مسلمانان را بر طرف كند و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) كه هدایت و ریاست این مردم را بعهده داشت، آنانرا بر خود و خویشاوندان و بستگان خود مقدم مى‏داشت.اگر گشایشى در كار پیدا مى‏شد حق مستمندان مهاجر و انصار بود.این درس را قرآن بدو و خاندانش آموخته است.اگر خدا را دوست مى‏دارند باید لقمه را از گلوى خود ببرند و به گدایان،یتیمان و اسیران بخورانند بى آنكه بر آنان منتى نهند.و بدانند كه این لقمه حق آن مستمندان است.حقى كه خدا براى آنان معین فرموده در مقابل پرداخت این حق نباید چشم پاداش و یا سپاس داشته باشند.پاداش این كار نیك را در جهان دیگر خواهند گرفت.روزیكه همه چهره‏ها ترش و در هم رفته است، چهره آنان شاداب و لبهاى ایشان خندان خواهد بود. (19) مسلم است كه على پسر عموى پیغمبر و فاطمه دختر او در انجام دادن این فرمان سزاوارتر از دیگران بودند.این آیه‏ها در خانه آنان و بر آنان نازل شده است.در اجراى همین دستور اخلاقى بود كه این زن و شوهر بیش از توان انسان معمولى بر خود سخت گرفتند.چهل سال پس از این تاریخ هنگامى كه على دیده از این جهان پر رنج فرو بست و بجوار رحمت پروردگار رفت،با آنكه پنجسال آخر زندگانى را در حكومت‏بر جهان اسلام بسر برده بود،فرزندش حسن (علیه السلام) در نخستین خطبه خود او را چنین ستود:«مردم!دوش مردى بجوار خدا رفت كه از پیشینیان كسى بر او سبقت نگرفت و از پسینیان كسى بپاى او نخواهد رسید.چون پیغمبر او را به ماموریتى مى‏فرستاد جبرئیل از سوى راست و میكائیل از سوى چپ او را نگهبان بودند تا پیروز برگردد.آنچه از او بجا مانده هفتصد درم است‏»این سند نوشته ابن سعد در كتاب الطبقات الكبرى و از قدیم‏ترین اسناد تاریخى و مورد استناد همه تاریخ نویسان است. ابن عبد ربه اندلسى كه در آغاز سده چهارم مرده و كتاب او در پایان سده سوم نوشته شده، مانده از او را سیصد درهم نوشته است (21) . بسیار بى انصافى است كه كسى بگمان خود و یا براى گمراه ساختن مردمان ناآگاه،كتابى بنویسد و بخواهد اسلام را از دیدگاه فلسفه بشناساند آنگاه باتكاء ترجمه‏اى غلط از ماخذى متاخر و چند قرن پس از ابن سعد و ابن عبد ربه،على را سرمایه‏دار زمان خود معرفى كند. این بى انصافان كه براهنمائى اندیشه كوتاه بین مى‏خواهند هر حادثه‏اى را با تاویل‏هاى نادرست و دور از ذهن و منطق علمى،بر دریافت‏هاى غلط خویش منطبق سازند،این رنج مختصر را هم بر خود هموار نمى‏كنند كه نخست همه اسناد را بررسى نمایند آنگاه آنرا طبقه‏بندى كنند و سپس با روشى كه همه تاریخ نویسان بدان آشنا هستند درست را از نادرست جدا سازند.نمى‏توانند یا نمى‏خواهند خدا مى‏داند «و من یضلل الله فماله من هاد» (22) .

پی نوشت ها :
 

1.همگان دیگر كسان را براى خود مى‏خواهند جز تو كه خود را براى دیگر كسان مى‏خواهى. (متنبى.دیوان ص 190 ج 3) .
2.نگاه كنید به نامه امیر المؤمنین على علیه السلام به عثمان بن حنیف (نهج البلاغه ص 50 ج 4) .
3.كشف الغمة ج 1 ص 363.
4.همان كتاب 351.
5.حلیة الاولیاء ج 2 ص 75.
6.رك.ابن هشام ج 1 ص 345 و ابن سعد ج 8 ص 205.
7.ابن هشام ج 3 ص 414.
8.حلیة الاولیاء ج 2 ص 74-75.
9.فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد.
10.ج 2 ص 204.
11.نسب قریش ص 81.
12.ج 1 ص 345.
13.ص 198.
14.بحار ج 43 ص 131 و رك ص 21 این كتاب.
15.ابن سعد،طبقات ج 8 ص 14 و رجوع شود به الاصابة ج 8 ص 158 بخش یك و الاخبار الموفقیات ص 376.
16.رجوع كنید به تحلیلى از تاریخ اسلام،از نویسنده.ص 39-53.
17.رجوع شود به تحلیلى از تاریخ اسلام نوشته مؤلف ص 55.
18.خلاصه حادثه رجیع اینكه نمایندگانى از طائفه كنانه نزد پیغمبر آمدند،و از او خواستند، كسانى را به قبیله آنان بفرستد تا احكام اسلام را بدیشان بیاموزند پیغمبر شش تن از مسلمانان را همراه آنان كرد،ولى آنان در موضعى بنام رجیع بر این شش تن حمله بردند،چهار تن را كشتند و دو تن دیگر را به مشركان مكه تسلیم كردند و آن دو تن در آنجا بكین كشتگان قریش در بدر كشته شدند در حادثه بئر معونه سى و هشت تن نمایندگان پیغمبر به شهادت رسیدند.
19.سورده دهر آیات 8-11.
20.الطبقات ج 3 ص 26.
21.العقد الفرید ج 5 ص 103.
22.الرعد:33.
 

سه شنبه 15/1/1391 - 23:42
اهل بیت

دوران اولیه حیات:
 

او در مكه بدنیا آمد، آن هم در عصرى سخت و دشوار، تنها فرزند خانواده بود زیرا كه خواهرانش پیش از او ازدواج كرده و از خانه رفته بودند و برادرانش نیز همه قبل از او از دنیا رفته و مرده بودند و طبیعى است كه چنین فرزندى جدا مورد علاقه والدین و مورد توجه آنان باشد.رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حق پدرى و معلمى را درباره او نیكو انجام داد و مادرش خدیجه نیز همه برنامه‏هاى حیات را عملاً به او آموزش داده بود. بدین سان تربیت او در دامان وحى است و از سوى بزرگترین مربیان جهان آفرینش بویژه كه در زمینه مساعده او هم در تربیت پذیرى فوق‏العاده بود و این دو در رشد او نقش اساسى داشته و ضمن اینكه خداى را هم بر این رشد و پرورش نظرى عنایت -آمیز بود .او تنها دخترى است كه تلاش تربیتى پدر را به هدر نداد و تنها زنى است كه براساس اصل اسوه‏گیرى از رسول خدا مدل و نمونه شد. او مصداق این كیه قرآن قرار گرفت كه: و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و یكون الرسول علیكم شهیدا[2].رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براى او همان ارزشى را قائل شد كه دیگران در آن عرصه و روزگار براى پسران، و بلكه بیشتر و فراتر. زیرا در نظام تربیتى اسلام كفه ترازو و عنایت و محبت به سوى دختران كمى سنگین‏تر از پسران است، آن هم دخترى چون فاطمه (سلام الله علیها) كه باید مادر امامان و اسوه زنان عالم باشد.او در خانه‏اى پرورش یافت كه آیات قرآن دائماً در حال نزول بود. پس رشد او در حال و هواى وحى بود و تربیت قرآنى درباره او در حال پیاده شدن و اجرا. و این درست در عصرى است كه هنوز اندیشه كفرآمیز زنده به گور كردن دختران در اذهان بود و برخى از دختران زنده به گور مى‏شدند.از سوى دیگر او تنها دخترى است كه در سلسله جلیله نبوت قرار دارد، دخترى كه معصومه است و حامل و ناقل صفات انبیاى الهى از آدم تا خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) - خداى را هم بر این خاندان و این دختر نظر عنایتى بود. و این مجموعه در به ثمر رسیدن فاطمه (سلام الله علیها) فوق‏العاده مؤثر افتاد.

نقش او در خانواده :
 

در ایام حیات خدیجه و رسول الله طبیعى است كه فاطمه (سلام الله علیها) بعنوان تنها فرزند حاضر، مایه گرمى كانون و به تعبیر خود رسول الله مایه روشنى و سرور دلش باشد (فاطمة بهجة قلبى) [3] حركت و رفتار او، جنب و جوش و تلاش او، شیرین زبانیهاى دخترانه و معصومانه او دل پدر و مادر را شادان مى‏ساخت بویژه كه آینده روزگار و نسل او از پیش براى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و خدیجه شناخته شده بود .مى‏دانیم با همه انس و الفتى كه بین زن و شوهر است گاهى واقعه یا جریانى پدید مى‏آید كه شرم حضور زوجین مانع از ذكر آن است در چنان صورت كودكان خردسال واسطه‏هاى خوبى براى اداى رسالتند و فاطمه (سلام الله علیها) در كنار پیامبر و خدیجه ایفاگر چنان نقشى بود و نمونه ایفاى این نقش‏ها از سوى فاطمه (سلام الله علیها) بسیار است و از جمله مورد زیر. خدیجه زنى ثروتمند بود ولى پس از ظهور اسلام بعلت دشوارى‏هاى اقتصادى مسلمین و نیازهاى مالى مردم جدید الاسلام به پیامبر و خاندان او، دست خدیجه از مال دنیا چنان خالى شد كه حتى كفنى براى خود نداشت و در شرح زندگیش گفتیم كه او فاطمه (سلام الله علیها) را واسطه قرار داد كه از پیامبر عباى وحیش را كفن او كند و پیامبر چنان كرد.او در عین خردسالى محرم انس و خلوت خدیجه بود و راز دار مادر - پیام‏هاى او را نیكو مى‏گرفت و نیكو عمل مى‏كرد و دل آن مادر به این دختر خردسال بسیار گرم بود. چه بسیارند مواردى كه خدیجه در تنگناى فكرى و تحمل روانى قرار مى‏گرفت و این دختر خردسال براى او گره گشائى مى‏كرد و با صبر و تحمل به او القاء مى‏نمود و حتى در آلام مصائب او را تسكین مى‏داد.
پس از مرگ خدیجه (سلام الله علیها):
خدیجه از دنیا رفت و این در سال دهم بعثت بود. اینكه این مرگ و جدائى براى این دختر و آن شوهر چه آثارى داشت خود موضوع بحث دیگرى است تأثر فاطمه (سلام الله علیها) از این مرگ بسیار و تحمل پیامبر در این مصیبت زیادتر بود. اما یاد و دیدار فاطمه، یعنى عزیزترین یادگار خدیجه براى پیامبر همه گاه الهام بخش بحساب مى‏آمد.گاهى رسول خدا با دیدار فاطمه (سلام الله علیها) به یاد خدیجه مى‏افتاد و از خود مى‏پرسید چه كسى مى‏تواند جاى خدیجه را پر كند؟ و جز فاطمه (سلام الله علیها) چه كسى مى‏تواند یادآور او باشد؟ همه توجهش در خانه به فاطمه (سلام الله علیها) بود و دلگرمى پیامبر در حین بازگشت از بیرون و ورود به خانه دیدار فاطمه (سلام الله علیها) بود.اما فاطمه (سلام الله علیها) نیز پس از مرگ مادر خود را وقف پدر كرده و همه كاره خانواده شده بود و همراز او شد و هم سخن پدر. او را در همه احوال نزد پیامبر مى‏دیدى، حتى پس از ازدواج، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از مرگ خدیجه و مخصوصاً در دوران زندگى در مدینه ازدواجهاى متعدد داشت ولى هیچگاه از كمك فاطمه (سلام الله علیها) بى نیازنبود و از ارتباط و انس با او احساس بى نیازى نمى‏كرد .او در تنگناها براى رفع موانع، در رهیابى‏ها براى حل مشكل، در بیمارى‏ها و مجروح بودن پدر براى پرستارى و زخم بندى او، در زندگى خصوصى براى سر و سامان دادن زندگى و در نیازمندى‏ها براى عرضه خدمت همه گاه در كنار پیامبر بود. و این همراهى و تلاش تا لحظه مرگ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ادامه یافت .
محبت به پدر :
دوستى و محتبت فاطمه (سلام الله علیها) به پدرش زبان زد بود و این محبت در حدى بس فراتر از حد رابطه دخترى با پدر خویش است او پیامبر را از دیدى بچشم پدرى مى‏نگریست و از دیدى بس عمیق‏تر به چشم یك مراد و یك پیشوا و عقلاً این جنبه از او قوى‏تر بود زیرا او قدر مقام و رتبت پدر و آبرومندى و رسالت الهى او را بیش از دیگران مى‏شناسد.چهره عاطفى او نسبت به پدر از سوئى دخترانه است و ما مى‏دانیم كه دختران را به پدر عنایتى بیشتر از پسران است و از سوئى دیگر محبت او رنگ مادرانه داشت تا حدى كه با دستهاى كوچكش چون مادرى مهربان پدر را نوازش مى‏كرد.با پدر هم خانه است و اوقات فراغت پدر با اوست ولى كمك كار او، یار و غم خوار او، حامى اوست، از او دلجوئى دارد، ایمان به مكتب پدر، و اعتقاد به رسالت او سبب مى‏شود كه این محبت و عاطفه رنگ و بوى الهى مى‏گیرد و او را بیش از پیش مرید پدر سازد.پس از ازدواج كه طبعاً فاصله‏اى بین او و پدر افتاد، تحمل جدائى بر او گران بود. على و فاطمه (سلام الله علیها) در خانه‏اى زندگى مى‏كردند كه كمى از خانه پیامبر دور بود این دورى براى فاطمه (سلام الله علیها) و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دشوار بود. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روزى به او فرمود قصد دارم ترا نزدیك خودم منتقل سازم. سپس با حارثة بن نعمان مذاكره كرد و فاطمه (سلام الله علیها) را به خانه او كه نزدیك خانه پیامبر بود منتقل ساخت. [4]
مادر پدر :
در انس و رابطه عاطفیش با پدر كار به جائى رسید كه او را مادر پدر مى‏خواندند. (ام ابیها) او مى‏دید كه در مسجد الحرام بدستور ابوجهل فضولات را بر دوش او مى‏ریختند. دوید و خود را به پدر رساند و با دستهاى كوچك خود آن را پاك كرد. [5]او گاهى مى‏دید كه دشمن به سوى پدرش سنگ مى‏پراند. او مى‏كوشید، در مواردى، حتى با حائل گردانیدن خود جلوى صدمه و آسیب را بگیرد و این نكته‏اى است كه بارها اتفاق مى‏افتاد و در آنگاه كه دستش از كمك به پدر خالى مى‏ماند و جلوگیرى از آزار را نمى‏توانست، معصومانه مى‏گریست و این نهایت علاقه او را به پدر نشان مى‏دهد.رفتارش با پدر رفتارى نوازشگرانه و مادرانه بود. گاهى گرد و غبار از سر و رویش پاك مى‏كرد وطبیعى است كه دخترى اینچنین، بیش از پیش محبوب پدر باشد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را دوست مى‏داشت و بخاطر چنین صفایش اورا دوست‏تر مى‏داشت.به هنگامى كه آیه و ازواجكم امهاتكم آمد و زنان پیامبر لقب ام المومنین یافتند پیامبر به فاطمه (سلام الله علیها) فرمود اگر آنهامادر مومنین شدند تو مادر منى. برخى از روایات ما گویند كه لقب ام ابیها براى فاطمه (سلام الله علیها) در این رابطه بود [6] گو اینكه استحسان‏هاى دیگرى هم در این رابطه وجود دارد.
همگامى با پدر :
فاطمه (سلام الله علیها) در تمام مدت زندگى با پدر همگام بود. در كوچه‏ها، خیابان‏ها، در مسجد الحرام، با پاى كوچك خود پدر را همراهى مى‏كرد. او استهزاء مردم را نسبت به پدر تماشا مى‏كرد و زخم زبان‏ها را مى‏شنید و آزار و اذیت‏ها را مى‏دید، تا حد توان از او دفاع مى‏كرد و آن جا كه توان دفاعى نبود جز اشك‏ریزى چاره‏اى نداشت .او در كشیدن بار رسالت پدر سهمى داشت، مى‏كوشید زمینه را برا راحت و آرامش او فراهم كند تا او وظیفه رسالت را بوجهى نیكو انجام دهد. آن روز كه اسلام در حال شكل‏گیرى بود، او سنگر به سنگر، در طریق كار و تلاش پدر، كار و كوشش داشت .او هم چنین در گرسنگى‏ها، تشنگى‏ها، فقر و نادارى‏ها، تحمل رنجها و سختى‏ها با پدر همراه بود و چه بسیار بودند دشوارى‏هائى كه براى پیامبر پدید مى‏آمد ولى شدت و رنج آن خود به خود بر فاطمه (سلام الله علیها) كوچك هم وارد مى‏شد. تنها پرستارى پدرى كه آزار مشركان او را زخمى و فرسوده مى‏كرد كارى كوچك و آسان نبود. مگر یك دختر كوچك تا چه حد مى‏تواند متحمل باشد.
در تحكیم انقلاب اسلامى:
فاطمه (سلام الله علیها) در تحكیم انقلاب اسلامى و رشد و گسترش آن نقش مهم و ارزنده‏اى داشت، چه در دوران قبل از هجرت و چه در دوران پس از آن. اقدامات حمایتى او از پیامبر، همگامى و همرزمى او با على، تلاش‏هاى مقاومتى و هشدار دهنده‏اش پس از وفات پیامبر بحدى بود كه امیرالمؤمنین على (علیه السلام) او را یكى از دو ركن مهم در حیات اسلامى معرفى مى‏كند.على (علیه السلام) در سخنان خود پس از وفات فاطمه (سلام الله علیها) فرمود اوست، همان ركن دومى كه امروز از دست دادم، پیامبر ركن اول حیات بود و فاطمه (سلام الله علیها) ركن دوم، [7] و این واقعیتى است كه مطالعه در تاریخ و حیات فاطمه (سلام الله علیها) آن را به صورتى روشن نشان مى‏دهد .ما تنها ذكرى از مقاومت فاطمه (سلام الله علیها) و كتك خوردن او را مى‏شنویم. اما شاید كمتر آگاه باشیم كه حركت فاطمه (سلام الله علیها) در احقاق حق با چه دشوارى‏هائى همراه باشد و چه عذاب وجدانى را براى خلفاى حال و آینده او پدید آورد. و چه استخوان گلوگیرى براى او شد. تنها در داستان فدك مسأله بحدى مهم است كه 150 سال بعد هارون، امام موسى بن جعفر (علیه السلام) را مى‏طلبد كه بیاید و فدك را پس بگیرد. و شما مى‏دانید امام نسل پنجم فاطمه (سلام الله علیها) است. و مى‏دانیم امروز هم پرونده طرح شده فاطمه (سلام الله علیها) گشوده و سندى براى محكومیت شان در نتیجه ناحقى‏شان در خلافت و رهبرى در اسلام است .
در جنگهاى اسلامى :
فاطمه (سلام الله علیها) زن است اما در برخى از جنگهاى اسلامى بهمراه پدر حضور داشت و به زخم‏بندى مجروحان و اصلاح ابزار جنگى مى‏پرداخت. به هنگامى كه شایعه شهادت پیامبر در احد پیچید و در مدینه هم نشر یافت فاطمه (سلام الله علیها) به همراهى عده‏اى از زنان خود را به صحنه رساند. پدر را زخمین یافت، گریان شد و دست در گردن او انداخت، خون زخمش را شست و زخم او را بست. [8]آنگاه بالاى سر مجروحان دیگر رفتند، زخم آنها را بستند و مرهم نهادند و سپس به صورت جمعى بر سر نعش حمزه سیدالشهداء رفتند و به عزادارى پرداختند. [9] این كار فاطمه (سلام الله علیها) بعدها نیز ادامه یافت، هم درباره پدر و هم درباره شوهر.تاریخ مى‏نویسد در جنگهاى اسلامى كه على مجروح مى‏شد این فاطمه (سلام الله علیها) بود كه زخم‏هاى على را مى‏شست، مرهم مى‏نهاد و آن را مى‏بست - و یا این فاطمه (سلام الله علیها) بود كه شمشیر خون آلود على را مى‏شست، و آن را براى جنگ و مبارزه‏اى دیگر آماده مى‏كردو چنین اقدامى از یك زن عجیب است. البته نه براى فاطمه (سلام الله علیها) كه عقلش بر احساسش غالب است و همه كار و تلاشش در راه خدا و براى خداست و حب و بغض او در این مسیر است .
در خطاب به پدر :
او طبق روالى كه در هر جامعه وجود دارد پدر خود را پدر، بابا و یا با عباراتى از این قبیل مى‏نامید و البته حق هم همان بود تا اینكه آیه شریفه لا تجعلوا دعا الرسول كدعاء بعضكم بعضا[10] نازل شد این آیه خطاب به مردم است و به آنها هشدار مى‏دهد كه پیامبر را به همان نامى كه بین مردم معروف است ننامند، آنچنان نباشد كه گوئى فردى فردى دیگر را به اسم و رسم صدا مى‏زند، عنوان رسول الله را برگزینند و در خطاب به پیامبر او را رسول الله بنامند .فاطمه (سلام الله علیها) گوید من از دستور خدا ترسیدم كه از این پس پدرم را پدر صدا كنم. تصمیم گرفتم او را رسول الله خطاب كنم و دو سه بار این كار را انجام دادم و پیامبر فرمود، فاطمه جان، تو از منى و من از توأم، تو مرا پدر صدا كن كه مرا خوشتر مى‏آید. انت قولى یا ابه، فانهااحیى للقلب و ارضى للرب [11].
علاقه پدر به او :
محبت و علاقه فاطمه (سلام الله علیها) و پدر دو طرف بود. رسول خدا هم او را شدیداً دوست مى‏داشت وكلمات و عباراتى كه درباره او بكار مى‏برد حكایت از این علاقه دارد. تاریخ فریقین پر است از این گوه كلمات كه ذیلاً ذكر مى‏شود: - فاطمة بضعة منى [12]فاطمه (سلام الله علیها) پاره تن من است .- هى نور عینى [13]فاطمه (سلام الله علیها) نور چشم من است .- فاطمة ثمره فوأدى [14]فاطمه (سلام الله علیها)میوه دل من است .- فاطمة روحى اللتى بین جنبى [15]فاطمه (سلام الله علیها)روح و جان من است .- و هى قلبى [16]فاطمه (سلام الله علیها) دل و قلب من است .- گاهى در جنبه محبت به او رفتار خلاف با فاطمه (سلام الله علیها) را زشت مى‏شمرد مثلاً مى‏فرمود هر كه او را غضبناك كند مرا بغضب آورده است. (فمن اغضبها اغضبنى [17]) - هر كه او را اذیت كند مرا اذیت كرده (فمن آذاها فقد آذانى [18]) آزار كننده فاطمه (سلام الله علیها) آزار رسان به پیامبر و مورد لعنت خداست [19] - هر كه فاطمه (سلام الله علیها) را شاد كند مرا شاد كرده هر كه فاطمه (سلام الله علیها) را نگران كند مرا نگران كرده - و یبسطنى ما یبسطها و یریبنى ما رابها و...نمونه این روایات فراوانند.
نمونه عملى این محبت :
امام صادق (علیه السلام) فرماید كان النّبى لا ینام لیلة حتى یقبل فاطمه (سلام الله علیها) [20] رسول خدا هیچ شبى به خواب نمى‏رفت جز اینكه نحست فاطمه (سلام الله علیها) را ببوسد. و یااین سخن معروف را همه مى‏دانیم كه وقتى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به سفر مى‏رفت، فاطمه (سلام الله علیها) آخرین كسى بود كه پیامبر با او خداحافظى مى‏كرد و وقتى كه از سفر بر مى‏گشت فاطمه (سلام الله علیها) نخستین كسى بود كه پیامبر با او دیدار مى‏نمود. [21]نمونه‏هاى ابراز علاقه پیامبر به فاطمه (سلام الله علیها) در كتب مختلفى ذكر شده‏اند كه نویسندگان آنها اغلب از اهل سنت و جماعت هستند مثل نسائى در خصایص خود (ص 35) بخارى در صحیح خود (ج 2 ص 60) مسلم در صحیح خود (ج 2 ص 339) و...مطالعه در روش و طرز برخورد پیامبر با فاطمه (سلام الله علیها) نشان مى‏دهد كه رسول خدا در پى یافتن كلمات و عباراتى بود كه درجه واقعى محبت او را به فاطمه (سلام الله علیها) نشان دهد، كلماتى كه حجت‏آور براى خصم باشد و موقعیت فاطمه (سلام الله علیها) را تحكیم بخشد و به قول وفعل فاطمه (سلام الله علیها) سندیت دهد تا در آینده وسیله‏اى براى اثبات حقانیت او باشد .
احترام به فاطمه (سلام الله علیها) :
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) براى فاطمه (سلام الله علیها) حرمتى بسیار قائل بودند. شنیدید كه دست فاطمه (سلام الله علیها) را مى‏بوسید و مى‏فرمود از فاطمه (سلام الله علیها) بوى بهشت مى‏شنوم و این نهایت احترام پیامبر را به فاطمه (سلام الله علیها) نشان مى‏دهد و البته فاطمه (سلام الله علیها) چنان عمل مى‏كرد كه در شأن چنین حرمت گذارى قرار مى‏گرفت و این از دیدى مى‏تواند امرى طبیعى باشد و هم رسول خدا به احترام ورودش از جاى بر مى‏خاست و او را در كنار خود مى‏نشاند، به هنگام داخل شدن در خانه از او استقبال مى‏كرد و به هنگام خروج از خانه او را بدرقه مى‏نمود و این سخن عایشه است كه گفته بود: هیچ زنى به اندازه فاطمه (سلام الله علیها) نزد پیامبر عزیزتر و محترم‏تر نبود. [22]پیامبر در برخوردها با فاطمه (سلام الله علیها)و یا به هنگام ورودش براو سلام مى‏كرد و به او خوشامد و مرحبا مى‏گفت [23] درباره او دعا مى‏كرد و درباره ذریه و همسر او نیز دعاهائى داشت و این رفتار یكباره‏اى پیامبر نبود كه امرى بود بطور مكرر انجام مى‏شد - بگونه‏اى كه هیچگاه رسول خدا را نمى‏یافتى كه مشیى خلاف آن داشته باشد . تازه سه روز از عروسى فاطمه (سلام الله علیها) مى‏گذشت كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جدائى او را تحمل نتوانست كرد. به دیدن فاطمه (سلام الله علیها) رفت، در كنار او و على (علیه السلام) نشست. احوال شان را پرسید با آنها حرف زد، زن و شوهر رادعا كرد، فضیلت آنها را براى‏شان برشمرد و برخاست و بخانه برگشت .گفتیم كه او دخترش را مى‏بوسید و این كار موجب تعجب عایشه بود و روزى پرسید با اینكه فاطمه (سلام الله علیها) بزرگ شده و شوهر دارد او را مى‏بوسى؟ پیامبر فرمود اگر مى‏دانستى چرا فاطمه (سلام الله علیها) را دوست دارم تعجب تو نسبت به او زیادتر مى‏شد. آرى من هر وقت مشتاق بهشت مى‏شوم فاطمه (سلام الله علیها) را مى‏بوسم من از فاطمه (سلام الله علیها)بوى بهشت را مى‏شنوم.
رمز و راز محبت :
گفتیم كه این محبت تا سر حد شیفتگى است ود اراى رنگ عاطفى تنها و یا رنگ رابطه پدر با دختر نیست كه عامل معنوى و الهى در آن كاملاً بچشم مى‏خورد. رنگ وارث بودن و حامل رسالت بودن پیامبر هم در آن وجود دارد. فاطمه (سلام الله علیها) وارث انبیاء و حامل آثار رسالت الهى است، خدمات و زحمات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را مثمر ثمر مى‏سازد و نیز ذریه طیبه او، هم چنین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به فاطمه (سلام الله علیها) محبت دارد از آن بابت كه او بنده كامل خداوند است، عابده و زاهده است و نمونه عالى مكتب اوست و الگوى یك زن كامل و اسلامى، مؤمنه‏اى راستین در آئین اوست و این خود موجب پیوندى معنوى است نه تنها براى فاطمه (سلام الله علیها) كه گاهى سلمان هم اهل البیت مى‏شود. (السلمان منا اهل البیت).پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حق دارد كه به او علاقه بسیار داشته باشد. كدام مؤمن به اسلام چون فاطمه (سلام الله علیها) مى‏تواند باشد؟ و كدام مؤمن است كه در راه دفاع از اسلام و اثبات حقانیت پیامبر و خلیفه‏اش حاضر باشد كتك بخورد؟ ضربه تازیانه را بر بازو تحمل كند؟ سیلى بخورد؟ فرزند سقط كند؟ و آگاهانه و با بصیرت به استقبال این صدمه‏ها برود؟در پاسخ كسى كه به پیامبر گفته بود تو با هیچ یك از دختران خود چون فاطمه (سلام الله علیها) محبت و رأفت نداشتى فرمود تو حق دارى كه راز آن را ندانى چون فاطمه (سلام الله علیها) را نمى‏شناسى - فاطمه (سلام الله علیها) كارى خلاف رضاى خدا انجام نمى‏دهد... در جاى دیگر فرمود كه فاطمه (سلام الله علیها) سرمایه‏گذارى‏هاى مرا به ثمر مى‏رساند، تحمل زجرهاى من را به نتیجه منجر مى‏سازد، او عامل بقاى دین من است، سبب حفظ نظام و سنّت من است و...
فاطمه (سلام الله علیها) و مرگ پدر:
فاطمه (سلام الله علیها) شبى پس از حجة الوداع پیامبر را در خواب دید كه قرآن در دست دارد و سر گرم خواندن است ولى ناگهان قرآن از دستش فرو افتاده و مفقود شده بود وحشت‏زده از خواب جست و آن را براى پدر نقل كرد. پیامبر فرمود دخترم من آن قرآنم كه به همین زودى از نظرها ناپدید خواهم شد و فاطمه (سلام الله علیها) گریست. [24]پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از ستمى كه پس از مرگ او بر فاطمه (سلام الله علیها) خواهد رفت برایش شرح داد - فاطمه (سلام الله علیها) گریه كرد و پیامبر هم گریست. آنگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را دلدارى داد كه دخترم گریه نكن. فاطمه (سلام الله علیها) گفت من از آنچه كه بر من وارد خواهد شد نمى‏گریم، بلكه از فراق تو مى‏گریم، پیامبر فرمود ترا بشارت مى‏دهم در سرعت الحاق تو به من [25] و فاطمه (سلام الله علیها) آرام شد.نمونه این سخن بصورت دیگرى نیز از عایشه نقل شده است. او مى‏گوید: - ان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دعا ابنته فاطمة - فسار فبكت ثم سارها فضحكت - رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترش فاطمه (سلام الله علیها) را به نزدیك خواند - سر در گوشش نهاد وسخنى گفت و فاطمه (سلام الله علیها) گریست - سپس بار دیگر سر در گوش او نهاد و سخنى گفت و فاطمه (سلام الله علیها) خندید.قلت لفاطمة ما هذا الذى سارك به رسول الله فبكیت ثم سار فضحكت؟ عایشه گوید از فاطمه (سلام الله علیها) پرسیدم پیامبر كه سر در گوش تو نهاد و گریستى و سپس سر در گوش تو نهاد و خندیدى علت چه بود ؟فقالت علیها السلام اخبرنى بموته فبكیت - ثم سارنى فاخبرنى انى اول من یتبعه فضحكت - فاطمه (سلام الله علیها) فرمود در بار اول پیامبر خبر مرگش را به من داد و من گریستم - و سپس خبر داد من نخستین كسى هستم كه بدنبالش روان خواهم شد و به عالم بقا خواهم شتافت و من خندان شدم (چون در خبر مرگش لقاى پدر است خرسند مى‏شود).آن‏ها نمونه علاقه پدر به دخترش بودند و این هم پاسخ علاقه دخترى به پدرش. سخن از مرگ است ولى چون در آن خبروصل است خوشحال مى‏شود و مى‏خندد و این حكایت از آن دارد كه پیوند معنوى فاطمه (صلی الله علیه و آله و سلم) و پدر ریشه در جان او دارد و گرنه این خلاف عادت و طبیعت است كه كسى در خبر مرگ خویش خوشدل باشد.
آثار ناشى از مرگ پدر :
به هر صورت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت و فاطمه (سلام الله علیها) با ماتم‏ها مواجه شد - نه یك ماتم بلكه چند ماتم - ماتم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه براى او اعظم المصایب بود، ماتم از میان رفتن حق على (علیه السلام) كه فاجعه‏اى در اسلام بشمار مى‏آمد، ماتم جهل و غفلت مردم از ضایع شدن حقوق خود و جامعه انسانى‏شان، ماتم وارد آمدن صدمه بر بدن او بخاطر زورگوئى آن فرد نابكار، ماتم غربت اسلام كه براى روح فاطمه (سلام الله علیها) موجب آزارى شدید بود و...این مجموعه سبب شدند كه او پس از رحلت پدر نتواند بیش از سه ماه دوام آورد ومنتظر حصول وعده پیامبر در الحاق به او باشد. جریانات پشت پرده پس از مرگ پیامبر علنى شدند و طبیعى است فاطمه (سلام الله علیها) را بعلت بینش قوى‏تر غم و رنج سنگین‏تر باشد. بویژه كه ببیند عده‏اى به اسم دین فریبكارى كنند و زحمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر باد دهند.
فاطمه (سلام الله علیها) در صدمه این امور دچار اشك و آه و ناله گشت. وضع او همانند وضع كسى شد كه از معشوق خود دور افتد و در عین حال صدمات و لطمات وارده بر اسلام دل او را بلرزانند و بدانگونه كه توصیف كرده‏اند پیش بینى پیامبر در اشك ریزى فاطمه (سلام الله علیها) در بیت‏الاحزان محقق شد و او قرین و همدم اشك‏ها شد.گویند پیامبر روزى در حال مگر چنان گریست كه محاسنش از اشك‏تر شد، از او علت گریه را پرسیدند فرمود: ابكى لذریتى و ما تصنع بهم شرار امتى من بعدى كأنّى بفاطمة بنتى و قد ظلمت بعدى و هى تنادى یا ابتاه فلا یعنیها احد من امتى [26] براى نسل و ذریه‏ام مى‏گریم كه شروران امتم بعد از من با آنها چه‏ها خواهند كرد، گوئى فاطمه (سلام الله علیها) را مى‏بینم كه مظلوم واقع شده و فریاد یا ابتاه او بلند است و احدى از امتم او را یارى نمى‏كند...
اذان بلال :
جلوه‏اى دیگر از رابطه محبت‏آمیز او رابا پدر در واقعه پس از مرگ پیامبر مى‏بینیم آن هم به هنگام اذان گفتن بلال - مى‏دانیم بلال پس از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در صف مخالفان سقیفه قرار گرفت و بعنوان اعتراض ترك اذان گفت و از مدینه خارج شد. روزى به مدینه برگشت و درب خانه على (علیه السلام) را آتش زده و فاطمه (سلام الله علیها) را در بستر یافت و از این ماجرا شدیداً متعجب گشت و علت را پرسید. و ماجرا را به او خبر دادند و طبیعى است كه شنیدن این واقعه دل او را بلرزاند و او را متأثرتر سازد.ظاهراً فاطمه (سلام الله علیها) پیامش داد كه دوست دارد صداى اذان او را بشنود، بدینوسیله خاطره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تجدید كرده و خود را آرامش بخشد بلال به مسجد رفت و اذان گفت. وقتى به نام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید حسنین (علیه السلام) دویدند كه بلال بس كن، مادر ما از شنیدن نام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مدهوش گردیده است و بلال مجدداً ترك اذان گفت ولى این بار بخاطر جلوگیرى از آزار دل فاطمه (سلام الله علیها) و احیاى غم و درد او، و اى كاش خصم فاطمه (سلام الله علیها) به این میزان حمیت و انسانیت داشت .
بر سر مزار پدر :
فضه گوید او روزى بر سر مزار پدر رفت و مشتى از خاك برداشت و استشمامش كرد و چنین فرمود: بر آنكس كه خاك مزار رسول خدا را استشمام كند حق است كه در طول زمان از بوى عطر و عود بى‏نیاز گردد. مصائبى بر من وارد شدند كه اگر بر روزگاران وارد مى‏شدند آنرا به شب بدل مى‏ساختند (حقیق على من شمّ تربة احمد ان لا یشمّ مدى الزمان غوالیا صبت على مصائب لو انهاصبت على الایام صرن لیالیاً).بر سر مزار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شكوه از دو نان كرد و از فراق سخن گفت و متذكر آن شد كه تنها و حیران است، فریادش در گلو شكسته و قدرت و توانش به پایان آمد، حزن او بسیار است، شوقش به دیدار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بى‏پایان. [27] او در شرایطى بود كه غم و اندوه او را از درون مى‏خوردند و كثرت تأثرات به ههمراه مرارت‏ها و صدمات جسمانى زمینه را براى مرگ زودرس او فراهم ساختند آرى، فاطمه (سلام الله علیها) از دنیا رفت در حالیكه جوان بود .

فاطمه و همسر :
 

ازدواج در اسلام:
ازدواج امرى محبوب و نوعى تن دادن به سنت آفرینش است. نظام آفرینش براساس زوجیت است منفرد ماندن نوعى دور ماندن از این نظام است. بدون ازدواج وصول به كمال مقدر میسر نیست آدمى اگر علامه زمان باشد و دائماً در مسیر رشد و تحول، مادام كه ازدواج نكرده است كامل نیست .چه بسیارند اهداف و مقاصد عالیه‏اى كه تنها در سایه‏ازدواج میسر مى‏شوند مثل آرامش و سكون كه براى تصمیم‏گیرى‏هاى معقول آدمى نقشى اساسى ایفا مى‏كنند و یا تولید نسل كه در سایه آن با حفظ شرایط زمین خدا پر بار مى‏گردد. و بر اثر آن عبادت‏ها رشد و كمال مى‏یابند و عمل آدمى در عبادت، او را در ردیف قدیسین و مقربان قرار مى‏دهد كه دو ركعت نماز متاهل از 70 ركعت نماز افراد مجرد برتر است و بالاتر. [28]آنچه كه در ازدواج مهم است وصول به حیات مشتركى است كه در آن رنگ و بوى انسانیت باشد و الحق موجبات رشد و تكامل آدمى را براى او میسر سازد. و گرنه ازدواجى كه موجب دغدغه خاطر گردد به زحمتش نمى‏ارزند. اگر در بحث مربوط به فاطمه (سلام الله علیها) سخن از ازدواج است از آن نوعى است كه در آن رشد و كمال، همدلى و انس بچشم مى‏خورد و آگاهى از كیفیت و رمز و رازش مى‏تواند درس‏آموز باشد.
ازدواج فاطمه (سلام الله علیها) :
او ازدواجى دارد آگاهانه و هدفدار، گزینش شده و اندیشیده كه بنایش استوار است بر اتكاى به صفات انسانى و اخلاقى و ایمان، مرد و زن همتاى هم و یا به زبان عادى و جارى همسرند، یعنى همشأن و هم رتبه، چیزى كه در اسلام از آن به كفویت و همتائى یاد شده است .فاطمه (سلام الله علیها) تن به ازدواجى مى‏دهد كه حاصل آن رشد و كمال باشد نه سقوط و انحطاط و افت كردن، ازدواجى را طلبید و پذیرفت كه او را در نیل به اهداف انسانى او كمك رساند، و پایه‏هاى ستبر ایمان و عقیده‏شان را استوارتر سازد. در آن ارضاى هوس زرق و برق مادیت نبود و یا دستیابى به جلال و جبروت ظاهر مطرح نبود.فاطمه (سلام الله علیها) ازدواجى كرد كه داراى بار تقوا باشد، اگر چه از نظر مادیت در سطحى نازل و حتى فروتر از حد معمول است. او به دختران درس داد كه در ازدواج به دنبال معیارهائى بروند كه زندگى سازند، نه اسم و رسم آفرین. در انتخاب همسر شرافت و ایمان و تقوا را مد نظر قرار دهند، نه دارائى و ثروت مكنت را، كه اگر فاطمه (سلام الله علیها) آن را مى‏خواست برایش از هر جهت آمده و میسر بود، و ما در همین بحث به آنها اشاره خواهیم داشت .
سن ازدواج او :
بد نیست نخست در این مورد هم اشاره‏اى داشته باشیم كه مسأله‏اى بحث‏انگیز است. آنچه كه در عرف و در بین عامه مردم شایع است و حتى گروهى از مورخان شیعه بدان اشاره دارند این است كه او در حین ازدواج 10 سال اول عمر را به پایان برده بود. امكان وقوع چنین امرى محال و حتى داراى استبعاد عقلى هم نیست. زیرا از نظر اسلام شرط ازدواج از یك سو رسیدن به مرحله بلوغ شرعى (پایان 9 سال قمرى) و از سوى دیگر وصول به مرحله رشد است و این هر دو در فاطمه (سلام الله علیها) وجود و حضور داشته‏اند.اما مورخان دیگر سنین دیگرى را هم براى تاریخ و سن ازدواج فاطمه (سلام الله علیها) ذكر كرده‏اند. از جمله ابوالفرج اصفهانى در كتاب خود سن فاطمه (سلام الله علیها) را در ازدواج 18 سال ذكر كرده و ابن حجر هم در كتاب الاصابه همین سن را براى فاطمه (سلام الله علیها) مطرح نموده است .صاحب كتاب الاستیعاب سن فاطمه (سلام الله علیها) را در حین ازدواج حدود 15 سال و نیم ذكر كرده كه در آن زمان از سن مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) 21 سال و 5 ماه گذشته بود. مرحوم آیة الله محسن امین سن فاطمه (سلام الله علیها) را چهارده سال ذكر نموده و دیگران هم حدود 17 سال و كمتر را گفته‏اند. طوسى در مصباح المتهجد 13 سال نوشته (ص 561) ولى به نظر مى‏رسد كه با توجه به سخنان بزرگان تشیع مثل مرحوم شیخ مفید و دیگران بتوانیم سند 14 - 16 سال را بپذیریم كه هم به سند نزدیكتر است و هم از نظر رشد به عقل و اندیشه و صواب، كه در همه حال خدا داناتر است و غرض از این سخن آن بود كه پاره‏اى از استبعادهاى ذهنى را مخصوصاً در مسأله حمل و زاد و ولد طرد كنیم .
خواستگاران فاطمه (سلام الله علیها):
ازدواج فاطمه (سلام الله علیها) در مدینه صورت گرفت، مدینه در آن روزگار پایتخت حكومت اسلام و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حاكم آن و در اوج قدرت و امكان بود چهره‏اى بود شناخت شده و مورد اعتقاد مردم و طبیعى است كه در چنان صورتى علقه مردم را به داشتن پیوند با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) لااقل براى دستیابى به قدرت و آبرو بسیار باشد و خواستگاران ازدواج با فاطمه (سلام الله علیها) متعدد، بویژه كه دو دختر قبلى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم همسر مردانى سرشناس بودند. دو پسر ابولهب داماد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند و دو دختر پس از جدائى و رهائى‏شان از آنان یكى پس از دیگرى با عثمان مرد مالدار و ثروتمند قریش ازدواج كرده بودند.ابوبكر و عمر، هر كدام جداگانه خواهان فاطمه (سلام الله علیها) شدند و خواست خود را با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان نهادند. [29] عثمان هم از سوئى دیگر این درخواست را كرده بود و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود در این راه منتظر حكم خداوند است و بدین سان آنها را از ازدواج با فاطمه (سلام الله علیها) مأیوس ساخت عبدالرحمن عوف كه از ثروتمندان به نام بود مدعى شد كه اگر فاطمه (سلام الله علیها) را به من تزویج كنند یكصد شتر كه بارشان كتان مصرى باشد، با خانه‏اى ببهاى 10 هزار دینار مهریه او خواهد كرد و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روزى مشتى سنگریزه از زمین برداشت و به سوى آنان پرتاب كرد كه شما فكر مى‏كنید من برده ثروتم؟ كسى كه بتواند سنگریزه را مروارید كند این ثروت‏ها براى او مهم نیستند من یقدر على هذا لایهمه كثرة المهر [30].در پاسخ بسیارى از آنان مى‏فرمود: فاطمه (سلام الله علیها) هنوز كوچك است، من منتظر قضاى الهى هستم [31]، من منتظر وحى هستم، [32] و مسأله ازدواج فاطمه (سلام الله علیها) را به مقام ربوبى ارتباط داد [33] یعنى كه خداى باید اجازه فرماید.
زمینه ازدواج :
در خواست‏هاى ازدواج براى فاطمه (سلام الله علیها) مكرر شدند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم چنانه از پاسخ مثبت خوددارى كرده و منتظر فرمان خدا بود. روزى سعد بن معاذ به على (علیه السلام) گفته بود: به خدا سوگند مى‏بینم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه (سلام الله علیها) را تنها براى همسرى تو برگزیده است. و این فكرى است كه در بین صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم اشاعه یافته بود وبدان سان او را به خواستگارى فاطمه (سلام الله علیها) تشجیع كرد.حق این است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مى‏دانست كسى همشأن و هم سنگر او نیست و على (علیه السلام) تنها كفو فاطمه (سلام الله علیها) است. ولى روال كار را از دست نداد و خواستگاران را كمافى السابق مى‏پذیرفت و محترمانه مى‏فرمود كه در این كار منتظر حكم خداوند است و او باید دستور دهد تا زمانى كه قضاى الهى در این راه محقق گردد.البته خانواده على (علیه السلام) هم با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیگانه نبودند و على (علیه السلام) كسى بود كه در خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بزرگ شده و در آنجا رشد یافته بود البته روزگارى هم در گذشته بود كه خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه ابوطالب زندگى مى‏كرد. و امر سرپرستى او به عهده عمویش بود. بدین‏سان علاوه بر خویشاوندى نزدیك فاطمه (سلام الله علیها) و على (علیه السلام) (پسر عمو و دختر عمو) رابطه انس هم بین دو خانواده برقرار بود و از آن گذشته، هم على (علیه السلام) و هم فاطمه (سلام الله علیها) این ویژگى را داشتندكه دست پرورده پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند و مخصوصاً على (علیه السلام) امین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. على (علیه السلام) كسى است كه در شب هجرت بجاى او خوابیده و پس ازهجرت فاطمه‏ها را (فاطمه مادر على (علیه السلام)، فاطمه (سلام الله علیها) دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)،...) را به مدینه انتقال داده بود. غرض اینكه با آن سابقه آشنائى باز هم على (علیه السلام) مراقب بود كه بى حساب قدم پیش نگذارد و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم بى‏اذن خدا اقدامى نكرد.
خواستگارى :
سرانجام على (علیه السلام) مصمم به خواستگارى از فاطمه (سلام الله علیها) شد. و براى این خواستگارى وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند (امرى كه در اسلام مستحب است) لباس بر تن كرد و كفش پوشید و به خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت و در زد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه ام سلمه بود فرمود در را باز كنید، كسى است كه خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را دوست مى‏دارند. در را باز كردند.على (علیه السلام) وارد شد و روبروى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دو زانو نشست سر به زیر انداخت و چشم‏ها را به زمین دوخت و ساكت ماند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به على (علیه السلام) كرد چه كارى دارى؟ على (علیه السلام) گفت به خاطر حاجتى آمدم و از بیان آن شرم دارم و عرض كرد كه كرامت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من اجازه مى‏دهد كه حرف خود را بگویم . اى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تو بزرگم كرده‏اى، تو برایم از پدر و مادر نیكوتر بوده‏اى، من خواستگارى دخترى هستم كه در خانه تست و... رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از این سخن شادان شد و ذكر توحید بر زبان راند[34].در پاسخ على (علیه السلام) فرمود فابشر یا على - اى على ترا مژده باد.- ان الله عزوجل اكرمك كرامة لم یكرم بمثلها احدا مطمئناً خداى عز و جل به تو كرامتى داد كه احدى را بدان مفتخر نداشت .- و ان الله تعالى اذا اكرم و لیّه و احبه، اكرمه بمالا عین رأت و لا اذن سمعت [35] و خداى تبارك و تعالى به هنگامى كه ولى خود را احترام كند و دوست بدارد، او را به گونه بزرگ مى‏دارد كه نه چشمى آن را دیده و نه گوشى آن را شنیده است و...على (علیه السلام) بر این اساس پاسخ موافق شنید وچنین فرمود: رب اوزعنى ان اشكر نعمتك اللتى انعمت علىّ - خداوندا به من توفیقى عنایت كن تا سپاس نعمتى را كه به من عنایت كردى بجاى آورم و...آرى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قول موافق داده بود - بعد كه به مسجد تشریف برد در نخستین سخنرانى خود فرمود: جبرئیل بر من فرود آمد و از جانب فرمانروائى عرش فرمان داد كه دختر فاطمه (سلام الله علیها) را به عقد على (علیه السلام) درآورم و هم فرمود پیوند همسرى على (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) در آسمانها بسته شده، [36] و بر این اساس زبان دیگران را از غیبت‏ها و سرزنش‏ها كوتاه كرد.
در كفویت آنها :
مى‏دانیم از مسائل فوق‏العاده مهم در ازدواج و اختیار همسر مسأله كفویت است، امرى كه اسلام را بر آن سفارش و نظرى بسیار است. غرض این است كه زن و مرد در شأنى باشند كه بتوانند همسر، همشأن و همتاى یكدیگر باشند زبان و منطق هم را بفهمند و در بُعد اعتقادى مثل هم باشندو چون دو بال هم قدرت و هم توان باشند. در ازدواج فاطمه (سلام الله علیها) و على (علیه السلام) باید گفت كه كفو و همتاى یكدیگر بودند. فاطمه (سلام الله علیها) خود مى‏دانست كه دخترى بدون خواستگار نبود پدرش دنیاى اسلام را زیر نگین داشت او در مقایسه با دختران دیگر وابسته به فردى مقتدر بود. مى‏دانست كه او را در این ازدواج به علت فقر على (علیه السلام) سرزنش مى‏كنند ولى در عین حال او را بعنوان شوهر برگزید [37] چون على (علیه السلام) را همتاى مؤمن خود مى‏شناسد.على (علیه السلام) هم مى‏دانست كه فاطمه (سلام الله علیها) هم پرواز اوست و مى‏تواند همگام با او باشد. مى‏دانست او توانائى آن را دارد كه با روح عظیم على (علیه السلام) همراه گردد. از همشأنى و همسرى او، از همدلى و هم سخنى او، از توان همرازى و مشاورت او خبر دارد و به همین علت به ازدواج با فاطمه (سلام الله علیها) دلخوش است و او را همسر بر مى‏گزیند.بررسى‏ها هم نشان مى‏دهند كه على (علیه السلام) كوه مقاومت وایثار بود و فاطمه (سلام الله علیها) هم دست كمى از او نداشت، على (علیه السلام) در فقر و نادارى اختیارى بود و متحمل آن و فاطمه (سلام الله علیها) نیز این چنین بود. در پوشش و لباس، در احسان و تفضل، در فضایل انسانى و اخلاق این دو هم اندیشه و همراه بودند و بفرموده پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جداً اگر على نبود تا روز قیامت همتائى در روى زمین براى فاطمه (سلام الله علیها) نبود. (لولا ان امیرالمؤمنین (علیه السلام) تروجها، لما كان لها كفوا لى یوم القیامة على ارض فمن دونه) [38]و نمونه این سخن از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بصورت دیگرى با اندك تفاوتى وجود دارد بدینگونه لو لا ان الله خلق فاطمة لعلى ما كان لها على وجه الارض كفو من آدم و من دونه [39] در استحسان برخى از بزرگان آمده است برخى از پیامبران جد فاطمه‏اند و اگر زنده بودند نمى‏توانستند با فاطمه (سلام الله علیها) ازدواج كنند ولى موسى (علیه السلام) و عیسى (علیه السلام) جد فاطمه (سلام الله علیها) نبودند و مثلاً اگر بناى ازدواج بود حق ازدواج داشتند ولى كفو او نبودند و این نشان میدهد كه شأن فاطمه (سلام الله علیها) از انبیاى اولوالعزم هم برتر است. [40] سخنى دیگر از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در همین زمینه موجود است كه فرمود: هبط علىَّ جبرئیل - جبرئیل بر من نازل شدن فقال یا محمد ان الله جلّ جلاله یقول و گفت اى محمد، خداوند جل جلاله مى‏فرماید: لو لم اخلق علیّاً ما كان لفاطمه كفو من ولد آدم و من ذریته ،اگر على (علیه السلام) را خلق نمى‏كردم از نسل آدم و ذریه او همتایى نبود.[41]
هزینه ازدواج: (تكراری و از زبانی دیگر) : : : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از على (علیه السلام) پرسید براى ازدواج چه دارد؟ گفت شمشیرى، زرهى، و شترى آبكش، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود شمشیر براى مرد جهاد و قدرت لازم است، شتر نیز براى گذران معیشت باید باشد - ولى براى آنكس كه از مرگ نهراسد زره به چه كار آید؟ فرمود زره را بفروشد و باقى را نگه دارد[42].على (علیه السلام) زره را به 480 درهم [43] یا 500 درهم فروخت [44] و آن را براى ازدواج در اختیار گرفت. البته زندگى على (علیه السلام) در بین مردم مدینه كمى پائین‏تر از حد متوسط بود و در واقع مى‏توان او را جزء طبقه ضعیف و فقیر بحساب آورد.رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشى از آن را به بلال داد كه بوى خوش بخرد، بخشى را به ابوبكر داد كه با آن آنچه را دخترم نیاز دارد بخر و الباقى هم براى دیگر هزینه‏ها نگهداشتند و عمار یاسر و چند تن دیگر را با ابوبكر همراه كرد كه با صوابدید هم تهیه جهاز ببینند.
صورت جهیزیه (تكراری و از زبانی دیگر) :
اینكه براى فاطمه (سلام الله علیها) چه چیزهائى تهیه شد وبهاى آن‏ها چقدر بود روایات مختلف است. ما در این بحث سعى كردیم جامعترین لیستى را كه در این زمینه تهیه شده است عرضه كنیم و آنها عبارت بودند از: - یك پیراهن - یك روسرى - یك چادر سیاه خیبرى - یك تخت طناب پیچ كه طنابش از پوست خرما بود - دو عدد تشك با روكش كتان مصرى كه در داخل یكى لیف خرما بود و در دیگرى پشم گوسفند. چهار بالش، با روكش چرم طائف و پر شده از پوشال علفهاى خوشبو - پرده نازك پشمى، حصیر بافت هجر (از روستاى بحرى) آسیاب دستى، طشت مسى، مشك آب چرمى قدح چوبى براى شیر، ظرف آب آشامیدنى، آفتابه‏اى قیر اندود، خم سبز رنگ، چند كوزه سفالین، سفره‏اى چرمى، عباى فطوانى، محفظه آب [45]...وسایل و ابزار بعنوان جهیزیه همین‏هابودند، در برخى از اسناد مختصر تفاوتى ممكن است به چشم بخورد كه چندان قابل ذكر نیستند و بهاى آن را برخى تا حدود 63 درهم نوشتند. [46]پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جهیزیه را دید و بادست خود آنها را زیر و رو كرد فرمود خداوند آن را به اهلبیت مبارك گرداند [47] در سخنى دیگر آمده است كه فرمود اللهم بارك لقوم جل آنیتهم الخزف و...[48] و این حكایت از ناچیزى و بى قدرى جهیزیه داشت و این خود درسى است براى همه كسانى كه درآستانه ازدواجند و از فقر خود نگران، كه از فاطمه (سلام الله علیها) سرمشق گیرند و به حداقل جهیزیه قانع باشند .
عقد و مهر :
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مسجد رفت و عقد على (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) را در مسجد خواند. خطاب به مردم كه خداى مرا امر كرد كه فاطمه (سلام الله علیها) را همسر على (علیه السلام) قرار دهم. هم اكنون به امر حق فاطمه (سلام الله علیها) را به عقد على (علیه السلام) درآوردم با مهریه 400 درهم (برخى تا 500 درهم نوشته‏اند). [49]على جان آیا رضایت دارى؟ على (علیه السلام) عرض كرد ازرسول خدا اطاعت مى‏كنم و كاملاً رضایت دارم .در مورد عقد اوكه در آسمانها بسته شده و مورد امریه خداوند بود مطالب پردامنه‏اى نوشته شده و نویسندگان در این مورد داد سخن داده‏اند وحتى از تزیین بهشت، از شادمانى اهل آسمانها، از نسل پاكى كه از آنها پدید مى‏آید بحث كرده‏اند. [50]رسول خدا در این مورد خطبه‏اى خواند و در آن پس از حمد و ثناى خدا مسأله ازدواج را ستود و آن را بعنوان یك امرى الهى معرفى كرد. و از على (علیه السلام) هم خواست خطبه‏اى بخواند و على (علیه السلام) چنان كرد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را پسندید [51] و سپس رسول خدا دعائى كرد بدین سان كه خداوندا عترت هادیه را از نسل على (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) قرار ده (اللهم فاجعل عترتى الهادیه من على (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها)) [52].در روایتى آمده است كه رسول خدا پس از خواندن عقد چنین دعا كرد: جمع الله شملكما و اسعد جد كما و بارك الله علیكما، و اخرج منكما نسلاً كثیراً طیباً [53]خداوند انس و الفتى دهد و زندگى‏تان را خوش و سعادتمندانه كند و این ازدواج را بر شما مبارك گرداند و از شما نسلى بسیار و طیب و پاكیزه پدید آورد.
جشن و ولیمه :
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور ولیمه داد و به على (علیه السلام) گفت برو غذائى تهیه كن، گوشت و نان از شما، خرما و روغن از ما و مردم را به احترام فاطمه (سلام الله علیها) دعوت كن: على (علیه السلام) گوید به مسجد رفتم و فریاد زدم ولیمه فاطمه (سلام الله علیها) را بپذیرید و در این ولیمه جمع عظیمى از دوست و دشمن، فقیر و غنى حضور یافتند .زمان ازدواج فرا رسید پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به دختران عبدالمطلب و زنان مهاجرو انصار دستور داد همراه فاطمه (سلام الله علیها) به خانه على (علیه السلام) بروند و در راه شادمانى كنند و شعرهاى شاد بخوانند وهم فرمود در شب عروسى فاطمه (سلام الله علیها) مواظب باشید گناهى واقع نشود و فاطمه (سلام الله علیها) را با الله اكبر به خانه داماد ببرید. [54]زمام مركب بدست سلمان بود، مردان فامیل به دنبال آن و زنان به دنبال آنها. صداى هلهله و تكبیر بلند بوده زنان به صورت دستجمعى و همصدا اشعارى مى‏خواندند كه مفهوم آن مدح فاطمه (سلام الله علیها) و على (علیه السلام) بود مثل این شعر: فاطمة خیر نساء البشر و من لها وجه لوجه القمر - زوجك الله فتى فاضلاً اغنى علیاً خیر من فى الحضر... فاطمه (سلام الله علیها) بهترین زنان در نسل آدمى است. كیست كه چون او چهره‏اى چون چهره ماه تابان داشته باشد خداوند او را به ازدواج جوان فاضلى چون على (علیه السلام) درآورد كه بهترین جوان روى زمین است...
مراسم دست به دست دادن :
همه به خانه على (علیه السلام) رفتند - پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه (سلام الله علیها) را در كنار خود نشاند. مجلس را خلوت كرد. نقاب از چهره فاطمه (سلام الله علیها) برداشت كه على (علیه السلام) همسرت را تماشا كن. دست فاطمه (سلام الله علیها) را به دست على (علیه السلام) داد و گفت یا على (علیه السلام) خداوند زوجیت فاطمه (سلام الله علیها) دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر تو مبارك گرداند. فاطمه (سلام الله علیها) خوب همسرى است. بارك الله لك فى ابنة الرسول یا على (علیه السلام) نعم الزوجة فاطمه (سلام الله علیها).و دست على (علیه السلام) را در دست فاطمه (سلام الله علیها) داد و فرمود فاطمه جان، على شوهر خوبى است. نعم البعل على (علیه السلام) .در مورد ودیعه بودن این دو در دست هم سخن گفت [55]و به آنها سفارش‏هاى بسیارى كرد. به على (علیه السلام) فرمود: على جان به مثل فاطمه همانندى براى تو پیدا نمى‏شود. و تو اى فاطمه براى تو نیز همتاى و همشأنى بسان على خداوند نیافریده است. [56] دخترم به سخنان مردم گوش فرا مده و از فقر همسرت نگران مباش كه اگر فقر براى دیگران مایه سرشكستگى باشد براى خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فخر است .اى على (علیه السلام) آمده پذیرش دخترم باش. با همسرت به نرمى و لطف و رفتار نما. فاطمه (سلام الله علیها) پاره تن من است تو اى فاطمه (سلام الله علیها) از خشمگین كردن على (علیه السلام) بپرهیز كه خداى نیز به خشم او خشمگین و به رضاى او راضى است. [57] و نمونه این سفارش‏ها را بسیار فرمود .
دعاى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) :
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آنگاه دست به دعا برداشت و چنین مناجات و دعا كرد: اللهم انهما احب الخلق الىّ فاحبهما خداوندا این دو محبوبترین آفریدگان تو نزد منند آنان را دوست بدار و بارك ذریتهما نسل‏شان را زیاده و مبارك گردان - و اجعل علیهما منك حافظا - خداوندا از جانب خود بر آنها حافظ و نگهبانى بگمار و انى اعیذ هما بك و ذریتهما من الشیطان الرجیم [58] و من این دو را و نسل شان را از شر شیطان رانده شده در پناه تو قرار مى‏دهم...دعاهاى بسیارى دیگر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره او منقول است كه محتواى آنها همانى است كه در مباحث قبلى ذكر شد و تكرار آنها شاید مورد نداشته باشد از جمله آن دعاى معروفى است كه معمولاً پس از خطبه عقد بخشى از آن را مى‏خوانند و آن این است: اللهم اجعل شملهما و الف بین قلوبهما و اجعلهما و ذریتهما من ورثة - جنة النعیم - و ارزقهما ذریة طاهرة، طیبة مباركة، و اجعل فى ذریتهما البركة، و اجعلهم ائمة یهدون بامرك الى طاعتك، و یأمرون بما یرضیك طهركما الله و طهر نسلكما - انا سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم...[59]
فرداى ازدواج: : صبح روز بعد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر آنان وارد شد و براى شان شیر آورد. جامى از آن را به دست فاطمه (سلام الله علیها) داد و گفت بنوش، پدرت فداى تو (اشربى فداك ابوك) و جامى دیگر را به على (علیه السلام) داد و فرمود بنوش پسر عمو فداى تو شود (اشرب، فداك ابن عمك) [60]به آن دو فرمود آفرین به دو دریائى كه بهم برخوردند و اتصال یافتند و به دو ستاره‏اى كه قرین هم گشته‏اند. (مرحبا ببحرین یلتقتان و بنجمین یقترنان). سپس روى به فاطمه (سلام الله علیها) كرد: دخترم شوهرت را چگونه یافتى؟ گفت پدر، خداوند بهترین مردان را نصیب من كرده است .طبق رسم آن روزگار از سوى مردم هدایائى براى عروس و داماد آورده بودند. بسیارى از آنها در راه خدا دادند و بخشى از آن را كنیز و غلام خریدند و در راه خدا آزاد كردند و این هم تجربه‏اى نیكو و درسى است كه مردان و زنان در زندگى خود باید داشته باشند كه از نعمتها و شادیهاى خود دیگران را بهره دهند.بد نیست متذكر شویم در مورد تاریخ ازدواج آنها، شیخ طوسى آن را اول ذى حجه سال سوم هجرت، شیخ مفید و سید بن طاووس آن را شب پنجشنبه 21 ماه محرم، صدوق در امالى اوایل ماه شوال، ابوالفرج اصفهانى عقد را در ماه صفر و عروسى را در سه شنبه 6 ذى الحجه نقل كرده‏اند. [61]
آغاز زندگى :
زندگى مشترك آغاز شد و على (علیه السلام) براى شروع زندگى كف اطاق زفاف را با شنى نرم فرش كرد. چوبى را از یك طرف دیوار به طرف دیگر وصل كرد كه لباس‏هاى خود را روى آن بیندازند - پوست گوسفندى را بگسترد و متكائى از لیف خرما در كنار آن نهاد [62] و این اطاق عروسى‏شان بود.على (علیه السلام) در وصف حیات مشترك روزهاى اول شان مى‏گوید: - لقد تزوجت فاطمة مالى و لها فراش غیر جلد كبش - ننام علیه باللیل و یعلف علیها الناضح بالنهار - و مالى و لها خادم غیرنا [63] با فاطمه (سلام الله علیها) ازدواج كردم براى من و او جز پوست گوسفندى نبود كه شبها بر روى آن مى‏خوابیدیم و روزها بر آن شترما را غذا مى‏دادیم - و جز خود خادمى نداشتیم .خانه‏شان محقر و گلین بود و درب آن یك لنگه‏اى بود. ولى جهانى در این خانه خلاصه شده بود و این زوج خوشبخت با وجود فقر در عین عفت، عصمت و نجابت زندگى كردند و هیچگاه موجبات خشم و غضب هم را فراهم نكردند. عقیده‏ها واحد، سلیقه‏ها واحد و هر دو مهذب و در طریق رشد هم بودند.اینان عملاً بنیاد خانواده را بر تكمیل و تكامل نهادند و مصداق این سخن سقراط شدند كه در ازدواج هر كس نیمه گمشده خود را باز مى‏یابد. و نشان داده‏اند كه در زندگى هدفدار خانوادگى برترى مرد بر زن و یا بالعكس افسانه‏اى بیش نیست. بنظر ما على (علیه السلام) براى على شدن به فاطمه (سلام الله علیها) محتاج بود و فاطمه (سلام الله علیها) هم براى فاطمه شدن به على (علیه السلام) (بحران عمیقان لا یبغى احدهما على صاحبه [64] و مصداق مرج البحرین یلتقیان بودند [65].
افتخارآمیزى این ازدواج :
ازدواج این دو مهم بود. و همه جنبه‏ها، حركات، سكنات، روابط و رفتارشان درس‏آموز بود. زندگى‏شان زندگى دو نور بود كه راه را براى دیگران و خودشان روشن مى‏كرد. و حاصل آن پدید آمدند گلهائى كه هر كدام میدان حیات اسلام را روشن كرده بودند .دكتر بنت الشاطئ در وصف این دو مى‏گوید: على (علیه السلام) چون كوهى سربلند بود و فاطمه (سلام الله علیها) سرچشمه رودى كه از این كوه جارى مى‏شود وبستر رود سرشار از گلهائى كه فرهنگ اسلام را زینت مى‏دهند... آرى فاطمه (سلام الله علیها) آن زن بى تجربه و كیاست نیست كه زندگى را بر مبناى بارى بهر جهت بگذارند شیوه زندگى دارد و هدف، او درس همسردارى را از مادرش آموخته و در زندگى على (علیه السلام) پیاده كرده است .و على (علیه السلام) هم فردى متعهد و مسؤول است، به حالات و كیفیات حیات خانوادگى آگاهى دارد و مى‏كوشد بناى زندگى در راه وحدت كلمه، توافق اخلاقى و از همه مهمتر ایمان و عقیده بگذرد. در برابر فرمان خدا خاضع و در انجام وظیفه‏اش كوشاست. على (علیه السلام) آبكشى مى‏كند، چوب و هیزم مى‏آورد و اجاق را روشن مى‏كند و فاطمه (سلام الله علیها) آسیاب مى‏كند آرد را خمیر مى‏كند و نان مى‏پزد. (كان امیرالمؤمنین (علیه السلام) یحتطب و یستقى و یكنس و كانت فاطمه علیها السلام تطحن و تعجن و تخبز) [66] .زندگى‏شان به گونه‏اى بود كه على (علیه السلام) به وجود فاطمه (سلام الله علیها) فخر مى‏كرد و مى‏فرمود ولى الفخر بفاطمه و ابیها ثم فخرى برسول الله اذزوجینها [67] من به فاطمه (سلام الله علیها) افتخار مى‏كنم و به پدرش رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) كه فاطمه را بتزویج من درآورده است. و دیدیم كه فاطمه (سلام الله علیها) هم او را بهترین مردان به پدر معرفى كرده بود. امیرالمؤمنین در رابطه با این ازدواج حتى ابوبكر را زیر سؤال مى‏برد و مى‏گوید آیا من مختار و برگزیده رسول خدا نیستم؟ آیا من آنكسى نیستم كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترش را به زوجیت من در آورد؟ [68]...
همراهى و سازگارى:
این دو یار و همراه هم بودند، با هم سازگارى داشتند. و این سازگارى و وحدت و انس شان براى مادرس است. فاطمه (سلام الله علیها) 9 سال در خانه على (علیه السلام) زندگى مى‏كند و در این مدت از او درخواستى و تمنائى ندارد. اصل را بر این گذاشته كه بارى بر دوش على (علیه السلام) نباشد. گرسنه است و على (علیه السلام) از او مى‏پرسد كه پس چرا نگفته‏اى مى‏فرماید انى لا ستحیى من الهى ان اكلف نفسك ما لا تقدر علیه [69] من حیا مى‏كنم از خدایم چیزى را بر تو تكلیف كنم كه ترا توانائى انجام آن نباشد.فاطمه (سلام الله علیها) نو عروس است ولى در اطاقى زندگى مى‏كند كه نصف آن حصیر است و نصفى دیگر از شن نرم ولى به این دلخوش است كه شوهر آقائى چون على (علیه السلام) دارد و خداى به رضاى او راضى است .همدل و دلدار على (علیه السلام) است، تسلاى ده اوست، مشاور و همراز است، پناهگاه على (علیه السلام) است واین امربحدى بود كه اگر عملى بر على (علیه السلام) وارد مى‏شد مى‏فرمود به خانه روم و كمى با فاطمه (سلام الله علیها) سخن بگویم و آرام گیرم و این اقدام در تمام مدت زندگى مشترك على (علیه السلام) با فاطمه (سلام الله علیها) رعایت مى‏شد حتى پس از وفات فاطمه (سلام الله علیها) على (علیه السلام) در كنار قبر فاطمه (سلام الله علیها) سخن مى‏گفت و به درد دل مى‏نشست.او كدبانوى خانه بود و در عین حال مشاور على (علیه السلام)، محرم راز او و در مشكلات زندگى دلدار على (علیه السلام)، تلقى‏شان از هم تلقى امانتدارى بود و رفتارشان با هم رفتار دو امین امانتدار. بدین نظر سعى بر این داشتند موجبى براى كدورت هم پدید نیاورند و عامل آزار هم نباشند. و هرگز این اندیشه در ذهن على (علیه السلام) نبود كه در حیات فاطمه (سلام الله علیها) با زنى دیگر ازدواج كند و بفرموده امام صادق (علیه السلام) خداى آن را بر على (علیه السلام) حرام كرده بود (حرم الله النساء على علىٍّ مادامت فاطمة حیة لانها طاهرة لا یحیض) [70]
دوستدارى و همرزمى: : دوستدارى‏شان از یكدیگر به صورتى است كه رنگ مكتبى دارد و در این رنگ است كه آن دو را همرزم و هم مبارزه مى‏سازد. فاطمه (سلام الله علیها) به دفاع از اندیشه‏هاى على (علیه السلام) و على (علیه السلام) به دفاع از اندیشه‏هاى فاطمه (سلام الله علیها) مى‏پردازد. او همرزم و همپاى على (علیه السلام) است همرزم كسى است كه قدرتمندان عرب از سطوت او آرام نداشتند و پابه‏پاى او به پیش مى‏رود.على (علیه السلام) مى‏رزمید و جهاد مى‏كرد و فاطمه (سلام الله علیها) شمشیر خونین او را مى‏شست. فاطمه (سلام الله علیها) كانون خانواده را گرم و پناهگاه مى‏كرد و مى‏دانست پیروزى على (علیه السلام) در عرصه‏هاى مختلف تا حدود زیادى مربوط به اعتماد نیست به كانون است. و با این اقدام كمكى مى‏داد تا رزم على (علیه السلام) چشمگیر گردد و الحق نقش زن در موفقیت رزمى مرد تا چه حد مؤثر است .على (علیه السلام) از جبهه بر مى‏گشت و فاطمه (سلام الله علیها) مهربان‏تر از همیشه او را دلگرم مى‏كرد، تقویتش مى‏نمود، زخم‏هایش را مى‏بست، كوفتگى بدن را مى‏زدود و البته على (علیه السلام) نیز مردى قدرشناس بود - وقتى به خانه مى‏آمد از حال فاطمه (سلام الله علیها) جویا مى‏شد از تن خسته‏اش سؤال مى‏كرد و او را دلدارى مى‏داد و این دو دلدار هم بودند.او حامى على (علیه السلام) است. وقتى على (علیه السلام) را به مسجد مى‏بردند چند تن از دشمنان، على (علیه السلام) را مى‏كشاندند و فاطمه (سلام الله علیها) هم یك تنه او را مى‏كشید و نمى‏گذاشت به مسجدش ببرند و وقتى هم كه او را جبراً به مسجد كشاندند فاطمه (سلام الله علیها) به دنبالش دوان شد. و خطاب به ابوبكر كه آیا مى‏خواهى مرا از همسرم جدا كنى؟ به خدا قسم اگر از او دست برندارى موى سرم را پریشان كنم، گریبان بگشایم، كنار قبر پدر روم، و در پیشگاه خدا ناله زنم...من درباره على (علیه السلام) صبر نتوانم كرد...[71]
خاطره على (علیه السلام) از زندگى :
زندگى این دو چنان بهم پیوسته بود كه حتى مرگ هم آنها را از یكدیگر جدا نكرد.. موضع زهرا (سلام الله علیها) در قبال على (علیه السلام) بگونه‏اى بود كه على (علیه السلام) مى‏فرمود: - وقتى به خانه مى‏آمدم و به زهرا نگاه مى‏كردم تمام غم و اندوهم بر طرف مى‏شد. [72]- تا فاطمه (سلام الله علیها) زنده بود او را بخشم نیاوردم و او نیز كارى نكرد كه من بخشم آیم. [73]- من هیچگاه از فاطمه (سلام الله علیها) كوتاهى ندیدم. [74]- پس از مرگش خطاب به فاطمه (سلام الله علیها): تو تسلیت بخش من بودى، بعد از تو به كه تسلیت جویم [75]- به معاویه نامه مى‏نویسد او را سرزنش مى‏كند كه: بهترین زنان جهان از ما و حمالة الحطب از شماست. [76]- در سر جنازه‏اش در حین دفن فرمود اللهم انى راض عن ابنة نبیك [77]خداوندا من از دختر پیامبر تو راضیم .- فاطمه (سلام الله علیها) دوستى بود كه كسى در دوستى معادل او نبود. حبیب لیس یعدله حبیب...- و زمزمه على (علیه السلام) پس از وفاتش این بود: - جانم در قفس تن و در نفس‏هائى كه مى‏كشم زندانى است اى كاش این جان دردمند به همراه نفس‏هایم از بدن بیرون مى‏جهید.- فاطمه جان بعد از تو خیرى در حیات نیست ترسم این است كه زندگیم طولانى شود...- نفسى على زفراتها محبوسة فیالیتها لخرجت مع الزفرات‏ - لا خیر بعدك فى الحیوة و انما ابكى مخافة ان تطول حیاتى‏و فرمود اگر بیم چیرگى ستمكاران نبود براى همیشه در كنار قبرت منزل مى‏كردم و براى این مصیبت جوى اشك جارى مى‏نمودم (لولا علبة المسؤولین علینا لجعلت المقام عند قبرك لزاماً و التلبث عنده معكوفا ولا عولت اعوال الثكلى على جلیل الزریه. [78]
فاطمه (سلام الله علیها) و فرزنددارى :
فاطمه‏شناسى :
كار فاطمه‏شناسى اگر ممكن باشد یكى از راههاى مهم آن مطالعه در آثار تربیتى فاطمه (سلام الله علیها) بویژه تربیت نسل است فاطمه (سلام الله علیها) را مى‏توان از طریق فرزندانى كه او تربیت كرده شناخت، مخصوصاً در تربیت حسنین، زیرا فرزند آئینه تمام نماى والدین است بویژه مادر.او در عین داشتن وظایف گوناگون فردى و اجتماعى به ایفاى نقش مادرى پرادخت و مادرى شهید پرور بود فرزندانى تربیت كرد كه همه رهبر، تاریخ ساز، رزمنده، روشنگر ،افشاگر، او زنى است بظاهر چون زنان دیگر جامعه، ولى به تربیت نسلى پرداخت كه براى بشریت آبرو آفریدند. فرزندانى كه فاطمه (سلام الله علیها) تربیت كرد كسانى بودند كه امر رهبرى جامعه فرداى او را بر عهده گرفتند، آنچه را كه فاطمه (سلام الله علیها) خود داشت و آنچه را كه از انبیاء گذشته از كانال پدر بمیراث برده بود، و آنچه كه از قرآن بر پدرش و در خانه او نازل شده بود همه را به فرزندان خود بمیراث داد و همه تعالیم را درباره‏شان عمل كرد و این مسأله‏اى است كه در تاریخ بشر همانند ندارد. و اینك كه قرنها از تاریخ فرزند دارى فاطمه (سلام الله علیها) مى‏گذرد، به زحمت قابل بررسى است كه او چگونه از عهده این وظیفه‏هاى سنگین، آن هم در آن شرایط بر آمد.
در مسیر مادرى :
فاطمه (سلام الله علیها) دختر بزرگ‏ترین رجال مذهبى و سیاسى زمان بود، براى او حضورها و موضعگیرى‏هائى در رابطه با حیات خانوادگى ممكن و میسر بود و مى‏توانست چون دیگر زنان نامدار از خانواده اشراف و سلاطین راهى توأم با ناز و تنعم را در پیش گیرد ولى او این چنین نكرد.اوخود را در نظام تكوینى حیات قرار داد كه خداوند او را موجودى بااحساس لطیف و با عاطفه و شور آفریده بود و متحمل و او این سرمایه را در راه ساختن، بعمل آوردن ورشد دادن فرزندان بكار برد. و سند ادعاى من در این راه حسن و حسین و زینب و كلثوم‏اند، با آن برنامه درخشان شان.او مادرى موفق بود زیرا كه توانسته است به تربیت فرزندانى بپردازد كه همه رزمنده، دلیر و مجاهد فى‏سبیل الله باشند. كدام مادر است كه در طول حیات خود توانسته است فرزندانى چون حسن و حسین بپروراند؟ و كدام زن شجاعى را سراغ داریم كه دختر شجاع و قهرمانى چون زینب بپروراند؟ فرزندانش هر كدام الگوى كامل مادر و پدر در همه صفات اخلاقى و انسانى و هر كدام مجسمه فضیلت و پاكى و تقوا بودند و اگر از ما نمونه‏هاى مكتب معجزه آساى اسلام را بخواهند ناگزیر باید فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) را معرفى كنیم و این ادعائى است كه در آن گزافه و انحرافى نیست، دوست و دشمن بدان اعتراف دارند - و مادرى چون فاطمه (سلام الله علیها) موجد این اسوه‏هاست . دیدگاههاى فاطمه (سلام الله علیها):
موفقیت فاطمه (سلام الله علیها) را در مسیر مادى كه باید سرمشقى براى زنان جهان باشد مرهون دیدگاهى است كه این بانوى بزرگ اسلامى با استفاده از اندیشه اسلامى براى خود پدیدآورده و اتخاذ كرده است و ما را توان بررسى همه جانبه این دیدگاه نیست فقط با رعایت اختصار به چند نمونه آن اشاره مى‏كنیم:
1- در مورد خانواده: خانواده از دیدگاه فاطمه (سلام الله علیها) كانونى مقدس است و میزان قداست آن بحدى است كه او دوست دارد تمام مدت عمر و اوقات خود رادر آن بگذارند و آن را سنگرى محكم در جبهه كارزار جهانى بسازد.همه چیز از خانواده آغاز مى‏گردد، حتى سعادت یا بدبختى یك ملت در خانواده رقم مى‏خورد و عزت و سعادت جامعه از آنجا منشأ مى‏گیرد. هم چنین اگر با دیدى وسیع‏تر نگریسته شود جنگها و صلحها در محیط و جو خانواده تكون مى‏یابد. و در آنجاست كه كودكان، یعنى پدران فرداى بشر درس‏ها مى‏آموزند بدین سان اگر بناى رشدى در جامعه‏اى است آغاز آن باید از خانواده باشد.فاطمه (سلام الله علیها) به كانون خانوادگى دل بسته است، آنچنان كه وقتى مسأله تقسیم كار را پدرش با او مطرح مى‏كند و معلوم مى‏شود كه فاطمه (سلام الله علیها) باید در كانون خانواده به امور داخلى آن بپردازد، خداى را سپاس مى‏گذارد. و به گرمى و سر و سامان دادن خانواده مى‏پردازد و آن را چون كارگاهى براى تربیت رهبرى قرار مى‏دهد.
2- در مورد فرزند: فاطمه (سلام الله علیها) درباره فرزند این تصور و اندیشه را دارد كه امانتهاى خداوند در دست پدر و مادرند و والدین در برابر حفظ و رشد این امانت مسؤولند. او فرزند را بعنوان كالائى بى‏ارزش نمى‏شناسد كه او را به دست لله‏ها و دایه‏ها بسپارد بلكه آنها را وجودهائى ارزنده و در خور احترام و كرامت ذاتى مى‏شناسد كه باید شخص مادر امر رسیدگى آنها را بعهده گیرد.او فرزند دارى را شأن كوچكى نمى‏دانست كه امر اداره آن‏ها را به دیگران واگذارد. و یا با احساس حقارت از بچه‏دارى بدنبال مشاغل پر سر و صداى بیرون رود. او خانه را مركز انسان سازى مى‏شناسد و فرزندان را ثمره باغ وجود كه در خور هرگونه اعتنا هستند.او این احساس را درباره فرزندان خود بیشتر دارد ازآن بابت كه از زبان پیامبر شنیده است خداوند ذریه پیامبران را در صلب من پیامبر قرار داده ولى نسل مرا در صلب على (علیه السلام) - پس من پدر اولاد فاطمه‏ام [82]، پس فاطمه (سلام الله علیها) طبعاً سرمایه‏گذارى را درباره اینان لازم‏تر مى‏شناسد.
3- در مورد تربیت: فاطمه (سلام الله علیها) امر تربیت را امرى تحول‏انگیز، سازنده، نجات ده بشر از خطرات و عوارض مى‏شناسد. او مى‏داند كه رمز پیشرفت و انحطاط فرد و جامعه در سایه تربیت قابل خلاصه شدن است. جامعه‏اى پیشرفته است كه تربیت آن پیشرفته باشد و قومى منحط بحساب مى‏آیند كه تربیت آنها منحط باشد هم او معتقد است كه این مادران‏اند كه زمینه را براى بهشتى شدن فرزندان فراهم مى‏سازند (الجنة تحت اقدام الامهات [83] و طبعاً رمز جهنمى شدن، انحراف و انحطاط فرد و جامعه هم در سایه تربیت و مخصوصاً تربیت مادران است این حقیقتى است كه ما پایه‏هاى رشد و انحراف را در سایه تربیت‏هاى صواب و یا انحراف‏آمیز بدانیم و تاریخ نمونه‏هاى مستندى را از آن به ما عرضه داشته است .فاطمه (سلام الله علیها) این دیدگاه را درباره تربیت دارد كه غفلت از آن موجب صدمه‏اى عظیم براى فرد و جامعه است و صدماتى غیر قابل جبران را در پى دارد. بویژه در دوران خردسالى كه كودك همانند شاخه‏ترى قابل انعطاف است بدین نظر او خود را وقف زندگى فرزندان و سازندگى و تربیت آنها مى‏كند. هم چنین او سخن پدر را بیاد دارد كه فرموده بود. فرزندان خود را بزرگ بشمارید و آنها را نیكو تربیت كنید (اكرموا اولادكم و احسنوا آدابهم) [84] و مى‏داند نوع ادب و تربیت آنها مسؤولیت آور است. ادبوا اولادكم فانكم مسؤولون [85].
در طریق تربیت :اما در طریق تربیت فاطمه (سلام الله علیها) توجه به شرایط و عوامل، اصول و ضوابطى دارد كه بعنوان نفوذها نقش اساسى را ایفا مى‏كنند و ما در این زمینه هم بعنوان عوامل درس‏آموز نكاتى را ذكر مى‏كنیم .
1- محیط و شرایط: از عوامل مهم تربیت محیط و شرایطى است كه بعنوان عامل مهم در سر راه رشد است. نقش محیط در تربیت به میزانى است كه بسیارى از صاحبنظران آن را مهمترین عامل از بین همه عوامل تربیت مى‏دانند محیط رنگ ده شخصیت و سازنده خلق و خوى آدمى است و اثر آن را تا بدان حد مهم دانسته‏اند كه گفته‏اند انسان است و محیط او. دامنه محیط وسیع و شامل محیط خانه كه مهم است، محیط دامن مادر و پدر كه از آن مهمتر است، محیط اجتماعى، شرایط و جو بیرون و... و زنى است كه محیط خانه را مدرسه مى‏سازد و در آن برنامه‏هاى تربیت اسلامى را پیاده مى‏كند در كلاس خانه‏اش موضوع تربیت فرزندانند و و هدف او انسان پرورى و شهید پرورى، برنامه‏اش قرآن است و سنت، معلمانش رسول الله است و على (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها)، شیوه آن مهر و محبت است و ارج گذارى به وجود فرزندان .آرى خانه فاطمه (سلام الله علیها) كلاس عالى تربیت است، كلاسى است پر از شور و اخلاص جو آن سراسر ایمان، پایه‏هاى آن، حركت، فضیلت، مقصد آن شهامت آفرینى، تحت نظارت و رهبرى مستقیم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دامن عفیف و پر عزت فاطمه (سلام الله علیها) طریقه آن و آموزش‏هاى صحیح، و تلاش در آن براى انتقال میراث پیامبران، و طبیعى است كه در آن افرادى پدید آیند مهذب، بى آلایش و معصوم، وارثان آدم تا خاتم، ثارالله، متعهد و مسؤول، انسان دوست و متعهد، و در راه خدا و در كار جلب رضاى خدا.
2- اصول و ضوابط: در این كلاس و مدرسه اصول و ضوابطى حاكمند كه همه آنها از جانب خدایند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صادق و مصدق آن‏ها را ذكر كرده و فاطمه (سلام الله علیها) و على (علیه السلام) دو شاگرد مهم و دور كن این امت آن‏ها را مورد عنایت و استفاده قرار داده و به مرحله اجرا و عمل مى‏گذارند .تربیت براساس اصل توحید است و ضابطه ایمان و باورى راستین، اصل جرأت دهى و با شهامت سازى در این خانه حاكم است، اصل اخلاق و انضباط، اصل تقوا و پاكدامنى، اصل غلبه حق بر هواى نفس، ترجیح همسایه بر خانه، ترجیح معنى بر ماده... خانه او خانه زهد است بگونه‏اى كه دنیا آنها را نفریبد و مالك وجودشان نگردد، بلكه خود مالك دنیا باشند، زرق و برق‏هاى ظاهرى در آن ارزش نداشته باشد. آنچه مهم است و مى‏ارزد، رضاى خداوند است و همه افرادى كه در این خانه‏اند بر این اساس و در مسیر این هدف زندگى مى‏كنند.هم چنین در این خانه اصل هماهنگى بین زن و شوهر در تربیت فرزندان وجود دارد، اصل اعتدال در امور، اصل سلطه ایمان، اصل غلبه اخلاق انسانى بر خواسته‏هاى حیوانى حكومت مى‏كند و مبانى اسلام راستین مورد توجه است و سعى در اعمال اراده خداوندى و همسانى مشیت خود با مشیت خداوند.
3- شیوه‏هاى و روش: فاطمه (سلام الله علیها) یك مادر است و مادرى از سوئى مركب از دو عنصر است عنصر نوازش، و عنصر مهربانى و فاطمه (سلام الله علیها) این هر دو را به حد كمال واجد است و این خود زمینه را براى تربیت خوب فرزندان فراهم مى‏سازد. روح مادرانه فاطمه (سلام الله علیها) و عطوفت و غم خوارانه او خود سبب پیروى فرزندان است و فاطمه (سلام الله علیها) از این بابت مصداق این سخن پیامبر است كه: - خیر نسائكم الطفهن بازواجهن و ارحمهن باولادهن [86] - بهترین زنان شما كسانى هستند كه به همسرشان لطیف‏تر و مهربانتر و به فزرندان خود رحیم‏تر باشند. یا مصداق حدیث دیگر كه بهترین زنان شما كسانى هستند كه زاینده و زایا، سرپرست و والى، شیرده به فرزندان، دلسوز به آنان، و علاقمند به همسر خود باشند: خیر نسائكم حاملات، والدات، مرضعات، رحمات باولادهن، مایلات الى ازواجهن [87] فاطمه (سلام الله علیها) با فرزندان خود همدم و هم انس است. كارهاى شان را زیر نظر دارد و در موارد لازم به آنان تذكر مى‏دهد و یا در مورد كارشان داورى مى‏كند. حسنین (علیه السلام) خط مى‏نویسند نزد مادر مى‏آورند كه بگوید خط كدامشان بهتر است. مادر براى اینكه دلها را نشكند آنها را بنزد پیامبر مى‏فرستد و رسول خدا مجدداً آنها را نزد فاطمه (سلام الله علیها) بر مى‏گرداند. فاطمه (سلام الله علیها) رشته گردن بند را به زمین مى‏ریزید كه هر كدام بیشتر جمع كردند خط او بهتر است. [88]

درس‏ها :
 

در مكتب تربیتى فاطمه (سلام الله علیها) درس‏هاى گوناگون است درس اخلاق، درس زندگى، درس روابط با انسانها، درس حركت آفرینى، درس موج سازى و قیام، درس حمایت از مظلوم، درس مبارزه با ظالم، درس دیندارى و دین خواهى و... و ما براى نمونه از سه گونه درس او نام مى‏بریم:
1- درس اخلاق: فاطمه (سلام الله علیها) سعى دارد كه اخلاق اسلامى را عملاً به فرزندان بیاموزد. اخلاقى كه در آن جرأت و شجاعت، عفو در عین قدرت ،گذشت و ایثار باشد. فاطمه (سلام الله علیها) به فرزندان درس محبت داد، درس نیكو كارى داد، درس وفادارى به هدف مشروع داد و هم چنین درس رشادت، خلوص، تعاون، حریت، احسان، صفا، تقوا و همه درسهائى كه انسانیت به آنها مفتخر است .فاطمه (سلام الله علیها) پایه‏هاى اخلاق انسانى و رشادت و جرأت را در فرزندان چنان تحكیم كرد كه حسین بن على (علیه السلام) در روز عاشورا در رمز عدم قبول ذلت مى‏فرماید، خداوند و رسول او به ذلت این بیعت رضایت ندارند. دامن‏هائى كه در آن پرورده شدم (دامن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) على مرتضى (علیه السلام)، فاطمه زهرا (سلام الله علیها)) اجازه قبول این ننگ را به من نمى‏دهد.اخلاق فاطمه (سلام الله علیها) اخلاق الهى بود، اخلاق سرافرازى و احساس غرور بخاطر بندگى خدا بود، اخلاق عزتمندى و جلال و شكوه خداوندى بود، فرزندانش همان‏ها را گرفتند و در مسیر زندگى حال و آینده خود بكار بستند. در دوران اسارت خاندان فاطمه (سلام الله علیها) بعد از واقعه كربلا دیدیم كه چگونه در عین اسارت احساس سرافرازى داشتند و لقمه نانِ دونان را نخوردند و حتى اجازه نداد فرزندان و كودكان‏شان نیز در عین گرسنگى از آن صدقات استفاده كنند.
2- درس بندگى:
فاطمه (سلام الله علیها) به فرزندان خود عملاً یاد داد كه چگونه خداى رابندگى كنند و چگونه مطیع و تسلیم اوامر او باشند. و این كار ازراه تمرین عملى عبادت بود. زیرا فاطمه (سلام الله علیها) خود عابده‏اى بى‏مانند و در مقام بندگى در بالاترین حد و صورت ممكن بود. كسى كه خداى را با تمام ذرات وجودش پرستش كرده و فرزندانش، چه بسا كه در نیمه‏هاى شب شاهد حالات او بودند.روح عبادت چنان در وجود فرزندانش ریشه دوانده بود كه هیچ گامى بر نمى‏داشتند جز براساس قاعده و ضابطه عبادت. آنها بدرجه‏اى از رشد عبادى رسیده بودند كه بدنبال عبادت مرجحه مى‏رفتند. در حال اعتكاف و در شرف خاتمه دادن آن بودند، ولى رسیدگى به مشكل مردم را از آن مهمتر دانسته و ترك اعتكاف گفتند. [89]و یا داستان نماز شب زینب در شب یازدهم ماه محرم، آنهم در حالیكه برادران و عزیزان، و حتى فرزندان خود را در واقعه كربلا از دست داده، یكه و تنهاست در برابر آن همه مصائب، خیمه‏هاى آتش زده ولى صاحب را شاهد است و ماجرا خود چیزى شبیه به افسانه است. مصائب و اتفاقات او را از نماز شب باز نمى‏دارند او توان جسمى نداشته ولى به صورت نشسته آن را انجام داد.
3- درس زندگى سازى:
و بالاخره فاطمه (سلام الله علیها) به فرزندان مفهوم حیات و رمز و راز زندگى را آموخت. و به آنها یاد داد كه گاهى زندگى و عزتمندى آن پس از مرگ است و زمانى در دوران آن. اصل برداشتن هدف معقول در زندگى است كه بفهمد چرا باید كار كرد و چرا باید جنگید و چرا صلح؟ و اصولاً رمز و ملاك اندیشیده زیستن در چیست ؟او كوشید محیط خانه را میدانى سازد براى عمل كردن تعالیم اسلام و تحقق بخشیدن به آرمانهاى مقدس نبى اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم). به فرزندان آمادگى فكر و تعقلى داد و كوشید حیات شان را عقیدتى سازد. درس متانت در عین جهاد، درس قناعت، در عین وفور، درس تحمل در عین توان پیشروى، درس ایثار در عین نیازمندى شخصى، درس نظم در عین دشوارى و گرفتارى، درس حق دوستى و حق‏طلبى در عین تحمل مرارتهاى ناشیه از آن... اینها همه از مسائلى هستند كه فاطمه (سلام الله علیها) آن‏ها را به فرزندان خود آموخت.اینكه در خانواده‏ها شخصیت‏هاى اصلى پدید مى‏آیند بدان خاطر است كه نظامات اصلى درباره آنها پیاده و اعمال مى‏گردد. فاطمه (سلام الله علیها) نظام اسلامى تربیت را درباره فرزندان پیاده كرد و در نتیجه هر كدام چون دنیائى شدند كه در زندگى آینده و تاریخى اسلام نقش‏هاى مفید و مثمر ثمرى را پیاده كردند .
تربیت در عین كار :
این همه كوشش دقت گذارى فاطمه (سلام الله علیها)درباره فرزندان بخاطر آن نبود كه او را فراغى و آسایشى فوق‏العاده بود. او این خدمات را در كنار دیگر مشاغل شخصى و اجتماعى، آنهم در آن برهه از زمان انجام داد. داشتن تصویرى از وضع حیات در آن روزگار، مخصوصاً در دورانى كه فقر و نادارى هم حكومت كند خود عظمت كار او را بیشتر نشان مى‏دهد.او زنى است جوان، مادر چند كودك خردسال، در خانه‏اى زندگى مى‏كند كه محقر است، آب را از بیرون باید به خانه بیاورد و از مسافتى نسبتاً دور، گندم یا جو را باید شخصاً با دستاس آرد كند، خود باید آنرا خمیر كند، و نان بپزد، خود باید لباس خود و فرزندان را بشوید، با هیزم آتش درست كند، و با دهان در آن بدمد تا آتش شعله‏ور گردد، خود خانه را جارو كند، شمشیر خونین على (علیه السلام) را بشوید، محیط را براى آرامش على (علیه السلام) ساكت سازد. به زنان مدینه درس و مسأله دینى بیاموزد، گاهى هم به زخم بندى مجروحان جنگى بپردازد، كارهاى دستى چون پشم ریسى را انجام دهد تا كمكى براى زندگى مشترك باشد، به حق‏طلبى برود، به مبارزه بپردازد و...فاطمه (سلام الله علیها) نشان داد كه انجام وظایف مادرى با آن امور متناقض نیست، در عین كثرت مشغله مى‏توان فرزندانى شایسته تربیت كرد و بگفته دكتر بنت الشاطى‏ء مى‏توان چون چشمه‏اى شد كه از سینه كوهى بجوشد و با خود هزاران گوى و گوهر زرین و سیمین بیرون بریزد، پذیرش خدمات خانوادگى مانع از خدمات اجتماعى و سیاسى نیست و بالعكس .
حاصل تربیت :
حاصل تربیت فاطمه (سلام الله علیها) در محیط خانه، فرزندان است صاحب فضیلت‏هاى بسیار و متعدد و در محیط بیرون ،زنانى است عفیفه و كم نظیر كه هر كدام چراغ و مشعل هدایتى براى دیگر زنان در دنیاى اسلام بودند. اما در آنچه كه به فرزندان مربوط مى‏شود اصل تربیت فاطمه (سلام الله علیها) را لااقل از سه دید بررسى مى‏كنیم .

1- در جنبه شخصیت:
 

او فرزندانى تربیت كرد كه هر كدام از آنها در جنبه شخصیتى انسانهائى آزاد، مستقل، با روحیه، و داراى سلوك و رفتارى هستند كه توجه به هر كدام از آنها آدمى رابه یاد آیه آیه‏هاى قرآن مى‏اندازد. به دست نورانى فاطمه (سلام الله علیها) شیر مردان و شیر زنان شجاع، با عرضه و قهرمان پدید آمدند، كه داراى عزت نفس، اعتماد بنفس و به دور از فرومایگى و تن دادن به ذلت‏ها بودند .فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) همگى شجاع، با اراده، از نظر روحى قوى، فدائى اسلام و قرآن بودند. این درك و اراده را داشتند كه در مواقع حساس به یارى انسانهاى مظلوم و اسلام مظلومتر بشتابند. كسانى بودند كه آخرین قطره خون را دادند ولى در برابر ناحقى و ستم سرفرود نیاوردند .

2- در جنبه حركت آفرینى:
 

حاصل تربیت فاطمه (سلام الله علیها) پرورش نسلى بود حركت آفرین و زندگى ساز، نسلى كه هر كدام مشعل هدایتند وچراغ فرا راه حیات همه انسانهاو سیاستمداران راستین هستند. فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) در تاریخ حیات اسلامى مردم موجها آفریدند و كشتى اسلام را كه گاهى شدیداً، در تلاطم و در حال غرق شدن بود از خطر نجات دادند.- حسن بن على (علیه السلام) را ببینید كه در چه شرایطى و چگونه با نرمش قهرمانانه و تاریخى خود زحمت صلح را بخود خرید ولى نابودى اسلام و فناى توان مسلمین را پذیرا نشد. صلحى تاریخى كرد كه زمینه ساز قیامهاى بعدى بود و خود شهید صلح به نفع اسلام شد.- حسین بن على (علیه السلام) را بنگرید كه قیام جانانه خویش از خون دل خود گذشت تا در رگهاى مسلمانان خمود و جامد خونى جدید وارد سازد و آنها علیه ستمگران و عیاشان به مبارزه وادارد و خانه ستم را ویران كند والحق كه با این قیام چه نصیبى وافر براى اسلام فراهم آورد.- زینب (سلام الله علیها) را ببینید كه زبانش چون جلادى براى ابن زیاد و یزید بود و هم چون شمشیر على (علیه السلام) برّائى داشت - با سخنان خود در كوفه و شام زلزله در اركان خصم انداخت و دنیاى دشمن را بحركت و عصیان علیه نظام خودشان وا داشت. و به همین گونه بود كلثوم و در كل حاصل تربیت فاطمه (سلام الله علیها).

3- درخدمت به اسلام :
 

فاطمه (سلام الله علیها) خادمانى ارزنده و راستین براى اسلام تربیت كرد. كه بقاى اسلام را تضمین كردند و جمله معروف الاسلام نبوىّ الحدوث و حسینى البقاء خود نمونه‏اى از آن است. اینان به گونه‏اى پرورش یافته بودند كه دشمنى اسلام را نمى‏پذیرفتند و اعمال خلاف اسلام را طرد و نهى مى‏كردند از سر و جان مایه مى‏گذارند تا اسلام زنده بماند. در تاریخ اسلام دیدید كه چگونه با معاویه ستیز مى‏كرد، آن دیگرى با پسرش یزید، آن سومى حامل پیام شهادت شد، آن چهارمى افشاگر مفاسد بنى امیه و همه آنها پشتوانه انقلاب اسلامى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه كوشیدند اركان فسادو آلودگى را متزلزل سازند و مردم را به حقایق پشت پرده حكومت آشنا نمایند و نشان دهند آنچه خلفا عرضه مى‏دارند اسلام نیست.فاطمه (سلام الله علیها) بانوى بزرگى بود كه توانست نسل امام تربیت كند و فرزندانى شهادت طلب و فدائى این كه در مواقع حساس و لازم از جان خود براى اسلام مایه بگذارند و جلو مقاصد شوم خصم را بگیرند. نسل فاطمه (سلام الله علیها) نسل شهید است. زیرا همه آنان درراه اسلام خود را فدا كردند وفراموش نكنیم فاطمه (سلام الله علیها) خود شهیده اسلام است و شوهرش نیز شهید مسجد و محراب.
فاطمه (سلام الله علیها) و كانون دارى
خانه فاطمه (سلام الله علیها):
نخست از خانه فاطمه (سلام الله علیها) حرف بزنیم، جائى كه او و على (علیه السلام) در آن زندگى سر كرده‏اند و گلهاى بوستان خود را در آن پرورش داده‏اند. تا مدتهاى زیاد آنها در اطاق اجاره‏اى زندگى را سر كردند كه دور از خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. بعدها رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با یكى از صحابه سخن گفت و خانه اجاره‏اى آنها را به محلى نزدیكتر به خود آورد، و سالها گذشت تا آنها خود صاحب خانه‏اى و حجره‏اى كوچك شدند.این خانه كه در كنار خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، و بیش از یكى دو متر با آن فاصله نداشت، خانه‏اى بود كوچك و محقر، گلین، فرش آن شامل حصیرى بود كه تنها نیمى از اطاق را مى‏پوشاند و نیم دیگر با شن نرم مفروش بود. درب آن یك لنگه‏اى و معرّف فقر اهل خانه. در این خانه فاطمه (سلام الله علیها) با على (علیه السلام) همراز و بهتر بگوئیم هم بند و هم سلول بود. از دیدى محلى براى زندگى و مسكن است، از سوئى دیگر كارگاهى است براى كارهاى دستى فاطمه (سلام الله علیها) كه براى كمك معاش و یا در بسیارى از موارد براى خدمت به فقرا و مساكین انجام مى‏گرفت و ازجهتى مركز آمد و شد یاران على (علیه السلام)، دوستان فاطمه (سلام الله علیها) ،زنان مسأله دار و هدایت خواه بود .فاطمه (سلام الله علیها) این خانه را مدرسه و دانشگاهى ساخته بود، نه تنهابراى فرزندان خود، بلكه براى زنان مسلمان كه سؤالات مذهبى خود را از او مى‏پرسیدند. آن را كانون مقدسى ساخته بود كه اعضاى خانه، آن را سنگرى دانسته و پناه و سكون خود را در آنجا مى‏جستند. و خواهیم دید كه این كانون مطمئن‏ترین محل آرامش و پناه على (علیه السلام) بود .
اهمیت خانه‏دارى :
فاطمه (سلام الله علیها) ازكسانى نبود كه خانه‏دارى را كارى كوچك شمرد و یا خانه را به شوق اداره و منصبى ترك گوید و یا آن را محل و مركزى براى بلند پروازى خود قرار دهد. او به این نكته آگاه بود كه كانون خانوادگى و اداره آن كمتر از اداره یك كشور نیست و حتى پایه كشور دارى بحساب مى‏آید. و هم مى‏دانست و اززبان پیامبر شنیده بود كه خدمت در خانه و خانه‏دارى داراى اجر و حسنه است، حسنه‏اى كه هیچ كارى از زن با آن برابرى نمى‏كند.روزى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از اصحاب خود پرسید زن در چه حالى به خدا نزدیكتر است؟ و اصحاب پاسخ درست آن را ندانستند: فاطمه (سلام الله علیها) این سخن را شنید و پیام فرستاد زن در حالى به خدا نزدیكتر است كه ملازم خانه باشد و از آن بیرون نشود. [90]او مى‏دانست كه خانه سنگر است، پایگاه اجتماعى اعضاء است، همانند یك نهاد اجتماعى گرانقدر است و كارى براى زن از نظر ارزشمندى معادل خانه‏دارى نیست. بدین سان همّ خود را به خانه‏دارى نهاد و اداره و مدیریت آن و نیز تربیت فرزند را در آن به وجهى نیكو پذیرا شد. او در این راه احساس خجلت و ننگى نداشت و از زیر بار وظایف آن شانه خالى نمى‏كرد .مركزیت خانه‏اش در مسیر تربیت فرزند، مشاوره و همدمى با على (علیه السلام) مهرورزى به اهل خانه بود، و حاصل چنین اقدامى، فاطمه (سلام الله علیها) راستین را بیش از پیش محبوب كرد و او راضى به این تقسیم كار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود كه كار درون خانه از آن او و كار بیرون خانه از آن على (علیه السلام) باشد و خداى را بر این امر سپاسگزار و شاكر بود .
مسؤولیت او در خانه :
او بفرموده رسول گرامى اسلام، رئیس خانه است و المراة سیدة اهلها [91] كدبانوئى است مجرب كه گوئى تمام دوره‏هاى مدیریت خانواده را گذارنده و به وظایف خود نیكو آشناست. مسئولیتش سنگین است - در آن روزگار دشوار، آن هم در دوره فقر خاندان پیامبر او باید به امور زیر برسد: - امر سر و سامان دادن امور خانه، آن هم خانه‏اى كه مركز آمد و رفت است و چند كودك خردسال در آنند.- امر تربیت و اداره و نظافت و سرپرستى فرزندان كه آن هم كارى اندك و آسان نیست .- امر پیشه‏ورى و صنعتگرى چون بافتن پیراهن براى فرزندان و یا پشم ریسى براى كمك معاش.- امر آسیاب كردن گندم یا جو با دستاس كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده دست فاطمه (سلام الله علیها) در این راه زخمى شده بود.- امر آوردن آب از بیرون كه در آن روزگار این هم مشكلى براى فاطمه (سلام الله علیها) بود و خانه‏ها آب نداشتند.- امر هدایت و سرپرستى زنان جدید الاسلام كه از بركت فاطمه (سلام الله علیها) مهتدى مى‏شوند ویا دیگران .- و بالاخره كارهاى دیگرى كه هر زنى بدان واقف است و به اصطلاح خودشان از بام تا شام در خانه مى‏دوند ولى باز هم كارشان نیمه كاره مى‏ماند. براى تهیه مختصر غذائى آن همه وقت مى‏گذارند ولى باز هم مطبوع طبع آنها قرار نمى‏گیرد. درك سنگینى مسؤولیت او میسر نیست، مگر آنگاه كه آدمى خود در شرایط آن قرار گیرد.
سكون خانه :
خانه فاطمه (سلام الله علیها) از آن خانه‏هائى كه خداى خواسته است نام او در آنجا بلند گردد و مورد تسبیح و تقدیس باشد. فى بیوت اذن اللّه ان ترفع و یذكر فیه اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال [92] و طبیعى است كه چنین خانه‏اى نمى‏تواند مركز آشفتگى و هرج و مرج باشد نخستین چیزى كه در آن باید حضور داشته باشد سكون و آرامش است و فاطمه (سلام الله علیها) سعى دارد چنین كند.او مى‏داند كه ترقى و عظمت شوهر، كوشش و تلاش ارزنده او تا حدود زیادى مرهون زندگى آرام و ساكن او در محیط خانه است و خانه باید سنگر آرامش و محل تجدید قوا باشد تا شوهر بتواند بنشیند، درست نقشه بكشد و درست طراحى كند، و درست تصمیم به اجرا و عمل بگیرد. خانه باید در سكون و آرامش باشد تا شوهر بتواند در آن خانه احساس راحتى كرده و مشقات بیرون را از تن به در نماید.خانه فاطمه (سلام الله علیها) براى على (علیه السلام) چنین وضعى را داشت. على (علیه السلام) در كنار زهرا (سلام الله علیها) احساس آرامش مى‏كرد و حتى هر آنگاه كه از حوادث و مشكلات زندگى به ستوه مى‏آمد به سنگر خانه پناه مى‏برد و در آنجا كمى با فاطمه (سلام الله علیها) سخن مى‏گفت و تجدید قوا مى‏كرد و از نو سرگرم كار و تلاش و مبارزه مى‏شد و این امر در سراسر زندگى على (علیه السلام) وجود داشت، حتى پس از وفات فاطمه (سلام الله علیها) و در سر مزارش .
گرمى و روشنائى كانون :
فاطمه (سلام الله علیها) در محیط خانه چون ماهى درخشان بود كه نور وجودش كانون خانه و دل على (علیه السلام) را روشن مى‏كرد. او مصداق این آیه قرآن بود كه: و اذا رایتهم حسبتهم لؤلؤاً منثوراً. [93] او روشنى بخش خانه بود، دیدارش رنجها و غصه‏ها را از دلها مى‏زدود. على (علیه السلام) خود فرمود وقتى به خانه مى‏آمد و به زهرا نگاه مى‏كردم تمام غم و غصه‏ام زدوده مى‏شد. [94] فاطمه (سلام الله علیها) كانون خانواده را گرم مى‏داشت، على (علیه السلام) و فرزندان را دل به این خوش بود كه د ركنار فاطمه‏اند و در آن كانون‏اند. از دیدى، او چون شمعى بود كه پروانه‏ها را بدور خود جمع كرده، به آنها گرمى و نور مى‏داد خانه‏اش كانون انس و صفا بود. اعضاى خانه با هم انس و آشتى و معاونتى داشتند، و در كمال همرنگى و صداقت، در سایه ایمان به خدا و رسول و كتاب او زندگى مى‏كردند. اگر على (علیه السلام) تصمیمى مى‏گرفت، همگان همراه او بودند و اگر فاطمه (سلام الله علیها) تصمیمى اتخاذ مى‏كرد دیگر افراد خانه با او همگام مى‏شدند و نمونه روشن آن موردى است كه در آن سه روز تمام اعضاى خانواده افطارى خود را به فقیران و یتیم و مسكین دادند و خود با آب افطار كردند. [95]و بالاخره فاطمه (سلام الله علیها) در گرم داشتن كانون، لطف و عنایت به همسر، رحمت و دلسوزى به فرزند مصداق حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود كه خیر نسائكم الطفهن بازواجهن، و ارحمهن باولادهن و...[96] و مصداق احادیث دیگر رسول خدا چون عفیفه بودن، شوهر دوست وفرزند دوست بودن و ضمن اینكه او خود ملهم به الهامات الهى است .
مشقت زندگى :
با چنین وصفى كه گذشت و با آن همه كار و تلاش طبیعى است كه زندگى بر او آسان نبود. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روزى بر فاطمه (سلام الله علیها) وارد شد و دید كه با دستهاى خود آسیاب را مى‏گرداند و در عین حال به كودك خردسالش سرگرم شیر دادن است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از دیدن چنین وضع آب در دیده گردانید و فرمود دخترم: تلخى‏هاى زندگى دنیا را بچش براى وصول به حلاوتهاى آخرت فاطمه (سلام الله علیها) گفت خداى را بر این نعمت‏ها سپاسگزارم و بر كرامت‏هاى او عرض تشكر دارم. [97]شدت، كارش در خانه بحدى بود كه گاهى توان را از او مى‏گرفت، بدنش رنجه مى‏شد و به فرموده على (علیه السلام) دستانش از شدت آسیاب كردن تاول زده و پینه بست. [98] در عین حال این كار یك روز و دو روز نبود و هم این براى فاطمه (سلام الله علیها) تنها كار نبود كه از كارهاى دیگر فراغتى داشته باشد. مسأله نظافت خانه هم مسأله بود كه گاهى سر و روى فاطمه (سلام الله علیها) راگرد آلود مى‏كرد و غبار بر او مى‏نشست. روزى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از فاطمه (سلام الله علیها) احوال بپرسید كه چگونه‏اى؟ فاطمه (سلام الله علیها) ظاهراً از حالات زندگى و مشقت‏هاى آن، و سختى معیشت و شاید هم از گرسنگى خود و فرزندان و از خالى بودن خانه‏اش ازآذوقه سخن گفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود دخترم آیا به این راضى نیستى كه سیده زنان جهان باشى؟ فاطمه (سلام الله علیها) پرسید مگر مریم دختر عمران سیده زنان نیست؟ پیامبر فرمود: او سیده زنان عصر خود بود و تو سیده همه زنانى [99]. و بر این اساس ملاك خانمى و بانوئى وارونه گشت و در نظر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) زنان پر خور و پر آذوقه و متجمل و آنهائى كه در جلال و جبروت مادى زندگى مى‏كنند بانو وخانم بحساب نمى‏آیند. اگر ملاكى براى بانوئى و سیده بودن مطرح باشد در تلاش و جهد هدفدار، در عین تحمل فقر و نادارى است. در عابده بودن و زاهده بودن و در راه خدا رنجها را بخود خریدن است و فاطمه (سلام الله علیها) این چنین بود .
كمك كارى‏ها :
فاطمه (سلام الله علیها) در تنگا و خستگى و دشوارى زندیگ بود ولى چنان نبود كه شوهرى خود خواه و تن پور داشته باشد كه این همه كارها تلاش‏ها را وظیفه خاص زن بداند و كمك كارش نباشد. نه - على چنین مردى نبود. او در كار و تلاش مردانه‏اش كمتر از فاطمه (سلام الله علیها) نبود. چه بسیار ازكارهاى خانه را او انجام مى‏داد حتى بافاطمه (سلام الله علیها) مى‏نشست و گندم آسیاب مى‏كرد و حتى در مواردى نان مى‏پخت رسیدگى به امور بیرون، تهیه نان براى چنان خانواده‏اى با فرزندان متعدد، آن هم كار و اشتغالى مشروع، آب كشى براى مزرعه و درختان، كارمزدى براى آبیارى درختان، حضور در جبهه و صحنه رزم، دستگیرى از بینوایان، بردن نان و آذوقه براى دردمندان، عبادت رسمى و حضور در عرصه‏هاى سیاسى خود كارى بس وسیع و پر دامنه بود .او حتى براى سیر كردن فرزندان تن به كار مزدى مى‏داد. در مزرعه‏اى كار مى‏كرد و قرار بسته بود براى هر سطل آبى كه از چاه بیرون مى‏كشد یك دانه خرما بستاند و بر این اساس براى اهل خانه غذا تهیه مى‏كرد، با این اتكا كه در مواردى بسیار دیگران را بر خود مقدم مى‏داشت و از همین غذائى كه با مرارت به دست مى‏آمد به فقیران مى‏داد.در عین حال هر آنگاه كه از كار روز مره فارغ مى‏شد و بخانه مى‏آمد با همان بدن خسته به كمك فاطمه (سلام الله علیها) مى‏شتافت. گاهى خانه را تمیز مى‏كرد، زمانى با فاطمه (سلام الله علیها) آسیاب را مى‏گرداند، گاهى در نظافت خانه به او كمك مى‏كرد. او در محیط خانه تلاش بسیار داشت، بدان خاطر كه به حال فاطمه (سلام الله علیها) از شدت كار او رقت مى‏كرد و دلش به درد مى‏آمد. روزى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر آنها وارد شددید على (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) سر گرم آسیاب كردن جویا گندمند. خطاب به آنان كه كدام خسته‏ترید. برخیزید من بجاى شما آسیاب كنم - على (علیه السلام) عرض كرد فاطمه (سلام الله علیها) خسته‏تر است. پیامبر فرمود دخترم برخیز آنگاه خود بجایش نشست و با على (علیه السلام) سرگرم آسیاب كردن شد. [100]
حاصل كانون دارى :
حاصل كار و تلاش فاطمه (سلام الله علیها) در محیط خانه و ثمره كارش عبادت و داراى ارزش بسیار است زیرا:- خدمت به مردى كه عزیز خداست و مرد رزم و جهاد است و خداى را بر او نظر عنایت بسیارى است.- على شدن على (علیه السلام) در سایه همدلى با فاطمه (سلام الله علیها) وفاطمه شدن فاطمه (سلام الله علیها) در سایه انس با على (علیه السلام) و هم مسكنى اوست و چه زیباست كار براى چنین افراد.- خدمت به فرزندان و تربیت نسلى است كه انسان دوست، متعهد، مكتبى، و نمونه عالى تربیت اسلامند.- خدمت به اسلام بود زیرا كه در سایه آن موجبات خدمت به اسلام و مسلمین فراهم آمد و ضدیت‏ها با این سركوب شد و مردم توانستند راه خود را بیابند.- و سرانجام فاطمه (سلام الله علیها) با مدیریت خود درس زندگى توأم با سعادت به زنان داد، تجاربى فراهم آورد كه بهره‏گیرى از آن عامل رشد انسانیت انسان و مخصوصاً زنان جهان است و كدام عبادت است كه بدین میزان داراى ارزش و ثمره اجتماعى باشد.

پی نوشت ها :
 

1- نهج‏البلاغه - در مراسم دفن فاطمه (سلام الله علیها).
2- فاطمة الزهراء.
3- ص 66 ج 2- فرائد السمطین .
4- طبقات ابن سعد ج 8 ص 14.
5- ص 125 انساب الاشراف.
6- شرح حال چهارده معصوم - صفوت ص 15.
7- فاطمه الزهراء - الرحمانى.
8- ص 324 انساب الاشراف.
9- ص 90 بحار ج 43.
10- آیه 63 سوره نور.
11- ص 367 مناقب ابن مغازلى.
12- حلیة الاولیاء ج 2 ص 41.
13- فضیله الزهراء.
14- فضیله الزهراء.
15- مستدرك ج 3 ص 184.
16- مستدرك ج 3 ص 184.
17- صحیح بخارى جزء 5 ص 26.
18- ص 87 الزهراء.
19- جزء 7 صحیح مسلم ص 141.
20- فاطمه الزهراء.
21- فضائل الخمسه ج 3، 133.
22- كافى ج 1 ص 460.
23- ص 132 منتهى الامال ج 1.
24- ص 239 ریاحین الشریعه ج 1.
25- ص 156 بحار ج 43.
26- ص 44 - اشگهاى فاطمه (سلام الله علیها).
27- ص 63 همان منبع.
28- به كتاب نظام خانواده در اسلام و كتاب تشكیل خانواده در اسلام از مؤلف مراجعه شود.
29- ص 11 طبقات ابن سعد ج 8.
30- وفاة الصدیقه الزهراء ص 23.
31- ص 11 طبقات.
32- ج 2 سیره حلبى.
33- ص 130 الزهراء - محسن امین.
34- ص 131 - الزهراء.
35- خصایص فاطمیه.
36- ص 33 الغدیر 1.
37- بحار ج 43 ص 18.
38- بحار 43 ص 10.
39- روضه المتقین ج 8 ص 123.
40- علامه مجلسى.
41- جواهر السنیه - احادیث در شأن على (علیه السلام) .
42- كفایة الطالب گنجى شافعى.
43- ص 132 الزهراء.
44- ص 35 دلائل الامامه.
45- ص 137 الزهراء - محسن امین.
46- ص 68 همان منبع.
47- ص 94 بحار ج 43.
48- ص 107 فاطمه الزهراء (سلام الله علیها).
49- مناقب ج 3 ص 351.
50- روضة الواعظین ج 1 ص 146.
51- مناقب ج 3 ص 350.
52- دلایل الامامه ص 23.
53- تاریخ الخمیس ج 1 ص 408.
54- ص 68 الزهراء مطاهرى .
55- ص 74 ریاحین الشریعه ج 1.
56- ج 2 - كافى ص 360.
57- بحار ج 43.
58- مناقب ابن شهر آشوب ص 111 ج 2.
59- ص 112 ج 2 مناقب ابن شهر آشوب.
60- ص 90 الزهراء ملا محسن.
61- ص 102 الزهراء.
62- ص 114 بحار 43.
63- صفوة الصفوه ابن جوزى ص 3 ج 2.
64- امام صادق (علیه السلام) .
65- آیه 19 سوره رحمان.
66- المصدر ص 151.
67- ص 171 احتجاج ج 1.
68- همان منبع ص 195.
69- زندگانى حضرت زهراء (سلام الله علیها).
70- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 33.
71- ص 86 بیت الاحزان - قمى .
72- ص 35 شمه‏اى از فضایل زهرا - محلاتى.
73- ص 80 فاطمه دكتر شهیدى.
74-ص 9 ریاحین الشریعه ج 1.
75- بحار ج 43 ص 186.
76- نهج البلاغه نامه 28.
77- بحار ج 43.
78- نهج البلاغه.
79- آیه 22 سوره رحمان.
80- آیه 22سوره رحمان
81- تفسیر الدرالمنثور ج 7 ص 697.
82- مناقب ابن شهر آشوب ج 3 - ص 387.
83- حدیث نبوى .
84- حدیث نبوى.
85- حدیث نبوى.
86- حدیث نبوى.
87- حدیث نبوى.
88- بحار 104 ص 309.
89- داستان اعتكاف امام حسین (علیه السلام) و مراجعه یك نیازمند.
90- ص 134 منتهى الامال ج 1.
91- روضة الواعظین.
92- آیه 36 سوره نور.
93- آیه 19 - انسان.
94- مناقب خوارزمى ص 256.
95- آیه 8 سوره انسان.
96- نهج الفصاحه .
97- ص 133 منتهى الامال.
98- ص 134 همان منبع.
99- ص 42 حلیه الاولیاء ج 2.
100- ص 5 بحار ج 43
 

سه شنبه 15/1/1391 - 23:42
اهل بیت
نویسنده: فرزین نجفی پور




 
مقدمه:
کمالات بسیار حضرت فاطمه (سلام الله علیها) از یک سو و انتسابش به شخص پیامبر از سوی دیگر و نیز شرافت خانوادگی او سبب شد که بسیاری از بزرگان به خواستگاری او بیایند. تعداد زیای از افراد سر شناس و ثروتمند مکه به خواستگاری فاطمه آمدند و مهریه های بالایی را به پیامبر پیشنهاد کردند. اما هر گاه سخن از پول و ثروت و مهریه های بالا برای ازدواج با فاطمه میشد، پیامبر با عصبانیت درجواب آنها می فرمودند:" آیا شما گمان می کنید من بنده پول و ثروتم؟"مسلما پیامبر در امر ازدواج حضرت فاطمه، در صدد تبیین الگوهای اسلامی و از بین بردن سنتهای جاهلیت بود که شخصیت زن را در بالا برودن مهریه اش می پنداشتند. پیامبر به تمامی کسانی که با معیارهای غلط و رسوم جاهلیت به خواستگاری فاطمه می آمدند، جواب رد داد. تا اینکه نوبت به شخصیتی ممتاز که سالهای عمرش را در خدمت رسول خدا گذرانده و خود تربیت شده دامن پر فضیلت نبوت بود یعنی حضرت علی (علیه السلام) رسید. ایشان از مال و ثروت دنیا بهره ای نداشت . اما سراسر وجودش مملو از ایمان به خدا و رفتارش مزین به ارزشهای الهی بود. حضرت علی (علیه السلام) هنگامی که به قصد خواستگاری فاطمه نزد پیامبر رفت، در حالیکه سراسر وجودش را حجب و متانتی خاص فرا گرفته بود چنین گفت:" ای رسول خدا ، تو مرا در کودکی از پدرم ابوطالب و مادرم فاطمه بنت اسد گرفتی و در سایه تربیت خود پروردی و در این پرورش از پدر و مادر بر من مهربانتر بودی و مرا از سرگردانی رهانیدی / تو در دنیا و آخرت تنها اندوخته من هستی ، اکنون که خداوند مرا به واسطه تو نیرومند ساخته است می خواهم برای خود سامانی ترتیب دهم و همسری برگزینم. من برای خواستگاری فاطمه آمده ام."ام سلمه می گوید:" هنگامی که حضرت علی(علیه السلام) پیشنهاد خود را مطرح ساخت، چهره رسول خدا از شادمانی روشن گشت، سپس بر چهره علی تبسمی زد و فرمود:" صبر کن تا از دخترم اجازه بگیرم"پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) پس از کسب اجازه از حضرت فاطمه(صلی الله علیه و آله و سلم) نزد علی آمد و موافقت خود را با این ازدواج اعلام فرمود.بدین ترتیب زندگی مشترک حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و حضرت علی(علیه السلام) با عنایت الهی به سادگی و بدور از تشریفات آغاز گردید/ این بانوی گرامی با دریایی از فضائل اخلاقی و روحی وارد مرحله جدیدی از زندگی گردید و تقدیر الهی بر این امر واقع شد که او در مقام مادر فرزندانی را تربیت کند که هر یک از مجریان شایسته احکام الهی کردند.

درسی از شب ازدواج حضرت فاطمه (سلام الله علیها):
 

در شب ازدواج حضرت فاطمه(سلام الله علیها) شور و شوق خاصی در شهر مدینه برپا بود. قلب پیامبر به خاطر این پیوند مقدس مملو ا ز شادی وشعف بود . پیامبر بسیاری از اصحاب و بویژه مستمندان را به میهمانی این ازدواج فرا خوانده بود. زنان بسیاری گرد آمده بودند تا حضرت زهرا را در این مراسم مشایعت کرده و به خانه علی (علیه السلام) ببرند. در میان این شلوغی و ازدحام ناگاه زن فقیری نزد حضرت فاطمه رفت و درخواست کمک نمود. همه با تعجب فاطمه را می نگریستند که چگونه در چنین زمان حساس و به یاد ماندنی از زندگی اش ، هر آنچه در پیرامونش می گذرد را رها کرده و به یاری بنده ای از بندگان خدا می شتابد حضرت با قلبی مملو از رحمت و رافت و با نگاهی مهربان به آن زن گفت :"بگو چه می خواهی تا من تو را یاری کنم ."زن بامشاهده چهره مهربان حضرت زهرا و در حالکه بغض گلویش را می فشرد چنین گفت:" ای دختر رسول خدا، نمی خواستم که در چنین شب بزرگی از زندگی ات خاطر تو را آزرده کنم ، ولی چه کنم که ناتوانی به گونه ای مرا در سختی قرار داده که چاره ای جز این ندیدم که به نزد تو بیایم. اکنون نیازمند به پوشاکی هستم که خود را با آن بپوشانم."حضرت زهرا پس از شنیدن سخنان زن به او گفت :" قدری صبر کن تا من برگردم.پس از لحضاتی حضرت فاطمه با لباسی که برای مراسم عروسی اش تهیه شده بود، به سوی زن آمد. حضرت با دستان مهربان خود لباس عروسی اش را به زن بخشید و او را به خدا سپرد. اطرافیان در حالیکه با تعجب بسیار به دختر پیامبر می نگریستند علت این امر را از او جویا شدند و حضرت در جواب آنان به آیه ای از آیات قرآن استناد کردو فرمود:" لن تنالوا البرحتی تنفقوا مما تحبون" "هرگز به مقام نیکو کاران نخواهید رسید مگر از آنچه دوست می دارید در راه خدا انفاق کنید." پیامبر پس از این اتفاق فرمود:" جبرئیل بر من نازل شد و فرمود:" خداوند به تو و فاطمه سلام می رساند و می فرماید هرچه فاطمه بخواهد به او می دهیم."من با فاطمه (سلام الله علیها) ، این موضوع را مطرح کردم و او در جواب من گفت:" هیچ چیز جز توفیق خدمت در راه حق نمی خواهم و از خداوند طلب می کنم که رحمتش همیشه باقی باشد."
زندگی مشترک حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و همسر با وفایش علی (علیه السلام) به سادگی و بدور از تشریفات آغاز شد و این بانوی گرامی وارد مرحله جدیدی از زندگی گردید. حضرت با کمال میل و در حالیکه احساس خوشبختی می کرد به خانه ساده و بی آلایش علی بن البیطالب (علیه السلام) رفت. پدر بزرگوارش معنی زندگی را به او آموخته بود و به وی تفهیم فرموده بود که انسانیت ، جوهر زندگی است و اهمیت ازدواجی که بر اساس خوی و خصلتهای اسلامی استوار گردد، به مراتب از زر و زیور دنیا با ارزشتر است .ایشان به شئون مختلف زندگی عنایتی خاص داشت و با کار و کوشش به رفع نیازمندیهای منزل می پرداخت . زندگی حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) بخاطر موقعیت حساسی که خاندان پیامبر داشتند و در راه دعوت اسلام با آزار و اذیت مشرکین و منافقین روبرو بودند آکنده از سختی و فشارهای اقتصادی و اچتماعی بود. اما این شرایط دشوار، خللی در عزم و اراده ایشان ایجاد نکرد و این بانوی گرامی با صبر و تحملی خاص به وظایف خود عمل می فرمود.در زندگی حضرت عبادت و طاعت پروردگار ، انجام وظایف خانواده و همچنین مشارکت در مسائل اجتماعی و سیاسی هر یک در جای خود جلوه ای خاص داشت.حضرت فاطمه (سلام الله علیها) با اینکه مسئولیت زیادی در خانه بر عهده داشت، اما هیچگاه خود را از مسائل سیاسی و اجتماعی دور نگه نداشت، حمایت بی دریغ ایشان از پیامبر اسلام و همچنین امام علی(علیه السلام) درخشانترین نقطه زندگیش می باشد. حضرت در برخی از غزوات مشارکت داشتند و پیامبر در جنگ ها مسئولیت برخی از کارها را به این بانوی گرامی می سپردند. ایشان در سخت ترین شرایط تا آنجا که مقدور بود پدر و شوهر خود را د ر جبهه ها همراهی می کردند.حضرت فاطمه (سلام الله علیها) با تمام توان، برای تبیین و تبلیغ فرهنگ اسلامی و آموزشهای زندگی ساز آن می کوشید. پس از رحلت پیامبر نیز حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در مورد سرنوشت جامعه اسلامی بی تفاوت نماند و در مقابل ظلم و بیعدالتی به شایستگی ایستادگی کرد. خطبه ای که این بانوی گرامی پس از رحلت پیامبر در مسجد النبی بیان کردند، نمایانگر شجاعت، شهامت ، بینش الهی و آگاهی سیاسی و اجتماعی ایشان است. با وجود چنین مسئولیت هایی ایشان در کنارهمسر با وفایش حضرت علی(علیه السلام) فرزندانی را تربیت کرد که هر یک الگویی راستین در ارزشهای انسانی شدند و از آنان نسلی پا به عرصه وجود نهاد که هنوز بعد از گذشت بیش از هزار سال ، سیره آنان در زندگی فرا روی تمامی حق جویان و کسانی است که بدنبال ارزشهای الهی و انسانی هستندایشان در مسائل علمی تلاش چشمگیری داشتند و بخصوص بانوان را بر علم آموزی و کسب معارف الهی ترغیب می کردند و می فرمودند:" جلسه مباحثه و مناظره علمی برای من بسیار ارزشمند است . هر سوالی که دارید بگوئید تا جواب دهم."نقل شده است که به واسطه کمالات علمی فراوان حضرت فاطمه(سلام الله علیها) ، خدمتگذار ایشان " زنی به نام"فضه " بر اثرملازمت و همراهی با این بانوی گرامی، چنان با معارف قرآن آشنا شده بود که سالها با استناد به آیات قرآن به سوالات مختلفی که از سوی مردم مطرح میشد، پاسخ می داد.
متن اصلی
لولم یخلق على لم یكن لفاطمة كفو :«هر گاه على آفریده نمى شد، كسى كه لایق همسرى فاطمه باشد وجود نداشت».
ازدواجى كه عقدش در ملكوت آسمان بسته شد!----كمالات فوق العاده فاطمه(سلام الله علیها)‏ از یكسو.و انتسابش به شخص پیامبر از سوى دیگر. و شرافت خانوادگى او نیز از سوى دیگر.سبب شد كه مردان زیادى از بزرگان یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به خواستگارى او بیایند اما همه جواب رد شنیدند.و جالب اینكه غالباً پیامبر در پاسخ آن‏ها مى‏فرمود:امرها الى ربها!«كار فاطمه به دست پروردگار فاطمه است»!از همه عجیبتر خواستگارى «عبدالرحمن بن عوف» بود، همان مرد ثروتمندى كه مطابق راه و رسم جاهلیت، به همه چیز از دریچه مادى مى‏نگریست، و مهریه سنگین را دلیل بر شخصیت زن و موقعیت ممتاز شوهر مى‏پنداشت.او به خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض كرد:اگر فاطمه را به همسرى من درآورى یكصد شتر كه بار همه آن‏ها پارچه‏هاى گرانقیمت مصرى باشد به اضافه ده هزار دینار طلا مهریه او مى‏كنم!!پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از این خواستگارى زشت و بى معنى چنان خشمگین شد كه مشتى سنگریزه برداشت و به طرف عبدالرحمن پاشید و گفت: «تو گمان كردى من بنده پولم و ثروتم كه با پول و ثروت مى‏خواهى بر من فخر بفروشى»؟آرى باید در خواستگارى فاطمه الگوهاى اسلامى مشخص شود، سنتهاى جاهلیت پایمال گردد، و معیارهاى ارزش اسلامى معلوم شود.مردم مدینه در این گفتگوها بودند ناگهان این صدا در همه جا پیچید كه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مى‏خواهد تنها دخترش را به همسرى على بن ابیطالب(علیه السلام) ‏ در آورد.على بن ابیطالب كه دستش از مال و ثروت دنیا كوتاه بود و از معیارهاى عصر جاهلى چیزى نداشت، اما وجودش از فرق تا قدم مملو از ایمان و ارزشهاى اصیل اسلامى بود.هنگامى كه تحقیق كردند، معلوم شد رهنمون پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در این ازدواج مبارك تاریخى وحى آسمانى بوده است، زیرا خودش فرمود: « اتانى ملك فقال یا محمد ان اللّه یقرأ علیك السلام و یقول لك: انى قد زوجت فاطمه ابنتك من على بن ابى طالب فى الملاءِ الاعلى، فزوجها منه فى الارض»:«فرشته‏اى از سوى خدا آمد و به من گفت: خداوند بر تو سلام مى‏فرستد و مى‏گوید من دخترت فاطمه را در آسمانها به همسرى على بن ابیطالب درآوردم تو نیز در زمین او را به ازدواج على درآور»!هنگامى كه امیر امؤمنان على(علیه السلام)‏ به خواستگارى فاطمه سلام اللّه علیها آمد، چهره مباركش از شرم گلگون شده بود. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با مشاهده او شاد و خندان شد فرمود براى چه نزد من آمده‏اى؟ولى امیرمؤمنان على(علیه السلام)‏ به خاطر ابهت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نتوانست خواسته خود را مطرح كند، و لذا سكوت كرد.
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) كه از درون امیرمؤمنان على(علیه السلام)‏ باخبر بود، چنین فرمود:«لعلك جئت تخطب فاطمة».«شاید به خواستگارى فاطمه آمدى»؟!...عرض كرد:آرى، براى همین منظور آمدم.پیامبر فرمود:اى على! قبل از تو مردان دیگرى نیز به خواستگارى فاطمه آمدند، هر گاه من با خود فاطمه این مطلب را در میان مى‏نهادم روى موافق نشان نمى داد، و اكنون بگذار تا این سخن را با خود او در میان نهم.درست است كه این ازدواج آسمانى است و باید بشود، اما شخصیت فاطمه سلام اللّه علیها خصوصاً، و احترام و آزادى زنان در انتخاب همسر عموماً، ایجاب مى‏كند كه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بدون مشورت با فاطمه سلام اللّه علیها اقدام به این كار نكند.هنگامى كه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فضائل امیر مؤمنان على(علیه السلام)‏ را براى دخترش بازگو كرد و فرمود:من مى‏خواهم تو را به همسرى بهترین خلق خدا در آوردم، نظر تو چیست؟فاطمه كه غرق در شرم و حیا بود سر به زیر انداخت و چیزى نگفت و سكوت كرد.پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سربرداشت و این جمله تاریخى را كه سندى است براى فقهاء در مورد ازدواج دختران باكره بیان فرمود:«اللّه اكبر! سكوتها اقرارها»:«خداوند بزرگ است، سكوت او دلیل بر اقرار او است».و در پى این ماجرا عقد ازدواج به وسیله پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بسته شد.
مهر فاطمه‏
اكنون ببینیم مهریّه فاطمه چه بود؟بدون شك ازدواج بهترین مردان جهان با سیده زنان عالم دختر پیامبر بزرگ اسلام باید از هر نظر الگو باشد، الگوئى براى همه قرون و اعصار لذا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رو به امیرمؤمنان على(علیه السلام)‏ كرد و فرمود:چیزى دارى كه مهریه همسرت قرار دهى؟ عرض كرد:پدر و مادرم بفدایت، تو از زندگى من به خوبى آگاهى كه جز «شمشیر» و «زره» و «شتر» چیز دیگرى ندارم.
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:درست است، شمشیرت به هنگام كارزار با دشمنان اسلام مورد نیاز است.و باید با شتر نخلستان را آب دهى، و در مسافرت‏ها از آن استفاده كنى.بنابراین تنها زره را مى‏توانى مهریه همسرت بنمائى و من دخترم فاطمه را در برابر همین زره به عقد تو درآوردم!شاید بیشترین قیمتى كه در تواریخ درباره این زره نوشته شده است، پانصد درهم است.آرى این گونه باید ارزشهاى غلط درهم بشكند، و ارزشهاى اصیل جانشین آن گردد، و اینگونه است راه و رسم مردان و زنان با ایمان، و این چنین است برنامه زندگى رهبران راستین بندگان خدا.
جهیزیه فاطمه‏:
همیشه «مهریه» و «جهیزیه» و «تشریفات عروسى» سه مشكل بزرگ بر سر راه خانواده‏ها در مسئله ازدواج بوده است، مشكلاتى كه گاهى تمام دوران حیات ازدواج را مى‏پوشاند و آثار نكبت بارش تا پایان عمر دو همسر باقى مى‏ماند.گاه دعواها و مشاجرات لفظى، و گاه نزاعهاى خونین، بر سر این امور رخ داده است، و چه سرمایه هائى كه بر اثر چشم هم چشمیها و رقابتهاى زشت و كودكانه در این راه از بین رفته است، هنوز هم كه هنوز است این رسوبات افكار جاهلى در كسانى كه دم از اسلام مى‏زنند، كم نیست.ولى باید جهیزیه بانوى اسلام همچون مهریه‏اش الگوئى براى همگان باشد.اگر تعجب نكنید پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دستور داده زره امیرمؤمنان على(علیه السلام)‏ را بفروشد و پولش را كه حدود پانصد درهم بود نزد او آوردند.پیامبر آن را سه قسمت كرد، قسمتى را به بلال داد، تا از آن عطرى خوشبو تهیه كند، و دو قسمت دیگر را براى تهیه وسائل زندگى و لباس تعیین فرمود.پیداست وسائلى كه با این پول ناچیز مى‏توان خرید چقدر ساده و ارزان قیمت باید باشد؟!در تواریخ آمده كه هیجده قلم جهیزیه، با آن پول تهیه شد كه قلمهاى مهم آن چنین بود:
- یكعدد روسرى بزرگ به چهار درهم‏
- یك قواره پیران به هفت درهم
- یك تخت كه با چوب و برگ خرما تهیه شده بود.
- چهار عدد بالش از پوست گوسفند كه از گیاه خوشبوى «اذخر» پر شده بود.
- یك پرده پشمى.
- یك قطعه حصیر.
- یك عدد دستاس «آسیاب كوچك دستى».
- یك مشك چرمى.
- یك طشت مسى.
- یك ظرف بزرگ براى دوشیدن شیر.
- یك سبوى گلى سبزرنگ... و مانند اینها.
-آرى چنین بود جهیزیه بانوى زنان جهان.
مراسم جشن عروسى‏
پیغمبر گرامى اسلام‏(صلی الله علیه و آله و سلم) در این مراسمى كه براى تشكیل خانواده‏اى بود كه بخش مهمى از تاریخ اسلام را دگرگون ساخت و جانشینان معصوم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) همگى از آن به وجود آمدند، آنچنان برنامه‏اى اجرا نمود كه دشمنان را خشمگین و دوستان را سربلند؟ و دور افتادگان را وادار به تفكر نمود.«ام سلمه» و «ام ایمن» كه دو زن با شخصیت در اسلام بودند و علاقه بسیارى به بانوى بزرگ فاطمه زهرا سلام اللّه علیها داشتند خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و چنین گفتند:«اى پیامبر گرامى خدا، راستى اگر خدیجه زنده بود با تشكیل مراسم جشن عروسى فاطمه چشمانش روشن مى‏شود، چنین نیست؟رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از شنیدن نام آن بانوى فداكار، اشك در چشمانش حلقه زد، و به یاد آن همه مهربانیها و ایثارگریهاى خدیجه افتاد و گفت:كجا مانند خدیجه زنى پیدا مى‏شود؟ آن روز كه همه مردم مرا تكذیب كردند، او مرا تصدیق نمود. و تمام ثروت و زندگى خود را براى نشر آئین خداوند در اختیار من گذارد.او همان بانوئى بود كه خداوند به من دستور داد به او مژده دهم كه قصرى از زمرد در بهشت برین به او عنایت خواهد فرمود.ام سلمه هنگامى كه این سخن را شنید و انقلاب و سوز درونى پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را مشاهده كرد، عرض نمود،اى رسول خدا! پدر و مادرم فدایت باد. شما هر قدر درباره خدیجه بگوئى عین حقیقت است، ولى به هر حال او دعوت الهى را لبیك گفته و به جوار رحمت او شتافته است امید است خداوند او را در بهترین جاى بهشت جاى دهد.ولى مطلبى را كه به خاطر آن به محضر مباركت آمدم چیز دیگرى بود و آن اینكه برادر و پسر عمویت على دوست دارد اجازه دهید همسرش فاطمه را به خانه خود ببرد، و از این راه به زندگى خویش سر و سامانى بخشد.پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:چرا على شخصاً این پیشنهاد را با من در میان نگذاشت؟ام سلمه عرض كرد:شرم و حیا مانع بود.در اینجا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به‏ام ایمن فرمود:على را خبر كن.امیرمؤمنان على(علیه السلام)‏ آمد و در مقابل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نشست. اما سر خود را از شرم به زیر افكنده بود.پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:آیا میل دارى همسرت را به خانه برى؟امیرمؤمنان على‏(صلی الله علیه و آله و سلم) در حالى كه سرش را به زیر انداخته بود، عرض كرد:آرى، پدرم و مادرم به قربانت باد.جالب اینكه بر خلاف آنچه در میان مردم تجمل پرست معمول است كه از ماهها قبل دست به كار این برنامه‏ها مى‏شوند پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با خوشحالى فرمود:همین امشب یا فردا شب ترتیب كار را خواهم داد.و همانجا دستور فراهم ساختن مقدمات جشن بسیار ساده‏اى كه مملو از روحانیت و معنویت بود صادر فرمود.این جشن ملكوتى و مراسم مربوط به آن، آنقدر بى تكلف و ساده برگزار شد كه شنیدنش امروز براى ما تعجب آور است.امیرمؤمنان على(علیه السلام)‏ مى‏گوید:مقدارى از پول همان زرهى را كه قبلا فروخته بودم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نزد ام سلمه به امانت گزارده بود، و به هنگام مراسم زفاف ده درهم از آن را از وى گرفت، و به من داد و فرمود: مقدارى روغن و خرما و كشك با این پول خریدارى كن، من این كار را انجام دادم سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شخصاً آستین را بالا زد و سفره تمیزى طلبید و آن‏ها را با دست خود مخلوط كرد و غذائى تهیه نمود و با همان غذا از مردم پذیرائى به عمل آورد.امیر مؤمنان(علیه السلام)‏ شخصاً مأمور شد به مسجد بیاید و اصحاب را دعوت كند، هنگامى كه به مسجد آمد خواست فقط برخى را دعوت كند حیا مانع شد، از این رو صداى خود را بلند كرد و فرمود:«اجیبوا الى ولیمة فاطمة»شما را به میهمانى عروسى فاطمه دعوت مى‏كنم!
حضرت مى‏گوید:مردم دسته دسته به راه افتادند و من از كثرت جمعیت و كمى غذا شرمنده شدم، همینكه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از ماجرا آگاه شد، به من فرمود: غصه مخور، من دعا مى‏كنم تا خداوند غذا را بركت دهد و چنین شد همگى از آن غذاى كم خوردند و سیر شدند.جالب اینكه در پایان مراسم، به هنگامى كه مردم به خانه‏هاى خود بازگشتند و خانه خلوت شد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه‏(علیه السلام) را در سمت چپ و امیر مؤمنان على(علیه السلام) ‏ را در سمت راست خود نشانید و از آبى كه با دهانش تبرك كرده بود كمى بر بدن زهرا سلام اللّه علیها و كمى بر بدن امیر مؤمنان على(علیه السلام)‏ پاشید و درباره آن‏ها دعا كرد و گفت:«اللهم انهما منى و انا منهما، اللهم كما اذهبت عنى الرجس و طهرتنى تطهیراً فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیراً»:«خداوند اینها از منند و من از آن‏ها هستم، بارالها همانطور كه هر گونه رجس و پلیدى را از من دور كردى از آن‏ها نیز دور كن و آن‏ها را پاكیزه فرما».سپس فرمود:برخیزید و به خانه خود روید خداوند بر شما هر دو مبارك گرداند.دنیا پرستان مادى و مؤمنان ضعیف الایمانى كه تحت تأثیر زرق و برق مادى این جهانند و آبرو و شخصیت و عظمت یك خانواده و مباركى و شكوه مراسم عروسى را در آن تشریفات و تجملات كمرشكن و طاقت فرسا مى‏دانند ببینند وعبرت بگیرند، ببینید و از این برنامه انسان ساز كه مایه خوشبختى همه پسران و دختران جوان است الهام بگیرند، و نمونه تعلیمات اسلام را به صورت زنده و عملى در ماجراى «خواستگارى»، «مهریه»، «جهیزیه» و «مراسم جشن عروسى» فاطمه زهرا سلام اللّه علیها با چشم خود در صفحات تاریخ مشاهده كنند.

پی نوشت ها :
 

1. كنوز الحقایق، صفحه .124
2. تذكرة الخواص، صفحه .306
3. ذخائر العقبى، ص .31
4. احقاق الحق، جلد 10، ص .358
 

سه شنبه 15/1/1391 - 23:41
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته