• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
آخرین نظرات کاربران
محمود رضا یزدی
به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست
خاطره ها بس فراوان است چون فرزند آن شهر و دیار، شهر عشق و معرفت امام رضا(ع)، که در شفاخانه امام رضا (ع) به دنیا آمده باشد نمی تواند در زندگی خود از شهر طوس امام رضا(ع) خاطره ای نداشته باشد- خاطره اول من مربوط به شبی می شود که میهمان خانه مادربزرگ بودیم که شب موقعی که خواستیم بخوابیم من در مکان عمومی حال خوابیدم، شب عجیبی بود که از همان دم دمه های تاریکی این احساس محسوس بود.در خواب بودم که نزدیکی های اذان صبح خواب بسیار زیبایی قسمتم گشت که در عالم خواب دیدم در فضای بزرگی هستم که و یک مداح معروف مشغول به مداحی پیرامون موضوع امام رضا(ع) بود و در اتاقی که در کنار این تالار بزرگ بود بیماری سفید رو و نورانی با ریش بلند سفیداست که روی آن پارچه ای سفید بود و فقط سر و قسمتی از پای او پیدا بود، او پا نداشت و بگونه ای جانباز بود. دیدم در عالم خواب صدایی عجیب که به گوش همه می رسید آمد و همه مبهوط آن صدا شدند در این هنگام با صدا، آن مرد بیمار دارای پا شد و شفا پیدا کرد و بسیار جوان از تخت پایین آمد و گفت آن صدا، صدای امام رضا(ع)، ضامن آهو بود. که در این هنگام من از خواب بیدار شدم و صدای اذان را که بسیار دلنشین بود شنیدم.
یا امام رضا(ع)- اجر همگی عوامل سایت با امام رضا(ع)
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
پنج شنبه 16/8/1387 - 11:26
رقیه هاشمی جهزادنی
بهترین خاطره مربوط به تابستانی است که من بهمراه مادر و برادرم به مشهد رفتیم . مادر من چند سالی است که قلبش را به خاطر تنگ بودن دریچه های آن عمل کرده به همین دلیل یک شب که برای زیارت آقا علی بن موسی الرضا وارد حرم شدیم مادر من خیلی اصرار کرد که نزدیک ضریح شود تا بتواند دستهایش را به ضریح بزند ولی به علت شلوغی نمی شد نزدیک ضریح شود ما هم رفتیم توی سالن بشینیم و نماز بخوانیم که بعد از مدتی تعدادی از اشخاصی که از عراق وارد مشهد شده بودند داخل حرم شدند کنار ما یک مادر و دختری نشستند که دختر لال بود ولی چهره ای زیبا و پوشیده و با حجاب داشت و با حرکات دست به مادر خویش اشاره می کرد که می خواهد نزدیک ضریح شود ، مادرش که نگران جمعیت بود اجازه نمی داد جالب اینکه سن دختر چیزی حدود 35 سال بود . من که اصرار این دختر را خیلی دیدم از مادرش خواستم که او را به ضریح با کمک امام رضا ببرم و بیارم ؛ مادرش با نگرانی اجازه داد کنار آنها مادر من هم بلند شد و آمد باور کنید که خودم که تا حالا دستم به ضریح نرسیده بود و ترس از جمعیت مانع می شد با بلند شدن این دختر که اشک از چشمهایش جاری شد و با حرکت دست با امام رضا حرف می زد راهی مملو از جمعیت خالی شد و هیچکس هیچ فشاری به ما نیاورد و خیلی راحت نزدیک ضریح شدیم و پنجره های فولادی را با دستانمان گره زدیم تا یک دل سیر هم من ، هم مادرم و هم آن دختر توانست زیارت کند به محض پایان زیارت دوباره جمعیت سرازیر شد . که هنگام خداحافظی آن دختر گفت من هم در کربلا برای تو و مادرت دعا و زیارت می کنم .
این بود زیباترین و به یادمانده ترین خاطره من

با تشکر - التماس دعا
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
پنج شنبه 16/8/1387 - 11:1
ناشناس
سلام برتو ای امام رضای قریب ، سلام برتو ای حج فقرا
هركسی با آمدن و رفتن خاطره ای دارد من در سال 79 كه برای پابوسی امام رضا مشرف شدم از چند روز قبل دچار دیسك شدم كه خیلی آن روز عود كرده بود بطوری كه بصورت اورژانسی ام رای كردند و فورا" دستور عمل نوشتند وقتی به خانه رسیدم تماس گرفتند كه بلیط قطار تان آماده شده و بعداز ظهر ساعت حركت است شاید باورتان نشود همه به من گفتند كه صلاح نیست خودش هم با قطار ولی از دلم نیامد كه نروم با هزار مصیبت سوار ماشین شدم و به راه آهن آمدم وقتی سوار قطار می شدیم با كمك چندین نفر سوار شدم و صندلی ها را باز كردیم از تبریز به مشهد روی صندلی ها خوابیدم و با تزریق چندین آمپول مسكن در توی قطار بالاخره به مشهد رسیدیم وقتی پایم را به خاك مقدس گذاشتم كمی بهتر شدم تا به زبارت امام رضا رفتیم شكر كردم و موقعه برگشتن توانستم بصورت نشسته مانند سایر خانواده ام بیایم و هنوز هم كه چندین سال از آن روز گذشته به عمل نرفتم و همه این ها را معجزه امام رضا می دانم از همه التماس دعا دارم
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
پنج شنبه 16/8/1387 - 10:59
gholam313
این خاطه مال زمانیه كه با برادرم در یك شهر غریب بدون غذا و جای خواب بودیم .
ما اهل مشهدیم و از مولا و ولی نعمتمان خواستیم تا به حق غریبیه خودشان به حال ما نظری كنند . باور كنید شاید از این خواهش ما چند دقیقه بیشتر نگذشته بود كه هم به ما غذا دادند < هم جای خواب گرفتند .
محمد رضا ( خادم الرضا)
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
پنج شنبه 16/8/1387 - 10:16
ناشناس
سلام ...
من بااینكه مشهدیم وبارهابه زیارت امام رضا(ع) رفتم ولی فقط یكباراونم وقتی كوچولو بودم تونستم به ضریح آقا دستمو برسونم كه ازیس اذیت شدم وتحت فشارجمعیت اشكم دراومدوگریه كردم بااینكه سالها ازاونموقع گذشته به هیچ عنوان اون روزویادم نمیره .
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
پنج شنبه 16/8/1387 - 9:59
اعظم اسکندری
بسمه تعالی
سال77 بنده از طرف انجمن نابینایان استان مرکزی مامور شدم تابعنوان سرپرست نابینایان خواهر و برادر به حضور آقا امام رضا ( ع ) مشرف شویم
همانطور که میدانید برای حرکت کردن با معلولین نابینا باید آرنجها در هم حلقه شود و این حلقه به صورت یک صف 18 نفره به درازا کشیده بود

وقتی به حرم رسیدیم گروهی با فریاد خوشحالی به طرف من آمدند > دیدم که بچه های( دانش آموزان مقطع راهنمایی ) ناشنوای استان مرکزی هستند که سرپرستشان را در بازار خرید گم کرده بودند و خودشان به حرم آقا ( ع ) پناه آورده بودند . از آنجائیکه بنده با اشارات ناشنوایان کاملا مسلط بودم
آنها را نیز به همراه خود جهت زیارت بردم
نمی دانید در آن شلوغی زیارت دادن 30 نفر آن هم با معلولیت ناشنوایی و نابینایی چقدر سخت بود

ولی خود آقا کمک کرد و راه آسان و هموار برای زیارت گشوده می شد

زمان صرف ناهار رسیده بود و من سریعا باید گروه را به اردوگاه می رساندم که با تماس با استان مرکزی اردوگاه ناشنوایان را پیدا و دانش آموزان را رساندم و گروه نابینا را نیز به اردوگاه رساندم ولی از آنجائیکه به عنوان مسئول نمی توانستم گروه را ترک کنم هیچ وقت توفیق زیارت برای خودم دست نداد هر چند که فکر کنم زیارت گروههای معلول زیارت من هم بوده و من توفیق 30 بار زیارت را داشته ام وامیدوارم که آقا زیارت از راه دور مرا پذیرفته باشد
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
پنج شنبه 16/8/1387 - 9:9
ياس95
بسم الله

سلام .

چه لذتی داره وقتی اولین بوسه عاشقانه رادرزندگی ات با بهترین هدیه تولدت نثار حضرتش کنی.اونهم نه یکی ،نه دوتا بلکه بیشترازصدبار.... ضریح رابوسیدم.بوی حرم عجیب مست کننده بود و اون لذت دیدار من با امام با اون هدیه معنوی که گرفته بودم لذتش را دوچندان میکرد.

آن سال رفتن من به زیارت امام رضا مصادف شده بود باروزتولدم.آن سال هدیه تولد من چادرسفیدباگلهای آبی رنگ بودکه مادرم برایم دوخته بود.نمیدونید چه لذتی داشت اون هدیه راوقتی که چادربه سرزدم احساس وحال خوشی بهم دست داد.انگارروی ابرها قدم میزدم. واون گلهای چادربامن حرف میزدند و برویم لبخندمیزدند.
وقتی قدم به داخل حرم گذاشتم اولین کاری که کردم این بود که دستهای کوچکم را روبه ضریح وبه سمت آسمون بلندکردم وگفتم:خدایا شکرت !قربونت برم امام رضا که این آهوی کوچک وسرگردون روبه حرمت

اینگونه راه دادی و واسطه شدی حجاب برتررا برای همیشه انتخاب کنم.

فدای تو یاعلی ابن موسی الرضا که بهترین هدیه تولدم درحریم پاک تو نصیبم شد.دعاکن آقا تاهمیشه خادمه اهلبیت باقی بمونم.

پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
پنج شنبه 16/8/1387 - 6:29
ehsan samiei
سلام. خاطره خودم زمانی که اولین بار به مشهد و حرم مطهر رفتم :
حدودا" 8 سال پیش بود که به اتفاق خانواده راهی شدیم و از همان موقعی که قصد سفر کردیم و به قول معروف حضرت مارو قبول کرد تا بتوانیم به پا بوسیه ایشان برویم ار همون موقع یه حس عجیبی داشتم انگار بی قرار بود دوست داشتم هرچه زودتر می رسیدم مانند غریبی که تو غربت گرفتار هست و دوست داره به اونجایی بره که جایگاه و منزلگاه او هست بره.خلاصه بعداز حدود 12 ساعت که سوار قطار بودیم رسیدیم و در یک مسافر خونه که قیمت مناسبی داشت سکنا گزیدیم و من با چندتا از بچه های اونجا اشنا شدم و از انها خواستم که به حرم مطهر بریم و ما در هنگام عاشورا به مشهد رفتیم و خلاصه راهیه حرم مطهر شدیم وقتی وارد حرم مطهر شدم حال و هوای عجیب تری داشتم انگار یکی باهام بود و مراقب من بود همه جا نورانی بود دیگه پیش امام غریب احساس غریبی نمیکردم و وقتی میخواستم برم به پدرومادرم هم نگفته بودم چون هیچی دست خودم نبود انگار نیرویی منو به طرف خودش جذب میکرد خلاصه از ساعت حدودا" شب11 من در لابه لای جمعیت با اینکه جثه بزرگی نداشتم ولی در ساعت 3 بامداد موفق شدم به ضریح برسم و با امواج جمعیت به این طرف و آنطرف میرفتم ولی دستم را محکم به ضریح گرفته بودم خلاصه وقتی داشتم بر میگشتم بازم احساس عجیبی داشتم انگار آقا حضور مبارکش احساس میشد و در بالای گنبد و بالای قسمت های ابخوری چند تا از کبوتر های امام انجا بودن ناگهان یکی از این کبوترها به سمت من پر کشید و من بوسش کردم و بردم سمت گنبد تا بره پیش دیگر کبوترها باز دوباره کبوتر پیش من امد و چند بار تکرار شد و اتفاق خیلی عجیبی بود شاید آقا میخواست به من بفهمونه که میدونه من اومدم به پا بوسش
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
پنج شنبه 16/8/1387 - 1:59
ناصر قلی مهماندوست
پدرم تعریف میکرد در جوانی با قطار به مشهد میرفتیم که ناگهان قطار ایستاد گفتند بچه ای پرت شده من با تمام نیرو بطرف عقب وبچه دویدم مقداری که دویدم دیدم بچه ای وسط خط اهن بطرف من می اید به او رسیدم بغلش کردم دیدم سالم است او را بغل کردم خودم را به جمعییت رساندم دیدم پدر این بچه که مرد عربی بود دور خود خطی کشیده و می گوید یا امام رضا اگر بچه ام سالم نباشد از همینجا بر میگردم بچه را به او دادم او را بررسی گرد مطمئن شد که سالم است دو رکعت نماز خواند وهمگی سوار شده به پابوس امام رضا مشرف شدیم التماس دعا
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
پنج شنبه 16/8/1387 - 1:45
mohammadhosseinamereh
با سلام
فکر نکنم زیارت هر کس بدون خاطره شروع و بدون خاطره تموم بشه زیارات من هم همین طور و هر کدوم زیبایی های خاص خودش رو داشت. ولی شاید اولین زیارت هر کس خاطره انگیزترین زیارت باشه. و برای من هم همین طور.
یادم می آید سال 72 بود و تا اون موقع افتخار تشرف به مشهد نه برای من و نه برای مادرم پیش نیامده بود البته اون موقع من 11 ساله بودم
من اون موقع نمی دونم به چه علتی کلیه های من درد می کرد و هر آزمایشی که می دادم نتیجه مشکوک بود ودکترا هیچ وقت دقیقا نگفتند که مسئله و مشکل چیه؟.
و حتی در طول راه که به خاطر تنگی جا در کوپه قطار همه به صورت فشرده خوابیده بودیم بر اثر ضربه پای کودکی کنار من خوابیده بود دیگه تا صبح نتونستم از درد لحظه بخوابم و روز بعد هم همین طور هنوز درد داشتم تااینکه اولین بار پا به حرم مطهر امام رضا گذاشتم اون موقع تازه داشتند طرح های توسع رو پیاده می کردند و همه جا در اطراف حرم خاکی بود وقتی که من اولین بار وارد حرم شدم فکر کنم صحن آزادی بود و چشمم به ایوان طلا و ضریح افتاد ناخودآگاه همه درد های خودم رو فراموش کردم و دیگه بعد از اون هیچ درد تو کلیه هام حس نکردم طوری که دکترا هم تعجب کردند .
ولی خود من می دونم که امام رضا به خاطر دعای مادرم این لطف رو در حق من کرد که من از همون سنین کودکی درگیر بیمارستان و چیز های دیگه نشم .
اون موقع یادمه که دلم می خواست جای یکی از کبوتر های حرم بودم تا بتونم بدور از هیاهو ها خودم رو به گنبد امام رضا برسونم و بالهام کمی از گرد روی گنبد رو به روی صورتم بزنم

در آخر می گم امام رضا اینهایی هم که تا حالا به پابوسی نیومدند رو هم به طلب تا از این احساس هایی که تو حرم تو موج می زنه فیض ببرند. ان شاء الله
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
چهارشنبه 15/8/1387 - 23:10
mohbet
6یا7ساله بودم كه مادرم همراه دایی وخانواده اش به زیارت ثامن الحجج علی ابن موسی الرضامشرف شدیم دریكی ازروزهای اوایل تشرف اینجانب كه كودكی بازی گوش بودم به ناگاه ازمادرم جداشدم وآنهاراگم كردم لحظاتی به اطراف خودنگاه كردم ووقتی آنهارانیافتم شروع به گریستن كردم یادم نیست چه مدت زمانی ازخانواده ام دوربودم امابعد ازمدتی كوتاه مادروداییم رابافاصله ای دورآنان رادرمسجدگوهرشادیافتم باشتاب تمام به سمت آنان شروع به دویدن كردم كه درنزدیكی آنان باشدت بازمین برخورد كردم بینیم چنان ضربه ای دیدكه بنا به اظهارمرحوم والده ام بینیم نیازبه چندین بخیه داشت كه اطبانتوانستندجلوی تقلا ودست وپازدن مرابگیرندومجبورشدندبینی ام راپانسمان كنندواطباگفتند بینی ام باتوجه به اینكه نیازبه بخیه داشت باپانسمان درآینده نیازبه جراحی پیدامی كند امابعدازپانسمان بینی قیافه اش تغیرنكردوبه حمدالله اكنون كه بیش ازپنجاه سال میگذرد نیازبه جراحی پیدانكرده است
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
چهارشنبه 15/8/1387 - 22:43
rezamorid
با سلام.خاطره خوب من مربوط به زمانی است که نیمه شعبان در حرم اقا بودیم که در ان سال خیلی از علماءاز جمله ایت الله بهجت نیز تشریف داشتن که من به شخصه حاجت های زیادی گرفتم چون شنیده بودم خوندن روضه حضرت زهرا (نه خیلی مکشوف)در گرفتن حاجت موثر است.در ضمن 2سال پیش از حرم اما رضا به من زنگ زدن واز درست شدن کار کربلا خبر دادن
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
چهارشنبه 15/8/1387 - 22:1
mylovegod2
اره جالبه خاطره من از اولین زیارت من سال اول دبیرستان وشاگرد ممتاز شدیم بایه اتوبوس غراضه راه افتادیم عجب سفری چه با حال بچه های ممتاز مدرسه وچند تا از مدیران
معلممون دست منو گرفت تو اون شلوغی رسوند به ضریح وبر گرداندم
تو اون شلوغی جمعیت چه صفایی داشت حرم عجب دیگه زیارت مثل اون نشد
mylovegod2
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
چهارشنبه 15/8/1387 - 21:7
13saleh
به نام خدا
وقتی کودک بودم مادر بزرگ من پاهایش فلج شد همراه با بابایم و مادرم و مادر بزرگم به مشهد رفتیم .خدای من چقدر شلوغ بود.شبی وقتی در حرم بودیم ناگهان مادر بزرگم از جا بلند شد وما بسیار تعجب کردیم من از خوشحالی جیغ کشیدم هنوز آن صحنه از یادم نمیرود.
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
چهارشنبه 15/8/1387 - 20:44
sajjad_171
بسم الله الرحمن الرحیم
اولین سالی بود که به مشهد میرفتیم .حالتی عجیب به من دست داده بود.وقتب به مشهد رسیدیم من در خواب بودم که وقتی از خواب بیدار شدم گند مطهر آقارا مشاهده کردم.نمیدانم با دل من چه کرد همان لحظه اشک از چشمانم جاری شد با اینکه پسر بچه ای 7ساله بشتر نبودم اما انچنان شوق حرم مرا گرفته بود که باصدای بلند گریه کردم و آنجا یک دعاکردم که شاید باورتان نشود ولی آقا دعایم را همان شب استجابت کرد.
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
چهارشنبه 15/8/1387 - 20:39
ياس95
بسم الله
صلی الله علیک یاعلی بن موسی الرضاعلیه السلام
این خاطره من مربوط به دوران کودکی است که به سفرمشهدمقدس رفته بودیم
ازمسافرخانه به سمت حرم امام رضا بیرون آمدیم.جمعیتمان زیادبود شایدبشه گفت نصف اقوام باهم به پابوسی آقارفته بودیم.
دربین راه من و بچه های اقوام مشغول بازی شدیم.
فقط یه لحظه سرم رابالاگرفتم دیدم ای دل غافل هیچ کسی نیست وهمه رفتندومن تنهاموندم.ازبس جمعیت زیادبوده متوجه غیبت من نشده بودند!
فکرش رابکنید بچه به این خردسالی حدودپنج سال ونیم بودم توی مشهدتک وتنها بمونه چه حالی بهش دست میده؟به گریه افتادم و باهمون حالت چشمم به گنبدطلایی اقاافتاد که ازهمون فاصله مشخص بود.یادم افتادبگم یاامام رضاخودت کمکم کن اینجاتوی این کوچه گم نشم و خونوادموپیداکنم هنوزکلمه اخرتموم نشده بود دیدم یه اقاسیدی نورانی وبسیارزیبابه سمتم اومدندوگفتندچراگریه میکنی ماکه نزدتو هستیم.
بعد بامهربانی دستم راگرفت وگفت پدرومادرواقوامت کوچه سوم هستندو هنوزدورنشدند بروبه سمتشون و سلام من راهم برسون!
هیچ وقت آن لطف و عنایتت راازخاطرنمی برم یاامام رئوف
دومین خاطره رامتعاقبا برای شماذکرمیکنم که مربوط به پوشدن اولین چادردرسفرمشهدم باشد.
.الله مددتون
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
چهارشنبه 15/8/1387 - 19:55
kavir_gong
با سلام
خانواده من اهل مشهدند ولی حدود 26 سال از زندگیم خارج از مشهد گذروندم، چیزای زیادی رو از خدا با واسطه امام رضا ازش خواستم که الحمدالله به همشون هم رسیدم.
17 ذیحجه یه روز فبل از عید غدیر سال 84 بود، مشهد بودم که یکی از دوستای دوران تحصیلم تو اصفهان باهام تماس گرفت و گفت سعید بیا حرم میخوام ببینمت، برای دیدنش رفتم گویا از آباده اومده بودند که با دخترخالش تو حرم امام رضا عقد کنند، فرداش تو حرم هر جور شده بود با هم محرم شدند (البته میخواستند سفره عقد بندازند که خادمین حرم نگذاشتند) برام خیلی جالب بود که از آباده اومده بودند اینجا برای عقد.
خیلی دوست داشتم خودمم تو این حالت خاطره ازدواجم ثبت کنم ولی بعید میدونستم که تا مدتها بعد بتونم اینکار بکنم، چون از نظر خودم شرایط ازدواج نداشتم و هنوز یک سالی از درسم مونده بود و سربازی هم نرفته بودم.
گذشت تا مهرماه سال بعد، از پروژم دفاع کردم و فارغ التحصیل شدم و بعدش بطور کامل اومدم مشهد، نفهمیدم که چطور شد بدون اینکه برنامه ریزی بکنم و آماده باشم روز 16ذیحجه رفتیم خواستگاری و فرداشبش یعنی شب عید غدیر با خانومم توی حرم محرم شدیم، اونشب حرم چراغانی بود و خیلی زیبا شده بود، یه حالت روحانی خاصی داشت، اولین کاری که کردم رفتم زیارت، این بهترین و قشنگترین خاطره من از زیارت مرقد امام رضا بود، هفته بعد از اون هم یه کار خوب گیرم اومد تا شش ماه سر اون کار بودم که اومدم سربازی، الان تقریبا 2ماه از سربازیم مونده و زندگی خوبی با همسرم دارم، مطمئنم تا وقتی که امام رضا رو دارم هیچ مشکلی نیست که نتونم از پسش بر بیام.
با آرزوی اینکه همه دوستداران امام رضا بتونند مرقد ایشون زیارتشون کنند و به آرزوهاشون برسند.
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
چهارشنبه 15/8/1387 - 19:17
S.Z
من یه دختر مشهدی هستم. یک ساله که مشهد نیستم حالا میفهمم (فقط به اندازه ی درک خودم)که در کنار چه گنجی بودم ولی اصلا قدرشو ندونستم .خیلی شبها دلم پر می کشه به سمت حرم ولی من کجا و مشهد کجا. درسته که اصل دل آدمه که پیش امام رضا باشه ولی خدا می دونه که حرم امام رضا (ع) صفای دیگه ای داره.یادمه که هر وقت از امام رضا چیزی خواستم بهم داد بدون استثناء.یکی از اونها که مربوط به روز تولد امام رضا بود اینه که مدرسه ی ما بعضی از بچه هارو که قبلا ثبت نام کرده بودند می بردند حرم و اصلا امکان جابجایی نبود ومنم که از مدیرمون خواستم که برم بهم اجازه ندادند ما توی مدرسه خودمون هم مراسم میلاد بود همونجا یه دفعه ای خیلی دلم شکست که چرا من نباید برم واز امام رضا خواستم که ای امام مهربون منم دوست دارم الان بیام حرمتون همون موقع رفتم پیش یکی از مسئولای مدرسه وگفتم که منم می خواهم برم حرم و تو یه حالت خیلی غیر منتظره معلوم شد که یکی از بچه ها نتونسته بیاد و من رو جای اون فرستادند حرم. التماس دعا
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
چهارشنبه 15/8/1387 - 18:40
mansoor43
شعر بدون نقطه
سال 1382در مشهد بودیم . با یکی از در بانهای حرم امام رضا (ع) صحبت می کردم بحث از شعر به میان آمد مطلبی را خدمت آن بزگوار عرض کردم که بنده در وصف حضرت علی (ع) و حضرت رسول (ص) شعر بدون نقطه سروده ام. آن خادم فرمود در مورد امام رضا (ع) چه؟ گوفتم اگر توفیق داد می گویم . به مسافر خانه رفتیم روی تخت دراز کشیده بودم ناگهان کسی به من گفت مطالب را بگو . از جای خود بلندشدم و 9 فی البداهه بیت با این شروع این مصرع بدون نقطه در وصف امام رضا (ع)سرودم
الله الله گل سرای دارد علی
و بعد به حرم رفتم و از امام برای توفیق این کار تشکر کرده و نماز بجای آوردم.
منصور مقدم از اصفهان
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
چهارشنبه 15/8/1387 - 15:58
کریم دهقان امناب
با سلام واحترام
من متولد سال 1350 هستم واین خاطره ای را که میخواهم تعریف کنم مربوط به سال 78 میباشد که من تاآن زمان سعادت تشرف به مشهد مقدس را نداشتم . شب شهادت آقا موسی ابن جعفر بود و من در منزل تنها بودم و داشتم تلویزیون را نگاه میکردم که متوجه شب شهادت شدم و متاسفانه تا به آن لحظه به یاد نداشتم که در شب شهادت آقا اشکی ریخته باشم ،که با خود گفتم که من اینقدر بی لیاقتم که تا کنون یک قطره اشک در این شب عزیز نصیب من نگشته ، این را گفتم و بغضم ترکید و عجب حالی به من دست داد که تا عمر دارم فراموش نمیکنم بعد از اینکه گریه ام تمام شد ناخوداگاه رفتم بیرون که چند تن از دوستانم را دیدم و عنوان کردم که دوست دارم به مشهد بروم که 4 نفر از دوستانم نیز ابراز علاقه کردند که 2 نفر از انها نیز بار اولشان بود خلاصه که یک کوپه قطار دربست رفت و برگشت به سوی مشهد گرفتیم و از آن مسافرتهای به یاد ماندنی شد که یادش نیز دلم را جلا میدهد لازم به ذکر است که من ان زمان ازدواج نکرده بودم و هر چی خانواده اصرار میکرد تن به ازدواج نمیدادم و مدتی هم بود که بیکار شده بودم . طبق در خواستی که از آقا امام رضا نمودم بعد از اینکه از مشهد برگشتم پس از گذشت یک هفته یک کار اداری که همیشه آرزویش را داشتم برایم فراهم شد و جالبتر اینکه با همسرم نیز در همان اداره اشنا شدم که ایشان اصالتا اهل سبزوار هستند و به همین بهانه هر ساله چندین بار قسمتمان میشود که به پا بوس حرم آقا برویم و خدا را شاکر باشیم که با بندگانم حقیر خودش توسط این بزرگان بنده نوازی میکند.امیدوارم که این گونه زیارتها نصیب همه دوستاران آن حضرت بگردد.
(التماس دعا)
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
چهارشنبه 15/8/1387 - 14:39
هنگامه
چند سال پیش مادرم مریض شد. مریضی خیلی سختی بود. مربوط به لوزالمعده اش بود. خیلی حال وخیمی داشت. حدود یك ماه در بمارستان بستری بود تا اینكه حالش بدتر شد.
دكترها گفتند كه باید عمل شود. آنها برای عمل از پدرم اجازه گرفتند. دكتر گفت 25% احتمال دارد كه مادرتان خوب شود. ولی 75% باقیمانده ایشان از دنیا می روند.
قرار عمل را برای فردای آن روز گذاشتند.
آن شب خیلی گریه كردم. آنقدر اشك ریختم كه اگر همه قطرات اشكم را جمع می كردم در یك حوض كوچك جا می شد.
شب كه خوابیدم، خواب عجیبی دیدم. روی هوا بودم و بالای شهری بزرگ. در این شهر گنبدی طلایی می درخشید. در حال پرواز به گنبد طلایی نزدیك شدم.
گنبد بارگاه امام رضا (ع)، ضامن آهو بود. از آقا شفای مادرم را خواستم. فقط درخواستم را مطرح كردم كه از خواب پریدم.
فردا مادرم عمل شد و الان پس از سالها مادرم در كنارم است.
خداوندا شكرت كه نعمت مادر داشتن را دارم.
خداوندا تمامی مادران خوب را برای بچه هایشان سالم و زنده نگهدار.
آمین
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
چهارشنبه 15/8/1387 - 13:9
doki_inkalej

با سلام و خسته نباشید و عرض تشکر از شما
راستش خاطره ای که بنده دارم تونست توی زندگی خودمم تاثیربگذاره و خیلی شیرین و خوشحالم که تونستم این مورد رو ببینم!
در حدود دو یا سه پیش که به اتفاق خانواده به مشهد مشرف شدیم در یکی ازشبهایی که مشغول پیدا کردن یه جای مناسب خانوادگی بودیم داخل صحن جمهوری اسلامی در پشت پنجره فولاد که به دستور شیخ بهایی ساخته شده بود دو نفر نشسته بودند و یه پارچه سفید هم روی سرشون و بود و تعدادی آدم خوش تیپ و خوش عطر هم اطراف این دو آدم خوش بخت استاده بودند و عاقد هم داشت خطبه زیبای عقد رو جاری میکرد!
من وقتی این صحنه بسیار زیبا رو دیدم تصمیم گرفتم که هر موقع خواستم ازدواج کنم، اگر امکانش برامون فراهم شد بیایم و تو همین مکان مقدس پیمان عاشقانه خودمون رو ببندیم، هم دور از گناه و معصیت هایی که این روز ها توی مجالس عقد و عروسی هست مبرا میشیم و بهتر از اون در کنار آقا ثامن الحجج این پیمان شیرین رو میبندیم.
خب سال ها گذشت و موقع ازدواج بنده فرا رسید و به خواستگاری یک دختر خانم خیلی مومن و پاکدامن رفتیم(خدایا شکرت) و وقتی موضوع رو با ایشون در میون گذاشتم خیلی خوشحال شدند و قرار بر این شد که مراسم عقد رو مشهد باشیم ولی دست تقدیر اجازه نداد که مشهد باشیم و ما خطبه عقد رو امسال در شام مبعث حضرت رسول اکرم(ص) در بارگاه ملکوتی خواهر گرامی آقا ثامن الحجج، حضرت معصومه بودیم و پیمان مقدس و عاشقونه خودمون رو در کنار ایشون به جشن نشستیم.
خدایا شکرت و صد هزار مرتبه شکرت...
انشاءالله که همه جوونای مسلمون هم زندگی های شیرینی رو داشته باشند.
در پناه حق تعالی
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
چهارشنبه 15/8/1387 - 12:40
پروین شکوه فر
باسلام
چند سال پیش در شب شهادت حضرت رضا علیه السلام از مداحی شنیدم که حضرت حتی به یک مسیحی که بیماری برص داشته و به ایشان توصل کرده شفا داده اندآنشب خیلی دلم شکسته بود و برای حضرت پر میکشید موقع خواب با اشک و فغان خطاب به آقا عرض کردم که شما که به درد غیر مسلمین میرسید جرا لا اقل به خواب ما که آرزوی دیدارتان را داریم نمیایید؟
همانشب خواب دیدم پشت در بزرگی ایستاده ام صدایی گفت ای زایر امام رضا داخل شو منهم داخل شدم ولی آنقدر اتاق پر نور بود که از شدت نور نمی توانستم چشم باز کنم بهر صورتی بود وسط اتاق نشستم آنگاه دیدم که آقاپارچه سفید ململی را بین من و صورت مبارکشان گرفته اندو به اینصورت من می توانستم ایشان را رویت کنم با خوشحالی به تک تک اعضای صورتشان نگریستم و لبخند زدم آنگاه ایشان لیوان شربتی را که در سینی نقره ای روی زمین بود به من تعارف کردند ومن انرا نوشیدم با اولین جرعه احساس کردم چه شیرین و گوارا و مطبوع است تابحال نوشیدنی به آن خوش طعمی نخورده ام حال هر زمان که نام آقا امام رضا علیه السلام میاید بنده نوازیشان و چهره زیبایشان را بخاطر می اورم امید که از رهروان واقعی ایمه اطهار علیه السلام باشیم
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
چهارشنبه 15/8/1387 - 11:39
habib1366
من مشهدی هستم و شاید بیشتر از همه از امام رضا خجالت می کشم.چون خیلی کم به پابوسشون می رم. اما هیچ وقت دست رد به سینه من نزدن و تازه همیشه هوای منو داشتن.همه اوقات حضور در حرم خاطره انگیزند.اما شاید یک نمونه اش سال تحویل امسال باشه که با اینکه حرم خیلی شلوغ بود اما تونستم با خانواده برم حرم و لحظه سال تحویلو اونجا باشم.جای همه خالی. تا حالا که این سال بهترین سال زندگیم بوده چون بعد از یک ماه که از سال گذشت اسمم برای حج دانشجویی در اومد و جای شما خالی تابستون رفتم مکه.البته برای همه خانواده مان بهترین سال بود.امیدوارم بازم قسمت هممون بشه.انشاالله
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
چهارشنبه 15/8/1387 - 11:1
mohsen music
با سلام
بهترین خاطره من مربوط به شب نیمه ی شعبان پارسال می باشد که با دو چشمان خودم شاهد شفا گرفتن شش نفر در پشت پنجره فولاد حضرت در عرض نیم ساعت بودم حال و روز خود و دیگر مردم شاهد این ماجرا را هرگز نمی توانم توصیف کنم فقط همین که تا حالا چنین صحنه باشکوهی را همراه با نوعی احساس عجیب در هیچ کجا تجربه نکرده بودم .
با تشکر.
پاسخ تبیان :
0
موافقم
0
مخالفم
چهارشنبه 15/8/1387 - 10:49