• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 4728
تعداد نظرات : 377
زمان آخرین مطلب : 3437روز قبل
شهدا و دفاع مقدس

شهید علی اصغر شفایئ

تاریخ تولد : ۱۳۳۳

شغل : مامور آتش نشانی

وضعیت تاهل : مجرد

تاریخ شهادت : ۱۳/۶/۱۳۶۱

در سال ۱۳۳۳ در جوادیه تهران در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد . تحصیلات ابتدائی را در دبستان اسلام دیانت به اتمام رساند . از همان کودکی علوم دینی را محضر شهید نواب صفوی فراگرفت و در سال ۱۳۴۷ در کنار ادامه تحصیل مشغول به کار شد .

در سال ۱۳۵۴ پس از خاتمه تحصیلات متوسطه وارد آموزشگاه هوائی شد لیکن به دلیل شرایط نامساعد ارتش در زمان حاکمیت طاغوت نتوانست خدمت را در آن مکان بپذیرد و لذا از آموزشگاه خارج و برای گذراندن دوران سربازی عازم سبزوار گردید .

دوران سربازی اش همزمان بود با اوج انقلاب که بنا به دستور امام مبنی از خروج از پادگانها سربازخانه را ترک کرد .

پس از انقلاب به استخدام آتش نشانی درآمد و به عنوان مامور این اداره به خدمت در مجلس شورای اسلامی پرداخت .

جنایات منافقین به یک یا دو دسته محدود نمی شود و در هر گوشه از خاک گلگون میهن اسلامی شاهدی بر جنایات این دارودسته وابسته می باشد . در روز سیزدهم شهریور ۱۳۶۱ دو نفر از تروریستهای منافق جهت انجام یک عملیات اقدام به سرقت یک موتور سیکلت می کنند . آنها در محدوده خیابان رودکی شفایی را که با موتور از آن محل عبور می کرد را موقف کرده و به زور اسلحه خواستار موتور سیکلت او شدند وی با آگاهی از ماهیت خود فروخته تروریست ها و نیت پلید آنها از دادن موتور خوداری می کند و در این درگیری وی را به شهادت می رسانند .

يکشنبه 31/6/1392 - 0:52
شهدا و دفاع مقدس

متولد ۱۳۳۷ مشهد – فرزند سید علی

کارگر کارخانه قند ناب مشهد

تاریخ شهادت : ۴/۸/۱۳۶۰

سید جواد مدرس

 

سید جواد در شهر مشهد متولد شد و بعد از دوران کودکی وارد مدرسه شد و تا کلاس سوم هنرستان درس خواند و بعد از آن به کار در مغازه پدر پرداخت.

سید جواد در سال ۱۳۵۶ به سربازی رفت ، او جوان مبارز و در راه انقلاب اسلامی فعال بود و هنگامی که امام خمینی (ره) دستور دادند سربازها از پادگانها فرار کنند ،او هم از این فرمان اطاعت کرد و از محل سربازی که در تهران بود فرار کرد و به مشهد آمد و در دوران انقلاب تا پیروزی فعال بود ، مدتی اوائل انقلاب در کمیته های مردمی بود و سپس برای تمام کردن سربازی به تهران رفت و سربازیش را به پایان رساند.

با آغاز جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران به صحنه های دفاع مقدس رفت و در آبان سال ۱۳۶۰ هنگامی که به مرخصی آمده بود در شب تاسوعای حسینی ،مقابل منزل در خیابان امام رضا (ع) توسط تیم های تروریستی منافقین به شهادت رسید.

آقای سید علی مدرسی پدر شهید می گوید :

"سید جواد در حالی که از سر کار خود بر می گشت بدست منافقین کور دل و جلو درب منزل به شهادت رسید و با خون سرخش ادعای پوچ منافقین را که ادعای طرفداری از مردم زحمتکش را داشتند به ابطال کشانید."

مادر شهید درنامه ای خطاب به کشورهای حامی منافقین می نویسد :

"بسم رب الشهداء و الصدیقین

با سلام و درود به تمامی شهیدان راه حق و حقیقت که با خون سرخشان سرزمین ایران را آبیاری نمودند و پرچم اسلام را بر فراز قله های سرسبز ایران برافراشتند.

من به عنوان مادر شهید سید جواد مدرّس ، پس از ۲۳ سال تحمل رنج و مرارتهای فراوان ، به عرض می رسانم که پسرم به جرم پای بندی به اسلام و آرمانهای متعالی آن و هم چنین همگامی با نهضت مردم قهرمانش در شب تاسوعا به دست منافقین کور دل به شهادت رسید.

او جوانی ورزشکار و روحیه ای قوی و ایمانی راسخ داشت .در اوائل انقلاب بنا به فرمان رهبرش و با اجازه پدرش از سربازخانه فرار کرد تا با دیگر مردم شهرمان در مبارزه علیه رژیم شاه شرکت نماید . جواد در تمامی تظاهرات و حرکت های های انقلابی شرکت فعال داشت و با شروع جنگ تحمیلی کفر علیه اسلام به جبهه رفت و در ذوالفقاری آبادان مشغول نبرد با لشگر بعث عراق شد. بعد از دو ماه از بازگشت از جبهه بود که می گفت بنی صدر با سازشکاریهایش خرمشهر را از دست داد و پس از یک روز و نیم توقف در مشهد با جمعی از دوستانش به عنوان فرمانده گروه بسیج مستضعفین به جببه بازی دراز عزیمت و حدود دو ماه در این جبهه به اسلام وانقلاب خدمت نمود و از خود گذشتگی و ایثار او زبانزد دوستان و همسنگرانش بود . پس از آن که نزدیک یک سال در جبهه بود ، به مشهد بازگشت و در اندیشه رفتن به جبهه کردستان بود که در شب تاسوعای سال ۶۰ پس از مراجعت از کار روزانه در جلوی درب منزل به دست منافقین کور دل به شهادت رسید و سنگفرش خیابان با خون سرخش زمین رنگین شد .

البته این ترورها بعد از فرار بنی صدر و رجوی به اوج خود رسید ، ۷۲ تن از بهترین یاران امام ، رئیس جمهور و نخست وزیر ، امام جمعه ها در محراب به شهادت می رساندند .بمب گذاری در معابر عمومی ، در اتوبوسها ، در راه آهن و عده ی زیادی از مردم بی گناه کشور اسلامیمان را بخاک و خون کشیدند، سوزاندند ، پوست بدنشان را کندند و زنده بگور کردند و حتی از کودکان خردسال هم چشم پوشی نکردند و مانند خفاشان شب به شکار انسانهای بیگناه می رفتند و آنها را از پشت هدف قرار می دادند.

حال با توجه به عرایضم و شرح جنایات منافقین از دولت فرانسه که مهد انقلابهای آزادیخواهی است و چهره های بزرگ بشر دوست جهان در این کشور می زیسته اند انتظار نمی رود که با پناه دادن به چنین جانیانی که به عوض ارائه منطق با خالی کردن گلوله در مغز و قلب پاک جوانان عقاید خود را تحمیل می کنند ، ناموس چندین ساله خود را بر باد دهد و پشت پا به تمام معیارهای انسانی بزند و من مصرانه تقاضای استرداد این جنایتکاران را دارم تا در ایران ودر پیشگاه مردم داغدار به سزای اعمل وحشیانه خود برسند."

مادر داغدیده – فاطمه سهرابی

همچنین خواهر شهید در نامه ای خطاب به مجامع بین المللی می نویسد :

" و تنها برادر بی گناه من نبود که این چنین به شهادت رسید ، بلکه صدها و هزاران جوان و زن و کودک بی گناه را به طور فجیعی کشتند و سوزاندند .آیا بانیان این جنایت باید آزادانه در پناه دولت فرانسه زندگی کنند."

يکشنبه 31/6/1392 - 0:51
شهدا و دفاع مقدس

شهید احمد آهنچیان

فرزند: سبز علی

متولد:۱۳۱۶ قوچان

شغل:برقکار

تاریخ شهادت :۹/۸/۱۳۶۰

شهید احمد آهنچیان در سال ۱۳۱۶ در شهرستان قوچان به دنیا آمد و از ابتدای زندگی که خود را شناخت زحمات زیادی را متحمل شد تا این که پس از سالها زحمت کشی در سال ۱۳۵۶ موفق به گشودن مغازه الکتریکی در قوچان شد و کمی کارش روبراه شد و وضع معاش خانواده محروم این مرد زحمتکش کمی بهبود یافت.

در سال ۱۳۶۰ منافقین به وسیله کوکتل به مغازه ایشان حمله کردند که ایشان در آن زمان در مغازه نبود و فقط به مغازه آسیب رسید ، اما از آنجا که منافقین از خدا بی خبر تصمیم به شهادت رساندن وی را داشتند ، پس از گذشت چند روز از این عمل تروریستی مجدداً با اسلحه گرم به مغازه وارد و به ایشان حمله ور می شوند و چهار تیر به سینه ایشان شلیک می کنند.

این حادثه جانخراش درست در زمانی بوقوع پیوست که فرزند بزرگ ایشان در جبهه های نبرد و دفاع از میهن حضور داشت .

شهید آهنچیان عضو هیچ گروه و دسته ای نبود و تنها جرمش این بود که فردی معتقد به اسلام و انقلاب بود. از ایشان ۷ فرزند به یادگار مانده است.

يکشنبه 31/6/1392 - 0:47
بهداشت روانی
انسان‌ها می‌توانند با آموزش صحیح شاد زیستن به مغزشان، همواره خلق‌ و خوی خود را بهبود ببخشند و در عین حال، طول عمر خود را نیز افزایش دهند...

دكتر كریستین وبر در مطالعات اخیر خود متذكر شد: اشخاصی كه یاد می‌گیرند از زندگی خود احساس رضایت كنند، معمولا عمر طولانی‌تری دارند و در طول زندگی خود نیز با دیگران روابط سالم و بهتری را ایجاد می‌كنند. این افراد به علاوه كمتر به رفتارهای خلاف روی می‌آورند.
آزمایشات دكتر وبر و دستیاران وی در زمینه علوم اعصاب تایید می‌كند كه مغز در طول زندگی، ارتباطات عصبی جدیدی ایجاد می‌كند و وقتی فردی شاد و راضی باشد، قسمتی از ساختار مغزش كه مربوط به شاد بودن است، فعال و در عین حال تقویت می‌شود. بنابراین مغز با این شیوه تعلیم می‌بینند و صفت شاد بودن تا پایان عمر با فرد باقی می‌ماند.
به نوشته روزنامه دیلی میل، برای دستیابی به نتیجه بهتر دكتر گیووانی فاوا روانشناس ایتالیایی در این باره پیشنهاد می‌كند: یك دفتر یادداشت به همراه داشته باشید و روزانه تمام لحظات شاد خود را در آن ثبت كنید. با نوشتن لحظه‌های مثبت، احساس شادی در ذهن شما ریشه می‌دهد و دیگر آسیب پذیر نخواهد بود.

يکشنبه 31/6/1392 - 0:43
عقاید و احکام

از ما عمل چندانی نخواسته اند ؛

مهم تر از عمل کردن ، عمل نکردن است !

تقوا یعنی عمل گناه را مرتکب نشدن 

همه میپرسند چه کار کنیم ؟

من میگویم : بگویید چه کار نکنیم ؟

و پاسخ این است : گــنــاه نکنید ؛

شاه کلید اصلی رابطه با خدا ” گناه نکردن” است 

آیت الله بهجت

يکشنبه 31/6/1392 - 0:41
آلبوم تصاویر

 

 




يکشنبه 31/6/1392 - 0:37
شهدا و دفاع مقدس
 

گفتم که : چرا دشمنت افکند به مرگ ؟

گفتا که : چو دوست بود خرسند به مرگ 

گفتم که : وصیتی نداری ؟ خندید ... 

یعنی که همین بس است : لبخنــــد به مـــرگ .... 

«قیصر امین‌پور»

لبخنــــد به مـــرگ

يکشنبه 31/6/1392 - 0:36
اهل بیت



امام رضا تی وی
     

 

امامان پاك ما در میان مردم و با مردم می زیستند، وعملا به مردم درس زندگی و پاكی و فضیلت می آموختند، آنان الگو و سرمشق دیگران بودند، و با آن كه مقام رفیع امامت آنان را از مردم ممتاز می ساخت، و برگزیده خدا و حجت او در زمین بودند درعین حال در جامعه حریمی نمی گرفتند، و خود را از مردم جدا نمی كردند، و به روش جباران انحصار و اختصاصی برای خود قائل نمی شدند، و هرگز مردم را به بردگی و پستی نمی كشاندند و تحقیر نمی كردند. آنان نمونه بارز اسوه حسنه می باشند.

«ابراهیم بن عباس »می گوید:«هیچگاه ندیدم كه امام رضا علیه السلام در سخن بر كسی جفا ورزد، و نیز ندیدم كه سخن كسی را پیش از تمام شدن قطع كند، هرگز نیازمندی را كه می توانست نیازش را بر آورده سازد رد نمی كرد، در حضور دیگری پایش را دراز نمی فرمود، هرگز ندیدم به كسی از خدمتكاران و غلامانشان بدگوئی كند، خنده او قهقهه نبود بلكه تبسم بود، چون سفره غذا به میان می آمد همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سفره خویش می نشاند و آنان همراه با امام غذا می خوردند. شبها كم می خوابید و بیشتر بیدار بود، و بسیاری از شبها تا صبح بیدار می ماند و به عبادت می گذراند، بسیار روزه می داشت و روزه سه روز در هر ماه را ترك نمی كرد (1) ، كار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت، وبیشتر در شبهای تاریك مخفیانه به فقرا كمك می كرد. (2)

«محمد بن ابی عباد» می گوید: فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او- در خانه- درشت و خشن بود، اما هنگامیكه در مجالس عمومی شركت می كرد (لباسهای خوب و متعارف می پوشید) و خود را می آراست. (3)

شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ نقصی پیدا كرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست كند، امام نگذاشت و خود این كار را انجام داد و فرمود: ما گروهی هستیم كه میهمانان خود را به كار نمی گیریم. (4)

یكبار شخصی كه امام را نمی شناخت در حمام از امام خواست تا او را كیسه بكشد،امام علیه السلام پذیرفت و مشغول شد، دیگران امام را بدان شخص معرفی كردند، و او با شرمندگی به عذرخواهی پرداخت ولی امام بی توجه به عذر خواهی او همچنان او را كیسه می كشید و او را دلداری می داد كه طوری نشده است. (5)

شخصی به امام عرض كرد:به خدا سوگند هیچ كس در روی زمین از جهت برتری و شرافت پدران به شما نمی رسد.

امام فرمود:تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگارآنان را بزرگوار ساخت. (6)

مردی از اهالی بلخ می گوید: در سفر خراسان با امام رضا علیه السلام همراه بودم، روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران و غلامان حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند.

من به امام عرض كردم: فدایتان شوم. بهتر است اینان بر سفره ای جداگانه بنشینند. فرمود: ساكت باش، پروردگار همه یكی است، پدر و مادر همه یكی است، و پاداش هم به اعمال است. (7)

«یاسر» خادم امام می گوید:امام رضا علیه السلام به ما فرموده بود اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای كاری طلبیدم) و شما به غذا خوردن مشغول بودید برنخیزید تا غذایتان تمام شود.بهمین جهت بسیار اتفاق می افتاد كه امام ما را صدا می كرد، و در پاسخ او می گفتند به غذا خوردن مشغولند، و آن گرامی می فرمود بگذارید غذایشان تمام شود. (8)

یكبارغریبی خدمت امام رسید و سلام كرد و گفت: من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم،از حج باز گشته ام و خرجی راه تمام كرده ام، اگر مایلید مبلغی به من مرحمت كنید تا خود را بوطنم برسانم، و در آنجا از جانب شما معادل همان مبلغ را به مستمندان صدقه خواهم داد، زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینك در سفر نیازمند مانده ام.

امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت، و دویست دینار آورد و از بالای در دست خویش را فراز آورد، و آن شخص را خواند و فرمود:این دویست دینار را بگیر و توشه راه كن، و به آن تبرك بجوی، و لازم نیست كه از جانب من معادل آن صدقه بدهی...

آن شخص دینارها را گرفت و رفت، امام از آن اطاق به جای اول بازگشت،از ایشان پرسیدند چرا چنین كردید كه شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟

فرمود:تا شرمندگی نیاز و سؤال را در او نبینم... (9)

امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمائی ایشان تنها به گفتار اكتفا نمی كردند، و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می داشتند، و در مسیر زندگی اشتباهاتشان را گوشزد می فرمودند تا هم آنان از بیراهه به راه آیند، و هم دیگران و آیندگان بیاموزند.

«سلیمان جعفری » از یاران امام رضا علیه السلام می گوید: برای برخی كارها خدمت امام بودم، چون كارم انجام شد خواستم مرخص شوم، امام فرمود:امشب نزد ما بمان.

همراه امام به خانه او رفتم،هنگام غروب بود،غلامان حضرت مشغول بنائی بودند امام در میان آنها غریبه ای دید، پرسید:این كیست؟عرض كردند: به ما كمك می كند و به او چیزی خواهیم داد.

فرمود: مزدش را تعیین كرده اید؟

گفتند: نه!هر چه بدهیم می پذیرد.

امام بر آشفت و خشمگین شد.من به حضرت عرض كردم: فدایتان شوم خود را ناراحت نكنید. ..

فرمود: من بارها به اینها گفته ام كه هیچكس را برای كاری نیاورید مگر آنكه قبلا مزدش را تعیین كنید و قرار داد ببندید. كسی كه بدون قرار داد و تعیین مزد كاری انجام دهد اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می كند مزدش را كم داده ای، ولی اگر قرار داد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود كه طبق قرار عمل كرده ای، و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی هر چند كم و ناچیز باشد می فهمد كه بیشتر پرداخته ای و سپاسگزار خواهد بود. (10)

«احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی » كه از بزرگان اصحاب امام رضا علیه السلام محسوب می شود نقل می كند. من با سه تن دیگر از یاران امام خدمتش شرفیاب شدیم، و ساعتی نزد امام نشستیم، چون خواستیم باز گردیم امام به من فرمود:ای احمد!تو بنشین.همراهان من رفتند و من خدمت امام ماندم، و سؤالاتی داشتم بعرض رساندم و امام پاسخ می فرمودند، تا پاسی از شب گذشت، خواستم مرخص شوم، فرمود: می روی یا نزد ما می مانی؟

عرض كردم:هر چه شما بفرمائید،اگر بفرمائید بمان می مانم و اگر بفرمائید برو می روم.

فرمود: بمان، و اینهم رختخواب (و به لحافی اشاره فرمود) .آنگاه امام برخاست و به اطاق خود رفت.من از شوق به سجده افتادم و گفتم: سپاس خدای را كه حجت خدا و وارث علوم پیامبران در میان ما چند نفر كه خدمتش شرفیاب شدیم تا این حد به من محبت فرمود.

هنوز در سجده بودم كه متوجه شدم امام به اطاق من باز گشته است، برخاستم.حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود:

ای احمد!امیرمؤمنان علیه السلام به عیادت «صعصعة بن صوحان » (كه از یاران ویژه آن حضرت بود) رفت، و چون خواست برخیزد فرمود:«ای صعصعه!از این كه به عیادت تو آمده ام به برادران خود افتخار مكن _عیادت من باعث نشود كه خود را از آنان برتر بدانی_ از خدا بترس و پرهیزگار باش، برای خدا تواضع و فروتنی كن خدا ترا رفعت می بخشد.» (11)

امام علیه السلام با این عمل و سخن خویش هشدار داده است كه هیچ عاملی جای خود سازی و تربیت نفس و عمل صالح را نمی گیرد، و به هیچ امتیازی نباید مغرور شد، حتی نزدیكی به امام و عنایت و لطف آن بزرگوار نیز نباید وسیله فخر و مباهات و احساس برتری بر دیگران گردد.


 

 
 


1 - گویا منظور روزه پنجشنبه اول ماه و چهار شنبه وسط ماه و پنجشنبه آخر ماه است كه پیشوایان معصوم فرموده اند كسی كه اضافه بر روزه ماه مبارك رمضان درهر ماه این سه روز را روزه بگیرد مانند آنست كه همه سال روزه باشد.

2- اعلام الوری ص 314.

3- اعلام الوری ص 315.

4- كافی ج 6 ص 283.

5- مناقب ج 4 ص 362.

6- عیون اخبار الرضا ج 2 ص 174.

7- كافی ج 8 ص 230.

8- كافی ج 6 ص 298 .

9- مناقب ج 4 ص 360 .

10- كافی ج 5 ص 288 .

11- معجم رجال الحدیث ج 2 ص 237- رجال كشی ص 588 .

يکشنبه 31/6/1392 - 0:33
دنیای گیاهان و حیوانات


يکشنبه 31/6/1392 - 0:28
اهل بیت

از چهارده معصوم نبود، ولی مطهر بود و وارسته


 

نویسنده : محبوبه ابراهیمی

 

 
 از تولد آخرین و تنها فرزند خانه نجمه خاتون و موسی بن جعفر(ع) 25 سال می‌گذشت. آخرین بار، سال 148 هجری قمری بود که این خانه باصفا، قدم‌های نازنین نوزادی پاک از سلسله اهل بیت(ع) را میزبان می‌شد. او را رضا نامیده بودند. اینک سال‌ها از آن روز می‌گذشت. سال‌هایی سرشار از انتظار. سال 173 هجری قمری بود. دامان نجمه خاتون، بانوی خانه کاظم اهل بیت، بار دیگر به زیور نوگلی نورانی آراسته شده بود. دختر بود؛ پاک و پاکیزه. ازاین‌رو، نامش را فاطمه نهادند و آن‌چنان او را با کمالات پرورش دادند تا همتای جده گران‌قدر و صاحب‌نامش، بانویی آسمانی شود.




 بعدها او را معصومه لقب دادند. او را «ستّی» و «فاطمه کبرا» نیز می‌نامیدند؛ او زینت‌آرای خانه موسی بن جعفر(ع) بود. نجمه خاتون در طول سال‌های زندگی با هفتمین اختر آسمان امامت، تنها دو گوهر در دامان خود پرورش داد؛ یکی رضا(ع)، هشتمین خورشید تابان امامت و دیگری، معصومه(س)، ماه تابان عصمت.1

 سال 183 هجری قمری بود. بانوی عصمت ده ساله شده بود. از سال‌ها پیش، پدر در زندان‌های هارون‌الرشید اسیر بود و علی بن موسی الرضا(ع) در غیاب پدر، امور خانواده را بر عهده داشت. میان معصومه(س) و برادرش انس و علاقه شدیدی وجود داشت. پدر، پس از سال‌ها تحمل شکنجه‌های طاقت‌فرسای دشمنان کینه‌توز، در زندان‌های مهیب هارون الرشید، جام شهادت نوشید و گرد یتیمی بر چهره تابناک معصومه آل‌البیت و دیگر خواهر و برادرانش نشست. بانوی کرامت بیش از پیش، زیر سایه الطاف برادر بزرگ‌ترش، علی بن موسی الرضا(ع) قرار گرفت و انس و الفتش با او روز به روز فزونی می‌یافت.

 سال‌ها از شهادت جانسوز پدر می‌گذشت. سال دویست هجری قمری بود. خاندان موسی بن جعفر(ع) پس از او در سایه‌سار وجود پربرکت علی بن موسی الرضا(ع) می‌زیستند. مأمون، رضا(ع) را از مدینه به مرو دعوت کرد تا مقام ولی‌عهدی را به او تحمیل و از این راه، موقعیت خویش را تثبیت کند. رضای آل‌البیت نیز با قرار دادن شرایطی، به پذیرش ولیعهدی رضایت داد. یک سال از هجرت علی بن موسی الرضا(ع) به مرو می‌گذشت و خاندانش در بی‌خبری کامل از سرپرست خود به سر می‌بردند.

 فاطمه معصومه(س) که دلش مالامال عشق و محبت برادر بزرگ‌تر بود، شرایط را تاب نیاورد و به همراه کاروانی از برادران و خویشان، از مدینه راهی مرو شد؛ زینب ثانی شده بود. در مسیر حرکت، در شهرهای مختلف، مکتب شیعه و رسالت برادر گران‌قدرش، رضا(ع) را تبلیغ و ترویج می‌کرد. درّ دریای عصمت، لحظه‌ای از رسالت زینبی خود دست برنداشت و شهرها را با ابلاغ زینب‌گونه دین و عشق دیدار برادر، یکی پس از دیگری پیمود.

 کاروان به ساوه رسید. آنجا را برای استراحت برگزیدند؛ در آنجا سرسخت‌ترین مخالفان اهل بیت عصمت و طهارت(ع) بودند و هم‌پای مأموران حکومتی، شیعیان را تحقیر و آزار می‌کردند. مخالفان به کاروان حمله بردند و در نبردی بی‌رحمانه، 23 نفر از برادران و برادرزادگان و همراهان دختر کاظم آل‌البیت را به شهادت رساندند.2

 داغ این حادثه غم‌بار، بر قلب فاطمه کبرا(س) زخمی شد و او را سخت اندوهگین کرد. زنی قصد جان بانو را کرد و غذای او را زهرآگین ساخت.3 مسمومیت شدید با غم و اندوه بی‌کران اخت‌الرضا(ع) درآمیخت. فاطمه معصومه(س)، فروغی از انوار زهرای مرضیه(س) بود؛ همچون او عفیف و آراسته به زیور حیا. همچون زینب کبرا(س) شبانه در حلقه‌ای از برادران و محارمش که او را چون نگینی در میان گرفته بودند، به زیارت قبر جد بزرگوارش می‌رفت.4 اینک او رسالت زینبی را ادا می‌کرد و غربت زینبی گریبانگیرش شده بود. او نیز همچون عقیله بنی‌هاشم، محارم و برادارانش را از دست داده بود و باید در نبود ایشان، این هجرت پرخطر را بدون محرمی ادامه می‌داد.

 بانوی عصمت، می‌خواست به جایی برود که شیعیان، میزبان حضور بابرکتش باشند. می‌خواست در حلقه شیعیان قرار گیرد. به یاد آورد سخن گهربار پدر گران‌قدرش را که می‌فرمود: «قم عُشِّ آلِ مُحَمَّدٍ و مَأوی شِیعَتُهُم؛ قم، آشیانه آل محمد و پناهگاه شیعیان است.»5 در ذهنش کلام دل‌نشین جدّش، صادق آل‌البیت(ع) تازه می‌شد که فرمود: «تُرْبه قُم مقدسهٌ و أهْلُها منّا و نَحْنُ مِنهُم؛ قم خاکش مقدس است و مردمش از (شیعیان) ما هستند و ما از آنهاییم».6

 پرسید میان من و قم چقدر فاصله است. گفتند: ده فرسخ. خادمش را امر کرد که او را به شهر عشاق آل محمد(ص) ببرد،7 به قم؛ دیار شیعیان راستین علی ابن ابی طالب(ع).

 قم یک‌پارچه شور و شعف شد. خبر ورود دختر موسی بن جعفر(ع) به قم، در تمام شهر پیچیده بود. زن و مرد، پیر و جوان، همه برای استقبال آمده بودند. بانوی غم‌دیده و بیمار، در میان احساسات پرشور شیفتگان اهل‌بیت رسول‌الله(ص) قدم به خاک پاک قم نهاد و قم را با قدم‌های مبارکش نورباران کرد. اهالی قم هنگام ورود دعبل خزاعی، شاعر اهل بیت(ع) به شهرشان، از او پرشور استقبال کرده و بر سر و رویش درهم و زعفران نثار کرده بودند.8 فاطمه معصومه(س) به جمع چنین وارستگانی قدم می‌نهاد که دل در گرو محبت و عشق اهل‌بیت(ع) داشتند. همان مردمی که دختر باب‌الحوایج را به‌خوبی می‌شناختند و سال‌ها پیش از تولدش، خبر آمدن او به قم را از جدّش صادق آل‌الله(ع) شنیده و سال‌ها در انتظار زیارت او بودند. موجی از سرور و شادی میان فریادهای پرافتخار مردم پدید آمده بود و شیفتگان اهل بیت عصمت و طهارت، این جلوه زهرایی را همچون گوهری در میان گرفتند.

 بیست و سوم ربیع‌الاول سال 201 هجری قمری بود. عُشّ آل محمد، میزبان وجود اختر تابناک عصمت بود. مردم گرداگرد کجاوه را گرفته بودند و هریک آرزو داشتند که افتخار میزبانی بانو نصیبشان شود. هرکس خانه کوچک و بی‌ریای خود را پیشکش بانو می‌کرد. در رأس آل سعد، بزرگشان، موسی بن خزرج، زمام شتر بانو را بر دوش گرفته بود و بیش از همه آرزوی میزبانی کریمه را داشت. در خواست‌ها ره به جایی نمی‌برد. ناگزیر افسار شتر را رها کردند تا هرجا از حرکت ایستاد، محل اقامت دخت موسی(ع) شود. شتر در میان جمعیت، شروع به حرکت کرد و چشمان منتظر، مشتاقانه او را دنبال می‌کردند. شتر همچنان می‌رفت تا بالاخره زانو زد و بر زمین نشست؛ خانه، خانه موسی بن خزرج بود و هیچ‌کس مخالفتی نداشت؛ چراکه شتر، خود، آنجا از حرکت باز ایستاده بود. بزرگ قمی‌ها، افتخار میزبانی بانویی را یافته بود که فروغ زهرایی و رسالت زینبی با خود داشت... .

 حجره‌ای را در خانه موسی بن خزرج برای بانو آماده کردند. روزهای واپسین عمر معصومه آل‌البیت در این خانه سپری شد. بانو هفده روز در این خانه کوچک، ولی الهی، سکنا گزید و در محراب عبادت و شب زنده‌داری به سر برد. گوشه‌ای از یک عمر بندگی دختر موسی بن جعفر(ع) به درگاه خدا در این محراب و حجره تجلی یافته بود. تا آنکه آنجا را «بیت النور» نام نهادند؛ حجره‌ای را که هفده روز مأنوس نجواهای شبانه فاطمه کبرا(س) بود.

 و چه نیک تکریم کردند شیعیان دیار قم، بیت نورانی محل اقامت بانو را و بر سردر ورودی‌اش نگاشتند:



 شده بنیاد این کاخ منور

 به‌پاس دختر موسی بن جعفر

 عبادت‌گاه معصومه است اینجا

 کز اینجا قم شرافت یافت دیگر

 دهم ربیع‌الثانی رسیده بود. روح بلند بانوی 28 ساله تا عرش اعلی پر کشید و نه تنها اهالی قم، که دل‌های همه دوستداران اهل بیت(ع) را در غم خود فرونشاند. او را غسل‌ و‌ کفن و تابوت مطهرش را بر روی دست‌ها تا قبرستان بابلان تشییع کردند. زمان دفن بانو فرا رسیده بود، ولی در میان آل سعد، بانو هیچ محرمی نداشت که دفن را به او واگذارند.

 ناگهان دو سوار، باشتاب از سوی ریگزار به سمت جمعیت آمدند و دیده‌ها را مبهوت خود ساختند. به جنازه که رسیدند، پیاده شدند. بر پیکر مطهر، نماز خواندند و جسم پاک ریحانه موسی بن جعفر(ع) را داخل سردابی که از قبل آماده شده بود، دفن کردند. بی‌آنکه کلامی بگویند، سوار بر مرکب‌هایشان از چشم ها دور شدند. شیعیان نیز در بهتی عمیق فرورفتند. او معصومه اهل بیت(ع) بود و کسی جز معصوم، لیاقت و اجازه دفن پیکر مطهرش را نداشت... .


 مراسم تدفین بانو به پایان رسیده بود و مردم بهت‌زده، پراکنده می‌شدند. موسی بن خزرج، سایبانی از حصیر و بوریا بر قبر شریف اخت الرضا(س) برافراشت تا قبر مطهر بانو و جسم زائران او را از آفتاب ایمن سازد. سایبان، سال‌ها بر مزار شفیعه روز جزا برافراشته بود تا سال 256 هـ . ق و ورود زینب، دختر جوادالائمه به قم. او که قدم بر خاک قم نهاد، قبه‌ای آجری بر قبر عمه بزرگوارش بنا کرد9 سال‌ها گذشت و این قبه، شوکت و جلالی دیگر یافت تا آنجا که گنبدی زرین، ضریحی منور و صحن‌ها و ایوان‌های متعدد، زینت‌آرای این صحن و سرای آسمانی شد.

 این قطعه کوچک از خاک بابلان، ارج و مقامی وصف‌ناشدنی یافت و به مطاف فرشتگان و زیارت‌گاه شیفتگان تبدیل شد. عرشیان در اینجا نزول می‌کنند و فرشیان از اینجا صعود.

 از چهارده معصوم نبود، ولی مطهر بود و وارسته از گناه و از وارثان آیه تطهیر، ازاین‌رو معصومه لقب گرفت. عمری عبادت خالصانه ذات اقدس الهی، او را منشأ کرامت‌ها و عنایت‌های ویژه ساخت، تا آنجا که «کریمه اهل بیت(ع)» لقب گرفت. نه‌تنها «معصومه» و «کریمه» بود، بلکه مقام شفیعه روز جزا نیز یافت و جدّش، صادق آل‌الله نیز فرمود: «تَدخُلُ بشَفاعتها شیعَتی الجنُة باجَمعهِم؛ به شفاعت فاطمه معصومه(س) همه شیعیانم وارد بهشت خواهند شد.»10 بانو به اذن الهی مقام شفاعت یافت تا افزون بر رسول خدا(ص)، قرآن، عترت، فرشتگان، پیامبران و مؤمنان، او نیز با شفاعتش، شیعیان را در محشر شادمان سازد.

 جواد الائمه(ع) فرمود: «مَن زارَ قَبْر عَمَّتی بقُم فَله الجَنّهَ؛ هرکه قبر عمه‌ام فاطمه معصومه(س) را در قم زیارت کند، سزاوار بهشت است.»11 علی بن موسی الرضا(ع) نیز چنین بشارتی را به شیعیان داد. به سعد فرمود: «نزد شما قمی‌ها از ما اهل بیت قبری هست.» سعد پرسید: قبر فاطمه دختر موسی را می‌فرمایی؟ فرمود: «آری. هرکس او را زیارت کند و عارف به شأن و حق وی باشد، بهشت پاداشش خواهد بود. پس هنگامی که کنار قبر آمدی، نزد سر مقدس رو به قبله بایست و پس از 34 مرتبه الله اکبر و 33 مرتبه سبحان الله و 33 مرتبه الحمدلله بگو: السلام علی آدم صفوه الله، السلام علی...».12

 هنوز معصومه آل عصمت، دیده به جهان نگشوده بود، حتی پدرش موسی بن جعفر نیز متولد نشده بود که جدّ گران‌قدرش صادق آل‌البیت در آن سال‌ها پیش‌بینی‌ مقام و ‌مرتبه‌اش را می‌کرد و به شیعیان می‌فرمود:

 به راستی که برای خدا حرمی هست و آن مکه است. برای رسول خدا(ص) حرمی هست و آن کوفه است و برای ما اهل بیت حرمی هست و آن شهر قم است. آنجا بانویی از فرزندانم به نام فاطمه دفن می‌شود. بهشت بر هرکه او را زیارت کند، واجب می‌گردد.13

 مقام این‌ امام‌زاده گران‌قدر تا کجاست که طوافی عاشقانه و زیارتی عارفانه بر گرد حرمش، کلید بهشت است و وعده‌اش را جدش، برادرش و برادرزاده‌اش که همه از معصومان(ع) صدیق‌اند داده‌اند... . چه راحت است بهشت رفتن، با داشتن تو بانو...!



 پی نوشت ها :

 غلامعلی عباسی فردویی، زن و اسوه‌های آسمانی، ص 150.
 2. منصوری، زندگانی حضرت معصومه(س)، ص 14.
 3. فروغی از کوثر، ص 34.
 4. زن و اسوه‌های آسمانی، ص153.
 5. بحارالانوار، ج 60، ص214.
 6. همان، ص 218.
 7. همان، ص 219.
 8. زن و اسوه‌های آسمانی، ص 156.
 9. فروغی از کوثر، ص 38.
 10. حسن بن حسن قمی، تاریخ قدیم قم، ص 214.
 11. بحارالانوار، ج60، ص 219؛ سفینه البحار، ج 2، ص 376.
 12. سفینه البحار، ج 2، ص 376.
 13. بحارالانوار، ج 102، ص265.
منبع ماهنامه طوبی شماره 35

يکشنبه 31/6/1392 - 0:6
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته