• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1216
تعداد نظرات : 572
زمان آخرین مطلب : 1572روز قبل
كودك

دوقلوهای سیاه و سفید

 

چهارشنبه 23/11/1387 - 22:13
دنیای گیاهان و حیوانات

خرگوش بزرگی به اندازه یك انسان

چهارشنبه 23/11/1387 - 22:10
خواستگاری و نامزدی

جینی دختر کوچولوی زیبا و باهوش پنج ساله ای بود ...

یک روز که همراه مادرش برای خرید به مغازه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش 5/2 دلار بود،چقدر دلش اون گردنبند رو می خواست.پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که اون گردن بند رو براش بخره.


مادرش گفت : خب! این گردنبند قشنگیه، اما قیمتش زیاده،اما میگم که چکار میشه کرد!

من این گردنبند رو برات می خرم اما شرط داره : " وقتی رسیدیم خونه، لیست یک سری از کارها که می تونی انجامشون بدی رو بهت می دم و با انجام اون کارها می تونی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر بزرگت هم برای تولدت بهت چند دلار هدیه می ده و این می تونه کمکت کنه."


جنی قبول کرد.. او هر روز با جدیت کارهایی که بهش محول شده بود رو انجام می داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش بهش پول هدیه می ده.بزودی جینی همه کارها رو انجام داد و تونست بهای گردن بندش رو بپردازه.


وای که چقدر اون گردن بند رو دوست داشت.همه جا اونو به گردنش می انداخت ؛ کودکستان، رختخواب، وقتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت، تنها جایی که اون رو از گردنش باز می‌کرد تو حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکنه رنگش خراب بشه!


پدر جینی خیلی دوستش داشت. هر شب که جینی به رختخواب می رفت، پدرش کنار تختش روی صندلی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه جینی رو براش می خوند. یک شب بعد از اینکه داستان تموم شد، پدرجینی گفت :
- جینی ! تو منو دوست داری؟
- اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم.
- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!!!
- نه پدر، اون رو نه! اما می تونم رزی عروسک مورد علاقمو که سال پیش برای تولدم بهم هدیه دادی بهت بدم، اون عروسک قشنگیه ، می تونی تو مهمونی های چای دعوتش کنی، قبوله؟
- نه عزیزم، اشکالی نداره...
پدر گونه هاش رو بوسید و نوازش کرد و گفت : "شب بخیر کوچولوی من."

 


هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خوندن داستان ،از جینی پرسید:
- جینی! تو منو دوست داری؟
اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم.
- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!
- نه پدر، گردن بندم رو نه، اما می تونم اسب کوچولو و صورتیم رو بهت بدم، اون موهاش خیلی نرمه و می تونی تو باغ باهاش گردش کنی، قبوله؟
- نه عزیزم، باشه ، اشکالی نداره!
و دوباره گونه هاش رو بوسید و گفت : "خدا حفظت کنه دختر کوچولوی من، خوابهای خوب ببینی."

 


چند روز بعد ، وقتی پدر جینی اومد تا براش داستان بخونه، دید که جینی روی تخت نشسته و لباش داره می لرزه.
جینی گفت : " پدر ، بیا اینجا." ، دستش رو به سمت پدرش برد، وقتی مشتش رو باز کرد گردن بندش اونجا بود و اون رو تو دست پدرش قل داد.
پدر با یک دستش اون گردن بند بدلی رو گرفته بود و با دست دیگه اش، از جیبش یه جعبه  مخمل آبی بسیار زیبا رو درآورد. داخل جعبه، یک گردن بند زیبا و اصل مروارید بود!!! پدرش در تمام این مدت اونو نگه داشته بود.
او منتظر بود تا هر وقت جینی از اون گردن بند بدلی صرف نظر کرد ، اونوقت این گردن بند اصل و زیبا رو بهش هدیه بده ...

 

 



خب! این مسأله دقیقا ً همون کاریه که خدا در مورد ما انجام میده!

او منتظر می مونه تا ما از چیزهای بی ارزش که تو زندگی بهشون چسبیدیم دست برداریم، تا اونوقت گنج واقعی اش رو به ما بده.


این داستان باعث شد تا درباره چیزهایی که بهشون چسبیده بودم بیشتر فکر کنم ...


باعث شد ، یاد چیزهایی بیفتم که به ظاهر از دست داده بودم اما خدای بزرگ، به جای اونها ، هزار چیز بهتر رو بهم داد...


یاد مسائلی افتادم که یه زمانی محکم بهشون چسبیده بودم و حاضر نبودم رهاشون کنم، اما وقتی اونها رو خواسته یا ناخواسته رها کردم خداوند چیزی خیلی بهتر رو بهم داد که دنیام رو تغییر داد...

چهارشنبه 23/11/1387 - 22:8
خواستگاری و نامزدی

نوشته ای از :

 

 

 

اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم  !

 

دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت می کردم حتی اگر فرش خانه ام کثیف و لکه دار بود و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده شود ...


 

در سالن پذیرایی ام ذرت بو داده می جویدم و اگر کسی می خواست که آتش شومینه را روشن کند نگران کثیفی خانه ام نمی شدم ...

 

پای صحبتهای پدر بزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برایم تعریف کند و در یک شب زیبای تابستانی پنجره های اتاق را نمی بستم تا آرایش موهایم به هم نخورد ، شمع هایی که به شکل گل رز هستند و مدتها بر روی میز جا خوش کرده اند را روشن می کردم و به نور زیبای آنها خیره می شدم  ...

 

با فرزندانم بر روی چمن می نشستم بدون آنکه نگران لکه های سبزی شوم که بر روی لباسم نقش می بندند  ...
 

با تماشای تلویزیون کمتر اشک می ریختم و قهقهه خنده سر می دادم و با دیدن زندگی بیشتر می خندیدم  ...


 

هر وقت که احساس کسالت می کردم در رختخواب می ماندم و از اینکه آن روز را کار نکردم فکر نمی کردم که دنیا به آخر رسیده است ...
 

هرگز چیزی را نمی خریدم فقط به این خاطر که به آن احتیاج دارم و یا اینکه ضمانت آن بیشتر است .

 

به جای آنکه بی صبرانه در انتظار پایان نه ماه بارداری بمانم هر لحظه از این دوران را می بلعیدم چرا که شانس این را داشته ام که بهترین موجود جهان را در وجودم پرورش دهم و معجزه خداوند را به نمایش بگذارم


وقتی که فرزندانم با شور و حرارت مرا در آغوش می کشیدند هرگز به آنها نمی گفتم : بسه دیگه حالا برو پیش از غذا خوردن دستهایت را بشور ، بلکه به آنها می گفتم دوستتان دارم

اما اگر شانس یک زندگی دوباره به من داده می شد هر دقیقه آن را متوقف می کردم ، آن را به دقت می دیدم ، به آن حیات می دادم و هرگز آن را پس نمی دادم...

چهارشنبه 23/11/1387 - 22:7
آموزش و تحقيقات

لطفا هنگام پاسخ گویی به سوالات مطرح شده با آرامش و صداقت جوابهای لازم را بدهید .

متشکرم

 

آیا شما آدم فضولی هستید ؟

 

1-تصور کنید که صبح خواب مانده اید و دیرتان شده است .هنگام خروج از خانه صدای دعوای همسایه را میشنوید،آیا می ایستید تا ببینید موضوع از چه قرار است ؟

                          بله                                                                           خیر 

 

2-اگر وارد رستورانی شوید و یکی از دوستان خود را ببینید که با غریبه ای آنجاست ،آیا کنجکاو می شوید که غریبه چه کسی است ؟

                           بله                                                                           خیر 

 

3-با دوستتان مشغول مکالمه تلفنی هستید که مجبور می شوید مدتی منتظر بمانید تا او به مکالمه دیگری پاسخ دهد ،وقتی برمیگردد از او می پرسید که با چه کسی صحبت می کرد؟

                           بله                                                                           خیر 

 

4-به منزل دوستتان رفته اید و او برای انجام کاری از اتاق خارج می شود نامه ای را روی میز او میبینید آیا نگاهی به متن آن می اندازید؟

                            بله                                                                           خیر 

 

5-اگر رمز عبور شناسه دوستانتان را داشته باشید آیا سری به ایمیل های آنها میزنید؟

                            بله                                                                           خیر 

 

6-در اتوبوس یا تاکسی نشسته اید و فرد کناری شما مشغول مطالعه روزنامه یا کتابی است در این شرایط چه میکنید؟

-مستقیما به آنچه او مطالعه میکند خیره شده و شما هم همراه او مطالعه میکنید.

-گاهی نگاهی دزدکی می کنید تا ببینید او چه چیزی مطالعه میکند.

-کاملا بی تفاوت رفتار میکنید

 

7-اگر شما بدانید یکی از آشنایان رازی دارد چه میکنید؟

-هرطور شده سعی میکنید سر از کار او درآورید.

-اگر صحبتی درباره آن پیش بیاید ، کنجکاو میشوید.

-فکر میکنید راز یک مساله خصوصی است و ارتباطی به هیچ کس ندارد.

 

 8-اگر جایی دعوا یا تصادفی شده باشد،آیا نزدیک می شوید تا بدانید موضوع از چه قرار است؟

                           بله                                                                           خیر 

 

9-آیا تا به حال کیف دیگران را بدون اجازه شان جستجو کرده اید؟

                          بله                                                                           خیر 

 

10-آیا معمولا درباره قیمت و محل خرید دوستانتان پرس و جو می کنید؟

                         بله                                                                           خیر 

 

جمع بندی امتیازات :

برای هر جواب (بله -10 )امتیاز و جوابهای (خیر-0)امتیاز منظور فرمایید .

 

ارزیابی

اگر جمع امتیازات شما از (0تا30)باشد:

شما اساسا اهل دخالت و فضولی در کار دیگران نیستید و این ویژگی امتیاز بزرگی برای شما محسوب می شود. مسایل خصوصی دیگران باری شما جالب نیست و به خودتان اجازه نمیدهید که به مسایل خصوصی دیگران وارد شوید.شما به دیگران احترام میگذارید و در موردد مسایلی که به شما ارتباطی ندارد کنجکاوی به خرج نمی دهید دوستان و نزدیکان شما به بهانه این ویژگی که درشخصیت شما جاری است به شما اطمینان زیادی دارند شما به سبب همین خصلت از احترام و محبوبیت شایسته ای در اجتماع برخوردار هستید .

اگر جمع امتیازات شما از (35تا70)باشد :

شما طبیعتا فرد کنجکاوی هستید اما تلاش میکنید که زیاد در کارهای دیگران دخالت نکنید اما گاهی نمی توانید این احساس را مدیریت کنید و گاهی یک فضولی کوچک در امور خصوصی دیگران میکنید اما خوشبختانه این کار همیشگی نیست. زیاده روی در کنجکاوی تبدیل به فضولی میشود و این مهم شما را گاهی دچار درد سر میکند و مردم دوست ندارند که کسی در کارهای خصوصی آنان دخالت کند .

یادتان باشد اگر شما به عنوان فردی فضول در جمع دوستان و آشنایانتان معروف نشده اید احتمال اینکه در آینده چنین لقبی به شما بدهند وجود دارد ، مراقب باشید!

اگر جمع امتیازات شما از (75تا100)باشد :

شما بسیار مشتاق هستید که همه چیز را درباره همه کس بدانید و برای این کار هرچه از دستتان بربیاید انجام می دهید. شما از آن گروه افراد هستید که همیشه مراقب دیگران هستند ، فال گوش می ایستند و حتی بعضی مواقع مستقیما از دیگران درباره مسایل خصوصی شان سوال می کنند . روانشناسان کنجکاوی را کودکی های فضول می دانند . به یاد داشته باشید که کنجکاوی برای دستیابی به آگاهی عالی است . اما فضولی....؟!

چهارشنبه 23/11/1387 - 22:4
موبایل

با لا برد ن وسعت پهنا ی با ند در ا ینترنت

 

 

د ر ویندوز  XP د ر حا لت  پیش فرض  شما  فقط   میتوا نید

 

ا ز 20 %  پهنا ی با ند  برا ی  ا تصا ل  به ا ینتر نت ا ستفا د ه

 

نما یید .   د ر ا ین  شما ره قصد د ا رم  با ا جرا ی  یک  سری

 

تنظیما ت  که د ر زیر خوا هم   گفت   پهنا ی  با ند  شما  را   به

 

100% ا فزا یش  د هم . تا  ا ز اینترنت  لذ ت  ببرید .  و  با

 

سرعت فوق ا لعا د ه ا ی با ا ینتر نت کا ر نما یید .

 

 

خوا هش می کنم تما م مرا حل زیر را با د قت ا نجا م د هید .

 

 

1.Run را از منوی Start اجرا كنید.

 

 

2. در Run عبارت gpedit.msc را تایپ كرده و

 

 

OK را كلیك كنید.

 


3. منتظر بمانید تا
Group Policy اجرا شود.

 


4. در بخش
Local Computer Policy و زیر

 

 

Computer Configuration

 

 

گزینه Templates Administrative را گسترش

 

دهید.

 

 

( با كلیك بر روی علامت + كار آن انجام دهید )

 


5. در لیست باز شده گزینه
Network را نیز گسترش دهید.

 


6. حال در این لیست 
Scheduler Qos Packet

 

 

را انتخاب كنید.

 


7. به گزینه هایی كه در سمت راست ظاهر می شوند دقت كنید.

 


8 .بر روی
Limit reservable bandwidth كلیك راست كرده

 

 

و Properties را كلیك كنید.

 


9. پس از اینكه پنجره
Limit reservable bandwidth Properties

 

 

باز شد در برگه Setting و در زیر Limit reservable bandwidth

 

 

گزینه Enabled را انتخاب كنید.

 


10. مشاهده می كنید كه با انتخاب آن در روبروی
Bandwidth Limit

 

 

مقدار پیش فرض آن یعنی 20 درصد به نمایش در می آید.

 


11.به جای عدد
20 مقدار 0 را تایپ كرده و OK را كلیك كنید.

 


12.حال به
Connection كه به وسیله آن به اینترنت وصل

 

 

می شوید رفته و بر روی دكمه Properties كلیك كنید.

 


13.به برگه
Networking بروید و دقت كنید كه

 

 

Packet Scheduler QoS فعال باشد (تیك كنار آن مشاهده شود).

 

 

 

14. این پنجره را OK كنید.

 

 

 

15.كامپیوتر خود را Restart كنید.

 

 

 

برای بازگشت به حالت پیش فرض هم می توانید مسیر فوق را

 

 

 

دنبال کرده و بجای 0 عدد 20 را قرار دهید ..

سه شنبه 22/11/1387 - 12:4
کامپیوتر و اینترنت

اجرای سریع تر برنامه ها

  

 

با استفاده از یکی از قابلیت های ویندوز XP میتوانید

 

برنامه های نصب شده بر روی سیستم خود را به شکل

 

سریع تر اجرا کنید. به عنوان مثال در نرم افزارهایی

 

مثل Photoshop و Corel Draw که باز شدن آنها

 

مقداری طول میکشد

 

می توانید این برنامه ها را سریع تر باز کنید.


برای این کار:


بر روی
Shotcut برنامه مورد نظر راست کلیک کنید ،

 

سپس Properties را برگزینید.


سپس به تب
Shortcut بروید. 


اکنون در قسمت
Target به پایان آدرس فایل بروید.


سپس بعد از علامت " پایانی یک
Space بزنید

 

و دستور prefetch:1/ را تایپ کنید.


در پایان
OK را زده و خارج شوید..

 

خوا هید دید که برنا مه ی مورد نظرتا ن در یک چشم

به هم زد ن با ز می شود

 

 

 

 

 

سه شنبه 22/11/1387 - 11:50
آموزش و تحقيقات

می خواهم بهتون ثابت کنم که ریاضی شگفت آوره


 

 

1x 8 + 1 = 9
12 x 8 + 2 = 98
123x 8 + 3 = 987
1234 x 8 + 4 = 9876
12345 x 8 + 5 = 98765
123456 x 8 + 6 = 987654
1234567 x 8 + 7 = 9876543
12345678 x 8 + 8 = 98765432
123456789 x 8 + 9 = 987654321


 

1x 9 + 2 = 11


 

12 x 9 + 3 = 111
123 x 9 + 4 = 1111
1234 x 9 + 5 = 11111
12345 x 9 + 6 = 111111
123456 x 9 + 7 = 1111111
1234567 x 9 + 8 = 11111111
12345678 x 9 + 9 = 111111111
123456789 x 9 +10= 1111111111


 

 

9x 9 + 7 = 88
98 x 9 + 6 = 888
987 x 9 + 5 = 8888
9876 x 9 + 4 = 88888
98765 x 9 + 3 = 888888
987654 x 9 + 2 = 8888888
9876543 x 9 + 1 = 88888888
98765432 x 9 + 0 = 888888888


 

شگفت انگیز بود ، نه ؟


 

 


 

 


 

حالا تقارن را ببینید :


 

1x 1 = 1
11x 11 = 121
111 x 111 = 12321
1111 x 1111 = 1234321
11111 x 11111 = 123454321
111111 x 111111 = 12345654321
1111111 x 1111111 = 1234567654321
11111111 x 11111111 = 123456787654321
111111111 x 111111111= 12345678987654321


 


 

حالا توجه کنید :


 

اگر حروف الفبای انگلیسی را :


 

A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z


 

بترتیب بصورت زیر در نظر بگیریم :


 

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26


 

کلمه ی : H-A-R-D-W-O- R-K


 

معادل خواهد بود با : 8+1+18+4+23+ 15+18+11 = 98%


 

کلمه ی : K-N-O-W-L-E- D-G-E


 

معادل خواهد بود با : 11+14+15+23+ 12+5+4+7+ 5 = 96%


 

اما کلمه ی : A-T-T-I-T-U- D-E


 

معادل خواهد بود با : 1+20+20+9+20+ 21+4+5 = 100%


 

حالا توجه کنید به : L-O-V-E-O-F- G-O-D


 

که مساوی می شود با : 12+15+22+5+15+ 6+7+15+4 = 101%

 

سه شنبه 22/11/1387 - 11:46
خاطرات و روز نوشت

اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم  !

 

دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت می کردم حتی اگر فرش خانه ام کثیف و لکه دار بود و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده شود ...


 

در سالن پذیرایی ام ذرت بو داده می جویدم و اگر کسی می خواست که آتش شومینه را روشن کند نگران کثیفی خانه ام نمی شدم ...

 

پای صحبتهای پدر بزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برایم تعریف کند و در یک شب زیبای تابستانی پنجره های اتاق را نمی بستم تا آرایش موهایم به هم نخورد ، شمع هایی که به شکل گل رز هستند و مدتها بر روی میز جا خوش کرده اند را روشن می کردم و به نور زیبای آنها خیره می شدم  ...

 

با فرزندانم بر روی چمن می نشستم بدون آنکه نگران لکه های سبزی شوم که بر روی لباسم نقش می بندند  ...
 

با تماشای تلویزیون کمتر اشک می ریختم و قهقهه خنده سر می دادم و با دیدن زندگی بیشتر می خندیدم  ...


 

هر وقت که احساس کسالت می کردم در رختخواب می ماندم و از اینکه آن روز را کار نکردم فکر نمی کردم که دنیا به آخر رسیده است ...
 

هرگز چیزی را نمی خریدم فقط به این خاطر که به آن احتیاج دارم و یا اینکه ضمانت آن بیشتر است .

 

به جای آنکه بی صبرانه در انتظار پایان نه ماه بارداری بمانم هر لحظه از این دوران را می بلعیدم چرا که شانس این را داشته ام که بهترین موجود جهان را در وجودم پرورش دهم و معجزه خداوند را به نمایش بگذارم


وقتی که فرزندانم با شور و حرارت مرا در آغوش می کشیدند هرگز به آنها نمی گفتم : بسه دیگه حالا برو پیش از غذا خوردن دستهایت را بشور ، بلکه به آنها می گفتم دوستتان دارم

اما اگر شانس یک زندگی دوباره به من داده می شد هر دقیقه آن را متوقف می کردم ، آن را به دقت می دیدم ، به آن حیات می دادم و هرگز آن را پس نمی دادم...

سه شنبه 22/11/1387 - 11:43
خواستگاری و نامزدی

یکی از بستگان خدا

 شب کریسمس بود و هوا  سرد وبرفی ،. . . .

پسرک، در حالیکه پاهای برهنه اش را روی برف جابه جا می کرد تا شاید سرمای برف های کف پیاده رو کم تر آزارش بدهد، صورتش را چسپانده بود به شیشه ی سرد فروشگاه وبه داخل نگاه می کرد .

 در نگاهش چیزی موج می زد، انگاری که با نگاهش، نداشته هاش رو از خدا طلب می کرد، انگاری با چشم هاش آرزو می کرد،

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت وبعد رفت داخل فروشگاه . چند دقیقه بعد، در حالیکه یک جفت کقش در دستانش بود بیرون آمد ...

-آهای آقا پسر!

پسرک برگشت وبه سمت خانم رفت، چشمانش برق می زد وقتی آن خانم، کفش ها را به او داد. پسرک با چشمهای خوشحالش وبا صدای لرزان پرسید: شما خدا هستید؟!

خانم گفت: نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!

پسرک گفت: آها می دانستم که با خدا نسبتی دارید!

http://story-short.blogfa.com/

 

سه شنبه 22/11/1387 - 11:39
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته