• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 539
تعداد نظرات : 437
زمان آخرین مطلب : 2409روز قبل
ورزش و تحرک

 

بعد از نواخته شدن سوت پایان بازی پرسپولیس و گهر اعتراضات بازیکنان تیم دورود باعث جناجل شد.

شروع اعتراضات از وقتهای اضافه بازی و گرفته شدن یک پنالتی به سود پرسپولیس آغاز شد و با نواخته شدن سوت پایان به اوج خود رسید.
بخشی زاده داور این بازی مسئول تدارکات تیم گهر را دقیقه نود و رضا کاردوست بازیکن این تیم را بدلیل اعتراض بعد از پایان بازی اخراج کرد.


تماشاگران تیم گهر هم از دقیقه 90 و با عقب افتادن تیمشان با نشان دادن پول به داوری بازی اعتراض کردند.


سر کمک داور این بازی محمد رضا امینی در هنگام ترک زمین بدلیل برخورد باسنگ پرتاب شده است از منطقه وی آی پی شکست.

جنجال بعد از پایان بازی پرسپولیس و گهر+تصاویر

 جنجال بعد از پایان بازی پرسپولیس و گهر+تصاویر

 جنجال بعد از پایان بازی پرسپولیس و گهر+تصاویر

 جنجال بعد از پایان بازی پرسپولیس و گهر+تصاویر

 جنجال بعد از پایان بازی پرسپولیس و گهر+تصاویر

منبع:واحد مرکزی خبر

پنج شنبه 26/11/1391 - 9:51
مصاحبه و گفتگو
دکتر معالج آقامجتبی تهرانی:
حاج‌آقا مثل هیچ کس نبود/ ماجرای اولین برخورد با آیت‌الله تهرانی

خبرگزاری فارس: دکتر معالج آقامجتبی تهرانی گفت: یادم هست، دفعه آخری که بستری بودند، گفتند من باید زودتر مرخص شوم زیرا باید خودم را برای صحبت‌ها و سخنرانی‌هایی ایام محرم و صفر آماده کنم که من گفتم چشم.

به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس به نقل از سایت مشرق، یک روز مانده به اربعین حسینی(ع) بود که خبر ارتحال حضرت آیت الله مجتبی تهرانی بسیاری از مردم را در غم و اندوه فرو برد. در این چهل روزی که از عروج ملکوتی مرد اخلاق تهران می‌گذرد با برخی از نزدیکان ایشان گفتگو کردیم. در این گفتگوها یکی از مهمترین خصوصیت ایشان را پرهیز از شهرت و زندگی در گمنامی یافتیم. نزدیکان ایشان می گفتند حاج آقا مجتبی همیشه به این مهم توصیه می کردند و جمله‌ای از ایشان نقل می‌کردند که این چیزها (شهرت) از محرکات است، من از اول جوانی نمی‌گذاشتم در مورد من کار تبلیغاتی شود.

حال که ایشان عالم فانی را وداع گفته و به عالم باقی سفر کرده است، بر حسب وظیفه تلاش کردیم تنها گوشه‌ای از شخصیت بی‌بدیل و البته مغفول مانده ایشان را در غالب انتشار خاطرات برخی از دوستان و نزدیکان و شاگردانشان به محضر شما پیشکش کنیم.

این بار پای صحبت های یکی از پزشکان معالج آیت الله مجتبی تهرانی نشستیم. دکتر مینو محرز در سال 1342 تحصیل در رشته پزشکی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران را آغاز کرد. بعد از اتمام دوره دکتری عمومی، سال 1349 در رشته تخصصی عفونی ادامه تحصیل داد و در سال 1352 موفق به اخذ مدرک در رشته تخصصی عفونی از دانشگاه تهران شد. وی اکنون به عنوان عضو هئیت علمی دانشگاه و استاد گروه عفونی در بخش عفونی بیمارستان امام خمینی (ره) است. او مدتی پزشک معالج حاج آقا مجتبی تهرانی بوده است. آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد ماحصل گفتگوی ما با اوست.

 

* چطور با حاج آقا آشنا شدید؟ بیمارتان بودند یا به شما معرفی شدند؟

اولین بار که من ایشان را دیده بودم خودم هم یادم نبود. بعد که به علت بیماری، من دوباره ایشان را دیدم، خودشان یادشان بود.سال ها پیش که به علت مشکلات قلبی تحت نظر دکتر ناظری بودند، تب هایی می کردند و کارهایی برای ایشان شده بود. از من مشاوره خواستند که من به آن جا رفتم و تشخیص بیماری را دادم. این مسئله در ذهن ایشان مانده بود که همه برخی آمده بودند و نتوانسته بودند تشخیص دهند و می‌گفتند شما آمدید و تشخیص دادید به همین خیلی به من اعتقاد پیدا کرده بودند. بعد که مشکلات عفونت در زمینه بیماری ایشان پیدا شد، یکی از همکاران ما آمدند و گفتند من می خواستم از شما خواهش کنم تا بیایید و برویم دیدن کسی که برای ما خیلی عزیز است. من نمی دانستم کیست، زیرا به من نگفته بودند. بعد که رفتم دیدم که حاج آقا هستند. ایشان به من یادآوری کردند که چند سال پیش درباره بیماری من یک تشخیصی دادید که حال من خوب شد.

 

بعد دیگر من از آن موقع در جریان درمان عفونت های ایشان بودم. بعد از مدتی هم دوباره ایشان تحت عمل جراحی قرار گرفتند، این اواخر که متأسفانه حال ایشان بد بود، تحت نظر من بستری شدند. منتها دیگر بیماری پیشرفت کرده بود و تب های خیلی شدیدی می کردند. و دوباره همان عفونت ها، یعنی اصل بیماری برای ایشان مشکل ساز شده بود. بنابراین آشنایی من از سال ها پیش بود.

از دو سال پیش در جریان بیماری اخیر ایشان بودم. چند باری مرتب در تماس تلفنی بودیم. پزشکان ایشان و افراد خانواده که پزشک بودند، با ما در تماس بودند و هر چند وقت یک بار هم که لازم بود سراپایی ایشان را ملاقات می کردم. بعد که بستری شدند، اولین بار تحت نظر من بودند. بعد که مرخص شدند. همین امسال شهریور و مهر بود که دوباره تب های شدید می کردند و خیلی ضعیف شده بودند. این وسط ایشان یک عمل جراحی هم در بیمارستان دی انجام دادند که آن موقع مشکل عفونی نداشتند. اما هر گاه مسئله ای برای مشکلات عفونی ایشان بود، یا تحت نظر ما بستری می شدند، یا این که تلفنی. اگر در خانه درمان می شدند، با ما در تماس بودند. دیگر در آخرین بستری ایشان که متأسفانه فوت کردند، من مسافرت بودم.

 

* تشخیص شما چه بود که بقیه تشخیص نداده بودند؟

خانم دکتر مینو محرز: برای چند سال پیش بود که خود حاج آقا به من گفتند. ظاهرا تب می کردند. همه گفتند عفونت است که من گفتم این عفونی نیست. آنتی بیوتیک های ایشان را قطع کردیم و تب ایشان هم قطع شد. ظاهرا این طوری بود. اما همیشه چون به علت بیماری زمینه ای ایشان که عفونت داشتند، تحت درمان ما بودند.

 

* شما خودتان علاقه مند بودید که درمان ایشان را پیگیری کنید؟

خیلی. ایشان واقعا انسان والایی بودند. خدا ایشان را رحمت کند. زمانی که من روزانه برای ویزیت ایشان می رفتم، واقعا با تمام دردی که می کشید و با تمام مشکلاتی که به علت بیماری و تب بالا داشتند، همیشه با لبخند از آدم پذیرا بودند. همیشه تشکر می کرد و به کسانی که از نظر پزشکی اعتماد داشت، واقعا هرچه می گفتیم قبول می کردند. یعنی خیلی فرد منطقی و فوق العاده انسان والایی بود. بعد که من دیدیم همه ایشان را عاشقانه دوست دارند ایشان را شناختم و به عنوان یک بیمار تحت نظر من بودند. من خیلی لذت می بردم از این که یک مریضی با وجود درد شدید با منطق، با بیماری خود روبرو شود و تمام دردها را تحمل کند و قبول کند.

یادم هست، دفعه آخری که بستری بودند، به من گفتند من باید زودتر مرخص شوم زیرا باید خودم را برای صحبت‌ها و سخنرانی‌هایی ایام محرم و صفر آماده کنم. که من گفتم چشم. ایشان کمی کم خون شده بودند، کمی ایشان را رو به راه کردیم، اما با وجود حال بد، باز می خواست که برود و احساس می کرد که باید برود و آخرین خطابه های خود را هم انجام بدهد.

 

* ایشان از بیماری خودشان و پیشرفت آن مطلع بودند یا خیر؟

بله. خیلی خوب می دانست. سؤال می کرد. ما اگر می خواستیم درمانی برای او بگذاریم یا اقدام خاصی کنیم، با ایشان که در میان می گذاشتیم، می گفت: نظرتان چیست؟ آیا لازم است یا خیر. بعد که ما می گفتیم به نظر می آید. او قبول می کرد. هم خودش و هم اطرافیان بسیار راحت می گذاشتند که آدم برای مریض کاری انجام دهد. خیلی از اوقات اطرافیان بیمار و خود بیمار این قدر هیجان به خرج می دهند، یا یک سری دخالت هایی می کنند، که باعث می شود کار ما را سنگین‌تر کند. اما ایشان خیر. هم خودش و هم اطرافیان بسیار آدم های منطقی بودند و خودش بسیار آدم قدردانی بود. یعنی واقعا ایشان به عنوان یک بیمار روی من تأثیر گذاشته بود. بعد که ایشان به عنوان یک روحانی بسیار مورد علاقه و تأیید افراد بوده باشد.

 

* خبر فوت ایشان را کجا شنیدید؟

من در مسافرت خارج از کشور بودم که شنیدم فوت کردند. و دفعه آخری که ایشان با حال خیلی بد بستری شدند، متأسفانه ایران نبودم. از بیمارستان تهران. زیرا شوهر من مدیرعامل بیمارستان تهران است، با آن ها که در تماس بودم، آن ها گفتند که حاج آقا بستری شدند و فوت کردند.

 

* حشر و نشر با حاج آقا تاثیری روی شما گذاشت یا نه؟

من 35 سال است که دارم طبابت می کنم، خیلی هم مریض در عرض این مدت دیدم و خیلی هم مریض در روز می بینم، اما ایشان خیلی روی من تأثیر گذاشت. تأثیری که ایشان داشت، حالا نمی دانم چطور باید گفت، همان طور که خدمت تان گفتم، ایشان یک انسان والا بود، بنابراین یک بیماری که انسان والایی باشد، روی آدم تأثیر می گذارد. قدرت برخورد او با بیماری و قبول او با درمان کاملا منطقی بود. زیرا همکاری بیمار و اطرافیان با ما در روند درمان خیلی تأثیر دارد. درست است بیماری ایشان بیماری پیش رونده بوده که خیلی نمی شد جلوی آن را گرفت، اما با وجود این، پذیرش ایشان از بیماری خود و خیلی منطقی تحمل کردن مراحلی که در بیماری خود سال ها درگیر آن بود، و هیچ وقت خم به ابرو نیاورد، روی آدم تأثیر می گذارد. مریض راحتی بود. یعنی آدم از درمان چنین بیمارانی لذت می برد. زیرا احساس می کند، همکاری صمیمانه خود و اطرافیان او بهتر می تواند به ما در درمان کمک کند. زیرا ما معمولا در درمان، خب یک مثلث است دیگر، یک سر آن پزشک است، یک سر آن بیمار است، یک سر آن بیماری است.

بنابراین بعضی از مریض ها هستند؛ عوض این که با پزشک همکاری کنند که بیماری را کنترل کنیم، با بیماری همکاری می کنند، یا دخل پزشک را می آورند. یا پزشک و بیماری با هم هستند و مریض از بین می رود. این همکاری بین پزشک و بیمار خیلی به کنترل بیماری کمک می کند. ایشان با تمام پزشک های خود این طور بود.

در تمام این مدت طولانی این مشکل را توانست تحمل کند فقط به خاطر این است که هم روحیه فوق العاده خوبی تا آخرین لحظه داشت، قبول مسئله. بعضی ها هستند که می گویند من چرا این طور شدم، این از محسنات آدم هایی است که فوق العاده متدین هستند و واقعا دین دار هستند. و ایشان قبول کرد. قبول کرده بود که این خواست خداست و بالاخره این پیش آمده، حالا چطوری با آن کنار بیاییم. اصلا دلش نمی خواست که یک لحظه کارهای اضافه و آن چنانی برای او بشود که بخواهد یک روز بیش تر زنده بماند. این حالت و این تفکر کم تر در مریض های دیگر به چشم می خورد. شاید ایشان استثنائا به علت روحانی بودن خود این کار را کرد. ایشان واقعا روحانی بود.

 

* شما در این چند وقت پیگیری کردید که وضعیت ایشان چطوری است؟

این اواخر که بستری شدند، البته یک ماه نبود که تحت نظر ما بودند، بعد رفتند به خاطر این که خودشان می دانستند که دیگر کار اضافه تری ما نمی توانیم برای ایشان کنیم. دلشان می خواست که در منزل باشند، زیرا امکانات رسیدگی در منزل هم بود تا بعد بتوانند سخنرانی های خود را در محرم داشته باشند.

این اواخر اصلا حال شان خوب نبود. یادم است یک بار صبح که به دیدن ایشان رفته بودم، دیدم بیمارستان کمی شلوغ است، یعنی تعداد زیادی محافظ هستند، که معمولا از سیاست گذارها و افراد روحانیون و والا مقام دیدن ایشان می آمدند. بعد که من وارد شدم تا ایشان را ببینم. ایشان به آن آقا گفتند: این خانم دکتر هرچه بگوید من قبول می کنم، این خانم دکتر واقعا زحمت می کشد. او خیلی قدردان بودند. من وقتی دیدم ملاقات دارند، بیرون آمدم. زیاد دیدن ایشان می آمدند. زیرا همان طور که شما می گویید مرید زیاد داشت.

 

* از چه موقع می‌دانستند که دیگر نمی شود کاری کرد؟

دفعه آخری که بستری شدند، خودشان این مسئله را می دانستند. منتها تب ها خیلی شدید بود. خانواده به من زنگ زدند، گفتم بهتر است بیایند و بستری شوند و از راه رگ دارو بدهیم و کمی بیش تر بررسی کنیم. خب آن عفونت های مثانه ایشان به کنار، بالاخره عفونت های ادراری که به علت زمینه پیدا می کردند، اما این بار دیگر خیلی کم خون شده بود، ما مرتب به ایشان خون می زدیم. و بیماری ایشان پیشرفته بود، ضعف داشت و دیگر نمی توانست حرکت کند. خودش هم تمام این برنامه ها را می دانستند و خیلی خوب قبول می کردند. خانواده هم می دانستند. خب آن ها هم ناراحت بودند. بالاخره خانواده ای زمانی که می بینند دارند یک عزیزی از خود را از دست می دهند و کاری هم نمی شود کرد، ناراحت می شوند. اما در عین حال همه آنها نمی خواستند کار اضافه ای که بخواهد ایشان را اذیت کند، برایشان بشود.

 

* یعنی چه؟

بالاخره یک سری کارهای تهاجمی که آدم می گوید انجام دهیم تا ببینیم چیست. آن ها می گفتند خیر. زیرا همه می دانستند بالاخره این برنامه چون سال ها طول کشیده بود، آخر سر به جایی می رسد که آدم بهتر است کاری نکند. یک عده تا آخرین لحظه یک سری کارهای تهاجمی هم انجام می دهند، باز نتیجه نمی دهد. یک عده قبول می کنند که تا این جا هر کاری کردند، بس است دیگر، بیش تر حاج آقا اذیت نشود. و خودش هم این را می خواست. من در خاطر دارم که ایشان را فرستادیم تا بروند و اسکن کنند، به من تلفنی گفتند که حاج آقا می خواهند بروند و اسکن کنند، اتفاقا من در جلسه بودم، خودشان هم به من گفته بودند که من می خواهم بروم و زودتر خودم را برای سخنرانی آماده کنم. نمی دانم اصلا موفق شدند که برای سخنرانی بروند یا خیر.

 

* غیر از روحیه صبر ایشان، چیز دیگری از رفتار ایشان مشخص نبود؟

زبان آدم قاصر است. به هر حال ما یک مریض را که می بینیم، فقط بیماری و بدن او نیست، از نظر روحی هم با مریض، یعنی در جریان مسائل روحیه و اطرافیان او هم هستیم. ایشان خیلی با قدرت بود. دانش او هم نسبت به مسائل پزشکی خوب بود، زیرا سؤال می کرد. درست است که مسائل پزشکی شاید آن قدر نمی دانست، اما سؤال می کرد و باید برای ایشان توضیح می دادیم. زیرا بعضی از مریض ها هستند که آدم آن ها را درمان می کند و اصلا توضیح هم نمی خواهند. اما ایشان توضیح هم می خواست؛ اما قبول می کرد. هیچ وقت نمی گفت حالا چرا؟ برای ایشان توضیح می دادیم که این طوری است و باید این کار را بکنیم، قبول می کرد. از پزشکانی که به آن ها اعتقاد داشت، قبول می کردند. این مسئله را برای کسی که دانش آن را داشته باشد و بعد راحت قبول کند، برای ما خیلی ارزنده است.

 

* تأثیری هم روی پرسنل بیمارستان، بالاخره حشر و نشر با چنین آدمی، همین طور که شما می گویید ایشان یک شخصیت خارق العاده ای بودند، روی بقیه تأثیر داشت؟ واکنشی پرستاران یا بقیه دکترها چه بود؟

خب دکترهای دیگر که غیر از من ایشان را می دیدند، زیرا دکترهای ایشان دکترهای خاصی بودند. ما به هر پزشک اجازه مشاوره ایشان را نمی دادیم. پزشکی که آن جا همیشه کار بستری انجام می دادند، ایشان از مریدهای حاج آقا بودند و سال ها ایشان را می شناختند. با وجود این که بخش شلوغ بود و برای سرپرستار بخش رفت و آمد سخت است، و ملاقات یک بیماری که آن ها صبح دارند کارهای خود را انجام می دهند، اما این قدر ایشان با همه حتی با پرستار خود هم که مثلا می آمدند که یک سرم وصل کنند، این قدر تشکر می کرد، این قدر همه دوست داشتند.

 

ایشان از کارهایی که برای شان می کردند، خیلی قدردانی می‌کرد با اینکه وظیفه شان بود. یعنی با وجود این که همه وظیفه خود را انجام می دادند، اما ایشان خیلی قدردانی می کرد. با پرستاران و پزشکان، به خصوص با پرستاران، برای این که فرهنگ مردم ایران این است که وظیفه پرستار این است که یک سری کارها هم انجام دهد و خیلی قدردانی نمی کنند، اما حاج آقا چون خیلی قدردان بود، روی پرستاران خیلی تأثیر گذاشته بود. در حالی که خیلی از مریض ها در شرایط سطح بالای فرهنگی و اجتماعی گاهی آن چنان طلب کار هستند و با پرستار بد رفتار می کند. مثل این که خدمت کار شان هستند. اما این حالت والایی که ایشان داشت، اصلا با هر پرستاری با هر بهیار، کسانی که به آن جا می رفتند تا تخت ایشان را مرتب می کردند آن قدر با تواضع رفتار می کرد و این قدر قدردانی می کرد که همه خیلی او را دوست داشتند.

 

* آخرین ملاقات شما با حاج آقا همان روزی بود که فرمودید....

بله. همان روز که ایشان رفتند، زیرا من خودم هم قرار بود پنج شنبه ایشان را مرخص کنیم، و من شنبه مسافر بودم. که مدام می گفتند: من زودتر بروم. گفتم تا جمعه در خدمت شما باشیم زیرا من هم دارم می روم، با ایشان شوخی می کردیم و گفتم می خواهم بروم و نوه ام را ببینم. به ایشان گفتم: مطمئن باشید که من شما را زود مرخص می کنم، خیلی دلش می خواست که زودتر به خانه برود. که بعد اتفاقا همان پنج شنبه مرخص شدند و بعد آن مدت هم در خانه بودند. خیلی از درمان های ایشان را در منزل انجام دادند. زیرا پزشک های فوق العاده، هم در اطرافیان و خانواده داشتند و هم همه با جان و دل حتی حاضر بودند هر امکانی که لازم هست، در منزل برای ایشان انجام بدهند. یعنی می شد یک بیمارستان در منزل گذاشت و همه با جان و دل به آن جا بروند و ایشان را درمان کنند. اما برای بعضی مسائل بهتر بود که ایشان بستری می شدند.

 

*  قطعا شما قبل از این که حاج آقا را ببینید، یک تصوری از روحانیت داشتید. مثل خیلی از کسان دیگری که راجع به آنها یک تصوری دارند. شاید یک روحانی را تا به حال ندیده بودید، شاید این قدر نزدیک با او برخورد نکرده بودید. اول تصورتان چه بود و بعد از این که حاج آقا را دیدید، تصورتان عوض شد یا خیر؟ می خواهم ببینم حاج آقا چه تغییری در نگرش شما نسبت به روحانی ها گذاشت؟

ایشان روحانی فوق العاده والایی بود زیرا وارد بازی های سیاسی نشده بود، البته اشراف به سیاست داشت. این بزرگ ترین حسن حاج آقا بود. یک فرد دانا در علم خودش بود که فقط به همان اهمیت می داد.

 

* برای شما هیچ وقت این حس به وجود نیامد که مثلا ببینید که او چه می گوید و کیست و برای چه این قدر ایشان را دوست دارند؟

چرا. اما متأسفانه من واقعا فرصت ندارم. صدها نفر و شاید کسانی که به دیدن ایشان می آمدند، نشان می داد که ایشان آدم فوق العاده در علم خود و در چیزی که می داند، است. آدم می بیند که این همه آدم به دیدن ایشان می آیند که در رده های بسیار بالای مملکت هستند. خب معلوم می شود که این آدم باید انسان بسیار برجسته ای باشد.

 

* بالاخره نگفتید در دیدگاه تان تغییر به وجود آمد یا خیر؟

من مریض روحانی زیاد داشتم. خیلی از آن ها هم ممکن است در سیاست باشند اما باز هم آن مسئله شخصیت روحانی خودشان را دارند؛ اما ایشان آدم نازنین و خاصی بود. او مانند کسی نبود مانند خودش بود. حتما ایشان یک خصوصیاتی داشتند که در هر رده ای این همه مرید داشتند.

 

*  ما سؤال دیگری نداریم اگر شما فکر می کنید مطلبی هست بفرمایید.

من فقط واقعا خوشحال هستم که در این مدت با حاج آقا آشنا شدم. امیدوارم که روح شان شاد باشد و خداوند صبر به مریدها و خانواده شان بدهد که بتوانند فقدان ایشان را تحمل کنند. امیدواریم باز هم نمونه حاج آقا پیدا شود که این قدر بقیه بتوانند با خوشحالی و راحتی بنشینند و به حرف های ایشان گوش دهند و حرف ها را آویزه گوش کنند. این خیلی مهم است.

پنج شنبه 26/11/1391 - 9:51
آلبوم تصاویر
دکتر کامران و همسرش هر دو از نمایندگان مجلس شورای اسلامی از حوزه انتخابیه اصفهان میباشند که غالبأ زمان نطق میان دستور خود را به یکدیگر قرض میدهند!

 عکس/ زوج خوشبخت در مجلس شورای اسلامی
آفتاب

پنج شنبه 26/11/1391 - 9:50
اخبار

پلیس هند از کشف جسد دختری خبر داد که چشم راستش از حدقه بیرون آورده شده بود.

به گزارش ایسنا به نقل از پایگاه اینترنتی ایندین تایمز، بنابر اعلام پلیس «بنگلور» جسد این دختر پنج ساله در حالی کشف شد که جراحت‌های متعددی به بدنش وارد شده و چشم راستش از حدقه بیرون آورده شده بود.

مادر این دختر به پلیس «بنگلور» گفت: وقتی از محل کار به خانه بازگشتم تنها دختر کوچکترم در خانه بود و دختر بزرگترم ناپدید شده بود.

پلیس «بنگلور» پس از اطلاع از ناپدیدشدن این دختر جستجوها برای یافتن او را آغاز کرد و در جستجویی توانستند جسد او را داخل یک ساختمان نیمه‌ساز پیدا کنند.

پلیس «بنگلور» با بیان اینکه بررسی جزئیات بیشتر این حادثه ادامه‌دارد، اعلام‌کرد: این احتمال وجود دارد که یک فرد آشنا اقدام به این جنایت کرده باشد.

گردآوری : گروه اینترنتی پرشین وی

پنج شنبه 26/11/1391 - 9:50
آلبوم تصاویر

خوش و بش جالب 2 نماینده‬ پارلمان (عکس)
خوش و بش جالب 2 نماینده‬ پارلمان (عکس)
خوش و بش جالب 2 نماینده‬ پارلمان (عکس)

گردآوری : گروه اینترنتی پرشین وی

پنج شنبه 26/11/1391 - 9:49
آلبوم تصاویر
مراسم ختم پدر حجت الاسلام و المسلمین ناصر نقویان، روز گذشته در مسجد نور واقع در میدان فاطمی تهران برگزار شد
 

گردآوری : گروه اینترنتی پرشین وی

پنج شنبه 26/11/1391 - 9:49
اخبار

سرما استخوان می ترکاند اما «حنیف» در تب می سوخت. شاید هم تب نبود. داغی شرمی بود که از پشت گوش هایش شُرّه می کرد و می ریخت به رگ های صورتش.

بزرگ ترها به لبویِ گونه های تازه داماد می خندیدند و قصه شتری را می گفتند که بالاخره درِ هر خانه ای می خوابد. هلهله زن ها از اتاق بغلی، خیالِ شترِ بخت حنیف را پاره کرد.

می دانست که باید بنشیند کنار سفره عقد، شانه به شانه بتول، دختر زیباروی همسایه که حالا شده سر و همسرش.

«بله» ظریف عروس را که می شنود، همه رنگ ها در او، شکوفه گیلاس می شوند. شکوفه هایی که در سرمایِ زمستان تبریز جوانه داده اند!

32 سال بعد، حنیف ایستاده در دفتر رئیس راه آهن. برگه ماموریتش را در مشت می فشارد. در مغزش خیال سفر است. ریل هایی که همه عمر با آن ها سر و کار داشته و حالا قرار است او را از باختر ایران به خاوری ببرند که خیلی هم دور نیست.

دست بتول را می گیرد و می برد سمت مشهد. نه به نیت زائر بودن که با قصد ماندن و مجاور شدن اما نمی داند که ماندنش آن قدرها طولانی نیست و یک سال بعد، وسط چله تابستان؛ دوباره تب می کند، نه تبِ یک تازه دامادِ خجول؛ که تب بیماری ناشناخته ای که او را ظرف چندماه از پای می اندازد تا زن و 8فرزندش، بدون او زندگی را سپری کنند.

***

قصه بالا مقدمه روزهای سخت یک زن است. «بتول اردشیری» 80 ساله روی مبل خانه اش در آپارتمانی واقع در شهرک غرب نشسته و در جمع فرزندان و نوه هایش، از همه این چهار دهه تنهایی اش می گوید که در آن 7 فرزند را یک تنه بزرگ کرده است. آشنایی مان با بتول به یکی از انبوه تماس های مردمی با صفحه خانواده و مشاوره خراسان بر می گردد. مادری که با وجود نداشتن تحصیلات، توانسته 4 مهندس و دکتر را تحویل جامعه دهد و 3 فرزند دیگر را هم به قول خودش طوری تربیت کند که از کمالات اخلاقی چیزی کم نداشته باشند.

مرگ همسر و فرزند

او برایمان زندگی اش را این طور خلاصه می کند: همسرم مرد خوبی بود. مردم دار و خانواده دوست. کارمند راه آهن بود، یک روز آمد و گفت: بتول وسایلت را جمع کن که باید برویم مشهد. مامور به خدمت در جوار آقا امام رضا علیه السلام شدم. گفتم: خدا رو شکر که آقا ما را طلبیده نه فقط برای زیارت که برای همسایگی اش. آمدیم مشهد اما به سال نکشید که «حنیف» مریض شد و یک روزِ تابستانِ 55 ،دیگر از جایش بلند نشد. آن موقع 8فرزند داشتم که بزرگ ترینشان 28 ساله بود و فرزند کوچکم هم یک سال داشت.

وی ادامه می دهد: با وجود درخواست خانواده ام برای بازگشت به تبریز، تصمیم گرفتم که در مشهد بمانم و همین جا بچه هایم را سروسامان بدهم. از همان روز بعد از مرگ همسرم، وقتی که از سر مزارش آمدیم خانه؛ می دانستم که در این مسیر تنها هستم، پس همه همتم را به کار گرفتم تا هم پدری کنم و هم مادری. آن وقت ها فرزند بزرگم «سیروس» سر کار می رفت و خرج من و 7برادر و خواهرش را می داد اما خدا انگار می خواست مرا امتحان کند، چرا که اسفند 59 او را در سانحه ای از من گرفت و یک ستون دیگر زندگی ام فرو ریخت.

دوست فرزندانم بودم

بتول بعد از مرگ پسر بزرگش، سکان زندگی را به دست می گیرد و سعی می کند تا هم کاری کند که فرزندانش چیزی از امکانات کم نداشته باشند و هم آن ها را در مسیر درستی تربیت کند «حالا این فرزند دومم بهروز بود که سر کار می رفت و کمک خرج خانه بود، در کنار کار شب ها هم درس می خواند، تا توانست به دانشگاه برود و خدا را شکر حالا مهندس عمران است. در کنار حقوق او، اندک مستمری شوهرم هم به کمک مان آمده بود تا چرخ زندگی مان راحت تر بچرخد.»

وی الفبای تربیتی اش را برای فرزندانش در یک کلمه «نظارت» عنوان می کند و بیان می دارد: «حواسم به آن ها بود، می فهمیدم که امروز اگر اخم افتاده به ابرویشان، درد جسمی دارند یا دلتنگی روحی؟ برای مراقبت از آن ها آن قدر حلقه نظارتم را تنگ نکردم که از من فراری شوند. برعکس، کاری کردم که مرا محرم و دوستشان ببینند و حرف های دلشان را پیش غریبه ها نبرند.»

بتول 80ساله از تربیت دینی فرزندانش هم این طور می گوید: همان طور که خودم را در این مسیر سخت سپرده بودم به خدا، از فرزندانم هم خواسته بودم تا غیر خدا را واسطه بالا رفتن و موفقیت هایشان نکنند. به آن ها گفته بودم که اگر به کمال هم برسید اما در نیت هایتان غش باشد یا قدم در راهی گذاشته باشید که بیراهه باشد؛ آن کمال حتما سراب است و پیش من ارزشی ندارد.

 روایت شیرزنی که یک تنه 7 فرزند را بزرگ کرد +عکس


او همیشه در کنار ماست

خانواده مولوی امروز جمع است با 7 فرزند، 18نوه و 2نتیجه. پسر بزرگ خانواده مهندسی عمران خوانده، فرزند دوم دکترای داروسازی دارد و پسر سوم خانواده هم مهندس معدن است، دختر کوچک خانواده نیز با مدرک دکترای ژنتیک در دانشگاه مشغول به تدریس است. سه دختر دیگرش هم مادرانی موفق هستند.

دختر بزرگ خانواده می گوید: مادرم در همه پستی ها و بلندی های زندگی مان با ما همراه بود. اگر تا صبح برای کنکور درس می خواندیم او هم نمی خوابید و کنارمان می نشست.

اگر مادر می شدیم؛ مراقب فرزندانمان بود تا به کار و درسمان برسیم. حالا همین کار را برای نوه هایش انجام می دهد. مدام مراقب درس و مشق یا حال و احوال روحی آن هاست. آن ها هم متقابلا حرف های دل شان را به مادربزرگشان می گویند.

همه اعضای یک تنیم

بهروز مولوی پسر بزرگ حاج خانم اردشیری هم بر محبت بی دریغ مادرش تاکید دارد و می گوید: مادرم ما را طوری بارآورد که همه اعضای خانواده در کنار هم باشیم. محال است گرفتاری برای یکی مان پیش بیاید و بقیه برای کمک به او بسیج نشوند. از چشم مادرم ما همه اعضای یک تنیم و او هرگز اجازه نداد تا مثل بعضی از خانواده ها که مُهره های جدا افتاده یک زنجیر هستند؛ از هم دور شویم.

عروس بزرگ بتول خانم هم از همت مادرشوهرش برای سواد آموختن می گوید: حاج خانم 60سال شان بود که از طریق جلسات قرآن به سوادآموزی علاقه نشان دادند و بعد هم آن چنان این علاقه را پیگیری کردند که ظرف چندسال مدرک پنجم دبستان را دریافت کردند.

او یک اتفاق سبز است

بتول به روایت نسل چهارم خانواده اش هم زنی  است با انرژی های مثبت. یکی از نوه هایش برایمان می گوید: مادربزرگ یک عادت خوب دارد. در هر اتفاق سخت و دشواری، یک نتیجه خیر و خوبی را جست و جو می کند؛ جوری که آن تلخی را یک فرصت می بینیم. تا به حال نشده او را در حال ناشکری ببینم، همین هم برکت داده به همه شئون زندگی ما. خلاصه این که او یک اتفاق سبز است برای زندگی ما...

باشگاه خبرنگاران

پنج شنبه 26/11/1391 - 9:48
اخلاق

انسان موجودی است که خداوند هنگام خلقش بر او آفرین گفت. این موجود تمامی صفات خدا را در خود دارد. حال برخی از این صفات در وی بروز و رشد کرده است اما برخی از صفات به صورت بالقوه در وی نهفته است. یکی از این صفات، صفت غیرت است. نمونه بارز غیرت مداری در امام حسین علیه السلام است که تا زمان حیات به احدی اجازه نداد تا به حریم زنان و کودکان تعرضی شود و مردانه با دشمنان جنگید. غیرت اقسامی دارد. مانند غیرت دینی، غیرت نسبت به نوامیس، غیرت نسبت به وطن و.... اما غیرتی که در این مقاله مورد بحث ماست، غیرت نسبت به نوامیس است.

غیرت اقسامی دارد. مانند غیرت دینی، غیرت نسبت به نوامیس، غیرت نسبت به وطن و.... اما غیرتی که در این مقاله مورد بحث ماست، غیرت نسبت به نوامیس است.

 غیرت صفتی است که همچون یک پاسبان از نوامیس و انحرافات احتمالی جلوگیری می‌کند و موجب ثبات خانوادگی و حفظ سلامت اجتماعی می‌شود. مردان ایرانی از نمونه‌های بارز غیرت در جهان هستند. مردی که غیرت دارد نه تنها نسبت به خانواده خود این حس را دارد بلکه دربرابر ناموس دیگران نیز احساس مسئولیت کرده و سعی در حفظ و حراست اخلاقیات در اجتماع دارد. شاید به محض شنیدن واژه غیرت، چارچوب آن در حریم خانواده به ذهن متبادر شود در حالی که مرز غیرت فراتر از خانواده است و مردان باید مراقب باشند علاوه بر حفظ نوامیس خود، نسبت به زنانی که در جامعه حضور دارند نیز بی تفاوت نباشند و اگر کسی به آنان تعرضی کرد واکنش نشان دهند.

وقتی صحبت از غیرت می‌شود عده‌ای گمان می‌کنند این غیرت تعصب بی‌جا و نوعی تحجر فکری است که متعلق به گذشتگان بوده است و جوانان امروزی نباید پیرو گذشتگان باشند در حالی که غیرت در جامعه نشان دهنده احترام به حریم خصوصی افراد و دینداری است

مرد ذاتا به گونه‌ای آفریده شده است که نسبت به نوامیس خود مانند همسر، خواهر، مادر، دختر و هم کیشان خود احساس غیرت دارد. مردی که مراقب نوامیس خود باشد، ناخودآگاه آنان را از انحراف بازمی‌دارد و فساد و انحراف را در جامعه کم می‌کند. زنان به صورت غریزی نیاز به حمایت دارند تا آنان را در برابر آسیب‌ها و مشکلات محافظت کنند. بنابراین غیرت مردانه به صورت ناخودآگاه برای زنان شیرین و جذاب است و به این نیاز حمایت گری آنان پاسخ داده می‌شود.

 

 

بی غیرت سیب زمینی مرد زن حجاب

 

کسی که نسبت به همسر خود غیرت نداشته باشد، اجازه می‌دهد تا وی به هر شکلی از منزل خارج شود و در اجتماع حضور پیدا کند.  مشاهده زنانی با پوشش‌ها و آرایش‌های نامناسب در جامعه نشان دهنده نبود غیرت در مردان آنان است. متاسفانه هر روز شاهد کاهش غیرت در سطح جامعه و تاراج فرهنگ و ریشه اصیل ایرانی هستیم و این موج تهاجم به اقصی نقاط کشور حتی روستاها نیز کشیده شده است.

 

وقتی صحبت از غیرت می‌شود عده‌ای گمان می‌کنند این غیرت تعصب بی‌جا و نوعی تحجر فکری است که متعلق به گذشتگان بوده است و جوانان امروزی نباید پیرو گذشتگان باشند در حالی که غیرت در جامعه نشان دهنده احترام به حریم خصوصی افراد و دینداری است.

 

 

به عبارت دیگر غیرت وسیله‌ای برای حفظ و صیانت از خانواده و سلامت جامعه است. حضرت علی علیه‌السلام در نهج البلاغه حکمت 47 می‌فرمایند: «پاکدامنی مرد به اندازه غیرت اوست» بنابر این روایت هرچه مرد پاکدامن‌تر باشد غیرتمندتر است. مردی که هنگام حضور در جامعه مراقب حفظ حریم زن و مرد است میزان عفت و پاکدامنیش بالا می‌رود و به تبع آن نمی‌تواند نگاه‌ها و رفتارهای هوس آلود دیگران را به همسر و دختر خود تحمل کند.

کسی که نسبت به همسر خود غیرت نداشته باشد، اجازه می‌دهد تا وی به هر شکلی از منزل خارج شود .مشاهده زنانی با پوشش‌ها و آرایش‌های نامناسب در جامعه نشان دهنده نبود غیرت در مردان آنان است

وقتی در یک جامعه غیرت رنگ دیگری به خود می‌گیرد و مردان خود را موظف به رعایت حریم زن و مرد می‌کنند و وقتی مردی در جامعه می‌بیند که زنی مورد تعرض قرار گرفته و از خود عکس العمل نشان می‌دهد. این امر موجب می‌شود که میزان فساد در جامعه به مقدار زیادی کاسته شود. از یک طرف غیرت مردانه او را از تعرض به زنان نامحرم در اجتماع حفظ می‌کند و از طرف دیگر اجازه نمی‌دهد که مردان بی قید به ناموس دیگران تجاوز یا تعرض کنند. درصورتی که مردان بی قید در معرض اعتراض قرار گیرند، به مرور رفتارهای زشت و ناصحیح در جامعه اصلاح می‌شود و به دنبال آن زنان نیز کمتر دچار استرس و نگرانی در مواجهه با چنین مردانی می‌شوند.

 

 

 

از نگاه دیگر مردی که نسبت به همسر، مادر و خواهر خود غیرت داشته باشد، اجازه نمی‌دهد آنان به هر شکلی در اجتماع حضور پیدا کنند. در این حالت عفت و پاکی زنان در اجتماع نیز افزایش پیدا می‌کند. از دیگر محاسن غیرتمندی حفظ حجاب و عفاف است. زنان و دخترانی که تحت حمایت مردان غیرتمند باشند، حجاب خود را حفظ می‌کنند و خود را در معرض نمایش و دید عموم قرار نمی‌دهند. همچنین غیرت موجب می‌شود به زنانی که با ظاهری نامناسب در اجتماع حضور پیدا کرده‌اند، تذکر داده شود تا با وضعی مناسب‌تر و درخور شان اجتماع حاضر شوند.

همچنین مردی که در او صفت غیرت رشد کرده باشد و به ظهور رسیده باشد، دیگر نسبت به نوامیس دیگران نگاه آلوده ندارد که این خود نوعی از حجاب درونی و باطنی است. در این حالت میزان عفت و تقوای وی نیز به اندازه غیرت در او رشد کرده و به کمال می‌رسد.

 

 

 انسان غیرتمند ارتباطات خارج از محیط خانه را در نظر دارد و هرجا که انحرافی را مشاهده کند بلافاصله با آن مقابله می‌کند و ریشه انحراف را می‌خشکاند. از طرف دیگر غیرت فضایی آرام و سالم برای فعالیت زنان فراهم می‌کند و مردان و زنان بدون هیچگونه دغدغه و تشویش ذهنی در کنار هم کار و فعالیت می‌کنند.

باوجود همه آنچه در مدح غیرت گفته شد، مردها باید مراقب باشند که از غیرت بی‌جا پرهیز کنند زیرا در برخی از مواقع غیرت‌های بی‌جا چیزی جز بدگمانی و ایجاد وسوسه در فرد مقابل نیست و این رفتارهای نابجا می‌تواند موجب سست شدن و متزلزل شدن کانون خانواده و بیمار شدن دلها شود.

http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=236589

پنج شنبه 26/11/1391 - 9:47
آلبوم تصاویر

به گزارش گروه خبر نیک صالحی:اولیویا اسمیت نام دختر دو ساله ای اهل نیو بوستن است. دختری بسیار خوش شانس که از حادثه تلخی جان سالم به در برد. وقتی الیویای کوچولو تنها 19 ماه داشت مدادی از طریق چشم او مستقیم وارد مغزش شد که البته خوشبختانه بدون هیچ آسیب جدی بیرون کشیده شد.
مداد ده سانتی در چشم کودک +تصاویر

این دختر کوچک روی مبلی که در حال منزل خانواده ی اسمیت قرار داشت مشغول بازی بود. زیر مبل کتاب ها و مدادهای رنگی زیادی ریخته شده بود.
اولویای کوچولو از روی مبل زمین می خورد و یکی از مدادهای رنگی توی گودی چشم راست او فرو می رود. وقتی مادر اولیویا ( سوزی اسمیت) به اتاق باز می گردد نوک مداد را در چشم او می بیند ولی متوجه بزرگی مداد نمی شود و فکر می کند مداد شکسته و تنها قسمت کوچکی در چشم قرار دارد.
 مداد ده سانتی در چشم کودک +تصاویر

وقتی اولیویای کوچک را به بیمارستان منطقل می کنند با عکسهای پزشکی مشخص می شود که این مداد حدود 10 سانت طول دارد که از همان بیمارستان کوچک دختر خوش شانس را با هلیکوپتر به بیمارستان کودکان بوستن منطقل می کنند.
یک تیم پزشکی 50 نفره روی عمل اولیویا کار کردند تا میلیمتر میلیمتر مداد را بیرون کشیدند بدون اینکه آسیبی به دخترک وارد شود.
مداد ده سانتی در چشم کودک +تصاویر

 مداد ده سانتی در چشم کودک +تصاویر

منبع:صراط نیوز

پنج شنبه 26/11/1391 - 9:46
اخبار

رئیس پلیس مبارزه با مواد مخدر فرماندهی انتظامی استان خراسان جنوبی از دستگیری پسری که با پوشیدن لباس دخترانه قصد فریب مأموران و قاچاق مواد مخدر را داشت، خبر داد.

به گزارش گروه خبر نیک صالحی: سرهنگ "قلی زاده " در تشریح این خبر گفت: ماموران ایستگاه بازرسی علی آباد در حین کنترل و بازرسی خودروهای عبوری به یک نفر مسافر اتوبوس که به همراه ۳ نفر خانم از زاهدان عازم مشهد مقدس بودند مشکوک و برای بازرسی بدنی به داخل ایستگاه بازرسی هدایت کردند.

قاچاقچی مواد مخدر با لباس دخترانه! + عکس


وی ادامه داد: مأموران سه نفر خانم را برای بازرسی بدنی به اتاق بازرسی خواهران هدایت کردند که پس از بازرسی بدنی دو نفر خانم مشخص شد نفر سوم پسر بچه ای است که با پوشیدن مانتو و مقنعه خودش را به شکل خانم در آورده است.


رئیس پلیس مبارزه با مواد مخدر فرماندهی انتظامی استان بیان داشت: پس از انتقال پسر بچه به اتاق بازرسی برادران، مأموران در بازرسی بدنی از دور کمر وی مقدار ۴ کیلو و ۱۸۰ گرم تریاک را کشف کردند.


وی در پایان خاطرنشان کرد: پس از کشف مواد، مسافر اتوبوس خود را مالک مواد مخدر اعلام کرد و اظهار داشت که پسربچه پسرخاله ام هست و با این روش قصد فریب مأموران و عبور از ایستگاه های بازرسی را داشتیم.


پایگاه خبری پلیس

پنج شنبه 26/11/1391 - 9:46
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته