• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 199
تعداد نظرات : 85
زمان آخرین مطلب : 3397روز قبل
دانستنی های علمی

 

    شنیدم در زمان خسرو پرویز

    گرفتند آدمی را توی تبریز

    به جرم نقض قانون اساسی

    و بعض گفتمان های سیاسی

    ولی آن مرد دوراندیش، از پیش

    قراری را نهاده با زن خویش

    که از زندان اگر آمد زمانی

    به نام من پیامی یا نشانی

    اگر خودکار آبی بود متنش

    بدان باشد درست و بی غل و غش

    اگر با رنگ قرمز بود خودکار

    بدان باشد تمام از روی اجبار

    تمامش از فشار بازجویی ست

    سراپایش دروغ و یاوه گویی ست

 

    گذشت و روزی آمد نامه از مرد

    گرفت آن نامه را بانوی پر درد

    گشود و دید با هالو مآبی

    نوشته شوهرش با خط آبی:

 

    عزیزم، عشق من ، حالت چطور است؟

    بگو بی بنده احوالت چطور است؟

    اگر از ما بپرسی، خوب بشنو

    ملالی نیست غیر از دوری تو

    من این جا راحتم، کیفور کیفور

    بساط عیش و عشرت جور وا جور

    در این جا سینما و باشگاه است

    غذا، آجیل، میوه رو به راه است

    کتک با چوب یا شلاق و باطوم

    تماما شایعاتی هست موهوم

    هر آن کس گوید این جا چوب دار است

    بدان این هم دروغی شاخدار است

    در این جا استرس جایی ندارد

    درفش و داغ معنایی ندارد

    کجا تفتیش های اعتقادی ست؟

    کجا سلول های انفرادی ست؟

    همه این جا رفیق و دوست هستیم

    چو گردو داخل یک پوست هستیم

    در این جا بازجو اصلن نداریم

    شکنجه ، اعتراف، عمرن نداریم

    به جای آن اتاق فکر داریم

    روش های بدیع و بکر داریم

    عزیزم، حال من خوب است این جا

    گذشت عمر، مطلوب است این جا

    کسی را هیچ کاری با کسی نیست

    نشانی از غم و دلواپسی نیست

    همه چیزش تمامن بیست این جا

    فقط خود کار قرمز نیست این جا

 

    نمک شناس!!

    او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشكیل داده بودند.

    روزى باهم نشسته بودند و گپ مى زدند.

    در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و كار داریم و قوت لا یموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم ، بیاید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم كه تا آخر عمر برایمان بس باشد.

    البته دسترسى به خزانه سلطان هم كار آسانى نبود. آنها تمامى راهها و احتمالات ممكن را بررسى كردند، این كار مدتى فكر و ذكر آنها را مشغول كرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممكن را پیدا كردند و خود را به خزانه رسانیدند.

    خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و ... بود.

    آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلا جات و عتیقه جات در كوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در این هنگام چشم سر كرده باند به شى ء درخشنده و سفیدى افتاد، گمان كرد گوهر شب چراغ است ، نزدیكش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمك است ، بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد بطورى كه رفقایش متوجه او شدند و خیال كردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند. خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟ او كه آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت : افسوس كه تمام زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمك گیر سلطان شدیم ، من ندانسته نمكش را چشیدم ، دیگر نمى شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است كه ما نمك كسى را بخوریم و نمكدان او را هم بشكنیم و...

    آنها در آن دل سكوت سهمگین شب ، بدون این كه كسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند. صبح كه شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند كه شب خبرهایى بوده است ، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند، دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را كه باز كردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق كه كردند دیدند كه دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى كرد و...

    بالآخره خبر به سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیك صحنه را مشاهده كرد، آنقدر این كار برایش عجیب و شگفت آور بود كه انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت : عجب ! این چگونه دزدى است ؟ براى دزدى آمده و با آنكه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده است ؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟... ولى هر جور كه شده باید ریشه یابى كنم و ته و توى قضیه را در آورم . در همان روز اعلام كرد: هر كس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیك او را ببینم و بشناسم .

    این اعلامیه سلطان به گوش سركرده دزدها رسید، دوستانش را جمع كرد و به آنها گفت : سلطان به ما امان داده است ، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید. آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى كردند، سلطان كه باور نمى كرد دوباره با تعجب پرسید: این كار تو بوده ؟ گفت : آرى . سلطان پرسید: چرا آمدى دزدى و با این كه مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى ؟ گفت : چون نمك شما را چشیدم و نمك گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت . سلطان به قدرى عاشق و شیفته كرم و بزرگوارى او شد كه گفت : حیف است جاى انسان نمك شناسى مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حكومت من كار مهمى را بر عهده بگیرى ، و حكم خزانه دارى را براى او صادر كرد.

    آرى او یعقوب لیث بود و چند سالى حكمرانى كرد و سلسله صفاریان را تاءسیس نمود.

 

زندگی هم سلف سرویس است!

 

    امت فاکس، نویسنده و فیلسوف معاصر، هنگامی که برای نخستین بار به آمریکا رفته بود برای صرف غذا به رستورانی رفت . او که تا آن زمان، هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشه ای به انتظار نشست با این نیت که از او پذیرایی شود . اما هر چه لحظات بیشتری سپری می شد ناشکیبایی او از اینکه می دید پیشخدمت ها کوچکترین توجهی به او ندارند، شدت گرفت . از همه بدتر اینکه مشاهده می کرد کسانی پس از او وارد شده بودند و در مقابل بشقاب های پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند . او با ناراحتی به مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود نزدیک شد و گفت: ...

    من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی کوچکترین توجهی به من نشان دهد .

    حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید! موضوع چیست؟ مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟

    مرد با تعجب گفت: ولی اینجا سلف سرویس است. سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد: به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید، پول آن را بپردازید، بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید !

    امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت. اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است .

    همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعیت ها، شادی ها،شادی ها و غم ها در برابر ما قرار دارد. در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود چسبیده ایم و آن چنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ایم که چرا او سهم بیشتری دارد؟

    و هرگز به ذهنمان نمی رسد خیلی ساده از جای خود برخیزیم و ببینیم چه چیزهایی فراهم است. سپس آنچه می خواهیم برگزینیم .

 

سه شنبه 29/10/1388 - 11:32
دعا و زیارت

ال علی ـ علیه السّلام ـ : «الله الله فی الصلوه فَانّها عمود دینكم.»

سخن گفتن درباره‌ نماز كه دریچه‌ عروج به عالم قدس و معنویت است در توان هر كسی نیست. شایسته‌تر آن است كه بیان حقیقت این نشانه‌ بزرگ الهی و ستون دین مبین اسلام را به زبان و بیان واصلان این طریق، واگذاریم.

در این نوشتار برآنیم كه دیدگاه و روش حضرت امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ، این نمازگزار حقیقی را درباره‌ نماز از گفتار و كردار او بیان كنیم. با نگاهی به آثار مكتوب امام ـ رحمه الله علیه ـ و مشاهده‌ عینی شاهدان احوال ایشان، می‌توان گفت كه در دیدگاه ایشان، نماز در میان عبادات به مثابه «اسم اعظم و بلكه خود اسم اعظم»[1] در میان دیگر اسماء الهی. افزون بر آن، دیدگاه حضرت امام ـ رحمه الله علیه ـ نسبت به نماز در حقیقت حكایت مسافر و طریق سفر است. در این میان، مهم‌ترین مسأله بیان نماز و تفسیر آن بر اساس سفر معراج پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ (تطبیق دادن جریان سفر نماز با سفر معراج) است. بنابراین، دیدگاه امام ـ رحمه الله علیه ـ به نماز، دیدگاهی عرفانی است؛ به گونه‌ای كه مراحل اسفار اربعه‌ی عرفانی و احوال سالك و مسافر طریق وصل حق را در طول حیات و سلوك وی در یك ركعت نماز واقعی بیان می‌كند. خلاصه آنكه نماز مؤمن خود معراج و سفری واقعی است كه حالت‌ها و مراتب و مقامات خاص خود را دارد. سالكان این طریق نیز به تناسب حال و مقام خویش، از حقیقت این سفر آگاه می‌شوند. از نظر امام ـ رحمه الله علیه ـ توحید به معنای واقعی آن ـ كه مقصد اصلی دعوت پیامبران است ـ در نماز محقّق می‌شود.

در این گفتار، دیدگاه امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ در چند عنوان آمده است.

توصیف و تعریف نماز از دیدگاه امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ :

ابتدا برای آگاهی از دیدگاه امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ نمونه‌هایی از توصیف‌های آن نمازگزار حقیقی را درباره‌ی نماز بیان می‌كنیم، شاید بتوان گفت كامل‌ترین سخن ایشان درباره‌ی نماز این جمله است كه می‌فرمایند: سرمایه‌های سعادت عالم آخرت و وسیله‌ی زندگانی روزگارهای غیر متناهی نماز است.[2] تعبیر دیگر ایشان، عبارت «نسخه‌ی جامعه» است، نسخه‌ای كه پروردگار برای رهایی جان قدسی انسان از قفس طبیعت، تجویز كرده است. ایشان می‌فرمایند: معلوم می‌شود كه حقیقت این عبادت الهی و نسخه‌ی جامعه كه برای خلاصی این طایرهای قدسی از قفس تنگنای طبیعت به كشف تام محمّدی ترتیب داده شده و به قلب مقدسشان نازل گردیده ...[3] در سخنی دیگر بیان می‌كنند كه این نسخه‌ی كامل «تركیب قدسی» الهی است و همانند دیگر افعال و احكام الهی بر پایه‌ی حكمت و قوانین حضرت حق بنا نهاده شده است. ایشان می‌فرمایند: نماز كه یكی از تركیبات قدسیه است كه بیدّی الجلال و الجمال فراهم آمده است و تسویه شده است ...[4] پس از آنكه حضرت آدم و حوا ـ علیهما السلام ـ از جوار پروردگار به عالم خاك هبوط كردند، یزدان مهربان دریچه‌ی ذكر خویش را به روی آدم و حوا گشود و مركبی فراهم كرد تا آنان این فاصله را با مراتب و منازلش از مبدأ طبیعت تا مقصد قرب الهی بپیمایند. خداوند همان گونه كه پیامبر خود را به معراج قربش برد و حقایق ملك و ملكوت را به او شناساند، حضرت آدم ـ علیه السّلام ـ و همه‌ی فرزندان او را كه دور افتادگان از عالم قدس‌اند به واسطه‌ی نماز به محضر انس خویش بار داد. امام ـ رحمه الله علیه ـ در این باره می‌فرمایند: نماز، مركب سلوك و براق سیر الی الله است.[5] و نیز می‌فرمایند: براق سیر و رفرف عروج اهل معرفت، نماز است.[6] حضرت امام ـ رحمه الله علیه ـ در تعبیری براق (اسبی است كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را به معراج رساند) و رفرف را درباره‌ی نماز بسیار به كار برده‌اند. نكته‌ی مهم آن است كه قدرت و توان این مركب و میزان بهره‌مندی از آن، به ظرفیت و توان معنوی سالك و راكب آن بستگی دارد. حضرت امام ـ رحمه الله علیه ـ در ادامه می‌فرمایند: و هر كسی از اهل سیر و سلوك الی الله را نمازی مختصّ به خود او و حظ و نصیبی است از آن، حسب مقام خود ...[7] هنگامی كه دریافتیم نماز «نسخه‌ی جامعه‌ی» الهی برای انسان است، جایگاه نماز در بین عبادت‌های دیگر آشكار می‌شود. آیات و اخبار، مشهورترین مرتبه نماز را «عمودیت» آن برمی‌شمارند. حدیث امام علی ـ علیه السّلام ـ در ابتدای مقاله، گویای این مرتبه و لوازم ویژه است. امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ با اشاره به این نكته می‌فرمایند: ... نماز كه در بین عبادات و مناسك الهیه، سمت جامعیت و عمودیت دارد ...[8]

یا این كه:

و در جمع عبادات، خصوصاً نماز كه سمت جامعیت دارد و منزله‌ی آن در عبادات، منزله ی انسان كامل است و منزله‌ی اسم اعظم، بلكه خود اسم اعظم است ...[9] راز این جامعیت همان است كه در حدیث پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بیان شده است: «لانَّ الصلاه تسبیحٌ و تهلیلٌ و تحمیدٌ و تكبیرٌ و تمجیدٌ و تقدیسٌ و قولٌ و دعوه»[10] زیرا نماز هم تسبیح است و هم تهلیل و هم ستایش و هم تكبیر و هم تقدیس و هم گفتار است و هم خواستن. یكی دیگر از تعابیر امام ـ رحمه الله علیه ـ درباره‌ی نماز «معجون الهی» و «حبل متین» است. ایشان می‌فرمایند: اگر روزگار به عارفی ربانی مهلت دهد، می‌تواند تمام منازل سائرین و معارج عارفین را از منزلگاه یقظه تا اقصای منزل توحید از این معجون الهی و حبل متین بین خلق و خالق خارج كند.[11]

حقیقت و واقعیت نماز از دیدگاه امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ :

مطلب اساسی در شناخت هر پدیده‌ای، شناخت حقیقت آن است. درباره‌ی نماز نیز شناخت حقیقت آن از اساسی‌ترین اموری است كه هر مسلمان باید بدان آگاه باشد. امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ حقیقت نماز را «سفر»ی می‌داند كه مبدأ آن بیت نفس و الی الله و فی الله و من الله است: از آن چه مذكور شد از سرّ صلوه كه حقیقت آن عبارت است از سفر الی الله و فی الله و من الله است...[12] همچنین ایشان در این باره می‌فرمایند: ... و آن عبارت است از حصول معراج حقیقی و قرب معنوی و وصول به مقام فنای ذاتی كه در اوضاع به سجده‌ی ثانیه كه فنای از فنا است و در اذكار به «ایاك نعبد» كه مخاطبه‌ی حضوری است، حاصل می‌شود.[13] نكته‌ی دیگر درباره‌ی حقیقت نماز، این است كه نماز را غیر از این ظاهر «باطنی» است؛ یعنی حقیقت نماز، همان باطن آن است: نماز بلكه جمیع عبادات را غیر از این صورت و قشر و مجاز، باطن و لُب و حقیقتی است و این از طریق عقل معلوم است و از طریق نقل، شواهد كثیره دارد.[14] در حدیثی آمده است كه فردی شقی به نام «رزام مولی خالد بن عبدالله» درباره‌ی حدود نماز از امام صادق ـ علیه السّلام ـ پرسش می‌كند. ایشان در پاسخ می‌فرمایند: «نماز چهار هزار حدّ دارد كه تو نمی‌توانی یكی از آنها را ادا كنی». حضرت امام ـ رحمه الله علیه ـ با بیان این حدیث، آن را دلیلی بر وجود باطن و حدود باطنی نماز می‌داند. و استنباط می‌كند كه: اگر این چهار هزار حدّ كه جناب صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند از حدود ظاهر و آداب صوریه بود، نمی‌فرمودند: تو یكی از آنها را (هم) ادا نمی‌كنی و وفا نمی‌نمایی؛ زیرا كه معلوم است كه همه كس می‌تواند به آداب صوریه نماز قیام كند.[15] ایشان، تغییر حالت ائمه ـ علیهم السّلام ـ در نماز بر اثر خوف و خشیت خداوندی، دلیلی بر اثبات بعد باطنی نماز می‌دانند. باطن نماز نیز همانند ظاهر آن، آداب و شرایطی دارد كه اقامه‌ی آنها حقیقت نماز را محقّق می‌كند. حضرت امام ـ رحمه الله علیه ـ می‌فرمایند: از برای نماز غیر این صورت، حقیقتی است و غیر از این ظاهر، باطنی است و همان طور كه صورت آن را آداب و شرایط صوریه‌ای است، باطن آن را نیز آداب و شرایطی است كه شخص سالك باید آنها را مراعات كند.[16] مسأله‌ی دیگر دربار‌ه‌ی حقیقت نماز این است كه «اصل نماز، یك ركعت است» ‌و این سفر معنوی در طی این ركعت محقّق می‌گردد. امام ـ رحمه الله علیه ـ می‌فرمایند: باید دانست كه اصل صلاه، یك ركعت و بقیه‌ی ركعات آن از فرایض و نوافل برای اتمام همان یك ركعت است.[17] سپس به بیان حدیثی از امام رضا ـ علیه السّلام ـ در این باره می‌پردازند.

واپسین نكته درباره‌ی حقیقت نماز این است كه بر اساس نظر امام ـ رحمه الله علیه ـ نماز اقامه‌ی توحید‌های سه‌گانه (توحید ذات، افعال و صفات) است. ایشان می‌فرمایند: بدان كه اهل معرفت، قیام را اشاره به توحید افعال دانند، چنان چه ركوع را به توحید صفات و سجود را به توحید ذات اشاره دانند.[18] از این بیان می‌توان نتیجه گرفت كه اقامه‌ی نماز واقعی، اقامه‌ی توحید واقعی است و اقامه‌ی توحید مستلزم نفی هر چه غیر اوست، حتّی خواسته‌های نفسانی. از این رو، حضرت امام ـ رحمه الله علیه ـ پس از این كه مهم‌ترین احوال نماز را در قیام و ركوع و سجود می‌بینند و آن ها را مقوّم اقامه‌ی توحید می‌شمارند، در ادامه می‌فرمایند: پس گوییم كه چون صلاه معراج كمال مؤمن و مقرّب اهل تقوی است. متقوّم به دو امر است كه یكی، مقدمه‌ی دیگری است. اول، تركیب خودبینی و خودخواهی كه آن حقیقت و باطن تقوی است.

دوشنبه 28/10/1388 - 16:53
دعا و زیارت

شخصیت از خود فرا رونده

 

اگر به فرآیند رشد گیاه بنگریم و فیلمی كه از مراحل تكوین رشد آن تهیه شده است را با سرعت زیاد ملاحظه نماییم، یكی از زیباترین و شگفت انگیزترین رویدادهای خلقت را در مقابل دیدگانمان خواهیم دید. گیاه تا زمانی كه به صورت دانه یا هسته اولیه در دل خاك پنهان است، گویی هنوز سفر رشد را آغاز ننموده است ولی هنگامی كه بستر خاك و زمین را ترك گفت و جوانه ظریف و نورسته آن، از دل خاك سر برآورد و روی به آسمان لایتناهی كرد، رشد واقعی اش را آغاز می كند و به آنجا می رسد كه در پرتو اشعه حیاتبخش خورشید و قطرات زلال باران، از یك دانه آن، هفتصد دانه به اذن خدای تعالی، ثمر حاصل می شود.[1]

داستان رشد و تعالی آدمی نیز همین سان می باشد، او تا زمانی كه پایبند خویش است و دغدغه ماندن در خاك دارد، رشدش متوقف می شود ولی همین كه سر از لاك فردیت بیرون آورد و به آسمان نگریست، رشد و ترقی پیدا می كند. وی به میزانی كه از خاك، فاصله می گیرد، به افلاك نزدیك می شود و به اندازه ای كه از فرش(زمین) دور شود به عرش روی می آورد.

در مكتب«روانشناسی كمال» نظریه ای با عنوان«شخصیت از خود فرآرونده» مطرح است و "دوآن شولتس" در تبیین نظریه مذكور می گوید:«شخصیت آدمی، زمانی به كمال می رسد كه از دایره تنگ و محدود"خود" رها و آزاد شود تا بتواند به مرزهای بالندگی شخصیت دست یابد[2].»

در تأیید این سخن، رویكرد"اریك فروم"، روانكار و منتقد اجتماعی معاصر قابل تعمق است، وی معتقد است:«تراژدی عصر ما این است كه آن چنان گرفتار"خود شیفتگی" هستیم كه مجالی پیدا نمی كنیم تا به چیزهایی كه فراتر از"من" و"ما" است بیندیشیم. نمونه بارز آن، انتظاری است كه غالب افراد از دیگران دارند تا بدانها محبت كنند، ولی خود حاضر نیستند، گامی برای ارائه محبت به دیگران بردارند و این، تجلی همان"خود محوری" و "خودشیفتگی" انسان عصر جدید است[3].

و نماز، این زیباترین پیوند انسان زمینی و معبود آسمانی، بركه با بركتی است كه انسان را از"خود" فراتر می برد و او را به رشدها و عظمت ها می رساند. زیرا روح نماز، زمانی حاصل می شود كه آدمی، تمام توجه و دقت خود را معطوف به پروردگار و راز سخن گفتن با وی نماید و از"خود" و"خودی" رها شود. معنای حضور قلب در نماز نیز این است كه نمازگزار، جز معبود و یاد او را در قلب خود راه ندهد، زیرا قلب مؤمن عرش خدای رحمن است و بیگانه را نباید در خانه راه داد.

در حدیث آمده است كه از نماز، آن میزان پذیرفته می شود كه با حضور قلب همراه باشد[4]. چنانچه انسان در نماز بتواند با مراقبه، قلب و فكر خود را متوجه خالق سازد، زمینه ای خواهد یافت تا در غیر نماز نیز از حصار تنگ و بسته خود خواهی، خود پرستی و خود شیفتگی آسوده و رها گردد و آنگاه شاهد رشد و بالنگی خویش باشد.

تقویت روح مردم گرا

از خصیصه های نماز،"مفهوم جایگزین ناپذیر" عباراتی است كه در سوره حمد، مورد مداقه قرار می دهیم. همانگونه كه آگاهی داریم، هیچ سوره ای را نمی توان، جایگزین سوره حمد نمود ولی به جای سوره توحید، می توان سوره دیگری را انتخاب كرد. در برخی عبارات سوره حمد، از ضمیر"جمع" به جای"مفرد" استفاده می شود، نظیر«فقط تو را می پرستیم و از تو یاری می طلبیم»، «ما را به راه راست هدایت كن»، روح حاكم بر این عبارات، روح جمعگرایی و"مردم گرایی" است، به این معنا كه نمازگزار، تنها برای خود و به نفع خود، چیزی را از خداوند درخواست نمی كند، بلكه او برای"همه" می طلبید و درباره همه از درگاه خداوند، آرمانی چون«صراط المستقیم» و توفیق گام نهادن در آن را می طلبد.

در حدیث آمده است: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ مشغول نماز بود كه شنید مردی در نماز خود می گوید: پروردگارا، تنها من و محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ‌ را مشمول رحمت خود قرار ده و جز ما دو نفر بر هیچكس رحم نكن، پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ‌ـ پس از آن كه نماز خود را به پایان برد، رو به او كرد و فرمود:(چرا) تو یك چیز وسیع را محدود ساختی، یعنی چرا همه مسلمانان را دعا نمی كنی و رحمت خدا را به من و خودت اختصاص می دهی؟[5]

این فرازها، از دو جهت به"روح مردمگرا" متوجه است، ابتدا اینكه دقت در معانی آن، بینشی به آدمی می دهد كه شیوه زندگیش را نه بر اساس«تفرد»، بلكه بر مبنای«تجمع» و«وحدت با دیگران» تنظیم و تدوین كند و از سوی دیگر، چنین آموزش می دهد كه در دعا آیینی را رعایت كند كه برای"خود و دیگران" بخواهد و نه صرفاً برای"خود" و برای"دیگران"، "بیش" و"پیش" از"خود" بخواهد.

تنزیه وجدان اخلاقی

وجدان از ریشه لغوی«وجد» به معنای"یافتن" آمده است. به این معنا كه آدمی پاره ای از امور را در باطنش به خودی خود می یابد و نیاز به اكتساب آن از منبع دیگری ندارد، نظیر"احساس عدالتخواهی" و"ظلم ستیزی" و گرایش به"خیر اخلاقی" و امثال آنها كه در همه انسانها، عمومیت دارد. از جمله مظاهر وجدان اخلاقی احساس گناه ناشی از ارتكاب خطاست كه بلافاصله پس از عمل، وجدان را فرا راه هدف قرار می دهد تا او را به توبه و جبران خطاء وا دارد. امروزه غالب مكاتب روانشناسی با احساس گناه به مبارزه برمی خیزند و آن را منافی رشد و تعالی شخصیت می دانند. از سوی دیگر تقویت چنین احساسی نیز به مصلحت فرد نمی باشد. زیرا امكان بازگشت به شخصیت سالم و رشید را از آدمی می گیرد. ولیكن حد متعادل میان این دو، پسندیده و مطلوب است به این معنا كه احساس گناه متناسب با عمل لازم است و در خطاكار ایجاد شده تا او را برای ترك آن و جبران مافات برانگیزد. از عواملی كه موجب آمرزش گناهان و بالنتیجه رفع احساس گناه فرد می شود، نماز است، و این امر زمینه ای برای پاكسازی وجدان اخلاقی، محسوب می شود.

در كلامی گهربار از حضرت علی ـ علیه السّلام ـ آمده است:«نماز گناهان را همچون برگ درختان می ریزد» [6] آمده است كه مردی خدمت پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ‌ شرفیاب شد و عرض كرد:«ای رسول خدا، گناهانم بسیار و اعمال نیك من اندك است چه كنم؟ حضرت فرمود: بسیار سجده كن، زیرا سجده گناهان را می ریزد، چنانكه باد برگ درخت را می ریزد.»[7]

حكایت زیر، مؤید تأثیر نماز در تنزیه وجدان اخلاقی است:

«جوانی از انصار نمازهای یومیه را با پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ به جماعت می خواند و بسیاری از گناهان را نیز، مرتكب می شد. چون حال او را برای رسول خدا تعریف كردند، حضرت فرمود: به زودی نمازش او را از گناهانش باز می دارد. چیزی نگذشت كه آن جوان توفیق توبه یافت و از صحابه زاهد شد آن گاه رسول خدا فرمود: من نگفتم كه نمازش او را از گناهانش باز می دارد[8]»

تثبیت عزت نفس

ارزشمندترین گوهر وجود آدمی، احساس كرامت و عزت نفس است. زیرا اصل و اساس خلقت آدمی، بر مبنای فرموده الهی«و لقد كرمنا بنی آدم»، زیرا چنین تدبیر گردیده كه انسان ها، جایگاه واقعی خویش را بیابند و آن را به رایگان از كف ندهند.

در حدیث آمده است كه«الصلوه قربان كل تقی» یعنی نماز، مایه نزدیك شدن هر پرهیزكاری به خدا است. از یك سوی نمازگزار به وسیله نیایش به خداوند تقرب جسته و به همین جهت منزلت و رفعت مقام می یابد و از سوی دیگر لازمه قبولی نماز، بریدن از«ما سوی الله» است یعنی كوچكترین احساس نیازی به غیر خدا نداشته باشد و فقط به درگاه خداوند التجا نماید. آورده اندكه: نماز و عبادت، انسان را مستجاب الدعوه می كند، زیرا نماز پیمان خداست«الصلوه عهد الله» و هر كس به پیمان خدا وفا كند، خداوند هم به پیمان او وفادار است«اوفوا بعهدی اوف بعهدكم[9]».

آیت الله جوادی آملی در تبیین فلسفه انقلاب اسلامی، تعبیر زیبا و محكمی دارند، ایشان می گویند:

«انقلاب برای این نبود كه انسانها از بندگی حق آزاد شوند، ما انقلاب نكردیم برای این كه از عبادت خدا آزاد بشویم، ما بنده ایم. انقلاب كردیم برای این كه جز خدای سبحان كسی بر ما مسلط نشود[10]».

اگر آدمی حقیقت آیه«ایاك نعبد و ایاك نستعین» را در نماز درك كند، گردن در برابر غیر خدا خم نخواهد كرد و لو به بهای از دست دادن جان حاضر به عبودیت در مقابل غیر معبود نخواهد بود.

هر كه پیمان با هوالموجود بست

گردنش از قید هر معبود رست

تبیین راه زندگی

بی تردید به شمار آدمیان، راههای مختلف و متنوع زندگی نیز وجود دارد. زیرا هر كسی، به اقتضای فرهنگ، باورها، بینشها و برداشتهایش از هستی، راه و رسم خاصی در زندگی دارد، ولی آنچه كه می توان با قاطعیت اظهار نمود، میزان و درجه یقین افراد به درستی راهی است كه در زندگی برگزیده اند، زیرا اگر همه انسانها رضایت از زندگیشان، حاصل می شد، شاهد ظهور پدیده های متزاید و رو به رشد افسردگیها، پریشانیها، خودكشیها و نظایر آنها نمی بودیم. چنانچه علیرغم تنوع بی نظیر راههای زندگی، انسان مطمئن و معتمد به این واقعیت باشد كه در راه خدا گام برمی دارد و خدا از عمل او راضی است، تمامی تردیدها و نگرانیها برطرف شده و نوعی آرامش، حاصل می شود. نمازگزار با یقین به این مطلب كه عبادت، جوهره، دین است و نماز ستون دین می باشد و او قادر است با انجام فرضیه نماز، رضایت پروردگار را جلب نماید، نوعی اطمینان و آرامش برایش حاصل می شود.

دوشنبه 28/10/1388 - 16:51
خانواده

سلام

می دونم اینجایی وحرف های من می شنوی  انتظار داری چی بگم! یه بار شده تو حرف بزن! تا کی میخای رفتاربد من ببینی هیچی نگی تا کی می خای شبا تو بیابونا گریه و ناله بزنی! درست میگی تقصیر امثال منه که قول می دیم ولی بعد نیم ساعت زیرش می زنم.درسته ظرفیت بعضی چیزا رو ندارم! درست صبور نیستم! همه اش درست ولی به امید توام!به امید یه نگاه! یه نگاه که همیشه من عوض کنه درست قلبم اینقدر سیاه که تو سفیدی تو گم؟؟؟؟؟

همین

دوشنبه 28/10/1388 - 14:33
دعا و زیارت

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 


 

چندی پیش به مناسبت بیستمین سال زعامت رهبر فزرانه انقلاب یادداشتی به قلم محسن مومنی شریف در تحلیل شخصیت ادبی رهبر انقلاب منتشر شد. اینک در آستانه ماه مبارک رمضان که سالهاست محفل انس ادبی حضرت ایشان برگزار میشود این یادداشت بازنشر مییابد.

 

نخستین معلم

بی تردید نخستین معلم حضرت آیت الله خامنه ای در خیلی از امور از جمله ادبیات، مادر ایشان بود. آن بانوی فاضله هنگامی که در نوزده سالگی به خانه آقاسید جواد خامنه ای آمد، در میان جهیزیه اش، دیوان حافظی بود چاپ بمبئی یادگار خلوت های انس پدر، که در حواشی اش ذکریاتی داشت از سفرهای مکه و مدینه اش، و حال خوشی که او با غزل های خواجه در آن دیدارهای روحانی داشته است. (از خاطرات منتشر نشده حضرت آیت الله خامنه ای)

پدرش آیت الله سید هاشم نجف آبادی، آدم بیگانه با ذوقیات ادبی نبود. او از روحانیانی بود که در سالهای تحصیل فقه و اصول در نجف اشرف، با سلسله  عالمان اهل معرفت و عرفان هم سر و سری داشته و از محضر نامداران این رشته، مخصوصاً آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی بهره ها برده بود. (کتاب عطش ص431)

دختر در محضر چنین پدری نه تنها قرآن و ادعیه و تاریخ آموخته، ذوق ادبی خود را هم پرورش داده بود و با اشعار شاعران به ویژه ابیات مشحون از معرفت آشنا بود و در این میان بیشتر غزلهای حافظ را حفظ بود و از آن برداشتهای عرفانی می کرد.

"حقوق او برای من جبران ناپذیر است. من اولین نغمه های خوش قرآن را از حنجرۀ مادرم شنیدم. آن وقتها که ما بچه بودیم ایشان جوان بودند و صدای خیلی خوبی داشتند. ما (خواهر بعد از من، و مدتی هم برادر بزرگم) دور او جمع می‌شدیم و می‌نشستیم و ایشان قرآن را با صوتی خیلی شیرین و دلپذیر برای ما می‌خواند و آیاتی از آن را ترجمه می‌کرد. اولین بار من داستان پیامبران، حضرت موسی، حضرت عیسی، حضرت ابراهیم، حضرت یعقوب، حضرت ایوب و داستانهای گوناگون قرآن را از مادرم شنیدم و در این زمینه همه معلومات من از پیامبران، هنوز متأثر از همان هایی است که مادر برایم گفته است. " ( از مصاحبه حضرت آیت الله خامنه ای در دوران ریاست جمهوری با سید حمید روحانی که بعد از این در این نوشته به عنوان سند مرکزاسناد نام برده خواهد شد.)

"مادرم خانمی بود بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، دارای ذوق شعری و هنری، حافظ شناس – البته نه به معنای علمی بلکه به معنای مأنوس بودن با دیوان حافظ – با قرآن کاملاً آشنا بود ... بعضی از شعرهای حافظ که هنوز یادم است، از شعرهایی است که آن وقت از مادرم شنیدم؛ از جمله، این یک بیت یادم است:

سحر چون خسرو خاور عَلم در کوهساران زد

به دست مرحمت یارم در امیدواران زد..." (از گفت و شنود رهبر معظم انقلاب با گروهی از نوجوانان در 14 بهمن 76)

 

دنیای شگفت رمان

با ورود سیدعلی نوجوان (که از کودکی در خانه علی آقا صدایش می کردند) به حوزه علمیه، پای او به کتابخانۀ آستان قدس رضوی نیز باز شد. او در کنار مطالعه کتب تاریخی و حدیثی، با گونه ای از ادبیات نوین به نام "رمان" آشنا شد که دنیای آن برایش شگفت آور بود. در این دنیای جدید زندگی با تمام خبایا و زوایایش به تصویر کشیده می شد و مسائل فراموش شده و مغفول مانده مورد توجه قرار می گرفت. خواننده شاهد تجاربی بود که در زندگی خود هرگز دچارش نمی شد.

جاذبه مطالعه رمان در حدی بود که کتابخانه آستانه قدس نیز نمی توانست کفاف اشتیاقش باشد. از سوی دیگر در آن روزگار عسرت خانواده، تهیدست تر از آن بود که همه کتابهای مورد علاقه اش را بخرد، لذا تصمیم گرفت از کتابفروشی محل، رمانهای جدید را از قرار شبی یک ریال کرایه کند و برای این که کتاب امانی به شب دوم نکشد و یک ریال دیگر نپردازد، با هر سرعتی بود آن را به اتمام می رساند. این همه در حاشیه درسهای حوزه بود و نیز جلسات قرائت قرآن و فراوان کارهای دیگری که نوجوان باهوشی مانند او در آن سن و سال کنجکاویش را داشت.

هر چند در ابتدا رمان خوانی او بی هدف بود و چه بسا بیشتر تحت تأثیر کشش داستان پردازی آن بود، بعد از مدتی این مطالعه جهت دار شد و او در رمانهای بزرگ در جستجوی شناختی متفاوت از آدمها و آشنایی با فرهنگ و تمدن سرزمینهایی بود که داستانها در آنها شکل می گرفت. بنابر این رمانهای با زمینۀ تاریخی بیش از همه مورد توجه اش قرار گرفت و تاریخ بعضی از کشورها را از طریق رمان شناخت. لذاست که:

"هیچ بیانی نمی تواند تاریخ را مثل داستان و قصه بیان کند. وقتی در باره تاریخ به زبان غیر هنری حرف می زنیم، مثل این است که از فاصله ده هزار پایی زمین، از شهری عکس بر می داریم. طبیعتاً ابعاد شهر و خیابانهای اصلی شهر هم پیداست، اما در آنجا آدمها چه کار می کنند؟ خوبند؟ بدند؟ فقیرند؟ غنی اند؟ راحتند؟ خوابند؟ دعوا می کنند؟ می رقصند؟ اصلاً هیچ چیزی معلوم نیست. تاریخ از آن بالا از ده هزار پایی شهری را عکسبرداری می کند و به ما نشان می دهد. یک وقت هست شما وارد شهری می شوید. البته همۀ کوچه های شهر را نمی توانید ببینید؛ اما دو، سه کوچۀ شهر یا خیابان شهر را می روید. با افرادش حرف می زنید و از خانه ها عکس بر می دارید از اتاقها، از اسباب بازی بچه ها، از بوسیدن یک فرزند توسط مادرش... همه اینها را ترسم می کنید و در یک عکس جلو ما می گذارید. البته یک کوچه است، یک خیابان است، همه شهر نیست، اما می شود آن را تعمیم داد... این زبان هنر از تاریخ است؛ قصه این است." ( جزوه" مطالعه و کتابخوانی از نگاه مقام معظم رهبری"، حوزه هنری)

در میان رمانهایی که می خواند گاهی بعضی هایشان را بسیار می پسندید، مانند بعضی از نوشته های رومن رولان و جنگ و صلح تولستوی و نیز بعضی کارها چنان شگفت زده اش میکرد که میپنداشت ارزش آن را دارد بار دیگر آن را بخواند و میخواند. مانند بینوایان ویکتورهوگو:

"به نظر من بینوایان ویکتور هوگو برترین رمانی است که در طول تاریخ نوشته شده است. من همه رمانهای طول تاریخ را نخوانده‌ام، شکی در این نیست. اما من مقدار زیادی رمان خوانده‌ام ـ که مربوط به حوادث قرنهای گوناگون هم هست، بعضی رمانهای خیلی قدیمی را هم خوانده‌ام. مثلاً فرض کنید کمدی الهی را خوانده‌ام. امیرارسلان هم خوانده‌ام. الف لیله و هزار و یکشب را هم خوانده‌ام ـ وقتی نگاه می‌کنم به این رمانی که ویکتور هوگو نوشته، می‌بینم این چیزی است که اصلاً امکان ندارد هیچ کس بتواند بهتر از این بنویسد یا نوشته باشد و معروف نباشد و مثل منی که در عالم رمان بوده‌ام این را ندیده باشم یا اسمش را نشنیده باشم... من می‌گویم بینوایان یک معجزه است در عالم رمان‌نویسی، در عالم کتاب‌نویسی. واقعاً یک معجزه است.... من به همه جوانها توصیه می‌کنم ـ نه حالا که دارم با شما صحبت می‌کنم ـ بارها این را گفته‌ام، زمانی که جوانها زیاد دوروبر من می‌آمدند قبل از انقلاب بارها این را گفته‌ام که بروید یک دور حتماً بینوایان را بخوانید. این بینوایان کتاب جامعه‌شناسی است. کتاب تاریخی است. کتاب انتقادی است. کتاب الهی است. کتاب محبت و عاطفه و عشق است." (مرکز اسناد)

با جدی تر شدن درسهای سطح حوزه از سرعت رمان خوانی کاست، اما هرگز این ارتباط قطع نشد. امروز هم رهبر انقلاب در کنار همه کارهای بزرگ و حساسشان در اوقات فراغت از مطالعه رمانهای قابل اعتناء دریغ نمی کنند. خصوصاً رمانهایی که با مضامین انقلاب اسلامی و دفاع مقدس نوشته شده باشد، مورد توجه ایشان است. با این همه توصیه دارند:

"خواندن رمان به صورت کنترل شده چیز بسیار خوبی است البته رمان مثل آبی که درخاک نرم نفوذ می‌کند و همه جا را می‌گیرد وقت را پر خواهد کرد. به شدت باید با این حالت مبارزه بشود. خواندن رمان به صورت کنترل شده. کنترل که می‌گویم به دو معنی است. یکی اینکه چه رمانی را بخوانیم، دیگر اینکه چقدر بخوانیم. چون همه رمانها را نباید خواند. بعضی از رمانها صرفاً خیال‌پردازی است و هیچ چیزی در آن نیست. هیچ پیامی ندارد. اینها را اصلاً نباید خواند. البته من اینها را خوانده‌ام، چون هیچ کس نبوده که به من بگوید چه چیزی بخوان چه چیزی نخوان. من خودم یک زمانی به رمان رسیدم و یک زمانی هم آن را قطع کردم. بنابر این من این اشتباه را کردم که همه جور رمانهایی را خوانده‌ام. بنابر این آن رمانی که پیامی دارد باید خواند. رمانهایی هست که پیامهای تاریخی دارد. یعنی آموزشهای تاریخی فراوان در آن است و تصویرهای دقیق و ریزی در آن از یک بخشی از وقایع تاریخی وجود دارد." (سند پیشین)

 

در اقیانوس شعر

هر چه که شوق نخستین رمانخوانی در سیدعلی جوان رو به کاستی گذاشت شور شعر در دل و جانش فزونی یافت.

"مطالعه رمان مربوط به اوائل طلبگیم بود. اما تدریجاً اینگونه مطالعاتم وقتی که به فقه و اصول و اینها رسیده بودم کم شد. البته باز هم قطع نشده بود و دیگر به شعر و دواوین شعرا و کتابهایی که در زمینه تاریخ ادبیات بود، کتابهایی که در زمینه سبک شعر بحث می‌کرد، به تدریج نزدیک و آشنا می‌شدم. تا وقتی که قم رفتم." (مرکز اسناد ایران)

گویند پدر انسان، حضرت آدم علیه السلام نخستین کسی بود که شعر سرود و این اتفاق بزرگ هنگامی افتاد که او از ملکوت بهشت به ملک زمین تبعید گشته بود و در هجران آن مقام نخستین شعر از زبانش جاری شد. ( بحار الانوار، ج 79 ص ) با اعتنا به این واقعیت می توان با کمی اغماض گفت، رمان و شعر دو روی یکه سکه اند. رمان امروزین به ویژه آنی که محصول آن سوی آبهاست، معرِّف وجه زمینی انسان است و شعر، معرف وجه ملکوتی و آرمانی اوست.

شعر فقط زیباترین کلام مخلوق نیست بلکه در بردارنده اسراری است که در سخنان دیگری یافت نمی شود. (لسان العرب، ابن منظور ج4، ص 42.) لذا عالمان اسرار، گاهی آن را از جنس وحی دانسته اند و مقام شاعران را بعد از انبیاء شمرده اند و حتی در ارتباط آن با ملکوت سخن ها گفته اند که همانا شعر و شرع و عرش از هم خاستند و سبب آرایش دو عالم شده اند. البته این همه، هنگامی اتفاق می افتد که شاعر مفتخر به گوهر ایمان و سعادتمند به کردار شایسته باشد.

به هر تقدیر شعر همیشه در حوزه های علمیه و در میان فقیهان شیعه از ارجمندی برخوردار بوده است و کم نیستند عالمانی که دل سروده هایشان از پس پرده برون افتاده و امروز زمزمه خلوت بندگان خدا گشته است. حوزه علمیه مشهد نیز خالی از فاضلان شاعر و طلاب صاحب ذوق نبود. به خلاف رمان و داستان که در میان آنان معمول نبود، رایحه شعر در حاشیه درس و بحث همواره به استشمام می رسید.

طلبه جوانی مانند سیدعلی آقا نیز که داری ذوق سلیم و برخوردار از لطف طبع بود و نکته های لطیف را به تیز هوشی در می یافت، در بحر شعر خاصه شعر کهن فارسی - که مشحون از معارف اسلامی است- چنان غوطه ور شد که، شبی نبود او با شعری از حافظ سر بر بالین نگذارد. در دفترچهای که داشت غزلیات ممتاز و حتی تک بیت های درخشان را برای خود نگه میداشت.

" تا مدتی، من هر شبْ قبل از خواب، مقداری از دیوان حافظ را مطالعه می‌کردم." (در گفت و گو با تنی چند از نویسندگان که نگارنده نیز توفیق حضور داشته است.)

با آشنایی با بعضی از شاعران و جلسات تخصصی، رابطه با شعر از شوریدگی و علاقمندی به نگاه تخصصی بدل شد. یکی از آن شاعران، غلامرضا قدسی شاعر نامدار خراسان بود.

علامه امینی به مشهد آمده بود و قرار بود در مدرسه نواب سخنرانی کند. در میان کسانی که مدرسه را برای این مراسم می آراستند، قدسی شاعر را دید. چند سال پیش از این در آستانه نواجونی، شعرخوانی او را در میتینگ هایی که به مناسبت دفاع از نهضت ملی شدن صنعت نفت برگزار می شد، دیده بود. پیش رفت و بیتی را که از او به یاد داشت خواند:

شب با گل است و روز شود محو آفتاب / خوش‌تر ز زندگانی شبنم ندیده‌ام

و این گونه شد که درخت دوستی شان ریشه گرفت. سالها بعد با آغاز مبارزات سیاسی، قرار گرفتن در جبهه طرفداران امام خمینی (ره) به این دوستی استحکام بیشتری داد.

به تشویق و دلالت هم او به انجمن ادبی فردوسی پیوست که عدهاشان هر چند اندک بود، تبحرشان در نقد و حلاجی شعر بی مانند بود. جلسات انجمن در هفته یک شب و در منزل عبدالعلی نگارنده ، برگزار می شد. شاعران این انجمن عمدتاً مسحور صائب تبریزی بودند و اشعار شاعران مکتب عراقی- سبک رایج روزگار- برایشان حلاوتی نداشت. سیدعلی آقا نیز تحت تأثیر مضمون پردازیها و نازک اندیشی های سبک هندی قرار گرفت و از آن حظ بیشتری برد. همین شیفتگی موجب شد، امیری فیروزکوهی ، بزرگترین شاعر این سبک در ایران را در تهران، پیدا کند و دوستی دیرپایی بین شان صورت یابد. امیری فیروزکوهی همیشه از هوش آقای خامنه ای در دریافت پیچیدگی و ظرایف و طرائف شعر- خاصه شعرسبک هندی - با تحسین تؤام با حیرت یاد می کرد و بارها به غلامرضا قدسی گفته بود:"ایشان بزرگترین شعر شناس ایران است."

آقای خامنهای، خیلی زود در انجمن فردوسی جایگاه خود را یافت. آن قدر که حتی بعضی از شاعران خراسانی پیش از نظر او سرودهاشان را در جایی مطرح نمی کردند.

" در آن جلسه ادبی مشهد که اشعار، نقد و بررسی می‌شد، گمان نمی‌کنم که من نظری داده باشم، و مقبول واقع نشده باشد. در مورد اشکال مضمونی شعرها و عیوب زبانی آنها، من، غالباً اظهار نظر می‌کردم." (در گفت و گو با نویسندگان)

اشتیاق او به انجمن و دوستان انجمنی در حدی بود که حتی وقتی چند سال بعد برای پی گیری درسهایش به قم هجرت کرد، برنامه برگشت به مشهد را طوری تنظیم می کرد که یک یا دو جلسهای را از انجمن دریابد. از اعضای آن انجمن می توان به نامهایی چون کمال پور، باقرزاده، محمدرضا شفیعی کدکنی، نعمت میرزاده ، قهرمان ، محمدرضا حکیمی، ذبیح الله صاحبکار و بعدها مهرداد اوستا اشاره کرد.

"من در جلسات ادبی دیگر، آن قدر شرکت نکرده‌ام که بتوانم تشخیص بدهم. اما گمان نمی‌کنم هیچ‌جا، این‌جور نقّادی شعری که در انجمن ادبی‌ای که من میرفتم بود، وجود داشته باشد. در انجمن، نقدهای منصفانه (نقد در لفظ، در معنا، در ریخت کلّی شعر) صورت می‌گرفت. یعنی گاهی مثلاً گفته می‌شد که این ریخت کلّی، درست نیست. مثلاً در بیت اول، این دو مصرع باید جابه‌جا شوند. ..

گاهی، بخصوص در قصیده؛ که ریخت طولی آن چیز مهمّی است، این‌جوری بود. چون بیتهای قصیده، مثل زنجیر به هم وصل است، و باید با هم تناسب داشته باشد. از جایی شروع می‌شود و به جایی ختم می‌شود. اگر وسطشْ این تناسب رعایت نشود، سؤال و احساس خلأ ایجاد می‌کند، و مستمع خوشش نمی‌آید.

حتی این چیزها گفته می‌شد؛ که مثلاً اینجا، بین این دو بیت، یک بیت کم است. یا این بیت، جایش اینجا نیست." (گفت و گو با نویسندگان)

انجمن دیگری که آقای خامنهای پیش از ورود به قم، گاهی در آن شرکت می کرد، "انجمن فرخ" بود. در آن انجمن که صبح های جمعه در منزل سیدمحمود فرخ برگزار می شد، فحول اساتید ادبیات و تاریخ دانشگاه مشهد، مانند دکتر علی اکبر فیاض، غلامحسین یوسفی، دکتر رجایی خراسانی و... در این جلسه شرکت می کردند و در حاشیه شعر خوانی شاعران، به افاضه می پرداختند. مخصوصاً وسعت اطلاعات ادبی و تاریخی دکتر فیاض و تواضعش در برابر جوانان صاحب ذوق و معلومات برای سیدعلیآقای جوان ستودنی بود.

هر چند نشست و برخاست در آن جلسه – به خلاف انجمن فردوسی – آداب و ترتیبی خاص داشت و به گمان جوان آن روز، بر محور نظام طبقاتی میگشت، برای طلبه جوانی مثل او که در فضای آزاد حوزه پرورش یافته بود، این قیودات خوشایند نبود و لذا او بی توجه به چنین قانون نانوشته و ناگفته ای، در صدر مجلس در کنار بزرگان می نشست و هنگامی که لازم می دید چیزی باید بگوید، بدون ملاحظه ای نظرش را بیان می کرد که عمدتاً هم مورد تشویق دکتر فیاض قرار می گرفت.

"تالار پذیرایی او ( مرحوم فرخ)، کتابخانه‌اش بود؛ کتابخانه‌ای بسیار نفیس و چشم‌نواز، که واقعاً امثال من، که به کتاب علاقه داریم، وارد آن که می‌شدیم، دلمان از لذت پرواز می‌کرد. یک تالار بزرگ، به شکل L؛ و تمام قفسه‌های اطراف، پُر از کتاب. شاید پنج‌ـ شش هزار جلد کتاب با ارزش، در تاریخ، ادبیات، و رشته‌های دیگر داشت. در همین زمینه ادبیات، هر کتابی را که آدم به نظرش می‌رسید که کتاب خوبی است، داشت. " (مأخذ پیشین)

روزنامه نگاری که از لبنان آمده بود، روزی گذرش به آن انجمن افتاد. وقتی برگشت، در گزارش سفر خود از ایران در مجله "العرفان" با چاپ عکسی از آن مجلس نیز یاد کرده بود و در زیر آن نوشته بود:

"ألقی سید علی خامنئی کلاماً فی‌الفرق بین الباء و الباء."

این نخستین بار بود عکسی و مطلبی از او در جریده ای چاپ می شد. آن زمان او نوزده ساله بود و عزم را جزم کرده بود عازم حوزه علمیه قم شود. هر چند استادش آیتالله میلانی و دوستانش، با این تصمیم مخالف بودند و برای انصرافش کوششها کردند، (حتی سیدجلال آشتیانی که به تازگی از نجف برگشته بود و در دانشگاه مشهد از ارج و مقامی برخوردار بود، از سختی های زندگی طلبگی در غربت گفت و حتی برای انصراف او قول داد در دانشگاه می تواند برایش تدریس بگیرد.) هر چه که از حکایتهای توفان شنید، پیش چشمش کمتر از قطره ای آمد و رهسپار سفر شد! و این سال 1337 بود....

در حوزه علمیه قم، حال تشنهای را داشت که بر سر چشمه ای رسیده باشد. درسهای متعدد از استادان مختلف گرفت و با آدمهای گوناگون به مباحثه پرداخت تا که به کل حساب شب و روز از دستش رفت. مشهدی اکبر، پیرمرد سرایدار مدرسه حجت (که در خاطرات طلبه های آن روز جای ویژه ای دارد)، برای خودش حکمرانی داشت و همه امور طلاب را زیر نظر می گرفت، به شکایت گفته بود تنها دو حجره است که هر وقت از خواب بیدار شده، چراغشان را روشن دیده. یکی از آن دو متعلق به سیدجوان خراسانی است.

پیداست با این همه غرق شدن در بحر فقه و اصول، فرصتی برای ادبیات باقی نمانَد مگر در اوقات فراغت که همان دو روز پنج شنبه و جمعه بود.

آقای دکتر حسین ابراهیمی دینانی از طلاب آن روز مدرسه حجت، از جلسه شعری نام می برد که به طور خصوصی برگزار می شده و چند نفر دوستان از جمله آقای خامنه ای اعضای آن را تشکیل می داده اند. ایشان با تخلص نسیم شعر می سروده است. آقای ابراهیمی در رباعی زیر تخلص اعضای آن جلسه را چنین آورده است:

نسیم آمد و از نکهت هم خبر آورد / زباغ طبع دل‌آرا، شعر تر آورد.

هر آنچه ناقد مسکین، به عمر خویش سرود/ تمام، رسته به یک بیت، مختصر آورد. ( مجله راه، ویژه نامه قیصر امین پور)

مرحوم آیت الله محمدحسین بهجتی متخلص به شفق نیز در گفت و گو با نگارنده از جلساتی یاد می کرد که در ایام فراغت در یکی از حجره ها برگزار می شده و در آن طلاب، شعرهای تازه سروده اشان را می خوانده اند و آقای خامنه ای نقد می کرده است. هم چنین حجت الاسلام محمدجواد کرمانی نیز از جلسه دیگری نام می برد که آقای خامنه ای در آن حافظ می خوانده است. به نظر می آید موضوع آن جلسه ادبیات نبوده، بلکه به علت حضور سالک دلسوخته سید کمال شیرازی، تعدادی از دوستان اهل معرفت و معنا با غزل های حافظ سیر روحانی می کرده اند.

" آقاسید کمال شیرازی رفیق خوب ما بود در قم، ایشان اهل سلوک و عرفان و اهل معنا بود. جمع رُفقای ما به ایشان یک ارادتی داشتیم، ... از لحاظ سطح درسی و حوزه‌ای از ما پایین‌تر بود، او سطح می‌خواند، سنش از من بیشتر بود، حالا شاید از رُفقای دیگر ما کمتر بود، اما از من سنش چهار- پنج‌سال‌بزرگتر بود، سطح درسی‌اش هم پایین‌تر بود، اما از جهت معنوی و سلوکی یک آدم سالک و اهل معنایی بود. ما به او ارادت داشتیم. ایشان هم به من خیلی اظهار محبت و لطف فراوان داشت." (گفت و گو با نویسندگان)

در این ایام شعر و ادبیات و فرآورده های ذوقی، جامع رفقای ایشان از گروه ها و دسته های مختلف است. چه دانشجویانی مانند برادران حائری (استاد عبدالحسین و دکتر عبدالهادی) و چه اساتید دانشگاه تهران (مانند دکتر ریاضی یزدی) و طلاب استانهای مختلف. در سفرهایی هم که در آن روزها با دوستانش به شهرستانهای مختلف داشتند، دیدن شاعران برجسته و یا شرکت در جلسات شعری از جمله برنامه هایشان بود. در یکی از همین سفرها که به اصفهان رفته بودند، در جلسه شعر "صغیر اصفهانی" شرکت کردند. به اصرار او و اعضای جلسه برای نخستین بار شعری را از سروده های خود خواند که سخت مورد توجه قرار گرفت. اما این تنها یک استثنا بود. ایشان از آن روز تا امروز از خواندن شعر خود در جلسات پرهیز می کنند. حتی در سالهای اخیر نیز که بعضی از سروده هایشان از پرده برون افتاد و مورد توجه سخن شناسان قرار گرفت، به انتشار و ترویج آنها روی خوش نشان ندادند. همچنان که ایشان در قرائت قرآن از نوجوانی تبحر داشته اند و در شناساندن قاریان برجسته مصری به قاریان ایرانی نقش نخست را داشته اند و ... ولی در هیچ مجلسی به تلاوت قرآن به آن شیوه (تحقیق) نپرداخته اند و حتی در فن سخنوری و منبر که در همان جوانی مورد توجه خواص و دوستان قرار گرفتند در شهر خود مشهد جز دو مورد و آن هم در سالهای نزدیک به انقلاب هرگز به منبر نرفتند و کوشیدند این هنر را پنهان بدارند.

 

در وادی ترجمه

طلاب از روز نخستین ورود به حوزه علمیه تا چند سال پیا پی وقتشان به آموختن ادبیات عرب می گذرد و در ساختار زبان عربی و صرف و نحو تلاشهایی بسیار می کنند. مخصوصاً دقتهایی که در شناخت ریشه کلمه میکنند و نقش های متفاوت آن در جمله می آموزند، بسیار ظریف و چه بسا بی نظیر است؛ اما با وجود این الفاظ و لغاتی که در طول این سالها فرا می گیرند بسیار اندک است و عمدتاً در محدوده اصطلاحات فقه و اصول می گردد. بنابر این آقای خامنه ای که آرزوهایی به وسعت جهان اسلام داشت، به این اکتفا نکرد و تصمیم گرفت عربی روز و نگارش آن را نیز بیاموزد. اتفاقاً در میان طلاب خوزستانی ادیب فاضلی بود به نام "کرمی" که در ادبیات عرب معاصر دستی داشت. به درخواست آقای خامنه ای و دوستانش او صبحهای روزهای پنج شنبه و جمعه جلسه ای را برای این منظور برقرار کرد و به شکل کارگاهی بعضی کتابهای پر مخاطب و روز جهان عرب را موضوع بحث قرار داد. حاصل این جلسات برای آقای خامنه ای ترجمه کتابی شد از نویسنده و شاعر نامدار لبنانی، جبران خلیل جبران به نام "اشک و لبخند" از کتاب "دمعة و لإبتسامة". هر چند پیش از این که او اقدام به چاپ کند، این کتاب توسط مترجم دیگری منتشر شد، اما این نخستین گام او در حوزه ترجمه و نویسندگی بود. ترجمه های بعدی ایشان در حوزه دین و تفکر بود و انتشار نخستین آن برایش حکم زندان را به ارمغان آورد!

 

سرانجام

در بیست و چهار سالگی ایشان، شور شعر نیز رو به کاستی نهاد و بعد از آن در زندگی ایشان کم تر شاهد فعالیتهای ادبی مانند آن چه که آمد هستیم.

گفته شده است این به خاطر سفارش مرحوم امیری فیروز کوهی بود. او در همین سالها، ایشان را از این گونه پرداختن به شعر بر حذر داشته بود و گفته بود:"حیف است شما صرف شعر شوید."

این در زمانی بود که:

"کمتر غزلی از حافظ خوانده می‌شد که من، یک مقدارش را حفظ نباشم. غزلهای بسیاری از سعدی حفظ بودم. غزلهای بسیاری از شعرای مختلف سبکِ هندی از صائب و کلیم و عرفی و قدسی گرفته تا حزین لاهیج و بیدل و اواخر سبک هندی فراوان حفظ بودم. الان هم خیلی حفظ هستم. البته گاهی به مناسبتی تک بیتی یادم می‌آید. تک بیت، خیلی حفظ هستم. تک بیتهای خوبی هم حفظ هستم."

اما بعد از این کوششی برای حفظ شعر نداشت و حتی بعضی از آن ابیات از ذهنش فراموش شد تا این که در زندان سال 53 در تنهایی سلول تنگ و تاریک "کمیتۀ ضد خرابکاری" که خاطرهاش هنوز هم ایشان را متأثر می کند، ناگهان احساس کرد شعرهای سالها فراموش شده به خاطرش می آید.

اما در دوری گزینیاش از شعر و ذوقیات، احتمالاً نهی امیری فیروزکوهی بی تأثیر نبوده است، اما نمی توان آن را همه علت دانست، بلکه با شروع مبارزات سیاسی و بازداشتهای مکرر و زندانهای پی در پی، خیلی از تکاپوهای جانبی او تحت الشعاع زندگی جدید قرار گرفت.

" از سال 41 به بعد، ابواب بسیار تازه‌ای در زندگی ما باز شد، که قبلاً اصلاً سابقه‌ نداشت؛ و خیلی از کارهای قبلی‌مان، تعطیل شد. برای نمونه، من دفتر شعری که داشتم و در آن شعر می‌نوشتم، آخرین تاریخش سال 43 است. در واقعْ تا سال 41 ادامه دارد. بعد کم می‌شود. به 43 که می‌رسد، تمام می‌شود. یعنی باب شعر و ارتباط با شاعران و مسائلی مانند اینها، اصلاً بسته می‌شود. البته با رفقای شاعر ارتباط داشتم. اما من که زمانی که قم بودم، از قم که به مشهد می‌آمدم، برنامه را جوری ترتیب می‌دادم که جلسۀ آن هفتۀ انجمن ادبی [فردوسی] را درک کنم، به کل آن را کنار گذاشتم. ارتباطم با رفقای شاعر، منحصر به رفقایی مثل مرحوم قُدسی و امثال او شد که در مقوله ما وارد بودند. یعنی به کلْ وضع زندگی ما عوض شد. آن وقت‌ـ از جمله‌ـ ورود در مباحث فلسفی، بخصوص مربوط به مارکسیسم و سوسیالیسم- آغاز شد: کتابها و نقدها را می‌خواندم، و مسائل را مداقّه می‌کردم." ( مرکز اسناد)

 

تذکر مهمّ!

برای کسانی که از دیگر شؤون زندگی حضرت آیتالله خامنهای خبر نداشته باشند، چه بسا براساس همین گزارش مختصر ما، گمان کنند تمام زندگی ایشان در آن سالهای جوانی به شعر و ادبیات گذشته است در حالی که اگر روزی زندگینامۀ مشروح معظمله نوشته شود، دچار حیرت خواهند شد! از مطالعات و فعالیتهای قرآنی و دیگر کنجکاویهای ایشان در آن ایام که بگذریم، در همین سالها ( یعنی بیست و چهارسالگی ) ایشان در نظر استادانش به عنوان یک پدیده نگریسته می شده است. به گونهای که در هفده سالگی به درس خارج فقه آیتالله میلانی راه مییابد. و در بیست و چهار سالگی که وارد مبارزات سیاسی میشوند، اگر به درجه اجتهاده نرسیده بوده، قطعاً در آستانۀ اجتهاد بوده است.

 

فصل عاشقان

امروز نقش آیت الله خامنه ای در پیشرفت ادبی کشور و درخشش شاعران انقلاب، نقشی بی بدیل و ممتاز است. از اهتمام او به ادبیات همین بس که در آن روزهای پر آشوب بعد از پیروزی انقلاب که برای شخصیتها مانند آیتالله خامنه ای که در شورای انقلاب، کشور را اداره می کردند، بی تردید فرصت هیچ کار و فعالیتی نبود، تصمیم گرفتند شاعران برجسته را برای ساختن فرهنگ جدید فرا بخوانند. خود با بعضی از آنان تماس گرفتند و به دیدار برخی شان رفتند. مرحوم استاد مهرداد اوستا از کسانی بود که به دعوت ایشان لبیک گفت.

"تلفن اوستا را داشتم. با منزلش تماس گرفتم. خانمی گوشی را برداشت. گفتم: من فلانی هستم. با آقای اوستا کار دارم.

آمد؛ و خیلی با محبّت برخورد کرد. گفتم: «آقای اوستا! دیگر نوبت شماست. حالا باید به میدان بیایید.»

گفت: «چشم. چشم.»

واقعاً هم به میدان آمد. این را نمی‌توانم حدس بزنم که بدون آن تماس هم می‌آمد یا نمی‌آمد. اما واقعاً وارد میدان انقلاب شد.

همان وقتها، یک تماس هم با اخوان گرفتم.

گفتم: «آقای اخوان! اطلاع دارید انقلاب شده؟»

گفت: «بله. بله.»

گفتم: «خوب؛ حالا شما برای این انقلاب چه‌کار می‌خواهید بکنید؟»

چند جمله‌ای گفت. گفتم: «بالأخره بیایید توی میدان؛ و با شعر، با زبان، از انقلاب حمایت کنید.»

اول یک خرده، «بله، بله» کرد. بعد، یکدفعه مثل اینکه مطلبی به یادش آمده باشد، گفت: «آخر، ما همیشه بر سلطه بوده‌ایم، نه با سلطه.»

گفتم: «اتفاقاً، الان هم، حرف منْ همین است. بیایید بر سلطه باشید. چون سلطه واقعی، الآن آمریکاست. بیایید هرچه که می‌خواهید به او بگویید.»

بنده خدا، ماند.

گفت: «بله. بله.»

منتها، اخوان، در مجموعه همدوره‌های خودش، این خصوصیت را داشت که هیچْ با انقلاب ستیزه نکرد." (گفت و گو با نویسندگان)

حتی در آن روزهای متراکم و حساس وقتی شنیدند نخستین تشکل شاعران انقلاب شکل گرفته و شبها در منزل یک دیگر جلسه دارند، نشانی گرفتند و نیمه شبی به آن جلسه رسیدند. در آن جلسه شاعرانی مانند مرحوم اوستا، حمید سبزواری، علی معلم، محمود شاهرخی، زورق و... حضور داشتند که اتفاقا آن شب استاد محمدتقی جعفری هم در آنجا بودند.

"آقای محمدتقی جعفری هم بود. یک جلسۀ شعری بود؛ و آقایان شعر خواندند. که آقای معلم، همین شعر فلسطینش را تازه گفته بود، و آنجا خواند: «این فصل را با من بخوان، باقی فسانه است...»

بعد هم این جلسه ادامه پیدا کرد. هر جلسه هم در خانۀ یکی برگزار می‌شد. من، سه‌ـ چهار جلسه‌اش را توانستم بروم. آنها لابد ادامه دادند. اما من دیگر نمی‌رسیدم بروم. "

سالهاست مردم ایران میدانند که در شب نیمه ماه مبارک رمضان، گزیده شاعران کشور افطار میهمان رهبر انقلاب هستند. این جلسه که تاریخ آغازش به سالهای ریاست جمهوری ایشان بر میگردد، ابتدا شکل خصوصی تری داشت و ایشان بی ملاحظه به نقد اشعار گویندگان می پرداختند، اما به مرور از آن شکل در آمد و عمومی تر شد. بارها ایشان تأکید داشتهاند که جلسه، برای تکریم شعر ارزشی و متعهد، جنبه نمادین دارد تا متولیان و سیاستگذاران فرهنگی کشور به اهمیت آن در فرهنگ و هویت ملی واقف شوند.

در عین حال این جلسه، در سالهای اخیر جلوه گاهی است برای ارائه تصویر فشرده و شفاف از شعر انقلاب. شعری که بدون هیچ ملاحظهای اکنون می توان آن را اصیلترین و خلفترین جریان شعر فارسی دانست و عنوان شعر معاصر را بر آن اطلاق کرد. شعری که میرود تا فصلی درخشان را در دفتر سراسر افتخار شعر فارسی رقم زده و نقطۀ عطفی در غنای فرهنگی و ارجمندی و ارزشمداری تاریخ این شعر شکوهمند باشد. زیرا که نگاهی رهبری انقلاب به شعر چنین ژرف و دور اندیشانه است:

"شکی نیست که شعر یک ثروت ملی است. اگر کسی در این تردید بکند، در یکی از بدیهی‏ترین مسائل تردید کرده. شعر یک ثروت برای هر کشور است؛ یک ثروت بزرگ و پرثمری است. اولاً باید این ثروت را ایجاد کرد، ثانیاً باید این را روز به روز افزایش داد که دچار خسران و کم آمدن و کاهش نشود. ثالثاً باید از آن برای نیازهای کشور استفاده‏ی بهتر و برتر کرد. نمیتوانم ادعا کنم و بگویم که عامل رشد و گسترش دامنه‏ی شعر در کشور ما - که این گسترش امروز نسبت به گذشته بسیار آشکار و بیّن است - دقیقاً چه هست. شکی نیست که یکی از مهمترین عواملش، باز بودن فضای جولان در عرصه‏های مختلف فکری و علمی و ذهنی است که این هدیه‏ی انقلاب است به ما، بلاشک. ما دوران قبل از انقلاب را دیدیم، شعرای آن وقت را دیدیم، می‌شناسیم، با خیلی‏شان نشست و برخاست داشتیم. بهترین‌هایشان هرگز این مجال را پیدا نمی‌کردند که در یک منظر عمومی، در یک محضر عمومی بیایند خودشان و شعرشان را ارائه بدهند. یک شاعری مثل مرحوم امیری فیروزکوهی که حقاً در قله‏ی غزل زمان خودش قرار داشت، بیشترین تجلی و نمایشی که از او می‌شد مشاهده کرد، در یک جلسه‏ی خصوصی بود که در گوشه‏ی انزوای خودش، چهار تا، پنج تا دوست و رفیقش باشند و او غزل خودش را بخواند. یا حالا در عرصه‏ی شعر نو، مرحوم اخوان که قطعاً بهترین شاعر نیماییِ زمان خودش بود و به نظر من از همه‏ی اقرانش قویتر، مسلطتر و لفظ و معنای شسته رفته و بهتری داشت، در یک گوشه‏ای زندگی می‌کرد؛ کسی از او خبری نداشت، کسی او را نمی‌شناخت، جز یک عده خواص؛ در حال عزلت و انزوا. یعنی وضع عرضه‏ی شعر این بود. طبیعی بود که وقتی بزرگان شعر این جور منزوی و در عزلت و در خمول زندگی کنند، جوان‌ها خیلی رشد پیدا نمی‌کنند؛ این چیز قهری است." (جلسه دیدار با شاعران در رمضان 1387)

 

دوشنبه 28/10/1388 - 14:24
ادبی هنری
روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم. در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.
فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه
نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:
- عمو... میشه کمی پول بهم بدی؟
- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.
- فقط اونقدری که بتونم نون بخرم.
- باشه برات می خرم.
صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم.
صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.
- عمو.... میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟
آه، یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟
غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم. گارسون پرسید که اگر او مزاحم است، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.
بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.
آنوقت پسرک روبروی من نشست.
- عمو... چیکار می کنی؟
- ایمیل هام رو می خونم.
- ایمیل چیه؟
- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.
متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:
- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده
- عمو تو اینترنت داری؟
- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه
- اینترنت چیه عمو؟
- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار، موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همۀ اینها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.
- مجازی یعنی چی عمو؟
تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.
- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست. رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رو اونطوری که دوست داریم عوض کردیم.
- چه عالی. دوستش دارم.
- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟
- آره عمو. من توی همین دنیای م ازی زندگی می کنم.
- مگه تو کامپیوتر داری؟
- نه ولی دنیای منم مثل اونه. مجازی:
مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.
وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم.
خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمی فهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.
پدرم سالهاست که زندانه
و من همیشه پیش خودم همۀ خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم. یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتر بزرگی بشم.
- مگه مجازی همین نیست عمو؟
قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.
صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی از زیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم را همراه با این جمله پاداش گرفتم:
- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.
آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم.
ما هر روز را در حالی سپری می کنیم که از درک محاصره شدن وقایع حقیقی و بی رحم زندگی توسط مـَجازها، عاجزیم.
دوشنبه 28/10/1388 - 12:57
دانستنی های علمی

آیا میدانستید که دانشمندان ثابت کرده اند که گل سرخ ترکیبی از بوی 40 نوع گل مختلف است؟

آیا میدانستید که اگر کلفتی تار عنکبوت به اندازه مغز یک مداد به هم تنیده میشد می‌توانست یک هواپیمای بویینگ سنگین وزن را تحمل کند؟

آیا میدانستید که این حقیقت دارد که به راستی فیل از موش میترسد؟

آیا میدانستید که شلوغ ترین مکان دنیا کندوی زنبور عسل است؟

آیا میدانستید که در حال حاضر 6 میلیون اختراع در جهان وجود دارد که ادیسون با 1094 اختراع رکورد دار است؟

آیا میدانستید که اگر تمام کرات منظومه شمسی را با هم جمع کنیم و سپس آن را دو برابر کنیم باز هم به اندازه کره مشتری نمی‌شود؟

آیا میدانستید که وسعت کره ماه به اندازه قاره استرالیاست؟

آیا میدانستید که ملخ ها فراوان ترین موجودات بر روی زمین هستند و موجوداتی هستند که در روز دو برابر وزن خود غذا می‌خورند؟

آیا میدانستید که هر چشم مگس از10 هزار عدسی تشکیل شده است؟

آیا میدانستید که طبیعت سیاره اورانوس بر خلاف زمین است یعنی دو قطبش گرم و قسمت های استوایی آن بسیار سرد است؟

آیا میدانستید که سوسک ها مقاوم ترین موجودات در برابر گرسنگی هستند. آنها میتوانند یک ماه بدون غذا و دو ماه بدون آب زنده بمانند؟

آیا میدانستید که نیروی جاذبه ماه میتواند باعث زمین لرزه شود؟

آیا میدانستید که شیارهاى کف دست کمکی براى بهتر گرفتن اشیاء است؟

آیا میدانستید که لاشخورها قادر به دیدن یك موش كوچك از ارتفاع ۴ كیلومتری میباشند؟

آیا میدانستید که مردم فیلیپین به بیش از ۱۰۰۰ لهجه سخن میگویند؟

آیا میدانستید که مورچه ها هم شمردن بلدند و قدم هایشان را برای مسیر یابی میشمارند؟

آیا میدانستید که مصرف زغال اخته از تنگی عروق خون جلوگیری میكند؟

آیا میدانستید که خورشید در مدار کهکشان شیری با سرعت ۹۰۰۰۰۰ کیلومتر در ساعت حرکت میکند؟

آیا میدانستید که نام قدیم یونان، هلاس برگرفته از هلیوس خدای خورشید بوده است؟

آیا میدانستید که فقط قورباغه های نر قور قور می‌کنند؟

آیا میدانستید که خرس با تمام سنگینی خود میتواند با سرعت ۵۰ كیلومتر در ساعت بدود؟

آیا میدانستید که افراد باهوش داراى روى و مس بیشترى در موهایشان هستند؟

آیا میدانستید که شكلات بر عصب و قلب سگ تاثیر بد دارد، با کمی شكلات میتوان یك سگ را کشت؟

آیا میدانستید که یک قطره لیكور عقرب را دیوانه می‌كند و عقرب خودش را نیش می‌زند و می‌كشد؟

آیا میدانستید که مایع موجود در نارگیل نارس را می‌توان بجای پلاسمای خون استفاده كرد؟

آیا میدانستید که درخت بلوط تا قبل از پنجاه سالگی میوه نمی‌دهد؟

آیا میدانید نوعی عنکبوت میتواند ۳۰۰ برابر وزنش را بلند کند.

آیا میدانید طول موج نور مرئی بین ۷۰۰ - ۴۰۰ نانومتر است.

آیا میدانید خورشید کوچکترین ستاره دنیا است.

آیا میدانید وقتی به خورشید نگاه میکنید صحنه ۸ دقیقه قبل از آن را مشاهده میکنید.

آیا میدانید مردم فیلیپین به بیش از ۱۰۰۰ لهجه سخن میگویند.

آیا میدانید مسن ترین انسان دنیا با ۱۴۲ سال سن الان در ایران زندگی میکند.

آیا میدانید به گفته صندوق پول جهان ایران در تورم رتبه ۵ جهان است و تا چند سال دیگر ۱ خواهد شد.

آیا میدانید ایران فلاتی به وسعت ۱/۶۴۸/۱۹۵ کیلومتر مربع است.

آیا میدانید گرانترین کفش دنیا ۱ میلیارد و ۷۰۰ میلیون تومان است.

آیا میدانید گرانترین بلندگوی جهان ۲۱۰ میلیون تومان قیمت دارد.

آیا میدانید گرانترین ساعت دنیا سویسی بوده و ۱ میلیارد تومان است.

آیا میدانید گرانترین ماشین دنیا یک الگانس که با الماس تزیین شده و بیش از ۱ میلیارد است.

آیا میدانید فاصله بین مچ دست تا ارنج برابر با طول کف پا است.

آیا میدانید مورچه ها هم شمردن بلدند و قدم هایشان را برای مسیر یابی میشمارند

دوشنبه 28/10/1388 - 12:56
دانستنی های علمی

نامه بسیار زیبای نادر ابراهیمی به همسرش ...
این مطلب را كه بخشی از یكی از نامه‌های نادر ابراهیمی به همسرش است
دوستی كه به ما لطف زیادی دارد برایمان فرستاده و توصیه كرده كه همه زوج‌ها این نامه را چندین بار
و نه به‌تنهایی كه با هم و در كنار یكدیگر‌ بخوانند.
برای دوست عزیزمان آرزوی خوشبختی و همراهی همیشگی می‌كنیم و این نامه را به همه زوج‌های ایرانی تقدیم می‌كنیم.
نادر ابراهیمی (۱۴ فروردین ۱۳۱۵ در تهران - ۱۶ خرداد ۱۳۸۷ ، تهران ) ، داستان‌نویس معاصر ایرانی است
او علاوه بر نوشتن رمان و داستان کوتاه، در زمینه‌های فیلم‌سازی، ترانه‌سرایی، ترجمه، و روزنامه‌نگاری نیز فعالیت
کرده‌است.
همسفر!
در این راه طولانی كه ما بی‌خبریم
و چون باد می‌گذرد
بگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم باقی بماند
خواهش می‌كنم! مخواه كه یكی شویم، مطلقا
مخواه كه هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد
مخواه كه هر دو یك آواز را بپسندیم
یك ساز را، یك كتاب را، یك طعم را، یك رنگ را
و یك شیوه نگاه كردن را
مخواه كه انتخابمان یكی باشد، سلیقه‌مان یكی و رویاهامان یكی.
هم‌سفر بودن و هم‌هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.
و شبیه شدن دال بر كمال نیست، بلكه دلیل توقف است
عزیز من!
دو نفر كه عاشق‌اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست
كه هر دو صدای كبك، درخت نارون، حجاب برفی قله علم كوه، رنگ سرخ و بشقاب
سفالی را دوست داشته باشند.
اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت كه یا عاشق زائد است یا معشوق و یكی كافی است.
عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است اما، این سخن به معنای
تبدیل شدن به دیگری نیست .
من از عشق زمینی حرف می‌زنم كه ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود
شدن یكی در دیگری.
عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یكی نیست، بگذار یكی نباشد .
بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه كه در عین یكی بودن، یكی نباشیم..
بخواه كه همدیگر را كامل كنیم نه ناپدید .
بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز كه مورد اختلاف ماست، بحث كنیم
،اما نخواهیم كه بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند.
بحث، باید ما را به ادراك متقابل برساند نه فنای متقابل .
اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست .
سخن از ذره ذره واقعیت‌ها و حقیقت‌های عینی و جاری زندگی است.
بیا بحث كنیم.
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.
بیا كلنجار برویم .
اما سرانجام نخواهیم كه غلبه كنیم.
بیا حتی اختلاف‌های اساسی و اصولی زندگی‌مان را، در بسیاری زمینه‌ها، تا
آنجا كه حس می‌كنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می‌بخشد نه پژمردگی و
افسردگی و مرگ، حفظ كنیم.
من و تو حق داریم در برابر هم قدعلم كنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و
عقاید هم را نپذیریم.
بی‌آن‌كه قصد تحقیر هم را داشته باشیم .
عزیز من! بیا متفاوت باشیم.

چه کسی جای چه کسی نشسته؟!
می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت.
در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود دکتر مصدق رفت و روی صندلی انگلستان نشست.
قبل از شروع جلسه یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست اما پیرمرد تحویل نگرفت و روی همان صندلی نشست.
جلسه داشت شروع می شد و هیات نمایندگی انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظر ایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خودش بنشیند اما پیرمرد اصلاً نگاهشان هم نمی کرد.
جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای انگلستان نشسته اید و جای شما آن جاست.
کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد که مصدق بالاخره به حرف آمد و گفت:خیال می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی انگلیس کدام است؟ نه آقای رییس، خوب می دانیم جایمان کجاست اما راستش را بخواهید چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستن برای خاطر این بود تا دوستان بدانند برجای ایشان نشستن یعنی چه.
او اضافه کرد که سال های سال است که دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست.
با همین ابتکار و حرکت عجیب بود که تا انتهای نشست فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفت و در نهایت هم انگلستان محکوم شد.

ماجرای اسب آبی یكساله بعد از سونامی!

بچه یك اسب آبی (یك ساله) بعد از واقعه سونامی، یك لاك پشت 100 ساله نر را به عنوان مادر خود می شناسد.
Owen نام یك بچه اسب آبی با وزن 300 كیلوگرم كه كمتر از یك سال سن دارد و بعد از سونامی توسط گروه نجات از امواج نجات پیدا كرد.
او كه مادرش را در سونامی گم كرده بود، به مرور زمان به لاك پشت نر غول پیكر پارك وابسته شد و لاك پشت را به چشم مادر خود می بیند.
مسئول پارك لافارگه می گوید كه انگار لاك پشت نر غول پیكر از مادربودن برای این بچه اسب آبی لذت می برد.
آنها با هم غذا می خورند، با هم می خوابند، و اگربچه اسب آبی را از كنار لاك پشت دور كنند به شدت عصبانی و خشمگین می شود.

يکشنبه 27/10/1388 - 9:46
شعر و قطعات ادبی

 

     به آرامی آغاز به مردن می‌كنی

اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یك راه تكراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‏كنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌كنند،
دوری كنی

تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
اگر هنگامی كه با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل یك بار در تمام زندگی‏ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی .

-

امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نكند.
 

شنبه 26/10/1388 - 13:4
دانستنی های علمی
چه کسی مانع پیشرفت شماست؟

 یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات
دیدند که روى آن نوشته شده بود:

 «دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در
مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنیم.»

در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از
مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که
بوده است.

این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند. رفته
رفته که جمعیت زیاد مى‌شد هیجان هم بالا مى‌رفت. همه پیش خود فکر مى‌کردند:
«این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که
مرد!»

کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون
تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد.

آینه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مى‌کرد،
تصویر خود را مى‌دید. نوشته‌اى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:

«تنها یک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود
شما. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید زندگى‌تان را متحوّل کنید. شما تنها کسى
هستید که مى‌توانید بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقیت‌هایتان اثر گذار باشید.
شما تنها کسى هستید که مى‌توانید به خودتان کمک کنید.

زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدین‌تان، شریک زندگى‌تان یا محل
کارتان تغییر مى‌کند، دستخوش تغییر نمى‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر
مى‌کند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور
کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مى‌باشید.

مهم‌ترین رابطه‌اى که در زندگى مى‌توانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.

خودتان را امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکن‌ها و چیزهاى از
دست داده نهراسید. خودتان و واقعیت‌هاى زندگى خودتان را بسازید.

«دنیا مثل آینه است. انعکاس افکارى که فرد قویاً به آن‌ها اعتقاد دارد را به او
باز مى‌گرداند. تفاوت‌ها در روش نگاه کردن به زندگى است.»
پنج شنبه 24/10/1388 - 15:39
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته