• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 159
تعداد نظرات : 0
زمان آخرین مطلب : 2102روز قبل
ادبی هنری

سه

بگیر دست مرا تا تب تو را بسرایم

تو را تپنده تر از نبض واژه ها بسرایم

 

نپرس تازه چه داری

                           که هر دقیقه

                           که هر آن

                                بگیر دست مرا و بخواه تا بسرایم

 

مرا به قلب خود، این متن نا نوشته ببر

                                               -تا-

               نه از حواشی

                                از قلب ماجرا بسرایم

 

زبان دست صمیمی است، ای زبان صمیمی!

                                                  بخواه از تو

                      ببخشید!

                               از شما بسرایم

 

سکوت کن که فقط دست ها به حرف درآیند

                 که از زبان «غریبان آشنا» بسرایم

 

چه بارها به یقین میرسم که باید از این پس

در این زمانه ی کر، شعر بی صدا بسرایم!

 

چه بارها به خودم گفته ام که:

                                            شاعر ساده!

         چرا، چرا، به هزاران چرا، چرا بسرایم؟

 

و سال هاست که به خود پاسخی نمی دهم ای دست

که روزی از تو که حس می کنی مرا بسرایم

شنبه 16/10/1396 - 17:13
ادبی هنری

خبر بد

 

دلواپسی ام نیست چه باشی، چه نباشی

احساس تو کافی ست چه متن و چه حواشی

 

از خویش گذشتم، ببرم خاک کن، اما

شعرم چه؟ نه! بی ذوق مبادا شده باشی

 

می خواستم از تو بنویسم که مدادم

خندید: چه مانده است مرا تا بتراشی

 

مجموعه آماده ی نشرم-خبر بد

یک خالی پر، خط به خطش روح خراشی

 

شصت و سه [سن شاعر] غزل له شده در زلزله ی من

شصت و سه نفس، شصت و سه حس متلاشی

 

نفرین نه، سؤال است: چگونه دلت آمد-

بارانم! اسیدانه به من زخم بپاشی؟

شنبه 16/10/1396 - 17:11
ادبی هنری

همیشه عشق به جرم نکرده می سوزد

 

همیشه منظر دریا و کوه-روح افزاست

و منظر تو-تلاقی کوه با دریاست

 

نفس ز عمق تو و قله تو می گیرم

به هرکجا که تو باشی-هوای من آنجاست

 

دقایقی است تو را با من و مرا با تو

نگاه ثانیه ها مات بر دقایق ماست

 

من و تو آینه ی روبروی هم شده ایم

چقدر این همه با هم یکی شدن زیباست

 

خوشا به سینه تو سرنهادن و خواندن

که همدلی چو من-آنجا گرفته و تنهاست

 

بدون واسطه همواره دیدمت، آری:

درون آینه ی روح، جسم ناپیداست

 

همیشه عشق به جرم نکرده می سوزد

نصیب ما هم از این پس لهیب تهمت هاست

 

بیا ولی که بخوانیم بی هراس-از هم

که همسرایی مرغان عشق بی پرواست

شنبه 16/10/1396 - 17:10
ادبی هنری

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه

 

از خانه بیرون میزنم اما کجا امشب!

شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب!

 

پشت ستون سایه ها روی درخت شب

می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

 

می دانم آری نیستی اما نمی دانم

-بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب؟

 

هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما

-نگذاشت بی خوابی به دست آرم تو را امشب

 

ها ... سایه ای دیدم! شبیه ات نیست اما حیف!

ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب

 

هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز

حتا ز برگی هم نمی آید صدا امشب

 

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه

بشکن قرق را ماه من، بیرون بیا امشب

 

گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست

شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

 

طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب

باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

 

ای ماجرای شعر و شب های جنون من

آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟

شنبه 16/10/1396 - 17:7
ادبی هنری

من از عشق لبریزم
هوا سرد است 
من از عشق لبریزم 
چنان گرمم 
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم 
که رفت روزها و لحظه‌ها از خاطرم رفته است 

هوا سرد است اما من 
به شور و شوق دلگرمم 
چه فرقی می‌کند فصل بهاران یا زمستان است؟ 
تو را هر شب درون خواب می‌بینم..

تمام دسته‌های نرگس دی‌ماه را در راه می‌چینم 
و وقتی از میان کوچه می‌آیی 
و وقتی قامتت را در زلال اشک می‌بینم 
به خود آرام می‌گویم: 
دوباره خواب می‌بینم! 
دوباره وعده‌ی دیدارمان در خواب شب باشد 

بیا.. 
من دسته‌های نرگس دی ماه را در راه می‌چینم.

لیلا مؤمن‌پور

شنبه 9/10/1396 - 14:46
ادبی هنری


امشب از آسمان دیده‌ی تو 
روی شعرم ستاره می‌بارد 
در زمستان دشت کاغذها 
پنجه‌هایم جرقه می‌کارد 

 

شعر دیوانه‌ی تب‌آلودم 
شرمگین از شیار خواهش‌ها 
پیکرش را دوباره می‌سوزد 
عطش جاودان آتش‌ها 

آری آغاز دوست داشتن است 
گرچه پایان راه ناپیداست 
من به پایان دگر نیندیشم 
که همین دوست داشتن زیباست 

شب پر از قطره‌های الماس است 
از سیاهی چرا هراسیدن 
آنچه از شب به جای می‌ماند 
عطر سکرآور گل یاس است 

آه بگذار گم شوم در تو 
کس نیابد دگر نشانه‌ی من 
روح سوزان و آه مرطوبت 
بوزد بر تن ترانه من 

آه بگذار زین دریچه باز 
خفته بر بال گرم رویاها 
همره روزها سفر گیرم 
بگریزم ز مرز دنیاها 

دانی از زندگی چه می‌خواهم 
من تو باشم.. تو.. پای تا سر تو 
زندگی گر هزار باره بود 
بار دیگر تو.. بار دیگر تو 

آنچه در من نهفته دریایی ست 
کی توان نهفتنم باشد 
با تو زین سهمگین طوفان 
کاش یارای گفتنم باشد 

بس که لبریزم از تو می‌خواهم 
بروم در میان صحراها 
سر بسایم به سنگ کوهستان 
تن بکوبم به موج دریاها 

بس که لبریزم از تو می‌خواهم 
چون غباری ز خود فرو ریزم 
زیر پای تو سر نهم آرام 
به سبک سایه به تو آویزم 

آری آغاز دوست داشتن است 
گرچه پایان راه نا پیداست 
من به پایان دگر نیندیشم 
که همین دوست داشتن زیباست 

فروغ فرخزاد

شنبه 9/10/1396 - 14:45
ادبی هنری

این برگ‌های زرد 
به خاطر پاییز نیست 
که از شاخه می‌افتند 
قرار است تو از این کوچه بگذری 

و آن‌ها 
پیشی می‌گیرند از یکدیگر 
برای فرش کردن مسیرت.. 

گنجشک‌ها 
از روی عادت نمی‌خوانند، 
سرودی دسته‌جمعی را تمرین می‌کنند 
برای خوش‌آمد گفتن 
به تو.. 

باران برای تو می‌بارد 
و رنگین‌کمان 
– ایستاده بر پنجه‌ی پاهایش – 
سرک کشیده از پسِ کوه 
تا رسیدن تو را تماشا کند. 

نسیم هم مُدام
می‌رود و بازمی‌گردد
با رؤیای گذر از درز روسری
و دزدیدن عطر موهایت!
زمین و عقربه‌ی ساعت‌ها
برای تو می‌گردند
و من
به دورِ تو!

یغما گلرویی

شنبه 9/10/1396 - 14:42
ادبی هنری

روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کار ناتمامی نداشته باشی

یادت باشد
حرف‌های آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشی

فکر برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سرت بیرون کن

تو
در جاده‌ای بی‌بازگشت قدم می‌گذاری
که شباهتی به خیابان‌های شهر ندارد

با تردید
بی‌تردید
کم می‌آوری..

دکتر افشین یداللهی

شنبه 9/10/1396 - 14:41
ادبی هنری

تنهایی‌ام را با تو قسمت می‌کنم سهم کمی نیست
گسترده‌تر از عالم تنهایی من عالمی نیست

غم آنقدر دارم که می‌خواهم تمام فصل‌ها را
بر سفره‌ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست


حوای من بر من مگیر این خودستانی را که بی‌شک
تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست

آیینه‌ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد در میان مردگانم همدمی نیست

همواره چون من نه فقط یک لحظه خوب من بیاندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست

من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست

شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را
در دستهای بی‌نهایت مهربانش مرهمی نیست

شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه
اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست

محمدعلی بهمنی

شنبه 9/10/1396 - 14:39
آموزش و تحقيقات

اسب دریایی

اسب دریایی همیشه به عنوان یکی از حیوانات رویایی با رنگ ها طرح ها و ظاهری منحصر به فرد به حساب میان. این موجودات بدون شباهت به هیچ موجود دیگری، زیر آبهای استوایی و معتدل دنیا زندگی می کنند و شیوه ی زندگی آروم و صلح جویانه شون رو ادامه میدن. میدونیم که همه تون دوست دارید چیزهای بیشتری راجع به اسب های دریایی و شیوه ی زندگی کردنشون بدونید. به همین خاطر این هفته برای سر زدن به قلعه حیوانات، سراغ اسب های دریایی رفتیم…

اسب های دریایی، از عجیب ترین موجودات روی کره زمین محسوب میشن. نه فقط به خاطر شکل و ظاهر عجیب و غریبشون، بلکه به خاطر عادتهای نادری که در بین حیوونها دارند. مثلا آیا میدونستید که اسب های دریایی فقط یک بار و اون هم برای همیشه همسر خودشون رو انتخاب می کنند و تا آخر عمر با هم میمونن؟ موضوع وقتی جالب تر میشه که بدونید این موجودات احساساتی هر روز پیوند خودشون رو با هم یادآوری می کنند.

 

اسب های دریایی نامزدی خودشون رو طی یک مراسم رقص ۶ ساعته که شامل چرخیدن، شنا کردن در کنار هم و رنگ عوض کردن میشه اعلام می کنند.

 چیزی حدود ۴۰ گونه بین اسب های دریایی وجود داره که هر کدوم با رنگها و اشکال مختلف که انگار کسی نقاشی شون کره گوشه ای از دنیای زیر آب زندگی می کنند. اسب های دریایی ترجیح میدن دونفره و در حالی که دمشون رو به هم گره دادن شنا کنند.

 اسب های دریایی همیشه در حالت عمودی قرار دارن، و به خاطر رنگ و شکلی که دارند، خیلی از حیوونهای شکارچی متوجه حضورشون نمیشن. البته به غیر از خرچنگ ها، موجودات زیادی نیستند که دوست داشته باشن اسب دریایی شکار کنن، چون بدنشون سخت و غیر قابل هضمه…

البته به خاطر فرم شنا کردنشون، اسب های دریایی به عنوان شناگرهای بی عرضه ای شناخته شدند، که در دریاهای توفانی ممکنه به راحتی از خستگی بمیرند.

 شاید شما هم همیشه این سوال رو داشتید که اسب های دریایی چطوری توی اعماق آب میتونن خودشون رو به جلو حرکت بدن؟ باید گفت که برای این کار، اسب های دریایی از یک باله کوچک که پشتشون قرار داره و در ثانیه چیزی حدود ۳۵ بار تکون میخوره استفاده می کنند. باله های کوچکی که پشت سر اسب های دریایی تکون میخوره، برای هدایت کردن به کار میرن.

 اسب دریایی برای غذا خوردن خودش رو به یه گیاه دریایی قلاب می کنه، و بعد غذای مورد نظر خودش رو مک میزنه. با وجود دماغ خرطور مانندی که این ماهی داره، میتونه طعمه رو حتی از فاصله ی سه سانتیمتری هم مک بزنه.

اسب دریایی به طور پیوسته از پلانکتون ها و ماهی های کوچک تغذیه می کنه. این موجود ظریف و زیبا میتونه هر کدوم از پشمهاش رو به طور مستقل تکون بده تا در عین حال که دنیای گذرنده ی زیر آب رو در نظر داره، از لحظه ی حال خودش غافل نشه.

اسب های دریایی نه دندونی دارن، نه معده ای. غذا خیلی به سرعت از سیستم گوارشی بدنشون رد میشه و به همین خاطر برای زنده موندن تقریبا باید همیشه در حال غذا خوردن باشند.

 اسب های دریایی جزو اون دسته موجودات نادری هستند که در اونها اسب دریایی ماده تخم های خودش رو روی شکم اسب دریایی نر خالی می کنه و این اسب نر هست که باید بچه اسب ها رو درون بدن خودش پرورش بده. بچه اسب ها بلافاصله بعد از به دنیا اومدن از کیسه ی پدر بیرون می پرن و کاملا مستقل زندگی می کنند.

يکشنبه 3/10/1396 - 16:26
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته