اندر دل من مها دلافروز تویی
یاران هستند و لیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی
مولانا
سالی در راه است
سالی پر برکت
سالی که اگر خواهی
نیست در آن حسرت
برف ها آب شدند
غصه ها از ما دور
یک دل خوش دارم
که شده سنگ صبور
تو در این خانه تکانی بتکان
هر چه از درد حکایت میکرد
بگذار پاک شوی از غم ها
خالی شوی از دوده ی درد
بهار
امسال نیز – یکسره سهم شما بهار
مارا در این زمانه چه کاریست با بهار
از پشت شیشه های کدر – مات مانده ام
کاین باغ رنگ ، کار خزان است یا بهار
حتی تو را ز حافظه ی گل گرفته اند
ای مثل من غریب در این روز ها – بهار !
دیشب هوایی تو شدم باز ، این غزل
صادق ترین گواه دل تنگ ما ، بهار
گل های بی شمیم به وجدم نمی کشند
رقصی در این میانه بماناد تا بهار
دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی است
تو مرا باز رساندی به یقینم، کافیست
قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم، کافیست
گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم، کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت-گهگاه-
برگی از باغچه ی شعر بچینم، کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا، خوبترینم! کافیست
واژه ها یتیم شدند
پدرشان پر کشید
ناگهانی
دیگر نیست تا بر غربتشان معنا ببخشد و با روحش حیاتشان دهد ...
استاد عزیزم پر کشید ...
دلنوشته خودم تقدیم به استاد عزیزم دکتر افشین یدالهی