زندگی گل زردی است به نام غم
مروارید التماس به نام اشک
زندگی آینه شکسته ای است به نام دل
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دسته که بر گردن او می بینی
دستیست که بر گردن یاری بوده است
ای کاش خداوند سه چیز را نمی آفرید
عشق را غرور را دروغ را تا انسان مجبور نباشد
مازیاران چشم یاری داشتیم
ما نمی تونیم به دلمون یاد بدیم که نشکنه
ولی می تونیم بهش یاد بدیم وقتی شکست
با لبه های تیزش
دست اونایی را که شکستنش رو زخمی نکنه
تشکیل پرونده برای یک سفر همیشگی
نام : انسان
نام خانوادگی : آدمیزاد
نام پدر : آدم
نام مادر : حوا
لقب : اشرف مخلوقات
نژاد : خاکی
صادره : دنیا
ساکن : کهکشان راه شیری منظومه شمسی کره زمین
مقصد : برزخ
ساعت پرواز : هر وقت خدا صلاح بداند
مقصد نهایی : بهشت اگر نشد جهنم
از او پرسیدم : چقدر مرا دوست داری؟
گفت : اندازه تمام ستارگان آسمان