• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    واژه :
فصل دوم:تقسيمات ضرورت و امكان و امتناع
ضرورت به ازلي و ذاتي و وصفي و وقتي تقسيم مي‌شود:
ضرورت ازلي: يعني جايي كه محمول براي ذات موضوع بي هيچ قيد و شرطي حتي وجود، ضروري باشد. اين قسم از ضرورت تنها در جايي است كه موضوع، وجودي قائم به نفس و وجود محض باشد كه هيچ شائبة عدم ونيستي در آن نباشد و ماهيتي او را محدود نكند يعني وجودِ واجب تعالي. محمول نيز صفات ذاتي او وآنچه از ذات او حكايت مي‌كند باشد. مانند قضية‌ «خداوند موجود است» يا «خداوند واحد است».
در ضرورت ازلي دو نكته بايد مورد توجه قرار گيرد:
اول: در قضيه‌اي كه مادة[1] آن ضرورت ازلي است، موضوع، مقتضي يا علت براي محمول نيست. زيرا اقتضا و عليت بر دوگانگي و مغايرت دلالت دارند در حالي كه در ضرورت ازلي محمول از متن ذات موضوع انتزاع شده و هرگز بر چيزي مغاير با ذات موضوع دلالت نمي‌كند. در اين‌گونه قضايا، در خارج از ذهن، موضوع و محمولي ممتاز از هم كه نيازمند به وجود رابط باشند، نيست. بلكه واقعيت واحدي است كه تنها در ظرف ذهن به صورت مفاهيمي كه فقط تغايرمفهومي دارند ظاهر مي‌شود و تنها در همان ظرف ذهن است كه به نسبت حكميه نيازاست، هر چند به رابط نيازي نيست.
دوم: موضوع قضيه‌اي كه ضرورت ازلي دارد همان‌طور كه گفته شد به هيچ قيد و يا شرطي محدود نيست و محمول آن نيز به دليل آن كه از متن موضوع انتزاع مي‌شود نامحدود است و به همين دليل حمل محمول بر موضوع، مقيد به هيچ شرط و يا قيدي نبوده بلكه محمول همواره بر موضوع حمل شده و هيچ‌گاه از آن سلب نمي‌شود در واقع اين ويژگي وجه تسميه‌ي ماده‌ي قضيه به ضرورت ازلي مي‌باشد.
ضرورت ذاتي:در جايي است كه محمول در ظرف وجود موضوع براي ذات موضوع ضروري باشد هرچند وجود موضوع قيد و شرط اخذ نشود. به اين معنا كه حمل محمول بر موضوع مقيد به هيچ شرطي حتي وجودموضوع نيست ولي محمول بر ذات موضوع در ظرف تحقق و وجود موضوع حمل مي‌شود. زيرا در جايي كه موضوع موجود نيست، محمول نمي‌تواند بر موضوع حمل شود. ضرورت ذاتي به دو گونه است:
نوع اول از ضرورت ذاتي آن است كه در ثبوت ذات و يا ذاتيات براي ذات مورد استفاده قرار مي‌گيرد. مانند وقتي كه از انسان بودن انسان و يا حيوان بودن اوخبر داده شود. در اين صورت نيز دو نكته بايد مورد توجه قرار گيرد:
نكته‌ي اول: همان است كه موضوع قضيه، مقتضي و يا علت محمول آن نمي‌باشد. زيرا امتياز آنها تنها يك امتياز ذهني است كه در ظرف تحليلات عقلي حاصل مي‌شود و ضرورت در اين قضايا، وصف و كيفيت وجود رابط كه پيوند دو امر مغاير خارجي را عهده‌دار باشد، نيست، بلكه وصف نسبتي است كه در تحليل عقلي بين دو مفهومي كه به لحاظ ذهني ممتاز از يكديگر تصوير شده‌اند وجود دارد. مانند مفهوم انسان در «انسان انسان است» كه با اعتبار نوعي از مغايرت، محمول براي خود قرار مي‌گيرد.
نكتة دوم اين است كه اين ضرورت، از وحدت و يگانگي محمول با موضوع به صورت ازلي و هميشگي خبر نمي‌دهد، بلكه از ضرورت و وجوب محمول براي موضوع، مادامي كه موضوع موجود باشد، حكايت مي‌كند.
البته همان طور كه گفته شد، بايد توجه داشت كه در اين موارد، موجود بودن به عنوان وصف داخل در موضوع در نظر گرفته نمي‌شود،زيرا در اين صورت ضرورت براي ذات موضوع اثبات نمي‌شود. يعني ضرورت بالذات نيست بلكه وصفيه است. ولي به هر حال موضوع اين قضايا محدود است و قبل از تحقق موضوع و يا بعد از معدوم شدن آن ، محمول براي آن ثابت نخواهد بود.
نوع دوم از ضرورت ذاتي، ضرورتي است كه در ثبوت لوازم ذات براي ذات مورد استفاده قرار مي‌گيرد. مانند ضرورتي كه در قضايايي مانند: «عدد چهار زوج است بالضروره» يا «مربع داراي چهار زاوية قائمه است بالضروره» براي بيان كيفيت ربط محمول با موضوع ذكر مي‌شود.
براي اين نوع از ضرورت نيز دو نكته را مي‌توان بيان كرد:
اول: در اين گونه از قضايا برخلاف قضاياي قبلي، ذات موضوع، مقتضي وجود محمول است و چون هرگز مقتضي و مقتضا، يك ذات نيستند، بنابراين موضوع و محمول يك چيز نخواهند بود هرچند در مصداق وحدت دارند. ضرورت در اين دسته از قضايا كه محمول مقتضاي ذات موضوع است، وصف رابط بين موضوع و محمول مي‌باشد.
دوم: اين ضرورت نيز، ازلي نبوده و مقيد به دوام وجود موضوع است.
ضرورت وصفي: و آن در جايي است كه محمول براي موضوع با توجه به وصفي كه موضوع دارد، ضروري باشد. به اين معنا كه تا زماني كه موضوع آن وصف را دارد، آن محمول براي موضوع ضروري است. مثل اين قضيه كه «هر نويسنده‌اي انگشتانش بالضروره حركت مي‌كند، تا وقتي كه در حال نوشتن است».
ضرورت وقتي: و آن در جايي است كه محمول براي موضوع با توجه به آن كه موضوع در زمان مشخص وصف به خصوصي دارد در آن زمان مشخص، ضروري است. مانند اين قضيه كه «ماه بالضروره در زماني كه زمين بين او خورشيد فاصله شود، خسوب دارد». البته اين ضرورت را مي‌توان به ضرورت وصفيه برگرداند.
نكته‌اي كه در اينجا بايد تذكر داد آن است كه ضرورت وصفيه و وقتيه در واقع از اقسام امكان بالذات هستند. زيرا ضروري بودن محمول به اموري خارج از ذات موضوع مشروط است نه به ذات موضوع و بنابراين براي ذات موضوع ضروري نيست واز اين جهت از اقسام ضرورت و وجوب بالذات نيستند.
معاني امكان:
لفظ امكان در معاني گوناگوني به شرح زير استعمال مي‌شود:
امكان عام، امكان خاص، امكان اخص، امكان استقبالي، امكان استعدادي، امكان وقوعي و امكان فقري.
امكان عام:
اگر به استعمال كلمة امكان در عامه‌ي مردم توجه شود خواهيم ديد كه امكان را در سلب ضرورت وجود و عدم استعمال نمي‌كنند بلكه امكان را در سلب ضرورت از جانب مخالف استعمال مي‌كنند. مثلاً مي‌گويند وجود خدا امكان دارد. يا مي‌گويند وجود فرشتگان امكان دارد يا بهشت و جهنم امكان دارد. كلمه‌ي امكان در تمام اين استعمالات به معناي آن است كه عدم آنها ضروري نيست ( و وجودشان محال نيست) اعم از آن كه وجود آنها ضروري باشد يا وجودشان نيز ضروري نباشد. مثلاً در جمله‌ي «وجود خدا امكان دارد» معنايش آن است كه عدمش ضروري نيست هرچند در واقع وجود خدا ضروري است و در جمله‌ي «وجود فرشته امكان دارد» معنايش آن است كه وجودش محال نيست هرچند در واقع وجودش ضروري نيز نيست. همچنين در جملات سلبي مثلاً مي‌گويند وجود غول ممكن نيست يا وجود شريك براي خدا امكان ندارد. كلمه‌ي امكان در اين مثالها نيز به معناي سلب ضرورت از جانب مخالف است يعني در اين مثالها از جانب مخالف كه وجود باشد ضرورت سلب مي‌شود و در واقع مي‌خواهيم بگوييم وجود غول ضروري نيست (هرچند عدمش نيز ضروري نيست) و در جمله‌ي دوم مي‌خواهيم بگوييم وجود شريك براي خداوند ضروري نيست (هرچند عدمش ضروري است).
به اين ترتيب در امكان عام اگر قضيه موجبه باشد هم با ضرورت مي‌سازد. مثل جمله‌ي «هر نويسنده‌اي در حال كتابت انگشتانش حركت مي‌كند به امكان عام» و هم با عدم ضرورت مي‌سازد مانند جمله‌ي «هر انساني انگشتانش حركت مي‌كندبه امكان»
و اگر قضيه سالبه باشد هم با امتناع مي سازد مانند هيچ نويسنده‌اي در حال كتابت انگشتانش ساكن نيست به امكان عام» ( زيرا معناي اين جمله آن است كه هر نويسنده‌اي در حال كتابت انگشتانش ساكن است و مي‌دانيم كه اين قضيه ممتنع است) و هم با عدم ضرورت مي‌سازد مانند هيچ انساني انگشتانش ساكن نيست به امكان عام»
بنابراين امكان عام از نظر مورد اعم از امكان خاص است. يعني موارد امكان عام هم وجوب هم امتناع و هم امكان خاص را در بر مي‌گيرد. البته اين عموميت وشموليت از نظرمورد و مصاديق امكان عام است نه از لحاظ مفهوم آن.
امكان خاص:
منظور از امكان خاص همان معناي امكان است كه تاكنون مورد بحث بود، يعني سلب ضرورت وجود و عدم.
امكان اخص:
اگر در قضيه‌اي تنها ضرورت ذاتي نفي نشود بلكه ضرورت ذاتي و وصفي و وقتي، هرسه نفي شوند به اين امكان، امكان اخص گفته مي‌شود. مثل «انسان نويسنده است بالامكان» زيرا حمل نويسنده بودن بر انسان، نه ضرورت ذاتي دارد، نه ضرورت وصفي دارد و نه ضرورت وقتي.
امكان استقبالي:
اگر در قضيه‌اي همه‌ي ضرورتها حتي به شرط محمول، سلب شود، در آنجا امكان استقبالي خواهد بود. ابتدا بايد معناي ضرورت به شرط محمول را توضيح دهيم. اگر كسي بگويد «زيد ايستاده است»در اين قضيه هيچ ضرورتي ديده نمي‌شود. يعني ايستادن براي زيد هيچ ضرورتي ندارد بلكه ايستادن براي زيد ممكن است اما اگر بگوييم «زيد به شرط آنكه ايستاده باشد، ايستاده است» در اين صورت ايستادن براي زيد (در حال ايستادن) ضروري است. همچنين است اگر بگوييم «جسم سفيد، سفيد است» يا خانة بزرگ، بزرگ است و ...
به چنين ضرورتهايي، ضرورت به شرط محمول مي‌گويند. يعني حمل محمول بر موضوعي كه مشروط به همان محمول است ضروري است.
اگر به قضايايي كه ضرورت به شرط محمول دارند توجه كنيم تمامي اين قضايا به زمان گذشته يا حال مربوط مي‌شوند. يعني مثلاً مي‌گوييم «زيد كه ديروز ايستاده بود، ايستاده بود» يا مي‌گوييم« زيد كه اكنون ايستاده است، ايستاده است». اما نمي‌توانيم بگوييم زيد كه فردا مي‌ايستد ضرورتاً ايستاده است. زيرا از آينده‌ي زيد بي‌خبريم. به همين جهت قضاياي ضرورية به شرط محمول تنها در زمان گذشته ياحال قابل طرح‌اند نه در زمان آينده و بنابراين اين‌گونه قضايا را اگر بخواهيم نسبت به آينده طرح كنيم مي‌نوانيم همه‌ي ضرورتها حتي ضرورت به شرط محمول را هم از آنها سلب كنيم. يعني مثلاً بگوييم «زيد فردا ايستاده است، بالامكان». نامگذاري اين امكان، به نام امكان استقبالي نيز به همين دليل است. يعني همان‌طور كه گفته شد چون در اين امكان، حتي ضرورت به شرط محمول نيز سلب مي‌شود تنها در مورد خبردادن از آينده صادق خواهد بود.
حكيم سبزواري در حاشيه‌ي خود بر منظومه تعريف دقيقي از امكان استقبالي ارائه مي‌دهد و مي‌فرمايد: اين امكان عبارت است از: «امكان حالي براي محمولي استقبالي». با اين توضيح كه امكان استقبالي به گونه‌اي است كه ظرف امكان و اتصاف به آن در زمان حال و ظرف تلبس موضوع به محمول و تحقق ربط بين آن دو، در صورتي كه وجود داشته باشند، در زمان آينده است.
البته ناگفته نماند كه امكان استقبالي يعني سلب ضرورتها، حتي ضرورت به شرط محمول مربوط به ديدگاه عاميانه و ابتدايي است كه چون از علل و اسباب حوادث آگاهي ندارد از اين رو وقوع آنها را در آينده ممكن مي‌داند، نه ضروري. اما كسي كه از علل و اسباب حوادث مطلع است، حوادث آينده براي او ضروري خواهند بود و به همين جهت يا به ضرورت و يا به امتناع متصف مي‌شوند. بنابراين كليه‌ي حوادث آينده با توجه به علل‌شان و در ظرف تحققشان متصف به ضرورت خواهند بود(يا ضرورت وجود و يا ضرورت عدم) و هرگز به امكان متصف نخواهند شد.
امكان استعدادي:
امكان استعدادي عبارت است از استعددي كه ماده براي پذيرش صورت دارد يا موضوع براي پذيرش عرض دارد. با اين توضيح كه اگر مواد مختلفي كه در طبيعت وجود دارند را نسبت به آيندة‌شان بسنجيم خواهيم ديد كه به نحوي بين حال و آيندة آنها رابطه‌اي حقيقي وجود دارد. مثلاً نطفة انسان تبديل به انسان مي‌شود و دانة گندم به خوشة گندم مبدل مي‌گردد و اين مسئله امري قطعي و تخلف‌ناپذير است. يعني نطفة انسان قطعاً و بدون ترديد اگر شرايط لازم براي رشد و تكاملش فراهم شود به جز انسان چيز ديگري نخواهد شد و همچنين دانة گندم نيز در صورت فراهم آمدن شرايط، چيزي جز خوشة گندم نخواهد شد. از اينجا مي‌فهميم كه بين گذشته و آينده رابطه‌اي ذاتي و حقيقي وجود دارد كه آن را استعداد مي‌نامند. اما استعداد با امكان استعدادي متفاوت است به اين معنا كه اگر به دانة گندم نگاه كنيم خواهيم گفت كه استعداد خوشة گندم امكان استعدادي براي دانة گندم است.
بنابراين، امكان استعدادي با استعداد متفاوت است و به بيان اصطلاحي استعداد صفت مستعد است و امكان استعدادي صفت مستعدله.
البته امكان استعدادي با امكان ذاتي نيز متفاوت است، تفاوتهايي كه براي امكان ذاتي وامكان استعدادي شمرده شده است از اين قرار است:
اول: امكان ذاتي به شدت و ضعف متصف نمي‌شود يعي نمي‌توان گفت فلان ممكن الوجود امكانش شديدتر يا ضعيفتر از ديگري است. اما امكان استعدادي شدت و ضعف را مي‌پذيرد مثلاً مي‌توان گفت كه جنين 6 ماهه امكان استعدادي بيشتري براي انسان شدن دارد تا جنين يك ماهه.
دوم: امكان ذاتي صفت ماهيت و امكان استعدادي صفت ماده يا موضوعي مي‌باشد كه آمادگي قبول صورت يا عرض را را دارد.
سوم: امكان ذاتي چون از ذات ماهيت انتزاع مي‌شود، هرگز از آن جدا نمي‌شود و به صورت ازلي و ابدي براي آن ثابت است. ولي امكان استعدادي با پيدايش استعداد، پديد مي‌آيد و با پديد آمدن آن استعداد از ميان مي‌رود.
چهارم: امكان ذاتي در تمام ماهيتها چه مادي و چه مجرد وجود دارد اما امكان استعدادي تنها در ماهيتهاي مادي يافت مي‌شود.
با توجه به تفاوتهاي فوق مي‌توان گفت كه امكان در امكان ذاتي و امكان استعدادي مشترك لفظي است. اما مرحوم صدر المتألهين در نظر نهايي خود و بر اساس آنچه كه در مورد خارجي بودن امكان ذاتي اظهار داشته است. همة اين امتيازات را نفي مي‌كند و از اين طريق بر خلاف نظر حكماكه به اشتراك لفظي امكان در اين موارد نظر نظر داده اند، قايل به اشتراك معنوي شده است و در نتيجه تفاوت امكان ذاتي و استعدادي را نه در مفهوم جامع آن، بلكه تنها در موضع و مصداق آنها مي‌داند[2].
اين نكته نيز ناگفته نماند كه يكي از تفاوتهاي استعداد با امكان استعدادي آن است كه استعداد امر ثبوتي است ولي امكان استعدادي امري عدمي است. با اين توضيح كه استعداد نطفة انسان براي انسان شدن امري ثبوتي و محقق در خارج است. اما امكان استعدادي كه از مقايسة نطفه با وضعيتي كه در آينده خواهد داشت حاصل مي‌شود چون در واقع بين امري موجود و معدوم نسبت برقرار مي‌شود، اين نسبت نمي‌تواند خارجي باشد بلكه امري ذهني خواهد بود.
امكان وقوعي:
امكان وقوعي دو اصطلاح دارد: اصطلاح اول آن با امكان استعدادي مطابقت دارد. زيرا هرگاه چيزي امكان استعدادي داشته باشد در واقع وقوع آن شيء در آن محلي كه استعداد دارد، امكان پذير است.
اصطلاح ديگر به معناي چيزي است كه از وقوع آنمحال لازم نمي‌آيد. تفاوت اين امكان، با امكان ذاتي در آن است كه اين امكان به لوازم وقوع شيء نظر دارد اما امكان ذاتي به اين لوازم نظري ندارد. بنابراين، چيزي كه تحقق و وجود آن محذور دارد، در عين حال كه به امكان ذاتي متصف است ولي امكان وقوعي نخواهد داشت.
امكان فقري:
امكان فقري صفت وجودِ موجودات امكاني و معلولهاست. يعني وقتي به وجود معلول توجه شود چون وجود معلول عين ربط و تعلق به علتش است، به همين جهت فقر ذاتي دارد.
به اين فقر ذاتي در اصطلاح، امكان فقري يا امكان وجودي مي‌گويند. دربرابر امكان ما هوي كه همان امكان ذاتي است.(در مباحث بعدي مشروحاً در اين مورد سخن گفته خواهد شد)



[1]
. . ماده اصطلاحي است منطقي و به معناي كيفيت ربط و پيوند واقعي موضوع و محمول است و به سه قسم ضرورت (وجوب) امكان و امتناع تقسيم مي‌شود.

[2]
آيت‌الله جوادي آملي/ رحيق مختوم/ بخش دوم از جلد اول/ صفحة 425