شاید این قد کفش هایت برای تو نشان زیبایی باشد
یا مانتویی که برتن داری در آمیخته ای از هزاران رنگ
و چهره ای که به ظاهراً زیبایت را به نمایش گذاشته
ولی بدان
طعمه ی هزاران نگاه شدی که شاید دلخوشی نداشته باشی
چهل شب است که تاریکی رنگ خواب بر رخ ندارد
چهل شب است که پرتاب سنگ و لعن خوردم
چهل شب است که فراغ تو مرا ز آرامش بیزار کرده
سوت و کف پیشواز غمم است
چهل شب است که از تمسخر بر زبانها نمی افتم
چهل شب است پیرهن خاک بر تن کردی
حالم را می نگری که بعد از تو غمگین ترین صدا شده ام
تکیه گاهم بر سر نیزه ، دست بر عصا شده ام
چهل شب است که کوفیان جام معصیت سر می کشند
باده ی آن را بر مهر و امضا خود می زنند.
چهل شب است که رخسار در دانه ات باسرخی امیخته
با خون 6 ماهه ات آسمان انس گرفته است
چهل شب است از داغ داری بر مزار خودم می گذرد
از سیاه پوشی بر قبر خودم می گذرد
چهل شب است که صدای ثم اسبان جانشین صدای توست
چهل شب است که گریه کلام در دانه ات شده است
من که خود روزی راهنما بودم حال سرت راهنمایم کردند
از کدام طرف بدویدند که از گوششان گوشواره جدا نکنند
از کدامین طرف سوی پدر خود بدوند که ثم اسبان لرزه بر تنشان نیندازد
چه کنند....!!!!
زمین دیگر پذیرای باران نیست
چهل شب است که بر خود تشنگی گرفته است
بازنشر مطالب با ذکر منبع باعث امتنان است. Copyright © 2003 - 2013