• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 111
تعداد نظرات : 78
زمان آخرین مطلب : 3411روز قبل
عقاید و احکام
نهم ربیع؛ جهالت‌ها و خسارت‌ها
 
متأسفانه هرساله روز نهم‌ربیع‌الاوّل، در فاصله‌ای اندک از هفته‌ وحدت به وسیله جهالت عدّه‌ای خاص، وحدت و انسجام مسلمین خدشه دار می شود.

کتاب «نهم ربیع؛ جهالت‌ها خسارت‌ها» نوشته حجت الاسلام مهدی مسائلی که انتشارات وثوق آن را وارد بازار نشر کرده، از جمله کتاب هایی است که در خصوص برخی رفتارهای غلط منبعث از تفکرات افراطی در خصوص نهم ربیع و جشن هایی مردمی که وهن دین را در پی دارند، با استناد به نظر بزرگان دین، به روشنگری پرداخته است. فارس گزارشی از این کتاب منتشر کرده که در ادامه گزیده ای از آن را می خوانید:

متأسفانه هرساله روز نهم‌ربیع‌الاوّل، در فاصله‌ای اندک از هفته‌ای که نام وحدت اسلامی را بر دوش می‌کشد، به فرصتی برای دشمنان امّت اسلامی تبدیل می‌‌شود تا به وسیله جهالت عدّه‌ای خاص، وحدت و انسجام مسلمین را هدف قرار داده و با ایجاد تفرقه میان آنان، به اهداف شوم خود نزدیک‌تر شوند. کتاب «نهم ربیع جهالت و خسارت‌ها»؛ گوشه‌هایی از خسارت‌های شکل گرفته از جهالت‌های این روز را به تصویر کشیده است.

مقام معظم رهبری: فاطمه زهرا(س) از این کار راضی نیست

رهبر انقلاب در همین رابطه می‌فرمایند:«بعضی‌ها به نام شادکردن دل فاطمه‌زهرا، علیها‌السلام، این روزها و در این دوران ما کاری می‌کنند که انقلاب را که محصول مجاهدت فاطمه زهراست، در دنیا لنگ کنند! می‌فهمید چه می‌گویم؟ بهترین وسیله‌ای که دشمنان بزرگ انقلاب پیدا کردند برای این‌که نگذارند انقلاب به کشورهای اسلامی برود، می‌دانید چه بود؟ گفتند این انقلاب، اسلامی نیست! گفتند اینها دشمن شما- چند صد میلیون مسلمان- هستند! امام بزرگوارمان ایستاد و گفت این انقلاب، اسلامی است؛ شیعه و سنی در کنار هم هستند؛ کنار هم هستند. اگر امروز کسی کاری کند که آن دشمن انقلاب، آن مأمور سیای آمریکا، آن مأمور استخبارات کشورهای مزدور آمریکا، وسیله‌ای پیدا کند، دلیل پیدا کند. نواری پیدا کند، ببرد این‌جا و آن‌جا بگذارد، بگوید کشوری که شما می‌خواهید انقلابش را قبول کنید، این است، می‌دانید چه فاجعه‌ای اتفاق می‌افتد؟ بعضی‌ها دارند به نام فاطمه زهرا، علیها‌السلام، این کار را می‌کنند.

در حالی که فاطمه‌زهرا، علیها‌السلام، راضی نیست. این همه زحمت برای این انقلاب کشیده شد. آن مرد الهی، آن وارث واقعی فاطمه‌زهرا، علیها‌السلام، در زمان ما، آن همه زحمت کشید. این جوان‌های پاک ما این‌جور رفتند خون‌هایشان را ریختند تا انقلاب را بتوانند عالم‌گیر کنند. آن وقت یک نفری که معلوم نیست تحت تأثیر کدام محرکی واقع شده، به نام شادکردن دل فاطمه‌ زهرا، کاری بکند که دشمنان حضرت فاطمه‌زهرا را شاد کند.»

قصه روز نهم ربیع در فرهنگ عوام شیعه

روز نهم‌ربیع‌الاوّل در فرهنگ عوام شیعه، به روز کشته شدن خلیفه دوّم شهرت یافته است. آنها این امر را مسلّم می‌دانند که در چنین روزی خلیفه دوّم به دست مردی ایرانی به نام ابولؤلؤ مجروح و مقتول می‌گردد. داستان‌ها و افسانه‌های بسیاری نیز در این‌باره میان آنها رواج یافته که بیشتر آنها را می‌توان ساخته و پرداخته فرهنگ عوام دانست. ولی با این حال در این میان دست‌های مشکوکی نیز بوده‌اند که همواره خواسته‌اند به این قضیه دامن زده و آن را از اعتقادات شیعه به شمار آورند.

اما با رجوع به کتاب‌های تاریخی و بررسی آنها به این حقیقت خواهیم رسید که تمامی آنها به اتفاق ماه ذی‌الحجه را به عنوان مَقْتَل خلیفه دوّم معرفی نموده‌اند و با اندکی اختلاف در روز آن، دوشنبه یا چهارشنبه،26 یا 27 ذی‌الحجه را به عنوان روز مجروح شدن خلیفه دوّم شناخته‌اند.

استفتا از مراجع تقلید در مورد نهم ربیع

این نکته‌ای است که مورد هشدار بسیاری از بزرگان و مراجع قرار گرفته است. همچنان‌که آیت الله العظمی مکارم شیرازی در پاسخ به استفتائی در مورد روز نهم ربیع می‌فرمایند: روایتی با عنوان رفع قلم در آن ایّام مخصوص در منابع معتبر نداریم. و ثانیاً: بر فرض چنین چیزی باشد که نیست مخالف کتاب و سنت است و چنین روایتی قابل پذیرفتن نیست و حرام و گناه در هیچ زمانی مجاز نیست هم‌چنین سخنان رکیک و کارهای زشت دیگر. و ثالثاً: تولّی و تبرّی راه‌های صحیحی دارد نه این راه‌های خلاف.

همچنین آیت الله العظمی تبریزی(قدس سره) نیز در جواب سؤالی پیرامون این روایت می‌فرمایند: بسمه‌تعالى؛ روایت مزبور صحیح نیست و فرقى بین ایّام نیست و معصیت، معصیت است، والله العالم.

آیت الله العظمی فاضل لنکرانی(قدس سره) نیز در جواب سؤالی می‌فرمایند: حدیث رفع القلم صحیح نیست، بلکه هر مسلمانی موظف به انجام واجبات دینی بوده و فرقی در ایّام سال نسبت به آن وجود ندارد، و انجام اعمالی که موجب تفرقه مسلمین یا وهن شیعه شود جایز نیست.

خاطره تکان دهنده آیت الله مرعشی نجفی

حضرت آیت الله العظمی مظاهری در نقل خاطره‌ای از استادشان آیت الله مرعشی نجفی می‌فرمایند: «خدا رحمتش‌ کند، درجاتش‌ عالیست، عالی‌تر کند، مرحوم‌ آیت‌ الله مرعشی، من‌ مکاسب‌ پیش‌ ایشان‌ خواندم، هم‌ کفایه‌ خواندم، هم‌ مکاسب... ایشان‌ بنایشان‌ این‌ بود برای‌ این‌که‌ خسته‌ نشوند، یک‌ قصه‌ای‌ گاهی‌ اوقات‌ یا خیلی‌ از اوقات‌ در میان‌ درس‌ برای‌ شاگردها می‌گفتند و یکی‌ از قصه‌هایشان‌ این‌ بود که‌ می‌گفتند:

پدر من‌ از علمای‌ نجف‌ بوده‌ یک‌ شاگرد سنی‌ داشت، این‌ فرد می‌خواست‌ برود کردستان‌ و کرمانشاه، با پدر من‌ خداحافظی‌ کرد و رفت، پدر من‌ آمد ایران‌ و رفت‌ مشهد، در زمان برگشت‌ قافله‌ ما غروب‌ به کرمانشاه رسید، من‌ خیلی‌ وحشت‌ کردم‌ که‌ حالا چه‌ می‌شود، آن‌ وقت‌ وضع‌ کرمانشاه‌ و وضع‌ کردستان‌ به خاطر شیعه‌ و سنی‌گری‌ خیلی‌ بد بود، ناگهان‌ آن‌ شاگرد من‌ پیدا شد، خیلی‌ با من‌ گرم‌ گرفت‌ و بالاخره‌ با زور و رودربایستی‌ من‌ را خانه برد‌ خیلی‌ هم‌ خدمت‌ کرد به‌ من، بعد آخر شب‌ به‌ من‌ گفت:‌ آقا ما یک‌ جلسه‌ای‌ داریم‌ شما بیاید برویم‌ توی‌ این‌ جلسه، گفتم‌ می‌آیم، خلاصه مرا بردند توی‌ آن‌ جلسه، وقتی‌ نشستم‌ توی‌ جلسه، دیدم‌ این‌ سبیل‌ گُنده‌ها، سبیل‌ کشیده‌ها می‌آیند، تعجب‌ کردم، چه‌ خبر است، یک‌ وقت‌ مَنقَلی‌ پر از آتش‌ که‌ آتش‌ زغالی‌ که‌ اَلُو داشت، این‌را هم‌ آوردند، یک‌ مجمع‌ را هم‌ آوردند گذاشتند روی‌ این‌ آتش‌ها، روی‌ این‌ منقل‌ .من‌ تعجب‌ کردم، ترس‌ هم‌ من‌را گرفته‌ بود که‌ این‌ها چه‌ کار می‌خواهند بکنند، یک‌وقت‌ دیدم‌ یک‌ جوانی‌ زیر غُل‌ و زنجیر، قیافه‌ای شبیه مردم‌ همدان‌ داشت، آوردند. یک‌ سفره‌ چرمی‌ هم‌ پَهْن‌ کردند، او را نشاندند روی‌ سفره‌ چرمی‌ و کسی‌ با یک‌ ضربت‌ گردنش ‌را زد، آن‌ مجمع‌ که‌ داغ‌ بود گذاشتند روی‌ گردن‌ این‌که‌ خون‌ بیرون‌ نیاید، غُل‌ و زنجیرها را هم‌ باز کردند این‌ هی‌ دست‌ و پا می‌زد این‌ها هم‌ قاه‌ قاه‌ می‌خندیدند. من‌ غش‌ کردم‌.

بالاخره‌ قضیه‌ تمام‌ شد و من‌ در حال‌ غش‌ بودم، کم‌کم‌ مَرا به‌ هوش‌ آوردند اما آن‌ موقعی‌ که‌ نزدیک‌ بود به‌ هوش‌ بیایم‌ می‌دیدم‌ با هم‌ زمزمه‌ دارند، این‌ شیعه‌ است‌ این‌را هم‌ بیاورید دومی‌اش‌ باشد، آن‌ طلبه‌ می‌گفت:‌ نه‌ بابا من‌ درس‌ پیش‌ ایشان‌ خواندم، این‌ از آن‌ سنی‌های‌ داغ‌ است‌ معلم‌ من‌ بوده، بالاخره‌ من‌ را نجات‌ داد، آمدیم‌ خانه، وقتی‌ من‌ حال‌ آمدم، این‌ طلبه‌ به‌ من‌ گفت:‌ آقا من‌ سنی‌ هستم، اما مُرید شما هستم، می‌دانید شما را خیلی‌ دوست‌ دارم، نمی‌خواستم‌ ناراحتتان‌ کنم، اما بُردم‌ آن‌جا یک‌ پیام‌ بدهید به‌ علمای‌ نجف‌ و پیام‌ این، که‌ شما عُمَرکُشون‌ کنید ما هم‌ این‌جور می‌کنیم،‌ ما رسم‌مان‌ است‌ یک‌ شیعه‌ را یک‌ جایی‌ پیدا می‌کنیم‌ زندانی‌اش‌ می‌کنیم‌ غُل‌ و زنجیر می‌کنیم‌ تا شب‌ چهارشنبه، شب‌ چهارشنبه‌ همه‌ ما جمع‌ می‌شویم‌ برای‌ رضایت‌ خدا، قربة الی‌ الله این‌را می‌آوریم‌ و این‌ بلا را به‌ سرش‌ می‌آوریم‌ که‌ تو دیدی.»
 
فتوای آیت الله وحید خراسانی

سؤال:باسمه تعالی/ ما جمعی هستیم ساکن در محلی که اهل‌سنت زندگی می‌کنند و آنها ما را کافر می‌دانند و می‌گویند شیعه کافر است در این‌صورت آیا ما هم می‌توانیم با آنها معامله به مثل کنیم و همان‌طوری که آنها ما را کافر می‌دانند ما هم با آنها معامله کفار کنیم. مستدعی است وظیفه شرعی ما را در مقابل این حملات بیان کنید./امضاء:جمعی از مؤمنین

پاسخ: بسم الله الرحمن الرحیم

هر کس شهادت به وحدانیت خداوند متعال و رسالت خاتم انبیاء، صلی الله علیه وآله وسلم، بدهد مسلمان است، و جان و عرض و مال او مانند جان و عرض و مال کسی که پیرو مذهب جعفری است محترم است.

و وظیفه شرعی شما آن است که با گوینده شهادتین هر چند شما را کافر بداند به حسن معاشرت رفتار کنید، و اگر آنها به ناحق با شما رفتار کردند شما از صراط مستقیم حق و عدل منحرف نشوید، اگر کسی از آنها مریض شد به عیادت او بروید، و اگر از دنیا رفت به تشییع جنازه او حاضر شوید، و اگر حاجتی به شما داشت حاجت او را برآورید، و به حکم خدا تسلیم باشید که فرمود: «ولاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى» و به فرمان خداوند متعال عمل کنید که فرمود: «ولاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا» والسلام علیکم و رحمة الله
 
منبع : سایت كتاب نیوز 
سه شنبه 2/10/1393 - 10:51
داستان و حکایت
هیاهوی بسیار برای هویج
 

لازار لاژین / منوچهر محبوبی



خرگوش در مقام معاونت مدیر انبار گوشت خوب کار می‌‌کرد و قاعدتاً شایسته‌ی ترفیع بود.
به او ترفیع دادند و مدیریت یک انبار هویج به عهده‌ی او گذاشته شد. این مقام برای خرگوش فرصتی بود که نشان دهد چند مرده حلاج است. ولی می‌خواهید باور کنید، می‌خواهید باور نکنید. خرگوش همه را دچار شگفتی کرد:

- به من رحم کنین! نذارین یه خرگوش نجیب عیالوار از بین بره. من تا حالا هیچ کار خلافی ازم سر نزده.

 

حتی سگ آبی هم متحیر شده بود.

-  آقای خرگوش! منظورت چیه؟ چت شده؟ می‌خوای بهت رحم کنیم؟ چیه؟ ما که ترفیع بهت دادیم. مگه ندادیم؟ معاون بودی، مدیرت کردیم؛ مدیر!

- صحیح می‌فرمایین، اما آخه محل خدمت من انبار هویجه! هویج! و من خرگوشم! می‌فهمین؟

روسا گفتند:

-   پوف! واقعاً بد وضعیه! ولی آخه ما نمی‌تونیم گزارشی رو که به مرکز دادیم لغو کنیم. سعی کن یک خورده جلوی‌ شکمتو بگیری تا کارا درست انجام بشه.

 

خرگوش سعی کرد جلوی چشمش را بگیرد. یک روز گرفت، دو روز گرفت. ولی کم کم دور چشمهایش کبودی زد.

روز سوم، اولین کارش این بود که صبح زود خودش را به رییس اداره‌ی هویج معرفی کرد. تمام بدنش می‌لرزید، چشمهایش کم سو شده بود و گوشهایش ضعیف. از آن خرگوش سالم فقط پوست و استخوانی به جا مانده بود.

گفت: من زن دارم! هفت‌ تا بچه دارم! ممکنه یه گندی بالا بیارم! دیگه نمی‌تونم جلوی خودمو بگیرم. اگه از امروز بگذره ممکنه چشم زخمی به هویج‌های دولت بزنم.

و با گفتن این جمله سیل اشک از چشمانش سرازیر شد.

 

روسا دوباره سرشان را خاراندند و به خرگوش گفتند:

- بد دردسریه! نتیجه‌ی ترفیع دادن به خرگوش همینه! ولی ما نمی‌تونیم گزارشمونو لغو کنیم. خیلی خب! ناراحت نباش، کمکت می‌کنیم که از این مخمصه نجات پیدا کنی.

 

خرگوش مثل هر روز فوراً برگشت سرکارش. منتها این دفعه یک قفل گنده به لب‌هایش زدند. قفلی که برای محکم کاری دو تا کلید به سر و تهش می‌خورد.

یک موجود شریف و درستکار هم استخدام کردند که هر روز صبح قفل را ببندد و هر شب بازش کند تا مدیر فروشگاه بتواند لب‌هایش را تکان بدهد.

سه روز هم به این ترتیب گذشت و خرگوش دوباره پیش روسا رفت. گفتم خرگوش ولی او دیگر خرگوش نبود، فقط شمایل یک خرگوش را داشت.

گفت: یا منو آتیش بزنین، یا از این به بعد هر حرکتی ازم سر بزنه مسوولیتشو به گردن نمی‌گیرم، من یک کلیدی پیدا کردم که قفل دهنمو باز می‌کنه!

- آه چه مصیبتی!

 

یک جلسه‌ی فوری تشکیل شد و این قطعنامه صادر گردید:

- تنها راه این است که یک تخته هم به قفل اضافه کنیم و هر روز صبح آن را لاک و مهر کنیم.

برای انجام این منظور یک فرد شایسته استخدام شد. کار او انجام عملیات لاک و مهر و باز کردن لاک و مهر بود. شخص دیگری مامور شد مراسم مهر زدن را به عهده بگیرد و منصبی که برای او در نظر گرفتند "مهردار بزرگ" بود. دیگری مامور کبریت‌زدن شد. نفر بعدی مامور آوردن لاک و نخ و مهر شد. فرد دیگری نیز مامور محافظت تخته، قفل و دو کلید آن شد. یک حسابدار قسم خورده هم ماموریت یافت که حساب و کتاب اجناس را نگه دارد. پست مربوط به کارپردازی و خرید نخ و لاک را هم یکی دیگر اشغال کرد. نفر آخری هم ریاست کارگزینی را به عهده گرفت تا کارمندان لازم را استخدام کند و حضور و غیاب آنان را به عهده بگیرد. جمعاً 9 کارمند.

آخر شما نباید از یک رییس متوقع باشید گزارشی را که به مرکز داده لغو کند.

 

البته چیزی که مهر و امضاء شد دیگر قابل تغییر نیست. حتی خرگوش هم که در میان خروارها هویج به سر می‌برد، جرات نداشت آن را نقض کند. خرگوش به یک دانه از هویج‌های دولتی دست درازی نکرد. ولی فشاری هم که به روح خرگوش وارد می‌آمد برای او بسیار زیاد بود. به حالت احتضار افتاد. هر لحظه انتظار می‌رفت که جان به جان آفرین تسلیم کند. دکترها گفتند: چیزی از عمرش باقی نمانده.

 

ولی خرگوش فقط نیمی از این ناراحتی را تشکیل می‌داد. 9 تا کارمند دیگر هم بودند. آنها را چه کار می‌شد کرد؟ فراموش نکنید که هر کسی زن و بچه دارد!

بنابراین در اسرع وقت باید به دنبال خرگوش دیگری می‌گشتند.

 

قدر یک لبخند . امیرکبیر. منوچهر محجوبی

منبع : كتاب نیوز 

سه شنبه 25/6/1393 - 22:41
اهل بیت
هشت بهشت
 


محسن حدادی / گوشه‌هایی از حیات حضرت رضا علیه صلوات الله


1

با لبخند مرموزی روبروی امام نشست و گفت: در سفر که بودیم، عده‌ای از شیعیان شما در میان راه شراب نوشیدند...
- خدا را سپاس که آنها را در میانه راه قرار داد و گرفتار بیراهه و انحراف نفرمود.
این بار برافروخته شد و با تندی گفت: شراب مسکر می‌آشامند و تو...
عرق سردی بر پیشانی امام نشست و فرمود: خداوند گرامی‌تر و بزرگوارتر از آن است که در قلب مومنی آلودگی شراب و دوستی ما اهل بیت(ع) را یکجا جمع کند.

2
برای استراحت که ایستادیم دورتر از کاروان داشت با اسبش بازی می‌کرد، سرگرمی همیشگی اش بود. نماز شده بود اما او باز هم به اسب مشغول بود. امام مرا  به سویش روانه کرد و گفت به او بگو اگر کسی یک سرگرمی داشت که او را از یاد خدا غافل کرد، او جزء سِفله مردم است. مَنْ‎ کانَ لَهُ شِیءٌ یُلهیه عَنِ اللهِ سُبحانَهُ وَ تَعالی  فَهُوَ مِنَ السِّفلِه.
- به او بگو "سفله" آدمی است فرومایه‌ که هرگز ترقّی نخواهد کرد! نه اهل علم است و نه اهل تجارت و نه حتی اهل خانواده. "فرومایه" سرمایه‌ای ندارد که تجارت کند. بگو که تقوا آدم را در عین حال که از فرومایگی نجات می‌دهد و فروتن می‌کند، سرمایه‌دار هم می‌کند آنوقت با سرمایه هر تجارتی ممکن است؛ چه تجارت دل باشد چه تجارت گل!

3
یکی از اصحاب مریض شده بود و حضرت به عیادتش رفت. مرد از سختی بیماری گفت و گفت: قبل از حضور شما دیگر مرگ را ملاقات کردم.
- مرگ را چگونه دیدی؟
- سخت و دردناک.
حضرت لبخندی زد و فرمود: مرگ را ملاقات نکردی؛ سختی آن را حس کردی... مردم نسبت به مرگ دو دسته‌اند: گروهی با مردن راحت می‌شوند و گروهی با مردن، دیگران را راحت می‌کنند. پس ایمان به پروردگار و ولایت ما اهل بیت(ع) را تازه کن تا از قسم اول باشی و راحت شوی.

4
وقت غذا که می‌شد؛ کاسه بزرگى نزدیک سفره مى‌گـذاشت و از هر طعامى که در سفره بود، مقداری از بهترین بخش آن را بر مى‌داشت و در کـاسـه مـى‌گـذاشـت و می گفت بدهید نیازمندان؛ آن وقت آیه «فـَلاَ اقـْتـَحـَمَ الْعـَقـَبـَة»  را تلاوت مى‌کرد... اهـل بـهـشـت در عـقـبـه، یـعـنـى امـر سـخـت و مـخـالفـت نـفـس حاضرند و آن عـقـبـه، آزاد کـردن بنده اى است از رقیت یا اطعام. خود حضرت می‌فرمود: خداوند عزوجـل بر اینکه هـر انسانى قدرت آزاد کردن بنده را ندارد، آگاه بود و از همین رو براى ایشان راه دیگرى بـه بـهـشت، قرار داد و آن اطعام بود.

5
- یابن رسول الله! عدّه‌اى آمده اند، اجازه ورود مى‌خواهند و مى‌گویند ما از شیعیان على علیه السلام هستیم.
امام سری تکان داد و فرمود: در حال حاضر فرصت ندارم، بگو زمانی دیگر بیایند.
رفتند. عصر دوباره آمدند و امام بازهم اجازه ورود نداد. فردا و پس فردا و ...حدود دو ماه بدین منوال گذشت و در همچنان بر همان پاشنه می‌چرخید! آن روز صبح اما درخواستشان طعم دیگری داشت: به امام بگو ما از شیعیان پدرت، علىّ بن ابى طالب هستیم و با این برخورد، دشمنان ما را سرزنش مى‌کنند. حتى بین دوستان، دیگر آبروئى برایمان نمانده است... روی بازگشت را هم نداریم؛ آخر این چه سرنوشتی است؟!
امام که صدایشان را می شنید به غلام خود فرمود: اجازه دهید وارد شوند.
داخل شدند اما حضرت اجازه نشستن هم نداد! کمی به یکدیگر خیره شدند و با تعجب گفتند: یابن رسول اللّه! این چه ظلمى است که بر ما روا می‌داری؛ بعد از این همه چشم‌انتظاری حالا هم بی‌اعتنایی...مگر گناه ما چیست؟ مرگ براى ما بهتر از این رفتار شماست.
امام از جا برخاست و فرمود: آنچه که بر شما وارد شده و مى‌شود، همه نتیجه اعمال و کردار خود شما است که نسبت به آن بى اهمیت هستید!
می‌دانید چرا؟ شما ادّعاى بسیار بزرگى کردید و اظهار داشتید که شیعه امیرالمؤمنین، امام علىّ بن ابى طالب علیه السلام هستید. واى بر شما، آیا معناى ادّعاى خود را می‌دانید؟
و ادامه داد: شیعیان حضرت على همانند امام حسن و امام حسین علیهما السلام، سلمان فارسى، ابوذر غفّارى، مقداد، عمّار یاسر و محمّد بن ابى بکر هستند، که در انجام اوامر و دستورات امام از هیچ نوع تلاش و فداکارى دریغ نکردند.
ولى شما بسیارى از اعمال و کردارتان مخالف آن حضرت است و در انجام بسیارى از واجبات الهى کوتاهى مى‌کنید و نسبت به حقوق دوستان خود بى اعتنا و بى توجّه هستید و در مواردى که نباید تقیّه کنید، انجام مى‌دهید. و با این عملکرد مدعى هم هستید که شیعه امیرالمؤمنین هستید!
بعد لبخندی زد و فرمود: شما اگر مى‌گفتید از دوستان و علاقمندان آن حضرت و از مخالفین دشمنانش هستیم، شما را مى‌پذیرفتم و این همه دردسر و سختی نصیبتان نمی‌شد...
جماعت با صوتی اشک‌آلود عذرخواهی کردند و گفتند: ما از دوستان و علاقمندان شما اهل بیت (ع) هستیم و مخالف دشمنان شما بوده و خواهیم بود.
امام به سمت آنها آمد و با دلجویی گفت: خوش آمدید، شما برادران من هستید.
جماعت سخت مورد توجه و عنایت امام قرار گرفتند...

6
گوشه‌ای از مسجد ایستاده بود. با گردنی کج و سری افتاده! غم بر تمام وجودش آوار شده بود.
امام گویی دلش را تورق کرده باشد، او را خواست و فرمود: هرگاه حاجت مهمی داشتی و خواستی از خداوند درخواست کنی، اول غسل کن؛ وضو بگیر، بعد لباس‌های پاکیزه بر تن و خود را معطر کن. بعد زیر چتر آسمان بایست و دو رکعت نماز بخوان! در هر رکعت بعد از حمد، 15 بار سوره توحید را قرائت کن. پس از سلام نماز بار دیگر پانزده بار «قل هو الله» را بخوان. بعد به سجده برو و بگو: «اللهم انّ کلّ معبود من لدن عرشک الی قرار ارضک، فهو باطل سواک فانک الله الحق المبین أقض لی حاجه – کذا و کذا – السّاعه، السّاعه، السّاعه. بعد با صدق نیت استجابت دعای خود را از درگاه خداوند بخواه!
لبخند روی لب‌های مرد گل کرد.

7
با امام به خانه رسیدیم. خدمتکاران مشغول مرمت قسمت‌هایی از خانه بودند و در کنار آنان کارگری سیاه‌پوست نیز کار می‌کرد که امام قبلاً وی را ندیده بود.
حضرت فرمود: این مرد کیست؟
- به ما کمک می‌کند.
حضرت پرسید: آیا مزد او را قطعی کرده‌اید؟
- خیر. او به هر چه که ما بدهیم، خشنود است.
حضرت سخت ناراحت شد و با تندی با خادم خود سخن گفت، مرا که متعجب دید، سری تکان داد و...
-  بارها آنها را از این کار بازداشته ام و گفته ام پیش از تعیین مزد کارگر، کسی را به کار نگیرید!

8
همیشه دو انگشتر به دست داشتند؛ یـکـى برای خـود و دیـگـرى که از پدرشان به وى رسیده بود. نقش انگشتر خود «ماشاءَ اللّهُ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ» بود و نقش انگشتر پدر «حسبى اللّه».
برنامه منظمی داشت؛ نماز صبح را که می‌خواند، پـیـوسـتـه تـسـبـیـح و تـحـمـیـد و تـکـبـیـر و تـهـلیـل مـى‌گـفـت و صـلوات بـر حـضـرت رسـول و آل او مـى‌فـرسـتـاد تـا آفـتـاب طـلوع مـى‌کـرد. بعد‍ از آن سجده مى‌رفت و سجده را چندان طول مى‌داد تا روز برمی‌آمد.
در همه نمازهاى واجب، بسم اللّه را بـلنـد مى‌گفت، رکعت اول بعد از حمد، سوره «قدر» را می‌خواند و در قنوت هایش این دعا را: «رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ اِنَّکَ اَنْتَ الاَعَزُّ الاَجَلُّ الاَکْرَمُ»
عادتش بود که در دعا کـردن، ابـتـداء گل صـلوات را بر لبانش می‌نشاند... هر سه روز یکبار قرآن را ختم مى‌کرد و می‌فرمود: اگر بخواهم در کمتر از سه روز خـتم مى‌کنم اما هرگز از آیه‌اى نمى‌گذرم مگر آنکه تفکر مى‌کـنـم کـه آیه بر چـه چـیـز فـرود آمـده و در کـدام وقـت نازل شده...

منبع : سایت كتاب نیوز 

 

جمعه 14/6/1393 - 11:1
شعر و قطعات ادبی

فکرم همه جا هست ولی پیش خدا نیست

سجاده ی زر دوز که محراب دعا نیست

گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟

اندیشه سیال من ای دوست کجا نیست

از شدت اخلاص من عالم شده حیران

تعریف نباشد! ابداً قصد ریا نیست!

از کمیت کار که هر روز سه وعده

از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست

یک ذره فقط کند تر از سرعت نور است

هر رکعت من حائز عنوان جهانی­ست...


در این جای شعر رهبری گفتند بدهید در گینس ثبت اش کنند.

این سجده سهو است و یا رکعت آخر؟

چندیست که این حافظه در خدمت ما نیست

ای دلبر من تا غم وام است و تورم

محراب به یاد خم ابروی شما نیست!

بی دغدغه یک سجده راحت نتوان کرد

تا فکر من از قسط عقب مانده جدا نیست

هر سکه که دادند دو تا سکه گرفتند

گفتند که این بهره بانکی­ست ربا نیست

از بس که پی نیم وجب نان حلالیم

در سجده ما رونق اگر هست صفا نیست

گویند که گنجی ست به هر سجده، بیایید!

من رفتم و پیدا نشد ای دوست، نیا! نیست...

به به! چه نمازی­ست همین است که گویند

راه شعرا دور ز راه عرفا نیست...

در پایان بازهم رهبری به مزاح این جمله را بیان کردند: خدا ان شاء الله این نماز رو از شما قبول کنه!

 http://www.tabnak.ir/fa/news/415890/%D8%B7%D9%86%D8%B2%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%AD%D8%B6%D8%B1-%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF

چهارشنبه 8/5/1393 - 10:57
خاطرات و روز نوشت

 

دلنوشته ای از اشک و آه ....
چشم‏هایم که به اشک می‏نشینند، لبخندهایم را فرشته‏ ها می‏ نویسند. دعاهایم، پرنده‏ هایی می‏ شوند و تا آسمان هفتم پرواز می‏ کنند.
دلم می‏ لرزد؛ اما پاهایم را استوار بر پلکان توبه می‏ گذارم و تا آستانه بخشش بی‏کران خداوند می‏ آیم و از پله‏ های لغزنده غرور و گناه رو می‏ گردانم.
شب‏های قدر، تمام دنیایم را سراسر در آبشارهای شفاعت می‏ شویند تا لحظه‏ های معصوم را بتوانم لمس کنم.
در این شب‏هاست که می‏ توانم روشن‏ تر از همه ماه‏ های کامل، دست بر آستان الهی بسایم. اشک‏هایم را در این شب‏ها نخشکان، الهی!
برهنه‏ ام؛ برهنه از تمام نیکی‏ ها و بی‏گناهی‏ ها. زیر سقف بلندِ این شب، این شبِ آرزومندی، نشسته‏ ام و سجاده ساکتم را فرمانروای دلم کرده‏ ام... .
اشک‏هایم آن‏قدر بی‏قرارند که دست بردارِ سجده‏ های طولانی نیستند.
باید امشب خود را از این بغض‏ های تلنبار قدیمی رها کنم! باید تکلیف تقدیرم را با اشک‏های پشیمان و عذرخواه، به زلالی رقم بزنم.
از آن بالا به این «العفوِ» قرآن به سر، به این «الغوث» نفس‏بریده، مهربان‏تر نگاه کن تا سرنوشت پیش رویم به یُمن عنایت امشبت سربلند شود.
در این شبهای سراسر نور و معرفت و عشق قدر محتاج نفس های پاک و سبز شما و عروج دستهای آسمانی شما عزیز و بنده ی خوب خدا هستم....

از همه دوستان عزیز تبیانی  التماس دعا دارم ...

جمعه 27/4/1393 - 11:31
اهل بیت

آن شب، ماه در خسوف غم فرو رفته بود و اشکِ دیده ستارگان، در آستانه فروچکیدن بود. مسجد کوفه سه شب بود که انتظار زاهد هر شبه اش را می کشید؛ گویا گرمی خونی که به صورت محراب شتَک زده بود، در باورش نمی گنجید.

این روزها، یتیم بچگان کوفه می دانستند نباید سراغ پدر را از مادرانشان بگیرند؛ حالا معمای آن مرد ناشناس با کوله نان و خرمایش، برای آنها هم فاش شده بود، اما هنوز روزنه امیدی در دل های کوچکشان سوسو می زد، مثل کوچه های تاریک و محزون کوفه که هنوز منتظر رد پای آرام و پرصلابت مولا بر شانه های خود بودند.

کودکی به اصرار، کاسه شیری از مادرش گرفت و به امید شفای پدر، سایه های تاریک شب را پشت سر گذاشت. با خود می گفت: امشب به عیادت پدرم می روم و به او خواهم گفت هر شب برای شفایش دعا کرده ام...، اما پشت در خانه علی(ع) که رسید... .

چگونه باور کند این پیکر پاک عدالت است که بر دوش حسن و حسین حمل می شود! این همان علی(ع)، یکه تاز میدان نبرد و پدر مهربا ن یتیمان کوفه است! آیا این علی(ع) است که می رود! مگر شانه هایش از ردّ انبان نان و خرما خسته اند یا مگر الفت یتیمان و بیچارگان را با نگاه مهربان و لبخند پرمهرش از یاد برده است!

نمی دانم کوفه پس از آن شب چگونه تاب ماندن داشت! نمی دانم مردمانش چگونه نفس کشیدند و سیاهی این عزا و ماتم بزرگ را به سپیدی صبح آمیختند! آیا زمین تاب آن داشت که با مناجات های پرسوز علی(ع) وداع کند! آیا آزادگان عالم توانستند تجسم عدالت محض را در زیر خاک کنند! عرشیان حق دارند این شب غریب را به دیده حیرت بنگرند؛ چگونه اهل زمین گوهر نایاب نسل آدم را در خاک غفلت و جهل خویش مدفون می سازند!

نمی دانم با علی(ع) چه کردند که می گفت: «خدایا! مرا از آنها بگیر و حاکم بدی را به جای من بر آنها بگمار!» این روزهای آخر، لحظه شماری مولا برای رفتن، فرزندانش را بی تاب می کرد. حساب هر شب ماه رمضان را داشت و می فرمود نزدیک است که این محاسن سپید، به خون سرم رنگین شوند.

گویا از راه و رسم مردم زمانه اش به تنگ آمده بود؛ اینکه بر منبر برود، خطبه بخواند و مردمان را به جنگ با دشمنان خدا دعوت کند و آنها به بهانه زمستان و تابستان، دور و برش را خالی کنند.

25 سال سکوت، حادثه بزرگی است، اما غریبانه تر آن است که دوران کوتاه مدت حکومتش، مدام به جنگ و درگیری گذشت. انگار به قدری دیر گرد علی(ع) جمع شدند که معنای اسلام حقیقی از ذهن ها رخت بربست. عدالت چیز عجیبی شده بود!

اینک، اخلاص و برای خدا کارکردن، مفهوم گنگی دارد. حالا، وقتی علی(ع) دم از عدالت می زند، بساط جنگ جمل برپا می شود و نارضایتی از تقسیم بیت المال، ورد زبان ها می گردد. وقتی دم از صلاحیت حاکمان می زند، فتنه قاسطین علم می شود و قرآن های سرنیزه! وقتی روشنایی اندیشه و دوری از جمود و خشک مغزی را گوشزد می کند، سپاه نهروان در مقابلش صف می کشد.

آن روز برای بیعت با علی(ع)، جامه می دریدند و یکدیگر را زیر دست و پا له می کردند، روزی بود و امروز که به هر بهانه، راه خود را از علی(ع) جدا می کنند، روز دیگری است!

گرچه حکومت عادلانه امیر مؤمنان(ع) حلاوت روزهای حضور پیامبر را زنده می کرد، ولی چه بسیار کینه ها و عقده های قدیمی با اسلام و پیامبر که اینک به بهانه علی(ع)، مجال سر برآوردن یافته اند!

باید پرسید علی کیست؟ علی معیار حق و باطل است. آن قدر عیارش بالاست که زبان دوست و دشمن، از ثنا و ستایش او لبریز شده است.

زهد با علی(ع) معنا می شود، وقتی در سفره هر روزش، جز نان جو و نمک نمی یابی!

معیار عدالت، علی(ع) است، وقتی دانشمند مسیحی می گوید: «علی(ع) به سبب شدت عدالتش به شهادت رسید». علی(ع) جمع اضداد است.

به شام تیره غربت، پناهگاه یتیم

به روز معرکه، سردار جنگ و نام آور

علی(ع) همان است که روزی به اعجاز دستانش، خیبرشکن می شود و روزی به اعجاز صبر بی مانندش، اول مظلوم عالم!

علی(ع)، یکه تاز میدان خطابه و وعظ است؛ سحر کلامش در جان ها نفوذ می کرد تا آنجا که در وصفش گفتند: «مادون کلام خالق و مافوق کلام بشر!»

کسی است که پیامبر، او و پیروانش را به زیور کلام خویش آراست: «قسم به آنکه جانم در دست اوست، علی و شیعیان او، رستگاران روز قیامتند».

علی(ع) دریایی است که تنها به اندازه معرفتت از آن برمی گیری! علی ساقی است؛ پیمانه ات را بزرگ تر کن تا از شراب صافی عشق او، خوب سیراب شوی!

زبان علم و خرد الکن از فضائل اوست

که کس علی نشناسد به غیر پیغمبر

 

جمعه 27/4/1393 - 11:23
اخلاق
در جلد هفدهم بحار، باب «مواعظ و اندرزهاى حضرت صادق (علیه السّلام) و سفارشها و سخنان حکمت آمیز آن حضرت» (از کتاب کشف الغمه) نقل شده است که:

به حضرت صادق (علیه‌السلام) عرض شد که زندگی خود را بر چه چیز بنا نهاده‌اید؟

حضرت فرمودند بر چهار چیز:

دانستم که عمل (و وظائف دینى) مرا، کسی غیر از من انجام نمی‌دهد، پس در انجام آن کوشش و مجاهدت نمودم؛

و دانستم که خداوند با عزت و جلال، بر همۀ اعمال من مطلع و آگاه است، پس (از نافرمانیش) حیا و شرم کردم؛

و دانستم که روزى مرا غیر از من کسی نمیخورد، پس (به وصول روزى خود) اطمینان خاطر پیدا نمودم؛

و دانستم که پایان امر من مرگ است، پس (به وسیلۀ فرمانبردارى خداوند و تهیه زاد و توشه آخرت براى مرگ) مهیا و آماده گشتم؛

طرائف الحکم یا اندرزهاى ممتاز، ترجمه‏ ج‏۲، ص: ۳۲
جمعه 27/4/1393 - 11:20
شعر و قطعات ادبی
نسیم نفس خداست...

بارش، زیادی سنگین بود و سر بالایی، زیادی سخت ...

دانه ی گندم روی شانه های نازکش سنگینی می کرد.

نفس نفس می زد؛ اما کسی صدای نفس هایش را نمی شنید، کسی او را نمی دید.

دانه از روی شانه های کوچکش سر خورد و افتاد. نسیم دانه ی گندم را فوت کرد. مورچه می دانست که نسیم، نفس خداست.

مورچه دوباره دانه را بر دوش گذاشت و به نسیم گفت: "گاهی یادم می رود که هستی، کاشکی بیشتر می وزیدی."

نسیم گفت: "همیشه می وزم. نکند دیگر گمم کرده ای؟!"

مورچه گفت: "این منم که گم می شوم. بس که کوچکم. نقطه ای که بود و نبودش را کسی نمی فهمد."

نسیم گفت: "اما نقطه، سرآغاز هر خطی است"

مورچه زیر دانه ی گندمش گم شد و گفت: "اما من سرآغاز هیچم. ریز و ندیدنی. من به هیچ چشمی نخواهم آمد ..."

نسیم گفت: "چشمی که سزاوار دیدن است، می بیند. چشم های من همیشه بیناست."

مورچه این را می دانست اما شوق گفتگو داشت و شوق ادامه ی گفتگو در او همچنان زبانه می کشید.

پس دوباره گفت: "زمینت بزرگ است و من ناچیزترینم، نبودنم را غمی نیست."

نسیم گفت: "اما تو اگر نباشی پس چه کسی دانه ی گندم را بر دوش بکشد و راه ورود نسیم را در دل خاک باز کند؟ تو هستی و سهمی از بودن برای تو است. در نبودنت کار این کارخانه ناتمام است."

مورچه خندید و دانه ی گندم دوباره از دوشش افتاد. نسیم دانه را به سمتش هل داد.

هیچ کس نمی دانست که در گوشه ای از خاک، مورچه ای با خدا گرم گفتگوست ..
جمعه 27/4/1393 - 11:15
كودك

هفت راه برای تربیت کودکی شاد

تقریبا تمام متخصصان و روان شناسان کودک معتقدند که یک کودک شاد دارای ویژگی های خاص است که او را از سایر کودکان متمایز می کند.برخی از این ویژگی ها عبارتند از:اعتماد به نفس،آرامش،درک بهتر محیط،اجتماعی بودن،خوش بینی و...وصد البته،این شما والدین هستید که نقش اساسی را در شاد بودن یا غمگین و پراسترس بودن او بازی می کنید.برای اینکه نقشی ماندگار و جاوید در زندگی فرزندتان به جا بگذارید،راهکارهای زیر را بخوانید و به آنها عمل کنید.
"فراموش نکنید که شاد بودن با لوس بودن تفاوت زیادی دارد!"


1-برای کودکتان از خاطرات کودکیتان بگویید.


همه بچه ها عاشق شنیدن داستان هایی درباره کودکی و شیطنت های پدر و مادرشان هستند.با این کار هم رابطه بین شما و فرزندتان صمیمی تر می شود و هم زمان خوبی را در کنار یکدیگرسپری خواهید کرد البته به شرط آنکه در هنگام تعریف خاطره تنها خود خاطره را بگویید و دست از مقایسه و نصیحت برداشته و بگذارید حتی اگر پندی درآن خاطره است،خود کودک به آن دست یابد و یا درنهایت با یک طرح سوال از او بپرسید به نظرت من کار اشتباهی کردم؟اگر تو بودی چه کار می کردی؟


2-با کودکتان به پیاده روی بروید.


اگر همراه کودکتان حداقل هفته ای یک بار به پیاده روی بروید(پیاده روی،نه برای خرید!)و دنیا را از دریچه چشم او ببینید و در مورد مسایل گوناگون حرف بزنید،مطمئن باشید در دوره نوجوانی مجبور نخواهید بود که پیش دوستانتان از تک روی های فرزندتان بنالید چون از کودکی به او یاد داده اید که می تواند برای حرف زدن درباره همه چیز روی شما حساب کند.


3-باهم خندیدن را فراموش نکنید.


خندیدن با فرزند نشان از این دارد که شما از نقش یک والد همیشه سختگیر خارج شده و لحظات خوشی را با او و در کنارش دارید.سعی کنید فضای خندیدن را در محیط خانه به وجود بیاورید.اینکه مدام در آشپزخانه اید یا در حال روزنامه خواندن،شما را از فرزندتان دورتر و دورتر می کند و او به ناچار به دنیای بازی های رایانه ای پناه می برد.با کودکتان خندیدن کار مشکلی نیست ولی با این کار چیزی را به او هدیه می دهید که درتمام عمر به دردش می خورد:شاد بودن


4-دنیای او را باورکنید هرچند که کوچک باشد.


یکی از ارزنده ترین هدیه ها به فرزندتان این است که درتمام مراحل زندگی او-از کودکی تا بزرگسالی-به دقت به او و باورهایش توجه کنید.
شما می توانید با گوش کردن و مسخره نکردن باورهای فرزندتان آنها را کم کم جهت دهید حتی اگر خیلی ابتدایی یا نادرست به نظر می رسند آنها را اصلاح کنید.مطمئن باشید با مسخره کردن،آن باور از ذهن او پاک نمی شود بلکه تنها با شما در میان نمی گذارد.درعین حال با همین کارساده می توانید فرزندتان را از فردی عادی به خلاق تبدیل کنید.این مساله به ویژه در مورد ترس های او حائزاهمیت است.به ترس های او نسبت به تاریکی،هیولا، دیو و...بسیار توجه کنید زیرا همین ترس های کوچک در بزرگسالی به معضلات ریشه ای و غیرقابل حلی تبدیل می گردد.


5-به فرزندتان فرصت دهید تا خود را نشان دهد.


هرکودکی استعداد مخصوص به خود را دارد.به او فرصت بیان استعدادهایش را بدهید.نه آنها را بیش ازحد بزرگ کنید و نه به دیده تحقیر نگاه کنید.به این بیندیشید که فرزندتان درحال تلاش است و همین عامل تمام موفقیت های آینده اش خواهد بود.
بگذارید درکنار شما زندگی را تجربه کند.اگر با هم به خرید می روید به او یاد بدهید که چگونه جنس خوب را انتخاب کند و پس از مدتی،هنگامی که در فروشگاه قدم می زنید،این کار را به او بسپارید.اگر او دوست دارد که برای شما کتابی بخواند یا فیلمی را تعریف کند زمانی را برایش مشخص کنید تا این کار را انجام دهد.روزی 15 دقیقه ازشما چیزی را کم نمی کند ولی به کودکتان شادی فراوانی را ارزانی می کند.این 15دقیقه می تواند هنگامی که شما در آشپزخانه درحال آشپزی هستید رخ دهد.


6-همراه با فرزندتان به سراغ کودکان بی بضاعت بروید.


همواره درتمام ادیان دنیا،انسان ها را تشویق به کمک به مستمندان می کنند زیرا یکی از راه های شاد بودن و رسیدن به آرامش،دیدن خوشحالی درنگاه یک فرد نیازمند است.اگر از کودکی فرزندتان را با بخشیدن و یاری رساندن آشنا کنید،اودر بزرگسالی نیز همواره این توشه پربار را به همراه خواهد داشت و علاوه براینکه با این کار روح خود را جلا می بخشد،شادی و رضایتمندی را نیز برایش به ارمغان خواهد آورد و مهم تراز همه قدر زندگی خود را بهتر خواهد دانست و از توقعات بی جا که مسبب ناخشنودی درزندگی هرفردی است، دور می ماند.


7-مبارزه با مشکلات و یافتن بهترین راه حل را،به کودکتان بیاموزید.


هرفردی-چه کودک چه بزرگسال-هنگامی که از مساله یا مشکلی پیروز بیرون می آید،حس خوشایندی پیدا می کند.این مشکلات برای کودک شما ممکن است بسیار ساده باشد:ناتوانی دردرست کردن یک پازل یا بستن بند کفش،قهر بایک دوست و...با صبرو حوصله بسیار به او بیاموزید که گریه کردن مشکلی را حل نمی کند.البته یاد دادن این موضوع بسیار سخت و زمانبراست.به او یاد دهید که در برابر هرمشکلی به راه حل های آن فکر کند و سپس ببیند آیا می تواند به تنهایی آن را حل کند یا اینکه به کمک شما نیاز دارد.اگر واقعا به کمک شما احتیاج داشت،دریغ نکنید و گرنه بگذارید تا طعم خوش پیروزی -به تنهایی-را بچشد.


منبع:مجله موفقیت
نویسنده:ندا نصیری

منبع : kids.ir

شنبه 21/11/1391 - 23:35
ازدواج و همسرداری
وی‍‍ژگی افرادی كه ازدواج سالمی داشته اند ،چیست ؟

جامعه‌شناسان و روانشناسان ویژگی‌ها و مهارت‌هایی را برای کسانی که می‌توانند روابطی موفق و رضایت‌‌بخش داشته باشند، مشخص کردند:

 

1 - فلسفه‌ای سالم از زندگی با ایدآل‌های مشخص دارند.

2 – دوستی، احترام ، عشق بین آنها هر روز بیشتر می شود.

3 – علایق و فعالیت‌های مشترک زیادی دارند.

4 - از همراهی یکدیگر لذت می برند.

5 - اعتماد پذیر هستند و می توانند اعتماد کنند، صادق و در عین حال موقعیت‌شناس هستند.

6 – به یکدیگر وابسته اند.

7 - از موفقیت‌های همدیگر احساس غرور کرده و همدیگر را از ته دل تحسین می کنند.

8 – به کار یکدیگر علاقه‌مند بوده و به آن احترام می گذارند.

9 - در تصمیم‌گیری‌ها مشارکت می کنند.

10 - سعی می کنند کارهای خسته‌ کننده‌ و یکنواختی مثل کارهای خانه را با هم تقسیم کرده و آن را برای هم جذاب کنند.

11 – امید و آرزوهایی واقعبینانه مرتبط با اهدافی قابل دستیابی دارند.

12 –  مسئولیت تصمیمات و رفتارهای خود را می پذیرند.

13 - اگر لازمه رسیدن به اهدافشان ادامه تحصیل است، صبورانه ازدواجشان را برای این منظور عقب می اندازند.

14 – مشکلات را چالش‌هایی می بینند که باید بر آن فائق آیند.

15 – قبل از تصمیم‌گیری نهایی برای انتخاب همسر، حداقل سه مورد دیگر را نیز بررسی و به طرق غیر مخرب بر هم خوردن روابط را تجربه کرده اند.

16 - می توانند با وضعیت مالی موجود خود زندگی کنند.

۱۷ - از ضعف‌های خود مطلع بوده و برای تغییر تلاش موثر نشان می دهند.

18 – از انتقاد به طور هوشمندانه‌ای استفاده می کنند اما تعادل را اینطور برقرار می کنند که تحسین‌ها بیشتر از انتقادات باشد.

19 - انسان‌هایی « واقعی » هستند.

20 – می دانند که روابط رو به رشد به افراد کمک می‌کند به خود مطمئن‌تر شوند.

21 - در فعالیت‌های سالم فیزیکی شرکت می کنند – خوب غذا می خورند، ورزش می کنند و به اندازه کافی می خوابند.

22 – کمتر از طعنه و کنایه استفاده می کنند، کمتر غر می زنند و شکایت می کنند.

23 - از حرف زدن و گوش دادن به هم لذت می برند، حتی اگر در مورد موضوعاتی باشد که باهم اختلاف‌ نظر دارند.

24 – عشق‌شان جنون‌آمیز و عجله‌ای نیست (بیش از ۶۰ درصد از طلاق‌های زود هنگام به علت ازدواج عجله‌ای است که در آن زوج بسیار جوان بوده، آشنایی زیادی با هم نداشته و مدت زمان نامزدی کوتاه بوده است).

25 – همدل هستند و برای برآوردن نیازهای همدیگر تلاش می کنند.

26 - با هم فرار نکرده اند (۸۰ درصد زوج‌هایی که با هم فرار می‌کنند، طلاق می‌گیرند).

27 - به همان اندازه که دوست دارند در رابطه دریافت‌ کننده باشند، دهنده هستند.

28 - از دوران نامزدی خود برای آشنایی کامل و رشد هر چه بیشتر عشق شان استفاده می کنند.

29 – به دقت مشکلات و مسائلی که برایشان پیش می‌آید را بررسی می کنند، معایب و مزایای همه انتخاب‌ها را در نظر می گیرند. سعی نمی کنند درمورد مسائل مهم رابطه‌شان، با عجله نتیجه‌گیری کنند.

30 - با احترام و محبت ازدواج می کنند نه از روی دلسوزی.

31 – خانواده‌های همدیگر را با وجود اشکالاتشان، دوست دارند.

32 – در طول دوران نامزدی درمورد مسائل مختلف جنسی بحث می کنند.

33 – از شوخی و شوخ‌ طبعی به صورتی درست و غیر مخرب استفاده می کنند.

34 - از میزان محبت ارائه شده در رابطه‌شان راضی هستند.

35 - سعی می کنند خصوصیات اخلاقی که برای همسرشان آزار دهنده است را تغییر داده و اصلاح کنند.

36 – سعی نمی کنند بیش از حد به اشتباهات گذشته بپردازند، نگاهشان به آینده است تا چنین مواردی دیگر پیش نیاید.

37 - قدرت بخشیدن دارند و از طرف همسرشان نیز بخشوده می شوند.

به نقل از:سیمرغ

شنبه 21/11/1391 - 23:22
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته