سياست
يک روزِ جمعه خدمت آقاي بهشتي رسيديم و گفتيم: يکي از مقامات سياسي خارجي به تهران آمده، از شما تقاضاي ملاقات کرده است. ايشان نپذيرفت و گفت: من اين ملاقات را نميپذيرم، مگر اينکه امام(ره) به من تکليف بفرمايند، ولي اگر ايشان اين تکليف را نميکنند، نميپذيرم؛ چون براي خودم برنامه دارم و امروز که جمعه است، متعلق به خانواده من است. در اين ساعات بايد به فرزندانم ديکته بگويم و در درسها به آنها کمک کنم و به کارهاي خانه برسم؛ چون روز جمعه من، مخصوص خانواده است.
****
وقتي پدرم ميخواستند براي روز تولدمان هديهاي بخرند، اينطور نبود هرچه خودشان تشخيص ميدادند بخرند و هديه کنند، بلکه قبلش با ما مشورت ميکردند و از ما ميپرسيدند چه چيزهايي را دوست داريم يا نياز داريم تا برايمان بخرند. گاهي هم خودمان را همراه ميبردند. مثلاً يک بار که به يک مغازه رفتيم، از من پرسيدند: اسباببازي ميخواهي يا لوازمالتحرير يا لباس؟ و در نهايت، آنچه دوست داشتم برايم ميخريدند.
****
حتي يک بار ديده نشد پدرم به ما در امر عبادت دستور بدهند و مثلاً بگويند پاشو برو نمازت را بخوان، ولي رفتار خودشان که هميشه اول وقت وضو ميگرفتند و نماز ميخواندند، الگوي رفتار ما شده بود. البته اگر گاهي ميديدند نمازمان را دير ميخوانيم، تذکر ميدادند، ولي با لفظ چرا نخواندي و... همراه نبود.
****
شهيد بهشتي در هنگام تشکيل خانواده، يک اتاق اجارهاي داشت که دوازده سال تمام، با خانواده خود در آنجا زندگي ميکرد و بعدها تقريباً نه سال ديگر از جمله شش سال در آلمان، اجارهنشين بودند.
با وجود وقت اندکي که براي او باقي ميماند، از صله ارحام خودداري نميکرد و در تعطيلات نوروز يا تابستان حتي اگر پنج دقيقه هم شده بود، به خويشاوندانش سر ميزد و اين صله ارحام تا هنگامي که ديگر مسئوليتها اجازه ميداد، بهطور تمام و کمال انجام ميگرفت.
وقتي فرزندانشان بيشتر شد، براي راحتي آنها و ادامه فعاليتهاي انقلابي خويش، يک خانه قسطي تهيه کردند که در عرض چند سال اتاقهاي آن را تکميل کردند و در هنگام شهادت هم هنوز 370 هزار تومان قرض داشتند.
****
او هميشه به همسرش ميگفت: «تو حامي من هستى، اگر کمکهايت نبود، قادر نبودم کارهايم را به ثمر برسانم.» هر کجا ميرفت، همسرش را هم همراهش ميبرد و به او ميگفت: «تو فقط همسرم نيستى، بلکه مايه دلگرمي من هستي».
http://moflehon.blogfa.com/
دوشنبه 6/4/1390 - 18:58
خاطرات و روز نوشت
از ائمه معصومين صلوات الله عليهم منقولست كه هركس خوابي ببيند و تعبير انرا بخواهد بداند ببيند از ماه چند شب گذشته است بعوض هر شب يك سوره از سوره هاي قرآن شماره كند و بعد از آن بعدد هر شبي كه كه گذشته يك آيه بشمارد در آيه آخر تعبير خواب او خواهد بود مثلا اگر از ماه ده روز گذشته باشد ده از اول قرآن بشمارد سوره دهم آيه دهم همان سوره تعبير خواب خواهد بود....
http://moflehon.blogfa.com/
جمعه 3/4/1390 - 22:30
شهدا و دفاع مقدس
مهريهام قرآن کريم بود، و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بيت(ع) و اسلام هدايت کند. اولين عقد در صور بود که عروس چنين مهريهاي داشت. يعني در واقع هيچ وجهي در مهريهاش نداشت. براي فاميلم، براي مردم عجيب بود اينها.
***
گفتم: چرا غذاي شب عيد را که مادر برايمان فرستاد نخورديد؛ و نان و پنير و چاي خورديد. گفت: اين غذاي مدرسه نيست. گفتم: شما دير آمديد بچهها نميديدند شما چي خوردهايد؟ اشکش جاري شد و گفت: خدا که ميبيند.
***
حالا هرازگاهي نوشته او را ميخوانم:
خدايا! من از تو يک چيز ميخواهم؛با همه اخلاصم که محافظ «غاده» باش و در خلأ تنهايش نگذار. من ميخواهم که بعد از مرگ او را ببينم در پرواز. خدايا! ميخواهم غاده بعد از من متوقف نشود و ميخواهم به من فکر کند مثل گلي زيبا که در راه زندگي و کمال پيدا کرد و او بايد در اين راه بالا و بالاتر برود. ميخواهم غاده به من فکر کند مثل يک شمع مسکين و کوچک که سوخت در تاريکي تا مرد و او از نورش بهره برد. براي مدتي بس کوتاه.
http://moflehon.blogfa.com/
يکشنبه 29/3/1390 - 15:35
سخنان ماندگار
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله):
هر كس برای نیاز بیماری بكوشد ـ چه آن را برآورده سازد، چه نسازد ـ مانند روزی كه از مادرش زاده شده، از گناهانش پاک میشود.
ولادت حضرت زینب (س) مبارك باد
http://www.moflehon.blogfa.com/
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم وحشرنامعهم
شنبه 20/1/1390 - 14:7
اهل بیت
به امام صادق(ع) گفتند که : ((مرگ )) را براى ما توصیف کن . فرمود: ((مرگ )) براى
مؤ من بهترین بوى خوش است که آن را جلوى بینى خود برده و کشد. لذتى تمام برده و به دنبال آن به خواب مى رود و تمام درد و رنج و ناراحتى او از بین مى رود.
امیرالمؤ منین علیه السلام:
((مرگ )) چیزى است که به نعمت هاى جاوید، یا به عذاب هاى دائم بشارت مى دهد، یا چیزى مبهم و نامعلوم است . دوستان و مطیعان ما را به نعمت هاى جاوید و دشمنان و مخالفان ما را به عذاب دائم بشارت مى دهد، مرگى که مبهم و نامعلوم است .
مربوط به مؤ منینى است که در گناه زیاده روى کرده اند، شاید به شفاعت ما برسند و از عذاب نجات یابند و شاید شفاعت ما شامل حالشان نشود و به عذاب گرفتار آیند و عذاب از سیصد هزار سال کمتر نباشد.
http://moflehon.blogfa.com/
چهارشنبه 10/1/1390 - 8:2
سخنان ماندگار
امام علی (علیه السلام:(
طُوبَی لِمَنْ أخْلَصَ لِلَّهِ عَمَلَهُ، وَعِلْمَهُ، وَحُبَّهُ، وَبُغْضَهُ، وَأخْذَهُ، وَتَرْکَهُ، وَکَلامَهُ، وَصَمْتَهُ، وَفِعْلَهُ، وَقَوْلَهُ.
خوشا به حال آنکه عمل و علمش، دوستی و دشمنیاش، انجام دادن و رها کردنش، سخن و سکوتش، وکردار و گفتارش را برای خدا خالص گرداند. How happy is he who sincerely devotes exclusively to Allah his entire life, including his actions, knowledge, love, hatred, receiving, relinquishing, speech, silence, and
http://moflehon.blogfa.com/ دوشنبه 8/1/1390 - 7:51
شهدا و دفاع مقدس
نگران همین روزهایت بودم كه مخالفت می كردم با ازدواجمان. دوست دارم باور كنی
كراهتی از تو نداشتم. همه آن حرفها را به خاطر كراهت از خودم می زدم.می دانم خیلی
دلت را شكستم. توی جمع به آن رسمیت! میان آن همه فك و فامیل گردن كلفت كه از هر 5
خانواده سه تایشان تو را از پدرت برای پسرشان خواستگاری كرده بودند آن حرفها از
دهان من در آمد...
اما لیلا تو چقدر لیلا بودی...همیشه به حال آن روزت غبطه می خورم. وقتی من با داد و
بیداد تمام حالتهای عصبی ام را جلوی پدر و مادر و آن همه آدم شرح می دادم، حتی
خجالت هم نكشیدم كه جای زخم های ناشی از شیمیایی را نشان جمع دادم...یادم هست همه،
از آن حالتها و آن زخم ها كراهت داشتند. تو اما با لبخند نگاهم می كردی. یك پایت را
انداخته بودی روی پای دیگرت و من دلم برای حالت روسری روی آن صورت مهربان با آن
لبخند دوست داشتنی ضعف می رفت اما دلم نمی خواست كسی جز من نظاره گرشان باشد. حتما
یادت می آید،حجاب شرط من بود. راستش را بخواهی با خودم گفتم؛ این دختره این كاره
نیست. شرط حجاب كه بگذارم بی خیال زندگی با من می شود. از تو چه پنهان وقتی قبول
كردی با اینكه شوكه شده بودم ولی با خودم گفتم: چه شانسی آوردی پسر!
فكر می كردم حجاب داشتن آن طور كه من می پسندم برایت سخت باشد، ولی تو مصمم تر از
این حرفها بودی...من اما دلم برای هم صحبتی با تو ضعف می رفت مثل روزهای اول
آشنایی. وقتی با خجالت به تو گفتم:لیلا تو با همه آدمهایی كه می شناسم فرق داری.
این بار نخندیدی،خیلی جدی توی صورتم نگاه كردی و گفتی: چون من فرق دارم! با همه
دخترایی كه تا حالا دیدی! بعد هم اخم كردی و گفتی: البته اگر دختری دیده باشی...
¤¤¤
آری لیلا تو واقعا فرق داشتی با همه...آن روز توی مهمانی انتظار داشتم حداقل وقتی
آن حركات را از خودم در آوردم، اخمی كنی و بلند شوی بگویی هرچه بینمان بوده
تمام...نه من، همه همین انتظار را داشتند...یه نامزدی ساده بود از نگاه همه...اما
برای من انگار سالها آشنایی بود...بی تو می مردم... حاضرم قسم بخورم...علاقه را در
خودم می كشتم یا به قول تو ناز می كردم نمی دانم...فقط می دانم كه
نمی خواستم پدرت،مادرت و مهم تر از همه تو، لیلای من، مرا از خود برانید...به نظرم
آن لحظه پایان زندگی بود...لحظه ای كه تو مرا به خاطر جبهه رفتن سرزنش كنی...
آری تو تمام زندگی ام شده بودی...اما این تمام زندگی را من مدیون لحظه های پاك
مناجات و جهاد در سنگرهایی می دانستم كه هر لحظه و هر ساعت با خون تازه ای آبیاری
می شد...آه كه بوی بهشت می داد جبهه...آن لحظه ها باورم این بود كه هر دعایی در آن
سنگرها می كنم، به اجابت نزدیك است...و چه نزدیك بود....هم تو نزدیك بودی و هم امید
به شهادت و این هر دو با هم لذتی بی پایان می نمود...می دانی لیلا خدا سنگ تمام
گذاشت برای من...دوست دارم این را بدانی كه هیچ لحظه ای آرزو نكردم كه ای كاش مجروح
نشده بودم! یا كاش شیمیایی نبودم و یك عمر با تو مثل یك آدم سالم زندگی می كردم...
تو اما گذاشتی من حسابی شلوغ كنم. یك لیوان آب كنارت بود كه آن موقع نفهمیدم چرا
ذره ذره از آن می نوشی...لبخند از لبانت محو نمی شد...وسط عصبانیت پدرت و غش و ضعف
مادرت به تو نگاهی انداختم. گفتم این هم آخرین نگاه...نگاهی معنادار به من انداختی
و بلند شدی با همان وقار مخصوص خودت، لیلای یكی یكدانه خانواده احدی، در میان نگاه
آن همه آدم آمدی طرف من...لبخند می زدی
...من اما نفسم بند آمده بود...به قول خودت به اندازه تعارف یك شاخه گل با هم فاصله
داشتیم....ناگهان دهانت كف كرد...بدنت شروع به لرزیدن كرد و افتادی روی دستهای من
كه بی اختیار آمده بود طرف تو...بگذریم كه چه غوغایی شد آن شب...رفتیم بیمارستان و
بعد هم آن خانوم دكتری كه فقط من می دانستم از رفقایت است و تجویز صرع و بعد هم
رضایت پدرت به ازدواج با من و بعد هم عقد و بعد آن اعتراف باور نكردنی تو....فكرش
را هم نمی كردم دختری با این شرایط فوق العاده به خاطر من كه حالا یك جانباز
شیمیایی چند ده درصدی محسوب می شدم علاوه بر چند ده تركش سركش كه هر روز یك كدام
رقصشان می گرفت، این كارهای را كرده باشد...
¤¤¤
اعتراف كردی كه همه آن چه آن شب اتفاق افتاده شامورتی بازی های لیلای مجنون بوده از
سر درماندگی...حتی گفتی: تو چقدر زبون نفهمی...زبون دلو نمی فهمی...
ولی خودمانیم ها واقعا با هیچ كلامی، با هیچ اشك و ضجه ای نمی توانستی آن جمع را
راضی به ازدواج با من كنی... تصنعی عصبانی شدم كه چرا این همه دروغ و دغل به پا
كرده ای ولی ته دلم به این همه هوش آفرین گفتم...و خدا را شكر
كه تو، لیلای من، سالم است....
می دانم خود خواهی كردم كه بعد از شنیدن حقیقت با تو ماندم اما چه می كردم؟ دلم گیر
بود...حس می كرم فقط و فقط با تو می توانم زندگی كنم...می بینی من آنقدر ها هم زبان
نفهم نبودم...یادم هست وقتی چادر سر می كردی انگار سالها بود كه در چادر زندگی می
كنی. آنقدر قشنگ رو می گرفتی كه حتی به نظرم دیدنی تر هم شده بودی...اینها را به تو
نمی گفتم. می ترسیدم فكر كنی شكّاكم. زیر لب برایت آیه الكرسی می خواندم فوت می
كردم توی صورتت و تو می گفتی: جادویم می كنی؟
¤¤¤
واقعا هم جادویی بود...انگار قدرتی فرازمینی ما را جادو كرده باشد...بیشتر از همه
تو را لیلا...یادت هست لیلا چقدر از شباهت آدم ها به اسمشان یا برعكس اعتقاد
داشتی؟! ازم پرسیدی غیر از لیلی مجنون چه كسی در تاریخ اسمش لیلا بوده و چقدر برای
من سخت بود برای تو از لیلا بگویم ...یادت هست خواستی از عباس بگویم برایت؟! بعد از
آن شب هر وقت اسمم را صدا می كردی بغضی در صدایت بود كه حتی برای پنهان كردنش سعی
نمی كردی...
لیلای من! امروز كه این نامه را می خوانی دیگر لیلا نیستی،«همسر شهید» هستی و بار
این امانت را به دوش كشیدن خواهی دید كه سخت تر از «لیلا» بودن است...
تا بودم تو را «همسر جانباز » صدا زدند و حال كه نیستم «همسر شهید»... حرف و حدیث
زیاد دارد این نام اما به دعای خیرش می ارزد و به سایه طوبی...
می دانم كسی تو را آن گونه كه بودی صدا نكرد... ولی اجر این هر سه نام را به دوش
كشیدن، نزد خداوند محفوظ است...
منتظرت هستم نه به این زودی ها كه هنوز عطر نفس های تو و دامان پاكت را محتاجند
اهالی زمین...
به دستهای عباس«علیه السلام» می سپارمت، با بغض...
و خداحافظ همسر شهید عباس ...
چهارشنبه 4/12/1389 - 15:30
سياست
تولید ناخالص داخلی از ۳۹۸هزار و ۲۳۴میلیارد ریال در سال ۱۳۸۳ به ۴۷۷هزار و ۶۸۳میلیارد ریال در سال ۱۳۸۶ رسید که این رقم مبین رشد ۲۰درصدی تولید ناخالص داخلی طی سهسال اول فعالیت دولت نهم نسبت به عملکرد دولت هشتم است.
سرمایه گذاری خارجی در سال ۱۳۸۶ نسبت به آخرین سال دولت هشتم یعنی سال ۱۳۸۳ رشد ۴/۵ برابری داشته و از دو هزار و ۷۰۲ میلیون دلار به ۱۲ هزار و ۸۹ میلیون دلار رسیده که نشان دهنده بهبود شاخصهای یاد شده است. میزان ارزش صادرات غیرنفتی در سال ۱۳۸۶ با دو برابر افزایش نسبت به سال ۱۳۸۳ از شش میلیارد و ۸۴۷ میلیون دلار به ۱۵ میلیارد و ۳۱۲ میلیون دلار رسید. irna/
پنج شنبه 24/2/1388 - 14:52
سياست
تعداد روستاهای بهره مند از گاز در سال 1384 (ابتدای دولت نهم) حدود دو هزار و 166 روستا بوده که این تعداد تا سال 1387 با 205 درصد رشد به شش هزار و 600 روستا رسیده است.
ظرفیت تولید آلومینیوم در کشور طی دولت فعالیت نهم با بیش از دو برابر افزایش به 457 هزار تن رسید
رشد سرمایه گذاری خارجی در هر کشور بر اثر بهبود شاخصهایی همچون امنیت سرمایهگذاری، ثبات در تصمیمگیریهای کلان اقتصادی و ریسک اقتصادی به وجود میآید. سرمایه گذاری خارجی در سال ۱۳۸۶ نسبت به آخرین سال دولت هشتم یعنی سال ۱۳۸۳ رشد ۴/۵ برابری داشته و از دو هزار و ۷۰۲ میلیون دلار به ۱۲ هزار و ۸۹ میلیون دلار رسیده که نشان دهنده بهبود شاخصهای یاد شده است.
از سال1384 (ابتدای دولت نهم) تا 1387 بیش از 42میلیارددلار در بخش پتروشیمی سرمایهگذاری شده است که این رقم نسبت به سال 1383 حدود 74/21 درصد افزایش نشان میدهد
صادرات محصولات پتروشیمی کشور تا پایان سال 1387 با 239 درصد افزایش نسبت به سال 1384 به به هفت هزار و800 تن رسید.
http://www.ansarnews.com/
پنج شنبه 24/2/1388 - 7:39
سياست
افزایش 21 هزار میلیارد تومان سرمایهگذارى صنعتى در دولت نهم |
|
|
بر اساس آمار بانک مرکزى، حجم سرمایهگذارى بهرهبردارى شده از واحدهاى جدید صنعتى از 11 هزار میلیارد تومان در دولت گذشته به 32 هزار میلیارد تومان طى سه سال و نیم فعالیت دولت نهم رسیده است که بیش از 21 هزار میلیارد تومان افزایش نشان مى دهد. به گزارش خبرنگار ثانیهنیوز، بر اساس آمار بانک مرکزی، تعداد پروانههای صادر شده برای بهرهبرداری از واحدهای صنعتی جدید در سال 1383، 4 هزار و 926 فقره بوده است که این میزان با 22.3 درصد رشد در سال 84 به 6هزار و 25 فقره رسیده است. همچنین تعداد پروانههای صادر شده برای بهرهبرداری از واحدهای صنعتی جدید با 12.3 درصد رشد در سال 85 به 6 هزار و 764 فقره و در سال 86 با 20.3 درصد افزایش نسبت به سال پیش از آن به 8 هزار و 135 فقره رسیده است و در کل تعداد پروانههای بهرهبرداری از واحدهای جدید صنعتی در سال 86 نسبت به سال 83 ، 65 درصد رشد را نشان میدهد.
sanyehnews/
|
چهارشنبه 23/2/1388 - 6:51