• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 115
زمان آخرین مطلب : 5028روز قبل
خانواده

دو روزه دوباره بدجوری دلم گرفته..
دو روز دوباره احساس خستگی از زندگی بهم دست داده..
---
دنیای عجیبیه این بار چون ...
وقتی غم ها ازت دورند،اگه کسی رو غمگین ببینی سعی می کنی دلداریش بدی..
و واسش حرف های امیدوارکننده بزنی..
حرف هایی که موقع بازگشت غم ، خودت همشو فراموش می کنی..
حتی اگه خودت هم دلت گرفته باشه..
میری میشینی پیشش و شروع می کنی به گفتن یه مشت حرف های قشنگ قشنگ که خودتم هیچ کدومشون رو باور نداری..
---
خیلی وقته که دیگه بی مهری ، نامردی ، دورنگی ، دروغ ، تهمت و و و ...
هیچ کدوم برام مهم نیست..
این چیزا برا من نه سخت ، نه عجیب و نه رنج آوره..
اونچه که آزارم میده..
اینه که ...
اینه که بهت دروغ میگند و فکر می کنند که تو دروغشون رو باور کردی..
اینه که نامردند ولی انتظار دارند که بهشون اعتماد کنی..
اینه که دورنگند ، بی مهرند ... ولی فکر می کنند تو هیچی نمیبینی..
اینه که خودشون رو زرنگ ترین فرد روی زمین می دونند..
طوری که انگار همیشه یک قدم از دیگران جلوترند یا بیشتر می دانند و می فهمند!!!
---
شاید من و تو مقصریم..
من و تویی که با یه لبخند به دروغشون..
با یه خوبی در جواب رفتارشون..
...
سعی در فراموش کردن همه زشتی ها و خاطرات بد داریم
گرچه میدونم که چه قدر با این رفتارها دلت آروم میگیره،چه حس قشنگی بهت دست میده،چه لبخند آرامش بخشی رو صورتت میشینه..
ولی من مثل تو نیستم..
اگه تو هیچ وقت از این ناجوانمردانگی ها! دلت نمیگیره،من گاهی اوقات دلم به درد میاد..
شاید تو زیادی خوبی ... ولی من ...  نه ..
به خدا هیچ انتظاری ازشون ندارم
اصلا حرفم این نیست که عادت هاشون رو ترک کنند..
فقط گاهی وقت ها دلم میخواد داد بزنم که هی فلانی ...
می دونم
میدونم که داری دروغ میگی
میدونم که چه بدی ها کردی
از بدگویی هات خبر دارم
من میدانم که...
.

ولی نه..
نمیدونم چرا دلم راضی نمیشه
شاید چون دوستشون دارم
که شاید هم نه ، حتما!
گرچه مدتیه که واژه سنگدل را روی قلبم حک کرده اند..
اونم فقط به دلیل اینکه دوست داشتنم یه طور دیگه شده!!
...
کاش اشتباه نکنی..
هرگز از خودم تعریف نکردم
منصف باش..
دارم از خودم گلایه می کنم
بخدا خستم
نمی تونم
بعضی وقت ها کم میارم

---
یه بنده ی "گناهکار..." از شما یه خواهشی داره ...
هیچ وقت تصور نکن که مهربون ترین،درستکارترین،پاک ترین و مظلوم ترین و ... فرد روی زمین هستی ...
من میگم
گاهی اوقات :
وقتی دروغ میگیم که خودمون رو باهوش تر از شنونده فرض کردیم
وقتی تهمت می زنیم که خودمون رو کاردرست فرض کردیم
وقتی نامردی می کنیم که خودمون رو زرنگ تر فرض کرده ایم
(انگار دیگران راه و رسم نامردی را بلد نبوده اند ... )
وقتی ...

.
نمیدانم ...
از کجا معلوم که خودم اینطور نباشم..

.
.
.
.

و باز زمزمه می کنم .....
همه ی افراد خوشبخت  خدا  را در دل دارند، پس تو را چه غم که انقدر احساس تنهایی می کنی..
بدان در تنهاترین لحظات و در هر شرایطی خدا با توست..
.
و همچنان دلم گرفته...
و دوباره حس پشیمانی ...

راستی چرا میگویند باید گفت، تا سبک شوی؟! اما وقتی میگویم پشیمان میشوم؟!!! ...


نمی گویم كه دستم را بگیر... عمریست گرفته ای... مبادا رها كنی...

چهارشنبه 30/4/1389 - 4:43
رمضان

چیزی به ذهنم رسید ، ترسیدم که یه وقت شما چنین فکری کرده باشید ...

ترجیح دادم مطلب رو حذف کنم ...

 


امام علی(ع): قصد ما این است که نمیریم تا توبه کنیم،ولی توبه نمیکنیم تا اینکه می‌میریم...

سه شنبه 29/4/1389 - 4:34
آلبوم تصاویر
عکس های جالب و دیدنی-Axbarun.com
دوشنبه 28/4/1389 - 1:52
دعا و زیارت

به نقل از کتاب « مهدی منتظر »

تألیف : مرحوم حجت الاسلام حاج شیخ محمدجواد خراسانی


قامت: جوان چهارشانه کشیده قامت نه بلند بالا و نه کوتاه *
صورت: خوشرو و درخشنده به طوریکه نور روی او بر سیاهی موی ریش و سر غالب است.
خدّ و خال: دو گونه او روان بدون برآمدگی و بر گونه ی راستش خال سیاهی است.
پیشانی: گشاده پیشانی صاف و روشن.
ابرو: ابرو گشاده و باریک و کشیده و نزدیک به هم اما نه بیوسته.
چشم و مژه: چشمانش سیاه و درشت و فرورفته و پلکها درخشنده و شاید فرورفتگی چشمها در اثر عبادت و بیداری شب و گریه ی بسیار باشد.
بینی: بینی کشیده و بالا آمده و مختصر برآمدگی در وسط دارد.
دندان: دندانهایش بخصوص دندانهای جلو گشاده و به هم پیوسته.
رنگ چهره: سفید درخشنده سرخ گون خالص و سیر در سرخی.
رنگ سایر بدن: گندم گون و سبزه ی مایل به سفیدی نه سیاهی.
مو و رنگ مو: رنگ موی ریش و سر سیاه اما نور صورت غالب بر سیاهی موی او است. در کودکی موهای سرش درخشنده و سیاه و مجعّد اما نه زیاد در هم پیچیده و تا نرمی گوش از دو طرف آویزان و بر روی دوش ریخته و از وسط دارای فرق بود.
سر مبارک: سر مبارکش گرد و مدور و علامت ریختگی مو یا موهای ریز در بعضی از مواضع سر پیداست.
سرشانه و ما بین دو شانه: استخوان سرشانه نرم و بزرگ و سردوش پایین افتاده و ما بین دو شانه پهن.
علامتی در پشت شانه: ما بین دو شانه آن حضرت از طرف چپ خالیست بر خلاف رنگ بدن و در زیر دو شانه برگیست مانند برگ یاس.
علامتی در پشت: در پشت مبارک دو خال است یکی به رنگ بدن و دیگری شبیه خال پیغمبر (ص).
بازو: بر بازوی راستش این دو آیه نوشته شده " جاء الحق و زهق الباطل إن الباطل کان زهوقا_" و "تمَّت کلمة ربک صدقاَ و عدلا لا مبدل لکلماته و هو السمیع العلیم".
کفّ: کف دست آن حضرت پهن و بزرگ.
سینه و از سینه تا ناف: سینه پهن و فراخ و از گودال گلو تا ناف مانند خطی از مو کشیده شده.
ران: دو ران او پهن و پرگوشت و به ران راست خالیست بر خلاف رنگ بدن.
زانو: دو زانو رو به جلو آمده از بزرگی.

-----------------------------------------------------------
* علامات سر و صورت و اندام یا از توصیفات پیغمبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و حضرت باقر و صادق علیهما السلام است و یا کسانیست که آنحضرت را در کودکی دیده اند مانند سعد بن عبدالله قمی و اسمعیل بن علی نوبختی و یعقوب بن منفوس و مردی از اهل فارس و یا در بزرگی دیده اند مانند علی بن ابراهیم مهزیار و ابن هشام که به نیابت ابن قولویه به حج رفته و آن حضرت را مشاهده کرده و ابو محمد ودعلجی،

بحار ج 13 ص:8-9-10-11-109-110-112-115-118-119-125-


 

salavat.jpg

 

 

يکشنبه 27/4/1389 - 3:41
خانواده

 قسمت اول :

 وقتی دلم به درد میاد و کسی نیست به حرفهایم گوش کند...

   وقتی تمام غمهای عالم در دلم نشسته است...

     وقتی احساس می کنم دردمند ترین انسان عالمم…

       وقتی تمام عزیزانم با من غریبه می شوند…

          و کسی نیست که حرمت اشکهای نیمه شبم را حفظ کند…

            وقتی تمام عالم را قفس می بینم…

                  ...

 بی اختیار از کنار آنهایی که دوسشان دارم.. بی تفاوت می گذرم ...



 قسمت دوم :


داشتم تو کامپیتر می گشتم که اینو پیدا کردم
نمی دونم کی گفته؟کِی گقته؟چرا گفته؟
ولی ... دوباره بعد چند وقت یا چند ماه وقتی خوندمش بازم به فکر فرو رفتم
!!! به نظر من که خیلی قشنگ گفته ...
 نمی دونم دلایلی که آورده دلایل منم هست یا نه؟!!
ولی این رو خوب می دونم که این جمله آخرش :
"بی اختیار از کنار آنهایی که دوسشان دارم.. بی تفاوت می گذرم"
همون حسی که منم دارم ...
یه حس قشنگ و آرامش بخش برای من و سخت و رنج آور شاید
برای دیگران
...

...

...

حرف دل امروز ...
می فهمم که چه قدر سخته برای عزیزترین کسانت تحمل کردن چنین حسی و اینکه چه قدر سخته که از همون ها بشنوی که چرا اینقدر سنگدلی و تو هیچی نتونی جواب بدی ...

 

فقط پیش خودم میگم بیخیال.. اونا که از دل من خبر ندارند ...


 و اما قسمت سوم :

در نظرات چند نفر از دوستان بحث های "تکراری(قدیمی) بودن مطلب" و "از خود بودن نوشته" رو عنوان کرده بودند که خواستم یه توضیح کوچیک بدم:

اولا از همه ی دوستان به خاطر اینکه لطف می کنند و یه نگاه کوتاه هم که شده به مطالب ما میندازید و گاه گاهی هم نظر میدهند تشکر می کنم ...
و اینکه دوم خواستم بگم که با این حجم وسیعی از مطالب که تو این بخش وجود داره من فقط مطالب برخی دوستان را به طور منظم دنبال می کنم و متاسفانه نه همه مطالب پس مسلما نمی تونم اطلاع پیدا کنم کدام مطلبم تکراریست و کدامیک نیست
البته گرچه ممکنه مطلبی برای من و شما تکراری و برای دیگری جدید  و امیدساز! باشه
همانطور هم که قبلا گفتم مطلبی رو ثبت می کنم که از خودنش لذت بردم و قدیمی یا جدید بودنش برام مهم نیست ...
( اینم عادت و روش غلط منه دیگه ... چی کار میشه کرد؟!!!!!!!!!! )
و در مورد پیشنهاد دوم فقط میگم که من توی این 1 هفته ای که برگشتم و دارم این بخش رو دنبال می کنم فهمیدم کسایی از خودشون می نویسند کمتر مورد توجه قرار میگیرند و به نظر میرسه برعکس موضوعی که شما عنوان کردید چنین مطالبی زیاد طرفدار نداره ...


و خلاصه!!! اینکه لطف می کنید اگه ما رو تحمل می کنید ...

خدانگهدار

شنبه 26/4/1389 - 3:23
دانستنی های علمی
... لیوان آب ...

استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد ازشاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند : پنجاه گرم ، صد گرم و ...

استاد گفت : من هم بدون وزن کردن، نمی‌دانم دقیقاً وزنش چقدر است،اما سوال من این است:اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی‌افتد.
استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می‌افتد؟
یکى از شاگردان گفت: دست‌تان کم‌کم درد می‌گیرد!
حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگرى گفت: دست‌تان بی‌حس می‌شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می‌گیرند و فلج می‌شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلى خوب است، ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه ...
پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می‌شود؟چه کار باید کرد؟
شاگردان گیج شدند ... یکى از آنها گفت : لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقاً ... مشکلات زندگى هم مثل همین است.
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن‌تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی‌ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد؛ اگر بیشتر از آن نگه‌شان دارید، فلج‌تان می‌کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.
فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهم‌تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی‌گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می‌شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می‌آید، برآیید!

----------------------------------------------------------

شاید اسمش رو بشه گذاشت « فرهنگ CoPY Paste » ... !!!
من این نوشته رو CoPY Paste  کردم ولی:
1- این مطلب رو حداقل یکبار تا آخرش خوندم ...
2- خودم راضی و مایل به خوندن این مطلب بودم و از خودنش لذت بردم ...
3- خودم فرصت خوندن این مطلب طولانی و 60خطی! رو داشتم  ...
4- خوندن این مطلب برای من مفید بوده و ممکنه برای دیگران هم مفید باشه ، پس ارزش ثبت کردن رو داره ...
5-امروز 10 مطلب ثبت کردم ، چون  از هر 10تاش لذت بردم،اونارو تا ته خوندم و فکر می کنم برای دیگران هم مفید باشه نه اینکه ؛ امروز 10 مطلب ثبت کردم برای اینکه آمار تعداد مطالبم بالا بره و اسمم بالای لیست فعالان ثبت مطالب قرار بگیره ...
7- از محتویات نوشته خودم آگاهم و حتی اشکالات اون رو هم برطرف کردم ...
8- حتما منبعش رو ذکر می کنم البته اگه منبع اصلیش* رو بدونم ...
(*منظورم مطالب طنز  و شعرهایی است که در خیلی از سایت ها وجود داره ولی بدون منبع هستند یا منبع مشخصی ندارند)
9- ؟؟؟ شما اضافه کنید ...

----------------------------------------------------------

این حرف ها و درخواست ها برای محدودیت قائل شدن برای فرستادن مطلب یا عدم استفاده از روش کپی پیست نیست،(چراکه تشخیص این موارد به عهده مدیریت است نه اعضا)
این گفته ها فقط و فقط و فقط برای بهتر و صمیمی تر شدن بخش ثبت مطلب روزانه است و ادامه یا عدم ادامه این روند هیچ ضرر یا سودی برای دیگران و من نداره
ولی کاملا مشخصه که با کاهش تعداد مطالب هر فرد ، این امکان وجود داره که مطالبش کاملا خونده بشه و راجع به آن ها نظر داده بشه ،پس ارتباط ما با هم بیشتر  میشه و بیشتر به مطالب توجه داریم که این خودش باعث دلگرمیه ...
نه من خیلی ثبت مطلبی های دیگر هم قبلا خواستار این تغییر روش کار برخی دوستان بودند ...
ولی همه این ها فقط یک پیشنهاده و روش عملکرد و فعالیت هر کس دست خودشه ...


خدانگهدار  ...

گرچه یاران همه از شادی ما غمگین اند *** باز شادیم که یاران ز غم ما شادند
دوشنبه 21/4/1389 - 5:55
خاطرات و روز نوشت
... به نام خدا ...
...........

چند هفته پیش یه مسیج از یه رفیق بامرام برام اومد که توش نوشته بود "خیلی نامردی"
تا خوندمش ، تعجب کردم ، اولش خیلی هم ناراحت شدم ولی بعدش  ...
* آره میدونم، چیز عجیبی و تازه ای نیست ، ولی خیلی وقت ها انتظار نداریم از بعضی دوستانمون بعضی رفتارها رو ببینیم و بعضی حرفا رو بشنویم ...
* بگذریم ، اصل مطلب این نیست که ...
تا چند روز بعد جملش تو  ذهنم بود با اینکه آدمی نیستم که این حرفا  برام مهم باشه ، ولی خوب گفتم،از بعضی ها این حرفارو شنیدن سخته ...
با خودم می گفتم آخه چرا؟من به هر کی بدی کرده باشه،واسه هر کی کم گذاشته باشم،به این یکی نه بدی کردم و نه واسش کم گذاشتم !پس چرا  ...؟!
تو همین روزا یه مسیج دیگه ازش رسید :"واست متاسفم" !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اینبار دیگه خندم گرفت ...

...

گذشت و گذشت ...
تا دو سه روز پیش که بهش گفتم :تو راست میگی، من نامردم،خودم هم واسه خودم متاسفم!
چرا اینارو گفتم؟نامردی کردم در حقش؟!!! نه بخدا حداقل به این رفیقمون نه!
پس چرا ... ؟!
چون یادم افتاد که ... ماها همه یه دوست،یه رفیق،یه همراه با معرفت داریم ، بخوایمش یا نخوایمش دوستمون داره،ما رو میخواد ،همیشه باهامونه، ما رو با همه ی بی معرفتیهامون قبول داره و تا آخر خط باهامونه ...
اره این رفیق باحالمون همون "خدا" ست ... به خودش قسم خیلی با معرفته ، خیلی ...
با زبون خودم میگم ، خیلی واسمون مرام گذاشته ، خیلی معرفت خرجمون کرده ، ازش خیلی بمون رسیده ، خیلی بمون لطف کرده خیلی ...  ولی ما...!

 
چه قدر بی معرفتی در حقش کردیم،چقدر بهش نه گفتیم؟چقدر صدامون کرده و جوابشو ندادیم؟چقدر در حقش کم کاری کردیم؟

کم؟ ، زیاد؟ ، خیلی زیاد ؟
تو خودت بهتر میدونی و به منم مربوط نیست( دادگاه جای دیگست و قاضی کسه دیگه)
ولی من خودم رو میگم ، خیلی زیاد ،خیلی خیلی زیاد ...اونقدر زیاد که فقط خودش میدونه ...
اینو می خوام بگم ،تا حالا شده با این همه نامردی که ازمون میبینه ،یه بار بهمون پیام بده ... "خیلی نامردی"؟!
نه ،فکر نکنم ، یعنی مطئنم که تا حالا نشده ...

تازه اگه بگه هم حق داره(هر کس خودش میدونه چه کارست...)
من که خیلی بهش بدهکارم ... 

------------------------------------
خدای متعال به حضرت داوود فرمود :
« ای داوود ، اگر روی گردانان از من چگونگی انتظارم برای آنان،مدارایم با آنان و اشتیاق مرا به ترک معصیت هایشان می دانستند،بدون شک از شوق آمدن به سوی من می مردند و بند بند وجودشان از محبت من از هم می گسست. »
--------------------------------------

و حرف آخر ؛ « ازت ممنونم رفیق،تو راست میگفتی من نامردم،خیلی هم نامردم ... »

 

خدانگهدار ...

"کاشکی همیشه همونقدر که وقتی بچه بودیم دوستمون داشته باشه ..."
دوشنبه 14/4/1389 - 3:45
خاطرات و روز نوشت
"سلام بر همگی"
... فعلا فقط همین ...
شنبه 12/4/1389 - 21:20
خاطرات و روز نوشت

سلام به همه ی تبیانی های عزیز

سلام به همه اون هایی که تازه عضو شدند و تازه هم شروع کردند به مطلب نوشتن توی صمیمی ترین و دوست داشتنی ترین بخش تبیان

سلام به همه ی اون قدیمی های ثبت مطالب تبیان(کاش هنوزم بودند و جواب سلام ما رو می دادند.)بالاخره منم بعد 3 سال تصمیم گرفتم که بیام و یادی از دوستان قدیمیم بکنم.

من یکی از کسایی بودم که بعد از ورود تبیان جدید  رفتند...

شاید هم برگشتند و من خبر ندارم .
یادمه همه اعتراض می کردند امید داشتند داشتند که فضای صمیمی ثبت مطالب دوباره برگرده،دوباره رفیقامون مطلب بدن ما بخونیم نظر بدیم بخندیم گریه کنیم هم دردی کنیم گله کنیم و ...

بعد چند وقت که دنبال می کردم ثبت مطالب رو دنبال می کردم بی خیال شدم و رفتم که رفتم.

به هر حال دیدن پیام های بخش مطالب روزانه توی پیامهام باعث شد که دوباره بیام و مطلب بدم ...یادی از گذشته بکنم ...درد دل کنم ...یه سری زدم به نظرات مطالب گذشتم بزنم ،نظرات دوستانمو دوباره می خوندم و هنوزم خوشحال میشدم.

اسم خیلی هاشون هنوز برام آشناست ...

دوستایی که  همیشه لطف داشتن یه نگاه هم به مطالب ما می کردند واسه دلگرمیمون نظر می دادند ...

اولیش "عادل فردوسی پور66" رفیقم باحالمون بود ،کم مطلب می داد ولی همیشه شب ها تو چت تبیان که اونم حال و هواش با حالا فرق می کرد با هم می گفتیم و می خندیدیم .(اون موقع پایه ثابت چت هم دلی بودهمون دلفین خودمون،که اونم دیگه خیلی وقته پیداش نیست)

"ابولفضل206" یادمه یه تشکل درست کرده بود و اصفهانی های تبیان رو دور هم جمع می کرد و خلاصه کلی کارش گرفته بود و واسه خودش برنامه داشت ...

ali_ 110"" فکر کنم اون اولا مطالب طنز زیاد می داد ولی بعد نه،البته اگه درست یادم باشه ،یکی از خیلی قدیمی های ثبت مطالب بود که همه دوسش داشتند ...

نگارینا/ صبا-2008 /موفقیت- 8 /صدف/ مژگان خانم/ مرجان دریایی /وروجك _بلا/ یلدای عشق و...

اینم بقیه دوستانی بودند که یادمه خیلی جمع صمیمی توی ثبت مطالب با هم داشتیم...

خیلی های دیگه بودند و متاسفانه من هیچکدوم یادم نیست،

اون موقع تلویزیون برره رو می گذاشت واسه همینم اسمم رو گذاشتم خورزوخان !!! به مطالبم هم می خورد اکثرا مطالب طنز می نوشتم ...


دور شدم از چیزی که می خواستم بگم ...

می خواستم بگم خیلی خوشحالم از اینکه می بینم دوباره ثبت مطالب داره جون می گیره ،خوشحالم از اینکه یه مدیر فعال داره که برای صمیمی تر کردن این جمع خیلی تلاش می کنه ...

خسته نباشید ، خدا قوت

یه چیز دیگه یادمه اون موقع خیلی از بچه ها مطلب می دادند و هی از قدیمی ها یاد می کردند.امیدوارم نگید دوباره از این مطلبااااااا...


راستی فکر کنم اون موقع که اولین مطلبم رو دادم راهنمایی! بودم،اما الان کنکوریم ...

{همینجوری گفتم :) }



ممنون از وقتی که گذاشتید ...

خدانگهدار ...

راستی اصلا کسی منو میشناسه؟

يکشنبه 28/4/1388 - 12:27
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته