30/8/77 شنبه
درس شماره (39) كتاب النكاح / سال اول
بسم الله الرحمن الرحيم
اين عرض شد كه خلاصه نسائهن آن كه به نظر ما مىآيد اظهر احتمالات همين است كه مراد از نسائهن عبارت از مؤمنات باشد و اينكه حالا در عروه يك كلمه تعبير كرده مراد از نسائهن عبارت از همراهىهاى زن مراد آن باشد اين دو تا اشكال دارد.
يك اشكال آن عبارت از اين است كه مورد استثناء را اگر ما همراهىها قرار بدهيم پس زنهاى ديگرى را كه مسلمان هستند و همراهىها كه جزء اصحاب و جزء شخص نيستند و جزء حرائر هم هستند بايد اينها خارج شده باشند از مستثنيات و داخل مستثناء منه شده باشند و با اينكه مسلم است كه زنهاى معمولى مسلمان هم مىخواهد جزء اصحاب زن باشد، نباشد فرق نمىكند كه جايز است.
دوم اينكه اگر ما ملكت ايمانهن را طبق مشهور مختص بداند كسى حالا سيد مىداند يا نه نمىدانم اين ديگر فرضى است اگر مختص به اماء بداند ديگر جمله قبلى را اگر ما توسعه بدهيم بگوييم كه هر جور مىخواهد بشود همراهى شخص مىخواهد مسلمان باشد مىخواهد كافر باشد جزء اصحاب شخص باشد مملوكه باشد غير مملوكه باشد به طور كلى استثناء شده از اين نهى آن وقت اگر به طور كلى ما استثناء كنيم آن ما ملكت ايمانهن او ديگر چه مىشود دوباره ما عطف بكنيم چون ما ملكت ايمانهن آيه ديگر قرآن هم استفاده مىشود مراد مملوكه كه اصلاً سروكار با شخص نداشته باشد صرف ملكيت باشد و بگوييم اين را كه عطف كرده به نسائهن خواسته ملحق بكند افراد ديگرى را كه مملوك شخص است ولى جزء همنشينهاى شخص نيست همراه شخص نيست پيش شخص نيست به اين اعتبار آن ضميمه كرده آن بسيار بعيد است الان ملاحظه بفرماييد آيه قرآن در سوره احزاب كه وليستأذن الذين ملكت ايمانكم و الذين لم يبلغ الحلم ثلاثه مراة و بعد از آن سه وقت
مىفرمايد جناحى نيست مىگويد طوافون عليكم بعضكم على بعض اصلاً ما ملكت ايمانكم كه مملوك زن است اين را مساوق با طوافون عليكم گرفته اصلاً فرض اينكه ما ملكت ايمانهن يك افراد خاصى باشد كه اصلاً همراه شخص نباشد دور باشد صرفاً يك ملكيت او باشد آيه قرآن ناظر به اين باشد و به اين اعتبار اخذ كرده باشد بسيار مستبعد است.
س:؟ ج: اين چه اشكال است شما مىكنيد وارد مورد غالب باشد يعنى چه ما مىگوييم عطفش يعنى چه من مىگويم اگر مراد از نسائهن يك معناى وسيع گرفتيم مسلمان، كافر، مملوك چون آقاى خويى مىفرمايند ما ملكت ايمانهن مراد حرائر است مرحوم سيد حرائر نمىگيرد مىگويد حره باشد غير حره، رق باشد مسلمان باشد كافر باشد تمام اينها آنها كه جزء دار و دسته شخص است مصاحب شخص هستند كليتاً ما ملكت ايمانهن بعدى هم كه شما اختصاص داديد به كنيز، كنيز يكى از آنهايى است كه همراه شخص است ديگر اين چه عطفى است كرديد برايش.
س:؟ ج: مقصود شما چيست از اين جمله من مىخواهم بگويم اگر مراد از نسائهن معناى وسيعى را كه سيد دارد تعبير مىكند با أو عطف كردن ما ملكت ايمانهن بنابر اينكه مراد اماء باشد اين يكى از مصاديق او است نبايد عطف كنند به او.
پس بايد ما ملكت ايمانهن را اعم از كافر و مسلمان بگيريم و مراد از آن قبلى را خصوص مسلمان بگيريم خوب اين مىشود كه ما هم همين را مىخواهيم بگوييم، بگوييم مراد از اول نسائهن يعنى آن نساء مؤمنات و ما ملكت ايمانهن آن ديگر ايمان در آن شرط نيست نصارى و امثال اينها شد كافى است و بعد اينكه سيره جارى شده به اينكه ما سيره مسلمانها اين بوده كه اجتناب نمىكردند از زنهاى مسلمانها از زنهاى كفار و قاطى بودند از اين حرفها نه ما اين اثبات آن خيلى مشكل است يك چنين مطلبى اثبات سيره كردن فتاواى فقهاى ما خيلى هست كه مىخوانم اينها جايز ندانستند و نسائهن آيه شريفه را به مسلمات حمل كردند يك سيره متصل به
زمان معصوم ما بخواهيم اثبات كنيم اين نمىتوانيم اثبات كنيم آنكه از خود روايات در زمان معصوم هم اثبات مىشود اين است كه مملوكات نصرانى داشتند در خانههاى خودشان بودند خوب قهراً پيداست كه چادر سر نمىكردند حجاب نمىكردند كارشان نمىگذشته او هست ما مملوك هم قائل هستيم مىگوييم در مملوكه اسلام شرط نيست ولى آيا مخلوط بودند مسلمانها با كفار قاطى هم بودند اين معلوم نيست در مملوكها اسلام يك قيد چيز را برداشته چون همين مملوكها در اثر اينكه مملوك بودند تحت اختيار مالكين بودند اينها در طول مدت مسلمان شدند غالب موالى مسلمان اول كافر بودند و بعد مسلمان شدند او را اجازه دادند، ولى اما اگر يك كفار ديگرى كه اصلاً هيچ مملوكيت چيزى ندارند يهودى است يا نصرانى اين جزء مسلمات اين مطلب نيست كه مسلمين مخلوط با هم محشور بودند قاطى بودند و اجتناب نمىكردند شايد شارع مقدس نمىخواهد اخلاق و چيزهاى آنها منتقل شود به مسلمانها بله اگر مملوك باشد مسلمانها قاهر هستند آنها را اصلاح مىكنند عكس خيلى مسئله روشن نيست.
خلاصه ما از سيره و امثال اينها چيزى نمىتوانيم استفاده كنيم.
و مسئله كه گاهى بعد آن روايت را من مىخوانم بعضىها شايد همين جورى ابتداءً نگاه كنند خيال كنند اين يك قول شاذ و نادرى است كه كسى بگويد مراد از اين نسائهن عبارت از مسلمات است ما آنكه مراجعه كرديم بسيارى از فقهاء و بزرگان، رجال درجه اول اماميه اينها همين را همين جور معنا كردند مثلاً شيخ طوسى در تبيان همينجورى معنا كرده منتهى عبارتى دارد كه آن عبارت تبيان را من مىخوانم چون دو احتمال در آن هست براى احتمال من مىخوانم كه مىخواهند ايشان چه بفرمايند خيلى روشن نيست ولى اجمالاً نسائهن را مراد مربوط به اسلام و كفر و امثال اينها دانسته اين مسلم است ابوالفتوح رازى آن هم همين جور مىگويد مراد مؤمنين هستند.
صاحب مجمع البيان مىگويد مراد مؤمنين هستند، در جمع الجوامع يا جوامع الجمع در آن جا هم همين تصريح مىكند مراد مؤمنين هستند، قطب راوندى در فقه القرآن ايشان مىگويد مراد مؤمنين هستند، كنزالعرفان فاضل
مقداد ايشان مىگويد مراد مؤمنين هستند تفسير صافى، تفسير اصفى كه مال فيض است در هر دو مىگويد مراد مؤمنين است كنز الدقائق مال محمد مشهدى مىگويد مراد مؤمنين هستند، اينها خلاصه ما مراجعه كرديم اينها همه كه تفسير چيز مىكنند مفسرين معتبر و مهم اينها همه را نسائهن به مؤمنين حالا آقاى طباطبايى از متأخرين بله اينها هم همه آنها به مؤمنين يك رساله حجاب هم آقاى مطهرى نوشته من نگاه كردم آن هم همين جور، ولى خلاصه بزرگان قوم نوعاً نسائهن را به همين معنا تفسير كردند يك مطلب شاذ غير متعارفى نيست اگر كسى اين را بگويد خوب بگويد يك چيز انحرافى كج و كوله است اينها هم همين جور فهميدند نمىخواهم استدلال كنم به فهم مىخواهم بگويم يك چيز مستنكرى نيست كه اگر كسى بگويد، بگويند اين چه حرفى است تو زدى هيچ كس نخواهد گفت اينها هستند.
س:؟ ج: بين اهل سنت اختلافى است ولى بين شيعه نوع مفسرين همين جور تفسير كردند كه ما گفتيم.
مفسرين كه اين جورى بود و در چيزهاى كتب فقهى هم مثل كشف اللثام و مثلاً حدائق و امثال اينها آنها فتوا دادند به مسئله چيز، منتهى حدائق آيه را تفسير نمىكند به وسيله آن روايت حفص فتوا مىدهد كشف اللثام هم آيه را مىگويد قوى اين است كه مراد از نسائهن عبارت از مؤمنات باشد به نظر ما هم اين اقوى است.
در مقابل اين آيه يك روايتى كه اين روايت طرفين به آن استدلال كردند هم براى جواز استدلال شده جواز كشف هم براى حرمت كشف روايت اين است به دو طريق هم كافى نقل كرده هم فقيه نقل كرده نقل كافى و فقيه هر دو از حفص بن البخترى است اين بخترى است بر وزن جعفرى اين را بُخترى و اينها چيز نكنيد آنكه شاعر معروف طائى آن بُحترى است با حاء حطى و اينها مهمله بله اين ليث بن البخترى آن هم بخترى حفص بن البخترى بر وزن جعفرى.
صحيحه حفص بن البخترى عن ابى عبدالله عليه السلام اين روايت اين است لاينبغى للمراة ان تنكشف بين يده اليهوديه و النصرانيه فانهن يصفن ذلك لازواجهن
اين حفص از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده و يك حديث بسيار مفصلى را هم جابربن يزيد جعفى نقل كرده در خصال به مسنداً از جابر نقل كرده و جابر هم از حضرت باقر عليه السلام روايت را نقل كرده آن روايت مفصلى است اين قطعه در آن هست لايجوز للمراة ان تنكشف بين يهودية و لانصرانيه لانهن يصفن ذلك لازواجهن اين تعبير اين عبارت متن روايت است.
اين متن روايت را مرحوم آقاى مطهرى در آن رساله حجاب شكل ديگرى نقل كرده مرحوم آقاى مطهرى از نظر فكر بلااشكال متفكر درجه اول بود و من سراغ ندارم كسى در همپاى او در آن قدرت فكرى او و در مخصوصاً مطالب اسلامى و دينى را قابل فهم آن تحصيل كردههاى آن روزى كردن هم هيچ كس همپاى او نبود ولى از نظر تتبع يك امتياز فوق العاده نداشت معمولى بود خيلى از چيزها را ايشان روى حافظه نوشته در همين كتاب روى اين جهت يك نقصهايى در اين كتاب هست با نكات ظريف خيلى قابل استفاده ذى قيمتى كه در اين كتاب هست نقصهاى فقهى هم خيلى در آن هست من جمله اين روايت را هم روايت را محرف نقل كرده و هم ترجمه را نادرست ترجمه كرده روايت را اين جور نقل كرده قد يصفن لازواجهن و اخوتهن يك اخوتهن را ايشان اضافه كرده در روايت هيچ كجا نه در متون روايات حديث نه غير حديث و اخوتهن نيست كلمه «قد» كه دال بر تقليد و اينهاست به حسب متعارف اين را زياد كرده در خود روايت نيست لانهن يصفن، ذلك هم آن هم مهم نيست آن را هم اسقاط كرده يصفن ذلك را اين را ايشان از حفظ نوشته و حديث را محرف نقل شده اما آنكه ترجمه، ترجمه نادرستى است او اين است كه آن روايت در آن مىگويد كه شخص منكشف نشوند پيش چيز فانهن يا لانهن يصفن ذلك لازواجهن مىگويد خصوصيات اين زنها را براى شوهرهايشان توصيف مىكنند، توصيف زنها در آن نخوابيده كه مورد خطاب زنهاى زيبا نيست بگويد مىآيند زيبايىهاى اينها را منتقل مىكنند به او خصوصيات زنها زشتى و زيبايى آن از مطالبى كه هست ممكن است طرفى را كه نهى شده از آن خوش قيافه هم نباشد مع ذلك مىگويد كه اين نباشد اين كار را بكنيد كه آنها به وضع شما ببيند
قيافتان چه جور است خوب و بدى شما را آقاى مطهرى اينجا ترجمه كرده مىگويد زيبايىهاى آنها را چون توصيف مىكنند براى آنها اين كلمه زيبايى در روايت هم نيست يعنى خصوصياتى كه خطاب هم به مفاد اين، اين است كه خطاب كأنه به زنهاى زيبا شده، نه اين خطاب خطاب عام است و توصيف هم اختصاصى ندارد به توصيف چيز اين اشتباهاى است در ترجمه خلاصه اينها را ايشان از حافظه و الا از نظر فكرى ايشان خيلى قوى بود اين جور نبود كه به اين چيزها اينها يك چيزهاى پيش پا افتاده است آن يك چيزهاى مخفى كه متعارف اشخاص كمتر كسى منتقل مىشد ايشان منتقل مىشد با بيان خيلى ظريف خوبى آنها را بيان مىكرد رضوان الهل عليه على اى تقدير مقصود اينكه گاهى ممكن است منشاء بشود به اشتباه شخص بيفتد از آنجا يك چيزى را حفظ كند اين متن حديث عبارت از اين است ترجهم آن هم اين جور.
بحث اين است كه اين روايت از چند جهت مورد بحث قرار گرفته بعضىها گفتند همين روايت، جزء روايات داله بر جواز است آنكه لاينبغى گفته خوب دال بر جواز است يكى علت ذكر كرده مقتضاى تعليل لانهن يصفن ذلك لازواجهن خوب توصيف بكنند خوب اين چه چيزى است آنها كه نمىبينند كه تا بگوييم رؤيت لازمه توصيف كردن مثلاً روايت اينهاست نمىدانم چه طور است از اينها هم كه در كار نيست اين تعليل تعليلى نيست كه مناسب براى حكم الزامى باشد گفتند خود اين روايت يا به اعتبار تعليل يا به اعتبار آن لاينبغى دال بر جواز است.
در مقابل اين اشخاص مىگفتند آقاى خويى يك تعليلى دارد اشخاص ديگرى هم جور ديگرى شايد بگويند آقاى خويى مىفرمايند لاينبغى نه آن دليل بر تحريم است چون ما مىفرمايند كه ما بيان كرديم كه ينبغى در موارد جاى يجوز به كار برده مىشود لاينبغى يعنى لايجوز ايشان مىفرمايند پس خود لاينبغى قرينه است براى خودش ما باشيم و لاينبغى بايد بگوييم حرام است ولى چون تعليل آورده به يك علتى كه آن علت صلاحيت تحريم كه ندارد صلاحيت حكم كراهتى هم ندارد كه خوب آنها يصفن ذلك لازواجهن هيچ گونه صلاحيتى هيچ حكم را ندارد يك حكم
ارشادى اخلاقى است يك مسئله اخلاقى است كه حتى اين مقدار هم كفار به كفار بهاء ندهند كه يك چنين اطلاعاتى داشته باشند اين هم آقاى خويى به اين قرينه.
البته اينكه ايشان مىفرمايند لاينبغى با لايجوز يكى است.
تقريب ايشان تمام نيست ولو مدعاى ايشان تمام است.
چون ايشان مىفرمايند كه ينبغى به معناى يجوز است نه اين جور نيست اگر مراجعه بفرماييد به موارد استعمال چون خيلى استعمال آن زياد مىشود شما مراجعه كنيد به فهارسى كه معجم فهرسها اينها كه چيز كردند اين روشن مىشود آنها ديگر ننوشتند ينبغى يعنى طبق قاعده است آن وقت كلمه ينبغى كه طبق قاعده است به اختلاف موارد گاهى در مقام جواز استعمال مىشود مثلاً مىخواهند بگويند آقا اين مطلب خلاف قانون است چه طور است نه مىگويند اين قانونى است ينبغى مىگويند يعنى قانونى است جايز است، گاهى قانون مىگويند فلان چيز قانون، مقتضاى قانون اين است يعنى مقتضاى قانون اخلاق اين است ينبغى للمؤمنه كه چه كار كند و تعابير بسيار زيادى در موارد ترتيب به مستحبات ينبغى تعبير شده، گاهى هم در موارد ينبغى در مواردى كه مقتضاى قانون اين است يعنى اگر كسى اين كار را نكند خلاف قانون كرده يعنى خلاف قانون الزامى چون همين شخص گاهى جو و محيط، محيط بيان چيزهاى الزام حقوقى چيزى است آن وقت مىبينيد كه مىگويند ينبغى كه اجازه از او بگير قانون اين است كه از مثلاً صاحب مال اجازه بگيرد آن جا ينبغى، ينبغى الزامى است مثلاً يك تصرفى بخواهد بكند، گاهى در محيط وجوى كه صادر شده و مىخواهد صحبت كند مسائل اخلاقى است آن موقع مىبينيد استحبابى مىشود، گاهى در مقابل اينكه ببينيم آيا خلاف قانون اين كار را كردند يا نه آنها ينبغى مىگويند مراد جواز است، اعم از كلمه ينبغى از اينها.
ولى آنكه ما به حسب فحص در موارد به دست آورديم لاينبغى اطلاقش اقتضاء مىكند كه حرام باشد يعنى خلاف قانون است كلمه خلاف قانون اطلاق اقتضاء مىكند كه حرام باشد منافات ندارد دو شيىء من اين را مكرر عرض كردم گاهى دو لفظ بين اثبات و نفى آن مىبينيد شق ثالث پيدا مىكند آن جهتش اين است كه
اطلاق يك طرفش اقتضاء مىكند اطلاق اثبات اطلاق نفى هم يك طرف آن را اثبات مىكند حد وسطى بين اينها پيدا مىشود شما مىگوييد استخاره خوب است يا مىگوييد استخاره خوب نيست مىبينيد ميانه حد وسط است خوب نبودن على وجه اطلاق اين است كه هيچ جنبه متعارف خوبى هم نداشته باشد كنايه از آن باشد شما از آن طرف مىگوييد خوب است از حد وسط اين طرفتر حد وسط خارج از اينها است تعبير مىكنيد مىگوييد ما أضنك فلان مطلب اين جورى باشد يعنى گمان نمىكنم اين جورى باشد در جايى مىگوييد كه ظن داريد كه به اين مطلب اين جورى نيست از آن طرف أذنك فلان مطلب فلان جور باشد ظن دارد كه اينجور هست يك موردى كه شاك متساوى طرفين باشد نه داخل أظن است نه داخل لا اظن است چون اينها هر كدام بالاطلاق چون مفادى پيدا مىكند كه شق ثالث پيدا مىكند ولو معناى وضعى اينها نقيضين است شق ثالث ندارد ولى اطلاقى اينها را در نظر بگيريد شق ثالث پيدا مىكند ينبغى يا لاينبغى هم همين جور است قانونى است افراد ما اقسام مختلف پيدا مىكند اما بگوييد خلاف قانون است اطلاقش اقتضاء مىكند كه خلاف شرع است لذا ما عرض كرديم تعبيرهايى كه هست ما هم مكرر عرض كرديم در عقائد سبحان من لاينبغى التسبيح الا له يعنى لايجوز در اصول شما روايتها كه مىگوييد و لاينبغى ان تنقض اليقين بالشك يعنى لا يجوز، لاينبغى لسائق الهدى ان يحل حتى يبلغ الهدى و محله در حج يعنى لايجوز محرمات حج اكثريت در محرمات حج شما مراجعه كنيد كلمه لاينبغى به كار برده شده نمىدانم لبس ثوباً لاينبغى له لبسه، اكل طعامه لاينبغى له اكله يعنى لايجوز اگر كسى مراجعه كنيد بين تعبير روايات مطمئن مىشود كه اطلاق روايات لاينبغىها غير از مصطلح متأخرين ما است كه ما عادت كرديم با اين خيال مىكنيم كراهت است نه لاينبغىها در روايات جاى حرمت به كار برده مىشود بالاطلاق كلمات فقهاى اوليه هم آنها يك قدرى مختلف است حالت برزخى دارند بين متأخر و بين روايات آنها هر دو جور آن هست ولى روايات ظهور حسابى دارد در لايجوز منتهى خود لايجوز هم گاهى لايجوز اخلاقى مىشود و اما خوب انسان لايجوز را طبعاً بايد
به معناى حرمت خودش را بالاطلاق بگيرد مگر قرينه بر خلاف باشد.
همين روايت را متنى را كه حفص از حضرت صادق عليه السلام نقل مىكند كه لاينبغى للمرائه همين را جابربن يزيد جعفى از حضرت باقر نقل مىكند كه لايجوز للمرائه همين جاى لاينبغى لايجوز او نقل مىكند همين عبارة الاخرى چون تغيير داده همين جور فهميده مىشد يكى را جاى ديگرى به كار برده مىشود از اين ناحيه اشكالى نيست كه ظهورش اين است كه اين حرام است.
اما تعليلى كه بعد ذكر شده يك ادعايى آقاى خويى كرده يك مطلبى را هم آقاى مطهرى ذكر كرده كه آقاى مطهرى ايشان دارد كه البته مطلبى دارد كه من اطلاع ندارم اگر آقايان جايى ديدند يا در كتب فقهى ديدند استفاده مىكنيم ايشان دارد كه زن مسلمان حق ندارد به شوهر خودش زيبايى زنهاى ديگر را نقل كند يعنى خلاف شرع است حرام است اين را خواستم ببينم ايشان از كجا نقل مىكند اين مطلب را حالا روايت كه تنها زيبايى نيست اينكه كلى است ولى ايشان اين قسمت را چون زيبايى تفسير كرده و مىگويد كه مسلمان هم حق ندارد ولى فرق است ما بين مسلمان با غير مسلمان كه عبارت از اين است چون چنين قانونى در اسلام هست اين قانون تأمين مىكند اين مشكل را حل مىكند كه خوب از ناحيه زنهاى مسلمان مشكل حل شده است چون تأمين شده است به وسيله اين قانون ولى راجع به كفار كه يك چنين قانونى در آنها نيست قهراً خوب مىروند توصيف مىكنند.
البته اين مطلب كه ايشان مىگويد قانون تأمين مىكنند اين حرف، حرف نادرستى است حالا زنها اگر چيز باشد مثلاً همه زنها عادل هستند اگر به زنها چيز بكنند خودشان را نگه مىدارند خيلى پر ظرفيت هستند و خلاف شرع نمىكنند خود قانون تشريع با تكوين آن يكى است كه كافى است زن اگر نقل نكند براى جهات اكثريت براى خاطر جهاتى است كه خوب مىگويد شايد از نظر شوهرم بيفتم چكار كنم از اين حرفها و الا خلاف شرع و فلان و اين حرفها اين كفايت بكند براى جلوگيرى كردن اين همه غيبت رايج است اين همه چيزهاى نفس رايج است و هيچ قانوناً هم جلوگيرى نكرده اين حرفها را بگويند چون اين حرف تأمين مىكند
تأمين هست آن يكى نيست اين حرف اصلاً درست نيست ولى اصل اين را من مىخواستم ببينيم كه يك چنين چيزى هست كه مسلمان حرام است نشان دادن.
س:؟ ج: نه اين استفاده اولاً اين را خود آقاى مطهرى مىگويد مكروه است حتى همين جهت را هم مىگويد همين را بعد حمل به كراهت مىكند ايشان حرام دانسته آن هم تازه زيبايى است اين هم تنها مسئله چيز نيست حالا عرض مىكنم عموم تعليل اينجا درست نيست.
س:؟ ج: ندارد علت در روايت يك چنين چيزى مطلب ندارد هيچ چيز يك چنين چيزى نيست ما بايد اين را از خودمان بگذاريم.
س:؟ ج: مىدانم اين مىگويد لانهم يصفن ذلك لازواجهن چيزى ندارد ايشان كه الان من مىگويم اصلاً اين مطلب را از كجا آورده اينكه دلالت ندارد كه خود ايشان اين را مكروه مىداند همين را مىگويد ولو ظاهر آن اين است ولى قرائنى هست كه ما بايد اين را مكروه بدانيم ايشان خيال كرده سيره هست و روى قرائن سيره و اينها لابد گرفته خواسته بگويد مكروه خلاصه ما اين را نمىدانيم.
حالا مطلبى كه راجع به اين هست تعليل ببينيم آقاى خويى مىفرمايند كه اطلاع پيدا كردن آنها حرام كه نيست مكروه هم كه نيست يك ارشاد به حكم اخلاقى است.
ما مىخواهيم عرض كنيم چرا به چه دليل از كجا مىفرماييد بر اينكه حرام نيست شارع مقدس نمىخواهد كفار و اينها احاطه پيدا كنند به وضع داخلى زنهاى مسلمان اطلاع پيدا كنند اين با مسلمان فرق دارد مسلمان ممكن است اطلاع پيدا كند اين جور يصفن ذلك لازواجهن از اين استفاده نمىشود كه هر توصيف كن محارم هم اگر بعضى از قوم و خويشها بيايند توصيف كنند اين مىگويد خود اين كفار ذلك هم برگشت به كفار مىكند مىگويد پس اگر چيزى را كه منشاء شود توصيف كفار را براى ازواج آنها اين ممنوع است اما ما بايد القاء خصوصيت بكنيم
خود تعليل اقتضاى مطلب نمىكند كه از كفار ما تعدى كنيم مثل اين است بگويند آقا اين كار نكنيد براى اينكه موجب سلطه كفار شود ما بگوييم سلطه مسلمان هم اشكال دارد اين را كه نمىتوانيم استفاده كنيم شارع مقدس نمىخواهد اينها احاطه پيدا كنند احياناً ولو حكمتاً توصيفها گاهى انسان اشتباه مىكند گاهى ممكن است اصل عمده آن هم براى خاطر همين يك وقت زيبايى اگر منتقل شود خطر سرقت هست اينها را بدزدند ببرند يك افتضاح براى مسلمان يك چنين چيزى باشد شارع نمىخواهد بيان كنند بدانند داخله آنها آن هم داخله مثل زنهايشان قيافههاى آنها چه جور است وضع آنها چه جور است اين از كجا ما مىگوييم مسلم حرام است.
خوب آقاى خويى به اين اكتفا نمىكند ايشان مىفرمايند مكروه هم نيست بلكه ارشاد به حكم اخلاقى است مگر يك چيزى اخلاقى شد ديگر بايد حكم مولوى نداشته باشد تمام اين ادله اربعه كه شما مىگوييد كتاب، سنت، اجماع، عقل قانون ملازمه ما بين حكم عقل و شرع همان مىخواهد بگويد اگر احكام عقليه شد آن احكام عقليه غير از ارشاديه و يك سنخ ديگر است كه عرض مىكنم اينها كاشف مىشود از يك حكم مولوى شرعى چون شرع هم مطابق او تابع مصالحه و مفاسد است حالا ظلم عقلاً قبيح است بگوييم حكم تحريم ظلم شرعى نيست بگوييم اخلاقى است محرم شرعى نيست حرام شرعى نيست اذيت كردن ايذاء خيلى از چيزهايى كه هست خوب يكى از اين چيزها باشد آنكه حكم ارشادى است مىگويند بعضى از احكام عقليه است به تعبير آقاى نائينى در سلسله معلولات احكام قرار گرفته آنها مثل امر به طاعت و امر به عصيان، امر به اطاعت، آن اوامر مىگويند كه اوامر ارشادى است مخالفت او يك جهنم على حده ديگرى نمىآورد امر اطيعوا را، خلاف شرع كرد نماز نخواند كتك مىزنند كه نماز نخواندى و كتك بزنند يكى اطيعوا الله را كه امتثال نكردى يكى هم اقيموا الصلاة را اطاعت نكردى نه همان عقاب چيز است يك جهنم ديگر نمىآورد.
ولى آن كه در سلسله علل احكام است مثل ظلم و امثال اينها قبل از چيز آنها مولوى است حكم مكتسشف از اين حكم عقلى احكام مولوى است و مسئله اينكه
نمىخواهد كفار احاطه پيدا كنند به وضع مسلمانها احاطه پيدا كنند اين يك چيزى است كه يك جهات عقلى فى الجمله است ما به ضميمه البته آشنايى با وضع اسلام اين معنا را تأييد مىكند چه مانع دارد حالا يك حكم تحريمى يك حكم تنزيهى شارع جعل كرده باشد بر آن چرا ما بايد بگوييم لاتحريماً و لاتنزيهاً هيچ كدام يك از اينها حرام نيست.
خلاصه به نظر مىرسد كه ظاهر آن را ما اخذ مىكنيم و حرام هم هست منتهى چيزى كه مىتوانيم القاء خصوصيت بكنيم مىگوييم چون خطاب در اينجا خطاب شده بود به مطلق زنها به زنهاى شوهردار خطاب نشده بود مىگفت لاينبغى يا لايجوز للمراة مرأه ممكن است شوهر داشته باشد ممكن است شوهر نداشته باشد ان ينكشف بين يهوديه و لانصرانيه از يهودى و نصرانى تجاوز مىكنيم به مطلق كفار چون خصوصيتى در اين دو نيست و از ازواج هم به غير ازواج چون مورد خطاب هم كه شما نكنيد تنها زنهاى شوهردار كه نيست اين يعنى شوهرها و اخوه و فلان اينكه آقاى مطهرى آمده چيز كرده از حفظ در ذهنش اين بوده كه خوب خصوصيت راجع به اين موضوع نيست آن ذهنش سبب شده كه اين هم به عنوان متن حديث ايشان زياد كرده ولى واقع مطلب اين است كه خصوصيتى در ازواج نيست مطلق اينها به كسان ديگر نمىخواهد احاطه پيدا كنند چيزها به وضع اينها اين ظاهرش عبارت از اين است كه حرام است و نبايد ذكر كرد و اختصاص به زنهاى شوهردار ندارد خطاب خطاب عام است و اين هم مؤيد آن مطلبى است كه ما از آيه شريفه استفاده كرديم.
شيخ يك عبارتى دارد من عبارت شيخ را مىخواهم بخوانم شيخ با بقيه اينها كه ما ذكر كرديم مفسرين تفاوت دارد همه اينها مىگويند كه مراد از نسائهن ان نساء المؤمنات نساء است و نساء را هم توصيف به مؤمنات كردند شيخ مىفرمايد مراد از نسائهن نساء المؤمنين لاالمشركين، نساء را اضافه به مؤمنين كرده تعبير شيخ اين است اين دو احتمال در كلام شيخ مىرود يكى اين است كه اين اضافه اضافه جزء و كل باشد كه چون مؤمنين ما سابقاً عرض كرديم يك مفهوم عامى است مرد و زن را
مىگيرد اگر در مقابل مؤمنات قرار نگرفت مراد از مؤمنين جنس است يعنى تمام افراد با ايمان و اين را گفتيم آن وقت نساء المؤمنين يعنى نسائى كه جزء است مثل زنهاى ايرانىها ايرانيها ايرانى يك معناى كلى زن دارد مرد دارد مؤمنين يك معناى كلى زن دارند مرد دارند اضافه، اضافه جزء و كل اين يك احتمال كه مراد از نساء المؤمنين مراد اضافه جزء و كل باشد اگر اين باشد با مطالبى كه بقيه اشخاص گفتند يكى مىشود مراد يعنى النساء المؤمنات مىشود.
احتمال ديگر هست كه آن صاحب فقه القرآن راوندى آن احتمال دوم را فهميده اين است كه اضافه اضافه زوجيتى است و كأنه شايد هم ناظر باشد به وسيله همين روايت يصفن ذلك لازواجهن بخواهد بگويد كه مراد از اين روايت زنهاى شوهردار است و مراد از آيه هم كه خواسته بگويد منظورش خواسته زنهاى شوهردار را يك دسته آن را خارج كند ولو به قرينه سنت و روايت كه اين جور مىگويد شوهر اگر مؤمن باشند اين براى آن زن كسى خودش را كشف كند براى او اين اشكالى ندارد مىخواهد خود زن مؤمنه باشد يا نباشد چون مسلمان به نحو متعه يا بقاءً مىتواند كفار را بگيرد استدامتاً خوب چنين يصفن ذلك لازواجهن توصيف هم بكند به يك مسلمانى توصيف كرده ولى اگر عكس باشد مشركه باشد و غير مسلمان ولو زنش مسلمان باشد چون اين را شيخ تصوير مىكرد در بعضى از فروض كه ايشان مىگفت كه اگر مرد و زن هر دو ذميه بودند بعد زن مسلمان شد و آن مرد الان ذمى است ولى زنش مسلمان شده ازدواج او باقى است عقيده شيخ اين بود البته محقق و اينها قبول نداشتند مىگويد اگر شوهر مشركه باشد چون اينها را ذميات اينها را مشرك مىدانند ذميه است و زنش مسلمان يا هر كسى مىخواهد بشود اين اشكال دارد با اينكه زن مؤمنه است ولى چون شوهرش غير مسلمان است اين نبايد توصيف كند احتمال هست و شايد احتمال اظهر اينكه النساء المؤمنات تعبير نكرده با اينكه در سنىها اين مطلب رايج بوده نساء المؤمنين تعبير كرده للمشركين و همين جور صاحب فقه القرآن هم همين جور فهميده اين اضافه اضافه ازدواجى است نه اضافه جزء و كل پس شيخ آن هم از اين روايت يك مطلب ديگرى استظهار خواسته بكند غير از
اينكه متعارف مردم استظهار كردند مراد ازدواج و امثال اينها را فهميده ولى به نظر ما اظهر عبارت از همين است كه ما بگوييم اختصاص به ازدواج ندارد مورد خطاب فقط به زنهاى شوهردار نيست آن از باب مثال است كه به شوهرهايشان يا آنها كه شبيه به شوهر برادر و چه از اينها هست اينجور بگوييم.
خوب اين مسئله ديگر اينجا تمام شد بحثى كه خيلى مهم و محل ابتلاء و چيز هست اين مسئله استثناء وجه و كفين است كه ببينيم اين مستثناء است يا مستثناء نيست.
«والسلام»