بحث ما تا كنون جنبهي مقدمي داشت, يعني براي آشنا بودن با مسائل استصحاب بود, حال وارد صلب مطلب كه بيان ادله استصحاب باشد, ميشويم, براي حجيت استصحاب با دلايل خمسه استدلال كردهاند:
الاول: بناء العقلاء؛
اولين دليل براي استصحاب بناء عقلا است, ميگويند بناء عقلا در زندگي بر استصحاب است, كسي دوستي داشت كه آدرس خود را براي او نوشته بود, بعد از شش ماه ميخواهد به همان آدرس براي او نامه بنويسد, احتمال اين را ميدهد كه ممكن است خانه را عوض كرده باشد, مع الوصف به همان آدرس سابق نامه مينويسد, بدون اينكه كمترين توجهي به اين احتمال نمايد, ياشماره تلفن كسي در اختيار انسان است, بعد از چند ماه احتمال تغيير شماره آن را ميدهد, مع الوصف استصحاب ميكند عدم تغيير شماره تلفن را و به اين احتمال توجه نميكند, حتي بعضي ميگويند كه پرندهها نيز در فطرت و غريزه شان استصحاب است, يعني پرندهي كه صبح زود لانه خود را ترك ميكند, موقع غروب (با اينكه احتمال خراب شدن و ازبين رفتن آن را ميدهد), دوباره به همان لانهي خود بر ميگردد, وبه اين احتمال توجه نميكند, گويا در فطرت هر انساني اين مطلب نهفته است: چيزي كه بود, دوام پيدا خواهد كرد مگر اينكه دليل قطعي بر ارتفاع آن قائم شود (كل ماكان دام), آنچه كه بود, پيوسته خواهد بود, مگر اينكه ادله قطعي بر خلافش قائم بشود, اين حاصل بناي عقلا است, ولي استدلال با بناي عقلا با دو اصل استوار است:
الف) بايد ديده شود كه بناي عقلا بر حجيت استصحاب روي چه اصلي استوار است, يعني پايه و اساس بناي عقلاء چيست؟ آيا استصحاب رادر جاي جاري ميكنند كه مفيد اطمينان است,يا مفيد ظن به بقاء است؟ يااستصحاب ميكنند, و اصلاً به شك توجه نميكنند,يعني غافل از شك هستند(شك به اينكه شايد شماره تلفن طرف تغيير كرده باشد, يا ياشايد آدرس منزلش عوض شده باشد), اصلاً به اين شك توجه ندارند؟ يا اينكه تعبداً استصحاب ميكنند, يعني از اين نظر كه مفيد اطمينان است, يا مفيد ظن است و يا از شك خود غافل است, استصحاب نميكنند, بلكه تعبداً استصحاب ميكنند, حتي در صورت شك, اين مطلب بايد روشن بشود.
ب) مطلب دومي كه بايد روشن بشود اين است كه دليل استصحاب, بناي عقلا است, بناي عقلا در صورتي حجت است كه شارع آن را ردع نكرده باشد, اما اگر شارع بناي عقلا را ردع كرده باشد, قهراً حجت نخواهد بود, و آنوقت نوبت به استصحاب نميرسد, مثلاً نسبت به قمار, شراب و اختلاط زن و مرد بناي عقلا است, هم چنين نسبت به بسياري از معاملات, بناي عقلا است, ولي شارع آنها ردع كرده و امضاء نفرموده.
پس دو مطلب قبلي كه بيان شد, بايد روشن بشود, تا حجيت استصحاب به سبب بناي عقلا ثابت بشود, اما مطلب اول, روشن نيست, چون لعلَّ كه عمل عقلاء به استصحاب از باب اطمينان است, يا عمل عقلاء به استصحاب از باب ظن است, يا عمل عقلاء به استصحاب در جاي است كه از شك غافلند, اگر بناي عقلاء براين اصول و پايهها استوار باشد, آنوقت استصحاب مطلقاً حجت نخواهد بود, مگر در موارد بسيار جزئي و كوچك, مثل جاي كه استصحاب مفيد اطمينان باشد, يا مفيد ظن باشد و يا درجاي كه انسان از شك كاملاً غفلت كند, يعني حجيت استصحاب, منحصر به اين سه مورد ميشود, وحال آنكه اين سه مورد, دردي را دوا نميكنند.
بله! اگر ثابت بشود كه استصحاب از باب تعبد در نزد عقلاء حجت است, نه از اين نظر كه مفيد اطمينان و ظن است, و نه از نظر كه غافل از شك است, بلكه تعبداً به استصحاب عمل ميكنند, اگر اين ثابت شد و ردعي هم نيامد كه دومي است, اين دليل استصحاب ميشود, ولي ظاهراً كه عقلاء به استصحاب عمل ميكنند, علت عمل كردن شان به استصحاب, همان سه چيز است, يعني چون استصحاب, مفيد اطمينان و يا مفيد ظن است و يا از شك غافلند, فلذا به استصحاب عمل ميكنند, اما اينكه عقلاء از باب تعبد به استصحاب عمل كنند, بعيد به نظر ميرسد و ثابت نيست, وحال آنكه( در فقه) ما ميخواهيم به استصحاب عمل كنيم از باب تعبد.
پس آنچه كه فقيه دنبال آن است,غير از آن چيزي است كه درميان عقلاء است, يعني عقلاء در يك دايره تنگ, عمل به استصحاب ميكنند, عقلاء كه ميخواهند به استصحاب عمل كنند, براي اين است كه يا مفيد اطمينان و ظن است ويا از شك خود شان غافلند, برخلاف فقيه, فقيه ميخواهد به استصحاب عمل نمايد از باب تعبد, نظري به اين جهات ( كه مفيد اطمينان ويا مفيدظن است يانيست, يا از شك خود غافلند يا غافل نيستند) ندارند, بنابراين, بين بناي عقلاء و بين آنچه كه فقيه ميخواهد, عموم و خصوص مطلق است, در جاي كه بناي عقلاء بر استصحاب است,فقيه هم استصحاب دارد, ولي فقيه در يك دايرهي وسيعي استصحاب ميكند كه بناي عقلاء در آنجا نيست.
اما مطلب دومي كه شارع ردع كرده ياردع نكرده؟ مرحوم آخوند ميفرمايد برفرض اينكه بناي عقلا بر حجيت استصحاب از باب ظن هم باشد, آيات قراني آن را ردع كرده وفرموده: (ان الظن لايغني من الحق شيئاً)(1) فلذا آياتي كه از عمل كردن به ظن نهي نموده, اين آيات بناي عقلا را كاملاً از بين برده, چون در اين آيات از عمل كردن به ظن, نهي شده, الاستصحاب ظن(صغرا), ان الظن لايغني من الحق شيئاً(كبرا), فالاستصحاب لا يغني من الحق شيئاً(نتيجه).
اشكال محقق نائيني
ثم ان المحقق النائيني أورد علي المحقق الخراساني اشكالاً, محقق نائيني نسبت به فرمايش آخوند خراساني اشكال كرده وفرموده كه جناب آخوند! شما در بحث حجيت خبر واحد فرموديد كه آيات ناهيه, رادع بناي عقلاء نيست(در مبحث خبر واحد, بناي عقلاء بر حجيت خبر واحد است), چون اگر رادع بناي عقلا باشد, دور لازم ميآيد( و الا يلزم الدور), اما در اينجا(مبحث استصحاب) ميفرماييد كه آيات ناهيه, رادع بناي عقلاء است, وحال آنكه بناي عقلاء يكي است, يعني همان عقلاء كه به خبرواحد و خبر ثقه عمل ميكنند, همان عقلاء استصحاب ميكنند, حتي ممكن است كه بگوييم استصحاب بيشتر از عمل به قول ثقه است, پس به چه دليل در باب حجيت خبرواحد فرموديد كه آيات ناهيه, رادع نيست و الا يلزم الدور, اما در اينجا ميفرماييد كه آيات ناهيه, رادع است.
يلاحظ عليه:
ما در مرحلهي اولء, اشكال مرحوم نائيني را رد ميكنيم, سپس سراغ كلام آخوند خواهيم رفت,فلذا در مرحلهي اول, نظر ما اين است كه اشكال مرحوم نائيني بر مرحوم آخوند وارد نيست, چرا واردنيست؟ چون بين بناي عقلاء در باب خبرواحد وبين بناي عقلا در مبحث استصحاب, فرق زيادي وجود دارد, زيرا كه در نظر عقلاء خبر واحد(خبر ثقه) ظن نيست, بلكه علم است, علم يعني اطمينان, خبر ثقه براي انسان اطمنيان آور است, فلذا براي كسي كه به سبب خبر ثقه, اطمينان حاصل شده, هر چه آيات ناهيه را بخوانيم, او خودش را مورد خطاب آيات ناهيه نميداند و ميگويد اين آيات ارتباطي به من ندارد, چون من ظان نيستم, بلكه من عالمم (منظور از علم, علم عرفي است), بنابراين, اگر ما آيات ناهيه را در كنار خبر ثقه قرار بدهيم, باهم تباين دارند, خبر ثقه مفيد علم است وخارج از قلمرو آيات ناهيه, آيات ناهيه هم ناظراست به ظنوني كه منشأ ومصدر درستي ندارند, و به همين جهت است كه آيات ناهيه, نميتواند بناي عقلاء را در حجيت خبر واحد رد كند, بر خلاف مبحث استصحاب, استصحاب يك ظن ضعيف و غير قابل توجه است فلذا به كسي كه به استصحاب عمل ميكند, اگر بگوييم ان الظن لايغني من الحق شيئاً, باهم تطابق دارد, يعني خواندن آيات ناهيه براي كسي حد اكثر اين است كه ظان است, تطابق دارد و او تصديق خواهد كرد كه ظان است, قران هم كه از عمل به ظن نهي نموده. پس آيات ناهيه در مبحث استصحاب(چون استصحاب مفيد ظن است), از نظربناي عقلاء ميتواند رادع باشد, برخلاف مبحث خبر ثقه كه نميتواند رادع باشد, بنابراين, آيات ناهيه, نميتواند بناي عقلاء را در باب حجيت خبرواحد از بين ببرد, اما همين آيات ناهيه بناي عقلاء را در استصحاب ميتواند ازبين ببرد, از همين جا روشن شد كه اشكال مرحوم نائيني بر آخوند خراساني وارد نيست.ولي در عين اينكه ما اشكال نائيني را برآخوند خراساني رد كرديم, در عين حال فرمايش آخوند خراساني نيز درست نيست(چنانچه كه اشكال نائيني بر آخوند درست نبود), چون مرحوم آخوند خراساني فرمود كه بناي عقلاء در باب استصحاب مردود است, چرا مردود است؟زيرا ايشان آيات ناهيه را به دقت مطالعه نفرموده, اگر كسي قران را خوب مطالعه نمايد, خواهد فهميد ظنوني كه در اين آيات ناهيه آمده, ناظر به ظنون عقلائي نيستند بلكه آنها يكنوع خرص و تخمين هستند, يعني ظني كه در آيات ناهيه آمده, به معناي توهمات وخيالتي است كه اساس و ريشهي درستي ندارند فلذا براي روشن شدن مطلب, به دو آيه كه كلمه ظن و يا تخمين در آنها آمده اشاره ميكنم(إن يتبعون إلا الظن وما تحت الانفس), سوره نجم, آيه 23, مشركيني كه بت پرست هستند, تابع ظن هستند, كدام ظن؟ يعني ظني كه ناشي از هوا و هوس شان است, مراد از: (ما تحت الانفس) هوا وهوس است, يعني پايش به جاي بند نيست, اين غير از استصحابي است كه بر پايه بناي عقلاء استوار است, يعني يا مفيد اطمينان است, يا مفيد ظن است, يا غفلت از شك دارد, يا يك اصل عقلائي است كه براي سهولت كار است, به اين معني كه اگر استصحاب نكند, زندگي بهم ميخورد, براساس سهولت كار, استصحاب را امضاء كردهاند, اين چه ارتباطي با تحت الانفس دارد. قرآن در سوره يونس (إن يتبعون إلا الظن وإنهم إلا يخرصون)(2) (خرص) در اين آيه به معناي تخمين است, اينها در مسائل عقائد و معارف خراص هستند, يعني ميگويند كه حضرت عيسي ابن الله است, اصلاً ظن در قران به معناي اوهام و خيالات است و هيچ ارتباطي بر بناي عقلاي كه در خبر واحد( كه آخوند هم قبول كرد) و استصحاب است, ندارد, چون استصحاب, اوهام نيست, بلكه يا مفيد اطمينان است, يا مفيد ظن, و يا غافل از شك است, يا لااقل يك اصلي است كه زندگي را شيرين ميكند, يعني اگر بنا باشد كه استصحاب نكنيم, زندگي بهم ميخورد, اگر كسي آيات ناهيه را در قران مطالعه كند, همهي آنها مربوط به مشركين است, و هيچ ربطي به استصحاب و بناي عقلا ندارد.
بنابراين, مرحوم آخوند فرمود كه آيات ناهيه, رادع بناي عقلاء است, مرحوم نائيني بر ايشان اشكال نمود كه اگر رادع است, پس چرا شما در حجيت خبر واحد فرموديد كه آيات ناهيه, رادع بناي عقلاء نيست و الا مستلزم دور است, ما از اشكال مرحوم نائيني جواب داديم و گفتيم فرق است بين بناي عقلا در خبر واحد كه علم عرفي است, فلذا آيات ناهيه اصلاً شاملش نيست, وبين استصحاب, استصحاب علم عرفي نيست, بلكه ظن است فلذا اين امكان رادارد كه آيات ناهيه شاملش بشود, ما در عين اينكه اشكال مرحوم نائيني را مردود دانستيم, فرمايش آخوند را هم قبول نكرديم, چرا؟ چون اصلاً آيات ناهيه, ارتباطي به اصول صحيحي كه در ميان عقلا است, ندارد, بلكه يا مربوط است به ما تحت الانفس, يامربوط است به خرص و تخمين. ارتباطي به بناي عقلا ندارد. پس يكي از ادله حجيت استصحاب, بناي عقلاء است كه ما گفتيم بناي عقلا در اينجا مشكل دارد, چرا؟ چون بناي عقلاء سه صورت دارد, فقهاء ميخواهند در صورت چهارم به استصحاب عمل كنند, يعني درصورتي كه اصل تعبدي باشد, ولي بناي عقلا صورت چهارم را شامل نميشود.
الثاني: الاستقراء؛
دليل دوم بر حجيت استصحاب, استقراء است, استقراء اين است كه ما فقه اسلامي را ازكتاب طهارت تا كتاب ديات مطالعه كنيم و ببينيم كه شرع مقدس در موارد شك,(اگر چيزي حالت سابقه دارد, حالت سابقه را محترم دانسته) هميشه حالت سابقه را محترم شمرده, ميگويند كه اسلام فقط در سه مورد است كه حالت سابقه را محترم نشمرده, بلكه ظاهر را بر استصحاب مقدم داشته است, آن سه مورد عبارت است:
1- كسي هنگام رفع حاجت, بدون اينكه استبراء كند از مستراح بيرون ميشود و وضو هم ميگيرد, بعد از ساعتي, بللي از او خارج ميشود, استصحاب ميگويد كه او متطهر است, ظاهر ميگويد كه متطهر نيست, چرا؟ چون استبراء نكرده بود.فلذا لعل قطراتي از بول در اين مجرا باقي مانده بود كه الآن از مجرا خارج شده. اصل استصحاب حكم ميكند به طهارت, اما ظاهر ميگويد كه او متطهر نيست, در اينجا ظاهر بر استصحاب مقدم است.
2- ماء الحمام, سابقاً در حمامهاي مدينه, كوفه و مكه آب قليل بود است, يعني آب را به وسيله ظرفي از خزينه برميداشتند وروي سرخود ميريختند, در اينجا فاضل آب حمام محكوم به نجاست است, وحال آنكه استصحاب ميگويد نجس نيست, بلكه طاهر است, چون سابقاً پاك بود, پس حالا هم پاك است, اما ظاهر ميگويد نجس است, چون بعضي از افراد كه به حمام ميآيند, ممكن است محتلم باشند, يا پا و جاي ديگري از بدن شان نجس باشد, در اينجا ظاهر مقدم بر استصحاب است( الاصل مقدم علي الظاهر الا في موارد ثلاثه).
3- اصاله الصحه في فعل المسلم, مسلماني نماز ميت را ميخواند, نميدانيم كه نماز را صحيح خواند يا فاسد؟ استصحاب ميگويد كه اشتغال ذمه باقي است, فلذا بايد براين ميت دوباره نماز خوانده بشود, ولي اصاله الصحه ميگويد كه اين نماز صحيح است, يعني ظاهر ميگويد كه اين نماز صحيح است, ظاهرميگويد كاري را كه مسلمان انجام ميدهد, صحيح و درست انجام ميدهد, بنابراين, اينجا نيز ظاهر مقدم است بر استصحاب. مستدل ميگويد كه ما فقه اسلامي را از ابتدا تا انتهاء تفتيش كرديم وديديم كه شرع مقدس در سرتاسر فقه استصحاب را بر ظاهر مقدم داشته مگر در سه مورد:
الف) بلل مشتبه, ب) ماء الحمام, ج) اصاله الصحه في فعل المسلم, اما در غير اين سه مورد, استصحاب بر ظاهر مقدم شده است.
يلاحظ عليه:
اين دليل نميتواند دليل خوبي براي حجيت استصحاب باشد, چون از نظر عادي امكان ندارد كه يك فقيه تمام فقه را از باب طهارت تا پايان كتاب ديات مطالعه كند و سپس به اين نتيجه برسد كه در تمام موارد, استصحاب بر ظاهر مقدم است مگردر سه مورد, چنين بررسي بسيار بعيد است.
الثالث: الاستصحاب مفيد للظن؛
دليل سوم بر حجيت استصحاب اين است كه استصحاب مفيد ظن است, اين دليل مال اهل سنت است, حاجبي يك مختصري دارد كه حتماً اين مختصر حاجبي را مطالعه كنيد, شروحي هم بر اين مختصر نوشته شده كه يكي از شارحانش علامه حلي است, حاجبي ميگويد كه استصحاب مفيد ظن است, ظن هم حجت است(الظن حجه).
يلاحظ عليه:
دليل حاجبي صحيح نيست, چرا؟
اولاً: معلوم نيست كه استصحاب در همه جا مفيد ظن باشد, چون مواردي است كه انسان شاك است.
ثانياً: اصل در ظن عدم حجيت است مگر ظنوني كه بواسطه دليل, از تحت اين اصل خارج شده باشند, فلذا دليل حاجبي هم از نظر صغروي نادرست است و هم از كبروي.
الرابع: الإجماع المنقول علي حجيته؛
دليل سوم بر حجيت استصحاب, اجماع منقول است, علامه حلي كتابي بنام: (المبادي) دارد, ايشان در اين كتابش بر حجيت استصحاب, ادعاي اجماع نموده, مرحوم شيخ در (فرائد الاصول) عبارت علامه را از كتاب(المبادي) نقل كرده.
يلا حظ عليه:
اين دليل نيز دليل صحيحي نيست, چرا؟ چون
اولاً: اجماع منقول حجت نيست ( الاجماع المنقول بخبر الواحد ليس بحجه), چون ادله حجيت خبر واحد, شامل اجماع منقول نيست, زيرا كه ناقل اجماع, كلام امام(عليه السلام) راعن حدث نقل ميكند, وحال آنكه خبر واحد بايد كلام امام(عليه السلام) را عن حس نقل كند.
ثانياً : اجماع منقول دليل لبي است, قدر متيقنش موضوعات خارجي است, وحال آنكه ما ميخواهيم كه استصحاب را در يك دايره وسيعي حجت كنيم, اگر اجماع منقول هم حجت باشد, فقط براي موضوعات خارجيه به درد ميخورد, مثل اينكه زيد زنده بود, الآن شك ميكنيم كه زنده است يا زنده نيست؟ استصحاب ميكنيم حيات زيد را, اما آنچه را كه فقيه ميخواهد اين است كه استصحاب را در يك سطح وسيعي حجت كند, ولي اجماع منقول يك چنين قدرتي را ندارد كه استصحاب را در سطح وسيعي حجت قرار بدهد.
الخامس: الاخبار المستفيضه؛
اولين كسي كه با روايات براي حجيت استصحاب استدلال كرده, پدر شيخ بهاء الدين عاملي(شيخ حسين بن عبد الصمد) است, ايشان كتابي نوشتته بنام: (العقد الطهماسبي), اين كتاب را براي شاه طهماسب نوشته, فلذا ايشان نخستين اصولي است كه براي حجيت استصحاب, با اخبار استدلال كرده است.
@@1. سوره يونس/ 36.
2. سوره يونس/66.@@