چهارشنبه 2 خرداد 1403 - 12 ذيقعده 1445 - 22 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
دروس عقائد (آيت الله مصباح يزدي)
>
جلسه 20
متن
«بسم اللّه الرحمن الرحيم»
در جلسه قبل عرض كرديم كه غير از حد نصاب توحيد كه توحيد در خالقيت و ربوبيت و الوهيت هست. مراتبى از توحيد، در قرآن كريم و كلمات بزرگان، مورد اشاره واقع شده، كه يكى از اين مراتب، توحيد افعالى است. يعنى خداى متعال در قرآن كريم همه پديدههاى عالم هستى را به خودش نسبت مىدهد و آنها را فعل خودش مىشمارد، در عين حال كه، اين آثار و پديدهها به فاعلهاى قريب هم نسبت داده مىشوند، ولى در بسيارى از آيات همه اينها به خداى متعال نسبت داده شده، خداست كه باران نازل مىكند، خداست كه مىروياند، خداست كه همه چيز را خلق مىكند، خداست كه روزى همه را او مىدهد و بالاخره، تمام افعال موجودات و از جمله انسانها به نوعى استناد به خداى متعال دارد.
اين تعبيرات، كه در لسان اهل اصطلاح، به نام توحيد افعالى ناميده مىشود، منشأ دو گرايش متضاد در بين متكلمين اهل تسنن شد.
يك دسته اشاعره، نسبت اين افعال را به خداى متعال، نسبت حقيقى تلقى كردهاند و نسبتش را به ساير فاعلها، نسبت مجازى دانستهاند. و در مقابلشان معتزله، نسبت اين افعال را به فاعلهاى قريب، نسبت حقيقى دانستهاند و نسبتشانرا به خداى متعال مجازى تلقى كردهاند، آن كسانى كه نسبت حقيقى همه افعال را به خدا دانستهاند، لازمه كلامشان اين است كه، افعال انسان هم جبرى باشد، يعنى مجازاً كار به انسان نسبت داده مىشود، ولى در حقيقت كار خداست. و از آن جا مسئله جبر و اختيار مطرح مىشود، كه آيا از نظر اسلامى و ديدگاه قرآن كريم، در مورد افعال اختيارى انسان چگونه بايد معتقد شد؟ آيا نظر اشاعره صحيح است، البته اشاعره نسبتاً معتدلتر هستند، يك گروه ديگرى هستند كه آنها، جبرى خالصاند، و يا نظر معتزله صحيح است، كه افعال را حقيقتاً مال انسان است و به خدا مجازاً نسبت داده مىشود؟ و يا مسئله سمى است. به اين مناسبت در جلسه قبل، اول مسئله اختيار را مطرح كرديم، كه وجود اختيار در انسان، بديهى و وجدانى است و از جمله علومى است كه، قطعىتر از آن تصور نمىشود، چون با علم حضورى درك مىشود، و همينطور به شبهات جبريين پرداختيم، كه كسانى كه معتقد به جبر شدند، يك شبهاتى داشتند، كه آنها را مطرح كرديم، مهمترين آن شبهات را، يك شبهه ديگر مال جبريين هست كه از اين جا، باز مسئله جديدى مطرح مىشود و آن مسئله قضا و قدر است. اينها مىگويند كه: طبق ادله قطعى از كتاب و سنت، همه
چيز تابع قضا و قدر الهى است، بنابراين انسان، جايى براى انتخاب و گزينش ندارد، آنچه مقدر شده واقع مىشود، چه انسان بخواهد و چه نخواهد، و چيزى هم كه مقدر نشده واقع نمىشود، هر قدر انسان هم تلاش كند، بالاخره انجام نمىگيرد، پس در واقع انسان اختيار حقيقى ندارد، كار، كار خداست، او هر چه تقدير كرده انجام مىشود، هر چه هم نكرده نمىشود، به ما ربطى ندارد، در اين جلسه انشاء اللّه به توضيح اين مسئله مىپردازيم و در پايان اگر فرصتى ماند، تبيين صحيحى از توحيد افعالى، كه ارتباط با مسئله قضا و قدر هم دارد، به عرض خواهيم رساند.
اول مسئله قضا و قدر را در محاورات خودمان بررسى مىكنيم، كارى كه يك انسان متعارف انجام مىدهد، ابتدا اين كار را در ذهن خودش تصور مىكند، كه اين كار چگونه بايد انجام بگيرد؟ فرض كنيد، مىخواهد يك ساختمانى بسازد، فكر مىكند كه اين ساختمان چه شكلى باشد؟ چقدر طول و عرضش باشد؟ چند متر زير ساختمان داشته باشد؟ مصالحش چه باشد؟ از چه ساخته بشود؟ چه مدت وقت مىخواهد؟ چقدر پول خرجش مىشود؟ چند تا بنا و كارگر مىخواهد؟ اينها را در ذهن خودش تصور مىكند و مىسنجد كه براى انجام اين كار، اين مصالح و اين شكل و قواله و نقشه لازم است، بعد هم وقتى در مقام عمل بر مىآيد، شروع مىكند به فراهم كردن مقدمات، اول زمينش را تهيه مىكند، بعد نقشهاش را رسم مىكند، بعد مصالحش را تدريجاً مىآورد، بنّا خبر مىكند، كارگر، تا بالاخره تدريجاً اين ساختمان، پايه هايش بالا مىآيد و ساخته مىشود تا مىرسد به آن جا كه، مىرسد به مرحله نهايى و تمام مىشود كار، در اين جا دو نوع ما كار انجام مىدهيم؛ يك كار ذهنى انجام مىدهيم، كه طرح نقشه ساختمان و بررسى لوازم كار، اين يك امرى است ذهنى.
يكى هم فعاليتهاى تدريجى كه انجام مىدهيم، زمينش را فراهم مىكنيم، مصالحش را تهيه مىكنيم، هر روزى هر چه لازم باشد مىخريم، مىآوريم تا كار پيش برود. هر دوى اين كار اسمش تقدير است، منتها يكى تقدير ذهنى، يكى تقدير خارجى و عينى، يكى در ذهن خودمان حساب مىكنيم كه بايد چه مقدار و چقدرى بايد، اين كار داشته باشد، تقدير يعنى اندازهگيرى، سنجش مقدار شىء. يكى هم تدريجاً، اين كار را حد به او مىدهيم، مشخصش مىكنيم، زمين كه ابتدا خريديم، اين معلوم نيست چه نقشهاىبرايش پياده مىشود، اما وقتى پايههاى آن را كندند، اين مشخص مىشود اين مقدارى كه، ساختمان در اين جا قرار مىگيرد، به يك مرحلهاى از تعين كار، اما پايه هايش را با سنگ بچينند يا بتون آرمه باشد، يا آجر باشد، هنوز معلوم نيست، يكى از اينها را كه انتخاب كردند، باز كار يك مقدار تعين بيشترى پيدا مىكند، همينطور مراحل را
مىگذراند تا آخرش، حالا اتاق رابايد مثلاً، سفيد كارى كنند يا اين كه، كاغذ ديوارى مىكنند يا رنگ مىزنند، اين هنوز مشخص نيست، آن وقت كه كاغذ ديوارى كردند اين ديگر مشخص مىشود، اين مرحله نهايى كار است.
همه اينها آنچه در ذهن انجام مىگيرد و انسان فكر مىكند و نقشه مىريزد، طرح مىدهد، اينها تقديرات ذهنى و علمى است، آنچه در خارج انجام مىدهد و كار را از ابهام در مىآورد و تدريجاً به تعين نزديك مىكند، اينها تقديرات خارجى و عينى است و بالاخره پايان دادن به كار و يكسره كردن كار، اسمش قضا است، قضا يعنى اتمام، پايان دادن، يكسره كردن كار، در مورد خداى متعال، هم قضا و قدر علمى داريم و هم قضا و قدر عينى، منتها نه به اين صورت كه خدا ذهنى داشته باشدو فكر بكند و تصورى بكند و تصديقى بكند، اينها مال نفوس متعلق به ماده است، علم در خداى متعال، علم حضورى است، از آن جهتى كه خدا مىداند، كه حدود هر موجودى چيست؟ از چه مراحلى بايد بگذرد اين موجود؟ اين تقدير علمى است، و همينطور مرحله نهايىاش كه، سرانجام اين موجود چه خواهد شد؟ به كجا خواهد رسيد؟ آنهم قضاء علمى است.
در خارج هم، اسباب و وسايلى كه خدا فراهم مىكند براى اين كه هر موجودى شكل و اندازه خودش را پيدا بكند و حدود و مشخصات خودش را پيدا بكند، اينها اسمش تقدير عينى است، و بالاخره هر موجودى را به آن مرحله نهايىاش كه مىرساند و تحقق كامل كه پيدا مىكند، آنهم قضاء عينى است، اگر در، (سوال از استاد:... و پاسخ آن:) در خارج عينى، عينى يا خارج. در آيات كريمه قرآن همه چيز مستند به تقدير خدا شده «و خلق كل شىءٍ فقدّره تقديرا» هر چيزى شىء است مخلوق خداست، و تقديرش هم به دست خداست، يعنى اندازهاى را كه دارد، حدود و مشخصاتى را كه دارد خدا اين حدودو مشخصات را به او داده، خورشيد در كجا باشد؟ ماه در كجا باشد؟ چگونه حركت كند؟ چه شكلهايى پيدا كند؟ اينها همه تقديرات است، اندازه گيريهايى است كه خدا كرده «و الشمس تجرى لمستقر لا ذلك تقدير العزيز العليم و القمر قدّرنه منازل» هم خورشيد تقديرى دارد، هم ماه تقديرى، چه اندازه باشد؟ در كجا باشد؟ چگونه حركت كند؟ به چه شكلهايى در بيايد؟ اينها همه تقديرهاى خداست.
اينها به عنوان مثال، به طور كلى هم فرموده: «و خلق كل شىء فقدّره تقديرا» در مورد قضا هم داريم «و اذا قضا امراً فانما يقول له كن فيكون» قضا آن وقتى است كه، ديگر خدا بگويد: به يك موجودى باش و بوجود مىآيد، آن مرحلهاى كه ديگر مقدمات فراهم شده و به آنجايى كه بايد برسد، رسيده، ديگر خدا به او مىگويد: موجود شو، آن موجود هم بوجود مىآيد، اين مرحله نهايى كار
است.
به حسب روايات زياد و استظهار از بعضى از آيات كريمه قرآن، علم خدا به حدود و تقديرات اشيا، و همينطور مرحله نهايىاش، در يك لوحى يا در الواحى مضبوط است، در قرآن كريم، از موجودى به نام لوح محفوظ، كتاب مبين، و امثال اينها ياد شده، كه همه چيز در آن جا منعكس است، هر چيزى آنگونه كه واقع مىشود در لوح محفوظ منعكس است، حالا اين چه طور موجودى است؟ چگونه اشيا در آن منعكس است؟ ما خبر نداريم، عقلمان هم نمىرسد. و الواحى هست، كه تقديرات اشيا، هنوز به مرحله نهايى نرسيده در آن جا منعكس است، چون هنوز به مرحله نهايى نرسيده، قابل تغيير هم هست، فرض بفرماييد؛ نطفهاى كه در رحم قرار مىگيرد، اين تقدير كلى اش اين است كه، حدود نه ماه مثلاً در رحم باشد، «فقدرنا و نعم القادرون» اما ممكن است در اثر يك اسبابى سقوط كند، پيش آمدى براى مادر بكند، سقط بشود، اين تغييرى است در تقدير، وقتى نه ماه گذشت و اين طفل متولد شد، ديگر از مرحله سقط جنين گذشته، اين قضا، تحقق پيدا كرد جنين، يعنى نوزاد، ديگر از مراحل تقدير گذشت، ديگر آن تغييرات قبلى در او پديد نمىآيد، ديگر جايى براى سقط وجود ندارد، طفل كامل سالم متولد شد، اين ديگر نمىشود مراحل گذشته تغيير بكند، بشود جزء جنينهاى سقط شده، اين معنا ندارد، اما تا هنوز به آن مرحله نهايى نرسيده، تغيير در او ممكن است.
اين تقديراتى كه، مربوط به مراحل مادون آخر هست، اينها هم در الواحى منعكس هست، كه اصطلاحاً مىگويند؛ لوح محو و اثبات «ينفع اللّه ما يشاء و يثبت» آن چيزهايى كه در اين لوحها مضبوط هست اينها قابل تغيير است، و تغيير يافتن اين تقديرات، در لسان شرع اسمش بداع است، بداعى كه در روايات ذكر شده و «ما عبد اللّه بشىءٍ افضل من البداع» اعتقاد به بداع، يكى از عبادات هست، همين است كه، هر موجودى تا به مرحله نهايى نرسيده، خدا مىتواند تغييراتى در او بدهد. اين توضيحى براى مفهوم تقدير و مفهوم قضا، كه در اديان و بخصوص در دين مقدس اسلام مطرح است.
حالا جبريين گفتهاند: بر اساس اين اعتقاد، كه همه چيز قابل تقدير و قضاى الهى است، لازمهاش اين است كه، پس كارها كار اوست، ما هيچ كارهايم، ما در افعال خودمان مجبوريم، خيال مىكنيم اختيارى داريم، يك توهمى است، و الا تقدير دست اوست، قضا دست اوست، به ما ربطى ندارد.
از آن طرف معتزله، در مقام دفاع از اعتقاد خودشان بر آمدهاند، به يك دسته ديگر از آيات تمسك كردهاند كه، خدا انسانرا مسئول كار خودش مىداند، اگر كار ما نباشد پسما چه مسئوليتى داريم؟ و اين تعبيرات قضا و قدر را تعبيراتى كردهاند، گاهى گفتند قضا به معنى حكم است، گاهى گفتهاند به معنى علم
است، يك تعبيراتى كردهاند كه، آيات را از اين معنا و مضمون خارج كنند تا رفع شبهه بشود، ولى هيچ كدام از اينها صحيح نيست، ظاهر معنى آيات تام است، قضا و قدر هم به همين معناست، يعنى اندازهگيرى هر چيزى مستند به خداست، اتمام كار هم به دست خداست، هم قضاى علمى داريم در علم خدا، هم قضاى عينى داريم در خارج.
بعضى ديگر گفتهاند: اين قضا و قدر همان علم است، بعضى از علماى شيعه هم،گاهى در كتابهايشان (سؤال از استاد:... و جواب آن) حالا مىرسيم آقا، بنشينيد. (ادامه سؤال از استاد) حالا مىرسيم به آن انشاء اللّه.
بعضى ديگر گفتهاند: اين قضا و قدر فقط در علم است، قضا و قدر خارجى ندارد، يعنى خدا مىداند كه چه چيزى با چه اندازهاى بوجود مىآيد و سرانجام هر چيزى به كجا منتهى مىشود، همان مسئله علم خداست، كه بازگشت اين شبهه به همان شبهه علم مىشود كه در جلسه قبل عرض كرديم. ولى خب، ملاحظه بفرماييد در آن آيه شريفه كه «اذا قضا امراً فانما يقول له كن فيكون» اين مىشود بگويند، يعنى علم؟ اين ناظر به مقام خارج است «يقول له كن فيكون» تنها مسئله علم نيست، يا «خلق كل شىءٍ فقدّره تقديرا» از شؤون خلقت اشيا از تقدير.
به هر حال، اينها يك دست و پاهايى است كه، كردهاند، براى اين كه از اين خلاصه، تنگنا خودشان را به يك شكلى نجات بدهند، يك دسته اختيار را پذيرفتهاند و قضا و قدر واقعى را انكار كردهاند. (سؤال از استاد:... و جواب آن) حالا اجازه بفرماييد ما اينى را كه مطرح كردهايم عرض كنيم، تا ببينيم اگر رسيديم، به مسائل فرعىاش (ادامه سؤال از استاد) به نظرم بهتر اين باشد كه اول ما متن مسئله را بررسى كنيم، بعد ببينيم كه فرصتى مىشود براى فروع بپردازيم يا نه؟ (ادامه سؤال از استاد) فقط به عنوان اصطلاح عرض كردم، تعريف بود، فقط به عنوان تعريف عرض كردم كه، قضا و قدر معنايش چيست؟ و بداع معنايش چيست؟ هنوز به تبيينش نپرداختيم. (ادامه سؤال از استاد) بله، بله، عرض كردم. (ادامه سؤال از استاد) حرف نزدم، اما نمىخواهم، اين را عرض نكردم. انشاء اللّه اگر خدا توفيق بدهد و مقدر باشد، عرض خواهيم كرد. (ادامه سؤال از استاد) اول، هر مبحثى را اولبايد، توضيح معنايش را بگويم، مفهومش بايد روشن بشود.
به هر حال نه آن گرايش اشاعره در اين زمينه صحيح هست، كه قضا و قدر لازمهاش جبر است و استناد كار به انسان صحيحى نيست و مجازى است، و نه آن گرايش اعتزال صحيح هست، كه انسان در افعال خودش مستقل است و كار، كار انسان است و نسبت دادنش به خدا، يك نوع استناد مجازى است، هيچ كدام از اينها صحيح نيست، و اتفاقاً توحيد افعالى همين است، كه ما در عين حال، كه
استناد هر كارى را به فاعل خودش مىپذيريم، در يك سطح بالاترى، همه اينها را مستند به خداى متعال بدانيم و يك كار، هم نسبت حقيقى به فاعل قريب خودش دارد و هم نسبت حقيقى به خداى متعال دارد و اين دو تا با هم تزاحمى ندارد، اين را هم مىخواهيم عرض كنيم، اين مدعا شد هنوز، اول، تدوين معنايش بود، بعد هم بيان مدعا، كه مدعا اين است، كه استناد افعال هم به خدا صحيح هست، هم به انسان و تزاحمى ندارد و استنادش به خدا، موجب سلب استناد حقيقى به انسان نمىشود.
اما در مسئله تقدير، بيان اين مطلب روشنتر است، شما يك كارى كه صد در صد اختيارى هست، يعنى همه مردم آن كار را اختيارى مىدانند و واقعاً هم اختيارى هست، شما در نظر بگيريد، يك حرف زدن، الان يك كلمه شما مىخواهيد حرف بزنيد، اين كار اختيارى است كه شما داريد انجام مىدهيد. آيا شما در انجام دادن اين، اختيار مطلق داريد، يا نه؟ اين كار شما، يك قدر هايى دارد كه شما آن قدرها را به آن ندادهايد. وقتى مىخواهيد يك كلمه حرف بزنيد، بايد يك هوايى را از شش خارج كنيد، از حنجره شما خارج بشود، بخورد به دندانتان، به مخارج فم، ارتعاشى در هوا ايجاد كند به شكل مخصوصى، تا بشود يك كلمه حرف زدن، اين كار اختيارى شماست، حالا ببينيد شما در پيدايش اين كار، چه اندازه نقش داريد؟ بايد اولاً؛ شمايى وجود داشته باشد، چون وجود شما، حيات شما، دست خودتان نيست، خدا بى اختيار شما را آفريده، اختيار شما، مشورت كه نكرده كه شما را بيافريند، شش را خدا براى شما قرار داده، شما در داشتن شش كه اختيارى نداريد، خدا خواسته به شما شش بدهد، هوايى كه در خارج هست و اين را مىكشيد به داخل و در داخل شش، اين هوا را هم خدا آفريده، شما كه اختيارى در وجود يا عدم اين هوا نداريد، قدرت اين كه اين هوا را بكشيد به داخل ششها، اين قدرت را هم خدا به شما داده، اگر نداده بود كه نمىتوانستيد اين هوا را بكشيد، تنفس كنيد، بعد هم خارج كردنش را هم، باز خدا به شما داده، اين كه دهان و دندان شما به طورى باشد كه، اين هوا بخورد به اين مخارج فم و ارتعاشات خاصى پيدا كند، اين را هم خدا قرار داده، شما دهان به چه شكلى داشته باشيد، به چه اندازهاى، چگونه ساخته شده باشد،اين دست شما كه نيست، اينها همه، قدرهاى اين كار است، يعنى يك كلمه حرف زدن شما، دهها، اسباب مىخواهد، كه وجود هيچ كدام از ايناسباب به دست شما نيست.
پس پذيرفتن اين كه، تقدير هر پديدهاى، اين كه يك پديده چگونه بوجود مىآيد، از چه مجرايى، با چه حدودى، با چه قيودى، با چه مشخصاتى، پذيرفتن اين كه تقديرش دست خداست، خيلى كار مشكلى نيست، يعنى اين اسباب و مقدماتش، به اراده ما نيست، خدا اين چنين آفريده، يك لقمه غذا
مىخواهيد بخوريد، همينطور، ببينيد اراده شما چه اندازه در خوردن اين چيزها نقش دارد، اين كار دهها و صدها مقدمات مىخواهد، فقط اين كه شما دست دراز كنيد و برداريد و بگذاريد در دهانتان، اين اختيارش دست شماست، آن هم دستش از خداست، حياتش از خداست، نيرويش از خداست، اين كه اين دست، قابل انقباض و انبساط باشد، خدا قرار داده، هيچ كدام اينها مربوط به شما نيست، يك مجراى ضعيفى براى اعمال اختيار در دست شما است. بنابراين، استناد تقدير به خدا، خيلى آسان مىشود بيان كرد و قابل فهم است.
(سؤال از استاد:... و جواب آن) بله، همان تقديراتش را عرض كرديم، مقدمات فراهم شدن اين روشنى است. (ادامه سؤال از استاد) اين تقديرات، قبلاً بايد فراهم مىشد، برقى بايد باشد، بايد ساخته شده باشد در يك كارخانهاى، يك انسانى ابداعى داشته باشد براى اين كه اين را بسازد
(سؤال... و پاسخ استاد:) بله، صحبت سر تقدير است، حالا نسبت فعل را عرض مىكنم بعداً، حالا صحبت سر تقدير است. چه كسى اين اندازهگيرىها را كرده،چه كسى اسباب را فراهم كرده؟ (ادامه سؤال از استاد) شما بفرماييد تقدير، تا من عرض كنم، بگوئيد چه كسى اين اندازهها را ايجاد كرد؟ من؟! كلام سر تقديرش است، يعنى فراهم كردن زمينهها و مقدمات و تشخصاتش است، اينها در اثر اسباب است. (ادامه سؤال از استاد) خب مىبينيد شما جلو جلو مىرويد! حالا اجازه بدهيد آن مطالبى را كه ما عرض مىكنيم، تمام كنيم تا برسيم به آن جا، اين طلبتان، عرض كردم اگر فرصتى شد، در پايان همين جلسه، مسئله توحيد افعالى را عرض مىكنم.
پس تقدير اشياء، يعنى فراهم شدن مقدمات و وسايل كار، كه موجب اندازهها و حدود و مشخصات يك پديده مىشود، اين را ما به خدا نسبت بدهيم، اين خيلى قابل فهم است. يعنى خدا يك دستگاهى فراهم كرده كه چنين چيزى، از آن پديد مىآيد، زمينه براى پيدايش چنين پديده هايى، خدا درست كرده، اما مسئله قضا، مشكلتر است، چون مسئله قضا، يعنى پايان رساندن كار، اين مرحله نهايىاش، آخر، آن مرحله نهايى به اراده ماست ديگر، اگر آن نباشد كه ديگر هيچ اختيارى ما نداريم، مشكل اساسى در اين جاست، كه ما از يك طرف مىگوييم: قضا، يعنى پايان رساندن كار، اتمام كار، اين هم مستند به خداست، از يك طرف هم مىگوييم: انسان در افعال خودش مختار است، اين كار، كار انسان است، اين چگونه مىشود؟ آيا مىشود يك كارى بگوييم هم مستند به اراده من هست، هم مستند به اراده خدا؟ يك نكتهاى را بد نيست همين جا در بين پرانتز عرض كنم، در آيات كريمه وقتى دقت مىفرماييد، گاهى به جاى در مورد قضا، اراده به كار رفته «انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون» در يك آيات ديگر دارد «اذا قضا امراً فانما يقول له كن
فيكون» قضا و اراده از نظر مورد، بر هم منطبق است، گو اين كه اراده، از نظر مرتبه مفهومى مقدم بر قضا است، حالا اينها ديگر، بحثهاى خيلى وسيعى است كه بخواهيم واردش بشويم، خيلى گسترش پيدا مىكند، از متن بحث دور مىشود.
پس اصل اشكال اين است، كه چگونه ممكن است كارى كه مال انسان هست، با اراده و اختيار انسان انجام مىگيرد، بگوييم اين تابع اراده خداست. همانطور كه من، حرف زدن خودم، تابع اراده خودم است، نمىتوانم بگويم تابع اراده شماست، اگر كار من است، تابع اراده من است، اگر تابع اراده من نيست، كار منهم نيست، تابع اراده شما باشد پس كار شماست، از يك طرف، آيات كريمه قرآن دلالت دارد بر اين كه، همه چيز تابع اراده خداست، از يك طرف هم، افعالى را به انسان نسبت داده،مىگوييم: شما كرديد، شما اراده كردى، و شما مسئول آن هستيد، اينرا چگونه مىشود جمع كرد؟ براى اين كه اين معنا روشن بشود، كه ببينيم چطور مىشود يك فعلى مستند به دو تا فاعل باشد، آيا همه جا، بايد هر فعلى يك فاعل داشته باشد يا ممكن است يك فعلى مستند به چند علت باشد، به چند فاعل باشد و اگر ممكن هست، چند صورت و چند شكل دارد؟ مسلماً بعضى افعال هست كه، حتماً بايد يك فاعل به آن نسبت بدهيم، يك فاعل ديگرى را، به جاى آن نمىتوانيم فاعل آن فعل حساب كنيم، تصميمى كه من مىگيرم، شما نمىتوانيد به جاى من تصميم بگيريد، اين امريست قائم به نفس من، يا من اين تصميم را مىگيرم يا نمىگيرم، اگر تصميم من است، فاعلش من هستم، شما ديگر نقشى در آن نمىتوانيد داشته باشيد، حالا اين چه صنف فاعلى است، يك مقدار بحثهاى فلسفى مىخواهد كه، ديگر احتياجى به بيان آنها نيست، بخواهيم بيان كنيم، خيلى طول مىكشد، اينها را مىگوييم: فاعلهاى على القدر، يعنى دو تا فاعلى كه در عرض هم هستند، يا اين بايد اين كار را انجام بدهد يا آن يكى، نمىشود يك فعل مستند به دو تا فاعل باشد، اين جاست كه مىگوييم: اجتماع علتين على مع من واحد محال است. يك اراده، نمىتواند هم مستند به من باشد، هم مستند به شما. اين دو تا فاعل با هم جمع نمىشوند سر يك فعل، يك اراده، دو تا مريد درعرض هم نمىتواند داشته باشد.
اما در بسيارى از جاها هست، كه يك معلول مستند به چند تا علت است، و اين چند گانگى علت، شقوق مختلفى دارد، يكى، موارد فراوانى كه مىبينيم در عالم طبيعت، كه مجموع اسباب و شرايطى بايد فراهم بشود تا يك پديدهاى تحقق پيدا كند، مىگوييم؛ علت مركب، در صورتى كه مقتضى باشد، شرط باشد، شرايط فراهم باشد، آن وقت، اين پديده تحقق پيدا مىكند، يك گياهى وقتى بخواهد سبز بشود، زمين بايد باشد، آب بايد باشد، نور خورشيد بايد باشد، شرايط ديگرى باشد، تا اين كه اين سبز بشود.
مجموع اينها در پيدايش اين، مؤثر هستند و در عرض هم هستند، يعنى همه پهلوى هم بايد فراهم بشود، زمين باشد،آب هم بيايد روى همين زمين، نور هم بتابد به همين زمين، دانه هم در همين زمين وجود داشته باشد، تا اين گياه سبز بشود. هيچ كدام هم كار ديگرى را نمىتواند انجام بدهد، نه آب كار حرارت را انجام مىدهد، نه زمين كار آب را انجام مىدهد، نه دانه كار هيچ كدام از اينها را، مجموعه تأثيراتى بايد جمع بشود تا يك پديدهاى تحقق پيدا كند. اين يك نوع استناد معلول هست به چند علت.
يك نوع ديگر، استناد به چند علت داريم، علتهاى طولى در زمان، يعنى يك پديدهاى در يك زمان، مستند به يك علتى باشد، در زمان ديگر، مستند به يك علت ديگرى باشد، اين هم به يك معنا صحيح است، حالا مثال مثلاً سادهاش راگفتيم، فرض كنيد يك هواپيماى دو موتوره هست، اول يك موتورش روشن مىشود، انرژى اى توليد مىكند، هواپيما حركت مىكند، بعد اين موتور را خاموش مىكند، يك موتور ديگر را روشن مىكند. اين حركت هواپيما، يك بخشى از آن مستند بهانرژى توليد شده از موتور اولى است، ادامه حركتش، مستند به موتور دوم است، پس اين پديده هم، كه حركت هواپيما باشد از مبدأيى به مقصدى، اين مستند به دو علت است، دو علتى كه متناوباً بوجود مىآيد، در صورت اول چه طور بود؟ مجموع علل مجتمعاً بوجود مىآمدند، اما در اين صورت، دو تا علت در پيدايش اين پديده مؤثر است، اما متناوباً تأثير مىكند، اول يكى اثر مىكند، آن خاموش مىشود از اثر مىافتد، دومى اثر مىكند.
(سؤال از استاد:... و جواب آن) يعنى علت مركب (ادامه سؤال از استاد) خب همين، عرض كردم بنده، علت مركب، يعنى مجموعهاى از علل، كه ما آنها را مىگوييم: علت تامه مىشود، بالاخره زمين، زمين است، آفتاب، آفتاب است، هوا، هوا هست، اينها كه يكى نمىشوند، مجموع اينها مؤثرند در پيدايش گياه و رشدش.
در اين جا، مجموع دو تا موتور مؤثرند در حركت هواپيما، اما يكىاش در بخشى از اين حركت و يكىاش در بخش ديگرى از اين حركت. (ادامه سؤال از استاد) اينها همهاش با يك مسامحاتى هست، حركت واحدى را، فرض مىكنيم كه از اين نقطه حركت كرده به مقصدى رسيده، حالا اين حركت در واقع، منقسم به دو حركت مىشود، آن يك نظر دقى است، به هر حال اين را هم مىتوانيم بگوييم، كه اين حركت هواپيما از اين نقطه به آن نقطه، مستند به دو تا عامل است، اما نه دو تا عاملى كه با هم تأثير مىكنند، يكى اول تأثير مىكند، تأثيرش تمام مىشود، بعد دومى. (ادامه سؤال از استاد) بله، بنده هم همين را عرض مىكنم، كه بگوييم: بخش اول حركت، مستند به موتور اول است، بخش دوم حركت، مستند به موتور دوم است.
اين هم يك نوع اجتماع دو علت و تأثير دو علت هست، كه در طول زمان جا به جا مىشوند، يك طور ديگر تأثير علل متعدد داريم، مثل نوشتن كه اين آقايان مشغول هستند، اين نوشتن يك پديدهاى است، پيدا شدن اين خطوط روى كاغذ، يك پديدهاى است، يك معلولى است، چند تا علت دارد، اگر شما نبوديد، اين نوشته بوجود نمىآمد، اگر دست نداشتيد، خداى نكرده، اين پديده بوجود نمىآمد، اگر دست داشتيد، قلم نداشتيد، باز اين پديده تحقق پيدا نمىكرد.
پس پيدايش اين پديده، هم مستند به قلم است، هم مستند به دست است، هم مستند به شماست، اگر دقت بكنيد، باز چيزهاى ديگرى هم پيدا مىشود، هم مىتوانيد بگوييد من نوشتم، هم مىتوانيد بگوييد دستم نوشت، هم مىتوانيد بگوييد قلم نوشت، اين هم باز، اجتماع چند علت براى تحقق يك معلول است. (سؤال از استاد:... و جواب آن) حالا حقيقت يا مجاز مال ادبيات است، مىخواهيم بگوييم: براى تحقق اين معلول، اينها لازم است، لازم هست يا نه؟ (ادامه سؤال از استاد) حقيقتاً اگر شما نباشيد، نوشته پيدا مىشود؟ اين نوشته شما (ادامه سؤال از استاد) آن مربوط به لفظ است عرض كردم، بحث واقعى اش را شما در نظر بگيريد، اگر شما نباشيد، اين نوشته روى كاغذ پيدا مىشود؟ اين نوشته شما،ها! آن نوشته كه دست ديگرى هست، البتهآنهم فاعل خودش بايد باشد (ادامه سؤال از استاد) خب، اجازه بدهيد مقدمه تمام بشود بعد برسيم به ذى المقدمه، باز شما جلو افتاديد. (ادامه سؤال از استاد) برادران خواهش مىكنم كه، خيلى سريع حركت نكنند، صبر بكنند پا به پاى همديگر، با هم باشيم، مىرسيم انشاء اللّه. (ادامه سؤال از استاد) مسامحات عرف است كه وجود شما در نوشتن مؤثر است؟ (ادامه سؤال از استاد) كجا يكى است؟ شما هستيد، قلم نيست، اگر قلم را از بازار نخريد، هرگز نمىتوانيد چيز بنويسيد، با انگشت كه نمىشود چيز نوشت (ادامه سؤال از استاد) وجود شما غير از قلمتان هست، اين را قبول داريد؟ و وجود روح شما، غير از بدن شماست.
پس اينها هم مؤثرند، اما اين جا وقتى دقت مىكنيد، با آن شكل هايى كه قبلاً گفتيم يك فرقى دارد و آن اين است كه، اين تأثيرات مرتبهاى هست، ترتيب دارد، وجود، روح شما تأثير مىكند در اراده شما، اراده تأثير مىكند در حركت عضلات، حركت دست تأثير مىكرد در حركت قلم، آن وقت نوشته بوجود مىآيد، اين طور نيست كه كنار هم اثر كنند، اين شبيه به اين تصادفات زنجيرهاى است، يك ماشين با يكى تصادف مىكند، در اثر تصادف اين، آن هم مىزند به سومى، سومى هم مىخورد به چهارمى، چهارمى هم مىخورد به پنجمى، آن تصادف پنجمى، در اثر چهار تا تصادف قبلى بوجود آمده، چهارمى در اثر سه تا تصادف قبلى، به ترتيب اينها تأثير مىكنند، ولى هر كدام از آنها يك وجود جداگانهاى دارند؛ ماشين اولى جداست، دومى جداست، سومى جداست، چهارمى جداست، وجود روح شما جداست، بدنتان جداست، قلم جداست، كاغذ جداست، اينها هر كدام يك وجود جداگانهاى دارند، اما تأثيرش به ترتيب انجام مىگيرد، از يك به دومى، از دومى به سومى، از سومى به چهارمى منتقل مىشود. و اين ترتيب هم لازم است، براى نوشتن اين كاغذ، چهار تا علت به ترتيب بايد اثر كنند تا بوجود بيايد، يكيش هم نباشد، نمىشود. اين جا هم به يك معنا، البته يك حالت خاصى است از آن شكل اول، قضيه.
يك طور ديگر اجتماع عللهم داريم غير از اينها، و آن اين است كه، همين ترتيب محفوظ باشد، اما هر يك از اين علل، خودش وابسته به علت ديگرى باشد. فرضاً اگر شما، روحتان بدنتان را بوجود مىآورد، بدن شما، قلم را بوجود مىآورد، قلم، كاغذ را بوجود مىآورد، اين مثالى مىشد براى اين صورت چهارمى، باز هم، همه اينها لازم بود، براى اين كه يك نوشتهاى تحقق پيدا كند، قلم و كاغذ لازم است، دست هم لازم است، اراده هم لازم است، اگر طورى بود كه شما، روحتان بدنتان را ايجاد مىكرد، بدنتان، قلم را ايجاد مىكرد، قلم، كاغذ را ايجاد مىكرد. همه اينها براى پيدايش نوشته لازم بود، اما هر يكى مستند به ديگرى بود.
مسئله تأثير اراده خدا و اراده انسان، از قبيل اين شق آخرى است، براى تحقق هر پديدهاى، هم اراده من لازم است، هم اراده خدا. اما اين دو تا در عرض هم مؤثر نيست، اراده خداست كه من را و ارادهام را و كاغذ را بوجود آورده، اگر او نبود، هيچى نبود. براى پيدايش اين كار اختيارى، اختيار من هم لازم است، اما اختيار من را هم او ايجاد كرده، كارى را كه من انجام مىدهم، مستند به اختيار من است، اراده من هست، اراده من را كه بوجود مىآورد؟ چه كسى اراده مىكند؟ من اراده مىكنم، نفس من، به تعبير فلسفى، اراده تجلى اى است از نفس، نفس نسبت به اراده فاعل بالتجلى است، به تعيبر عرفيمان، من اراده مىكنم ديگر، اراده چيزى است كه من انجام مىدهم، اراده، وجودش وابسته به نفس است، نظير اين رابطهاى كه بين اراده و نفس من هست، بين نفس من و خداى من هست، يعنى وجود نفس من و همه آنچرا كه روى آن كار مىكنم، يك تجلىاى از اراده خداست، تجسم اراده خداست، خدا خواسته كه عالمى باشد، كه بوجود آورده، اگر او نمىخواست كه بوجود نمىآمد، خدا خواسته كه من باشم، خدا خواسته كه من قدرت اراده كردن داشته باشم، همه اينها مستند به اراده خداست، اما نه به جاى اراده من، فوق اراده من، اگر اراده من را حذف كنيد، اين كار نخواهد بود، كار اختيارى از من صادر مىشود، اگر من اراده نداشته باشم نمىشود، اين حقيقتاً مستند به اراده من است، اين طور نيست كه تشريفاتى بگوييم: من كردم. براى اين كه به، مثلاً خلاف ادب نباشد، كه به خدا نسبت داده بشود، مجازاً مىگوييم: اين كار مال اوست. نخير، حقيقتاً اين كار مستند به اراده شماست، اگر اراده شما نبود، اين كار، ابداً تحقق پيدا نمىكرد، اين تأثيرىاست حقيقى، رابطهاى است تكوينى، استناد افعال اختيارى به اراده انسان و اختيار انسان و نفس انسان، يك رابطه تكوينى واقعى است، تشريفاتى نيست، فرضى و اعتبارى نيست، حقيقتاً اراده انسان، تأثير مستقيم در انجام افعالش دارد، اما اين اراده، خودش وابسته به جاى ديگر است. كار، مستند به اراده، اراده، مستند به نفس، نفس، مستند به كيست؟ خداست كه من را و ارادهام را و عالم را و همه آثارش را، در دست قدرت دارد. يك آن نخواسته باشد كه موجود باشد، هيچى نيست. تا او بخواهد هست.
(سؤال از استاد:... و جواب آن) يك بحث ما در، يك بحث در استنادهاى لفظى است، آن تابع قراردادها و محاورات و اينهاست، مىگويند يا نمىگويند، يك حرفى است، استناد حقيقى دارد يا ندارد، يك حرف ديگر. شما اگر صرفنظر از، يك محيط فرهنگى اسلامى را، فرض كنيد در يك محيط ماركسيستى باشيد، اگر بگوييد: خدا باران را نازل كرده، به شما مىخندند، خدا باران نازل كرد، يعنى چه؟ بخار آب درياست، رفته آسمان سرد شده، شده باران. خدا گياه را رويانده، به شما مىخندند، خدا رويانده يعنى چه؟ دانهاى است روى زمين افتاده، رطوبت به او جذب، جذب كرده رطوبت را، باد كرده شكفتهشده. (ادامه سؤال از استاد) اين جور چيزها، تعبيرات، (ادامه سؤال از استاد) چرا؟ پس تابع قراردادهاست ببينيد، يك آقا دستور مىدهد، يك آقايى كه، فرض بفرماييد: چند نفر زير دست او هستند، مىگويد آقا، برويد،دستور، يك خانهاى بسازيد، اين جور و آنجور. مىگويند: «بل الامير المدينه».
(ادامه سؤال از استاد) گل مالى كه هيچى، اصلاً نديده طرف، دستورش را او داده، پولش را او داده، همينرا مىگويند: «بل الامير المدينه» آن عمله بدبختى كه، صبح تا شب عرق ريخته، تا آن جا كار كرده و زحمت كشيده، نمىگويند او ساخته، آن كسى كه دستورش را داده، مىگويند او ساخته. اينها به كه نسبت داده بشود تا چه اندازهاى؟ اينها تابع قراردادهاست و محاورات عرفى است، اعتباراتى است، گاهى تعارفى است، گاهى حقيقى است، گاهى با حقيقت وفق مىدهد، گاهى نمىدهد، خيلى چيزهاست با حقيقت وفق مىدهد، عرف ما با آن توافق ندارد، خيلى چيزها با عرف توافق دارد، حقيقت ندارد، الفاظ و دلالت الفاظ بر معانى آن و تلقى ما از اينها، اين هميشه تابع حقيقت نيست، خيلى جاها حقيقتى هست، لفظ با آن موافق نيست، گاهى لفظ موافق است با آن حقيقت ندارد.
ما بحثمان بايد در مسائل حقيقى باشد تا ببينيم، بيانات قرآنى، ناظر به چه حقايقى است؟ آيا لسان قرآن كه مىگويد: خدا باران را نازل مىكند، شوخى مىكند، تشريفاتى مىگويد؟ يا نه، اين يك تأثير حقيقى است، ما عقلمان نمىرسد، او بيان كرده، بايد زحمت بكشيم تا اين حقيقت را دريابيم، عرف با آن موافق هست يا نيست، كدام عرف؟ تابع كدام قراردادها؟ آن عرفى كه اين حقايق را يافت و درك كرد، آن وقت مىفهمد كه اين لفظ، همين معنا را مىدهد.
(سؤال از استاد:... و جواب آن) ما كه انكار نكرديم، آقا آن را. مىخواهيم ببينيم وقتى هم خدا مىگويدكه: ما روزى شما را مىدهيم، شوخى مىكند يا نه؟ «و ما من دابةٍ فى الارض الا على اللّه رزقها» اينيك واقعيتى است يا نه؟ وقتى حضرت ابراهيم مىگويد: «الذى يطعمنى و يسقين» اين جدى مىگويد يا تعارف مىكند؟ سقايت من، سقايت، اين است كه آب را مىريزد در ليوان، مىدهد دست شما، سقايت معنىاش اين است. مىگويد: خداست كه آب را مىريزد به دهان من «و اذا مرضت فهو يشفين» اين كه جاى تعارف نبود، در مقابل نمرود دارد مىگويد.
يك حقيقتى است، ما در اثر اين كه معرفتمان ناقص است، اين استناد را درك نمىكنيم، خيال مىكنيم مجازى است (ادامه سؤال از استاد) اينها فروع قضيه است، اصل قضيه را، بگذاريد تمام كنيم تا برسيم به آن، آقايانى كه دلشان خواست و فرصتى بود، حالا نمىدانم، يكى دو جلسه ديگر هم ظاهراً بيشتر نيست، يادداشت بفرمايند، آن فروعى كه به نظرشان مىرسد، انشاء اللّه يك جلسه عرض مىكنيم.
(ادامه سؤال از استاد) بله، اشكال شما سر و صورتى دارد، اما جوابش اين است كه، وجود فرزند، به دست پدر نيست، پدر چه كار مىكند كه فرزند بوجود بيايد؟ (ادامه سؤال از استاد) يك استناد ضعيفى دارد كه، حالابه يك انگيزه خاصى، يك قطره آبى را از يك جايى به يك جايى منتقل كرده، چه كار كرده؟ اين كه مىگوييم: وجود يك علت متوسط دست خداست، يعنى الان تابع اراده اوست، اگر خدا نخواهد اين هيچ است. الان خدا مىتواند جان را از من بگيرد،ديگر نتوانم حرف بزنم، مىتواند يا نمىتواند؟ (ادامه سؤال از استاد) نه اين كه اراده ما رفت، نشست كنار، حالا چهاو بخواهد، چه نخواهد، من اراده دارم، اين طورى نيست، در هر لحظهاى، وجود هر چيزى وابسته به اراده اوست، اين طور نيست كه ما را كه خلق كرد، خدايى باشد يا نباشد، كارى به خدا نداريم، خلق كرد، ديگر گذشت ديگر. هر لحظهاى، هر موجودى، احتياج به خدا دارد، اين طور وابستگىاست. مثل صورت ذهنى شماست، كه تا توجه به آن داريد هست، به محض اين كه توجهتان را برداريد، هيچى. استناد موجودات به خدا، مثل استناد فرزند به پدر نيست، اين يك علت اعدادى است، يك حركتى انجام داده، ديگر وجودش استناد به او ندارد، اما وجود هر موجودى، هر جاى عالم باشد، در هر مرتبهاى از عوالم علمىو سيفيه باشد، در هر آنى، مستند به خداست، يك شعر زيبايى هست:
اگر نازى كند از هم
فرو ريزند خالقها
يك آن، اراده بقاى عالم نداشته باشد، هيچى، لازم نيست بيايد خراب كند عالم را، يك آن، اراده بقايش نداشته باشد، هيچى ديگر باقى نمىماند.
اين بينش را وقتى ما داشته باشيم، آن وقت مىفهميم كه كار ما چگونه مستند به خداست، همه چيز، وقتى وجودش بدون استناد به خدا امكان ندارد. هر وجودى عين الربط است، عين وابستگى است، وقتى اين معنا را درك كرديم، آن وقت مىفهميم كه كار را مىشود به خدا نسبت داد، خيلى هم خوب. و استناد به خدا اولى است از استناد به اشياءديگر، اين در يك مرتبه ضعيف ناقصى، استناد به فاعلهاى قريب دارد، اما فاعل حقيقى كه هستى كل عالم، هستى هر فاعلى، هستى اسباب هر فعلى، هستى مقدماتش، شرايطش، همه چيز، بستگى به اراده او دارد. «و ما تشاءون الا ان يشاء اللّه» تا مشيت خدا نباشد، شمايى نيستيد و مشيت ديگرى جايى ندارد، پس استناد همه چيز، در درجه اول به خداى متعال است، كه هستى در دست اوست.
اما اين معنايش اين نيست كه اين ديگر به ما مربوط نيست، پس هر كارى كرديم فاعلش او، ما ديگر مجبوريم، هيچيم، فراموش نكنيد، تا قلم نباشد، نوشتنى تحقق پيدا نمىكند، اين لازمه مرتبه وجود اين معلول است كه بايد از آن علت تحقق پيدا كند، تا اراده من و شما نباشد هيچ كارى بوجود نمىآيد، اما هم من و هم ارادهام و هم آن كاغذى كه مىخواهم بنويسم، مال خدا است، به اراده خدا موجود است، استناد اشيا به اراده خدا، به جاى اراده ما نيست، كه يا من بايد اراده كنم يا خدا، اگر اراده خدا نباشد، نه منى هستم، نه ارادهام و نه مرادم.
اما استناد اشيا به اراده من، اين يك استناد به فاعل قريب، به واسطه، به سبب، به وسيله است. وقتى خدا مىفرمايد: خدا باران را نازل كرد، وقتى اين معنا را ما درك كرده باشيم، مىفهميم، مىگوييم: استناد حقيقى است، تعارف در آن نيست، خداست به شما روزى مىدهد، پس چه كسى مىدهد؟ وجود هر چيز بدست اوست، من، حياتم، آنى كه مىخورم، قدرت خوردنم، همه به اراده اوست، پس چه كسى روزى مىدهد؟
اگراين بينش را پيدا كرديم كه همه اين وجودها، وابسته به اراده خداست، مىفهميم استناد حقيقى است، اما اين معرفت، گير همه نمىآيد. قرآن اصرار دارد كه مردم را اين طورى تربيت كند، اين معرفت را به آنها بدهد، بفهماند به آنها، كه اگر اراده خدا نباشد هيچى نيست. اسباب، شما را، ديد شما را، محدود نكند، خيال نكنيد فقط، اين اسباب است و اين سبب،اين مسبب، پشت اين اسباب و مسببيك اراده ديگرى است كه، هم سبب را بوجود مىآورد، هم مسبب را، اگر او نباشد، نه اين است و نه او.
اما معنايش هم اين نيست كه اين اسباب بى تأثيرند، نخير، واقعاً آتش است كه مىسوزاند، واقعاً آب است كه باعث روييدن گياه مىشود، اين نسبتها هم حقيقى است، پس چگونه جمع مىشود؟ جمعش اين است كه؛ دو اراده در طول هم است، نه در عرض هم، جانشين هم نمىشود، مثل اين نيست كه اين تكه كاغذ را، يا من بايد بنويسم يا شما، اگر من نوشتم ديگر شما نمىتوانيد بنويسيد، اگر شما نوشتيد ديگر من هيچ كارهام، نخير، اين دو تا استناد طولى دارد، در يك مرتبه، به من استناد دارد، در مرتبه ديگرى كه خود من هم مستند به او هستم، هر دو هم استناد حقيقى است.
وقت ديگر گذشته، يك اشارهاى بكنم به آن اشكالى كه آقا كردند كه؛ پس معاصى چه مىشود؟ معاصى، حيثيت معصيت بودنش، مخالفت امر مولاست. از نظر وجود، مثل عبادات هيچ فرقى نمىكند، همه تابع اراده تكوينى خداست، اگر اراده تكوينى خدا نباشد، معصيتى هم از هيچ معصيت كارى سر نمىزند، هم معصيت و هم عبادت هر دو از نظر وجود مستند به خداست، اما اين كه اين تابع و مطابق امر تشريعى خدا باشد يا نه، اين موجب اين مىشود كه اسمش معصيت باشد يا عبادت.
معصيت و عبادت مربوط به دستگاه تشريع است، آنچه ما داريم بحث مىكنيم، حيثيت تكوينى اشيا است، اراده تكوينى خداى متعال به همه چيز تعلق مىگيرد حتى به معاصى، يعنى خدايى كه مىخواهد انسان مختار وجود داشته باشد، انسان مختار بتواند معصيت كند يا عبادت كند، لازمه اين اختيار او هم مراد خدا هست، چون يك سلسلهاى است به هم مستند، وقتى اراده كرده انسان مختار وجود داشته باشد، يعنى اراده كرده كه هر كارى هم مىخواهد بكند ديگر، پس اراده تكوينى الهى به همه چيز تعلق مىگيرد، آنى كه منشأ اختلاف معصيت و عبادت است، مسئله اراده تشريعى است كه آن را امر كرده، آن يكى را نهى كرده و اين يك بحث مفصلى دارد، فقط يك اشارهاى كردم به جوابش كه توجه داشته باشيد.
و صل اللّه على محمد و آله الطّاهرين.
پايان تصحيح اول.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...