• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
    در جلسه قبل عرض كرديم كه غير از حد نصاب توحيد كه توحيد در خالقيت و ربوبيت و الوهيت هست. مراتبى از توحيد، در قرآن كريم و كلمات بزرگان، مورد اشاره واقع شده، كه يكى از اين مراتب، توحيد افعالى است. يعنى خداى متعال در قرآن كريم همه پديده‏هاى عالم هستى را به خودش نسبت مى‏دهد و آنها را فعل خودش مى‏شمارد، در عين حال كه، اين آثار و پديده‏ها به فاعل‏هاى قريب هم نسبت داده مى‏شوند، ولى در بسيارى از آيات همه اينها به خداى متعال نسبت داده شده، خداست كه باران نازل مى‏كند، خداست كه مى‏روياند، خداست كه همه چيز را خلق مى‏كند، خداست كه روزى همه را او مى‏دهد و بالاخره، تمام افعال موجودات و از جمله انسانها به نوعى استناد به خداى متعال دارد.
    اين تعبيرات، كه در لسان اهل اصطلاح، به نام توحيد افعالى ناميده مى‏شود، منشأ دو گرايش متضاد در بين متكلمين اهل تسنن شد.
    يك دسته اشاعره، نسبت اين افعال را به خداى متعال، نسبت حقيقى تلقى كرده‏اند و نسبتش را به ساير فاعل‏ها، نسبت مجازى دانسته‏اند. و در مقابلشان معتزله، نسبت اين افعال را به فاعل‏هاى قريب، نسبت حقيقى دانسته‏اند و نسبتشانرا به خداى متعال مجازى تلقى كرده‏اند، آن كسانى كه نسبت حقيقى همه افعال را به خدا دانسته‏اند، لازمه كلامشان اين است كه، افعال انسان هم جبرى باشد، يعنى مجازاً كار به انسان نسبت داده مىشود، ولى در حقيقت كار خداست. و از آن جا مسئله جبر و اختيار مطرح مى‏شود، كه آيا از نظر اسلامى و ديدگاه قرآن كريم، در مورد افعال اختيارى انسان چگونه بايد معتقد شد؟ آيا نظر اشاعره صحيح است، البته اشاعره نسبتاً معتدل‏تر هستند، يك گروه ديگرى هستند كه آنها، جبرى خالصاند، و يا نظر معتزله صحيح است، كه افعال را حقيقتاً مال انسان است و به خدا مجازاً نسبت داده مى‏شود؟ و يا مسئله سمى است. به اين مناسبت در جلسه قبل، اول مسئله اختيار را مطرح كرديم، كه وجود اختيار در انسان، بديهى و وجدانى است و از جمله علومى است كه، قطعى‏تر از آن تصور نمى‏شود، چون با علم حضورى درك مى‏شود، و همينطور به شبهات جبريين پرداختيم، كه كسانى كه معتقد به جبر شدند، يك شبهاتى داشتند، كه آنها را مطرح كرديم، مهمترين آن شبهات را، يك شبهه ديگر مال جبريين هست كه از اين جا، باز مسئله جديدى مطرح مى‏شود و آن مسئله قضا و قدر است. اينها مى‏گويند كه: طبق ادله قطعى از كتاب و سنت، همه‏
    چيز تابع قضا و قدر الهى است، بنابراين انسان، جايى براى انتخاب و گزينش ندارد، آنچه مقدر شده واقع مى‏شود، چه انسان بخواهد و چه نخواهد، و چيزى هم كه مقدر نشده واقع نمى‏شود، هر قدر انسان هم تلاش كند، بالاخره انجام نمى‏گيرد، پس در واقع انسان اختيار حقيقى ندارد، كار، كار خداست، او هر چه تقدير كرده انجام مى‏شود، هر چه هم نكرده نمى‏شود، به ما ربطى ندارد، در اين جلسه انشاء اللّه به توضيح اين مسئله مى‏پردازيم و در پايان اگر فرصتى ماند، تبيين صحيحى از توحيد افعالى، كه ارتباط با مسئله قضا و قدر هم دارد، به عرض خواهيم رساند.
    اول مسئله قضا و قدر را در محاورات خودمان بررسى مى‏كنيم، كارى كه يك انسان متعارف انجام مى‏دهد، ابتدا اين كار را در ذهن خودش تصور مى‏كند، كه اين كار چگونه بايد انجام بگيرد؟ فرض كنيد، مى‏خواهد يك ساختمانى بسازد، فكر مى‏كند كه اين ساختمان چه شكلى باشد؟ چقدر طول و عرضش باشد؟ چند متر زير ساختمان داشته باشد؟ مصالحش چه باشد؟ از چه ساخته بشود؟ چه مدت وقت مى‏خواهد؟ چقدر پول خرجش مى‏شود؟ چند تا بنا و كارگر مى‏خواهد؟ اينها را در ذهن خودش تصور مى‏كند و مى‏سنجد كه براى انجام اين كار، اين مصالح و اين شكل و قواله و نقشه لازم است، بعد هم وقتى در مقام عمل بر مى‏آيد، شروع مى‏كند به فراهم كردن مقدمات، اول زمينش را تهيه مى‏كند، بعد نقشه‏اش را رسم مى‏كند، بعد مصالحش را تدريجاً مى‏آورد، بنّا خبر مى‏كند، كارگر، تا بالاخره تدريجاً اين ساختمان، پايه هايش بالا مى‏آيد و ساخته مى‏شود تا مى‏رسد به آن جا كه، مى‏رسد به مرحله نهايى و تمام مى‏شود كار، در اين جا دو نوع ما كار انجام مى‏دهيم؛ يك كار ذهنى انجام مى‏دهيم، كه طرح نقشه ساختمان و بررسى لوازم كار، اين يك امرى است ذهنى.
    يكى هم فعاليت‏هاى تدريجى كه انجام مى‏دهيم، زمينش را فراهم مى‏كنيم، مصالحش را تهيه مى‏كنيم، هر روزى هر چه لازم باشد مى‏خريم، مى‏آوريم تا كار پيش برود. هر دوى اين كار اسمش تقدير است، منتها يكى تقدير ذهنى، يكى تقدير خارجى و عينى، يكى در ذهن خودمان حساب مى‏كنيم كه بايد چه مقدار و چقدرى بايد، اين كار داشته باشد، تقدير يعنى اندازه‏گيرى، سنجش مقدار شىء. يكى هم تدريجاً، اين كار را حد به او مى‏دهيم، مشخصش مى‏كنيم، زمين كه ابتدا خريديم، اين معلوم نيست چه نقشه‏اىبرايش پياده مى‏شود، اما وقتى پايه‏هاى آن را كندند، اين مشخص مى‏شود اين مقدارى كه، ساختمان در اين جا قرار مى‏گيرد، به يك مرحله‏اى از تعين كار، اما پايه هايش را با سنگ بچينند يا بتون آرمه باشد، يا آجر باشد، هنوز معلوم نيست، يكى از اينها را كه انتخاب كردند، باز كار يك مقدار تعين بيشترى پيدا مى‏كند، همينطور مراحل را
    مى‏گذراند تا آخرش، حالا اتاق رابايد مثلاً، سفيد كارى كنند يا اين كه، كاغذ ديوارى مى‏كنند يا رنگ مى‏زنند، اين هنوز مشخص نيست، آن وقت كه كاغذ ديوارى كردند اين ديگر مشخص مى‏شود، اين مرحله نهايى كار است.
    همه اينها آنچه در ذهن انجام مى‏گيرد و انسان فكر مى‏كند و نقشه مى‏ريزد، طرح مى‏دهد، اينها تقديرات ذهنى و علمى است، آنچه در خارج انجام مى‏دهد و كار را از ابهام در مى‏آورد و تدريجاً به تعين نزديك مى‏كند، اينها تقديرات خارجى و عينى است و بالاخره پايان دادن به كار و يكسره كردن كار، اسمش قضا است، قضا يعنى اتمام، پايان دادن، يكسره كردن كار، در مورد خداى متعال، هم قضا و قدر علمى داريم و هم قضا و قدر عينى، منتها نه به اين صورت كه خدا ذهنى داشته باشدو فكر بكند و تصورى بكند و تصديقى بكند، اينها مال نفوس متعلق به ماده است، علم در خداى متعال، علم حضورى است، از آن جهتى كه خدا مى‏داند، كه حدود هر موجودى چيست؟ از چه مراحلى بايد بگذرد اين موجود؟ اين تقدير علمى است، و همينطور مرحله نهايى‏اش كه، سرانجام اين موجود چه خواهد شد؟ به كجا خواهد رسيد؟ آنهم قضاء علمى است.
    در خارج هم، اسباب و وسايلى كه خدا فراهم مى‏كند براى اين كه هر موجودى شكل و اندازه خودش را پيدا بكند و حدود و مشخصات خودش را پيدا بكند، اينها اسمش تقدير عينى است، و بالاخره هر موجودى را به آن مرحله نهايى‏اش كه مى‏رساند و تحقق كامل كه پيدا مى‏كند، آنهم قضاء عينى است، اگر در، (سوال از استاد:... و پاسخ آن:) در خارج عينى، عينى يا خارج. در آيات كريمه قرآن همه چيز مستند به تقدير خدا شده «و خلق كل شى‏ءٍ فقدّره تقديرا» هر چيزى شىء است مخلوق خداست، و تقديرش هم به دست خداست، يعنى اندازه‏اى را كه دارد، حدود و مشخصاتى را كه دارد خدا اين حدودو مشخصات را به او داده، خورشيد در كجا باشد؟ ماه در كجا باشد؟ چگونه حركت كند؟ چه شكلهايى پيدا كند؟ اينها همه تقديرات است، اندازه گيريهايى است كه خدا كرده «و الشمس تجرى لمستقر لا ذلك تقدير العزيز العليم و القمر قدّرنه منازل» هم خورشيد تقديرى دارد، هم ماه تقديرى، چه اندازه باشد؟ در كجا باشد؟ چگونه حركت كند؟ به چه شكلهايى در بيايد؟ اينها همه تقديرهاى خداست.
    اينها به عنوان مثال، به طور كلى هم فرموده: «و خلق كل شى‏ء فقدّره تقديرا» در مورد قضا هم داريم «و اذا قضا امراً فانما يقول له كن فيكون» قضا آن وقتى است كه، ديگر خدا بگويد: به يك موجودى باش و بوجود مى‏آيد، آن مرحله‏اى كه ديگر مقدمات فراهم شده و به آنجايى كه بايد برسد، رسيده، ديگر خدا به او مى‏گويد: موجود شو، آن موجود هم بوجود مى‏آيد، اين مرحله نهايى كار
    است.
    به حسب روايات زياد و استظهار از بعضى از آيات كريمه قرآن، علم خدا به حدود و تقديرات اشيا، و همينطور مرحله نهايى‏اش، در يك لوحى يا در الواحى مضبوط است، در قرآن كريم، از موجودى به نام لوح محفوظ، كتاب مبين، و امثال اينها ياد شده، كه همه چيز در آن جا منعكس است، هر چيزى آنگونه كه واقع مى‏شود در لوح محفوظ منعكس است، حالا اين چه طور موجودى است؟ چگونه اشيا در آن منعكس است؟ ما خبر نداريم، عقلمان هم نمى‏رسد. و الواحى هست، كه تقديرات اشيا، هنوز به مرحله نهايى نرسيده در آن جا منعكس است، چون هنوز به مرحله نهايى نرسيده، قابل تغيير هم هست، فرض بفرماييد؛ نطفه‏اى كه در رحم قرار مى‏گيرد، اين تقدير كلى اش اين است كه، حدود نه ماه مثلاً در رحم باشد، «فقدرنا و نعم القادرون» اما ممكن است در اثر يك اسبابى سقوط كند، پيش آمدى براى مادر بكند، سقط بشود، اين تغييرى است در تقدير، وقتى نه ماه گذشت و اين طفل متولد شد، ديگر از مرحله سقط جنين گذشته، اين قضا، تحقق پيدا كرد جنين، يعنى نوزاد، ديگر از مراحل تقدير گذشت، ديگر آن تغييرات قبلى در او پديد نمى‏آيد، ديگر جايى براى سقط وجود ندارد، طفل كامل سالم متولد شد، اين ديگر نمى‏شود مراحل گذشته تغيير بكند، بشود جزء جنين‏هاى سقط شده، اين معنا ندارد، اما تا هنوز به آن مرحله نهايى نرسيده، تغيير در او ممكن است.
    اين تقديراتى كه، مربوط به مراحل مادون آخر هست، اينها هم در الواحى منعكس هست، كه اصطلاحاً مى‏گويند؛ لوح محو و اثبات «ينفع اللّه ما يشاء و يثبت» آن چيزهايى كه در اين لوح‏ها مضبوط هست اينها قابل تغيير است، و تغيير يافتن اين تقديرات، در لسان شرع اسمش بداع است، بداعى كه در روايات ذكر شده و «ما عبد اللّه بشىءٍ افضل من البداع» اعتقاد به بداع، يكى از عبادات هست، همين است كه، هر موجودى تا به مرحله نهايى نرسيده، خدا مى‏تواند تغييراتى در او بدهد. اين توضيحى براى مفهوم تقدير و مفهوم قضا، كه در اديان و بخصوص در دين مقدس اسلام مطرح است.
    حالا جبريين گفته‏اند: بر اساس اين اعتقاد، كه همه چيز قابل تقدير و قضاى الهى است، لازمه‏اش اين است كه، پس كارها كار اوست، ما هيچ كاره‏ايم، ما در افعال خودمان مجبوريم، خيال مى‏كنيم اختيارى داريم، يك توهمى است، و الا تقدير دست اوست، قضا دست اوست، به ما ربطى ندارد.
    از آن طرف معتزله، در مقام دفاع از اعتقاد خودشان بر آمده‏اند، به يك دسته ديگر از آيات تمسك كرده‏اند كه، خدا انسانرا مسئول كار خودش مى‏داند، اگر كار ما نباشد پسما چه مسئوليتى داريم؟ و اين تعبيرات قضا و قدر را تعبيراتى كرده‏اند، گاهى گفتند قضا به معنى حكم است، گاهى گفته‏اند به معنى علم‏
    است، يك تعبيراتى كرده‏اند كه، آيات را از اين معنا و مضمون خارج كنند تا رفع شبهه بشود، ولى هيچ كدام از اينها صحيح نيست، ظاهر معنى آيات تام است، قضا و قدر هم به همين معناست، يعنى اندازه‏گيرى هر چيزى مستند به خداست، اتمام كار هم به دست خداست، هم قضاى علمى داريم در علم خدا، هم قضاى عينى داريم در خارج.
    بعضى ديگر گفته‏اند: اين قضا و قدر همان علم است، بعضى از علماى شيعه هم،گاهى در كتابهايشان (سؤال از استاد:... و جواب آن) حالا مى‏رسيم آقا، بنشينيد. (ادامه سؤال از استاد) حالا مى‏رسيم به آن انشاء اللّه.
    بعضى ديگر گفته‏اند: اين قضا و قدر فقط در علم است، قضا و قدر خارجى ندارد، يعنى خدا مى‏داند كه چه چيزى با چه اندازه‏اى بوجود مى‏آيد و سرانجام هر چيزى به كجا منتهى مى‏شود، همان مسئله علم خداست، كه بازگشت اين شبهه به همان شبهه علم مى‏شود كه در جلسه قبل عرض كرديم. ولى خب، ملاحظه بفرماييد در آن آيه شريفه كه «اذا قضا امراً فانما يقول له كن فيكون» اين مى‏شود بگويند، يعنى علم؟ اين ناظر به مقام خارج است «يقول له كن فيكون» تنها مسئله علم نيست، يا «خلق كل شى‏ءٍ فقدّره تقديرا» از شؤون خلقت اشيا از تقدير.
    به هر حال، اينها يك دست و پاهايى است كه، كرده‏اند، براى اين كه از اين خلاصه، تنگنا خودشان را به يك شكلى نجات بدهند، يك دسته اختيار را پذيرفته‏اند و قضا و قدر واقعى را انكار كرده‏اند. (سؤال از استاد:... و جواب آن) حالا اجازه بفرماييد ما اينى را كه مطرح كرده‏ايم عرض كنيم، تا ببينيم اگر رسيديم، به مسائل فرعى‏اش (ادامه سؤال از استاد) به نظرم بهتر اين باشد كه اول ما متن مسئله را بررسى كنيم، بعد ببينيم كه فرصتى مى‏شود براى فروع بپردازيم يا نه؟ (ادامه سؤال از استاد) فقط به عنوان اصطلاح عرض كردم، تعريف بود، فقط به عنوان تعريف عرض كردم كه، قضا و قدر معنايش چيست؟ و بداع معنايش چيست؟ هنوز به تبيينش نپرداختيم. (ادامه سؤال از استاد) بله، بله، عرض كردم. (ادامه سؤال از استاد) حرف نزدم، اما نمى‏خواهم، اين را عرض نكردم. انشاء اللّه اگر خدا توفيق بدهد و مقدر باشد، عرض خواهيم كرد. (ادامه سؤال از استاد) اول، هر مبحثى را اولبايد، توضيح معنايش را بگويم، مفهومش بايد روشن بشود.
    به هر حال نه آن گرايش اشاعره در اين زمينه صحيح هست، كه قضا و قدر لازمه‏اش جبر است و استناد كار به انسان صحيحى نيست و مجازى است، و نه آن گرايش اعتزال صحيح هست، كه انسان در افعال خودش مستقل است و كار، كار انسان است و نسبت دادنش به خدا، يك نوع استناد مجازى است، هيچ كدام از اينها صحيح نيست، و اتفاقاً توحيد افعالى همين است، كه ما در عين حال، كه‏
    استناد هر كارى را به فاعل خودش مى‏پذيريم، در يك سطح بالاترى، همه اينها را مستند به خداى متعال بدانيم و يك كار، هم نسبت حقيقى به فاعل قريب خودش دارد و هم نسبت حقيقى به خداى متعال دارد و اين دو تا با هم تزاحمى ندارد، اين را هم مى‏خواهيم عرض كنيم، اين مدعا شد هنوز، اول، تدوين معنايش بود، بعد هم بيان مدعا، كه مدعا اين است، كه استناد افعال هم به خدا صحيح هست، هم به انسان و تزاحمى ندارد و استنادش به خدا، موجب سلب استناد حقيقى به انسان نمى‏شود.
    اما در مسئله تقدير، بيان اين مطلب روشن‏تر است، شما يك كارى كه صد در صد اختيارى هست، يعنى همه مردم آن كار را اختيارى مى‏دانند و واقعاً هم اختيارى هست، شما در نظر بگيريد، يك حرف زدن، الان يك كلمه شما مى‏خواهيد حرف بزنيد، اين كار اختيارى است كه شما داريد انجام مى‏دهيد. آيا شما در انجام دادن اين، اختيار مطلق داريد، يا نه؟ اين كار شما، يك قدر هايى دارد كه شما آن قدرها را به آن نداده‏ايد. وقتى مى‏خواهيد يك كلمه حرف بزنيد، بايد يك هوايى را از شش خارج كنيد، از حنجره شما خارج بشود، بخورد به دندانتان، به مخارج فم، ارتعاشى در هوا ايجاد كند به شكل مخصوصى، تا بشود يك كلمه حرف زدن، اين كار اختيارى شماست، حالا ببينيد شما در پيدايش اين كار، چه اندازه نقش داريد؟ بايد اولاً؛ شمايى وجود داشته باشد، چون وجود شما، حيات شما، دست خودتان نيست، خدا بى اختيار شما را آفريده، اختيار شما، مشورت كه نكرده كه شما را بيافريند، شش را خدا براى شما قرار داده، شما در داشتن شش كه اختيارى نداريد، خدا خواسته به شما شش بدهد، هوايى كه در خارج هست و اين را مى‏كشيد به داخل و در داخل شش، اين هوا را هم خدا آفريده، شما كه اختيارى در وجود يا عدم اين هوا نداريد، قدرت اين كه اين هوا را بكشيد به داخل شش‏ها، اين قدرت را هم خدا به شما داده، اگر نداده بود كه نمى‏توانستيد اين هوا را بكشيد، تنفس كنيد، بعد هم خارج كردنش را هم، باز خدا به شما داده، اين كه دهان و دندان شما به طورى باشد كه، اين هوا بخورد به اين مخارج فم و ارتعاشات خاصى پيدا كند، اين را هم خدا قرار داده، شما دهان به چه شكلى داشته باشيد، به چه اندازه‏اى، چگونه ساخته شده باشد،اين دست شما كه نيست، اينها همه، قدرهاى اين كار است، يعنى يك كلمه حرف زدن شما، ده‏ها، اسباب مى‏خواهد، كه وجود هيچ كدام از ايناسباب به دست شما نيست.
    پس پذيرفتن اين كه، تقدير هر پديده‏اى، اين كه يك پديده چگونه بوجود مى‏آيد، از چه مجرايى، با چه حدودى، با چه قيودى، با چه مشخصاتى، پذيرفتن اين كه تقديرش دست خداست، خيلى كار مشكلى نيست، يعنى اين اسباب و مقدماتش، به اراده ما نيست، خدا اين چنين آفريده، يك لقمه غذا
    مى‏خواهيد بخوريد، همينطور، ببينيد اراده شما چه اندازه در خوردن اين چيزها نقش دارد، اين كار ده‏ها و صدها مقدمات مى‏خواهد، فقط اين كه شما دست دراز كنيد و برداريد و بگذاريد در دهانتان، اين اختيارش دست شماست، آن هم دستش از خداست، حياتش از خداست، نيرويش از خداست، اين كه اين دست، قابل انقباض و انبساط باشد، خدا قرار داده، هيچ كدام اينها مربوط به شما نيست، يك مجراى ضعيفى براى اعمال اختيار در دست شما است. بنابراين، استناد تقدير به خدا، خيلى آسان مى‏شود بيان كرد و قابل فهم است.
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) بله، همان تقديراتش را عرض كرديم، مقدمات فراهم شدن اين روشنى است. (ادامه سؤال از استاد) اين تقديرات، قبلاً بايد فراهم مى‏شد، برقى بايد باشد، بايد ساخته شده باشد در يك كارخانه‏اى، يك انسانى ابداعى داشته باشد براى اين كه اين را بسازد
    (سؤال... و پاسخ استاد:) بله، صحبت سر تقدير است، حالا نسبت فعل را عرض مى‏كنم بعداً، حالا صحبت سر تقدير است. چه كسى اين اندازه‏گيرى‏ها را كرده،چه كسى اسباب را فراهم كرده؟ (ادامه سؤال از استاد) شما بفرماييد تقدير، تا من عرض كنم، بگوئيد چه كسى اين اندازه‏ها را ايجاد كرد؟ من؟! كلام سر تقديرش است، يعنى فراهم كردن زمينه‏ها و مقدمات و تشخصاتش است، اينها در اثر اسباب است. (ادامه سؤال از استاد) خب مى‏بينيد شما جلو جلو مى‏رويد! حالا اجازه بدهيد آن مطالبى را كه ما عرض مى‏كنيم، تمام كنيم تا برسيم به آن جا، اين طلبتان، عرض كردم اگر فرصتى شد، در پايان همين جلسه، مسئله توحيد افعالى را عرض مى‏كنم.
    پس تقدير اشياء، يعنى فراهم شدن مقدمات و وسايل كار، كه موجب اندازه‏ها و حدود و مشخصات يك پديده مى‏شود، اين را ما به خدا نسبت بدهيم، اين خيلى قابل فهم است. يعنى خدا يك دستگاهى فراهم كرده كه چنين چيزى، از آن پديد مى‏آيد، زمينه براى پيدايش چنين پديده هايى، خدا درست كرده، اما مسئله قضا، مشكل‏تر است، چون مسئله قضا، يعنى پايان رساندن كار، اين مرحله نهايى‏اش، آخر، آن مرحله نهايى به اراده ماست ديگر، اگر آن نباشد كه ديگر هيچ اختيارى ما نداريم، مشكل اساسى در اين جاست، كه ما از يك طرف مى‏گوييم: قضا، يعنى پايان رساندن كار، اتمام كار، اين هم مستند به خداست، از يك طرف هم مى‏گوييم: انسان در افعال خودش مختار است، اين كار، كار انسان است، اين چگونه مى‏شود؟ آيا مى‏شود يك كارى بگوييم هم مستند به اراده من هست، هم مستند به اراده خدا؟ يك نكته‏اى را بد نيست همين جا در بين پرانتز عرض كنم، در آيات كريمه وقتى دقت مى‏فرماييد، گاهى به جاى در مورد قضا، اراده به كار رفته «انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن فيكون» در يك آيات ديگر دارد «اذا قضا امراً فانما يقول له كن‏
    فيكون» قضا و اراده از نظر مورد، بر هم منطبق است، گو اين كه اراده، از نظر مرتبه مفهومى مقدم بر قضا است، حالا اين‏ها ديگر، بحث‏هاى خيلى وسيعى است كه بخواهيم واردش بشويم، خيلى گسترش پيدا مى‏كند، از متن بحث دور مى‏شود.
    پس اصل اشكال اين است، كه چگونه ممكن است كارى كه مال انسان هست، با اراده و اختيار انسان انجام مى‏گيرد، بگوييم اين تابع اراده خداست. همانطور كه من، حرف زدن خودم، تابع اراده خودم است، نمى‏توانم بگويم تابع اراده شماست، اگر كار من است، تابع اراده من است، اگر تابع اراده من نيست، كار منهم نيست، تابع اراده شما باشد پس كار شماست، از يك طرف، آيات كريمه قرآن دلالت دارد بر اين كه، همه چيز تابع اراده خداست، از يك طرف هم، افعالى را به انسان نسبت داده،مى‏گوييم: شما كرديد، شما اراده كردى، و شما مسئول آن هستيد، اينرا چگونه مى‏شود جمع كرد؟ براى اين كه اين معنا روشن بشود، كه ببينيم چطور مى‏شود يك فعلى مستند به دو تا فاعل باشد، آيا همه جا، بايد هر فعلى يك فاعل داشته باشد يا ممكن است يك فعلى مستند به چند علت باشد، به چند فاعل باشد و اگر ممكن هست، چند صورت و چند شكل دارد؟ مسلماً بعضى افعال هست كه، حتماً بايد يك فاعل به آن نسبت بدهيم، يك فاعل ديگرى را، به جاى آن نمى‏توانيم فاعل آن فعل حساب كنيم، تصميمى كه من مى‏گيرم، شما نمى‏توانيد به جاى من تصميم بگيريد، اين امريست قائم به نفس من، يا من اين تصميم را مى‏گيرم يا نمى‏گيرم، اگر تصميم من است، فاعلش من هستم، شما ديگر نقشى در آن نمى‏توانيد داشته باشيد، حالا اين چه صنف فاعلى است، يك مقدار بحث‏هاى فلسفى مى‏خواهد كه، ديگر احتياجى به بيان آنها نيست، بخواهيم بيان كنيم، خيلى طول مى‏كشد، اينها را مى‏گوييم: فاعل‏هاى على القدر، يعنى دو تا فاعلى كه در عرض هم هستند، يا اين بايد اين كار را انجام بدهد يا آن يكى، نمى‏شود يك فعل مستند به دو تا فاعل باشد، اين جاست كه مى‏گوييم: اجتماع علتين على مع من واحد محال است. يك اراده، نمى‏تواند هم مستند به من باشد، هم مستند به شما. اين دو تا فاعل با هم جمع نمى‏شوند سر يك فعل، يك اراده، دو تا مريد درعرض هم نمى‏تواند داشته باشد.
    اما در بسيارى از جاها هست، كه يك معلول مستند به چند تا علت است، و اين چند گانگى علت، شقوق مختلفى دارد، يكى، موارد فراوانى كه مى‏بينيم در عالم طبيعت، كه مجموع اسباب و شرايطى بايد فراهم بشود تا يك پديده‏اى تحقق پيدا كند، مى‏گوييم؛ علت مركب، در صورتى كه مقتضى باشد، شرط باشد، شرايط فراهم باشد، آن وقت، اين پديده تحقق پيدا مى‏كند، يك گياهى وقتى بخواهد سبز بشود، زمين بايد باشد، آب بايد باشد، نور خورشيد بايد باشد، شرايط ديگرى باشد، تا اين كه اين سبز بشود.
    مجموع اينها در پيدايش اين، مؤثر هستند و در عرض هم هستند، يعنى همه پهلوى هم بايد فراهم بشود، زمين باشد،آب هم بيايد روى همين زمين، نور هم بتابد به همين زمين، دانه هم در همين زمين وجود داشته باشد، تا اين گياه سبز بشود. هيچ كدام هم كار ديگرى را نمى‏تواند انجام بدهد، نه آب كار حرارت را انجام مى‏دهد، نه زمين كار آب را انجام مى‏دهد، نه دانه كار هيچ كدام از اينها را، مجموعه تأثيراتى بايد جمع بشود تا يك پديده‏اى تحقق پيدا كند. اين يك نوع استناد معلول هست به چند علت.
    يك نوع ديگر، استناد به چند علت داريم، علت‏هاى طولى در زمان، يعنى يك پديده‏اى در يك زمان، مستند به يك علتى باشد، در زمان ديگر، مستند به يك علت ديگرى باشد، اين هم به يك معنا صحيح است، حالا مثال مثلاً ساده‏اش راگفتيم، فرض كنيد يك هواپيماى دو موتوره هست، اول يك موتورش روشن مى‏شود، انرژى اى توليد مى‏كند، هواپيما حركت مى‏كند، بعد اين موتور را خاموش مى‏كند، يك موتور ديگر را روشن مى‏كند. اين حركت هواپيما، يك بخشى از آن مستند بهانرژى توليد شده از موتور اولى است، ادامه حركتش، مستند به موتور دوم است، پس اين پديده هم، كه حركت هواپيما باشد از مبدأيى به مقصدى، اين مستند به دو علت است، دو علتى كه متناوباً بوجود مى‏آيد، در صورت اول چه طور بود؟ مجموع علل مجتمعاً بوجود مى‏آمدند، اما در اين صورت، دو تا علت در پيدايش اين پديده مؤثر است، اما متناوباً تأثير مى‏كند، اول يكى اثر مى‏كند، آن خاموش مى‏شود از اثر مى‏افتد، دومى اثر مى‏كند.
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) يعنى علت مركب (ادامه سؤال از استاد) خب همين، عرض كردم بنده، علت مركب، يعنى مجموعه‏اى از علل، كه ما آنها را مى‏گوييم: علت تامه مى‏شود، بالاخره زمين، زمين است، آفتاب، آفتاب است، هوا، هوا هست، اينها كه يكى نمى‏شوند، مجموع اينها مؤثرند در پيدايش گياه و رشدش.
    در اين جا، مجموع دو تا موتور مؤثرند در حركت هواپيما، اما يكى‏اش در بخشى از اين حركت و يكى‏اش در بخش ديگرى از اين حركت. (ادامه سؤال از استاد) اينها همه‏اش با يك مسامحاتى هست، حركت واحدى را، فرض مى‏كنيم كه از اين نقطه حركت كرده به مقصدى رسيده، حالا اين حركت در واقع، منقسم به دو حركت مى‏شود، آن يك نظر دقى است، به هر حال اين را هم مى‏توانيم بگوييم، كه اين حركت هواپيما از اين نقطه به آن نقطه، مستند به دو تا عامل است، اما نه دو تا عاملى كه با هم تأثير مى‏كنند، يكى اول تأثير مى‏كند، تأثيرش تمام مى‏شود، بعد دومى. (ادامه سؤال از استاد) بله، بنده هم همين را عرض مى‏كنم، كه بگوييم: بخش اول حركت، مستند به موتور اول است، بخش دوم حركت، مستند به موتور دوم است.
    اين هم يك نوع اجتماع دو علت و تأثير دو علت هست، كه در طول زمان جا به جا مى‏شوند، يك طور ديگر تأثير علل متعدد داريم، مثل نوشتن كه اين آقايان مشغول هستند، اين نوشتن يك پديده‏اى است، پيدا شدن اين خطوط روى كاغذ، يك پديده‏اى است، يك معلولى است، چند تا علت دارد، اگر شما نبوديد، اين نوشته بوجود نمى‏آمد، اگر دست نداشتيد، خداى نكرده، اين پديده بوجود نمى‏آمد، اگر دست داشتيد، قلم نداشتيد، باز اين پديده تحقق پيدا نمى‏كرد.
    پس پيدايش اين پديده، هم مستند به قلم است، هم مستند به دست است، هم مستند به شماست، اگر دقت بكنيد، باز چيزهاى ديگرى هم پيدا مى‏شود، هم مى‏توانيد بگوييد من نوشتم، هم مى‏توانيد بگوييد دستم نوشت، هم مى‏توانيد بگوييد قلم نوشت، اين هم باز، اجتماع چند علت براى تحقق يك معلول است. (سؤال از استاد:... و جواب آن) حالا حقيقت يا مجاز مال ادبيات است، مى‏خواهيم بگوييم: براى تحقق اين معلول، اينها لازم است، لازم هست يا نه؟ (ادامه سؤال از استاد) حقيقتاً اگر شما نباشيد، نوشته پيدا مى‏شود؟ اين نوشته شما (ادامه سؤال از استاد) آن مربوط به لفظ است عرض كردم، بحث واقعى اش را شما در نظر بگيريد، اگر شما نباشيد، اين نوشته روى كاغذ پيدا مى‏شود؟ اين نوشته شما،ها! آن نوشته كه دست ديگرى هست، البتهآنهم فاعل خودش بايد باشد (ادامه سؤال از استاد) خب، اجازه بدهيد مقدمه تمام بشود بعد برسيم به ذى المقدمه، باز شما جلو افتاديد. (ادامه سؤال از استاد) برادران خواهش مى‏كنم كه، خيلى سريع حركت نكنند، صبر بكنند پا به پاى همديگر، با هم باشيم، مى‏رسيم انشاء اللّه. (ادامه سؤال از استاد) مسامحات عرف است كه وجود شما در نوشتن مؤثر است؟ (ادامه سؤال از استاد) كجا يكى است؟ شما هستيد، قلم نيست، اگر قلم را از بازار نخريد، هرگز نمى‏توانيد چيز بنويسيد، با انگشت كه نمى‏شود چيز نوشت (ادامه سؤال از استاد) وجود شما غير از قلمتان هست، اين را قبول داريد؟ و وجود روح شما، غير از بدن شماست.
    پس اينها هم مؤثرند، اما اين جا وقتى دقت مى‏كنيد، با آن شكل هايى كه قبلاً گفتيم يك فرقى دارد و آن اين است كه، اين تأثيرات مرتبه‏اى هست، ترتيب دارد، وجود، روح شما تأثير مى‏كند در اراده شما، اراده تأثير مى‏كند در حركت عضلات، حركت دست تأثير مى‏كرد در حركت قلم، آن وقت نوشته بوجود مى‏آيد، اين طور نيست كه كنار هم اثر كنند، اين شبيه به اين تصادفات زنجيره‏اى است، يك ماشين با يكى تصادف مى‏كند، در اثر تصادف اين، آن هم مى‏زند به سومى، سومى هم مى‏خورد به چهارمى، چهارمى هم مى‏خورد به پنجمى، آن تصادف پنجمى، در اثر چهار تا تصادف قبلى بوجود آمده، چهارمى در اثر سه تا تصادف قبلى، به ترتيب اينها تأثير مى‏كنند، ولى هر كدام از آنها يك وجود جداگانه‏اى دارند؛ ماشين اولى جداست، دومى جداست، سومى جداست، چهارمى جداست، وجود روح شما جداست، بدنتان جداست، قلم جداست، كاغذ جداست، اينها هر كدام يك وجود جداگانه‏اى دارند، اما تأثيرش به ترتيب انجام مى‏گيرد، از يك به دومى، از دومى به سومى، از سومى به چهارمى منتقل مى‏شود. و اين ترتيب هم لازم است، براى نوشتن اين كاغذ، چهار تا علت به ترتيب بايد اثر كنند تا بوجود بيايد، يكيش هم نباشد، نمى‏شود. اين جا هم به يك معنا، البته يك حالت خاصى است از آن شكل اول، قضيه.
    يك طور ديگر اجتماع عللهم داريم غير از اينها، و آن اين است كه، همين ترتيب محفوظ باشد، اما هر يك از اين علل، خودش وابسته به علت ديگرى باشد. فرضاً اگر شما، روحتان بدنتان را بوجود مى‏آورد، بدن شما، قلم را بوجود مى‏آورد، قلم، كاغذ را بوجود مى‏آورد، اين مثالى مى‏شد براى اين صورت چهارمى، باز هم، همه اينها لازم بود، براى اين كه يك نوشته‏اى تحقق پيدا كند، قلم و كاغذ لازم است، دست هم لازم است، اراده هم لازم است، اگر طورى بود كه شما، روحتان بدنتان را ايجاد مى‏كرد، بدنتان، قلم را ايجاد مى‏كرد، قلم، كاغذ را ايجاد مى‏كرد. همه اينها براى پيدايش نوشته لازم بود، اما هر يكى مستند به ديگرى بود.
    مسئله تأثير اراده خدا و اراده انسان، از قبيل اين شق آخرى است، براى تحقق هر پديده‏اى، هم اراده من لازم است، هم اراده خدا. اما اين دو تا در عرض هم مؤثر نيست، اراده خداست كه من را و اراده‏ام را و كاغذ را بوجود آورده، اگر او نبود، هيچى نبود. براى پيدايش اين كار اختيارى، اختيار من هم لازم است، اما اختيار من را هم او ايجاد كرده، كارى را كه من انجام مى‏دهم، مستند به اختيار من است، اراده من هست، اراده من را كه بوجود مى‏آورد؟ چه كسى اراده مى‏كند؟ من اراده مى‏كنم، نفس من، به تعبير فلسفى، اراده تجلى اى است از نفس، نفس نسبت به اراده فاعل بالتجلى است، به تعيبر عرفيمان، من اراده مى‏كنم ديگر، اراده چيزى است كه من انجام مى‏دهم، اراده، وجودش وابسته به نفس است، نظير اين رابطه‏اى كه بين اراده و نفس من هست، بين نفس من و خداى من هست، يعنى وجود نفس من و همه آنچرا كه روى آن كار مى‏كنم، يك تجلى‏اى از اراده خداست، تجسم اراده خداست، خدا خواسته كه عالمى باشد، كه بوجود آورده، اگر او نمى‏خواست كه بوجود نمى‏آمد، خدا خواسته كه من باشم، خدا خواسته كه من قدرت اراده كردن داشته باشم، همه اينها مستند به اراده خداست، اما نه به جاى اراده من، فوق اراده من، اگر اراده من را حذف كنيد، اين كار نخواهد بود، كار اختيارى از من صادر مى‏شود، اگر من اراده نداشته باشم نمى‏شود، اين حقيقتاً مستند به اراده من است، اين طور نيست كه تشريفاتى بگوييم: من كردم. براى اين كه به، مثلاً خلاف ادب نباشد، كه به خدا نسبت داده بشود، مجازاً مى‏گوييم: اين كار مال اوست. نخير، حقيقتاً اين كار مستند به اراده شماست، اگر اراده شما نبود، اين كار، ابداً تحقق پيدا نمى‏كرد، اين تأثيرىاست حقيقى، رابطه‏اى است تكوينى، استناد افعال اختيارى به اراده انسان و اختيار انسان و نفس انسان، يك رابطه تكوينى واقعى است، تشريفاتى نيست، فرضى و اعتبارى نيست، حقيقتاً اراده انسان، تأثير مستقيم در انجام افعالش دارد، اما اين اراده، خودش وابسته به جاى ديگر است. كار، مستند به اراده، اراده، مستند به نفس، نفس، مستند به كيست؟ خداست كه من را و اراده‏ام را و عالم را و همه آثارش را، در دست قدرت دارد. يك آن نخواسته باشد كه موجود باشد، هيچى نيست. تا او بخواهد هست.
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) يك بحث ما در، يك بحث در استنادهاى لفظى است، آن تابع قراردادها و محاورات و اينهاست، مى‏گويند يا نمى‏گويند، يك حرفى است، استناد حقيقى دارد يا ندارد، يك حرف ديگر. شما اگر صرفنظر از، يك محيط فرهنگى اسلامى را، فرض كنيد در يك محيط ماركسيستى باشيد، اگر بگوييد: خدا باران را نازل كرده، به شما مى‏خندند، خدا باران نازل كرد، يعنى چه؟ بخار آب درياست، رفته آسمان سرد شده، شده باران. خدا گياه را رويانده، به شما مى‏خندند، خدا رويانده يعنى چه؟ دانه‏اى است روى زمين افتاده، رطوبت به او جذب، جذب كرده رطوبت را، باد كرده شكفتهشده. (ادامه سؤال از استاد) اين جور چيزها، تعبيرات، (ادامه سؤال از استاد) چرا؟ پس تابع قراردادهاست ببينيد، يك آقا دستور مى‏دهد، يك آقايى كه، فرض بفرماييد: چند نفر زير دست او هستند، مى‏گويد آقا، برويد،دستور، يك خانه‏اى بسازيد، اين جور و آنجور. مى‏گويند: «بل الامير المدينه».
    (ادامه سؤال از استاد) گل مالى كه هيچى، اصلاً نديده طرف، دستورش را او داده، پولش را او داده، همينرا مى‏گويند: «بل الامير المدينه» آن عمله بدبختى كه، صبح تا شب عرق ريخته، تا آن جا كار كرده و زحمت كشيده، نمى‏گويند او ساخته، آن كسى كه دستورش را داده، مى‏گويند او ساخته. اينها به كه نسبت داده بشود تا چه اندازهاى؟ اينها تابع قراردادهاست و محاورات عرفى است، اعتباراتى است، گاهى تعارفى است، گاهى حقيقى است، گاهى با حقيقت وفق مى‏دهد، گاهى نمى‏دهد، خيلى چيزهاست با حقيقت وفق مى‏دهد، عرف ما با آن توافق ندارد، خيلى چيزها با عرف توافق دارد، حقيقت ندارد، الفاظ و دلالت الفاظ بر معانى آن و تلقى ما از اينها، اين هميشه تابع حقيقت نيست، خيلى جاها حقيقتى هست، لفظ با آن موافق نيست، گاهى لفظ موافق است با آن حقيقت ندارد.
    ما بحثمان بايد در مسائل حقيقى باشد تا ببينيم، بيانات قرآنى، ناظر به چه حقايقى است؟ آيا لسان قرآن كه مى‏گويد: خدا باران را نازل مى‏كند، شوخى مى‏كند، تشريفاتى مى‏گويد؟ يا نه، اين يك تأثير حقيقى است، ما عقلمان نمى‏رسد، او بيان كرده، بايد زحمت بكشيم تا اين حقيقت را دريابيم، عرف با آن موافق هست يا نيست، كدام عرف؟ تابع كدام قراردادها؟ آن عرفى كه اين حقايق را يافت و درك كرد، آن وقت مى‏فهمد كه اين لفظ، همين معنا را مى‏دهد.
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) ما كه انكار نكرديم، آقا آن را. مى‏خواهيم ببينيم وقتى هم خدا مى‏گويدكه: ما روزى شما را مى‏دهيم، شوخى مى‏كند يا نه؟ «و ما من دابةٍ فى الارض الا على اللّه رزقها» اينيك واقعيتى است يا نه؟ وقتى حضرت ابراهيم مى‏گويد: «الذى يطعمنى و يسقين» اين جدى مى‏گويد يا تعارف مى‏كند؟ سقايت من، سقايت، اين است كه آب را مى‏ريزد در ليوان، مى‏دهد دست شما، سقايت معنى‏اش اين است. مى‏گويد: خداست كه آب را مى‏ريزد به دهان من «و اذا مرضت فهو يشفين» اين كه جاى تعارف نبود، در مقابل نمرود دارد مى‏گويد.
    يك حقيقتى است، ما در اثر اين كه معرفتمان ناقص است، اين استناد را درك نمى‏كنيم، خيال مى‏كنيم مجازى است (ادامه سؤال از استاد) اينها فروع قضيه است، اصل قضيه را، بگذاريد تمام كنيم تا برسيم به آن، آقايانى كه دلشان خواست و فرصتى بود، حالا نمى‏دانم، يكى دو جلسه ديگر هم ظاهراً بيشتر نيست، يادداشت بفرمايند، آن فروعى كه به نظرشان مى‏رسد، انشاء اللّه يك جلسه عرض مى‏كنيم.
    (ادامه سؤال از استاد) بله، اشكال شما سر و صورتى دارد، اما جوابش اين است كه، وجود فرزند، به دست پدر نيست، پدر چه كار مى‏كند كه فرزند بوجود بيايد؟ (ادامه سؤال از استاد) يك استناد ضعيفى دارد كه، حالابه يك انگيزه خاصى، يك قطره آبى را از يك جايى به يك جايى منتقل كرده، چه كار كرده؟ اين كه مى‏گوييم: وجود يك علت متوسط دست خداست، يعنى الان تابع اراده اوست، اگر خدا نخواهد اين هيچ است. الان خدا مى‏تواند جان را از من بگيرد،ديگر نتوانم حرف بزنم، مى‏تواند يا نمى‏تواند؟ (ادامه سؤال از استاد) نه اين كه اراده ما رفت، نشست كنار، حالا چهاو بخواهد، چه نخواهد، من اراده دارم، اين طورى نيست، در هر لحظه‏اى، وجود هر چيزى وابسته به اراده اوست، اين طور نيست كه ما را كه خلق كرد، خدايى باشد يا نباشد، كارى به خدا نداريم، خلق كرد، ديگر گذشت ديگر. هر لحظه‏اى، هر موجودى، احتياج به خدا دارد، اين طور وابستگىاست. مثل صورت ذهنى شماست، كه تا توجه به آن داريد هست، به محض اين كه توجهتان را برداريد، هيچى. استناد موجودات به خدا، مثل استناد فرزند به پدر نيست، اين يك علت اعدادى است، يك حركتى انجام داده، ديگر وجودش استناد به او ندارد، اما وجود هر موجودى، هر جاى عالم باشد، در هر مرتبه‏اى از عوالم علمىو سيفيه باشد، در هر آنى، مستند به خداست، يك شعر زيبايى هست:
    اگر نازى كند از هم‏
    فرو ريزند خالق‏ها
    يك آن، اراده بقاى عالم نداشته باشد، هيچى، لازم نيست بيايد خراب كند عالم را، يك آن، اراده بقايش نداشته باشد، هيچى ديگر باقى نمى‏ماند.
    اين بينش را وقتى ما داشته باشيم، آن وقت مى‏فهميم كه كار ما چگونه مستند به خداست، همه چيز، وقتى وجودش بدون استناد به خدا امكان ندارد. هر وجودى عين الربط است، عين وابستگى است، وقتى اين معنا را درك كرديم، آن وقت مى‏فهميم كه كار را مى‏شود به خدا نسبت داد، خيلى هم خوب. و استناد به خدا اولى است از استناد به اشياءديگر، اين در يك مرتبه ضعيف ناقصى، استناد به فاعل‏هاى قريب دارد، اما فاعل حقيقى كه هستى كل عالم، هستى هر فاعلى، هستى اسباب هر فعلى، هستى مقدماتش، شرايطش، همه چيز، بستگى به اراده او دارد. «و ما تشاءون الا ان يشاء اللّه» تا مشيت خدا نباشد، شمايى نيستيد و مشيت ديگرى جايى ندارد، پس استناد همه چيز، در درجه اول به خداى متعال است، كه هستى در دست اوست.
    اما اين معنايش اين نيست كه اين ديگر به ما مربوط نيست، پس هر كارى كرديم فاعلش او، ما ديگر مجبوريم، هيچيم، فراموش نكنيد، تا قلم نباشد، نوشتنى تحقق پيدا نمى‏كند، اين لازمه مرتبه وجود اين معلول است كه بايد از آن علت تحقق پيدا كند، تا اراده من و شما نباشد هيچ كارى بوجود نمى‏آيد، اما هم من و هم اراده‏ام و هم آن كاغذى كه مى‏خواهم بنويسم، مال خدا است، به اراده خدا موجود است، استناد اشيا به اراده خدا، به جاى اراده ما نيست، كه يا من بايد اراده كنم يا خدا، اگر اراده خدا نباشد، نه منى هستم، نه اراده‏ام و نه مرادم.
    اما استناد اشيا به اراده من، اين يك استناد به فاعل قريب، به واسطه، به سبب، به وسيله است. وقتى خدا مى‏فرمايد: خدا باران را نازل كرد، وقتى اين معنا را ما درك كرده باشيم، مى‏فهميم، مى‏گوييم: استناد حقيقى است، تعارف در آن نيست، خداست به شما روزى مى‏دهد، پس چه كسى مى‏دهد؟ وجود هر چيز بدست اوست، من، حياتم، آنى كه مى‏خورم، قدرت خوردنم، همه به اراده اوست، پس چه كسى روزى مى‏دهد؟
    اگراين بينش را پيدا كرديم كه همه اين وجودها، وابسته به اراده خداست، مى‏فهميم استناد حقيقى است، اما اين معرفت، گير همه نمى‏آيد. قرآن اصرار دارد كه مردم را اين طورى تربيت كند، اين معرفت را به آنها بدهد، بفهماند به آنها، كه اگر اراده خدا نباشد هيچى نيست. اسباب، شما را، ديد شما را، محدود نكند، خيال نكنيد فقط، اين اسباب است و اين سبب،اين مسبب، پشت اين اسباب و مسببيك اراده ديگرى است كه، هم سبب را بوجود مى‏آورد، هم مسبب را، اگر او نباشد، نه اين است و نه او.
    اما معنايش هم اين نيست كه اين اسباب بى تأثيرند، نخير، واقعاً آتش است كه مى‏سوزاند، واقعاً آب است كه باعث روييدن گياه مى‏شود، اين نسبت‏ها هم حقيقى است، پس چگونه جمع مى‏شود؟ جمعش اين است كه؛ دو اراده در طول هم است، نه در عرض هم، جانشين هم نمى‏شود، مثل اين نيست كه اين تكه كاغذ را، يا من بايد بنويسم يا شما، اگر من نوشتم ديگر شما نمى‏توانيد بنويسيد، اگر شما نوشتيد ديگر من هيچ كاره‏ام، نخير، اين دو تا استناد طولى دارد، در يك مرتبه، به من استناد دارد، در مرتبه ديگرى كه خود من هم مستند به او هستم، هر دو هم استناد حقيقى است.
    وقت ديگر گذشته، يك اشاره‏اى بكنم به آن اشكالى كه آقا كردند كه؛ پس معاصى چه مى‏شود؟ معاصى، حيثيت معصيت بودنش، مخالفت امر مولاست. از نظر وجود، مثل عبادات هيچ فرقى نمى‏كند، همه تابع اراده تكوينى خداست، اگر اراده تكوينى خدا نباشد، معصيتى هم از هيچ معصيت كارى سر نمى‏زند، هم معصيت و هم عبادت هر دو از نظر وجود مستند به خداست، اما اين كه اين تابع و مطابق امر تشريعى خدا باشد يا نه، اين موجب اين مى‏شود كه اسمش معصيت باشد يا عبادت.
    معصيت و عبادت مربوط به دستگاه تشريع است، آنچه ما داريم بحث مى‏كنيم، حيثيت تكوينى اشيا است، اراده تكوينى خداى متعال به همه چيز تعلق مى‏گيرد حتى به معاصى، يعنى خدايى كه مى‏خواهد انسان مختار وجود داشته باشد، انسان مختار بتواند معصيت كند يا عبادت كند، لازمه اين اختيار او هم مراد خدا هست، چون يك سلسله‏اى است به هم مستند، وقتى اراده كرده انسان مختار وجود داشته باشد، يعنى اراده كرده كه هر كارى هم مى‏خواهد بكند ديگر، پس اراده تكوينى الهى به همه چيز تعلق مى‏گيرد، آنى كه منشأ اختلاف معصيت و عبادت است، مسئله اراده تشريعى است كه آن را امر كرده، آن يكى را نهى كرده و اين يك بحث مفصلى دارد، فقط يك اشاره‏اى كردم به جوابش كه توجه داشته باشيد.
    و صل اللّه على محمد و آله الطّاهرين.
    پايان تصحيح اول.