• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم اللّه الرحمن الرحيم»
    بحث درباره توحيد بود و اعتقاد به توحيد در مقابل اعتقاد به شرك و چند خدايى است. فرض اين كه چند خدا العياذ باللّه وجود داشته باشد به صورت‏هاى متعدد فرض مى‏شود. ولى بعضى از اين صورت‏ها هست كه هيچ كس به آن معتقد نشده، در عالم هيچ طايفه‏اى چنين اعتقادى نداشتند، حتى به عنوان يك اعتقاد خرافى كه در تاريخ هم نقل نشده كه يك كسانى پيدا شده كه چنين اعتقادى داشته‏اند، مثلاً فرض اين كه چند خدا وجود داشته باشد اما فقط يكى از آنها آفريننده و پروردگار اين عالم باشد، آنها ديگر هيچ كاره باشند. فرضى است، ذهن انسان مى‏تواند چنين چيزى را فرض بكند و قابل بحث هم است. اما هيچ كس چنين اعتقادى را پيدا نكرده يا فرض اين كه چند خدا باشد و هر كدام هم مخلوقى داشته باند اما مخلوقات خدايان ديگر ارتباطى با عالم ما نداشته باشند، هر كدام يك عالمى را خلق كرده‏اند براى خودشان و مخلوقاتى آنجا دارند اما هيچ ارتباطى، اتصالى با اين عالم ندارند، ما هم هيچ خبر نداريم از آنها و اصلاً هم نمى‏توانيم با خبر بشويم و نمى‏توانيم ارتباطى پيدا بكنيم. اين هم يك فرضى است. اما هيچ كس به اين فرض هم معتقد نشده، يا فرضمان كه چند خدا باشند آنها هم مخلوقاتى داشته‏اند. اما مخلوقاتشان از بين رفته فعلاً آنچه هست مخلوق يك خداست. اما قبلاً در زمانهاى گذشته آنها هم يك مخلوقاتى داشته‏اند و نابود شده و هيچ اثرى از آن نيست. يا فرض اين كه يك خدايانى هستند بناست بعد از اين كه اين عالم از بين رفت آن وقت آنها هم دست به كار بشوند، بعدها بناست خلق بكنند. اينها فرض‏هاى مختلفى است كه مى‏شود در ذهن تصور كرد و جاى بحث هم در اطرافش است، البته همه فرض‏هاى باطلى است، دلايل متقن عقلى بر ابطالش هم وجود دارد. ولى چون اين فرض‏ها هيچ قائلى نداشته و مطرح نبوده، در قرآن كريم مورد توجه واقع نشده، قرآن كريم براى هدايت بشر است و رفع جهالت و ضلالت از آن كسانى كه جاهل هستند، منحرف هستند، آنها را مى‏خواهد هدايت كند.
    اما چگونه فرض‏هايى مى‏شود كرد و چگونه بايد از آن فرض‏ها جواب داد، قرآن كريم در صدد اينها نيست، خب اگر كسانى بخواهند اين فرضها را بررسى كنند و دلائل عقلى ابطال آنها را پيدا بكنند اين احتياج دارد به اين يك مقدارى قواعد فلسفى رابياموزند. البته ما در همين بحثهايى هم كه مطرح كرديم بعضى از قواعد فلسفى مورد حاجت را ذكر كرديم، مثل قاعده عليت و چيزهايى كه مربوط به آن بود و چيزهايى كه مورد حاجت است. ولى براى اين كه بيشتر احتياج به طرح در يك مباحث ديگر نداشته باشيم از ذكر آن فرض‏ها و ابطال آنها صرف نظر مى‏كنيم. مى‏خواهيم با همين اندازه‏اى كه از قواعد عقلى تا به حال بيان كرديم از همين‏ها استفاده كنيم و مطالب مورد حاجت را اثبات كنيم، اين بود كه در جلسه گذشته گفتيم:
    به همان فرض هايى كه وجود داشته و طرفدارانى در ميان مردم داشته مى‏پردازيم، انواع اعتقادات شرك‏آميزى كه در ميان طوايف مختلف انسانها وجود داشته، ببينيم آنها چه است و چگونه آنها را بايد ابطال كرد؟ اما اين طور فرض هايى كه ذكر كردم آنها فرض هايى است، قابل بحث هم است، اما ابطالش احتياج به ذكر يك مقدماتى دارد كه ما تا به حال آن مقدمات را ذكر نكرديم اين است كه از آنها صرف نظر مى‏كنيم. كسانى كه مايل باشند بايد يك مقدارى الهيات فلسفه بخوانند.
    در ميان اين فرض‏هاى موجودى كه در بين طوايف مختلف مشركين وجود داشته و كسانى به آن معتقد بودند انواع مختلفى از شرك است. در جلسه قبل عرض كرديم كه همه اين شرك‏هاى كه به صورت‏هاى مختلف در ضمن طوايف بشر در گذشته و حال وجود داشته به دو محور بر مى‏گردد: يكى شرك در خالقيت، يكى شرك در ربوبيت، يعنى كسانى قائل بودند به اين كه غير از اللّه‏و خداى يگانه كسانى در خلق چيزى در اين عالم ما مؤثر هستند، در همين عالمى كه ما زندگى مى‏كنيم و با آن سر و كار داريم، زمين و آسمان و ما بينهما، حالا اين آسمان تا كجا امتداد دارد، تا هر جا اتصال با اين عالم دارد جز اين عالم است، محدود باشد يا نا محدود، هزارها سال نورى فاصله داشته باشد يا نداشته باشد، تا ارتباط و اتصال در اين عالم دارد جز اين عالم است، در اين عالمى كه ما زندگى مى‏كنيم و هر چه ارتباط با اين عالم دارد و طول و عرضش اتصالى، ارتباطى با اين عالم دارد، اين را ما يك عالم حساب مى‏كنيم. در اين عالم كسانى معتقد بودند كه يك چيزهايى بوجود مى‏آيد، خلق مى‏شود كه خالقش اللّه نيست، كس ديگرى آنها را خلق مى‏كند، اين شرك در خالقيت است، مثل اين كه ثنويه قائل بودند كه كارهاى خوب، چيزهاى خوب را اللّه خلق مى‏كند، البته آنها اللّه‏هم نمى‏گفتند، ايزد مى‏گفتند يا يزدان مى‏گفتند و چيزهاى بد را يك خداى ديگر خلق مى‏كند، مثلاً اهريمن فكر كنيد اسمش باشد كه كارهاى بد اين ديگر مربوط به اللّه‏نيست، خالق دارد اما خالقش غير از اللّه است يا حيوانات بد و موزى و اينها اين را خداى خالق اين جهان خلق نكرده، يك خداى ديگر خلق كرده العياذ باللّه، اين اعتقاد وجود داشته، كسانى طرفدار داشته. اين يك قسم شرك است كه قائل داشته كه در همين عالم مادى مربوط به ما پديده هايى است مفروق هست غير از اللّه.
    يكى هم شرك در ربوبيت است، كسانى بوده‏اند مى‏پذيرفتند كه همه اين عالمى كه ما با سر و كار دارد همه را اللّه خلق كردهاست. خالق آنها غير از اللّه نيست، منتها تدبير اين عالم به دست اللّه نيست، يك كسان ديگر هستند كه ابايى هم نداشتند كه آنها را حتى مخلوق اللّه بدانند ولى كار اين عالم به دست آنهاست. يا خدا رها كرده اين عالم را و اختيارشان را داده به دست آنها، يا اصلاً احتياج به اين اجازه هم نداشته، احتياج به اين واگذارى هم نداشته، اصلاً اينها مستقل هستند در تأثيرات خودشان، چه خدا بخواهد و چه نخواهد، آنها كار خودشان را مى‏كنند، تدبير اين عالم را عهده دار هستند، اين هم شرك در ربوبيت است كه اكثر مذاهب شرك‏آميز عالم از اين قبيل بوده كه مدبرانى و
    اربابى براى اين جهان قائل بودند كه دستاندركار تدبير و تأثير اين عالم بوده‏اند و قرآن كريم با چنين مردمى و چنين حقايقى مواجه بوده است و اينها را مى‏خواهد ابطال كند، براى ابطال تعدد خالق براى اين عالم، ملاحظه مى‏فرماييد در قرآن كريم مى‏فرمايد: «لو كان فيهما خالقة الا اللّه» نمى‏گويد: اگر فرض مى‏شد كه دو خدايى بودند چنين و چنان مى‏شد. «لو كان فيهما» بحث درباره اين عالم است، براى اين عالم يك خدا هست يا چند خدا، يك خدايى باشد كه اصلاً خلقى ندارد و يك عالم ديگرى هست كه اصلاً ارتباطى با ما ندارد، آن مطرح نبوده، نه كسى يك همچين اعتقادى داشته و نه قرآن متعرض چنين فرضى است، ما هم معترض اين فرض در اينجا نمى‏شويم، پس محل فرض اين است كه همين عالم مادى كه ما با آن ارتباط داريم تا آنجا كه اتصال و ارتباط با اين عالم دارد همه اين عالم است، اين عالم يك خدا، يك آفريدگار ويك رب مدبر بيشتر نمى‏تواند داشته باشد.
    (سوال از استاد:... و جواب آن) انشاء اللّه راجع به خير و شر در بحث‏هاى آينده‏صحبت مخواهيم كرد، حالا به طور مطلق ما مى‏گوييم هر چيزى را كه بخواهد بيافريند. اين بحث دقيق و مهمى است انشاء اللّه بعداً در ضمن بحثهاى آيندمان به آن مى‏رسيم انشاء اللّه.
    راجع به اين ما دليلى كه به نظر ما مستفاد از همان آيه شريفه «لو كان فيهما خالقة الا اللّه» است عرض كرديم. دو تا مقدمه داشت : يك مقدمه اين كه خالقيت و افاضه وجود و رابطه معلول با چنين علتى كه هستى مى‏بخشد به آن، يك رابطه وجود، وجودى قطع نشدنى است و به تعبير فلسفى معلول عين الربط به عله است، وجود معلول سرتا پا وابسته به وجود آن كسى است كه هستى به آن مى‏بخشد. فرض اين كه يك مخلوقى وجودش از خالقش به كلى منقطع بشود، ارتباط بين او و بين خالقش قطع بشود فرض غلطى است، تا هست ارتباط با خالقش دارد. بلكه اصلاً وجودش همان ارتباط است.
    (سوال از استاد:... و جواب آن) بله، اصلاً ممتنع است، از آن كارهايى كه خدا نمى‏تواند بكند همين است، خدا نمى‏تواند بنده‏اش را از خودش بى نياز بكند، يك كارى بكند كه ديگر اين بنده ارتباطى با او نداشته باشد، خودش بشود مستقل. اين از آن كارهاى... . (ادامه سوال از استاد) گفتيم براى اين كه قدرت كه به محال تعلق نمى‏گيرد. (ادامه سوال از استاد) اين را جوابش را در قدرت عرض كرديم كه قدرت به محالات تعلق نمىگيرد، اين امر محالى است كه مخلوقى باشد و با خالقش ارتباط نداشته باشد، اصلاً محال است. بحثش عرض كردم تفسيرش را بخواهيم بايد برگرديم به بحث‏هاى دقيق فلسفى، خدا رحمت كند مرحوم صدر المتأهلين را معونه اين بحث را از دوش ما برداشته و از مهمترين مطلبى كه در فلسفه ايشان اثبات شده همين است، بسيار مطلب عالى شريف ارزنده‏اى است كه مشكلات مهم اعتقادى و فلسفى را حل كرده است.
    (ادامه سوال از استاد) و لذا مى‏گوييم كه بنا خالق نيست، آن جايى كه خالق است.
    به عنوان نمونه براى اين كه يك مقدارى به ذهن ما آشنا بشود عرض كرديم مثل صور ذهنى‏اى كه در ذهن خودمان ايجاد مى‏كنيم، اين‏تازه يك خلق حقيقى نيست، اين براى اين كه يك مقدارى ذهن ما آشنا بشود شما صورتى را كه در ذهنتان ايجاد مى‏كنيد اين نمى‏تواند از ذهن شما جدا بشود و مستقل بشود، اگر بخواهيد اين صورت باشد بايد شما باشيد و اين توجه به آن داشته باشيد، به محض اين كه توجهتان را برداريد ديگر هيچى نيست در ذهنتان، وجود اين همان تبلور و تجسم آن خواست شما و توجه شماست، اگر اين توجه هست به اين صورت هست، توجهتان را برداريد هيچى نيست، هر چيزى كه مخلوق باشد حقيقتاً و خالقى داشته باشد كه هستى به او ببخشد، هستى بخشيدن اين طور رابطه‏اى است، همان خواست اوست كه تجسم پيدا مى‏كند، تا توجه و اراده او البته همه اين مفاهيم بايد تفسير صحيح بشود، تا توجه او هست مخلوق هست، به محض اين كه توجه‏اش برداشته بشود اصلاً هيچى نيست.
    (سوال از استاد:... و جواب آن) پس اين خلق حقيقى نيست. (ادامه سوال از استاد) پس اين خلق حقيقى نيست، اينها همه فاعل‏هاى اعجازى است، هر تأثيرى كه بين يك موجود مادى و يك موجود مادى ديگرى مى‏بينيم اين عليت فاعلى و حقيقى نيست. (ادامه سوال از استاد) همين كه عرض كردم يعنى چيزى كه هستى‏اش را يك كسى بدهد. (ادامه سوال از استاد) نه، صوت يك هوا است. شما يك تووجى در هوا ايجاد مى‏كنيد، شما چه وقت صوت ايجاد مى‏كنيد، هوايى است شما اين هوا را از دهانتان به يك شكلى خاصى ايجاد مى‏كنيد، اين موج خاصى پيدا مى‏كند، چيزى راكه ايجاد نكرديد. (ادامه سوال از استاد) عرف، بحث‏هاى عرفى و اينها انشاء اللّه مى‏رويم سراغ عرف، اينجا بحث عقلى است، فقط روى دقت‏هاى عقلى بايد تكيه كنيم، ما اين جا چيزى ايجاد نكرديم، هوايى بود از حنجره خودمان خارج كرديم اين شد صوت، چيزى ايجاد نكرديم و در عالم ماده هيچ موجودى نيست كه چيزى ايجاد كند، همه فعل و انفعالاتى كه به ماديات نسبت مى‏دهيم فاعليت‏ها، همه فاعليت‏هاى اعدادى است، زمينه تغيير را فراهم مى‏كند.
    (سوال از استاد:... و جواب آن) حالا كه ما اتحاد عاقل و معقول را بررسى نكرديم شما ما را نبريد يك جايى كه آن وقت توى پيچ و خم بيفتيم، هم ما و هم شما گير كنيم. اجازه بدهيد روى همان اندازه مقدماتى كه تا به حال كار كرديم صحبت بكنيم، اين يك امر وجدانى است، احتياج به تحليل فلسفى ندارد. شما ببينيد صورت يك درخت سيب را در ذهنتان بياوريد، مى‏توانيد بياوريد يا نه؟ (ادامه سوال از استاد) در مورد خدا خيلى بالاتر از اين است، «و للَّه المثل الاعلى، سبحانه و تعالى عما يصفون» براى تقريب به ذهن عرض كردم كه ما در عالم خودمان يك نمونه كوچكى از اين خالقيت آن هم با مراتب خيلى نازلش داريم والا خالقيت الهى از اين هم بالاتر است، ما درست نمى‏توانيم خالقيت الهى را درك كنيم، يك نمونه كوچكى است كه ما بتوانيم بفهميم‏
    غير از آنچه در ساير جاها مى‏بينيم يك رابطه ديگرى هم است در كار، تنها روابط اعدادى بين افعال، اشياء مادى و اسباب و مسباب مادى نيست، يك نوع فاعليت بالاتر از اين هم است كه حتى خود ما هم داريم، بايد آن وقت بفهميم كه مى‏تواند از اين بالاتر هم باشد و فاعليت الهى اصلاً قابل مقايسه با هيچ فاعل ديگرى نيست، هستى حقيقى فقط بدست اوست و او افاضه اصلى مى‏كند، هيچ موجود ديگرى نمى‏تواند چيزى را از نيستى محض به هستى بياورد. بله، گاهى خلق به معناى مسامحى و عرفىاش به قول بعضى از براداران جاهاى ديگر هم به كار مى‏رود، بر همان اساس است كه خداى متعال هم مى‏فرمايد: «تبارك اللّه أحسن الخالقين» اين خالق‏هاى ديگرى هم فرض مى‏شود اما اين‏ها خالق‏هاى مسامحى هستند، به اين معنا كه افاضه هستى بكند نيست. يا در مورد حضرت عيسى ابن مريم داريم «و اذ تخلق من الطين كهى فالطير» همان باز گلى بود و به اذن خدا عيسى در آن مى‏دميد، از نيستى محض بوجود نمى‏آورد، گلش هم مخلوق خدا بود، خودش هم مخلوق خدا بود، نفخش هم به اذن اللّه بود، اگر اين جاها تعبير خلق به كار مى‏رود اين يك تعبير مسامحى است ربطى به اين بحث دقيق فلسفى ندارد. ما كه مى‏گوييم خالقيت منحصر به اللّه است، افاضه هستى عليت معطى و مفيض منحصر به خداست، خلق به همان معناى دقيقش منظورمان است و الا اين خلق‏ها كه به معناى مسامحى به انبيا گاهى نسبت داده مى‏شود، به فرشتگان نسبت داده مىشود، يا در معانى عرفى خودمان مى‏گوييم فلانى ذهنش خلاق است، ابتكاراتى كه مثلاً علما و اينها دارند مى‏گوييم خلاقيت ذهن، ذهن خلاقيت دارد، اينها معانى عرفى خلق و خلاقيت است، آن خلاقيت حقيقى اين است كه اعطاى هستى باشد و آن منحصر به خداى متعال است.
    به هر حال اگر يك كسى قائل بشود به اين كه در اين عالم وجود بعضى از چيزها را غير از خدا كسى افاضه مى‏كندكه هيچ ربطى به او ندارد، به اذن او و با اذن تكوينى او نيست، اصلاً ربطى به او ندارد، خودش مستقل است در ايجاد، خالق دومى است ولو براى بعضى از پديده‏ها. براى شرور، براى زمين، براى آسمان، براى باد، براى خاك، يك چيزى را خودش استقلالاً مى‏آفريند، بدون اين كه احتياجى در اين آفرينشش به اللّهداشته باشد، اين مى‏شود شرك در خالقيت. اين طور اعتقادى هم كم بوده در بين مشركين، بيشترين اعتقادات شرك مربوط به شرك در ربوبيت بوده، مى‏گفتند: اين عالم مخلوق اللّه است اما كسان ديگرى هستند، دختران خدا، پسران خدا، فرشتگان خدا، ارواح انسانها، كسان ديگرى هستند كه با اين كه حتى اعتراف هم مى‏كردند كه اينها مخلوق خدا هستند ولى اينها را ربّ عالم مى‏دانستند، صاحب اختيار آنها بودند. چنين فرض مى‏كردند در اثر اين كه معناى خالقيت را درست درك نمى‏كردند مثل اين كه در زندگى انسانى فرض كنيد يك پدرى يك خانه‏اى بخرد بدهد دست فرزندش، بگويد: اين اختيارش با تو، توى هيچ كارى هم دخالت نكند. خانه را بابا خريده، ملك او هست ولى اختيارش را داده دست پسر. مى‏گويد: تو برو هر كارى مى‏خواهى‏
    بكن، خبر هم ندارد پسرش چه كار دارد مى‏كند، خبر هم داشته باشد دخالتى ندارد، هر كارى دلش مىخواهد او مى‏كند. خيال كرده‏اند كه عالم هم يك چنين رابطه‏اى دارد، خدا يك قسمتى از زمين را، يا آسمان را يا يك گوشه‏اى را ،اين را اختيارش را داده دست فلان ملك، اين اختيارش با جبرئيل مثلاً، حالا آنها كه جبرئيل و اينها نمى‏گفتند، مى‏گفتند دختران خدا، اين يكى‏اش سهم اين دختر، آن يكى هم سهم آن دختر، اين سهم اين پسر، آن هم سهم آن پسر. تو برو اين عالم را اداره كن، اين بخش آن است، آن هم آنجا را اداره كن، اختيارش با شما، ربطى به خدا ندارد. اين طور خيال مى‏كردند كه مسئله خالق و مخلوق هم اين حرفها را دارد، مى‏شود مخلوق را، يك پسرش را اختيارش را واگذار كرد به يك كس ديگرى، يا آن خود به خود اصلاً اين اختيار را داشته باشد، قدرت داشته باشد كه بدون اجازه آفريدگار بيايد در آن تصرف كند.،هيچ احتياجى به او نداشته باشد.
    (سوال از استاد:... و جواب آن) حالا اجازه بدهيد ما اصل مطلب را بگوييم آن وقت اگر اشكالى در آن ماند، شما بفرماييد.
    اگر كسانى چنين اعتقادى داشته باشند آنها هم مشرك هستند. شرك در ربوبيت. اما همانطور كه گفتيم در مورد خالقيت، شرك در خالقيت به چه معنايى بود؟ به معناى اين بود كه يك موجودى خودش مستقلاً هستى يك چيزى را بيافريند، بدون اين كه احتياجى به اللّه داشته باشد. اما اگر اين هستى اين آفرينشش به اذن اللّه متكى به خدا بود، اين منافات با توحيد بر خالقيت ندارد. «اذ تخلق من الطين كهى الطير بأذنه فتنفخ فيها و يكون طيراً بأذنه و تبرء الاكمه و الابصر بأذنه و تحى الموتا بأذنه» هر جمله‏اى را كه مى‏گويد پشت سرش هم مى‏گوييد بأذنه، اين طور خلقى، اين طور احيايى منافات با توحيد در خالقيت ندارد، اين همان خالقيت اللّه است، آن واسطه‏اى است، كارى كه حضرت عيسى مى‏كرد، مرده را زنده مى‏كرد، اين حيات را خدا مى‏بخشيد، او وسيله بود، واسطه بود. استقلالاً كارى نمى‏توانست بكند، اگر اين اذنى برداشته مى‏شد خدا اين قدرت را به او نمى‏داد، او هيچ كاره بود. «عبداً مملوكاً لا يغفر من يشاء».
    (سوال از استاد:... و جواب آن) بله، تخلق، بنده هم مى‏گويم. اين خلق خالقيت استقلالى نيست، خالقيت بالاذن است. (ادامه سوال از استاد) حالا هم مى‏گويم محال است، حالا هم مى‏گويم خالقيت استقلالى محال است. (ادامه سوال از استاد) همه حرفها سر اين اذن است، اين اذن يك اجازه لفظى نيست، اين اذن، اذن تكوينى است. اين طور نيست كه يك كلمه بگويم بله من اذن دادم، يا يك چيزى بنويسم، اين اذن تشريحى نيست، اعتبارى نيست، اين اذن يك رابطه حقيقى است كه بر مى‏گردد به وساطت، به هر حال اگر ايجاد هستى استقلالى باشد، اين مى‏شود خالقيت به معناى دقيق كلمه. اما اگر متكى به او باشد كه اگر او نباشد اين هيچ است، اگر اراده او نباشد اين هيچ كاره است، اين طور خلقى را به ديگران هم مى‏شود نسبت داد، قرآن هم نسبت به عيسى ابن مريم داده، در روايات هم كما بيش اين طور مسائلى در مورد ائمه اطهار هم‏
    (س) وارد شده، حالا كار نداريم به اين كه سندش صحيح است يا نيست، اين يك بحث‏هاى ديگرى است. احتياجى به طرح آنها فعلاً نداريم. منظور اين است كه چنين چيزى را نسبت دادن خالقيت بالاذن بغير خدا يعنى وساطت در ايجاد، اين منافات با توحيد در خالقيت ندارد، در ربوبيت هم عيناً همين حرف است.
    (سوال از استاد:... و جواب آن) احسنتم يعنى خلق استقلالى. (ادامه سوال از استاد) آن همان خلق استقلالى است، قرآن كه خودش را تكذيب نمى‏كند ديگر. (ادامه سوال از استاد) همان قرآنى كه مى‏فرمايد: «و اللّه خلقكم و ما تعملون» مى‏فرمايد: «و اذ تخلق» جمعش به اين است، آن تخلق بالاذن است، آن خلق استقلالى است. خدا خالقيتش استقلالى است. اما هر خالق ديگرى هر جا باشد آن خلق استقلالى نيست، خالقيت تطولى است. به تعبير قرآن خالقيت بالاذن است. عين اين مطلب در مورد ربوبيت هم مى‏آيد، اگر كسى معتقد شد كه يك مخلوقى از مخلوقات خدا و يا العياذ باللّه مثلاً اصلاً يك خالق ديگرى، خودش مستقلاً در امور عالم تأثير مى‏كند و تدبير مى‏كند بدون اين كه اين تدبيرش متكى به اذن الهى باشد، به دلخواه خودش امور يك بخشى از عالم را عهده دار مى‏شود، تدبير مى‏كند. اين شرك در ربوبيت است، اين همان شركى است كه مشركين عرب نسبت به فرشتگان داشتند و آنها را دختران خدا مى‏دانستند، شفاعتى هم كه به آنها نسبت مى‏دادند از اين قبيل است. در جلسه قبل هم اشاره كرديم، گفتند: «هولاء شفعائنا عند اللّه» منظورشان از شفاعت اين بود كه اينها اراده شان را بر خدا تحميل مى‏كنند، يعنى خدا نمى‏خواهد يك كارى بكند، اينها گردن خدا مى‏گذارند كه بايد بكند، مثل همين پارتى بازى هايى كه در بين انسانها وجود دارد، قانون بر خلاف يك كارى است. اما يك كسى كه مى‏رود پارتى بازى مى‏كند، مسئول را مى‏بيند، خواهش، تمنا، به خاطر ما شما صرف نظر بكنيد، نمى‏خواست اين كار را بكند، اين گردنش مى‏گذارد، اين طور شفاعتى هم شرك است و همان شركى كه مشركين مكه داشتند. اما اگر همه اينها استقلالى نباشد، همانطور كه خالقيت غير استقلالى منافات با توحيد در خالقيت نداشت، تدبير غير استقلالى هم منافات با توحيد در ربوبيت ندارد.
    (سوال از استاد:... و جواب آن) اين، اجازه بدهيد كه اين معناى اجازه را يك فرصت مناسبترى درباره‏اش بحث بكنيم. اين كه مى‏گوييم اجازه داده خدا، اين اجازه يعنى چى؟ اين اذن در قران زياد وارد شده. (ادامه سوال از استاد) شفاعت هم به اذن اللّه، مى‏گوييم: «و لا يشفعون الا به، من ذى الذى يشفعون الا به» اين اذن چه حقيقتى دارد؟ اين سؤال خوبى است. (ادامه سوال از استاد) چرا؟ چرا؟ (ادامه سوال از استاد) نه، نه، يك وقت است كه حالا به عنوان مثال براى تقريب به ذهن، فرض كنيد يك پدرى در محيط خانواده، باز قبل از اين كه مثال را عرض كنم تأكيد مى‏كنم اينها براى تقريب به ذهن است، مسئله عين اين نيست. يك پدرى در خانه است، يك مقرراتى براى خودش دارد. فرض كنيد كه مثلاً مقرراتش يك آدم حكيمى است، عالمانه،
    يك مقرراتى را در نظر گرفته كه اگر بچه مثلاً تخلفى كرد، اين به او تندى كند، قهر كند با او اصلاً. اگر فلان كارى را بچه كرد، اين مقرراتش است، يك روز با او قهر كند. اما ضمناً يك قانون ديگرى هم گذاشته، مى‏بيند كه گاهى بچه وضع روحى‏اش طورى است كه بقيه روز اگر بخواهد با او قهر بكند او تاب نمى‏آورد، اگر او قانونش را لغو كند خب اين تربيت، بى تربيت ديگر. يك مصلحت جديدى در اين جا پيدا مى‏شود، يك قانون ديگرى وضع مى‏كند به مادر مى‏گويد: اگر شما بيايى بگويى كه اين دفعه شما او را ببخشيديش من صرفنظر مى‏كنم از او و با او آشتى مى‏كنم، اين قانون را هم خود او وضع مى‏كند، خودش هم مى‏خواهد كه اين طور بشود، اما مصلحت نيست كه مستقيماً به او بگويد كه من با تو آشتى مى‏كنم حالا، مصلحت در اين است كه با وساطت مادر باشد، تا هم موقعيت مادر در خانه تنفيذ بشود كه بچه خيال نكند كه مادر هيچ كاره است، موقعيت مادر هم تنفيذ بشود و هم هم مصالحتنفوط نشود. چنين فرضى را مى‏شود كرد يا نه؟ اين جا وقتى مادر مى‏آيد مى‏گويد آقا خواهش مى‏كنم اين دفعه ببخشيدش خود پدر مى‏خواست اين كار را بكند يا نمى‏خواست؟ مى‏خواست، خودش گفته اصلاً، خودش گفته در يك همچين موقعى تو بيا شفاعت كن، اين جا مادر نمى‏آيد اراده خودش را بر پدر تحميل كند، بگويد با اين كه تو مى‏خواهى با او قهر باشى من به تو مى‏گويم بايد آشتى كنى، اگر من را دوست دارى بايد با او آشتى كنى و الا من جامى‏گذارم از توى خانه در مى‏روم. آن يك طور شفاعتى است، اين يك طور شفاعتى است، اصلاً قانون شفاعتش را خودش گذاشته.
    (سوال از استاد:... و جواب آن) اين تحميلى نيست. اين اصلاً خواست، شفاعت كردن او هم به خواست خود اوست، به خود خواست پدر است، او به او گفته: بيا شفاعت كن. (ادامه سوال از استاد) پس اين در اين جا تحميل نيست، اما اين كارهايى كه فرض بفرماييد در بعضى از كشورها، البته غير از جمهورى اسلامى، در بعضى از جاها اين پارتى بازى‏ها انجام مى‏گيرد، دو تا رئيس اداره هستند، با هم ارتباط دارند، احتياج دارند، كار دست هم دارند. يكى به او سفارش مى‏كند يا تلفنى يا نامه مى‏نويسد يا فلان، كه آقا خواهش مى‏كنم كه فلان جا فلان كارى را انجام بده، كوپن بنزين به فلانى بدهيد، او نمى‏خواهد بدهد، خلاف قانون هم هست، مى‏ترسد هم بدهد اما مى‏بيند اگر اين ندهد، فردا كارش گير است يك جاى ديگر براى او پاپوش درست مى‏كنند، مى‏گويد: چشم، چون آقا فرمودند، اين شفاعت تحميلى است. آن هيچ وقت نمى‏خواست اين كار را بكند، چاره‏اى ندارد، به خاطر اين كه احتياج دارد به او، مى‏پذيرد. آن شفاعتى كه مشركين قائل بودند از اين قبيل است. (ادامه سوال از استاد) اگر آنها درست عقل داشتند كه مشرك نمى‏شدند، آن به خاطر بى عقلى شان بود. حالا اجازه بدهيد مباحثه طرفينى نشود، آخر آقايان ديگر هم هستند.
    آنها اعتقاد داشتند به اين كه شفاعت هايى كه فرشتگان و جن و كسان ديگرى مى‏كنند از اين قبيل است، خداى يك قوانينى دارد، يك اراده‏اى دارد، يك مصالحى‏
    براى خودش دارد، يك نظامى دارد. يك كسانى هستند مى‏آيند پارتى بازى مى‏كنند، مى‏گويند خواهش مى‏كنيم به خاطر ما اين جا را اين طور بكن، او هم رودروايسى گير مى‏كند و مى‏گويد چشم و به خاطر شما صرف نظر مى‏كند، اين شرك است، اين شفاعتى است كه استقلالى است، يعنى به خواست خدا نبوده، خدا نگفته كه جايى شفاعت كن. چرا يك جاهايى خدا مى‏گويد كه شفاعت كنيد؟ چه مصلحتى در اين است كه بايد با شفاعت باشد، آن هم انشاء اللّه يك بحث ديگرى است كه بايد جداگانه عرض بكنم. به عنوان تقريب به ذهن عرض كردم آن مثال خانواده را در نظر داشته باشيد كه خود پدر به مادر مى‏گويد كه بيا شفاعت كن، اين جا هم خداى متعال خودش به فرشتگان و انبيا و اولياى خودش مى‏فرمايد: شما درباره ديگران شفاعت كنيد. اين يك حكمتى دارد كه انشاء اللّه بعداً عرض مى‏كنم.
    پس اعتقاد به شرك در ربوبيت معنايش اين است، كه يك كسانى دستاندركار عالم و اداره عالم باشند از پيش خود، بدون اين كه خدا به آنها گفته باشد، اذن داده باشد، اذن تكوينى اين جا منظور است. توضيح اذن تكوينى هم انشاء اللّه باز در يك فرصتى عرض مى‏كنيم. اگر كسى معتقد شد كه عالم مدبراتى دارد. اما اين مدبراتى هستند كه خدا آنها را براى تدبير آفريده، و تدبير آنها همان تدبير خداست، آنها واسطه هستند، عبادت آنها در اين است كه همين اطاعت خدا را بكنند در تدبير امور، كارشان همين است، مثل اين كه فرض كنيد ملك مصور مى‏آيد صورت بندى مى‏كند كه در روايات است، يا آن جايى كه ملكى آمد به مريم عيسى را لطف كرد از طرف خداى متعال «أنا رسول ربك أحب لك غلاماً زكياً» آمده‏ام ببخشم، مى‏بخشد. همان تعبيرى است كه در مورد خدا شده. مى‏گويد: «هبو لمن يشاء اناس و يهبوا لمن يشاء ذكور، خداست كه فرزند مى‏بخشد، اين ملك آمده به حضرت مريم مى‏گويد: من آمده‏ام به تو بچه ببخشم، يعنى همان كار خدايى. «أنا رسول ربك لأحب لك» يهبوا لمن يشاء چه كسى بود؟ اللّه بود. اين ملك هم آمده مى‏گويد: «لاحب لك» من مى‏خواهم ببخشم به تو، شرك بود؟ چرا؟ براى اين كه «أنا رسول ربك» رسالت من همين است، يعنى من واسطه هستم در اين بخشيدن، اصالت ندارم، من رسولى هستم، قاصدم. اگر ما حتى خلق را و تدبير را به غير از خدا نسبت بدهيم تا به كسانى كه خدا آنها را واسطه قرار داده، چرا قرار داده؟ آن يك بحث ديگرى است. اگر قرار داده باشد، يعنى اذن داده، اذن در اينجا يعنى اين، او فرستاده او را كه اين كار را بكند. اگر عزرائيل جان مى‏گيرد خدا او را مى‏فرستد، اللّهيتوفى الانفس سر جاى خودش محفوظ است، او واسطه است. اگر ملك‏هاى ديگرى هستند كه عزرائيل آنها را مى‏فرستد، «توفيته رسلنا» باز همان اخذ عزرائيل است يا اخذ اللّه؟
    (سوال از استاد:... و جواب آن) بله، آن جا هم گفت تخلقُ، آنجا هم خلق را به عيسى نسبت داد، اما بأذنه، همه حرفها سر اين باذنه است. خود قران مى‏فرمايد: «يدبر الامر من السماء الى الارض» تدبير امر مال اللّه است. خود قرآن هم مى‏فرمايد: «و
    المدبرات امراً». نه يكى دو تا، و المدبرات، حالا چند تا هستند خدا مى‏داند، شايد ميلياردها باشند، ما چه مى‏دانيم. همان كه مى‏فرمايد: تدبير عالم به دست اللّه است، مى‏فرمايد: مدبراتى ما داريم و المقسمات امراً و بسيارى از چيزهايى كه در قران كريم به ملائكه نسبت داده شده و بيشتر در روايات كه حتى نزول هر قطره بارانى به دست يك ملكى انجام مى‏گيرد، ببين چه خبر است، يك قطره باران كه از آسمان نازل مى‏شود خدا ملكى را مى‏فرستد كه آن را نازل كند.«جائل الملائكة رسلاً» ملائكه كارشان رسالت است يا رسالت تكوينى: مثل همين وساطت در تدبير عالم و يا رسالت تشريعى: پيامى از طرف خدا براى پيغمبر مى‏آورد، آن يك طور رسالت است، اين هم يك طور رسالت است، هر دو وساطت هست، شفاعت هم در واقع همان وساطت است.
    پس اگر كارى چه به عنوان خلق و چه به عنوان تدبير و ربوبيت باذن اللّه باشد، متكى به قدرت خدا باشد، كه فاعل خلق و فاعل تدبير از خودش استقلالى نداشته باشد، اگر اراده خدا در آن جا گرفته بشود اين هيچ است و هيچ جايى براى كار او باقى نمى‏ماند، اين طور ربوبيتى منافات با توحيد ندارد، اين عين همان توحيد است، اين كار خداست دارد بدست او انجام مى‏دهد، اراده خدا اين بوده كه اين وسائل در كار باشد، اگر كسى بگويد كه ما نمى‏خواهيم اين وسائل در كار باشد يعنى چه؟ يعنى مبارزه با خدا، او خواسته به اين صورت انجام بگيرد. چرا؟ مصلحتى در كار است، حالا ما بفهميم مصحلتش را يا نفهميم، البته خيلى جاهايش را هم تا يك حدودى مى‏فهميم. ولى حالا فرض كنيد كه اصلاً هم ما نفهميم كه چه مصلحتى در كار است. فرضاً ما اصلاً هم سر در نياوريم كه اين وساطت‏ها چه مصلحتى دارد. ولى خب اگر خدا خواست اين شرك مى‏شود؟ در موقعى كه او خواست اگر ديگران نخواسته باشند آنها مى‏شوند مشرك، اگر خدا گفت: چيزى را به وسيله ملائكه از من بخواهيد فرضاً، اگر ما بگوييم نه، ما كارى به آن نداريم، بايد از خودت بدهى. اگر گفت: برويد در خانه پيغمبر از او بخواهيد تا او شفاعت كند. گفتيم نه، ما عارمان مى‏شود، ما خودمان استغفار مى‏كنيم. اين توحيد است؟ آن كسى كه مى‏گويد: شيطان سجده آدم نكرد و از اين جهت توحيدش عالى‏تر بود، اين شوخى كرد، توحيد اين است كه مطيع اللّه باشى. اگر كسى، خدا گفت: برو در خانه پيغمبر اين موحد شو، از خدا هم خداتر شو، موحدتر شو، اين مى‏شود مشرك. حالا چرا خدا مى‏گويد؟ او مصلحتى دارد، چه مصلحتى دارد انشاء اللّه شايد بعضى هايش را عرض بكنم.
    (سوال از استاد:... و جواب آن) «ولو أنهم اذ ظلموا أنفسهم جائوك فستغفرت لهم، فستغفروا اللّه و أستغفرلهم الرسول لوجد اللّه تواب الرحيما» خدا اين طورى مى‏خواهد، كه كسانى كه عصيان پيغمبر كرده‏اند، مخالفت كرده‏اند با دستور ايشان بايد بيايند در خانه پيغمبر، از او عذر خواهى كنند، ايشان براى آنها استغفار كند، خودشان هم استغفار كنند، آن وقت خدا ببخشد. وقتى به منافقين گفته مى‏شد كه «اذا قيل لهم‏
    تعالوا يستغر لكم رسول اللّه»؟؟؟؟؟؟؟ عارشان مى‏شد. اين ايمان بود يا نفاق بود؟ مى‏گفتند: ما خودمان استغفار مى‏كنيم، چرا برويم در خانه پيغمبر؟ خود اين مى‏شد كفر، اين توحيد نيست، اگر در جايى ثابت باشد كه خدا خواسته كه از راه واسطه يك فيضى به من برسد، او خواسته، او خواسته كه ديگرى شفاعت كند. من اگر سرپيچى بكنم اين كفر است، مخالفت با خداست، اين توحيد نيست، پس توحيد در خالقيت و ربوبيت به اين است كه ما معتقد باشيم آن كسى كه استقلالاً هستى مى‏دهد اللّه است، ديگران هم هستند، نقشى درايجاد موجودات دارند، اما به اذن اللّه. توحيد در ربوبيت اين است كه آن كسى كه مستقلاً و به اراده خودش و بدون اتكاى به اراده خدا به تدبير عالم مى‏پردازد خدا بخواهد يا نخواهد، اگر كسى چنين اعتقادى داشته باشد اين شرك در ربوبيت است، مثل شرك در خالقيت. هر دو يك باب است. اين طور نيست كه اين يك قدرى شكلش ضعيف‏تر باشد، هيچ فرقى نمى‏كند. اين هم مشرك است.
    اما اگر كسى معتقد شد كه خدا كسانى را براى تدبير امورى قرار داده كه به اذن اللّه با علمى كه خدا به آنها مى‏دهد، با قدرتى كه او، او به آنها مى‏دهد، به خاطر مصالحى اين وسايط را قرار داده، اين عين توحيد است، اين منافات با توحيد در ربوبيت ندارد و چنين مدبراتى داريم.
    البته تعبير رب هم گاهى در مورد اين چيزها مى‏شود، مثل رب الدار و اينها در خود قرآن هم داريم كه رب درباره صاحبه عبد و صاحب اختيار مملكت، درباره اينها هم شده. ولى ربوبيت استقلالى، آن كه در مورد خدا به كار مى‏رود همان است كه تدبير عالم مستقلاً به دست اللّه است. حالا تازه ما بعد از اين تفسيرها باز سؤالاتى را آقايان فرموده‏اند: تازه توضيح اصل مسئله شده به دليلش هنوز نرسيده‏ايم و اشاره‏اى به دليلش مى‏كنيم اگر اشكالى باقى ماند در جلسه بعد.
    (سوال از استاد:... و جواب آن) ما حالا كار به كسى نداريم كه قرآن قبول دارد يا نه، اصلاً خود مسئله اين است. (ادامه سوال از استاد) نه من طرحش را از قرآن نقل كردم،استدلال كه نكردم به قران. دارم مى‏گويم دو طور فرض دارد ربوبيت و تدبير، شاهد آوردم كه در قرآن اين طور استعمال شده، استدلال كه استدلال قرآنى نبود و خود بنده كردم كه در باب خدا و توحيد نمى‏شود استدلال به امور تعبدى كرد. ما با كسى مواجهيم كه هنوز قرآن را قبول ندارد، استدلال نكردم، شاهد آوردم كه استعمال مى‏شود اين. تا محل بحث درست، محل نزاع روشن بشود كه معناى اصلاً توحيد در ربوبيت چيست؟ تا ببينيم حالا دليلش چيست؟ حالا اگر يك كسى قائل شد كه نه آقا كسانى هستند ارباب عالمند نه ارباب تكفلى و وساطتى، ارباب استقلالى. به اراده خودشان كارهاى عالم را هر طورى دلشان بخواهد اداره مى‏كنند، اگر ما با اينها ارتباط پيدا كنيم، دم آنها را ببينيم، عبادتشان كنيم، خير ما را مى‏آورند و گرنه ممكن است پدرمان را در بياورند، همان اعتقادى كه مشركين داشتند، بعضى خدايان را پرستش ميكردند از ترسشانبود كه مبادا اذيتشان كنند. مى‏گفتند: اين خداى جنگ است، اين‏
    خداى قهر است، اين خداى خشم است، اين خدا باد است، اين خداى طوفان است، اگر اينها را پرستش كنيم طوفان نمى‏فرستد، اگر پرستش نكنيم غضب مى‏كند طوفان مى‏فرستد، اين طور اعتقادات داشتند ديگر. در جلسه قبل گفتيم اگر كسى قائل به تعدد خالق بشود دليلى براى او مى‏آوريم مبتنى بر دو مقدمه: آن دو مقدمه اگر يادتان باشد، يكى مسئله همبستگى اين عالم بود چون بحث درباره خالق براى اين جهان است، اين جهانى كه با هم همبستگى دارد. يكى هم مسئله فهميدن درست معناى خالقيت بود كه افاضه هستى است و معلول از چنين علتى استقلال نمى‏تواند داشته باشد. حالا به آن دو مقدمه اگر يك مقدمه ديگر ضميمه كنيم اثبات توحيد در ربوبيت هم مى‏شود و آن اين است كه ربوبيت از خلق انفكاك‏پذير نيست، ربوبيت لازمه خالقيت است، كسى مى‏تواند رب استقلالى باشد كه خالق استقلالى باشد. اين دو تا از هم انفكاك ندارد. دليلش؟ معناى ربوبيت را بازش كنيم،يكى از نمونههايش را بررسى كنيم، توى اين كه مى‏گوييم اداره مى‏كند امر يك كسى را يعنى چه؟ چه كار مى‏كند؟ خدا روزى ما را تدبير مى‏كند، رب ما هست يعنى ما را يك طورى آفريده كه غذا احتياج داريم، آب احتياج داريم، آبى هم آفريده كه بخوريم، هوايى آفريده كه استنشاق كنيم، نانى هم آفريده كه بخوريم. اين مى‏شود تدبير كار ما. اگر خدا ما را آفريده بود، آب نيافريده بود. ما باقى مى‏مانديم؟ هلاك مى‏شديم ديگر، پس تدبير كار ما نكرده بود، چه وقت مى‏گوييم تدبير مى‏كند يك كسى؟ كه نيازهاى مخلوق خودش را بر آورد. با چه چيز؟ با خلق ديگرى، بايد خلق كند چيزى تا رفع نياز از يك مخلوقى بشود، ارتباطى بايد بين اين مخلوقات باشد تا بشود تدبير، تدبير عبارت است از تنظيم چند تا پديده. طورى اينها تنظيم بشود كه آن غرض شخص تأمين بشود. خدا وقتى آب آفريده، هوا آفريده، نور آفريده، غذا آفريده، ما هم را كه آفريده مى‏شود تدبير، يعنى من از اين هوا و آب و ا استفاده مى‏كنم زنده مى‏مانم. غرض خدا از آفرينش من تأمين بشود. اما اگر العياذ باللّه يادش رفته بود كه هوا بيافريند، خب اين بى تدبيرى است، يعنى آنى كه مى‏خواست نمى‏شد، مى‏خواست انسان روى زمين زندگى كند اما نمى‏شد، باقى نمى‏ماند. پس تدبير عبارت است از تنزير مخلوقات است، چيز ديگرى نيست، كسى مى‏تواند تدبير كند كه بتواند چيزى را ايجاد كند. اگر خدا ما را با احتياج به غذا آفريده است، آيا يك كس ديگرى مى‏تواند بيايد اين احتياج رااز ما بگيرد، وجود ما وابسته به خداى خودمان است. گفتيم: وجود يك معلول نسبت به علت هستى بخش عين ارتباط با اوست، يك موجود ديگرى اصلاً نمى‏تواند در اين ارتباط تصرف كند، مگر اين كه آن خودش هم جز مخلوقات همين باشد و اين مخلوقات با هم ارتباط داشته باشند و الا آنچه معلول يك خالقى است اين با وجود او وابستگى دارد، نمى‏شود اين را از او جدا كرد. دخالت در اين يعنى دخالت در ذات آن فاعل ، چون جدا نيست از او.
    (سوال از استاد:... و جواب آن:) خب حالا اگر كسى بخواهد، الان همين را كه عرض كردم. اگر شما درباره خالق فرض كنيد ببينيم جايى كه خالق است مى‏شود
    تدبير نباشد يا نه؟ و آيا تدبير را كسى كه قدرت بر خلق ندارد مى‏تواند انجام بدهد يا نه؟ فرض كنيد كه خدا انسانى را آفريده و هوا نيافريده، براى اين كه اين انسان، هوا برسد و زنده بماند چه كسى مى‏تواند تدبير امرش را بكند؟ جز كسى كه بتواند هوا بيافريند. (ادامه سوال از استاد) خب پس در اين جا را كه شما دقت فرموديد كه معناى ربوبيت يعنى تنظيم كار يك مخلوقى بدون خلق نمى‏شود، حالا مخلوقات يك خالق،من و شما كه مى‏آييم در گل تصرف مى‏كنيم، (ادامه سوال از استاد) من و... (ادامه سوال از استاد) من و شما كه مى‏آييم در گل تصرف ميكنيم يا در زمين يا در انسانهاى ديگر، براى اين است كه همه مخلوق يك خدا هستيم، همه وجود ما وابسته به يك خداست، در حيطه قدرت يك خداييم، او به ما اين تكويناً اين اذن‏ها را داده، قدرت تصرف در آن يكى را داده، چون هر دو در حيطه تصرف اوست. (ادامه سوال از استاد) حالا كه دست از آن فرمايشمان بر نداشتيم، حالا هم داريم به دنبال او يك چيزى اضافه مى‏كنيم. (ادامه سوال از استاد) احسنتم، بنده هم همين را عرض مى‏كنم. رب غيراز خالق نمى‏تواند باشد، ربوبيت با خالقيت توأم است، كسى كه خالق است مى‏تواند تدبير استقلالى كند، تدبير تكفلى چرا. تدبير استقلالى از دست كسى ساخته است كه خلق استقلالى داشته است. ما اگر بخواهيم ربوبيت به معناى تدبيرى كه انسانها در آن كارهاى همديگر مى‏كنند به اين معنا اين كه منافات با توحيد در ربوبيت ندارد، اينها ربوبيتى است كه خدا علم دارد، قدرتش را به ما داده، تكفلى است همه اينها، آن ربوبيتى كه به معناى تأثير استقلالى در تدبير و اداره عالم باشد، آن جز از دست آفريدگار عالم ساخته نيست. اين مقدمه را اگر درست دقت كنيد و ربط ربوبيت و خالقيت را از آن حد استقلالى و عالى‏اش را نه مراتب نازله‏اش را، مراتب نازله كه منافات با توحيد ندارد، آن عالى‏ترين مرتبه ربوبيت كه ربوبيت استقلالى است و توحيد در آن ربوبيت را مى‏خواهيم اثبات كنيم آن بدون خالقيت نمى‏شود، اين سه مقدمه را وقتى به هم ضميمه كنيد همان دليلى را كه براى اثبات توحيد در خالقيت آوريديم با ضميمه اين مقدمه استقلال توحيد در ربوبيت هم ثابت مى‏شود. ديگر وقت گذشته، بعضى برادران مى‏خواهند بروند نماز، توضيحش براى جلسه آينده.
    وصلى الله عتى محمد و آله الطاهرين
    پايان تصحيح اول