• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه چهل و سوم "
    حديث اخلاقى
    حديث اخلاقى امروز به مناسبت اينكه در آستانه ميلاد مبارك مولى الموحدين‏امير مؤمنان على (عليه السلام) قرار داريم، حديثى در فضيلت آن حضرت است. اين‏حديث را ابن اثير در باب «نظر» نقل كرده، ابن اثير صاحب آن كتاب لغت معروف‏است كه احاديث در آن جمع شده است.
    حديث اين است كه پيغمبر اكرم (ص) در باره على (عليه السلام) فرمود: «النظرالى وجه علىّ عبادة» بعد تفسير جالبى دارد در ذيل اين حديث، مى‏گويد: وقتى مردم‏چشمشان به على مى‏افتاد، مى‏گفتند: «لا اله الا الله ما أعلم هذا الرجل» يعنى لا اله الاالله مى‏گفتند به خاطر علم على. بعضى از مردم كه حضرت را مى‏ديدند، مى‏گفتند: «لااله الا الله ما أشجع هذا الرجل» از روى تعجب و براى عظمت، كلمه توحيد رامى‏گفتند، بعد هم «ما أشجع هذا الرجل» چقدر مرد شجاعى است؟!! بعضى چشمشان‏به على مى‏افتاد، مى‏گفتند: «لا اله الا الله ما أتقى هذا الرجل» چه مرد با تقوايى است وچه مرد با تقوايى است چه مرد شجاعى است؟! مى‏گويد: اين كه پيغمبر فرمود: «النظرالى وجه علىّ عبادة» بخاطر اين بود كه چشمشان كه مى‏افتاد به على به ياد خدايى‏مى‏افتادند كه چنين انسان و مخلوق با عظمتى را آفريده و كلمه لا اله الا الله را بر زبان‏جارى مى‏كردند. از شجاعت و علم و تقوا و زهدش به ياد خدا مى‏افتادند. اين تعبيرنشان مى‏دهد كه على (عليه السلام) چهره بسيار شناخته شده در ميان مردم از همان‏عصر و زمان پيغمبر اكرم بوده است و مردم از ديدن او به ياد خدا مى‏افتادند و به تعبيرديگر اگر بخواهيم ذكر كنيم، اين شعر هست كه مى‏گويد: «دل اگر خدا شناسى همه دررخ على بين به على شناختم به قسم خدا خدا را».
    يكى از راههاى خداشناسى، شناخت ائمه است
    يكى از راههاى شناسايى خدا آفرينش چنين بندگان كامل است، وقتى انسان‏انسانى را با اين عظمت و علم و قدرت و عدالت و شجاعت و زهد و تقوا مى‏بيند، پى‏مى‏برد به عظمت خدايى كه آفريننده چنين مخلوقى است، چنين كسى آيتى از آيات‏بزرگ خداست، آيت عظماى خدا على بن ابى طالب است. از اثر پى به مؤثر مى‏برد،تراوشات فكر على (عليه السلام) در نهج البلاغه و در اين خطبه‏ها با آن همه عمق‏واقعا عمقى دارد. بعضى از خطبه‏هاى نهج البلاغه كه ديگر ماوراى آن تصورنمى‏شود. چقدر بزرگ است خدايى كه چنين بنده‏اى را آفريده است با اين عظمت‏فكر و عمق روح و جان. بلكه مى‏شود گفت: انسان از ديدن على نبوت را هم مى‏تواندپى ببرد، آن توحيد و اين نبوت است. استاد انسان را از شاگرد مى‏شناسد. يكى از طرق‏شناخت پيغمبر غير از قرآن و غير از معجزات، تربيت شاگردى همچون على بن ابى‏طالب است. وقتى شاگرد اين است، پس ديگر استاد چيست؟ با اين عمق از نظر تفكربا اين بيان و شجاعت و با اين عدالت و با اين عظمت.
    بنابر اين، اگر كسى ولايتش كامل شود، نبوتش كامل مى‏شود، ولايتش كامل شود،توحيدش هم كامل مى‏شود، اين ولايت دريچه‏اى است به سوى توحيد، دريچه‏اى‏است به سوى نبوت، دريچه‏اى است به سوى معاد. انسان مى‏داند على (عليه السلام)بى حساب حرف نمى‏زند، وقتى مى‏گويد: اگر شب تا به صبح روى نوك خارها بسترم‏باشد و صبح دست و پاى من را در زنجير كنند، در كوچه و بازار بكشانند از اين‏خوش‏تر دارم كه روز قيامت وارد عرصه محشر كه مى‏شوم به من بگويند: يا على توظلم و ستم در باره كسى كردى، با تمام وجودش معاد را باور كرده است، آدمى هم‏نيست كه بى حساب چيزى را باور كند. پس معلوم مى‏شود كه معادى هست، قيامتى‏هست. اگر ولايت به معناى حقيقى باشد، خلاصه نشود ولايت در اظهار علاقه ومحبت و دعاى توسل، آن را كه هر كسى مى‏تواند انجام بدهد، ولايت به معناى‏معرفت و شناخت باشد، اگر اين كامل شود خيلى چيزها كامل مى‏شود، اخلاق انسان‏كامل مى‏شود تربيت انسان كامل مى‏شود، على الگوى زندگى انسان باشد، على اسوه‏ما باشد، از تشيع نام تشيع را تنها نپذيرفته باشيم، از تشيع حقيقت معرفت على راداشته باشيم.
    اين حديث را برايتان نقل كرده‏ام كه مرحوم محدث قمى در سفينة البحار نقل‏مى‏كند كه على (عليه السلام) از در مسجد بيرون آمد -قريب به اين- ديد صداى‏كفشها پشت سرس مى‏آيد، ايستاد و ديد جمعيتى پشت سرش هستند، فرمود: «من‏أنتم»؟ چه كسانى هستيد و چه مى‏خواهيد؟ عرض كردند: «نحن شيعتك يا اميرالمؤمنين» ما شيعيان تو هستيم و عاشق هستيم و آمده‏ايم دنبال تو و كار خاصى‏نداريم، حضرت نگاهى به قيافه‏ها كرد كه افرادى بودند كه تشيع را با لفظ شناخته‏بودند، فرمود: «ما لى لا أرى فيكم سيم الشيع» چرا قيافه شيعيان مرا نداريد؟ ادعاى‏تشيع مى‏كنيد و در حالى كه آثار تشيع در چهره شما نمايان نيست، عرض كردند: ياامير المؤمنين «و ما سيم الشيعة؟» نشانه‏هاى شيعه چيست؟ چهره و قيافه‏شان چه‏رنگى است؟ فرمود: نگاه به چشمانشان كه مى‏كنى، آثار عبادت شب در چشمانشان‏نمايان مى‏شود. نگاه به لبانشان كه مى‏كنى، آثار ذكر خدا بر لبان آنها نقش بسته است.
    به تازگى خبر علمى در دنيا منتشر شد كه خيلى جالب بود لااقل از نظر من، و آن‏اين است كه خداوند پنجاه عضله در صورت انسان قرار داده است و پنج هزار حركت‏اينها مى‏توانند انجام بدهند و اگر كسى دقيق باشد از قيافه يك انسان همه چيزش رامى‏تواند بفهمد. فكر، اخلاق، اراده، تصميم و شخصيتش، على (عليه السلام) نگاه به‏اين قيافه‏ها كرد و فرمود: قيافه شيعه من را نداريد، من به يك حديث كه مى‏رسم‏مى‏گويم: روز قيامت هم كه ما برويم دست به دامن مولا بزنيم و بگوييم: «نحن‏شيعتك» و نگاه به قيافه ما كند، بگويد: «ما لى لا أرى فيكم سيم الشيع» آثار شيعيان من‏در چهره شما نمايان نيست. تشيع بايد در خانه‏هاى ما و در زن و بچه‏ها و در بازار وادارات و حكومت و روزنامه‏ها و وسايل ارتباط جمعى و تمام زندگى ما باشد، جشن‏تولد على (عليه السلام) را با ابهت و شكوه بگيريد، اما همه چيزمان منهاى على باشد،اينها فايده ندارد، اصلا جشن گرفتن يعنى تجديد مرور بر زندگى على (عليه السلام)و ولايتش، اينها همه بهانه است، به خصوص اينكه ميلاد على (عليه السلام) هم عملاآميخته شده است با مسئله اعتكاف، از جمله بركات جمهورى اسلامى زنده شدن‏اعتكاف است، در يك مقياس وسيع قبل از انقلاب هم بود و خيلى محدود بود، ولى به‏واسطه همان تشويقهايى كه شده، اعتكاف از محيط طلاب هم فراتر رفته است وبحمدالله در ميان دانشجويان و قشرهاى مختلف و پسران و دختران و مردان و زنان‏در شهرهاى مختلف اين سنت اسلامى زنده شده است. درست است كه اين ايام نيمه‏رجب يكى از ايام پرفضيلت اعتكاف است، ولى فراموش نكنيد كه مهمتر از نيمه‏رجب، ده روز آخر ماه رمضان است، اعتكاف مهم كه در احاديث و وسايل نگاه كنيد،احاديث زيادى در باره عشر آخر ماه رمضان در تمام سال هست، ولى در عشر آخر ماه‏مبارك رمضان مهم‏تر است، انصافا اعتكاف عبادت سازنده است، به انسان اجازه‏مى‏دهد كه چند روزى مطالعه‏اى در باره خودش كند. تمام برنامه‏هايش خلاصه‏مى‏شود در مسجد و خانه خدا و ميهمان خدا و بنده خدا و عبادت خدا، مطالعه‏اى درحالاتش كند. ببيند كيست و از كجا آمده است و به كجا مى‏خواهد برود؟ صفات،اخلاق و نقطه‏هاى ضعف و قوت خودش را بازشناسى كند، البته عده‏اى اعتكاف‏مى‏كنند و عده‏اى هم نمى‏كنند و دلهايشان با آنهاست، به هر حال ما خوشحاليم ازتوسعه اين عبادت، اميدوارم ان شاء الله اينها سبب شود كه آقايانى هم اعتكاف‏مى‏كنند، واقعا دعاى عمومى كنند، اوضاع جهان اسلام چه در اسلام و چه در خارج‏مشكلات فراوانى دارد، بلكه به بركت دعاهاى اين برادران، خدا عنايت و نظر لطفى‏به همه ما بكند.
    «قال رسول الله (ص): النظر الى وجه علىّ عبادة». آدرسش در نهايه ابن اثير درماده «نظر» چون لغت است، ظاهرا جلد هفتم صفحه 77.
    بيان جواز و عدم جواز تلفيق
    اما مسائلى كه باقى مانده در مسئله دوازده كه عرض كردم مسائل ساده‏اى است،يكى مسئله ده بود، در مسئله دهم از باب مقادير ديات بحث در اين بود كه آيا شخص‏جانى مى‏تواند به جاى اينكه صد تا شتر يا هزار گوسفند بدهد، تلفيق كند، نيمه از شترو نيمه از گاو و گوسفند، نيمى درهم و نيمى دينار، يا شش تا را با هم تلفيق كند،مى‏تواند يا نه؟ عرض كرديم اين بحث بنابر مذاق ما كه ما روى قيمتهاى رايج امروز ومعيار را هم ذهب مسكوك گرفتيم، اين بحث ديگر موضوعى ندارد، على المبنى‏المختار.
    اما بنابر مبناى قوم چرا، اينها مى‏توانند بحث كنند كه آيا تلفيق جايز است يا نه؟چون قائل به شش اصل هستند، قائل به تخيير هستند، تخيير بين مجموع و مجموع‏است يا تخيير بين اجزاء و اجزاء است؟ از بسيارى نقل شده است عدم جواز تلفيق،ولى مرحوم علامه در قواعد ترديد كرده است، گفته است كه ممكن است كه كسى‏قائل به تلفيق هم شود.
    و لكن الانصاف اين است كه روى مبناى اصول شش گانه، تلفيق جايز نيست، دليل‏ما هم ظاهر روايات است، ظاهر احاديث مى‏گويد: «مأة ابل، الف شاة» لنگه‏هاى تخييرچيست؟ صد تا شتر و دويست تا گاو و هزار تا گوسفند و مجموع در مقابل مجموع‏است، لنگه‏هاى تخيير اين است. مثل اين است كه بگويند ركعت سوم و چهارم مخيرهستى بين سه تا تسبيحه يا حمد، شما نصف از حمد بخوانى و نصف از تسبيحه، آيامى‏شود؟ ظاهرش تخيير بين مجموع و مجموع است.
    سؤال و پاسخ استاد: بله اگر يك اصل قائل شويم كه اين بحثها راه ندارد، تلفيق هم‏ندارد، ما بايد تمام شتر بدهيم، نشد بايد برويم روى قيمت و غايت چيزى كه مى‏شودبراى تلفيق گفت، دو دليل است و يكى اين است كه القاى خصوصيت كنيم، بگوييم:فرق بين صد شتر و هزار گوسفند يا پنجاه شتر و پانصد گوسفند، يقين داريم كه لافرق، القاى خصوصيت كنيم از تخيير كل به كل، بياييم به تخيير جزء. و ليكن اين‏ادعاى قطع و يقين واقعا مشكل است، شما از كجا يقين داريد كه نيمى از اين با نيمى ازآن فرق نمى‏كند با كل اين و كل آن؟ شايد شارع مقدس نظر خاصى داشته است، چون‏تعبد است. اين يك راه.
    راه دوم هم اين است كه بگوييم: تخيير در كل «يدل على التخيير فى الجزء»، كه اين‏را بعضى گفته‏اند. انصاف اين است كه اين هم ادعايى بى دليلى است، تخيير در كل‏كجايش دلالت دارد در تخيير در اجزاء؟ عرض كردم مثل تخيير بين تسبيحات ثلاث‏و حمد است، چه رقم مى‏توانيم بگوييم: نيمى از آن و نيمى از اين؟ اين هم مثل همان‏است.
    فعلى هذا اگر قائل به اصول شش‏گانه باشيم، «لا يجوز التلفيق» مگر به رضاى‏طرفين. بله به رضاى طرفين باشد همه چيز را حل مى‏كند. اين مسئله دهم تمام شد.
    سؤال و پاسخ استاد: شارع مى‏خواسته جبران كند، اما براى اين جبران، كيفيت‏خاصى قرار داده است، ما از اين كيفيت نمى‏توانيم عدول كنيم، شما از اجناس شش‏گانه مى‏توانيد برويد سراغ اجناس هشت گانه؟
    ديه را مى‏توان به قيمت انتقال داد
    مسئله يازده: «الظاهر جواز النقل الى القيمة مع تراضيهما» تا به حال بحث انتقال به‏قيمت به اين روشنى نبود، آيا اينها مى‏توانند منتقل به قيمت شوند يا نمى‏توانند؟ اگرطرفين راضى باشند چرا نتوانند؟ قبلا گفتيم: بدون رضايت انتقال به قيمت جايزنيست، تا يكى از اجناس شش گانه موجود است، مقدم است، اما اگر اجناس هست امامى‏گويند: نمى‏خواهيم گاو و گوسفند و شتر تهيه كنيم، پول بده. هم جانى راضى است‏و هم ارباب دم، با تراضى كه مشكلى نيست، اينها حق است، حكم نيست كه قابل‏تغيير نباشد، حق قابل تراضى و اسقاط است، همه‏اش را مى‏تواند ببخشد، نصف رامى‏تواند ببخشد و تبديل به قيمت كند، تبديل به برنج و گندم كند، تبديل به خانه كند وبه هر چيزى مى‏شود تراضى كرد، چرا؟ چون حق است، «كما انّ الظاهر جواز التلفيق»ظاهر اين است كه با تراضى جواز تلفيق هم هست، توضيح مى‏دهند و مى‏گويند: «بأن‏يؤدى نصف المقدر اصلا» نصف را از اصل بگيرد، گاو و گوسفند و شتر «و عن نصفه‏الاخر من المقدر الاخر قيمة عنه» يعنى پنجاه شتر، پانصد تا هم گوسفند به عنوان‏قيمت پنجاه تا شتر ديگر مى‏دهد. پس در واقع نصف را مثل اينكه قيمت داده و نصف‏را اصل داده است، پنجاه تا اصل است و آن پانصد تا قيمت پنجاه تاى دوم است، «قيمةعنه لا اصلا» دومى به عنوان اصل نمى‏شود. چرا همه را اصل حساب نكنيم؟ چون‏نمى‏شود و اصل بايد يك شكل باشد، همه‏اش شتر است، همه‏اش گوسفند، نصف‏گوسفند و نصف شتر به عنوان اصل نمى‏شود و يكى بايد اصل باشد و دومى بايدقيمت باشد. اين متن بود. اين مسئله از مسائل واضح و روشنى است.
    دليل مسئله اينكه مى‏توان ديه را به قيمت انتقال داد
    دليل اين مسئله خيلى روشن است، خيلى هم متعرض نشده‏اند و آن اين است كه‏يا ما ديه را به عنوان بدل قصاص قبول كرديم كه حكم شارع قصاص بوده است، بعد باتوافق طرفين سراغ ديه رفتيم، اگر اين طور باشد، پايه توافق است، هر چه توافق‏كردند، همان است. حكم الهى قصاص بوده است يعنى قتل عمد بوده است، حالا اينهاتنزل كرده‏اند به ديه، به اين نحو كه صد تا شتر و نصف شتر و نصف گوسفند، نصف‏پول يا همه‏اش پول، هر چه تراضى كنند. پس اگر حكم شارع قصاص بوده و بعد باتوافق آمده‏اند سراغ ديه، به هر نوع توافق كنند، همان است.
    اما اگر حكم الهى ديه قتل عمد بوده است، جنينى را كشته‏اند جنين قصاص ندارد،ولو قتل عمد باشد، ديه دارد، اين ديه يكى از اصول شش گانه به عقيده اين آقايان‏است، باز هم روى مسلك ما اين بحثها هيچ جايى ندارد، اما به عقيده اين آقايان يكى‏از اصول شش گانه است، ولى آيا صاحب حق با توافق طرفين نمى‏تواند به چيزديگرى مصالحه كند؟ مى‏تواند، كل صاحب حق مى‏تواند از حقش به هر نوع صرف‏نظر كند، با تبديل و بدون تبديل و يا قسمتى تبديل و يا تأخير، همه كار مى‏تواند بكند،دستش باز است. پس روى مبناى اول مسئله خيلى روشن است، روى مبناى دوم هم‏حكم شارع ديه بوده است، تنزل از ديه به شكل يكى از اصول شش گانه به غير آن باتوافق طرفين مانعى ندارد.
    سؤال و پاسخ استاد: من مى‏خواهم از حقم رد شوم، بگويم كه شش تا را با هم‏تلفيق كن و به من بده، مصالحه مى‏تواند بكند با توافق طرفين، مى‏خواهد با سوره‏حمد و «قل هو الله» براى مرحوم والدش اين را مصالحه كند، مى‏تواند چون هر كارى‏كه بخواهد مى‏تواند بكند، صاحب حق مى‏تواند حقش را به هر چيزى تبديل كند باتوافق طرفين، وقتى هر دو راضى هستند كه ديگر دعوايى وجود ندارد.
    اينكه تحرير الوسيله «الظاهر» مى‏گويند درست نيست
    اما من سؤالى دارم از لحن عبارت تحرير الوسيله، چرا ايشان «الظاهر» مى‏گويند؟ظاهر براى جاهايى است كه ترديدى در مسئله هست، اما در اين مسئله اصلا هيچ‏ترديدى وجود ندارد، كسى مى‏خواهد حقش را مصالحه كند، عفو كند، بگذرد ونگذرد در هر دو جا مى‏گويند: «الظاهر جواز النقل الى القيمة مع التراضى» ظاهر ندارد،بلكه يقينا «يجوز»، دومى‏اش هم يقينا «يجوز التلفيق مع التراضى»، روى مبناى‏مشهور اين يقينى است، روى مبناى ما كه اصلا جايى براى اين بحث نيست، از اول‏همان پول رايج روز است، روى مبناى ما ديگر ظاهرى نيست و قطعى است و مسلم‏است و برو برگرد هم ندارد.
    سؤال: چرا نمى‏تواند نصف از اين و نصف از آن را به عنوان اصل بدهد؟
    پاسخ استاد: شما كه نمى‏توانى كه حكم خدا را عوض كنى، شما مى‏توانى از حقت‏بگذرى، حكم خدا اين است كه اصل يكى است، تلفيق اصل نيست، شما نمى‏توانى‏بگويى كه من مى‏خواهم اصل را تلفيق كنم، شما حق دارى كه يا اين اصل را بگيرى ويا آن و آن ديگرى، حكم الهى اصل يك مجموعه است، با ميل جنابعالى حكم الهى‏تبديل به تلفيق نمى‏شود، اما مى‏توانى حق الهى‏ات را مصالحه كنى و بگويى: نصف‏اين اصل را مى‏گيرم و نصف ديگرش را مصالحه مى‏كنم به آن يكى. پس آن قيمتاًمى‏شود لا اصلا، اصل يك مجموعه بيشتر نيست.
    ديه قتل عمد بر عهده جانى است نه عاقله
    اما مسئله دوازدهم: اين مسئله در باره مطلبى است كه آن هم از نظر ما واضح است‏و اجماع شيعه و سنى بر آن است و آن اين است كه ديه قتل عمد بر عهده خود جانى‏است، نه عاقله، «هذه الدية على الجانى لا العاقلة» اين ديه قتل عمد حالا اگر بالاصاله‏باشد يا به توافق طرفين باشد، اين «على الجانى» است «لا العاقلة، و لا على بيت المال»،خون مسلمان نبايد از بين برود، مسئولش يكى از اين سه تاست، يا خود جانى است،يا عاقله و يا بيت المال.
    بعضى از جاها مى‏بينيم كه براى بيت المال است، يك نفر زير دست و پا اينجا كشته‏شد و جمعيت هجوم آوردند و بيرون ريختند و معلوم نيست قاتلش كيست، جمعيت‏هم يك گروه عظيم چند هزار نفرى است، اينجا بيت المال بايد پول خون او را در باب‏دم بدهد.
    بعضى از جاها هم عاقله است، بعضى از جاها براى جانى است و اين جا جانى‏است. اين ديه فرق نمى‏كند كه آيا ديه تصالح باشد يا ديه بالاصل باشد. گاهى گفتيم‏تصالح است و جاى قصاص است، گاهى هم شارع مقدس از اصل ديه جنين را گفته‏قتل عمدش هم ديه است.
    «سواء تصالحا على الدية» يعنى حكم اولى قصاص بوده است و اينها تصالح بر ديه‏كرده‏اند «و تراضيا بها» حكم اولى قصاص بوده و اينها راضى شدند به ديه، «أو وجبت‏ابتداءاً» از اول و ابتداء ديه قتل عمد بوده است. يك مثال هم مى‏زنند ما مثالهاى متعددزديم و ايشان اولين مثال است كه مى‏زنند در اين مسئله «كما فى قتل الوالد ولده»پدرى فرزندش را كشته است و بايد ديه بدهد «و نحوه مما تعيّنت الدية» يعنى مانندقتل والد به ولد جاهايى كه ديه متعين است و قصاص نيست، من اقوال اين مسئله رابگويم كه بقيه‏اش مى‏ماند.
    اقوال مسئله
    اين مسئله مشهور و معروف است. صاحب رياض مى‏گويد: «لا خلاف أجده» ديه‏بر جانى است، احدى نگفته كه بر عاقله هست «و به صرح جماعة» يعنى به اين «لاخلاف» جماعتى تصريح كرده‏اند كه مسئله اختلافى نيست.
    مرحوم شيخ هم در كتاب خلاف كتاب ديات مسئله 84 مى‏گويد: «لا خلاف» واجماع الفرقه را ادعا مى‏كند. لا خلاف در اينكه ديه بر جانى است و بعد هم مى‏گويد:«و دليلنا اجماع الفرقة».
    اگر اقوال عامه و اهل سنت را هم بخواهيد، ابن قدامه در كتاب مغنى در جلد 9صفحه 488 مى‏گويد: «أجمع اهل العلم على أنّ دية العمد تجب فى مال القاتل لاتحمله العاقلة» دو دليل اين مسئله دارد كه يكى اصل است و اصل را بگوييم كه معطلى‏ندارد و يكى اخبار است يك خورده مفصل است.
    امضاء شارع بر اينكه ديه از مال جانى است
    اصل در اينجا اين است كه ديه بر جانى باشد، در تمام ديات، ديه بر جانى است،چرا؟ اين چه اصلى است؟ اين قاعده عقلايى است كه شرع هم امضاء كرده است، هركسى مسئول كار خويش است، عواقب كار هر كسى بر دوش خودش است، دليلى‏ندارد كه كسان ديگر مسئول كار من باشند. هيچ كس مسئول عمل كسى نيست، قاعده‏اتلاف هم قاعده عقلايى است، منحصر به مال نيست، من اتلف مال الغير» فقط نيست،«اتلف انساناً» هم ضامن است.
    بنابر اين، قاعده‏اى داريم كه عقلايى است كه از ناحيه شرع مقدس اسلام هم امضاءشده است كه هر كسى مسئول اعمال خويش است. بنابر اين، قتل عمد مسئوليتش به‏گردن قاتل است و دليلى ندارد كه ديگران مسئول او بوده باشند.
    پايان
    پرسش
    1 - به نظر ما تلفيق در ديه چرا جايز نيست؟
    2 - در چه صورتى مى‏توان ديه را به قيمت انتقال داد؟
    3 - مواردى كه ديه از بيت المال و مال جانى و عاقله است را بگوييد.