• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه چهل و دوم "
    امروز كه مصادف با ميلاد مسعود مبارك امام نهم امام جواد (ع) است، ان شاء الله‏روز بركت و سعادت براى همه مسلمين است و به همه شما و شيعيان اهل بيت ان شاءالله مبارك باد.
    مسأله هشتم و نهم و دهم و يازدهم و دوازدهم، هر پنج تا مسائل ساده‏اى است كه‏ما با سرعت بايد از آن بگذريم، يك جا مسأله بسيار مهمى است، يك هفته هم روى‏يك مسأله ممكن است توقف كنيم، برويم برگرديم، دو باره استدلال كنيم، ولى‏مسائلى كه نسبتاً واضح است، نبايد زياد وقت را در آنجا تلف كنيم و اين پنج مسأله ازمسائلى است نسبتاً ساده است، اگر بتوانيم امروز سه مسأله را بخوانيم خوب است،يعنى هشتم و نهم و دهم.
    جانى حق دارد از ابل بلد بدهد
    اما مسأله هشتم از تحرير «للجانى أن يبذل من ابل البلد» جانى حق دارد از ابل بلدبدهد، «أو غيرها» يا از غير بلد، يعنى غير ابل بلد، «أو يبذل من ابله» يعنى ابل خودش،«أو يشترى» خودش ابل دارد اما مى‏گويد: ابلهاى من درجه يك است و نمى‏دهم،مى‏روم مى‏خرم، صدتا از معمولى‏هايش را مى‏خرم و مى‏دهم، «أو يشترى أدون» كمترو پايين‏تر، «أو أعلى» يا بالاتر، داعى دارد بهتر مى‏خرد، «مع وجدان الشرائط» درصورتى كه شرائط ابل باشد، گفتيم: شرائط چه چيزهايى بود؟ «من الصحة» سالم باشد«و السلامة» صحت در مقابل عيب است، سلامت در مقابل مرض است. صحيح باشديعنى معيوب نباشد، سالم باشد يعنى مريض نباشد، حيوانى كه شاخش شكسته است،مريض نيست ولى معيوب است، «و السنّ» سنش هم پنج سال تمام باشد، بنا بر اين،اختيار به دست چه كسى افتاد؟ جانى. ولى حق ندارد بگويد ابل اعلى به من ديه بده
    «فليس للولى مطالبة الأعلى» ولىّ حق ندارد بگويد: بهتر از اين بده، «أو مطالبةالابل المملوك له فعلاً» بگويد: برو از اين شتر خودت بده، مى‏گويد: نه، من با اينها كاردارم و مى‏خرم به تو مى‏دهم، اگر ولى دم بگويد: الا و بالله بايد از ابل خودت بدهى،نه، واجب نيست، خوب اين عنوان مسئله است. اين مسأله به عقيده ما از مسائل‏واضح و روشن است و جماعتى از اصحاب هم متعرض اين مسأله شده‏اند و تصريح‏هم كرده‏اند.
    عبارت كشف اللثام
    عبارتى از كشف اللثام نقل مى كنم، كشف اللثام در جلد 2 صفحه 494 در آنجاچنين نقل مى‏كند، مى‏گويد: «و لو كان له ابل تخيّر فى بذل ابله و الشراء غيرها من‏الابل» مخيّر است ابل خودش را بدهد، «و شراء غيرها من الابل» يا نه بين اين دو مخيراست «من البلد و غيره» مال آن شهر يا مال شهر ديگر، «أدون ممّا له» كمتر از مال‏خودش باشد، «أو أعلى» يا بيشتر، «مع السلامة -عين همان مطلب است- اى سلامة مايشتريه من المرض» بعد از يك مقدار صحبت، دليل را ذكر مى‏كند، اين دليل را هم‏دقت كنيد، مى‏فرمايد: «و ذلك للاصل و عموم النص» اين را من بعدا شرح مى‏دهم كه‏اصل چيست و منظور از عموم نص چيست؟
    مرحوم سيد جواد عاملى صاحب مفتاح الكرامة در شرح قواعد علامه، در باره اين‏مسأله بحث دارد، همين مطلب را ايشان مى‏گويد، در جلد دهم، صفحه سيصد و پنجاه‏و هفت، ايشان هم همين مطالب را دارد، تنها كسى كه مخالفت مى‏كند در اين مسأله،مرحوم شيخ در مبسوط است، نه در تمامش، بلكه مقدارى از اين فتوا را ايشان‏مخالفت فرمودند، ايشان دارد: اگر خودش ابل دارد، نمى‏تواند برود ابل ارزانترى‏بخرد و بدهد، اعلى بخرد عيب ندارد، اما ادون بخرد و بدهد، نمى‏تواند، در اينجامخالفت كرده، اين هم در مبسوط جلد 7 صفحه 118 است.
    بنابر مختار ما كه ابل در عصر ما موضوع نيست، بايد از نقود رايجه براى پرداخت ديه‏استفاده كند.
    بنابر مختار و مذاق ما اصلاً نه براى اين مسئله جايى است و نه براى مسائل آينده،ما اصلا گفتيم ابل در عصر و زمان ما موضوع نيست، بايد نقود رايج بدهيم، ما حتى پارا بالا مى‏گذاريم، اگر صد ابل تر و تازه خوبى بدهد، ولىّ دم مى‏تواند بگويد: من‏نمى‏پذيرم، هر زمانى بايد از چيزى كه در اختيار اهل آن زمان است، در اختيار اهل‏زمان امروز نقود است، اسكناس است و مكلف بر اين است، حالا بنده رفتم دادگاه وحكم كردند و من ولىّ دم هستم، بگويند: صد تا شتر در دادگاه آماده كردند، بيا برداربرو، من شتر را كجا ببرم؟ كجا جا بدهم؟ محيط، محيط شتر نيست، زمان، زمان شترنيست، اصلاً مى‏توانم بگويم: من شتر نمى‏خواهم، براى هزار گوسفند جا ندارم ونمى‏خواهم، اگر روى مذاق ما باشد، طرفين بايد بروند روى پول، ديگر جايى براى‏اين بحثها نمى‏ماند، ادون باشد، اعلى باشد، ابل بلد باشد، ابل غير بلد باشد، روى آن‏مبنا على المختار بحث اين مسأله تمام است، پيچيده مى‏شود و بحثى نيست.
    (سؤال و پاسخ استاد): ما مى‏خواهيم بساط نخيير را جمع كنيم در اين زمان،پيغمبر هم بود من مطمئن هستم در اين زمان تخييرى نمى‏گفت، نمى‏گفت شتربدهيد، گاو بدهيد، گوسفند بدهيد، فى كل زمان موضوع عوض مى‏شود نه اينكه حكم‏عوض مى‏شود، چيزى كه دسترس مردم است، ما از مجموع اخبار فهميديم چيزى كه‏در دسترس مردم است، بعد هم فهميديم خود شارع هم برد روى دينار، تخيير عوض‏شد، شد دينار، آيا شما مى‏توانيد غير دينار بدهيد؟ ظاهر احاديث اين است كه فقطدينار است و منحصر است، صدها جا دينار است، اصلاً صحبت از بقيه نيست، كأنّ‏فراموش شده است، همانجا مى‏گوييم تخيير نيست، ديه نطفه، شما به جاى دينار، ابل‏بدهيد، نه. فعلى هذا بحث ما اين گونه مباحث را مى‏پيچد، تخيير را بر مى‏دارد، تعيين‏مى‏كند، نقود بلد مى‏كند و اگر ابل هم بياورد ولىّ دم مى‏گويد: من نمى‏خواهم، نه‏جايش را دارم و نه نمى‏خواهم، حق هم دارد بگويد، چون تخيير از بين رفته است.هذا على مبنى المختار.
    (سؤال و پاسخ استاد): زكات را ان شاء الله مى‏رسيم، ببينيم جو و گندم نيست؟ جوو گندم فعلاً مهمترين خوراك بشر در كل كره زمين است، زكات در جاى خودش‏بحث مى‏شود و فعلاً بحث ديات است، نه زكات. بحث كنيد از ديات، من دلائل راچند روز پشت سر هم گفتم، گفتم: خود شارع رها كرده تخيير را، خودش برده است‏فقط توى دينار، محور را عوض كرده است، ما اين بحث‏ها را گفتيم براى اينكه اينجانتيجه بگيريم.
    (سؤال و پاسخ استاد): اگر همه امكانات براى همه مردم، شتر باشد، مى‏شودجامعه‏اى كه اهل ابلند، آن وقت بله، اما اگر جامعه فرضى اهل ابل است، جامعه بشرى‏امروز اهل ابل نيست، حتى عربستان هم اهل ابل نيستند، آنها هم اهل‏اسكناسند.
    نظريه مشهور هم اين است كه جانى مخير است
    اما على مذهب المشهور كه قائل به تخيير هستند، روى آن مسأله هم بحث كنيم ودلائل تحرير الوسيله را در واقع عرض كرده باشيم، بنابر مذهب مشهور، حق همين‏است كه در تحرير آمده است، يعنى جانى مخير است، هر ابلى از هر شهرى جامع‏الشرائط باشد، مى‏توانند انتخاب كند، كسى هم حق ندارد او را مجبور كند از ابل‏خودش يا ابل بلدش بدهد، چرا؟ «للاصل و عموم النص». اولاً: اصالة البرائة، اصل،برائت است، از بيش از مصداق ابل است، مصداق ابل واجب است، زائد بر آن «ابله» و«ابل البلد» دليل نداريم، و اصل برائت است.
    پس اصالة البرائة از قبيل شك در شرطيت و جزئيت است، ما شك داريم آيامشروط است به اينكه «من ابل نفسه» باشد، «أو من ابل بلده» باشد؟ اين شرط اضافى‏هست يا نيست؟ در اقل و اكثر ارتباطى خوانديم كه اگر شك در شرطيت و جزئيت‏شود كه اسمش را اقل و اكثر ارتباطى مى‏گذارند، اصل برائت از شرط و جزء و قيدزائد است، اين اصل برائت.
    عموم نص و اطلاق مى‏گويد مخير هستى بين اين شش تا
    علاوه بر اين عموم النص و اطلاق، مى‏گويد مخيرى بين اين شش تا، «على مذاق‏المشهور لا على المختار» مخيريد بين اين شش تا، بين چه؟ «ما يصدق عليه الابل،المسنة و البقر و الشاة و الدّرهم و الدينار و الحلّة»، هر چه صدق كند، اطلاق نفى‏مى‏كند قيود اضافى را، كسى كه مى‏خواهد قيد اضافى بگويد «عليه الدليل»، و الاّاطلاق تمام اين قيود را نفى مى‏كند.
    گفتار شيخ طوسى مبنى بر اينكه بايد از ابل خودش پرداخت كند
    شيخ طوسى با آن عظمت چرا گفته از ابل خودش بدهد و چرا مقيد كرده است؟حديثى نداريم، و اصل هم موافق ايشان نيست. ظاهراً انصراف اطلاقات دليل شيخ‏طوسى بوده، چون مى‏گويد: «من اهل الابل، الابل» يعنى ابل خودش يا ابل ديگرى؟«من اهل الابل، الابل» كسى كه ابل دارد يعنى از شتر خودش، انصراف است و الاّ اگربخواهد برود شتر از ديگرى بخرد، من اهل الابل بودن چه تأثيرى دارد؟
    (سؤال و پاسخ استاد): اما اين شتر موجود چه؟ اين «من اهل الابل» الان «من اهل‏الابل» موجود است، اين را رها كند برود ديگرى؟ پس من اهل الابل بودنش چه‏فايده‏اى دارد؟ ديگران هم كه اهل ابل نيستند، مى‏روند مى‏خرند، تو هم مى‏خواهى‏بروى بخرى پس چرا شارع گفت «من اهل الابل، الابل»؟ كأنّ شيخ طوسى ازتعبيرات، انصراف به «ابل نفسه» فهميده.
    جواب بر شيخ طوسى مبنى بر اين كه انصراف بدوى است
    لكن اين انصراف جواب دارد، ما اينها را مى‏گوييم انصراف بدوى، انصراف بدوى‏خاصيّتش چيست؟ «يزول بالتأمل»، كمى فكر كنيد اين انصراف زائل مى‏شود، چطور«يزول بالتأمل»؟ اين كه گفته «من اهل الابل»، ابل خودش براى سهولت كار است، كناردستش است، براى تسهيل است و الاّ مى‏خواهى زحمت بكشى جاى ديگرى بخرى،برو بخر، پس «من اهل الابل، الابل» ابل خودش هم اگر باشد اين براى سهولت كاراست، نمى‏خواهد اجبار كند كه حق ندارى جاى ديگر شتر بخرى و تحويل بدهى،شارع كارش را آسان كرده است، همان كه در خانه‏ات است بده، حال تو مى‏خواهى‏بروى بخرى، برو، كسى مانع نيست. پس دليل شيخ طوسى را دانستيم، جواب دليل‏شيخ طوسى را هم دانستيم، البته ايشان دليل نياورده است، ما دليل آورديم، مبسوطكتاب استدلالى نيست، كتاب خلاف كتاب استدلالى شيخ طوسى است، و فقطفتاواست كه در مبسوط دارد، ما گفتيم: كانّ دليلش انصراف است، وجه انصراف را هم‏گفتيم، جوابش را هم داديم، ولى البته جايى كه اطلاقات هست، احتياجى به اصل‏نيست، چرا؟ چون اطلاق اصل لفظى است و اصل برائت اصل عملى است، مادامى كه‏اصل لفظى باشد، از امارات است، نوبت به اصل عملى كه از اصول است،نمى‏رسد.
    بر ولى واجب نيست كه قيمت سوقيه را قبول كند
    عبارت تحرير را مى‏خوانم، «لايجب على الولى قبول القيمة السوقيّة عن الاصناف‏لو بذلها الجانى مع وجود الأصول» ولىّ دم مى‏گويد: من پول نمى‏گيرم، «عن الاصناف»به جاى آن اصناف ششگانه، «لو بذلها» اگر جانى بذل كند قيمت را «مع وجودالأوصول» در صورتى كه اصول سته در دسترسى باشد يعنى يكى از آن شش تا گيرمى‏آيد، بعد بگويد: من پول به تو مى‏دهم، ولىّ مى‏گويد: من پول نمى‏خواهم، برو بخرو بياور و تحويل من بده، من ابل مى‏خواهم، ابل موجود نيست، بقر مى‏خواهم، بقرموجود نيست، شات مى‏خواهم، «و لا على الجانى أداؤها» عكس اين هم هست، اگرولى بگويد: پول بده، جانى مى‏گويد: من پول نمى‏دهم، من گوسفند مى‏دهم، «و لا على‏الجانى» يعنى واجب نيست بر جانى «اداؤها» اداء قيمت، «لو طالبها الولىّ» اگر ولى‏مطالبه كند، «مع وجودها» اين همان مشكلى است كه در دادگاهها امروز هست، جانى‏مى‏گويد: پول مى‏دهم، ولى دم شايد پول نخواهد، با وجود اين اصناف سته، يا يكى ازاين شش تا باشد، ولى دم مى‏گويد مخيّرى بين اين شش تا، بنابر اين، ولى دم مى‏تواندپول نپذيرد، عكسش هم همينطور است، اگر ولى دم بگويد: من پول مى‏خواهم،جانى مى‏تواند براى اينكه ولى دم را بيچاره كند، من برايت شتر مى‏آورم، آماده باش‏جايش را مهيا كن، صدتا شتر الان برايت مى‏آورم، بگويد: نه بابا جان نياور، شما را به‏كى قسم، نياور، تخفيف مى‏دهيم، كمتر مى‏دهيم، بالاخره آن بساط را سرش درمى‏آورد تا آن هم به قيمت كمتر راضى شود از ترس صدتا شتر و نگهدارى‏آنها.
    اگر هر يك از اصول سته ناياب شد
    «نعم؛ لو تعذّر جميع الاصناف» تمام اصناف شش تا متعذر شد، «و طالب الولى‏القيمة» ولى گفت: من قيمت مى‏خواهم «تجب اداء قيمة واحدة منها» اداء قيمت يكى‏از اين شش تا، حالا كدام؟ چه كسى مخيّر است؟ جانى مخيّر است اداء قيمت هر كدام‏را يا ولىّ دم؟ مى‏گويند جانى مخير است، مى‏گويد: از شش تا هيچ كدامش گيرنمى‏آيد، نه شتر، نه گاو، نه گوسفند، نه دينار، نه درهم، نه حله، در زمان ما نيست، حله‏دسترسى نيست، گاو و گوسفند هم در شهر ما پيدا نمى‏شود، شتر هم پيدا نمى‏شود، بياپول بگير، اگر بگويد الاّ و بالله، بايد قيمت شتر بدهى، مى‏گويد نه، من قيمت درهم رامى‏دهم، دينار مى‏دهم، «و الجانى مخيّر فى ذلك» يعنى در قيمت «و ليس للولى مطالبةقيمة أحدها المعيّن» مى‏گويد: حتماً شتر يا حتماً دينار، نمى‏شود.
    (سؤال و پاسخ استاد): اگر در قتل عمد دو تايى گفتند: ديه، حالا ديه را چه كسى‏تعيين مى‏كند؟ رفتند روى ديه، نه اينكه رفتند روى پول، اگر از اول تراضى روى‏قيمت شد، هيچى، اما اگر تراضى شد كاغذى نوشتند مبنى بر پرداخت ديه، حالا ديه‏هم ناياب است، قيمت مال چه كسى است؟ مخيّر است.
    سؤال: اگر «طالب الولى القيمة» وقتى ناياب شد، ديگر «طالب الولى القيمة»مى‏خواهد براى چه؟
    پاسخ استاد: گاهى مى‏شود كه ولى مى‏گويد آقا من حوصله دارم، صبر مى‏كنم، يك‏سال صبر مى‏كنم ان شاء الله گير مى‏آيد، آيا مى‏شود مجبور كرد كه پول بگير؟ مى‏گويدمن صبر مى‏كنم، طلب واقعى من شتر است، حالا كه شتر نيست من حوصله مى‏كنم،هر وقت مى‏آورى بياور.
    (سؤال و پاسخ استاد): شارع مى‏گويد اگر شخص طلبكار مطالبه نكند، من از شماگندم طلب دارم، الان هم گندم گير نمى‏آيد، مى‏گويم: مى‏گذارم براى تابستان از تومى‏گيرم، عيب دارد؟ بله، اگر من گندم طلب داشته باشم، شما بيا در خانه من بگذار وبرو، اما وقتى من گندم طلب دارم، شما گندم گيرت نمى‏آيد، من حوصله مى‏كنم تاتابستان براى من موقع محصول بردارى و بياورى.
    اما براى اين مسأله هم روى مذاق ما جايى نيست، مجالى نيست، چرا؟ چون اصلاقيمت جزو اصول است، اصل است، قيمت بدل نيست، ما گفتيم: در عصر و زمان مايك اصل بيشتر نداريم و آن قيمت است، اسكناس است. بله اگر ما قائل به اصول سته‏بوديم، حق با شما بود، ولى ما اصول سته را رها كرديم، گفتيم: يا ابل، يا دينار، شارع‏مقدس در ازمنه اخيره برده بود روى دينار، بنابر اين اصل يكى است كه دينار است،اقرب الاشياء به دينار هم امروز اسكناسها و نقود است، اگر اين را بگوييم، ديگردعواهاى دادگاهها تمام مى‏شود، در دادگاهها الان دعوا مى‏شود كه آيا شتر بياورد، گاوبياورد، گوسفند بياورد، آن مى‏گويد نمى‏خواهم، آن مى‏گويد مى‏خواهم، آن مى‏گويدتخيير بين اينها كدامش مخيير است، اگر ما اين حرفهايى كه قبلا زديم معيار قراردهيم، ديگر تمام اين گونه بحثها و مسائل برچيده مى‏شود. تكرار مى‏كنم روى مذاق ماپول را جانى مى‏تواند بدهد، ولىّ نمى‏تواند امتناع كند، ولىّ مى‏تواند مطالبه كند، جانى‏نمى‏تواند امتناع كند، نه اين امتناع، نه آن امتناع، هر دو روى معيار پول است.
    مذاق مشهور: اگر اصول ششگانه پيدا نشود نوبت به قيمت نمى‏رسد
    اما بنا بر مذاق مشهور، فتاوايى كه در تحرير آمده است، تمامش مطابق دليل است،چرا؟ به علت اينكه مادامى كه چيزى از اصول ششگانه پيدا مى‏شود، نوبت به قيمت‏نمى‏رسد، قيمت مرحله بعد است. شما بدهكار يكى از اين شش تا هستى، پنج تايش‏نيست، يكى از آن هست، خوب شما آن يكى را بياور، اگر شش تا نبود، جاى انتقال‏است، آن هم تازه در صورتى كه ولى دم مطالبه كند، اگر ولى دم مطالبه نكند، حوصله‏داشته باشد، مى‏گويد: من مى‏گذارم تا بدهى اصلى را بدهى، اينها بدهى من نيست،طلب من نيست.
    فعلى هذا؛ مقتضاى قواعد، عموم نصوص مادامى كه يكى از افراد تخيير پيدامى‏شود، بايد انسان آن فرد تخيير را انجام بدهد و همچنين اگر متعذر شد، اقرب‏الاشياء قيمت است، بايد قيمت را بگيرند و انجام بدهند.
    (سؤال و پاسخ استاد): جانى مى‏گويد من ابل نمى‏خواهم بدهم، مهلت بده تا من‏بعد درهم دينار گير بياورم، بقر را شتر گير بياورم، نمى‏تواند، چرا؟ چون يكسال بيشترمهلت نيست، تا آخر يكسال بله، اما يكسال كه گذشت، آن چه كه هست بياور، اگرنياورد حاكم شرع مى‏تواند تعقيب كند و به همين دليل جماعت كثيره‏اى هم قائل به‏اين معنا شده‏اند.
    شيخ الطائفه مخالف اين مسئله است و قائل به قيمت شده است
    تنها كسى كه مخالفتى از او نقل شده است، شيخ الطائفه است در مبسوط، جلد 7،صفحه 118 عبارت مبسوط را من بخوانم «و الذى يقتضيه مذهبنا انّه اذا كان من أهل‏الابل» دقت كنيد كه «مذهبنا» مى‏گويد، ظاهرش اجماع است، «و الذى يقتضيه مذهبناانه اذا كان من أهل الابل و بذل القيمة، قيمة مثله، كان له ذلك» شيخ مى‏گويد: ابل هم‏دارد، قيمت مى‏كند، «كان له ذلك»، مى‏تواند. «و ان قلنا ليس له ذلك كان أحوط»احتياط مستحبى است. پس شيخ طوسى قائل به قيمت شده است، چرا شيخ طوسى‏در اينجا قائل به قيمت شده است؟ در حالى كه اهل الابل است، آيا فتواى مشهور ومعروفى كه نقل شده است، توجيه داشت، فتواى شيخ طوسى هم كه مى‏گويد: باوجود يكى از اصول ششگانه متنزل به قيمت شويم، چرا؟ من احتمال مى‏دهم وجه‏نظر شيخ همين روايات دينار باشد كه ايشان مى‏گويد، روايات دينار را كه ذكر كرديم‏كه در اعصار متأخره ائمه همه چيز را بردند روى دينار، با اينكه ابل هم بود و يافت‏مى‏شد، رفتند سراغ دينار، معلوم مى‏شود با وجود ابل، رفتن سراغ دينار اشكالى‏ندارد، شايد نظر شيخ طوسى اين باشد، شايد هم چيز ديگرى باشد. على كل حال‏روى مبناى مشهور، حق با مشهور است و روى مبناى ما اصلا مجالى بر اين مسأله‏نيست.
    تلفيق جايز نيست
    مسئله ده: «الظاهر عدم اجزاء التلفيق» تلفيق يعنى چه؟ يعنى نصف شتر بدهد،نصف گاو و گوسفند بدهد، يا از هر شش تا يك بخش بدهد، تلفيق كند، «بأن يؤدّى‏مثلاً نصف المقدّر ديناراً و نصفه درهماً، أو النصف من الابل، و النصف من غيرها».
    پس ايشان مى‏گويد: بنابر اينكه قائل شويم اين اجزاء باشد، نمى‏شود تلفيق كرد.دليل تلفيق چيست؟ من فردا مى‏گويم، ولى باز اين مسأله روى مبناى ما موضوعى‏دارد، اصلاً على المختار تخييرى نيست كه بخواهند تلفيق كنند، تلفيق مال جايى‏است كه اينها جزو تخيير باشد، اما اگر همه تبديل به نقود شد، تلفيق جايز نيست.
    پايان
    پرسش
    1 - آيا ابل را ولىّ دم بايد انتخاب كند يا جانى؟
    2 - دليل شيخ طوسى كه فرموده: بايد از ابل خودش پرداخت كند، چيست؟ جواب آن را هم‏ذكر كنيد.
    3 - اگر هيچ يك از اصول ششگانه پيدا نمى‏شود، تكليف چيست؟