سه شنبه 1 خرداد 1403 - 11 ذيقعده 1445 - 21 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 31
متن
درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
" جلسه سى و يكم "
بحث ما در اصول ششگانه ديات بود، رسيديم به خبر ابو بصير كه تعبير به «ذهب»مىكرد و مىخواستيم از آن استفاده كنيم كه درهم و دينارِ مسكوك، خصوصيتى نداردو به جاى آن مىتوان هموزن آن، طلا يا هموزن درهم، نقره داد. تنها حديثى كه يافتيمكه سخن از وزن مىكرد و سكه در آن شرط نبود، همين روايت ابو بصير بود. در سندروايت ابو بصير على بن ابى حمزه بطايئى بود كه قائد ابوبصير بوده است دستش رامىگرفته است و اين طرف و آن طرف مىبرده است، و خودش هم مرد دانشمندىبوده است. بنا شد كه در باره على بن ابى حمزه بحث كنيم و ببينيم بالاخره از نظررجالى، قابل اعتماد هست يا نه؟ صاحب جواهر موثقه ابوبصير گفته است در حالى كهمشكل است. منابع مختلفى را مراجعه كرديم براى اين كار. اولا معلوم شد كه احاديثعلى بن ابى حمزه خيلى زياد است، مطابق نقل معجم رجال الحديث آيت الله خوئى،545 حديث در كتب اربعه دارد، كه در سندش على بن ابى حمزه واقع شده است. بنا براين، روشن شدن وضع حال او، آثار زيادى دارد. كسى كه در ابواب فقه، 545 حديثداشته باشد، پى بردن به حالش براى ما بسيار مهم است.
از مجموع بحثهايى كه در باره اين مرد كردهاند، مسائل ضد و نقيضى استفادهمىشود. ما عمدتاً از چهار منبع بحثها را جمعآورى كرديم، و گمان مىكنم اين چهارمبنع كافى باشد. يكى جامع الرواة مرحوم اردبيلى است كه بحث زيادى دارد. ديگرمعجم رجال الحديث آيت الله خوئى است كه آن هم بحث مستوفاى دارد. ديگرىجلد بيستم وسائل كه بحث رجالىهاى وسائل در جلد بيستم است، آن هم يك بحثفشرده خوبى دارد، و ديگرى بعضى از كلمات صاحب جواهر و محقّق است كه اينهادر مباحث فقهى سراغ على بن ابى حمزه رفتهاند، هم صاحب جواهر و هممحقّق(رضوان الله تعالى عليهما) آنچه اين بزرگوارن گفتهاند را ما نقل مىكنيم، موافقو مخالف را، بعد يك جمعبندى نهايى در باره سخنان اين بزرگواران داريم.
سخن نجاشى در باره على بن حمزه
اما آنچه از جامع الرواة استفاده مىشود: از نجاشى نقل مىكند در حق على بن ابىحمزه مىگويد: هم از اصحاب امام صادق است و هم از اصحاب امام كاظم(ع) بعد ازآنكه اين را نقل مىكند مىگويد: «انّه احد عُمُد الواقفه» يعنى على بن ابى حمزه «احدعمد الوافقه» «عُمُد» جمع عمود است. يعنى يكى از ستونهاى اصلى واقفىها، على بنابى حمزه است. در واقع يكى از پايهگذاران مذهب اهل وقف است. اهل وقف كسانىهستند كه «وقفوا على موسى بن جعفر(ع)» مىگويند: سلسله امامت تا موسى بنجعفر تمام شد، و شايد موسى بن جعفر را هم مهدى آخرالزمان بدانند، و امام رضا راقبول ندارند، اينها را واقفىها مىگويند. يكى از ستونهاى اصلى و پايهگذاران اصلىواقفىها همين على بن ابى حمزه بطاينى است.
سخن ابن فضال در باره على بن حمزه
على بن حسن بن فضّال در باره على بن ابى حمزه مىگويد: «على بن ابى حمزهكذّاب، متّهم ملعون. سهتا توصيف يك از يك، شديدتر. «كذّاب، متّهم، معلون، قدرُوِيت عنه روايات كثيرة و كتب تفسير قرآن كله من اوّله الى آخره» معلوم مىشود درتفسير خيلى روايت دارد، در فقه هم روايات زيادى دارد، اين مىسازد با همان 545روايت. مىگويد: «الاّ انّى لا استحلّ ان اروى عنه حديثا واحدا» على بن حسن بنفضال مىگويد: من يك روايت هم از او نقل نمىكنم و حلال نمىشمارد.
على بن فضّال فطحى است
«ان قلت»: خود على بن حسن بن فضّال از فطحىها است، او هم خيلى بهترنيست، او سيزده امامى است، عبد الله بن افطح را امام مىداند قبل از موسى بن جعفرو بعد از امام صادق، آن هم انحراف دارد.
«قلنا»: او فقط انحراف عقيدتى فقط دارد، متهم به كذب نيست، لذا بنى فضّالرواياتشان در فقه قبول است، موثقند. پس كذّاب بودن متّهم بودن و ملعون بودن بهشهادت على بن حسن فضّال در باره على بن ابى حمزه بطائنى هست، و انحرافعقيدتى على بن فضّال مانع نيست، چون ثقه بودن بنى فضّال مسلّم است. آدمهايىبودند كه در باره آنها مىگويند: از زاهدترين مردم روزگار خودشان بودهاند، امامنحرف، لذا مشكلى در شهادت على بن حسن بن فضّال ايجاد نمىكند.
سخن كشىّ در باره على بن حمزه
بعد جامع الرواة از كشّى چنين نقل مىكند مىگويد: «و روى الكشّى فى ذمّهروايات كثيرة» كشّى كه از علماى بزرگ رجال است، و رجال كشّى هم تمام روايتاست، روايات كثيرى در ذمّ على بن ابى حمزه بطائنى نقل كرده است. در يكى از اينروايات چنين است كه وقتى ابوالحسن امام موسى بن جعفر رحلت فرمودند «جحدعلى بن ابى حمزه و اصحابه فى اطفاء نور الله» على بن ابى حمزه و اتباعش تلاشداشتند كه نور الهى را خاموش كنند. يعنى مخالفت شديد با امام هشتم ابوالحسن علىابن موسى الرضا(ع) داشتند «فأبى الله الاّ ان يتم نوره».
اين چند نكته، كلام نجاشى و كلام على بن حسن بن فضّال و كلام كشّى، يك جملهديگرى هم هست كه كلام ابن غضائرى است كه مىشود چهارتا كلام، كه اينها همهاشدر جامع الرواة است. ابن غضائرى آدم سختگيرى است در باره رجال، خيلى كسانىرا كه ابن غضائرى قدح مىكند ديگران قدحش را قبول نمىكنند، ولى شهادت ابنغضائرى را هم بخوانيم.
على بن حمزه ناصبى است
«قال ابن الغضائرى: على بن ابى حمزه لعنه الله اصل الوقف» پايه اصلىواقفىهاست، «و اشدّ الناس عداوة للولىّ من بعد ابى ابراهيم» ولىّ بعد ابى ابراهيم،امام على ابن موسى الرضا است. معلوم مىشود ناصبى هم بوده است، «و اشدّ الناسعداوة للولى».
مرحوم صاحب وسائل در جلد بيستم وسائل در ماده على در باره على بن ابىحمزه، اول اعتراف مىكند كه اصحاب او را تضعيف كردهاند، بعد به اتكاى شهادتشيخ طوسى، مىگويد: احاديثش مقبول است.
توثيق صاحب وسايل
صاحب وسائل مىگويد: «على بن ابى حمزه بطائنى واقفىٌّ مضعَّف» اعترافمىكند كه اصحاب تضعيفش كردهاند، «لكن ذكر الشيخ» شيخ طوسى، ذكر الشيخ انّ لهاصلا» «اصل» به معناى كتبى است كه اصحاب ائمه از احاديث ائمه جمع مىكردند. آناحاديثى را كه اصحاب جمع مىكردند را اصول مىگفتند. اصول اربع مائة اصولچهارصدگانه، كتابهاى كوچكى بوده است كه اصحاب ائمه از احاديث ائمه جمعكردهاند كه اين اصول اربع مأة جمع شد و كتب اربعه درست شد. كتب اربعه جمع شد،وسائل درست شد. همه اينها از همان اصولى كه اصحاب ائمه نوشتهاند گرفته شدهاست. «لكن ذكر الشيخ انّ له اصلاً رواه عنه ابن ابى عمير و صفوان بن يحيى» ابن ابىعمير از اصحاب اجماع است، صفوان بن يحيى، اصحاب اجمال است. اينها هر دو ازعلى بن ابى حمزه نقل كردهاند كتابش را كه دليل بر تأييد او مىشود يعنى دليلگرفتهاند. بعد مىفرمايد: «فكتابه معتمَد» صاحب وسائل كتاب على بن ابى حمزه رامعتمد مىداند، منتها از ابى بصير«و روايته عن ابى بصير من كتابه معتمد» بنا بر اينايشان اظهار عقيده مىكند به خاطر آن شهادتى كه شيخ طوسى داده است كه كتابمعتمد است ما مىتوانيم بر روايت على بن ابى حمزه اعتماد بكنيم.
ما فعلا عبارات را نقل مىكنيم، قضاوت در پايان كار است.
صاحب جواهر تعبير به «خبر» مىكند
مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالى عليه) مطابق آنچه كه از كامپيوتر درآمد، تقريباً همه جا در جواهر مىگويد: «خبر على بن حمزة» معمول صاحب جواهراين است كه هر كجا خبر مىگويد، در سند يك مشكلى هست. هر كجا كه تعبير به«خبر» مىكند، سند مشكل دارد. تنها جايى كه ما ديديم (و شايد غير از اينجا باشد ولىكم است) موثقه بگويد، در باب ديات است. در ابواب ديگر «خبر» مىگويد، اينجامىگويد: «موثقة ابى بصير». معلوم مىشود كه خود صاحب جواهر هم عقيدهاى بهابى بصير نداشته است، در اينجا استثناء موثقه گفته است. بعد در جلد اول يكتحقيقى صاحب جواهر(رضوان الله تعالى عليه) در باره على بن ابى حمزه دارد، درمبحث منزوحات بئر است، اگر بول رجل در بئر بريزد، چهلتا دلو آب از چاه بايدكشيد، بعد بحث مىخورد به روايت على بن ابى حمزه، به مناسبت همين بحث،صاحب جواهر در جلد اول صفحه 237، يك تحقيقى دارد، جالب است، مىفرمايد:«و ما فى سند هذه الرواية من على بن ابى حمزه و انّه واقفى» على بن ابى حمزه واقفىاست «و انّه اكل اموال الكاظم عليه السلام» اين يك برنامه تازهاى است غير از آنچه تاكنون گفتيم «و انّه اكل اموال الكاظم عليه السلام ظلماً و عدوانا» از اين معلوم مىشودكه جزو نمايندگان حضرت امام كاظم(عليه السلام) بود، وكيل بود، اموال حضرت راگرفت و بعد هم اموال حضرت را بالا كشيد. بعضىها معتقدند كه واقفى شدنش براىهمين بود كه اموال را بالا بكشد، چون اگر مىگفت: بعد از موسى بن جعفر، امام علىبن موسى الرضاست: مىگفتند: اموال را به امام وقت تحويل بده. براى اينكه راه راصاف كند براى خوردن اموال. اموال دنيا چيز خيلى خطرناكى است، چيز بسيارخوبى است در مسير اطاعت، چيز خطر ناكى است، خيلى خطرناك. ما از ايناستفتاءاتى كه هر روز براى ما مىآيد، سؤال و جوابها مىفهميم كه چه خبر است!براى خاطر ارث، براى خاطر سنّار پول، معاملات را به هم مىزنند، دبه در مىآورند،دروغ مىگويند، اموال هم را مىبرند، برادرها با هم دعوا مىكنند، پسر و مادر دعوامىكنند، يك بساطى است كه بيا و تماشا كن. از روايات هم استفاده مىشود كه عدهاىاز اصحاب ائمه، آدمهاى خوبى هم بودهاند، اما اموال دنيا كه به دستشان افتاد بعد ازائمه براى اينكه اموال را بخورند، هفت امامى درست كردند، شش امامى درستكردند، براى اينكه پولها را تحويل امام وقت ندهند. احتمالاً اين جناب هم جزو همينكسانى باشد كه اين طور در بارهاش گفتهاند. چه مىشود يك آدمى كه وكيل امام است،نزديكترين اشخاص به امام است، وقتى كه مال امام دستش مىافتد، يك مرتبه زير ورو مىشود، پشت و رو مىشود، عوض مىشود، مىشود «اشدّ الناس عداوة للولىّ منبعده» نبايد از چنين اموالى ترسيد كه انسان را اين چنين زير و رو مىكند، عوضمىكند، جا به جا مىكند؟! فقط بايد خودمان را به خدا بسپاريم. اگر حفظ الهى نباشد،دام خطرناكى است.
به هر حال، مىگويد: درست است كه على بن ابى حمزه آدم بدى است، واقفىاست، ظالم است، مال امام خور است، ولى خبرش «منجبرٌ بما سمعت» يعنى چونمشهور عمل كردهاند، ضعف خبر با عمل مشهور، انجبار مىشود. تا اينجا كارىنداريم، اينجا را توجه بكنيد «مع انّه نقل الشيخ الاجماع على العمل بروايتة»شيخ(رضوان الله تعالى عليه) اجماع بر عمل به روايت على بن ابى حمزه نقل كردهاست.
دو حالت داشتن على بن حمزه
«و فى المعتبر» صاحب جواهر از محقق در معتبر نقل مىكند «لا يقال: انّ علياًواقفياً» مىگويد: على بن ابى حمزه واقفى است روايتش پذيرفته نمىشود، «لانّا نقول:تغيّره انّما هو فى موت موسى(ع)» بعد از شهادت امام هفتم، زير و رو شد، ولى درزمان امام صادق(عليه السلام) آدم خوبى بود، در زمان امام كاظم(عليه السلام) آدمخوبى بود بعد از شهادت امام هفتم، مسيرش بر اثر اموال دنيا احتمالاً عوض شد. «فلايقدح فيما قبله» ضررى به ما قبل نمىزند. اين هم شهادت محقّق و صاحبجواهر.
تضعيف معجم الرجال
امّا آنچه مرحوم آيت الله خوئى در مجمع رجال حديث دارد. ايشان در اين ماده كهوارد مىشوند، در على بن ابى حمزه، مىفرمايند: «على بن ابى حمزة البطائنى كوفىّ وهو احد عُمُد الواقفه» همان تعبيرى كه نجاشى داشت كه يكى از ستونهاى مذهبوقف است، ايشان هم دارد. «مذموم ملعون» ايشان هم مىگويند كه مذموم و ملعوناست، بعد به دنبال اين حرف مىافتند، چون معجم رجال حديث ناظر به تمام اينكتابها هست، دنبال اين مىروند كه شيخ طوسى اين را تقويت كرده است، على بنابراهيم هم تقويتش كرده است، پس چه كار كنيم؟ مىگويد: اين معارض است با آنچهنجاشى و كشىّ گفتنهاند. «و انّ توثيق الشيخ ايّاه فى كتاب العدّة» در كتاب عدة الاصولاين جمله را دارد «حيث قال» كلام شيخ طوسى در كتاب عده است: «و لاجل ذلك،عملت الطائفة باخباره» به خاطر اينكه ايها ثقه بودهاند ولو اينكه مذهبشان خراب بودهاست، طائفه يعنى شيعه به اخبار على بن ابى حمزه عمل كردهاند، ظاهراً اشاره به ايناست. «و كذا توثيق على بن ابراهيم» معلوم مىشود كه على بن ابراهيم هم دركلماتش، على بن ابى حمزه را توثيق كرده است. مىدانيد على بن ابراهيم، استاد كلينىاز رجال و شخصيّتها است. «كلاهما معارَض بشهادة ابن فضّال» حسن بن على بنفضّال: «من انّه كذّاب متّهم» نتيجه: «و عليه فالمعروف انّه ضعيف».
نتيجه نهايى
و امّا نتيجه نهائى: از آنچه گفتيم، امورى در باره على بن ابى حمزه استفاده مىشود:
اول اين است كه اين جناب دو حالت داشته است، حالتى در زمان امام صادق و امامكاظم(ع) داشته است، و حالتى هم بعد از آنها. در زمان آن دو بزرگوار آدم رو براهىبوده است على الظاهر، بعد از آن دو بزرگوار، به دليل مال دنيا و بالا كشيدن اموالموسى بن جعفر(ع) يا به هر دليل ديگرى كه بوده باشد در سلك نواصب در آمد و كمربر عداوت امام هشتم بست، و اموال موسى بن جعفر(عليه السلام) را هم به آنحضرت نداد و مذهب واقفىها را پايهگذارى كرد يا از پايهگذاران بود.
(سؤال و پاسخ استاد): اين بديها در اعماق وجود انسان هست كه يك نيروىاخلاقى جلوى آن را مىگيرد، اما گاهى يك سيلابى مىآيد و اين سيلبند اخلاقى را ازجا مىكند، و آن وقتى است كه ظهور و بروز مىكند. اين سيلاب كدام است؟ هماناموال كثيرى كه دست انسان مىافتد، اين سيلبند ديگر نمىتواند در مقابل آنمقاومت كند، مىزند و ويران مىكند و آنهايى كه در درون بوده است - پناه بر خداوند -يك مرتبه ظاهر مىشود. خيلى از آدمهاى خوبى بودهاند كه در مقابل يك منظرهشهوت انگيز قرار گرفتند و سيلبند اخلاقى ويران شد، مقامى پيدا شد، مالى پيداكردند. اين اولين نكتهاى كه در باره حالات او معلوم مىشود.
و امّا نكته دوم: بعضىها گفتهاند: اينكه گفتهاند: (كذّاب و ملعون است) را حملكنيم به كذب در عقيده. توجيه كردهاند، «كذّاب ملعون يعنى فى عقيدته»
انصاف اين است كه اين خلاف ظاهر است. كذّاب كه مىگويند، يعنى كذّاب درحديث. در علم رجال هر جا مىگويند: كذّاب، نه معناى آن كذب در عقيده است،يعنى عقيدهاش انحرافى است، در كتب رجال، كذّاب، يعنى كذّاب در نقل حديث،واضح است، قرينه همراهش است. خوب حالا اين را توجيه كرديد، «اكل اموالالكاظمعليه السلام ظلماً» اينكه ديگر به عقيده نمىخورد، اين عمل است. «لا استحلولو برواية واحدة» اين را چكار مىكنيد؟ مىگويد: يك روايتش را من قبول نمىكنم،همه روايتش خراب است. اگر تكذيب امامت امام هشتم كرده است، پس چرا حتىيك روايتش را هم قبول نمىكنيد؟ اين نكته دوم.
(س:...) (پاسخ استاد:) ضعيف است از باب اين كه فطحى مذهب است، و الاّوثاقت دارد، خود آقاى خوئى روايت على بن فضّال را حتى ترجيح بر كلام شيخمىدهد به على بن ابراهيم.
و امّا نكته سوم از همه مهمتر است، اين است كه آنهايى كه مىگويند: قولش قبولاست، ناظر به حال استقامت است، مىگويند: روايات چون مربوط به حالت استقامتاست، از امام كاظم نقل مىكند، از امام صادق نقل مىكند، آن وقت كه منحرف نبودهاست، پس رواياتى كه مربوط به حالت استقامت اوست، مقبول است، اگر بعد ازموسى بن جعفر(سلام الله عليه) روايتى نقل كرده باشد، آن را بايد اشكال كرد، پسجمع بكنيم كه كذّاب و ملعون است، ولى بعد از رحلت موسى بن جعفر، و صادق ومقبول القول، له اصل معتمد، است زمان امام صادق و امام كاظم(عليه السلام). يكصلح و مصالحهاى اينجا درست كنيم، بگوييم: چون دو حالت داشته است، دو سرىروايت داشته است و دو سرى روايت را به اين صورت خوب و بد كنيم، درست ونادرست كنيم، آيا اين كار مىتوانيم بكنيم؟
معيار در نقل حديث، حال نقل است
در اينجا بايد به يك مسأله دقيقى توجه داشت، كه صاحب جواهر كه رضوان خدابر او باد، در همان بحث منزوحات بئر يك اشاره كوچكى به آن دارد و آن اين است كهمعيار در نقل حديث، حالت تحمّل است يا حالت روايت است؟ يعنى چه؟ زيد روزشنبه آدم خوبى بود، رفت و يك حديثى را شنيد، آن وقت كه خوب بود، شنيد، روزيكشنبه آدم بدى بود، آمد نقل كرد. صحّت بطلان حديث، معيارش روز شنبه استكه حديث را شنيده است و يا روز يكشنبه است كه حديث را نقل مىكند؟ معياريكشنبه است. اين را مىگويند: حال تحمّل. تحمّل شنبه است، يعنى شنيده است،شنيدن كه وثاقت نمىخواهد، نقل روز يكشنبه است. اگر آدم راستگويى باشد، اگرشنبه درست نشنيده باشد نمىگويد، اگر درست شنيده باشد مىگويد، امّا اگر آدمدروغگويى باشد، شنبه شنيده است، بر خلاف چيزى كه روز شنبه شنيده است روزيكشنبه نقل مىكند، چون روز يكشنبه آدم دروغگويى بوده است. پس معيار، حالشنيدن حديث و تحمّل حديث نيست كه در زمان امام صادق(عليه السلام) آدم خوبىبود احاديث را شنيد، در زمان امام كاظم(عليه السلام) احاديث را شنيد آدم خوبى بود،بايد ببينيم كى اين حديثها را نقل كرده است. شايد اين حديث كه در باب ديات دردست ماست، حديثى است كه بعد از امام موسى بن جعفر نقل كرده است. شما تاريخحديث را داريد كه كى است؟ شايد هم مال زمان امام صادق بوده است، شايد هم مالزمان امام كاظم بوده است، شايد هم مال زمان بعد از امام كاظم بوده است، چون زمانامام رضا هم مدتى زنده بود. تاريخچه حديث را نوشتهاند؟
(س:...) (پاسخ استاد:) آيا آن اصل را كى به ديگران داد؟ همان كتابى كه نوشته بودو اصلى از كتب بود. آيا اين اصل را رُوات در زمان امام كاظم و امام صادق از على بنابى حمزه گرفتهاند يا بعد از امام صادق و امام كاظم گرفتهاند؟ شايد نقل اين اصل همدر زمان بعد بوده است. و چون تاريخچه احاديث دست ما نيست و ما نمىدانيم زماننقل على ابن ابى حمزه كى بوده است فعلى هذا ما نمىتوانيم بگوييم كه خوب است يابد است. يعنى مبهم مىشود، چون ابهام پيدا مىكند ما نمىتوانيم بفهميم، رواى هم كهاز او روايتى نقل كرده باشد، و در زمان امام كاظم(عليه السلام) فوت كرده باشد، پيداكنيد، اگر پيدا كرديد يك رواى، روايتى از على بن ابى حمزه نقل كرده است در حالتىكه در زمان حضرت امام صادق فوت كرده است، در زمان امام كاظم فوت كرده است،به زمان بعد نرسيده باشد، به زمان انحراف نرسيده است، اگر يك چنين رواى هم پيداكرديد، التماس دعا، آن خوب مىشود، آنوقت نتيجه چه مىشود؟
صاحب جواهر يك تعبيرى دارد: شايد اصحاب يك قرائنى پيدا كرده بودند كهروايت ابى حمزه مال حال استقامتش است، لعلّ.
با لعلّ كه ما نمىتوانيم پانصد و چهل و پنج حديث را صحيحش كنيم. شخصىاست با اين سوابق، با اين تحوّل حال، با اين انقلاب حالت عقيده، احاديثى هم از اوبراى ما نقل شده است، نمىدانيم اين احاديث مال كى بوده است، تاريخچه ايناحاديث كى بوده است.
تازه، آن حرفى هم كه قبلاً زده شد كه بعضى از آقايان گفتند و من توضيح دربارهاش دادم، يك چنين آدم رندى اگر قبول كنيم بعد از امام موسى بن جعفر جزوناصبىها شد در همان زمان سلامتش هم آدم خيلى به دلش نمىچسبد كه اعتماد بهچنين آدمى كه وارونه شد به سبب سنّار پول دنيا بكند.
بناء عن على ذلك، مدرك يك مسأله، حديثى باشد كه تنها رواىاش على بن ابىحمزه باشد، اعتماد كردن بر آن مشكل است مگر اينكه احاديث ديگرى هم در كنار آنباشد و اصحاب عمل كرده باشند، آن وقت از باب قرائن خارجى مىشود نجات داد. وصلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين.
پايان
پرسش
1 - سخن نجاشى و على بن فضّال را در باره على بن حمزه بنويسيد.
2 - چرا تضعيف على بن فضّال در باره على بن حمزه، پذيرفته مىشود با اينكه خودشفطحى است؟
3 - چرا صاحب وسايل، على بن حمزه را توثيق كرده است؟
4 - آيا دو حالت داشتن على بن حمزه، يكى قبل از وقف و يكى بعد از وقف، موجب قبولىروايات قبل از وقفش مىشود؟ چرا؟
5 - چرا صفت «كذّاب» كه در باره على بن حمزه آمده است را نمىتوان حمل بر فساد
عقيدهاش كرد؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...