• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه سوم "
    امروز مطابق بعضى از روايات، مصادف است با ميلاد مسعود زينب كبرى شيرزن‏ميدان كربلا كه واقعا با فداكارى‏ها و خطبه‏هايش، حادثه كربلا را رنگ جاودانى‏بخشيد، اميدوارم خداوند امروز را بر همه مسلمانان و برهمه ما مبارك بگرداند.
    نظر استاد در تعريف ديه
    بحث ما در تعريف ديه بود، در اينجا دو جمله باقى مانده عرض كنم، برويم دنبال‏بحث. يك نكته اين است، ما فكر مى‏كنيم كه بايد به تعريف ديه، يك كلمه افزوده‏بشود، تعريف ديه اين بود: «هى المال الواجب بالجناية على الحر» اينجا يك كلمه«للمجنى عليه» بايد اضافه بشود، اين مال مال كيست؟ مال مجنى عليه است يا اين مالى‏كه بر جانى واجب مى‏شود، مال ديگرى است؟ در جنايات كفاره هست خيلى وقتها،كفاره هم گاهى جنبه مالى دارد، اطعام ستين مسكين است، آن هم «مال واجب‏بالجناية» نعم، كفاره‏اى كه در قتل عمد است، كفاره جمع است، در قتل خطا كفاره‏تخيير است، حالا تا برسيم. بالاخره يكى از شقوق كفاره، اطعام ستين مسكين است«هذا مال واجب بالجناية» ولى للمجنى عليه نيست، اين مال فقراست، نه مال مجنى‏عليه. اگر بخواهيم كفارات ماليه از تعريف ديه خارج بشود، بايد قيد «للمجنى عليه» رابه تعريف اضافه كنيم، چون ديه مال مجنى عليه است، جانى به مجنى عليه مى‏دهد، اماكفارات ماليه‏اى كه در قتل عمد يا خطا هست، آن كفاره را به مجنى عليه نمى‏دهند،بلكه به فقرا مى‏دهند.
    (سؤال و پاسخ استاد): مى‏گويند : به صاحب دم مى‏دهند، مال مجنى عليه نيست،سيأتى ان شاء الله كه ديه اوّل ملك ميّت مى‏شود، بعد از ناحيه او به ورثه مى‏رسد، و لذإے؛ظظاگر ديونى داشته باشد، اول ديونش را بايد از ديه بدهند، و اين دليل بر اين است كه ازطريق ملكيّت ميّت برمى‏گردد به ورثه‏اش.
    به هرحال، اگر بخواهيد تعريف دقيق باشد، بايد «للمجنى عليه» هم كه مالك ديه‏مجنى عليه است، اين هم اضافه بشود، تا كفارات ماليه خارج بشود.
    يكى از نامهاى ديگر ديه
    اما نكته دوم كه مى‏بايست ديروز اشاره مى‏كرديم و فراموش شد اين است كه يكى‏از نامها و اسامى ديه «عقل» است، به ديه عقل مى‏گويند مثل عقل آدمى. چرا به ديه عقل‏مى‏گويند؟ چون مى‏گويند: اصل معناى عقل، منع است، «عقَل اى منَع» و هوش و فكرانسان را كه عقل مى‏گويند، چون مانع از قبايح است، مانع از خلاف كارى است. عاقل‏كسى است كه ندانم كارى نمى‏كند، و لذا به عقل انسان هم عقل مى‏گويند، به ديه هم‏عقل مى‏گويند، چون مانع مى‏شود از تكرار، به انسان مى‏گويد: حواست را جمع كن كه‏ديگر تصادف نكنى، مجبور به ديه نشوى، مانع مى‏شود. بسيار تأثير مى‏كند، اگر بنا بودجنايات خطأى ديه نداشته باشد، هيچ كس احتياط نمى‏كرد، دائما جنايات بالامى‏رفت. پس ديه مانع است و لذا «يسمى عقلا» عقال را هم كه عقال مى‏گويند بخاطرهمين است، آن عقالى كه مى‏اندازند روى چپيه، براى اين است كه چپيه را باد نبرد،نيفتد. يا زانوى شتر را با آن وسيله‏اى كه مى‏بندد عقال مى‏گويد، چون مانع از اين‏مى‏شود كه شتر بلند شود برود.
    در بحث ديروز گفتيم: به ادله اربعه ديه واجب است اجمالا، كار به تفاصيل ديه‏نداريم، تفاصيل بعدا، اما اجمالا «تجب الدية بالادلة الاربعة». اجماع را گفتيم، بالاتر ازاجماع، ضرورت بود.
    دليل كتاب
    اما كتاب الله، در قرآن مجيد كلمه ديه دوبار تكرار شده است، آن هم تنها در آيه 92سوره نساء است كه در اين آيه دو مرتبه ديه تكرار شده است و در باره قتل خطا، ديه‏تثبيت شده است. پس فى الجمله ديه واجب شده است بحسب كتاب الله. آيه رامى‏خوانم: «و ما كان للمؤمن ان يقتل مؤمنا الاّ خطأ و من قتل مؤمنا خطأ فتحرير رقبةمؤمنة و دية مسلّمة الى اهله الاّ ان يصدّقوا فان كان من قوم عدواً لكم و هو مؤمن‏فتحرير رقبة مؤمنة و ان كان من قوم بينكم و بينهم ميثاق فدية مسلّمة الى اهله و تحريررقبة مؤمنة فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين توبة من الله و كان الله عليما حكيما»
    در ابتداى اين آيه خداوند مى‏فرمايد: «و ما كان للمؤمن ان يقتل مؤمنا الاّ خطأ»يعنى ايمان مانع از قتل عمد است. مؤمن اگر مؤمن را بكشد حتماً خطاست، قتل عمدنيست، طبيعت ايمان و تأثير ايمان، سبب مى‏شود كه مؤمن دستش آلوده به خون‏مؤمن نشود و شايد به همين دليل است كه از بعضى از ادلّه استفاده مى‏شود كسانى كه‏قاتل عمد هستند با ايمان از دنيا نمى‏روند، بلكه كافر از دنيا مى‏روند و لذا در آيه هم‏دارد «خالدا فيها» در جهنم خالد است. بعد در ادامه مى‏فرمايد: «و من قتل مؤمنا خطأ»اين بايد چكار كند؟ سه صورت در آيه ذكر شده است.
    صورت اول آيه
    صورت اول اين است كه مقتول مؤمن باشد، و اهله مؤمنون و قومه مؤمنون،خانواده و ولىّ دمش هم مؤمن باشد، در اينجا مى‏فرمايد: هم ديه، هم كفاره آزاد كردن‏يك بنده، آخر آيه هم مى‏فرمايد: اگر بنده نبود، شهرين متتابعين، آيا اطعام ستين‏مسكين هم هست يا نه؟ در آيه اشاره نشده است. پس صورت اولى اين است كه‏خودش مؤمن، قومش مؤمن باشند، كه اينجا «فتحرير رقبة مؤمنة و دية مسلّمة الى‏اهله».
    صورت دوم
    صورت دوم اين است كه خودش يعنى مقتول، مؤمن است اما قومش كافر هستند،ولىّ دم كافر است، «فان كان من قوم عدوّ لكم و هو مؤمن» «هو» يعنى يعنى مقتول،اينجا ديگر ديه لازم نيست «فتحرير رقبة مؤمنة» ما بياييم پول خون اين مؤمن رابدهيم بدست يك عده كافر، و تقويت آن كفّار را كنيم، با مسلمين بجنگند!؟ نه. يك‏ريال پول هم به ايشان نمى‏دهيم، فقط كفاره است. ديگر چيزى نيست.
    صورت سوم
    صورت سوم اين است كه خود مقتول مؤمن است، امّا قومش كافر معاهَد است،«كفّارٌ معاهدون» درست است كافر هستند، اما با ما پيمان دارند، باز در اينجامى‏فرمايد: هم كفاره بده، چون مؤمن است و هم ديه بده، چون قومش معاهَدند، «فان‏كان من قوم بينكم و بينهم ميثاق فدية مسلّمة الى اهله و تحرير رقبة مؤمنة» هم كفاره وهم ديه.
    اشكال
    منتها بين مفسران و هم فقها تقريبا، يك اشكالى مهمّى بروز كرده است و آن اين‏است كه در فقه ما مسلّم است كه كافر از مسلم ارث نمى‏برد، اگر كسى همه ورثه‏اش‏كافر باشند، ارثش به امام مى‏رسد به امام المسلمين و به بيت المال، كافر از مسلم ارث‏نمى‏برد، شما چرا در اينجا ديه اين را مى‏دهيد به قومٍ كافرين، معاهدين؟ ولو معاهدند،اما كفارند چرا به ايشان مى‏دهيد؟
    بعضى‏ها خواسته‏اند توجيه كنند گفته‏اند: علّتش اين است كه شايد در ميان آن قوم‏معاهد، مسلمانانى هم باشند، بنا بر اين منظور اين است كه به آن ورثه مسلم او ديه‏بدهيد، نه به ورثه كفّار، به ورثه‏اى كه مسلم هستند ديه بدهيد نه به ورثه كفّارش.
    جواب استاد
    اما اگر عنايت كنيد اين خلاف ظاهر آيه است، آيه مى‏گويد: «و ان كان من قوم عدوّلكم» ظاهرش اين است كه كلّهم عدو هستند، كلّهم كافر هستند. بهتر اين است كه دراينجا بگوييم: اين استثناست. خداوند بخاطر احترام معاهده، استثناءً گفته: كافر ديه‏مسلم را ببرد.
    (سؤال و پاسخ استاد): ديه جزو تركه است هر چه بدهكارى دارد را بايد اول ازتركه او بدهند، هر چه وصيت بكند جزو اموالش است، جزو اموال ميت. عرض‏كردم: بهترين شاهدش همين است ديه را اولاً به طلبكارها مى‏دهند، اگر بدهى نداشته‏باشد، به ورثه مى‏دهند به عنوان ما ترك ميت، ديه مال ميت است، شكى نيست، روى‏همين جهت است كه بعضى گفته‏اند، كسى كه در آستانه مرگ است، مى‏تواند ديه‏اش راببخشد، حالا تمامش اثر مى‏كند يك سومش ا ثر مى‏كند، جزو اموال ميت است.
    بنا بر اين بهتر اين است كه بگوييم: قانون «الكافر لا يرث من المسلم» به حكم اين‏آيه شريفه استثنا خورده است و در اينجا بخاطر احترام به معاهده و ميثاق، اسلام‏فرموده است: به يك چنين كفارى ديه مسلمان كه جزو تركه‏اش است، به عنوان ارث‏بدهيد.
    (سؤال و پاسخ استاد): اگر به مرگ طبيعى مرده بود، ارثش نمى‏رسيد، اما خصوص‏ديه مستثناست، بحكم هذه الاية الشريفة.
    (سؤال و پاسخ استاد): اينجا احترام گذاشتيم، در خصوص ديه كه دل اينها رامى‏سوزاند، اقوام و بستگانش ناراحت شده‏اند، دلشان سوخته است ديه را گفته به‏ايشان بدهيد، معاهد هستند، وقتى يك جا استثنا خورد خوب ما در همانجا مى‏گوييم،زايد بر آن را نمى‏گوييم.
    احتمال ديگر
    يك احتمال ضعيفى هم هست، كه در اينجا مقتول مؤمن نباشد. در اوّلى، مقتول‏مؤمن بود، دوّمى هم مقتول مؤمن است، سوّمى اين است كه بگوييم: مقتول معاهداست و چون معاهد است، ديه‏اش را بدهيم به اقوامش، آنوقت يك نواختى بين‏فقرات سه‏گانه آيه از بين مى‏رود. آن وقت مشكل كفاره هم پيدا مى‏شود كه ما براى قوم‏معاهد كفاره بدهيم؟
    مشكل اين است كه اصلا ضمير «ان كان» برمى‏گردد به همان مقتول «و هو مؤمن».وحدت سياق و ضمير را به غير مرجع بگرداندن و استخدام در ضمير قايل شدن، اينهاخلاف ظاهر است. پس اينكه ما بگوييم: اينجا مؤمن نيست، بعيد به نظر مى‏رسد واين احتمال ضعيف است. به هرحال، اين دليل دوم ما بود براى اثبات وجوب ديه فى‏الجمله، ديگر غير از اين، در قرآن ديه نداريم، همينجا بود دو بار در همين آيه.
    دليل سنّت
    اما دليل سوم، سنّت است، ما احاديث متواتره داريم فى كتب الفريقين، الشيعة والسنة بر وجوب ديه فى النفس و الاعضاء. روايت ما فوق حد تواتر است، صدهاحديث شايد بشود. بنا بر اين «بالسنة القطعية المتواترة بل ما فوق حد التواتر» ديه‏ثابت است.
    دليل عقل
    اما به دليل عقل، منهاى آن ادله سه‏گانه عقل هم مى‏گويد: خسارتى بر اين شخص‏وارد شده است بايد جبران شود، فرض كنيم خسارت در اعضا باشد ناآگاهانه زده‏دست اين آقا را قطع كرده است، شما مى‏گوييد: اگر كسى مال ديگرى را ناآگاهانه ازبين ببرد، جبران خسارت بايد بكند، قاعده اتلاف «من اتلف مال الغير فهو له ضامن»يك قاعده عقلى است، «قبل ان يكون شرعيا» يك قاعده عقلايى است، «قبل ان تكون‏شرعية» در جبران خسارت مال مى‏گوييد اما در جبران خسارت نفس و اعضانميگويد؟! «فالعقل حاكم بوجوب جبران الخسارة فى النفوس كما انه حاكم بوجوب‏جبران الخسارة فى الاموال، بل بطريق الاولى». ولذا در تمام اقوام در طول تاريخ تاآنجا كه ما مى‏دانيم، ديه وجود داشته است، خونبها بوده است، آن جايى كه قصاص،قصاص، آنجايى كه قصاص نيست، بايد خونبها بدهند. در دنياى امروز هم كه‏خيلى‏ها دين و مذهبى ندارد، باز هم بالاخره جبران خسارت را قايلند، آنهم‏خسارتهاى سنگين، اگر دست يك كارگر در كارگاه قطع شود، خسارتهاى سنگينى‏بايد داده بشود، حالا كارفرما بايد بدهد، يا ديگرى بالاخره ديه هست. «فالدية ثابتةبالادلة الاربعة اجمالا».
    بله، صاحب جواهر و شايد خيلى‏ها غير از جواهر هم گفته باشند، كه دليل برمشروعيت ديه سه چيز است: دليل عقل را اينها در اينجا قايل نشده‏اند، در حالى كه ماعرض مى‏كنيم دليل مشروعيتش چهار چيز است.
    (سؤال و پاسخ استاد): «من اتلف» دليل عقلائيه است، نه قاعده شرعيه، شارع‏امضاء كرده است، قاعده اتلاف، تأسيس شرع نيست. قواعد الفقهيه را ببنيد، مانوشته‏ايم قاعده اتلاف را. قاعده اتلاف قاعدةٌ عقلائية، قبل ان تكون شرعية، جبران‏خسارت در اموال، نفوس و اعضا، مسلّم بايد بشود، و الاّ عدالت نيست، ظلم است،عقلاء هم اين بناء را دارند.
    (سؤال و پاسخ استاد): اگر كسى در رانندگى به خاطر هر دليلى كه بوده باشد، كسى‏را زير گرفت، همه مى‏گويند: خسارت بايد بدهد، در تمام دنيا مى‏گويند، تا آنجايى كه‏ما مى‏دانيم.
    پس معناى لغوى ديه تمام شد. تعريف ديه را بيان كرديم و قيودش را، اجمال‏وجوب ديه بالادلة الاربعة، نه ادله ثلاثه را ثابت كرديم.
    عبارت تحرير الوسيله
    در تحريرالوسيله مى‏فرمايد: ما در باب ديات پنج فصل داريم، عبارت تحرير اين‏است: «و النظر فيه» يعنى نظر در كتاب ديه «فى اقسام القتل» اين يكى، يك فصل درباره اقسام قتل دارند، اقسام سه‏گانه‏اى كه قتل دارد و احكام هر كدام. «و مقاديرالديات» فصل دوم، مقدار ديه است، چه اندازه است، «و موجبات الضمان» چه چيزسبب مى‏شود كه انسان ديه برايش واجب بشود، «بالمباشرة، بالتسبيب» فرق بين‏موارد تسبيب كه مى‏آيد ان شاء الله، اين سه «و الجناية على الاطراف» فصل چهارم،جنايت اعضا است، دست، پا، ناخن، دندان، چشم، استخوان، منافع، مثلاً منافع‏ضربه‏اى به مغزش زده است كه هيچ آسيب ظاهرى نيست، اما هوش از سرش رفته وديوانه شده است، يا ضربه‏اى به او زد، شنوايى‏اش را از دست داد، زبانش بند آمد، اينهاجنايت على المنافع است، داخل در اطراف است، تمام اينها در فصل چهارم موردبحث است. «و اللواحق» كه فصل پنجم است كه جنايت بر ميّت، جنايت بر جنين‏است، بحث عاقله است، بحثهاى متفرقه‏اى است كه در فصل پنجم مى‏آيد. ايشان تمام‏بحث ديات را در اين چند فصل مى‏آورد.
    مسأله 1
    المسألة الاولى، اقسام قتل است «القتل اما عمد محض، او شبيه عمد، او خطأمحض» قتل يا عمد است، يا شبيه عمد است، يا خطاست. بعدا تعاريف اينها مى‏آيد،ولى من قبلا اشاره بكنم، خيلى لازم است.
    تعريف اقسام قتل
    1 - قتل عمد
    قتل عمد، به تعبير ساده آن است كه هم قصد سبب كرده است هم قصد مسبب. تيراندازى كرد، نشانه گيرى كرد، به قصد كشتن، زد كشت. سبب، تيراندازى است،مسبب، قتل و كشتن است، آن موقع كه تيراندازى كرد، هم قصد تيراندازى داشت، هم‏قصد كشتن كه مسبب است. «فالعامد قاصد الى السبب و المسبب كليهما».
    2 - شبه عمد
    اما شبه عمد اين است كه قصد سبب دارد ولى قصد مسبب ندارد، شخصى را باعصا و يا تازيانه به دست و پايش زد، نمى‏گوييم: عصا به مغزش كوفت، نه، آن شايدقتل عمد است، با عصا و تازيانه بر دست و پايش زد، چند ضربه زد افتاد مرد، به خاطروضع خاصى كه داشت، قلبش ناراحت بود، يا حساسيت داشت، بالاخره يك علّتى‏پيدا كرد اين شخص قصد التأديب بالعصا، و السوط، با تازيانه و عصا قصد تأديب‏داشت، نه قصد قتل، سبب هم سبب قتل نيست عادتا، در اينجا «قصَد السبب» عصا وتازيانه زدن، «و لم يقصد المسبب و هو القتل» اين را مى‏گويند: شبه عمد، عمد نيست،براى اينكه قصد مسبب نكرد، خطا هم نيست، چون قصد سبب را كرده اسست واقعاتازيانه زده عمدا، با عصا به دست و پاى او عمداً عمدا زده است «فهو قاصد للسبب‏دون المسبب» اسم اين را مى‏گذارند شبه عمد.
    3 - قتل خطا
    اما قسم سوم كه قتل خطاست، نه قاصد سبب است و نه قاصد مسبب. اين تعبيرى‏كه من در اين اقسام سه‏گانه گفتم، شايد روشنتر از تعابيرى باشد كه آقايان دارند.
    (سؤال و پاسخ استاد): مى‏گويند: اگر بين سبب و مسبب ملازمه باشد، كسى‏چاقوى توى شكمى كسى داخل مى‏كند، تا دسته چاقو، مى‏گويد: قصدم اين بودم‏اختبار كنم كه اين چاقو خوب برنده است، يا نه، كسى گوش به اين حرف نمى‏دهد،اين ملازمه است، كسى كه قصد اين سبب را كرده، قصد مسبب هم دارد، كه ما اسم اين‏مى‏گذاريم قصد قهرى. آن چيزهايى كه غالبا قاتل است كسى كه قصد سبب كند قصدمسبب هم هست قهرا.
    مثال قسم سوم «كمن رمى طائرا» پرنده‏اى اين بالا نشسته بود يك تيرى به سويش‏انداخت، «فرماه بسهم»، تيرى كمانه كرد، «دار السهم» دور زد، آمد به انسان بى‏گناه كه‏اين گوشه نشسته بود خود و كشت يا مجروح كرد، «هذا خطأ محض»، نه قصد داشت‏تيراندازى به اين آقا بكند، نه قصد كشتن داشت هيچكدام، قصد داشت پرنده‏اى رابزند، «فلم يقصد ضرب هذا الرجل و لم يقصد قلته». يا در علم خواب بود، كسى‏غلطيد روى بچه كوچكى، بچه كوچك را كشت. يا در موقعى كه كسى كه در خواب‏راه مى‏رود، بلند شد پايش را گذاشت، روى كسى مجروح كرد، اين قصد نداشت،خواب است، «لم يقصد السبب و لا المسبب» اين اقسام ثلاثه است.
    انّما الكلام، در اينكه آيا اقسام ثلاثه است، يا اثنان است؟ معروف بين علمائنا،ادعاى اجماع در آن شده است، صاحب جواهر مى‏گويد: «لا خلاف فيه»، شيخ طوسى‏در خلاف مى‏گويد: «فيه اجماع»، ديگران هم گفته‏اند، معروف اين است كه اقسام ثلاثه‏است. عامه فقهاى اهل سنت هم گفته‏اند: اقسام قتل ثلاثه است، عمد، شبه عمد وخطاء، در ميان اين جمعيت، تنها مالك كه از فقهاى اربعه اهل سنت است قايل شده‏است كه دو قسم بيشتر ندرايم، و قتل شبه عمد را هم عمد دانسته و قصاص هم قايل‏شده است. يعنى اگر كسى با عصا بزند به دست و پاى ديگرى بميرد، بايد اعدام بشود،قصاص دارد. خيلى لوازم دارد، مالك توجه نكرده چه آثارى دارد. تمام اين حوادث‏رانندگى، از نظر ما شبه عمد است، چون قصد دارد كه ماشينش را جلو ببرد، زده ديگر،منتها قصد كشتن نداشت، قصد به سبب كه رانندگى باشد داشته است، در بيدارى‏بوده، كه در اين جاده به راه انداخته، حالا رانندگى را بعد بحث مى‏كنيم. قصد زدن‏قصد رانندگى ملازم بوده است با زدن در اينجا. رانندگى از قبيل خطاست، شبه خطاعاقله بدهد ندهد، اين را بحثش را مى‏كنيم. به هر حال لازمه حرف ايشان اين است كه‏بسيارى از اشخاص بايد قصاص بشوند، طبيب قصد اين دارو را كرده است، جراحى‏كره قاصدا جرّاحى كرده است، قصد كشتن نداشته، قصد خوب كردن داشته است،ولى اين جراحى باعث مرگ شده است، همه اطبايى كه خطا مى‏كنند مطابق فتواى‏مالك، بايد همه اينها قصاص بشود، آيا مى‏شود اين را گفت؟ به هر حال تمام علماى ماو اكثر علماى عامه قايل شدند به اينكه قتل عمد شامل نمى‏شود، قتل شبهه را. سه قسم‏داريم، مالك قايل به دو قسم است.
    عبارت شيخ در خلاف
    مرحوم شيخ در كتاب خلاف، در كتاب ديات، در مسأله 2 مى‏گويد: قتل به عقيده ماسه قسم دارد، قتل محض است، خطاى محض است و شبه عمد است ابوحنيفه وشافعى هم قايل به اقسام ثلاثه هستند، بسيارى ديگرى از فقهاى عامه، هم ذيل كلامش‏دارد كه قايل به تقسيم ثلاث هستند، بعد مى‏گويد: مالك قايل شده قتل دو قسم بيشترنيست، عمد محض است و خطاى محض است و آنچه را ما شبيه عمد دانستيم، مالك‏عمد مى‏داند و قود يعنى قصاص را در آن واجب شمرده است، بعد شيخ طوسى‏رحمة الله عليه براى اثبات حرف خودش استدلال به اجماع اصحاب و اخبارمى‏كند. مى‏گويد: اخبار ما تقسيم سه‏گانه دارد، اجماع هم تقسيم سه‏گانه است، يك‏حديث هم از طرق اهل سنت نقل مى‏كند، اين حديث را مى‏گويم، شما مطالعه كنيد،حديثى است است كه مالك در باره‏اش ايراد دارد. حديث را عبد الله بن عمر نقل كرده‏است:
    «انّ النّبى(ص) قال: فى قتل العمد الخطأ بالسوط و العصا، مأة من الابل» خوب اين‏همان قتل شبه عمد است كه حديث مى‏گويد: «فى قتل العمد الخطاء بالسوط و العصا،مأة من الابل» «مأة من ابل» يعنى ديه دارد، قصاص ندارد، منتها مالك چسبيده كه اين‏تناقض است، العمد الخطا يعنى چه؟ مثل اينكه بگوييم: «القائم القاعد»، اين درست‏نيست، جواب اين را شيخ طوسى داده است، فردا ان شاء الله عرض خواهيم كرد وصلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين.
    پايان
    پرسش
    1 - نظر استاد در تعريف ديه چيست؟
    2 - چرا به ديه عقل مى‏گويند؟
    3 - از قران چه آيه‏اى دلالت بر وجوب ديه دارد؟
    4 - اشكالى كه در آيه ديه شده است را با جوابش بنويسيد؟
    5 - آيا به دليل عقل هم وجوب ديه ثابت است؟ چرا؟
    6- تعريف اجمالى اقسام قتل چيست؟