• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه دوم "
    ديروز مقدمه‏اى در مورد اهميت باب ديات، از نظر فقهى، از نظر اجتماعى،مخصوصا در عصر و زمان ما، عرض كرديم، حالا مى‏رويم به سراغ اولين مطلبى كه‏در كتاب ديات است و آن تعريف ديه است و تفسير معناى لغوى و فقهى آن.
    عبارت تحرير
    عبارت امام(قده) در تحرير الوسيله چنين است: «و هى» بالا نوشته‏اند كتاب‏الديات «هى» ضميرش برمى‏گردد به كتاب ديات «و هى» يعنى ديات، «جمع الدِيْه‏بتخفيف الياء (دِيَّه نيست دِيَْه بتخفيف الياء) و هى المال الواجب بالجناية، على الحُرّ،(شخص حُر) فى النفس او ما دونها، سواء كان مقدرّاً او لا و ربما يسمّى غير المقدّربالارش و الحكومة و المقدّر بالدية».
    توضيح عبارت تحرير
    امام در اين بيانشان معناى لغوى ديه را بيان نكرده‏اند، تنها مى‏روند سراغ معناى‏فقهى و تفسير مى‏كنند، ديه آن مالى است كه واجب بر انسان مى‏شود، بخاطر جنايتى‏كه بر حُر وارد كرده است، خواه جنايت بر نفس او باشد، يا ما دون نفس و اندازه معينى‏هم دارد، ديه هميشه اندازه معين دارد، اين تفسير اوّل است.
    بعد مى‏گويند: گاهى هم تفسير ثانى دارد، تفسير اول معيّن باشد يا غير معيّن هر دويكى است، ديه است. بعد مى‏گويند: تفسير ثانى هم دارد، و آن اين است كه ديه آنجايى‏است كه حد و حدودش در شريعت اسلام تعيين شده است و آن جايى كه تعيين نشده‏است، نامش ارش و يا حكومت است. البته ارش و حكومت يكى است، مثل سبب ومسبب است. اگر بعضى از ديات در شرعيت مقدس اسلام در احاديث تعيين نشده‏باشد، يا قابل تعيين حد نباشد چون درجات دارد، از درجه يك شروع مى‏شود تا صدمثلا اين را بايد حاكم شرع تعيين كند، به آن مى‏گويند: حكومت، تعيين كه كرد آن رامى‏گويند: ارش. الحكومة، سبب تعيين ارش است. چون حاكم تعيين مى‏كند، به آن‏مى‏گويند: حكومت، تعيين كرد و گفت: فلان مقدار به اندازه ده دينار مثلاً به اين بايدبدهند، اين ده دينار مى‏شود ارش. حكومت از ناحيه حاكم است، ارش نتيجه آن است.اين كلام تحرير الوسيله بود كه مطرح كردم، ما خودمان اول مى‏رويم سراغ معناى‏لغوى، بعد معناى فقهى آن را بحث مى‏كنيم. براى اينكه روشن شدن معناى لغوى‏روشنايى مى‏اندازد بر معناى فقهى.
    معناى لغوى ديه
    در لغت كتابهاى زيادى را ما ديديم، مجموعه آنچه از اين كتب استفاده كرده‏ام راجدا جدا نمى‏گويم، مجموعه‏اش را عرض مى‏كنم، كتاب مفردات راغب، كتاب‏مقائيس اللغة، كتاب مصباح المنير فيّومى، كتاب صحاح جوهرى، كتاب مجمع‏البحرين طريحى، پنج لغت را حداقل ما ديده‏ايم، از مجموع اين كتب كه مفردات،مقائيس، صحاح اللغة، مصباح المنير و مجمع البحرين باشد آنچه استفاده كرده‏ايم‏عصاره و خلاصه‏اش را عرض مى‏كنم.
    خلاصه‏اش اين است كه سه معنا در لغت براى ديه گفته‏اند، اين از ماده ودى است،(ودى يدى ديةً) مثل (وفى يفى وفاءً» منتها آن وفا است، اين ديةً مى‏شود. ديه رامى‏گويند: اصلش ودى بوده است، واوش افتاد، تا بدلش آمد «ودى» بر وزن «وعد»،واوش مى‏افتد، مى‏شود «عدة»، عدة يعنى وعده، اين هم ودى، واوش افتاد تا آخرش‏آمد شد «دية» امرش هم طبعاً «دِ» مى‏شود، «ودى يدى دِ، وفى يفى، فِ»، «د القتيل»يعنى ديه قتيل را بده، امر به اداى ديه است.
    سه معنايى كه برايش ذكر كرده‏اند، يكى‏اش را گفته‏اند: مائى است كه «يخرج من‏الانسان، بعد البول او الملاعبه» آبى كه از انسان خارج مى‏شود بعد از بول يا ملاعبه به‏آن مى‏گويد: «ودى». دوم هم «صغار النخل» است، نخل كوچولو را مى‏گويند: «ودىّ»با تشديد، نخل كوچولو، كه عربها فسيل هم مى‏گويد. معناى سوم، جريان سيل است،«الوادى»، وادى هم به خود سيل مى‏گويند، هم به جايگاهى كه سيل از آنجا عبورمى‏كند «الوادى»، قرآن مى‏گويد: «انزل من السماء ماءً فسالت اودية» «اودية» جمع‏وادى، است. «سالت اودية» ممكن است به معناى اين باشد كه خود سيل جريان پيداكرد، «اودية» سيلها، سيول، ممكن است از قبيل جرى الميزاب باشد، درهايى كه‏نخلها، سيلها از آن مى‏گذرد، دره را وادى مى‏گويند، وادى، دره مى‏شود. اين سه معناشد. پس يك معنا، معناى آبى كه «يخرج من الانسان بعد البول او بعد الملاعبه» است،هر دو را گفته‏اند و تصريح كرده‏اند و ديگر هم صغار نخل است، و ديگر هم جريان‏آب و يا محل جريان آب است. معناى چهارمى هم هست، كه ديه خونبها، مالى كه‏واجب بالجناية است، اين چهارتا.
    آيا اينها همه به يك ريشه برمى‏گردد يا نه؟ بعضى‏ها هستند كه فورا در اينجامشترك لفظى درست مى‏كنند. مقائيس مشترك لفظى بين سه‏تا درست كرده است، مابياييم بين چهارتا مشترك لفظى درست كنيم، يا نه، اينها همه به يك ريشه برمى‏گردد؟معمولا مقائيس اللغة قايل به اشتراك است و تعدد، مفردات راغب معمولا همه رابرمى‏گرداند به مشترك معنوى، نه لفظى، يعنى به يك ريشه برمى‏گرداند، در حالى كه‏سيره مقائيس اللغة قايل شدن به اشتراك لفظى است، سيره مفردات راغب قايل شدن‏به اشتراك معنوى است. واقعا هم اينجا به يك ريشه برمى‏گردد، ريشه اصلى سيَلان‏است، «ودى» يعنى سالَ. اما در آن ماء و آبى كه «يخرج من الانسان» سيَلان است، چرابه آن مى‏گويد: ودى؟ چون سيَلان دارد.
    سؤال و پاسخ استاد): مى‏گويند: بول هم سيَلان دارد. در اسم‏گذارى ادنى مناسبت‏شرط است نه معنايش اين باشد كه از قبيل عام منصوص اللعة باشد كه هر چيزى‏سيلان داشت، به آن بگوييم: ودى، به مناسبت سيلان، عرب مى‏آيد اسم اين رامى‏گذارد، نه اينكه هر چيزى كه سيلان پيدا كرد بگوييد: «ودى» كه اگر از قورى هم‏چاى داريم مى‏ريزيم به آن هم بگوييم: «ودى» چون سيلان دارد، اين از قبيل قياس‏منصوص العلة نيست، در لغت يك تناسبى شرط است.
    علت تسميه وادى
    اما وادى را چرا وادى مى‏گويند؟ معلوم است، اگر به سيل بگويند: «وادى» چون‏جريان دارد. اگر به درّه‏هاى كه گذرگاه‏هاى سيل هاست، بگويند: وادى، آن هم محل‏جريان سيول است، اين هم معلوم است.
    سؤال و پاسخ استاد): در لغت نمى‏توانيم اجتهاد بكنيم لغت سماعى است آنهايى‏را كه من مى‏گويم همه‏اش را گفته‏اند.
    علّت تسيمه نخل به ودى
    و اما چرا به درخت خرماى كوچولو مى‏گويد: «ودى» اين چه سيلانى دارد؟ راغب‏در مفردات مى‏گويد: چون تند با سرعت نمو مى‏كند، «كانّ يسيل من الطول» از طرف‏طول مثل اين است كه سيَلان دارد چون بزرگ كه مى‏شود جريان دارد، سيَلان دارد.ايشان مى‏گويد، اگر ما مى‏گفتيم، مى‏گفتيد: تكلّف است، ولى او مى‏گويد: نوعى سيلان‏در ودى هست. يا به خاطر اين است (كه بنده عرض مى‏كنم) جوانه مى‏زد، اينجا وآنجا و آنجا درختهاى نخل جوانه مى‏زند در مى‏آيد، مثل اينكه دارد حركت مى‏كندسيلان دارد، يا طولا به قول او، يا عرضا به قول من.
    علت تسميه ديه جنايت به ديه
    اما وادى بالجناية را چرا مى‏گويند: ديه؟ مى‏گويند: علّتش اين است كه سيلان دم‏مى‏شود، خونريزى مى‏شود، «اوداه»، يعنى «اسال دمه»، تصريح كرده‏اند معنايش«اسال دمه» است، يعنى خونش را جارى كرده است ديه هم چون در مقابل خون داده‏مى‏شود، به اين هم اطلاق ديه شده است كه با سيلان الدم تناسب دارد.
    برگشت معانى به يك معنا
    ملاحظه كرديد اين چهار معنا را به ريك ريشه برگردانديم كه آن معناى سيلان‏است و در تمام مواردش هست. بنا بر اين «الاشتراك بين هذه المعانى الاربعة اشتراك‏معنوى، يعود الى معنى واحد لا اشتراك لفظى»، كه «يعود الى معانى متعددة». خوب‏اين در باره معناى لغوى.
    نكته‏اى در باره معناى لغوى
    يك نكته هم در باره معنوى لغوى است اين را هم اضافه كنم، تا اين بحث تكميل‏شود و آن اين است كه گاهى «وادى» كنايه و استعاره از طريقه و مذهب و روش است‏به روش و مذهب و طريقه به كنايه «وادى» اطلاق مى‏كنند. گفته‏اند: در كلمات عرب‏هست، «هو فى وادٍ غير واديك» اين آقا، تو عالم ديگرى است غير از عالم شما، روشى‏غير از روش شما دارد، «هو فى وادٍ غير واديك» در يك وادى ديگرى است. اين را به‏مناسبت آيه سوره شعرا گفته‏اند، «و الشعراء يتّبعّهم الغاوون الم تر انّهم فى كل واديهيمون» اينها در هر وادى وارد مى‏شوند، وادى به معناى سيل است؟ نه. ديه است؟نه، وادى يعنى به تعبير بعض از ارباب لغت، اصاليب الكلام اصلوبهاى مختلف كلام،«من المدح و الهجاء و الغضب و النصح و غيرها» گاهى هجو مى‏كند، گاهى مدح‏مى‏كند، گاهى غزل عاشقانه مى‏گويد، گاهى نصيحت و اندرز مى‏گويد، گاهى اشعارحماسى مى‏گويد، «الم تر انهم فى كل واد يهيمون» شعراى بى ايمان پاى‏بند به چيزى‏نيستند، در هر وادى وارد مى‏شوند، امروز پول بدهى مدحت مى‏كند به آسمان‏مى‏رساند، فردا ندهى ذمت مى‏كند به قعر زمين مى‏كشاند و هكذا، «الاّ الذين آمنوا وعملوا الصالحات» مگر آنهايى كه ايمان و عمل صالح دارند.
    با اين توضيحاتى كه عرض كردم ريشه لغوى را دانستيم، معانى متعدد را دانستيم،بازگشت همه را به يك معناى مشترك معنوى را دانستيم، تفسير آيات مختلفه قرآن راهم كه كلمه «وادى» «وادٍ» «ديه» وارد شده اجمالا اينها روشن شد.
    معناى اصطلاحى ديه
    از اينجا برويم سراغ معناى مصطلح، اينها معناى لغوى بود. معناى مصطلح هم‏از همان معناى لغوى گرفته شده است، منتها در تعريفش اين طور گفته‏اند، عبارت‏امام(قده) را مى‏خوانم ايشان داشتند: «هى المال الواجب بالجناية، على الحُرّ بالنفس‏او ما دونه» قيود را در نظر بگيريم، مال، واجب بالجناية، جنايت هم بر حُرّ باشد، خواه‏جنايتى منجر به قتل بشود، يا ما دون آن باشد، مقدّرى داشته باشد، يا مقدّرى نداشته‏باشد. البته اين تعريف كه در تحريرالوسيله است، تقريبا عين تعريفى است كه جواهردارد اولِ كتاب ديات، جلد 42 جواهر كه ما هر چه از كتاب ديات جواهر، نقل خواهيم‏كرد، از جلد 42 نقل مى‏كنيم. سابقا عرض كردم، باز هم عرض مى‏كنم، حتما درمباحث مختلف كه در مباحثه شركت مى‏فرماييد، قبلا جواهر را يك مباحثه‏اش بكنيدروايات را هم در كتاب وسايل ببينيد، اگر بتوانيد در اين مباحث، مسالك شهيد ثانى،كشف اللثام فاضل هندى، رياض، رياضِ معروف، اين دو سه كتاب را هم ببينيد،خيلى مسايل واضحتر و روشنتر مى‏شود. به هر حال، آنچه در تحرير الوسيله آمده‏است، تقريبا عين چيزى است كه در جواهر است و همچنين در مسالك هم عين‏همين است.
    نقل عبارت مسالك
    مسالك عبارتش اين است، جلد 2، صفه 489 مى‏گويد: «هى المال الواجب‏بالجناية على الحُرّ، فى نفس او ما دونها» عين همان است كه در جواهر است، كانّ‏تحرير از جواهر، جواهر از مسالك گرفته است.
    ولى بعضى‏ها اين كلمه «حُر» را نياورده‏اند. اول من معنا كنم اين حر يعنى چه،ظاهر عبارت اين است كه حر، مجنى عليه است، يعنى جنايتى كه بر حر وارد بشود، وحر مجنى عليه بشود، نه جانى، خوب، اگر جنايت بر عبد بشود، ديه به نمى‏گويند؟بگوييم: نه، نمى‏گويند. در جنايتى كه بر عبد، وارد بشود، بايد قيمتش را داد. عبد كسى‏را كشتى، پولش را بده، ديه نيست، قيمت است، چون مال است، عبد مال است، مال راتلف كردى، قيمت بده، ناقص كردى، تفاوت قيمت بده، ديه نيست، قيمت است. پس‏اينكه كلمه «حر» را در عبارت قيد گرفته‏اند كه مجنى عليه بايد حر باشد، احترازاً عن‏العبد، كه اگر عبد باشد، ديه به آن اطلاق نمى‏شود، قيمت مى‏گويند. اگر هم ناقصش‏كرده، تفاوت قيمت است.
    احتمال ديگر
    احتمالى هم هست كه حر جانى باشد، يعنى ديه واجب بر حر جانى است، عبدجانى را نمى‏گيرد، بر عبد جانى ديه نيست، بر مولايش هم نيست، پس عبد اگر جنايت‏كرد چه كار كنيم؟ اگر عمد باشد مى‏كشندش، قصاص مى‏كنند، ديه خواستند بگيرندخودش را مى‏گيرد، خود عبد، بيش از عبد چيزى به آن نمى‏دهند. پس ديه در عبدجانى، نيست، نه بر مولا و نه بر خود عبد، بلكه خودِ عبد را به جاى ديه برمى‏دارند، اگرقيمت عبد افزون بود از ديه انسان حر، اين را گفته‏اند: بر مى‏گردانند، كمتر باشد بيش‏از اين نيست. يك دهم قيمت ديه است، همين كه هست همين را بايد بردارد، بر مولاهم نيست.
    بنا بر اين، عبارت اين بود: «هى المال الواجب بالجناية، على الحر» آيا «على الحر»جار و مجرو به جنايت متعلق مى‏شود؟ «على الحر» جار و مجرور است، اگر به‏جنايت متعلق بشود معنايش مجنى عليه مى‏شود، يعنى مجنى عليه بايد حر باشد، اگرعبد باشد، ديه ندارد، عبد را كشتى، پولش را بده. اين در صورتى كه جار و مجرورمتعلق به جنايت بشود، اما اگر «على الحر» كه جار و مجرور است به كلمه «واجب»متعلق باشد، «واجبٌ على الحر»، بر عبد واجب نيست.
    (سؤال و پاسخ‏استاد): اگر جار و مجرور به جنايت بخورد كه اقرب است و ظاهراهم همين است مجنى عليه است، اگر جار و مجرور به واجب بخورد، يعنى «يجب‏على الحر» به جانى مى‏خورد جانى بايد حر باشد. ولى آنجه كه ما ديده‏ايم در كلمات‏علما و گاهى در تعبيرات فقهى، ديه را در عبد هم گاهى اطلاق مى‏كنند، منتهامى‏گويند: «ديته قيمته» تعبير به ديه هم مى‏كنند، ولو «ديته قيمته» است، ولى بالاخره‏تعبير مى‏كنند، چون پول مى‏دهد ديگر، و شايد به همين دليل است كه در بعضى ازكتب كلمه «حر» را ديده‏ايم انداخته‏اند.
    (سؤال و پاسخ استاد): باب جناية على العبد را ببينيد تعبير به ديه هم كرده‏اند، هم‏تعبير به ديه كرده‏اند «ديته قيمته»، اطلاق ديه كرده‏اند.
    شايد به همين دليل است كه صاحب رياض جلد 2 صفحه 528 مى‏گويد: «و هى‏المال الواجب بالجناية» ديگر «على الحر و على العبد» را ندارد. شايد به خاطر همين‏است كه ديده‏اند اطلاق ديه مى‏شود.
    معناى دوم ديه
    اين يكى از دو معناى فقهى ديه بود. اما معناى دوم ديه اين است كه مقابل ارش‏باشد، كه در تعبير امام هم آمده بود، در تعبير صاحب جواهر هم آمده است، «ديه»؛يعنى «ما كان مقدّرنا ما كان معيّناً فى الشريعة الاسلامية» اين ديه است، «اما ما ليس‏مقدر» ارش است، حكومت است، حاكم شرع تعيين مى‏كند بر چه معيارى اشاره‏مى‏كند معيارش را اشاره كرديم، بعدا هم مفصّل ان شاء الله مى‏گوييم. حاكم شرع‏تعيين مى‏كند كه اين ديه اين اين مقدار است البته روى معيار و ضابطه‏اى كه هست.
    نظر استاد در معناى ديه
    اما ظاهر اين است كه ديه همان معناى اول است عام است، ما كان له مقدّر و ما ليس‏مقدّر هر دو را ديه مى‏گويند عام است. معناى دوم آنجايى است كه «اذا اجتمعا افترقا»اگر گفتند: ديه و ارش، مقابل هم افتاد جدا مى‏شوند، ديه را به تنهاى استعمال كردندهمه را مى‏گيرد، «ما كان معيّنا و ما لم يكن معيّنا»، اما اگر گفتند: «الديه فى مقابل الارش،فى مقابل الحكومة، افترقا»، ديه ما كان له مقدّر و ارش ما ليس له مقدّر.
    ادله ديه
    ديه به ادله اربعه ثابت است، به چهار دليل به طور اجمال. اما به دليل اجماع، اجماع‏همه علما است كه در جنايات فى الجمله ديه هست، نه تنها اجماع فقهاى ما(رضوان‏الله تعالى عليهم) بلكه تمام فقهاى اسلام، بلكه ضرورت مذهب است، هر كسى وارداسلام بشود، با مسلمانان سر و كارى پيدا كند، مى‏فهمد كه در اسلام ديه‏اى هست. اين‏دليل اول كه «اجماع المسلمين بل ضرورة الدين على وجوب الدية فى الجملة فى‏الجنايات» ادله سه‏گانه ديگر ان شاء الله بماند و صلى الله على سيدنا محمد و آله‏الطاهرين.
    پرسش
    1 - معانى لغوى ديه چيست؟
    2 - آيا بين معانى لغوى ديه اشتراك لفظى وجود دارد يا معنوى ؟
    4 - چه تناسبى بين معانى لغوى ديه هست؟
    معناى اصطلاحى ديه چيست؟
    5 - در تعريف ديه كلمه «على الحر» متعلق به چيست؟
    6 - نظر استاد در معناى ديه چيست؟