با سلام
به خاطر یکی از بچه ها قسمتی از خاطرات بچیگمو اینجا مینویسم ، ولی جدا باور کنید این ماله اون دورانی بود که بچه بودیم حالا عاقل شدیم :دیی
خب پرش از ساختمون دو طبقه رو که گفتیم ، بریم سراغ جنگ های خیابونی که تو همین دعواها بود که یه بخیه نثارمون شد :دیی
کلا اون موقع ما وزارت دفاع داشتیم تو محلمون نقشه میچیدیم حمله میکردیم ، سنگ میگرفتیم طرف هم پرت میکردیم ، تا این حد اون دوران شر بودیم ، یه بار یه سنگ پرت کردم خورد شیشه میشه ماشین طرف که داشت رد میشد اومد پایین فرداش دم در خونمون سبز شدند !
تو این بچگی چه کارا که نمیکردیم ، بازی با اسید !!! با اسید مثلا میخواستیم اختراعات متنوع داشته باشیم ، یه جا دیدم بوتانیست در مورد کالبد شکافی قورباغه صحبت کرده یاد بچگیمون افتادم ، اون زمان ما قورباغه میگرفتیم ، یه آمپول یا سرنگ میگرفتیم آمپول هوا میزدیم به این حیوونای بی چاره 90 درصدشون درجا جون میدادن 10 درصد دیگه زنده بودن و بعدش میگفتیم زجر نبینند میکشتیمشون ! حالا ببخشیدا این دوران بچگی هست الان عاقل و آدم شدیم :دیی
از کالبد شکافی قورباغه بگیر تا تشیح جنازه گنجشک و کشف لونه مار و تخماش و نابود کردن تخماشون و تحلیل علمی بر روی این تخما گرفته تا دعواهای گروهکی بین محل ها سر زمین بازی فوتبال ، با سنگ و چوب و زنجیر به جون هم میفتادیم ، با اینکه با بیرونی ها دعوا داشتیم دعواهای محلی شمالی و جنوبی هم داشتیم که تو یکی از این دعواها ( ما بهش میگفتیم جنگ ) یه سنگ خورد به صورتم که هنوزم جاش مونده خاطره شده که یادم نمیره ، گرم بودم حالیم نبود درد که اینی که بهم خورده درد داره !
کلا نقشه کشی های باحالی داشتیم ، یه راه ترابری پیش خونمون هست که نقشه داشتیم یه جور بریم توش خرابکاری کنیم ، یکی از نقشه ها این بود که زمین و چال کندیم ، انقدر کندیم که هزار جور جک و جونور خاک رو دیدیم ، آخرش پشیمون شدیم جوجه رنگی هامون رو آوردیم این جک و جونورا رو بخورند چه خوشگلم میخوردند :))
کلا جوجه رنگی های ما هم زیاد عمر نمیکردند ، یا به طور طبیعی میمردند ، یا اینکه زیر دست و پا له میشدند ، یا اینکه یه ضربه هولناک میخوردند پرت میشدند میخوردند به دیوار جون میدادند !!!
البته این خاطرات با کمی سانسور هستا ، ماجراهای اصلی مثلا کتک زدن یه دانشجو رو قاطیش نکردم یا اینکه ...
کلا بچگی که یادم میاد اصل حال بود و کر کر خنده ، یه باغی هم کنار خونمون بود میرفتیم توش جیرجیرک بگیریم ، تابستونا میرفتیم توش جیرجیرک گیری ، یه بار چاقو گرفته بودیم میخواستی بریم بزنیم صاحب باغ رو یه کاریش کنیم ، بچگی بود دیگه ، شانس آوردیم کاری دست خودمون ندادیم !
ولی چیزی که بیشتر بهمون حال میداد این بوده که میرفتیم قورباغه ها رو کالبد شکافی میکردیم و از ساختمون دو طبقه میپریدیم !
حالا بگذریم من راهمو خوب تشخیص دادم ، ولی اگه همونطوری بودم چی میشدما ، یه قالتاق همراه با قالفاق :)) صله و از ناصله باس تشخیص داد ما هم به هر صورتی که شده تشخیص دادیم و مسیرمون تغییر کرد وگرنه از بچگی ، بچه شری بودیم ، بچه مظلوما همیشه مظلوم نیستند ، مارمولکند :-"
دیگه نباس زیاد از بچگی گفت ، گفتن نداره آخه بچه بودیم دیگه :دیی
مارمولک تو اسید انداختین؟
با تشکر آنلاکر