• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • «بسم اللَّه الرحمن الرحيم»
    موضوع بحث بعثت انبيا (صلوات اللَّه عليهم) بود. عرض كرديم كه عصمت انبيا ممكن است به سه مبنا در نظر گرفته بشود. يكى عصمت در مقام تلقى وحى و ابلاغ وحى و يكى عصمت در مقام عمل كردن به وظايف الهى كه نتيجه‏اش اين مى‏شود كه هيچ گناهى از آنها صادر نشود ولو از روى سهو و نسيانش. و سوم عصمت در امور عادى. يعنى درباره امورى كه جنبه شرعى هم ندارد اشتباهى از آنها سر نزند. آنچه به عنوان يك اعتقاد ضرورى مطرح است عصمت به دو معناى اول است. يكى عصمت در مقام تلقى و ابلاغ وحى و يكى عصمت از گناه. اما عصمت از اشتباهات عادى آن يك مسئله نظرى است. از اعتقادات ضرورى نيست. البته اكثر علماى شيعه (رضوان اللَّه عليهم) معتقد هستند كه در امور عادى هم اشتباهى از پيامبر و امام سر نمى‏زند. ولى كما بيش اختلافى است حتى از علماى شيعه هم در اين كه در مواردى ممكن است سهوى از پيامبر يا امام سر بزند اما به اين صورت باشد كه خداى متعال مصلحت بداند كه آنها اين سهو براى آنها پيش بيايد. ابن بابويه (رضوان اللَّه عليه) و بعضى ديگر از علما قول به سهو النبى نسبت داده شده كه مورد بحث است در امور عادى.
    پس آنچه به عنوان يك اصل اعتقادى در اين جا مورد بحث است عصمت به دو معناست. يكى عصمت از خطا در تلقى وحى يا ابلاغ وحى. يعنى انبياى عظام (سلام اللَّه عليهم اجمعين) وحى الهى را درست دريافت مى‏كردند و در دريافتش اشتباه نمى‏كردند و در مقام ابلاغ به مردم هم نه خطا و سهوى از آنها سر مى‏زند و نه عمداً چيزى را فرو گذار مى‏كردند. معناى دوم هم عصمت انبيا از گناه است. عرض كرديم كه راجع به مسئله اول همان دليلى كه براى ضرورت بعثت انبيا ذكر كرديم براى عصمت آنها هم در تلقى و ابلاغ وحى كافى است و توضيحش را در جلسه قبل عرض كرديم.
    و اما عصمت انبيا از گناه. البته ما قائليم به اين كه غير از انبيا هم معصومين ديگرى داريم و از جمله ائمه دوازده گانه (صلوات اللَّه و سلامه عليهم) چون فعلاً جاى بحث نيست در جاى خودش در بحث امامت انشاء اللَّه مطرح خواهيم كرد. فعلاً موضوع بحث عصمت انبيا از گناه است. چند تا نكته را بايد در نظر داشته باشيم. اولاً منظور از عصمت اين نيست كه گناه از كسى سر نزند، تنها صادر نشدن گناه اين به معناى عصمت نيست. ممكن است كسى به تكليف برسد، چند ساعتى و چند روزى مكلف باشد و در اين مدت هيچ گناهى از او سر نزند و بعد هم از دنيا برود و يا اين كه سالها هم عمر بكند و اتفاقاً شرايط گناه براى او فراهم نشود. فرض. چنين كسى معصوم نيست. ولو اين مرتكب گناه نشده. اما نمى‏گوييم اين معصوم است. البته در محاورات عرفى گاهى گفته مى‏شود طفل معصوم. كسانى كه هنوز مرتكب گناهى نشده‏اند مى‏گويند اينها هنوز معصوم هستند. ولى اين يك اطلاق عرفى است و مسامحى است. منظور از معصوم در علم كلام و در باب عقائد تنها اين نيست كه گناه از پيغمبر سر نمى‏زند. بلكه منظور اين است كه داراى يك قوه روحانى است كه آن قوه روحانى، آن ملكه نفسانى، آن مانع مى‏شود از اين كه مرتكب گناه بشود. و البته چون اين قوه روحانى، اين ملكه نفسانى با عنايت الهى بوجود مى‏آيد هم صحيح است بگوييم خدا او را حفظ مى‏كند از گناه و هم صحيح است كه بگوييم اين قوه نفسانى و اين ملكه او را حفظ مى‏كند. پس معناى معصوميت داشتن اين ملكه عاصمه است. نه تنها عدم صدور گناه به طور اتفاقى.
    نكته دوم اين است كه بعضى از امور است كه در شرايع مختلف احكام مختلفى دارد. يك چيز در يك شريعتى حلال بوده، در شريعت ديگرى حرام است. كمابيش در شرايع گذشته چنين احكامى وجود داشته و بعد به وسيله شريعت بعدى نقض شده. مخصوصاً براى قوم يهود خداى متعال يك احكام سختى وضع كرده بود كه اين احكام سخت هم بواسطه‏
    كارهاى خودشان بود. «و ظلم من الذين هادوا خضرنّا عليهم طيباتهم اكلت لهم». به واسطه ستم هايى كه يهودى‏ها كردند خدا خيلى چيزهاى حلال را بر آنها حرام كرد. ولى بعد به وسيله حضرت عيسى ابن مريم (على نبينا آله و عليه السلام) و همچنين در شريعت اسلام آن محرماتى كه به واسطه علت خاصى بر يهود و بر بنى اسرائيل حرام شده بود آنها حلال شد. عكسش هم ممكن است در يك شرايطى در سابق حلال بوده، بعد به واسطه مصالحى در شريعت بعدى حرام بشود. منظور از اين كه مى‏گوييم پيغمبرى معصوم است يعنى آن گناهانى كه در شريعت خودش حرام است مرتكب نشود. اگر چيزى در شرايع سابق حرام بوده، بعد در شريعت پيغمبر جديدى حرام بشود. ارتكاب آن عمل، انجام دادن آن عمل منافاتى با عصمت نخواهد داشت. عصمت از گناه آن گناهى كه بالفعل بر پيغمبر حرام است. نه اين كه در يك شريعتى گناه بوده. اين هم نكته دوم.
    نكته سوم اين است كه گاهى تعبير گناه و مرادفاتش در زبان عربى مثل عصيان، ذنب و امثال اينها بر مواردى اطلاق مى‏شود كه از نظر فقهى حرام نيست. مثلاً از نظر فقهى مكروه است. مرجوح است. ولى اطلاق ذنب و اطلاق عصيان بر آنها مى‏شود. منظور از عصمت كه اين جا مى‏گوييم يعنى معصوم بودن و مصون بودن از گناهانى كه شرعاً و در لسان فقه حرام است. اگر واژه عصيان و ذنب و گناه در موارد ديگرى هم به كار برود كه رفته، آنها منافاتى با عصمت ندارد. شخص معصوم نبايد كار حرام مرتكب بشود. اما كار مكروه يا ترك اولى به اصطلاح اين موجب مخالفت با عصمت ندارد. خب حالا چه دلايلى داريم بر اين كه انبيا معصوم هستند. در جلسه گذشته دو تا دليل عقلى عرض كرديم، اشاره كرديم كه بزرگان ذكر فرموده‏اند، در كتابهاى كلامى، كتابهاى عقايد آمده يكى از راه اين كه چون انبيا معلم انسانها هستند، رفتار عملى هم يك نوع تعليم عملى است. اگر خودشان مرتكب گناه بشوند در واقع تعليم غلط دارند مى‏دهند به مردم. و چون آنها معلم هستند و مى‏بايست حقايق را به مردم تعليم بدهند و آنها را از گناهان باز بدارند، اگر عملاً خودشان مخالفت بكنند يك تناقض در تعليم است. يعنى زبانشان مى‏گويد نكن، عملشان مى‏گويد بكن. اين يك دليل است. دليل ديگر اين است كه چون انبيا مربى هستند، علاوه بر اين كه بايد به مردم حقايق را تعليم بدهند، بايد مردم را تربيت كنند و نقش عمل در مربى بيش از گفتار است. آنچه متربى از مربى مى‏آموزد، از عمل او مى‏آموزد بيش از آن است كه از گفتارش مى‏آموزد. و چون انبيا موظف هستند همه انسانها را تربيت كنند و به عالى‏ترين مقام ممكن براى آنها برسانند، بنابراين بايد خودشان الگوى كامل براى رفتار شايسته باشند. پس از مرتكب گناهى بشوند نمى‏توانند نقش مربى گرى خودشان را درست ايفا كنند. و عرض كرديم كه اتكاى ما بيشتر به دلائل نقلى است. اينها وجوه خوبى است اما شايد از نظر منطقى نشود آن‏را برهان تلقى كرد. دلائل عقلى قانع كننده خوبى است.
    اما از ادله نقلى چى دلالت بر عصمت مى‏كند؟ عرض كرديم كه ذكر ادله نقلى در اين جا مبتنى بر يك اصل موضوع است. يعنى مبتنى بر اين است كه ما در جاى خودش حجيت قرآن را اثبات كنيم. چون هنوز اثبات نشده اين دلائل مبتنى بر اصل موضوع است. يعنى مشروط است تمام بودن اين دلائل به اين كه در جاى خودش ما حجيت قران كريم را اثبات بكنيم. و انشاء اللَّه به يارى خدا خواهيم كرد.
    (سوال از استاد:... و جواب آن) آن را كه عرض كرديم همان دليل عقلى كافى بود، هم آن دليل نبوت كافى بود. (ادامه سوال از استاد) بله، تنهايى خير، هنوز حجيت يعنى نبوت پيغمبر اسلام ثابت نشده. ما تا به حال فقط اثبات كرديم كه پيغمبرانى بايد باشند. و حتى اين كه چند تا هم بايد باشند، بيش از يكى هم بايد باشند حتى اين را هم اثبات نكرديم. اصل اين كه يك راه وحيى و راه نبوتى بايد باشد. اينى كه اثبات شده تا به حال همين است. يعنى ما در بحثمان اثبات كرديم.
    اين ادله‏اى كه به عنوان ادله نقلى به عنوان عصمت انبيا ذكر مى‏كنيم چند دسته از آيات كريمه قرآن است كه بعد از اين كه حجيت قرآن اثبات شد اين ادله هم به نصاب حجيت و تماميت مى‏رسد. دسته اول از آياتى كه دلالت بر عصمت مى‏كند
    يك دسته آياتى است كه كسانى را به عنوان مخلَصين اثبات مى‏كند. اين واژه يكى از واژه‏هاى اختصاصى قران كريم است.
    يعنى حالا ما كتابهاى آسمانى قبلى كه در دستمان نيست بررسى كنيم ولى اصطلاح متعارف و شايعى نبوده. مخلِص ما زياد استعمال مى‏كنيم در محاورات عرب هم زياد به كار مى‏رفته، اما تعبير مخلَص يك تعبيرى است كه قرآن به كار برده. يك دسته از انسانها را، بندگان خدا را، بنى آدم را به نام مخلَص معرفى مى‏كند. مخلَص يعنى خالص شده. مخلِص يعنى كسى كه اخلاص دارد. كارى را از روى خلوص انجام مى‏دهد. مخلَص اسم مفعول است يعنى كسى كه خالص شده. طبعاً خالص شدن يك خالص كننده‏اى مى‏خواهد. كيست كه اين دسته از انسانها را خالص كرده؟ و خالص از چى كرده؟ خالص اين است كه از ناخالصى از شواعد خالص بشود. چه شاعبه‏اى در انسانهاى ديگر است كه اينها از آن شواعد خالص شده هستند؟ بايد به آياتى كه اين واژه در آن به كار رفته مراجعه بكنيم تا ببينيم كه مخلَص كى‏ها هستند و چه ويژگى‏هايى دارند. آنچه مربوط به بحث ما مى‏شود يك ويژگى آنهاست كه شيطان طمعى در گمراه كردن آنها ندارد. در سوره نساء آيه 82 و 83 از قول ابليس نقل مى‏فرمايد كه بعد از اين كه خداى متعال ابليس را رجى مى‏كرد به واسطه سجده نكردن بر آدم، ابليس گفت «و بعزتك لاقوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلَصين». به عزت الهى قسم خورد كه همه آدميزادگان را اقوى خواهد كرد مگر بندگان مخلَص.
    مسلماً دشمنى ابليس اختصاص به فردى يا افراد خاصى از بنى آدم نداشته. آن حسد و كبرى كه داشت نسبت به حضرت آدم و همه فرزندان آدم بود. اين كسانى را كه استثنا مى‏كند مى‏گويد اينها را اقوى نمى‏كنم به خاطر اين است كه نمى‏توانسته اقوى‏ كند. نه اين كه با آنها رفاقتى داشته و دلش به حال آنها مى‏سوخته مثلاً. مى‏دانسته كه در ميان بنى آدم كسانى هستند كه قدرت اقوى آنها را ندارد. آنها چيزى دارند كه در دام شيطان نمى‏افتند. و آن يك عنايت و لطف خاص الهى است نسبت به آنها كه آنها را برخوردار كرده از يك مايه نفسانى و روحانى و معنوى كه ابليس نمى‏تواند در آنها اثر سوئى بگذارد. بدون شك ابليس نظر لطف و دلسوزى نسبت به اين افراد ندارد. استثنا كردن مخلَص به خاطر اين است كه نمى‏توانسته در اينها تأثير سوئى بگذارد. و اين مناسبت دارد با همان تعبير مخلَص. آنها كسانى هستند كه خدا آنها را براى خودش خالص كرده. هيچ شائبه‏اى براى تصرف شيطان در وجود آنها نيست و عين اين تعبير كه خدا بندگانى را خالص كرده در قرآن آمده. در همين سوره ص بعد از ذكر چند نفر از انبيا مى‏فرمايد «انا اخلصناهم بخالصةٍ ذكر الدار». ما اينها را خالص كرديم. عنايت الهى تعلق گرفته به اين كه اين افراد خالص باشند از هر گونه ناپاكى، نادرستى كه طبعاً مصداق گناه خواهد بود.
    پس بندگانى هستند مخلَص كه خدا ضمانت كرده كه آنها خالص باشند و شيطان هم طمعى در تصرف در آنها ندارد، نمى‏تواند آنها را اقوى كند.
    (سوال از استاد:... و جواب آن) بله، حالا ما داريم قرآن مى‏خوانيم. آيه همين چيزى بوده يا نبوده، اگر بوده معنايش چى بوده، البته از شيطان بعيد نيست كه كار آزموده را باز هم بيازمايد. ولى به هر حال ما داريم آيه قران را معنا مى‏كنيم. (ادامه سوال از استاد) اگر مى‏گفت، طمعى مى‏داشت يعنى اميدى مى‏داشت كه بتواند اينها را اقوى كند، استثنا نمى‏كرد. اما اين كه طمع داشت غير از مخلَصين همه را اقوى كند اما باز خداى متعال بين آنها هم به او فرمود كه «انه ليس لك سلطانٌ عليهم الا من التبعك من القاوين». اگر آيه را درست خوانده باشم. (ادامه سوال از استاد) خدا به او الهام كرده بود كه چنين كسانى هستند ما كه، بنده كه ابليس نيستم بدانم از كجا... .(ادامه سوال از استاد) به هر حال يك علمى بوده خدا به او داده بود. از كجا بدست آورده، من نمى‏دانم. مسلماً اين علمى كه داشته منشأش تعيين الهى بوده. حالا هر جورى بوده، از كجا بدست آورده، در يك عالمى مشاهده كرده بوده، صور اينها را ديده بوده يا به او القا شده بوده، تعميم داده شده بوده، به هر حال از اينها طمعى نداشته آنها را اقوى بكند و استثنا كرد اينها را. و آن آيه هم مى‏فرمايد كه مخلَص بودنشان به اين است كه خدا خالصشان كرده. البته خود كلمه مخلَص هم دلالت مى‏كند. ولى آن تأكيد مى‏كند آن آيه «انا اخلصناهم» كه خالص كننده‏
    خداست. خدا عنايت دارد به خلوص اينها و پاك بودن اينها. پس چنين كسانى كه شيطان نمى‏تواند اقوايشان بكند پيداست داراى يك قدرت روحى و معنوى هستند كه فوق قدرت شيطان است. قدرتى است كه خدا به آنها عطا فرموده و مانع مى‏شود از اين كه در دام شيطان بيفتند. آيا اين مخلَصين فقط انبيا هستند يا شامل كسان ديگرى هم مى‏شود، البته ما معتقديم كه منحصر به انبيا نيست. ائمه معصومين (صلوات اللَّه عليهم اجمعين) كسانى مثل حضرت زهرا (سلام اللَّه عليها) و حضرت مريم (عليه السلام) بوده‏اند كه با اين كه مقام نبوت را نداشتند اما مقام عصمت را داشته‏اند. شايد كسان ديگرى هم هستند ما نشناسيم. همين‏ها را هم اگر خدا بيان نفرموده بود ما نميتوانستيم بفهميم. چون عصمت چيزى نيست كه افراد عادى بتوانند بشناسند. هر كس علم داشته باشد به عصمت كسى آن علم از ناحيه خداست. و الا عصمت يك صفت باطنى و معنوى است كه ديگران نميتوانند درك بكنند. ولى قدر متقين از اين مخلاصين َنبيا هستند. پس بدون شك انبيا از مخلَصين هستند و مخلَصين كسانى هستند كه شيطان هم طمعى در اقوى آنها نداشته، پس آنها اهل گناه نيستند. درباره بعضى از انبيا هم به خصوص تصريح شده كه اينها از مخلَصين هستند. مثل همين انبيايى كه در همين سوره صاد ذكر شده و دنبالش مى‏فرمايد «انا اخلصناهم» درباره حضرت موسى (على نبينا آله و عليه السلام) بخصوص داريم «انه كان مخلصاً و كان رسولاً نبيا». درباره حضرت يوسف داريم «كذالك لنصرف عنه السوء و الفحشا انه من عبادنا المخلصين» كه اين تعبير باز بيشتر تأكيد مى‏كند بر اين كه لازمه مخلَص بودن اين است كه مبتلا به گناه نشود. «كذالك لنصرف عنه السوء و الفحشا» در آن شرايط عجيبى كه براى حضرت يوسف پيش آمده بود و شيطان مقدماتى فراهم كرده بود كه هر انسان غير معصومى به راحتى در دام شيطان مى‏افتاد، جوانى در نهايت برومندى و شكوفايى قوت غريزه، در آن محيط رفاه و در خانه سلطان، و آن شرايطى كه همسر عزيز مصر فراهم كرده بود، هر انسان عادى اى بود به دام مى‏افتاد. قرآن كريم مى‏فرمايد «و لقد همت به و همّ بها لولا ان راى برهان ربه» شرايط طورى بود كه اگر رؤيت آن برهان الهى نبود يوسف هم در معرض لرزش واقع مى‏شد. بعد مى‏فرمايد «كذالك لنصرف عنه السوء و الفحشا انه من عبدنا المخلصين». چون يوسف از بندگان مخلَص بود او را وسائلى فراهم كرديم كه منصرف بشود از اين كار. به وسيله ارائه آن برهان الهى كه حالا منظور از آن برهان چيه بايد به تفسير مراجعه كرد، اقوالى است كه به آنها نمى‏خواهيم بپردازيم.
    اجمالاً خداى متعال علمى را، برهانى را به حضرت يوسف ارائه كرد و او را متوجه يك حقيقتى كرد كه با توجه به آن برهان الهى دام شيطان بكلى از هم پاشيده شد و آن مقدماتى كه فراهم شده بود، ايشان را مبتلا به گناه نكرد. از اين رابطه بين صدر و ذيل آيه كه «لولا ان راى برهان ربه» بعد مى‏فرمايد «كذالك لنصرف عنه السوء و الفحشا انه من عبادنا المخلصين» از اين رابطه بدست مى‏آيد كه مخلَص بودن او موجب اين شد كه منصرف بشود از فحشا به وسيله رؤيت برهان. اين همان عصمت است. عصمت اين است كه خداى متعال يك قدرت معنوى به شخص معصوم بدهد. چگونه؟ ما عقلمان نمى‏رسد. با چيزهايى كه مصداقش، نمونه‏اش در قرآن نباشد نمى‏توانيم حقيقتش را بفهميم. اجمالاً مى‏توانيم بگوييم خدا يك قوت و قدرت روحى و معنوى به شخص معصوم عطا مى‏كند كه ميتواند در مقابل تمايلات ناروا مقاومت بكند و بر آنها غالب بشود.
    پس اين يك دسته از آيات است كه كسانى را به عنوان مخلَص معرفى مى‏فرمايد و مخلَص بودن لازمه‏اش مصون بودن از گناه و از هر ناپاكى است. يك دسته ديگر آيات آياتى است كه كسانى را به عنوان مطهر معرفى مى‏كند. آنها هم خواصى دارند. مطهر بودن خواصى دارد از جمله اين استكه كسى كه مطهر باشد مى‏تواند با لوح محفوظ و كتاب مكنون ارتباط پيدا بكند. «لا يمسه الا المطهرون». حقيقت قرآن در كتاب مكنونى است كه به حسب قرائن تطبيق مى‏شود بر لوح محفوظ يا حالا هر كتاب ديگرى باشد كه ما عقلمان نمى‏رسد، مى‏فرمايد «لا يمسه الا المطهرون». آن كتاب را مس نمى‏كنند، تماس با آن كتاب پيدا نمى‏كنند مگر مطهرون. آن جا مسئله رؤيت و قرائت نيست. آن جورى است كه بايد تماس داشته باشند.
    ارتباط و اتصال داشته باشند. حالا حقيقت لوح محفوظ چيه؟ ما عقلمان نمى‏رسد. اينها واژه‏هايى است قرآن به كار برده، حقايقى است اشاره به آن كرده ما در حد فهممان نيست كه حقيقت آنها را درك بكنيم. هر چى هم تلاش بكنيم در اين جا دست و پا زدن‏هاى بى حاصل است. اين را بايد بپذيريم كه برد معرفت و شناخت من محدود است. همه چيز را ما نمى‏توانيم بفهميم. هستند كسانى كه خدا آنها را مطهر معرفى فرموده و آن‏ها هستند كه مى‏توانند تماسى با آن حقايق پيدا كنند و از جمله تماس با لوح محفوظ و حقيقت قرآن كريم. اين يكى از ويژگى‏هاى مطهرين است. آن وقت كسانى را در قران كريم معرفى فرموده به نام كه خدا اينها را تطهير كرده. مطهر هم باز ملاحظه مى‏فرماييد مثل مخلَص اسم معفول است. غير از مطهرين يا متطهرين است. مطّهر هم همان متطهر بوده اعلال شده مطّهر شده. متطهر يعنى كسى كه پاكيزگى را واجد شده، پذيرفته. اما اين پذيرش از ناحيه كى بوده و كى به او داده كه او پذيرفته؟ مى‏سازد به اين كه خودش هم خودش را تطهير كرده باشد. ولى مطهَر بيش از اين بار دارد. معناى خاصى اضافه دارد و آن اين استكه كسى او را تطهير كرده. طهارت را خدا به او عطا فرموده. يك موهبت الهى است. تنها به تلاش شخصى خودش نيست. بايد عنايت خدا باشد به اين كه اين طهارت براى او حاصل بشود.
    در قرآن كريم خدا كسانى را به اين عنوان معرفى فرموده. يكى در مورد حضرت مريم است «ان اللَّه اصطفى... كه و طهركِ و اصطفاكِ على نساء العالمين» كه تصريح مى‏فرمايد خدا به وسيله ملائكه به مريم اين نكته را فرمود كه خدا تو را انتخاب كرده و برگزيده و تطهير كرده. يكى هم اهل بيت پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله) است «انما يريد اللَّه يذهب انكم الرجس و يطهركم تطهيرا». اين چون اين آيه بخصوص در مورد اهل بيت پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) مناسب است كه در بحث امامت بيشتر درباره‏اش صحبت كنيم. اجمالاً در اين جا مى‏خواهيم عرض بكنيم كه در قرآن كسانى هستند كه خدا آنها را مطهر مى‏نامد. كسى كه خودش متصدى تطهير و ضمانت طهارت آنها را برعهده گرفته. پس اينها هم معصوم خواهند بود. يكى ديگر از آياتى كه عصمت انبيا را مى‏شود از آن استفاده كرد اين آيه است كه مى‏فرمايد «و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن اللَّه». ما هر پيغمبرى را كه مبعوث كرديم براى اين مبعوث كرديم كه به اذن اللَّه مطاع واقع شود. مردم دستورات او را اطاعت كنند. با ضميمه كردن اين مقدمه كه اطاعت انحصار به اطاعت از قول ندارد. اگر رفتار هم دعوت كند... و بر طبق آن رفتار عمل كنند اين هم يك نوع اطاعت است. پس انبيا هم در گفتارشان و هم در رفتارشان طورى هستند كه اطاعت آن گفتار و رفتار مورد رضايت خداست و خدا اجازه داده كه همه مردم از گفتار و رفتار انبيا اطاعت كنند. حالا اگر پيامبرى اليعاذ باللَّه مرتكب گناهى بشود مردم هم از او تبعيت كنند، از يك طرف اين گناه است و نبايد اطاعت بشود. چون خدا كه دست از اوامر و نواهى خودش برنداشته. اصلاً پيامبران را فرستاده براى اين كه احكام او را به مردم ابلاغ كنند. اگر مردمى گفتند كه ما ديديم پيامبران تو چنين رفتارى داشتند. ما هم از آنها تقليد كرديم، تأصى كرديم، اقتدا كرديم و به يك معنا اطاعت كرديم از آنها، حجت بر مردم تمام است. يعنى حجتى خواهند داشت مردم. پس براى اين كه قطع حجت بشود و مردم حجتى على اللَّه نداشته باشند، بايد رفتار انبيا هم طورى باشد كه اقتدا و اطاعت عملى از آنها موجب گمراهى مردم نشود. از اين آيه هم به اين صورت مى‏شود استفاده كرد. البته به ضميمه اين كه ما اطاعت را توسعه بدهيم به اطاعت عملى. اين هم فى الجمله عصمت را در مورد رسل اثبات مى‏كند.
    و بالاخره آيه‏اى داريم كه به طور كلى مى‏فرمايد منصب الهى به شخص گناهكار داده نمى‏شود. و آن آيه معروف «لا ينال عهد الظالمين» است. داستانش معروف است مى‏دانيد. بعد از اين كه حضرت ابراهيم (على نبينا آله و عليه السلام) به مقام نبوت و مقام رسالت رسيدند خداى متعال آزمايش هايى را براى ايشان قرار داد و «اذا ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فعتمهن قال انى جائلك اماماً». اين مقام امامت از آن مقام نبوت و رسالت بالاتر است. حضرت ابراهيم درخواست كردند كه اين مقام در ذريه ايشان هم باقى بماند. «قال و من ذريتى قال لا ينال عهد الظالمين». خداى متعال فرمود از ذريه تو آن كسانى كه‏
    ظالم باشند به چنين مقامى، چنين مقامى به آنها نخواهد رسيد. (سوال از استاد:... و جواب آن) اين آيه البته در مقام بيان اين است كه مقام امامت كه به حضرت ابراهيم داده شده بود به كسانى كه از ذريه او ظالم باشند نخواهد رسيد ولى نفرموده كه «لا تنال الامام الظالمين». اين آيه كبراى كلى دارد. مى‏فرمايد منصب الهى كه از آن تعبير به عهد شده، عهد يكى از معانى‏اش چيزى است كه ما امروز در لسان خودمان وقتى بخواهيم بيان كنيم بايد بگوييم منصب، پست. آن منصب هايى كه خدا به كسى مى‏دهد تنها به كسانى مى‏دهد كه اهل گناه نباشند. البته ما از همين آيه استفاده مى‏كنيم كه ائمه معصومين هم (سلام اللَّه عليهم اجمعين) معصوم هستند و امام بايد معصوم باشد. بعد از اين كه اثبات كنيم كه امامت يك منصبى است الهى. اين انشاء اللَّه در جاى خودش در بحث‏هاى امامت مطرح خواهيم كرد. اين آيه به طور كلى مى‏گويد هر منصب الهى به كسانى داده مى‏شود كه اهل ظلم نباشند. يقيناً از افراد جلىّ منصب‏هاى الهى مصاديق روشنش مقام نبوت است. در اين هيچ جاى شكى نيست. اگر كسانى در امامت شك داشته باشند كه آيا منصبى است الهى يا نه؟ ما بايد با زحمت اثبات كنيم كه امامت يك منصبى است الهى. ولى در حيطه نبوت از مقامات الهى، از منصب‏هاى الهى كسى شكى ندارد. اصلاً نبوت به همين معنا مطرح است. نبوت همين است كه خدا كسانى را براى هدايت بندگانش مبعوث بفرمايد. پس اين آيه اثبات مى‏كند كه انبيا همشان معصوم هستند.
    منتها با اين توضيح كه كلمه ظلم و ظالم در قرآن كريم يك معناى عامتر از آن معناى اصطلاحى و عرفى دارد. ما معمولاً ظلم را در مورد رفتارهاى اجتماعى و نسبت به ديگران به كار مى‏بريم. حق انسان ديگرى را وقتى صلب كنند مى‏گويند اين ظلم كرده. اين را توسعه بدهيم حقى مثلاً براى حيوانى هم قائل بشويم وقتى آن حق را غصب كنند، ادا نكنند مى‏گوييم ظلم كرده. اما مفهوم ظلم هم در لغت و هم در عرف قرآن كريم خيلى وسيع‏تر از اينهاست. و ملاحظه مى‏فرماييد ان الشرك لظلمٌ عظيم. ظلم هم در مورد ظلم به نفس اطلاق شده و هم در مورد خداى متعال كسى كه موحد نباشد به خدا ظلم كرده، و هم در مورد ظلم به ديگران. و به طور كلى ظلم در قرآن كريم مساوى است با عصيان به معناى عامش. ارتكاب گناه، آن هم گناه به آن معنايى كه شامل شرك هم مى‏شود كه شرك را هم يكى از گناهان فرض كنيم. پس ظالم يعنى كسى كه مرتكب گناهى مى‏شود. در مقابلش كسى كه ظلمى نداشته باشد آن گناهى از او سر نمى‏زند. پس انبيا از آن جهت كه داراى منصب الهى هستند مسلماً مصداق ظالم نيستند. يعنى ظلمى از آنها سر نمى‏زند. يعنى گناهى از آنها سر نمى‏زند. اما چطور است كه گناهى از آنها سر نمى‏زند، آنچه از آيه مى‏شود استفاده كرد همين اندازه است كه مرتكب گناه نمى شوند اما يك مبدأ نفسانى، يك قوه روحانى دارند كه آن مانع مى‏شود از ارتكاب گناه، آن را بايد با ضمائمى اثبات كرد. يا با يك مقدمه عقلى كه كسى كه در طول عمرش با اين كه در معرض گناهان زيادى قرار مى‏گيرد و يك كشش هايى و جاذبه هايى نسبت به گناه دارد در عين حال مرتكب گناه نمى‏شود حكايت مى‏كند از اين كه در نفس او يك قوه‏اى است، مبدأيى است كه او را حفظ مى‏كند و لا غير و يا به ضمائم روايات و آيات ديگر اين را به دست بياوريم كه اين كسانى كه خدا منصب به آنها مى‏دهد و داراى مقامات الهى هستند اينها خدا آنها را حفظ مى‏كند و ضمانت مى‏كند كه آنها مرتكب گناه نشوند.
    البته درباره اين آيه و دلالتش (سوال از استاد:... و جواب آن) يكى در باره اين آيات و ساير ادله عصمت معصوم بودن انبيا را تا چه اندازه اثبات مى‏كنند بحث‏هاى ظريفى مى‏شود مطرح كرد چون مى‏دانيد كه طوايف مختلفى كه مسلمين درباره عصمت انبيا نظرهاى مختلفى دارند. از بعضى از طوايف سنى‏ها به نام حشريه نقل شده كه اينها اصلاً منكرند. ديگران كمابيش عصمت را قبول دارند منتها در يك محدوده هايى. از نظر زمان بعضى معتقدند از زمانى كه شخص به نبوت مى‏رسد معصوم خواهد بود. ولى ممكن است جلوتر از آن معصوم نباشد. از لحاظ متعلقش باز اختلاف دارند كه آيا معصوم از گناهان كبيره است يا از صغائر هم معصوم است. بعضى گفته‏اند عصمت فقط از گناهان كبيره است. ولى ممكن‏
    است پيغمبر اليعاذ باللَّه مرتكب گناهان صغيره بشود. به هر حال اختلافاتى است در بين اهل تسنن. شيعيان معتقدند كه پيامبران نه تنها از زمان نبوتشان بلكه از زمان ولادتشان معصوم هستند آن هم از همه گناهان چه صغيره، چه كبيره و چه از روى عمد و چه از روى سهل و نسيان. نه عمداً مرتكب گناهى مى‏شوند نه سهواً، نه نسياناً و نه چه قبل از نبوت و چه بعد از نبوت.
    (سوال از استاد:... و جواب آن) بله، ايشان مطرح مى‏فرمايند همان چيزى را كه اشاره كردم، گويا امروز دير تشريف آورده‏اند. چون من قبلاً عرض كردم كه مفهوم عصمت همين است كه بايد ملكه رادعه داشته باشد و الا صرف نظر از نزدن گناه معناى عصمت نيست. در اين جاها هم عرض كردم بعضى از آيات به صراحت اثبات نمى‏كند كه داراى ملكه عصمت هستند. مثل همين «لا ينال عهد الظالمين» همين اندازه اثبات مى‏كند كه گناه و ظلم از آنها سر نمى‏زند. اما داراى يك ملكه‏اى هستند از مفهوم متاقبى آيه به دست نمى‏آيد. بايد مقدمه‏اى به آن ضميمه كرد كه اشاره كردم يك مقدمه عقلى مى‏توانيم ضميمه كنيم يا به كمك آيات و روايات ديگر. ولى آن آيات مخلصين آنها چرا، آنها كه مى‏فرمايد ما آنها را خالص كرديم اين خالص كردن خدا به عنايتى است كه نسبت به آنها دارد. نه اين كه يك لحظه آنها را خالص كرد و بعد رهايشان كرد. نه خدا عنايت دائم دارد به آنها و همينطور كه در مورد حضرت يوسف ديديم وقتى در آن شرايط عجيب واقع مى‏شود در آن حال خدا برهان رب را به او ارائه مى‏دهد «لنصرف عنه السوء و الفحشا». (ادامه سوال از استاد) اين را توضيحش را داديم. ظاهراً شما تشريف نداشتيد امروز. دير آمديد.
    بله، بعضى از اين آيات دلالت داشت بر اين كه خداى متعال عنايت دارد به حفظ آنها مثل آيات مخلصين و مطهرين. بعضى‏هايش فقط دلالت داشت بر اين كه كسانى كه منصب نبوت دارند، هر منصب الهى را دارند، اينها ظالم نيستند. گناه از آنها سر نمى‏زند. اما اين كه چرا گناه از آنها سر نمى‏زند و داراى يك ملكه‏اى هستند و خدا عنايت دارد به حفظ آنها، از آن استفاده مى‏شود. خب در اين جا يك سوالى مطرح مى‏شود كه بارها برادران اشاره فرمودند و آن اين است كه چگونه است كه يك انسانى با اين كه مكلف است و مختار است اين معصوم است، خدا او را از گناه حفظ مى‏كند يا يك ملكه رابعه‏اى دارد كه مانع مى‏شود از ارتكاب به گناه. اين چگونه با اختيار انسان مى‏سازد؟ امروز تا اندازه‏اى كه فرصتى باشد توضيح مى‏دهم بعد اين شبهه را با شبهاتى ديگرى كه درباره عصمت مطرح است انشاءاللَّه در يك جلسه ديگرى تفصيلاً بررسى كنيم. ابتداءً بايد يك تحليلى درباره افعال اختيارى داشته باشيم كه البته اين تحليل مى‏تواند خيلى گسترده مطرح بشود و مباحث زيادى از فلسفه در اين جا ذكر بشود و بررسى بشود تا خوب همه ابعاد مسئله روشن بشود. طبعاً اين كار مناسب با اين بحث نيست و بنامان هم نيست كه ما خيلى از متن بحث دور بشويم و به مقدمات بقيه بپردازيم. برادرانى كه آشنا هستند با اشاره‏اى كه عرض مى‏كنم متوجه مى‏شوند، آنهايى كه آشنا نيستند بعداً انشاء اللَّه آشنا مى‏شوند.
    ما كار اختيارى كه از ما سر مى‏زند، دو تا ركن دارد و يك شرايط بيش از اين دو ركن. اختيارى بودن يك كار ما اول به اين است كه آگاهى داشته باشيم ما نسبت به آن كار و بى علم و شعور و آگاهى كارى را انجام ندهيم. اگر كارى بدون هيچ علمى و شعورى از ما سربزند آن كار، كار اختيارى نخواهد بود به همين دليل است كه شخصى كه در خواب است يا حالتى شبيه خواب دارد، مثل اغما يا سكن اين مسئول كارش نيست. اين بسا آگاهى از كار خودش ندارد. شخص خواب كه پيداست، شخصى هم كه در حال اغما است هم همينطور. پس يك ركن اين كه كار، كار اختيارى باشد اين است كه ما علم و شعور نسبت به آن كار داشته باشيم. حالا متعلقات اين شعور چه چيزهايى است چندين چيز است. هم خود كار، هم ارزشيابى آن كار، خوب و بد بودن آن كار، همه اينها را بايد بدانيم تا اين كه كار را از روى اختيار و انتخاب انجام بدهيم. دوم اين كه اختيارى كه ملاك تكليف است در انسانهاى مكلف يا كسانى مثل انسان كه مكلف باشند مثل جن، چون از قرآن كريم آنچه استفاده مى‏شود دو نوع از موجودات هستند... حالا اگر يك نوع تكليف‏هاى ضعيفى نسبت به بعضى ديگر از
    موجودات باشد، آن مطرح نيست. اين تكليفى كه ما با آن آشنا هستيم قرآن كريم اين را براى انس و جن خدا مطرح مى‏كند. وقتى مأخذه مى‏كند انس و جن را، «يا معشر الانس و الجن الم يأتكم رسل منكم يقصون عليكم آياته». افعالى كه انسان نسبت به آنها تكليف دارد افعال اختيارى به يك معناى خاص است. ممكن است اختيار در موارد ديگرى هم باشد ولى ملاك تكليف نباشد. مى‏دانيد كه ملائكه آن جورى كه ما مكليفيم، آنها اين جورى مكلف نيستند. در هيچ جاى قرآن نداريم كه شما مثلاً اى ملائكه مكلفيد فلان كارى را انجام بدهيد. اگر نكنيد چنين مى‏كنيم. عذاب مى‏شويد. انذار و تبشير نسبت به ملائكه سابقه ندارد. البته نبودن معنايش اين نيست كه محال است به حسب استظهار عرض مى‏كنم. ظاهر قرآن كريم اين است كه موجودين مكلف، مخلوقات مكلف دو دسته هستند.
    (سوال از استاد:... و جواب آن) بله، به هر حال طورى است تكليفى كه لازمه‏اش انذار و تبشير است در مورد ملائكه نيست. چگونه است باز هر وقت ملك شديم انشاء اللَّه آن وقت مى‏فهميم چطور هستند. ظاهر قرآن كريم اين است كه تكليف مال انس و جن است و اينها رفتارشان به گونه‏اى است كه يك ويژگى ذاتى و طبيعى دارد كه مى‏تواند ملاك تكليف باشد. اين طور نيست كه خدا يك موجودات ديگرى هم باشند صلاحيت تكليف داشته باشند، و به آنها تكليف نكند. دلبخواهى است. دلم نمى‏خواهد شما را مكلف كنم. يا يك عده از انسانهايى كه صلاحيت تكليف دارند خدا بگويد نه، شما مستثنا هستيد. با شما كارى ندارم. كار خدا بطره‏اى نيست، گزاف نيست. حكيمانه است، روى ملاك است. اين كه ساير موجودات، حيوانات ديگر مكلف نيستند يا ملائكه مكلف نيستند اين به خاطر اين است كه يك ويژگى ذاتى در انسان و جن است كه در آنها نيست. آن ويژگى ذاتى كه ملاك اين تكليف است تكليفى كه به عنوان پاداش و كيفر است اين است كه در وجود اين دو نوع از موجودات كه حالا مورد بحث ما انس است كشش‏هاى متضاد وجود دارد. جاذبه‏هاى مختلف. يك ميل به سوى يك طرف وجود دارد. يك ميل به سوى يك طرف ديگر. اگر يك موجود مختارى باشد كه فقط يك نوع ميل در او وجود داشته باشد، آن هم به يك معنا از مختار بودن خارج نيست. اما آن مختارى كه ملاك تكليف است آن مختارى است كه دو نوع ميل متضاد داشته باشد. كشش‏هاى مختلف. پس وجود اميال متضاد هم لازمه آن اختيارى است كه ملاك تكليف است.
    غير از اين‏ها بايد يك چيزهاى ديگرى هم باشد كه بتواند آدم كار اختيار انجام بدهد. البته دست و پاى آدم بايد سالم باشد، موادى كه آدم بتواند رويش كارش را انجام بدهد، غذايى كه بتواند تناول كند، چيزهايى ديگرى باشد يا نباشد، خب دست آدم بسته است و نمى‏تواند كارى انجام بدهد. آنها شرايط خارجى است. در وجود خود فاعل مختار، فاعل مختارى كه مكلف است، هم علم لازم است و هم گرايش‏ها و ميل‏هاى متضاد تا زمينه انتخاب فراهم بشود. يك ميل بايدبگويد بيا اين طرف، يك ميل بگويد بيا اينطرف. اين هم واسطه ايستاده اين وسط. بايد انتخاب كند. اين مى‏شود انتخاب و اختيار و تكليف.
    خب چطور مى‏شود كه... (سوال از استاد:... و جواب آن) حالا شما در موارد نادرش شما بحث نفرماييد كه اصوليين هم بحث كرده‏اند كه آيا جنى آيا ملكف است به حرمت زنا يا نه؟ و فقها بحث كرده‏اند، شما اين موارد را مطرح نكنيد. از محكمات بحث كنيد تا مشتبهات. (ادامه سوال از استاد) آن سيرى كه هيچ لقمه نانى نتواند بخورد مى‏گويند آن سيرى كه كار گرسنه از او نيايد به چه دردى مى‏خورد؟ بالاخره سير هم اين طور نيست كه اصلاً نتواند غذا بخورد. و به هر حال اينها بحث هايى است كه فقها و اصوليين مطرح فرموده‏اند. ما فعلاً داريم در متيققات مسئله بحث مى‏كنيم كه بدون اينها جايى براى تكليف نيست. اما در همه حالات بايد اين كشش‏ها بالفعل وجود داشته باشد يا وجودش در بعضى زمانها كافى است؟ آيا در آن زمان آن وقت تكليف بالفعلى است يا نيست، آنهايش را ديگر بگذاريم به عهده فقها كه زحمتش را از دوش ما بردارند. (ادامه سوال از استاد) وقت دارد مى‏گذرد. اجازه بدهيد آقايان من چند جمله ديگر عرضم را تمام كنم‏
    حالا تفصيلش حالا روز بعد مطرح مى‏كنم انشاء اللَّه اگر حياتى باشد و خدا توفيق بدهد.
    انسان بدون شك طالب سعادت و كمال خودش است. اين ميل يك ميلى است فطرى و جبراً و جبلّتاً در وجود انسان است. اين كه ما ميل داشته باشيم سعادتمند بشويم يا نشويم اين ديگر در اختيار ما نيست. ميل به غذاى خوشمزه داشته باشيم يا نداشته باشيم در اختيار ما نيست. وجود اين ميل‏ها دست قدرت و حكمت الهى قرار دارد. همه انسانها از غذاى خوشمزه خوششان مى‏آيد. از صداى خوب خوششان مى‏آيد. از زيبايى‏ها خوششان مى‏آيد. اين خوش آمدن‏ها و اين كه آدم طالب خوشى خودش باشد اين در اختيار ما نيست. ما اين جور آفريده شده‏ايم كه خوشى خودمان را بخواهيم. هر كارى را آدم انجام بدهد، تلاشى را كه انجام مى‏دهد، زحمتى را كه مى‏كشد، در واقع براى اين است كه براى يك نوع شى مطلوبى كه با فطرتش سازگار است برسد. گاهى آن علم ضعيف است و يا وجود ندارد. يا نمى‏داند وقتى اين كار را انجام بدهد چه نتايج خوبى خواهد داشت. و به همين دليل است كه انبيا (سلام اللَّه عليهم اجمعين) بايد به ما بفهماند كه چه كارهايى خوب است و نتايج خوبى دارد تا ما به آنها رغبت پيدا كنيم. مبشرين و منذرين. اگر آدم بداند اين كار نتيجه‏اش چيه؟ دنبالش مى‏رود. گاهى ندانستن مانع اين مى‏شود كه آدم كارهاى خوب انجام بدهد يا باعث اين مى‏شود كه كار بدى انجام بدهد. اين نمى‏دانسته عواقبش را. ولى تنها اين نيست. غير از اين مسئله اين است كه آدم قدرت داشته باشد كه يك تمايلى را بر ميل ديگرى بچرباند، تصميم بگيرد در بين دو تا جاذبه كه واقع مى‏شود يكى اش را انتخاب كند. اين يكى را انتخاب كند. اين يك قدرتى است كه كمابيش خداى متعال در همه انسانها قرار داده ولو مرتبه ضعيفى از آن را. همه ما در يك مراحلى مى‏بينيم كه دو كار را مى‏توانيم يكى اش را انتخاب كنيم. تصميم بگيريم يكى اش را انجام بدهيم. حتى اگر ميل شديد هم به يك طرف داشته باشيم مى‏توانيم تا يك حدى مقاومت كنيم. تا حديش در همه است. ولى مى‏شود اين اراده را، اين قدرت اراده را تقويت كرد.
    انسانهاى عادى وقتى بخواهند اراده شان تقويت بشود بايد تمرين بكنند. آن تمرين‏هايى كه در شرع است، دستورات شرعى و بالاتر از آن دستورات معروف و مهمش همين نماز و روزه است، اينها در واقع يك عوامل مهمى براى تقويت اراده انسان است. هر قدر آدم بيشتر تمرين بكند اراده‏اش تقويت مى‏شود، قوت اين كه يك ميل ديگرى را سركوب كند و بر آن حاكم بشود بيشتر پيدا مى‏كند. اين دو چيز بايد در انسان رشد بكند تا بتواند آن كارهايى كه خوب است و فهميده خوب است انجام بدهد. هم علم و آگاهى اش نسبت به خوبى و بدى اشياء كامل بشود و هم اين كه قدرت تصميم‏گيرى اش تقويت بشود. بسيارى از كارها است ما هيچ وقت در عمرمان انجام نداديم و نخواهيم داد. و حال آنكه ما اختيار داريم، مى‏توانيم انجام بدهيم ولى هيچ وقت نمى‏خواهيم انجام بدهيم. براى اين كه زشتى آن كار آنقدر براى ما روشن است كه جاى ترديدى از آن نداريم از آن طرف جاذبه قوى اى هم در كنارش نيست. مى‏دانيم زشت است، يك كشش شديدى هم نسبت به انجامش نداريم.
    من باور نمى‏كنم هيچ كدام از آقايان با يك زير پيرهن و يك شورت آمده باشند توى خيابان يا يك وقتى بيايند. يك آدم سالمى يك همچين كارى را نمى‏كند. مخصوصاً در فصل زمستان فرض كنيد. و اين معنايش اين نيست كه نمى‏شود. قدرتش را ندارم من. اينها قدرتش است، مى‏داند اين كار زشتى است. هم زشتى اش را خوب مى‏داند و هم هم آن داعى قريبى ندارد كه حالا اين كار را انجام بدهد. حال ممكن است يك آدمى يك شذوذى داشته باشد، ببيند هيچ جاى ديگر مطرح نمى‏شود، يك كار عجيبى انجام بدهد كه بگويند يك همچين كسى هم است. گاهى مى‏شود. شهرت‏طلبى آنقدر آدم را به مرز جنون مى‏كشاند. يك كارى انجام بدهد ولو جنون‏آميز براى اين كه مطرح بشود. اسمش توى روزنامه‏ها نوشته بشود كه يك كسى همچين كارى را كرد. آدم سالم در شرايط عادى هيچ وقت اين كار را انجام نمى‏دهد. ولى انجام ندادنش معنايش اين نيست كه نمى‏تواند، مى‏تواند انجام بدهد، اما يا زشتى آن كار آنقدر روشن است كه هيچ وقت از ذهنش مخفى‏
    نمى‏شود. از آن طرف هم جاذبه قوى اى او را بكشاند به آن طرف نيست. جاذبه ضعيف است. حالا اگر انسان معلوماتش طورى بشود كه زشتى همه گناهان را مثل اين كار زشت يا در كارهاى زشت‏تر درك بكند، و از آن طرف قدرت اراده‏اش و تصميم‏گيرى اش قوى باشد محكوم جاذبه‏هاى حيوانى واقع نشود. يعنى يك قدرت اراده تصميم‏گيرى قوى اى داشته باشد كه بتواند تصميم بگيرد. چنين كسى مى‏گوييم داراى يك ملكه‏اى است كه او را از كار زشت باز مى‏دارد. يعنى هم زشتى كار آنقدر براى او روشن است كه تمايلى به آن پيدا نمى‏كند هم هم قدرت تصميم‏گيرى اش آنقدر قوى است كه مى‏تواند تمايلات مخالف را محكوم كند.
    در افراد عادى اين قدرت‏ها مقول به تشديد است. هر كس يك مراتبى از آن را دارد و تا حدى هم مى‏تواند تقويت كند. اين به خاطر استعدادهاى مختلفى است كه ما داريم. اگر فرض كنيم انسانى باشد حتى در شكم مادر آنچنان روحش پاك باشد و استعدادش قوى باشد كه بتواند آن علومى را كه ما بعد از پنجاه سال يا على يك قدرى از ان را ياد مى‏گيريم آن در همان حال ياد بگيرد. محال نيست. ديده‏ايد گاهى در روزنامه‏ها اعلام مى‏كنند يك بچه ساله رياضيات عالى مى‏خواند. يا ده زبان بلد است. اينها محال نيست .از اين بالاترش هم ممكن است. وقتى تا اينجايش ممكن شد يك قدرى بالاترش هم ممكن است. هر وقت ديديم آنوقت مى‏فهميم كه آن هم ممكن است. تا هم‏چين چيزى نديده بوديم باور نمى‏كرديم. وقتى ديدند يك بچه‏اى چيزهايى مى‏فهمد كه استادان دانشگاه نمى‏فهمند. پس اين امكان دارد كه در بين انسانها استعداد هايى باشد كه در دوران طفوليت نه اين كه شكم مادر هم يك چيزهايى را بفهمد. استعدادش در آنها است. از آن طرف آن قدر بقاى روح دارند كه آن چرا ما مى‏بايست در طول ده‏ها سال رياضت يك اندكى از آن را بدانيم آنها مى‏توانند در همان حالات كودكى همان را واجد بشوند. قرآن كريم مثل جالبى مى‏زند براى چنين استعداد هايى. البته من تفسير آيه نمى‏خواهم بكنم. تطبيق است. «يكاد بيتها يزيد و لو لم تمسسك نارٌ». روغن زيتونى را مثل مى‏زند كه از يك درختى كه از دو طرف يكسان به آن آفتاب مى‏خورد، نه متمايل به شرق است و نه متمايل به غرب «لا شرقياً و لا غربياً» اين زيتونى كه كاملاً رسيده در هواى متعدل، آفتاب هم از اطراف يكسان به آن تابيده، يك روغن زلالى خواهد داشت كه اين روغن آنقدر آماده روشن شدن است كه گويا اگر آتشى هم به آن نرسد خودش مستعد مى‏شود. يكاد زيتها، نزديك است كه روغن آن زيتون يضيع، مشتعل بشود، نورانى بشود حتى ولو لم تمسسك نار. اگر آتشى هم به آن نرسد آن قدر آماده است كه خودش مى‏خواهد محترق بشود. اين مثل است براى آن استعدادهاى پاكى كه البته اين استعدادها همه يكسان نيستند. يك كسانى كه فكر مى‏كنند كه همه انسانها استعدادشان يك جور است بى خود فكر مى‏كنند. استعدادها مختلف است. تكليف به اندازه استعداد است. عدل خدا مال آنجاست. از نظر اين كه همه استعدادها يكسان باشد چنين چيزى عدل نيست. و الا بايد انسان و حيوان هم يك جور باشد. خدا چنين استعدادهايى را آفريده. كه حتى در شكم مادر مى‏تواند علومى را واجد بشوند كه ديگران بعد از شصت سال تحقيق نمى‏توانند. آنقدر صفاى معنوى دارند كه ديگران بعد از شصت سال رياضت به آن نمى‏رسند و آنها از آن ابتدا آن صفاى ذاتى را دارند.
    حالا اگر خدا در واراى چنين كسانى روح القدس را موكل كند كه اينها را تربيتشان كند، از ابتدا به جاى يك مربى پدر و مادر روح القدس اينها را تربيتشان كند. چون استعدادش را دارند. استعداد تماس با روح القدس را دارند. اگر خدا روح القدس براى من و شما نمى‏فرستد از بخل خدا نيست. ما نمى‏توانيم با او تماس بگيريم. استعدادش را نداريم و الا خدا بخيل نيست. آنها يك استعدادى داشتند كه از ابتدا تحت تأثير روح القدس قرار گرفتند. هم علومى كه مى‏بايست دارا بشود افاضه مى‏شد به آنها، و هم اراده و معنويتشان قريب ميشد.
    (سوال از استاد:... و جواب آن) اين استعداد خدا دادى است. عرض كردم استعدادها خدا دادى است. بعدش است كه افرادى از آن استعدادها چه اندازه استفاده بكنند. استعدادها خدا دادى است و جبرى است. هيچ كسى اختيارى ندارد. بله ،
    در تقويت، در تضعيفش، در بهره بردارى آن جا پاى استعداد در ميان است. پس معصوم كسى است كه داراى استعداد فوق العاده‏اى براى علم و براى طهارت نفس باشد و تحت تربيت روح القدس، روح القدس كه مى‏گويم چون تعبيرات قرآنى است. خداى متعال او را تربيت كند به طورى كه اين ملكه آنچنان در او قوى بشود كه هيچ كار بدى از او سر نزند.

    «و الحمد للَّه رب العالمين»