• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • «بسم اللَّه الرحمن الرحيم»
    در جلسات گذشته برهان نبوت را تقرير كرديم و حاصلش اين بود كه چون خداى متعال انسان را براى تكامل اختيارى آفريده بايد راه رسيدن به اين كمال را به او ارائه بدهد. و چون عقل انسان براى رسيدن به كمال در همه ابعادش كافى نيست، بايد راه ديگرى وجود داشته باشد و آن راه وحى است كه به انبيا (عليهم السلام) القا مى‏شود بوسيله انبيا ساير مردم هم استفاده مى‏كنند. در حول و حوش اين برهان ممكن است يك شبهاتى مطرح بشود كه سوالاتى براى آدم پيش بيايد. از جمله اين كه اگر هدف خداى متعال اين است كه بوسيله وحى و نبوت مردم را به راه راست هدايت بفرمايد چرا انبيا در يك منطقه خاصى مبعوث شدند و همه مردم دنيا از هدايت آنها استفاده نكردند. براى تقويت اين شبهه گفته مى‏شود كه در قرآن كريم تنها اسم بيست و چند نفر از پيغمبران برده شده كه همه آنها در همين منطقه خاورميانه زندگى مى‏كردند و در آن زمانها وسيله ارتباطات خيلى ضعيف بوده. وقتى يك پيغمبرى در يك حيطه‏اى مبعوث مى‏شد همه دنيا نمى‏فهميدند. خب تكليف مردمى كه در نقاط دوردست دنيا زندگى مى‏كردند چى بود؟
    اين سوالى است كه در اطراف اين برهان و ساير براهينى كه براى اثبات نبوت اقامه شده مطرح مى‏شود. جواب اين است كه اولاً آنچه گاهى مطرح مى‏شود كه انبيا همه در اين منطقه خاور ميانه مبعوث شده‏اند بعيد نيست. ما معتقديم كه خداى متعال بيش از صد هزار پيغمبر مبعوث فرموده. و تنها در ميان اين عده زياد اسم بيست و چند نفر در قرآن آمده. در خود قرآن تصوير شده به اين كه پيغمبرانى هستند كه داستان آنها در قرآن ذكر نشده. «رسلاً لم نقصصهم عليك». بلكه تصريح شده به اين كه هر امتى پيغمبرى داشته. در آيه 24 از سوره فاطر مى‏فرمايد «و ان من امة الا خلى‏ فيها نذير». در آيه 36 از سوره نحل مى‏فرمايد «و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان العبد اللَّه و اجتنبوا الطاغوت». به تصريح قرآن هر امتى پيغمبرى داشته و حجت بر آنها تمام شده.
    پس اولاً آنچه گفته مى‏شود كه انبيا در همين منطقه خاورميانه مبعوث شده‏اند اين صحت ندارد. ثانياً بايد به اين نكته توجه كرد كه آنچه مقتضاى حكمت الهى است، اين است كه راهى بين خدا و انسان وجود داشته باشد كه انسانها بتوانند از آن راه استفاده كنند براى شناخت حقايقى كه احتياج دارند. اما اين كه همه افراد بايد حتماً به اين راه برسند و از اين راه استفاده كنند اين ديگر مقتضاى اين راه نيست. براى اين كه ممكن است خود انسانها در اثر سوء اختيارشان نخواهند از اين راه استفاده كنند. و نه تنها خودشان استفاده كنند بلكه مانع استفاده ديگران هم بشوند. چنانكه در موارد زيادى خدا پيامبرانى مبعوث مى‏فرمود مردم بخصوص سلاطين و جباران، پيغمبران خدا را مى‏كشتند. آنها را زندان مى‏كردند. از شهر بيرون مى‏كردند. و به هر حال مانع از گسترش دعوت انبيا مى‏شدند. مقتضاى آن دليل اين نيست كه حتى در چنين مواردى هم بايد به هر نحوى شده دعوت انبيا به همه مردم برسد. مقتضاى آن برهان اين است كه خدا راهى را قرار بدهد كه اگر موانعى نبود مردم خودشان مانع نشدند، اين راه باعث هدايت مردم بشود و بتوانند همه مردم استفاده كنند. اما اگر خود مردم ممانعت كردند آن ديگر با اين برهان منافاتى ندارد كه يك عده‏اى، يا در اثر سوء اختيار خودشان محروم بمانند از دعوت انبيا و هدايت انبيا يا دراثر سوء اختيار ديگران. وقتى فرض بفرماييد جباران يك قومى پيغمبرى را گرفته‏اند حبس كرده‏اند، در چاه انداخته‏اند، سرش را بريده‏اند، البته مردم از هدايت او محروم مى‏شوند ولى اين ديگر گناهش به گردن آن جباران است. خدا كار خودش را انجام داده، آنچه مقتضاى حكمت بوده، انجام داده. آن كسانى كه محروم مى‏مانند اگر خودش سوء اختيار داشتند معاقب هستند. اگر خودشان سوء اختيار نداشتند، بلكه در اثر ظلم ديگران محروم مانده‏اند، آنها مستضعف هستند و عقابى ندارند. مگر در همان اندازه‏اى كه عقل خودشان مى‏فهميده و حجت بر آنها تمام شده.
    حاصل اين كه مقتضاى حكمت الهى اين نيست كه هر انسانى در هر جايى و در هر زمانى كه زندگى مى‏كند حتماً بايد از دعوت انبيا به طور صحيح استفاده كند. آنچه مقتضاى حكمت است اين است كه خدا راهى قرار بدهد كه اگر موانعى پيش نياورند مردم اين راه قابل اين باشد كه همه مردم بتوانند استفاده كنند. اما اگر خود مردم مانع شدند، بعضى از آنها يا همه آنها، اين خلاف حكمت نخواهد بود.
    شبهه ديگرى مطرح مى‏شود و آن اين است كه اين برهان بر اين اساس بود كه چون حكمت الهى اقتضا دارد كه انسانها به كمال خودشان برسند خدا انبيا را مبعوث فرموده. يعنى خداى متعال انسانها را آفريده تا به كمال وجود خودشان برسند در اين عالم. و چون رسيدن به كمال احتياج داشت به راهنمايى انبيا، فهميد كه خدا بايد انبيايى را مبعوث بفرمايد. خب اگر حكمت الهى چنين اقتضايى داشته انسانها به كمال خودشان برسند مى‏بينيم كه اين حكمت تحقق پيدا نكرده. براى اين كه در اكثر دورآنها، اكثريت مردم گمراه و اهل فساد و افساد بوده‏اند. اگر خدا انسانها را آفريده كه اهل صلاح بشوند، و هدفش اين بوده كه به كمالات خودشان برسند، پس چرا يك راهى، يك كارى نكرده كه جلوى اين فسادها گرفته بشود و مردم لااقل اكثريت مردم به صلاح برسند. بلكه مى‏بينيم حتى آن كسانى كه به اصطلاح دعوت انبيا را اجبات كرده‏اند و خودشان را پيروان انبيا مى‏دانند، اينها هم به جان هم مى‏افتند و چه جنگ‏هاى خانمانسوزى برپا كرده‏اند، گاهى طرفداران اديان مختلف، گاهى فرقه‏هايى اهل يك دين بودند. چه كشت و كشتارهايى كرده‏اند و فسادهايى بوجود آمده. اگر حكمت الهى اقتضا مى‏كند كه براى اين كه مردم به كمال برسند بايد راه وحى و نبوت وجود داشته باشد، اين حكمت بايد اقتضا داشته باشد كه يك كار ديگرى هم خدا انجام بدهد كه اين فسادها بوجود نيايد.
    جواب اين سوال اين است كه خداى متعال كه انسان را آفريده، درست است كه به يك معنا هدفش اين است كه انسانها به كمال برسند. اما آن كمالى كه مال انسان است و كمال انسانى است كمالى است كه از مسير اختيار و انتخاب خود انسان بوجود بيايد. اين جور نيست كه انسان مثل يك درختى باشد. خدا اين درخت را آفريده براى اين كه بزرگ بشود، بيست متر قدش بشود، ده خروار ميوه بدهد. بعد ببيند چه كار بايد كرد كه اين درخت اين قدر رشد كند، اين همه ميوه بدهد. آب لازم، كود لازم را در اختيار اين قرار بدهد كه اين رشد بكند. انسان اين جورى نيست. آن كمالى كه انسان بايد به آن برسد آن چيزى است كه از مسير اختيار خودش پيدا مى‏شود. انسان هيچ وقت به كمال انسانى از روى جبر نمى‏رسد. ممكن است انسانهايى را تحت فشار قرار داد و يك راهى را به آنها تحميل كرد كه اين كار را بكنيد. آنقدر هم فشار آورد و شرايطى فراهم كرد كه مجبور بشوند اين كار را بكنند. اما از چنين حركتى عنوان انسانى پيدا نمى‏شود. اين يك حركت زورى است. بخواهيم يك قدرى بازتر صحبت بكنيم انسان الاغ نيست كه افسارى بزنند دهانش و بكشند به يك طرف. به همان طرفى كه ميخواهند بكشند و او هم برسد به آن نتيجه به هر حال. اگر خودش مى‏رود خودش مى‏رود. اگر نه، به زور او را ببرند. اگر به زور هم برود به همان كمالى كه مى‏بايست برسد مى‏رسد. نه، اين جورى نيست. هيچ وقت به زور به آن كمال نمى‏رسد. آن كمالى كه منشأ شرافت و كرامت انسانى است، و موجب اين مى‏شود كه ملائكه در مقابل او به خاك بيفتند آن كمالى است كه با اختيار خودش درك مى‏كند. راهها و انگيزه‏هاى مختلف و متضاد براى او وجود دارد، بايد با اختيار خودش يك راه را برگزيند و به آن كمال برسد. اگر به زور ببرند او را، به آن كمال نخواهد رسيد. در حكم حيوانى خواهد بود كه با فشار او را به يك راهى مى‏برند. طبيعت آن كمالى كه انسان بايد به آن برسد اين است كه از مجراى اختيار خود انسان مى‏جوشد. محصول انتخاب خود انسان است. اين جور نيست كه يك چيزى است كه آن جا گذشته، از هر راهى برود اين شخص به سوى او با زور يا به اختيار بالاخره مى‏رسد به آن. اين جورى نيست. آن كمال را خودش بايد با اراده خودش بوجود بياورد. به يك معنا بوجود بياورد. و الا افاضه وجود از طرف خداى متعال است. يعنى استعداد دريافتش را پيدا كند. وقتى انسان استعداد دريافت آن فيوضات عالى مخصوص انسان را پيدا مى‏كند كه با اختيار و انتخاب‏
    خودش زمينه شايستگى و دريافت آن رحمت را فراهم كرده باشد. باتوجه به اين نكته اگر خداى متعال كارى مى‏كرد كه مردم جلوى فسادشان گرفته مى‏شد، از روى اول قابيل وقتى مى‏خواست هابيل را بكشد، خدا نمى‏گذاشت، دستش را چلاق مى‏كرد. بعدها هر مفسده‏اى، هر گناهى پيش آمد، تا هر كسى مى‏خواست مرتكب هر گناهى بشود خدا جلويش را مى‏گرفت. اين ديگر رفتار انسان، رفتار اختيارى نمى‏شد. يك راهه بود، مسير او يك سويه بود. برو، برگشت نداشت. مى‏شد مثل يك درختى كه مسيرش اين است. اگر آب و كود به او رسيد رشد مى‏كند، نرسيد نمى‏كند. ديگر دو راه ندارد. مثل ملك بود كه تنها يك مسير دارد. زمينه‏اى براى عصيان در او نيست. ميلى به شهوت‏ها و غضب‏ها و گناهان ندارد. فقط ميلش به عبادت خدا مى‏كشد و همان عبادت را انجام مى‏دهد. البته ملك خيلى مقامش بالاست. ولى آن انسانى كه با مسير اختيار خودش چنين راهى را بپيمايد از ملك هم بالاتر مى‏رود. و روز قيامت ملائكه مى‏شوند خادمشان. بلكه در همين دنيا هم.
    پس آن مقامى كه انسان براى آن آفريده شده، فقط از راه اختيار و انتخاب خودش بايد بوجود بيايد. اين است كه خدا انسان را مجبور نمى‏كند. زمينه انتخاب صحيح را فراهم مى‏كند، اما اختيار را از انسان صلب نمى‏كند. اگر خدا علاوه بر اين كه پيامبران را فرستاده بود و حجت را بر مردم تمام كرده بود، جلوى كارهاى زشت و فساد و جنايت را مى‏گرفت، بطورى كه هيچ كس نتواند جنايت كند، اين مسير انسان يك طرفه مى‏شد، هيچ وقت به آن كمالى كه مى‏بايست برسد نمى‏رسيد. پس هدف از آفرينش انسان در اين جهان اين است كه زمينه انتخاب صحيح براى او فراهم بشود. نه اين كه حتماً هم انتخاب بكند. البته كسانى كه به اختيار خودشان راه صحيح را انتخاب خواهند كرد و به آن كمالاتى كه لايقش هستند خواهند رسيد و هدف خدا هم همان است كه آن افرادى كه مى‏خواهند به آن كمال برسند. و همانطور كه عرض كردم اصلاً رسيدن به آن كمال جز از راه اختيار ممكن نيست.
    در قرآن كريم باز به اين مطلب اشاره شده بارها، «لو شاء اللَّه ليهدى الناس جميعا». اگر خدا مى‏خواست همه را هدايت مى‏كرد، همه را به راه راست مى‏برد. ولى خدا چنين چيزى نخواسته. ابتداءً ممكن است از اين آيات برداشت غلطى بشود. يعنى كسانى فكر كنند كه اين مشيت خدا يك مشيت گزافى است. بطره‏اى است. خدا مى‏گويد نمى‏خواهم همه تان برسيد. يك چند تايى از شما برسيد كافى است. اگر مى‏خواست يك كارى مى‏كرد كه همه هدايت بشوند. اليعاذ باللَّه خدا بخيل نيست. هر چه انسانها بيشتر به كمال برسند، اهداف الهى بيشتر تحقق پيدا مى‏كند. با تعبيرات مسامحى كه در روايات هم داريم، خدا بيشتر راضى مى‏شود. بيشتر خوشحال مى‏شود. البته اين تعبيرات مجازى است. ولى حقيقتش اين است كه اراده الهى به كمال تعلق گرفته. اين كه مى‏فرمايد اگر خدا مى‏خواست همه را هدايت مى‏كرد، ولى نخواسته، به خاطر اين است كه خواست او به كمالى تعلق گرفته كه آن كمال جز از مسير اختيار حاصل نمى‏شود. چون او خواسته كه به آن كمال ويژه انسانى برسيد، شما را مختار قرار داده. اگر مجبورتان مى‏كرد نمى‏رسيديد به آن كمال. اين كه خدا دست همه را نمى‏گيرد و به زور بكشاند به سوى بهشت، براى اين كه اصلاً آن كمالات و آن نعمت‏هاى بهشتى جورى است كه گير كسى مى‏آيد كه با اختيار رفته باشد. طبيعتش اين جورى است. حالا ما نمى‏توانيم درست بفهميم. ما خيال مى‏كنيم فرض بفرماييد اين چلو كبابى كه توى سفره گذاشته كه يك كسى به پاى خودش برود آن جا بخورد، چه به زور ببرند او را بگذارند آن جا، برساندش سر سفره يا حتى به زور بريزند به حلق او. بالاخره خورده مى‏شود. نعمت‏هاى اخروى، چلو كبابهاى اخروى اين جورى نيست. آنها چيزهايى است كه نهالش عمل اختيارى است. خود انسان مى‏كارد تا آن سبز بشود تا با اختيار خودش نكارد، آن بوجود نمى‏آيد. طبيعت آن نعمت‏ها اين جورى است. يا به فرض اين كه آن نعمت را به يك كسى به زور مى‏دادند او اصلاً درك نمى‏كند. تا با اختيار به سوى او نرفته باشد، اصلاً درك لذت نمى‏كند. شايستگى و زمينه دريافت آن لذت فقط در مسير اختيار خود انسان پيدا ميشود. چه جور است؟ ما عقلمان درست نمى‏رسد. البته فرض هم‏
    نداريم كه ما همه چيز را با عقل خودمان بفهميم. به زبان روشن‏تر پاداش‏هاى اخروى به اعمال اختيارى داده مى‏شود. تا انسان كارى را با اختيار و اراده آزاد خودش انجام ندهد استحقاق آن پاداش‏ها را پيدا نمى‏كند.
    به هر حال، هدف الهى اين است كه انسانها با اختيار خودشان به كمال برسند. اين است كه زمينه آزمايش، زمينه اختيار، از دو طرف را هميشه خدا فراهم مى‏كند. آن چنان كار را، دائره را تنگ نمى‏كند كه انسانها مجبور باشند به راه خلاف كشيده بشوند. هميشه يك راهى، ولو كوره راهى باشد براى گمراهى باقى نيست. يك جايى براى آزمايش باقى مى‏گذارد. و اگر كسانى نمى‏خواهند بيايند به زور نيايند. اين راهى نيست كه با زور بشود رفت. نمونه‏هاى اينها فراوان داريم. يكى از نمونه‏هاى روشنش اين داستان دعوت حضرت موسى (على نبينا آله و عليه السلام) براى كوه طور است. خدا ابتدا در، به حضرت موسى فرمود يك ماه بايد بروى در كوه طور. حضرت موسى هم به بنى اسرائيل فرمود كه من مى‏روم. بعد كه رفت آن جا، خطاب شد كه ده روز ديگر هم بمان. خب آن ميهمانى هر كس ديگرى هم بود ده روز كه هيچى، اگر يك سال هم بود، آن جا مى‏ماند. آن لذتى كه حضرت موسى داشت و آن امرى كه از طرف خدا شده بود، «و اتممناها بعشر». همين باعث اين شد، البته اين تنها نبود، يك سوژه‏اى شد، بهانه‏اى شد براى بنى اسرائيل كه اگر موسى راست مى‏گفت، گفته بود يك ماه، سر يك ماه بايد برمى گشت. چرا برنگشت؟ در تاريخ انبيا از اين جور نكته‏ها فراوان است كه خدا گاهى يك زمينه‏هاى آزمايشى فراهم مى‏كند كه آنهايى كه ايمان راستين دارند، از آنهايى كه دنبال بهانه مى‏گردند شناخته بشوند. بنابراين علت اين كه خداى متعال جلوى فسادها را نمى‏گيرد همه مردم را به زور به راه حق نمى‏كشاند، اين است كه پيمودن راه حق بايد اختيارى باشد و گرنه آن كمالى كه انسان بايد به آن برسد، نخواهد رسيد. كمال تنها در سايه رفتار اختيارى انسانهاست.
    (سوال از استاد:... و جواب آن) بله، آن‏ها هم مثل همين آيه كه عرض كردم برداشت‏هاى نادرستى مى‏شود سوالهاى متشابه زياد داريم. حالا ما در مقام رفع تشابه از آيات نيستيم. چون مربوط به بحث بود اشاره كردم. اين جا هم معنايش اين است كه مشيت الهى در اين قرار گرفته كسانى كه خودشان دلشان مى‏خواهد هدايتشان كنند. (ادامه سوال از استاد) حالا اگر كار خوب هم انجام بدهد اين منافات دارد با آزمايش؟ (ادامه سوال از استاد) منى كه مى‏دانستم اين عمل تحقق پيدا نمى‏كند، چه تجرى اى مى‏كردم. يك دفعه گول مى‏خوردم. فكر مى‏كردم مى‏توانم اين كار را بكنم. بعد ديدم نه، اصلاً راه فساد بسته است. چه تجرى اى؟ و بالاخره انسانها دائماً دارند تجربه مى‏كنند رفتار خودشان را. وقتى مى‏ديدند وقتى مى‏خواهند يك كار بدى بكنند نمى‏شود، ديگر تجرى موردى ندارد.
    اين هم سوال دوم. يك سوال ديگر هم است كه باز در همين زمينه‏ها مطرح مى‏شود و اين سابقه بسيار طولانى دارد. و آن اين است كه انبيا وقتى مبعوث شدند شرايطى داشتند در زندگيشان خصوصياتى در زنديگشان بود كه چندان جاذبه نداشت. اگر خداى متعال يك كارى كرده بود كه جاذبه اينها بيشتر بود. خب مردم بيشتر دور آنها را مى‏گرفتند. زودتر موفق مى‏شدند. مثلاً فرض كنيد اگر در يك سرزمينى كه مردم مبتلا به فقر و فلاك بودند، آب آشاميدنى نداشتند، غذاى حسابى نداشتند، يك پيغمبرى مبعوث مى‏شد از اين چاه‏هاى آرتزين مى‏زد يا با معجزات قنات هايى جارى مى‏كرد، باغ‏هايى احداث مى‏كرد، ميوه‏هاى فراوان، يكى از اين صنايعى كه امروز است، راديو، تلويزيون، تلفن ،تلگراف، پيش از اين كه مردم اينها را اختراع كنند اينها را مى‏آورد و در دسترس مردم قرار مى‏داد. حتماً مردم بيشتر به او گرايش پيدا مى‏كردند. وسيله‏اى براى معالجه امراض، البته بعضى از پيغمبران به عنوان معجزه داشته‏اند مثل حضرت عيسى (على نبينا آله و عليه السلام). ولى اگر اصولاً اين جورى بود كه انبيا مى‏آمدند وسائل بهداشت براى مردم مى‏آوردند. صنايع و اينها در اختيارشان قرار مى‏دادند. وسائل رفاه و آسايش مردم را فراهم مى‏كردند. خب ديگر در مقابل اينها كدام جبارى بود كه بتواند گردنكشى بكند. آنها هر چه داشتند، اينها بيشترش را داشتند، بهترش را داشتند، مردم بيشتر گرايش پيدا
    مى‏كردند، وقتى گرايش مى‏كردند، آن وقت هدايتشان هم مى‏كردند. و مى‏بينيم خيلى از افرادى كه در يك جوامعى اينها گل كردند و رهبر شدند و مردم دور آنها را گرفتند از اين امتيازها بهره‏مند بودند. بعد كم كم آنها تأثيرات ديگرى هم در آنها گذاشتند. تربيتشان كردند. خب خدا كه مى‏خواهد انسانها هر چه بيشتر هدايت بشوند و به كمال برسند، حالا مجبورشان نكند. اما اقلاً اين جور امتيازها را به پيغمبران بدهد. وقتى اينها آن‏ها را داشتند مجبور نمى‏شدند مردم ولى گرايش بيشترى پيدا مى‏كردند. و همين گرايش به نعمت‏هاى مادى كه در اثر پيروى از آنها حاصل مى‏شد باعث اين مى‏شد كه كم كم دور و بر انبيا جمع بشوند و آن وقت از تربيت و هدايت آنها بيشتر استفاده كنند. اما مى‏بينيم برعكس. غالب انبيا يك افراد فقير، از خانواده‏هاى عقب افتاده، عقب افتاده از نظر مادى، زندگى فقيرانه، زاهدانه، چوپان، عرض كنم با اين وضع‏ها زندگى مى‏كردند و طبعاً اينها كششى نداشتند، جاذبه‏اى نداشت براى مردم. اين بود كه مردم هم خيلى دوروبر آنها نمى‏آمدند. اگر حكمت الهى اقتضا دارد كه هر چه بيشتر انسانها هدايت بشوند، خوب بود اقلاً خدا اين كار را مى‏كرد. مجبورشان نمى‏كرد مردم را كه بيايند هدايت بشوند اقلاً اين زمينه‏ها را بيشتر فراهم مى‏كرد.
    اين شبهه به يك صورتى در خود قرآن كريم از قول كفار نقل شده. كه وقتى پيغمبرى مبعوث مى‏شد مردم مى‏گفتند اين بى‏خود مى‏گويد. پيغمبر خدا نيست. اگر خدا مى‏خواست پيغمبرى بفرستد، چنين و چنان مى‏كرد. ملكى مى‏فرستاد، يا همراه اين پيغمبر يك ملكى مى‏فرستاد و يا اقلاً يك ثروت هايى در اختيارش قرار مى‏داد «و اذا القى عليكم اسورة من ذهب». زنيت آلات طلا به او مى‏داد. باغ و بوستان‏ها به او مى‏داد. اين چه جور خدايى، پيغمبرى چوپان ژوليده‏اى را با لباس پشمينه‏اى، با يك چوبدستى فرستاده مردم را مى‏خواهد هدايت كند. خدا مى‏خواست يك كارى بفرستد، يك كسى بفرستد خدا يك امتيازات بيشترى به او مى‏داد. مخصوصاً كه مى‏ديدند مثلاً سلاطين وقتى كه يك كسى را مى‏خواهند بفرستند يا يك فرستاده‏اى، پيكى بفرستند به يك جا يك كسى را انتخاب مى‏كنند، داراى يك سر و شكل و لباس، يك همين برجسته‏اى باشد، لباس تميزى داشته باشد، قصر مجللى داشته باشد. آن وقت خداى عالم يك كسى را مى‏خواهد بفرستد يك چوپانى با يك لباس پشمينه‏اى با يك چوبدستى مى‏فرستد. معلوم مى‏شود دروغ مى‏گويد. در بسيارى از آيات كريمه قرآن به اين نكته اشاره شده كه كفار اين بهانه‏ها را مى‏گرفتند. در سوره فرقان است، در سوره‏هاى ديگر است كه اين شبهات ذكر شده. چرا ملائكه همراه او نيامدند؟ چرا باغ و بستان ندارد؟ چرا زينت آلات ندارد؟ جواب اين شبهه را امير المومينين (صلوات اللَّه عليه) در خطبه قاصعه دارد. خطبه قاسعه يكى از قراع‏ترين و پرمحتواترين خطبه‏هاى نهج البلاغه است. بسيار مطالب مهم اخلاقى و اعتقادى دارد كه برادران هر چه فرصت پيدا بكنند درباره اين خطبه بيشتر مطالعه بكنند. هم مسائل اعتقادى، هم معارف بلندى در آن است و هم از لحاظ مطالب اخلاقى بخصوص درباره تواضع و تكبر خيلى مفصل آن جا بحث كرده.
    در آن خطبه اشاره به اين مطلب شده كه اگر خدا مى‏خواست وقتى پيغمبران را مبعوث مى‏فرمود معادن جواهر را در اختيار آنها قرار مى‏داد. باغ و بستان‏هاى پر ميوه در اختيارشان مى‏گذاشت. ثروت‏هاى عالم را به آنها مى‏داد. خدا براى او كارى نداشت اين كارها را بكند. اما اگر اين كار مى‏كرد مسئله ابتلاء و آزمايش از بين مى‏رفت. درست است به حد جبر نمى‏رسيد. اما چيزى قريب به جبر بود. طبيعى بود وقتى مى‏ديدند دنبال از انبيا همه لذت‏ها و نعمت‏هاى مادى را براى آن‏ها فراهم مى‏كند. خب كى بود كه نيايد؟ توى سر او نمى‏زدند. مجبورش نمى‏كردند ولى خب به طور طبيعى آنهايى هم كه دنبال شهوات بودند، دنبال لذت‏ها بودند، آنها هم مى‏آمدند پيرو انبيا مى‏شدند. مى‏ديدند خواسته‏هاى ماديشان در آن جا تأمين مى‏شود. باز آن حكمت ابتلا و آزمايش از بين مى‏رفت. بر عكس خدا انبيا را غالباً افرادى ضعيف، فقير، تهى‏دست قرار داده تا آنهايى كه خالصانه مى‏خواهند ايمان بياورند بيايند دور آنها. نه آنهايى كه دنبال هوس مى‏گردند. البته باز هم ممكن است كسانى سوء استفاده بكنند. وقتى كار انبيا بالا گرفته، رواج گرفته، صحبت از پولى و مقامى شد،
    كسانى را به طمع بياندازد. ولى اين طور نيست كه همه آنهايى كه بيايند، ديگر به خاطر مال و منال بيايند. به طمع بيايند. راه امتحان باز است. پس جواب در واقع همان جوابى است كه براى شبهه دوم داريم منتها اين جا كمرنگ‏تر است. آن جا پاى جبر در كار بود اين جا قريب به جبر است. چون خداى متعال خواسته كه انسانها با اختيار خودشان به كمال برسند هر قدر باب اختيار بازتر باشد، (سوال از استاد:... و جواب آن) احسنتم. سوال خوبى است در مورد جنگ. حالا عرض مى‏كنم جوابش را انشاء اللَّه. پس براى اين كه انسان رشد بيشترى پيدا كند بايد آزادى بيشتر داشته باشد. كاملاً آدم سر دوراهى قرار بگيرد. هم كشش اين طرف قوى باشد، هم آن طرف. تا با اختيار و انتخاب آزاد يك راهى را برگزيند. اگر بنا شد كشش‏هاى مادى و انسانى به همان طرفى باشد كه معنويات و كمالات روحانى هم در همان طرف است اين مشتبه مى‏شد.همه كسانى كه دنبال ماديات بودند آنها هم مى‏آمدند و حق و باطل از هم تميز داده نمى‏شد. آزمايش نمى‏شدند انسانها.
    بله، اگر مردمى با اختيار خودشان راه حقى را پذيرفتند. با مشكلات ساختند. آزمايش خودشان را دادند. صلاحيت اين كه آقايى داشته باشند در دنيا اثبات كردند. اينها يك وظايف خاصى پيدا مى‏كنند. مثلاً در ابتداى بعثت پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) مسلمانها شرايط سختى را گذراندند. خيلى سخت‏تر از آنچه ما در انقلاب گذرانديم. و خيلى سخت‏تر از آن چه امروز در حال جنگ مى‏گذرانيم. خيلى سخت‏تر از اينها بود. پيغمبرى كه براى هدايت همه اهل عالم مبعوث شده، به يك ذره كوچكى نمى‏گذاشتند بيايد بيرون. يك ذره كوچكى بين دو تا تپه، شعب ابى طالب است كسانى كه مشرف شده‏اند در مكه ديده‏اند. در اين جا محصور بود. حتى آب و نان نمى‏گذاشتند به او برسد. نصف شب قاچاقى كسانى بايد بيايند كمكى بكنند، مشك آبى بياورند براى اينها. فقط در ايام ماه حرام از آن موقعيت استفاده مى‏كرد مى‏آمد دعوت خودش را به مردم ابلاغ مى‏كرد. اين قدر در فشار بود. چقدر بچه‏ها از گرسنگى و تشنگى هلاك شدند. چه فشارهاى سختى بر مسلمانها وارد مى‏آمد. چقدر مسلمانها را شكنجه دادند. آن مسلمانهايى كه اين شرايط را تحمل كردند، ثابت كردند كه اينها دنبال آب و نان نيستند. دنبال هوى و هوس نيستند. بازيشان نمى‏آيد. اينها بعد از اين كه چندين سال از اين سختى‏ها گذشت و كم كم خداى متعال اجازه دفاع به آنها داد، تعدادشان بيشتر شد، يك مقدار امكانات فراهم كردند، توانستند از خودشان دفاع كنند، در آن مدت كه اصلاً جايى براى دفاع نبود. بعد كه شمشير مى‏آوردند هزار تا شمشير در مقابلش كشيده مى‏شد. بعد از اين كه مهاجرت كردند و پيغمبر اكرم تشريف بردند در مدينه و كمك كمك عده مسلمانها بيشتر شد و توانشان بيشتر شد و اينها، قدرت دفاع پيدا كردند و اينها، آن وقت آيه نازل شد كه «اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا». حالا اجازه داده شد كه از خودشان دفاع كنند. تا رسيد به اين كه جامعه‏اى در آن محيط، در آن شرايط يك جامعه نسبتاً متشكلى تشكيل شد، مقام رهبرى داشت. خود رسول اكرم (صلى اللَّه عليه و آله) مردم مطيع آن حضرت بودند. دستورات را اجرا مى‏كردند، احكام و مقرراتى از طرف خداى متعال نازل شده بود، هم مسائل فردى، هم مسائل اجتماعى، تقويت شدند در زير دست پيغمبر اكرم، بالاخره يك جامعه نمونه‏اى در آن عصر و در همان شرايط محدود تشكيل شد.
    چنين مردمى صلاحيت اين را داشتند كه به دشمنانشان بتازند و دين خدا را توسعه بدهند و موانعى كه سر راه دعوت و گسترش دين است بردارند. چون پيغمبر اكرم وظيفه‏اش منحصر به هدايت جزيرة العرب نبود. يا شهر مكه يا شهر مدينه. ايشان براى هدايت همه جهان آمده بود. چيزى كه مانع بود از اين كه اين هدايت گسترش پيدا كند و اين رحمت الهى جهانگير بشود، اين قدرت‏هاى جباران بود. توده‏هاى مردم در همه اقصار جهان آماده پذيرش حق بودند. اين قدرتمندان و جباران بودند كه نمى‏گذاشتند، مى‏ديدند سلطنت خودشان از بين مى‏رود. براى اين كه اين خارها از سر راه برداشته بشود، شروع كردند به جهاد. حالا آيا اصلاً جهاد ابتدايى در زمان پيغمبر اكرم اتفاق افتاد يا نه، كارى نداريم. ابتدايش‏
    مسلماً دفاع بود. مقابله به مثل بود. ولى شايد در مواردى هم جامعه ابتدايى صدق مى‏كرده و به فرض اين كه واقع هم نشده باشد در دين اسلام جهاد ابتدايى داريم. اين جهاد در واقع براى همين است. كه آن موانعى كه شياطين انس و جن سر راه انبيا به وجود آورده‏اند كه نمى‏گذارند هدايت الهى به همه جهانيان برسد، اين موانع برداشته بشود. «ليهلك من هلك ان بينه و يحيى من حى ان بينه». پس اين جنگ‏ها هم باز به اين معنا نيست كه نتيجه‏اش اين است كه به زور يك كسى را مسلمان كنند. به زور به راه حق بكشانند. البته يك مقدار فشار وارد مى‏شود بر كسانى كه تحت يك حكومتى قرار بگيرند. وقتى يك جامعه‏اى تشكيل مى‏شود بالاخره امر به معروف دارد، نهى از منكر دارد، اجراى حدود و تعويلات دارد اما اينها در يك جامعه‏اى است كه در آن جامعه خودشان با اختيار اين دين را پذيرفته‏اند. اول امتحان خودشان را داده‏اند. ما حاضريم اين دين را بپذيريم. مشكلاتش را هم تحمل كرده‏اند. حالا اگر يك افرادى بخواهند شيطنت بكنند، نظم جامعه را به هم بزنند، مانع از نزول رحمت‏ها و بركات الهى بشوند، آن‏ها را تعويلشان مى‏كنند. تا يك حدى محدوديت هايى براى آنها بوجود مى‏آورند. اينها مصالح اجتماعى آن جامعه‏اى است كه ابتداءً با اختيار خودشان دين حق را پذيرفته‏اند و مشكلاتش را تحمل كرده‏اند.
    بنابراين نهايتاً ممكن است يك محدوديت هايى براى اراده افراد در بعضى از قسمت‏ها بوجود بيايد، البته هر آنچه مربوط به ظاهر اجتماع مى‏شود و الا نهايتاً كسى در خانه خودش كه نمى‏آيند محدوديت براى او بوجود بياورند. تجسس كه نمى‏كنند. داخل خانه كسى كه نمى‏شوند. كسى خواست در خانه خودش يك معصيتى بكند كه جلويش را نمى‏گيرند. آن اندازه‏اى جلوگيرى مى‏شود كه مربوط به مصالح اجتماعى است. براى اين كه فساد قبحش نريزد در چشم مردم. زمينه براى فعاليت شيطان باز نشود كه ديگر جلوى حق را بگيرد. آن كسانى هم كه مى‏خواهند بروند راه حق را بپيمايند جلوى آنها را هم بگيرند. اين جور نشود. محيط يك محيط سالمى باشد. اگر يك كسى خواست كه از باطن يك معصيت بكند، در خانه خودش خب آن فسق خودش را دارد و البته در آن چنان شرايط هم گناهش خيلى بيشتر است. كيفرش هم خيلى بيشتر است. چون هر قدر شرايط صلاح و عبادت بيشتر فراهم باشد، كسانى كه گناه را انتخاب مى‏كنند عذابشان بيشتر است. برعكس وقتى در يك محيط هايى اقتضاى گناه زياد است، كسانى كه مبتلا به گناه مى‏شوند آنها تخفيف جرم دارند. هر قدر شرايط سنگين‏تر باشد، جرم خفيفتر است. اينها بالاخره خدا كارش روى عدالت است. ما تكليف نبايد براى او تعين بكنيم. ولى به هر حال اصل در اين است كه خداى متعال شرايطى فراهم كند كه انسان‏ها با اختيار خودشان راه را برگزينند. هر قدر ممكن است اين شرايط وسيع‏تر اما براى همه فراهم بشود، اگر محدوديت هايى گاهى در اثر اجراى حدود و تعزيرات و امر به معروف و نهى از منكر در جامعه پيش مى‏آيد براى اين است كه آن افراد ديگر از ساير افراد جامعه از نعمت آزادى و از رحمت و هدايت الهى محروم نشوند. و گرنه در مسائل فردى به هر حال راه اختيار باز است حتى ممكن است يك كسى در ظاهر ادعاى ايمان بكند، در باطن كافر باشد. «لا اكراه فى الدين». ديگر اصل اعتقاد كه اكراه بر نمى‏دارد. بزنيد در سرش، «اشهد ان محمداً رسول اللَّه» مى‏گويد ولى خب ايمان نمى‏آورد. آن وقت كه ديگر نمى‏شود كه به زور كسى را معتقد كرد.
    پس اصل اعتقاد و اصل در رفتار اين است كه شرايط براى رفتار آزادانه فراهم باشد. و اين مقتضى اين است كه آزمايش بشود. يعنى شرايطى پيش بيايد كه كشش هايى به طرف مخالف وجود داشته باشد كه آدم پا بگذارد روى عقايد نفسش و على رغم كشش‏هاى شديد راه حق را در بگزيند. آن وقت ارزشش را دارد. هر قدر شرايط مخالف بيشتر باشد و انسان آزادانه‏تر راه حق را برگزيند، ارزش بيشتر خواهد داشت. ثواب بيشتر خواهد داشت. كمال بيشترى بوجود مى‏آورد. پس وجود اين آزمايش‏ها اين بر اصل خلقت ملحود است. و لذا در آياتى اصلاً هدف خلقت را آزمايش ذكر مى‏فرمايند. «الذى خلق الموت و الحيات ليبلوكم ايكم احسن عملا. هو الذى خلق السموات و الارض فى ستة ايام و كان عرشوا على‏
    الماء ليبلوكم ايكم احسن عملا». از اين آيه استفاده مى‏شود كه اصلاً هدف از آفرينش جهان اين است كه زمينه پيدايش انسان و آزمايش انسان فراهم بشود. «هو الذى خلق السموات و الارض فى ستة ايام و كان عرشوا على الماء ليبلوكم» مسئله آزمايش خيلى چيز مهمى است. چون زمينه تكامل است. تا آزمايش نباشد، كشش‏هاى متضاد وجود نداشته باشد، رشد آگاهانه و كمال اختيارى حاصل نمى‏شود. وقتى كمال اختيارى حاصل نمى‏شد آن زحمت نهايى انسان نصيب انسانها نمى‏شود. و هدف اين است كه مردم به آن رحمت برسند. براى اين كه به آن رحمت برسند، به آن قرب الهى برسند، به آن كمالى كه حقيقتش را نمى‏دانيم چيه، ان شاء اللَّه وقتى نصيبمان شد آن وقت خواهيم فهميد، آن نعمت‏هاى عظيم اخروى كه باز حقيقتش را نمى‏توانيم درك بكنيم در همين حدهايى كه در بيانات كتاب و سنت آمده مى‏فهميم. انشاء اللَّه وقتى رفتيم در بهشت و روى به روى هم روى على ارائك متعكون آن جا نشستيم آن وقت در اين باره‏ها بحث زياد خواهيم كرد. بى كار هستيم، احتياجى به اين كارهاى نداريم كه. حالا هر چه خدا و پيغمبر فرمودند همان اندازه‏اى كه فرمودند و در حد فهم ما بوده بيان كردم.
    اجمالاً خيلى مقام عظيمى است. خيلى مقام است. مقامى است كه اسمش جوار خداست. همسايگى خدا، قرب به خدا، عند مليك المقتدر. اين مقام مفتى به هر كسى نمى‏دهند. نمى‏تواند هر كسى بگيرد. به او هم بدهند نمى‏تواند بگيرد. آن ظرفيتى كه مى‏تواند آن مقام را پيدا كند در اثر اعمال اختيار حاصل مى‏شود. بدون اين ظرفيت پيدا نمى‏شود. خدا ما را آفريده براى آن. پس هدف نهايى آن رحمت واسعه و خاص الهى است. از چه راهى حاصل مى‏شود؟ از راه عبادت. هر كارى كه ما را به آن مقصد نزديك كند اسمش عبادت است. چون آن قرب به خداست، تنها چيزى ما را به آن قرب مى‏رساند كه در مسير خدا باشد. فى سبيل اللَّه باشد. للَّه باشد. اين مى‏شود عبادت. پس ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون به خاطر مسير است. راه عبادت است. ان اعبدونى هذا صراط المستقيم. پس هدف ما فقط شد عبادت. هدف غريب آزمايش است. عبادت اگر زورى باشد كه آدم را نمى‏رساند به آن جا. بايد زمينه آزمايش فراهم بشود تا ما آزادانه راه عبادت را انتخاب كنيم. از راه عبادت شيطان. چون دو راه بيشتر نيست. الم اعهد اليكم يا بنى آدم الا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى هذا صراط المستقيم. راه عبادت خدا راه مستقيمى است. آدم را به هدف مى‏رساند. هر راه ديگرى باشد كه آدم را به هدف نرساند آن راه شيطان است. پيمودن آن را مى‏شود راه شيطان.
    براى اين كه انسان سر دو راهى قرار بگيرد. بايد آزمايش بشود. آزمايش يعنى قرار دادن سر دوراهى. شرايطى پيش بياورند كه آدم دو راه پيدا بكند. يك راهى به سوى بهشت، يكى به سوى جهنم. اين اسمش آزمايش است. پس سه تا هدف طولى از اين طرف كه حساب كنيم ما آفريده شده‏ايم تا آزمايش بشويم. وقتى آزمايش شديم، راه عبادت خدا را انتخاب كنيم. راه عبادت كه انتخاب كرديم برسيم به قرب خدا. از آن طرف حساب كنيم هدف نهايى قرب به خداست. خدا راهش عبادت است. شرايط عبادت در زمينه‏اى فراهم مى‏شود كه آزمايشى بوجود بيايد. يعنى انسان سر دوراهى قرار بگيرد. پس حاصل اين شد كه حكمت الهى نه در مورد شناخت و هدايت اقتضا دارد كه همه انسانها جبراً هدايت بشوند و نه در ساير شرايط. اين كه در چه شرايطى از زندگى قرار بگيرند، اينها دخالت در آن كمال ندارد. ممكن است انسانهايى باشند چادر نشين، صحرانورد، غار نشين، اما بخواهند راه خدا را بپيماند، لياقت خودشان را اثبات كنند، خدا آنها را هدايت كند و برسند به آن مقامى كه امروز تسخير كنندگان ماه و ستارگان به پاى آنها نمى‏رسند. اينها وسائل آزمايش است. پول چقدر داشته باشيد، وسائل بهداشت چقدر داشته باشيد، امكانات مالى چقدر داشته باشيد اينها شما را به هدف نمى‏رساند. بستگى دارد به اين كه از اين امكانات چه جور استفاده كنيد. ممكن است كسى فقير باشد براى نمازش ساتر عورت نداشته باشد و صدر نشين بهشت بشود. مگر اصحاب صخرى نبودند؟ طبق آنچه از بعضى از تواريخ آمده نه نفرشان يك پيرهن داشتند. وقتى مى‏خواستند نماز بخوانند اين يكى مى‏پوشيد نماز مى‏خواند، در مى‏آورد، مى‏داد آن يكى‏
    مى‏پوشيد. در يك جنگ يك دانه خرما را هفت نفر مى‏مكيدند. اين غذايشان بود. ضرر كردند؟ حالا ما كه روى قالى نخ فرنگ مى‏نشينيم و به بالش غو تكيه مى‏دهيم از آنها جلوتر هستيم. كليت ندارد. البته ممكن است كسانى نعمت دنيا هم زياد داشته باشند خيلى به مقامات عالى هم برسند، مانند داود على نبينا آله و عليه السلام. اين طور نيست كه حتماً بايد آدم فقير باشد. ولى اين طور هم نيست كه هر كه ثروتمند باشد حتماً به كمال مى‏رسد. اينها وسائل آزمايش است. «و نبلوكم بالشر و الخير فتنه». آن نعمت هايى كه خدا به سليمان داد فرمود «هذا من فضل ربى ليبلونى ااشكر من اكفر». آن سلطنتى كه «ملك لاينبغى لاحد من بعده» بود فرمود «هذا من فضل ربى ليبلونى ااشكر من اكفر». آن هم وسيله آزمايشى است. آيا وظيفه‏اش را انجام مى‏دهد يا نمى‏دهد؟ خدا چه كسى را با چه وسيله‏اى آزمايش مى‏كند او خودش مى‏داند. مصلحت هر كسى چيه؟ هر كسى را بايد چه جورى آزمايش كرد؟ «ان من عبادى من لا يصلحهوا الا الفقر لو اغنيته اقصدته ان من عباديه من لا يصلحهوا الا غنى لو احقرته اسررته». كدام وسيله آزمايشى براى چه كسى مناسبت‏تر است، او خودش مى‏داند ولى هر دويش آزمايش است.
    آنجور نخواسته خدا كه راه يك طرفى بشود. چه در زمينه هدايت بالاخره يك ابهام‏هايى گوشه و كنار باقى مى‏ماند كه يك كسانى اگر نخواسته‏اند دنبال بهانه مى‏گردند بگردند كه از نعمت‏هاى دنيا هم همينطور است. بنابراين حكمت الهى هيچ كدام اين‏ها را اقتضا ندارد. آنچه اقتضا دارد اين است كه بشر براى رسيدن به كمال نهايى اش بايد شناخت هايى داشته باشد كه عقل خودش براى آن شناخت‏ها كافى نيست. (سوال از استاد:... و جواب آن) آنها را بايد جواب بدهد. (ادامه سوال از استاد) بله؟ (ادامه سوال از استاد) ليبلونى يعنى چى؟ (ادامه سوال از استاد) ليبلونى كه «هذا من فضل ربى ليبلونى» بله. (ادامه سوال از استاد) يعنى سر دو راهى قرار بدهد ديگر. اين نعمت‏ها را به اين داده. تا آيا ببيند شكرش را به جا مى‏آورد يا... (ادامه سوال از استاد) صحبت سر دانستن و ندانستن نيست. ما كه شبهات تفسير كه نمى‏گوييم كه شبهات مربوط به آنها را عرض بكنيم. منظور اين است كه استعدادها، استعدادها به فعليت برسد.
    «و الحمد للَّه رب العالمين»