شنبه 19 خرداد 1403 - 29 ذيقعده 1445 - 8 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
دروس عقائد (آيت الله مصباح يزدي)
>
جلسه 28
متن
«بسم اللَّه الرحمن الرحيم»
در جلسات گذشته برهان نبوت را تقرير كرديم و حاصلش اين بود كه چون خداى متعال انسان را براى تكامل اختيارى آفريده بايد راه رسيدن به اين كمال را به او ارائه بدهد. و چون عقل انسان براى رسيدن به كمال در همه ابعادش كافى نيست، بايد راه ديگرى وجود داشته باشد و آن راه وحى است كه به انبيا (عليهم السلام) القا مىشود بوسيله انبيا ساير مردم هم استفاده مىكنند. در حول و حوش اين برهان ممكن است يك شبهاتى مطرح بشود كه سوالاتى براى آدم پيش بيايد. از جمله اين كه اگر هدف خداى متعال اين است كه بوسيله وحى و نبوت مردم را به راه راست هدايت بفرمايد چرا انبيا در يك منطقه خاصى مبعوث شدند و همه مردم دنيا از هدايت آنها استفاده نكردند. براى تقويت اين شبهه گفته مىشود كه در قرآن كريم تنها اسم بيست و چند نفر از پيغمبران برده شده كه همه آنها در همين منطقه خاورميانه زندگى مىكردند و در آن زمانها وسيله ارتباطات خيلى ضعيف بوده. وقتى يك پيغمبرى در يك حيطهاى مبعوث مىشد همه دنيا نمىفهميدند. خب تكليف مردمى كه در نقاط دوردست دنيا زندگى مىكردند چى بود؟
اين سوالى است كه در اطراف اين برهان و ساير براهينى كه براى اثبات نبوت اقامه شده مطرح مىشود. جواب اين است كه اولاً آنچه گاهى مطرح مىشود كه انبيا همه در اين منطقه خاور ميانه مبعوث شدهاند بعيد نيست. ما معتقديم كه خداى متعال بيش از صد هزار پيغمبر مبعوث فرموده. و تنها در ميان اين عده زياد اسم بيست و چند نفر در قرآن آمده. در خود قرآن تصوير شده به اين كه پيغمبرانى هستند كه داستان آنها در قرآن ذكر نشده. «رسلاً لم نقصصهم عليك». بلكه تصريح شده به اين كه هر امتى پيغمبرى داشته. در آيه 24 از سوره فاطر مىفرمايد «و ان من امة الا خلى فيها نذير». در آيه 36 از سوره نحل مىفرمايد «و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان العبد اللَّه و اجتنبوا الطاغوت». به تصريح قرآن هر امتى پيغمبرى داشته و حجت بر آنها تمام شده.
پس اولاً آنچه گفته مىشود كه انبيا در همين منطقه خاورميانه مبعوث شدهاند اين صحت ندارد. ثانياً بايد به اين نكته توجه كرد كه آنچه مقتضاى حكمت الهى است، اين است كه راهى بين خدا و انسان وجود داشته باشد كه انسانها بتوانند از آن راه استفاده كنند براى شناخت حقايقى كه احتياج دارند. اما اين كه همه افراد بايد حتماً به اين راه برسند و از اين راه استفاده كنند اين ديگر مقتضاى اين راه نيست. براى اين كه ممكن است خود انسانها در اثر سوء اختيارشان نخواهند از اين راه استفاده كنند. و نه تنها خودشان استفاده كنند بلكه مانع استفاده ديگران هم بشوند. چنانكه در موارد زيادى خدا پيامبرانى مبعوث مىفرمود مردم بخصوص سلاطين و جباران، پيغمبران خدا را مىكشتند. آنها را زندان مىكردند. از شهر بيرون مىكردند. و به هر حال مانع از گسترش دعوت انبيا مىشدند. مقتضاى آن دليل اين نيست كه حتى در چنين مواردى هم بايد به هر نحوى شده دعوت انبيا به همه مردم برسد. مقتضاى آن برهان اين است كه خدا راهى را قرار بدهد كه اگر موانعى نبود مردم خودشان مانع نشدند، اين راه باعث هدايت مردم بشود و بتوانند همه مردم استفاده كنند. اما اگر خود مردم ممانعت كردند آن ديگر با اين برهان منافاتى ندارد كه يك عدهاى، يا در اثر سوء اختيار خودشان محروم بمانند از دعوت انبيا و هدايت انبيا يا دراثر سوء اختيار ديگران. وقتى فرض بفرماييد جباران يك قومى پيغمبرى را گرفتهاند حبس كردهاند، در چاه انداختهاند، سرش را بريدهاند، البته مردم از هدايت او محروم مىشوند ولى اين ديگر گناهش به گردن آن جباران است. خدا كار خودش را انجام داده، آنچه مقتضاى حكمت بوده، انجام داده. آن كسانى كه محروم مىمانند اگر خودش سوء اختيار داشتند معاقب هستند. اگر خودشان سوء اختيار نداشتند، بلكه در اثر ظلم ديگران محروم ماندهاند، آنها مستضعف هستند و عقابى ندارند. مگر در همان اندازهاى كه عقل خودشان مىفهميده و حجت بر آنها تمام شده.
حاصل اين كه مقتضاى حكمت الهى اين نيست كه هر انسانى در هر جايى و در هر زمانى كه زندگى مىكند حتماً بايد از دعوت انبيا به طور صحيح استفاده كند. آنچه مقتضاى حكمت است اين است كه خدا راهى قرار بدهد كه اگر موانعى پيش نياورند مردم اين راه قابل اين باشد كه همه مردم بتوانند استفاده كنند. اما اگر خود مردم مانع شدند، بعضى از آنها يا همه آنها، اين خلاف حكمت نخواهد بود.
شبهه ديگرى مطرح مىشود و آن اين است كه اين برهان بر اين اساس بود كه چون حكمت الهى اقتضا دارد كه انسانها به كمال خودشان برسند خدا انبيا را مبعوث فرموده. يعنى خداى متعال انسانها را آفريده تا به كمال وجود خودشان برسند در اين عالم. و چون رسيدن به كمال احتياج داشت به راهنمايى انبيا، فهميد كه خدا بايد انبيايى را مبعوث بفرمايد. خب اگر حكمت الهى چنين اقتضايى داشته انسانها به كمال خودشان برسند مىبينيم كه اين حكمت تحقق پيدا نكرده. براى اين كه در اكثر دورآنها، اكثريت مردم گمراه و اهل فساد و افساد بودهاند. اگر خدا انسانها را آفريده كه اهل صلاح بشوند، و هدفش اين بوده كه به كمالات خودشان برسند، پس چرا يك راهى، يك كارى نكرده كه جلوى اين فسادها گرفته بشود و مردم لااقل اكثريت مردم به صلاح برسند. بلكه مىبينيم حتى آن كسانى كه به اصطلاح دعوت انبيا را اجبات كردهاند و خودشان را پيروان انبيا مىدانند، اينها هم به جان هم مىافتند و چه جنگهاى خانمانسوزى برپا كردهاند، گاهى طرفداران اديان مختلف، گاهى فرقههايى اهل يك دين بودند. چه كشت و كشتارهايى كردهاند و فسادهايى بوجود آمده. اگر حكمت الهى اقتضا مىكند كه براى اين كه مردم به كمال برسند بايد راه وحى و نبوت وجود داشته باشد، اين حكمت بايد اقتضا داشته باشد كه يك كار ديگرى هم خدا انجام بدهد كه اين فسادها بوجود نيايد.
جواب اين سوال اين است كه خداى متعال كه انسان را آفريده، درست است كه به يك معنا هدفش اين است كه انسانها به كمال برسند. اما آن كمالى كه مال انسان است و كمال انسانى است كمالى است كه از مسير اختيار و انتخاب خود انسان بوجود بيايد. اين جور نيست كه انسان مثل يك درختى باشد. خدا اين درخت را آفريده براى اين كه بزرگ بشود، بيست متر قدش بشود، ده خروار ميوه بدهد. بعد ببيند چه كار بايد كرد كه اين درخت اين قدر رشد كند، اين همه ميوه بدهد. آب لازم، كود لازم را در اختيار اين قرار بدهد كه اين رشد بكند. انسان اين جورى نيست. آن كمالى كه انسان بايد به آن برسد آن چيزى است كه از مسير اختيار خودش پيدا مىشود. انسان هيچ وقت به كمال انسانى از روى جبر نمىرسد. ممكن است انسانهايى را تحت فشار قرار داد و يك راهى را به آنها تحميل كرد كه اين كار را بكنيد. آنقدر هم فشار آورد و شرايطى فراهم كرد كه مجبور بشوند اين كار را بكنند. اما از چنين حركتى عنوان انسانى پيدا نمىشود. اين يك حركت زورى است. بخواهيم يك قدرى بازتر صحبت بكنيم انسان الاغ نيست كه افسارى بزنند دهانش و بكشند به يك طرف. به همان طرفى كه ميخواهند بكشند و او هم برسد به آن نتيجه به هر حال. اگر خودش مىرود خودش مىرود. اگر نه، به زور او را ببرند. اگر به زور هم برود به همان كمالى كه مىبايست برسد مىرسد. نه، اين جورى نيست. هيچ وقت به زور به آن كمال نمىرسد. آن كمالى كه منشأ شرافت و كرامت انسانى است، و موجب اين مىشود كه ملائكه در مقابل او به خاك بيفتند آن كمالى است كه با اختيار خودش درك مىكند. راهها و انگيزههاى مختلف و متضاد براى او وجود دارد، بايد با اختيار خودش يك راه را برگزيند و به آن كمال برسد. اگر به زور ببرند او را، به آن كمال نخواهد رسيد. در حكم حيوانى خواهد بود كه با فشار او را به يك راهى مىبرند. طبيعت آن كمالى كه انسان بايد به آن برسد اين است كه از مجراى اختيار خود انسان مىجوشد. محصول انتخاب خود انسان است. اين جور نيست كه يك چيزى است كه آن جا گذشته، از هر راهى برود اين شخص به سوى او با زور يا به اختيار بالاخره مىرسد به آن. اين جورى نيست. آن كمال را خودش بايد با اراده خودش بوجود بياورد. به يك معنا بوجود بياورد. و الا افاضه وجود از طرف خداى متعال است. يعنى استعداد دريافتش را پيدا كند. وقتى انسان استعداد دريافت آن فيوضات عالى مخصوص انسان را پيدا مىكند كه با اختيار و انتخاب
خودش زمينه شايستگى و دريافت آن رحمت را فراهم كرده باشد. باتوجه به اين نكته اگر خداى متعال كارى مىكرد كه مردم جلوى فسادشان گرفته مىشد، از روى اول قابيل وقتى مىخواست هابيل را بكشد، خدا نمىگذاشت، دستش را چلاق مىكرد. بعدها هر مفسدهاى، هر گناهى پيش آمد، تا هر كسى مىخواست مرتكب هر گناهى بشود خدا جلويش را مىگرفت. اين ديگر رفتار انسان، رفتار اختيارى نمىشد. يك راهه بود، مسير او يك سويه بود. برو، برگشت نداشت. مىشد مثل يك درختى كه مسيرش اين است. اگر آب و كود به او رسيد رشد مىكند، نرسيد نمىكند. ديگر دو راه ندارد. مثل ملك بود كه تنها يك مسير دارد. زمينهاى براى عصيان در او نيست. ميلى به شهوتها و غضبها و گناهان ندارد. فقط ميلش به عبادت خدا مىكشد و همان عبادت را انجام مىدهد. البته ملك خيلى مقامش بالاست. ولى آن انسانى كه با مسير اختيار خودش چنين راهى را بپيمايد از ملك هم بالاتر مىرود. و روز قيامت ملائكه مىشوند خادمشان. بلكه در همين دنيا هم.
پس آن مقامى كه انسان براى آن آفريده شده، فقط از راه اختيار و انتخاب خودش بايد بوجود بيايد. اين است كه خدا انسان را مجبور نمىكند. زمينه انتخاب صحيح را فراهم مىكند، اما اختيار را از انسان صلب نمىكند. اگر خدا علاوه بر اين كه پيامبران را فرستاده بود و حجت را بر مردم تمام كرده بود، جلوى كارهاى زشت و فساد و جنايت را مىگرفت، بطورى كه هيچ كس نتواند جنايت كند، اين مسير انسان يك طرفه مىشد، هيچ وقت به آن كمالى كه مىبايست برسد نمىرسيد. پس هدف از آفرينش انسان در اين جهان اين است كه زمينه انتخاب صحيح براى او فراهم بشود. نه اين كه حتماً هم انتخاب بكند. البته كسانى كه به اختيار خودشان راه صحيح را انتخاب خواهند كرد و به آن كمالاتى كه لايقش هستند خواهند رسيد و هدف خدا هم همان است كه آن افرادى كه مىخواهند به آن كمال برسند. و همانطور كه عرض كردم اصلاً رسيدن به آن كمال جز از راه اختيار ممكن نيست.
در قرآن كريم باز به اين مطلب اشاره شده بارها، «لو شاء اللَّه ليهدى الناس جميعا». اگر خدا مىخواست همه را هدايت مىكرد، همه را به راه راست مىبرد. ولى خدا چنين چيزى نخواسته. ابتداءً ممكن است از اين آيات برداشت غلطى بشود. يعنى كسانى فكر كنند كه اين مشيت خدا يك مشيت گزافى است. بطرهاى است. خدا مىگويد نمىخواهم همه تان برسيد. يك چند تايى از شما برسيد كافى است. اگر مىخواست يك كارى مىكرد كه همه هدايت بشوند. اليعاذ باللَّه خدا بخيل نيست. هر چه انسانها بيشتر به كمال برسند، اهداف الهى بيشتر تحقق پيدا مىكند. با تعبيرات مسامحى كه در روايات هم داريم، خدا بيشتر راضى مىشود. بيشتر خوشحال مىشود. البته اين تعبيرات مجازى است. ولى حقيقتش اين است كه اراده الهى به كمال تعلق گرفته. اين كه مىفرمايد اگر خدا مىخواست همه را هدايت مىكرد، ولى نخواسته، به خاطر اين است كه خواست او به كمالى تعلق گرفته كه آن كمال جز از مسير اختيار حاصل نمىشود. چون او خواسته كه به آن كمال ويژه انسانى برسيد، شما را مختار قرار داده. اگر مجبورتان مىكرد نمىرسيديد به آن كمال. اين كه خدا دست همه را نمىگيرد و به زور بكشاند به سوى بهشت، براى اين كه اصلاً آن كمالات و آن نعمتهاى بهشتى جورى است كه گير كسى مىآيد كه با اختيار رفته باشد. طبيعتش اين جورى است. حالا ما نمىتوانيم درست بفهميم. ما خيال مىكنيم فرض بفرماييد اين چلو كبابى كه توى سفره گذاشته كه يك كسى به پاى خودش برود آن جا بخورد، چه به زور ببرند او را بگذارند آن جا، برساندش سر سفره يا حتى به زور بريزند به حلق او. بالاخره خورده مىشود. نعمتهاى اخروى، چلو كبابهاى اخروى اين جورى نيست. آنها چيزهايى است كه نهالش عمل اختيارى است. خود انسان مىكارد تا آن سبز بشود تا با اختيار خودش نكارد، آن بوجود نمىآيد. طبيعت آن نعمتها اين جورى است. يا به فرض اين كه آن نعمت را به يك كسى به زور مىدادند او اصلاً درك نمىكند. تا با اختيار به سوى او نرفته باشد، اصلاً درك لذت نمىكند. شايستگى و زمينه دريافت آن لذت فقط در مسير اختيار خود انسان پيدا ميشود. چه جور است؟ ما عقلمان درست نمىرسد. البته فرض هم
نداريم كه ما همه چيز را با عقل خودمان بفهميم. به زبان روشنتر پاداشهاى اخروى به اعمال اختيارى داده مىشود. تا انسان كارى را با اختيار و اراده آزاد خودش انجام ندهد استحقاق آن پاداشها را پيدا نمىكند.
به هر حال، هدف الهى اين است كه انسانها با اختيار خودشان به كمال برسند. اين است كه زمينه آزمايش، زمينه اختيار، از دو طرف را هميشه خدا فراهم مىكند. آن چنان كار را، دائره را تنگ نمىكند كه انسانها مجبور باشند به راه خلاف كشيده بشوند. هميشه يك راهى، ولو كوره راهى باشد براى گمراهى باقى نيست. يك جايى براى آزمايش باقى مىگذارد. و اگر كسانى نمىخواهند بيايند به زور نيايند. اين راهى نيست كه با زور بشود رفت. نمونههاى اينها فراوان داريم. يكى از نمونههاى روشنش اين داستان دعوت حضرت موسى (على نبينا آله و عليه السلام) براى كوه طور است. خدا ابتدا در، به حضرت موسى فرمود يك ماه بايد بروى در كوه طور. حضرت موسى هم به بنى اسرائيل فرمود كه من مىروم. بعد كه رفت آن جا، خطاب شد كه ده روز ديگر هم بمان. خب آن ميهمانى هر كس ديگرى هم بود ده روز كه هيچى، اگر يك سال هم بود، آن جا مىماند. آن لذتى كه حضرت موسى داشت و آن امرى كه از طرف خدا شده بود، «و اتممناها بعشر». همين باعث اين شد، البته اين تنها نبود، يك سوژهاى شد، بهانهاى شد براى بنى اسرائيل كه اگر موسى راست مىگفت، گفته بود يك ماه، سر يك ماه بايد برمى گشت. چرا برنگشت؟ در تاريخ انبيا از اين جور نكتهها فراوان است كه خدا گاهى يك زمينههاى آزمايشى فراهم مىكند كه آنهايى كه ايمان راستين دارند، از آنهايى كه دنبال بهانه مىگردند شناخته بشوند. بنابراين علت اين كه خداى متعال جلوى فسادها را نمىگيرد همه مردم را به زور به راه حق نمىكشاند، اين است كه پيمودن راه حق بايد اختيارى باشد و گرنه آن كمالى كه انسان بايد به آن برسد، نخواهد رسيد. كمال تنها در سايه رفتار اختيارى انسانهاست.
(سوال از استاد:... و جواب آن) بله، آنها هم مثل همين آيه كه عرض كردم برداشتهاى نادرستى مىشود سوالهاى متشابه زياد داريم. حالا ما در مقام رفع تشابه از آيات نيستيم. چون مربوط به بحث بود اشاره كردم. اين جا هم معنايش اين است كه مشيت الهى در اين قرار گرفته كسانى كه خودشان دلشان مىخواهد هدايتشان كنند. (ادامه سوال از استاد) حالا اگر كار خوب هم انجام بدهد اين منافات دارد با آزمايش؟ (ادامه سوال از استاد) منى كه مىدانستم اين عمل تحقق پيدا نمىكند، چه تجرى اى مىكردم. يك دفعه گول مىخوردم. فكر مىكردم مىتوانم اين كار را بكنم. بعد ديدم نه، اصلاً راه فساد بسته است. چه تجرى اى؟ و بالاخره انسانها دائماً دارند تجربه مىكنند رفتار خودشان را. وقتى مىديدند وقتى مىخواهند يك كار بدى بكنند نمىشود، ديگر تجرى موردى ندارد.
اين هم سوال دوم. يك سوال ديگر هم است كه باز در همين زمينهها مطرح مىشود و اين سابقه بسيار طولانى دارد. و آن اين است كه انبيا وقتى مبعوث شدند شرايطى داشتند در زندگيشان خصوصياتى در زنديگشان بود كه چندان جاذبه نداشت. اگر خداى متعال يك كارى كرده بود كه جاذبه اينها بيشتر بود. خب مردم بيشتر دور آنها را مىگرفتند. زودتر موفق مىشدند. مثلاً فرض كنيد اگر در يك سرزمينى كه مردم مبتلا به فقر و فلاك بودند، آب آشاميدنى نداشتند، غذاى حسابى نداشتند، يك پيغمبرى مبعوث مىشد از اين چاههاى آرتزين مىزد يا با معجزات قنات هايى جارى مىكرد، باغهايى احداث مىكرد، ميوههاى فراوان، يكى از اين صنايعى كه امروز است، راديو، تلويزيون، تلفن ،تلگراف، پيش از اين كه مردم اينها را اختراع كنند اينها را مىآورد و در دسترس مردم قرار مىداد. حتماً مردم بيشتر به او گرايش پيدا مىكردند. وسيلهاى براى معالجه امراض، البته بعضى از پيغمبران به عنوان معجزه داشتهاند مثل حضرت عيسى (على نبينا آله و عليه السلام). ولى اگر اصولاً اين جورى بود كه انبيا مىآمدند وسائل بهداشت براى مردم مىآوردند. صنايع و اينها در اختيارشان قرار مىدادند. وسائل رفاه و آسايش مردم را فراهم مىكردند. خب ديگر در مقابل اينها كدام جبارى بود كه بتواند گردنكشى بكند. آنها هر چه داشتند، اينها بيشترش را داشتند، بهترش را داشتند، مردم بيشتر گرايش پيدا
مىكردند، وقتى گرايش مىكردند، آن وقت هدايتشان هم مىكردند. و مىبينيم خيلى از افرادى كه در يك جوامعى اينها گل كردند و رهبر شدند و مردم دور آنها را گرفتند از اين امتيازها بهرهمند بودند. بعد كم كم آنها تأثيرات ديگرى هم در آنها گذاشتند. تربيتشان كردند. خب خدا كه مىخواهد انسانها هر چه بيشتر هدايت بشوند و به كمال برسند، حالا مجبورشان نكند. اما اقلاً اين جور امتيازها را به پيغمبران بدهد. وقتى اينها آنها را داشتند مجبور نمىشدند مردم ولى گرايش بيشترى پيدا مىكردند. و همين گرايش به نعمتهاى مادى كه در اثر پيروى از آنها حاصل مىشد باعث اين مىشد كه كم كم دور و بر انبيا جمع بشوند و آن وقت از تربيت و هدايت آنها بيشتر استفاده كنند. اما مىبينيم برعكس. غالب انبيا يك افراد فقير، از خانوادههاى عقب افتاده، عقب افتاده از نظر مادى، زندگى فقيرانه، زاهدانه، چوپان، عرض كنم با اين وضعها زندگى مىكردند و طبعاً اينها كششى نداشتند، جاذبهاى نداشت براى مردم. اين بود كه مردم هم خيلى دوروبر آنها نمىآمدند. اگر حكمت الهى اقتضا دارد كه هر چه بيشتر انسانها هدايت بشوند، خوب بود اقلاً خدا اين كار را مىكرد. مجبورشان نمىكرد مردم را كه بيايند هدايت بشوند اقلاً اين زمينهها را بيشتر فراهم مىكرد.
اين شبهه به يك صورتى در خود قرآن كريم از قول كفار نقل شده. كه وقتى پيغمبرى مبعوث مىشد مردم مىگفتند اين بىخود مىگويد. پيغمبر خدا نيست. اگر خدا مىخواست پيغمبرى بفرستد، چنين و چنان مىكرد. ملكى مىفرستاد، يا همراه اين پيغمبر يك ملكى مىفرستاد و يا اقلاً يك ثروت هايى در اختيارش قرار مىداد «و اذا القى عليكم اسورة من ذهب». زنيت آلات طلا به او مىداد. باغ و بوستانها به او مىداد. اين چه جور خدايى، پيغمبرى چوپان ژوليدهاى را با لباس پشمينهاى، با يك چوبدستى فرستاده مردم را مىخواهد هدايت كند. خدا مىخواست يك كارى بفرستد، يك كسى بفرستد خدا يك امتيازات بيشترى به او مىداد. مخصوصاً كه مىديدند مثلاً سلاطين وقتى كه يك كسى را مىخواهند بفرستند يا يك فرستادهاى، پيكى بفرستند به يك جا يك كسى را انتخاب مىكنند، داراى يك سر و شكل و لباس، يك همين برجستهاى باشد، لباس تميزى داشته باشد، قصر مجللى داشته باشد. آن وقت خداى عالم يك كسى را مىخواهد بفرستد يك چوپانى با يك لباس پشمينهاى با يك چوبدستى مىفرستد. معلوم مىشود دروغ مىگويد. در بسيارى از آيات كريمه قرآن به اين نكته اشاره شده كه كفار اين بهانهها را مىگرفتند. در سوره فرقان است، در سورههاى ديگر است كه اين شبهات ذكر شده. چرا ملائكه همراه او نيامدند؟ چرا باغ و بستان ندارد؟ چرا زينت آلات ندارد؟ جواب اين شبهه را امير المومينين (صلوات اللَّه عليه) در خطبه قاصعه دارد. خطبه قاسعه يكى از قراعترين و پرمحتواترين خطبههاى نهج البلاغه است. بسيار مطالب مهم اخلاقى و اعتقادى دارد كه برادران هر چه فرصت پيدا بكنند درباره اين خطبه بيشتر مطالعه بكنند. هم مسائل اعتقادى، هم معارف بلندى در آن است و هم از لحاظ مطالب اخلاقى بخصوص درباره تواضع و تكبر خيلى مفصل آن جا بحث كرده.
در آن خطبه اشاره به اين مطلب شده كه اگر خدا مىخواست وقتى پيغمبران را مبعوث مىفرمود معادن جواهر را در اختيار آنها قرار مىداد. باغ و بستانهاى پر ميوه در اختيارشان مىگذاشت. ثروتهاى عالم را به آنها مىداد. خدا براى او كارى نداشت اين كارها را بكند. اما اگر اين كار مىكرد مسئله ابتلاء و آزمايش از بين مىرفت. درست است به حد جبر نمىرسيد. اما چيزى قريب به جبر بود. طبيعى بود وقتى مىديدند دنبال از انبيا همه لذتها و نعمتهاى مادى را براى آنها فراهم مىكند. خب كى بود كه نيايد؟ توى سر او نمىزدند. مجبورش نمىكردند ولى خب به طور طبيعى آنهايى هم كه دنبال شهوات بودند، دنبال لذتها بودند، آنها هم مىآمدند پيرو انبيا مىشدند. مىديدند خواستههاى ماديشان در آن جا تأمين مىشود. باز آن حكمت ابتلا و آزمايش از بين مىرفت. بر عكس خدا انبيا را غالباً افرادى ضعيف، فقير، تهىدست قرار داده تا آنهايى كه خالصانه مىخواهند ايمان بياورند بيايند دور آنها. نه آنهايى كه دنبال هوس مىگردند. البته باز هم ممكن است كسانى سوء استفاده بكنند. وقتى كار انبيا بالا گرفته، رواج گرفته، صحبت از پولى و مقامى شد،
كسانى را به طمع بياندازد. ولى اين طور نيست كه همه آنهايى كه بيايند، ديگر به خاطر مال و منال بيايند. به طمع بيايند. راه امتحان باز است. پس جواب در واقع همان جوابى است كه براى شبهه دوم داريم منتها اين جا كمرنگتر است. آن جا پاى جبر در كار بود اين جا قريب به جبر است. چون خداى متعال خواسته كه انسانها با اختيار خودشان به كمال برسند هر قدر باب اختيار بازتر باشد، (سوال از استاد:... و جواب آن) احسنتم. سوال خوبى است در مورد جنگ. حالا عرض مىكنم جوابش را انشاء اللَّه. پس براى اين كه انسان رشد بيشترى پيدا كند بايد آزادى بيشتر داشته باشد. كاملاً آدم سر دوراهى قرار بگيرد. هم كشش اين طرف قوى باشد، هم آن طرف. تا با اختيار و انتخاب آزاد يك راهى را برگزيند. اگر بنا شد كششهاى مادى و انسانى به همان طرفى باشد كه معنويات و كمالات روحانى هم در همان طرف است اين مشتبه مىشد.همه كسانى كه دنبال ماديات بودند آنها هم مىآمدند و حق و باطل از هم تميز داده نمىشد. آزمايش نمىشدند انسانها.
بله، اگر مردمى با اختيار خودشان راه حقى را پذيرفتند. با مشكلات ساختند. آزمايش خودشان را دادند. صلاحيت اين كه آقايى داشته باشند در دنيا اثبات كردند. اينها يك وظايف خاصى پيدا مىكنند. مثلاً در ابتداى بعثت پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) مسلمانها شرايط سختى را گذراندند. خيلى سختتر از آنچه ما در انقلاب گذرانديم. و خيلى سختتر از آن چه امروز در حال جنگ مىگذرانيم. خيلى سختتر از اينها بود. پيغمبرى كه براى هدايت همه اهل عالم مبعوث شده، به يك ذره كوچكى نمىگذاشتند بيايد بيرون. يك ذره كوچكى بين دو تا تپه، شعب ابى طالب است كسانى كه مشرف شدهاند در مكه ديدهاند. در اين جا محصور بود. حتى آب و نان نمىگذاشتند به او برسد. نصف شب قاچاقى كسانى بايد بيايند كمكى بكنند، مشك آبى بياورند براى اينها. فقط در ايام ماه حرام از آن موقعيت استفاده مىكرد مىآمد دعوت خودش را به مردم ابلاغ مىكرد. اين قدر در فشار بود. چقدر بچهها از گرسنگى و تشنگى هلاك شدند. چه فشارهاى سختى بر مسلمانها وارد مىآمد. چقدر مسلمانها را شكنجه دادند. آن مسلمانهايى كه اين شرايط را تحمل كردند، ثابت كردند كه اينها دنبال آب و نان نيستند. دنبال هوى و هوس نيستند. بازيشان نمىآيد. اينها بعد از اين كه چندين سال از اين سختىها گذشت و كم كم خداى متعال اجازه دفاع به آنها داد، تعدادشان بيشتر شد، يك مقدار امكانات فراهم كردند، توانستند از خودشان دفاع كنند، در آن مدت كه اصلاً جايى براى دفاع نبود. بعد كه شمشير مىآوردند هزار تا شمشير در مقابلش كشيده مىشد. بعد از اين كه مهاجرت كردند و پيغمبر اكرم تشريف بردند در مدينه و كمك كمك عده مسلمانها بيشتر شد و توانشان بيشتر شد و اينها، قدرت دفاع پيدا كردند و اينها، آن وقت آيه نازل شد كه «اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا». حالا اجازه داده شد كه از خودشان دفاع كنند. تا رسيد به اين كه جامعهاى در آن محيط، در آن شرايط يك جامعه نسبتاً متشكلى تشكيل شد، مقام رهبرى داشت. خود رسول اكرم (صلى اللَّه عليه و آله) مردم مطيع آن حضرت بودند. دستورات را اجرا مىكردند، احكام و مقرراتى از طرف خداى متعال نازل شده بود، هم مسائل فردى، هم مسائل اجتماعى، تقويت شدند در زير دست پيغمبر اكرم، بالاخره يك جامعه نمونهاى در آن عصر و در همان شرايط محدود تشكيل شد.
چنين مردمى صلاحيت اين را داشتند كه به دشمنانشان بتازند و دين خدا را توسعه بدهند و موانعى كه سر راه دعوت و گسترش دين است بردارند. چون پيغمبر اكرم وظيفهاش منحصر به هدايت جزيرة العرب نبود. يا شهر مكه يا شهر مدينه. ايشان براى هدايت همه جهان آمده بود. چيزى كه مانع بود از اين كه اين هدايت گسترش پيدا كند و اين رحمت الهى جهانگير بشود، اين قدرتهاى جباران بود. تودههاى مردم در همه اقصار جهان آماده پذيرش حق بودند. اين قدرتمندان و جباران بودند كه نمىگذاشتند، مىديدند سلطنت خودشان از بين مىرود. براى اين كه اين خارها از سر راه برداشته بشود، شروع كردند به جهاد. حالا آيا اصلاً جهاد ابتدايى در زمان پيغمبر اكرم اتفاق افتاد يا نه، كارى نداريم. ابتدايش
مسلماً دفاع بود. مقابله به مثل بود. ولى شايد در مواردى هم جامعه ابتدايى صدق مىكرده و به فرض اين كه واقع هم نشده باشد در دين اسلام جهاد ابتدايى داريم. اين جهاد در واقع براى همين است. كه آن موانعى كه شياطين انس و جن سر راه انبيا به وجود آوردهاند كه نمىگذارند هدايت الهى به همه جهانيان برسد، اين موانع برداشته بشود. «ليهلك من هلك ان بينه و يحيى من حى ان بينه». پس اين جنگها هم باز به اين معنا نيست كه نتيجهاش اين است كه به زور يك كسى را مسلمان كنند. به زور به راه حق بكشانند. البته يك مقدار فشار وارد مىشود بر كسانى كه تحت يك حكومتى قرار بگيرند. وقتى يك جامعهاى تشكيل مىشود بالاخره امر به معروف دارد، نهى از منكر دارد، اجراى حدود و تعويلات دارد اما اينها در يك جامعهاى است كه در آن جامعه خودشان با اختيار اين دين را پذيرفتهاند. اول امتحان خودشان را دادهاند. ما حاضريم اين دين را بپذيريم. مشكلاتش را هم تحمل كردهاند. حالا اگر يك افرادى بخواهند شيطنت بكنند، نظم جامعه را به هم بزنند، مانع از نزول رحمتها و بركات الهى بشوند، آنها را تعويلشان مىكنند. تا يك حدى محدوديت هايى براى آنها بوجود مىآورند. اينها مصالح اجتماعى آن جامعهاى است كه ابتداءً با اختيار خودشان دين حق را پذيرفتهاند و مشكلاتش را تحمل كردهاند.
بنابراين نهايتاً ممكن است يك محدوديت هايى براى اراده افراد در بعضى از قسمتها بوجود بيايد، البته هر آنچه مربوط به ظاهر اجتماع مىشود و الا نهايتاً كسى در خانه خودش كه نمىآيند محدوديت براى او بوجود بياورند. تجسس كه نمىكنند. داخل خانه كسى كه نمىشوند. كسى خواست در خانه خودش يك معصيتى بكند كه جلويش را نمىگيرند. آن اندازهاى جلوگيرى مىشود كه مربوط به مصالح اجتماعى است. براى اين كه فساد قبحش نريزد در چشم مردم. زمينه براى فعاليت شيطان باز نشود كه ديگر جلوى حق را بگيرد. آن كسانى هم كه مىخواهند بروند راه حق را بپيمايند جلوى آنها را هم بگيرند. اين جور نشود. محيط يك محيط سالمى باشد. اگر يك كسى خواست كه از باطن يك معصيت بكند، در خانه خودش خب آن فسق خودش را دارد و البته در آن چنان شرايط هم گناهش خيلى بيشتر است. كيفرش هم خيلى بيشتر است. چون هر قدر شرايط صلاح و عبادت بيشتر فراهم باشد، كسانى كه گناه را انتخاب مىكنند عذابشان بيشتر است. برعكس وقتى در يك محيط هايى اقتضاى گناه زياد است، كسانى كه مبتلا به گناه مىشوند آنها تخفيف جرم دارند. هر قدر شرايط سنگينتر باشد، جرم خفيفتر است. اينها بالاخره خدا كارش روى عدالت است. ما تكليف نبايد براى او تعين بكنيم. ولى به هر حال اصل در اين است كه خداى متعال شرايطى فراهم كند كه انسانها با اختيار خودشان راه را برگزينند. هر قدر ممكن است اين شرايط وسيعتر اما براى همه فراهم بشود، اگر محدوديت هايى گاهى در اثر اجراى حدود و تعزيرات و امر به معروف و نهى از منكر در جامعه پيش مىآيد براى اين است كه آن افراد ديگر از ساير افراد جامعه از نعمت آزادى و از رحمت و هدايت الهى محروم نشوند. و گرنه در مسائل فردى به هر حال راه اختيار باز است حتى ممكن است يك كسى در ظاهر ادعاى ايمان بكند، در باطن كافر باشد. «لا اكراه فى الدين». ديگر اصل اعتقاد كه اكراه بر نمىدارد. بزنيد در سرش، «اشهد ان محمداً رسول اللَّه» مىگويد ولى خب ايمان نمىآورد. آن وقت كه ديگر نمىشود كه به زور كسى را معتقد كرد.
پس اصل اعتقاد و اصل در رفتار اين است كه شرايط براى رفتار آزادانه فراهم باشد. و اين مقتضى اين است كه آزمايش بشود. يعنى شرايطى پيش بيايد كه كشش هايى به طرف مخالف وجود داشته باشد كه آدم پا بگذارد روى عقايد نفسش و على رغم كششهاى شديد راه حق را در بگزيند. آن وقت ارزشش را دارد. هر قدر شرايط مخالف بيشتر باشد و انسان آزادانهتر راه حق را برگزيند، ارزش بيشتر خواهد داشت. ثواب بيشتر خواهد داشت. كمال بيشترى بوجود مىآورد. پس وجود اين آزمايشها اين بر اصل خلقت ملحود است. و لذا در آياتى اصلاً هدف خلقت را آزمايش ذكر مىفرمايند. «الذى خلق الموت و الحيات ليبلوكم ايكم احسن عملا. هو الذى خلق السموات و الارض فى ستة ايام و كان عرشوا على
الماء ليبلوكم ايكم احسن عملا». از اين آيه استفاده مىشود كه اصلاً هدف از آفرينش جهان اين است كه زمينه پيدايش انسان و آزمايش انسان فراهم بشود. «هو الذى خلق السموات و الارض فى ستة ايام و كان عرشوا على الماء ليبلوكم» مسئله آزمايش خيلى چيز مهمى است. چون زمينه تكامل است. تا آزمايش نباشد، كششهاى متضاد وجود نداشته باشد، رشد آگاهانه و كمال اختيارى حاصل نمىشود. وقتى كمال اختيارى حاصل نمىشد آن زحمت نهايى انسان نصيب انسانها نمىشود. و هدف اين است كه مردم به آن رحمت برسند. براى اين كه به آن رحمت برسند، به آن قرب الهى برسند، به آن كمالى كه حقيقتش را نمىدانيم چيه، ان شاء اللَّه وقتى نصيبمان شد آن وقت خواهيم فهميد، آن نعمتهاى عظيم اخروى كه باز حقيقتش را نمىتوانيم درك بكنيم در همين حدهايى كه در بيانات كتاب و سنت آمده مىفهميم. انشاء اللَّه وقتى رفتيم در بهشت و روى به روى هم روى على ارائك متعكون آن جا نشستيم آن وقت در اين بارهها بحث زياد خواهيم كرد. بى كار هستيم، احتياجى به اين كارهاى نداريم كه. حالا هر چه خدا و پيغمبر فرمودند همان اندازهاى كه فرمودند و در حد فهم ما بوده بيان كردم.
اجمالاً خيلى مقام عظيمى است. خيلى مقام است. مقامى است كه اسمش جوار خداست. همسايگى خدا، قرب به خدا، عند مليك المقتدر. اين مقام مفتى به هر كسى نمىدهند. نمىتواند هر كسى بگيرد. به او هم بدهند نمىتواند بگيرد. آن ظرفيتى كه مىتواند آن مقام را پيدا كند در اثر اعمال اختيار حاصل مىشود. بدون اين ظرفيت پيدا نمىشود. خدا ما را آفريده براى آن. پس هدف نهايى آن رحمت واسعه و خاص الهى است. از چه راهى حاصل مىشود؟ از راه عبادت. هر كارى كه ما را به آن مقصد نزديك كند اسمش عبادت است. چون آن قرب به خداست، تنها چيزى ما را به آن قرب مىرساند كه در مسير خدا باشد. فى سبيل اللَّه باشد. للَّه باشد. اين مىشود عبادت. پس ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون به خاطر مسير است. راه عبادت است. ان اعبدونى هذا صراط المستقيم. پس هدف ما فقط شد عبادت. هدف غريب آزمايش است. عبادت اگر زورى باشد كه آدم را نمىرساند به آن جا. بايد زمينه آزمايش فراهم بشود تا ما آزادانه راه عبادت را انتخاب كنيم. از راه عبادت شيطان. چون دو راه بيشتر نيست. الم اعهد اليكم يا بنى آدم الا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى هذا صراط المستقيم. راه عبادت خدا راه مستقيمى است. آدم را به هدف مىرساند. هر راه ديگرى باشد كه آدم را به هدف نرساند آن راه شيطان است. پيمودن آن را مىشود راه شيطان.
براى اين كه انسان سر دو راهى قرار بگيرد. بايد آزمايش بشود. آزمايش يعنى قرار دادن سر دوراهى. شرايطى پيش بياورند كه آدم دو راه پيدا بكند. يك راهى به سوى بهشت، يكى به سوى جهنم. اين اسمش آزمايش است. پس سه تا هدف طولى از اين طرف كه حساب كنيم ما آفريده شدهايم تا آزمايش بشويم. وقتى آزمايش شديم، راه عبادت خدا را انتخاب كنيم. راه عبادت كه انتخاب كرديم برسيم به قرب خدا. از آن طرف حساب كنيم هدف نهايى قرب به خداست. خدا راهش عبادت است. شرايط عبادت در زمينهاى فراهم مىشود كه آزمايشى بوجود بيايد. يعنى انسان سر دوراهى قرار بگيرد. پس حاصل اين شد كه حكمت الهى نه در مورد شناخت و هدايت اقتضا دارد كه همه انسانها جبراً هدايت بشوند و نه در ساير شرايط. اين كه در چه شرايطى از زندگى قرار بگيرند، اينها دخالت در آن كمال ندارد. ممكن است انسانهايى باشند چادر نشين، صحرانورد، غار نشين، اما بخواهند راه خدا را بپيماند، لياقت خودشان را اثبات كنند، خدا آنها را هدايت كند و برسند به آن مقامى كه امروز تسخير كنندگان ماه و ستارگان به پاى آنها نمىرسند. اينها وسائل آزمايش است. پول چقدر داشته باشيد، وسائل بهداشت چقدر داشته باشيد، امكانات مالى چقدر داشته باشيد اينها شما را به هدف نمىرساند. بستگى دارد به اين كه از اين امكانات چه جور استفاده كنيد. ممكن است كسى فقير باشد براى نمازش ساتر عورت نداشته باشد و صدر نشين بهشت بشود. مگر اصحاب صخرى نبودند؟ طبق آنچه از بعضى از تواريخ آمده نه نفرشان يك پيرهن داشتند. وقتى مىخواستند نماز بخوانند اين يكى مىپوشيد نماز مىخواند، در مىآورد، مىداد آن يكى
مىپوشيد. در يك جنگ يك دانه خرما را هفت نفر مىمكيدند. اين غذايشان بود. ضرر كردند؟ حالا ما كه روى قالى نخ فرنگ مىنشينيم و به بالش غو تكيه مىدهيم از آنها جلوتر هستيم. كليت ندارد. البته ممكن است كسانى نعمت دنيا هم زياد داشته باشند خيلى به مقامات عالى هم برسند، مانند داود على نبينا آله و عليه السلام. اين طور نيست كه حتماً بايد آدم فقير باشد. ولى اين طور هم نيست كه هر كه ثروتمند باشد حتماً به كمال مىرسد. اينها وسائل آزمايش است. «و نبلوكم بالشر و الخير فتنه». آن نعمت هايى كه خدا به سليمان داد فرمود «هذا من فضل ربى ليبلونى ااشكر من اكفر». آن سلطنتى كه «ملك لاينبغى لاحد من بعده» بود فرمود «هذا من فضل ربى ليبلونى ااشكر من اكفر». آن هم وسيله آزمايشى است. آيا وظيفهاش را انجام مىدهد يا نمىدهد؟ خدا چه كسى را با چه وسيلهاى آزمايش مىكند او خودش مىداند. مصلحت هر كسى چيه؟ هر كسى را بايد چه جورى آزمايش كرد؟ «ان من عبادى من لا يصلحهوا الا الفقر لو اغنيته اقصدته ان من عباديه من لا يصلحهوا الا غنى لو احقرته اسررته». كدام وسيله آزمايشى براى چه كسى مناسبتتر است، او خودش مىداند ولى هر دويش آزمايش است.
آنجور نخواسته خدا كه راه يك طرفى بشود. چه در زمينه هدايت بالاخره يك ابهامهايى گوشه و كنار باقى مىماند كه يك كسانى اگر نخواستهاند دنبال بهانه مىگردند بگردند كه از نعمتهاى دنيا هم همينطور است. بنابراين حكمت الهى هيچ كدام اينها را اقتضا ندارد. آنچه اقتضا دارد اين است كه بشر براى رسيدن به كمال نهايى اش بايد شناخت هايى داشته باشد كه عقل خودش براى آن شناختها كافى نيست. (سوال از استاد:... و جواب آن) آنها را بايد جواب بدهد. (ادامه سوال از استاد) بله؟ (ادامه سوال از استاد) ليبلونى يعنى چى؟ (ادامه سوال از استاد) ليبلونى كه «هذا من فضل ربى ليبلونى» بله. (ادامه سوال از استاد) يعنى سر دو راهى قرار بدهد ديگر. اين نعمتها را به اين داده. تا آيا ببيند شكرش را به جا مىآورد يا... (ادامه سوال از استاد) صحبت سر دانستن و ندانستن نيست. ما كه شبهات تفسير كه نمىگوييم كه شبهات مربوط به آنها را عرض بكنيم. منظور اين است كه استعدادها، استعدادها به فعليت برسد.
«و الحمد للَّه رب العالمين»
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...