• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم اللّه الرحمن الرحيم‏
    عدم حصول امر قصدى بدون قصد
    دومين شرطى كه براى صحت اعتكاف ياد كردند مسأله عقل است. يعنى اعتكاف از غير عاقل صحيح نيست. اين از شرايط عامه‏اى است كه در بحثهاى عبادى و معاملى معمولاً مطرح است. چه در مسأله طهارت، چه در مسأله صلاة، چه در مسأله صوم، اينها مبسوطاً گذشت.
    دليل مسأله هم اين است كه امر قصدى بدون قصد حاصل نمى‏شود، و انسانِ غير عاقل قصد ندارد، بنابر اين آن امرى كه متقوّم به القصد است، از غير عاقل صحيح نيست. يك وقت چيزى متقوّم به قصد نيست، نظير صرف قيام و قعود، اين گونه از امور كه متقوّم به قصد نيست، از هر انسانى متمشى است، بلكه از هر حيوانى متمشى است، بلكه از هر نباتى متمشى است، صرف شغل حيّز است، ولى اگر امرى متقوّم به قصد بود، اين از غير عاقل متمشى نمى‏شود.
    جريان اعتكاف از دو جهت متقوم به قصد است، يكى از لحاظ عنوان، يكى از لحاظ قربت. هم خود اعتكاف امر قصدى است، و هم اعتكاف امر عبادى است كه بايد به عنوان قربت باشد، قربت هم كه نيت است و قصد در او ملحوظ است، به دليل اينكه ريا در او راه دارد، صوم هم در اعتكاف معتبر است، در صوم هم اين دو جهت ملحوظ است، هم صوم عنوان قصدى است، صرف امساك محض نيست، و هم امر عبادى است، پس در جريان اعتكاف چهار بار مسأله قصد مطرح است، «يكى قصد الاعتكاف، يكى «قربة الى اللّه»، يكى «قصد الصوم»، «يكى قربة الى اللّه» همه امور قصدى است، بنابر اين چون عاقل قاصد نيست، و در اعتكاف طبق اين امور چهارگانه قصد معتبر است، پس اعتكاف غير عاقل صحيح نيست، ولو اين جنونش ادوارى باشد، بنحو اطباق نباشد، دوره‏اى باشد، در آن مقطعى كه اين آفت به او رسيده است اعتكاف او صحيح نيست، همين مقدار دليل كافى است براى اشتراط اعتكاف به عقل.
    استشهاد به حديث‏
    رفع قلم بر اشتراط عقل در اعتكاف‏
    اما بعضى از بزرگان به حديث رفع قلم هم استشهاد كرده‏اند، به عنوان اينكه رفع قلم دلالت مى‏كند بر اينكه از غير عاقل صحيح نيست، «رفع القلم عن المجنون حتى يفيق» چه اينكه «عن النائم حتى يستيقظ». اشكالى كه بر اين استدلال وارد است اين است كه حديث رفع قلم ناظر به رفع وجوب است نه رفع صحة، چون لسان اين حديث، لسان امتنان است، چون لسان امتنان است، امتنان در برداشتن وجوب است نه برداشتن صحت، در جايى كه عمل صحيح باشد و شخص با اين عمل صحيح فيضى ببرد اين مطابق منّت است، و اگر بگوييم عمل او صحيح نيست بر خلاف امتنان است.
    لذا چون حديث رفع در صدد امتنان است و رفع صحت منافى امتنان است، پس حديث رفع قلم ناظر به رفع صحت نيست، فقط قلم تكليف را بر مى‏دارد، «رفع القلم» يعنى قلم تكليف. اما آن بزرگانى كه خواستند به اين حديث رفع قلم استشهاد كنند، براى نفى الصحة نه تنها نفى وجوب، بلكه نفى صحت، خواستند از اين نفى جنس اين چنين استشهاد كنند كه اصلاً قلم اعم از صحت و تكليف برداشته شد. بعد وقتى كه بر آنها اشكال مى‏شود به اينكه در جريان صبى شما چه مى‏گويد؟ اين حديث مثلث است، يك ضلعش اين است «رفع القلم عن النائم حتى يستيقظ. يك ضلعش درباره مجنون است، «و عن المجنون حتى يفيق». يك ضلعش درباره صبى است، «و عن الصبى حتى يحتلم» در حالى كه در باره صبى همه فتوا به مشروعيت عبادت او مى‏دهند، مى‏گويند: عبادت صحيح است. پاسخى كه مى‏دهند مى‏فرمايند: ما در جريان صبى از دليل خاص خارجى استفاده مى‏كنيم، چون در جريان صبى دارد كه «مروا ابنائكم بالصلاة و هم ابناء سبع» فرزندانتان را در هفت سالگى به نماز امر كنيد، حتى دارد آنها را تنبيه كنيد، اگر از نماز تمرّد كردند، چون در اصول ثابت شده است كه امر به امر، امر است، گويا خود شارع دارد به صبيان امر مى‏كند.
    رد استشهاد به حديث رفع قلم‏
    و چون امر حد اقلش صحت را به همراه دارد، پس معلوم مى‏شود كه عبادات صبى صحيح است. چون صحيح است معلوم مى‏شود كه آنچه در حديث رفع قلم آمده است ناظر به رفع تكليف و الزام است نه رفع صحت. اين سخن ناصواب و نا تمام است براى اينكه ما در خصوص نماز امر داريم، درباره ساير تكاليف چه؟ در حالى كه معروف بين اصحاب اين است كه همه عبادات صبى صحيح و مشروع است، اختصاص به صلات ندارد، هر چه عبادت است صبى اگر بتواند انجام بدهد مشروع است، تكليف استحبابى دارد، صواب هم مى‏برد. اگر مى‏گويند: صبى مكلف نيست، يعنى مكلف الزامى و وجوبى و تحريمى نيست. و گرنه تكليفهاى استحبابى كه ثواب را به همراه داشته باشد براى صبيان است. و اگر شما خواستيد مشروعيت عبادت را از راه خارج ثابت كنيد، بايد نسبت به همه عبادات دليل داشته باشيد، در حالى كه شما فقط در باره نماز دليل داريد، سرش اين است كه اين حديث رفع قلم چون در صدد امتنان است و نفى صحت مخالف امتنان است، پس حديث رفع قلم ناظر به نفى صحت نيست، ناظر به نفى وجوب است، «رفع القلم» يعنى قلم ايجابى، تا انسان بالغ نشد چيزى بر او واجب نيست، نه چيزى از او صحيح نيست. پس با اين حديث رفع قلم نمى‏شود استشهاد كرد و همان دليل عقلى كافى است. گذشته از اينكه اين مسأله در باب شرايط صحت صوم كه يكى از مهمترين شرايطش عقل بود، آنجا چون مفصل گذشت، بحث اعتكاف را هم به كمك آن مسائلى كه در باب اصل صوم گذشت اكتفا مى‏كنيم، و در اين مسأله چون ديگر بحثى ندارد، اين را خاتمه يافته شده تلقى مى‏كنيم.
    بحث قرآنى در رابطه با جريان
    غدير امروز چون چهارشنبه است و در آستانه عيد پر بركت غدير هستيم، به مناسبت عيد سعيد غدير چند آيه‏اى كه مربوط به ولايت وجود مبارك امر المؤمنين (ع) است، مطرح شود، و ثوابش هم نثار روح مطهر خود آن حضرت و ساير اهلبيت (ع) قرار بدهيم.
    در جريان غدير بحثهاى روائى و تاريخى فراوان است، اما بحثهاى قرآنيش از اينجا شروع مى‏شود، در سوره مباركه مائده، آيه 67، ذات اقدس اله فرمود: «يا ايها الرّسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه يعصمك من الناس، ان الله لا يهدى القوم الكافرين»، اين چند جمله است، كه هر كدام از اينها حكم خاص خود را دارد، تعبير به «يا ايها الرسول» در قرآن به اين سبك سابقه ندارد، معلوم مى‏شود يك رسالت خاص است، تعبير به «يا ايها النبى» داريم كه مربوط به دريافت خبر است، ولى «يا ايها الرسول» راجع به گزارش خبر است، «رسول بما انه رسول» آن حيثيت پيام رسانى را در بر دارد، بر خلاف نبىّ، نبىّ آن كسى است كه نبأ را مى‏گيرد.
    نبوت قبل از رسالت است، يعنى آن حيثى كه اين انسان كامل به اللّه ارتباط دارد نبى است، و از آن حيث كه پيام اللّه را به مردم ابلاغ مى‏كند، رسول است. اين «يا ايها الرسول» گفتن، معلوم مى‏شود كه آن صبغه رسالت حضرت مطرح است نه صبغه نبوت او. تعبير «بلّغ ما انزل اليك» معلوم مى‏شود به اينكه يك امر مهمى است كه از او با تعبير به صيغه امر باب تفعيل ياد كردند، و آن را هم در اثر اهميت مبهم گذاشتند، نظير «و ما ادراك ما ليلة القدر» كه در اثر اهميت بصورت «ما ليلة القدر» ياد شده است، فرمود: «بلغ ما انزل اليك من ربك» آنچه كه بطرف تو از طرف ذات اقدس اله بسوى تو نازل شده است. اين جمله تا حدودى در حد متوسط قابل درك است. «و ان لم تفعل فما بلغت رسالته»
    اما جمله بعد «و ان لم تفعل فما بلغته رسالته» اين يك هشدار و تهديد را به همراه دارد، مى‏فرمايد اگر تبليغ نكردى رسالت خدا را انجام ندادى، يعنى ما گفتيم: «يا ايها الرسول بلغ» الان مى‏گويم: «ان لم تبلغ لست رسولا» بمنزله عكس نقيض آن قضيه خواهد بود. يعنى رسول آن است كه مبلغ باشد، اگر مبلغ نبود رسول نيست، خوب اين كه مى‏فرمايد : «و ان لم تفعل فما بلغت رسالته» يعنى آنچه را كه ما به تو گفتيم، گفتيم: ابلاغ بكن، اگر اين را ابلاغ نكردى، اين رسالت را نرساندى، اتحاد مقدم و تالى است، اين ديگر احتياج به وحى ندارد. يعنى يك كسى به گماشته و فرستاده خود مى‏گويد: اين پيام را به زيد برسان، بعد صحيح است كه بگويد: اگر اين پيام را به زيد نرساندى اين پيام را به زيد نرساندى؟ يا صحيح است بگويد: كه اگر اين پيام را نرساندى اصلاً نماينده من نيستى؟ آن اولى كه اتحاد مقدم و تالى است. اينكه وحى نمى‏خواهد.
    يعنى بفرمايد به اينكه اگر پيام را نرساندى اين پيام را نرساندى، اينكه يقيناً معناى آيه نيست. كه بفرمايد: «و ان لم تفعل و ان لم تبلغ هذه الرسالة ما بلغت هذه الرسالة» اصلاً گفتن ندارد. اين يك اتحاد موضوع و محمول يا بدتر از آن مقدم و تالى است كه سخنى است نا صواب.
    ولى اگر معنا اين باشد كه تو اگر اين خبر را نرساندى اصلاً نماينده من نيستى، معنايش درست است. معلوم مى‏شود اين خبر، خبر محورى و ريشه‏اى است كه ساير آن رسالاتها به همين وابسته است. كه يك پيام كليدى است اگر اين را نرساندى پيام را نرساندى، «و ان لم تفعل يعنى و ان لم تبلغ ما انزل اليك فما بلغت اصل الرسالة»، نه «ما بلغت هذه الرسالة» كه بشود اتحاد مقدم و تالى. كه اين نقش كليدى اين كريمه را دارد، «و ان لم تفعل ما بلغت رسالته».
    «و الله يعصمك من الناس»
    بعد مى‏فرمايد: مشكل شما چيست اگر بخواهيد نرسانيد؟ «و اللّه يعصمك من الناس»، از اينكه ذات اقدس اله به پيغمبر(ص» مى‏فرمايد: «بلغ ما انزل اليك» معلوم مى‏شود چيز مهمى است، بعد هم هشدار مى‏دهد مى‏فرمايد: اگر اين كارا را نكردى اصلاً رسالت الهى رانجام ندادى، اصلاً نماينده خدا نيستى، معلوم مى‏شود كه هم موضوع مهم است و هم در اثر اهميت موضوع وجود مبارك پيامبر احساس حساسيت و خطر مى‏كرد، لذا خدا مى‏فرمايد: «و اللّه يعصمك من الناس» خدا تو را از مردم حفظ مى‏كند، اين هم نشان مى‏دهد كه احساس خطرى شده كه پيغمبر احساس خطر مى‏كرد، اين خطر چه خطرى است؟ بالاخره يا مربوط به جان است، يا مربوط به مال است، يكى از اينها بايد باشد، و وجود مبارك پيغمبر (ص) نه به مال وابسته بود، نه به جان، به دليل اينكه اين كريمه به اتفاق شيعه و سنى در جريان حجة الوداع نازل شد، در اواخر عمر حضرت نازل شده، يعنى بعد از اينكه مردم «يدخلون فى دين اللّه افواجاً» بعد از اينكه حجاز فتح شد، بعد از اينكه همه مسلحهاى امورى خلع سلاح شدند، بعد از اينكه وجود مبارك حضرت به همه سران صناديد قريش فرمود «اذهبوا انتم الطلقا»، بعد از همه آن صحنه‏ها اين آيه نازل شد.
    كسى در حجاز نبود كه پيغمبر از او بترسد، آن وقتى كه همه مسلح بودند و پيامبر تنها بود از كسى نمى‏ترسيد، حالا كه همه خلع سلاح شدند و همه زير پرچم او آمدند، و تسليم شدند يا اسلام يا استسلام، پيغمبر از چه كسى بترسد؟ عده زيادى مسلمان شدند كه «يدخلون فى دين اللّه افواجاً»، عده‏اى مثل صناديد قريش كه وجود مبارك حضرت امير دارد كه «ما اسلموا بل استسلموا»، اينها ظاهراً نرم شدند، ولى بالاخره خلع سلاح شدند، سلاحها را انداختند، تسليم شدند.
    و حضرت هم فرمود: «اذهبوا انتم الطلقا» همه اينها مى‏لرزيدند از آن به بعد، ديگر كسى در حجاز زندگى نمى‏كرد و قدم نمى‏زد كه پيغمبر از او بترسد. آن وقتى كه حضرت تنها بود از مكه تا طايف سنگ خورد، آن وقت نترسيد، در جريان «ليلة المبيت» نترسيد، بالاخره گفتند: چهل نفر از چهل قبيله با شمشيرهاى مسلح قصد كشتن دارند، ديگر عرض نكرد: خدايا من مى‏ترسم. آن وقتى كه خطر قطعى بود حراسى نداشت، الان كه امنيت قطعى است، اين چه خطرى است؟ آن وقتى كه خطر قطعى بود حضرت نمى‏ترسيد، در سوره مباركه نساء دارد كه: تو مردم را به مبارزه دعوت كن، حالا اگر مردم نيامدند، يك وقتى است كه مردم نمى‏آيند، پيغمبر هم مى‏تواند تقيّه كند؟ يا اين تقيه مال امام است؟ آيا پيغمبر (ص) مثل امام معصوم است كه برود در خانه بنيشنيد، بگويد: الان زمان تقيّه است، حالا كه هيچكس ياور من نيست من با دست تنها چه كنم؟ اين پيغمبر نيست.
    «فقاتل فى سبيل الله، لا تكلف الا نفسك»
    در آيه 84 سوره مباركه نساء اين است :«فقاتل فى سبيل اللّه» (خطاب به شخص اوست) بعد فرمود: «لا تكلف الا نفسك»، حالا هيچكس كمك نكرد، تو حق ندارى بگوى: من كه تنها هستم با دست تنها چه كنم؟ غير از اينكه كشته بشوى چيزى ديگر نيست كه؟ «فقاتل فى سبيل اللّه لا تكلف الا نفسك» حالا كه مردم بعد آمدند و بعد اسلام تقويت شده است، آنها را تشويق كن، ولى حالا اگر نيامدند، تو تنها ماندى، چنين كه ساليان متمادى تنها مى‏جنگيدى. و به تعبير آقايان سيزده سالى كه حضرت در مكه بود، زد و خورد كه نبود، فقط خورد بود، اگر فحش بود يك طرفه، زدن بود يك طرفه، سلب حيثيت بود يك طرفه، سخن از زد و خورد كه نبود؟ تا طايف كه براى تبليغ تشريف بردند مرتب سنگ خوردند، اين فقط خورد بود، نه زد و خورد، و حق نداشت بگويد: كه من تنها هستم و چه كنم؟ فرمود: «فقاتل فى سبيل اللّه لا تُكلف الا نفسك»، اگر كسى نيامد، نيامد.
    بعد فرمود: «و حرّض المؤمنين على القتال» مسلمانها را تحريض كن، تشويق كن كه تو را يارى كنند، اگر نكردند، نكردند، «عسى اللّه ان يكفّ بأس الذين كفروا اللّه أشد بأساً و اشد تنكيلاً» پس وجود مبارك حضرت يك آدمى بود كه تنها بود و نترس. آن وقتى كه احدى يار و ياور او نبود نمى‏ترسيد، الان كه هيچكس در مكه نيست در مقابل او بايستد، اين «و اللّه يعصمك من الناس» چيست؟ از چه كسى حفظ مى‏كند؟ از چه خطرى حفظ مى‏كند؟ پس خطر مالى و خطر جانى و امثال ذلك معيار نيست، اين چه خطرى است؟ لابد خطرى است كه به اصل دين بر مى‏گردد، اين «و اللّه يعصمك» بما انك رسول، نه بما انك ابن عبداللّه، تو بما انك رسول را بخواهند آسيب برسانند، خدا حفظ مى‏كند.
    «و الله يعصمك من الناس»
    و همانهايى بودند كه خطر سياسى را دامن مى‏زدند، كه مى‏گفتند: وجود مبارك پيغمبر فقط از همين خطر مى‏ترسيد كه مبادا آنها بگويند: به اينكه ما خيال مى‏كرديم كه اين پيامبر از طرف خداست، حالا «معاذ اللّه» معلوم شد كه نه، يك باند سياسى در قريش پيدا شده، بعد از خودش حكومت را داده به دامادش، آن وقت اصل دين را زير سؤال ببرند. «و اللّه يعصمك بما انك رسول» يعنى رسالتت را حفظ مى‏كند. به شهادت اينكه فرمود: «ان للّه لا يهدى الكافرين» كافر بما انه كافر خدا او را نمى‏گذارد به مقصد برسد، اين هدايت كه هدايت تشريعى نيست يقيناً، براى اينكه خداى سبحان همه كفار را هدايت كرده «يا ايها الذين كفروا»، «يا ايها الكفار» گفته، چه گفته، چه گفته، احتجاج كرده به آنها، راهنمايى كرده تشويقشان كرده، تهديدشان كرده، وعده داده، وعيد داده بلكه هدايت شوند، ديگر چه كافرى بدتر از فرعون كه وجود مبارك موسى و هارون را براى هدايت آنها فرستاده «اذهبا الى فرعون انّه طغى، فقولا له قولاً لّيّنا لعله يتذكر او يخشى». پس خدا براى كفار هم پيام مى‏فرستد، هدايتشان مى‏كند، اينكه فرمود: «ان اللّه لا يهدى القوم الكافرين» يعنى نمى‏گذارد كفار به هدفشان برسند، آنها قصد خاموش كردن چراغ رسالت دارند، خدا نمى‏گذارد، آنها هم مى‏خواهند با اين بهانه اگر شما مثلاً وجود مبارك حضرت امير را نصب كنيد، بگويد: «معاذ اللّه» اين باند سياسى است، حكومت دينى نيست، از طرف خدا نيست. اينها چند روزى خواستند حكومت كنند، وقتى خودشان بودند، بودند، بعد هم دامادش را بر ما تحميل كردند، اگر يك چنين حرفى بخواهند بزنند، ذات اقدس اله جلوى اينها را مى‏گيرد.
    «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا...»
    پس اين «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه يعصمك من الناس ان اللّه لا يهدى القوم الكافرين» اين پيامهاى مهمى را كه كليدى است به همراه دارد. وجود مبارك پيغمبر (ص) برابر اين آيه شروع كرد به اقدام كردن، چه اقدام كرد؟ به مردم چه ابلاغ كرد؟ آيه 55 سوره مباركه مائده را ابلاغ كرد، فرمود: «انما وليكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون» اين آيه را چگونه ابلاغ كرده است؟ با يك مقدمه ابلاغ كرد كه آن مقدمه در سوره مباركه احزاب به اين صورت بيان شد، آيه 6 سوره احزاب همين است كه در آن جريان غدير بين مكه و مدينه يك منطقه‏اى بود بعنوان خُم، بِركه در آنجا بود كه ل‏بى در آنجا جمع شد، آن بركه را مى‏گفتند: «غدير» در كنار آن غدير و در كنار بركه وجود مبارك حضرت فرمود: آنهايى كه رفتند برگردند، آنهايى كه نيامدند بيايند، در آن منطقه سوزان در هواى گرم قبل از اينكه جمعيت به آن سه راهى برسند متفرق شوند، بعد منبرى از جهاز شتر و امثال ذلك تشكيل داد، و سخنرانى رسمى كرد در حضور هزارها نفر.
    چه گفت؟: اول مضمون آيه شش سوره مبارك احزاب را براى مردم خواند و از آنها اقرار گرفت، آيه 6 شش سوره احزاب اين است كه «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللّه» فرمود: نبى (ص) نسبت به مؤمنين از خود آنها اولى است، كه اين اولويت،اولويت تعينى است، نه تفصيلى، اين چنين نيست كه مردم در شئون كشوريشان، شئون اجتماعيشان در برابر پيغمبر يك رأى مساوى داشته باشند، كه هم مردم خودشان بخواهند اداره كنند، هم پيغمبر بخواهد اداره كند، منتها مستحب باشد كه حرف پيغمبر را مقدم بدارند، كه اين اولى بشود اولى تفضيل، اينطور نيست، بلكه اولى، اولى تعينى است، و شاهد سياقيش هم اين است كه فرمود: «و اولى الارحام اولى بعض ببعض» اينكه مسلم است يك اولويت تعينى است.
    «من كنت مولاه فهذا على مولاه»
    مسأله اين چنين نيست كه طبقه اولى از ارث وارثان و طبقه دوم هر دو يكسان ارث ببرند، منتها مستحب باشد كه ما طبقه اول را مقدم بداريم بر طبقه دوم. سخن از استحباب نيست، سخن از الزام است، يعنى با بودن طبقه اول، طبقه دوم اصلاً ارث نمى‏برد. اينجا هم با بودن وجود پيغمبر (ص) ديگران حق ولايت ندارند، پس «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم» برابر اين آيه شش حضرت سخنرانى كردند، بعد از اينكه شهادت و معارف الهى را باز گو كردند، فرمود: مردم «الست اولى بكم من انفسكم؟» من در جريان سر پرستى شما از خود شما اولى نيستم؟ «قالوا بلى» همه گفتند: بله، بعد از اينكه جريان شهادتين و امثال ذلك مطرح شد، مضمون اين آيه را كه تلاوت كرد، از مردم اقرار گرفت، گفتند: بله تو نسبت به اداره شئون ما،از ما اولى هستيد، بعد فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولا»، هر كسى من اولى به حال او هستم در تدبير، بعد از من اين على اولى است.
    ديگر جا براى اينكه يك كسى بگويد: در «من كنت مولاه فهذا على مولاه»، مولاه در اينجا بمعنى ناصر است يا به معنى محب است امثال ذلك نمى‏ماند، با اين سياق روشن و اقرارگيرى صريح، و بايد به صدر كلام نگاه كرد، صدر كلام اين است، منتها حالا در پايان حضرت دعا كردند، فرمودند: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» اين معنايش اين نيست كه آن مولا در بالا به معناى دوستى است، اين دعا مى‏كند، هر كسى كه اين على را يارى كرد، نفرين مى‏كند هر كسى كه اين على را مخذول كرد. برابر آن اقرارى كه گرفت، اين كريمه «انما وليكم اللّه» كه نازل شد، وجود مبارك حضرت اين آيه را با آن خطبه مفصل با آن تبين بيان كرده، چون پيغمبر اولين مفسر قرآن است، و ذات اقدس اله نفرمود: اين قرآن را فقط بر مردم تلاوت كن، آن «يتلوا عليهم آياته يكى از وظائف پيغمبر است، «يعلمه الكتاب و الحكمه» هم هست، «كتاب انزلناه اليك لتبيّن لناس ما نزل اليهم» يكى از وظائف اوست.
    فرمود اين ذكرى است كه «ما انزلناه اليك لتبيّن للناس ما نزل اليهم» تو بايد تبيين كنى، تحليل كنى، تفسير كنى، معنا كنى، اين چنين نيست كه يك امر روشن و بديهى باشد مثل دو دوتا چهارتا كه تفسير نخواهد، تو اولين مفسر هستى، اين ذكر را ما نازل كرديم، تو هم تلاوت بايد تلاوت كنى، هم بايد تعليمشان بدهى، وجود مبارك پيغمبر (ص) اين «انما وليكم اللّه» را در آن خطبه به كمك آيه شش سوره حزاب براى اينها تفسير كرده، تبين كرده، فرمود: او ولى است، همانطورى كه من ولى هستم، و من ولى هستم، چون خدا فرمود: «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم» «من كنت مولاه فهذا على مولاه».
    «اليوم اكملت لكم دينكم اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا»
    حالا طورى شد كه همه آنهايى كه از آنها احساس خطر مى‏شد گفتند: «بَخٍ بَخٍ لك يا امير المؤمنين» در چنين فضايى آنگاه اين كريمه دوم سوره مباركه مائده نازل شد كه فرمود، بعد از اينكه «انما وليكم اللّه» را با آن تفسير براى مردم بيان فرمود، اين بخش از آيه دوم سوره مباركه مائده نازل شد. «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً» فرمود: امروز كفار از شما نا اميد شدند، امروز چه حادثه‏اى پيش آمد كه كفار از شما نا اميد شدند؟ قبل از اين جمله چند حكم فقهى آمده كه «حرمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما احل لغير اللّه» اين احكام فقهى كه در سوره مباركه مائده است، در مدينه نازل شد قبلاً هم نازل شده بود، چون آنها گرفتار مردار خورى و امثال ذلك بودند اين آيه يكى دوبار تكرار شده است، اين چند حكم فقهى‏كه قبلاً هم نازل شده است، الان هم به آن اشاره شد، با 4، 5 حكم فقهى كه كفار نااميد نمى‏شوند، چه حادثه‏اى در بين مسلمين اتفاق افتاد كه كفار نااميد شدند، چه شده مگر؟ اينها فكر مى‏كردند كه با رحلت پيغمبر (ص) چون او پسر ندارد و در جاهليت هم به دختر بها نمى‏دادند، مى‏گفتند او كه پسر ندارد جا نشين هم ندارد با رحلت او بساط دينش بر چيده مى‏شود. طمع بسته بودند، با نصب وجوب مبارك حضرت امير كه جانشين پيغمبر است، و خليفه رسول اللّه است اين طمع خام به يأس مبدل شد، «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم» ديگر از آنها نترسيد، بعضيها گفتند: كه اين سوره مباركه كوثر كه سه آيه است چهار معجزه دارد.
    «انّا اعطيناك الكوثر»
    «انا اعطيناك الكوثر» يك آيه است. «فصل لربك و النحر» دو آيه است، «ان شانئك هو الابتر» آيه سوم، چهار معجزه‏اش يكى از آنها اين است كه «انا اعطينا الكوثر» چون آنها فكر مى‏كردند كه پيغمبر (ص) تنهاست و بى قبيله‏است و فرزندى ندارد فرمود: به اينكه ما به تو خير كثير داديم، با دادن صديقه كبرى (س)، و قرآن كريم و علل و عوامل فراوان ديگر كه همه اينها مى‏توانند، مصاديق كوثر باشند، با حفظ مراتبشان، اين يك اعجاز و وجوب مبارك پيغمبر هم طورى نبود كه حالا امكانات ماليشان پيش بينى شده باشد كه خيلى خوب باشد و بتواند نهر كند، بتواند مكه برود، بتواند از طرف خودش و از طرف امت ذبح كند، فرمود: «و صل لربك و النحر».
    اعجاز سومش بطور مستقيم اين است كه «ان شانئك هو الابتر» آنهايى كه امروز عليه تو، تو را شماتت مى‏زنند، يك، سر زنش مى‏كنند و شانى‏ء تو هستند، به زشتى تو را نام مى‏برند، آنها نسلشان منقطع مى‏شود. چه كه شده، اين سه معجزه صريح است، چهارمى آن «بقول التزامى» است، وقتى دشمن تو «ابتر» است تو «ابتر» نيستى، چون اگر «معاذ اللّه» تو هم «منقطع النسل» باشى، آنها هم «منقطع النسل» باشند، ديگر فضيلتى براى تو نيست، آنها ابتر هستند يعنى منقطع النسل هستند، و تو منقطع النسل نيستى، اين بالالتزام استفاده مى‏شود، اين است كه گفتند: چهار معجزه و چهار پيشگويى از اين سه كريمه استفاده مى‏شود، اينها فكر مى‏كردند به اينكه وجود مبارك پيغمبر (ص) با رحلتش، دين را هم به همراه مى‏برد.
    فرمود : نه «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم»، ديگر از اين به بعد از آنها نترسيد، پيداست يك حادثه مهمى رخ داد، اين حادثه جريان جنگ مكه نبود، براى اينكه اين آيه در حجة الوداع نازل شد، و خيلى بعد از آن جريان بود، اصلاً ارتباطى به آن قصه ندارد. آن وقتى كه مكه فتح شد، يك چنين آيه‏اى نازل نشد. آنها فكر مى‏كردند كه بالاخره با رحلت پيغمبر بساط دينش بر چيده مى‏شود، اما نه، «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون» چرا؟ براى اينكه «اليوم اكملت دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيتكم الاسلام ديناً» امروز من دين را كامل كردم، خوب كمال دين به چيست؟ به همين سه چهارتا حكم فقهى است؟ اينها كه قبلاً هم نازل شده بود.
    نعمت ولايت‏
    در اين آيه دوم سوره مباركه مائده چه حكمى است، چه چيزى است كه دين با او كامل شد؟ اين «حرمت عليكم الميتة و الدم و الحم الخنزير و ما احل لغيراللّه به ....» اينها كه قبلاً هم نازل شد، با اين سه چهار تا مسأله حكم فقهى اين دين كامل شد؟ يانه؟ يك خبر جديدى پديد آمد؟ «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى» اين نعمت به تعبير سيدنا الاستاد «رضوان اللّه عليه) وقتى در قرآن كريم بطور مطلق ذكر شد، نه مقيد اين نعمت ولايت است، يك وقت مى‏فرمايد: به اينكه نعمتهاى آسمانى، نعمتهاى زمينى، نعمتهاى باغ، راه،انعام و مانند آن، اينها «نعم» مشخص و محدود است.
    اما يك وقت است كه بدون نام يكى از اين «نعم» ظاهرى يا باطنى كلمه نعمت ذكر مى‏شود، اين است كه نعمت «عند الاطلاق» نعمت ولايت است. در ذيل كريمه «و لتسألن يومئذ عن النعيم» از وجود مبارك امام رضا(ع) رسيده است كه «نحن النعيم». و گرنه خدا در قيامت از شما بيايد حساب كند كه اين نان را چه كردى و آن آب را چه كردى، فرمود: اگر در اين مسير ولايت بودى همه اين راهها صحيح است. از آنها سؤال نمى‏كنند، اما اگر در اين اصل بيراهه رفتى، بايد تك تك اينها را پاسخ بدهى، «نحن النعيم» با ما چه كردى؟.
    پس «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى» دين كامل شد «و رضيت لكم الاسلام دينا»، يعنى اسلام را به عنوان دين الهى براى شما پسنديدم. «رضيت» يعنى پسنديدم دين خدا پسند دين علوى است، اين را من پسنديدم، غير از اين مرضى من نيست، و من نمى‏پسندم، «و رضيت لكم الاسلام ديناً» اين اسلامى كه على در آن هست، پس معلوم شد كه «انّ الدين عند الله الاسلام هم » همين خواهد بود.
    «و بالايمان يعمر العلم»
    آن وقت وجود مبارك حضرت امير(ع) كه در حقيقت همتاى اين قرآن كريم است و خودش را معرفى مى‏كند، در موارد زيادى به همه ما كه در حوزه‏هاى علميه هستيم هشدار مى‏دهد، مى‏فرمايد: كه تنها مسجد نيست كه مؤمنين مسجد را آباد مى‏كنند، ما درباره مسجد همه ما شنيديم كه «انّما يعمر مساجد الله من آمن بالله»، اما آيا شنيديم كه «انما يعمر الحوزة العلمية من آمن بالله‏اً» حوزه علميه را كدام طلبه‏ها اداره مى‏كنند و آباد نگه مى‏دارند. حوزه علميه را طلبه‏هاى متدين آباد مى‏كنند، همانطورى كه مسجد با مؤمنين آباد مى‏شود، علم هم با مؤمن آباد مى‏شود. در يكى از خطبه‏هاى نورانى حضرت امير، اين اميرى كه در حقيقت با بُعد او اسلام خدا پسند است. در خطبه 156، بند سوم، اين چنين مى‏فرمايد: «فبالايمان يستدل على الصالحات و بالصحالحات يستدل على الايمان» يعنى اگر كسى مؤمن بود، ما از راه ايمانش مى‏توانيم به اعمال صالح او پى ببريم و بالعكس، هم ايمان كه امر قلبى است، پايه‏اى است براى پيدايش اعمال صالح، و هم اعمال صالح كه كارهاى بدنى است زمينه تحقق ايمان را فراهم مى‏كند. بعد فرمود: «و بالايمان يعمر العلم»، اگر بخواهيد علم آباد شود، حوزه علميه آباد شود طالبانش بايد مؤمن باشند.
    پس تنها «انما يعمر مساجد اللّه من آمن باللّه» نيست، انما «يعمر العلم من آمن باللّه» حوزه وقتى آباد است كه طلبه‏هايش مؤمن باشد، و اساسش ايمان باشد، «بالايمان يعمر العلم و بالعلم يرهب الموت» انسان از مرگ مى‏ترسد، «و بالموت تختم الدنيا و بالدنيا تحرز الاخرة و بالقيامة تزلف الجنة» اين همه قياس مركب است، معلوم مى‏شود انسان علم را مى‏خواهد براى زلفا، اينكه در دعاى كميل مى‏گويم: «و اقربهم منزلة منك و اخصهم زلفة لديك» براى زلفا مى‏خواهيم، اين «جنت الزلفا» است، «جنت القرب» است، نه تنها «جنّات تجرى من تحت الانهار» كه ديگران هم دارند. «و بالقيامة تزلف الجنة» بعد هم فرمود «و تبرّز الجهيم للغاوين و ان الخلق لا مقصر لهم عن القيامة مرقلين فى مضمارها الى الغاية القصوى».
    عبرت از تاريخ‏
    اما مطلبى كه مربوط به بحثهاى سياست علوى است كه آخرين جمله ماست، اين است كه وجود مبارك حضرت امير بعد از اينكه به مقام خلافت رسيده‏اند در آن خطبه معروف قاصعه مى‏فرمايند: مردم قدر اين نعمت را بدانيد، قدر اين حكومت را بدانيد، بعد فرمود: دو ابر قدرت بودند الان هم همان دو ابر قدرت هستند، فرمود: شما قبل از جريان حضرت ابراهيم را نگاه كنيد، بعد از جريان حضرت ابراهيم را هم نگاه كنيد، زمان پيغمبر (ص) را نگاه كنيد، قبل از جريان حضرت ابراهيم كسى حكومتى نداشت، يك ابراهيم بت شكنى قيام كرد، و حكومتى تشكيل داد، و فرزندان ابراهيمى به عزت و عظمت رسيدند، كه خدا در باره اينها فرمود: «و آتيناهم ملكاً عظيماً»، بعد كم كم در اثر اختلاف بود، تخلف بود، نا امنى بود، تبهكارى بود، دنيا طلبى بود، «او ما شئت فسمّه». اينها نتوانستند دشمنهايشان را بشناسند.
    آن روز دوتا امپراطورى روى زمين حكومت مى‏كردند، يكى اكاسرى ايران بود، يكى قياصره روم، بيش از اينها كه نبودند، بعد هم اقمار وابسته به اينها بودند، فرمود: به اينكه آن حكومت تشكيل داد وجود مبارك ابراهيم بود، در قداست ابراهيم كه حرفى نيست. بچه‏هاى او هم كه روى كار بودند اينها هم پيغمبر زاده بودند، خيليشان امام بودند، خيلهايشان امام زاده بودند، آنكه پيغمبر بود و امام بود راه ابراهيم را طى كرد، بعد يك سلسله امامزاده ماندند و يك سلسله پيغمبر زاده‏ها، فرمود: مى‏دانيد اين اكاسرى ايران و اين قياصرى روم اين پيغمبر زاده ها را چابيدار كردند، اينها را تبعيد كردند، از سرزمينهايشان بردند، فرمود: من را تنها نگذاريد و اگر نه به همان وضع مبتلا مى‏شويد، اين دشمنها اگر دستى به شما پيدا كنند كه شما را اين جور كه نگه نمى‏دارند، اين در خطبه قاصره كه صد و نود و دومين خطبه است بيان كرد. فرمود: به اين كه «فاعتبروا بحال ولد اسماعيل و بنى اسحاق و بنى اسرائيل (ع)» اسرائيل مال يعقوب بود، اسم مبارك او بود، فرمود: اسماعيل و اسحاق و اسرائيل اينها از انبياء بزرگ بودند، حالا بچه‏هايشان را نگاه كنيد ببينيد كه اين امپراطوريهاى ايران و روم به اين بچه‏هايشان چكار كردند؟ «فما اشد اعتدال الاحوال و اقرب اشتباه الامثال تأمّلوا امرهم فى حال تشتتهم، و تفرّقهم ليالى كانت الاكاسرت و قياصرة ارباب لهم» هم كسراهاى ايران از اين طرف حمله كردند، هم قيصرهاى روم از آن طرف حمله كردند، ببين چه بلايى بر سر اين پيغمبر زاده‏ها در آوردند، چكار كردند اينها را، «كانت الاكاسرة و القياصرة ارباب لهم» حالا رژيم ارباب و رعيتى از اينجا شروع شد، «يحتازونهم عن .ريف و بحر العراق و خضرة الدنيا الى منابت الشيخ و و مهافى الريح و نكد المعاش، فتركوهم عالة مساكين اخواناً دبر و وبر» اينها را از منطقه‏هاى سر سبز، كنار دريا جاى خرم اينها را به دور انداختند در ميدان خشك و سوزان استوايى، اينها چاربيدار كردند، را جا بجا كردند، گفتند شما به درد پستهاى كليدى نمى‏خوريد، ولى بالاخره ما كه اسب و قاطر داريم، يك كسى بايد اين شترها را آب بدهد، شما پيغمبر زاده هستيد مقدم هستيد، به كى مى‏گويند اصحاب «دبر»؟ به كى مى‏گويند اصحاب «وبر»؟ آن چهار بيدارهايى كه اين تيمارها و زخمها را كه دور هست اين زخمها را به عهده مى‏گيرند، اينها را مى‏گويند اصحاب دبر، آن چهاربيدارهايى كه وبر و كرك اين شترها را مى‏چيدند موظف هستند كه اين كركها را بچينند اينها را مى‏گويند: اصحاب «وبر» فرمود: وقتى اين كسرهاى ايران و قيصرهاى روم آمدند، ديگر به پيغمبرزادها رحم نكردند.
    مى‏گفتند: حيف پست كليدى كه شما داشته باشيد، خوب اگر شما لايق بوديد نگه مى‏داشتيد، شما فقط بايد چابيدار ما باشيد، اينجا هم اگر خداى ناكرده يك حادثه‏اى پيش بيايد همه اينها كمك راننده مى‏كنند، يا مى‏گويند: در ترمينال بايد اين ماشينها را بشويد، امروز چهار بيدارى نيست، همه اينها خداى ناكرده مى‏گويند شما فقط توى ترمينالها بايد ماشين شوى بكنيد، وقتى كار به دست كسرى و قيصر بيفتد همين است.
    ايجاد عاطفه و محبت در پرتوى احاديث‏
    فرمود: اختلاف نكنيد، براى هيچى به جان هم نيفتيد، دينتان را دين ولايت بدانيد، اگر بالاخره هر حادثه‏اى پيش آمد يك راهى دارد، ديگر اين چنين نيست كه حادثه بى‏راه باشد، هيچ حادثه‏اى نيست كه راه حلالِ معقول نداشته باشد، خوب بنشينيد با هم فكر كنيد، آن راه حلال و معقول را شناسايى كنيد، و انجام بدهيد، اين چنين نيست كه اينها مثل جذر أصم باشد كه راه حل نداشته باشد، هر حادثه‏اى حالا يا نبايد اتفاق مى‏افتاد، يا بايد اتفاق مى‏افتد، بهر وسيله‏اى است هر حادثه‏اى راه حل قانونى و عقلى دارد، راه حل قانونى و عقلى را كه بى خطر و بى ضرر است بنشينيد حساب بكنيد و دوستانه انجام دهيد، و اگر نه دشمن در كمين است، يك وجبى شماست. اين آمده الان در خليج فارس، اين براى عراق لشكر كشى نمى‏كند، نه براى دبى و امثال دبى لشكر كشى مى‏كند، اين همه ناوها كه مى‏آيد و مى‏رود نه براى عراق و امثال عراق است، ايران را هم از الان دورش را مثل كمر بند امنيتى بستند، خداى ناكرده اگر يك حادثه‏اى پيش بيايد، ديگر ايران نظير بوسنى و هرزگوين نيست كه انسان دست زن و بچه‏اش را بگيرد و يك طرف فرار كند، اروپا ميدانش باز بود، اگر كسى خواست فرار كند، راه فرار باز بود، بالاخره دست زن و بچه‏اش را مى‏گرفت، به هر طرفى مى خواست فرار كند فرار مى‏كرد.
    اينجا يك طرف عراق است كه اعدا عدوّ ماست، يك طرف شيوخ خليج هستند كه پايگاههايشان در اختيار آمريكا و اسرائيل است، يك طرف طالبان است كه آن دست نشانده آنها است، يك طرف پاكستان است كه طالبان را به رسميت مى‏شناسد، يك طرف تركيه لائيك است كه متأسفانه با اسرائيل كه اعدا عدو اسلام و مسلمين است پيمان نظامى بسته است. اين هشدار است عليه ايران، از اين پايگاه انجرليك تركيه بخواهد هواپيماى شكارى پرواز كند يعنى چه؟ راه فرار هم نيست، و چنين ملتى چه چيزى را بايد احساس كند؟ بايد در سايه نعمت ولايت اهلبيت (ع)، گفت: «تزاوروا فان فى زيارتكم احياء لاحاديثنا» وجود مبارك امام رضا (ع) فرمود: يك ديگر را درك كنيد، زيارت كنيد، فاصله نگيريد، مصافحه كنيد، براى اينكه وقتى كه شما زيارت مى‏كنيد يكديگر را مى‏بينيد، مجلس شما مجلس شيعيان است، و در مجلس شما احاديث ما خوانده مى‏شود، «تزاوروا فانّ زيارتكم احياءً للاحاديثنا و احاديثنا تعطفوا بعضكم على بعض» احاديث ما عاطفه ايجاد مى‏كند، محبت ايجاد مى‏كند، علاقه ايجاد مى‏كند، راه حل به شما نشان مى‏دهد و مسايل را دوستانه حل مى‏كنيد.
    خدايا تا كنون نظام اسلامى را حفظ كرديد از اين به بعد همچنان حفظ بفرما.