• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم اللّه الرحمن الرحيم‏
    معنى لغوى اعتكاف
    بحث صوم به لطف الهى به پايان رسيد. اقسام صوم، مسأله قابل بحثى ندارد، آنها را مطالعه مى‏فرماييد، اگر چنانچه نيازى به كمك فكرى داشت ممكن است مطرح شود. پايان مبحث صوم بحث اعتكاف است كه امروز زاد روز ميلاد امام دهم(ع) تيمن و تبرك مى‏كنيم به شروع بحث اعتكاف.
    درباره اعتكاف كه صاحب عروه(رض) به عنوان لبس در مسجد به قصد عبادت معنا كرده‏اند، چند مطلب است. مطلب اول اينكه اعتكاف لغتاً چيست؟ دوم اينكه اصطلاحاً چيست؟ سوم اينكه دليل مشروعيتش چيست؟ چهارم در باره شروط و اجزاء و امثال ذلك است كه يكى پس از ديگرى مطرح مى‏كنيم.
    گرچه كلمه اعتكاف در قرآن كريم نيامده است اما آن مواد اوليه‏اش به عنوان «عكَف»، «يعكف»، «عاكف»، «معكوف» اينها در قرآن كريم آمده است. اعتكاف لغتاً به معناى احتباس، به معناى اقامه و به معناى لبس، درنگ كردن و مانند آن است. گاهى با كلماتى كه دلالت بر استمرار مى‏كند ذكر مى‏شود مثل «ظلت عليه عاكفا»، گاهى از هيئت، استمرار فهميده مى‏شود مثل هيئت مضارع «يعكفون على أصنام لهم» گاهى خود اين كلمه به تنهاى به كار برده مى‏شود بدون اينكه از هيئت او استفاده استمرار بشود، نظير فعل مضارع يا از فعلى نظير «برح» و «ظلّ» و امثال ذلك نظير «لن نبرح عليه عاكفين» يا «ظلت عليه عاكفا» كه از آنها استمرار و دوام استفاده مى‏شود، يعنى از كلمه «لن نبرح عليه عاكفين» يا «ظلت عليه عاكفا» و مانند آن بدون داشتن اين كلمات همراه، نظير «برح» يا «ظل» و همچنين بدون اينكه متهيى‏ء شود به هيئتى كه دلالت بر استمرار دارد نظير فعل مضارع «يعكوفون على اصنام» خود «عكَف» يعنى «اقام» يعنى «لبس» درنگ كرده است. اين مطلب اول است كه شما با بررسى آياتى كه كلمه اعتكاف در آن آيات به كار رفته است، اين مطلب به خوبى استفاده مى‏شود.
    در سوره مباركه بقره آيه 125 اصل عكوف آمده است كه ذات اقدس اله به ابراهيم و اسماعيل(ع) خطاب مى‏كند «و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل ان طهّرا بيتى للطائفين و العاكفين و الركّع السجود» در قبال طائف و راكع و ساجد، عنوان ديگرى است به عنوان «عاكف». عاكف يعنى كسى كه درنگ كننده در مسجد است، كسى كه در مسجد مى‏ماند، حالا مشغول طواف يا ركوع يا سجود نيست، همين كه در مسجد مى‏ماند.
    در همان سوره مباركه بقره آيه 187 مى‏فرمايد: «و لا تباشرهنّ و أنتم عاكفون فى‏
    المساجد» وقتى داخل مسجد هستيد مباشرت نكنيد با آنها. مباشرت با نساء يعنى نكاح با نساء در مسجد حرام است. اينجا «عاكف» يعنى درنگ كننده، كسى داخل مسجد نشسته است، عاكف در مسجد است. كلمه اعتكاف يك اصطلاحى فقهى است كه در روايات آمده است و در قرآن نيست اما «عكَف» يعنى «لبَس» «عكَف» يعنى «اقام».
    استفاده استمرار از هيئت فعل مضارع‏
    در سوره مباركه اعراف از جريان اعتراض وجود مبارك موساى كليم(ع) به سامرى پيداست كه او مراقبتى مى‏كرد در باره اين كار يا يك عده‏اى بودند كه بت پرستى داشتند و عكوف داشتند بر بت پرستى. آيه 138 سوره مباركه سوره اعراف اين است كه «و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر فأتوا على قوم يعكفون على أصنام لهم» ما موساى كليم(ع) را با همراهانش از دريا نجات داديم، اينها بعد از نجات از دريا، برخورد كردن به يك مردمى كه اينها بت پرست بودند. «يعكفون على اصنام» يعنى «يقيمون»، منتها اين استمرار از هيئت فعل مضارع استفاده مى‏شود و گرنه از خود «عكف» يا «عكوف»، چه ماضى، چه مصدر، استمرار استفاده نمى‏شود، بيش از اقامه، بيش از احتباس، بيش از درنگ كردن درنمى‏آيد.
    در سوره مباركه طه ذات اقدس اله نسبت به جريان موسى و سامرى اين چنين مى‏فرمايد آيه 91 اين است «قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى» وقتى هارون(ع) به آنها گفت: چرا به دنبال سامرى حركت كرديد و اين گوساله پرستى را ترويج مى‏كنيد؟ آنها گفتند كه ما موقتاً اين كار را انجام مى‏دهيم تا موساى كليم برگردد. «و لقد قال لهم هارون من قبل يا قوم انّما فتنتم به و انّ ربّكم الرحمان» ربّ شما، عجل نيست، رحمان است، «فاتبعونى و اطيعوا امرى * قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى» در اينجا استمرار را از كلمه «لن برح» مى‏توان استفاده كرد وگرنه خود عاكف بودن، عكف، عكوف، همان اقامه و احتباس و درنگ كردن و امثال ذلك را مى‏رساند.
    چه اينكه در آيه 97 سوره طه وجود مبارك موساى كليم به سامرى فرمود: «و انظر الى الهك الذى ظلت عليه عاكفاً لنحرّقنّه ثمّ لننسفنّه فى اليم نسفاً» «ظلت عليه عاكفاً» يعنى تو استمرار دارى اين اقامه و عكوف را، احتباس بر اين كار را تو استمرار مى‏دهى. استمرار از كلمه «ظل» استفاده مى‏شود وگرنه از خود «عاكف» اين استمرار در نمى‏آيد مگر اينكه اين عاكف صفت مشبه باشد، نه اسم فاعل، وقتى صفت مشبه شد، آنگاه ديگر از او ثبوت استفاده مى‏شود نه حدوث.
    عكوف بر بت پرستى‏
    در سوره مباركه انبياء از جريان عكوف به اين صورت ياد شده است، گاهى در جريان حج است، گاهى در جريان سامرى است و گاهى هم در باره بتهايى كه قوم موساى كليم با اين بتها برخورد كردند و ديدند «يعكفون على اصنام لهم» كه وجود مبارك موساى كليم فرمود «متبرٌ ما هم فيه و باطل ما كانوا يعملون».
    در سوره مباركه انبياء آيه 52 اين است: «اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى أنتم لها عاكفون» اين هم مشابه همان جريان موساى كليم است كه «يعكفون على أصنام» اينجا هم عكوف بر بت پرستى داشتند يعنى اقامه داشتند بر اين. در اينجا هم فرمود: «ما هذه التماثل التى أنتم لها عاكفون».
    در سوره مباركه حج، جريان عكوف در كنار طواف و ركوع و سجود مطرح شده است مشابه آنچه كه در سوره مباركه بقره آمده بود. در سوره مباركه بقره، «طائف» در كنار «راكع» بود، در اينجا البته «راكع» و «ساجد» در كنار «عاكف» نيست البته، «عاكف» در سوره مباركه بقره در كنار «طائف» و امثال ذلك بود. آنچه كه در سوره مباركه حج آمده است همين جريان عكوف است كه آيه 26 همين است منتها اينجا «قائم» به جاى «عاكف» آمده است كه فرمود: «و طهّر بيتى لطائفين و القائمين و الركّع السجود» لكن در آيه 25 همين سوره حج، عاكف به معناى مقيم آمده كه كارى به مسجد ندارد. فرمود: «جعلناه للناس سواء العاكف فيه و الباد» چه كسانى كه داخل حرم عاكف هستند و چه كسانى كه از بيابان و بدو مى‏آيد. بادى كسى كه از بدو مى‏آيد. بدو يعنى بيابان، نه بدو يعنى ابتداء. اينكه مى‏گويند: (در بدو امر) يك تعبير ناصوابى است، بايد گفت: در بدء امر، اين مهموز است يعنى در ابتداى امر. «بدو» يعنى بيابان كه «جاء بكم من البدو». بادى يعنى كسى كه از بدو، از بيابان مى‏آيد. فرمود: چه آنها كه اهل مكه هستند و اهل حرم هستند و مقيم در حرم هستند و چه كسانى كه بادى هستند، اهل بوادى هستند، از بدو يعنى از بيابان مى‏آيند «و جاء بكم من البدو».
    در سوره مباركه بقره و همچنين بخشى از آياتى كه خوانده شد، عكوف در مسجد بود «و انتم عاكفين فى المساجد» در سوره بقره بود و «طهّرا بيتى طائفين و العاكفين» در مسجد بود و مانند آن، اما موارد ديگر به معناى مطلق درنگ شد و لُبس و اقامه بود، يك و در خصوص آيه 25 سوره حج هم همينطور است، عاكف در حرم هستند نه عاكف در مسجد، در مقابل بادى. كسانى كه بادى هستند و از بدو و بيابان مى‏آيند و كسانى كه اهل مكه هستند، اهل همان حرم هستند. فرمود: «انّ الذين كفروا و يصدّون عن سبيل اللّه و المسجد الحرام الذى جعلناه للناس سواء العاكف فيه و الباد» چه كسانى كه اهل مسجد الحرام هستند يعنى اهل حرم هستند يعنى اهل مكه هستند، چه كسانى كه از بيرون و باديه مى‏آيند. اين تعبير باد يعنى از باديه مى‏آيند در سوره مباركه احزاب هم مشابه اين تعبير آمده است.
    در سوره مباركه شعرا آنجا اصل عكوف و معناى درنگ كردن و اقامه و امثال ذلك است و كارى به مسجد ندارد كه گاهى ذات اقدس اله در جريان قصه موسى و فرعون، اين تعبير را ذكر مى‏كند. آيه 71 سوره شعرا «قالوا نعبد اصناماً فنظل لها عاكفين» اين گونه از عكوف يعنى درنگ كننده ولى در سوره مباركه فتح آنجا عكوف به معناى حبس آمده است ولى بى ارتباط به جريان حج نيست. آيه 25 سوره فتح: «هم الذين كفروا و صدّوكم عن المسجد الحرام و الهدى» يعنى «صدّوا الهدى معكوفاً» اين هدى را حاجيها بستند ببرند در مكه قربانى كنند، اينها نگذاشتند. كفار «يصدونّكم» كفار كسانى هستند كه «صدّوكم عن المسجد الحرام» جلوى شما را
    گرفتند يك «و الهدى معكوفاً» يعنى «صدّوا الهدى» جلوى هدى را گرفتند در حالى كه اين هدى، اين قربانى، دست و پايش بسته بود براى اينكه بروند بالغ بشود به مسجد الحرام به آنجا برسد «و الهدى معكوفاً صدّوا أن يبلغ محله».
    اين مواردى بود كه در قرآن كريم از كلمه «عكوف» و «عاكف» و «معكوف» و «عاكفين» و امثال ذلك استفاده شده است، كه اين مطلب اول بود كه بحث لغوى عكوف بود. از مجموع اينها برمى‏آيد كه به معناى اقامه، درنگ، حبس و مانند آن است. اينجا «معكوفاً» يعنى «محبوساً».
    حالا اين بحث در حقيقت شرعيه داشتن و نداشتن، بحث در صحت و فساد، صحيح و اعم، اين ديگر به اصول بر مى‏گردد كه آيا اعتكاف حقيقت شرعيه دارد، حقيقت متشرّعه دارد، نظير ساير عبادات است كه اين را اصول بر عهده دارد.
    صدق عبادت بر درنگ كردن در مسجد يا اعتكاف‏
    مطلب بعدى آن است كه شرعاً به چه معناست؟ حالا كه لغتاً به اين معنا بود، اصطلاحاً به چه معناست؟ خواه حقيقت باشد يا نه، مجاز باشد يا نه؟ حقيقت شرعى باشد يا نه؟ حقيقت متشرعه باشد يا نه؟ معناى اعتكاف در فقه چيست؟
    در اينكه اعتكاف جزء عبادات است بحثى نيست، پس بنابر اين بايد قصد قربت بشود و در اينكه بايد در مسجد انجام بگيرد اين هم محل بحث نيست، آنچه كه محور اصلى بحث است در امر ثانى اين است كه خود اعتكاف «بما انّه اعتكاف» عبادت است؟ يا اعتكاف مصطلح فقهى آن است كه انسان قصد بكند كه در مسجد چند روز بماند براى عبادت كردن، كه يك عبادتى را ضميمه او بكند وگرنه خود اين عكوف و درنگ كردن، عبادت نيست؟
    اولاً بايد تصوير كرد كه ممكن است در شرع خود درنگ كردن، لبس در جايى عبادت باشد يا نه؟ خود ماندن بدون ذكر، بدون نماز، بدون روزه، خود ماندن در جايى مى‏تواند عبادت باشد يا نه؟ بله، در شرع سابقه دارد و نمونه هم دارد نظير وقوف عرفات، وقوف مشعر. اگر كسى نماز ظهرش را خوانده است و دعاى عرفه هم كه مستحب است، ذكرى هم ندارد، نماز را هم كه قبلاً خوانده است و بعد از زوال آنجا رسيده است و بالاخره آن وقوف را درك كرده است، مسماى وقوف را درك كرده است و يك مقدارى هم از او فوت شده است، هيچ كارى هم نكرده است، اين وقوف عرفات را انجام داده است، اين عمل عبادى را انجام داده است، اين عمل عبادى واجب را امتثال كرده است. حالا چون قبل از مغرب نمى‏تواند از عرفات به مشعر حركت بكند «ثمّ افيضوا من حيث افاض الناس» نماز مغرب را خواند و از عرفات به مشعر حركت كرد يا نماز مغرب را بين راه خواند و آمد مشعر الحرام، در مشعر الحرام هم هيچ كارى نكرد، خود اين وقوف، عبادت است. قصد مى‏كند كه من در عرفات متوقف هستم يا در مشعر متوقف هستم به عنوان اينكه جزء حج تمتّع است «قربة الى اللّه».
    پس ما در اسلام نمونه‏هاى از اين قبيل داريم كه صرف درنگ كردن، عبادت باشد كه انسان يك جايى بماند. آن جاهها كه مسجد نيست، بيابان است، در خود
    مسجد هم ممكن است درنگ كردن عبادت باشد بطريق اولى. روايات فروانى دارد كه ماندن در مسجد فضيلت دارد. از وجود مبارك امير المؤمنين(ع) رسيده است كه من در مسجد باشم بهتر است تا بهشت براى اينكه وقتى در مسجد هستم، رضاى خدا در اوست، وقتى در بهشت هستم رضاى خودم در اوست. وقتى من در مسجد بسر مى‏برم، خدا خوشش مى‏آيد، وقتى در بهشت هستم، خودم خوشم مى‏آيد و رضاى خدا مقدّم است بر رضاى من. اين روايات در باب توقف در مسجد، حضور در مسجد، نماز خواندن در مسجد است. بيرون مسجد در يك فضاى بازى كه نه تنها مسجد نيست جزو حرم هم نيست، انسان اگر آنجا باشد عبادت است، پس مى‏تواند جايى كه مسجد است بطريق اولى عبادت باشد.
    صدق عبادت بر صرف وقوف
    در جريان حج، ظاهراً اسرار الهى بر اين است كه كسى كه مى‏خواهد وارد خانه خدا بشود، اول بايد بيرون برود اين قدر ناله بكند، اين قدر ضجه بكند، اين قدر گريه بكند، شستشو بشود بعد وارد حرم بشود، چون عرفات جزو حرم نيست، بيرون از محدوده حرم است، از حرم بيرون است. اين بايد بيرون از محدوده حرم، در سرزمين عرفات، آن دستورهاى سودمند روز نهم را در سرزمين عرفات كه خارج محدوده حرم است انجام بدهد، كم‏كم شب دهم وارد محدوده حرم بشود چون المشعر الحرام جزو حرم است وقتى يك مقدار تطهير شد، در روز نهم، كم‏كم نزديك مى‏شود وارد مشعر الحرام مى‏شود كه حرم است بعد يك قدم جلوتر مى‏آيد وارد منى بعد كاملاً كه تطهير شد و ذبح كرد و نحر كرد و آن بيتوته‏ها را داشت حالا شايسته مى‏شود كه به خانه خدا برسد. نظير اينكه گفته‏اند: مرده را وقتى وارد قبر مى‏كنند مستحب است كه سه بار او را نزديك قبر ببرند يعنى يك بار حركت بدهند به قبر نزديك بياورند بعد آن جنازه را بگذارند، بعد هم بلند كنند يك قدم جلوتر ببرند نزديك قبر بشود دوباره بگذارد، بار سوم وارد قبر بكند كه او وحشت نكند، اينطور. تا انسان آماده بشود وارد مسجد الحرام بشود بيت اللّه را زيارت بكند شرايط سنگينى دارد. يك چند روز بايد بيرون دروازه باشد آماده بشود با دعا و ناله و ضجه صلاحيت پيدا كند كم م بيايد مشعر، كم‏كم بيايد منى بعد وارد مسجد الحرام بشود.
    به هر تقدير؛ خود وقوف در عرفات ،عبادت است، خود وقوف در مشعر، عبادت است، خود بيتوته در منى عبادت است. حالا روز برنامه ذبح و نحر هست، رمى جمره هست اما شب كه اينها نيست. پس مى‏شود كه خود وقوف عبادت باشد ما نمونه‏هاى در اسلام داريم در حالى كه هيچ كدام از اينها مسجد نيستند، نه عرفات مسجد است، نه مشعر مسجد است، نه منى. در منى كه لازم است انسان داخل مسجد خيف باشد بيرون هم مى‏تواند باشد. پس نمى‏شود استبعاد كرد و گفت: مگر مى‏شود كه صرف درنگ كردن عبادت باشد؟! بله مى‏شود. اينجا كه مسجد است روايات فراوانى هم دارد.
    عدم قصد عبادت ديگر در حقيقت اعتكاف‏
    صاحب عروه(رض) فرمودند كه آيا حتماً بايد قصد عبادت بكند يا نه؟ فرمود «لا يبعد» كه خود نفس درنگ كردن در مسجد عبادت باشد، منتها احوط اين است كه قصد عبادت ديگر هم بكند. بعضى از بزرگان مثل مرحوم آقاى حكيم(رضوان اللّه عليه) خواسته‏اند استشمام كنند، مثل مرحوم آقاى خوئى(رضوان اللّه عليه) كه از روايت داود بن سرحان بر مى‏آيد به اينكه در حقيقت اعتكاف، قصد عبادت ديگر لازم نيست، حالا آن روايتها را ممكن است در خلال بحث بخوانيم. لكن به تبعير بعضى از مشايخ ما اين نزاع ثمره علمى و عملى ندارد، چرا؟ براى اينكه انسان وقتى در اعتكاف صوم را شرط مى‏داند، چون «لا اعتكاف الا بالصيام» و صوم هم عبادت است، پس بهر تقدير اعتكاف بدون عبادت ديگر نخواهد بود، چون مشروط به اين است، حالا ما در اينجا ثمره عملى مان چيست؟ ممكن است ثمره علمى محض داشته باشد، به اينكه آيا عبادت ديگر در حقيقت اعتكاف دخيل است يا به عنوان شرط؟ ولى بالاخره «لا اعتكاف الا بالصيام»، روايات ما اين است، همانطورى كه «لا صلات الا بالطهور. لاعتكاف الا بالصيام» هيچ نمازى بدون طهارت حاصل نمى‏شود، هيچ اعتكافى هم بدون روزه حاصل نمى‏شود.
    (سؤال و پاسخ استاد): نه خود اعتكاف هم وقت مشخصى ندارد، در جميع ايام سال ممكن است. منتها شرطش در عيدين مقدور نيست، لذا در غير عيدين در غير ايام تشريق «لمن كان بمنى» در غير اين دو سه روز اعتكاف در تمام ايام سال مشروع است.
    پس بنابر درباره مشروعيت اين اعتكاف اطلاقات ادله كافى است، حالا بحث در اين است كه غير از لَبس در مسجد قصد عبادت ديگر هم لازم است يا نه؟ صاحب عروه(رض) فرمود: «لا يبعد» خود لبس در مسجد كافى باشد، قصد عبادت ديگر لازم نباشد، احوط اين است كه قصد عبادت ديگر را ضميمه كند، بعضى از بزرگان هم همين راه را طى كردند. اما حرف در اين است كه ما ثمره عملى نداريم، براى اينكه آنهايى كه مى‏گويند: قصد عبادت ديگر لازم است. مى‏گويند: بايد يك چيزى را قصد كرد، مثل صلات ، مثل صيام و امثال ذلك . آنهايى هم كه مى‏گويند: در حقيقت اعتكاف قصد عبادت ديگر لازم نيست، خود لبس در مسجد للّه، همين كافى است، آنهم مى‏گويند: كه چون «لا اعتكاف الا بالصيام» بايد قصد صيام شود، پس يك عبادت ديگر الا و لابد مطرح است، چون يك عبادت ديگر الا و لابد مطرح است، پس ثمره عملى ندارد، البته ثمره علمى دارد، و آن اين است كه آيا در حقيقت اعتكاف قصد عبادت ديگر مأخوذ است؟ يا نه به عنوان شرط هم كافى است، چون اگر در حقيقت اعتكاف قصد عبادت ديگر لازم باشد انسان بايد قصد كند، ولى اگر به عنوان شرط باشد، لازم نيست قصد كند، همين كه شرط را تحصيل كرد كافى است.
    مثلاً كسى كه قصد نماز مى‏كند لازم نيست قصد طهارت كند، همين كه طاهر است كافى است، «لا صلات الا باطهور» بايد طاهر باشد، اين شخص هم طاهر است. اينجا هم برابر اين نصوص «لا اعتكاف الا بالصيام» هيچ اعتكافى بدون روزه نمى‏شود، اين شخص هم كه روزه دار است، و اعتكاف را قصد مى‏كند، ديگر لازم نيست كه آن عبادت را قصد كند.
    اوقات اعتكاف
    مطلب بعدى آن است كه چه موقع مشروع است؟ مطلب اوّل معلوم شد كه لغتاً چيست؟ مطلب دوم اينكه اصطلاحاً چيست؟ مطلب سوم اين است كه اين كى مشروع است، اين در جميع ايام سال مشروع است، باطلاقات همان ادله اعتكاف كه مى‏خوانيم. گر چه اين «عُكُوفى» كه در قرآن كريم آمده است در قبال طواف، فى الجمله نشان مى‏دهد كه اصل «عكوف» سابقه داشت كه فرمود: «ان طهرا بيتى لطائفين و العاكفين و الركع السجود» اما خصوصيتهاى اين اعتكاف را از آيه نمى‏شود استفاده كرد، البته مثل خصوصيت طواف را، خصوصيت ركوع را، خصوصيت سجود را، از آيه نمى‏شود استفاده كرد.
    ولى اين چهار مطلب جزء سنن ابراهيمى بود، و سابقه داشت، و مردم در آن عصر به اين عبادتهاى چهارگانه مأنوس بودند اين كريمه بر مى‏آيد. «طائف و عاكف و راكع و ساجد». «ان طهرا بيتى لطائفين و العاكفين و الركع السجود» همانطورى كه طواف عصر ابراهيم خليل (ع) با طواف عصر ما در شرايط مختلف است، همانطورى كه ركوع و سجودها مختلف است، در اعتكاف هم بشرح ايضاً.
    اين كه مرحوم آقاى خوئى فرمودند كه از اين آيه نمى‏شود استفاده كرد، فقهاى ديگر هم نخواستند بگويند جميع احكام اعتكاف خاص خود ما از اين كريمه بر مى‏آيد، نه. همانطورى كه اصل طواف، اصل عكوف، اصل ركوع، اصل سجود قبلاً بود، شرايطش هم با ما فرق مى‏كند، همين مقدار مى‏شود استفاده كرد. پس بحسب اطلاقات ادله مى‏شود براى كل ايام سال مشروع باشد، منتها چون «لا اعتكاف الا بالصيام» و صيام در عيدين و ايام تشريق ممنوع است، از اين جهت اعتكاف در اين روزها ممنوع است، و گر نه در طى سال هست.
    افضل اوقاتش البته ماه مبارك رمضان است، مخصوصاً ده آخر ماه مبارك رمضان، از اين روايتى كه برخيها خواستند استفاده كنند كه در حقيقت اعتكاف اخذ نشده است كه عبادت ديگر شود، آن روايت را هم اشاره كنيم.
    بعضى از نصوص دارد به اينكه اعتكاف فقط در دو دهه ماه مبارك رمضان مى‏شود، آن را بايد حمل بر افضليت كرد، براى اينكه روايات ديگرى ما داريم به اينكه، در دهه اول ماه مبارك رمضان هم وجود پيامبر (ص) اعتكاف كرد، مثلاً روايت پنج باب يك، مرحوم صدوق باسناده عن احمد بن محمد، عن داود بن سرحان، عن ابى عبداللّه (ع) قال : «لا اعتكاف الا فى العشرين من شهر رمضان» دو دهه؟ يا نه بعد از بيست روز كه دهه سوم است؟ بهر تقدير اين حمل مى‏شود بر افضل، براى اينكه دهه سوم ماه مبارك رمضان افضل اوقات است، به دليل اينكه خود پيغمبر (ص) هم در دهه اول معتكف شد هم در دهه دوم و هم در دهه سوم.
    در جريان جنگ بدر كه حضرت موفق نشدند به اعتكاف، مرحوم صدوق نقل مى‏كند كه وجود مبارك امام صادق (ع) فرمود روايت دوم باب اول كتاب اعتكاف. «قال ابو عبداللّه (ع) كانت بدر فى شهر رمضان فلم يعتكف رسول اللّه (ص) فلما ان كان من قابل» وقت سال بعد فرا رسيد «اعتكف رسول اللّه (ص) عَشَرَين» دوتا دهه معتكف شد، عَشَرَاً او عِشْراً لعامه و عشراً قضاء لمافاته» دو ده اعتكاف كرد، يك دهه مال سال قبل، يك دهه مال سال كنونى.
    اطلاقى كه در روايت سوم اين باب است كه مرحوم صدوق باسناده عن السكونى نقل مى‏كند اين است كه از امام صادق (ع) كه «قال: قال: رسول اللّه(ص) اعتكاف عشر فى شهر رمضان يعدل حجّتين و عمرتين» اين مطلق است هم دهه اول را شامل مى‏شود، هم دهه دوم و هم سوم را شامل مى‏شود، هم ملفّق از وسطها را شامل مى‏شود، ده روز انسان در ماه مبارك رمضان معتكف باشد، ممكن است كه از پنجم تا 15 شروع شود، از 15 تا 25 شروع شود، فرق نمى‏كند، ده روز در ماه مبارك رمضان.
    روايت چهارم اين باب كه مرحوم صدوق نقل مى‏كند «باسناده عن داود بن الحصين، عن ابى العباس عن ابى عبداللّه (ع) قال : اعتكف رسول اللّه (ص) فى شهر رمضان فى العشر الاوّل، ثم اعتكف فى الثانيه فى العشر وسطى، ثم اعتكف فى الثالثه فى العشر الاواخر، ثمّ لم يزل (ص) يعتكف فى العشر الأواخر» در سال در دهه اول، يك سال در دهه دوم، در يك سال دهه سوم. بعداً تمام اعتكافهاى حضرت همان ده سوم بود، پس معلوم مى‏شود در تمام مدت ماه مبارك رمضان مى‏شود معتكف شد. اين دهه آخر افضل ايام است.
    پس اگر در روايت پنج همين باب يك «مرحوم صدوق باسناده عن احمد بن محمد عن داود بن سرحان عن ابى عبداللّه (ع) كه دارد «لا اعتكاف الا فى العشرين» دو دهه از ماه مبارك رمضان، اين حمل بر افضل خواهد بود.
    مشروعيت اعتكاف بما هو اعتكاف‏
    روايت داود بن سرحان يعنى روايت سه باب هفت اين است، «مرحوم صدوق رضوان اللّه عليه) باسناده عن داود سرحان قال كنت بى المدينه فى شهر رمضان، مى‏گويد: اتفاق افتاد كه در ماه مبارك رمضان در مدينه بودم، به امام صادق(ع) عرض كردم «انى اريد ان اعتكف» من مى‏خواهم معتكف بشوم «فماذا اقول» ، هنگام اعتكاف چه نيّت كنم؟ «و ما ذا افرض على نفسه، فرض على نفسه يعنى نوى» چه نيت كنم؟ اين فرض بر تلبيه و نيت حج و اينها هم اطلاق شده است، در روايات حج هم هست، «فرض على نفسه» يعنى اينطور نيّت كرده است، نه اينكه نذر كند.
    من مى‏خواهم معتكف شوم، راه اعتكاف چيست؟ فرمود: «لا تخرج من المسجد الا لحاجة لابد منها و لا تقعد تحت الضلال حتى تعود الى مجلسك»، فرمود: وقتى مى‏خواهى معتكف شوى، برو توى مسجد، از مسجد بيرون نيا مگر براى نيازهاى ضرورى، وقتى هم كه براى نيازى ضرورى از مسجد بيرون آمدى نظير حال احرام زير سايه حركت نكن. مگر اينكه بر گردى همانجايى كه در مسجد بودى، همانجابنشينى. ديگر نفرمود: كه قصد عبادت ديگر بكن.
    اين را مرحوم آقاى حكيم، مرحوم آقاى خوئى (ره) و بعضى از بزرگان ديگر نخواستند استدلال كنند، گفتند: استشمام مى‏شود، تعبير مرحوم آقاى خويى اين است كه از روايت داود بن سرحان استشمام مى‏شود كه خود «لبس» در مسجد عبادت است، لازم نيست عبادت ديگر را قصد كند، به دليل اينكه چيزى اينجا از امام صادق سؤال كرد كه من چه بگويم؟ چه بر خودم لازم كنم در نيت؟ فرمود: همين نشستن در مسجد است، البته جلوس در اينجا بمعناى نشستن نيست، بمعناى وقوف است، منتها غالباً كسى كه در مسجد است مى‏نيشيند، و گر نه يك كسى در مسجد بايستد، كافى است. يا عذرى داشته باشد نتواند بنشيند، باز هم كافى است، يعنى لبس و درنگ كردن در مسجد كافى است. اين روايت داود بن سرحان چون سنداً صحيح است، براى اينكه يا خود داود را يك عده‏اى توثيق كرده‏اند، نشد، در جريان اسناد كامل الزيارة است به تعبير ايشان، پس مشكل سندى ندارد.
    لكن استفاده اين كار استفاده مشروعيت اعتكاف بما هو اعتكاف كه لبس در مسجد باشد للّه بدون قصد عبادت از اين آسان نيست، براى اينكه صوم شرط است، حضرت در اينجا نفرمود، اقلش سه روز است در اينجا نفرمود، نمى‏شود به اطلاق تمسك كرد. مگر اينكه ما بگوييم اطلاقش حجت است، بقيه «خرج بالدليل» شايد روى همين جهات باشد كه افرادى مثل مرحوم آقاى خوئى گفتند كه از اين روايت استشمام مى‏شود، نه اينكه به اين روايت ما استدلال كنيم. بهر تقدير اين كه صاحب عروه (رض) فرمودند: «لا يبعد» كفايت صرف قصد لبس در مسجد، و احوط آن است كه عبادت ديگر را ضميمه كند، اين احوط، احوط استحبابى است، چون احوط، احوط استحبابى است ضررى ندارد، ولى ثمره عملى ندارد براى اينكه بالاخره انسان قصد صوم را دارد.