• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • متن سخنرانى جلسه 192 مربوط به احكام ديات.
    .
    بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين.
    «و صلى اللّه على سيدنا محمدٍ و آله الطاهرين، لا سيما بقية اللّه‏المنتظر ارواح و نافداه و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم».
    بحث در ديات أعضاء، در مسأله ما لا نصّ فيه بود، كه بايد مراجعه به‏حكومت و عرش بشود. رسيديم به مقام ثانى، كه معيار و ضابطه عرش وحكومت چيست؟ وجوه خمسه‏اى بيان كرديم، تا رسيديم به وجه‏چهارم. وجه چهارم آن چيزى است كه مشهور و معروف است در ميان‏فقهاى ما، بلكه ظاهراً اجماعى باشد و حاصلش اين است كه ما مى آييم،شخص حرّ آزاد را فرض مى‏كنيم عبد، و قيمت مى‏كنيم و بعد از آنى كه جنايت‏بر آن واقع شد، باز هم قيمت مى‏كنيم و تفاوت اين دو را به صورت نسبت درمى آوريم، آن نسبت يك پنجم، يك دهم، يك هشتم، هر چه هست، آن را از ديه‏كامله كه هزار دينار است بر مى داريم.
    فردا انشاءاللّه بحثى خواهيم داشت درباره نظرات عامه در اين‏مسأله، چون آن هم مهم است كه ببينيم آنها چه مى‏گويند؟ خواهيم ديد كه آنهاهم اجماع بر همين چهارمى دارند، آنها هم معتقدند به اين كه بايد مسأله حرّ وعبد را معيار قرار داد. استناد آنها ببينيم به چه است؟ صحبت مى‏كنيم، چون باتوجه به كلمات آنها مسأله واضح‏تر مى‏شود. به هر حال اين نظريه، نظريه‏اى‏است كه تقريباً همه علماى اسلام دنبالش افتاده‏اند، اما مهم اين است كه‏مدركش چيست؟ سندش چيست؟ مستند واضحى ندارد، جز اين سه نكته‏اى‏كه ديروز از لا به لاى بحثهايشان در آورديم. اول اين كه بگوييم: اجماع دليلش‏است، نه اجماع شيعه، اجماع علماى اسلام. با توجه به كلمات عامه. بعد هم‏اشكال كرديم در اجماع، كه آقا اجماع در اينگونه مباحث كه مدارك ديگرى‏دارد، اعتبارى ندارد، نه اجماع منقولش، نه اجماع محصّلش.
    دوم اين است كه، گفتيم: راه منحصر اين است. ديه اجمالى هم بايدداد، برائت جارى نمى‏شود و ديه هم منصوص نيست، بايد يك معيارى،احتياط هم اينجا جايش نيست، حداقل گرفتن هم درست نيست، حقوق ازبين مى‏رود، بنابراين يك معيارى بايد پيدا كنيم، بهترين معيار اين است كه،بياييم بگوييم: عبد، حرّ را عبد فرض كنيم و قيمت كنيم و كثرى قيمت را درنظر بگيريم و بعد بر اين اساس جلو بياييم، بنابراين راه منحصر به فرد، همين‏تقويم حرّ و عبد است. گفتيم: اين دليل دوم هم قابل نقد است، چرا؟ براى اين‏كه ادلّه بهترى ما مى‏توانيم، طرق بهترى در عصر و زمان ما، لااقل مى‏توانيم پيداكنيم و آن طريق، در عصر و زمان ما بسته است.
    دليل سوم هم اين است كه مقايسه كنيم اين را، بر باب بيع، اگر معيب‏باشد، اگر جنس معيب از آب در بيايد، همان گونه كه در آنجا ما مى آييم قيمت‏صحيح و معيب را در نظر مى گيريم و نسبتى مى سنجيم و آن نسبت را از قيمت‏المصمّى بر مى داريم، در واقع نسبت سنجى در قيمت المثل مى‏شود، اما أخذتفاوت و عرش از مصمّايى در معامله مى‏شود، عين همان را در اينجا هم مى‏آوريم. اتفاقاً، نه تنها در كلمات مرحوم صاحب جواهر (رض) اشاره به اين‏شده است، در لا به لاى كلمات عامه هم به همين نكته اشاره شده است، يك‏همچين قياسى آنها هم كردند كه مى رسيم فردا انشاءالله به آن.
    ملاكنين قياس، حالا يا مع الفارق يا غير مع الفارق، بالاخره قياس‏ظنّى است، اگر پايه و مايه تنها اين بوده باشد، واقعاً مشكل مى‏شود كه ما با يك‏قياس ظنّى بخواهيم مسأله را ثابت كنيم. عامه اهل قياس هستند در ما لا نصّ‏فيه، ولى ما، در ما لا نصّ فيه اهل قياس ظنّى نيستيم، سراغ آن اصول چهارگانه‏مان مى‏رويم (سؤال از استاد... و جواب آن) مدركش همين قياس، مدركش همين‏منحصر بودن، به عقيده من، مهم‏ترين مدركشان همين است كه راهى بهتر ازاين ندارد، بقيه مجمعين هم مى‏گويند: چه راهى داريم براى دادن ديه در اينجا،بهتر از اين نداريم (ادامه سؤال از استاد) حالا مى رسيم، اجازه بدهيد ما ببينيم،«فبنان على ذلك» اجماع كه مدركى شد احتمالاً قويّا، و راه منحصر به فرد بودن‏هم، خدشه پيدا كرد، قياس هم كه ظنّى بود، «عذف الى ذلك كلّه» مراجعه به حرّو عبد اشكالات عديده‏اى اگر هم بيايد، كه سه اشكالش را ما پيدا كرديم . اشكال‏اول؛ همان چيزى كه عرض كردم، كه در عصر و زمان ما اين عملى نيست، «لايباع الانسان فى زماننا» و مسأله بردگى به حسب ظاهر، در تمام دنيا القاء شده‏است و لو به صورتهاى ديگر بردگى هست، اما به اين صورت نيست. «ان قلت»به اين كه در برخى از جاها ما شنيديم هنوز، بقايايى از بردگى هست، خريد وفروش مى‏كنند انسانها را، در بعضى از اين مناطق جنوب شرقى آسيا يا دربعضى از بلاد عربى يا در بعضى از بلاد آفريقايى، كمى، مختصرى، خريد وفروش انسان هست. ما بر آن اساس برنامه ريزى كنيم «قلنا» اولاً دسترسى به آن‏نيست، چه رقم ما قضاتمان را وادار كنيم؟ كه هر روز پرونده‏اى از اين قبيل‏مطرح مى‏شود، دسترسى پيدا كنند به آن مناطق شازّه و ببينند كارشناسان درآنجا چه قيمتى مى گذارند؟ اين عملى نيست. (ادامه سؤال از استاد) بله، پنهان هم‏هست، مخفى هم هست، بايد يك عده‏اى بلند شوند، مى‏گويند به سرعت نوراست، آنهايى كه اين كار را مى‏كنند در ظلمت هستند، در سرعت نور قرارندارند كه بشود با آنها تماس گرفت.
    در دهات عقب افتاده‏اى، روستاهاى عقب افتاده‏اى، بعضى بلادعقب افتاده، سلّمنا آقا، اولاً كه دسترسى قضات همه روز به اين مسائل قطعاًنيست. سلّمنا، باشد يك همچين چيزى، (ادامه سؤال از استاد) اجازه بدهيد آقا،اجازه بدهيد، سلّمنا، يك همچين چيزى باشد، به درد محيط ما نمى‏خورد، مابايد در همين محيط قيمت را بسنجيم، معيار قيمت اينجا است، آنجا قيمتشان‏اين است، شما در باب صحيح و معيب وقتى مى خواهيد جنس را قيمت كنيد،عرش بگيريد در باب عيوب، قيمت كجا را حساب مى‏كنيد؟ كشورهاى ديگر؟!شهرهاى ديگر؟! يا مدار، همان قيمت معامله است، (ادامه سؤال از استاد) خيلى‏فرق مى‏كند، درصد خيلى فرق مى‏كند، حالا من مثال مى زنم، يك صفاتى است‏در فلان بلد، اصلاً ارزشى ندارد، اما در شهر ما خيلى ارزش دارد آن صفات،بنابراين، آنها كه قيمت مى‏كنند درصدش مى‏شود يك دهم، اينجا ما قيمت كنيم‏مى‏شود پنجاه درصد، چون اين صفت در محيط ما قيمت دارد، ارزش دارد،كما اين كه در باب عرش، فراموش نكنيد، در باب عرش، وقتى ما مى‏خواهيم‏صحيح و معيب را قيمت كنيم، نمى‏رويم يك شهر ديگرى قيمت كنيم، اينجااگر قيمتش با جاى ديگر فرق داشته باشد، صفات مورد رغبت در هر جايى‏يك چيزى هست، يك اجناسى است، اينجا معيب باشد، اصلاً سنّار نمى‏خرند،يك ريال نمى‏خرند، اما جاى ديگرى مى‏گويند: نه، اين عيب براى ما عيب‏نيست، براى ما مهم نيست. يك عيوبى است، در يك جاها قيمت دارد، در يك‏جاها نصف قيمت، در يك جاها اصلاً قيمت ندارد. همان گونه كه در باب عرش‏معيب، معيار، بلد معامله است، در باب ديه هم، اگر مى‏خواهيم عرش بدهيم‏بايد معيار اينجا باشد و اينجا نداريم برده، در بلاد ما نيست.
    پس اولاً دسترسى وسيع و گسترده قطعاً نيست به آن مناطق شازّه،سلّمنا هم باشد، معيار بلد ما است، نه معيار بلد آنجا. بنابراين اين راه در زمان ما،به روى ما، به كلى بسته است، اين يك اشكال از سه اشكال. (ادامه سؤال از استاد)چه را؟ خمر و خنزير، (ادامه سؤال از استاد) لحم خنزير، نصف، نصف دنيا رويش‏معامله مى‏كنند، شازّ نيست، خمر و خنزير خريدار دارد، قيمت دارد، تجاردارد، كارخانجات عظيم دارد، چه ربطى دارد به اين مسأله بردگى كه در همه‏دنيا نسخ شده است جز در كوره دهها. اجازه بدهيد.
    و اما ثانياً، و اما ثانياً، اشكال دوم؛ اين است كه، اگر معيار را به اين قراربدهيم، گاه يك لوازم پيدا مى‏كند كه شما زير بار لوازمش مى‏مانيد، يعنى يك‏جراحتى در دست، ممكن است قيمتش بيش از كل دست بشود، اگر محاسبه رامعيار اين قرار بدهيد، گاهى يك جراحاتى در دست ممكن است قيمتش از كل‏دست كه پانصد درهم است، دينار است بيشتر باشد، چطور؟ فرض كنيد يك‏آدمى هست ماهر در خطاطى، خطاط ماهرى است، يا ماهر در نقاشى است،نقاش ماهرى است، يا در جراحى، مرد جراح بسيار قوى اى هست، ياتيراندازى است كه يك دانه‏اش در يك جا باشد، در مواقع حساس، از اين تك‏تيراندازهايى هست كه خيلى قيمت دارد، خيلى. حالا، كسى جراحتى به آن‏دستش وارد كرد، ديگر با اين دست قادر بر خطاطى نيست، يك عصبش راقطع كرد، فقط عصب، و گفتيم: قطع عصب هم مثلاً در روايات ما، غير منصوص‏است، يك جراحت غير منصوصى، حالا، هر چى بود، مثالش خودتان، و اين‏جراحت غير منصوص، سبب شد كه ديگر، نه نقاشى، نه خياطى، نه تيراندازى،نه آن جراح ماهرى كه قلب را پيوند مى‏داد، نيست.
    حالا مى‏خواهيم روى آن معيار حساب كنيم، اگر «فرضناه الصحيحاًعبداً» يك عبدى با اين مهارت، صد هزار دينار هم قيمتش است، بدون اين‏مهارت، اين عبد، هزار دينار. با آن مهارت، صد هزار دينار مى ارزد، بدون آن‏مهارت هزار دينار. يك عبدى است براى جارو كشى و براى دربانى و بنشينددم در، ببيند كسى مى‏آيد، كسى نمى‏آيد، كارى ديگر از آن نمى‏آيد، آن مهارت‏از بين رفت. نسبت صد هزار با هزار مى‏شود؛ يك با نود و نه. بنابراين از ديه‏كامله، بايد نود و نه درصد را برداريم بدهيم، يعنى نهصد و نود دينار از هزاردينار.
    ديه كل دست پانصد دينار بود، ديه اين جراحت شد نهصد و نوددينار، خوب حساب را رسيديد، نسبت، نسبت يك و صد شد. (ادامه سؤال ازاستاد) اجازه بدهيد حالا، من مى‏گويم در اينجا چه كار مى‏كنيد؟ (ادامه سؤال از استاد)مگر شما نگفتيد: اين را فرض مى‏كنيم «عبداً، حرّاً» حرّ را عبد فرض مى‏كنيم،قيمت مى‏كنيم، خب اگر بخواهيد قيمت بكنيد، نتيجه‏اش اين مى‏شود، درمقابل اين جراحتى كه در دست اين آقا وارد شده است، شما بايد نهصد و نودمثقال طلا بدهيد، در حالى كه اگر دستش قطع مى‏شد، بايد پانصد تا بدهيد، قطع‏يد، پانصد تا و جراحتش نهصد و نود تا. ان قلت، معيار متعارف است، از كجامى‏گوييد معيار متعارف است؟ معيار متعارف است، يعنى اين شخص را درنظر نگيريم، يعنى جوان و پير را يك قيمت كنيم، باسواد و بى سواد را يك‏قيمت كنيم؟ كسى كه كارايى دارد و كارايى ندارد، يك قيمت كنيم؟
    بنابراين، يفرض اين عبداً، چه عبدى فرض مى‏شود؟ عبدى مثل‏خودش؟ يا أىّ عبدٍ، جوانى، پيرى، سواد، غير، هيچى دخالت ندارد، يك عبد به‏اصطلاح، كليه طبيعيه، آن مرد همدانى به اصطلاح، مى آيى يك انسان كليه‏طبيعيه را قيمت مى‏كنيد، چه قيمت مى‏كنيد؟ و تازه مى‏گوييد: اين متعارف رامى سنجيم، اين چه دليلى دارد؟ (ادامه سؤال از استاد) ديه فرقى ندارد، ديه‏منصوص است. شما آمديد اينجا گفتى قيمت مى‏كنيم، پس بگوييد: قيمت‏مى‏كنيم يك انسانى را، چه انسانى را؟ بچه باشد، جوان است؟ در ديه، بچه رادستش قطع كنند، پانصد درهم، دينار است، جوان پانصد دينار است، پيرپانصد دينار است، باسواد پانصد دينار است، حالا كه شما مى‏خواهيد اين عبدرا، اين حرّ را فرض كنيد عبد، چه عبدى فرض مى‏كنيد قيمت مى‏كنيد؟ عبدبچه دو ساله؟! عبد جوان نيمه مرد؟! عبد پير از كار افتاده؟! آخه يك معيارى‏دست ما مى دهيد؟ ما چه رقم قيمت كنيم؟ يك كلاغ سردرگمى مى‏شود.
    (ادامه سؤال از استاد) اشكال، اشكال ملا نصر الدين مى‏شود، به علت‏اين كه دستش را قطع بكند، پانصد تا، اما يك جراحت مختصر عصب واردشده است نهصد و نود تا، اين مى‏شود حساب ملا نصر الدين، چه اشكالى‏دارد؟ هيچ اشكالى ندارد. همه به يك چنين قانونى مى خندند، عقلاء به چنين‏قانونى مى خندند، اين چه قانونى مى‏شود؟ اگر دست اين آقاى طبيب را قطع‏كرده بودى، اين آقاى ماهر را قطع كرده بودى، دستش قطع كرده بودى، پانصددينار بايد بدهى، حالا كه يك عصبش قطع كردى، نهصد و نود دينار بده؟! آخه‏اين كه درست در نمى‏آيد، بگذرم، اين اشكال دوم. (ادامه سؤال از استاد) مثل اين‏در سن، در سال، در سواد، در مهارت، خب همين نهصد و نود تا مى‏شود ديگر،مى‏شود نهصد و نود تا. شما مثل اين را كه مى خواهى قيمت كنيد، مثلش درچه؟ در انسانيت؟ كليه طبيعيه انسان؟ كليه طبيعيه انسان، بچه‏اش با بزرگش باپيرش اينها فرق مى‏كند قيمتهايش، بگذرم.
    و اما اشكال سوم، (ادامه سؤال از استاد) همين چانه‏هايى كه شما مى‏زنيد،دليل بر اين است كه اين مسأله، يك مسأله درهمى است، پيچيده‏اى هست،چنين صاف كه اين آقايان فرمودند و اجماع بر آن كردند نيست. (ادامه سؤال ازاستاد) و اما اشكال سوم، اجازه بفرماييد (ادامه سؤال از استاد) و اما اشكال سوم،اجازه بفرماييد، سؤال بود بعدش، و اما اشكال سوم، عكس اشكال قبلى است وآن اين است كه؛ بعضى از جراحات قيمت را كم نمى‏كند، بعضى از جراحات‏قيمت را كم نمى‏كند، من فراموش كردم مثال به أمه هم بزنم، كه يك‏امه قيمتش بسيار زياد است، به خاطر جمال زيبايى، وقتى كه صورتش راآمدند بوسيله اسيدى پاشيدند و اينها، اسيد هم نداريم در رواياتمان، چقدر بايدبدهند؟ صورتش بسيار بد شد، آنوقت صد هزار دينار بود، حالا پانصد دينارهم نمى‏خواهند اين را، آن هم همين مثالى است از قبيل همين مثالها، به هرحال، كه يادداشت كرده بودم اين را.
    و اما عكسش، اگر يك جايى هست، يك جراحتى هست و يك‏صدمه‏اى هست، هيچ قيمت را كم نمى‏كند. مثلاً يك عبد كارگر قوى بنيه‏اى‏هست، يك آدمى هست، حالا اين صورتش يك خراش پيدا كرد، دستش يك‏خراش پيدا كرد، همان كارهايى كه مى‏كرد مى‏كند، اگر مهارت در هر چيز،كارايى در هر چيز داشت، كشاورز بود، صنعتگر بود، طبيب بود، نويسنده بود،حالا اين خراشى كه پيدا شده است، هيچى از قيمتش كم نمى‏كند، (ادامه سؤال ازاستاد) يعنى واقعاً اگر اين عبد به خاطر مثلاً خدمتش اين را مى‏خواهيم، موقع‏خريدن مى‏گوييم: آقا اين انگشتش كه، مثل اين كه رويش يك باندى پيچيده،زخم است، يك خورده كمش كن، كمش نمى‏كند، آخر انگشتش را يك باندى‏رويش پيچيده، حالا يك خورده زخم است، اين كه تأثيرى در قيمتش ندارد،واقعاً يك چيزهايى هست كه تأثيرى در قيمت ندارد، در شانه‏اش يك زخم‏كوچكى پيدا شده، هيچ تأثيرى ندارد، جلو كارايى‏اش را هم نگرفته است، هيچ‏تغييرى فرض كرديم نكرده است، آنوقت در اينجا، شما بايد ديه اين را چقدرقرار مى‏دهيد؟ هيچى. چون صحيحاً قيمتش كرديم، همان صد دينار بود، معيباًقيمتش كرديم، همان صد دينار بود، هيچ تأثيرى نكرده بود.
    قبول كنيد يك چيزهايى هست در بدن انسان، كه اگر پيدا بشود، اگرعبد باشد، قيمتش تفاوت نمى‏كند، مثل گاو و گوسفند را كه مى‏خواهند بگيرند،اسبى را مى‏خواهند بگيرند، يا براى سوارى باشد يا براى كشتن باشد و اينها،يك آثارى در اينور و آنور بدنش باشد، تأثيرى ندارد براى آن (ادامه سؤال از استاد)بله، گاهى بعضى از استقلال مى‏كردند، مى گفتند: اگر اين عيب پيدإے؛
    كرده است، اين حسنش است، اين عبد را مثلاً فرض كنيد، باصطلاح، خسى‏كردند، خب اگر خسى بكنند، مى‏گويد: آقا قيمتش بهتر شد، كمتر كه نشد، بهترشد (ادامه سؤال از استاد) نادر نيست آقا، نادر نيست، مازاد اين كار بوده در عبيد وعماد، خواجه‏هاى حرم كه در اشعار آمده، همين خواجه‏ها بودند ديگر، كه الان‏هم بقاياشان در مكه و مدينه باقى مانده است، از وجود آن خواجه‏ها دارنداستفاده مى‏كنند. گاهى نقصان، قيمتش را هم زياد مى‏كند و كم نمى‏كند، خب دراينجا چه، يك چيز، دستى هم بايد بگيرند از او، بگويند: ايها الجانى، بيا اين هم‏بگير دستى، در مقابل جنايت.
    ملاحظه مى‏كنيد اين راه چهارم كه مشهور و معروف اجمالى هست،مشكلاتش كم نيست، اولاً مستند حسابى ندارد، ثانياً مشاكل عديده در زمان ما،در غير زمان ما دارد و ما نمى‏توانيم پايين بايستيم.
    و اما وجه پنجم را بگوييم، تمام كنيم اين بحث را، كه فردا برويم‏سراغ كلمات عامه. (ادامه سؤال از استاد) يعنى مستندى كه آنها ممكن است به آن‏استناد كرده باشند، دارد، ولى از نظر ما اين مستند قانع كننده نيست، تعبيرش رااين بگوييم: مستندش از نظر ما قانع كننده نيست، سلّمنا قانع كننده باشد درعصر و زمان ما، اين راه بسته است، اين در بسته است، برويد يك در ديگر بازكنيد.
    و اما راه پنجم؛ منطقى‏ترين راه، همين راه پنجم است. و اما شواهد ومداركش را من براى طريق پنجم، يك چيزهايى جمع و جور كرديم خودمان،كه مى‏توانيم آن را شاهد بگيريم.
    اولاً: ديه براى چيست؟ ماهيت ديه چيست؟ يك روز عرض كردم،سؤال مى‏كنند كه آيا ديه كيفر است؟ عقوبت است يا جبران خسارت است؟ مامى‏گوييم: هر دو آن است. نسبت به مجنىّ عليه، جبران خسارت است، نسبت‏به جانى عقوبت است. از يك طرف، جبران خسارت مجنىّ عليه است، از يك‏طرف، مجازاتى است براى جانى كه دفعه ديگر اين غلطها را نكند.
    اگر جبران خسارت است، در آنجايى كه بيان نشده است، بايد به نسبه‏بسنجيم، بدهيم دست عقلاء، مى‏گوييم آقا: اين براى جبران خسارت است،كلش را گفتند: جبران خسارتش چقدر است، اما نصفش را نگفتند، همه عقلاءمى‏گويند: نصفش، نصف جبران خسارت است. اگر قبول كنيم پايه ديه برجبران خسارت است «بالنسبة الى مجنىّ عليه كما هو الحق» بنابراين اگر دركل چيزى گفته شد، در جزء هم همه عقلاء بالنسبه بايد بسنجند، آن آقايانى هم‏كه رفتند سراغ عبد و أمه به خاطر همين بالنسبه بوده است، كه در عصر و زمان‏آنها مى گفتند: يك راه صافترى است، معيار، سنجيدن نسبت است.«عزت الى ذلك» در احاديث م،ا در موارد متعدد، اين معنا پياده شده‏است. از جمله، (ادامه سؤال از استاد) بله، خب، ببينيد، مى‏گويند: بعد از رحلتش،ديگر از اموالش بر مى‏داريم، اين مجازات است، مجازات وقتى ما مى‏گوييم:حكمت است، نه معنى‏اش علت است، حكمت، در اغلب موارد هست نه درهمه موارد، همه جا اين است. عرض كردم شواهدى براى اين معنا در روايات‏ما هست، از جمله در باب ديه أسابع، انگشت، ده انگشت دست، روايت داريم،ديه كامله است. هر انگشتى هم روايت داريم يك دهم ديه است، هر دومنصوص است، مهم نصّ است، فتوا به آن دادند، منتها بعضى‏ها مى‏گويند:انگشت ابهام، قيمتش با چهار انگشت ديگر فرق دارد، ولى مشهور است،معروف اين است كه عرض مى‏كنم، كه در «عشرة أسابع دية الكامله و فى عصبةٍواحدة عشر الدية» دو تا؟ عشرين، سه تا؟ ثلاثة عشر. شارع خودش اين را پياده‏كرده است، خب، در آنجايى هم كه منصوص نيست، خب ما هم همانطور پياده‏مى‏كنيم، اين يك مورد، منحصر به اين مورد نيست، البته اين را اگر بخواهيدرواياتش پيدا كنيد، باب سى و نه را نگاه مى‏كنيد از أبواب ديات الأعضاء، باب‏سى و نه، «من باب أبواب ديات الأعضاء» (ادامه سؤال از استاد) آن مال ديه زن و مرداست، تفاوت ديه زن و مرد، آن كارى به اين ندارد، بحث در ديه مرد است.
    همچنين در مورد قطع أذن، اگر كسى گوش، حديث 3 باب 39، در آن‏باب 39، ظاهراً غير از حديث 3 هم احاديث ديگرى دالّ بر اين معنا هست، كه‏مشهور «بين أصحاب قديماً» صاحب جواهر مى‏گويد: مشهور «بين أصحاب‏قديماً و حديثاً أنّه فى كلّ واحدةٍ أشدد ديه» چون نصّ وارد شده است به آن،عرض كرديم: مورد دوم درباره قطع أذن است، گوش، اگر از بيخ يك گوش راقطع كنند، پانصد دينار. اگر نصف يا ثلث آن را قطع كنند، بالنسبه سنجيده‏مى‏شود و نصّ داريم، من بيشتر تكيه‏ام اين است كه اينها نصّ دارد، خودمعصومين فرموده‏اند. اين را اگر بخواهيد اين قسمت را، به جواهر مراجعه‏كنيد، روايتش هم آنجا هست، جلد 43 صفحه 201 منصوص است.
    درباره ديه لبها، لب بالا و پايين كسى را آمدند از بيخ قطع كردند،دهان باز، دندانها پيدا، فلان، اين ديه كامل را بايد بدهد. «فى الشّفتين الدّيةالكامله» هزار دينار. اگر يكى از اين دو را قطع كند، در اين جا دو قول داريم، دوروايت هم داريم، كه نمى‏خواهم حالا انتخاب كنيم.
    در يكى از دو قول، كه روايت هم دارد اين است كه در عليا، بالايى،چهارصد دينار، «و فى السّفلى ستة مع» ششصد تا مال لب پايين است،چهارصد تا مال لب بالا است. در قول ديگرى، كه روايت دارد آن هم، روايت‏متعارض است بايد انتخاب كرد در آن باب، لب عليا، ثلث ديه دارد. لب سفلى،ثلثان، دو ثلث. بنابر قول قبلى، دو پنجم و سه پنجم است، بنابر اين قول، دوششم و چهار ششم، تفاوت دارد، چرا؟ دليلش هم فقها نوشتند، علاوه برروايت، دارد كه لب پايين، نقش بيشترى دارد، آب دهان را بيشتر آن حفظمى‏كند، لب بالا اين طور نيست و غذا كه در دهان مى گذارند، لب پايين نقش‏بيشترى دارد و براى حفظ رطوبات دهان، لب پايين نقش بيشترى دارد. من‏مى‏گويم: همين كه شارع مقدس مى‏آيد تقسيم مى‏كند هر كدام نقش بيشترى‏دارد، به همان نسبت ديه‏اش را بيشتر قرار مى‏دهد، آيا اين راهنماى ما نيست كه‏بايد بالنسبه حساب كنيم؟ بالنسبه، كميّتاً و كيفيّةً، (ادامه سؤال از استاد) نصّ است‏مى دانم، ولى اين نصّ يك تعبد خشك كه نيست، اين نصّ پيدا است، من‏عرض كردم بارها، كه مسأله ديات، يك مسأله تعبديه خشك نيست، مثل‏هروله، نمى‏دانم، در صفا و مروه، از صفا ختم كنيم، به مروه شروع بكنيم، به‏مروه ختم. اينها يك تعبدها، عبادات، يك تعبدهاى خاصى دارد، اما ديات، پيدااست جبران خساراتى است.
    بنابراين در اين مثالهايى كه من ذكر كردم، در أذن. اجازه بدهيد من‏اين را جمع‏بندى كنم، در أذن، در أسابع، در لبها و همچنين منحصر به اين سه‏مورد نيست كه من عرض كردم، بگرديد در أبواب ديات، در غير اينها هم‏هست، كه ديه در كل يك حسابى دارد، در جزء به نسبت سنجيده مى‏شود وهمه‏اش منصوص است، نصّ در آن وارد شده است، آيا از مجموع اينها مانمى‏توانيم يك دليل درست بكنيم؟ كه شارع مقدس در موارد غير منصوص‏هم، نسبت سنجى را به رسميت شناخته است، منتها نسبت كميت و كيفيت هردو، ما بايد ببينيم چه نقشى دارد اين عضو، از نظر كميت، از نظر كيفيت، نسبت‏سنجى بكنيم و بياييم حساب كنيم.
    من يك جمله ديگر عرض كنم، اين بحث را امروز تمامش كنيم و آن‏اين است كه؛ در اين گونه مسائل كه نسبت سنجى، عرض كرديم بايد كرد،امروز، زمان ما، زمانى است كه تخصصها از هم در آن جدا شده است، فقها وقضات در دادگاهها، بايد به كارشناسان و خبراء اين مسائل رجوع كنند و سؤال‏كنند اين جنايتى كه وارد شده، كارايى اين دست، چند درصد كم شده است؟آنها هم يك ضوابطى دارند، آزمايشهايى دارند، آلات حديثه دارند، ابزارجديده دارند، با استفاده از ابزار، آلات، آزمايشها، تستهايى كه روى اشخاص‏مى‏كنند، مى‏توانند درصد خسارتى كه بر اين عضو وارد شده است، آن رابررسى كنند، بنابراين هيچ قاضى شرعى و هيچ حاكم شرعى، بدون مراجعه به‏خبراء و تعيين اين، نمى‏تواند در ما لا نصّ فيه اين را تعيين كند و اين را هم‏بدانيد؛ كه معيار در اينجا درصد خود عضو است، اگر عضو ديه دارد، اين رابعداً گرفتار مشكل نشويد، گاهى عضويه دارد كل بدن، كه ديه دارد.
    آيا درصد كارايى بدن انسان كم شده است يا درصد كارايى عضو كم‏شده است؟ معيار كدام است؟ عضو را بسنجيم؟ يا انسان را بسنجيم؟ اى بسا باهم تفاوت كند، خيلى هم تفاوت كند. ما مى‏گوييم: اگر عضو ديه مقدر دارد،درصد آن را بايد بسنجيم، اگر عضو ديه مقدرى ندارد، مثلاً طحال، ديه مقدرى‏نداشت، نصف طحال اين را ضربه زده است از بين برده است، ديه مقدر عضوندارد، بايد ببينيم اين انسان كارايى‏اش چقدر كم شده است؟ پس «ان كانواللعضو دية المقدرة» درصد را با آن مى‏سنجيم «و ان كانو، لم يكن له ديةالمقدرة» درصد را با كل مى‏سنجيم و صلى اللّه على سيدنا محمدٍ و آله‏الطاهرين.
    پايان تصحيح اول.