• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • متن سخنرانى جلسه 191 مربوط به احكام ديات.
    بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى اللّه على سيدنا محمدٍو آله الطاهرين، لا سيما بقية الله المنتظر ارواه نافداه و لا حول و لا قوة الا باللّه‏العلى العظيم.
    كلام در ديات اعضاء، در مواردى بود كه تعيين مقدار آن در نصوص‏شرعى نشده است. اصل در اينگونه موارد چيست؟ آيا تمسك به برائت بايدجست؟ و گفت شك داريم كه در اينجا ديه‏اى هست يا نيست، «الاصل هوالبرائه كما هو المعمول، عند فقدان النّص فى الواجبات و المحرمات» در مقام‏اول ثابت كرديم كه اصل برائت نيست، دلائل متعددى هم، براى اين معنا ثابت‏كرديم، اقامه كرديم، و از مجموع دلائل، ثابت شد كه بايد ديه‏اى اجمالاًبپردازيد، اين علم اجمالى نتيجه تمام بحثهاى مقام اول هست.
    امروز مى‏رويم به سراغ مقام ثانى، و آن اين است كه، چه رقم تعيين‏كنيم مقدارش را، علم اجمالى را كه نمى‏شود به آن عمل كرد، بايد يك تعيين‏مقدارى بشود.
    در اينجا احتمالاتى هست، كه بعضى قائل دارد، بعضى هايش قائل‏ندارد. پنج احتمال در اينجا هست، اين احتمالات پنج گانه را عرض مى‏كنيم،هر كدام اشكالى دارد، اشكالش را هم بيان مى‏كنيم، تا برسيم به مختار، احتمال‏اول اين است كه ما قدر متيقن بگيريم، بگوييم: بالاخره، در اينجا يك ديه‏اى به‏نظر مى‏رسد. مردد است بين يك دينار، دو دينار، صد دينار، بالاخره يك‏جايى‏اش است كه مى‏دانيم از آن كمتر نيست، يقين داريم، قدر متيقن را مى‏گيريم و اضافه بر آن را برائت جارى مى‏كنيم، دليلش هم اين است كه، دوران‏امر بين أقل و أكثر است و اين از قبيل أقل و أكثر استقلالى است، عيناً مثل باب‏ديون، ما نمى‏دانيم چه اندازه، به زيد بدهكاريم؟ آيا دويست تومان يا سيصدتومان؟ مى‏گوييم: قدر مسلم اين كه دويست تومان را بدهكاريم، زائد بر آن‏مشكوك است، اصل، برائت از زائد است. تمام أقل و أكثرهاى استقلالى،مى‏گويند: علم اجمالى منحل مى‏شود، منحل به چه مى‏گويند مى‏شود؟ يادتان‏هست، علم اجمالى در موارد منحل مى‏شود، منحل به چه مى‏شود؟ به علم‏تفصيلى و شك بدوى.
    علم تفصيلى نسبت به أقل، شك بدوى نسبت به زائد، منحل مى‏شود وبنان على ذلك، آن حداقل ديه‏اى كه به ذهن مى‏آيد، ما در اينجا بايدبپردازيم، زائد بر آن مشكوك است، در صورتى هم كه ديه نقل نشده باشد، مامى‏بينيم يك جراحتى به دست اين داده است، اين جراحت كه ديه‏اش به اندازه‏كل دست نيست، حال كمتر، چقدر كمتر؟ هى مى آوريم به پايين و پايين‏تر وپايين‏تر، تا آنجايى كه بگوييم نه ديگر، از اين كمتر نيست. اين مى‏شود قدرمتيقن، زائد بر آن هم مشكوك، شك بدوى، برائت جارى است. (سؤال ازاستاد... و جواب آن) ما مى‏دانيم، اين شخصى كه آمده طحال كسى را از بين‏برده، بايد ديه‏اى بدهد، اما ديه‏اش هزار مثقال طلا است خون يك آدم، نه،نمى‏دانيم، (ادامه سؤال از استاد) شما چرا توجه نمى‏كنيد؟! بحث در ديه است،ما كارى به جراحت نداريم، جراحت سبب است،(ادامه سؤال) ما كارى به‏سبب نداريم، ما كارى به حكم شرعى داريم كه مسلمان، شكمان در حكم خدااست، كه چقدر ديه بايد بپردازد. اجازه بدهيد، اين وجه اول، همه وجوه رابگوييم، بعد برگرديم نقد كنيم، چون اينها را در كنار هم بچينيم با توجه به هم‏نقد بشود.
    وجه دوم اين است كه، بگوييم: بايد در اينجا احتياط كرد، حداكثر رإے؛
    بايد پرداخت، به اندازه‏اى كه يقين به برائت حاصل بشود، چون اينجا جاى‏قائده اشتغال است، «الاشتغال اليقينى يبتذل برائة اليقينيّة» ما مى‏دانيم به زيدبدهكار هستيم و بايد برائت يقينى پيدا كنيم، پس حداكثر ديه محتمل را دراينجا مى گيريم. اين هم دليلش، حالا نقد و بررسى اينها خواهد آمد انشاءالله.
    و اما وجه سوم؛ اين است قائده به مصالحه قهريه بشويم، چه رقم؟بگوييم: در اينجا، امر دائر بين المحضورين است، بخواهيم كمتر بگيريم،ضرر به مجنىّ عليه مى‏خورد، بخواهيم بيشتر بگيريم، ضرر به جانى‏مى‏خورد، أقل را بگيريم، يحتمل، ضررى بخورد، يحتمل؟ ضررى بخورد به‏مجنىّ عليه، أكثر را بگيريم، يحتمل ضرر بخورد به جانى، بالاخره حق دومسلمان در تعارض است، هر طرفش را بخواهيم بگيريم، مزاحم طرف ديگرهست و چون در مقام تعارض حقّين است و در اين گونه موارد، قرعه هم‏جارى نمى‏شود، چون ادله قرعه را ما در كتاب القوائد الفقهيه هم مفصل گفتيم،شامل اينگونه موارد نمى‏شود، در مسائل مالى قرعه جارى نمى‏شود، چون راه‏حلهاى ديگرى دارد. قرعه آخرين راه حل است، مال جايى است كه هيچ راه‏حل ديگرى نداشته باشد و ما معتقديم در مسائل مالى هميشه يك راه حلهاى‏عقلايى هست و لذا قرعه جارى نمى‏كنيم.
    بنابراين قرعه هم كه جارى نمى‏شود، حقّين هم كه با هم متضاداست، جمع بينهما هم كه نمى‏شود بكنيم، چاره‏اى نداريم جز اين كه، حاكم‏شرع اينها را الزام كند به اين كه ماء السكوت صلح كنيم. يك حدّ عادلانه‏اى رادر نظر بگيرد بينا بين، و به طرفين بگويد: عليكما بالصلح، اين نزديكترين راه‏برائت است، غير از اين باشد، برائت ذمّه حاصل نمى‏شود. نتيجه اين شد؛منظور از صلح قهرى، صلحى است كه حاكم شرع حد وسطى را مى‏گيرد و به‏اينها پيشنهاد مى‏كند و موظفند اجرا كنند، دليلش هم اين است: از قبيل تزاحم‏حقّين است و هيچ طرفش ترجيحى ندارد، قرعه هم در اينجا جارى نمى‏شود،راهى براى حل خصومت، عادلانه‏تر و نزديكتر از صلح قهرى نيست، اين هم‏وجه سوم.
    (سؤال از استاد... و جواب آن) صلح بينا بين را مى‏گيرد، قدر متيقن‏حداقل را مى‏گيرد، مى‏گويند: چه تفاوتى بين صلح و حد است؟ حداقل‏كمترين راه را مى‏گيرد، ولى صلح بينا بين را مى‏گيرد، قاضى كه نمى‏آيد حداقل‏را بگيرد پيشنهاد صلح كند، بايد جمع بين حقّين بشود.
    و اما راه چهارم، كه «هو المعروف و المشهور بين الاصحاب» ومعمولاً غير از آن را هم نگفتند، يعنى هر كسى كه گفته، غالباً راه چهارم را گفتندو آن فرض «حرّ عبداً» است. شخص حرّ را بياوريم عبد تصور كنيم و بعدببينيم اين جنايت، چقدر قيمت اين عبد را كم مى‏كند؟ مثال؛ اين آقايى كه‏جنايتى بر آن واقع شده، مثلاً قسمتى از پوست صورت و گوشت صورتش‏كنده شده و فرض كرديم تقديرى هم براى اين نداريم، اگر عبد بود، اين چقدرقيمت مى‏شد؟ قيمت مى‏شد؛ مثلاً صد دينار، حالا كه اين عيب را پيدا كرده «لوكان عبداً» چقدر از قيمتش كم مى‏شد؟ ده دينار. نسبت ده دينار با صد دينار،نسبت چيست؟ عُشرٍ، يك عُشر قيمتش كم شد. اين عشر را مى گيريم، از ديه‏كامله كم مى‏كنيم، ديه كامله هزار مثقال طلا است، مى‏گوييم: صد مثقال بايدبپردازى. يك عشر هزار مثقال، صد مثقال است، بايد صد مثقال بپردازى. دليل‏اين چيست؟ خوب كه نگاه كنيم، دليل حسابى ندارد، ولى از لا به لاى كلمات بازحمت، دو، سه تا دليل مى‏شود دست و پا كرد، يكيش اجماع است، كه‏مى‏گوييم آقا اجماع، بله.
    از كلمات صاحب جواهر (رض) لا به لاى حرفهايش اين دو، سه‏دليل را مى‏توانيم پيدا كنيم، يعنى در اول اين بحث، در آخر اين بحث، درجاهاى مختلفى كه ايشان مطرح كردند، مجموع اينها را بخواهيم به دست‏بياوريم، دليل اول مى‏گوييم: اجماع است، اصحاب اجماع كردند كه در ما لانصّ فيه در باب ديات، بايد از طريق فرض «حر عبداً» وارد بشويم و از اين‏طريق بتوانيم مشكل را حل كنيم. اجماع. دليل دوم كه از لا به لاى بحثها آمده‏كه اشاره در بحثها هست، نمى‏گويم: خيلى به صورت دليل و اين هست كه‏بگوييم راه منحصر به همين است، هيچ راهى غير از اين ندارد.
    صاحب جواهر يك تعبيرى دارد، من تعبيرش را مى‏خوانم برايتان؛مى‏فرمايد: جواهر جلد 43، صفحه 353. ايشان مى‏فرمايد: وقتى علم به‏وجوب ديه داشته باشيم اجمالاً، و تقديرى هم بر آن وارد نشود، اين طريق‏منحصر «لمعرفة دية الفاعة» البته نقل به معناست «هذا هو الطريق المنحصر،لمعرفة دية الفاعة» راه ديگرى ندارد، ما مى‏خواهيم بفهيم اين چقدر خسارت‏به اين آقا وارد شده؟ تنها راهى كه داريم اين است بياييم مسئله حرّ عبد را،واقعاً اگر راه منحصر بر «معرفة ديه فاعة» به اين شد، ناچاريم بياييم، پناه به‏همين راه ببريم، اين هم يك دليل.
    (سؤال از استاد... و جواب آن) معيوبش را نود دينار. نود دينار،عيبش مى‏شود ده دينار. بله. خوب، يك شبه دليل سومى هم باز از لا به لاى‏كلام ايشان استفاده مى‏شود و آن اين است كه مى‏گويد: «يستكشف بذلك،يستكشف بذلك» ذلك اشاره به چه است؟ همين حرّ و عبد، «كما يستكشف‏تفاوت المعيب و الصحيح، ثم يرجع بعد الى السمن، يستكشف بذلك كمايستكشف تفاوت المعيب و الصحيح ثم يرجع الى بعد الى السمن» يعنى،بياييم قياس كنيم، ما نحن فيه را، به باب خيار عيب، اگر جنسى را فروخته‏اند به‏صورت سالم، بعد معيوب از آب درآمد، گفته‏اند: هم حق فسخ دارد هم‏مى‏تواند عرش بگيرد، عرش گفتم: تفاوت صحيح و معيب است، صحيح رإے؛
    حساب مى‏كنيم، معيب را حساب مى‏كنيم، نسبت مى سنجيم، آن نسبت را ازسمن بر مى داريم، كارى نداريم به اين كه، سمند چقدر است؟ هر چه‏مى‏خواهد باشد، زياد يا كم، اين گندمى را كه فروختند، در بازار صحيحش‏چقدر است؟ معيبش هم چقدر است؟ تفاوت به چه نسبتى است؟ عشر، ثمن،خمس، كمتر است، بيشتر است؟ به همان نسبت از سمن معامله بر مى گردانيم،بياييم، ما نحن فيه هم بگوييم همينطور است، بايد بياييم صحيح و معيب راحساب بكنيم، همان راهى كه شارع مقدس در باب اموال، به ما نشان داده،همان راه را در باب نفوس هم ما بياييم جارى كنيم، همان راهى كه در باب‏اموال، شارع مقدس به ما نشان داده، در باب خيار عيب، همان راه را هم در باب‏نفوس بياوريم و جارى كنيم و صحيح و معيب و نسبت سنجى و بعد هم بياييم‏از ديه كامله برداريم.
    ما هيچ دليلى غير از اين نتوانستيم پيدا كنيم، اين هم با زحمت از لابه لاى كلمات استفاده شد. پس يك دليل را اجماع بگيريم و يك دليل بگوييم‏راه، منحصر به همين راه است، راه ديگرى ندارد. يك دليل هم بياييم مقايسه‏كنيم، به باب خيار عيب و باب اموال، اگر اين قياس، قياس ظنى نباشد قياس‏قطعى باشد. اين هم راه چهارم. (سؤال از استاد) اجازه بدهيد برسيم، حالا ماداريم نقل مى‏كنيم وجوه را، نقد كه نكرديم.
    و اما راه پنجم؛ اين است كه ما بياييم خسارت وارده ببينيم، چنددرصد به عضو وارد شده است، كارى به قيمت نداريم، كارى به عبد نداريم،اين گوش اين شخص، زبان اين شخص، دست اين شخص، انگشت اين‏شخص صدمه‏اى ديد، مى‏خواهيم ببينيم از كار افتادگى عضو چه اندازه است؟چقدر به آن صدمه وارد شده است؟ به خبراء و أهل اطلاع و پزشكان وارد ومتعهد مراجعه مى‏كنيم، مى‏گوييم: آقا اين عضو، چند درصد خسارت ديده‏است؟ پنج درصد، ده درصد، بيست درصد، اين مسأله در سابق الايام اگر ماصحبتش را مى كرديم، شايد به خوبى مفهوم نبود، اما بعد از جنگ تحميلى‏هشت ساله، كه متأسفانه عده زيادى به صورت جانباز درآمده‏اند، كه واقعاًافتخار براى جامعه ما آفريدند، به گردن همه حق دارند و وجود همه را بايدگرامى بدارند، بعد از اين ديگر يك مسأله خيلى ساده و پيش پا افتاده است،فلان كس بيست و پنج درصد، جانباز بيست و پنج درصد است، جانباز سى‏درصد است، جانباز پنجاه و پنج درصد است، دقيقاً درصدها را تعيين مى‏كنندو مى‏گويند: اين جانباز است. اين معنى‏اش قيمت عبد و نمى‏دانم اين چيزها دركار نيست، نگاه مى‏كنند ببينند مجموع من حيث المجموع، اين چقدر از كارافتادگى دارد؟ يا دست آن چقدر از كار افتادگى دارد؟ دندان او، اعصاب او،منافع او، هوش او، عقل او، چقدر از كار افتادگى دارد؟ وقتى درصد را حساب‏كرديم، مى ياييم درصد را از ديه كل يا ديه عضو بر مى داريم.
    اگر اين دست اين شخص بيست و پنج درصد از كار افتادگى پيداكرد، ما مى‏گوييم ديه يد، پانصد دينار است. يك چهارم پانصد دينار كه بيست وپنج درصد است، يك چهارم است، مى‏شود؛ صد و بيست و پنج دينار، بنابراين‏ديه شد صد و بيست و پنج دينار. اين راه پنجمى است كه، مى‏توان براى حل‏مشكل ديات در موارد عدم نص پيشنهاد كرد. (سؤال از استاد) سابق هم همين‏راه بوده است، مى‏گويند: سابق چه بوده؟ سابق هم مى خواستند بكنند، مى‏توانستند، سؤال كنند آقا؛ اين دست چقدر از كار افتاده است؟ خود مردم هم مى‏گفتند، مى‏گفت: نصف قوت دستم رفته، نصف كاراييش رفته، سابقاً مردم مى‏گفتند، مى فهميدند، گاهى خود مردم هم مى فهمند، مردم عادى كه، چقدركاراييش از بين رفته؟ چقدر منافعش از بين رفته؟ چقدر از كار افتادگى پيداكرده است؟
    خوب برگرديم به اين پنج تا، دانه دانه بررسى كنيم و نقد كنيم،بياييم، اين پنج تا را دلائلش هم بغلش گذاشتيم هر كدام، اما اوليش: كه أخذ به‏أقل داشت، ما مى‏گوييم: اين وجه صحيحى است، مطابق قوائد شناخته شده درعلم و اصول ما است، أقل و أكثر است و استقلالى، حتى اگر ارتباطى هم باشد،مگر ما در أقل و أكثر ارتباطى، برائت جارى نمى‏كنيم؟! آنجا هم برائت جارى‏مى‏كنيم. أقل و أكثر استقلالى را همه برائت جارى مى‏كنند، ولى أقل و أكثرارتباطى، مثل اجزاء نماز، اجزاء وضو، شرائط نماز، شرائط صلح، در أقل و أكثرارتباطى، در آنجا هم ولو اختلاف هست، بعضى قائل هستند به برائت شرعيه وعقليه و بعضى نيستند، ما در آنجا هم قائل به برائت هستيم، بسيارى ازمعاصرين «و من قال بعصرنا» آنها هم قائل به برائت هستند در أقل و أكثرارتباطى، تا چه رسد به استقلالى، استقلالى آنجايى است كه حتى نامش وجودمستقل دارد، ارتباطى آنجايى است كه همه اجزاء و شرائط يك .... ،در هر دو برائت جارى مى‏كنيم، خوب باز هم، اين هم كه استقلالى است، أقل وأكثرش به هم ارتباط ندارد، مثل دين است، عيناً شبيه ديون ديگر است. اين‏وجه خوبى است، ولى يك امايى دارد، (سؤال از استاد) بله، برائت آنجا مفصل‏بحثش كرديم ديگر، حالا اينجا كه نمى‏توانيم برائت أقل و أكثر ارتباطى رابحث كنيم، در أبواب وصول مفصل داشتيم، نظرات مختلف را هم بحث‏كرديم و نقل كرديم و اما فقط، عرض كردم يك امايى دارد، اما اين در صورتى‏است كه ما يك دليل اجتهادى، براى آن وجوه آينده پيدا نكنيم. اگر ما يك دليل‏را اقامه كرديم، كه آقا بايد وجه پنجم باشد، اجماع گفتيم: بايد وجه چهارم‏باشد، با وجود دليل اجتهادى، اصل برائت در أقل و أكثر ديگر جارى نمى‏شود.برائت يك اصل عملى است، اجماع يك دليل قطعى است يا اگر ادلّه ديگراجتهادى، ما اقامه كرديم نوبتى نمى‏رسد به برائت، بنابراين اين وجه اول رإے؛
    نگهش داشته باشيد تا اگر دستمان از همه جا كوتاه شد برمى گرديم همين جا،اين خوب است. لو لا، قيام دليلى بر وجوه آينده.
    و اما وجه دوم اين كه أكثر را بگيريم، (سؤال از استاد) أقل مبهم‏است؟ من سؤال مى‏كنم از شما، شما يقين داريد يك بدهى به زيد داريد،نمى‏دانيد چقدر است، چكار مى‏كنيد آنجا؟ مى‏گوييم آقا، بعضى‏ها مى‏گويند:آقا نمى‏دانيم. مى‏گوييم: حداقل، مى‏گويد: نمى‏دانيم، مى‏گوييم يك چيزى‏بگو، مى‏گويد: نمى‏دانيم. ما مى آييم به او مى‏گوييم: هزار تومان هست؟مى‏گويد: آقا ممكن است كمتر باشد، ششصد تومان هست؟ ممكن است كمترباشد. صد تومان؟ (سؤال از استاد) بعيد است كمتر، اينجا هم همينطور، (سؤال‏از استاد) بالاخره به يك جا مى‏رسد كه يقين دارد از آن پايين‏تر نمى‏شود.(سؤال از استاد) نه، بسيار خوب، آمده طحال اين را از بين برده، يك كليه‏اش رااز بين برده، اينهايى كه سؤال مى‏كنند و مزايده مى گذارند، مى‏گوييم: شماعقيده‏تان اين است كه يك دينار هست؟ مى‏گويد: بيشتر است، پنج دينار؟بيشتر است، ده دينار؟ نمى‏دانيم. مى‏رسد به يك جايى، مى‏گويد نمى‏دانيم‏ديگر، از يك دينار، از يك ريال مى گيريم مى آييم بالا، مثل باب مناقصه ومزايده، همين كار را مى‏كنيم، بالاخره يك جايى مى رسيم حد پيدا مى‏كنيم،كمتر از آن نيست، نگوييد: نمى‏رسيم، مى رسيم، مثل بدهكاريهايى كه انسان به‏افراد دارد، به يك جايى مى‏رسد. بعضى از همين مردم مى‏آيند مى‏گويند: آقامال ما مخلوط به حرام است، چكار كنيم؟ مى‏گوييم: چقدر مخلوط است؟مى‏گويد: نمى‏دانم. نصف، ثلث، ربع، نمى‏دانم، ولى وقتى بياوريدش پاى‏حساب، كه آقا صد تومان، مى‏گويد: آقا بيش از صد تومان است، هزار تومان،بيش از هزار تومان است، خوب مى‏رسد به يك جايى كه ديگر در آنجا مى‏ماندديگر، اين أقل و أكثر است ديگر، به هر حال مى‏شود أقل را تعيين كرد
    و اما ثانى، (سؤال از استاد) تزيه حقوق نمى‏شود. مى‏گويند: باعث‏تزيه حقوق مى‏شود؟ جوابش: شما شك داريد به زيد بدهكار هستيد يانيستيد؟ چكار مى‏كنيد؟ (سؤال از استاد) اصل در اينجا چه جارى مى‏كنند،همه برائت جارى مى‏كنند، شايد تزيه حقوق بشود، با شايد كه نمى‏شود روى‏اصل برائت ايستاد، (سؤال از استاد) اجازه بدهيد آقا، (سؤال از استاد) خدااصل برائت، آقا جان، خدا اصل برائت را آفريده براى همين جا، يك وقتى شك‏كرديم، بگذاريمش زير اصل برائت، و اما دومى؛ اجازه بدهيد آقا، اجازه،اجازه.
    و اما دومى؛ كه أخذ به أكثر كنيم، به عنوان قائده اشتغال، ظاهراً اين‏باطل است، اين درست نيست، چرا؟ براى اين كه احتياط در اطراف علم‏اجمالى، آن جايى است كه منحل نشود، اگر علم اجمالى منحل نشد احتياطمى‏كنيم. و اينجا منحل مى‏شود، قائده اشتغال هم كه شنيديد «الاشتغال اليقينى‏يقتذل برائة اليقينيّه» مال آنجايى است كه اصل تكليف ثابت بشود، در ادا شك‏كنيد. مى دانيد يك نمازى به ذمّه شما آمده است، اما نمى‏دانيد نماز ظهر بوده‏است يا نماز مغرب؟ نمى‏دانيد، اشتغال مسلم است. برائت نمى‏دانيد به چهارركعت حاصل مى‏شود يا به سه ركعت؟ مجبور هستيد دو نماز بخوانيد، چون‏اينها متباينينند، نماز مغرب و نماز ظهر، متباينينند، بايد دو نماز بخوانيد. من ازاينجا اصلاً بيش از أقل را يقين ندارم كه شما مى خواهى اشتغال يقينى براى من‏بياورى، قائده اشتغال مال آنجايى است كه تكليف ثابت است، امتثال مشكوك‏است.
    اينجا تكليف به مازاد از أقل، ثابت نيست. چه مى فرماييد، زائد برأقل تكليفش ثابت نيست، ما همان را انجام مى دهيم، بقيه‏اش هم اصل برائت .آن قائده اشتغال كه شنيديد اين است كه، يك تكليف ثابت بشود در امتثالش‏شك باشد، مثل اين كه مى‏دانيم يك نماز به ذمّه ما آمده است، نمى‏دانيم نمازمغرب بوده است يا نماز ظهر، و اينها متباينين هستند، تنها ظهر به جا بياوريم،برائت ثابت نيست، تنها مغرب به جا بياوريم، برائت ثابت نيست، هم ظهر، هم‏مغرب هر دو را به جا مى آوريم.
    «الاشتغال اليقينيّة يقتذل برائة اليقينيّه» بايد اشتغال ثابت بشود،امتثال مشكوك باشد، اينجا اشتغال به مازاد عن الأقل ثابت نيست. (سؤال ازاستاد) احتمال مى‏رود. مگر، مگر احتمال براى ما تكليف آور است، علم‏تكليف آور است. احتمال كه تكليف آور نيست، اصول را فراموش نكنيد،شك تكليف نمى‏آورد، بايد علم باشد يا دليل معتبر. (سؤال از استاد) يقين‏داريم در كتاب جامعه يك چيزى بوده، اما آنى كه در كتاب جامعه است،نمى‏دانيم صد دينار بوده يا دويست دينار بوده؟ قدر متيقن كتاب جامعه صددينار است، زائد بر آن احتمال است و برائت است. (سؤال از استاد) عيناً مثل‏اين است كه من آقا در دفترم بدهى ام را نوشته بودم، كتاب جامعه، مثل كتاب‏ديون ما، كه جامع است، درست است؟ نوشتيم يك بدهى به زيد، بعد هم دزدآمد دفتر حساب ما را برد، الان شك كرديم، به زيد صد تومان بدهكاريم يادويست تومان بدهكاريم. مى‏دانيم در دفتر بود اما دفتر ما را برد، در آتش‏سوزى سوخت، از خودش سؤال مى‏كنيم، مى‏گويد: والله من نمى‏دانم، هر چه‏بدهى دارى بده، من هم نمى‏دانم، آنجا چكار مى‏كنيم، اينجا هم قدر متيقن مى‏گيريم.
    اشتغالى در اينجاها جارى نمى‏شود، فراموش نكنيد، «أصالةالاشتغال» آنجايى است كه تكليف ثابت بشود در امتثال شك باشد، اگر اصل‏تكليف زير سؤال باشد، قدر متيقن را مى گيريم زائد بر آن برائت است.
    بنابراين وجه دوم، وجه قابل قبولى نيست. (سؤال از استاد)
    و اما وجه سوم، اجازه بدهيد من يك خورده جلو بروم، مامى‏خواهيم انشاءالله تا آخر هفته، اين مسئله را به طور كامل به يك جايى‏برسانيم، چون بعدش مى‏خورد به نيمه شعبان، بعد هم كه من به شما دعا مى‏كنم‏و بعد از نيمه شعبان در خدمتتان نيستم. اجازه بدهيد، اين بحث، بحث مهمى‏است، انشاءالله كاملش كنيم.
    و اما سومى، سومى؛ مسأله مصالحه قهريه بود. ما مى‏گوييم: مسأله‏مصالحه قهريه، يك مطلبى هست كه، خودش تناقض در آن است، و آن اين‏است كه بگوييم: آقا بياييد، شما صلح كنيد، اما صلحتان بايد اجبارى باشد.صلح اجبارى اصلاً چه معنى‏اى دارد؟ چه معنايى دارد؟ مگر مى‏شود صلح‏اجبارى هم باشد؟! بنده نمى‏خواهم صلح كنم، شما بگو تكليف شرعى من چه‏است؟ هر چه است من مى دهم، يك ميليون؟! مى دهم، پنج ميليون؟! مى دهم،كمتر؟! مى دهم، من صلح نمى‏خواهم بكنم.
    صلح اجبارى يعنى چه؟ صلح، معنى‏اش اين است من راضى باشم.اجبار معنى‏اش اين است، نه مى خواهم راضى باشم، مى خواهم راضى نباشم‏و بنا عن على ذلك، صلح اجبارى ما معنى‏اش را نمى‏فهميم، مگر يك دليل‏خاصى قائل بشويم، شارع مقدس بگويد: مجبورى صلح كنى، پدر به فرزندش‏مى‏گويد برو با برادرت صلح كن. خيلى خب، دليلى كه اينجا نداشتيم، (سؤال‏از استاد) تنسيب،آقا جان، آن يك بحث ديگرى است، اسمش بگذاريم، نصف‏و نصف، حدّ وسط را گرفتن. ما مى‏گوييم: حدّ وسط را جايى بايد گرفت كه،حداقل برائت جارى نشود، اگر برائت جارى بشود ديگر نوبتى نمى‏رسد به حدّوسط، حدّ وسط گرفتن مال جايى است كه يك اصلى حاكم نباشد، اصل برائت‏نسبت به مازاد أقل حاكم است. وقتى اصلى نسبت به مازاد حاكم است، مانمى‏توانيم نسبت به آن معنا اين مطلب را بگوييم.
    (سؤال از استاد) بسيار خب، اصل صلح اجبارى بودن، كه تناقل‏صلح با اجبار، يك دليل خاصى بگوييد، مى‏گوييم: شارع مقدس «اولى بنامٍ‏أنفسنا» فرموده: صلح كنيد. مى‏گوييم: چشم. اما در اينجا روايتى نداريم، دليلى‏نداريم، راههاى ديگرى هم كه در مسأله هست، با وجود راههاى ديگر، نوبتى‏نمى‏رسد، برويم مهم نيست اينها، وجه چهارم مهم است، بايد نقل بشود. (ادامه‏سؤال از استاد) اينجا راه داريم. (ادامه سؤال از استاد) قرعه است؟ (ادامه سؤال‏از استاد) در جايى كه هيچ راهى نداشته باشيم، مى‏رويم، (ادامه سؤال از استاد)ببينيد، در آنجايى كه هيچ راهى نداشته باشيم، مى‏رويم سراغ اين كه ببينيم آياشك در تكليف است يا شك در مكلّف به هست؟ آيا جاى اصل تأخير است؟آيا حالت سابقه در استصحاب است؟ يكى از اصول أربعه ما جارى مى‏شود،محال است هيچ كدام جارى نشود، مگر اين كه دليل قرعه حاكم بشود و الا،مگر در مجارى اصول أربعه فراموش فرموديد، هم در اول بحث جلد 2 كفايه‏و رسائل است و هم در اول بحث برائت، كه مى‏گويند: اصول أربعه؛ انحصارمجارى اصول را در خود دارد، يعنى تمام مجارى اصول، از اين چهار تا خارج‏نيست، حصر عقلى است، فعلا هذا موردى خارج.
    اجازه بدهيد من يك اشاره‏اى بكنم به آن و بقيه بماند. مهم اين‏چهارمى است، چهارمى. چهارمى‏اً اولين اشكالى كه به آن وارد مى‏شود، فرض‏كنيد ما اين را قبولش كرديم، منهاى نقدى كه در ادلّه‏اش مى‏كنيم، سلّمنا كه مااين را قبول كرديم، در عصر و زمان ما كه عبدى نيست، قيمتى نيست، چكاركنيم؟ به فرض كه اين راه، راه صحيحى بوده و مستدلّ، اين به درد عصر وزمانى مى‏خورد كه يك همچين چيزهايى باشد، عبدى باشد، تقريبى‏اش‏بكنيم، كم بشود، زياد. (ادامه سؤال از استاد) بله، آن عبدهاى معنوى است، عبدظاهرى نيست، به حسب ظاهر بردگى را القاء كردند از سال 1664 ظاهراً، بله،ولى بردگى را به صورت ديگرى و بدترى در دنيا حاكم كردند، فعلاً بردگى‏نيست، گوشه و كنارها يك كمى هست، حالا ما بلند شويم راه بيافتيم برويم‏آفريقا، برويم اروپا، برويم نمى‏دانم جنوب آسيا، ببينيم بردگانى هست درآنجا، اين كه اصلاً راه عملى نيست، نمى‏شود يك مذهب را ما اينطور به آن‏برخورد كنيم، دادگاهها همه منتظر هستند، بايد جواب بدهيم.
    به فرض كه اين درست باشد اصلاً در زمان ما عملى نيست، بايدبرويم سراغ يك چيز ديگر. و ثانياً اين ادلّه‏اى كه ذكر كردند، هيچ كدام از اين‏ادلّه، وافى به اثبات مطلب نيست، اجماعش كه معلوم است، به علت اين كه‏احتمال دارد اجماع مدركى باشد و اجماع مدركى حجت نيست، بقيه‏اش را هم‏انشاءالله فردا بحث مى‏كنيم و اشكالات ديگرش هم عرض مى‏كنيم و صلى‏الله على سيدنا محمدٍ و آله الطاهرين.
    پايان تصحيح اول.