دوشنبه 14 خرداد 1403 - 24 ذيقعده 1445 - 3 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 149
متن
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
درس خارج فقه، احكام ديات، توسط استاد مكارم شيرازى
تهيه شده در سال 1377 ه.ش، درس شماره 149
بسم اللَّه الرحمن الرحيم وبه نستعين وصلى اللَّه على سيدنا محمد وآله الطاهرينلاسيما بقية اللَّه المنتظر ارواحنا فداه ولا حول ولا قوة الا باللَّه العلى العظيم
حديثى كه به عنوان تذكر اخلاقى روز چهار شنبه عرض مىكنم حديثى استاز پيغمبر «قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وآله وسلم انما سمى الهوى، هوى لانهيهوى بصاحبه» سيلابى كه از كوه حركت مىكند و به سوى آبادىها و شهرهاحركت مىكند، اگر خوب دقت كنيم اين نعمت خدا است، قطرههاى باران كه مايهحيات و آبادى و عمران است دست به دست هم داده جويهاى كوچكى راتشكيل داده، جويها به پيوستند نهرهايى تشكيل شده، نهرها دست به دست همدادند تبديل به يك سيلاب عظيم شده، اين سيلاب دو حالت دارد، يك حالتاين است كه يله و رها باشد مىآيد و ويران مىكند و كشتزارها و باغها، آباديها ومايه بدبختى و فناء بشر مىشود، حالت دوم اين است كه نه، بياييم بر مسير اينسيلاب سدى ايجاد كنيم، در اين سد دريچههاى بگذاريم سيلاب پشت سدمتراكم شود از دريچهها به اندازه معين و روى حساب بيرون بيايد، اين سيلابمهار شده سبب عمران و آبادى مىشود، باغها، مزرعهها، ميوهها، آب آشاميدنىو نور و روشنائى و برقى كه از آن حاصل مىشود كارخانههاى عظيم را به راهمىاندازد و باعث همه چيز مىشود، تمام خانهها وسايل دارند با برق استفادهمىكنند اين برق از آن سيلاب كنترل شده به دست مىآيد همه جا باعث حركت وجنب و جوش و عمران وآبادى و بركت است، شبيه همين معنادر تمايلاتدرونى انسان حاكم است، انسان تمايلاتى در درونش دارد، تمايل به زن فرزند،ثروت، مقام، جاه شهرت، و تمايلات ديگر، اگر اين تمايلات به صورت سركشحركت كند، مثل همان سيل ويرانگر است همه چيز را با خودش مىبرد، نه تنهاباعث سقوط يك انسان، بلكه باعث سقوط جوامع بشرى مىشود، شهرها راويران مىكند، خانه ها را درهم مىكوبد، زندگى را تباه مىكند، اين تمايلاتنفسانى سركش كارش همين است، نمونه هايش در اين جنگهاى كه در دنيا هستدر اين مفاسدى كه در اين دنيا است، در شرق وغرب و شمال و جنوب و همه جامىبينيد، اما اگر اين تمايلات درونى به صورت مهار شده در بيايد، نعمت خدااست، مگر سيل عذاب الهى است، باران مايه حيات است «واحيينا به بلدة ميتا»است منتها اين واحيينا بلدة ميتا، اين بايد مهار بشود، قرآن مجيد داستان قوم سبارا نقل مىكند، «لقد كان لسباٍ فى مسكنهم آيةٌ جنتان » دوباغ تشكيل شده است بهوسيله آن سيلابى كه كنترل شد و نعتها، باغها، نقل مىكنند در حالات قوم سبا، بهقدرى بعد از ساختن آن سد مَعْرَب، كشور يمن آياد شد، كسى از شهرى به شهرىمىخواست برود همهاش زير سايه درخت بود، احتياج نداشتند همراه خودشانغذايى ببرند، اگر يك سبد خالى را روى سر شان مىگذاشتند و از زير اين درختانمىرفتند، به قدرى ميوه مىريخت كه سبد پور مىشد، احتياج هم نداشت ميوههارا بچينند، وليكن بعد از آنى كه كفران كردند و آن حادثه شكستن سد كه حادثهعبرت انگيزى است پيش آمد، «وبدلناهم بجنتيهم جنتين» به آن دو جنت شان دوجنت ديگرى، باغى از يك مشت درختان وحشى بىثمر كه اصلا فائده نداشت ومزاحم شايد بود و چنان متفرق شدند كه ديگر ضرب المثل شدند «تفرقوا مثلايادى سبا» خوب اين همان سيلابى است كه مايه آبادى بود بعد هم كه سد ويرانشد مايه ويرانى شد، تمايلات درونى انسان همين است، مهارش بزنيد، باعثعمران و آبادى است، باعث آبرو و عزت است، خوشحالى است، مهار نزنيدباعث بدبختى است، ذلت است، اين تعبيرى كه در حديث پيغمبر صلى اللَّه عليهوآله وسلم وارد شده بود، خيلى تعبيرى جالبى است، مىفرمايد «انما سمىالهوى، هوى لانه يهوى بصاحبه» هواى نفس را چرا هوا مىگويند، براى اينكهمايه سقوط است، صاحبش را بد بخت مىكند، برخاك سياه مىنشاند، آبرويش رامىبرد، چه قدر افرادى هستند الان در زير اين آسمان كه به واسطه هواى نفسشان بد بخت شدند، گرفتار اعتياد، گرفتار زندان، گرفتار ذلت، گرفتار بىآبروئى،هواى نفس بد بخت شان كرده، غافل از هواى نفس نشويد، در دعاى ابو حمزهامام سجادعليه السلام واقعا اين دعاها درسهاى اخلاق است، اين دعاها از اول تا آخرشدرس است، مىفرمايد «الهى ما عصيتك حين عصيتك وانا بربوبيتك جاهد ولالامرك مستخف» خدايا من اگر گناهى كردم، البته امام بهعنوان سرمشق براى مردماين سخنان را مىگويد، عرض كردم درس است اما به زبان دعاء است، خدايا اگرمن گناه كردم، نه به خاطر اين بود كه من منكر الوهيت توام، نه اين است كه اوامرتو را كوچك شمرده باشم «لكن خطيئة عرضت» يك گناهى پيش آمد، رفتممجلس گناه، «وصولت لى نفسى» نفس وهواى نفس تصويل كرد، تصويل يعنىتزيين، گناه را در نظر من زينت داد «تصولت لى نفسى وغلبنى هوايى» هواىنفس بر من غلبه كرد «واعاننى عليها شقوتى» بد بختى من هم به من كومك كرد،اين بد بختى يعنى چه؟ من تصور مىكنم به معنى عدم تربيت است، آدم بد بختكسى است كه مقدمات سعادت در وجودش فراهم نباشد، تربيت نيافته، فقدانتربيت من هم، به من كومك كرد، «فعصيتك» افتادم در دام گناه، اين اشاره بههمين موضوع است، يك گناه پيش مىآيد، بشر در مسير زندگى اش گناه پيشمىآيد، «عرض لى خطيئة» منتها مهمش اين است كه تصويل نفس نباشد، صولتلى نفسى، غلبنى هوايى نباشد، اعاننى عليها شقوتى نباشد، و هيچ كس در امان ازهواى نفس نيست، جايى كه مولاى ما علىعليه السلام اين بزرگ مرد عالم انسانيت، آنپيشواى متقيان، آن كسى كه همه سالكان سبيل الى اللَّه، درس از او ياد مىگيرند،گامى پشت سر او مىخواهند بر دارند، مىگويد «وهذه نفسى اروضها بالتقوى»من هم مراقب نفسم هستم «اروضها بالتقوى» من رياضت مىدهم نفسم را، مهارمىزنم نفسم را به وسيله تقوى، «لتأتى آمنة يوم القيامة من الفزع الاكبر» بلكه درروز قيامت در امان باشم، وقتى علىعليه السلام مراقب نفس هست، مىگويد من مهارمىزنم، ما چه بايد بگوييم، بايد مراقب باشيم، گاهى يك لحظه تسليم هواى نفسشدن، يك عمر كفارهاش را انسان بايد بدهد، يك عمر جريمهاش را بايد بدهد،يك جوانى از كسانى كه من مىشناحتم هفت سال زندان بود، به خاطر يك دقيقهاشتباه، يك دقيقه، بعد هم با ده دوازده مليون تونان كه تمام بستگانش فروختند هرچه داشتند و بىچاره هم بودند، اين را آزادش كردند، يك دقيقه با دوستش نزاعكرده، بچه بود ديگر ايشان هفده سالش بود، چاقو را كرد داخل شكم او، قتلىواقع شد هفت سال زندان بود، تمام ثروت خودش و فاميلش و اينها را دادند، تاآزاد شد، زندگى همه همين حوادث را دارد، خودتان را به خدا بسپاريد، هيچكس نگويد من در امن و امان هستم، يك دقيقه اشتباه هفت سال زندان، اين را همبه دادش رسيدند و الا تا ده سال بيست سال ديگر زندان بود، افرادى فعاليتكردند گفتند جوان بوده نمىدانسته، و آن همه ديه پرداختند، «انما سمى الهوى،هوى لانه يهوى بصاحبه» هوى پرست سقوط مىكند، جامعه هوى پرست همسقوط مىكند، خانواده هوى پرست هم سقوط مىكند، پناه ببريد به خدا از شرهواى نفس، زبان مان را در اختيار هواى نفس قرار ندهيم، چشم مان را در اختيارهواى نفس قرار ندهيم، دست وپا و شكم مان را در اختيار هواى نفس قرارندهيم، تا اينكه «لتأتى آمنة يوم القيامة من الفزع الاكبر» بوده باشيم، من يك دوجمله هم مىخواستم در باره اين انتخابات خبرگان عرض كنم و تشكرى وهوشدارى، يك چند كلمه خيلى فشرده اينجا نوشتم، همان را برايتان مىخوانم.
بسمه تعالى
انتخابات خبرگان رهبرى، بحمد اللَّه والمنة، اتخابات آبرومند و با شكوه وخالى از هرگونه ضايعات بود و سبب تقويت و تثبيت بيشتر نظام اسلامى شد، وبه لطف پروردگار اثرات عميقى در داخل و خارج كشور گذاشت و نشان داد كهمردم خوب و با ايمان ما، در مواقع حساس، بسيار هوشيارانه عمل مىكنند و فراجناحى مىانديشند و موقع شناسند، من به سهم خود از همه هموطنان محترم،مخصوصاً جوانان عزيز و همچنين دست اندركاران محترم انتخابات، تشكرمىكنم و باز متواضعانه و باز متواضعانه، و باز متواضعانه، از همه جناحهاىوفادار به انقلاب و نظام جمهورى اسلامى، خواهش مىكنم اين انتخابات راسرآغازى براى رفع تنشها و اختلافات، از طريق گفتگوهاى دوستانه و برادرانه،قرار دهند و نيروهاى خلاق خود را، براى كمك به دولت، جهت حل مشكلاتمهم مردم ذخيره و بسيج كنند و اين حد اقل شكرانه و تشكرى است كه مىتواندر برابر اين پيروزى چشمگير به پيشگاه خدا و مردم عزيز كشور مان تقديمداشت.
والسلام عليكم ورحمة اللَّه
واما بر گرديم سراغ بحث فقه مان، بحث در اينجا بود كه اگر كسى وارد خانهبشود و سگ در آن خانه بوده باشد و آن شخص را بگيرد دو حالت دارد، اگر بااذن آمده، صاحب خانه بايد مراقبت كند، نكند ضامن خسارتها است و اگر بدوناذن آمده خونش به گردن خودش هست، هر صدمه ببيند، تقصير خودش خواهدبود، در اينجا گفتيم از قاعده مىتوان استفاده كرد بهعنوان يك دليل مهم در اينمسأله، از احاديث هم مىتوان استفاده كرد، قاعده را گفتيم باقى ماند احاديث،احاديث را بخوانم و بعد هم بقى هنا شىء اين مسأله تمام بشود و برويم سراغمسأله شازدهم كه مسأله بسيار مهمى هست و خيلى هم مورد ابتلاء است.
و اما رواياتى كه در مسأله همين حمله كردن سگ به انسان آمده است، سه تاروايت ما در اينجا داريم، روايت اول روايتى است كه مرحوم كلينى اين رواياترا هر سه ما از باب هفده نقل مىكنيم، باب هفده از ابواب موجبات ضمان،حديث اول، حديثى است كه مرحوم كلينى از على ابن ابراهيم عن ابيه، حديثيكم باب هفدهم است، كلينى از على ابن ابراهيم عن ابه، عن شيخ من اهلالكوفه، كى است نمىدانيم، مرسله است عن شيخ من اهل الكوفه عن بعضاصحابنا، آن هم نا معلوم است، بنا بر اين از دو جهت داراى ارسال است، «عنابى عبد اللَّهعليه السلام قال سألت عن رجل، دخل دار رجل» مردى وارد خانه ديگرىشد، «فوثب عليه كلب» وثب پريد «فوثب عليه كلب فى الدار فعقره» اورا مجروحكرد «فعقره فقال» امام صادقعليه السلام در جواب فرمود «ان كان دعى فعلى اهل الدارارش الخدش» اگر دعوتش كردند، صاحبان خانه بايد ديه او را بپردازد «وان كانلم يدع» دعوت نشده «فدخل فلا شىء عليهم» بىدعوت وارد شده، مىخواستنيايد، خونش به گردن خودش هست، حديث از نظر دلالت خيلى خوب استچرا؟ به علت اينكه تفصيلى كه بزرگان فرمودند، عين آن تفصيل را دارد، منتهاكلمه دعوت دارد، آيا دعوت خصوصيت دارد يا اذن؟ معيار اذن است، مىدانيددعوت اخص از اذن است، من دعوت كه مىكنم اذن هم مىدهم، اما اذن كهمىدهم ممكن است دعوت نكنم، مىگويد آقا من كارى دارم مىخواهم خدمتشما برسم، اجازه مىدهيد؟ مىگوييم بفرماييد، دعوت كه نكرديم بيا خانه ما،اجازه گرفت كه مىگذاريد بيايم، كارم را با شما در ميان بگذارم، بفرماييد، اين اذناست، دعوت يك چيزى اخص از اذن است، بالاتر از اذن است، ولى ما مىدانيمكه از كلمه دعوت كه در اين حديث است القاء خصوصيت مىشود و هر گونه اذنرا شامل خواهد شد، اين از نظر دلالت خوب است ولى از نظر سند مرسله است،ولى چون اصحاب به آن عمل كردند و به مضمونش فتوا دادند، انجبار ضعفسند مىشود و حديث قوى مىشود و قابل استناد.
و اما حديث دوم، دوم از همين باب هفده است، باز هم سند كلينى است وابراهيم ابن هاشم است و عن ابيه، تا مىرسد به عن النوفلى، عن السكونى، نوفلىو سكونى هردو محل بحثاند، بنا براين سند حديث دوم هم خالى از اشكالنيست «عن ابى عبد اللَّهعليه السلام قال: قضى امير المؤمنين» اين روايت يك روايتديگرى مىشود چون اين قضاوت امير المؤمنين بود آن قضاوت خود اماصادقعليه السلام بود «قضى امير المؤمنينعليه السلام فى رجل دخل دار قوم بغير اذنهم» اينسؤال از شق دوم مسأله است بدون اذن وارد شده «فعقره كلبهم» كلب پاره كرد آنرا، صدمه زد «قال لا ضمان عليهم» ضامن نيستند، بدون اذن وارد شده «وان دخلباذنهم ضمنوا» اگر با اجازه وارد شده بود اينها ضامن بودند، بنا بر اين شق اولمورد سؤال بوده است و امام جواب دادند و شق دوم را هم اضافه فرمودند، اينجاكلمه اذن است، قبلى دعوت بود، يك مقدارى بين اذن و دعوت عرض كردمتفاوت است، (دعوت تقاضا از من است، استيذان تقاضا از طرف مقابل استفرق است بين اينكه من مىخواهم كسى بيايد يا اين او دلش مىخواهد بيايد ومن به او اجازه مى دهم، تفاوت بين اين دو تا هست ولى القاء خصوصيت عرفمىكند، مىگويد معيار اذن دادن است، بنا بر اين، اين حديث دوم هم دلالتشبسيار خوب است بر مقصود ما، ولى باز مشكل سندى دارد و همان انجبار ضعفسند با عمل مشهور و همان مطلبى كه در حديث قبل گفتيم.
حديث سوم اين باب سه تا حديث در اين باب بيشتر نيست هر سه دلالت دارد،منتها اين حديث مضمونش با احاديث قبلى تفاوت آشكارى دارد، «عن زيد ابنعلى، عن آبائه» راوى اين حديث زيد است ولى در سند اين حديث حسين ابنعلوان است كه تازگى بحث كرديم كه حسين ابن علوان وثاقتش محل تأمل است،«عن زيد ابن على» همان زيد شهيد معروف، «عن آبائه عن علىعليه السلام» زيد ابن علىابن الحسين است از پدرش على ابن الحسين، از جدش حسين عن علىعليه السلام «انهكان» علىعليه السلام چنين بود «انه كان يضمن صاحب الكلب» تضمين مىكرد صاحبكلب را «اذا عقر نهارا» اگر روز بگيرد، «ولا يضمنه اذا عقر بالليل» و تضميننمىكرد او را اگر شبانه سگ بگيرد، بعد در ذيلش همان احاديث سابقه آمده،صدرش متفاوت بود كه شرح خواهم داد، ولى ذيلش همان مضمون است «واذادخلت دار قوم باذنهم فعقرك كلبهم فهم ضامنون» وارد خانه قومى شدى با اجازهآنها سگ آنها حمله كرد آنها ضامن خساراتى هستند كه بر تو وارد مىشود «واذادخلت بغير اذن فلا ضمان عليهم» ذيلش عين آن چيزى است كه در احاديثسابقه آمده، بحث همان بحث است و دلالت همان دلالت، ولى صدر يعنى چه،سگ اگر روز بگيرد صاحبش ضامن است، اگر شب بگيرد صاحبش ضامن نيست،ممكن است ما اين را هم برگردانيم به يكى از مصاديق تفريط و عدم تفريط،معمولا روز مردم به خانه هم مىآيد، مخصوصا در روستاها كه در خانهها خيلىباز است و مردم هم وقت و بىوقت به سراغ يكديگر مىآيند، صاحب خانهوظيفهاش اين است كه سگ را مهار كند، روز محل آمد و رفت مردم است بايدسگ را مهار كند، ولى شب همه عادت شان اين است كه سگ را بازش مىكنند،براى اينكه پاسبانى كند از خانه بنا، بر اين شب مىآيى بايد خودت مراقب باشى،ولى روز مىآيى بايد صاحب خانه مراقب باشد، كأنه يك اذن عمومى مىشود كهروز به خانههاى همديگر مىتوانند بروند و سگهاى درنده را بايد روز زنجيرشكنند، اما شبها معمول مردم اين است كه سكهارا رها مىكنند در خانه تا پاسدارىاز خانهها كند، جاهايى كه نا امن است روستاها و دهاتى كه نا امن است معمولااين است، روز كه مىشود سگها را مىبندند شب كه مىشود رها مىكنند، حالااگر كسى بر خلاف اين قانون رفتار كرد روز سگش را نبست، كسى را پاره كرد،در اينجا ضامن است، ولى شب نبست كسى بىهوا آمد سگ گرفتش ضامننيست، او مىخواست رعايت و احتياط كند، بين شب وروز در بسته بودن و بازبودن سگ تفاوت است، در واقع اين هم بر مىگردد به يك نوع تفريط، يك نوعسببيت، يك نوع همان حاكميت آن قانون سبب و مباشر است، اين ديگر يكچيزى خلاف آن نيست، پس اين هم بر مىگردد به همان مسأله سببيت و عدمسببيت.
بقى هنا شىء، يك نكته باقى مانده است كه من آن نكته را هم عرض كنم كهبعضى از آقايون سؤال كردند، «دار نه، مىگويند دار موضوعيت دارد، نه، باغباشد مغازه باشد، كاروان سرا باشد، هركجايى كه سگ پاسبان مراقب دارد آنجا،بله ديگر، هدف اين است كه پاسبانى بكند در شب، روز كمتر مىآيند براىسرقت، شبها بوده كه نا امن بوده است.
بقى هنا شىء، و آن اين است كه اين اجازه كه در اينجا صحبت شد، اعم ازاجازه لفظى يا اذن فحوا است، اذن فحوا را هم مىگيرد، عموى من اجازه داردبيايد، وارد خانه بشود، برادر من اجازه دارد بيايد وارد خانه بشود، من اگر بدانمآن مىآيد، فرع اين است كه بدانم، اذن فحوايى دارد بدون اطلاع من مىآيد،اجازه نمىگيرد، اين دو حالت دارد، يك وقت نمىدانم مىآيد، من مسؤوليتىندارم، اما اگر بدانم مىآيد يا معرضيت دارد، همه روز عموى من، برادر من،خواهر من يكى شان بلند مىشود و مىآيد ديگر، معرضيت دارد خانه من براىرفت وآمد، يانه يك آقايى بيرونى دارد، خوب بيرونىاش در يك ساعاتى است،ساعات ملاقاتى است و رفت و آمد مىكنند و مىآيند و مىروند، اگر يك سگگيرنده است بايد آن را زنجير بكننم، اين با اذن تفاوتى نمىكند، اذن صريح لفظىبا اذن فحوا مع العلم به اينكه آن كسى كه مأذون بالفحوا است مىآيد يا غلبه ظنبه اينكه مىآيد يا معرضيت دارد كه مىآيد هر كدام از اينها باشد، اينها همجانشين اذن لفظى مىشود و ضمان دارد، اما اگر نمىدانست و معرضيت نبودبرادر من سفر رفته بود و چند ماه بود كه نبود، يك وقتى بىهوا آمد، وارد خانهشد، سگ گرفتش، درست است اذن فحوا داشته، من عالم نبودم كه مىآيد مننمىدانستم، ضامن نيستم. اين نكته را هم اضافه كنيم كه قبلا گفتم دلم مىخواهدتكرارش كنم كه اينجا محكم بشود و آن اين است كه آنچه گفته شد در بارهسگهاى است كه براى پاسبانى و مراقبت در خانهها مىگذارند است و الاسگهايى كه جنبه پاسبانى ندارد، اهل دنيا وغافلان از خدا براى زينت يا براىنميدانم، گاهى هم براى كارى هم هست كه مىگويند سگهايى هست، زنبيلىمىاندازند گردن شان مىروند سوپر ماركت و يك چيزى مىخرد و مىگذارد درزنبيل و بر مىدارد و مىآورد يا امثال اينها، اينها گيرنده نيستند، حالا اگر ناگهانگيرنده شد، اينهايى كه گفتيم در باره او اين نيست، آن صاحبش ضامن نيست،حالا بد آدمى است يا خوب آدمى است بىخود سگ آورده، يا خوب كرده سگآورده كار به آنش نداريم، اگر چنين كسى آمد يعنى چنين سگى يك مرتبه هيجانزده شد و گيرنده شد صاحبش ضامن نيست، آنچه گفتيم در باره سگهاى حارس وپاسبان است، اجازه بدهيد من در اين باقى مانده وقت مسأله شانزدهم را بهصورت اجمالى مطرح كنم، چون مسأله مهمى است، وآن مسأله مربوط به ايناست، كسى راكب مركبى باشد سوار مركبى باشد و اين سوار زد كسى را كشت يامجروح كرد، يا قائد مركبى باشد يا سائق مركبى باشد، سه حالت دارد راكبسوار، قائد مهارش را گرفته مىكشد، سائق پشت سر اين حيوان دارد حركتمىكند و باچوب و تازيانه و اينها مىراند، سه حالت دارد، جناياتى هم كه واقعمىشود از اين مركب سه حالت دارد، يك وقت با پاهايش مىزند، يك وقت بامقاديم بدن سر وسينه مىزند به كسى، پس يك وقت با دست هايش هست يكوقت با سر وسينهاش هست يك وقت با پاهايش هست، حالات مختلف، شخصسوار هم حالاتش مختلف است، گاهى رو به جلو نشسته، گاهى رو به عقبنشسته، حالا چرا اين طور؟ خوشش آمده است وارونه بر مركب نشسته است،گاهى هم جفت پارا انداخته يك طرف، خيلى از روستائىها هستند جفت پارامىاندازد يك طرف سوار مىشوند، هم اين طرف را مىبينند هم آن طرف رامىبيند، آنى كه رو به جلو نشسته جلو را مىبيند، آنى كه رو به عقب نشسته عقب رامىبيند آنى كه جفت پارا انداخته يك طرف اين طرف را مىبيند آن طرف را هممىبيند، اين حالات خيلى مختلف است و همچنين شخصى كه قائد است، قائديك وقتى مهار را گرفته رو به جلو دارد مىرود، يك وقت عكس است رو بهمركب كرده مهار را گرفته مىكشد، مركب هايى كه نمىآيند رو به آنها مىكنند ومرتب مهار را مىكشند، يك هم سائق است و از پشت سر مىآيد، اينها حالاتمختلف است، همه اينها را در مسأله شانزدهم مطرح كردند وهمه اينها يا با تفريطاست يا بدون تفريط است، يعنى مراقبت لازم را نكرده، يا نه مراقبت هم كرده وپيش آمده، يك حالت چهارم هم هست كه ذيل مسأله شانزهم امام فرمودند،مركب را مىزند، مركب را مىزند اين مركب بلند مىشود اين طرف مىپرد آنطرف مىپرد و يك كسى را مىكشد، «ضرب» و به وسيله ضرب هيجان پيدا كرد،زد و كشت و مجروح كرد، همه اينها را ما مىتوانيم در رانندگى اتومبيل همبياوريم، توسعه مىخواهيم بدهيم بحث را، يك وقت چرخهاى جلو ماشين يككسى را مىزند يك سپر ماشين مىزند، يك وقت چرخهاى عقب مىزند، يكوقت راننده رو به جلو مىرود، يك وقت دنده عقب دارد مىآيد دنده عقب داردمىزند به يك كسى، يك وقت مردم هل دارند مىدهند ماشين را، دارد مىرودجلو، يك وقت نه، راننده مىبرد، يك وقت احتياطاط لازم را كرده يك وقتنكرده، يك مطالعه قبلى روى مسأله شانزدهم بكنيد كه محل ابتلاء هست شديدا،تمام شقوق اين مسأله ان شاء اللَّه روشن بشود.
وصلى اللَّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين
پايان درس
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...