• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم اللَّه الرحمن الرحيم
    درس خارج فقه، احكام ديات، توسط استاد مكارم شيرازى
    تهيه شده در سال 1377 ه.ش، درس شماره 149
    بسم اللَّه الرحمن الرحيم وبه نستعين وصلى اللَّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين‏لاسيما بقية اللَّه المنتظر ارواحنا فداه ولا حول ولا قوة الا باللَّه العلى العظيم
    حديثى كه به عنوان تذكر اخلاقى روز چهار شنبه عرض مى‏كنم حديثى است‏از پيغمبر «قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وآله وسلم انما سمى الهوى، هوى لانه‏يهوى بصاحبه» سيلابى كه از كوه حركت مى‏كند و به سوى آبادى‏ها و شهرهاحركت مى‏كند، اگر خوب دقت كنيم اين نعمت خدا است، قطره‏هاى باران كه مايه‏حيات و آبادى و عمران است دست به دست هم داده جويهاى كوچكى راتشكيل داده، جويها به پيوستند نهرهايى تشكيل شده، نهرها دست به دست هم‏دادند تبديل به يك سيلاب عظيم شده، اين سيلاب دو حالت دارد، يك حالت‏اين است كه يله و رها باشد مى‏آيد و ويران مى‏كند و كشتزارها و باغها، آباديها ومايه بدبختى و فناء بشر مى‏شود، حالت دوم اين است كه نه، بياييم بر مسير اين‏سيلاب سدى ايجاد كنيم، در اين سد دريچه‏هاى بگذاريم سيلاب پشت سدمتراكم شود از دريچه‏ها به اندازه معين و روى حساب بيرون بيايد، اين سيلاب‏مهار شده سبب عمران و آبادى مى‏شود، باغها، مزرعه‏ها، ميوه‏ها، آب آشاميدنى‏و نور و روشنائى و برقى كه از آن حاصل مى‏شود كارخانه‏هاى عظيم را به راه‏مى‏اندازد و باعث همه چيز مى‏شود، تمام خانه‏ها وسايل دارند با برق استفاده‏مى‏كنند اين برق از آن سيلاب كنترل شده به دست مى‏آيد همه جا باعث حركت وجنب و جوش و عمران وآبادى و بركت است، شبيه همين معنادر تمايلات‏درونى انسان حاكم است، انسان تمايلاتى در درونش دارد، تمايل به زن فرزند،ثروت، مقام، جاه شهرت، و تمايلات ديگر، اگر اين تمايلات به صورت سركش‏حركت كند، مثل همان سيل ويرانگر است همه چيز را با خودش مى‏برد، نه تنهاباعث سقوط يك انسان، بلكه باعث سقوط جوامع بشرى مى‏شود، شهرها راويران مى‏كند، خانه ها را درهم مى‏كوبد، زندگى را تباه مى‏كند، اين تمايلات‏نفسانى سركش كارش همين است، نمونه هايش در اين جنگهاى كه در دنيا هست‏در اين مفاسدى كه در اين دنيا است، در شرق وغرب و شمال و جنوب و همه جامى‏بينيد، اما اگر اين تمايلات درونى به صورت مهار شده در بيايد، نعمت خدااست، مگر سيل عذاب الهى است، باران مايه حيات است «واحيينا به بلدة ميتا»است منتها اين واحيينا بلدة ميتا، اين بايد مهار بشود، قرآن مجيد داستان قوم سبارا نقل مى‏كند، «لقد كان لسباٍ فى مسكنهم آيةٌ جنتان » دوباغ تشكيل شده است به‏وسيله آن سيلابى كه كنترل شد و نعتها، باغها، نقل مى‏كنند در حالات قوم سبا، به‏قدرى بعد از ساختن آن سد مَعْرَب، كشور يمن آياد شد، كسى از شهرى به شهرى‏مى‏خواست برود همه‏اش زير سايه درخت بود، احتياج نداشتند همراه خودشان‏غذايى ببرند، اگر يك سبد خالى را روى سر شان مى‏گذاشتند و از زير اين درختان‏مى‏رفتند، به قدرى ميوه مى‏ريخت كه سبد پور مى‏شد، احتياج هم نداشت ميوه‏هارا بچينند، وليكن بعد از آنى كه كفران كردند و آن حادثه شكستن سد كه حادثه‏عبرت انگيزى است پيش آمد، «وبدلناهم بجنتيهم جنتين» به آن دو جنت شان دوجنت ديگرى، باغى از يك مشت درختان وحشى بى‏ثمر كه اصلا فائده نداشت ومزاحم شايد بود و چنان متفرق شدند كه ديگر ضرب المثل شدند «تفرقوا مثل‏ايادى سبا» خوب اين همان سيلابى است كه مايه آبادى بود بعد هم كه سد ويران‏شد مايه ويرانى شد، تمايلات درونى انسان همين است، مهارش بزنيد، باعث‏عمران و آبادى است، باعث آبرو و عزت است، خوشحالى است، مهار نزنيدباعث بدبختى است، ذلت است، اين تعبيرى كه در حديث پيغمبر صلى اللَّه عليه‏وآله وسلم وارد شده بود، خيلى تعبيرى جالبى است، مى‏فرمايد «انما سمى‏الهوى، هوى لانه يهوى بصاحبه» هواى نفس را چرا هوا مى‏گويند، براى اينكه‏مايه سقوط است، صاحبش را بد بخت مى‏كند، برخاك سياه مى‏نشاند، آبرويش رامى‏برد، چه قدر افرادى هستند الان در زير اين آسمان كه به واسطه هواى نفس‏شان بد بخت شدند، گرفتار اعتياد، گرفتار زندان، گرفتار ذلت، گرفتار بى‏آبروئى،هواى نفس بد بخت شان كرده، غافل از هواى نفس نشويد، در دعاى ابو حمزه‏امام سجادعليه السلام واقعا اين دعاها درسهاى اخلاق است، اين دعاها از اول تا آخرش‏درس است، مى‏فرمايد «الهى ما عصيتك حين عصيتك وانا بربوبيتك جاهد ولالامرك مستخف» خدايا من اگر گناهى كردم، البته امام به‏عنوان سرمشق براى مردم‏اين سخنان را مى‏گويد، عرض كردم درس است اما به زبان دعاء است، خدايا اگرمن گناه كردم، نه به خاطر اين بود كه من منكر الوهيت توام، نه اين است كه اوامرتو را كوچك شمرده باشم «لكن خطيئة عرضت» يك گناهى پيش آمد، رفتم‏مجلس گناه، «وصولت لى نفسى» نفس وهواى نفس تصويل كرد، تصويل يعنى‏تزيين، گناه را در نظر من زينت داد «تصولت لى نفسى وغلبنى هوايى» هواى‏نفس بر من غلبه كرد «واعاننى عليها شقوتى» بد بختى من هم به من كومك كرد،اين بد بختى يعنى چه؟ من تصور مى‏كنم به معنى عدم تربيت است، آدم بد بخت‏كسى است كه مقدمات سعادت در وجودش فراهم نباشد، تربيت نيافته، فقدان‏تربيت من هم، به من كومك كرد، «فعصيتك» افتادم در دام گناه، اين اشاره به‏همين موضوع است، يك گناه پيش مى‏آيد، بشر در مسير زندگى اش گناه پيش‏مى‏آيد، «عرض لى خطيئة» منتها مهمش اين است كه تصويل نفس نباشد، صولت‏لى نفسى، غلبنى هوايى نباشد، اعاننى عليها شقوتى نباشد، و هيچ كس در امان ازهواى نفس نيست، جايى كه مولاى ما على‏عليه السلام اين بزرگ مرد عالم انسانيت، آن‏پيشواى متقيان، آن كسى كه همه سالكان سبيل الى اللَّه، درس از او ياد مى‏گيرند،گامى پشت سر او مى‏خواهند بر دارند، مى‏گويد «وهذه نفسى اروضها بالتقوى»من هم مراقب نفسم هستم «اروضها بالتقوى» من رياضت مى‏دهم نفسم را، مهارمى‏زنم نفسم را به وسيله تقوى، «لتأتى آمنة يوم القيامة من الفزع الاكبر» بلكه درروز قيامت در امان باشم، وقتى على‏عليه السلام مراقب نفس هست، مى‏گويد من مهارمى‏زنم، ما چه بايد بگوييم، بايد مراقب باشيم، گاهى يك لحظه تسليم هواى نفس‏شدن، يك عمر كفاره‏اش را انسان بايد بدهد، يك عمر جريمه‏اش را بايد بدهد،يك جوانى از كسانى كه من مى‏شناحتم هفت سال زندان بود، به خاطر يك دقيقه‏اشتباه، يك دقيقه، بعد هم با ده دوازده مليون تونان كه تمام بستگانش فروختند هرچه داشتند و بى‏چاره هم بودند، اين را آزادش كردند، يك دقيقه با دوستش نزاع‏كرده، بچه بود ديگر ايشان هفده سالش بود، چاقو را كرد داخل شكم او، قتلى‏واقع شد هفت سال زندان بود، تمام ثروت خودش و فاميلش و اينها را دادند، تاآزاد شد، زندگى همه همين حوادث را دارد، خودتان را به خدا بسپاريد، هيچ‏كس نگويد من در امن و امان هستم، يك دقيقه اشتباه هفت سال زندان، اين را هم‏به دادش رسيدند و الا تا ده سال بيست سال ديگر زندان بود، افرادى فعاليت‏كردند گفتند جوان بوده نمى‏دانسته، و آن همه ديه پرداختند، «انما سمى الهوى،هوى لانه يهوى بصاحبه» هوى پرست سقوط مى‏كند، جامعه هوى پرست هم‏سقوط مى‏كند، خانواده هوى پرست هم سقوط مى‏كند، پناه ببريد به خدا از شرهواى نفس، زبان مان را در اختيار هواى نفس قرار ندهيم، چشم مان را در اختيارهواى نفس قرار ندهيم، دست وپا و شكم مان را در اختيار هواى نفس قرارندهيم، تا اينكه «لتأتى آمنة يوم القيامة من الفزع الاكبر» بوده باشيم، من يك دوجمله هم مى‏خواستم در باره اين انتخابات خبرگان عرض كنم و تشكرى وهوشدارى، يك چند كلمه خيلى فشرده اينجا نوشتم، همان را برايتان مى‏خوانم.
    بسمه تعالى
    انتخابات خبرگان رهبرى، بحمد اللَّه والمنة، اتخابات آبرومند و با شكوه وخالى از هرگونه ضايعات بود و سبب تقويت و تثبيت بيشتر نظام اسلامى شد، وبه لطف پروردگار اثرات عميقى در داخل و خارج كشور گذاشت و نشان داد كه‏مردم خوب و با ايمان ما، در مواقع حساس، بسيار هوشيارانه عمل مى‏كنند و فراجناحى مى‏انديشند و موقع شناسند، من به سهم خود از همه هموطنان محترم،مخصوصاً جوانان عزيز و همچنين دست اندركاران محترم انتخابات، تشكرمى‏كنم و باز متواضعانه و باز متواضعانه، و باز متواضعانه، از همه جناحهاى‏وفادار به انقلاب و نظام جمهورى اسلامى، خواهش مى‏كنم اين انتخابات راسرآغازى براى رفع تنشها و اختلافات، از طريق گفتگوهاى دوستانه و برادرانه،قرار دهند و نيروهاى خلاق خود را، براى كمك به دولت، جهت حل مشكلات‏مهم مردم ذخيره و بسيج كنند و اين حد اقل شكرانه و تشكرى است كه مى‏توان‏در برابر اين پيروزى چشم‏گير به پيشگاه خدا و مردم عزيز كشور مان تقديم‏داشت.
    والسلام عليكم ورحمة اللَّه
    واما بر گرديم سراغ بحث فقه مان، بحث در اينجا بود كه اگر كسى وارد خانه‏بشود و سگ در آن خانه بوده باشد و آن شخص را بگيرد دو حالت دارد، اگر بااذن آمده، صاحب خانه بايد مراقبت كند، نكند ضامن خسارتها است و اگر بدون‏اذن آمده خونش به گردن خودش هست، هر صدمه ببيند، تقصير خودش خواهدبود، در اينجا گفتيم از قاعده مى‏توان استفاده كرد به‏عنوان يك دليل مهم در اين‏مسأله، از احاديث هم مى‏توان استفاده كرد، قاعده را گفتيم باقى ماند احاديث،احاديث را بخوانم و بعد هم بقى هنا شى‏ء اين مسأله تمام بشود و برويم سراغ‏مسأله شازدهم كه مسأله بسيار مهمى هست و خيلى هم مورد ابتلاء است.
    و اما رواياتى كه در مسأله همين حمله كردن سگ به انسان آمده است، سه تاروايت ما در اينجا داريم، روايت اول روايتى است كه مرحوم كلينى اين روايات‏را هر سه ما از باب هفده نقل مى‏كنيم، باب هفده از ابواب موجبات ضمان،حديث اول، حديثى است كه مرحوم كلينى از على ابن ابراهيم عن ابيه، حديث‏يكم باب هفدهم است، كلينى از على ابن ابراهيم عن ابه، عن شيخ من اهل‏الكوفه، كى است نمى‏دانيم، مرسله است عن شيخ من اهل الكوفه عن بعض‏اصحابنا، آن هم نا معلوم است، بنا بر اين از دو جهت داراى ارسال است، «عن‏ابى عبد اللَّه‏عليه السلام قال سألت عن رجل، دخل دار رجل» مردى وارد خانه ديگرى‏شد، «فوثب عليه كلب» وثب پريد «فوثب عليه كلب فى الدار فعقره» اورا مجروح‏كرد «فعقره فقال» امام صادق‏عليه السلام در جواب فرمود «ان كان دعى فعلى اهل الدارارش الخدش» اگر دعوتش كردند، صاحبان خانه بايد ديه او را بپردازد «وان كان‏لم يدع» دعوت نشده «فدخل فلا شى‏ء عليهم» بى‏دعوت وارد شده، مى‏خواست‏نيايد، خونش به گردن خودش هست، حديث از نظر دلالت خيلى خوب است‏چرا؟ به علت اينكه تفصيلى كه بزرگان فرمودند، عين آن تفصيل را دارد، منتهاكلمه دعوت دارد، آيا دعوت خصوصيت دارد يا اذن؟ معيار اذن است، مى‏دانيددعوت اخص از اذن است، من دعوت كه مى‏كنم اذن هم مى‏دهم، اما اذن كه‏مى‏دهم ممكن است دعوت نكنم، مى‏گويد آقا من كارى دارم مى‏خواهم خدمت‏شما برسم، اجازه مى‏دهيد؟ مى‏گوييم بفرماييد، دعوت كه نكرديم بيا خانه ما،اجازه گرفت كه مى‏گذاريد بيايم، كارم را با شما در ميان بگذارم، بفرماييد، اين اذن‏است، دعوت يك چيزى اخص از اذن است، بالاتر از اذن است، ولى ما مى‏دانيم‏كه از كلمه دعوت كه در اين حديث است القاء خصوصيت مى‏شود و هر گونه اذن‏را شامل خواهد شد، اين از نظر دلالت خوب است ولى از نظر سند مرسله است،ولى چون اصحاب به آن عمل كردند و به مضمونش فتوا دادند، انجبار ضعف‏سند مى‏شود و حديث قوى مى‏شود و قابل استناد.
    و اما حديث دوم، دوم از همين باب هفده است، باز هم سند كلينى است وابراهيم ابن هاشم است و عن ابيه، تا مى‏رسد به عن النوفلى، عن السكونى، نوفلى‏و سكونى هردو محل بحث‏اند، بنا براين سند حديث دوم هم خالى از اشكال‏نيست «عن ابى عبد اللَّه‏عليه السلام قال: قضى امير المؤمنين» اين روايت يك روايت‏ديگرى مى‏شود چون اين قضاوت امير المؤمنين بود آن قضاوت خود اماصادق‏عليه السلام بود «قضى امير المؤمنين‏عليه السلام فى رجل دخل دار قوم بغير اذنهم» اين‏سؤال از شق دوم مسأله است بدون اذن وارد شده «فعقره كلبهم» كلب پاره كرد آن‏را، صدمه زد «قال لا ضمان عليهم» ضامن نيستند، بدون اذن وارد شده «وان دخل‏باذنهم ضمنوا» اگر با اجازه وارد شده بود اين‏ها ضامن بودند، بنا بر اين شق اول‏مورد سؤال بوده است و امام جواب دادند و شق دوم را هم اضافه فرمودند، اينجاكلمه اذن است، قبلى دعوت بود، يك مقدارى بين اذن و دعوت عرض كردم‏تفاوت است، (دعوت تقاضا از من است، استيذان تقاضا از طرف مقابل است‏فرق است بين اينكه من مى‏خواهم كسى بيايد يا اين او دلش مى‏خواهد بيايد ومن به او اجازه مى دهم، تفاوت بين اين دو تا هست ولى القاء خصوصيت عرف‏مى‏كند، مى‏گويد معيار اذن دادن است، بنا بر اين، اين حديث دوم هم دلالتش‏بسيار خوب است بر مقصود ما، ولى باز مشكل سندى دارد و همان انجبار ضعف‏سند با عمل مشهور و همان مطلبى كه در حديث قبل گفتيم.
    حديث سوم اين باب سه تا حديث در اين باب بيشتر نيست هر سه دلالت دارد،منتها اين حديث مضمونش با احاديث قبلى تفاوت آشكارى دارد، «عن زيد ابن‏على، عن آبائه» راوى اين حديث زيد است ولى در سند اين حديث حسين ابن‏علوان است كه تازگى بحث كرديم كه حسين ابن علوان وثاقتش محل تأمل است،«عن زيد ابن على» همان زيد شهيد معروف، «عن آبائه عن على‏عليه السلام» زيد ابن على‏ابن الحسين است از پدرش على ابن الحسين، از جدش حسين عن على‏عليه السلام «انه‏كان» على‏عليه السلام چنين بود «انه كان يضمن صاحب الكلب» تضمين مى‏كرد صاحب‏كلب را «اذا عقر نهارا» اگر روز بگيرد، «ولا يضمنه اذا عقر بالليل» و تضمين‏نمى‏كرد او را اگر شبانه سگ بگيرد، بعد در ذيلش همان احاديث سابقه آمده،صدرش متفاوت بود كه شرح خواهم داد، ولى ذيلش همان مضمون است «واذادخلت دار قوم باذنهم فعقرك كلبهم فهم ضامنون» وارد خانه قومى شدى با اجازه‏آنها سگ آنها حمله كرد آنها ضامن خساراتى هستند كه بر تو وارد مى‏شود «واذادخلت بغير اذن فلا ضمان عليهم» ذيلش عين آن چيزى است كه در احاديث‏سابقه آمده، بحث همان بحث است و دلالت همان دلالت، ولى صدر يعنى چه،سگ اگر روز بگيرد صاحبش ضامن است، اگر شب بگيرد صاحبش ضامن نيست،ممكن است ما اين را هم برگردانيم به يكى از مصاديق تفريط و عدم تفريط،معمولا روز مردم به خانه هم مى‏آيد، مخصوصا در روستاها كه در خانه‏ها خيلى‏باز است و مردم هم وقت و بى‏وقت به سراغ يكديگر مى‏آيند، صاحب خانه‏وظيفه‏اش اين است كه سگ را مهار كند، روز محل آمد و رفت مردم است بايدسگ را مهار كند، ولى شب همه عادت شان اين است كه سگ را بازش مى‏كنند،براى اينكه پاسبانى كند از خانه بنا، بر اين شب مى‏آيى بايد خودت مراقب باشى،ولى روز مى‏آيى بايد صاحب خانه مراقب باشد، كأنه يك اذن عمومى مى‏شود كه‏روز به خانه‏هاى همديگر مى‏توانند بروند و سگهاى درنده را بايد روز زنجيرش‏كنند، اما شبها معمول مردم اين است كه سكهارا رها مى‏كنند در خانه تا پاسدارى‏از خانه‏ها كند، جاهايى كه نا امن است روستاها و دهاتى كه نا امن است معمولااين است، روز كه مى‏شود سگ‏ها را مى‏بندند شب كه مى‏شود رها مى‏كنند، حالااگر كسى بر خلاف اين قانون رفتار كرد روز سگش را نبست، كسى را پاره كرد،در اينجا ضامن است، ولى شب نبست كسى بى‏هوا آمد سگ گرفتش ضامن‏نيست، او مى‏خواست رعايت و احتياط كند، بين شب وروز در بسته بودن و بازبودن سگ تفاوت است، در واقع اين هم بر مى‏گردد به يك نوع تفريط، يك نوع‏سببيت، يك نوع همان حاكميت آن قانون سبب و مباشر است، اين ديگر يك‏چيزى خلاف آن نيست، پس اين هم بر مى‏گردد به همان مسأله سببيت و عدم‏سببيت.
    بقى هنا شى‏ء، يك نكته باقى مانده است كه من آن نكته را هم عرض كنم كه‏بعضى از آقايون سؤال كردند، «دار نه، مى‏گويند دار موضوعيت دارد، نه، باغ‏باشد مغازه باشد، كاروان سرا باشد، هركجايى كه سگ پاسبان مراقب دارد آنجا،بله ديگر، هدف اين است كه پاسبانى بكند در شب، روز كمتر مى‏آيند براى‏سرقت، شبها بوده كه نا امن بوده است.
    بقى هنا شى‏ء، و آن اين است كه اين اجازه كه در اينجا صحبت شد، اعم ازاجازه لفظى يا اذن فحوا است، اذن فحوا را هم مى‏گيرد، عموى من اجازه داردبيايد، وارد خانه بشود، برادر من اجازه دارد بيايد وارد خانه بشود، من اگر بدانم‏آن مى‏آيد، فرع اين است كه بدانم، اذن فحوايى دارد بدون اطلاع من مى‏آيد،اجازه نمى‏گيرد، اين دو حالت دارد، يك وقت نمى‏دانم مى‏آيد، من مسؤوليتى‏ندارم، اما اگر بدانم مى‏آيد يا معرضيت دارد، همه روز عموى من، برادر من،خواهر من يكى شان بلند مى‏شود و مى‏آيد ديگر، معرضيت دارد خانه من براى‏رفت وآمد، يانه يك آقايى بيرونى دارد، خوب بيرونى‏اش در يك ساعاتى است،ساعات ملاقاتى است و رفت و آمد مى‏كنند و مى‏آيند و مى‏روند، اگر يك سگ‏گيرنده است بايد آن را زنجير بكننم، اين با اذن تفاوتى نمى‏كند، اذن صريح لفظى‏با اذن فحوا مع العلم به اينكه آن كسى كه مأذون بالفحوا است مى‏آيد يا غلبه ظن‏به اينكه مى‏آيد يا معرضيت دارد كه مى‏آيد هر كدام از اينها باشد، اينها هم‏جانشين اذن لفظى مى‏شود و ضمان دارد، اما اگر نمى‏دانست و معرضيت نبودبرادر من سفر رفته بود و چند ماه بود كه نبود، يك وقتى بى‏هوا آمد، وارد خانه‏شد، سگ گرفتش، درست است اذن فحوا داشته، من عالم نبودم كه مى‏آيد من‏نمى‏دانستم، ضامن نيستم. اين نكته را هم اضافه كنيم كه قبلا گفتم دلم مى‏خواهدتكرارش كنم كه اينجا محكم بشود و آن اين است كه آنچه گفته شد در باره‏سگهاى است كه براى پاسبانى و مراقبت در خانه‏ها مى‏گذارند است و الاسگهايى كه جنبه پاسبانى ندارد، اهل دنيا وغافلان از خدا براى زينت يا براى‏نميدانم، گاهى هم براى كارى هم هست كه مى‏گويند سگهايى هست، زنبيلى‏مى‏اندازند گردن شان مى‏روند سوپر ماركت و يك چيزى مى‏خرد و مى‏گذارد درزنبيل و بر مى‏دارد و مى‏آورد يا امثال اينها، اينها گيرنده نيستند، حالا اگر ناگهان‏گيرنده شد، اينهايى كه گفتيم در باره او اين نيست، آن صاحبش ضامن نيست،حالا بد آدمى است يا خوب آدمى است بى‏خود سگ آورده، يا خوب كرده سگ‏آورده كار به آنش نداريم، اگر چنين كسى آمد يعنى چنين سگى يك مرتبه هيجان‏زده شد و گيرنده شد صاحبش ضامن نيست، آنچه گفتيم در باره سگهاى حارس وپاسبان است، اجازه بدهيد من در اين باقى مانده وقت مسأله شانزدهم را به‏صورت اجمالى مطرح كنم، چون مسأله مهمى است، وآن مسأله مربوط به اين‏است، كسى راكب مركبى باشد سوار مركبى باشد و اين سوار زد كسى را كشت يامجروح كرد، يا قائد مركبى باشد يا سائق مركبى باشد، سه حالت دارد راكب‏سوار، قائد مهارش را گرفته مى‏كشد، سائق پشت سر اين حيوان دارد حركت‏مى‏كند و باچوب و تازيانه و اينها مى‏راند، سه حالت دارد، جناياتى هم كه واقع‏مى‏شود از اين مركب سه حالت دارد، يك وقت با پاهايش مى‏زند، يك وقت بامقاديم بدن سر وسينه مى‏زند به كسى، پس يك وقت با دست هايش هست يك‏وقت با سر وسينه‏اش هست يك وقت با پاهايش هست، حالات مختلف، شخص‏سوار هم حالاتش مختلف است، گاهى رو به جلو نشسته، گاهى رو به عقب‏نشسته، حالا چرا اين طور؟ خوشش آمده است وارونه بر مركب نشسته است،گاهى هم جفت پارا انداخته يك طرف، خيلى از روستائى‏ها هستند جفت پارامى‏اندازد يك طرف سوار مى‏شوند، هم اين طرف را مى‏بينند هم آن طرف رامى‏بيند، آنى كه رو به جلو نشسته جلو را مى‏بيند، آنى كه رو به عقب نشسته عقب رامى‏بيند آنى كه جفت پارا انداخته يك طرف اين طرف را مى‏بيند آن طرف را هم‏مى‏بيند، اين حالات خيلى مختلف است و همچنين شخصى كه قائد است، قائديك وقتى مهار را گرفته رو به جلو دارد مى‏رود، يك وقت عكس است رو به‏مركب كرده مهار را گرفته مى‏كشد، مركب هايى كه نمى‏آيند رو به آنها مى‏كنند ومرتب مهار را مى‏كشند، يك هم سائق است و از پشت سر مى‏آيد، اينها حالات‏مختلف است، همه اينها را در مسأله شانزدهم مطرح كردند وهمه اينها يا با تفريطاست يا بدون تفريط است، يعنى مراقبت لازم را نكرده، يا نه مراقبت هم كرده وپيش آمده، يك حالت چهارم هم هست كه ذيل مسأله شانزهم امام فرمودند،مركب را مى‏زند، مركب را مى‏زند اين مركب بلند مى‏شود اين طرف مى‏پرد آن‏طرف مى‏پرد و يك كسى را مى‏كشد، «ضرب» و به وسيله ضرب هيجان پيدا كرد،زد و كشت و مجروح كرد، همه اينها را ما مى‏توانيم در رانندگى اتومبيل هم‏بياوريم، توسعه مى‏خواهيم بدهيم بحث را، يك وقت چرخهاى جلو ماشين يك‏كسى را مى‏زند يك سپر ماشين مى‏زند، يك وقت چرخهاى عقب مى‏زند، يك‏وقت راننده رو به جلو مى‏رود، يك وقت دنده عقب دارد مى‏آيد دنده عقب داردمى‏زند به يك كسى، يك وقت مردم هل دارند مى‏دهند ماشين را، دارد مى‏رودجلو، يك وقت نه، راننده مى‏برد، يك وقت احتياطاط لازم را كرده يك وقت‏نكرده، يك مطالعه قبلى روى مسأله شانزدهم بكنيد كه محل ابتلاء هست شديدا،تمام شقوق اين مسأله ان شاء اللَّه روشن بشود.
    وصلى اللَّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين
    پايان درس