• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم اللَّه الرحمن الرحيم
    درس خارج فقه، احكام ديات، توسط استاد مكارم شيرازى
    تهيه شده در سال 1377 ه.ش، درس شماره 148
    بسم اللَّه الرحمن الرحيم وبه نستعين وصلى اللَّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين‏لاسيما بقية اللَّه المنتظر ارواحنا فداه ولا حول ولا قوة الا باللَّه العلى العظيم
    بعضى از آقايون تذكرى نوشتند در باره بحث در باره افعل التفضيل كه قبلاداشتيم كه گفتيم افعل التفضيل لازم نيست حتما وصف در مفضول هم باشد، اگرگفتند هذا اوثق من هذا معنى اش اين نيست كه آن هم ثقه است اينهم ثقه است ومواردى زيادى داريم در كلمات عرب درقرآن مجيد در روايات كه افعل التفضيل‏به كار رفته در جايى كه در مفضول وصف نيست، يكى از آقايون دو تا مثال ديگراز قرآن ذكر كرده‏اند كه واضح تر است از امثله كه گفته شد و آن سورة مباركه بقره‏آيه 221 «ولا تنكحوا المشركات حتى يؤمن ولامة مؤمنة خير من مشركة» امه مؤنه‏از مشركه بهتر است، خوب مشركه كه خيرى درش نيست خوبى درش نيست«ولو اعجبتكم» بازهم (مخاطب مؤمنين است مؤمنين مخاطب است در اين آيه)«ولا تنكحوا المشركين حتى يؤمنوا ولعبد مؤمن خير من مشرك ولو اعجبكم»حالا چون ايشان اين را نوشتند، من دى شب اتفاقا به يك مناسبتى معجم ومفهرس را نگاه مى‏كردم غير از اين آيه و غير از آياتى كه گفتم شش تا آيه ديگرهم من پيدا كردم كه اينها همه‏اش افعل التفضيل درش هست و وصف در مفضول‏نيست، من گوشه دفترم اين شش تا آيه را ياد داشت كردم، شمارهايش را مى‏گويم‏آيات را ياد داشت نكردم كسانى كه مى‏خواهند اين شماره‏ها را يا داشت كنند،سوره حج آيه 60. سوره زخرف آيه 52. مجادله - 12. فرقان - 15. دخان - 37.جمعه - 11 - خير من اللهو و من التجاره، ذكر خدا از لهو بهتر است، لهو خوبى‏ندارد كه اين بهتر از آن باشد، (بله، «ربى السجن احب الى مما يدعوننى اليه»يعنى السجن احب الى من الزنا، زنا محبوب است كه يوسف بوده و سجن احب‏بوده، در سوره يوسف خيلى داريم، اين را من به خاطر اينكه بعضى از آقايون‏گفتند كه موارد كمى است مجاز است و گفتيم نه، موارد زياد است و كثرت مواردچنان نيست كه انسان بتواند حمل بر مجاز بكند اينها را) بگذرم برگردم به بحثى‏كه در مسأله چهارده داشتيم.
    مسأله چهاردهم از مسائل موجبات ضمان در باب ديات، در باره اين بود كه‏حيوانى بر حيوان ديگرى حمله مى‏كند، منتها حيوان مهاجم وارد مى‏شود در آغل‏حيوان مورد تهاجم واقع شده، فتوا اين بود كه اگر مهاجم صدمه برساند و كوتاهى‏كرده باشد صاحبش در حفظ آن، صاحب حيوان مهاجم ضامن است، اما اگرحيوان مهاجم صدمه ببيند به واسطه آن حيوانى كه مورد هجوم واقع شده آن‏قوى‏تر باشد اين حيوان مهاجم را بكشد ضامن نيست، بحثهاى اين مسأله را تمام‏گفتيم، دو تا مطلب مانده يكى روايت مانده كه اين روايت را بخوانيم دلالت برهمان تفصيل مى‏كند، و ديگر هم بقى هنا شى‏ء است كه در ذيل مسأله نقل‏مى‏شود.
    و اما حديث كه حديث چهارم اين باب در واقع مى‏شود يعنى چهارمين‏حديثى كه مانقل كرديم حديث صدوق است در كتاب مقنع، مرحوم حاجى نورى‏در مستدرك اين حديث را نقل كرده جلد هيجدهم مستدرك حديث دوم باب‏چهاردم از موجبات ضمان، از صدوق نقل مى‏كند در مقنع كه حديث مرسله است‏قال رُوِيَتْ، رويت مى‏شود خواند رُوِيْتُ هم مى‏شود خواند، رويتُ يعنى براى‏من روايت شده رويتْ يعنى روايت شده« انه جاء رجل الى عمر ابن الخطاب ومعه رجل» يك مردى مرد ديگرى را آورده نزد عمر ابن الخطاب، آن سه حديثى‏كه قبلا گفتم مال زمان پيغمبر بود، اما اين مال زمان خلافت عمر است، اين يك‏داستان ديگرى است غير از آن داستان ديروز است «فقال ان بقرة هذا» فقال آن‏شاكى شاكى گفت «ان بقرة هذا شقت بطن جملى» گاو اين آقا شكم شتر من راپاره كرده «فقال عمر قضى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وآله وسلم، فى ما قتل البهائم‏انه جبار» چسبيد به حديث «الاجماء جبار فيما قتل البهائم انه جبار» عمر گفت‏پيغمبر فرموده «الاجماء جبار» جبار هم معنى اش چيست؟ معنى اش اين است كه‏هدر است بنا بر اين يك حيوان حيوان ديگر را كشته، چيزى بر كسى نيست،«والجبار الذى لا دية له ولا قود» والجبار ظاهرش اين است كه كلام عمر است،شايد هم كلام راوى باشد «والجبار الذى لا دية له ولا قود فقال امير المؤمنين» امام‏امير امؤمنين آنجا حاضر بودند، عليه افضل صلوات المصلين، «قضى النبى صلى‏اللَّه عليه وآله وسلم لا ضرر ولا ضرار» يعنى اى عمر تو يك قضاوت پيامبر راشنيدى قضاوت ديكرش را فراموش كردى؟ لا ضرر كجا رفت، «ان كان» اين‏قضاوت على عليه السلام اين قضاوت على‏عليه السلام است «ان كان صاحب البقرة ربطها» يعنى‏آنرا بسته ربطش داده مربوط، يعنى بسته شده «ربطها على طريق الجمل فهو له‏ضامن» يعنى اين گاو چموش را بر سر راه شتر بسته، ضامن است، تفريط كردى،«فنظروا» نگاه كردند رفتند ببينند مصداق مصداق چه بوده، همين بوده كه بر سرراه آن شتر بسته شده بوده «فنظروا فاذا تلك البقرة جائت صاحبها من السواد»ديدند درست است اين گاو را از باغ آوردند سواد زمين سواد زمين باغ است كه‏از دور درختانش سياهى مى‏زند «ربطها على طريق الجمل»، ديدند از باغ آورده‏سر راه بسته «فاخذ عمر برأيه» عمر قضاوت على‏عليه السلام را پذيرفت «واغرم» غرامت‏داد، «اغرم صاحب البقرة ثمن الجمل » يعنى مأمور كرد صاحب بقرة غرامت‏صاحب جمل را بدهد «يعنى اغرم صاحب البقرة صاحب الجمل» حديث از نظرسند ضعيف است، چون مرسله است ولى از نظر دلالت دلالت خوبى دارد،حديث مطلق است، ولى قابل حمل بر آن تفصيل مشهور متأخرين است كه اين‏حيوان يك حيوان چموش شاخ بزنى بوده آمده يك جاى نا مناسبى هم اين رابسته، سر راه جمل، جمل هم آمده حمله كرد يك شاخ به شكم جمل زده،شكمش را پاره كرده، شبيه همان مى‏شود درست است كه اين حديث مال جاده‏است نه مال آغل، بحث ما بحث آغل بود، براى چه تفاوت مى‏كند، منظور اين‏است كه افراط و تفريطى از سوى صاحب حيوان مهاجم حاصل شده، حالا چه‏تفاوت ميكند كه اين را رها كرده رفته خانه مردم در آغل گوسفندان آنجاگوسفندان را لت و پار كرده، يا نه، داخل جاده بسته حيوانى كه چموش و مهاجم‏و خطرناك و شاخ بزن است برسر راه حيواناتى كه مى‏آيند و رد مى‏شوند و ميداندكه اگر حيوانى بيايد از اينجا رد بشود خطرناك است، آيا اين را مقصر نمى‏دانند؟مى‏گويند جاى نا مناسبى آمدى اين حيوان را بستى، اگر جاى مناسبى بسته بودى‏غرامتى نداشت، اما جاى نامناسبى بستى، همين‏طور اگر مردم بيايند از اينجا رداين حيوان لگد مى‏زند داخل جاده آمدند اين را بستند خوب بچه‏هاى مردم زن وبچه مردم رد مى‏شوند لگد مى‏زند مى‏كشد مسؤول است، پس حديث اولا مال‏جاده است نه مال آغل، ولى القاء خصوصيت مى‏كنيم، ثانيا قيد خطرناك بودن‏مهاجم ندارد، مقيدش مى‏كنيم به قرينه قاعده و به قرينه احاديث سابقه، فعلى هذااين حديث هم به‏عنوان مؤيد به خاطر ضعف سند مى‏تواند در محل بحث ما قابل‏قبول باشد و مشكلى ندارد، بنا بر اين چهار تا حديث شد كه همه اين احاديث‏مى‏توانست به نحوى شاهد بر بحث ما بوده باشد.
    بقى هنا شى‏ء و آن اين است كه اگر انسان غير عاقل و غير مميز، صدمه بزند،به حيوانى يا انسانى، انسان است اما مثل حيوان است، ديوانه است مجنون است،يا بچه است بچه هست به قول مردم تخس است خيلى شلوغ است، چاقو برمى‏دارد به اين حمله مى‏كند به آن حمله مى‏كند، بچه غير مميز است، پنج شش‏ساله است خوب پدرش مى‏داند اين خطرناك است، اين بچه، يا اين مجنون،مجنونها هم فرق مى‏كند بعضيهاى شان خيلى آدمهاى آرام و سر براهى هستند،بعضيهاى شان خيلى شلوغ و شلتاق هستند و خطرناك، خوب بايد چه كار كرد؟گرفتار دست اين ديوانها آدم بشود پناه بر خدا، داستانى يادم آمد آقايى مى‏گفت‏من رفتم بيمارستان و گرفتار يكى از اين ديوانه‏ها شدم رفته بوديم طبقه بالا براى‏اينكه عيادت كنيم و ديدن كنيم، اين دست مارا گرفت اين آدم محترم مى‏گفت‏دست من را گرفت، گفت بيا از اين بالا هر دو بپريم پايين، ديدم سفت هم گرفته‏ويل كن معامله هم نيست و چه پيشنهاد خطرناكى، گفتم اين كه كارى مهمى‏نيست، بيا دوتايى برويم پايين و از پايين بپريم بالا، گفت خوب گفتى، رفتيم پايين‏به او گفتم: خداحافظ، حالا گاهى ديوانه‏ها خطرناك اند چسپيده مى‏گويد از اين‏بالا بپريم پايين، يك ديوانه هست بى‏آزار است مى‏آيد مى‏نشيند يك گوشه براى‏خودش بازى مى‏كند كارى ندارد، اگر ديوانه خطرناك را صاحبش حفظش نكند وخطرى برساند ضامن است بچه غير مميز شلوغى هم باشد خطر ناك، پس گرچه‏مسأله ما در باره هجوم حيوان است برحيوان ديگر، اما انسان غير مميز غير عاقل‏هم همان احكام را دارد چرا؟ چون قاعده همان قاعده هست، قاعده اسناد سببيت‏بود، اگر ولى يا مأمور من قبل الولى تفريط كنند در محافظت از آن بچه و اين‏ديوانه و خطرى پيش بيايد مردم به او نسبت مى‏دهند، مى‏گويند تو سبب اين كارشدى، تعارض سبب و مباشر و قوت مباشر بر سبب، ببخشيد قوت سبب برمباشر، اما اگر نه اين بچه آرامى هست، ديوانه هم ديوانه آرامى هست هرگز اين‏كار هارا نكرده ده سال بيست سال ديوانه هست اين كار را نكرده، حالا يك‏حركتى در اعصابش پيدا شد و يك وضع خطرناك و هجوم كرد، اينجا صاحب راضامن نمى‏دانند، مى‏گويد آقا اين اصلا سابقه نداشته، ده سال است ديوانه است‏هيچ خبرى نبوده، اين يك غذايى خورده و يك حركتى پيش آمده يك مشكلى‏آمده، يا آن بچه هم بچه آرامى بوده بچه آرام و مؤدب بردنش خانه همسايه‏ديدن، يك مرتبه اين بچه آرام شلوغ شد يك كارد بر داشت زد به ديگرى در اينجابه ولى اش نمى‏گويند آقا تو كوتاهى كردى بچه سر به راهى بوده كوتاهى نكرده،احاديث ما هم درست است در حيوان است، ولى دليلش معلوم است كوتاهى درحفظ و قوت سبب بر مباشر، بنا بر اين با القاى خصوصيت هم از احاديثى كه درباب حيوان است بود مى‏شود به اينجا هم تعدى كرد.(بله، ولى ضامن نيست، دراين جايى كه خطرناك باشد ضامن است ما نگفتيم ضامن نيست، آن ضامن‏نيست، آن يك بحث ديگرى است، عاقله بايد بدهد يا ندهد آن يك بحث ديگرى‏هست، آنجا بايد عاقله بدهد ممكن است ولى قيم باشد ممكن است اصلا عاقله‏نباشد، وصيت كرده است به يك كسى كه قيم اين صبى باشد، قيم اين مجنون‏باشد، آنجا داخل در عاقله هم نيست، بحث عاقله را جدا كنيد، عمد الصبى خطاءبله عمد المجنون خطاء آن مى‏رود در بحث عاقله آن يك بحث جدا گانه دارد، امادر ما نحن فيه اين طور نيست، و اگر سببيت پيش بيايد، ديگر نسبت به سبب داده‏مى‏شود نسبت به او داده نمى‏شود، اصلا او را در واقع فاعل فعل نمى‏دانند، فاعل‏اصلى فعل را سبب مى‏دانند، آن هم همين‏طور است، بچه كوچك اگر شيشه رابشكند مى‏گويند اگر بچه كوچك آمد و شيشه را شكست بچه‏هاى كه شلوغ‏اند وبايد حفظ شان كرد، آنهارا پدر شان ضامن است ولى ضامن است، اما اگر نه خودبچه ضامن است، خود بچه ضامن است، بزرگ كه شد بايد پول شيشه شكسته رابدهد، چرا؟ آدم هايى كه حواس شان جمع هست آقايى تازه استفتاء كرده بودسؤال كرده بود من بچه بودم شيشه‏هايى را شكستم چنين كردم چنان كردم،صاحبانش را پيدا نمى‏كنم چه كار بكنم ضامن هستم يا ضامن نيستم، خوب‏ضامنى ديگر، هركارى كه در بچگى كرده بزرگ كه شده بايد جبران بكند، آنهايى‏را كه صاحبانش را مى‏شناسد يا حلاليت بطلبد يا قيمتش را بدهد، به قيمت امروزهم بدهد نه به قيمت آن روز و آنهايى را كه صاحبانش را نمى‏شناسد بايد قيمتش‏را به‏عنوان رد مظالم به فقراء و نياز مندان با اجازه حاكم شرع بدهد.
    و اما مسأله پازدهم (اجازه بدهيد برويم مسأله پانزده اگر سؤالى بود بعدابفرماييد) باز در باره هجوم حيوانى به انسان است، ولى فرقش را عرض خواهم‏كرد، «من دخل دار قوم» عبارت تحرير الوسيله را مى‏خوانم «من دخل دار قوم‏فعقره كلبهم» داخل خانه جماعتى شد و سگ آنها حمله كرد، مجروح كرد ياكشت، «ضمنوا ان دخل باذنهم» ضامن مى‏شوند اگر به اجازه آنها وارد بشود،بگويند بفرماييد، بعد سگ را حفظ نكنند، ضبط و ربط نكنند، سگ خطرناك كه‏فقط صاحب خانه را مى‏شناسد و اهل خانه را، هر آدمى غير از آنها بيايد مى‏گيردبايد حفظ كند «والا فلا ضمان» و الا يعنى چه؟ اگر بدون اذن باشد ضامن نيستند،مى‏خواستى نيايى، «من غير فرق» دوتا جمله ايشان دارند كه حكم را نى خواهندمطلق بكنند اين اولش «من غير فرق بين كون الكلب حاضرا فى الدار او دخل بعددخوله» فرق نمى‏كند اين سگ حاضر در خانه بوده وقتى مهمان در خانه آمد، يا نه‏سگ بيرون بود مهمان كه آمد آوردنش، مهمان آمد يك وضوء بگيرد سگ حمله‏كرد، بايد سگ ضبط و ربطش بكنند، شما مهمان داريد سگ ها اهل خانه رامى‏شناسد، اما هر كسى غير اهل خانه باشد، اينها اصل را بر اين مى‏گذارند، كه اين‏دزد است، حمله مى‏كنند، بله به اين عموم عام تمسك مى‏كنند، خوب بايد آن‏سگ را ضبط وربطش مى‏كرد، نكرد، پس فرقى نمى‏كند بين اينكه سگ قبلا واردباشد، يا بعدا وارد بشود، «ومن غير فرق بين علم صاحب الدار بكونه يعقره وعدمه» فرقى نمى‏كند بين اينكه بداند صاحب خانه كه اين حمله مى‏كند يا نداند،چرا؟ خوب اين مسأله جزئى از جزئيات مسائل سابقه است، اين چرا بالخصوص‏عنوان شده؟ سؤال اول اين است، خوب اين همان حيوان صائل است مگر ماحيوان صائل را در مسأله سيزده بود ظاهرا، بحث كرديم دوازده بود يا سيزده بودبحث كرديم حيوان صائل را، اين هم حيوان صائل به انسان است، خوب چراايشان دو باره تجديد عنوان كردند، سگ هم در ذيل آن گفته بشود. اين دو دليل‏دارد، يك دليلش اين است كه احاديث خاصه دارد، معمول اصحاب اين است،مسائلى كه احاديث خاصه دارند، اين را عنوان خاص به آن مى‏دهند، ولو مندرج‏در تحت مسأله ديگر هم باشد، معمول اين است كه عنوان مى‏دهند. و نكته دوم‏اين است كه مسأله سگ جدا است از مسائل ديگر، سگ را اصلا در خانه براى‏اين نگه مى‏دارند كه حفظ خانه بكند، غير از حيوان صائل است، حيوان صائل‏ديوانه شده حمله كرده، سگ اصلا كارش اين است، كه غير صاحب خانه را درمقابلش بايستد و دفاع كند، آن صائلى حيوان صائل آن است كه بى‏هدف و موقتإے؛چموش شده حمله مى‏كند آن هم بى‏هدف حمله مى‏كند، صاحبش را هم گازمى‏گيرد، اما سگ يك مأموريتى دارد، براى آن مأموريت در خانه است ولذاصاحب خانه بايد مراقب سگ خانه‏اش باشد، اين جمله را هم در اينجا بايداضافه كنم، سگها دو قسم اند، اين سگ‏هاى به قول خودمان سنتى كه قديم‏هابوده، اين سگ‏هاى سنتى كار شان پاسبانى از خانه است پاسبانى از باغ است‏پاسبانى از ماشيه است، يك سگهايى است در زمان ما مطرفين و مرفهين غافلان‏بى‏خبران از خدا اينها را به‏عنوان زينت يا مونس براى خودشان در خانه‏ها نگه‏دارى مى‏كنند، كار اينها پاسدارى از خانه نيست، صاحبانش پاسدار اين سگ‏هاهستند، بايد حفظ كنند اينها را، تر و خشك كنند اينها را، بشورند اينها را،كثافتكارى كه دارند براى خود شان، و عجب است از بعضى مسلمانهاى غافل كه‏به دنبال راه آنها حركت مى‏كنند، با اينكه بيماريهاى زيادى است كه از سگ به‏انسان ممكن است منتقل بشود، به هر حال، اين سگ‏ها حسابش جدا است كه من‏در ذيل بحث خواهم گفت، چون بالاخره محل ابتلاء است، چون محل ابتلاءهست، شايد حكم جداگانه داشته باشد. فعلا ما سگهاى قديمى كار كن پاسدارى‏كننده از خانه و باغ و ماشيه، البته سگهاى ديگرى هم سومى هم در زمان ما هست، سگهاى پولس هستند، كه اينها كار شان اين است كه مجرمين را پيدا مى‏كنندتازگى چيز عجيبى ديدم، نوشته بودند كه سگهايى آوردند براى يافتن مينها، واينهاچهل برابر انسانها مين يابند، چهل برابر، خداوند چه عقلى چه هوشى به اينهاداده، تا اين انسان مغرور به خودش نشود اشرف مخلوقات است خيال بكند همه‏چيزش از همه حيوانات بيشتر است، در يك مدت كوتاه چهل برابر، توانستندمينها را نشانه‏گيرى بكند آن وقت هم در آوردند خنسا بكنند، البته آنها فقط جاى‏مين را نشان مى‏دهند، يا باحس شامه قويى كه دارند خيلى از انسان قوى‏تر است‏بوى آن مواد كه در بينى اينها استشمام مى‏كنند علامت گذارى مى‏كنند انسانهامى‏رود و اين واقعا از عظمت پروردگار است. به هرحال اين هم خودش يك‏حساب ديگرى دارد اين نوع سوم از سگها، برگرديم به اقوال در مسأله ببينيم‏اقوال در مسأله چسيت؟ اين مسأله هم بين اصحاب مشهور است، همين تفصيلى‏كه ذكر كرديم بين اصحاب هست كه اگر به اذن صاحب خانه آمده صاحب خانه‏ضامن است، بايد سگ را حفظ كند، و اگر بدون اذن صاحب خانه آمده و صدمه‏ديده به وسيله سگ، صاحب خانه ضامن نيست. مرحوم علامه در قواعد عبارتى‏دارد و ذيلش هم مفتاح الكرامه عبارتى دارد، به همين دو بسنده مى‏كنيم و قناعت‏مى‏كنيم، عبارت علامه اين است «ولو دخل دار قوم باذنهم، فعقره كلبهم، ضمنواوان دخل بغير اذن فلا ضمان» اين همان عبارتى بود كه مرحوم امام قدس سره‏الشريف در متن تحرير داشت، حالا مفتاح الكرامه در جلد دهم صفحه 311عبارتى دارد كوتاه، عبارت علامه هم داخل همان متن مفتاح الكرامه هست ديگر،اول عبارت علامه را نقل مى‏كند مفتاح الكرامه، شرح قواعد علامه است، عبارت‏مفتاح اين است «هذا الحكم بهذا التفصيل، مشهور بين الاصحاب كما فى‏المسالك، قلت» اين قلت كلام مفتاح الكرامه است «قلت وبه صرح الشيخ و ابن‏ادريس وعامة من تأخر» شيخ وابن ادريس وهمه متأخرين، خوب مسأله يك‏مسأله است كالاجماعى است، بيش از اين براى اقوال در مسأله نيازى نداريم،اقوال آماده بود اما خوب همين روشن مى‏كند برويم سراغ ادله، باز هم مى‏رويم‏سراغ دليل اصلى مان كه قاعده است، و دليل فرعى مان كه روايات عطف به‏قاعده است، واما به حسب قاعده، برنامه برنامه اسناد بود، سببى داريم و مباشرى‏داريم، سبب صاحب خانه است كه اين سگ را داخل خانه آورده، مباشر خودسگ است، انسانى مجروح شد يا به قتل رسيد، چه كسى ضامن است؟ در اينجااگر به اذن آمده باشد آن شخص سبب را صاحب خانه مى‏دانند، تو اجازه دادى‏مهان دعوت كردى به خانه‏ات آوردى مى‏دانى سگ است، هر غريبى را حمله‏مى‏كند و پاره مى‏كند، (مى‏گويند مهمان مى‏داند، خوب مى‏گويد مهمان مى‏داند،خوب مى‏گويد صاحب خانه هواى من را دارد، چه مى‏داند كه صاحب خانه آدم‏غافل و مغفلى است، وارد خانه شد سگ حمله كرد، در اينجا همه عقلاء به‏صاحب خانه مى‏گويند تو تفريط كردى تو، چرا؟ به علت اينكه اين سگ مال توبوده عالم به حال سگ هم بوده پس چرا جلو سگ را نگرفتى در مقابل مهمانها،معمول هم هست همه خانه‏هاى كه سگ دارند وقتى انسان وارد مى‏شود صاحب‏خانه مى‏آيد دم در يا كسى را مى‏فرستد مى‏گويد هواى مهمان را داشته باشى،مهمان هم وقتى مى‏آيد همراه صاحب خانه، سگ مى‏فهمد اين ديگر دزد نيست،دزد كه رفيق صاحب خانه نيست كه بيايد، مى‏فهمد و مى‏آيد يك سر وصداى اول‏كار مى‏كند و بعد كه آشنائى را مى‏فهمد دنبال كارش مى‏رود، كارى ندارد، خوب‏حالا نيامد در زد و اين وارد شد، همه اسناد مى‏دهند به صاحب خانه، و اما اگربدون اذن وارد شد، هيچ كس صاحب خانه را سبب نمى‏داند، مى‏گويد ما اين‏حيوان را گذاشتيم كه افرادى كه بدون اذن وارد مى‏شود اصلا اين هارا بگيرد، شماچرا بدون اذن وارد شديد، نمى‏تواند بگويد شما چرا سگ نمى‏دانم گيرنده درخانه‏ات دارى اصلا براى همين مى‏آورند، عقلاء نه ملامتى مى‏كنند، نه واجب‏مى‏دانند احتفاظ در مقابل شخصى كه بدون اذن وارد و امثال اين‏ها. بله يك‏مثالهاى نادرى دارد كه من مى‏توانم به‏عنوان استثناء عرض كنم ولو نگفته‏اند فقهاءو آن اين است كه يك وقت نگاه مى‏كند، مى‏بيند صاحب خانه، يك نا شناس داردوارد مى‏شود فقير است، مسكينى است، دارد يواش يواش مى‏آيد داخل، از آن‏بالا نگاه مى‏كند، يا يك نفر، رفيق قديمى است كه دعوتش نكرده و سگ رفيق‏قديمى را نمى‏شناسد، رفيق قديمى در را باز كرد و وارد خانه شد، صاحب خانه‏هم از داخل خانه نشسته دارد نگاه مى‏كند، الان سگه حمله مى‏كند، صاحب خانه‏بايد بپرد، بيايد سگ را حفظ كند ولو بدون اذن وارد شده، خوب رفيق قديمى تواست ولو بدون اذن هم وارد شده، تو از آن بالا كه ديدى، چرا كوتاهى كردى درحفظ سگ، بپر بيا جلو، سگ را مانع باش از اينكه اذيت بكند، يا مثلاً يك آدمى ازكنار يك گله رد مى‏شود، حالا من مثال گله بزنم اين مثال خانه است، يك سگ‏گيرنده هم دارد آن شخص هم بى‏خبر است، خوب آن چوپان هم نشسته مى‏دانداين عابر، عابرى است دارد مى‏رود، دزدى نيست چيزى نيست، عابرى دارد ردمى‏شود الان هم سگ به او حمله مى‏كند، وظيفه چوپان است بلند بشود جلو سگ‏را بگيرد، نگيرد مسؤول مى‏دانند، اصل استثناى بلا اذن دارد يك موارد نادرى ولوآقايون در كلمات شان ذكر نكرده‏اند، خوب دو جمله ديگر من بگويم اين بحث‏را تكميلش كنيم، احاديث مثلى كه مى‏ماند براى چهار شنبه فردا، (خيلى خوب،در بسيارى از روستاها همسايه است كارى دارد، در خانه باز است وارد مى‏شود،خبر هم ندارد كه اينها تازگى سگ آوردند، صاحب خانه هم مى‏بيند كه اين‏همسايه دارد مى‏آيد بايد بپرد جلو سگ را بگيرد و اما اجازه بدهيد چون وقت‏تمام است، اذن فحوى، سگ كه اذن فحوى را نمى‏فهمد، اذن فحوى دارد خوب،بايد صاحب خانه مراقب باشد، اگر مى‏داند كه مى‏آيد امروز بايد صاحب خانه‏مراقب باشد، اگر نمى‏داند خود او آمد گناهش گردن خودش است)
    اما اينكه ايشان فرمودند فرقى نيست بين اينكه سگ قبلا در خانه باشد يا بعدا،اين واضح است فرقى نيست، سگ قبلا وارد خانه باشد يا بعدا چرا؟ به علت‏اينكه على كل حال مهمان را دعوت كردى بايد مهمانت را حفظ كنى. و اما جمله‏دوم فرمودند فرقى نيست بين علم صاحب خانه به حمله سگ و عدمه، فرقى‏بينهما نيست، در هرصورت ضامن است لا فرق بين علم صاحب دار «بكونه يعقروعدمه» چرا اگر عالم نباشد معمولا مى‏گفتيم غير عالم، سبب ضعيفى هست،سبب بايد عالم باشد تا قوى باشد اگر جاهل باشد اين نبايد ضامن باشد چرا بايدضامن باشد، اين تعبير را چرا در كلام امام مى‏بينيم، من تصور مى‏كنم نكته‏اش اين‏است، سگ بطبيعة الحالش براى پاسبانى است و يعقر است غلبه برايش دارد كه‏حمله مى‏كند، عالم باشى يعنى چه؟ اين مثل آن اسبابى است كه قتاله است غالبا،شما عالم هم نيستى به اينكه، ولى سبب قتال است، سگ را آورده‏اند كه آدم هاى‏غريب را بگيرد شما مى‏گوييد ببخشيد پاى تان مجروح شد من نمى‏دانستم سگ‏مى‏گيرد، خوب سگ مى‏گيرد ديگر، پس سگ را براى چه آوردى در اين خانه،براى اين كه بگيرد سگ زينتى كه نيست، سگ است و مى‏گيرد، «فعلى هذا لا فرق‏بين علم صاحب الدار وعدمه» چرا چون طبيعت اين سگ اقتضاء مى‏كند بر غلبه‏بر ؟؟؟ بنا بر اين صاحب دار مقصر است در آنجايى كه اذن داده است.
    وصلى اللَّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين
    پايان درس