• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم اللَّه الرحمن الرحيم
    درس خارج فقه، احكام ديات، توسط استاد مكارم شيرازى
    تهيه شده در سال 1377 ه.ش، درس شماره 140
    بسم اللَّه الرحمن الرحيم وبه نستعين وصلى اللَّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين‏لاسيما بقية اللَّه المنتظر ارواحنا فداه ولا حول ولا قوة الا باللَّه العلى العظيم
    در ادامه بحث در مسأله دهم به سراغ احاديث رفتيم يك حديث از وسائل الشيعه‏بود خوانديم و سنداً و دلالة صحبت كرديم و اما حديث دوم در مستدرك است،حديث يك باب سى از موجبات ضمان از كتاب ديات جلد هجدهم مستدرك،«ما رواه الصدوق مرسلاً فى المقنع عن امير المؤمنين‏عليه السلام انه قضى فى رجل اقبل‏بنار فاشعل فى دار قوم فاحترقت الدار» مردى آتشى آورد و در خانه كسانى‏انداخت و خانه آتش گرفت «واحترق اهلها واحترق متاعها» در يك همچنين‏موضوعى چه قضاوتى اميرمؤمنان على‏عليه السلام كرد؟ «ان يغرم» اين قضاوت است«ان يغرم قيمة الدار وما فيها» غرامت خانه و اساس خانه را بدهد، «ثم يقتل»حديث عباراتش با آن حديث سكونى كاملاً شبيه است، خيلى تفاوت مختصر وناچيزى دارد، هردو هم كه راوى اش صدوق است بنابراين به نظر مى‏رسد، يك‏حديث است همان حديثى است كه در فقيه نقل شده، آن‏جا داشت احترق، بله‏تعبير آنجا اين بود كه «احترق اهلها واحترقت متاعهم» اينجا يك مقدار ضميرهاباهم تفاوت دارد، اينجا احترقت متاعها دارد، احترق اهلها دارد احترق اهلهادارد، يك زره تفاوتى با آن دارد يك كمى جلو و عقب، ظاهرا اين همان حديث‏است، حديث از امير المؤمنين است قضى هست و تعبيرات يكى هست و راوى‏صدوق است، فعلى هذا مؤيدى مى‏تواند باشد، و به‏عنوان حديث جديدى مشكل‏است ما اين حديث را تلقى كنيم، نقل ديگرى از همان روايت است و از صدوق‏است، به علاوه حديث هم مرسله است، حديث مرسله هست كه سند ندارد ولواسناد به امير المؤمنين داده شده انه قضى، نمى‏گويد روى، ظاهرش اين است‏صدوق اطمينان داشته به صحت سند ولى خوب اين هم به تنهائى براى ما كافى‏نيست، ولو انه قضى گفته، روى نفرموده است و به هر حال اين احاديث چيزى‏ماوراء قواعد نمى‏گويد تأكيد و تأيدى هست بر قواعد، همان چيزى كه از قواعدباب اتلاف و اسباب و مباشره استفاده كرديم، همان را از اين احاديث استفاده‏مى‏كنيد منتها اينها تنها صورت عمد را مى‏گويد كه ما بالملازمه صورت شبه عمدرا هم استفاده كرديم، گفتيم يك قانون كلى است هركجا عمدش قصاص دارد،شبه عمدش ديه دارد اگر خطايى هم داشته باشد ديه دارد.
    بقى هنا امور، سه نكته باقى مانده اين سه نكته را بگوييم و باسرعت رد بشويم‏چون اسان وساده است برويم سراغ مسأله يازده كه آن هم مسأله ساده هست‏شايد امروز مسأله يازده را هم ان شاء اللَّه بتوانيم تمام كنيم.
    نكته اولى كه باقى مانده است اين است كه در عبارات بزرگان علماء راخوانديم كه اين حكم مال جايى است كه امكان فرار نباشد حكم قصاص مال‏جايى است كه امكان فرار نبوده باشد، اگر يك گوشه از عمارت آتش گرفت ولويك كسى با سوء نيت شعله آتشى انداخت، يك بمب انداخت، ولى صاحبان‏عمارت مى‏توانند فرار كنند، نشستند تماشا كردند، مخصوصا آنجايى كه باسهولت مى‏توان فرار كرد آسان مى‏شود، نكردند بله‏هاى اضطرارى داشتند،جاده‏ها بسته نشده بود، كوتاهى كردند و دروسط آتش ماندند، حالا يا تنبلى‏كردند يا لجاجت كردند، در يك چنين موردى گفتيم كه بعيد است قصاص، وحتى بعيد است ديه، (فرض كنيد مى‏گويد از كجا مى‏شود ثابت كرد حالا آن رامى‏گويم، چند نفرى آن جا هستند مى‏گويد آقاى فلان كس بيا رفتيم، آهان،مى‏گويد من مى‏مانم تا آتش بگيرم، شهود هم شهادت دادند، كه به او گفتند بيا ونيامد، از پايين صدايش زدند، اين راه باز است نردبان گذاشتيم بيا، گفت من‏نمى‏آيم، بله يك وقتى است بر اثر دهشت، اضطراب، فراموش مى‏كند راه كجااست، دست پاچه مى‏شود پيدا نمى‏كند، اگر اضطراب و وحشت، چنان بر اومسلط بشود كه راه را پيدا نكند، اينجا هم باز آن شخص بايد قصاص بشود يا ديه‏بدهد، به اختلاف موارد، معيار همه اينها همان مسأله اسناد است، اگر راه باز بوده،شما هم مى‏فهميدى، كوتاهى كردى و لجاجت كردى، اسناد به خودت داده‏مى‏شود، نه قصاصى هست و نه ديه‏اى، اما اگر نه، راه فرار را گم كرد، بر اثر دست‏و پاچگى، دست و پاچه شد، متوحش شد، اسناد به سبب داده مى‏شود نه به‏مباشر، تابع اين است كه مباشر قوى باشد، عاقل باشد، عالم باشد، آگاه باشد، تابع‏اين است، اگر مباشر آگاه و آشنا بود به موازين و فرار نكرد، خوب گردن خودش‏است. «ومن هنايظهر» اين كه اگر مى‏شود كمك بگيرد، تلفن كنار دستش است،اطفاء حريق و آتش نشانى را خبر كند، آتش نشانى فقط آتش را خاموش‏نمى‏كند، نفرات را هم نجات مى‏دهند، وسائلى دارند براى نجات اشخاص،وسائلى دارند براى اطفاء حريق، مى‏توانست، گفتند خبر كن، گفت نمى‏كنم،نمى‏كنم، اگر امكان كمك گرفتن از مردم عادى و يا از مسؤولين اطفاء حريق‏داشته و امكان را عمل نكرده و كوتاهى و مسامحه و لجاجت كرده، بازهم به‏گردن خودش است و خودش كرده است كه بايد نفرين بر خودش بكند، ضامن‏نيست، آن شخص، كار بدى كرده آتش انداخته در خانه مردم، بسيار گناه بزرگى‏را مرتكب شده، اما در اين فرضى كه امكان نجات بود و مخصوصاً به سهولت‏امكان نجات باشد و اين خوددارى كرد از اينكه از وسائل استفاده بكند، در اينجاضمانى نيست، نه ديه و نه مسأله قصاص، اين امر اول.
    و اما امر ثانى، ديه هم ندارد، چون خودش سبب شد، نسبت به اموالش،ممكن است حالا در آنجا نسبت به اموال، باز اموال هم اگر مى‏تواند به سهولت‏نجات بدهد، ممكن است در آنجا هم كسى بگويد ضمان اموال نيست، ولو اين‏گناه كرده، بهش مى‏گويند بابا اين چمدانت را بر دار، مى‏روى چمدان را هم همراه‏خودت ببر، مى‏گويد نه، مى‏خواهم بماند و بسوزد، آيا اينجا مى‏شود بياندازيم‏گردن آن، تو كه فرار مى‏كنى چمدان را هم همراه خودت ببر، مى‏گويد نمى‏برم،بگذار آتش بگيرد، اينجا اسناد به خود اين داده مى‏شود، اسناد به آن داده‏نمى‏شود، موارد مختلف است و ما تابع اين هستيم كه اسناد به چه كسى داده‏مى‏شود.
    و اما امر ثانى، امر ثانى شبيهش را قبلاً داشتيم و آن اين است كه اگر بيمه بوده‏باشد اين محل از نظر اموال و يا از نظر انفس، بيمه جان، بيمه مال، آيا اداره بيمه‏ضامن است ديه را، خسارات اموال را يا اين شخص مؤجج نار، سابقاً گفتيم،اداره بيمه اگر بپردازد ضمان اين مؤجج، اين سبب از بين مى‏رود، اما اگر نپردازدبر ذمه او باقى خواهد بود.
    جواب سؤال: بله؟ من اتلف مى‏گيرد اين را، اما اگر ديگرى آمد و به‏عنوان‏وكالت، به‏عنوان ضمانت از طرف اين اداء ديه كرد، اداء دين كرد. از طرف...؟ نه‏اگر اين شخص مؤجج بيمه‏اى كرده است اين خانه را يا اين اشخاص را، هرخساراتى از ناحيه اين شخص برسد بيمه باشد، اما اگر صاحب خانه بيمه شده‏باشد، در آنجا اداره بيمه نمى‏پردازد در مقابل مقصران خارجى، آن يقه مقصر رامى‏گيرد، نمى‏گويد تو خوب تو كارى كردى، آمدى اينجا را آتش زدى، من ازطرف تو مى‏پردازم، نه، آن اصلاً معمول به اين معنى نيست. سابقاً گفتيم اداره بيمه‏از قبيل ضم ذمه به ذمه است نه از قبيل نقل ذمه است، يعنى بيمه معنى‏اش اين‏نيست كه دين او به ذمه اداره بيمه مى‏آيد، بلكه اداره بيمه در كنار آن شخص‏مديون مى‏ايستد و اداء دين او را مى‏كند، از قبيل ضماناتى است كه ضم ذمه‏اى به‏ذمه‏اى مى‏شود، نه نقل ذمه‏اى از ذمه‏اى به ذمه ديگر.
    و اما امر ثالث...
    جواب سؤال: خوب حالا اگر اداره بيمه همه را پرداخت همه، اگر هم قسمتى‏را پرداخت قسمتى، بعضى جاها همه را مى‏دهد، در ديه مى‏گويند همه ديه رامى‏دهد. چرا، حالا من مثال برايتان مى‏زنم، يك كسى هست كارش جوش‏كارى‏است، آهان، كارش جوش‏كارى است و اين شخص مى‏رود خودش را اداره بيمه،بيمه مى‏كند كه كار من يك كار خطرناكى است، در خانه‏ها مى‏روم و جوش‏كارى‏مى‏كنم، چه كار مى‏كنم، اگر خطرى از ناحيه من متوجه مال كسى، جان كسى شدشما بيا و بيمه كن، اين خطرى است، عمد نيست، مگر بحث ما فقط در عمداست، عمد قصاص است، ديه مال غير عمد است، آيا نمى‏شود يك همچنين‏بيمه‏اى داشتيم شخصى كه كار خطرناكى دارد برود نتيجه كار خطرناك خودش رادر اداره بيمه، بيمه كند.
    و اما امر ثالث اين بود كه اين بحث منحصر نيست به آتش، آب را هم شامل‏مى‏شود، بلكه ما عرض كرديم امور ديگر از قبيل سموم آفات نباتى، سموم‏حشرات، نشت گاز و امثال ذلك اينها را هم شامل مى‏شود، اگر كسى بوسيله نشت‏گاز، به وسيله سموم، سموم نباتى آمد در مزرعه خودش زد، باد برد مزرعه‏همسايه، براى دفع حشرات سمومى اينجا پخش كرد، باد برد آن‏طرف، آب آورددر مزرعه خودش، سرايت كرد به مزرعه همسايه و مزرعه را خراب كرد. همان‏تقسيماتى كه در آتش گفتيم در آب هم مى‏آيد، «فى داره او دار غيره فى ارضه اوارض غيره بمقدار حاجته او زائداً على حاجته، عمداً او خطاءاً و سهواً» همان‏تقسيمات خانه خودش خانه ديگرى بدون اذنش، زمين خودش زمين ديگرى، به‏مقدار حاجت بدون مقدار حاجت، ما كه گفتيم مقدار حاجت نقش مهمى در اين‏مسأله ندارد، عمداً، سهواً خطاءاً، تمام آن تقسيماتى كه گفتيم در اينجا هم جارى‏است. چرا؟ براى اينكه دليل ما قاعده بود، «ومسألة الاسناد» احاديث ما هم مطابق‏قاعده بود، اگر هم احاديث مطابق قاعده نباشد، انصافاً القاء خصوصيت مى‏شودكرد، ما القاء خصوصيت كنيم، يعنى واقعاً نار موضوعيت دارد، «اقبل بنار فاشعلهافى دار قوم» ، نه خير، «اقبل بماء فاجراه فى دار قوم»، به دست هر عرفى بدهيدمى‏گويد آب و آتش در اينجا اثر ندارد، معيار خسارت است، سموم باشد، دفع‏آفات باشد، آن هم همين است. پس اولاً مطابق قاعده است و قاعده جارى‏مى‏شود در تمام فروض مسأله، ثانياً اگر احاديث خاصه هم مى‏داشتيم كه نداريم،ما مى‏توانستيم القاء خصوصيت كنيم و القاء خصوصيت در اين امرها كافى است.
    برويم سراغ مسأله يازدهم با اجازه شما...
    جواب سؤال: بله، نه ديگر اگر صاحب‏خانه بيمه كرده، صاحب‏خانه بيمه كرده‏آن شخص مؤجج بايد بدهد، بايد بدهد، اگر خود مؤجج بيمه كرده باشد، گفتم‏مثل شخص جوشكارى است كه در خانه‏هاى متعدد مى‏رود و ممكن است كار اوخطرناك باشد، مى‏رود خودش را بيمه مى‏كند در مقابل خساراتى كه كارش ايجادمى‏كند، چه اشكالى دارد، چه اشكالى دارد، چه عيبى دارد.
    و اما مسأله حادية عشره، يازدهم، «لو القى»، عبارت تحرير الوسيله رامى‏خوانم، «لو القى فضولات منزله» آشغال‏هاى منزل را ريخت، «المزلقه» يعنى‏آشغال‏هاى لغزاننده، زلق به معنى لغزيد، «المزلقه كقشور البطيخ» مى‏گويندپوست خربزه زير پاى فلان كس گذاشته‏اند، لغزنده‏ترين پوست ميوه‏ها همان‏قشور بطيخ و هندوانه است، «كقشور البطيخ على الشارع» مى‏اندازد اينها را درجاده، «او رش الدرب» رش بپاشد، درب دو معنا دارد، يك معنى آن درِ بزرگ‏كوچه است، «باب السلك الواسع»، در بزرگ كوچه مثل در گاراژى، مى‏گوينددرب، به خود جاده هم عرب‏ها درب مى‏گويند، كه عربهاى عراق مى‏گويند «درب‏فى الدرب» يعنى طريق در جاده، اگر جاده را يا دم در خانه را آبى بپاشد «على‏خلاف المتعارف»، آب را به مقدار متعارف بپاشند عيب ندارد، اما «على خلاف‏المتعارف»، خيس كرد، آب ايستاد، «لا لمصلحة الماره» براى مصلحة الماره هم‏نبود، «فزلق به انسان» انسانى لغزيد و زمين خورد، خسارات جانى، خسارات‏مالى، چيزى همراهش بود، خساراتى وارد شد، گاهى مى‏شود نمونه‏اش را گاهى‏ما ديديم يك ظرف بزرگ تخم‏مرغ روى سرش هست و پايش مى‏لغزد و زمين‏مى‏خورد، يك نهرى از زرده تخم‏مرغ و سفيده تخم‏مرغ در آن‏جا جارى مى‏شود،حالا يا خسارات جانى يا خسارات مالى به اين شخص وارد شد،
    جواب سؤال: آن هم همين‏طور است.
    «او رش الدرب بما على خلاف المتعارف لا لمصلحة الماره فزلق به انسان‏ضمن نعم» يك استثناء دارد، مسأله هست و يك دانه استثناء، «لو وضع المارالعاقل متعمداً رجله عليها» آدم عاقل و باشعور عمداً پايش را گذاشت روى آن،يك نفر گفت آقا جان اينجا پوست خربزه است، حواست را جمع كن، گفت من ازاين چيزها غمى ندارم، براى اثبات شجاعت پايش را محكم گذاشت روى پوست‏خربزه ور غلتيد يك معلقى خورد و دستش شكست، اينجا چه كى ضامن است،اينجا مباشر اقوى است، عاقل و بالغ و عالم، متعمداً پايش را روى پوست خربزه‏گذاشت ور غلتيد، خوب اينجا مباشر قوى‏تر است، ولو آن شخص كار بدى كرده‏آن سبب، اما مباشر اقوى است، «نعم لو وضع المار العاقل متعمداً رجله عليهافالوجه عدم الضمان» ديه هم ندارد و خسارات مالى هم جبران ندارد، يك چيزى‏هم روى سرش بود، آن هم افتاد و شكست، آن هم اتلاف خودش كرده، «ولوتلف» حالا غير عاقل چى، «ولو تلف به حيوان» حيوان پايش را گذاشت روى‏پوست خربزه، «او مجنون» يا ديوانه‏اى بود بهش گفتند پايت را نگذار، گفت‏امتحانش مجانى است، مى‏خواهم امتحان بكنم ببينيم چى مى‏شود، ديوانه پايش‏را گذاشت، او غير مميز، بچه غير مميز، ديوانه‏ها گاهى حرف‏هاى عاقلانه هم‏مى‏زنند، «ضمن».
    داستان بعضى از ديوانه‏ها را برايتان نقل كرده‏ام كه گاهى حرف‏هاى خيلى‏عاقلانه مى‏زنند، ديوانه‏اى بود نقل مى‏كرد مرحوم آيت‏اللَّه العظمى خوئى نقل‏مى‏كردند در يك جلسه‏اى در نجف كه ديوانه‏اى بود و كارش اين بود كه اين‏كفشش را مى‏گذاشت زير بقلش و مى‏رفت جلوى منبر مى‏نشست، كاملاً گوش‏مى‏داد و سرش را تكان مى‏داد و موقع خنده مى‏خنديد و موقع گريه گريه مى‏كرد،يك مستمع راعى بود، خوبى بود، خوب همين حركاتش باعث مى‏شد كه مردم‏گاهى حواسش پرت بشود، يك وقتى اين ديوانه به آن منبرى گفت كه آقا يك‏دعايى براى من بكن، گفت مردم من دعاء مى‏كنم،آمين بگوييد، خدا هر چه زودترشرّ اين را بردارد و ما را از دست اين ديوانه راحت كند، ديوانه نگاهى به مردم‏كرد، گفت مردم اين آقا مى‏گويد عاقل من مى‏گويم ديوانه، خوب مى‏خواستى‏بگويى عقل بهش بده عمر طولانى هم بهش بده، چرا نگفتى؟ حالا گاهى ديوانه‏هاحرف‏هاى عاقلانه هم مى‏زنند.
    خوب اين خلاصه مسأله، در اين مسأله بحث زيادى نيست، اولاً فكرتان راراحت كنم روايتى نداريم، تنها رواياتى هست آن روايات عامه‏اى كه شش، هفت‏تا روايت داشتيم «من اضر بطريق المسلمين» كسى كه ضررى به طريق مسلمين‏بزند «فهو ضامن»، اين داخل در عنوان اضرار است و اما يك روايت خاصه براى‏مزالق داشته باشيد نداريد، از اين جهت فكرتان راحت، ما هستيم و عمومات، ياعمومات اتلاف يا عمومات «من اضر بطريق المسلمين»، ما هستيم، در اينجااختلافى هم تقريباً در مسأله نيست، بهترين سخنى كه در اينجا من مى‏توانم براى‏شما نقل كنم سخنى است كه مرحوم صاحب مختار الكرامه دارد، هم اقوال درش‏هست و هم ادله را درش جمع و جور كرده، هم استثنائى كه در مسأله هست،استثناء را ذكر كرده است، عبارت مفتاح الكرامه را يادداشت كرديم، يك مقدارش‏را مى‏خوانيم، جلد دهم، صفحه 303، مى‏فرمايند «اذا رمى» پرت كنيد، «اذا رمىقشور البطيخ و شبهها من قمامات المنزل» قمامه يعنى آشغال، «من قمامات‏المنزل فى الطريق فزلق به انسانٌ ضمن كما فى المبسوط والوسيله والمسالك»مبسوط دارد، وسيله هم دارد، مسالك شهيد ثانى هم دارد، ديگر عبارات آنها رانقل نمى‏كنيم، همين، «لتسبيب» همين دو دليلى كه عرض كردم، تسبيب، اسناد،سببيت، «وعموم صحيحى الحلبى والكنانى» اين دو تا حديث بود كه سابقاً نقل‏كرديم، «من اضر بطريق المسلمين» منحصر به اين دو تا نبود، چهار، پنج تاحديث ديگر هم بود، اما دو تا حديث صحيح ناب بود كه سابقاً داشتيم، علاوه براين دو تا دليل كه يكى تسبيب است و يكى اين روايات من اضر بطريق المسلمين‏يك دليل سومى هم ايشان آورده كه بر مى‏گردد به آن دو تا دليل، «وان الطريق لم‏يوضع لذلك» جاده براى اين نيست كه شما آشغال‏ها را درش بريزيد، «لم يوضع‏بذلك فيكون وضعها مشروطاً بالسلامه»، ضمير وضعها بر مى‏گردد به چى؟ آن‏آشغال‏ها، آشغال را بگذار، اما داخل پيت كن و بگذار كنار جاده تا مأمورش بيايدو برش دارد، مشروط به سلامت است، اين دليل به تنهايى نمى‏تواند دليل باشد،معنيش اين است كه كار خلاف شرعى كرده، جواز استفاده براى گذاشتن آشغال‏مشروط به سلامة الطريق است، اگر شما اين شرط را عمل نكردى چه كردى؟ كارحرام به جا آورده‏اى، تعدى كرده‏اى، اما چرا ضامن هستى، سببيت، «من اضربطريق المسلمين»، باز بر مى‏گرديم به آن، فوقش اين است اين حرمت شرعيه راثابت مى‏كند، اما بخواهيد از اين يك حكم وضعيه ضمان را استفاده كنيدنمى‏شود، «وخص الضمان» يك استثنائى اينجا هست دقت كنيد اين استثناء را،«وخص الضمان فى الشرايع والتحرير والارشاد بمن لم ير القمامه، اين همان‏استثنائى است كه در تحرير داشتند، عالم متعمد، اينها بيش از عالم متعمد رامى‏گويند، «من لم ير القمامه» گفتند مال آنجايى است كه نديده، اما با چشم‏خودش مى‏بيند پوست خربزه را پا رويش مى‏گذارد، «من لم ير القمامه» قرامه‏يعنى اگر ببيند ضمان گردن خودش است، ضمانى نيست، «واحتمل فى غايةالمراد ان يكون ذالك مراد الشيخ» شهيد در غاية المراد مى‏گويد آنهايى هم كه‏مطلق گفته‏اند، منصرف از اين صورت است، خوب دقت كنيد، كسانى هم كه‏فتواى مطلق ضمان گفته‏اند، اينجا را نمى‏گويند، منصرف است از آنجايى كه ببيندعالماً و عامداً پايش را رويش بگذارد، «ووجهه» عرض كردم عبارت جامعى‏است اين عبارت مفتاح الكرامه، دليلش را هم مى‏گويد، «ووجهه ان رأى ذلك ان‏من رأى ذلك يكون مباشرا» مباشر تو هستى، ديدى، عمداً پا روى پوست خربزه‏گذاشته‏اى، آدم عاقل، «او سبباً فى اتلاف نفسه» يا اسمش را مباشر بگذاريد ياسبب، خودت سبب در اتلاف نفس شدى، «بخلاف غير الرائى» آن كسى كه نديده‏به خلاف غير رائى، «فان السبب هو فاعل هذه الاشياء» آنجايى كه نبيند اسناد فعل‏به سبب است، آنجايى كه ببيند اسناد فعل به مباشر است، «فعلى هذا» استثناء هم‏وجهش روشن شد.
    خوب «كيف كان» مى‏خواهم مسأله را جمعش كنيم و تمامش كنيم، معلوم شداز عرايضى كه عرض كرديم كه دليل عمده بر اصل اين مسأله همان مسأله اسنادفعل به فاعل هذه الاشياء در عرف عقلاء است و چون اسناد فعل به فاعل هذه‏الاشياء در عرف عقلاء هست، اين موجب ضمان مى‏شود، علاوه بر احاديث‏كثيره‏اى كه دال بر اين بود كه كسى اضرار بطريق المسلمين بزند، ضامن است. وهمچنين استثناء هم دليلش روشن شد، چرا؟ به علت اينكه در آن‏جايى كه عاقلِ‏بالغِ عالمِ شاعرِ مختارى عمداً پايش را بگذارد روى اينها، براى اينكه بگويد من‏قوى هستم، من عادت دارم، من اين چيزها را بلدم، من در كشتى گرفتن خيلى‏ماهرم و اينها مهم نيست، هر چى، عمداً به هر اميدى پا بگذارد و تلفى دامنش رابگذارد مباشر اينجا قوى است و همچنين تلف حيوان و مجنون و غير مميز هم درآن‏جا هم سبب قوى‏تر است و مباشر ضعيف است، بنابراين تلف و جبران‏خسارت بر عهده سبب است، نه بر عهده مباشر.
    وصلى اللَّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين
    پايان درس