• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم اللَّه الرحمن الرحيم
    درس خارج فقه، احكام ديات، توسط استاد مكارم شيرازى
    تهيه شده در سال 1377 ه.ش، درس شماره 138
    بسم اللَّه الرحمن الرحيم وبه نستعين وصلى اللَّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين‏لاسيما بقية اللَّه المنتظر ارواحنا فداه ولا حول ولا قوة الا باللَّه العلى العظيم
    بحث در مسأله دهم بود از مسائل باب اسباب از كتاب ديات، مسأله دهم‏دنباله مسأله نهم است، مسأله نهم درباره اين بود كه اگر كسى آتشى در خانه‏اش يادر ملكش روشن كند و اين سرايت كند، اسباب تلف اموال و نفوس شود، چه‏كسى ضامن است؟ پنج صورت داشت كه تمامش را گفتيم. مسأله دهم كه‏موضوع بحث امروز است درباره اين است كه اگر آتش را در ملك ديگران روشن‏كند، در خانه مردم آتش روشن كرده يا يك كبريتى را روشن كرده و پرت كرده‏داخل مغازه كسى، داخل خانه كسى، خساراتى به بار آمده، در اين مسأله سه‏صورت است كه من قبل از خواندن متن تحرير الوسيله يك اشاره بهش بكنم‏وقتى مى‏خوانيم متن تحرير را روشن‏تر باشيم.
    صورت اول اين است كه آتشى روشن كرده، افرادى درش افتاده‏اند،صاحب‏خانه، بچه‏هاى صاحب‏خانه، اموال صاحب‏خانه در اين آتش افتاده، «وقع‏فيها انسان او مال» اين صورت اولى است.
    صورت دوم اين است كه «القى انسانٌ انساناً آخر فيها» آتش را زيد آمدروشن كرد، عمرو آمد دست يك نفر را گرفت و انداخت در آتش، «القى»صورت اولى «وقع فيها» داخل آتش افتاد، صورت ثانيه «القى انسانٌ آخر رجلاًصغيراً كبيراً فى النار» يك كسى گرفت و هل داد در آتش يا اموالى را انداخت درآتش.
    و اما صورت سوم، نه كسى افتاده و نه كسى را انداخته‏اند، بلكه آتش سرايت‏كرد، آتشى در خانه مردم روشن كرد، اين آتش يواش يواش جلو رفت جلو رفت‏و گرفت به درها و فرش‏ها و آتش گرفت، به تعبيرى كه ايشان دارند به صورت‏اسباب توليديه، به صورت اسباب توليديه سرايت كرد.
    پس سه حالت جداگانه شد، افتادن كسى در آتش، انداختن كسى در آتش،سرايت خود آتش به‏عنوان اسباب توليديه و اين مسائل سه گانه از هم جداست،احكامش هم فرق مى‏كند. حالا با توجه به اين توضيحى كه دادم مى‏رويم سراغ‏عبارت تحرير الوسيله امام‏قدس سره «لو أججها فى ملك غيره» آتش را برافروخت درملك ديگرى، «بغير اذنه او فى الشارع» آمد در جاده آتش روشن كرد، «لالمصلحة الماره» براى مصلحت ماره نبود، «لا لمصلحة الماره»، منظور چى است؟منظور اين است كه مثلاً بيابانى هست و تصادفى شده است و يا چاله‏اى پيدا شده‏است و يا نهرى كنده‏اند، شب مى‏آيد يك آتشى وسط جاده روشن مى‏كنند«لمصلحة الماره» كسانى كه رد مى‏شوند آتش را ببينند و تصادف نكنند، لاستيكى‏را آتش مى‏زنند، چيزى را آتش مى‏زنند «لمصلحة الماره»، آن بحث نيست، بحث‏اين است كه نه، آمد براى منافع خودش آتشى روشن كرده تا گرم بشود، كجا؟كنار جاده، داخل جاده، «ضمن» اين صورت اولى است، «ضمن ما يتلف بهابوقوعه فيها» ضامن مى‏شود «ما يتلف بها» را «بوقوعه فيها» افتاد داخل آتش‏انسانى، مالى، حيوانى «من النفوس والاموال» نفوس و اموالى در اين آتش‏سوخت، «وان لم يقصد ذلك» قصد نكرده بود، خوب نكرده بود، چرا در خانه‏مردم رفتى آتش روشن كردى، صاحب‏خانه و بچه‏هايش و حيواناتش و اموالش‏بيافتند در آتش و بسوزد، چه حقى داشتى در خانه مردم آتش روشن كنى، ولوقصدش هم ايذاء و اذيت و اتلاف نفوس و اموال نبوده اما ضامن است، ضامن،مى‏رسيم آيا قصاص كجا دارد و كجا ندارد.
    «نعم» صورت دوم است «نعم»، «نعم لو القى آخر مالاً او شخصاً فى النار» لوالقى آخر يك كسى ديگرى مالاً او شخصا فى النار آمد يك مالى را در اين آتش‏انداخت، يك شخصى را در اين آتش انداخت، «لم يضمن مؤجج‏ها» مؤجج آن‏آتش افروز است، ما مى‏گوييم نفر اول، القاء كننده، نفر دوم، ضامن نفر اول است‏يا دوم، نفر دوم، او القاء كرده، اينجا از جاهايى است كه خواهيم گفت انشاء اللَّه درشرح مسأله كه اينجا مباشر اقوى است، عالم بوده، عاقل بوده، بالغ بوده، مختاربوده، بله اگر يك ديوانه‏اى بيايد و بياندازد آن غير از اين است، آنجايى كه مباشراقوى است. «بل الضمان على الملقى» ضمان بر القاء كننده است، آن مباشر است،آن قوى است، آن عاقل است، «ولو وقعت الجناية» اين صورت سوم است، «ولووقعت الجناية بفعله التوليدى» جنايت به واسطه سرايت است، به واسطه فعل‏توليدى اين آقاست، «كما أججها» نسخه ما «كما أججها» است، نسخه ديگر هم‏ديدم «كما أججها» است، اين لو اينجا افتاده، «كما لو أججها» يا «كما اذا أججها»،يك چيزى مى‏خواهد «كما لو أججها وسرت الى محل فيه الانفس والاموال» آمددر اين خانه آتشى روشن كرد و اين آتش يواش يواش پشت ديوار همسايه بود،پشت ديوار همسايه داغ شد، خيلى داغ شد، آن طرفش چوبى بود، فرشى بود،انسانى بود و سوخت، «كما لو أججها وسرت الى محل فيه الانفس والاموال‏يكون ضامن للاموال» نسبت به اموال ضامن است، اما نسب به انفس چى!!! سه‏حالت دارد، گاهى عمد است و گاهى شبه عمد است و گاهى خطا. عبارت ايشان‏را من مى‏خوانم، حالا چقدر موافق هستيم و چقدر نيستيم بعداً، «واما الانفس» درهمين صورت سوم انفس، «فمع العمد» اگر متعمد باشد، گفت من آتش را بياندازم‏در اين خانه و همه‏شان را آتش بزنم، صاحب‏خانه، همه، مثل همان داستان‏معروف احراق بيت فاطمه سلام اللَّه عليها «قال فيها فاطمه قال وان» باشد، اين‏مى‏شود عمد، چون عاملاً و قاصداً دارد اين كار را مى‏كند، «ومع العمد وتعذرالفرار» اين قيد را در نظر داشته باشيد، اگر فرار ممكن بود و صاحب‏خانه فرارنكرد، گفت بمانم و كشته بشوم، مى‏گويند خونش به گردن خودش است، ولو آن‏آتش انداخته، ولى تو مى‏توانستى از آن در مقابل بروى، خانه دو تا در داشت،چرا نرفتى، «ومع العمد وتعذر الفرار فعليه القصاص» قصاص، عمدش كجاست؟بله؟ عمد در دو حالت است، يكى قصد داشته باشد و يكى فعلى كه غالباً موجب‏قتل نفس است، ولو قصد هم نداشته باشد، «ومع العمد وتعذر الفرار فعليه‏القصاص ومع شبيهه»، شبه عمد، «الدية فى ماله» در شبه عمد مثالش را هم بزنم،مثالش اين است كه نه قصد داشته است اين آدمى بسوزاند و نه عادتاً يك چنين‏آتشى آدمى مى‏سوزانده يك ته سيگار روشن را انداخت، ولى همين سبب شد،آتش گرفت، عادتاً آتشى نمى‏زند، شبه عمد است، قصد قتل هم نداشته، اما سبب‏قتل شد، «ومع شبيهه الديه فى ماله و مع الخطاء المحض» يا خطاى محض‏مى‏خواست آتش را بياندازد اين طرف، رفت آن طرف، اين طرف مى‏خواهدبياندازد، رفت آن طرف، يعنى دستش درست نچرخيد كه پرت كند اين طرف،«فعلى العاقله اراد شيئاً فاصاب غيره» اينجا مصداق خطاى محض مى‏شود «على‏العاقله».
    در ذيل مسأله توسعه مى‏دهند مسأله را، منحصر به آتش نيست، آب هم‏همين‏طور است، آبى هم در خانه خودش در خانه ديگرى، در ملك خودش درملك ديگرى جارى مى‏كند، همان احكامى كه در آتش بود در آب هم هست،همان صور، در آنجا بود در اينجا هم هست، «ثم انه يأتى فى فتح المياه ما ذكرنافى اضرام النار» اضرام با ضاد، آتش زدن، آنچه در آتش گفتيم در آب هم جارى‏است.
    بسيار خوب اول موقعيت مسأله را ببينيم چى است، مسأله در كلمات‏اصحاب مشهور است، بعضى تمام شقوق مسأله را گفته‏اند و بعضى قسمتى ازشقوق مسأله را گفته‏اند و غالباً متعرض شده‏اند اين مسأله را و آقايانى هم كه‏متعرض شده‏اند معمولاً «على القواعد» مسأله را حل كرده‏اند، غالباً استناد به‏عمومات و اطلاقات و قواعد اوليه است، بله يكى دو تا حديث در اين مسأله‏داريم كه در بعضى از صور مسأله قابل استدلال است، بعضى از صور مسأله، نه‏همه‏اش و اين را در پايان كار مى‏خوانيم، مسأله را على القواعد حل كنيم، بعد هم‏آن دو تا حديث را بخوانيم، ببينيم اينى كه على القواعد است، آيا آن دو حديث‏هم همانند قواعد مطلب را پياده كرده يا يك بحث تازه‏اى براى ما دارد، پس‏مسأله مشهور است، حالا يا تمام شقوقش را گفته‏اند يا قسمتى از آن را گفته‏انداصحاب و مسأله هم از طرق قواعد حل كرده‏اند، در بعضى از صور مسأله هم‏يكى دو تا حديث داريم كه بايد روشن بشود، عنوان مسأله و اجمال اقوال مسأله‏و موقف مسأله، حالا برويم سراغ اين صور سه گانه.
    اولين صورت آنجايى بود كه آتشى در ملك ديگرى بدون اذن روشن كرده يادر جاده عمومى و شارع عام برافروخته و كسانى در آن افتاده‏اند، در اينجا مرحوم‏صاحب جواهر ادعاى «لا خلاف» مى‏كند، چون خلافى درش نيست كه ضامن‏است، ضامن است، ايشان مى‏گويد «بلا خلاف اجده بين من تعرض له» كسانى كه‏متعرض شده‏اند همه گفته‏اند ضامن است، «كالمفيد والفاضل والشهيدين وغيرهما»، كسانى كه متعرض شده‏اند همه گفته‏اند ضامن است، و اما دليل، دليلش‏چى است، برويم سراغ همان دليل اصلى كه در اين مباحث داشتيم، بايد ببينيم آيااين خسارت به چه كسى اسناد داده مى‏شود، آيا نمى‏گويند تويى كه رفته‏اى درخانه مردم آتش روشن كردى، زن و بچه‏اش آمده‏اند و سوخته‏اند، اموالش‏سوخت، تو مقصر هستى، ولو آنها افتاده باشند داخلش، شما نبايد بروى آتش‏روشن بكنى در آنجا، «فبنائاً على ذلك» فعل اسناد داده مى‏شود به اين شخصى كه‏قاصد بوده است و عامل هست و آتشى روشن كرده است و ديگران آمده‏اند و درآن افتاده‏اند، حتى مهمان هم بيايد، بيافتد در آن آتش، حالا در اينجا دو تا سؤال‏داريم، خوب دقت كنيد اين دو تا سؤال را، سؤال اول اگر دزدى آمد، غاصبى آمددر اين آتش افتاد، آيا بازهم ضامن است، آتشى من روشن كردم در خانه مردم،مى‏دانم صاحب‏خانه نمى‏آيد، تا يك ماه ديگر نمى‏آيد، آتشى روشن كردم بروم‏آنجا استفاده‏اى بكنم، حالا غصب، تصادفاً شب دزد آمد و افتاد در آتش و دست‏و پايش سوخت، آيا اسناد مى‏دهند به دزد يا اسناد مى‏دهند به مؤجج؟ اين قابل‏تحمل است، بخواهيم بگوييم، بله در آنجا هم همين‏طور است، حافر بئر هم درخانه مردم حفر بئر بكند دزد داخلش بيافتد در آنجا هم اول الكلام است،صاحب‏خانه بيايد، بچه هايش‏بيايند، مهمان‏هايش بيايند، اقوامش بيايند،بستگانش بيايند، بله، اما يك دزد غاصبى آمد داخلش، مى‏خواست نيايد، به‏صاحب‏خانه نمى‏توانيم بگوييم مى‏خواستى نيايى، اما به دزد مى‏توانيم بگوييم‏مى‏خواستى نيايى، قدمش خورد شود و ديگر دزدى نكند، چرا آمدى؟ شك هم‏بكنيم برائت است، دزد اگر مى‏دانست نمى‏آمد، ولى دزد چه بداند و چه نداندنبايد بيايد، نبايد بيايد، غاصب هم همين‏طور است، من مى‏گويم اگر صاحب خانه‏و كسانى كه بدون اذن مى‏توانند در اين خانه وارد بشوند، اگر وارد شدند و درآتش افتادند، اسناد مى‏دهند به اين شخص كه مؤجج نار است، اما اگر دزد آمده،آقا تو چرا آتش روشن كرده‏اى در خانه مردم كه دزدها بسوزند، خوب دزدهانيايند، قدمشان خورد شود نيايند ديگر.
    مشكل است، اسناد در اينجا مشكل است، سبب و مباشر هم باشد، نه، اينجاسبب اقوى نيست، سبب اقوى نيست، چون سبب پيش‏بينى دزد نمى‏كند، پيش‏بينى صاحب‏خانه مى‏شود، اما پيش بينى دزد نمى‏شود، شك هم بكنيم برائت‏است و گناهش گردن خودش، اين يك سؤال.
    سؤال دوم اگر يك غاصبى آمد اگر يك خانه‏اى گرفت و غصب كرد، چون‏سال هم در آن خانه هست، خانه‏اى را گرفت غصب كرد، سالها هم داخل اين‏خانه است، اثرى هم از صاحب‏خانه نيست، اجاغى را روشن كرده، صاحب خانه‏بى‏هوا وارد اين خانه شد و به اين آتش سوخت، آيا بحث ما آنجا را هم مى‏گيرد،خانه‏اى را غصب كرده كسى سالهاست، ساكن اين خانه است، اجاق را هم روشن‏كرده براى خوردن غذا، براى پختن غذا، حالا يك نفر از كسان صاحب‏خانه‏آمدند اينجا سرى زدند و به آتش گرفتار شدند، آيا اينجا هم مى‏گويند، اصلاً باورنمى‏كردند كسى، صاحب‏خانه فرارى بوده، ده سال قبل رفته، اينكه مى‏گويند «من‏أجج ناراً فى ملك غيره» به عقيده من منصرف است به آنجا كه مالك ساكن است،«مالك ساكن فى ملكه».
    مأذون هست، ولى صحبت اين است اولاً كلمات اصحاب اينجا را مى‏گيرد يا«فى ملك غيره» يعنى «فى ملك غيره» كه مالك ساكن است، انصراف ندارد به‏آنجايى كه خود مالك ساكن است، پس اين خانه‏هايى كه افرادى غصب كردند ومال ديگرى را برداشته‏اند، ساليان دراز هست نمى‏دهند، حالا اگر يك وقت مالك‏آمد و سوخت اسناد به او داده مى‏شود، من اجاق را روشن كرده‏ام تا غذا درست‏كند، براى غذا بوده، سالهاست، حالا شما بعد از ده‏سال، سرنزده، سرزده واردشديد و نمى‏دانستيد اينجا اجاق است، غرض اين واضح نيست، نه از نظر كلمات‏اصحاب واضح است و نه از نظر اسناد، اسناد عرفى‏اش مشكل است، عموم‏كلمات اصحاب و شمولش هم نسبت به اينجا من مشكل مى‏بينم «فبنائاً على‏ذلك»، چرا ديگر نمى‏داند ده سال ديگرى اينجا است، مى‏داند غاصب هم ساكن‏است، مى‏داند غاصب هم ساكن اينجاست، در را باز كردى و آمدى و افتادى‏داخل اجاق، مشكل است. خوب حالا، ببينيد آقا، من برنامه‏ام اين نيست كه يك‏نظرى را به شما تحميل كنم، من روشن مى‏كنم مسأله را، جنبه‏هاى مختلف مسأله‏را و آن وقت ببينيد چه بايد اختيار كرد، اگر شك كنيم، ايشان مى‏گويند استصحاب‏اينجا جاى برائت است نه جاى استصحاب، مالكيت كه هست، ملكيت و مالكيت‏كه ما شك نداريم، روايتى هم نداريم «من اضرم ناراً من أجج ناراً فى ملك غير»به اطلاق بگيريم، ما هستيم و قواعد اوليه، قواعد اوليه اسناد به كى داده مى‏شوداين ملكى كه مغصوب است و سال‏ها در دست ديگرى است و مالكش برگشت،اين را بايد حساب كرد، اينجا هم، مى‏گويند اين محكمه همين حكمش است،محكمه از ما سؤال مى‏كند كه چه كار بكنيم، محكمه از روشن‏تر نيست در اين‏مسأله، بله، ما مى‏گوييم شك هم بشود برائت است، شك هم بشود برائت است،بگذرم.
    و اما صورت ثانيه اين است كه وقوع به القاء شخص ديگرى باشد، آمده است‏آتش را زيد روشن كرده اما عمرو دست انسانى را گرفت و هل داد داخل آتش،اينجا همان مسأله سبب و مباشر است، زيد سبب بوده، عمرو مباشر بوده است،قانون سبب و مباشر اين است، اگر مباشر قوى‏تر است، اسناد به مباشر است و اگرسبب اقوى است، اسناد به سبب است، هر دو در اينجا عاقل، بالغ، مختار، قاصد،چون هر دو عاقل و بالغ هستند نسبت به مباشر داده مى‏شود كه جزء اخير علت‏تامه است، اسناد نمى‏دهد كسى اين را به آتش افروز، مى‏گويد تو چرا هل دادى‏در آتش مردم را، تو كه هل دادى مردم را در آتش، تو سوازاننده مردمى يا منى كه‏آتش روشن كرده‏ام، تقسيم هم نمى‏كنند، اينجا جزء اخير علت تامه است و عاقل،بالغ، مختار، اسناد به او داده مى‏شود، بنابراين اين عبارتى هم كه داشته‏اند.
    جواب سؤال: مى‏گويند اگر توطئه كرده‏اند، مى‏گويد من آتش روشن مى‏كنم وتو بياندازش درون آتش، باز هم همين است، اسناد به آن جزء اخير داده مى‏شود،چون عاقل و بالغ و مختار است، آن معاون قتل است، معاون غير از مباشر است،آن «معين على القتل» است، كسى سمى داد به ديگرى و ديگرى خورد، ما حتى‏در اين بچه‏هايى كه مى‏روند پيش طبيب و سقط جنين مى‏كنند اين ديه از طبيب‏بايد گرفت، ولو اين زن خودش را در اختيار طبيب گذاشته، شوهر پيشنهاد داده‏است، پول داده است، اما مباشر للسقط طبيب است، عاقل و بالغ و مختار، اسنادبه او داده مى‏شود و او ضامن است.
    «فعلى هذا» صورت دوم هم تكليف ما روشن شد.
    و اما صورت سوم،
    جواب سؤال: كدام؟ مى‏گويم، مى‏رسم.
    و اما صورت سوم آن‏جايى است كه جنايت به فعل توليدى واقع شده، «لاوقع فيها ولا القى فيها» بلكه يك آتش اينجا روشن كرده، پشت ديوار همسايه، يانه، وسط حياط يك آتشى روشن كرده، گرفت به برگ‏هاى خشك پائيزى بعديواش يواش به اتاق‏ها، كسى هم آنجا خوابيده بود، آن هم سوخت، انسانى‏سوخت، اموال سوخت. نسبت به مال كه خوب معلوم است، مصداق «من اتلف‏مال الغير فهو له ضامن»، قاعده اتلاف در مورد اموال در اينجا حاكم است، امانسبت به نفوس چى؟ آمده‏اند سه حالت بهش داده‏اند، صورت عمد، صورت شبه‏عمد، صورت خطاى محض.
    خوب صورت عمدش كه مسلم است، قصاص است، كسانى هستند مثل‏لشكر اسرائيل مى‏روند خانه فلسطينيان را عمداً آتش مى‏زنند كه نفوس و اموال رابسوزانند، اين‏ها قاتل عمد هستند، جانى هستند، حكمشان قصاص است، اعدام‏است، اينكه خوب معلوم است. تعريف عمد منطبق مى‏شود و حتى شامل‏مى‏شود عمد آنجايى را كه قصد نداشته ولى سبب، سببِ غالب بوده، مثل اينكه‏يك خانه‏اى هست چوبى، شما يك قطعه هيزم روشن را پرتاب مى‏كنيد آنجا،مى‏خواستم شوخى كنم، مى‏خواستم بترسانم، مى‏خواستم تهديد كنم، ابداًراضى‏نبودم، بكشم، اصلاً، خوب اينجا قصد فعل دارد، قصد نتيجه ندارد، قصد سبب‏دارد، قصد نتيجه ندارد، قصد آتش افروزى داشته، آتش بياندازم، آتش بزنم وبترسانم، اما قصد آدم كشتن نداشتم. ولى اين سبب غالبى است، خانه چوبى، يك‏همچنين آتشى بهش مى‏اندازيد خوب غالباً آتش مى‏گيرد و كسانى هم كه درون‏آن‏جا هستند مى‏سوزند، اينجا عامد است.
    و اما شبه عمد آن‏جايى است كه «قصد شيئاً قصد السبب دون المسبب»، سبب‏غالبى نبود، يك ته‏سيگار انداخت آنجا يا وسط حياطى انداخت كه آن حياط، يك‏حياطِ بزرگى بود و دور از درها و پيكرها بود، سبب غالبى نبود، اما اتفاقاً سرايت‏كرد، اينجا مى‏شود شبه عمد، قصد آتش كردى اما قصد كشتن نكردى، سبب‏سببِ غالبى هم نبود.
    باقى مى‏ماند قسم سوم كه مسأله خطاى محض باشد، خطاى محض آتش راميخواست دست راست بياندازد، چيزى خورد زير دستش، دست چپ افتاد، ياباد آن را انداختش دست چپ، اصلاً قصد نداشت، «قصد شيئاً فاصاب غيره»، يامثلاً قصد داشت خانه را آتش بزند، اصلاً نمى‏دانست انسانى در اين خانه هست،اين مثال بهتر است، قصد داشت خانه را آتش بزند، خيال مى‏كرد احدى در آن‏نيست، «ثم تبين» كه احدى در آن بود و كشته شدند، اينجا «قصد احراقاً دار ولم‏يقصد احراق الانسان قصد شيئاً فاصاب غيره».
    جواب سؤال: اين را هم مى‏گوييم انشاء اللَّه، مسأله اتفاء حريق را مى‏گوييم،يك فروع ديگرى هم هست كه من فكر مى‏كردم ما بياييم در ذيل مسأله نهم‏بگوييم، گفتيم نه، مسأله نهم و دهم هر دو راجع به آتش افروزى است، در ذيل‏مسأله دهم مى‏گوييم آن فروع باقى مانده را.
    خوب در اينجا خواستند بگويند اين داخل در تحت تعريفمان است، و لكن‏يك عبارتى هم من بخوانم كه تحرير دارد، تحرير علامه
    جواب سؤال: چرا؟ فرض كنيد خانه آتش نگرفت، مى‏شود خانه يك خانه‏اى‏هست نسوز، آدم يك آدمى هست كه لباسش لباسِ بسوز، آدم سوخت و خانه‏نسوز بود و نسوخت، ظاهر اين است كه، اجازه بدهيد، ظاهر اين است كه مرحوم‏امام‏قدس سره اين مسأله را از پيشينيان گرفته‏اند از جمله مرحوم علامه در تحرير اين‏مسأله را دارد، جلد دوم تحرير، تحرير علامه، صفحه 265، ايشان دارد، «وان‏قصد باضرام النار، احراق المنزل والمال خاصه» فقط قصد احراق منزل و مال‏اشت، «وتعد الاتلاف الى النفس» اصلاً نمى‏دانست آنجا كسى هست، خيال كردنيست، يقين داشت نيست، تعدى كرد، «اتلاف الى نفس من غير قصد» بدون‏قصد، «ضمن المال فى ماله وكانت الديه على العاقله» مى‏گويند ديه اينجا بر عاقله‏هست. خوب اين صحبت را امام فرموده، علامه هم در تحرير فرموده، صاحب‏جواهر هم در جواهر بعضى اقوال را داده به اين مسأله بيان فرموده، ولى سؤال مااين است، آيا اين داخل در اسباب توليدى نيست، تا به حال مى‏گفتيم اگر كسى‏چاهى در وسط جاده بكند، كسى بيافتد، ولو قصد هم نداشته، ولو سبب غالبى هم‏نبوده، مى‏گفتيم ضمان در مال خودش است، در باب اسباب ما گفتيم تعريف‏خطاى محض عاقله «لا ينطبق» روايات كثيره داريم كه در باب اسباب ضمان درمال است، اينكه ديگر از چاه بدتر نيست، چاهى كنده براى آب، آمده كسى‏داخلش افتاده، خوب در اينجا مى‏گويد ضامن است، يا همچنين كسى در خواب‏كسى را صدمه زده، كشته، ضامن است، خوب اينها هم آتش روشن كرده‏اند،آتش سرايت كرده، خانه همسايه را سوخته، خانه همان را سوخته، كسى در خانه‏بود سوخته. آيا واقعاً عالم اسباب و باب اسباب يك باب مخصوص به خودش‏هست، كه بحث عاقله در آن نيست، در رواياتى هم كه ما داريم بحث عاقله‏نيست، كسى سوار مركب است، پاى اسبش خورد يك بچه‏اى را كشت، اين «لم‏يقصد»، قصد نكرده بود كسى را بكشد، قصد كرده بود برود، راه برود، ولى سبب‏توليدى شد، شما مى‏گوييد اينجا ضامن است «فى ماله»، در باب دابه، در باب‏حفر بئر، در باب ميزاب، ناودانى نصب كرده، ناودان يك مرتبه افتاد روى سركسى و كشت، اين «لم يقصد»، ابداً، چرا در اينجاها همه روايات مى‏گويد ضامن‏است در مالش، ضامن است در مالش، خوب «ما نحن فيه» هم كه تأجيج نار است‏از آن باب باشد، يك مسأله عاقله بگوييم يك چيزى بر خلاف اصل است،منحصر باشد به آن مواردى كه ضرورت دارد. درباره اين مسأله يك مقدار فكركنيد و صاحب جواهر هم يك بحثى دارد اينجا، آن را هم ببينيد تا فردا اين بحث‏را تمام كنيم و جزئياتش را هم عرض كنيم.
    وصلى اللَّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين.
    پايان درس