شنبه 12 خرداد 1403 - 22 ذيقعده 1445 - 1 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 137
متن
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
درس خارج فقه، احكام ديات، توسط استاد مكارم شيرازى
تهيه شده در سال 1377 ه.ش، درس شماره 137
بسم اللَّه الرحمن الرحيم وبه نستعين وصلى اللَّه على سيدنا محمد وآله الطاهرينلاسيما بقية اللَّه المنتظر ارواحنا فداه ولا حول ولا قوة الا باللَّه العلى العظيم
كلام در مسأله نهم بود، كسى آتشى در ملك خود برافروخته و آتش تعدىكرده، خانه همسايه را سوخته و يا به شارع عام تعدى كرده و باعث خساراتىشده است، آيا ضامن هست يا ضامن نيست. در اينجا پنج صورت بيان كردم،رفتيم به سراغ اين صور كه هر كدام را مستقلاً بحث كنيم، گفتيم اين مسائل همهعلى القواعد بايد حل بشود، نص خاصى در اين مسأله نداريم.
و اما صورت اولى، آنجايى بود كه آتش را در ملك خود به اندازه نياز برافروخته و اصلاً احتمال تعدى هم نمىداده، بعداً تعدى حاصل شده و اين تعدىهم به فعل او هم نبوده، بلكه به يك سبب خارجى بوده است، مانند طوفان و باد ياگردباد و به قول عربها «زوبعه»، زوبعهاى آمده انسان و حيوان و گاهى هم اتومبيلرا ديگر باد تكان مىدهد و به مسافت دور مىاندازد، يك مقدار آتش كه مهمنيست، همه اينها را بالا برده و بر مناطقى پخش كرده و حوادثى پيش آمده، ياضايعات انسانى يا ضايعات مالى، و يا حيوانى عامل اين تعدى شده است، به هرحال صاحب اين خانه و افروزنده اين آتش عامل سريان نبوده است. اين صورتبالاجماع ضامن نيست، همه گفتهاند «لا ضمان» ضمانى ندارد، دليلش هم دركنارش هست، معيار وحيد در اين ابواب، مسأله اسناد فعل است و در اينجا اسنادفعل به اين شخص كه آتش برافروخته نمىدهند، بلكه اسناد فعل را به ديگرانمىدهند، به حوادث اتفاقيه مىدهند، هم اجماع هست و هم دليلش روشن،احتياجى به اصالة البرائة هم نداريم، اصل مال جاى شك است، ما در اينجا شكىنداريم، معلوم است كه ضمانى متوجه اين شخص نيست، به اندازه حاجت آتشروشن كرده، ظن تعدى هم نبوده، تعدى هم به فعل او نبوده، بلكه به فعل ديگرىبوده است، پس صورت اولى معلوم شد.
«وكذا الصورت الثانية» كه عكس اين هست، هر دو عامل منتفى است، اولاً بهمقدار حاجتش نيست و بيش از حاجت آتش روشن كرده، براى پختن يك غذا يادم كردم يك چايى اين همه آتش لازم نبود، آتشى روشن كرده مثل آتش نمرودكه مىخواهد طبخ غذايى كند و از آن طرف علم به تعدى هم داشته يا ظن بهتعدى داشته، عالم به تعدى بود يا ظان به عدى بوده است، غالباً يك آتشى دريك چنين منطقهاى تعدى مىكند، روز طوفانى بوده، روز گردباد بوده است،احتمال تعدى خيلى قوى بوده يا قطعى بوده است، آنجا هم ضمانش ثابت استمسلم. چرا ضامن است؟ براى اينكه اسناد فعل داده مىشود، آتشى بيش از نيازتافروختى، خانه ديگران را سوزاندى، علم به تعدى هم داشتى، يا ظن غالب بهتعدى داشتى، عامل تو هستى، تمام عقلاء يقه اين را مىگيرند بهعنوان اينكه سببخسارات «فى النفوس والاموال» شده است، اين هم معلوم شد. اين هم اجماعىاست، اين هم طبق قاعده است، بلكه در بعضى از صور ممكن است مصداق قتلعمد بشود و قصاص داشته باشد، يك وقت علم به تعدى دارد، اما علم اينكهدامن كى را مىگيرد ندارد، شايد اموالى تلف بشود. اما يك وقت مىداند تعدىمىكند به اين خانه و اين خانه هم داخلش افراد زيادى هستند و تلف نفوسهست قطعاً يا غالباً، علم به تلف نفوس به طور قطع يا غالب دارد، ولو نيتش ايننيست كه آدم بكشد، اما مىداند كه آدم كشته مىشود، اين مصداق قتل عمداست. تعريف قتل عمد كه گفتيم دو حالت دارد يكى قصد قتل داشته باشد و يكىعلم يا ظن غالب است كه اين سبب، سببِ غالبى است براى كشتن است كه آنهم جزء قتل عمد بود، بنابراين در بعضى از صور مسأله حتى، بله مسأله قصاصهم پيش مىآيد. اين دو صورت بحثى ندارد، بحث اينها واضح و روشن است.
و اما برويم سراغ صورت سوم كه مىداند «احد الامرين» حاصل است وصورت پنجم كه آن هم «احد الامرين» است، حالا چهارم را بحث مىكنيم.صورت سوم آنجايى بود كه اين شخص آگاه است كه تعدى مىكند، ولى نار بهمقدار حاجت است، آتش را به مقدار احتياجش ايجاد كرده، در خانه خودشاست، به مقدار حاجت است، اما مىداند امروز يك روز طوفانى عجيبى است كهآتش در خانه همسايه مىريزد يا در ملك مباح و بيابان خدا آتش به مقدارحاجت است، اما مىداند امروز روز طوفانى است و آتش پراكنده مىشود،اطراف آنجا هم خرمنهايى هست، خانههايى هست، انسانهايى هست، حريقواقع مىشود و همه چيز از بين ممكن است برود، مىداند تعدى مىكند، اين يكصورت است. صورت پنجم هم آنجايى است كه بيش از مقدار نيازش ايجاد كردهآتش، اما علم به تعدى ندارد، ظن به تعدى هم ندارد، ولى بيش از نياز استآتش، در اينجا اختلاف است، كلامى را از صاحب مسالك نقل مىكنيم از جلددوم مسالك، صفحه 257، كتاب الغصب است نه كتاب الديات، به تناسب تلفاموال ايشان در كتاب غصب مسأله را عنوان كرده است، مىفرمايد «وان اتفقاحد الامرين» عين عبارت شهيد در مسالك است، «وان اتفق» جلد دوم مسالكاست همان چاپ قديم، «وان اتفق احد الامرين خاصه» دو تا با هم نبود،«احدهما» بود، كدام «احدهما»، «اما التجاوز عن قدر الحاجة مع عدم ظن التعدىاو عدم التجاوز مع علم التعدى او ظنه» پس «احد الامرين» واقع مىشود، يا بيشاز مقدار حاجت است و يا به مقدار حاجت است، اما علم به تعدى دارد. «ففىالضمان قولان» آيا ضامن هست در اين دو صورت يا ضامن نيست در اين دوصورت دو قول است، «احدهما وهو الذى جزم به المصنف هنا» مصنف مرادمرحوم محقق در شرايع است كه متن مسالك است، هنا هم كتاب غصب است نهكتاب ديات، «والعلامه فى القواعد والارشاد عدم الضمان» ضامن نيست، علم بهتعدى هم داشته اما چون ملك خودش بوده و به مقدار حاجت هم بوده ضامننيست. و همچنين عكسش، آنجايى كه بيش از حاجت بوده اما علم به تعدىنداشته، آنجا هم ضامن نيست، «عدم الضمان» چرا؟ «لأنه فعل مأذون فيه شرعاً»اين كارى است كه شرعاً جايز بوده، به مقدار حاجت بوده، يا نه بيش از حاجتبوده، خوب بيش از حاجت، چه اشكالى دارد، آتش روشن كرده، علم به تعدىكه نداشته كه حرام باشد، يك مقدار بيشتر روشن كرده، «لأنه فعل مأذون فيه شرعاًفلا يتعقب الضمان» يعنى چون فعل مأذون فيه است، فعل مأذون فيه نبايد ضامنبشود، براى چه ضامن بشود، «ولا يؤد مثل ذلك تفريطا» اين كار تفريط نيست،علم ندارد به تعدى، اگر هم دارد به مقدار حاجت است، اين تفريط نيست، دليلاينهاست، ما قبول نداريم، «حيث لم يظن التعدى فى الاول» آنجايى كه تجاوز ازقبل حاجت كرده ظن به تعدى نداشته، بنا بر اين تفريط نكرده، «ولا يجاوز حاجتهفى الثانى» در صورت دوم هم كه علم به تعدى داشته، بيش از حاجتش چيزىنكرده، انسان در خانهاش حق ندارد آتش براى طبخ غذا روشن كند، «ولا يجاوزحاجته فى الثانى لاصالة البرائة من الضمان» ظاهراً اصالة البرائه به هر دو صورتمىخورد، هم صورت اولى برائة الضمان دارد و هم صورت ثانية، چرا؟ به علتاينكه بيش از حاجتش نبوده، اگر بيش از حاجت هم بوده علم به تعدى نداشته،«احد الامرين» بيشتر نبوده است، اين قول اول كه عدم الضمان است.
والثانى، قول دوم «الاكتفاء بالضمان باحد الامرين» ثانى اين است كه بگوييم«احدهما» هم كافى است براى ضمان، «احدهما» هم كافى است، كلاهما لازمنيست، «باحد الامرين» اين احد الامرين چى است، «تجاوز الحاجة» بيش ازحاجت باشد، ضامن است، «او ظن التعدى»، «تجاوز الحاجة او ظن التعدى»«احدهما» كافى است براى اينكه اين شخص ضامن باشد، «وهو اختيار العلامه فىالتحرير والشهيد فى الدروس» دليلشان چى است؟ «لتحقق السببية الموجبة له»اين همان معيار اصلى را اينجا چسبيدهاند، «لتحقق السببية الموجبة له» ضمير له بهچى بر مىگردد، ضمان.
خوب تا به اينجا كلام شهيد ثانى را ديديد و دو قول در مسأله بود، هر قولىقائلش را اشاره كردند و هر قولى دليلش را كنارش گذاشتند، خود شهيد ثانى دراينجا يك قول ثالث انتخاب كرده، تفصيلى در مسأله قائل شده كه خلاصه وعصارهاش اين است، ايشان مىگويد آنجايى كه علم به تعدى دارد، ولو به مقدارحاجت باشد، آنجا ضامن است، معيار را علم به تعدى قرار مىدهد، حاجتتأثيرى ندارد، به مقدار حاجت است، باشد، تو مىدانستى طوفان مىآيد آتشمىرود در خانه همسايه، در خانه خودم اختيار ندارم امروز غذا بپذم، غذاى گرمبخورم، نه، مىدانى كه اينجا آتش با اين طوفان و گردباد پخش مىشود وخانههاى همسايه را آتش مىزند.
جواب سؤال: آن حالا، مىگويند حاجتى باشد كه اگر حاجت را انجام ندهد ازسرما ممكن است هلاك بشود، امر دائر است بين از بين رفتن خودش يا ديگرى،آن حالا دوران امر بين محذورين بماند. حالا اجازه بدهيد.
پس اين تفصيل اين شد كه مرحوم شهيد ثانى قائل شده در آنجايى كه علم بهتعدى داشته باشد، ولو به مقدار حاجت بوده باشد، اين شخص ضامن است،چرا؟ چون متعدى است. اما اگر علم ندارد و ظن تعدى هم ندارد، چون مىگويدضمانش مشكل است، پس از اين دو امر يكىشان را ايشان معيار اصلى قراردادهاند، آن علم به تعدى و عدم علم به تعدى، مسأله به مقدار حاجت و اضافه برمقدار حاجت، اين را معيار قرار نداده، اعتنايى به اين نكرد، اين مىشود يك قولثالثى در مسأله، درست، بعد يك اضافهاى هم بهش مىكند، مىگويد آنجايى كهعلم ندارد، ظن هم ندارد، اما عادت ايجاب مىكند كه تعدى مىكند، يعنى هركسى كه ببيند مىگويد آقا در اين طوفان پيداست كه تعدى مىكند، مىگويد دراينجا هم بعيد نيست ما ترك كنيم، ولو آتشافروز علم ندارد، ظن هم ندارد، چراعلم و ظن ندارد، نمىفهمد امروز طوفانى است؟ ايشان مىگويد «لبلادة» آدمكودنى است، يك آدم سر به هوايى است، غافلى است، آدم مسامحه كارى است،هستند بعضىها، باهوش هم هستند، در عين حال عقلشان را به كار نمىاندازند،اينها را مىگويند سر به هوا، مسامحه كار، سهلانگار، علم و ظنى هم به تعدى پيدانكرد، اما هر كسى كه از راه مىرسد مىگويد آدم عاقل يك همچنين روزى، يكهمچنين آتشى در كنار اين خرمنهاى مردم، در اين طوفان روشن كردهاى، عقلندارى، عادت اقتضاء تعدى مىكند، مردم اين را مقصر مىداند، ولو بگويد «ولماعلم ولم اظن» اصلاً در اين عالم نبودم، من غرق شده بودم در يك اشعارى كهگفته بودم و داشتم اشعار را زمزمه مىكردم كنار اين آتش، خبر نداشتم دنيا چهخبر است، گوش به اين حرفها نمىدهند، باز هم ضامناش مىدانند.
خوب اين «هذا تمام الكلام» در صورت سوم و پنجم به اصطلاح كه شهيدثانى ذكر كرد و اقوالى در مسأله هم گفت، دو قول بلكه خودش هم قول سومىآورد به ميدان و شد مسأله ذات اقوال ثلاثه، ببينيم حق در اينجا چى است.
جواب سؤال: غرض عقلاى همان حاجت است ديگر، به مقدار حاجت ايجادكرده است، اين غرض عقلايى است ديگر، همين اسم غرض عقلايى است.
خوب ببينيم ما در اين مسأله چه مىگوييم و از فروعش بگذريم و برسيم بهفروع آينده، اگر معيار اسناد اطلاق باشد، در اينجا حق با اين تفصيلى است كهشهيد ثانى داد، اگر علم به تعدى داشتى يا ظن به تعدى داشتى يا عادتى ايجابمىكرد كه اين تعدى حاصل بشود، در اين هوا يك همچنين تعدىاى خواهد شدو آتش پخش مىشود، خوب بلا اشكال اسناد مىدهند، تو مىدانستى تعدىمىشود، اسناد مىدهند، تو ظن غالب داشتى تعدى مىشود، اسناد مىدهند، تونه، غافل بودى و در عالم شاعرانه خودت بودى، اما در اين حال و هوا هر آدمعاقلى مىفهمد تعدى حاصل مىشود، يقه تو را مىچسبند، معيار اسناد بوده و آناسناد، اسناد درستى است. و اما آن ادلهاى كه قائلين به عدم ضمان آوردهاند كهشهيد ثانى جوابش را نداد در اين عبارت، گفتهاند شرعاً مجاز بوده و هر چه شرعاًمجاز بوده ضمان دارد، قائلين به عدم ضمان دو دليل آورده بودند، يكى اين استكه شرعاً مجاز بوده و چيزى كه مجاز است ضمان ندارد و دوم هم اين كه تعدى وتفريطى نكرده است. ما از دليلهاى آنها جواب مىدهيم، اولاً مجاز بودنش اولكلام است، در خانه خودت آتش روشن مىكنى و علم به تعدى دارى، كى گفتمجاز است، كى گفت مجاز است، بله آنجايى كه اگر آتش روشن نكند از سرمامىميرد، آن يك مسأله است، اما آتش روشن نكند امروز غذاى گرم نمىخورد،امر دائر است بين اينكه بنده امروز غذاى گرم بخورم و خانههاى همسايه همهطعمه حريق شوند، يا نه من امروز غذاى سرد بخورم، چايى را هم تركش كنمامروز و خانههاى همسايه طعمه حريق نشود، كى گفت شرعاً جايز است آتشروشن كردن در خانه. اينكه مردم مىگويند چهار ديوارى اختيارى، اين اختيارىمحدود به حدود عقلائيه است، من حق ندارم در خانهام هر كارى، هر غلطى دلمخواست انجام بدهم، يك كسى مىخواهد در خانهاش، همه شب از شب تا صبحجمعيت جمع كند و سينه بزند، تمام خانههاى همسايه را هم چنان محكم بزند،مثل بعضى از اين برادران افغانى كه خيلى سينههاى محكمى مىزنند و اينها، تمامخانههاى همسايه به لرزه در بيايد، بعد مىگويد چرا، مىگويد چهار ديوارىاختيارى، مگر اختيارى كه انسان در ملكش دارد حد و حدود عقلائى ندارد، اينهم مثل همان آزادى است كه بعضىها خيال مىكند حد ندارد، «الناس مسلطونعلى اموالهم» حد و حدود دارد، آدم آزاد نيست در اموالش هر كارى كه دلشخواست بكند، يا آمده است خانهاش را مركز، فرض كنيد همان مثالهايى كهمىزنند در باب «لا ضرر»، دباغخانه كرده، پوستها را مىآورند و آنجا دباغىمىكنند و بوى تعفنش تمام محل را گفته، بگويند «الناس مسلطون على اموالهم» ياآهنگرى كرده، شب تا به صبح پتكهاى آهنگرى را مىكوبند، تمام محل صدايشپيچيده است، «الناس مسلطون على اموالهم»، كى گفت «الناس مسلطون علىاموالهم» تا اينجا، حدود عقلائيه دارد، مثل آزادىهاست كه حدود عقلائيه دارد،«الناس مسلطون على اموالهم» هم حدود عقلائيه دارد. بنابراين شما مىگوييد آقادر خانه خودم به مقدار حاجتم ايجاد آتش كردم، به من چه مربوط كه امروزطوفانى است، آتش همه خانه اطراف را مىسوزاند، به من چه مربوط است،اينها را گوش نمىدهند كسى به اين حرفها، اين را متعدى مىدانند، پس اين كهشما مىگوييد «لانه فعل جائز شرعاً» صغرايش را قبول نداريم كه اين جايز باشد،كبرى را هم قبول نداريم، «وكل جائز لا ضمان فيه هذا فعل جائز وكل فعل جائز لاضمان فيه» صغرايش درست نبود، اين فعل جائز نيست، كبرايش هم هر چيزىجايز شد ضامن نيست آن هم اول الكلام. مگر طبيب طبابتش جائز نبود، طبيبحاذق، ولى اگر خطا بكند ضامن است، جراح مگر جراحى جائز نبود، گاهىواجب است، در عين حال اگر خطا بكند ضامن است، هر چيزى كه جايز شد نفىضمان نمىشود كرد، «الطبيب والختان والبيطار»، اگر اينها خطا بكنند برائتىنگرفته باشند، اگر برائت بگيرند از مريض كه آقا احتمال خطاى ما ده، بيست، سىدرصد هست، بايد صرفنظر كنيد، برائت بگيرد عيبى ندارد، اما اگر برائت نگيرندضامن است. پس هم صغرايش اشكال دارد و هم كبرايش اشكال دارد، ما همهمين را مىگوييم، مأذون نيست، ما گفتيم صغرى درست نيست، گفتيد «انهمأذون»، ما مىگوييم مأذون نيست، «الناس مسلطون على اموالهم» به شما اجازهنمىدهد كه در خانهات آتش روشن بكنى در روز طوفانى كه يقين دارى به همهجا سرايت مىكند، ما مىگوييم مأذون نيست، ؟؟؟
جواب سؤال: بله؟ نه، ايشان مىگويند چون ملك خودش است مأذون نيست،علم به تعدى دارد، مع ذلك مىگويند ضامن نيست، اگر علم به تعدى دارد مأذوننيستى، «هذا اولاً ثانياً كل مأذون لا ضمان فيه»، اين كبرى هم اشكال دارد، ثانياً،پس نه مأذون هستى، نه اگر هم مأذون باشى «لا ضمان» است، ضمان است. اسنادبه باد است، يعنى شمايى كه در بيابان آتش روشن كردهاى، عالم هستى، باد اين راپراكنده مىكند در تمام خرمنها و آتش مىزند به شما اسناد نمىدهند، مىگويندباد آنها را سوزانده است، شمايى كه در مسير باد، آتش روشن كردهاى «عالماً»،نمىگويند، همه عقلاى دنيا اسناد مىدهند، اسناد به باد مال آنجايى است كه اينعلم نداشته باشد، اگر اين عالم باشد، اين مثل سبب و مباشر مىشود، باد مباشراست و اين سبب است، باد كه عقلى ندارد، ولى اين سبب عاقل عالم است.
به هر صورت، پس معلوم شد جواب ادله قول اول هم در ضمن در اينجاداديم، خوب حالا اگر دوران امر بشود، آنجا شايد چرا، آنجا بحث «لا ضمان»است كه مىگويند هر دو مساوى بوده باشد، آنجا حالا شايد بگويند، حالا اجازهبدهيد ما آن را اينجا بحث نكنيم و بگذاريم براى باب «لا ضرر».
و اما برويم سراغ، اين سوم بود و پنجم هم يك مقدارى بحث شد ولى باز برمىگرديم روى پنجم، و اما چهارمى كه تحرير الوسيله اضافه فرمودهاند، صورتچهارم، همان بود كه شهيد ثانى رضوان اللَّه تعالى عليه در ذيل كلامش در مسالكاضافه كرده بود، متن تحرير صورت چهارم اين بود، «بل الظاهر الضمان لو قضتالعادة التعدى» ظاهر اين است كه ضامن است اگر عادتاً تعدى مىشود، اين همانحرف شهيد ثانى بود، «مع الغفلة عنه» در صورتى كه غافل هم باشد باز هم ضامناست، چرا غافل است؟ همان تعبيرى كه شهيد ثانى آورده «بلادة او غيرها»، آدمخيلى احمقى است كه حواسش جمع نيست، يا نه، يك علل ديگرى دارد،درويشى است، شاعرى است، فلانى است، در عالم خودش فرو رفته است و ازدنيا بيگانه شده است و حالا به هر علتى بوده باشد، خوب دليل اين هم همانمسأله اسناد شد، در واقع آنچه ما در صورت سوم دليل آورديم، همان دليل براىصورت چهارم هم مىشود و عيناً همان بحثى است كه مرحوم شهيد ثانى درمسالك داشتند.
برويم سراغ صورت آخر كه صورت پنجم است كه در واقع عكس صورتسوم است. آنجايى است كه زائد بر مقدار حاجتش ايجاد كرده، زائد بر مقدارحاجت، ولى علم به تعدى ندارد، ظن به تعدى هم ندارد، مقدار هم مقدار بيش ازحاجت است، در متن تحرير الوسيله فرموده بودند كه اگر عادت اقتضاى عدمتعدى داشته و تعدى بر خلاف عادت بوده و اين هم ظن تعدى نداشته، «فالظاهرعدم الضمان»، با اين قيود، بيش از حاجت است. شما يك اجاق كوچك كافىاتبود، آمدى و يك خرمن آتش روشن كردى ولى علم به تعدى نداشتى، ظن بهتعدى هم نداشتى، عادتى هم اقتضاء نمىكرد، اتفاقاً يك حيوانى آمد و پايش رازد به اين انداختش در خانه همسايه، يك طوفانى آمد، روز آرامى هم بود، بادهم نبود، طوفان هم نبود، تصادفاً يك چنين چيزى شد، زلزلهاى آمد، مىگويند دراين صورت ضامن نيست. چرا؟ دليلش عدم اسناد است، نه مىگويند تو بيش ازحاجتت آتش روشن كردى، تو سبب شدى كه خانههاى مردم سوخت،نمىگويند، مىگويند اين حيوان مقصر است، اين طوفان نابهنگام در روزى كه هواآرام بود، اين گردباد نابهنگام اين سبب شد، اسناد نمىدهند، وقتى اسناد ندادندضمانى هم نيست. بنابراين اين صورتى كه ايشان مىگويد كه يك حالتى ازصورت پنجم است، حالت اول از صورت پنجم است كه بيش از مقدار حاجتبوده، اما عادت عدم تعدى بوده و تعدى بر خلاف عادت بوده، ظن تعدى همنداشت، علم تعدى هم نداشت، به يك سبب ديگرى اين تعدى حاصل شد، ظاهرعدم الضمان است، اين حالت اولى است. بنابراين موافقيم «لعدم الاستناد عليهفالحكم البرائة» احتياج به اصالة البرائه هم نداريم، قاعده اقتضاء مىكند.
اما حالت دوم صورت پنجم آنجايى است كه به سبب فعلش در چنين صورتىتعدى حاصل شد، يعنى چى، مثالش چى است، روزى بود، طوفانى نبود، ظنتعدى هم نبود، عادت هم اقتضاى تعدى نمىكرد، اما اين آقا پايش به يك قطعههيزم مشتعل گرفت و افتاد در خانه همسايه، بسبب فعله شد، پاى اين اينطورىشد، دستش به يك گوشهاى خورد، در واقع فعل، فعلِ آن شد، اما «غير عالم»،آگاهى نبود، عادت هم اقتضا نمىكرد، اين مثل كسى است كه در حالت خوابزده كسى را مجروح كرده يا كشته است. آيا خواب بودن، عالم نبودن مانع ازضمان است؟ نه، اين هم اگر بسبب فعله باشد، اسناد كه معيار اين ابواب است،حاصل است و چون اسناد فعل به او داده مىشود، ولو اينكه مىگويند آقاحواسش نبود كاسه مردم را شكست، حواسش نبود پايش به اين شعله آتشگرفت و سوخت، حواسش نبود، پاى او به اين منقل گرفت و واژگون شد و همهچيز آتش گرفت، ولى مىگويند او اين كار را كرد، غافلاً اسناد داده مىشود، اينهم بايد سبب ضمان بوده باشد، درست، بله، حتى، اجازه بدهيد من اين جمله راهم بگويم كه كلام امامقدس سره تكميل بشود، در اين صورتى كه با فعل او تعدى شده،حتى اگر آتش هم به مقدار حاجت باشد باز ضامن است، «ولو كان التأجيج بقدرالحاجة» يك مختصرى، اما حواست نبود دستت خورد و واژگون شد، واژگونشد، گاز، نفت، هر چى بود ريخت و شعلهور شد، بالاخره شما اين كار را كردى ونمىدانستى، ديگر از حالت خواب بدتر نيست. نتيجه اين شد حالا يك حسابىبكنيم معلوم مىشود از آن دو امر اساس يك امر است، مقدار حاجت و بيش ازحاجت و كمتر از حاجت تأثيرى در مسأله ندارد، آنى كه اثر وحيد دارد علم بهتعدى است كه استناد مىدهد، ظن به تعدى است كه استناد مىدهد، غلبه تعدىاست كه استناد مىدهد، «بفعله» با دست و پاى او آتش افتاد كه استناد مىدهد،همه اينها استناد مىدهد، چه علم، چه ظن، چه غلبه، چه فعل او، در هر چهارصورت استناد مىدهند، معيار اينجاست، حالا به مقدار حاجت باشد، مىگويدآقا بيشتر از حاجت باشد، نه عمد. اين جمله را هم دقت كنيد، گاهى مىشود بيشاز حاجت بودن سبب تعدى مىشود، گاه مىشود بيش از حاجت بودن سببتعدى مىشود، بيش از حاجتت آتش روشن كردى كه تعدى كرد، خوب اين برمىگردد به آن قيد دوم، قيد اول، تبديل به قيد دوم مىشود، علم به تعدىمىشود، ظن تعدى مىشود، فعل تعدى مىشود، غلبه تعدى مىشود، پس معياروحيد همان مسأله تعدى است اما مقدار حاجت و كمتر و بيشتر دخالتى در اينبحث ندارد. حالا اين تمام مسأله را صور خمسه را روشن كرديم شاخ و برگهاىمانده انشاء اللَّه براى فردا.
وصلى اللَّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين.
پايان درس
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...