• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم اللَّه الرحمن الرحيم
    درس خارج فقه، احكام ديات، توسط استاد مكارم شيرازى
    تهيه شده در سال 1377 ه.ش، درس شماره 136
    بسم اللَّه الرحمن الرحيم وبه نستعين وصلى اللَّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين‏لاسيما بقية اللَّه المنتظر ارواحنا فداه ولا حول ولا قوة الا باللَّه العلى العظيم
    موضوع بحث ما مسأله هشتم بود درباره ويران شدن ديوار و خسارت واردشدن به عابرين و همسايه و غير اينها، رسيديم به احاديثى كه از كتاب جعفريات‏نقل شده بود به مناسبت، رفتيم سراغ كلام علماى رجال و همچنين صاحب‏جواهر و محدث نورى درباره كتاب جعفريات و سند آن، صاحب جواهر چندين‏اشكال بر اين كتاب كرده، مرحوم محدث نورى هم مفصلاً جواب گفته، شايدبعضى از جواب‏هايش را بشود پذيرفت، ولى سه تا اشكال است كه راه‏حل‏روشنى ندارد.
    اشكال اول اشكالى است كه بر سند اين كتاب وارد شده، تمام احاديث اين‏كتاب كه شايد حدود هزار تا حديث باشد با يك سند نقل شده و آن سندى است‏كه مرحوم نجاشى رضوان اللَّه تعالى عليه نقل كرده، مى‏گويد ما احاديث اين كتاب‏را با اين سند نقل مى‏كنيم «حسين بن عبيداللَّه عن سهل بن احمد بن سهل عن‏محمد بن محمد بن اشعث عن موسى بن اسماعيل عن ابيه اسماعيل بن موسى بن‏جعفر عن ابيه موسى‏عليه السلام». در ميان روات اين كتاب يكى موسى بن اسماعيل‏است، درباره موسى بن اسماعيل كه محمد بن محمد بن الاشعث از آن نقل‏مى‏كند در كتب رجال توثيقى نشده و تنها چيزى كه درباره موسى بن اسماعيل‏گفته‏اند اين است كه اين داراى كتابى بود، همين، اما آيا اين شخص ثقه هست،ثقه نيست، اين مسائل را ندارد، شيخ طوسى در فهرست و نجاشى در كتاب‏رجالش مى‏گويند «ان له كتباً روا عنه محمد بن الاشعث»، بيش از اين چيزى دركتب رجاليين درباره موسى بن اسماعيل نيست، حالا مرحوم محدث نورى‏مى‏خواهد با قرائنى از اين طرف و از آن طرف بگويد موسى بن اسماعيل آدم‏درستى بوده است. مثلاً چه قرائنى؟ يكى از قرائن همين محمد بن محمد بن‏اشعث است، آدم ثقه‏اى از آن نقل مى‏كند، مگر اگر آدم ثقه‏اى از كسى حديثى نقل‏كرد اين دليل بر وثاقت او است، دو نفر ديگر از بزرگان هم نقل مى‏كند كه ازموسى بن اسماعيل حديث نقل كرده‏اند، روايت حديث از كسى، دليل بر وثاقت‏او نيست، و الا تمام اين بحث‏هايى كه در ضعف و صحت احاديث است بايددگرگون بشود، تنها درباره اصحاب اجماع بحثى دارند كه اصحاب اجماع ازهركسى نقل كرده‏اند معلوم مى‏شود ثقه است، اصحاب اجماع هم هفده هجده نفرتقريباً هستند و تازه ما آن را هم نپذيرفتيم، گفتيم اگر اصحاب اجماع، اين هفده،هجده نفر چيزى از كسى نقل كنند دليل بر وثاقت او نيست، اصحاب اجماع يعنى‏اجماع بر وثاقت خودشان هست، خود اين هفده، هجده نفر، «اجمعوا على‏تصحيح ما يصح عنهم» يعنى خود اينها وثاقتشان اجماعى است، محل بح نيست‏نيست، اما «من يروون عنه» نه، حالا تازه در باب اصحاب اجماع اين را بپذيريم،در باب تمام بزرگانى كه ثقه هستند و از كسى نقل كرده‏اند كه نمى‏پذيريم، هركسى ثقه باشد و از هر كسى نقل بكند، پس مرحوم علامه مجلسى تمام اين‏احاديثى را كه نقل كرده همه‏اش قبول است، براى اينكه علامه مجلسى ثقه است،كلينى آدم ثقه‏اى است، تمام احاديثى كه نقل كرده قبول است، كسى اين حرف رانمى‏تواند بزند. بنابراين دست و پايى كه مرحوم حاجى نورى در مستدرك براى‏تصحيح موسى بن اسماعيل كرده اين دست و پا به جايى نمى‏رسد، حتى، اين‏حتى را هم دقت كنيد، حتى مرحوم مامقانى در منتهى المقال، كتاب رجال‏معروف و بسيار گسترده‏اى است، كسانى كه با منتهى المقال آشنا باشند مى‏دانندكه مرحوم مامقانى تا آنجايى كه راه مى‏داده، افراد را توثيق كرده، يعنى اصل اواين بوده كه تا مى‏شود كسى را حذف نكند، با قرائنى از اين طرف، از آن طرف، ازاين جا، از آن جا بالاخره تا آنجايى كه مى‏شده، سعى كرده توثيق بشود، در عين‏حال مرحوم مامقانى درباره موسى بن اسماعيل يك جمله‏اى دارد كه حاجى‏نورى هم تعجب كرده، عبارتش اين است، مى‏گويد «يظهر مما ذكراه»، ضمير «مماذكراه» به كى بر مى‏گردد؟ شيخ و نجاشى، «يظهر مما ذكراه» يعنى شيخ و نجاشى‏رضوان اللَّه تعالى عليهما، «انه كان من علماء الاماميه» يعنى موسى بن اسماعيل ازعلماى اماميه بوده، بعد هم مى‏گويد «فتأمل» حتى اين هم «فتأمل»، بيش از اين‏نتوانسته منتهى المقال در باره موسى بن اسماعيل درست كند، فقط «كان من‏علماء الاماميه فتأمل»، حاجى نورى هم تعجب مى‏كند كه چرا منتهى المقال اين‏حرف را دارد، اين سبط امام است، خوب سبط امام است نوه امام است، موسى‏بن اسماعيل بن موسى بن جعفر سلام اللَّه عليه، مگر سبط امام نمى‏شود از علماى‏اماميه باشد، مگر سبط امام حتماً بايد ثقه باشد، مگر ابن الامام حتماً بايد ثقه‏باشد، «فعلى هذا» اين يك اشكال صاحب جواهر است كه جواب درستى حاجى‏نورى بهش نداده است.
    جواب سؤال: اماميه بودن دليل بر ثقه بودن است؟ بله خيلى داريم، راه‏هايى‏داريم در اماميه كه اينها ثقه نبوده‏اند، مورد قبول نبوده‏اند. مذمت مى‏گويند مذمت‏نكرده‏اند، وثاقت بايد ثابت بشود نه مذمت. ما بايد در باب روات ثقه بودن شرطاست، در باب امام جماعت عادل بودن شرط است، نه اينكه، تفسيقش كه‏نكرده‏اند، فاسق كه مسلم نيست، عدالت شرط است، در روات هم ثقه بودن شرطاست.
    و اما اشكال دومى كه جوابى نيافتيم ازش، اين است كه كتاب جعفريات ازمنابع معروف نيست و دليلش هم اين است كه شيخ حر عاملى ازش نقل نكرده‏است، احتمال اينكه اين به دست مرحوم محدث نورى رسيده و به دست شيخ حرعاملى نرسيده و شيخ حر عاملى مى‏گويد اين از منابع معروفه است، اين چه‏معروفه‏اى است كه به دست شخصى مثل صاحب وسائل نرسيده و به دست‏شخصى مثل مرحوم مجلسى نرسيده باشد، چه منبع معروفى است. اينها سراغ‏كتاب‏هاى خطى هم رفته‏اند و كتاب‏خانه‏ها را هم زير و رو كرده‏اند، پيدا نكرده‏اندو همچنين ديگران هم استناد نكرده‏اند به جعفريات، شهيد استناد بكند، مسالك‏استناد كند، علامه استناد كند، اينها هم كتب حديث و منابع حديث دستشان بوده،بنابراين يك چيزى هست لابد كه اينها بهش توجه نكرده‏اند، عنايت نكرده‏اند،بگوييم اينها هيچ كس، نه شهيد، نه علامه، نه شيخ طوسى، نه، نمى‏دانم، شيخ حرعاملى، نه علامه مجلسى و نه ديگران، اينها هيچ‏كدام به دستشان نرسيده، يك‏نسخه بوده رسيده به دست مرحوم حاجى نورى، فقط، اينكه قابل قبول نيست، به‏نظر مى‏رسد كه آنها هم جعفريات يا به تعبير ديگر اشعثيات را ديده‏اند، عنايتى به‏اين كتاب نداشته‏اند، مورد قبولشان نبوده، مورد اعتمادشان نبوده است و قرائنى‏كه حاجى نورى آورده براى اينكه اين مورد قبول و اعتماد باشد به عقيده من اين‏قرائن كافى نيست.
    و اما سومين نكته «سلمنا» كه اسماعيل بن موسى بن جعفر كتابى داشته و اين‏را داده است به جناب موسى بن اسماعيل يعنى پسرش، از آن هم رسيده به محمدبن محمد بن اشعث، اما اين كتابى كه پيش ما هست همان كتاب است؟ اين كتابى‏كه «اليوم بايدينا» به نام جعفريات «هو ذلك الكتاب الذى كان بيد موسى بن‏اسماعيل و اخذه من ابيه اسماعيل». به عبارت ديگر براى اينكه من بدانم اين‏كتاب مال كدام كس است، كافى مال كلينى است، تهذيب مال شيخ طوسى است،قواعد مال علامه است، مفتاح الكرامه مال سيد جواد عاملى است، براى اينكه‏ثابت بشود اسناد كتابى خواه فقه، خواه حديث، خواه تفسير، ثابت بشود فلان‏كتاب مال فلان كس است دو راه است، يك راه تواتر، مثل كافى، مثل جواهر،متواتر است كه اينها اسناد به اين بزرگواران دارند، ديگر اينكه اگر متواتر نيست‏يك قرائنى يوجب اطمينان نفس پيدا بشود كه ما بتوانيم به آن وسيله كتاب رااسناد بدهيم، الآن بعضى از كتابها اسنادش به بعضى از علماى ما ثابت نيست. مثلاًيك سير و سلوكى است به نام سير و سلوك مرحوم علامه بحر العلوم، خيلى‏كتاب مهمى است، كوچك، اما خيلى پرمحتوا، در عالم سير و سلوك هم خيلى‏كتاب مهمى است، غير از چند صفحه آخرش كه به نظر مى‏رسد دست تويش‏برده‏اند، كتابى است كه...، اما آيا علامه بحر العلوم كه زمانش با زمان ما هم خيلى‏فاصله نداشته، اين كتاب سير و سلوك مال آن هست يا نيست محل بحث است،نه تواتر است و نه قرائنى يطمئن به النفس، در اين وسط است. و «كم له من نظير»كتاب هايى كه اسناد به بعضى از بزرگواران قريب به عصر ما يا دور از عصر ماداده مى‏شود و ثابت نيست مال آنها هست. كتابى است به نام حديقة الشيعه،كتاب حديقة الشيعه بيان عقائد شيعه است، يك بحث مفصلى هم درباره صوفيه‏دارد و فرقه‏هاى صوفيه را تمام ذكر كرده، الآن بحث است كه آيا حديقة الشيعه‏مال محقق اردبيلى هست يا نه، مجمع البرهان مال محقق اردبيلى است، همه‏مى‏گويند، تواتر است، اما حديقة الشيعه مال او هست يا نيست، محل بحث است.كتاب اگر بخواهد ثابت بشود مال فلان كس است، آن وقت‏ها مثل حالا نبودچاپ بشود و همه جا منتشر بشود، بايد كتاب «يداً بيد» كتاب كافى به ما برسد يابايد تواتر بشود كه اين كتاب مال محمد بن يعقوب كلينى است يا قرائن متعدده‏اى‏كه موجب اطمينان نفس بشود قائم بشود. ما در مورد اين كتاب جعفريات تواترى‏نداريم كه اين همان كتاب اسماعيل بن موسى است، قرائن «تطمئن به النفس» هم‏نداريم.
    پس سه تا اشكال شد، يك اشكال در سند، يك اشكال در خود كتاب، يك‏اشكال در «اسناد الكتاب الى صاحبه وهو اسماعيل بن موسى»، مرحوم محدث‏نورى دست و پايى كرده اين اشكالات ثلاثه را حل كند، ولى ببينيد مستدرك را،قانع كننده نيست، بله ما مى‏توانيم روايات جعفريات را به‏عنوان مؤيد در مباحث‏مختلف بياوريم، مؤيد خوبى هم ممكن است باشد، اما اگر دليل منحصر شد به‏جعفريات مثل «ما نحن فيه» حديث دعائم الاسلام كه مرسل است، يك دانه‏حديث داريم در جعفريات درباره خراب شدن ديوار و خسارات ناشى از آن وضامن بودن صاحب آن ديوار، يك دانه حديث داريم، مسنده است همين‏اشعثيات يا جعفريات است، اگر منحصر به فرد باشد با يك دانه حديثى كه از اين‏كتاب هست با اين اشكالات سه گانه، ما نمى‏توانيم مطلب را ثابت كنيم.
    جواب سؤال: باز هم شما مى‏گوييد، توثيق شرط است، «عدم الرد» كافى نيست،عدالت شرط است، اعلميت شرط است، اجتهاد شرط است در مسائل مختلف،بايد ثابت بشود، شما مى‏گوييد فلان كس كه نگفته اين مجتهد نيست، خوب‏مجتهد نيست نگفته اما مجتهد هست گفته؟ اين بايد ثابت بشود تا ما بتوانيم تقليدكنيم. بقيه رجال سند هم بعضى‏هايشان جاى چانه زدن «على الظاهر واللَّه العالم»دارد، اين علم غيب را از كجا داريد كه شما مى‏گوييد مرحوم علامه مجلسى‏كتاب‏هايى در شهر اصفهان مانده است، يك كتابى نقل مى‏كنند به دست‏نرسيد،ه‏مى گويند اين هم به علت اينكه آن عالم بزرگوار، آدم ممسكى بود، نرفت‏لااقل بدهد علامه مجلسى را، بگذاردش در بحار الانوار، يك همچنين كتابى نقل‏مى‏كنند در اصفهان بوده كه به خاطر، حالا تعبير به بخل نكنيم، امساك صاحب آن‏كتاب در اختيار علامه مجلسى نگذاشته است، ما نمى‏توانيم بگوييم نبوده، البته‏علامه مجلسى كتاب‏ها را مى‏خريده به گران‏ترين قيمت براى اينكه آثار اهل بيت‏را زنده كند. «على كل حال» با اين مِن و مِن‏ها ما نمى‏توانيم يك حديثى درست‏كنيم و يك حكم فقهى را بر اساسش بار كنيم، خوب است، مؤيدى هست و عيب‏ندارد.
    و اما نكته پنجم، آخرين نكته را در ذيل مسأله هشتم بگوييم و برويم سراغ‏مسأله نهم كه آن هم از مسائل مبتلابه است، اين است كه در عامه هم، همين‏مطالبى كه ما درباره جدار و ويران شدن و خسارات ناشى از آن داشتيم در بين‏فقهاء عامه هم همين مباحث كم و بيش با يك تفاوت‏هايى هست، آنها هم استنادبه حديث نبوى نكرده‏اند، نه ما حديث داريم در باب جدار و خراب شدنش وخسارات ناشى ازش و نه آنها حديث دارند، آنها هم «على القواعد» درست‏كرده‏اند و ما هم «على القواعد». يك آدرسى من عرض مى‏كنم كه مى‏توانيدكلمات عامه و فتاواى عامه و استدلالاتشان را درباره مسأله «ما نحن فيه» در آنجاببينيد، مغنى ابن قدامه، جلد نهم، كتاب الديات، صفحه 572، آن هم مفصل‏صحبت كرده‏اند كما اينكه ما هم مفصل صحبت كرديم. «هذا تمام الكلام» درباره‏مسأله هشتم، برويم سراغ مسأله نهم.
    مسأله نهم و دهم، هر دو، مربوط به آتش افروختن و سرايت آتش و ايجادحريق و ضايعات جانى و مالى ناشى از آن است، كسى آتشى بيافروزد و ايجادحريق كند و خسارات جانى و مالى پيدا بشود، كى ضامن است و كى ضامن‏نيست. منتها تحرير الوسيله آمده مسأله نهم و دهم را از هم جدا كرده است، نهم‏آن است كه در ملك خودش آتشى روشن كرده و دهم آن است كه در ملك غير،ما فعلاً سراغ نهم مى‏رويم كه در ملك خودش آتشى برافروخته است، بعداً هم‏خواهيم گفت كه ما اين مسأله را هم توسعه مى‏دهيم، منحصر به آتش نيست.
    اگر آبى مسلط كرد به كشتزار خود، در خانه خود، باغچه خود و اين آب‏تعدى كرد و خساراتى به همسايه‏ها وارد شد. و يا اينكه نه، براى كشتن حشرات‏سمومى در مزرعه‏اش استفاده كرد، اين سموم تند بود مزرعه او را خراب كرد و به‏مزارع مجاور هم سرايت كرد، يا براى دفع آفات نباتى گاه حيوانى است گاه نباتى‏است، استفاده از وسايلى كرد و اينها تعدى كرد و به همسايه‏ها سرايت كرد،خسارات جانى و مالى اى به بار آمد، آيا ضامن است يا ضامن نيست، اين مسأله‏هم مسأله گسترده‏اى است، ولو موضوعى كه بحث كرده‏اند موضوع آتش است.عبارت تحرير الوسيله را مى‏خوانم، اين مسأله هم پنج صورت دارد، دقت كنيد،صور خمسه را از هم جدا كنيم، بعد هم دانه دانه بحث كنيم.
    «لو اجج ناراً» تأجيج يعنى برافروختن، «لو أجج ناراً» آتشى بر افروخت، «فى‏ملكه» ملك غير مسأله دهم است، «بمقدار حاجته» با دو قيد، قيد اول به مقدارحاجت است، «مع عدم احتمال التعدى» اين هم قيد دوم، به مقدار حاجت بود،احتمال تعدى در آتش نمى‏داد»،با اين دو قيد «لم يضمن» با اين دو قيد ضامن‏نيست، «لو اتفق التعدى» چه طورى اتفاق بيافتد، چى بشود اتفاق بيافتد، يك‏طوفان شديدى درگير بشود يا يك گردبادى بيايد و تمام اين آتش‏هاى اينجا رابردارد همه جا پخش كند يا حيوانى بيايد پايش را بزند به اين آتش، دمش را بزندبه اين آتش و پرتاب بشود در خانه همسايه يا علل ديگر از اين قبيل، «فاتلفت‏نفساً»، اتلفت ضميرش به چى بر مى‏گردد، نار، نار مؤنث است «قل يا ناركونى‏برداً وسلاما»، «فاتلفت نفساً او مالاً بلا اشكال يضمن بلا اشكال لم يضمن بلااشكال» ضامن نيست بلا اشكال، اين صورت اول بود كه ضامن نيست، چون دوقيد درش هست، هم به مقدار حاجت است و هم احتمال تعدى نمى‏داد.
    «كما لا اشكال» نقطه مقابل اينجا كه هر دو قيد منتفى است، هم بيش از حاجت‏و هم احتمال تعدى را مى‏داد و يا علم به تعدى داشت، «كما لا اشكال فى الضمان‏لو زاد من مقدار حاجته مع علمه بالتعدى» تو مى‏خواهى يك چايى دم بكنى،آمده‏اى يك بار هيزم اينجا روشن كردى و مى‏دانى هم، ديوار خانه همسايه چوبى‏هست، الآن بهش مى‏گيرد و آتش مى‏گيرد، خوب اينها حتماً ضامن است، «مع‏علمه بالتعدى» ضامن است، بلكه بالاتر از ضامن است، شايد در اين‏گونه موارداحتمال قصاص هم بدهيم، حساب قتل عمد بشود در بعضى از مسائلش. خوب‏اين دو صورت بود، اولى قطعاً ضامن نيست، چون دو قيد حاصل است، دومى‏قطعاً ضامن هست، چون دو قيد منتفى است.
    «والظاهر»، از والظاهر وارد صورت سوم مى‏شويم كه محل گفتگو و جاى‏چانه زدن دارد. «والظاهر ضمانه مع علمه بالتعدى وان كان بمقدار الحاجة» احدالقيدين هست، احد القيدين نيست، اين جناب به مقدار حاجت، بيش از مقدارحاجت يك اجاق براى چايى، اما مى‏دانست امروز روز طوفانى است، امروز باداست، شما در مسير باد يا در بيابان نشسته‏اى به اندازه اجاق كوچك، آن طرف هم‏خرمن مال مردم است، تو هم به مقدار حاجتت در زمين مباح آتش روشن‏كرده‏اى، اما امروز روز طوفانى است، باد است، تعدى مى‏كند، مى‏رود مى‏زند به‏خرمن مردم و آتش مى‏زند، ايشان مى‏گويند ظاهر اين است، حالا ظاهر بايدبگوييم يا بگوييم حتماً، ظاهر اين است كه ضامن است در اينجا، اين هم صورت‏سوم.
    بل الظاهر، اين صورت چهارم است، «الضمان لو قضت العادة التعدى» به‏مقدار حاجت بود، علم هم نداشت، ولى قاعدةً روز طوفانى تعدى مى‏كند ولو توعلم هم ندارى عادةً هفتاد درصد، هشتاد درصد اين است كه مى‏شود، «بل الظاهرالضمان لو قضت» قضاوت كنيد، از ماده قضاوت است، «لو قضت» من نوشتم،در تحرير «لو اقتضت» است، معلوم مى‏شود من.... «لو اقتضت العادة التعدى»اقتضاى عادت تعدى است، «مع الغفلة عنه» در حالى كه اين غافل بود، روزطوفانى آتش روشن كرده در يك بيابانى كه اطرافش خرمن‏هايى هست و اين آقاغافل هم است، بعد هم كه بهش مى‏گويند بابا خرمن مردم آتش گرفت مى‏گويدببخشيد من نمى‏دانستم، غافل بوده‏ام، «مع الغفلة عنه فضلاً عن عدمها» صورت‏غفلت، آنجايى كه غافل نباشد ديگر بدتر، اينجا هم ضامن است، پس صورت‏سوم ضامن و صورت چهارم هم ضامن است.
    و اما صورت پنجم، «ولو أجج زائداً على مقدار حاجته» از آن طرف قيد منتفى‏بشود، بيش از حاجتش آتش روشن كرد، ولى گفت يقين دارم تعدى نمى‏كند،يقين دارم، آن يك قيد هست، يقين دارد به عدم تعدى، اما اين يك قيد نيست«بمقدار الحاجه»، بيش از حاجت «ولو أجج زائداً على مقدار حاجته فلو قضت‏العادة» آنجا هم قضت است، «فلو اقتضت العادة» معلوم مى‏شود نسخه ما فرق‏دارد، «فلو اقتضت العادة عدم التعدى» مى‏گويد دو حالت دارد، بيش از مقدارحاجتش چيز كرده، اگر اقتضاى حاجت عدم تعدى بود، «فاتفق بامر آخر على‏خلاف العادة» «بامر آخر» مثل حيوانى، بوسيله طوفان ناگهانى‏اى، «ولم يظن‏التعدى» باور نمى‏كرد تعدى كند، «فالظاهر عدم الضمان».
    جواب سؤال: بله؟ «ولم يظن التعدى» ظاهرش هم اين است.
    «فالظاهر عدم الضمان»
    جواب سؤال: آن ظاهر «عدم الضمان» را كه دارد ديگر «لا يضمن» كه ندارد.
    «فالظاهر عدم الضمان» آن «ولم يظن التعدى» است، «ولو كان التعدى» اين‏حالت دوم صورت پنجم است، صورت پنجم دو حالت دارد، حالت دومش «ولوكان التعدى بسبب فعله» است، تعدى به سبب فعل ديگرى بود، حالا به سبب فعل‏اين هست، يعنى پايش بهش خورد، حواسش نبود و پاى او خورد به يكى از اين‏هيزم‏ها پرتاب شد، «ولو كان التعدى بسبب فعله ضمن» ضامن مى‏شود، «ولو كان‏التأجيج بقدر الحاجة». خوب من يك جمع بندى اى بكنم پايه مسأله را هم روشن‏كنم تا اقوال و ادله را انشاء اللَّه الرحمن روز دوشنبه، فردا كه به مناسبت ولادمبارك تعطيل است.
    و اما جمع بندى، دو تا قيد هست كه اساس اين مسأله را تشكيل مى‏دهد،يعنى اساس تقسيمات، يكى به مقدار الحاجه هست يا نيست، دوم هم علم به‏تعدى داشتيد يا نداشتيد، هر دو قيد باشد، هيچ‏كدام نباشد، اولى باشد، دومى‏نباشد، دومى باشد، اولى نباشد.
    اين چهار صورت در اينجا در مى‏آيد، هم به مقدار حاجت است و هم علم به‏عدم تعدى است، اين يك صورت، صورت دوم به مقدار حاجت نيست و هم‏علم به تعدى دارد، صورت سوم به مقدار حاجت هست اما علم به تعدى ندارد،صورت چهارم علم به تعدى دارد اما به مقدار حاجت است، يكى از اين صورتقسيم شده به دو صورت و پنج صورت از آن در آمده است، اين اساس كاراست. و اما، اين جمله را هم دقت كنيد، آيا در اين مسأله حديثى داريم يك نص‏خاصى كه ما بر اساس نص خاص صحبت كنيم؟ نه، اين مسأله هم نص خاص‏ندارد، مسأله دهم داريم «فى غير ملكه»، اما «فى ملكه» نص خاص گندارد، پس ازكجا بايد اين مسأله حل بشود، بوسيله قواعد و اصولى كه داريم.
    وصلى اللَّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين.
    پايان درس